اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
استاد همیشه میگه، من از خودم چیزی ندارم که بگم، هر چی میگم از خداست، خدا میگه من منتقل میکنم.
خدایا خیلی سپاس گزارم که استاد توحیدی مون رو روزی و ثروتِ ما قرار دادی تو زندگی.
خدایا تو فرستادیش.
هم استاد رو و هم هر کسی که میاد چیزی میگه که میشه امیدِ زندگی، میشه هوای نفس کشیدن، میشه آرامش واسه ادامه دادن…
سپاس گزارتم خدا جانم.
خدایا کم ازت معجزه و برکت ندیدم تو زندگیم…
مخصوصا بعد از آشنایی با سایت و استاد، درکِ کمی بهترِ قوانین، تعدادِ خیرهایی که وارد زندگیم شدن، نامحدود شده، درسته گاهی یادم میره ولی نمیتونم منکر وجود و حضورشون بشم.
خدایا نورِ زندگیم تو هستی.
بتاب و بتاب و بتاب تا همیشه.
امشب داخلِ مجتمع مون، بهشت مون، رفتم پیاده روی…
لحظاتی که دلم پَر میکشه برای خدا، معمولا لحظاتیه که هدفون تو گوشمه یه آهنگ از خدا یا آیه 35 سوره نور، یا اسماء الحسنی و … کلا هر چی مربوطه به خدا رو دارم میشنوم، بعد جفت دستهامو در راستای شونه هام باز میکنم تا خدا رو بغل کنم…
نمیدونم من اونو بغل میکنم یا اون منو…
اما میدونم دلم پَر میکشه براش…
گاهی هم دست راستم رو میذارم روی قلبم و ضربه ی آرومی میزنم …
یعنی به خدا کُد میدم حواسم بهت هست
چاکریم
مخلصیم
خیلی خفنی باصفا…
جالبه داشتم راه میرفتم فکر میکردم به تعبیرِ در آغوش گرفتنِ خدا تو پیاده روی هام…
بعد یاد استاد افتادم، استاد هم یه تعبیر دیگه دارن، میگن روی دوشِ خدا هستن…
هر کدوم مون یه مدلی با خدا عشق و صفا میکنیم، همه شون قشنگن.
خدایا لحظه ای نگاهت رو از من، عزیزانم، دوستانم نگیر…
سپاس گزارتم که تو زندگیمی.
جمعه صبح به محضِ اینکه دیدم فایل جدید اومده دانلود کردم و شنیدم…
یا خدا
استاد دست گذاشتی روی چیزی که درگیرش بودم…
همون لحظه کامنت نوشتم
مفصل
بی سانسور
شفاف
حسابی ات و اشعال های ذهنمو ریختم تو کامنت…
اما شرایط به گونه ای جلو رفت که اون کامنت ارسال نشد…
حتما که خیره.
حتما که نباید ارسال میشد…
برای سمانه نیاز بود که بنویسه، اما لازم نبود که ارسال شه…
ورق برگشت…
شرایطِ من عوض شد.
حال و روحیه ام عوض شد…
به قولِ زهرا جانم تو آزمون قرار گرفتیم این روزها…
هر کدوم مون با توجه به زندگیِ خودمون.
حالا مسئله اینست:
ایمان با عمل؟
یا ایمان بدونِ عمل؟
خدا بهم گفت سمانه فقط روی چیزهایی که تا الان متوجه شدی کار کن.
مطلب جدید وارد نکن…
چیا تا الان متوجه شدم؟
احساس خوب= اتفاقات خوب
تحسین
سپاس گزاری
توجه به نکات مثبت و زیبایی ها
از طرفی بین شروعِ دوره عزت نفس و کشف قانون زندگی گیر کردم…
درست میشه، گفته میشه، عجله نکن …
جوابِ درستِ هر سوالی، فقط پیشِ خداست.
اول که هدایت شدم به نوشتنِ چکاب فرکانسی کامل و جامع در مورد خودم الان…
موبایلمو گرفتم دستم که بنویسم قبل خواب داخلش، اما هدایت شدم به سایت، خوندنِ کامنتهای فایل آخر و الان هم به کامنتِ فاطمه جانم که میخکوبم کرد…
و نوشتم…
هر چیزی که حس کردم باید بنویسم…
امشب به خودم احسنت میگم…
که موقع تمرین هام، تحسین کردم خودمو برای کنترل هام…
و اجازه ندادم به ضعف ها که بالاتر از قوت ها بیان و باعث ندیدنشون بشن…
آفرین سمانه
همینه
تو قراره هر دفعه کمی بهتر بشی نسبت به قبلت.
قرار نیست یهو شونصد پله بالا بری، قراره پله پله بالا بری…
سمانه، همه چیزِ این جهان به تو داده شده که حست رو خوب کنه. مثلِ همین سلامتیت، جسمت، تناسب اندامت. حالا اگه میبینی تا یه زمانی حالت با این سلامتی و تناسب اندام خوب بوده، شگفت انگیز بوده، اما الان نیست بدان و آگاه باش مسئله از اونا نیست، یه چیزی یه باوری یه فکری درونِ تو خراب شده که اینا برات تولیدِ سختی و رنج کردن، بگرد دنبالشون.
حالا تحلیلِ من روی این آگاهیِ ناب، الهامِ ناب، هدایتِ ناب:
میتونه عدم طی کردن روند تکاملی باشه، شتاب باشه، میتونه ناسپاسی باشه چون عادت کرده بودی به اون سیستمِ عالی و کم کم یادت رفته داخلِ چه نعمتی هستی و از مسیر و مدار صحیح خارج شدی…
وای خدایا…
جوابم باز خودت میگی بهم …
امشب همسرم یه لحظه یه فایل پلی کرد با موبایلش، صدای آشنای استاد رو که شنیدم گفتم اِ استاد عباس منشه که…
تو فایل گفتین وقتی عکس خودتونو دیدین باورتون نشده که انقدر افزایش وزن داشتین و انقدر تغییر کردین الان…
خودتونو نشناختین…
و اینکه آدم چه راحت عادت میکنه به شرایط جدید و گذشته رو فراموش میکنه.
اینکه آدم ناسپاسی میکنه از چیزی که به دست آورده…
چون عادت کرده…
چون یادش میره…
سیلی خوردم یه لحظه…
آخ آخ از دهنم خارج شد…
زدین به هدف، عینِ همیشه استاد…
خدایا سمانه رو ببخش که ناسپاسی کرده برای نعمتهای بی شمارش…
صد بار اگر توبه شکستی بازآ
مرسی که همیشه آغوشت بازه برای من، برای همه، بدون فرق گذاشتن بینمون، بدون قضاوت، بدون سرزنش…
استاد عباس منشِ نازنینم، مرسی که ارتباطم با خدا رو نزدیک و نزدیک و نزدیکتر کردین، اینطوری که عاشقشم.
این کامنتم من ننوشتم، سمانه ننوشت، گفته شد و سعادتِ تایپش با من بود…
حُسنِ ختام پیام، به کلامِ فاطمه جانم:
الان من شیرینی عسل چشیدم و دیگه راضی به کمتر از اون نیستم…
خدایا میدونی که سمانه چقدر عاشقته، سمانه میدونی که خدا چقدر عاشقته.
