اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
استاد خیلی خیلی سپاس گزارم بابت این فایل که رایگان به دسترس ما گذاشتید وچقدر برای مان کمک میکنه تا ترمز های مخفی ذهن مان را پیدا کنیم.
وقتی در شرایط استرس زا و پر چالش قرار می گیرم نمی توانم خودمو کنترول کنم و این حالت هارا از خودم بروز میدم:
1. عصبانی و خشم گین می شم و شروع به داد وفریاد کرده و بد و بی راه میگم به طرف مقابل
2. دیگران را مقصر حال بدم میدانم
3. خودمو قربانی آن حادثه می پندارم
4. گاهی اوقات وقتی خشمگین می شم هرچی دستم باشه میزنم میشکنم . و گاهی چنان عصبانی میشم که تاثیرات حال بدش باعث میشه مریض بشم و تا دو یا سه روز نتوانم به حالت عادیم بر گردم و روی اهدافم کار کنم . مشکلی دیگری که در من وجود دارد اینه که سعی می کنم از پول و مال برادرم که مصارف خانه را به دوش دارد محافظت کنم تا ظلمی از طرف اعضای خانواده بهش نرسه و پولش حدر نره لحظه های فرا میرسه که ذهنم نجوا میکنه ببین فلانی از پولش داره استفاده می کنه و خودش خبر نداره ببین تو اگه ساکت بنشینی او تباه میشه گناه داره کاری بکن و این موقع هاست که بد جوری حالم بد میشه و سعی میکنم این را با مادرم و خواهرم در جریان بگذارم و همیشه هم سعی کردم جلو این کارا بگیرم نتیجه چه شده نه تنها موفق به این کار نشدم بلکه متوجه شدم این کارم باعث شده مردم از او سو استفاده بیشتری بکنن . هر چند با خودم میگم منیره سعی کن وظیفه خدا را به خودش بگذاری تلاش نکن زندگی دیگران را کنترول کنی اینوظیفه خداست با این کار فقط انرژی خودت را حدر میده و به خودت ظلم کنی اما استاد نمی توانم امید که با این فایل ها بیماری های که در ذهنم است را بتوانم پیدا و به یاری خدا حلش کنم.
سلام ودرود بر استاد عزیز خانم شایسته گل وهمفرکانسیهای نازنینم
استاد در مورد سوالی که فرمودید
من در زمانهایی که در موقعیتهای استرس زا وناراحت کننده قرار میگیرم عصبانی میشم اما نه در حدی که بخواهم آسیبی به کسی بزنم ولی الگوی تکرار شونده در من دونبال مقصر گشتن وتوی ذهنم سرزنش کردن اون یا گاهی اوقات مخصوصا در مسائل مالی یا در زمانی که نیاز به رفتن به جایی را داشته باشم در مورد خودم به شدت عصبانی وسرزنش خودم که چرا با وجود داشتن گواهی نامه نباید رانندگی کرده وراحت به مقصد بروم ومجبورباشم یا از همسرم درخواست کنم من با ماشین ببره یا با اسنب یا برای آمدن اتوبوس کلی وقتم را به انتظار اتوبوس باشم یا یک الگوی دیگر که زیاد برام تکرار میشه در موقع استرس باید باکسی صحبت کنم تا آروم بشم وهمیشه بعد از آن پشیمانی که این مسئله برای خیلیها اتفاق میوفته ولی اونها در موردش صحبتی نمیکنن زیرا وقتی مثلا برای کسی البته نزدیکانم یا گاها دوستی باشه که من از زبانشون میشنوم که بابا برای ما هم این اتفاقات میفته وما اینطوری عمل میکنیم
اما خیلی به ندرت برام پیش میاد که بخواهم گریه کنم اکثر موقع ها در نهایت میگم خدایا ببین وضعیت منا خودت کمکم کن وبیشتر اوقات بعد از مدت کوتاهی متوجه میشم که من خیلی قضیه را جدی گرفتم واصلا لزومی نداشت این کارها را بکنم
قبلا یعنی شاید سالهای پیش من همش به قول معروف همش توی خودم میریختم وتازه افتخار میکردم که باعث ناراحتی کسی نشوم وبعد من به این نتیجه رسیدم که این در خود ریختن باعث میشه اولا به خودم ضربه بزنم دوما مشکل حل نشه وسوما به خیال خودم تمام میشه بعد یه مدت ولی اثرات اون توی خود ریختنهام منجر به بیماری جسمی یا رفتاری در من میشه حالا سعی میکنم بیرون بریزم ودر موردش حرف میزنم واین الگو برام هی تکار میشه
دوست من ، راستش منم اول همین فکر میکردم وقتی که کامل گوش دادم دیدم یه قسمتی از فایل که مربوط به قوائد اصلی تکرار شده بعد که سوال مطرح میشه راجع به اون مسئله صحبت میکنن .
وقتی توی شرایط استرسی یا چالشی قرار میگیرم واکنشم اینکه فرار کنم از اون موقعیت مثلا بیشتر اینجوریم که گوشیمو برمیدارم و میرم اینستا یا تلگرام یا یوتوب و فیلم های چرتو پرت میبینم بعدش حالم بدتر میشه و راه میرم و راه میرم و میگم چیکار کنم
با خودم خیلی صحبت میکنم خودمو دعوا میکنم سرزنش میکنم که چرا اینجوری شد چون مطمئنم خودم زندگیمو میسازم و کسی مقصر نیست بعدش به خودم میگم اینجوری نمیشه باید یه کاری کنم و یه سری تصمیمات برای اون قضیه در نظر میگیرم و کمی آروم میشم
گاهی هیچ راه حلی به ذهنم نمیاد اینطور مواقع دوباره میرم تو فضای مجازی
من بار ها این حالت رو داشتم
و مثلا از غروبش تا موقع خواب با آهنگ گروه فیلم ها خودمو سرگرم میکنمم ولی موقع خواب بد تر از قبل دور خودم میچرخم و از دست خودم شاکیم که چرا کل روز وقتمو هدر دادم و بعدش میگم خب حالا هرچقدر هم با خودم دعوا کنم چیزی عوض نمیشه (قبلن تا یک هفته یا بیشتر خودمو سرزنش میکردم ولی کم کم کمش کردم )
بعدش یا میام توی سایت و نشانه ی امروز من رو ببینم یا هم قرآن میخونم و میگم خدایا هدایتم کن کمکم کن چیکار کنم
و خیلییی جالبه توی اون فایل جواب میاد یا توی آیه های قرآن
سعی میکنم این مدت تو حال بد بودن رو کم ترش کنم و زود تر به خدا توکل کنم
وقتایی که راه حل رو پیدا میکنم میگم خدایا دمت گرم بازم کمکم کردی حالا باید اجراش کنم کهههه نمیکنم !!!!!! یا تا نصفه راه میرم و رها میکنم دوباره اوضاع سخت و استرسی میشه دوباره …
این مهم ترین موضوع زندگیه منه اینکه این الگو مدام داره تکرار میشه !!! اینکه یه مدت خوب عمل کنم رها کنم تو دردسر بیفتم فرار کنم دوباره برگردم و این چرخه هی تکرار بشه
در گذشته وقتی یه مسئله ی مهم و اختلاف شدید در محیط کار یا با هم اتاقی هام برام بوجود میومد بهترین درمانم خواب بود تا فکر نکنم زمان بگذره و کمی آرومتر بشم.
الان هم اگر مسئله ی کوچیکی در خونه پیش بیاد سریع عصبانی میشم و دنبال مقصر میگردم. سریع هم آروم میشم و از برخورد بدم پشیمون میشم .
