اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام خدمت اساتید بزرگم
استاد عزیزم ممنونم بابت همه چی ازتون من هر لحظه دارم با دوره هاتون نتیجه های خفن میگیرم خدارو بی نهایت شکرت
در رابطه با موضوعاتی که گفتین که از چی ترس داریم
مگه میشه استادی مثل شما باشه بالاسرمون و ترسی هم بمونه دیگه
واقعا من از وقتی با دوره های شما آشنا شدم دیگه واقعا ترسی ندارم قبل دوره هاتون چرا ترسام خیلی زیاد بود اما تو دوره ی بینظیر عزت نفس بهمون گفتین که تنها راه مقابله با ترس مواجه شدن با اون ترس هست
منم واقعا تموم آگاهی هاتون رو انجام میدم هر لحظه و مثل همیشه نتیجه تو دستم هست و با تمومه ترسام مواجه میکنم خودمو به زور و مثل همیشه نتایج خفن هست که میان خدارو بی نهایت شکرت
دوره کشف قوانین زندگی بینظیرترینه تموم دوره هاتون همه با هم مکمل هستن همه ی فایلا هم فایلای رایگان هم فایل های دوره هاتون همه باهم برای من غنیمته ارزشمنده و قدر همشون رو میدونم عاشقونه عاشقتونم واقعا روی ماه شما و مریم جون رو میبوسم
وباسلام ودرود براساتید گرانقدراستادعباسمنش وخانم شایسته وهمه دوستان همسفردراین سفرالهی وتشکرفراوان ازاستادعزیزمون که باسلسله فایلهای الگوهای تکرارشونده انقلابی دروجودمون ایجادکردن تا صادقانه باریشه یابی وکنکاش دردرون خود به نقطه ضعفها وپاشنه اشیل هامون برسیم وانهاروبیرون بکشیم تاازروح وروان سالمی تری برخوردارشویم وباغلبه برترسهامون وباتوکل برخدای مهربان خودمون روبازافرینی کنیم وشخصیت تازه ای ازخودبسازیم وباتشکرازهمه شماعزیزان همسفر که بانوشته های ارزشمنتون کمک شایانی میکنین برای تحقق این خواسته
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
درباره مباحث مطرح شده وسوال استاد دراین فایل
سوال:
چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
من دراین مدت که این فایلهای ارزشمند روی سایت قرارگرفته است چندین کامنت درخصوص الگوهای تکرارشونده مثبت ومنفی خودم گذاشته ام ومرتب هم به انهافکرمیکنم ودراین یکی دوروز بیشتربه این موضوع فکرکردم وبه این نتیجه رسیدم که بسیاری ازاین ترسها که دروجودم هست بیشترنجواهای شیطان است تابخواد یک تهدید جدی برام باشه چونکه علیرغم همه ترسهای که ازدوران نوجوانی یا حتی پیش ترازان دروجودم بوده وهمیشه به یادداشتم وهمراهم بودند نظیر
_ترس ازخدا خدایی که توذهنم نقش بسته بود که فقط منتظره من خطای مرتکب شوم ومچموبگیره
_ترس از پدرمادر
_ترس از شکست خوردن
_ترس از ناشناخته ها
_ترس از تنها ماندن
_ترس از موردانتقاد قرارگرفتن
_ترس ازتاریکی
_ترس ازپیشرفت
_ترس ازانجام کارهای بزرگ
_ترس ازتغییر
وغیره
نتایجی که ازدوران نوجوانی تاکنون درزندگی ام داشتم گواه این موضوع است درواقع من دررابطه باموضوع ترسها دروجودم به یک پارادکوس وتضاد برخوردم زیرانتایجم چیزدیگری روثابت میکنه که اگرواقعا این ترسها عامل بازدارنده بودند من به ان نتایج دست پیدا نمیکردم که به چندمورد آن اشاره میکنم
_من ازآنجاکه در سن نوجوانی علیرغم اینکه ارتاریکی خیلی ترس داشتم وهنوز هم دارم ولی درهمون سن کم به پدرم که کشاورز بودند ” و به قول آقای عطارروشن که اکنون ساکن بهشت میباشند” کمک میکردم و کلی کارهای طاقت فرساانجام میدادم وهفته ای حداقل دو تاسه شب به تنهایی درمزرعه ابداری میکردم
_دیپلم گرفتن من مصادف شدباشروع جنگ عراق علیه ایران که درآن زمان وباتوجه به وقوع انقلاب کشوراوضاع نابسامانی داشت وبسیاری ازخانواده ها ازرفتن فرزندان خود به سربازی جلوگیری میکردند ولی من علیرغم مخالفت خانوداه ام وترسی که خودم ازتنهایی داشتم و تا به ان روز حتی تجربه یک سفر کوتاه چندروزه رو به تنهایی نداشتم درسال 61رفتم سربازی و24 ماه خدمت کردم که 6ماه ان درجبهه جنگ بود
_زمان ازدواج فرارسید وازانجایکه من درروستازندگی میکردم ولی خیلی دوست داشتم که درشهرزندگی کنم وبایک دختر به اصطلاح شهری ازدواج کنم چونکه درجوامع روستایی معمولا بیشتر ازدواجها فامیلی ودرمحدوده همان روستای محل سکونت میباشد اما من علیرغم ترسهای که داشتم ازجمله ترس اززندگی درجامعه شهری ترس ازنداشتن خانه ودیگر مسایل تصمیم گرفتم هرطورشده ازدواجم درشهرباشه ودرهمان شهرهم زندگی کنم وبه لطف الله مهربان من درسال68ازبین هم سن سالهای خودم واز بین بچه های اقوام اولین کسی بودم که بادخترخاله نازنینم که ساکن شهربودند ازدواج کردم وبه شهرمهاجرت کردم
_سالها گذشت ومن کارمند وزارت کشور شدم وبعداز28سال کاردرمرکز شهرستان درسال94 به عنوان بخشدار یکی از سیاسی ترین بخشهای شهرستان که زادگاه مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی بود منصوب شدم وعلیرغم ترسهای که داشتم نظیر اینکه آقا آنجا جوخیلی سیاسی است وموفق نمیشی ترس ازبعد مسافت که هرروز باید مسافت 170 کیلومترروطی میکردم وبسیاری مسایل دیگر ولی پاروی ترسهام گذاشتم وپذیرفتم وبه گفته استادررفتم تو دل ترسهام وازانجایکه نیتم خیربود وعزمم جزم دراین مدت 4سالی که آنجا بودم به اذعان مردم ان منطقه کارهای عمرانی اقتصادی فرهنگی که دراین 4سال دربخش انجام شد دها برابر کاری بود که درطول 17 سال ازافتتاح بخشداری انجام شده بود زیرا من فارغ آزگرایش سیاسی که داشتم با همه گروهای سیاسی اعم ازچپ وراست میانه وخیرین بزرگوارمنطقه تعامل خوبی داشتم ومن تمام اعتبار این موفقیتهایم رو به خدای وهابم میدم که هرچه دارم ازاودارم
خلاصه سالها گذشت و علیرغم ترسهای که دروجودم بود امازندگی بروفق مرادبود هرچند که به دلیل عدم آگاهی از قوانین به تضادهای بسیاری برخورد میکردم وهرچه سنم بالاتر میرفت ترسها بیشتردروجودم جولان میدادند ومثل اکثریت جامعه فکرمیکردم که اقازندگی حتماهمینه دیگه هرسختی یک آسانی داره هرسربالایی یک سرپایینی داره هرخنده یه گربه داره والا اخر ولی ازسال 98 که خدادوستم داشت ومن به این مسیرزیباوپرخیربرکت تغییرهدایت کرد هرچند این ترسها دروجود م کمترشده ام همانطور که در ابتدا نوشته ام شرح دادم واقعا
نمیدونم ریشه این ترسها دروجود م چیست ؟
درحال حاضر الگوی تکرارشونده من اینه که نگران تمام شدن پولم هستم واین درحالی آست که من خیلی راحت پول خرج میکنم ودراین مدت 4سالی که دراین مسیرهستم خیلی اگاه ترشدم به قوانین زندگی هرموقع که پولم تموم میشه وچندروزی به واریز حقوق مونده به طور معجزه آسایی وآزجایکه فکرشو نمیکنم پول به دستم رسیده ونشده روزی که ازبی پولی به مشکل بربخورم ولی این ترسه هم بامن هست
پس درنتیجه سوالی که برای من پیش آمده این است
علیرغم ترسها دروجودم من اقدام میکنم وقدم برمیدارم و موفق هم هستم اما ریشه این تضادوپاردوکس چیست؟
با سلام به استاد دوستان همفزکانسی وبا تشکر فراوان از استاد بخاطر پرسشهای درست وله موقع
اول این بگم که از وقتی که با این سایت آشنا شدم خیلی از ترسهایی که داشتمرفتم داخلش همین آخریش کامنت نوشتن بوده برای غلبه بر این موضوع سعی می کنم بنویسم وبرای من هم خیلی بهتر شد هم تونوشتنم سریع تر ودریت تر می نویسمترسم این بود که جمله سازیهام خوب نیست غلط می نویسم و….
