اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
استاد من همیشه از بحثهای اجتماعی ،سیاسی که توی جمع میشه فراری هستم چون اطلاعات عمومی کمی دارم و همیشه میترسم و وقتی ازین جمعها میام بیرون حس بدی دارم و خودم رو آدم ضعیف و نابلدی میبینم
استاد من اگر علاقه به کاری یا چیزی داشته باشم با تمام وجود و بدون وقفه تلاش میکنم تا بهش برسم و تابحال به خواسته هام رسیدم اینبار هم در مورد کارم تلاش کردم و به جاهای خوب رسوندم اما از ارتقاع کار خوشم نمیاد و همش فراری ام میگم خودش پیش میره کلا از حرکت رو به جلو از چیزای جدید فراری ام و خودم فهمیدم که ایراد و علت پیشرفت نکردن من همینه.
«به نام خدایی که لحظه به هدایتم دادوراه را برایم روشن کرد تا به این آگاهی ها برسم ودرون خودم روشخم بزنم…»
«سلام به استاد نازنینم ومریم خانم شایسته ی گل…»
الگوهای تکرار شونده ای که تا الان متوجهش شدم ،درروابطم هستش :من همیشه بانفراتی مواجه میشم که درظاهربامن خیلی خوبن ولی پشت سرم یه جور دیگه ان، نمیدونم بهش میگن آدم های دو رو یا…؟!!!
حالا برم سوال رو جواب بدم
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
من اولش میگفتم خدایا چه چیزیه که دارم ازش فرارمیکنم؟!
واسه همین میگم شخم زدن ،چون واقعاً تو ذهنم داشتم شخم میزدم تا به این مسائل رسیدم
من ازاین مسئله به این بزرگی فرارمیکردم وخودم نمیدونستم،
یکیشون اینه که :من ازقدم برداشتن عملی درمسیرشغلیم فرارمیکردم ومیکنم
من همیشه میخواستم برای خودم درآمدی داشته باشم ولی نمیدونستم به چی علاقه دارم ،
رفتم سراغ خیاطی ،دوره م روتموم کردم ،چرخ خیاطی وسایل موردنیازروگرفتم ولی قدم اصلی روبرنداشتم و اطمینان به خودم نداشتم وکلأبیخیال خیاطی شدم.
بعداز اون با خودم گفتم به درس و دانشگاه علاقه دارم وباوجوددوتابچه ی کوچیک ادامه تحصیل دادم وکارشناسیم رو گرفتم و دوباره موقع استخدامی منصرف شدم و البته ترمزهایی درمورداین داشتم که نمیخوام محدودبه یه مکانی باشم و خلاصه بیخیال اونم شدم.
والان یه شغل دیگه برام پیش اومده ولی ازصحبت کردن و آموزش دادن میترسم ،
میترسم که به درستی آموزش ندم ومسخره م کنن
وفراری هستم ازشون ،
خلاصه ازقدم برداشتن عملی فراری هستم.
2.ازقضاوت کردن مردم فراری هستم
3.ازصحبت کردن درجمع ومسخره کردنم فراری هستم.
4.ازحرف مردم درموردهمه چی زندگیم که نکنه درموردم این حرفو بزنن… ،فراری هستم
و شاید چیزای دیگه ای هم باشه ولی الان به ذهنم نیومده
«ولی یه مورد که برام خیلی خیلی مهمه ومیخوام باورام روتغییرش بدم ،قدم برنداشتن عملی درمسیرشغلی وکسب درآمدم هستش.»
استاد میخوام راهنماییم کنید که شغلی که بهش علاقه دارم ،دارم باورهامو درست میکنم،درموردش مطالعه میکنم ولی کاملاً بهش مسلط نیستم
این سوال رو داشتم که کلاتمام مهارتهام روقوی کنم ،بعد قدم درکسب درآمدبردارم ویااینکه باهمین اطلاعاتی که دارم شروع به کارکنم و همزمان خودم روهم رشد بدم؟؟؟(شغلی که بهش علاقه دارم مشاوره دادن به افراده)
واقعاً خداروخیلی خیلی شکرمیکنم که منودرچنین مسیرپرازآگاهی و استاد به این همه آگاهی ومریم خانمی به این دوست داشتنی ،قرارداد…
چیزایی که من ازشون فراررمیکنم:دکتری ومسائل مربوط به مریضی خودم وبچه هام….در واقع حالم بد میشه از اینکه بخام برم دکتر یا بچه هام مریض بشن….وازاین موضوع خیلی فراری ام…
ازشنیدن گله وشکایت فراری ام…
گاهی ازشنیدن انتقاد میترسم وفراری ام
از گاز پاک کردن فراری ام….