سلام استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته و دوستان عزیزم
من قبل از آشنایی با استاد چند مدل خواب تکراری میدیدم :
1_ خواب امتحانی که نخوندم و یا رفتم سر جلسه امتحان ولی مداد و خودکار ندارم و خواب کنکور و …
2_ خواب می دیدم که در فاصله کمتر یا کمتر از سطح زمین حرکت میکنم یعنی پاهام روی زمین نبود حالا نمیدونم پرواز کردن بود یا نه ولی با سرعت زیاد میرفتم و حتی بعضی جاها که کوه ، دره و یا خونه در مسیرم بود به سرعت ازشون عبور میکردم و در این خوابم گاهی اوقات از دست کسی یا چیزی فرار میکردم .
3_ قبلاً که تلویزیون نگاه میکردم و فیلم هایی در مورد فلسطینی ها و جنگ ایران و عراق رو می دیدم و یا اخبار از حمله اعشار و داعش میگفت من خواب جنگ و درگیری و فرار رو می دیدم و حتی این طور بود که میخواستم فرار کنم نمیتونستم سرعتم خیلی کم بود و پاهام توان حرکت نداشتن. خیس عرق میشدم بعد بیدار می شدم
4_ مورد دیگه ای که در خواب زیاد می دیدم این بود که مثلاً رفتم مهمونی یا جایی موقع برگشت هر چی دنبال کفشام میگردم یک لنگه شو پیدا میکردم ولی اون یکی لنگه رو پیدا نمیکردم .وسایلی که جفتی هستن رو مثل جوراب توی این مدل خواب میدیدم
میدونم این خوابو چرا میدیدم چون از اطرافیانم شنیده بودم که اگر در خواب وسایلی که جفت هستن رو یکیشو گم کنید یه عزیزی رو از دست میدید یا یه اتفاق بدی میافته
5- خواب میدیدم که بعضی از اطرافیانم که زنده هستن مردن و بعد خوشحال میشدم که عمرشون زیاد میشه
6_ چون شنیده بودم که اگر در خواب از کسی که فوت شده یه چیزی بگیرید خوبه ولی اگه چیزی بهش بدید بده یا خودتون میمیرید و یا یکی از عزیزان تون میمیره . باورتون میشه وقتی که خواب یک مرده رو می دیدم همش حواسم بود که چیزی به اون مرده توی خواب ندم خیلی میترسیدم.
7_ این خواب رو هم می دیدم که میخوام برگردم خونه اما نمیتونم یا راهمو پیدا نمی کردم و یا موانع سر راهم ایجاد میشد که من به خونه نرسم
8_ یا توی خواب از دره پرت میشدم و یا میخواستم یه چیزی بگو ولی صدام نمی اومد و کسی نمی شنید
9_ یا خواب میدیدم که همسرم با خانم دیگه ای ارتباط داره
من چند سال قبل خیلی این الگوها رو در خواب میدیدم ولی الان خیلی کمتر شدن و فاصله شون بیشتر شده ولی هنوز اون خواب امتحان رو هر چند وقت یکبار میبینم شاید به این دلیل باشه که من در دوران تحصیلم همیشه شاگرد ممتاز بودم و از این ترس داشتم که نتونم یه امتحانی رو با نمره خوب پاس کنم و یا برای یه درسی من آماده نباشم.
ولی خدا رو شکر با کنترل ورودی هام ( قطع تلویزیون و اخبار و نشنیدن هر حرف مفتی ) و افزایش آگاهی هام با فایل های بی نظیر استاد عباسمنش بقیه خواب ها رو یادم نمیاد که کی اونها رو در این چند سال دیدم.
خدا رو هزاران مرتبه شکر میکنم و از شما استاد عباسمنش عزیزم بسیار سپاسگزارم که شما علاوه بر شیوه زندگیم و ظاهرم (که با قانون سلامتی کلی تغییر کرده )حتی خواب های منو تغییر دادین و من با آرامش میخوابم.
یک نکته ای یادم اومد این که من یه مدت دچار افسردگی شده بودم و حتی از خوابیدن میترسیدم یعنی موقع خواب میگفتم الان من بمیرم کی متوجه میشه و یا بچه هام کوچیکن وقتی ببینن من مردم چکار میکنن کلا شرک داشتم ولی خدایا از تو سپاسگزارم که استاد عباسمنش رو سر راه من قرار دادی تا من با آرامش خوابیدن رو حس کنم و منو نجات دادی خدایا به استادم هر چی که میخواد بده ( اینو با اشک نوشتم چون نمیدونید وقتی آدم از خوابیدن بترسه یعنی تا چه حد داغونه)
خدا رو بی نهایت شکرگزارم بخاطر همین آرامشی که الان دارم .
استاد واقعا از شما ممنون وسپاسگزارم بابت فایل های فوق العاده ای که قبلا و این چند وقته گذاشتین واقعا کمک زیادی بهم کرد ونتونستم بعضی از باورهای مخرب رو توی خودم شناسایی کنم وسعی کنم این باورهای مخرب رو بهبود بدم
در مورد الگوهای تکراری در مورد خواب، من راستش حدودا یک 6یا7سالی میشه که تقریبا هر ماه یاهر هفته ای یک یا دوبار همیشه این خواب رو می بینم که یک چیز خیلی ترسناک و وحشتناک دنبالم هست واین قدر تو خواب می ترسم که تو خواب جیغ می زنم به طوری که خانواده بیدار می شوند و میگن چی شده باز بعد چند دقیقه که از خواب می پرم دوباره می خوابم باز دوباره می بینم همان خواب رو دارم دوباره می بینم باز دوباره از شدت ترس از خواب می پرم این روند دو تا 3 بار در هنگام خواب در یک شب برام تکرار می شه ومن یک نیم ساعتی بیدار می مونم وبعد می خوابم تا دیگه اون خواب رونبینم.
قبلا نمی دونستم این به خاطر باورهام هست ولی الان با دیدن فایل هایی که گذاشتین متوجه شدم که به خاطر بعضی باورهایی که دارم این الگوی داره تکرار میشه و دارم به این فکر می کنم که بینم من چه فکری رو تو ذهنم پرورش دادم و چه باورهای رو ساختم که باعث تکرار این الگو میشه.
تا به حال به این نوع الگوی تکراری فکر نکرده بودم تا این که این فایل فوقالعاده منو به فکر فرو برد که چقدر از این نمونه خوابهای تکراری در زمانهای مختلف برام تکرار شده.
مثلاً زمانی که در دوران دبستان بودم یادم میاد زیاد این خواب ومیدیدم که از جلوی یه خونه قدیمی در حال ردشدن هستم که یهو یه پیرزن ترسناک دروباز میکردومنو میکشید توخونه وناگهان با استرس زیاد از خواب میپریدم.
یا چند سالی که بزرگتر شدم همیشه خواب میدیم که از دست یه چیزی درحال فرارکردنم ولی آنقدر پاهام سنگین میشد که اصلا نمیتونستم بدوم وصدام در نمیومد که فریاد بزنم واز شدت وحشت ازخواب میپریدم .
یه مدتی خواب خیلی شیرینی برام تکرار میشد وبعداز بیدارشدن خیلی حالم گرفته میشد که خواب دیدم.یادمه در عالم خواب پرواز میکردم واوج میگرفتم یا باهر قدمی که برمیداشتم مسافت خیلی زیادی ومیپریدم واقعا کیف میکردم ..
بعضی وقتام زیاد خواب پرت شدن از ارتفاع ومیدیدم وخیلی وحشتناک بود و همیشه بعداز پرت شدن همون لحظه از ترس بیدار میشدم..
خلاصه خیلی از این جور خوابهای تکراری میدیدم ولی تا به حال به دلیلش فکر نکرده بودم.