ترس من الان ترس از فراموش کردن قوانین هست وعمل به اونها کاری که می کنم سعی می کنم هر وقت یادم افتاد بیام توسایت یک چیز جدید که یک لحظه اومد وسریعی خودشو قایم کرد این که اگر من رو خودم کار کنم وکارهام زیاد بشه وقت نکنم روی خودم کار کنم چی میشه این فکر خیلی اومد تو ذهنم که اونا بی که به موفقیت رسید میگن ما رو خودمون کار می کنیم ولی فکر میاد به ذهنم مهلت این شغلی که من دارم و باید هم تمرکز وهم انجامش بدی دیگه انرژی برات نمی مونه ومن الان به ذهنم میگم که افرادی رو به خدمت می گیرم که کار منو بهتر از من انجام بدن ومطمعنم
همچنین افرادی هستند مثل خانم شایسته ترس بعدی من این هنوز نتونستم کویررو ولکنم ودلیلهی مختلفی هست که برام منطقی می کنه ولی می دونن اینها منشعش ترس هست ترس از قضاوت شدن از حرف مردم ترس از این که نکنه بعداً بفهم که اشتباه بوده ترس از اقداماتی که باید انجام دهمودوست دارم خدا برام انجام بده تازه این نو اکامنتهای بچه ها فهمیدم وقتی کاری رو ول می کنم ی بخاطر این ترس از این دارم که نتونم انجام بدم وسریع میام بیرون
ترس بعدبم ترس از آگهی تبلیغاتی هستش که فقط یک با انجام دادم واتر کی ها متوجه شدم خیلی راحت دارم کارمو معرفی میکنم واین نشانه خیلی خوبی ترس از برش پارچه های مشتری رو دارم کلا ترس دارم نمی دونم چرابا این که در نودو نه درصد خوب می شن ولی هر بار ترس از خراب شدن دارم الان به ذهنم آمد شاید بخاطر این باشه که وقتی من پیش کی رفتم که خیاطی یاد بگیرم منو از این که پارچه مردومخراب کنم خیلی می ترسند وخیلی هم جای رادار برای دوخت می باشد که همش پارچه حدر دادن بود ترس از دست دادن عزیزانم هست که به خودم میگم همه چی دست خداست دست تو هیچی نیست که خیلی بهتر وارون تر شدم
ترس بعدبم از ناتوان شدن ولی پولی هست که دارم با دوره روانشناسی ثروت دارم کار می کنم ترسهای زیادی هست که فعلاً نمی دونم ترس از رانندگی هنوز ماشین ندارم ولی خانم هارو تحسین می کنم با سپاس فراوان
سپاسگزار نعمت های خداوند هستم که هر روز بیشتر و بیشتر میشود
هر روز به کشف ناشناخته های بیشتری مرا آشنا میکند که سال ها در وجود من بوده و موجب شده که نتوانم پیشرفت کنم.
ولی امروز و حالا دست به تغییر میزنم دست به جایگاهی از وجودم میزنم که تا الان در سلول های وجودیم نفوذ کرده بود و نمیدانستم.
خدایا مرا کمک کن که ناشناخته های بیشتری را بشناسم تا پیشرفت کنم.
ترسی که دارم اینه که از من انتقاد بشه و میدونم این نشون از کمبود عزت نفس هست
و خودم رو آنقدر دوست ندارم که حرف های دیگران روم تاثیر میزاره و منو ناراحت میکنه.
ترس دیگر ترس از شکست خوردن هست که خیلی پاشنه آشیل دارم و باعث میشه با یک اشتباه کوچک خودم رو سرزنش کنم و این سرزنش ها باعث میشه دیگران هم منو سرزنش کنن.
تو این ترس یه باوری هست که اسمش رو بهتره بزارم کمال گرایی چون فکر میکنم اجازه خطا کردن رو ندارم و با یک خطا نمیتونم بپذیرم فکر میکنم همیشه باید تا ابد بدون هیچ خطایی باشم و نماد بدون خطا و بدون ایراد باشم که از کوچیکی هم همینطور بوده و تا الان ادامه داره ولی بهتر شدم توش.
ترس بعدی تجربه کارهای جدید هست که نیاز به ارتباط با دیگران داره و این هم کمبود عزت نفس هست که انگار نباید چیز جدیدی رو یاد بگیرم و تو مدار ایمن خودم بمونم و این نمیزاره من پیشرفت کنم و با ارتباط برقرار کردن هم با افراد جدید میترسم که نکنه سوتی بدم یا اونا چیزی بگن که من بگم چی میشه دوباره تکرار کنین یا کلی چیزهای دیگه…..
خدایا شکرت که دارم خیلی خودم رو میشناسم و درک میکنم و رو چه باور های باید کار کنم که جلوی پیشرفت من رو نگیره.
از استاد عزیزم سپاس که فایل های هدایتی رو آماده میکنن و باعث میشن خودمون رو بیشتر درک کنیم،خدانگدار تون باشه ️
سلام خدمت دوستان و استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز
چه ترسهایی دارم ؟
اینکه من تو بیزنسم وقتی که بخوام تو یه مسیر جدید برم و چون اون مسیر برام نا اشنا و ناشناختهست خیلی ترس از شکست دارم که نکنه این مسیری که من بخوام برم بخاطر اگاه نبودن از امور تجارت نکنه اشتباه کنم و دچار مشکل بشم
این اتفاقا میشه گفت یکی از ترسهام هست و دارم سعی میکنم که براش غلبه کنم
مثلا من تو کارم تو فروش برگ الوئه ورا و تجارت این محصول تقریبا مسلط هستم و خیلی خوب میتونم اون کار رو مدیریت کنم و تو بازار بفروشم اما در زمینه ژل الوئه ورا اطلاعات کامل ندارم و میترسیدم وارد این حوزه بشم
چون هم مشتریهایش ادمها فرق میکنند و تو رول بالاتر و باکیفیتتر هستند چون طرف مقابل من کارخانهها میشن
و هم تو انجام کار یکسری کارههای مثل قرارداد نوشتن و کارهای قانونی لازمه کار است که من اصلا بلد نبودم
برای همین طرفش نمیرفتم
تا اینکه دو روز پیش بمن الهام شد که اگر بخوام تو بیزنسم پیشرفت کنم و موفق بشم باید تو زمینه ژل هم وارد بشم اولش مقاومت داشتم بعد از این الگو و این ذهنیت استفاده کردم که من قبل از اینکه وارد این شغل هم بشم کاملا ناشناخته و گنگ بود ولی من با توکل و به امید هدایت خدا حرکت کردم و قدم به قدم مسیرها برام باز شد و من ارام ارام پیشرفت کردم
بنابراین من از همین الگو استفاده کردم و تصمیم گرفتم وارد دل ترسهام بشم و برم تو دلش
خداشکر دیروز اینکار رو انجام دادم و قدم اول رو برداشتم با چند کارخانه تماس گرفتن که نیاز به این محصول دارند و 3 تاشون مشتاق بودن که نمونه کار من رو داشته باشند و از اون طرف به یه کارخانه دار دیگه هم صحبت کردم که برای من تامین این محصول رو برام انجام بده که این بنده خدا هم کلی استقبال کرد و خداشکر تا اینجا کار تمام اتفاقات و اوضاع و شرایط عالی پیش رفت
این لطف خدا بود که وقتی دید من ایمان و توکل خودم رو نشون دادم و حرکت کردم درها رو برام پشت سر هم باز کرد تا من بتونم به خواستهام برسم
خدایا صد هزار مرتبه شکرت
دوست داشتم در جواب به این سوال در مورد این ترسم بگم که واقعا ترس از تغییر شاید یکی از مهمترین پاشنه اشیل من باشه که دارم سعی میکنم و ارام ارام اینو تو ذهنم کمرنگ کنم
عاشق همه تون هستم
انشالله هر کجا از این کره خاکی هستید در پناه رب شاد ، سالم ، خوشبخت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید
خیلی خوشحالم که یه فایل دیگه و کلی اتفاقات باحال و درسی دیگه از خالقم
خیلی خوشحالم که واضح تر میبینم کاراتو و دلم قرص تر بهت و ارامشه بیشتری دارم
اینو صب از خاب پریدم من که از هیچ چیزی نمیرسیدم الان که فکرشو میکنم میبینم چقددد باورهای منفی داشتم تو خاب یا عالمه زنبور بود من از شون میترسیدم دیگه دیگه اینکه بقیه ناراحت بشن من میترسیدم
از بقیه تحقیر و یا غر بشنوم میترسیدم من از غر خیلی بدم میاد چون هیچکاریم درس نمیکنه
خیلی ترسا برام رو شدن و میخام برم تو دلشون
و سلام قدرت سلام ارامش سلام زیبایی سلام ایمان
خدامون تو بیا و منو از ترس هایم پاک کن
تو بیا و مثل دریا ارامم کن
تو بیا مثل خورشید نورانی ام کن
تو بیا مثل باران
الان سیرابم کن تنها قدرت جهان تنها مالک جهان
همیشه ازت ممنونم که منو رشد میدی و کارهارو برایم خیلی راحت میکنی شکررررررت واقعآ هزار مرتبه شکر
خدایی منو به قدرت سپاسگزاری بیشتر
منو به احساس ارامش بیشتر ایمان بیشتر
منو به زوق و شادی بی نهایت بهشت خیلی بالاترهدایت کن شکرت که اجابت کننده ای دارم همیشه هر جا بخوانم کنارم و میخام که دعوتشو بپزیرم عاشقتمممممم
تو قوی هستی من ظعیف تو بزرگ هستی و من کوچک تو ثروتمندیو من فقیرر و تو مهربانی خیلی منو پاک کن نور بده و همیشه ببینم این نور های عظیم تو هستی که خودمو گم بشم و بشم نمرود و همه این زیبایی ها تو و اعتبارش برای تو هس و وتو خالقی و من مخلوق تو پرودگاره منی و من میخام تاج بندگیتو بهم بدی که تنها راهم همینه برای خوشبختی بی نهایت
خدایی شکرت که همه جارو میبینی و هر لحظه حواست بهم هس
ایمنی بیشتر و شجاعت بیشتر بهم بده ایمان بیشتر برا تغییر کرون رفتن تو دل ترسها رفتن تو دل پیشرفت
و هزاران درود به همه دوستان هم مسیرم در این راه سبز
امان از این ذهن چموش که تا همین الان داشت مقاومت میکرد برای کامنت نذاشتن ،که:
خدایا شکر تو که ترسهای زیادی نداری..