در شغل اخیرم وقتی دچار شرایط استرس زا میشدم بیشتر از آموزه های استاد استفاده میکردم . یه موسیقی ملایم پخش میکردم یا قسمتهایی از سفر به دور آمریکارو میدیدم تا ذهنم آروم شه اینطوری اون شرایط هم تغییر میکرد.
البته الان میدونم که اون شرایط استرس زا بدلیل توجه من به ناخواسته ها پیش میومد. مثلاً کار من بسیار سبک بود ولی کار یه بخش دیگه مون سنگین بود. به کار اونها نگاه میکردم و با خودم میگفتم خدایا شکرت که کارم سبکه. یعنی به چند دقیقه نمیرسید که دقیقا مثل اونا کار من هم سنگین میشد. الان دارم تمرین میکنم که تمرکزم روی خودم باشه و به دیگران کاری نداشته باشم. با این روش وقتی تو باشگاه هستم و به بقیه نگاه نمیکنم و فقط به استادم توجه میکنم عالی عمل میکنم و از خودم راضیم ولی به محض اینکه حواسم بره روی بقیه، سطح عملکردم پایین میاد. روز بروز این روش رو بیشتر تمرین میکنم و به امید خدا بهتر میشم.
درباره سوال این فایل باید بگم توی این شرایط که شما گفتید خیلی حالم بد میشه یه غم سنگین روی دلم میشینه ضربان قلبم به شدت بالا میره و خیلی عصبی میشم حس میکنم یه نفر قلبم رو توی دستش گرفته و هی فشار میده نفسم به سختی بالا میاد . ذهنم شروع میکنه به سناریو ساختن اینقدر واضح تصاویر جلوی چشمام میاد که انگار من توی اون صحنه هستم و دارم میبینم به وضوح عین یه فیلم ساخته های ذهنم از جلوم رد میشه و این در صورتی هست که من تمرین تصور رسیدن به خواسته ها رو اصلا نمیتونم انجام بدم اما توی شرایط بد خوب میتونم حرفهای منفی ذهنم رو به نمایش بکشم .
پاشنه آشیل من خیانته و هیچ چیزی اندازه این نمیتونه بهم بریزه منو .وقتی حالم بده در بدترین تصاویر ذهنم خیانت همسرم رو میبینم در صورتی که 5 ساله ما ازدواج کردیم اما تا به حال هیچ چیزی در این رابطه نتونستم ثابت کنم فقط این تخیلات منه که از زندگی قبلیم چون تجربه بدی داشتم و از گفتگوی مامانم از کودکی تا به حال تاثیرات بدی روی من گذاشته که در زندگی فعلیم هم دنیامو خراب کرده .
توی این مواقع خیلی حالم بد میشه حتی گاهی میزنم زیر گریه فکر میکنم واقعا اتفاق افتاده ولی من نمیتونم ثابت کنم .
اصلا انگار خود آزاری دارم .
عصبی میشم ،پرخاشگر ،دنبال بهانه میگردم تا با همسرم دعواکنم . همش میخوام ثابت کنم من درست فکر میکردم . گوشی موبایل همسرم رو چک میکردم . پیامهاشو میخوندم که چیزی ازش دربیارم و بگم دیدی راست میگفتم. همش میخواستم مچشو بگیرم بگم من احمق نیستم .اما موفق نشدم .
تا اینکه توی فایلهای شما شنیدم که گفتید ما شرایط رو با افکارمون خلق میکنیم حتی اگه واقعا چیزی نباشه ما اینقدر به اون موضوع فکر میکنیم که خلقش میکنیم . از اونجا سعی کردم خودم رو تغییر بدم ،ذهنم رو کنترل کنم . حتی یک شب از خدا کمک خواستم گفتم واقعا نمیتونم کمکم کن و همون شب خواب دیدم یه صدایی بلند بهم میگفت فاعرض عنهم هی صدا بلندتر میشد تا اینکه از خواب پریدم .از اونجا به خودم قول دادم که کنترل ذهنم رو قویتر کنم با بی توجهی .
از اون به بعد هر وقت ذهنم میخواد به بیراهه بره خودم رو درآغوش خدا تصور میکنم خدا رو شبیه به ابر سفید بزرگ تجسم میکنم که هرقت نجواهای شیطان میاد سراغم خودم رو توی اون ابر سفید بزرگ که انگار آغوش خداست میندازم و درون آغوشش فرو میرم به طوری که دیگه هیچی از نجواهای شیطان نمیشنوم و مدام تکرار میکنم فارض عنهم و بعد یه مدت آروم میشم .
اگه بتونم بلافاصله باورهای مثبت درباره روابط مینویسم یا از خوبیهای همسرم مینویسم و خدا رو شکر میکنم بعدشم برای آرامش بیشتر یکی از فایلهای شما رو گوش میکنم یا کامنت میخونم تا فرکانس مثبت به جهان بفرستم .
خدا رو شکر برای تغییر بیشتر از خداوند کمک خواستم و خداوند هدایتم کرد به دوره عزت نفس و دیشب خریدمش .
با اینکه پولش رو خیلی لازم داشتم ولی چون هدایت شدم به خرید این دوره بدون چون و چرا به هدایت عمل کردم و برای بهتر شدن زندگیم به کمک و یاری خدای خوبم قدم برداشتم .
و امروز با شنیدن فایل دوم این دوره انگار که توی آسمونا پرواز کردم . بهترین حال جهان رو داشتم .مشتاقانه الان میخوام دوباره گوش کنمش .استاد شما فوق العاده ای . دلمون واسه مریم جون هم خیلی تنگ شده .مریم جون رخ بنما که باعث آرامش بیشترمون باشی .
خدا شما دو عزیز رو حفظ کنه و کنار هم خوشبخت ترین باشید .
واقعیتش من امروز یکی از فایل های شما روتوروبیکا دیدم خیلی گریه کردم واقعا من همه جا از شما تعریف میکنم و احسن میگم به شما .شمایی که فوق العاده هسین از همه لحاظ من وقتی با چالش استرس زا روبه رو میشم کنترل ذهنمو ازدست میدم دنبال مقصرم ذهنم منو میبره دنبال نکات منفی یا گذشته زود ناامید میشم کنترل ازدستم خارج میشه قانون ازیادم میره انقد اون مسئله رو بزرگش میکنم که پست سرهم خوابشومیبینم هرجا میرم اون اتفاقومیبینم یا آدمایی رو میبینم درمورد اون حرف میزنن وتنها چیزی که میدونم اینه که تواون شرایط خداروهم ازیاد میبرم تمریناتوازیاد میبرم اصلا به دفتر شکر گزاری نگاه نمیکنم و بعضی موقع ها که با فایل های شما احساسموخوب میکنم چند مدت خوب میشم ولی هرلحظه که به فکرم خطور میکنه ذهنمودرگیرمیکنه و جالب اینجاس که همش به نکات منفی اون مسئله نگا میکنم و استرسم بیشتر میشه خلاصه احساس میکنم قدرت دادم به اون چالش کم کم داره توزندگیم نمایان میشه
من توکل میکنم باز به خدا و میگم خودت درست کن که همه چی از کنترل من خارج میشه اینجور مواقع ها به یاد استاد عباس منش میفتم وبه خودم میگم این مرد بزرگ واقعا کنترل ذهن عالی داره که تونسته کنترل زندگی خودشو در دست بگیره من همیشه از خدا کمک میخام عین شما باشم عین شما حرکت کنم عین شما فک کنم عین شما عمل کنم در این لحظه از صمیم قلب برای شما دعا میکنم
ممنون وسپاسگزار از سوالات به این خوبی وقشنگی که طراحی میکنیدوهرروز ذهن ما رو بازتر میکنید.
