پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 16 (به ترتیب امتیاز)


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

504 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سهیلا گفته:
    مدت عضویت: 3607 روز

    با سلام به همه

    مواردی که من از اونها فرار میکنم 1 کامنت نوشتن 2 کار کردن و تمرین انجام دادن3 رانندگی کردن 4 انجام آگهی تبلیغاتی فقط یک بار انجام دادم 5تبلیغ از خودم کارم تو جمع تلفن زدن خیلی بهتر شدم خرید کردن برای خودم وخرج کردن برای خودم که بر میگردد به عدم لیاقت وباور کمبود مرتب نگه داشتن آشپز خانه باز هم هست فعلا یادم نمیاد موارد تکرار شوند من کاری ذوشروع می کنم بعد مدتی ول می کنم تعهد میدمکه روی فایلها تمرکزی کارکنم بعد مدتی چیزایی پیش میاد کمتر کار میکنم می خوام کاری به کار کسی نداشته باشم از قانون صحبت نکنم باز فراموشم میشه افرادی سر راهم قرار میگیرند که حس می کنم می تونن کمک فکری بهشون بدم چندین سال مستاجر هستیم در یک جا هر سال میگم سال دیگه خونه می خریدم میرسم امسال هم بشینیم باز سال دیگه هم همین طور جراعت عمل کردن در خیلی جا ها ندارم همش برای دیگران کار میکنم در حالی که می تونن کارگاه بزنم وخیلی موارد دیگه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    ندا گفته:
    مدت عضویت: 1662 روز

    سلام به استادای عزیزم و همه دوستای گلم

    مرسییی استاااد بابت این سری فایل ها ک ذهنمون رو به چالش میکشن

    خب بریم سراغ قسمت پنجم

    چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟

    (خب خدا جونم خودت در من جاری شو و هر انچه که تجربه کردم رو به یادم بیار تا بهتر بتونم خودمو بشناسم و بهتر بتونم بهبود بدم مسیرم رو و بیشتر لذت ببرم پس به امید خودت خدا جونم بزن بریم برای مکاشفه این بخش از باورهام و تجربه هام)

    1- من تا سال 98 برخلاف بقیه دوستان ک جمع گریز بودن من تنهایی گریز بودم و به شدت اجتماااعی و هربار منو تو ی جمعی میشد پیدا کرد و همیشه هم حرفی برای گفتن داشتم و خیلییی سریع و راحت ارتباط میگرفتم. شاید چون از بچگی تو محیط های شلوغ زیاد بودم و با ادمای مختلف و متفاوت زیادی سرو کار داشتم یا مدرسه یا کلاس های اموزشی و حتی جمع های خانوادگی بخاطر همین همیشه از این حد اجتماعی بودن من متعجب میشدن ک تو چطوری اینقققد راحت میتونی ارتباط بگیری! و همیشه از تنها بودن میترسیدم! از اینکه تنها بمونم، از اینکه هیچ دوستی نداشته باشم! همیشه از اینکه کاری رو تنهایی انجام بدم فراری بودم همیشه میخواستم ی نفر حداقل باشه کنارم، اما از وقتی کرونا اومده سال 98 و بیشتر تو فضای خونه بودم همه چیز جابجا شد برام و از وقتی هم ک با استاد و سایت اشنا شدم ترجیحم اینه ک تو هر جمعی وارد نشم و این نکته خیلیی مثبتیه و در مورد پذیرفتن تنهاییم هم خیلییی بهتر شدم و الان از صد درصد میتونم بگم هشتاد درصد به تنهایی انجام میدم بدون اینکه حس بدی بگیرم از بازار رفتن گرفته ک قبلا ب هیچ عنوان نمیرفتم و خیلییی سختم بود ک حتی ی لباس رو خودم انتخاب کنم برای خودم. براحتی مطب دکتر میرم تنهایی، براحتی رستوران میرم تنهایی و براحتی کافه میرم چندین و چندبار امتحان کردم و الان اینقد با تنها بودنم حالم خوبه ک تو روابط عاطفی متعددی ک بخاطر فرار از تنهایی ام میرفتم هم دیگه نمیرم و به شدت عاشق خودم و پیشرفت کردنم و بهبود دادن باورهام و شخصیتم شدم