ولی الگوهایی که مرتب برام تکرار میشن اینا هستن:
1_هرسال باید سر قرارداد جابجا بشیم ودنبال خونه بگردیم….خیلی پروسه عذاب آور و تشنج آوریه….به شدت روح وروانمون رو میریزه به هم….چون به اندازه کافی بودجه نداریم…..
4_دیر به دیر ولی هرچند وقت یکبار درگیر دعوا وبحث کوچولو یا گاهی بزرگ بین خودم وهمسرم میشیم
5_هرماه به سختی پول برای خرید خودمون وخرید مغازمون جمع میکنیم
6_هر چند وقت یکبار فایل های شمارو باشوق وعلاقه گوش میدم وتاحدودی عمل میکنم….بعد دوباره فاصله میگیرم و این چرخه مدام تکرار میشه….
7_هر چند وقت یکبار سحرخیزم ونمازام به موقس….دوباره یه مدت بعدش سحرخیزی رو میزارم کتار
8_مدام بین امیدواری وناامیدی…..انرژی داشتن وازدست دادن انرژی هستم
9_هر چند وقت یکبار یه کاری رو شروع میکنم خوب استارت میزنم شروعم عالی وپرقدرته….بعد دوباره انگیزه هام کم میشه باورهام ضعیف میشه ادامه نمیدم و کاره رو میزارم کنار…..
اینا چرخه های زندگی من هستن که مرتب تکرار میشن….
خودمم میدونم ایراد دارم….واگه همت کنم وبخوام ومداومت داشته باشم همه اینا درست میشه…..
اما بازم نمیدونمچی در وجودم کمه که اون حرکت قشنگه یا اون نتیجه قشنگه نمیاد…..
البته هدف دقیقا خاص ومشخصی ندارم….فقط تلاش میکنم که اوضاع مالیمون بهتر بشه..واینکه سعی کنم حالمو خوب نگه دارم و به گذشته وآینده زیاد فکر نکنم..
سلام خدمت استاد عزیز وبانوشایسته عزیز ودوستان گرامی سوال از چه شرایطی در زندگی وقتی باان مواجه میشوم فرار میکنم من قبلا وقتی توی جلسه کاری قرار میگرفتم که صحبت کنم اونقدر قلبم تند میزد ورنگم مثل گچ میشد که بقیه میترسیدن که الانه که سکته کنم ومنو از ادامه صحبت کردن باز میداشتن ولی به لطف خدا وتمرینی که استاد گفتن برین مثلا توی جمعی واز خودتون تعریف کنید این ترسم خیلی خیلی بهتر شده از رفتن برای ازمایشگاه هنوز هم میترسم نه از نمونه گیری بلکه از نتیجه ازمایش وتلاش هم کردم ولی هنوز میترسم در بقیه موارد خدارو شکر خوبم وبرام اسونه خدا به هممون کمک کنه تا در تمام مراحل زندگی عالی باشیم ان شاالله
بعد از این فایل و فکر کردن راجب به موضوع فرار، باور نمیشه من از لذت بردن فرار می کنم
وقتی که بابت چیزهایی که دارم سپاسگزار نیستم یعنی لذت نمی برم
من از کسب و کارم ( درست کردن غذا ) که چقدر دوستش دارم لذت نمی برم