سوال: وقتی به شرایط استرس زا برمیخورید چ واکنشی نشون میدهید؟
اگه بخام ازگذشته ی خودم بگم .
همون لحظه بدون کوچکترین مکثی اول ازهمه عصبی میشدم.چنان خشمی منومیگرفت که متوجه نمیشدم چی به زبون میارم.
زمین و زمونو به هم میبافتم.
چرا چراهام شروع میشدودنبال مقصرمیگشتم.
هرچی به ذهنم میومدمیگفتم وتو اون حالت عصبانی مثلا بامنطق خودم میسنجیدم،و خیلی ها رومتهم میکردم .
هیچ وقت خودمو نمیدیدم.اینکه شاید یه درصد حتی خودم مقصرباشم.
موقع عصبانی شدن اگه تایم غذام باشه ،بله منم زیادمیخورم.حرفم زیاد میزنم .
متأسفانه یا خوشبختانه نمیدونم اصلا بلدنبودم توخودم بریزم.
تحملم بقدری کم بود که زود ازکوره درمیرفتم.
زود ازهم میپاشیدم.
الان خوب میفهمم که چقدرضعیف بودم.
خداروکه اصلن نمیدیدم.تازه لجمم درمیومدکه چراهراتفاق ناجالبی روبرامون رقم میزنه ،چون فکرمیکردم این اتفاقات ازجانب خدای!
اکثراتفاقات ناجالب رو،گردن همسرم مینداختم.
بنده خدا روخیلی محکوم میکردم.
حتی جاهایی که واکنشهای منفی درمقابل رفتارهاوعملکردهای ناجالب دیگران داشتم ،بازم اول ازهمسرم گله میکردم بعداون طرف مقابل رومیبستم به فحش وناسزاگویی.
کلن همسرم نقش بسزایی درمحکوم کردن های من دربرابر ناملایمات زندگیم داشت چون باورم این بود که ایشون باید همه جوره منو ساپرت کنه،ازمن درست مراقبت کنه.
آرامش روبرای من به ارمغان بیاره.
اجازه نده کسی به من آسیب بزنه.
منو به رفاه وآسایش برسونه.
کل خوشبختی وسعادت وشادی من درگرو کارهای همسرم بود.
اون به جای من دفاع کنه.
اون به جای من جواب دیگران روبده.
واقعن فکرمیکردم مسئولیت های کارهای من ،وظیفه ی ایشونه.
میدونم آدم جالبی نبودم .مغرور و ازخودمچکر بودم.
خیلی زورمیگفتم.
انگشت اشارم فقط سمت همسرم بودوبس.همش تو تو میکردم.
چرا تو فلان کارو کردی یانکردی یاچرا نمیکنی؟!
وباهرپیشامد ناگواری ،سرکوفت بهش میزدم.
بااین واون مقایسش میکردم.
رگباری سرزنشش میکردم.
واااای خدای من! چقدر خوب نبودم.
فقط تواین لحظه خداروشکرمیکنم که به هیچ وجه مثل گذشته نیستم .
مثل گذشته افکاروباورهای مخرب رو،ندارم.
کاملا شخصیتم ،تغییرکرده.
هیچ کدوم ازاون احساساتی که اون موقع تو اون شرایط داشتم ، الان دیگه ندارم.
واقعن عاقل تر شدم.
خداخیربده استادعزیزمو،که باکارکردهردوره ،یه رشدی تووجودم کردم که بالاخره تغییراتی که باید رخ میداد،اتفاق افتاد.
الان اگه شرایط استرس زایی بوجودبیادبه هیچ وجه واکنش تشنج زا،نشون نمیدم.
دنبال مقصرنمیگردم که هیچ ،بلکه نگاهم به این میشه که خدای من ،من چ فرکانسی فرستادم که الان باید بااین اتفاق مواجه باشم؟
البته اینم بگم به خودم سخت هم نمیگیرم که برم سمت احساس گناه یاسرزنش خودم.
ولی این فکر به ذهنم خطورمیکنه که میتونست این اتفاق نیفته.
اگه لحظه ای هم ناراحت بشم یاممکنه تا یه ساعت دیگه هم ناراحتیم بکشه .
به فکرفرومیرم که چ درس یاتجربه ای برای من میتونه داشته باشه.
حتی اگه به خاطر اون موضوع،به هرنحوی درد بکشم حتمن دنبال درس گرفتن ازش هستم.
چون ایمان پیداکردم که هر اتفاقی برای من رخ میده حتمن درراستای رشد منه.
ترس یانگرانی هام بی نهایت کمترشده.
خداروبهترشناختم وایمانم به خدای خودم بیشترشده.
جایی که نمیدونم چکاری درسته یاانجامچکاری به مصلحته ،فقط میسپارم به دستان خداوند.
بااطمینان کامل میسپارم.
آخه قدیما،میسپردم ،بعد خودم دست به عمل میشدم .وبه جای اصلاح اون موضوع ،اوضاع روبدترازقبل میکردم.
اما حالا عاقلانه تر وهشیارانه تر ومحتاط تر،اقدام به عملی میزنم.
دیگه میدونم فرصت برای هرواکنشی هست ونیازی نیست باعجله کاری انجام بدم به خیال اینکه اون اتفاق رومدیریت کنم.
طبیعتاً ،درچنین مواقعی خواب همیشگی از آدم گرفته میشه.
هرچقدر هم نجواها روکنترل کنی و ورودیهای مناسب به خورد مغزت بدی ،بازذهنت درگیره !
هرچقدرم بگی من آرومم ،بازاون اتفاق رومدام بالا پایین میکنیم ودقیق ترمیسنجیم.
خداروشکر اهل هیچ دود و دمی نیستم .
نه سیگارمیکشم نه قلیون .نه الکل مصرف میکنم ونه هیچ کاردیگه ای.
هرچند اهل ورزش هستم ولی اگه تایم ورزشم نباشه ،سراغ ورزش هم نمیرم.
ولی دوش میگیرم .خودمم از ریخت وقیافه نمیندازم که خودمم ازقیافه ی زارم وحشت کنم.
حالا که قانونه، احساس خوب مساوی اتفاق خوب روفهمیدم .
خوشم نمیاد برم تو فازغم یا ناراحتی یا هر حس منفی .
اصلا ازاین آزار واذیتها تووجود خودم خوشم نمیاد.
به خودم احترام میزارم .برای خودم ارزش قائلم.
میگم خب که چی !مگه دنیا به آخر رسیده.
درواقع اونموضوع هرچندبزرگ هم باشه میگم حالا کاریه که شده!اتفاقیه که افتاده!چکارکنیم؟ خودمونو بوکوشیم؟!.
پرسیدن سوالات قدرتمند کننده ،دست به عملهای مثبت میده ینی تو رو مجبور به انجامکاریارفتاردرست میده.
پس خونسرد تر میشم واتفاقا اگه همراهی داشته باشم ،مثلا همسرم درگیرش باشه یافرزندم ،به اونها هم دلداری میدم وسعی میکنم اونا رو هم آروم کنم وخیلی هم تواین زمینه نقش بسزایی دارم.
بیشترین پاسخهای مثبت بعد ازاون ماجراها رو، تو سکوت کردن وصبوربودنم ورهایی کردنم بدست میارم.
چلذتی بهت دست میده وقتی بعدازماجراهای ناجالب ،ببینی خوب عمل کردی.
ب نظرم هیچ حسی قشنگ تر از این نیست که احساس رضایت صادقانه ازخودت داشته باشی.
البته ناگفته نمونه،همه ی این توضیحاتی که دادم برای مسائل مالی وروابط وسلامتی بودش.