    2- از اینکه توی جمع های رسمی در مورد ی موضوعی کنفرانس بدم به شدت استرس میگرفتم و فرار میکردم، ولی اگه همون جمع اگه ی جمع دوستانه میبود هیچ مشکلی نداشتم ولی از جمع های اداری و دانشگاهی ک ی محیط خشک و سردی داشتن فراری بودم ک البته اینم ب مرور کار کردم و الان خیلی راحتتر باهاش برخورد میکنم و همین دو روز پیش ی گروهی از وزارتخونه ی تهران اومدن و من خیلییی راحت باهاشون ارتباط برقرار کردم و در مورد کاری ک هنوز حتی تکمیل نکرده بودم ی توضیحاتی دادم و تو رستوران جدا از همکارای دیگم و کنار مسئولایی ک از وزارتخونه اومده بودن نشستم و خیلییی راحت ناهار خوردم و دیدم چققد اعتماد بنفسم بالاتر رفته و حتی چندجا از موفقیت هام و دستاوردام گفتم و ویژگی های مثبتمو لابلای صحبتام بهشون گفتم و کلی حس خوب گرفتم چون ی جورایی دیگه مطمعن شدم چققد احساس لیاقتم و احساس ارزشمندیم بالا رفته ک تونستم با افرادی ک خیلی رتبه کاریشون حتی از مدیر دستگاهی ک دارم براشون کار میکنم بالاتر بوده، هم سفره بشم و راحت ارتباط برقرار کنم و حتی تمرین عزت نفس استاد رو هم انجام بدم

    3- زمانیکه داشتم فایل رو گوش میدادم کنار ساحل، متوجه شدم ی اقایی خیلی به من توجه میکنه همون لحظه تو دلم گفتم امیدوارم ک سمتم نیاد من واقعا خوشم نمیاد باهاش همکلام شم بعد دیدم پس من از جنس مخالفی ک تو خیابون یا ساحل باشه بخواد بیاد سمتم فراریم چون ذهنیتم در موورد اینجور ادما اینه ک اینا ادمای الافی هستن ک کاری جز با این و اون دوست شدن ندارن و اصلا هم ادمای درستی نیستن وقتی در لحظه مچشو گرفتم گفتم نه باید باهاش غلبه کنی و فرار نکنی ازش، اگه ک میخواد بیاد باهات صحبت کنه این اجازه رو بهش بده ببین اصلا فکرت در مورد این دست ادما درسته یا ن!؟

    همینو ک گفتم اون اقا اومد سمتم و خیلی مودبانه ازم درخواست کرد ک اجازه بدم کنارم بشینه و منم پذیرفتم و متوجه شدم ک مسافر هست و ازم در مورد ساعت باز شدن مغازه ها پرسید و در مورد کارش بهم توضیح داد و متوجه شدم ک هم سنف هستیم و کلی حتی راهنماییم کرد در مورد کارم ک چیکار کنم بهتر پیشرفت کنم و بدون اینکه حس بدی رو بده اونجا رو ترک کرد و متوجه شدم تا چ ادم ثروتمند و عالیه و اون ذهنیتی ک داشتم اینجور ادما معمولا ادمای آس و پاسی هستن از بین رفت چون همیشه میگفتم کسی ک ثروتمنده و درگیر کسب و کار خودشه نمیاد وقتشو برای این ارتباط های خیابونی تلف کنه و برای خودش شأن و شخصیت قائله! و خوشحالم ک این مقاومت ذهنیم شکسته شد و متوجه شدم اونقدام نیاز ب گارد گرفتن نیست

    4- من از زبان خوندن فراریم ی مدت خیلیی پر انرژی میرم جلو ولی باز ی روز وقفه ک میفته بینش دیگه دلسرد میشم تا بیفتم رو دورش. متوجه شدم ک کلا در مورد هرکاری این روند تکرار میشه و میخوام ازش فرار کنم فقط زبان نیست، مثلا در مورد کارم اگه صورت وضعیتی باشه ک باید تنظیم کنم اگه بصورت مداوم روش وقت نذارم ی روز فاصله بیفته دیگه سختمه ک برم سراغش انگار شور و شوق و اشتیاقم با یکم فاصله گرفتن از اون کار حالا هرچی ک میخواد باشه، از بین میره و فرار میکنم از ادامه دادنش

    تا الان همینا رو یادم اومد و امیدوارم هرروز بهتر و بهتر بتونم خودمو بشناسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    رضا صبوری گفته:
    مدت عضویت: 1223 روز

    سلام و عرض ادب خدمت استاده جانم.