تو که مدتهاست در این مسیری و خوب روی خودت کار کردی و نتایج خوبی هم گرفتی..
تو که الان خیلی آرامی و توکلت هم به خداست دیگه چی میخوای بنویسی!!!!
تو که فلان مسئله ت به راحتی حل شده و ترسی نداری….
و…
و….و….
اعوذ بالله من نفسی
از دیشب داشتم فکر میکردم که من چقدر ترس دارم؟؟؟!!!
از چهچیزهایی ترس دارم؟
آیا رشد من در این مسیر اونقدری هست که بدون معطلی و محکم بگم:
خدایاااااااااااااااا من تو روپیدا کردم و از هیچی نمیترسم؟؟؟!!!!!
دیدم اوووووووهه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجا!!!؟؟؟؟!!!
بعد وقتی به قول یکی از دوستان (فک کنم آقای حسن کفاش دوست بودن) با ذهنم رفتم تو رینگ و گوشه رینگ گیرش آوردم دیدم بهههههه بهههههههه…
از شماره خارج شد!!!!!!
از بعضی حشرات میترسم…
از بعضی از موجودات میترسم…
اگر تو دل جنگلی… کویری… غاری…. گیر کنم و شب بشه از اون تنهایی و تاریکی میترسم..
از فراق عزیزانم به شدت میترسم(وقتی مامان نازنینم دو سال پیش آسمانی شدن حدود یک و نیم سالی طول کشید تا خودمو آرومکنم هر چند در ظاهر بعد از سه روز خیلی خودمو حفظ کردم به خاطر عزیزانم که اقوام تحسینم میکردم ولی درونم.. آههه……)
از آینده بچه هام میترسم و نگرانم….
از کمبود میترسم….
از این که خواهرها یا برادرام براشون مسئله ایی پیش بیاد میترسم….و….
و همه و همه اینها در حالیکه اول میگفتم نههههه شکر خدا همگی شون به دستان قدرتمند الله سپردم و دلم آرومه…
وقتی با خودم رو راست شدم دیدم نخیییییییررر خیلی هم آروم نیستم مثلا الان اگر یکی از عزیزانم زنگ بزنه و خبری که دوست ندارم بهم بده،
عکس العمل من چه خواهد بود؟؟؟!!!!!
من وجیهه که الان در شهر دیگه ایی هستم و ازشون دورم آیا یک نفس عمیق میکشم و خیلی شیک به آسمون نگاه میکنم و دستم رو روی قلبم میزارم میگم خدایا خودت حلش کن و خودمم میرم دنبال روتین زندگیم…
یا نگران میشم و هیییی زنگ و تماس و چی شد و منو بیخبر نزارین و …. ….
بعد یادم اومد از اتفاقی که پارسال برای همسر عزیزم رخ داد
وقتی ساعت 8 ونیم از اورژانس تماس گرفتم خانم حافظان؟؟؟؟
بله
همسرتون فلان جا تصادف کرده تشریف بیارین فلان بیمارستان…
من…واویلاااااااااااااااا…
قلبم …..نگم که چطور میتپید؟؟؟!!!!!!
ذهنم … نگمکه چه چیزهایی تصور میکرد……
دست و پام… نگم که بی حس شده بود و …
چشمام… نگم که ناخودآگاه اشک میریخت…
و…..
و…
و….
دیدم درسته که توی این مدت الهییییییی شکر خیلییییییییییییی عالی شدم از همه نظر ولی تا زمانی که این ذهن هست و فعالیت میکنه… منه وجیهه ی عزیز کرده خدا باید همه سعی مو بکنم بنده خدا باشم نه بنده شیطان…
و الا قانون با من تعارف نداره…
از خداوند هرگز شرٌ صادر نمیشه و نور در زندگی همه ما جاریست ولی من کجای کارم؟؟؟!!!
درسته که:
حافظ جناب پیر مغان مأمن وفاست
درسِ حدیث عشق بر او خوان و زو شنو
خدایی که مأمن وفاست من چقدر متعهدم به این مأمن؟؟؟!!!!!
یک استاد بزرگوار عرفان داشتم که میگفتن:
انسان شاکر ، از خداوند مهربانتر نمیشود
پس انسان شاکر دلسوزی نمیکند ، نه برای فرزندانش، نه برای پدر و مادرش و نه برای عزیزانش
چرا که میداند حتی اگر شرایط آنها ناخوب باشد، این درس آنهاست در این دنیا که باید چیزی بیاموزند…
سلام بر معشوق زمینی ام و هدیه آن معشوق آسمانی و خالق همیشه عاشق من
مثل همیشه صداقت و شجاعت تو تحسین میکنم که حقایقی از ترس ها رو بیان کردی که تقریباً برای همه ما به نسبت وجود دارن حالا کمتر یا بیشتر به نسبت خاطرات و اتفاقات گذشته
مثلاً من از سوسک نمیترسم اما به خاطر سگی که در بچکی به من حمله کرد به شدت از سگ میترسیدم تا اینکه وقتی عشق به حیوانات در وجودم جاری شد ، بقدری عکس العمل این موجودات وفادار(سگ ها) برام جالب بود که ترس از سگ هم از وجودم پرکشید.
عشق عجیب معجونیه هرجا که بکار گرفته بشه معجزه میکنه
مثلاً با تمام مشکلات مالی که در زندگی مون بود هرگز ترس از آینده نداشتیم و همیشه امیدوار بودیم که روزی تمام خواهد شد
عشق ترسها ی زیادی رو از وجود ما برد مثل ترس از مرگ
الان نه فقط از مرگ نمیترسم که بسیار هم مشتاق حضورشم
یادمه وقتی کرونا داشت منو میبرد ، حضور فرشته مرگ رو بر بالینم درک کردم که با صدای زیبای خودش و با احترام گفت: «سلام بر تو حبیب »
میدونستم که الان زمان رفتن نیست و بعد از اون تصادف و تجربه زیبای عروج
دیگه مشتاق رفتنم
بیشتر ترسهای مشترک ما حول مباحث مالی بود( تو کامنت خودم گفتم) و مثل تمام دردها و رنجهامون با عشق درمانی بر تمام اونا غلبه کردیم.
میخوام به اونایی که این کامنتو میخونن بگم : عاشقانه زندگی کنید چون در عشق هیچ گزند و آفت و ترسی نمیگنجه و هیچ رنجی نمیتونه دل عاشق رو برنجونه
عاشق هرگز ناامید نیست
هرگز از زمین خوردن خسته نمیشه
جنس عشق همیشه و همه جا همینه
فقط اون بالا ناب تر و خالص تره
چقدر دوست دارم که دوستانم هم این عشق رو درک کنند
خداوندا چجوری شکرتو بگم ؟ که ناتوانم از شکر حتی یک لحظه از وجود عشق که در واقع دلیل وجود توست.