ولی خیلی جالبه حالا که دارم فکر میکنم داره یادم میاد که از زمانی که با استاد وسایت وقوانین واین سبک زندگی آگاهانه آشنا شدم و آرامش وتوکلم وامید به آینده در وجودم شعله ور شده وانگیزه هام وخواستهام هرروز پر رنگ ترداره میشه دیگه از این جور خوابهای تکراری ندیدم وبیشتر خوابهام در مورد کسب وکارم ودیدن وصحبت کردن با استاد توخواب بوده وچقدر هم شیرین بوده..
از وقتی با استاد آشنا شدم و خدای واقعی وهرروز بیشتر درک میکنم وخودم و به اون نزدیکتر میبینم علاوه بر زندگی وکسب وکاروروابطم که هرروزدرحال بهتر شدن وزیباترشدن شده خوابیدن وخواب دیدنامم زیباتر شدن وچقدر باید سپاس گزار خداوند باشم که تواین مسیر رویایی قرارگرفتم و چنین استادبی نظیری در مسیر زندگیم اومد..
سلام استاد عزیزم .رورگارتون پر از شادی و نشاط و حال خوب .
در مورد خواب های تکرار شونده .خواب امتحان داشتن و این که میخوام آماده بشم ولی هرچه تلاش میکنم نمیشه و نمیتوانم لباس هامو بپوشم هی یه چیزی نیست. دیگه خواب فرار و جیغ زدن بدون صدا ..یا خواب فردی که من و طرد کرد تو زندگی همون رفتار و تو خواب انجام میداد .خواب پرت شدن از یه جایی بلند .
الان باورهای مربوط شو نمیدونم باید در موردش فکر کنم .
یه کشف دیگه ای هم کردم به موضوع این جلسه ارتباطی ندارند ولی باهاش مواجه شدم..این که وقتی هدایتی تو زندگی ام میاد باید فورا فورا انجامش بدم تا نتیجه داشته باشه …هدایت قانون سلامتی برام اومد و من با فاصله ی یک ساعت بعد فهمیدن قانون سلامتی ..شروع به انجامش کردم الان 3 ماه گذشته بدن من سالم سالم ..در بهت بن حالت و 18 کیلو وزن کم کردم ..هدایت شدم به سمت یه تجربه جدید تو زندگی یه چیز لذت بخش و رفتم کلاس بدمینتون ..خدامیدونه چه فرکانس های خوبی با نهایت کیف و لذت فرستاده شد
قدیما ( قبل فعالیتم در سایت ) زیاد پیش میومد ک توی خواب میفتم و حتی بدنم واکنش بیرونی نشون میداد ک یهو از خواب میپریدم از حرکت بدنم
ولی خودم متوجه این شده بودم ک خیلی خیلی وقته ک دیگه این مدلی نمیشم و خیلی راحت تر میخوابم دیگه خسته از خواب بیدار نمیشم کلا سرحال ترم
سرحال تر از هر نظر ب نسبت قبل خودم و واقعا حالم حال دلم خیلی خوبه ،
من خیلی پیش نمیاد خوابی ببینم ولی معمولا خواب هایی ک میبینم در واقعیت هم اتفاق میفته
و خیلی برام جالبه ک یک سری از نشانه ها توی خواب ب من الهام میشه این اتفاق چندباری برام پیش اومده
و یکی از تازه ترینش این بود ک با شروع دوره دوازده قدم از خدا یک نشانه ای میخواستم وقتی شب خوابیدم توی خواب اون نشانه بهم گفته شد آنقدر شفاف و واضح خدا با من حرف زد ک اصلا مثله خواب نبود خیلی حس خوبی بود خیلی
سلام استاد عزیزم،سلام به مریم عزیزم،استاد عزیزم حالم عالیه،هدایت شدم برای نوشتن،بنویسم از حالم خوبم،از اتفاقات خوب و عالی که هر روز برام اتفاق میوفته،خدایا شکررررت بابت حال خوبم،خدایا شکرت بابت سایت عباسمنش عزیز،خدایا شکرت بابت این روز زیبا،استاد عزیزم عیدتون مبارکسیدبزگوار خداوند️بهترینها رو براتون آرزومندم استاد عزیزم ️
امروز یه ترمزی کشف کردم تو خودم که دلم خواست بنویسمش
رفته بودم واسه خرید و دیدم چه الگوهای تکرار شونده ای تو فروشنده ها هست
من میخواستم پارچه بخرم ولی یه پارچه ای که میپرسیدم خود فروشنده قبل از اینکه من بخوام حرفی بزنم میگفت اونا قیمتش بالاست میگم حالا بیارید ببینم میگه متری 500 یا متری 700 و هیچ واکنشی مبنی بر اینکه بخواد پارچه رو برا من بیاره نشون نمیده و فقط یک نفر از فروشنده ها اینکارو نمیکنه تقریبا من این الگورو تو همشون دیدم و واقعا وقتی چنین واکنشی نشون میدن از خرید منصرف میشم کما اینکه من هم پولشو دارم و هم قصد خرید دقیقا همون پارچه رو ولی به نوعی انگار خود اون مغازه دار نمیخواد بفروشتش و مشتری رو میپرونه (انگار این باور گرون بودن تو مغز اون فروشنده هست که این پارچه که گرونه بزا اول قیمتشو بگم که نخوام تکونش بدم یه جورایی انگار پولشو مهم تر از کیفیتش میدونن ترجیح میدن جنشو با قیمتش بفروشن اما به نظر من تو باید کیفیت و کارایی جنستو عرضه کنی نه پولشو)
امااااا این وسط ما یه مغازه تو شهرمون داریم که یه مغازه کوچولوعه و فک کنم هزارتااااا پارچه چپونده تو همین مغازه کوچولو و همیشه تاکید میکنم همیشهههه پر از مشتریه پر که میگم یعنی ما فقط نیم ساعت می ایستیم بقیه خرید کنن تا ماهم تو مغازه جامون بشه یعنی به نوعی نوبتیه تا بتونیم بریم تو مغازه
و جالبیش اینه که همه اون شخصو به گرون فروش بودن میشناسن
و جالبتر از اون اینکه هیچوقت نشده بگه پارچه ای رو ندارم یا گرونه یا کلا بخواد حرفی برخلاف مشتری بزنه مثلا من امروز یه پارچه کرم رنگ میخواستم پارچه رو بهش نشون دادم و گفتم این پارچه با این رنگ و جنسو دارین یکم نگاه کرد و گفت بلههه چرا که نداریم خوشحال شدم چون تو مغازه های قبلی اون جوابهای مضخرفو میشنیدم و گفتم خوب بیارید برام همین رنگو دارین و گفت اره رنگای دیگه داریم رنگهای قشنگ داریم و خلاصه به هر طریقی سعی میکرد توجه منو جلب کنه به سمت جنسهای دیگه تو مغازش و به نوعی جنسشو معرفی کنه و خندم گرفت که هرچی من میگم اون یه جور دیگه منو میپیچونه ولی در نهایت گفت که نه این رنگو ندارم
ولی من از مغازش بیرون نیومدم با اینکه خیلی شلوغ و گرم بود ولی ایستادم که از همینجا بالاخره یه چیز دیگه گیر بیارم که یهو چشمم خورد به همون پارچه ای که میخواستم و لابلای اونهمه پارچه یهو دیدمش و خوشحال و دست پر برگشتم
در کل بگم اگر بری تو مغازش حتی اگه چیزی نخوای بازهم دست پر میای بیرون منم دقیقا رفتم تو فکر که حداقل یه چیز دیگه بخرم