    خانم شایسته عزیز و هم دوره ای های عزیزم

    دوستان این کامنت برای قومی که می‌اندیشند چون 2روزه بهش فکر کردم

    استاد جان هزاران مرتبه از شما ممنون و سپاسگزارم که اینقدر دقیق و بجا ذهن مارو درگیر روند نا محسوس اشتباهات زندگیمون میکنین.چقدر این نشانه مناسب من بود و آگاهی رو بهم داد که تا بحال حتی به ذهنم خطور نکرده بود.فایل الگوهای تکرار شونده به من یه چیزی رو یاد آوری کرد در مورد اینکه:

    افرادی هستن که هر دو یا سه سال یکبار تو زمینه مالی داشته هاشونو از دست میدن

    من در روند ساختن پول و رسیدن به موفقیت بارها و بارها ماشین خریدم ماشینمو ارتقا دادم و بعد مدتی ماشین رو از دست دادم طوری که پیاده شدم کلا.

    یا صاحب خونه شدم و دوباره از دست دادم و با این فایل تازه متوجه شدم که این پیغام برای منه و چون داره تکرار میشه برای اینه که من درسشو بردارم و اون باورو شناسایی کنم و شروع کنم به بهبود بخشیدن…

    استاد جان الان که فکر میکنم و گذشته خودمو از بچگی مرور میکنم میبینم پدر من که بازاریه تا زمانی که من درکی از پول ساختن و بازار نداشتم کلی رشد کرده بود از لحاظ مالی طوری که:

    چندتا خونه چند طبقه خریده بود

    رنگبندی موتور کاواساکی 100 رو داشت تو پارکینگ

    رنگبندی دوچرخه کبری کمک فنر دارو داشت تو پارکینگ خونه در سال 1371 یا 1372

    اون زمان من 5 یا 6 سال داشتم و بشدت عشق ماشین و موتور بودم و حتی همه اینارو با رنگهاشون هنوز تو ذهنم دارم و یادمه…

    یادمه پراید هاچ‌بک نسیم تازه اومده بود که ماشین خارجیه زمان خودش بود پدره من یه صفرشو خریده بود و پولدارهای بازار اینجوری زندگی میکردن تا اینکه من هر چی بزرگتر شدم دیدم که کم‌کم روند رشده انگار متوقف شد.

    جلسه های مداحی رو پدر عزیزم شروع کرد و انگار باور مذهبی زد بالا که پول و ثروت زیادشم خوب نیست

    ‌کم‌کم اونایی که داشت محو شد و یه جورایی انگار باور مذهبی رو پدرم داشت تاثیر میذاشت.به مرور نعمت‌ها گرفته میشد و به جایی رسیدیم که ماشین از دست می‌داد میشد موتور سوار باز به سختی ماشینو میذاشت سرجاش چالش پیش میومد خونه رو میفروخت یه خونه رهن کامل میکرد.ماشین ایرانی رو تبدیل می‌کرد به خارجی باز ماشین خارجی رو میفروخت برای خرید خونه و این داستان تو روند بزرگ شدن بنده همواره ادامه داشت…

    برادر بزرگم سال 1380 کارشو شروع کرد از پدرم جدا شد یه مدتی خوب پیش می‌رفت باز بعد یه مدت از دست میداد.ملک یا زمین میخرید چند سال نگه میداشت و به محض اینکه میفروخت همون زمین صدها برابر رشد میکرد.اون هم به عنایت پدر همین مسیره یو یویی رو چندین سال ادامه داد تا بعد 18 سال دیگه نشست و نتونست ادامه بده.

    حالا الان بنده درگیر همین ماجرا هستم و این باور بعد از دو نسل به بنده رسیده و این باور مخرب سر جمع 40 سال مال پدرم بود داد به برادرم 30 سال برادرم زندگیش کرد و متاسفانه 20 سال بنده درگیرش هستم.