از مشتری های که دارم لذت نمی برم، از آماده سازی و پخت غذا لذت نمی برم از کجا معلوم میشه؟ از آنجائیکه همیشه بدو بدو دارم همیشه در حال فعالیت سخت هستم؛ از انجائیکه کارهام با زجر و بدبختی انجام میشه، از آنجائیکه بقول دوستمون آقا سید علی خوشدل دنبال بالا رفتن عدد هستم یا شمردن مشتری ها و چک کردن واریزهای روزانه ام، بقول استاد اگر کاری داره با سختی و بدبختی انجام میدی این یک مشکل بزرگ داره، منکه اینقدر پیگیر این کسب و کارم بود چرا الان دارم از لذت بردنش فرار می کنم؟ چی شده واقعاً؟
از لذت بردن با همسرم فرار می کنم، فرارهایی دارم انجام میدم که هیچ هزینه ای نداره، هیچکار خاصی نباید انجام بدم بغیر از اینکه واردشون بشم همین، باور کنم که آمدنم بهر چی بود، و خودم را دارم از همه چیز محروم میکنم، حالا که فکرش را می کنم حتی یک وقتهایی از حموم رفتن هم فرار میکنم، من دیگه کی هستم خدایا!!!!!️
از گوش دادن به حرف های دیگران فرار می کنم اصلا شنونده خوبی نیستم ، از کارهای که چند سال عقب افتادن هم دارم فرار می کنم و با فرار کردن انجامشون نمیدم و مسئله ام را حل نمیکنم،
اخ اخ این و دیگه خجالت میکشم بگم داشتم امروز در موردش فکر می کردم که،؛ از درخواست کردن خواسته هام از خداوند هم فرار می کنم حتی از اینکار، چند وقت میخوام خواسته هام را توی دفتر بنویسم و با خدا در موردش حرف بزنم اما فرار کردن را ترجیح دادم ، نمیدونم به کجا دارم فرار می کنم کجا میخوام برسم با این فرار کردنم، دنبال چی هستم ؟
از برنامه ریزی کردن در مورد زندگیم، از نظم بخشیدن به کارهام هم دارم فرار میکنم
باور کنید اختلاس گرها اینقدر فرار نمی کنن که من دارم اینکار را انجام میدم، آخه چمه؟
هر چی مینویسم میبینم که هنوز هم هست کارهایی که من ازشون فرار میکنم و تمومی نداره، سردرگم شدم
دیگه از نوشتن هم میخوام فرار کنم
خدایا کمکم کن، میخوام فرار نکنم خسته شدم، میخوام لذت ببرم از زندگیم، میخوام محکم بایستم، میخوام متعهد بشم که لذت ببرم از زندگی کردنم، از مشتری هام، از همسرم، از خانواده ام، از کارم، از طبیعت، از خداوند، از خواسته هام، از چالش هام
من از انجام تکالیف فراری هستم .از تکالیف سایت و دوره ها گرفته تا تکالیف زبان . مخصوصا سوالات باز پاسخ . این باور در من شکل گرفته که نوشتنم خوب نیست .انشا ام خوب نیست .مثلا تمرین نوشتن در زبان انگلیسی سخت ترین کار برای منه . بعضی اوقات می گم خب چی بنویسم چه جوری بنویسم .از کجا شروع کنم چه جوری تموم کنم . مثلا از نوشتن متن به عنوان یادگاری برای دیگران فراری هستم .همیشه دقیقه ی نود تکالیفم را انجام می دهم .کلا با نوشتن مشکل دارم . الان هم برای شروع در جهت رفع این باور اشتباه ؛ خودمو مجبور کردم که بنویسم .
اول بگم استاد عباسمنش ومریم خانم عزیز ومهربان عاشقتونم
در ادامه و از وقتی با قانون آشنا شدم هر موقع فامیل قراره یه جا جمع بشن من با توجه به اینکه میدونم اونجا جز مباحث اقتصادی،سیاسی،گله وشکایت از زمین وزمان، ودر ادامه غیبت و هزاران حرف بیفایده خبر دیگه ای نیست به شکل کاملا از آن دوری میکنم والبته میدونم که این مورد نقطه عطفی در زندگی من هست
از مجالس عقدوعروسی،ختم،دورهمی وهر گونه تجمع علی الخصوص فامیلی به شدت فراری ام
از حرف زدن در جمعی که آشنا نیستم فراریم
چون به ساز دف علاقه دارم والبته نوازنده آماتور هستم گاهی که به خواست استادم مجبور میشم در جمع تکنوازی کنم که من سر باز میزنم تا انجامش ندم واگر هم راهی نبود که از زیرش در برم دست وپام میلرزه ونفسم بند میاد و آخرشم قطعه خوبی از کار در نمیاد کلا همیشه از اجرای تکی در جمع فراریم
از مدیریت مالی و حساب کتاب فراریم
درجمع دوستانی که با آنها راحتم ولذت میبرم اگر چنتا بچه کوچک وپر جنب وجوش حضور داشته باشن به شدت فراریم
از تعمیرگاه وتعمیرکار ماشین وهرچیز دیگر فراریم
در مجتمع ازهمسایه بد اخلاق وپر سرو صدا فراریم
ازامتحان کردن غذای رستورانها وفست فودهای مختلف فراریم
وچون یک مورد رستوران ویک مورد فست فود باکیفیت و برند را امتحان کردم وخود وخانواده ام دوست داشتن حاضر به امتحان کردن هیچ جای دیگری حتی اگر باکیفیت هم باشند نیستم
ازمسافرت رفتن به شمال کشور در ترافیک سنگین جاده ها فراریم
از مراجعه به ادارات دولتی فراریم
از صحبت کردن بی مورد با تلفن فراریم
از بحث وجدل کردن وبه کرسی نشاندن حرف در جمع دوستانم فراریم وهمیشه با گفتن این جمله که فرمایشات شما کاملا صحیح است از ادامه بحث فرار میکنم
اینها مواردی بود که فعلا به نظرم می رسید امیدوارم مفید واقع بشه
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
استاد من همیشه از بحثهای اجتماعی ،سیاسی که توی جمع میشه فراری هستم چون اطلاعات عمومی کمی دارم و همیشه میترسم و وقتی ازین جمعها میام بیرون حس بدی دارم و خودم رو آدم ضعیف و نابلدی میبینم
استاد من اگر علاقه به کاری یا چیزی داشته باشم با تمام وجود و بدون وقفه تلاش میکنم تا بهش برسم و تابحال به خواسته هام رسیدم اینبار هم در مورد کارم تلاش کردم و به جاهای خوب رسوندم اما از ارتقاع کار خوشم نمیاد و همش فراری ام میگم خودش پیش میره کلا از حرکت رو به جلو از چیزای جدید فراری ام و خودم فهمیدم که ایراد و علت پیشرفت نکردن من همینه.
«به نام خداوندآگاهی ها»
«به نام خدایی که لحظه به هدایتم دادوراه را برایم روشن کرد تا به این آگاهی ها برسم ودرون خودم روشخم بزنم…»
«سلام به استاد نازنینم ومریم خانم شایسته ی گل…»
الگوهای تکرار شونده ای که تا الان متوجهش شدم ،درروابطم هستش :من همیشه بانفراتی مواجه میشم که درظاهربامن خیلی خوبن ولی پشت سرم یه جور دیگه ان، نمیدونم بهش میگن آدم های دو رو یا…؟!!!
حالا برم سوال رو جواب بدم
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
من اولش میگفتم خدایا چه چیزیه که دارم ازش فرارمیکنم؟!
واسه همین میگم شخم زدن ،چون واقعاً تو ذهنم داشتم شخم میزدم تا به این مسائل رسیدم
من ازاین مسئله به این بزرگی فرارمیکردم وخودم نمیدونستم،
یکیشون اینه که :من ازقدم برداشتن عملی درمسیرشغلیم فرارمیکردم ومیکنم
من همیشه میخواستم برای خودم درآمدی داشته باشم ولی نمیدونستم به چی علاقه دارم ،
رفتم سراغ خیاطی ،دوره م روتموم کردم ،چرخ خیاطی وسایل موردنیازروگرفتم ولی قدم اصلی روبرنداشتم و اطمینان به خودم نداشتم وکلأبیخیال خیاطی شدم.