و تو مسیر برگشت این موضوع ذهنمو به فکر فرو برد که چقدر خودمون با حرفهامون که بر مبنای باورهای غلطمونه موقعیتهارو از دست میدیم
این یه الگو توی منم هست من یه خیاطم و مثلا وقتی یه مشتری یه چیزی میخواد هی سعی میکنم منصرفش کنم مثلا یه کت آسترکشی میخواد هی شروع میکنم بگم که خوب این مدل اگه آستر کشی بشه گرم میشه یا نمیدونم مثلا پارچت مناسب نیست یا اینکه گاهی وقتا هم میگم هزینت خیلی میره بالا فقط به دلیل تنبلی خودم و به دلیل اینکه یه چیز ساده رو ذهن من واسم بزرگنماییش میکنه که نه این لباس دیگه هیولا میشه خیلی طول میکشه سخت میشه اذیت میشی و متقاعدش کن که ندوزه و منم میگم چشم و موقعیتی که برام پیش اومده و به راحتی میتونم مهارتمو به کار ببرم و پول بسازم خودمو محروم میکنم و این الگوییه که وقتی بیشتر فکر میکنم میبینم تو تمام زندگی من هست مثلا فلان غذارو نمیپزم چون وقت بیشتری باید صرف پختنش کنم و لذت خوردن غذای مورد علاقمو به بعدا که هیچوقت نمیرسه موکول میکنم وکلی مثال هست که خودمون با دست خودمون نابودگریم
چقدر خوبه که استاد ماجرای این چند وقته سایتو تمرکزی برده به سمت الگوها و این مفهومو بهمون یاد داد وچقدر آگاهی ها برامون روشن شد و چقدر باورهای غلطمون رو در قالب الگوهای تکرار شونده پیدا میکنیم
خدایا شکر که در مسیر رشد و پیشرفتمون در حرکتیم مارو به سمت نور هدایت کن
به نام خدا
ردپای 68
سلام استاد عزیز دوستای خوبم
شاید مهمترین ردپای من همین باشه
روزای گذشته خوب نبود ولی تمام مدت با خدا درد دل میکردم و ازش کمک میخواستم
چند بار قرآن باز کردم گفتم یه چیزی بگو بدونم چیکار کنم ،جواب مرتبط بهم نمیآمد
شاید من چشمام توان دیدن نداشت
دیروز دیگه اوج ماجرا بود ،ساعت 11 صبح انقد دنبال نشونه بودم که یه جمله سرچ کردم ،تو اون جمله رندم از بین هزارتا سایت یه کلمه چشمم گرفت
نویسنده نوشته بود نشونه امروز من پروانه بود
رفتم تو حیاط با غصه فراوان که خدا اگه واقعا صدام داری ،میخوام پروانه ببینم
خدا سوسکم کنه اگه دروغ بگم خخخ
خود خدا شاهد که یه پروانه بسیااار قشنگ آمد سمت درخت انگور
تاحالا پروانه به اون پر نقشی ندیده بودم تو اون محل
اکثرا پروانه سفید یا کرمی بودن
اما این مثل تو فیلما بود
نمیتونم از حالم بگم ،داشتم مثل اون پروانه بال درمیاوردم
چه اتفاقی داشت میفتاد؟
صبح که پاشدم کامنت دوست عزیزم سمانه صوفی تو پاسخ به کامنت هام خوندم
برام نوشته بود که نشانه اش هم آمد، پروانه!
این پاسخ به کامنت نگاه کردم ،ساعت 11 دیروز فرستاده شده !
همون ساعت!!!
چه خبره چه اتفاقی داشت میفتاد
حتی سمانه نوشته بود که هدایت شدم این پیام برات بنویسم ،حتی نمیدونم چی میخوام بگم
بله که نمیدونی ،چون تو زبان خداوند بودی برای من
متن پیام:
(هدایت شدم به سمتت که برات بنویسم
خودمم نمیدونم چی قراره بنویسم، اما بهم گفته میشه…)
صبح یه چشمی داشتم کامنت هام چک میکردم ،ساعت 4 صبح!
همونجا اشکم بند نمیآمد که دختر داری چیکار میکنی؟با خدا هم کلام شدی ؟دیگه خدا چطور باهات حرف بزنه چطور قلبت آروم کنه؟
خدا نه تنها صدام شنیده بود ،نه تنها جوابم داده بود،بلکه قلب پر از آشوب که حاصل نجوا بود ،آروم کرد ،سختی هارو شست
هیچ چیز نمیتونست منو آنقدر خوشحال کنه ،که خدارو تو زندگیم لمس کنم
دلم آروم آروم شده ،دیگه بیشتر از پیش مطمئنم به بودنش
یه نوشته رندوم ،یه کلمه رندوم،یه پروانه و یک کامنت با همون نشونه
همه بهم مگه،بنده من صداتو دارم نگران نباش بابا جوری میچینم که نفهمی چه خبره حتی
چطور باور کردی که اگه بیای بشینی منتظرم،من تو شکل یه پروانه به دیدنت میام،همونطوری باور کن که فلان کار هم اتفاق میفته
بعد یک هفته ،از اعماق وجودم میگم اخییییش
خدا صدامو داره!هوامو داره!مراقبمه
واقعا زندگی یک هفته من سخت بود،داشتم مثل قبل زندگی میکردم و سخت گذشت
الان من شیرینی عسل چشیدم و دیگه راضی به کمتر از اون نیستم
خدایا شکرت واقعا ازت ممنونم
خدایا دایره لغتم محدود تر از اون که بتونم ازت تشکر کنم و قربون صدقه ات برم
ممنونم که بهم میگی تو بخوای میشه منم درستش میکنم
استاد عزیز ممنون بابت زندگی که به من نشون دادید
اجرتون با خدا
به نام خداوندِ هدایتگرم.
خدایی که هر لحظه هدایتم میکنه، حتی وقتایی که ازش فاصله دارم به واسطه ی ترس هام…
قلب یا جای خداست، یا غیرِ خدا.
انتخابِ تو کدومه سمانه؟
روی دیوار بالای آینه قدی مون، کلی قابِ هنری آماده کردم و چسبوندم با جملات زیر:
(اوریگامی پروانه ی جذابمو هم واسه تزئینش چسبوندم پایین هر کدوم)
الله نور سماوات و الارض
من به خدا اعتماد دارم
حسبی الله
فلاخوف علیهم و لا هم یحزنون
یهدی الله لنوره من یشاء
تسلیم خدا بودن= آرامش مطلق
والله یرزق من یشاء بغیر حساب
صدق بالحسنی
خدایا دوستت دارم
صد بار اگر توبه شکستی بازآ
سلام به استادِ عزیزِ دلم، استادی که شاگردیش افتخارمه.
استادی که قبلا که درست نمیشناختمش، درک نمیکردم صحبتهاشو، مدارم پایین بود، اسمش رو خالی میاوردم، اما الان مدتهاست میگم استاد…
این همه بهم درس دادن، آگاهی دادن، باعث بهبود کیفیت زندگی و رشدم شدن، اگه به استاد عباس منش نگم استاد، پس به کی بگم؟؟؟
تو این حجم و وسعت تا حالا یادم نمیاد کسی بهم این همه آگاهی و درس یاد داده باشه تو کل زندگیم.
سلام به مریم جانِ قشنگم که ذکرِ خیرش بود امروز به واسطه ی اینکه یادم داد رسوب های چای ساز رو با سرکه تمیز کنم، هر بار دعای خیر من میاد سمتت مریم جونم.
سلام به فاطمه ی نازنینم که هم اسم زیبایی داری، هم صورتِ زیبایی داری و هم باطنِ زیبایی داری.
سلام به همه ی عزیزانم در سایت.