    همین شد باور غلط 90 ساله برای من که بارها و بارها به چشم دیدم که طبیعی بازار بالا پایین داره و هر چی جمع میکنی یه وقتایی لازمه برای روز مبادا بفروشی.

    مثلا:ماشین یه رنگ رند بخریم که همیشه مشتریش باشه شاید یه روز پولش لازم شد برا فروشش الاف نشیم…این باور تو 80 یا 90 درصد مردم ایران وجود داره و خیابونا پر شده از ماشینهای سفید و بازاره ماشین سفید همیشه داغ داغ….

    خلاصه من بعد از سالها در مسیر خودشناسی به لطف شما استاد نازنینم تونستم این نشتی انرژی رو شناسایی کنم و یقه شو بگیرم و این باوره کهنه و قدیمی رو از اعماق ذهن فقیرم بیرون بکشم و روش کار کنم با تمریناتی که براش در نظر گرفتم.

    خدا عمرتون بده استاده عزیزم که بهم سرنخ دادید و دو روزه که دارم این فایل رو میبینم و در موردش فکر میکنم.ببخشید اگه این کامنت طولانی شد ولی مطمئنم که این جنس کامنت برای دوستان هم مسیرم مناسب و کاربردی اگه وقت بذارن و بخوننش.

    خدایاشکرت که ازت هدایت میخوام اینجوری هدایتم میکنی و راه رو نشونم میدی.میخوام پوست این باور نخ نما و پوچ رو بکنم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1922 روز

    سلام بر عزیزای دل

    یه قسمت فوق العاده دیگه و جواب به‌ سوال عالی که پرسیدین :

    وقتی داشتین مثال میزدین از حداقل نود درصدش من یکم داشتم یعنی موضوعاتی که گفتین دیدم تقریبا تو اکثرش من همش دنبال فرارم حالا موقعیت های خودمو میگم حتی موقعیتهایی که قبلا بوده و روش کار کردم هم میگم

    یکیش صبح زود بیدار شدن هست یعنی من تمام کارها و برنامه هایی که خیلی زود باشه رو کنسل میکنم که مجبور نشم صبح زود بیدار بشم بعد تقریبا تو تمام موارد ازش فراری ام جز وقتایی که میخوایم جایی برای تفریح بریم یا کوه بریم تو اون موارد عجیب لذت بخشه صبح زود بیدار شدن برام

    مورد بعدی اشپزی هست یعنی ترجیح میدم تمام کارای خونه رو انجام بدم اما سمت اشپزی نرم و تابحالم جز یسری موارد خاص که اونم غذاهای اسون بوده برای خودمم حتی اشپزی نکردم و تست هم نکردم

    مورد بعدی ازینکه فامیل بیان خونه ما یا ما بریم اونجا البته برای این دلیل قانع کننده‌دارم چون خیلی افراد منفی هستن و اومدنشون خونه ما صرفا دلیلی جز منفی ها که بازش نمیکنم نداره وگرنه من دوستام خالم خونمون میان و من استقبال میکنم ازین موضوع

    موردهایی که قبلا بود و خیلی روشون کار شد یکیش اظهار نظر کردن تو جمع بود که خوب با دانشگاه رفتن و از قصد خودمو تو کنفرانس ها شرکت دادم که خودم‌ به چالش بکشم با اینکه میشد اون موضوع رو مثلا با روش های دیگه ای نمره گرفت اما من از قصد واردش میشدم که بزرگیش بیفته برام اون زمان با سایت شما اشنا نشده بودم و بعد اشنایی و تمرین اگهی بازرگانی (که اعتراف میکنم هنوزم سخت ترین کار دنیاست) چون راجع به خودت و توانایی هات میخوای برای یه جمع غریبه صحبت کنی و این برمیگرده ب عزت نفس و احساس لیاقت برای همین هنوزم سخته بنظرم من کلن یکبار انجامش دادم ولی مجدد باید انجامش بدم که سختی اینم بیفته