درزمینه اتفاقاتی مثل مرگ و میر عزیزان یانزدیکان که استرس واضطراب وحشتناک به انسان دست میده ،خداروشکر،تجربه ای ندارم .ونمیدونم توهمچین مواقعی چ واکنشی دارم.
استادجان عزیز، ازتون درخاست میکنم درمورد مرگ ودنیای پس از مرگ ودنیای آخرت هم فایلهای بیشتری ،مخصوص توحید برامون بزارید.آموزه های قشنگتون را ،با ما هم به اشتراک بزارید.
من ازمردن خیلی میترسم.یکی ازپاشنه های آشیلمه.
ازمردن عزیزانم هم همین طور.
باوجودنداشتن هیچ وابستگی به هیچکدوم ولی حس میکنم اگه روزی اتفاقی بیفته،بعیدمیدونم مقاوم باشم وازپس این درد بربیام.
خیلیم سعی میکنم درکم روبه این موضوع قشنگ کنم امافعلن که نتونستم .
نگاهم نگاه خوبی نیست فکرمیکنم خیلی به خاطرش باید دردبکشم.
واین حس رودوست ندارم.
دلم میخادافکاروباورهامونسبت به این موضوع تغییربدم اما وقتی بهش فکرمیکنم ،حالم بد میشه وتواحساس بد میرم.
فکرمیکنم سختترین وسنگین درد،کنار اومدن مرگ عزیز ازدست رفته، باشه.
فکر کردن درمورد مرگ خودمون هم خودش یه معضل دیگه ودرد دیگس!
دوره ی کشف قوانین روهنوزشروع نکردم تا تکمیل بشه .امیدوارم تواین دوره نگاهم به این موضوع تغییرپیداکنه.
چقدر زیبا قبل و بعد خودتون رو توضیح دادید ناهید جون و چقدر من شما هستم
انگار در مورد خصوصیات اخلاقی من داری صحبت میکنی
با این تفاوت که من هم نسبت به قبل خیلی تفاوت کردم اما نه آنقدر که شما خوب هستین در حرف خیلی عالی صحبت میکنم و همه قوانین رو میدونم اما زمان عمل که میرسه متاسفانه یه مشرک به تمام معنی میشم و لقلقه دهنم میشه که خدایا تو هدایتم کن و کمکم کن اما با کله خودم میرم جلو و گند میزنم به همه چیز
واقعا از خدای مهربونم میخوام که من و به درجه ای از حس خوب برسونه که وقتی تضادی برام پیش میاد بایستم کنار و دستهایم رو بالا بگیرم و بگم خدایا من تسلیمم هر چی تو بگی
واقعا ممنون بابت کامنت زیبات که بهم آرامش داد تو این شرایط مواجه با تضادها
سلام و درود خداوند ب شما استادعباسمنش عزیزم و استاد مریم جانم و همه ی دوستان توحیدی ام
خدارا شکر برای امروز و امشب ک حال و احساسم خوبه.
می نویسم برای اولین بار در این سایت ،و نوشته ام راب دستان خداوند می سپارم ک هرچه راصلاح خودش هست ب نگارش در بیاره.
شرایط استرس زا…..چالش برانگیز….
یادم میاد همیشه این کلمه بامن بود …وچقدر همیشه تکرار میشد…من واکنشهای هیجانی داشتم …البته کجا بودم و طرف مقابلم کی بود هم در چگونگی واکنشم تاثیر داشت….
اصلا دوست ندارم در مورد اون زمانهای گذشته بنویسم و اون واکنشها…
انگار ک بدنم عادت کرده ب اینکه وقتی ی همچین شرایطی پیش میاد ،دچار لرزش میشم….
یک دفعه از صد میام روی صفر…..
ویادم میره ک خدا هست..
یادم میره هرچقدر این شرایط حال منا بد کنه احساسم هم بد میشه و اتفاقات بدی برام می افته…
واکنشم اینه ک نمیتونم غذا بخورم…
خیلی خوب نمیخوابم ،و تو این شرایط دیگه خوابم مختل میشه…
مثلا اون موقع ک هدایت شده بودم ب انجمن ، میگفتن در موردش با یک نفر صحبت کنید ،،تا حالتون خوب بشه ،،تا بار استرستون کم بشه ،،
و من هرچه مشارکتشون میکردم از همون جنس چالشها بیشتر وبیشتر وارد زندگیم میشد…..
بی نهایت خداوندراسپاسگزارم ک توسط خواهرم هدایت شدم ب این سایت الهی وتوحیدی…
هرچند ک خیلی مقاومت داشتم ،ولی حالا ک چند وقته زمان گذاشتم برای بودن توی سایت و خوندن کامنتها ،، کم کم چرخ زندگیم روغن کاری شد ب قول استاد……
چقدر جنس خنده ها وگریه هام باحضور توی سایت و کنار شما دوستان الهی وتوحیدی فرق کرده…
چقدر منتظرم فایل جدید بیاد ،بخونم کامنت دوستان را ….
سلام به استاد عزیزم صبح تان بخیر!
استاد خیلی خیلی سپاس گزارم بابت این فایل که رایگان به دسترس ما گذاشتید وچقدر برای مان کمک میکنه تا ترمز های مخفی ذهن مان را پیدا کنیم.
وقتی در شرایط استرس زا و پر چالش قرار می گیرم نمی توانم خودمو کنترول کنم و این حالت هارا از خودم بروز میدم:
1. عصبانی و خشم گین می شم و شروع به داد وفریاد کرده و بد و بی راه میگم به طرف مقابل
2. دیگران را مقصر حال بدم میدانم
3. خودمو قربانی آن حادثه می پندارم
4. گاهی اوقات وقتی خشمگین می شم هرچی دستم باشه میزنم میشکنم . و گاهی چنان عصبانی میشم که تاثیرات حال بدش باعث میشه مریض بشم و تا دو یا سه روز نتوانم به حالت عادیم بر گردم و روی اهدافم کار کنم . مشکلی دیگری که در من وجود دارد اینه که سعی می کنم از پول و مال برادرم که مصارف خانه را به دوش دارد محافظت کنم تا ظلمی از طرف اعضای خانواده بهش نرسه و پولش حدر نره لحظه های فرا میرسه که ذهنم نجوا میکنه ببین فلانی از پولش داره استفاده می کنه و خودش خبر نداره ببین تو اگه ساکت بنشینی او تباه میشه گناه داره کاری بکن و این موقع هاست که بد جوری حالم بد میشه و سعی میکنم این را با مادرم و خواهرم در جریان بگذارم و همیشه هم سعی کردم جلو این کارا بگیرم نتیجه چه شده نه تنها موفق به این کار نشدم بلکه متوجه شدم این کارم باعث شده مردم از او سو استفاده بیشتری بکنن . هر چند با خودم میگم منیره سعی کن وظیفه خدا را به خودش بگذاری تلاش نکن زندگی دیگران را کنترول کنی اینوظیفه خداست با این کار فقط انرژی خودت را حدر میده و به خودت ظلم کنی اما استاد نمی توانم امید که با این فایل ها بیماری های که در ذهنم است را بتوانم پیدا و به یاری خدا حلش کنم.