بعداز اون با خودم گفتم به درس و دانشگاه علاقه دارم وباوجوددوتابچه ی کوچیک ادامه تحصیل دادم وکارشناسیم رو گرفتم و دوباره موقع استخدامی منصرف شدم و البته ترمزهایی درمورداین داشتم که نمیخوام محدودبه یه مکانی باشم و خلاصه بیخیال اونم شدم.
والان یه شغل دیگه برام پیش اومده ولی ازصحبت کردن و آموزش دادن میترسم ،
میترسم که به درستی آموزش ندم ومسخره م کنن
وفراری هستم ازشون ،
خلاصه ازقدم برداشتن عملی فراری هستم.
2.ازقضاوت کردن مردم فراری هستم
3.ازصحبت کردن درجمع ومسخره کردنم فراری هستم.
4.ازحرف مردم درموردهمه چی زندگیم که نکنه درموردم این حرفو بزنن… ،فراری هستم
و شاید چیزای دیگه ای هم باشه ولی الان به ذهنم نیومده
«ولی یه مورد که برام خیلی خیلی مهمه ومیخوام باورام روتغییرش بدم ،قدم برنداشتن عملی درمسیرشغلی وکسب درآمدم هستش.»
استاد میخوام راهنماییم کنید که شغلی که بهش علاقه دارم ،دارم باورهامو درست میکنم،درموردش مطالعه میکنم ولی کاملاً بهش مسلط نیستم
این سوال رو داشتم که کلاتمام مهارتهام روقوی کنم ،بعد قدم درکسب درآمدبردارم ویااینکه باهمین اطلاعاتی که دارم شروع به کارکنم و همزمان خودم روهم رشد بدم؟؟؟(شغلی که بهش علاقه دارم مشاوره دادن به افراده)
واقعاً خداروخیلی خیلی شکرمیکنم که منودرچنین مسیرپرازآگاهی و استاد به این همه آگاهی ومریم خانمی به این دوست داشتنی ،قرارداد…
سلام استاد عزیزم
چیزایی که من ازشون فراررمیکنم:دکتری ومسائل مربوط به مریضی خودم وبچه هام….در واقع حالم بد میشه از اینکه بخام برم دکتر یا بچه هام مریض بشن….وازاین موضوع خیلی فراری ام…
ازشنیدن گله وشکایت فراری ام…
گاهی ازشنیدن انتقاد میترسم وفراری ام
از گاز پاک کردن فراری ام….
ولی الگوهایی که مرتب برام تکرار میشن اینا هستن:
1_هرسال باید سر قرارداد جابجا بشیم ودنبال خونه بگردیم….خیلی پروسه عذاب آور و تشنج آوریه….به شدت روح وروانمون رو میریزه به هم….چون به اندازه کافی بودجه نداریم…..
هرسال باید هم خونه هم مغازه رو جابجا کنیم
2_هر ماه حداقل یک مرتبه بچه هام مریض میشن
3_خودم خیلی وقته مرتب در گیر دندان درد وهر ازچند گاهی درگیر خارش شدید دستهام میشم
4_دیر به دیر ولی هرچند وقت یکبار درگیر دعوا وبحث کوچولو یا گاهی بزرگ بین خودم وهمسرم میشیم
5_هرماه به سختی پول برای خرید خودمون وخرید مغازمون جمع میکنیم
6_هر چند وقت یکبار فایل های شمارو باشوق وعلاقه گوش میدم وتاحدودی عمل میکنم….بعد دوباره فاصله میگیرم و این چرخه مدام تکرار میشه….
7_هر چند وقت یکبار سحرخیزم ونمازام به موقس….دوباره یه مدت بعدش سحرخیزی رو میزارم کتار
8_مدام بین امیدواری وناامیدی…..انرژی داشتن وازدست دادن انرژی هستم
9_هر چند وقت یکبار یه کاری رو شروع میکنم خوب استارت میزنم شروعم عالی وپرقدرته….بعد دوباره انگیزه هام کم میشه باورهام ضعیف میشه ادامه نمیدم و کاره رو میزارم کنار…..
اینا چرخه های زندگی من هستن که مرتب تکرار میشن….
خودمم میدونم ایراد دارم….واگه همت کنم وبخوام ومداومت داشته باشم همه اینا درست میشه…..
اما بازم نمیدونمچی در وجودم کمه که اون حرکت قشنگه یا اون نتیجه قشنگه نمیاد…..
البته هدف دقیقا خاص ومشخصی ندارم….فقط تلاش میکنم که اوضاع مالیمون بهتر بشه..واینکه سعی کنم حالمو خوب نگه دارم و به گذشته وآینده زیاد فکر نکنم..
سلام استاد جان
الگوی فرار برای برقرای جنس مخالف داشتم بهش
حمله کردم انجام دادم
نتیجه گرفتم ادامه دادم بهتر شدم ولی هنوز هم
این ترس هست و نمیزاره بعضی جاها اقدام کنم
وحرکت کنم و درخواستم را بکنم میام با خودم
فکر میکنم چرا نتونستم گذشته را ب یاد میارم
این همه رابطه برقرار کردم ولی بازهم اونطوری ک
توقع دارم نمیشه نمیرم جلو نمیدونم چکار کنم
استاد ممنون میشم در مورد این موضوع صحبت کنین
سلام خدمت استاد عزیز وبانوشایسته عزیز ودوستان گرامی سوال از چه شرایطی در زندگی وقتی باان مواجه میشوم فرار میکنم من قبلا وقتی توی جلسه کاری قرار میگرفتم که صحبت کنم اونقدر قلبم تند میزد ورنگم مثل گچ میشد که بقیه میترسیدن که الانه که سکته کنم ومنو از ادامه صحبت کردن باز میداشتن ولی به لطف خدا وتمرینی که استاد گفتن برین مثلا توی جمعی واز خودتون تعریف کنید این ترسم خیلی خیلی بهتر شده از رفتن برای ازمایشگاه هنوز هم میترسم نه از نمونه گیری بلکه از نتیجه ازمایش وتلاش هم کردم ولی هنوز میترسم در بقیه موارد خدارو شکر خوبم وبرام اسونه خدا به هممون کمک کنه تا در تمام مراحل زندگی عالی باشیم ان شاالله
سلام به استادعباس منش وخانم شایسته
وسلام به دوستان گرامی
من از چی فراریم
از رفتن به خانه پدرشوهرومادرشوهرم فراریم
وهرهفته یادوهفته یکبار به انها سرمیزنم و
انجا بهم خوش میگذرد ولی نمیدانم چه حسی است که ازانجا بدم میاد.
کسی بهم دستور بده
ازظرف شستن
ازجای پرسروصدا
باتلفن حرف زدن
من ازاینها فراری هستم
استاد ممنون از فایل زیباتون
همیشه شادوتندرست باشید
سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان بهتر از جان
و اما ” فرار ”
بعد از این فایل و فکر کردن راجب به موضوع فرار، باور نمیشه من از لذت بردن فرار می کنم
وقتی که بابت چیزهایی که دارم سپاسگزار نیستم یعنی لذت نمی برم
من از کسب و کارم ( درست کردن غذا ) که چقدر دوستش دارم لذت نمی برم
از مشتری های که دارم لذت نمی برم، از آماده سازی و پخت غذا لذت نمی برم از کجا معلوم میشه؟ از آنجائیکه همیشه بدو بدو دارم همیشه در حال فعالیت سخت هستم؛ از انجائیکه کارهام با زجر و بدبختی انجام میشه، از آنجائیکه بقول دوستمون آقا سید علی خوشدل دنبال بالا رفتن عدد هستم یا شمردن مشتری ها و چک کردن واریزهای روزانه ام، بقول استاد اگر کاری داره با سختی و بدبختی انجام میدی این یک مشکل بزرگ داره، منکه اینقدر پیگیر این کسب و کارم بود چرا الان دارم از لذت بردنش فرار می کنم؟ چی شده واقعاً؟
از لذت بردن با همسرم فرار می کنم، فرارهایی دارم انجام میدم که هیچ هزینه ای نداره، هیچکار خاصی نباید انجام بدم بغیر از اینکه واردشون بشم همین، باور کنم که آمدنم بهر چی بود، و خودم را دارم از همه چیز محروم میکنم، حالا که فکرش را می کنم حتی یک وقتهایی از حموم رفتن هم فرار میکنم، من دیگه کی هستم خدایا!!!!!️
از گوش دادن به حرف های دیگران فرار می کنم اصلا شنونده خوبی نیستم ، از کارهای که چند سال عقب افتادن هم دارم فرار می کنم و با فرار کردن انجامشون نمیدم و مسئله ام را حل نمیکنم،
اخ اخ این و دیگه خجالت میکشم بگم داشتم امروز در موردش فکر می کردم که،؛ از درخواست کردن خواسته هام از خداوند هم فرار می کنم حتی از اینکار، چند وقت میخوام خواسته هام را توی دفتر بنویسم و با خدا در موردش حرف بزنم اما فرار کردن را ترجیح دادم ، نمیدونم به کجا دارم فرار می کنم کجا میخوام برسم با این فرار کردنم، دنبال چی هستم ؟
از برنامه ریزی کردن در مورد زندگیم، از نظم بخشیدن به کارهام هم دارم فرار میکنم
باور کنید اختلاس گرها اینقدر فرار نمی کنن که من دارم اینکار را انجام میدم، آخه چمه؟
هر چی مینویسم میبینم که هنوز هم هست کارهایی که من ازشون فرار میکنم و تمومی نداره، سردرگم شدم
دیگه از نوشتن هم میخوام فرار کنم
خدایا کمکم کن، میخوام فرار نکنم خسته شدم، میخوام لذت ببرم از زندگیم، میخوام محکم بایستم، میخوام متعهد بشم که لذت ببرم از زندگی کردنم، از مشتری هام، از همسرم، از خانواده ام، از کارم، از طبیعت، از خداوند، از خواسته هام، از چالش هام
خدایا شکرت
سلام به دوستداشتنی ترین استاد دنیا
استاد من چند وقته که کارم رو شروع کردم و دفتر راه اندازی کردم
همش از اجاره دادن فراریم میترسم
مثلا اجاره این ماه که دادم نگران اجاره ماه بعدم
من از این موضوع قبلأ خیلی خیلی فراری بودم ولی واردش شدم و دست به عمل زدم
کمی بهتر شدم ولی هنوز هست
موضوع بعدی من دوره هایی که میخرم نمیتونم به طور منظم و پیوسته ادامه بدم پیگیرش هستم ولی تمرکزی هر کاری میکنم نمیشه
استاد من سه تا فرزند دارم خیلی خونه و زندگی همسر و فرزندانم رو دوست دارم
نمیدونم چرا اصلا دوست ندارم تو خونه باشم
یکی از دلیل های اصلی من که شاغل شدم همینه از انجام دادن کارهای خونه متنفرم
ولی فقط مجبوری مرتب میکنم
استاد من همش دوست دارم تو محیط بیرونو کاری باشم با افراد در ارتباط باشم
شرایط برای بچههام هم سخته چون مدرسه ای هستن و زمانی که خونه هستم هم همش تایمم را با بچهها میگذرونم و بازی میکنیم
دقیقا چند روزه که میخام این کارم رو که خدماتی و زمان زیادی ازم میگیره رو بزارم کنار ولی زود دوباره پشیمون میشم
سر کار که هستم میگم ارزششو نداره میزارم کنار ولی تو خونه که میرم پشیمون میشم
خیلی هدفهای بزرگی برای کارم دارم یکیش این بود که تو کارم رشد میکنم و میتونم مهاجرت کنم
تمام تلاشم اینه که از یه راهی من بتونم از این جا برم
یکی از راههای مهاجرت رو از طریق کارم میدونم
خیلی خیلی سردر گم شدم این روزها
دقیقا دوتا نجوای متفاوت تو ذهنم هست اصلا نمیتونم بفهمم کدوم درسته دیگه خسته شدم
یه دوست جدید پیدا کردم که میاد تو دفتر کمکم
میگه منم شرایط بچههای شما رو گذروندم که تو خونه تنها بودم و فقر محبت و اینجور چیزها دارم