    دومین چالشی که باهاش روبرو شدم قرار گرفتن تو مواردی که ازش ترس بیخود یا فوبیا داشتم مثل تاریکی که هرکاری میکردم که باهاش مواجه نشم تنهایی یا حتی با جمع مثل قرار گرفتن تو جاهای تنگ مثل رفتن زیر اب تو استخر کشتن حشرات اینا نوشتنش شاید راحت باشه ولی برای من هرکدومش اندازه کوه سخت بود و واردش شدم قرار گرفتم تو‌محیطش تا غلبه کنم بهش و افرین میگم به خودم موارد بالا هم باید روش کنم و از بین ببرمش دیگه سخت تر از کارهایی که انجامش دادم ک نیست

    ممنونم استاد عزیزم بابت یه فایل عالی دیگه دوستتون دارم ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    راضیه گفته:
    مدت عضویت: 767 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ب نام خدای همراه و مهرابان و جون دلم ک عاشقش شدم…

    امروز هدایت شدم به این نشانه و این فایل از فایل های ارزشمند استادن و شخمزن افکارم

    من از خیلی چیزا فرار میکنم

    یکی از بازار رفتن ک الان ک خوب فکر میکنم میبینم ترس از کمبود دارم. در واقع یه پاشنه اشیل بزرگی ک دارم باور کمبوده و البته چند ماهی هس دارم روی باور فراوانیم کار میکنم ک البته خیلی خیییلی بهتر از قبل شدم و باید بهتر و بهتر هم بشم… وقتی میخام برم بازار ترس خالی شدن کارت بانکیمو دارم….

    یه ترس دیگه ک دارم و ازش فرار میکنم و برمیگرده ب احساس عدم ارزشمندی و عدم لیاقت و عدم دوست داشتن خودم … و اونم فرار کردن از جمعی هس ک همسرم بخاد با خانم های جوان و زیبا و موفق همکار و یا همکلام بشه… هیچ ربطی ب من نداره و دارم یکی دیگه رو کنترل میکنم. خیلی عذاب اوره این موقعیت.. خیلی… گاهی همسرم بهم میگه کاش اینقدر ک من دوستت دارم و برات ارزش قائلم خودت خودتو دوست داشتی و ارزشت رو میدونستی….

    سرمو میندازم پایین…

    گاهی میرم تو لاک خودم و برمیگردم ب دوران کودکیم و مرور میکنم خاطراتی رو ک هیشکی دوسم نداشت و دنبال مقصر میگردم….

    ولی ب خودم میام و میگم خودتو جمع کن راضیه…

    تو الان قدرت انتخاب داری…

    تو الان تو دانشگاه توحید عضو هستی…

    پس توکل کن بر خدایی ک اولا خالق اسمانها و زمینه و دوما از رگ گردنت بهت نزدیکتره…

    اون در جسم فانی تو دمیده و بهت فرصت زندگی داره…

    جی از این بالاتر؟؟

    اون سه تا دسته گل بهت داده ک احترامتو دارن و جونشون هستی….

    اون کسی رو عاشقت کرد و همسرت شد بعده سالها تنهایی ک توی چشم پاکی و دل پاکی زبان زد عام و خاصه….

    اون عاشق ذات پاکت شده…

    تو هم ذات پاکت رو بستای…

    ارزشت رو بدون…

    فراااااااار نکن از مواجه شدن همسرت با خانم های جوان و زیبا و موفق…

    بلکه تحسینشون کن راضیه…

    تحسینشون کن ک تونستن روی خودشون کار کنن و ب این حد از موفقیت برسن….

    اینقدر زیبا باشن زیبا حرف بزنن و توی کارشونم موفق باشن…

    اوووونقدر تحسین کن و حالتو خوب کن ک اونها رو جزیی از خودت بدونی…

    خدا توی قران میگه خلقکم من نفس واحده

    خدایا خودت کمکم کن

    هدایتم کن ب راه راست

    راه انان ک انها را غرق نعمتت کردی

    ن راه گمراهان و غضب شدگان…

    آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    مریم پهلوان گفته:
    مدت عضویت: 2135 روز

    به نام خدای مهربونم.سلام برا ستاد گرامی وهمه دوستان.

    مواردی که ازشون فرار میکنم:1) اینکه که صاحب مجلس باشم دوست ندارم .