سلام ودرود بر استاد عزیز خانم شایسته گل وهمفرکانسیهای نازنینم
استاد در مورد سوالی که فرمودید
من در زمانهایی که در موقعیتهای استرس زا وناراحت کننده قرار میگیرم عصبانی میشم اما نه در حدی که بخواهم آسیبی به کسی بزنم ولی الگوی تکرار شونده در من دونبال مقصر گشتن وتوی ذهنم سرزنش کردن اون یا گاهی اوقات مخصوصا در مسائل مالی یا در زمانی که نیاز به رفتن به جایی را داشته باشم در مورد خودم به شدت عصبانی وسرزنش خودم که چرا با وجود داشتن گواهی نامه نباید رانندگی کرده وراحت به مقصد بروم ومجبورباشم یا از همسرم درخواست کنم من با ماشین ببره یا با اسنب یا برای آمدن اتوبوس کلی وقتم را به انتظار اتوبوس باشم یا یک الگوی دیگر که زیاد برام تکرار میشه در موقع استرس باید باکسی صحبت کنم تا آروم بشم وهمیشه بعد از آن پشیمانی که این مسئله برای خیلیها اتفاق میوفته ولی اونها در موردش صحبتی نمیکنن زیرا وقتی مثلا برای کسی البته نزدیکانم یا گاها دوستی باشه که من از زبانشون میشنوم که بابا برای ما هم این اتفاقات میفته وما اینطوری عمل میکنیم
اما خیلی به ندرت برام پیش میاد که بخواهم گریه کنم اکثر موقع ها در نهایت میگم خدایا ببین وضعیت منا خودت کمکم کن وبیشتر اوقات بعد از مدت کوتاهی متوجه میشم که من خیلی قضیه را جدی گرفتم واصلا لزومی نداشت این کارها را بکنم
قبلا یعنی شاید سالهای پیش من همش به قول معروف همش توی خودم میریختم وتازه افتخار میکردم که باعث ناراحتی کسی نشوم وبعد من به این نتیجه رسیدم که این در خود ریختن باعث میشه اولا به خودم ضربه بزنم دوما مشکل حل نشه وسوما به خیال خودم تمام میشه بعد یه مدت ولی اثرات اون توی خود ریختنهام منجر به بیماری جسمی یا رفتاری در من میشه حالا سعی میکنم بیرون بریزم ودر موردش حرف میزنم واین الگو برام هی تکار میشه
باتشکر از استاد مهربانم که عاشقانه دوستشون دارم
سلام بر استاد عشق و خانوم شایسته عزیز
امیدوارم سالم و سلامت باشید
خیلی ممنون از به روز رسانی دوره کشف قوانین
فایل الگوهای تکرار شوند
سوم و چهارم یک فایل هستن فکر میکنم تکرار شده
اگه اشتباه میکنم دوستان راهنمایی بفرمایید
خیلی ممنون تشکر
سلام دوست عزیز
یک بار دیگه فایل اول رو گوش بدین
فایل پیدا کردن الگوهای تکرار شونده
استاد همون اول میگن مقدمه ی همون فایل رو برای فایلهای بعدی هم میزارن وبعد سوال جدید رو میپرسن تا کاملا متوجه مفهوم سوال بشیم
در پناه حق
سلام دوست عزیزم. اگر تمام فایل رو تا اخر و با تمکز بیشتر گوش بدی
قطعا به این مسئله پی میبری که اونقدر صحبت استاد مهمه که هر بار اول فایل هاش این صحبت مهم رو گذاشته تا ما به خودمون بیاییم .
دوست عزیز من هم همین فکر رو داشتم اما گفتم نه این در مورد خواب بود و فایل چهار م در مورد چالش
پس تا اخر گوش دادم و فهمیدم که شبیه به هم نیستند .فقط 19دقیقه اول تکراره ادامه سوال مهمیه که باید به اون جواب بدهیم
سلام امید عزیز
خداروشکر که در این مسیر آموزش و آگاهی هستم .
دوست من ، راستش منم اول همین فکر میکردم وقتی که کامل گوش دادم دیدم یه قسمتی از فایل که مربوط به قوائد اصلی تکرار شده بعد که سوال مطرح میشه راجع به اون مسئله صحبت میکنن .
اوایل فایل تکرار شده باقیش مطالبه جدیده .
شاد باشی دوست من .
خدایاشکرت
سلام نه عزیزم تکرار نشده استاد قسمت اول فایلهارو تکرار همون فایل اول میزارن بعد سوالشون رو مطرح میکنند شما تا انتها گوش بدین
وقتی اول فایل تکرار میشه موضوع رو بهتر متوجه میشیم من که هر بار گوش کردم انگار بار اول هستش گوش میدم و درک موضوع برام بهتر میشه
موفق باشید
سلام دوست عزیزم.
قسمت اول همه فایل های تکرار شونده که مقدمه هستش تکرار شده.تقریبا تا دقیقه 18 بعدش سوال مطرح شده که باید پاسخ همون سوال رو در قسمت نظرات ارسال کنید
میتونید از فایل شماره 1 مقدمه رو گوش بدید و مابقی فایل ها فقط قسمتی ک سوال مطرح شده رو تماشا کنید
باسلام
قسمت اول ویدیو که درمورد الگوها توضیح میدن در هر4ویدیو مشترکه
ولی قسمت دوم ویدئو در هر فیلم فرق میکنه.
و همین موضوع برای من خیلی کمک کننده بود
چون هرفایل رو چندین بار گوش میدم
و
این قسمت اول خیلی برام تکرار شده.
باتشکر از استاد عزیز و خانم شایسته
به نام خدای مهربان
سلام به همگی
وقتی توی شرایط استرسی یا چالشی قرار میگیرم واکنشم اینکه فرار کنم از اون موقعیت مثلا بیشتر اینجوریم که گوشیمو برمیدارم و میرم اینستا یا تلگرام یا یوتوب و فیلم های چرتو پرت میبینم بعدش حالم بدتر میشه و راه میرم و راه میرم و میگم چیکار کنم
با خودم خیلی صحبت میکنم خودمو دعوا میکنم سرزنش میکنم که چرا اینجوری شد چون مطمئنم خودم زندگیمو میسازم و کسی مقصر نیست بعدش به خودم میگم اینجوری نمیشه باید یه کاری کنم و یه سری تصمیمات برای اون قضیه در نظر میگیرم و کمی آروم میشم
گاهی هیچ راه حلی به ذهنم نمیاد اینطور مواقع دوباره میرم تو فضای مجازی
من بار ها این حالت رو داشتم
و مثلا از غروبش تا موقع خواب با آهنگ گروه فیلم ها خودمو سرگرم میکنمم ولی موقع خواب بد تر از قبل دور خودم میچرخم و از دست خودم شاکیم که چرا کل روز وقتمو هدر دادم و بعدش میگم خب حالا هرچقدر هم با خودم دعوا کنم چیزی عوض نمیشه (قبلن تا یک هفته یا بیشتر خودمو سرزنش میکردم ولی کم کم کمش کردم )
بعدش یا میام توی سایت و نشانه ی امروز من رو ببینم یا هم قرآن میخونم و میگم خدایا هدایتم کن کمکم کن چیکار کنم
و خیلییی جالبه توی اون فایل جواب میاد یا توی آیه های قرآن
سعی میکنم این مدت تو حال بد بودن رو کم ترش کنم و زود تر به خدا توکل کنم
وقتایی که راه حل رو پیدا میکنم میگم خدایا دمت گرم بازم کمکم کردی حالا باید اجراش کنم کهههه نمیکنم !!!!!! یا تا نصفه راه میرم و رها میکنم دوباره اوضاع سخت و استرسی میشه دوباره …
این مهم ترین موضوع زندگیه منه اینکه این الگو مدام داره تکرار میشه !!! اینکه یه مدت خوب عمل کنم رها کنم تو دردسر بیفتم فرار کنم دوباره برگردم و این چرخه هی تکرار بشه
برام شده آرزو که کی میتونم اینجوری نباشم ؟
به نام خداوند بزرگ که به من قدرت گفتن حقیقت رادادسلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیز
من در مواقع استرس زا و چالش
خیلی زود عصبی میشم و ترس تمام وجودم را در بر می گیرد و گریه میکنم
وبعد خیلی گوشه گیر میشوم وحوصله ی هیچکاری رو ندارم
به نام خداوند بخشاینده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی زیبا
در گذشته وقتی یه مسئله ی مهم و اختلاف شدید در محیط کار یا با هم اتاقی هام برام بوجود میومد بهترین درمانم خواب بود تا فکر نکنم زمان بگذره و کمی آرومتر بشم.