سوال؟ چ ترسهایی دارید ک هنوز نتونستید برآنها غلبه کنید وهمچنان ازمواجه شدن باآنها فرارمیکنید؟
استادعزیزم چندین بار خواستم توکامنتام بنویسم درموردسوالاتی ک مطرح کردید ترمزها خوابها نقش ها فرار وغیره جرات نکردم دراین مورد کامنت بنویسم الان گفتم باید پاروترست بزاری بنویسی ، تو زندگی ترسهای زیادی هستن و گاهی برآنها غلبه میکنیم گاهی ن وهمچنان درگیرشون هستیم خداوند بهم این قدرت بده ک بتونم از ترسم تو زندگیم بنویسم تونوشتن ضعیف هستم ولی سعی میکنم مفهوم برسونم یکم برام سخته گفتن حقیقت وترسای زندگی ولی سعی میکنم بگم استاد ! ترس از جدایی برای من ترسناکه آخه من ی بار تو رابطه شکست خوردم واین برای بار دوم میشه ک خیلی سخته برام باور محدود کننده میاد اگ باز جدابشی حرف مردم اطرافیان تیکه ها فامیل واینکه تنهایی میخوای کجابری، چیکارکنی ازطرف دیگه با موندن تو این رابطه احساس گناه دارم فقط میدونم گ این رابطه اشتباس من وقتی ازهمسراولم جداشدم س ماه باید تو عده میموندم بعد ازدواج میکردم من اینو نمیدونستم و قبل ازدواج باهمسردومم درحالیکه تو عده بودم باهم رابطه داشتیم خلاصه بعد گذرچندماه عقد کردیم سالهاس ک ادامه داره بااین فردی گ زندگی میکنم رابطه ام خوبه تاحدودی ولی احساس گناه یاهمون عداب وجدان دارم حتی برای بچه دارشدن هم اقدام کردیم ولی من ترس دارم دراین مورد اصلا باکسی حرف نزدم همسرمم اصلا ب این چیزا اعتقاد نداره ازخدا خیلی کمک خواستم ک بتونم بر ترسم غلبه کنم وتصمیم درست بگیرم برای بهترزندگی کردن تنهاچیزی ک فکرم درگیر کرده همین ی موضوع درگدشته بار بارها شده مشکلاتی داشتم ک باوجود ترسهای زیاد ب تنهایی با کمک خداوند مهربان از پسشون براومدم امیدوارم بتونم باز مثل همیشه قوی مصمم تصمیم بگیرم دربرابرخداوند سربلند باشم !.استاد همینکه جرات کردم ازترسم اینجا بنویسم خداروشکرمیکنم وازاینکه نوشته منومیخونید ممنونم !!! استادعزیزم ی دنیاازتون ممنونم باطرح این سوالات باعث میشید ما جرات پیداکنیم وبرای بهترشدن وبهترعمل کردن تلاش کنیم ..بهشت وتمام زیباییهای آن گوارای وجودتون ..خیلی دوستتون دارم .
سلام خدمت بهترین استاد دنیا و دوستان الهی که اگه بدونن خوندن نظراتشون چقدررررر خیر و برکت و شور و شوق به چند نفر میده به خودشون میبالن
رفتن توی سایت و نظرات.رو خوندن یکی از برنامه های هر روز و هر ساعت منه و همین باعث شده که مدتیه که هر روز یه انرژی عجیب شور و شوقی عجیب دارم جوری که همش حس کنم نزدیک و نزدیکتر میشم به خداوندم
وقتی که فایل رو روی سایت دیدم راستش از دیدنه کلمه ترس هم ترسیدم ..چون هر چقدر که گوشش میکنم نظرات رومیخونم بیشتر متوجه میشم که چقدرر ترسهام زیاده و نمیدونستم
استاد عزیزم واقعا این فایلها و سوالها باعث میشه آدم خودش رو بهتر بشناسه و مات و مبهوت میمونه من واقعا شوکه شدم و راستش کمی هم ناراحت از اینکه اعظم دختر تو این همه ترس داشتی و نمیدونستی و وقتی آدم با همچین شناختی روبرو میشه باید خیلی مواظب باشه که باعث نشه افت کنه رشد نکنه و منزوی نشه و بره تو دل ترسهاش
راستش اکثر مواردی که گفتین رو من دارم و اکثر ترسهایی که بچه ها گفتن برام روشن شد که منم دارم ترس از شروع کسب و کار ترس از شرایط جدید …ترس از دست دادن …. حتی ترس از خریدن دوره ها که نکنه بگیرم و پیشرفت نکنم عمل نکنم ترس از سگ بخاطر خاطره بدی که کوچیک بودم و اتفاق افتاده برام .من وقتی کوچیک بودم با مادرم رفتیم روستا و اونجا یه کسی که شرایط نرمالی نداشت و مشکل داشت افتاد دنبالمون و مادرم از ترس من رو گذاشت و فرار کرد و اونجا بود که با تمام وجودم گریه میکردم و فرار میکردم و این ترس تا الان که بزرگ شدم همیشه با من بوده جوری که اگه یه وقت کسی. رو از دور ببینم که حتی لباسش یه کم بد و نامرتب باشه از ترس سریع راهموکجمیکنم و ترس تمام وجودم رو میگیره
خلاصه دوستان سرتون درد نیارم من واقعا با دیدن این فایل حس عجیبی دارم و تازه فهمیدم که کلی ترس داشتم. و خبر نداشتم ازشون
خداروشکر میکنم که این مدتی که با استاد و قوانین دارم آشنا میشم کللللی آرامش گرفتم هر روز حالم عالیه و کمتر اتفاقی میتونه حالم رو بد کنه اونم سریع خودمو جمع میکنم خداروصدهزار مرتبه شکر دیروز داشتم با یکی از دوستام در مورد تعغیرات حرف میزدم که یه دفعه دوستم گفت که اعظم چقد رابطت با پدرو مادرت عالی شده و باعث شد من کلی حالم خوب بشه و تغیرات خودمو ببینم استاد عزیزم ازتون سپاسگزارم بخاطر تأثیراتی که توی زندگیم داشتی
هر روز سعی میکنم حالم عالی باشه
هر روز سعی میکنم مطالعه رو داشته باشم
من عشقم ورزش کردنه و چندین ساله که مداوم ورزش میکنم
وقتی به آینه نگاه میکنم عاشق خودم میشم ……
عاشق تیپ و قیافه خودمم ،،،
کمتر اتفاقی میتونه حالم. رو خراب کنه
استاد جونم با اینکه هنوز اول راهم ولی خاستم بدونید که همین اول کارم کلی نتیجه دارم که برام یه دنیا ارزش دارن و امیدوارم که هرچه سریعتر بتونم دوره دوازده قدم رو بگیرم چون هر وقت اسمشو شنیدم یا خوندم انگار قند تو دلم آب میشه انگار دلم براش ضعف میره
استاد عزیزم عاشقتونم
دوستای عباسمنشی عاشق همتونم که اینقدرررر بهم حس خوب میدین که هر وقت نظراتتون رو میخونم میییییرم رو ابرهااااا
در پناه الله یکتا در کنار یکدیگر به بهترینها برسیم .بوس به کله استاد و مریم جان و تک تک دوستای خوبم.
این قسمت از کامنتت بسیاااااااااااااااااااار عالی بود و حال دل منو بیان کردی:
رفتن توی سایت و نظرات.رو خوندن یکی از برنامه های هر روز و هر ساعت منه و همین باعث شده که مدتیه که هر روز یه انرژی عجیب شور و شوقی عجیب دارم جوری که همش حس کنم نزدیک و نزدیکتر میشم به خداوندم
به خاطر این حس مشترک خیلی خدا رو شکر کردم
و برام تذکری بود که
نعمتها برام عادی نشن…
الطاف الهی برام تبدیل به روزمره گی نشن….
این روزی بینظیر برام تکراری نشه..
این آگاهی های ناب که از استاد بزرگوارمون به ما میرسه فقط در حد شنیدن نمونه…
و همینطور تجربه های با ارزش تک تک شما دوستان خوبم در این مأمن الهی به خاطره ها سپرده نشه….
بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام خدمت اساتید بزرگم
استاد عزیزم ممنونم بابت همه چی ازتون من هر لحظه دارم با دوره هاتون نتیجه های خفن میگیرم خدارو بی نهایت شکرت
در رابطه با موضوعاتی که گفتین که از چی ترس داریم
مگه میشه استادی مثل شما باشه بالاسرمون و ترسی هم بمونه دیگه
واقعا من از وقتی با دوره های شما آشنا شدم دیگه واقعا ترسی ندارم قبل دوره هاتون چرا ترسام خیلی زیاد بود اما تو دوره ی بینظیر عزت نفس بهمون گفتین که تنها راه مقابله با ترس مواجه شدن با اون ترس هست
منم واقعا تموم آگاهی هاتون رو انجام میدم هر لحظه و مثل همیشه نتیجه تو دستم هست و با تمومه ترسام مواجه میکنم خودمو به زور و مثل همیشه نتایج خفن هست که میان خدارو بی نهایت شکرت
دوره کشف قوانین زندگی بینظیرترینه تموم دوره هاتون همه با هم مکمل هستن همه ی فایلا هم فایلای رایگان هم فایل های دوره هاتون همه باهم برای من غنیمته ارزشمنده و قدر همشون رو میدونم عاشقونه عاشقتونم واقعا روی ماه شما و مریم جون رو میبوسم
سایتون مستدام باشه برام استاد عزیزم
عاشقتونم
در پناه الله یکتا باشید
بانام خدای مهربانیها
وباسلام ودرود براساتید گرانقدراستادعباسمنش وخانم شایسته وهمه دوستان همسفردراین سفرالهی وتشکرفراوان ازاستادعزیزمون که باسلسله فایلهای الگوهای تکرارشونده انقلابی دروجودمون ایجادکردن تا صادقانه باریشه یابی وکنکاش دردرون خود به نقطه ضعفها وپاشنه اشیل هامون برسیم وانهاروبیرون بکشیم تاازروح وروان سالمی تری برخوردارشویم وباغلبه برترسهامون وباتوکل برخدای مهربان خودمون روبازافرینی کنیم وشخصیت تازه ای ازخودبسازیم وباتشکرازهمه شماعزیزان همسفر که بانوشته های ارزشمنتون کمک شایانی میکنین برای تحقق این خواسته
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
درباره مباحث مطرح شده وسوال استاد دراین فایل
سوال:
چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
من دراین مدت که این فایلهای ارزشمند روی سایت قرارگرفته است چندین کامنت درخصوص الگوهای تکرارشونده مثبت ومنفی خودم گذاشته ام ومرتب هم به انهافکرمیکنم ودراین یکی دوروز بیشتربه این موضوع فکرکردم وبه این نتیجه رسیدم که بسیاری ازاین ترسها که دروجودم هست بیشترنجواهای شیطان است تابخواد یک تهدید جدی برام باشه چونکه علیرغم همه ترسهای که ازدوران نوجوانی یا حتی پیش ترازان دروجودم بوده وهمیشه به یادداشتم وهمراهم بودند نظیر
_ترس ازخدا خدایی که توذهنم نقش بسته بود که فقط منتظره من خطای مرتکب شوم ومچموبگیره
_ترس از پدرمادر
_ترس از شکست خوردن
_ترس از ناشناخته ها
_ترس از تنها ماندن
_ترس از موردانتقاد قرارگرفتن
_ترس ازتاریکی
_ترس ازپیشرفت
_ترس ازانجام کارهای بزرگ
_ترس ازتغییر
وغیره
نتایجی که ازدوران نوجوانی تاکنون درزندگی ام داشتم گواه این موضوع است درواقع من دررابطه باموضوع ترسها دروجودم به یک پارادکوس وتضاد برخوردم زیرانتایجم چیزدیگری روثابت میکنه که اگرواقعا این ترسها عامل بازدارنده بودند من به ان نتایج دست پیدا نمیکردم که به چندمورد آن اشاره میکنم
_من ازآنجاکه در سن نوجوانی علیرغم اینکه ارتاریکی خیلی ترس داشتم وهنوز هم دارم ولی درهمون سن کم به پدرم که کشاورز بودند ” و به قول آقای عطارروشن که اکنون ساکن بهشت میباشند” کمک میکردم و کلی کارهای طاقت فرساانجام میدادم وهفته ای حداقل دو تاسه شب به تنهایی درمزرعه ابداری میکردم
_دیپلم گرفتن من مصادف شدباشروع جنگ عراق علیه ایران که درآن زمان وباتوجه به وقوع انقلاب کشوراوضاع نابسامانی داشت وبسیاری ازخانواده ها ازرفتن فرزندان خود به سربازی جلوگیری میکردند ولی من علیرغم مخالفت خانوداه ام وترسی که خودم ازتنهایی داشتم و تا به ان روز حتی تجربه یک سفر کوتاه چندروزه رو به تنهایی نداشتم درسال 61رفتم سربازی و24 ماه خدمت کردم که 6ماه ان درجبهه جنگ بود
_زمان ازدواج فرارسید وازانجایکه من درروستازندگی میکردم ولی خیلی دوست داشتم که درشهرزندگی کنم وبایک دختر به اصطلاح شهری ازدواج کنم چونکه درجوامع روستایی معمولا بیشتر ازدواجها فامیلی ودرمحدوده همان روستای محل سکونت میباشد اما من علیرغم ترسهای که داشتم ازجمله ترس اززندگی درجامعه شهری ترس ازنداشتن خانه ودیگر مسایل تصمیم گرفتم هرطورشده ازدواجم درشهرباشه ودرهمان شهرهم زندگی کنم وبه لطف الله مهربان من درسال68ازبین هم سن سالهای خودم واز بین بچه های اقوام اولین کسی بودم که بادخترخاله نازنینم که ساکن شهربودند ازدواج کردم وبه شهرمهاجرت کردم
_سالها گذشت ومن کارمند وزارت کشور شدم وبعداز28سال کاردرمرکز شهرستان درسال94 به عنوان بخشدار یکی از سیاسی ترین بخشهای شهرستان که زادگاه مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی بود منصوب شدم وعلیرغم ترسهای که داشتم نظیر اینکه آقا آنجا جوخیلی سیاسی است وموفق نمیشی ترس ازبعد مسافت که هرروز باید مسافت 170 کیلومترروطی میکردم وبسیاری مسایل دیگر ولی پاروی ترسهام گذاشتم وپذیرفتم وبه گفته استادررفتم تو دل ترسهام وازانجایکه نیتم خیربود وعزمم جزم دراین مدت 4سالی که آنجا بودم به اذعان مردم ان منطقه کارهای عمرانی اقتصادی فرهنگی که دراین 4سال دربخش انجام شد دها برابر کاری بود که درطول 17 سال ازافتتاح بخشداری انجام شده بود زیرا من فارغ آزگرایش سیاسی که داشتم با همه گروهای سیاسی اعم ازچپ وراست میانه وخیرین بزرگوارمنطقه تعامل خوبی داشتم ومن تمام اعتبار این موفقیتهایم رو به خدای وهابم میدم که هرچه دارم ازاودارم
خلاصه سالها گذشت و علیرغم ترسهای که دروجودم بود امازندگی بروفق مرادبود هرچند که به دلیل عدم آگاهی از قوانین به تضادهای بسیاری برخورد میکردم وهرچه سنم بالاتر میرفت ترسها بیشتردروجودم جولان میدادند ومثل اکثریت جامعه فکرمیکردم که اقازندگی حتماهمینه دیگه هرسختی یک آسانی داره هرسربالایی یک سرپایینی داره هرخنده یه گربه داره والا اخر ولی ازسال 98 که خدادوستم داشت ومن به این مسیرزیباوپرخیربرکت تغییرهدایت کرد هرچند این ترسها دروجود م کمترشده ام همانطور که در ابتدا نوشته ام شرح دادم واقعا
نمیدونم ریشه این ترسها دروجود م چیست ؟
درحال حاضر الگوی تکرارشونده من اینه که نگران تمام شدن پولم هستم واین درحالی آست که من خیلی راحت پول خرج میکنم ودراین مدت 4سالی که دراین مسیرهستم خیلی اگاه ترشدم به قوانین زندگی هرموقع که پولم تموم میشه وچندروزی به واریز حقوق مونده به طور معجزه آسایی وآزجایکه فکرشو نمیکنم پول به دستم رسیده ونشده روزی که ازبی پولی به مشکل بربخورم ولی این ترسه هم بامن هست
پس درنتیجه سوالی که برای من پیش آمده این است
علیرغم ترسها دروجودم من اقدام میکنم وقدم برمیدارم و موفق هم هستم اما ریشه این تضادوپاردوکس چیست؟
بسیارتابسیار ممنون میشم اگراستادعزیز وسایردوستان پاسخ مناسبی داشته باشند وارائه فرمایند
باتشکرازشماعزیزان که حوصله به خرج دادین وکامنتم روخوندین
عاشقتونم ودوستتون دارم خیلییییییییییییی زیاد
فعلا خدایارنگهدارمون باد
با سلام به استاد دوستان همفزکانسی وبا تشکر فراوان از استاد بخاطر پرسشهای درست وله موقع
اول این بگم که از وقتی که با این سایت آشنا شدم خیلی از ترسهایی که داشتمرفتم داخلش همین آخریش کامنت نوشتن بوده برای غلبه بر این موضوع سعی می کنم بنویسم وبرای من هم خیلی بهتر شد هم تونوشتنم سریع تر ودریت تر می نویسمترسم این بود که جمله سازیهام خوب نیست غلط می نویسم و….