    2)از مهمونی دادن که قراره غذا درست کنم ترس این رو دارم که غذام خوب نشه

    3) از جمع های بیهوده که حرفهای الکی میزنن

    4)از دعوا ومشاجره وبحث واختلاف.حتی اگه صدای دعوا بیاد سریع پنجره ها رو میبندم

    5)از مارمولک .ببینم فرارمیکنم

    6)از چالش های جدید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    پریسا حسنی گفته:
    مدت عضویت: 2014 روز

    سلام خدمت همه ی دوستان و استاد عزیز

    یکی از بزرگترین ترسهای من که از بچگی با منه، حرف زدن تو یه جمعی هست.که اینم بر می گرده به تربیت خانوادگیم که همیشه می گفتن تو یه جمع بزرگتر نباید بچه ها حرف بزنن و.. من بسیار می ترسم که یه موضوعی رو که دوست دارم بحثش رو بندازم و همه رو هدایت کنم که در خصوص اون صحبت کنن و حتی توی کارم می ترسم که یک گزارش کاری رو که خودم آماده کردم ارائه بدم، خلاصه امسال با توجه به آموزشهای استاد بعد از دوازده سال که به عنوان رئیس حسابداری باید گزارش مالی رو برای مجمع عمومی می خوندم و همیشه از خوندنش طفره می رفتم به خودم گفتم مگه استاد نگفته باید به ترس هات غلبه کنی، بعد از کلی کلنجار با خودم تصمیم گرفتم که گزارشم رو خودم بخونم و تا یک روز قبل مجمع عمومی به هیچ کس هم نگفته بودم که چنین تصمیمی دارم ولی یک هفته بود که از اضطرابش مثل بید می لرزیدم، خلاصه بعد از کلی تمرین با خودم و گوش دادن فایلهای استاد روز برگزاری مجمع عمومی در حضور 500 نفر که بیشترین تعداد شرکت کننده تا اون تاریخ تو مجامع شرکتمون بود، روی سن رفتم و گزارشم رو خوندم. با اینکه صحبت کردن نبود و فقط از رو متن خوندم ولی برای خودم یه موفقیت خییییلی بزرگ بود. همینکه بر ترسم غلبه کردم، همینکه استرس نداشتم و صدام نمی لرزید، همینکه تونسته بودم بالاخره حرکت کنم برای خودم یه تخته پرش بود و باور اینکه من می تونم. بهم کلی قدرت و اعتماد و شجاعت داد. اصلا برام مهم نبود دیگران نظرشون چی بود فقط برام مهم بود که من از خودم بهتر شدم. من تونستم و حرکت کردم. حالا خیلی انگیزم بیشتر شده که حتما یاد بگیرم و خودم رو به چالش بکشم و در حضور دیگران بتونم حرف بزنم و نظرم رو بگم.

    من تونستم، حتما بعد از این هم به لطف خدا می تونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    شاهرخ گفته:
    مدت عضویت: 2503 روز

    سلام عرض ادب و احترام،

    سوال : چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟

    جواب من : سوال خیلی جالبی بود ، تا به حال بهش فکر نکرده بودم، این سوال انقدر برام جدید و عجیب بود که،انگار یه چیزی خوردم که مزه جدید داشت که تا بحال تجربه نکرده بودم، انقدر برای ذهنم عجیب و جدید بود.

    خیلی فکر کردم به این سوال و دیدم که از خیلی چیزا فرار میکنم،

    به حرف زدن همیشه میگم که آدم باید چیزای جدیدو تجربه کنه و همیشه با صدایی بلند و رسا در جمع و بین دوستانم میگم، آدمی موفق هست که از دایره امنش خارج بشه و تجربه کنه،مهاجرت کنه از شهرش به شهر دیگه یا در مقیاس بزرگتر از کشورش به کشور دیگه یا از شغلی که دوسش نداره بیاد بیرون بره سمت شغلی که دوسش داره ولی در واقعیت اینه که واقعا خودم اینکار نمیکنم و میترسم از انجام اینکارا که به همه توصیه میکنم. من از مهاجرت با اینکه به همه توصیه میکنم ولی میترسم از انجامش، میترسم از اینکه خب گیریم که رفتی یه کشور دیگه حالا میخوای چیکار کنی؟ یا خب گیریم که از شغلت امدی بیرون و درامدی در کار نیست و سرکوفت خانواده هم هست حالا میخوای چکار کنی؟ میترسم از انجام کار جدید، فرار میکنم از اینکه یه کار جدیدو انجام بدم یه بیزینس جدیدو انجام بدم فقط از ترس اینکه نکنه نگیره و بعد چی میشه؟خلاصه فراریم از هر کار جدیدی که قبلا انجام ندادم و بخوام یهو انجام بدم