الان هم اگر مسئله ی کوچیکی در خونه پیش بیاد سریع عصبانی میشم و دنبال مقصر میگردم. سریع هم آروم میشم و از برخورد بدم پشیمون میشم .
در شغل اخیرم وقتی دچار شرایط استرس زا میشدم بیشتر از آموزه های استاد استفاده میکردم . یه موسیقی ملایم پخش میکردم یا قسمتهایی از سفر به دور آمریکارو میدیدم تا ذهنم آروم شه اینطوری اون شرایط هم تغییر میکرد.
البته الان میدونم که اون شرایط استرس زا بدلیل توجه من به ناخواسته ها پیش میومد. مثلاً کار من بسیار سبک بود ولی کار یه بخش دیگه مون سنگین بود. به کار اونها نگاه میکردم و با خودم میگفتم خدایا شکرت که کارم سبکه. یعنی به چند دقیقه نمیرسید که دقیقا مثل اونا کار من هم سنگین میشد. الان دارم تمرین میکنم که تمرکزم روی خودم باشه و به دیگران کاری نداشته باشم. با این روش وقتی تو باشگاه هستم و به بقیه نگاه نمیکنم و فقط به استادم توجه میکنم عالی عمل میکنم و از خودم راضیم ولی به محض اینکه حواسم بره روی بقیه، سطح عملکردم پایین میاد. روز بروز این روش رو بیشتر تمرین میکنم و به امید خدا بهتر میشم.
ممنونم استاد عزیزم بخاطر آموزه های پایتون
شاد و سلامت و پیروز باشید در پناه خداوند
سلام استاد عیدتون مبارک
درباره سوال این فایل باید بگم توی این شرایط که شما گفتید خیلی حالم بد میشه یه غم سنگین روی دلم میشینه ضربان قلبم به شدت بالا میره و خیلی عصبی میشم حس میکنم یه نفر قلبم رو توی دستش گرفته و هی فشار میده نفسم به سختی بالا میاد . ذهنم شروع میکنه به سناریو ساختن اینقدر واضح تصاویر جلوی چشمام میاد که انگار من توی اون صحنه هستم و دارم میبینم به وضوح عین یه فیلم ساخته های ذهنم از جلوم رد میشه و این در صورتی هست که من تمرین تصور رسیدن به خواسته ها رو اصلا نمیتونم انجام بدم اما توی شرایط بد خوب میتونم حرفهای منفی ذهنم رو به نمایش بکشم .
پاشنه آشیل من خیانته و هیچ چیزی اندازه این نمیتونه بهم بریزه منو .وقتی حالم بده در بدترین تصاویر ذهنم خیانت همسرم رو میبینم در صورتی که 5 ساله ما ازدواج کردیم اما تا به حال هیچ چیزی در این رابطه نتونستم ثابت کنم فقط این تخیلات منه که از زندگی قبلیم چون تجربه بدی داشتم و از گفتگوی مامانم از کودکی تا به حال تاثیرات بدی روی من گذاشته که در زندگی فعلیم هم دنیامو خراب کرده .
توی این مواقع خیلی حالم بد میشه حتی گاهی میزنم زیر گریه فکر میکنم واقعا اتفاق افتاده ولی من نمیتونم ثابت کنم .
اصلا انگار خود آزاری دارم .
عصبی میشم ،پرخاشگر ،دنبال بهانه میگردم تا با همسرم دعواکنم . همش میخوام ثابت کنم من درست فکر میکردم . گوشی موبایل همسرم رو چک میکردم . پیامهاشو میخوندم که چیزی ازش دربیارم و بگم دیدی راست میگفتم. همش میخواستم مچشو بگیرم بگم من احمق نیستم .اما موفق نشدم .
تا اینکه توی فایلهای شما شنیدم که گفتید ما شرایط رو با افکارمون خلق میکنیم حتی اگه واقعا چیزی نباشه ما اینقدر به اون موضوع فکر میکنیم که خلقش میکنیم . از اونجا سعی کردم خودم رو تغییر بدم ،ذهنم رو کنترل کنم . حتی یک شب از خدا کمک خواستم گفتم واقعا نمیتونم کمکم کن و همون شب خواب دیدم یه صدایی بلند بهم میگفت فاعرض عنهم هی صدا بلندتر میشد تا اینکه از خواب پریدم .از اونجا به خودم قول دادم که کنترل ذهنم رو قویتر کنم با بی توجهی .
از اون به بعد هر وقت ذهنم میخواد به بیراهه بره خودم رو درآغوش خدا تصور میکنم خدا رو شبیه به ابر سفید بزرگ تجسم میکنم که هرقت نجواهای شیطان میاد سراغم خودم رو توی اون ابر سفید بزرگ که انگار آغوش خداست میندازم و درون آغوشش فرو میرم به طوری که دیگه هیچی از نجواهای شیطان نمیشنوم و مدام تکرار میکنم فارض عنهم و بعد یه مدت آروم میشم .
اگه بتونم بلافاصله باورهای مثبت درباره روابط مینویسم یا از خوبیهای همسرم مینویسم و خدا رو شکر میکنم بعدشم برای آرامش بیشتر یکی از فایلهای شما رو گوش میکنم یا کامنت میخونم تا فرکانس مثبت به جهان بفرستم .
خدا رو شکر برای تغییر بیشتر از خداوند کمک خواستم و خداوند هدایتم کرد به دوره عزت نفس و دیشب خریدمش .
با اینکه پولش رو خیلی لازم داشتم ولی چون هدایت شدم به خرید این دوره بدون چون و چرا به هدایت عمل کردم و برای بهتر شدن زندگیم به کمک و یاری خدای خوبم قدم برداشتم .
و امروز با شنیدن فایل دوم این دوره انگار که توی آسمونا پرواز کردم . بهترین حال جهان رو داشتم .مشتاقانه الان میخوام دوباره گوش کنمش .استاد شما فوق العاده ای . دلمون واسه مریم جون هم خیلی تنگ شده .مریم جون رخ بنما که باعث آرامش بیشترمون باشی .
خدا شما دو عزیز رو حفظ کنه و کنار هم خوشبخت ترین باشید .
به نام خداوند رحیم
سلام خدمت شما استاد عباس منش عزیز
واقعیتش من امروز یکی از فایل های شما روتوروبیکا دیدم خیلی گریه کردم واقعا من همه جا از شما تعریف میکنم و احسن میگم به شما .شمایی که فوق العاده هسین از همه لحاظ من وقتی با چالش استرس زا روبه رو میشم کنترل ذهنمو ازدست میدم دنبال مقصرم ذهنم منو میبره دنبال نکات منفی یا گذشته زود ناامید میشم کنترل ازدستم خارج میشه قانون ازیادم میره انقد اون مسئله رو بزرگش میکنم که پست سرهم خوابشومیبینم هرجا میرم اون اتفاقومیبینم یا آدمایی رو میبینم درمورد اون حرف میزنن وتنها چیزی که میدونم اینه که تواون شرایط خداروهم ازیاد میبرم تمریناتوازیاد میبرم اصلا به دفتر شکر گزاری نگاه نمیکنم و بعضی موقع ها که با فایل های شما احساسموخوب میکنم چند مدت خوب میشم ولی هرلحظه که به فکرم خطور میکنه ذهنمودرگیرمیکنه و جالب اینجاس که همش به نکات منفی اون مسئله نگا میکنم و استرسم بیشتر میشه خلاصه احساس میکنم قدرت دادم به اون چالش کم کم داره توزندگیم نمایان میشه
من توکل میکنم باز به خدا و میگم خودت درست کن که همه چی از کنترل من خارج میشه اینجور مواقع ها به یاد استاد عباس منش میفتم وبه خودم میگم این مرد بزرگ واقعا کنترل ذهن عالی داره که تونسته کنترل زندگی خودشو در دست بگیره من همیشه از خدا کمک میخام عین شما باشم عین شما حرکت کنم عین شما فک کنم عین شما عمل کنم در این لحظه از صمیم قلب برای شما دعا میکنم
پیداکردن الگوهای تکرارشونده قسمت 4.