ترس من الان ترس از فراموش کردن قوانین هست وعمل به اونها کاری که می کنم سعی می کنم هر وقت یادم افتاد بیام توسایت یک چیز جدید که یک لحظه اومد وسریعی خودشو قایم کرد این که اگر من رو خودم کار کنم وکارهام زیاد بشه وقت نکنم روی خودم کار کنم چی میشه این فکر خیلی اومد تو ذهنم که اونا بی که به موفقیت رسید میگن ما رو خودمون کار می کنیم ولی فکر میاد به ذهنم مهلت این شغلی که من دارم و باید هم تمرکز وهم انجامش بدی دیگه انرژی برات نمی مونه ومن الان به ذهنم میگم که افرادی رو به خدمت می گیرم که کار منو بهتر از من انجام بدن ومطمعنم
همچنین افرادی هستند مثل خانم شایسته ترس بعدی من این هنوز نتونستم کویررو ولکنم ودلیلهی مختلفی هست که برام منطقی می کنه ولی می دونن اینها منشعش ترس هست ترس از قضاوت شدن از حرف مردم ترس از این که نکنه بعداً بفهم که اشتباه بوده ترس از اقداماتی که باید انجام دهمودوست دارم خدا برام انجام بده تازه این نو اکامنتهای بچه ها فهمیدم وقتی کاری رو ول می کنم ی بخاطر این ترس از این دارم که نتونم انجام بدم وسریع میام بیرون
ترس بعدبم ترس از آگهی تبلیغاتی هستش که فقط یک با انجام دادم واتر کی ها متوجه شدم خیلی راحت دارم کارمو معرفی میکنم واین نشانه خیلی خوبی ترس از برش پارچه های مشتری رو دارم کلا ترس دارم نمی دونم چرابا این که در نودو نه درصد خوب می شن ولی هر بار ترس از خراب شدن دارم الان به ذهنم آمد شاید بخاطر این باشه که وقتی من پیش کی رفتم که خیاطی یاد بگیرم منو از این که پارچه مردومخراب کنم خیلی می ترسند وخیلی هم جای رادار برای دوخت می باشد که همش پارچه حدر دادن بود ترس از دست دادن عزیزانم هست که به خودم میگم همه چی دست خداست دست تو هیچی نیست که خیلی بهتر وارون تر شدم
ترس بعدبم از ناتوان شدن ولی پولی هست که دارم با دوره روانشناسی ثروت دارم کار می کنم ترسهای زیادی هست که فعلاً نمی دونم ترس از رانندگی هنوز ماشین ندارم ولی خانم هارو تحسین می کنم با سپاس فراوان
به نام خداوند یکتا
سلام به استاد عزیز و مریم خانم عزیز
سپاسگزار نعمت های خداوند هستم که هر روز بیشتر و بیشتر میشود
هر روز به کشف ناشناخته های بیشتری مرا آشنا میکند که سال ها در وجود من بوده و موجب شده که نتوانم پیشرفت کنم.
ولی امروز و حالا دست به تغییر میزنم دست به جایگاهی از وجودم میزنم که تا الان در سلول های وجودیم نفوذ کرده بود و نمیدانستم.
خدایا مرا کمک کن که ناشناخته های بیشتری را بشناسم تا پیشرفت کنم.
ترسی که دارم اینه که از من انتقاد بشه و میدونم این نشون از کمبود عزت نفس هست
و خودم رو آنقدر دوست ندارم که حرف های دیگران روم تاثیر میزاره و منو ناراحت میکنه.
ترس دیگر ترس از شکست خوردن هست که خیلی پاشنه آشیل دارم و باعث میشه با یک اشتباه کوچک خودم رو سرزنش کنم و این سرزنش ها باعث میشه دیگران هم منو سرزنش کنن.
تو این ترس یه باوری هست که اسمش رو بهتره بزارم کمال گرایی چون فکر میکنم اجازه خطا کردن رو ندارم و با یک خطا نمیتونم بپذیرم فکر میکنم همیشه باید تا ابد بدون هیچ خطایی باشم و نماد بدون خطا و بدون ایراد باشم که از کوچیکی هم همینطور بوده و تا الان ادامه داره ولی بهتر شدم توش.
ترس بعدی تجربه کارهای جدید هست که نیاز به ارتباط با دیگران داره و این هم کمبود عزت نفس هست که انگار نباید چیز جدیدی رو یاد بگیرم و تو مدار ایمن خودم بمونم و این نمیزاره من پیشرفت کنم و با ارتباط برقرار کردن هم با افراد جدید میترسم که نکنه سوتی بدم یا اونا چیزی بگن که من بگم چی میشه دوباره تکرار کنین یا کلی چیزهای دیگه…..
خدایا شکرت که دارم خیلی خودم رو میشناسم و درک میکنم و رو چه باور های باید کار کنم که جلوی پیشرفت من رو نگیره.
از استاد عزیزم سپاس که فایل های هدایتی رو آماده میکنن و باعث میشن خودمون رو بیشتر درک کنیم،خدانگدار تون باشه ️
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستان و استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز
چه ترسهایی دارم ؟
اینکه من تو بیزنسم وقتی که بخوام تو یه مسیر جدید برم و چون اون مسیر برام نا اشنا و ناشناختهست خیلی ترس از شکست دارم که نکنه این مسیری که من بخوام برم بخاطر اگاه نبودن از امور تجارت نکنه اشتباه کنم و دچار مشکل بشم
این اتفاقا میشه گفت یکی از ترسهام هست و دارم سعی میکنم که براش غلبه کنم
مثلا من تو کارم تو فروش برگ الوئه ورا و تجارت این محصول تقریبا مسلط هستم و خیلی خوب میتونم اون کار رو مدیریت کنم و تو بازار بفروشم اما در زمینه ژل الوئه ورا اطلاعات کامل ندارم و میترسیدم وارد این حوزه بشم
چون هم مشتریهایش ادمها فرق میکنند و تو رول بالاتر و باکیفیتتر هستند چون طرف مقابل من کارخانهها میشن
و هم تو انجام کار یکسری کارههای مثل قرارداد نوشتن و کارهای قانونی لازمه کار است که من اصلا بلد نبودم
برای همین طرفش نمیرفتم
تا اینکه دو روز پیش بمن الهام شد که اگر بخوام تو بیزنسم پیشرفت کنم و موفق بشم باید تو زمینه ژل هم وارد بشم اولش مقاومت داشتم بعد از این الگو و این ذهنیت استفاده کردم که من قبل از اینکه وارد این شغل هم بشم کاملا ناشناخته و گنگ بود ولی من با توکل و به امید هدایت خدا حرکت کردم و قدم به قدم مسیرها برام باز شد و من ارام ارام پیشرفت کردم
بنابراین من از همین الگو استفاده کردم و تصمیم گرفتم وارد دل ترسهام بشم و برم تو دلش
خداشکر دیروز اینکار رو انجام دادم و قدم اول رو برداشتم با چند کارخانه تماس گرفتن که نیاز به این محصول دارند و 3 تاشون مشتاق بودن که نمونه کار من رو داشته باشند و از اون طرف به یه کارخانه دار دیگه هم صحبت کردم که برای من تامین این محصول رو برام انجام بده که این بنده خدا هم کلی استقبال کرد و خداشکر تا اینجا کار تمام اتفاقات و اوضاع و شرایط عالی پیش رفت
این لطف خدا بود که وقتی دید من ایمان و توکل خودم رو نشون دادم و حرکت کردم درها رو برام پشت سر هم باز کرد تا من بتونم به خواستهام برسم
خدایا صد هزار مرتبه شکرت
دوست داشتم در جواب به این سوال در مورد این ترسم بگم که واقعا ترس از تغییر شاید یکی از مهمترین پاشنه اشیل من باشه که دارم سعی میکنم و ارام ارام اینو تو ذهنم کمرنگ کنم
عاشق همه تون هستم
انشالله هر کجا از این کره خاکی هستید در پناه رب شاد ، سالم ، خوشبخت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید
فعلا
با حق
به وقته عاشقی
سلام استاد عزیز ترینم و خانم شایسته جان جانان
خیلی خوشحالم که یه فایل دیگه و کلی اتفاقات باحال و درسی دیگه از خالقم
خیلی خوشحالم که واضح تر میبینم کاراتو و دلم قرص تر بهت و ارامشه بیشتری دارم
اینو صب از خاب پریدم من که از هیچ چیزی نمیرسیدم الان که فکرشو میکنم میبینم چقددد باورهای منفی داشتم تو خاب یا عالمه زنبور بود من از شون میترسیدم دیگه دیگه اینکه بقیه ناراحت بشن من میترسیدم
از بقیه تحقیر و یا غر بشنوم میترسیدم من از غر خیلی بدم میاد چون هیچکاریم درس نمیکنه
خیلی ترسا برام رو شدن و میخام برم تو دلشون
و سلام قدرت سلام ارامش سلام زیبایی سلام ایمان
خدامون تو بیا و منو از ترس هایم پاک کن
تو بیا و مثل دریا ارامم کن
تو بیا مثل خورشید نورانی ام کن
تو بیا مثل باران
الان سیرابم کن تنها قدرت جهان تنها مالک جهان
همیشه ازت ممنونم که منو رشد میدی و کارهارو برایم خیلی راحت میکنی شکررررررت واقعآ هزار مرتبه شکر
خدایی منو به قدرت سپاسگزاری بیشتر
منو به احساس ارامش بیشتر ایمان بیشتر
منو به زوق و شادی بی نهایت بهشت خیلی بالاترهدایت کن شکرت که اجابت کننده ای دارم همیشه هر جا بخوانم کنارم و میخام که دعوتشو بپزیرم عاشقتمممممم
تو قوی هستی من ظعیف تو بزرگ هستی و من کوچک تو ثروتمندیو من فقیرر و تو مهربانی خیلی منو پاک کن نور بده و همیشه ببینم این نور های عظیم تو هستی که خودمو گم بشم و بشم نمرود و همه این زیبایی ها تو و اعتبارش برای تو هس و وتو خالقی و من مخلوق تو پرودگاره منی و من میخام تاج بندگیتو بهم بدی که تنها راهم همینه برای خوشبختی بی نهایت
خدایی شکرت که همه جارو میبینی و هر لحظه حواست بهم هس
ایمنی بیشتر و شجاعت بیشتر بهم بده ایمان بیشتر برا تغییر کرون رفتن تو دل ترسها رفتن تو دل پیشرفت
عاشقتونم
با یاد تو ای لطیف
هزاران درود به اساتید عزیز و بزرگوارم
و هزاران درود به همه دوستان هم مسیرم در این راه سبز
امان از این ذهن چموش که تا همین الان داشت مقاومت میکرد برای کامنت نذاشتن ،که:
خدایا شکر تو که ترسهای زیادی نداری..
تو که مدتهاست در این مسیری و خوب روی خودت کار کردی و نتایج خوبی هم گرفتی..
تو که الان خیلی آرامی و توکلت هم به خداست دیگه چی میخوای بنویسی!!!!
تو که فلان مسئله ت به راحتی حل شده و ترسی نداری….
و…
و….و….
اعوذ بالله من نفسی
از دیشب داشتم فکر میکردم که من چقدر ترس دارم؟؟؟!!!
از چهچیزهایی ترس دارم؟
آیا رشد من در این مسیر اونقدری هست که بدون معطلی و محکم بگم:
خدایاااااااااااااااا من تو روپیدا کردم و از هیچی نمیترسم؟؟؟!!!!!
دیدم اوووووووهه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجا!!!؟؟؟؟!!!
بعد وقتی به قول یکی از دوستان (فک کنم آقای حسن کفاش دوست بودن) با ذهنم رفتم تو رینگ و گوشه رینگ گیرش آوردم دیدم بهههههه بهههههههه…
از شماره خارج شد!!!!!!
از بعضی حشرات میترسم…
از بعضی از موجودات میترسم…
اگر تو دل جنگلی… کویری… غاری…. گیر کنم و شب بشه از اون تنهایی و تاریکی میترسم..
از فراق عزیزانم به شدت میترسم(وقتی مامان نازنینم دو سال پیش آسمانی شدن حدود یک و نیم سالی طول کشید تا خودمو آرومکنم هر چند در ظاهر بعد از سه روز خیلی خودمو حفظ کردم به خاطر عزیزانم که اقوام تحسینم میکردم ولی درونم.. آههه……)
از آینده بچه هام میترسم و نگرانم….
از کمبود میترسم….
از این که خواهرها یا برادرام براشون مسئله ایی پیش بیاد میترسم….و….
و همه و همه اینها در حالیکه اول میگفتم نههههه شکر خدا همگی شون به دستان قدرتمند الله سپردم و دلم آرومه…
وقتی با خودم رو راست شدم دیدم نخیییییییررر خیلی هم آروم نیستم مثلا الان اگر یکی از عزیزانم زنگ بزنه و خبری که دوست ندارم بهم بده،
عکس العمل من چه خواهد بود؟؟؟!!!!!
من وجیهه که الان در شهر دیگه ایی هستم و ازشون دورم آیا یک نفس عمیق میکشم و خیلی شیک به آسمون نگاه میکنم و دستم رو روی قلبم میزارم میگم خدایا خودت حلش کن و خودمم میرم دنبال روتین زندگیم…
یا نگران میشم و هیییی زنگ و تماس و چی شد و منو بیخبر نزارین و …. ….
بعد یادم اومد از اتفاقی که پارسال برای همسر عزیزم رخ داد
وقتی ساعت 8 ونیم از اورژانس تماس گرفتم خانم حافظان؟؟؟؟
بله
همسرتون فلان جا تصادف کرده تشریف بیارین فلان بیمارستان…
من…واویلاااااااااااااااا…
قلبم …..نگم که چطور میتپید؟؟؟!!!!!!
ذهنم … نگمکه چه چیزهایی تصور میکرد……
دست و پام… نگم که بی حس شده بود و …
چشمام… نگم که ناخودآگاه اشک میریخت…
و…..
و…
و….
دیدم درسته که توی این مدت الهییییییی شکر خیلییییییییییییی عالی شدم از همه نظر ولی تا زمانی که این ذهن هست و فعالیت میکنه… منه وجیهه ی عزیز کرده خدا باید همه سعی مو بکنم بنده خدا باشم نه بنده شیطان…
و الا قانون با من تعارف نداره…
از خداوند هرگز شرٌ صادر نمیشه و نور در زندگی همه ما جاریست ولی من کجای کارم؟؟؟!!!
درسته که:
حافظ جناب پیر مغان مأمن وفاست
درسِ حدیث عشق بر او خوان و زو شنو
خدایی که مأمن وفاست من چقدر متعهدم به این مأمن؟؟؟!!!!!
یک استاد بزرگوار عرفان داشتم که میگفتن:
انسان شاکر ، از خداوند مهربانتر نمیشود
پس انسان شاکر دلسوزی نمیکند ، نه برای فرزندانش، نه برای پدر و مادرش و نه برای عزیزانش
چرا که میداند حتی اگر شرایط آنها ناخوب باشد، این درس آنهاست در این دنیا که باید چیزی بیاموزند…
الهی و ربی من لی غیرک
به قول سعدی شیرین سخن:
چنان لطف او شامل هر تن است
که هر بنده گوید خدای من است
چنان کار هر کس به هم ساخته
که گویی به غیری نپرداخته…
الله اکبر از لطف این خدای عزیز
این ارباب بنده پرور
خدایا:
من در تو گریزان شدم از فتنه خویش
من آن توام مرا به من باز مده
برای همه شما دوستان خوبم
سراسر نور و عشق الهی میطلبم
سلام بر معشوق زمینی ام و هدیه آن معشوق آسمانی و خالق همیشه عاشق من
مثل همیشه صداقت و شجاعت تو تحسین میکنم که حقایقی از ترس ها رو بیان کردی که تقریباً برای همه ما به نسبت وجود دارن حالا کمتر یا بیشتر به نسبت خاطرات و اتفاقات گذشته
مثلاً من از سوسک نمیترسم اما به خاطر سگی که در بچکی به من حمله کرد به شدت از سگ میترسیدم تا اینکه وقتی عشق به حیوانات در وجودم جاری شد ، بقدری عکس العمل این موجودات وفادار(سگ ها) برام جالب بود که ترس از سگ هم از وجودم پرکشید.
عشق عجیب معجونیه هرجا که بکار گرفته بشه معجزه میکنه
مثلاً با تمام مشکلات مالی که در زندگی مون بود هرگز ترس از آینده نداشتیم و همیشه امیدوار بودیم که روزی تمام خواهد شد
عشق ترسها ی زیادی رو از وجود ما برد مثل ترس از مرگ
الان نه فقط از مرگ نمیترسم که بسیار هم مشتاق حضورشم
یادمه وقتی کرونا داشت منو میبرد ، حضور فرشته مرگ رو بر بالینم درک کردم که با صدای زیبای خودش و با احترام گفت: «سلام بر تو حبیب »
میدونستم که الان زمان رفتن نیست و بعد از اون تصادف و تجربه زیبای عروج
دیگه مشتاق رفتنم
بیشتر ترسهای مشترک ما حول مباحث مالی بود( تو کامنت خودم گفتم) و مثل تمام دردها و رنجهامون با عشق درمانی بر تمام اونا غلبه کردیم.
میخوام به اونایی که این کامنتو میخونن بگم : عاشقانه زندگی کنید چون در عشق هیچ گزند و آفت و ترسی نمیگنجه و هیچ رنجی نمیتونه دل عاشق رو برنجونه
عاشق هرگز ناامید نیست
هرگز از زمین خوردن خسته نمیشه
جنس عشق همیشه و همه جا همینه
فقط اون بالا ناب تر و خالص تره
چقدر دوست دارم که دوستانم هم این عشق رو درک کنند
خداوندا چجوری شکرتو بگم ؟ که ناتوانم از شکر حتی یک لحظه از وجود عشق که در واقع دلیل وجود توست.
باشد تا رستگار شویم ( ان شاءالله)
ب نام خدای مهربان .
سلام ب استاد عزیزم ومریم خانوم عزیز!
سوال؟ چ ترسهایی دارید ک هنوز نتونستید برآنها غلبه کنید وهمچنان ازمواجه شدن باآنها فرارمیکنید؟
استادعزیزم چندین بار خواستم توکامنتام بنویسم درموردسوالاتی ک مطرح کردید ترمزها خوابها نقش ها فرار وغیره جرات نکردم دراین مورد کامنت بنویسم الان گفتم باید پاروترست بزاری بنویسی ، تو زندگی ترسهای زیادی هستن و گاهی برآنها غلبه میکنیم گاهی ن وهمچنان درگیرشون هستیم خداوند بهم این قدرت بده ک بتونم از ترسم تو زندگیم بنویسم تونوشتن ضعیف هستم ولی سعی میکنم مفهوم برسونم یکم برام سخته گفتن حقیقت وترسای زندگی ولی سعی میکنم بگم استاد ! ترس از جدایی برای من ترسناکه آخه من ی بار تو رابطه شکست خوردم واین برای بار دوم میشه ک خیلی سخته برام باور محدود کننده میاد اگ باز جدابشی حرف مردم اطرافیان تیکه ها فامیل واینکه تنهایی میخوای کجابری، چیکارکنی ازطرف دیگه با موندن تو این رابطه احساس گناه دارم فقط میدونم گ این رابطه اشتباس من وقتی ازهمسراولم جداشدم س ماه باید تو عده میموندم بعد ازدواج میکردم من اینو نمیدونستم و قبل ازدواج باهمسردومم درحالیکه تو عده بودم باهم رابطه داشتیم خلاصه بعد گذرچندماه عقد کردیم سالهاس ک ادامه داره بااین فردی گ زندگی میکنم رابطه ام خوبه تاحدودی ولی احساس گناه یاهمون عداب وجدان دارم حتی برای بچه دارشدن هم اقدام کردیم ولی من ترس دارم دراین مورد اصلا باکسی حرف نزدم همسرمم اصلا ب این چیزا اعتقاد نداره ازخدا خیلی کمک خواستم ک بتونم بر ترسم غلبه کنم وتصمیم درست بگیرم برای بهترزندگی کردن تنهاچیزی ک فکرم درگیر کرده همین ی موضوع درگدشته بار بارها شده مشکلاتی داشتم ک باوجود ترسهای زیاد ب تنهایی با کمک خداوند مهربان از پسشون براومدم امیدوارم بتونم باز مثل همیشه قوی مصمم تصمیم بگیرم دربرابرخداوند سربلند باشم !.استاد همینکه جرات کردم ازترسم اینجا بنویسم خداروشکرمیکنم وازاینکه نوشته منومیخونید ممنونم !!! استادعزیزم ی دنیاازتون ممنونم باطرح این سوالات باعث میشید ما جرات پیداکنیم وبرای بهترشدن وبهترعمل کردن تلاش کنیم ..بهشت وتمام زیباییهای آن گوارای وجودتون ..خیلی دوستتون دارم .
سلام خدمت بهترین استاد دنیا و دوستان الهی که اگه بدونن خوندن نظراتشون چقدررررر خیر و برکت و شور و شوق به چند نفر میده به خودشون میبالن
رفتن توی سایت و نظرات.رو خوندن یکی از برنامه های هر روز و هر ساعت منه و همین باعث شده که مدتیه که هر روز یه انرژی عجیب شور و شوقی عجیب دارم جوری که همش حس کنم نزدیک و نزدیکتر میشم به خداوندم
وقتی که فایل رو روی سایت دیدم راستش از دیدنه کلمه ترس هم ترسیدم ..چون هر چقدر که گوشش میکنم نظرات رومیخونم بیشتر متوجه میشم که چقدرر ترسهام زیاده و نمیدونستم
استاد عزیزم واقعا این فایلها و سوالها باعث میشه آدم خودش رو بهتر بشناسه و مات و مبهوت میمونه من واقعا شوکه شدم و راستش کمی هم ناراحت از اینکه اعظم دختر تو این همه ترس داشتی و نمیدونستی و وقتی آدم با همچین شناختی روبرو میشه باید خیلی مواظب باشه که باعث نشه افت کنه رشد نکنه و منزوی نشه و بره تو دل ترسهاش
راستش اکثر مواردی که گفتین رو من دارم و اکثر ترسهایی که بچه ها گفتن برام روشن شد که منم دارم ترس از شروع کسب و کار ترس از شرایط جدید …ترس از دست دادن …. حتی ترس از خریدن دوره ها که نکنه بگیرم و پیشرفت نکنم عمل نکنم ترس از سگ بخاطر خاطره بدی که کوچیک بودم و اتفاق افتاده برام .من وقتی کوچیک بودم با مادرم رفتیم روستا و اونجا یه کسی که شرایط نرمالی نداشت و مشکل داشت افتاد دنبالمون و مادرم از ترس من رو گذاشت و فرار کرد و اونجا بود که با تمام وجودم گریه میکردم و فرار میکردم و این ترس تا الان که بزرگ شدم همیشه با من بوده جوری که اگه یه وقت کسی. رو از دور ببینم که حتی لباسش یه کم بد و نامرتب باشه از ترس سریع راهموکجمیکنم و ترس تمام وجودم رو میگیره
خلاصه دوستان سرتون درد نیارم من واقعا با دیدن این فایل حس عجیبی دارم و تازه فهمیدم که کلی ترس داشتم. و خبر نداشتم ازشون
خداروشکر میکنم که این مدتی که با استاد و قوانین دارم آشنا میشم کللللی آرامش گرفتم هر روز حالم عالیه و کمتر اتفاقی میتونه حالم رو بد کنه اونم سریع خودمو جمع میکنم خداروصدهزار مرتبه شکر دیروز داشتم با یکی از دوستام در مورد تعغیرات حرف میزدم که یه دفعه دوستم گفت که اعظم چقد رابطت با پدرو مادرت عالی شده و باعث شد من کلی حالم خوب بشه و تغیرات خودمو ببینم استاد عزیزم ازتون سپاسگزارم بخاطر تأثیراتی که توی زندگیم داشتی
هر روز سعی میکنم حالم عالی باشه
هر روز سعی میکنم مطالعه رو داشته باشم
من عشقم ورزش کردنه و چندین ساله که مداوم ورزش میکنم
وقتی به آینه نگاه میکنم عاشق خودم میشم ……
عاشق تیپ و قیافه خودمم ،،،
کمتر اتفاقی میتونه حالم. رو خراب کنه
استاد جونم با اینکه هنوز اول راهم ولی خاستم بدونید که همین اول کارم کلی نتیجه دارم که برام یه دنیا ارزش دارن و امیدوارم که هرچه سریعتر بتونم دوره دوازده قدم رو بگیرم چون هر وقت اسمشو شنیدم یا خوندم انگار قند تو دلم آب میشه انگار دلم براش ضعف میره
استاد عزیزم عاشقتونم
دوستای عباسمنشی عاشق همتونم که اینقدرررر بهم حس خوب میدین که هر وقت نظراتتون رو میخونم میییییرم رو ابرهااااا
در پناه الله یکتا در کنار یکدیگر به بهترینها برسیم .بوس به کله استاد و مریم جان و تک تک دوستای خوبم.
سلام اعظم جام
این قسمت از کامنتت بسیاااااااااااااااااااار عالی بود و حال دل منو بیان کردی:
رفتن توی سایت و نظرات.رو خوندن یکی از برنامه های هر روز و هر ساعت منه و همین باعث شده که مدتیه که هر روز یه انرژی عجیب شور و شوقی عجیب دارم جوری که همش حس کنم نزدیک و نزدیکتر میشم به خداوندم
به خاطر این حس مشترک خیلی خدا رو شکر کردم
و برام تذکری بود که
نعمتها برام عادی نشن…
الطاف الهی برام تبدیل به روزمره گی نشن….
این روزی بینظیر برام تکراری نشه..
این آگاهی های ناب که از استاد بزرگوارمون به ما میرسه فقط در حد شنیدن نمونه…
و همینطور تجربه های با ارزش تک تک شما دوستان خوبم در این مأمن الهی به خاطره ها سپرده نشه….
ممنون که نوشتی..
ممنون که صادقانه با خودت رو در رو شدی..
وممنون که کامنتت برای من تلنگر خوبی بود …
سپاسگزارم دوست خوبم
برات عشق و نور الهی میطلبم
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام بر خدا
سلام بر استاد
سلام بر دوستان و مریم جان
دنیای من ساخته ی ذهن من است….و من مرتب یقه ی پدر،مادر ،خواهروبرادر خود را گرفته ام که شما مقصرید که این همه اتفاق ناخواسته افتاد
یقه ی پدرم را برای ازدواج اجباری گرفتم
یقه ی مادرم را برای نرفتن به دانشگاه گرفتم
و خواهر و برادرم را بارها سرزنش کردم که اگر الان تو این مدل زندگی گیر کردم بخاطر شماست
آفرین فرشته خانم
تو بیگناهی،همش تقصیر بقیه است،تو چقدر مظلومی،تو چقدر صبوری که اینهمه سال بدبختی رو تحمل کردی،تو قربانی شدی….حیف تو برای این همسر
و اینهمه چرندیات باعث شد که تا این سن در زندگی ناخواسته باشم
و الان هم بخاطر ترس هام باز هم دارم فرصت رو از دست میدم
از ناراحتی همسرم میترسم
از ناراحتی اطرافیانم میترسم
از نه گفتن میترسم
از رها کردن فرزندم میترسم
از تنها شدن میترسم
و من کمرم را میبندم و میرم تو دل ترس هام
از امروز هرکاری رو که دلم بخواد میکنم و هرکار دلم نخواست نمیکنم
از امروز خیلی راحت میگم نههههههه
از امروز اولویتم شاد بودن خودمه ،نه ناراحت شدن بقیه
از امروز میرم تو دل ترس هام
مرسی استاد جان دلم