    فراریم از مسائل مالی، اینکه بخواب ببینم خب حساب کتاب کنم چقدر درامد داشتم یا هزیه چی شد و این حرفا،

    ولی بزرگترین چیزی که ازش فرار میکنم اینکه که، از انجام کار جدید،مهاجرت،شروع یه بیزینس جدید و هر چیزی ریسک توش باشه، هم میترسم هم فرار میکنم و اصلا ذهنم نمیزاره بهش فکر کنم بلافاصله یه فکر دیگه ای میکنم. سوال جالب و چالش برانگیزی بود ممنون از شما.

    ذهنمو دارم یواش یواش بیشتر میشناسم و اینکه چقدر توش چیزایی هست که اصلا نمیدونستم همچین چیزی توش هست،چقدر برام غریبه ذهنم، من فکر میکردم همیشه عاشق مهاجرتم،میخوام اقیانوسو ببینم،میخوام اروپارو ببینم،میخوام سویسو ببینم،میخوام مصرو ببینم،و جاهای دیگه ولی میبینم که نیستم یا اینکه فکر میکردم همیشه عاشق چالشم ولی میبینم که نیستم،میترسم از چالش، فرار میکنم نمیتونم خودمو جم و جور کنم تو شرایط اولیه یا سختش، یا فکر میکردم دوست دارم برای خودم کسب و کاری داشته باشم و استارت اپ خودمو داشته باشم ولی میبینم که ذهنم یه ساز دیگه ای میزنه تواناییهایشم دارم ولی ذهنم نمیخواد کسب و کار داشته باشم.اصلا کی اینچیزا رفت تو ذهنم،عجیبه واقعا برام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    الهام و نگین گفته:
    مدت عضویت: 1151 روز

    خدایا هزاران هزار مرتبه شکر بخاطر یه هدایت دیگه

    خدایا هزار مرتبه شکر که من و جز هدایت شدگانت قرار دادی

    خدایا شکرت بخاطر وجود استاد عزیزم

    خدایا شکرت بابت این خوشبخت بودنم

    خدایا شکرت بخاطر این قوانین ثابت و یکسان

    خدایا شکرت که بهم اختیار خلق کردن دادی

    خدایا شکرت که تمام اصول و در قرآن بهم گفتی

    استاد بینظیری، بینظیری

    هزاران هزار مرتبه شکر گزاری میکنم ،که دستی از دستهای خدای مهربانم شدی که قوانین جهان هستی و بهم بگیند و بتونم به اندازه ای که درک میکنم بتونم زندگی خودم و خلق کنم

    استاد جان من قبلا چون همش احساس قربانی شدن داشتم و باور کمبود

    با پسرم بحثم میشه و اونم این احساس قربانی شدن و بیشتر و بیشتر بهم میداد،ولی العان که با قانون آشنا شدم برام خیلی خیلی کم اتفاق میفته اصلا انگار کم رنگ و کم رنگ شده،

    یا اینکه تو جمع نمی‌تونستم برم و حرف بزنم فرار میکردم تقریبا از رفتن تو جمع

    ولی از موقعی که دوره عزت نفس و گوش دادم و به تمرینهای عمل کردم خیلی بهتر میرم تو جمع و خودم و معرفی میکنم و با احساس لیاقت صحبت میکنم

    و خیلی خوشحالم

    که احساس لیاقت بیشتر میکنم و آدمهای که اطرافم هستند هم دارند عوض می‌شوند و سمت من آدمهایی دارم هدایت می‌شوم که اونها هم احساس لیاقت را درخودشون بیشتر حس میکنند

    و من متوجه شدم که من یه مرحله بالاتر رفتم و بابت این خیلی خوشحالم که آدمهای خوش رو تر و با اعتماد نفس تر دارم برخورد میکنم