همش ازم میخاد که کارمو بزارم کنار
از طرف دیگه همکارام میان میگن تو اینقدر برای این کار زحمت کشیدی حالا که به یه جاهایی داری میرسی رها نکن حیفه
دیگه واقعا خسته شدم
میگم حق با هر دو اینا هست هر کاری میکنم نمیتونم تصمیم درست بگیرم
از خدا میخام که خیلی راحت و آسون هدایتم کنه به بهترین تصمیم
تصمیمی که توش آرامش و سعادت باشه برام خیر و برکت باشه
سپاسگزارم از استاد عزیز و دوستداشتنی ام و هچنین مریم مهربانم خیلی دوستتون دارم
سلام به استاد عزیز و بچه های سایت
من از انجام تکالیف فراری هستم .از تکالیف سایت و دوره ها گرفته تا تکالیف زبان . مخصوصا سوالات باز پاسخ . این باور در من شکل گرفته که نوشتنم خوب نیست .انشا ام خوب نیست .مثلا تمرین نوشتن در زبان انگلیسی سخت ترین کار برای منه . بعضی اوقات می گم خب چی بنویسم چه جوری بنویسم .از کجا شروع کنم چه جوری تموم کنم . مثلا از نوشتن متن به عنوان یادگاری برای دیگران فراری هستم .همیشه دقیقه ی نود تکالیفم را انجام می دهم .کلا با نوشتن مشکل دارم . الان هم برای شروع در جهت رفع این باور اشتباه ؛ خودمو مجبور کردم که بنویسم .
سلام وادب
اول بگم استاد عباسمنش ومریم خانم عزیز ومهربان عاشقتونم
در ادامه و از وقتی با قانون آشنا شدم هر موقع فامیل قراره یه جا جمع بشن من با توجه به اینکه میدونم اونجا جز مباحث اقتصادی،سیاسی،گله وشکایت از زمین وزمان، ودر ادامه غیبت و هزاران حرف بیفایده خبر دیگه ای نیست به شکل کاملا از آن دوری میکنم والبته میدونم که این مورد نقطه عطفی در زندگی من هست
از مجالس عقدوعروسی،ختم،دورهمی وهر گونه تجمع علی الخصوص فامیلی به شدت فراری ام
از حرف زدن در جمعی که آشنا نیستم فراریم
چون به ساز دف علاقه دارم والبته نوازنده آماتور هستم گاهی که به خواست استادم مجبور میشم در جمع تکنوازی کنم که من سر باز میزنم تا انجامش ندم واگر هم راهی نبود که از زیرش در برم دست وپام میلرزه ونفسم بند میاد و آخرشم قطعه خوبی از کار در نمیاد کلا همیشه از اجرای تکی در جمع فراریم
از مدیریت مالی و حساب کتاب فراریم
درجمع دوستانی که با آنها راحتم ولذت میبرم اگر چنتا بچه کوچک وپر جنب وجوش حضور داشته باشن به شدت فراریم
از تعمیرگاه وتعمیرکار ماشین وهرچیز دیگر فراریم
در مجتمع ازهمسایه بد اخلاق وپر سرو صدا فراریم
ازامتحان کردن غذای رستورانها وفست فودهای مختلف فراریم
وچون یک مورد رستوران ویک مورد فست فود باکیفیت و برند را امتحان کردم وخود وخانواده ام دوست داشتن حاضر به امتحان کردن هیچ جای دیگری حتی اگر باکیفیت هم باشند نیستم
ازمسافرت رفتن به شمال کشور در ترافیک سنگین جاده ها فراریم
از مراجعه به ادارات دولتی فراریم
از صحبت کردن بی مورد با تلفن فراریم
از بحث وجدل کردن وبه کرسی نشاندن حرف در جمع دوستانم فراریم وهمیشه با گفتن این جمله که فرمایشات شما کاملا صحیح است از ادامه بحث فرار میکنم
اینها مواردی بود که فعلا به نظرم می رسید امیدوارم مفید واقع بشه
در آخر به همه اعضای سایت خداقوت میگم