چالش.
سلام به استادجونم .استادعزیزودوست داشتنی.
استاد بزرگوارم .
ممنون وسپاسگزار از سوالات به این خوبی وقشنگی که طراحی میکنیدوهرروز ذهن ما رو بازتر میکنید.
سوال: وقتی به شرایط استرس زا برمیخورید چ واکنشی نشون میدهید؟
اگه بخام ازگذشته ی خودم بگم .
همون لحظه بدون کوچکترین مکثی اول ازهمه عصبی میشدم.چنان خشمی منومیگرفت که متوجه نمیشدم چی به زبون میارم.
زمین و زمونو به هم میبافتم.
چرا چراهام شروع میشدودنبال مقصرمیگشتم.
هرچی به ذهنم میومدمیگفتم وتو اون حالت عصبانی مثلا بامنطق خودم میسنجیدم،و خیلی ها رومتهم میکردم .
هیچ وقت خودمو نمیدیدم.اینکه شاید یه درصد حتی خودم مقصرباشم.
موقع عصبانی شدن اگه تایم غذام باشه ،بله منم زیادمیخورم.حرفم زیاد میزنم .
متأسفانه یا خوشبختانه نمیدونم اصلا بلدنبودم توخودم بریزم.
تحملم بقدری کم بود که زود ازکوره درمیرفتم.
زود ازهم میپاشیدم.
الان خوب میفهمم که چقدرضعیف بودم.
خداروکه اصلن نمیدیدم.تازه لجمم درمیومدکه چراهراتفاق ناجالبی روبرامون رقم میزنه ،چون فکرمیکردم این اتفاقات ازجانب خدای!
اکثراتفاقات ناجالب رو،گردن همسرم مینداختم.
بنده خدا روخیلی محکوم میکردم.
حتی جاهایی که واکنشهای منفی درمقابل رفتارهاوعملکردهای ناجالب دیگران داشتم ،بازم اول ازهمسرم گله میکردم بعداون طرف مقابل رومیبستم به فحش وناسزاگویی.
کلن همسرم نقش بسزایی درمحکوم کردن های من دربرابر ناملایمات زندگیم داشت چون باورم این بود که ایشون باید همه جوره منو ساپرت کنه،ازمن درست مراقبت کنه.
آرامش روبرای من به ارمغان بیاره.
اجازه نده کسی به من آسیب بزنه.
منو به رفاه وآسایش برسونه.
کل خوشبختی وسعادت وشادی من درگرو کارهای همسرم بود.
اون به جای من دفاع کنه.
اون به جای من جواب دیگران روبده.
واقعن فکرمیکردم مسئولیت های کارهای من ،وظیفه ی ایشونه.
میدونم آدم جالبی نبودم .مغرور و ازخودمچکر بودم.
خیلی زورمیگفتم.
انگشت اشارم فقط سمت همسرم بودوبس.همش تو تو میکردم.
چرا تو فلان کارو کردی یانکردی یاچرا نمیکنی؟!
وباهرپیشامد ناگواری ،سرکوفت بهش میزدم.
بااین واون مقایسش میکردم.
رگباری سرزنشش میکردم.
واااای خدای من! چقدر خوب نبودم.
فقط تواین لحظه خداروشکرمیکنم که به هیچ وجه مثل گذشته نیستم .
مثل گذشته افکاروباورهای مخرب رو،ندارم.
کاملا شخصیتم ،تغییرکرده.
هیچ کدوم ازاون احساساتی که اون موقع تو اون شرایط داشتم ، الان دیگه ندارم.
واقعن عاقل تر شدم.
خداخیربده استادعزیزمو،که باکارکردهردوره ،یه رشدی تووجودم کردم که بالاخره تغییراتی که باید رخ میداد،اتفاق افتاد.
الان اگه شرایط استرس زایی بوجودبیادبه هیچ وجه واکنش تشنج زا،نشون نمیدم.
دنبال مقصرنمیگردم که هیچ ،بلکه نگاهم به این میشه که خدای من ،من چ فرکانسی فرستادم که الان باید بااین اتفاق مواجه باشم؟
البته اینم بگم به خودم سخت هم نمیگیرم که برم سمت احساس گناه یاسرزنش خودم.
ولی این فکر به ذهنم خطورمیکنه که میتونست این اتفاق نیفته.
اگه لحظه ای هم ناراحت بشم یاممکنه تا یه ساعت دیگه هم ناراحتیم بکشه .
به فکرفرومیرم که چ درس یاتجربه ای برای من میتونه داشته باشه.
حتی اگه به خاطر اون موضوع،به هرنحوی درد بکشم حتمن دنبال درس گرفتن ازش هستم.
چون ایمان پیداکردم که هر اتفاقی برای من رخ میده حتمن درراستای رشد منه.
ترس یانگرانی هام بی نهایت کمترشده.
خداروبهترشناختم وایمانم به خدای خودم بیشترشده.
جایی که نمیدونم چکاری درسته یاانجامچکاری به مصلحته ،فقط میسپارم به دستان خداوند.
بااطمینان کامل میسپارم.
آخه قدیما،میسپردم ،بعد خودم دست به عمل میشدم .وبه جای اصلاح اون موضوع ،اوضاع روبدترازقبل میکردم.
اما حالا عاقلانه تر وهشیارانه تر ومحتاط تر،اقدام به عملی میزنم.
دیگه میدونم فرصت برای هرواکنشی هست ونیازی نیست باعجله کاری انجام بدم به خیال اینکه اون اتفاق رومدیریت کنم.
طبیعتاً ،درچنین مواقعی خواب همیشگی از آدم گرفته میشه.
هرچقدر هم نجواها روکنترل کنی و ورودیهای مناسب به خورد مغزت بدی ،بازذهنت درگیره !
هرچقدرم بگی من آرومم ،بازاون اتفاق رومدام بالا پایین میکنیم ودقیق ترمیسنجیم.
خداروشکر اهل هیچ دود و دمی نیستم .
نه سیگارمیکشم نه قلیون .نه الکل مصرف میکنم ونه هیچ کاردیگه ای.
هرچند اهل ورزش هستم ولی اگه تایم ورزشم نباشه ،سراغ ورزش هم نمیرم.
ولی دوش میگیرم .خودمم از ریخت وقیافه نمیندازم که خودمم ازقیافه ی زارم وحشت کنم.
حالا که قانونه، احساس خوب مساوی اتفاق خوب روفهمیدم .
خوشم نمیاد برم تو فازغم یا ناراحتی یا هر حس منفی .
اصلا ازاین آزار واذیتها تووجود خودم خوشم نمیاد.
به خودم احترام میزارم .برای خودم ارزش قائلم.
میگم خب که چی !مگه دنیا به آخر رسیده.
درواقع اونموضوع هرچندبزرگ هم باشه میگم حالا کاریه که شده!اتفاقیه که افتاده!چکارکنیم؟ خودمونو بوکوشیم؟!.
پرسیدن سوالات قدرتمند کننده ،دست به عملهای مثبت میده ینی تو رو مجبور به انجامکاریارفتاردرست میده.
پس خونسرد تر میشم واتفاقا اگه همراهی داشته باشم ،مثلا همسرم درگیرش باشه یافرزندم ،به اونها هم دلداری میدم وسعی میکنم اونا رو هم آروم کنم وخیلی هم تواین زمینه نقش بسزایی دارم.
خیلی حرفام تاثیرگزاره براشون .ووقتی منو آروممیبینن ،اوناهم آروم میشن.
اگه موقعه خوردن وعده ی غذاییم باشه ،کم خودم نمیزارم وخوب میخورم.
به هیچ وجه بی اشتهانمیشم.
هیچ وقت این جمله روبه کسی یا به خودمم نگفتم (میل ندارم).خداروشکر درهمه حالی میل دارم.
گریه هم اصلا.
درگذشته راجع به اون موضوع، زیاد حرف میزدم.
اما حالاسکوت روترجیح میدم.
خدایی خیلی صبورترشدم.
خیلی خانوم ترشدم.
دیگه آتیش بیارمعرکه نمیشم.بلکه درکمال آرامش ،شعله های آتیش روخاموش میکنم.
تجزیه و تحلیل اتفاقات،خیلی بهم جواب میده.
دیگران رو محکوم نمیکنم.
بیشترین پاسخهای مثبت بعد ازاون ماجراها رو، تو سکوت کردن وصبوربودنم ورهایی کردنم بدست میارم.
چلذتی بهت دست میده وقتی بعدازماجراهای ناجالب ،ببینی خوب عمل کردی.
ب نظرم هیچ حسی قشنگ تر از این نیست که احساس رضایت صادقانه ازخودت داشته باشی.
البته ناگفته نمونه،همه ی این توضیحاتی که دادم برای مسائل مالی وروابط وسلامتی بودش.
درزمینه اتفاقاتی مثل مرگ و میر عزیزان یانزدیکان که استرس واضطراب وحشتناک به انسان دست میده ،خداروشکر،تجربه ای ندارم .ونمیدونم توهمچین مواقعی چ واکنشی دارم.
استادجان عزیز، ازتون درخاست میکنم درمورد مرگ ودنیای پس از مرگ ودنیای آخرت هم فایلهای بیشتری ،مخصوص توحید برامون بزارید.آموزه های قشنگتون را ،با ما هم به اشتراک بزارید.
من ازمردن خیلی میترسم.یکی ازپاشنه های آشیلمه.
ازمردن عزیزانم هم همین طور.
باوجودنداشتن هیچ وابستگی به هیچکدوم ولی حس میکنم اگه روزی اتفاقی بیفته،بعیدمیدونم مقاوم باشم وازپس این درد بربیام.
خیلیم سعی میکنم درکم روبه این موضوع قشنگ کنم امافعلن که نتونستم .
نگاهم نگاه خوبی نیست فکرمیکنم خیلی به خاطرش باید دردبکشم.
واین حس رودوست ندارم.
دلم میخادافکاروباورهامونسبت به این موضوع تغییربدم اما وقتی بهش فکرمیکنم ،حالم بد میشه وتواحساس بد میرم.
فکرمیکنم سختترین وسنگین درد،کنار اومدن مرگ عزیز ازدست رفته، باشه.
فکر کردن درمورد مرگ خودمون هم خودش یه معضل دیگه ودرد دیگس!
دوره ی کشف قوانین روهنوزشروع نکردم تا تکمیل بشه .امیدوارم تواین دوره نگاهم به این موضوع تغییرپیداکنه.
استادجونم ممنون ،ممنون ازبه اشتراک گذاشتن افکاروباورهای خوبتون وتجربه های نابتون.
در پناه حق تعالی باشی .
الهی ،دلتون خوش و لبتون خندون باشه همیشه .
عاشقتم.
سلام به همگی
چقدر زیبا قبل و بعد خودتون رو توضیح دادید ناهید جون و چقدر من شما هستم
انگار در مورد خصوصیات اخلاقی من داری صحبت میکنی
با این تفاوت که من هم نسبت به قبل خیلی تفاوت کردم اما نه آنقدر که شما خوب هستین در حرف خیلی عالی صحبت میکنم و همه قوانین رو میدونم اما زمان عمل که میرسه متاسفانه یه مشرک به تمام معنی میشم و لقلقه دهنم میشه که خدایا تو هدایتم کن و کمکم کن اما با کله خودم میرم جلو و گند میزنم به همه چیز
واقعا از خدای مهربونم میخوام که من و به درجه ای از حس خوب برسونه که وقتی تضادی برام پیش میاد بایستم کنار و دستهایم رو بالا بگیرم و بگم خدایا من تسلیمم هر چی تو بگی
واقعا ممنون بابت کامنت زیبات که بهم آرامش داد تو این شرایط مواجه با تضادها
اوست نشسته درنظر من ب کجا نظرکنم
سلام و درود خداوند ب شما استادعباسمنش عزیزم و استاد مریم جانم و همه ی دوستان توحیدی ام
خدارا شکر برای امروز و امشب ک حال و احساسم خوبه.
می نویسم برای اولین بار در این سایت ،و نوشته ام راب دستان خداوند می سپارم ک هرچه راصلاح خودش هست ب نگارش در بیاره.
شرایط استرس زا…..چالش برانگیز….
یادم میاد همیشه این کلمه بامن بود …وچقدر همیشه تکرار میشد…من واکنشهای هیجانی داشتم …البته کجا بودم و طرف مقابلم کی بود هم در چگونگی واکنشم تاثیر داشت….
اصلا دوست ندارم در مورد اون زمانهای گذشته بنویسم و اون واکنشها…
انگار ک بدنم عادت کرده ب اینکه وقتی ی همچین شرایطی پیش میاد ،دچار لرزش میشم….
یک دفعه از صد میام روی صفر…..
ویادم میره ک خدا هست..
یادم میره هرچقدر این شرایط حال منا بد کنه احساسم هم بد میشه و اتفاقات بدی برام می افته…
واکنشم اینه ک نمیتونم غذا بخورم…
خیلی خوب نمیخوابم ،و تو این شرایط دیگه خوابم مختل میشه…
مثلا اون موقع ک هدایت شده بودم ب انجمن ، میگفتن در موردش با یک نفر صحبت کنید ،،تا حالتون خوب بشه ،،تا بار استرستون کم بشه ،،
و من هرچه مشارکتشون میکردم از همون جنس چالشها بیشتر وبیشتر وارد زندگیم میشد…..
بی نهایت خداوندراسپاسگزارم ک توسط خواهرم هدایت شدم ب این سایت الهی وتوحیدی…
هرچند ک خیلی مقاومت داشتم ،ولی حالا ک چند وقته زمان گذاشتم برای بودن توی سایت و خوندن کامنتها ،، کم کم چرخ زندگیم روغن کاری شد ب قول استاد……
چقدر جنس خنده ها وگریه هام باحضور توی سایت و کنار شما دوستان الهی وتوحیدی فرق کرده…
چقدر منتظرم فایل جدید بیاد ،بخونم کامنت دوستان را ….
چقدر اون خود آزاری هام کم شده ….
شکر خداوند برای وجود نازنین همه شما….
دوستتون دارااااااام زیاااااااد و تاااااااا ابد
عشق و بهشت را براتون آرزو میکنم.