استاد میدونی چقدر عاشق و واله و شیدای این جمله تونم:
گفته میشه…
خدایا فدات بشم که انقدر دلبرانه هدایت میکنی، میگی، نشونه میفرستی، راهنمایی میکنی…
رها میکنی مارو از استرس و ترس.
خودت میشی قوتِ قلب.
خودت میشی روزی و برکت و نعمت و ثروت.
خودت میشی ارتباط خوب.
خودت میشی محبت و مهربونی.
خودت میشی سلامتی.
خدایا، فدات بشم، قربونت برم، دورت بگردم سمانه رو ببخش گاهی یادش میره
احساسِ خوب= اتفاقات خوب
بعد خودت زهرا نظام الدینی جانِ دلم، رو میفرستی برام کامنت بفرسته و تو کامنتش یادم بندازه.
چقدر تو خفنی آخه خدا، چقدر ؟؟؟؟؟؟؟
منو ببخش که گاهی کنترلِ ذهنم کمرنگ میشه، یادم میره تو حواست به همه چیز هست، سلطانِ چیدمان و زمان بندی های شگفت انگیزی و هیچوقت دیر نمیکنی.
سمانه رو ببخش که مستقیم بهش گفتی درست میشه ولی دقت و توجه کمی کرد به این کلام قوت بخش و امید بخشت.
بعد کامنتِ فاطمه رو از طریقِ ایمیل باز میکنم، میخونم، چون دوست دارم ببینم چی نوشته، بعد همینطوری که میام پایین میبینم نوشته پروانه…
نوشته نشانه…
نوشته سمانه صوفی و پروانه و کامنت…
خب وقتی میگن شما مستقیم با منِ بنده صحبت میکنی همینه دیگه، چیه پس؟
از این مستقیم تر مگه داریم؟
خدایا تو این سایت ماها رو برای هم، دست کردی.
یه چیدمان منظم که در بهترین زمان میفرستی برامون…
ما که هیچ…
هر چی هست خودتی…
اگه حرف قشنگ یا درستی نوشته یا گفته میشه خودتی
استاد همیشه میگه، من از خودم چیزی ندارم که بگم، هر چی میگم از خداست، خدا میگه من منتقل میکنم.
خدایا خیلی سپاس گزارم که استاد توحیدی مون رو روزی و ثروتِ ما قرار دادی تو زندگی.
خدایا تو فرستادیش.
هم استاد رو و هم هر کسی که میاد چیزی میگه که میشه امیدِ زندگی، میشه هوای نفس کشیدن، میشه آرامش واسه ادامه دادن…
سپاس گزارتم خدا جانم.
خدایا کم ازت معجزه و برکت ندیدم تو زندگیم…
مخصوصا بعد از آشنایی با سایت و استاد، درکِ کمی بهترِ قوانین، تعدادِ خیرهایی که وارد زندگیم شدن، نامحدود شده، درسته گاهی یادم میره ولی نمیتونم منکر وجود و حضورشون بشم.
خدایا نورِ زندگیم تو هستی.
بتاب و بتاب و بتاب تا همیشه.
امشب داخلِ مجتمع مون، بهشت مون، رفتم پیاده روی…
لحظاتی که دلم پَر میکشه برای خدا، معمولا لحظاتیه که هدفون تو گوشمه یه آهنگ از خدا یا آیه 35 سوره نور، یا اسماء الحسنی و … کلا هر چی مربوطه به خدا رو دارم میشنوم، بعد جفت دستهامو در راستای شونه هام باز میکنم تا خدا رو بغل کنم…
نمیدونم من اونو بغل میکنم یا اون منو…
اما میدونم دلم پَر میکشه براش…
گاهی هم دست راستم رو میذارم روی قلبم و ضربه ی آرومی میزنم …
یعنی به خدا کُد میدم حواسم بهت هست
چاکریم
مخلصیم
خیلی خفنی باصفا…
جالبه داشتم راه میرفتم فکر میکردم به تعبیرِ در آغوش گرفتنِ خدا تو پیاده روی هام…
بعد یاد استاد افتادم، استاد هم یه تعبیر دیگه دارن، میگن روی دوشِ خدا هستن…
هر کدوم مون یه مدلی با خدا عشق و صفا میکنیم، همه شون قشنگن.
خدایا لحظه ای نگاهت رو از من، عزیزانم، دوستانم نگیر…
سپاس گزارتم که تو زندگیمی.
جمعه صبح به محضِ اینکه دیدم فایل جدید اومده دانلود کردم و شنیدم…
یا خدا
استاد دست گذاشتی روی چیزی که درگیرش بودم…
همون لحظه کامنت نوشتم
مفصل
بی سانسور
شفاف
حسابی ات و اشعال های ذهنمو ریختم تو کامنت…
اما شرایط به گونه ای جلو رفت که اون کامنت ارسال نشد…
حتما که خیره.
حتما که نباید ارسال میشد…
برای سمانه نیاز بود که بنویسه، اما لازم نبود که ارسال شه…
ورق برگشت…
شرایطِ من عوض شد.
حال و روحیه ام عوض شد…
به قولِ زهرا جانم تو آزمون قرار گرفتیم این روزها…
هر کدوم مون با توجه به زندگیِ خودمون.
حالا مسئله اینست:
ایمان با عمل؟
یا ایمان بدونِ عمل؟
خدا بهم گفت سمانه فقط روی چیزهایی که تا الان متوجه شدی کار کن.
مطلب جدید وارد نکن…
چیا تا الان متوجه شدم؟
احساس خوب= اتفاقات خوب
تحسین
سپاس گزاری
توجه به نکات مثبت و زیبایی ها
از طرفی بین شروعِ دوره عزت نفس و کشف قانون زندگی گیر کردم…
درست میشه، گفته میشه، عجله نکن …
جوابِ درستِ هر سوالی، فقط پیشِ خداست.
اول که هدایت شدم به نوشتنِ چکاب فرکانسی کامل و جامع در مورد خودم الان…
موبایلمو گرفتم دستم که بنویسم قبل خواب داخلش، اما هدایت شدم به سایت، خوندنِ کامنتهای فایل آخر و الان هم به کامنتِ فاطمه جانم که میخکوبم کرد…
و نوشتم…
هر چیزی که حس کردم باید بنویسم…
امشب به خودم احسنت میگم…
که موقع تمرین هام، تحسین کردم خودمو برای کنترل هام…
و اجازه ندادم به ضعف ها که بالاتر از قوت ها بیان و باعث ندیدنشون بشن…
آفرین سمانه
همینه
تو قراره هر دفعه کمی بهتر بشی نسبت به قبلت.
قرار نیست یهو شونصد پله بالا بری، قراره پله پله بالا بری…
سطح توقعت رو معقول نگهدار عزیزم.
دیدم اومدم سایت حس کردم یه جور دیگه دارم کامنت بچه هارو میخونماااا…
نگو پس حسم فهمیده بوده ضیافتی پیشِ رو داره…
خدایا شکرت برای حال و حس خوبم
برای روزی ها و ثروت متنوعی که هر لحظه میدی بهم…
سمانه، فاطمه، زهرا و ….
درست میشه، گفته میشه، لذت ببرین از مسیر…
یه چیز مهمی تو پیاده روی امشب بهم گفته شد:
سمانه، همه چیزِ این جهان به تو داده شده که حست رو خوب کنه. مثلِ همین سلامتیت، جسمت، تناسب اندامت. حالا اگه میبینی تا یه زمانی حالت با این سلامتی و تناسب اندام خوب بوده، شگفت انگیز بوده، اما الان نیست بدان و آگاه باش مسئله از اونا نیست، یه چیزی یه باوری یه فکری درونِ تو خراب شده که اینا برات تولیدِ سختی و رنج کردن، بگرد دنبالشون.
حالا تحلیلِ من روی این آگاهیِ ناب، الهامِ ناب، هدایتِ ناب:
میتونه عدم طی کردن روند تکاملی باشه، شتاب باشه، میتونه ناسپاسی باشه چون عادت کرده بودی به اون سیستمِ عالی و کم کم یادت رفته داخلِ چه نعمتی هستی و از مسیر و مدار صحیح خارج شدی…
وای خدایا…
جوابم باز خودت میگی بهم …
امشب همسرم یه لحظه یه فایل پلی کرد با موبایلش، صدای آشنای استاد رو که شنیدم گفتم اِ استاد عباس منشه که…
تو فایل گفتین وقتی عکس خودتونو دیدین باورتون نشده که انقدر افزایش وزن داشتین و انقدر تغییر کردین الان…
خودتونو نشناختین…
و اینکه آدم چه راحت عادت میکنه به شرایط جدید و گذشته رو فراموش میکنه.
اینکه آدم ناسپاسی میکنه از چیزی که به دست آورده…
چون عادت کرده…
چون یادش میره…
سیلی خوردم یه لحظه…
آخ آخ از دهنم خارج شد…
زدین به هدف، عینِ همیشه استاد…
خدایا سمانه رو ببخش که ناسپاسی کرده برای نعمتهای بی شمارش…
صد بار اگر توبه شکستی بازآ
مرسی که همیشه آغوشت بازه برای من، برای همه، بدون فرق گذاشتن بینمون، بدون قضاوت، بدون سرزنش…
استاد عباس منشِ نازنینم، مرسی که ارتباطم با خدا رو نزدیک و نزدیک و نزدیکتر کردین، اینطوری که عاشقشم.
این کامنتم من ننوشتم، سمانه ننوشت، گفته شد و سعادتِ تایپش با من بود…
حُسنِ ختام پیام، به کلامِ فاطمه جانم:
الان من شیرینی عسل چشیدم و دیگه راضی به کمتر از اون نیستم…
خدایا میدونی که سمانه چقدر عاشقته، سمانه میدونی که خدا چقدر عاشقته.
امشب
سلام به سمانه عزیزم با اون عکس زیباش
کامنت قشنگت خلاصه از زندگیه
خلاصه ای از بالاو پایین ها و هدایت ها و چالش ها
کار خدا خیلی درسته
سمانه واقعا از خدا بابت حضورت در زندگیم سپاسگزارم
انگار فرشته ای از جانب خدایی که هر وقت اوضاع یکم ناخوشه بیای بگی خدا هست
مرسی که برامون مینویسی
در پناه خدا باشی دوست خوبم
سلام به همگی عزیزان
وقتتون بخیر و خوشی
خواب های تکرار شونده من:
الان خیلی کم خواب میبینم ولی قبلا
خواب میدیم ک
یه مار بزرگ وسیاه دنبالم میکرد هرجا میرفتم میومد و هیچی نمیتونست جلوشو بگیره
چقد میترسبدم
واینم بگم فوبیای مار داشتم وخییلی میترسیدم اون موقع ولی الان دیگه نمیترسم خداروشکر
یه خواب دیگه ک خیلی قبلتر میدیدم این بود ک تو یه فضای کوچیک گیر افتاده بودم ونمیتونستم تکون بخورم
و یه خوابی ک اخیرا هم دیدم
اینکه امتحان دارم یا جا میمونم از امتحان
یا خبر ندارم ک امتحان دارم یهو بهم میگن
یا سر امتخانم اصلا آمادگی ندارم وهیچی هم جواب نمیدم
ویه خوابی ک اونم خیلی وقت پیش میدیم
این بود ک از یه بلندی میفتادم پایین
ک بلافاصله بیدار میشم
مرسی استاد بابت آموزش های ارزشمندتون سپاسگزارم
سلام استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته و دوستان عزیزم
من قبل از آشنایی با استاد چند مدل خواب تکراری میدیدم :
1_ خواب امتحانی که نخوندم و یا رفتم سر جلسه امتحان ولی مداد و خودکار ندارم و خواب کنکور و …
2_ خواب می دیدم که در فاصله کمتر یا کمتر از سطح زمین حرکت میکنم یعنی پاهام روی زمین نبود حالا نمیدونم پرواز کردن بود یا نه ولی با سرعت زیاد میرفتم و حتی بعضی جاها که کوه ، دره و یا خونه در مسیرم بود به سرعت ازشون عبور میکردم و در این خوابم گاهی اوقات از دست کسی یا چیزی فرار میکردم .
3_ قبلاً که تلویزیون نگاه میکردم و فیلم هایی در مورد فلسطینی ها و جنگ ایران و عراق رو می دیدم و یا اخبار از حمله اعشار و داعش میگفت من خواب جنگ و درگیری و فرار رو می دیدم و حتی این طور بود که میخواستم فرار کنم نمیتونستم سرعتم خیلی کم بود و پاهام توان حرکت نداشتن. خیس عرق میشدم بعد بیدار می شدم
4_ مورد دیگه ای که در خواب زیاد می دیدم این بود که مثلاً رفتم مهمونی یا جایی موقع برگشت هر چی دنبال کفشام میگردم یک لنگه شو پیدا میکردم ولی اون یکی لنگه رو پیدا نمیکردم .وسایلی که جفتی هستن رو مثل جوراب توی این مدل خواب میدیدم
میدونم این خوابو چرا میدیدم چون از اطرافیانم شنیده بودم که اگر در خواب وسایلی که جفت هستن رو یکیشو گم کنید یه عزیزی رو از دست میدید یا یه اتفاق بدی میافته
5- خواب میدیدم که بعضی از اطرافیانم که زنده هستن مردن و بعد خوشحال میشدم که عمرشون زیاد میشه
6_ چون شنیده بودم که اگر در خواب از کسی که فوت شده یه چیزی بگیرید خوبه ولی اگه چیزی بهش بدید بده یا خودتون میمیرید و یا یکی از عزیزان تون میمیره . باورتون میشه وقتی که خواب یک مرده رو می دیدم همش حواسم بود که چیزی به اون مرده توی خواب ندم خیلی میترسیدم.
7_ این خواب رو هم می دیدم که میخوام برگردم خونه اما نمیتونم یا راهمو پیدا نمی کردم و یا موانع سر راهم ایجاد میشد که من به خونه نرسم
8_ یا توی خواب از دره پرت میشدم و یا میخواستم یه چیزی بگو ولی صدام نمی اومد و کسی نمی شنید
9_ یا خواب میدیدم که همسرم با خانم دیگه ای ارتباط داره
من چند سال قبل خیلی این الگوها رو در خواب میدیدم ولی الان خیلی کمتر شدن و فاصله شون بیشتر شده ولی هنوز اون خواب امتحان رو هر چند وقت یکبار میبینم شاید به این دلیل باشه که من در دوران تحصیلم همیشه شاگرد ممتاز بودم و از این ترس داشتم که نتونم یه امتحانی رو با نمره خوب پاس کنم و یا برای یه درسی من آماده نباشم.
ولی خدا رو شکر با کنترل ورودی هام ( قطع تلویزیون و اخبار و نشنیدن هر حرف مفتی ) و افزایش آگاهی هام با فایل های بی نظیر استاد عباسمنش بقیه خواب ها رو یادم نمیاد که کی اونها رو در این چند سال دیدم.
خدا رو هزاران مرتبه شکر میکنم و از شما استاد عباسمنش عزیزم بسیار سپاسگزارم که شما علاوه بر شیوه زندگیم و ظاهرم (که با قانون سلامتی کلی تغییر کرده )حتی خواب های منو تغییر دادین و من با آرامش میخوابم.
یک نکته ای یادم اومد این که من یه مدت دچار افسردگی شده بودم و حتی از خوابیدن میترسیدم یعنی موقع خواب میگفتم الان من بمیرم کی متوجه میشه و یا بچه هام کوچیکن وقتی ببینن من مردم چکار میکنن کلا شرک داشتم ولی خدایا از تو سپاسگزارم که استاد عباسمنش رو سر راه من قرار دادی تا من با آرامش خوابیدن رو حس کنم و منو نجات دادی خدایا به استادم هر چی که میخواد بده ( اینو با اشک نوشتم چون نمیدونید وقتی آدم از خوابیدن بترسه یعنی تا چه حد داغونه)
خدا رو بی نهایت شکرگزارم بخاطر همین آرامشی که الان دارم .
سلام به استاد عزیز
من همیشه یک سری خواب های تکراری رو میبینم
یکی اینکه با کسایی که رابطم خوبه توی خواب دعوا میکنم و انقدر بغض گلوم رو میگیره که صدام در نمیاد از شدت عصبانیت
دوم اینکه یه زمان هایی پرواز میکنم اما نمیتونم اوج بگیرم فقط با فاصله خیلی کم از زمین حرکت می کنم
سوم بعضی وقتا من هر کار میکنم توی خواب چشمامو باز کنم نمیتونم انگار با چسب به هم چسبیدن
چهارم هنوزم که هنوزه خواب میبینم امتحان دارم ولی من اصلا آمادگی ندارم
و قبلنا که بچه بودم خواب میدیدم راه نمیتونم برم و به وقتایی هم از ارتفاع می افتادم
و از زمان جدایی ام همش خواب میبینم طرفم به شدت داره من رو عذاب میده
اغلب خواب های من شامل همین موارد میشه و تا حالا دقت نکرده بودم چرا انقدر تکرار میشوند !؟
سلام به استاد خوبم عباس منش ومریم شایسته زیبا
استاد واقعا از شما ممنون وسپاسگزارم بابت فایل های فوق العاده ای که قبلا و این چند وقته گذاشتین واقعا کمک زیادی بهم کرد ونتونستم بعضی از باورهای مخرب رو توی خودم شناسایی کنم وسعی کنم این باورهای مخرب رو بهبود بدم
در مورد الگوهای تکراری در مورد خواب، من راستش حدودا یک 6یا7سالی میشه که تقریبا هر ماه یاهر هفته ای یک یا دوبار همیشه این خواب رو می بینم که یک چیز خیلی ترسناک و وحشتناک دنبالم هست واین قدر تو خواب می ترسم که تو خواب جیغ می زنم به طوری که خانواده بیدار می شوند و میگن چی شده باز بعد چند دقیقه که از خواب می پرم دوباره می خوابم باز دوباره می بینم همان خواب رو دارم دوباره می بینم باز دوباره از شدت ترس از خواب می پرم این روند دو تا 3 بار در هنگام خواب در یک شب برام تکرار می شه ومن یک نیم ساعتی بیدار می مونم وبعد می خوابم تا دیگه اون خواب رونبینم.
قبلا نمی دونستم این به خاطر باورهام هست ولی الان با دیدن فایل هایی که گذاشتین متوجه شدم که به خاطر بعضی باورهایی که دارم این الگوی داره تکرار میشه و دارم به این فکر می کنم که بینم من چه فکری رو تو ذهنم پرورش دادم و چه باورهای رو ساختم که باعث تکرار این الگو میشه.
شاد و سعادتمند باشید
سلام و درود فراوان به استاد عزیزم وخانم شایسته
الگوی تکرار شونده خوابهای تکراری
تا به حال به این نوع الگوی تکراری فکر نکرده بودم تا این که این فایل فوقالعاده منو به فکر فرو برد که چقدر از این نمونه خوابهای تکراری در زمانهای مختلف برام تکرار شده.
مثلاً زمانی که در دوران دبستان بودم یادم میاد زیاد این خواب ومیدیدم که از جلوی یه خونه قدیمی در حال ردشدن هستم که یهو یه پیرزن ترسناک دروباز میکردومنو میکشید توخونه وناگهان با استرس زیاد از خواب میپریدم.
یا چند سالی که بزرگتر شدم همیشه خواب میدیم که از دست یه چیزی درحال فرارکردنم ولی آنقدر پاهام سنگین میشد که اصلا نمیتونستم بدوم وصدام در نمیومد که فریاد بزنم واز شدت وحشت ازخواب میپریدم .
یه مدتی خواب خیلی شیرینی برام تکرار میشد وبعداز بیدارشدن خیلی حالم گرفته میشد که خواب دیدم.یادمه در عالم خواب پرواز میکردم واوج میگرفتم یا باهر قدمی که برمیداشتم مسافت خیلی زیادی ومیپریدم واقعا کیف میکردم ..
بعضی وقتام زیاد خواب پرت شدن از ارتفاع ومیدیدم وخیلی وحشتناک بود و همیشه بعداز پرت شدن همون لحظه از ترس بیدار میشدم..
خلاصه خیلی از این جور خوابهای تکراری میدیدم ولی تا به حال به دلیلش فکر نکرده بودم.
ولی خیلی جالبه حالا که دارم فکر میکنم داره یادم میاد که از زمانی که با استاد وسایت وقوانین واین سبک زندگی آگاهانه آشنا شدم و آرامش وتوکلم وامید به آینده در وجودم شعله ور شده وانگیزه هام وخواستهام هرروز پر رنگ ترداره میشه دیگه از این جور خوابهای تکراری ندیدم وبیشتر خوابهام در مورد کسب وکارم ودیدن وصحبت کردن با استاد توخواب بوده وچقدر هم شیرین بوده..
از وقتی با استاد آشنا شدم و خدای واقعی وهرروز بیشتر درک میکنم وخودم و به اون نزدیکتر میبینم علاوه بر زندگی وکسب وکاروروابطم که هرروزدرحال بهتر شدن وزیباترشدن شده خوابیدن وخواب دیدنامم زیباتر شدن وچقدر باید سپاس گزار خداوند باشم که تواین مسیر رویایی قرارگرفتم و چنین استادبی نظیری در مسیر زندگیم اومد..
خدایا بی نهایت سپاسگزارت هستم
استاد بینهایت سپاسگزارت هستم.
به امید دیدار شما…
خدانگهدار.
سلام استاد عزیزم .رورگارتون پر از شادی و نشاط و حال خوب .
در مورد خواب های تکرار شونده .خواب امتحان داشتن و این که میخوام آماده بشم ولی هرچه تلاش میکنم نمیشه و نمیتوانم لباس هامو بپوشم هی یه چیزی نیست. دیگه خواب فرار و جیغ زدن بدون صدا ..یا خواب فردی که من و طرد کرد تو زندگی همون رفتار و تو خواب انجام میداد .خواب پرت شدن از یه جایی بلند .
الان باورهای مربوط شو نمیدونم باید در موردش فکر کنم .
یه کشف دیگه ای هم کردم به موضوع این جلسه ارتباطی ندارند ولی باهاش مواجه شدم..این که وقتی هدایتی تو زندگی ام میاد باید فورا فورا انجامش بدم تا نتیجه داشته باشه …هدایت قانون سلامتی برام اومد و من با فاصله ی یک ساعت بعد فهمیدن قانون سلامتی ..شروع به انجامش کردم الان 3 ماه گذشته بدن من سالم سالم ..در بهت بن حالت و 18 کیلو وزن کم کردم ..هدایت شدم به سمت یه تجربه جدید تو زندگی یه چیز لذت بخش و رفتم کلاس بدمینتون ..خدامیدونه چه فرکانس های خوبی با نهایت کیف و لذت فرستاده شد
سلام استاد عزیزم
قدیما ( قبل فعالیتم در سایت ) زیاد پیش میومد ک توی خواب میفتم و حتی بدنم واکنش بیرونی نشون میداد ک یهو از خواب میپریدم از حرکت بدنم
ولی خودم متوجه این شده بودم ک خیلی خیلی وقته ک دیگه این مدلی نمیشم و خیلی راحت تر میخوابم دیگه خسته از خواب بیدار نمیشم کلا سرحال ترم
سرحال تر از هر نظر ب نسبت قبل خودم و واقعا حالم حال دلم خیلی خوبه ،
من خیلی پیش نمیاد خوابی ببینم ولی معمولا خواب هایی ک میبینم در واقعیت هم اتفاق میفته
و خیلی برام جالبه ک یک سری از نشانه ها توی خواب ب من الهام میشه این اتفاق چندباری برام پیش اومده
و یکی از تازه ترینش این بود ک با شروع دوره دوازده قدم از خدا یک نشانه ای میخواستم وقتی شب خوابیدم توی خواب اون نشانه بهم گفته شد آنقدر شفاف و واضح خدا با من حرف زد ک اصلا مثله خواب نبود خیلی حس خوبی بود خیلی
سلام استاد عزیزم،سلام به مریم عزیزم،استاد عزیزم حالم عالیه،هدایت شدم برای نوشتن،بنویسم از حالم خوبم،از اتفاقات خوب و عالی که هر روز برام اتفاق میوفته،خدایا شکررررت بابت حال خوبم،خدایا شکرت بابت سایت عباسمنش عزیز،خدایا شکرت بابت این روز زیبا،استاد عزیزم عیدتون مبارکسیدبزگوار خداوند️بهترینها رو براتون آرزومندم استاد عزیزم ️
سلام استاد جانم و دوستان انرژی بخش من
امروز یه ترمزی کشف کردم تو خودم که دلم خواست بنویسمش
رفته بودم واسه خرید و دیدم چه الگوهای تکرار شونده ای تو فروشنده ها هست
من میخواستم پارچه بخرم ولی یه پارچه ای که میپرسیدم خود فروشنده قبل از اینکه من بخوام حرفی بزنم میگفت اونا قیمتش بالاست میگم حالا بیارید ببینم میگه متری 500 یا متری 700 و هیچ واکنشی مبنی بر اینکه بخواد پارچه رو برا من بیاره نشون نمیده و فقط یک نفر از فروشنده ها اینکارو نمیکنه تقریبا من این الگورو تو همشون دیدم و واقعا وقتی چنین واکنشی نشون میدن از خرید منصرف میشم کما اینکه من هم پولشو دارم و هم قصد خرید دقیقا همون پارچه رو ولی به نوعی انگار خود اون مغازه دار نمیخواد بفروشتش و مشتری رو میپرونه (انگار این باور گرون بودن تو مغز اون فروشنده هست که این پارچه که گرونه بزا اول قیمتشو بگم که نخوام تکونش بدم یه جورایی انگار پولشو مهم تر از کیفیتش میدونن ترجیح میدن جنشو با قیمتش بفروشن اما به نظر من تو باید کیفیت و کارایی جنستو عرضه کنی نه پولشو)
امااااا این وسط ما یه مغازه تو شهرمون داریم که یه مغازه کوچولوعه و فک کنم هزارتااااا پارچه چپونده تو همین مغازه کوچولو و همیشه تاکید میکنم همیشهههه پر از مشتریه پر که میگم یعنی ما فقط نیم ساعت می ایستیم بقیه خرید کنن تا ماهم تو مغازه جامون بشه یعنی به نوعی نوبتیه تا بتونیم بریم تو مغازه
و جالبیش اینه که همه اون شخصو به گرون فروش بودن میشناسن
و جالبتر از اون اینکه هیچوقت نشده بگه پارچه ای رو ندارم یا گرونه یا کلا بخواد حرفی برخلاف مشتری بزنه مثلا من امروز یه پارچه کرم رنگ میخواستم پارچه رو بهش نشون دادم و گفتم این پارچه با این رنگ و جنسو دارین یکم نگاه کرد و گفت بلههه چرا که نداریم خوشحال شدم چون تو مغازه های قبلی اون جوابهای مضخرفو میشنیدم و گفتم خوب بیارید برام همین رنگو دارین و گفت اره رنگای دیگه داریم رنگهای قشنگ داریم و خلاصه به هر طریقی سعی میکرد توجه منو جلب کنه به سمت جنسهای دیگه تو مغازش و به نوعی جنسشو معرفی کنه و خندم گرفت که هرچی من میگم اون یه جور دیگه منو میپیچونه ولی در نهایت گفت که نه این رنگو ندارم
ولی من از مغازش بیرون نیومدم با اینکه خیلی شلوغ و گرم بود ولی ایستادم که از همینجا بالاخره یه چیز دیگه گیر بیارم که یهو چشمم خورد به همون پارچه ای که میخواستم و لابلای اونهمه پارچه یهو دیدمش و خوشحال و دست پر برگشتم
در کل بگم اگر بری تو مغازش حتی اگه چیزی نخوای بازهم دست پر میای بیرون منم دقیقا رفتم تو فکر که حداقل یه چیز دیگه بخرم
و تو مسیر برگشت این موضوع ذهنمو به فکر فرو برد که چقدر خودمون با حرفهامون که بر مبنای باورهای غلطمونه موقعیتهارو از دست میدیم
این یه الگو توی منم هست من یه خیاطم و مثلا وقتی یه مشتری یه چیزی میخواد هی سعی میکنم منصرفش کنم مثلا یه کت آسترکشی میخواد هی شروع میکنم بگم که خوب این مدل اگه آستر کشی بشه گرم میشه یا نمیدونم مثلا پارچت مناسب نیست یا اینکه گاهی وقتا هم میگم هزینت خیلی میره بالا فقط به دلیل تنبلی خودم و به دلیل اینکه یه چیز ساده رو ذهن من واسم بزرگنماییش میکنه که نه این لباس دیگه هیولا میشه خیلی طول میکشه سخت میشه اذیت میشی و متقاعدش کن که ندوزه و منم میگم چشم و موقعیتی که برام پیش اومده و به راحتی میتونم مهارتمو به کار ببرم و پول بسازم خودمو محروم میکنم و این الگوییه که وقتی بیشتر فکر میکنم میبینم تو تمام زندگی من هست مثلا فلان غذارو نمیپزم چون وقت بیشتری باید صرف پختنش کنم و لذت خوردن غذای مورد علاقمو به بعدا که هیچوقت نمیرسه موکول میکنم وکلی مثال هست که خودمون با دست خودمون نابودگریم
چقدر خوبه که استاد ماجرای این چند وقته سایتو تمرکزی برده به سمت الگوها و این مفهومو بهمون یاد داد وچقدر آگاهی ها برامون روشن شد و چقدر باورهای غلطمون رو در قالب الگوهای تکرار شونده پیدا میکنیم
خدایا شکر که در مسیر رشد و پیشرفتمون در حرکتیم مارو به سمت نور هدایت کن