    البته همش آگاهانه دارم روی رفتارم و رفتار بقیه نگاه میکنم که بفهمم چه باورهایی دارم ومچ خودم و میگیرم و میام می‌نویسم اهرم رنج و لذت و می‌نویسم و سعی میکنم روی خودم کار کنم

    استاد عزیزم ،مریم جان عاشقانه دوستتون دارم

    سپاس گزارم بابت این آگاهی های که در اختیار ما میزاریند

    دوستان عزیزم دوستون دارم ،امید وارم هر روز بهتر و بهتر قوانین جهان هستی و درک کنیم و عمل کنیم

    خدایا دستم و بگیر و هدایتم کن به اسانسهای بیشتر

    خدا یا من دوست دارم جز مومنان باشم

    خدا جونم دوست دارم درس بگیریم از اتفاقات

    خدا جونم هر روز تو رابط بهتر و بهتر قرار بگیرم

    خداجونم دوست دارم بتونم به راحتی الگوهای تکرار شوند را بفهمم

    وبفهمم که خودم دارم خلق میکنم

    باورهام و درست کنم.

    خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو هدایت میخواهم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    نازنین خشنود گفته:
    مدت عضویت: 1530 روز

    سلام استاد جان

    میخوام بی مقدمه برم سراغ کارهایی ک به شدت ازشون فراری هستم

    1:از ارتباط گرفتن با آدم های جدید

    2:از ادامه دادن صحبت با آدم های غریبه (یعنی تا جایی ک مجبور باشم با بقیه حرف میزنم اما وقتی کارم تموم میشه دلم می‌خواد سریع اون صحبت رو قطع کنم و حرف زدنمون تموم شه دلایلشم الان اومد توی ذهنم اینه ک :1احساس می‌کنم مزاحم اون افراد میشم 2احساس می‌کنم شاید با من حال نکنن و حرفای ارزشمندی نزنم 3احساس می‌کنم توی جواب دادن ب حرفاشون کم میارم برای همین بجز مکالمه های ضروری با کسی حرف نمیزنم

    مورد 3ک ازش فراریم اینه ک توی ارتباطات اولین نفر باشم ک شروع کنندس و بازم بخاطر حس مزاحمتمه

    مورد 4 :ارتباط چشمی بر قرار کردن با ادمهاس چون حس می‌کنم عدم عزت نفس منو از توی چشمام میخونن بافکر می‌کنم ب اندازه کافی زیبا نیستم

    یعنی وقتی ی نفر داره بهم نگا میکنه و حرف میزنم با خودم میگم نکنه الان ی نقصی رو داره تو صورتم میبینه و بهش توجه میکنه خصوصا این ترس راجع به افرادی ک باهاشون رابطه عاطفی شدیدی دارم بیشتره

    مورد 5از رقصیدن در جشنا و با آدما فراریم

    فقط در صورتی میتونم برقصم ک مشروب خورده باشم

    مورد6از ابراز احساسات ب خانوادم فراریم ویجورایی خجالت میکشم و حاضرم بمیرم اما ب مامانم یا خواهرام نگم دوستت دارم

    (اما تا دلتون بخواد ب دوست پسرم میتونم بگمخخ )

    مورد 7از پر انرژی بودن و بلند صحبت کردن و فیزیک محکم داشتن فراریم چون میترسم یکی بهم تیکه بندازه یا باخودش بگه این دیگه چی میگه دلش خوشه هااااا و بزنه توذوقم

    الان ک دارم فکر می‌کنم تمام این مواردی ک نوشتم و خیلیای دیگ ک تو ذهنمه دلیلش کمبود عزت نفسمه

    و اینک برای اینک دیگه ازین چیزا فراری نباشم تنها راهش رفتن تو دل این ترسام هست و لا غیر

    حتما از این کامنتم اسکرین شات میگیرم و سعی می‌کنم تک تک کارایی ک فرار می‌کنم ازشون انجامشون بدم و درشون هی قوی تر و قوی تر بشم تا این ضعف های شخصیتیم کم تر و کم تر بشه

    مرسی استاد عزیزم

    مرسی بابت مطرح کردن این سوال ک باعث شد من کلی خودم رو بهتر بشناسم و بهبود بدم عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: