پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3 - صفحه 16


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3
    205MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 3
    12MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

661 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا بهنام گفته:
    مدت عضویت: 1255 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جانم و تمام دوستان

    استاد من هنوز تو فایل قبلی موندم،و هرچقدر گوش میدم،سیر نمیشم،چقدر من به اون فایل احتیاج داشتم

    از شما سپاسگزارم

    در مورد سوال این فایل،الگوهای تکرار شونده در خواب

    خواب میبینم میخام از همسرم جدا بشم

    خواب میبینم از خانوادم ترد شدم و اونا هیچ اهمیتی بهم نمیدن

    از موقعی که با آموزش‌های شما آشنا شدم

    خیلی مواقع تو خواب برام اتفاقی میوفته که میتونم ذهنم رو کنترل کنم،و اینو یه نشونه میبینم که دارم خوب رو خودم کار میکنم

    و خوابی که از تکرارش لذت میبردم اینکه با شما و مریم جان ملاقات داشتم

    هر کجا که هستین درپناه الله مهربان باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    ناهید گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    سلام و درود خدمت شما عزیزان

    خواب های که به صورت یه الگو تکرار میشدن میشه گفت متفاوت بودن.

    یه سری دوران کودکیم بود که مدام میخواستم در رو ببندم که یکی هل میداد میومد داخل و انگار میخواستم فرار کنم از اون شخص یا حیوان

    یه سری خواب میبینم که میخوام زنگ بزنم اما تلفن شماره نمیخوره یا اشتباه میگیرم حتی شده بود از اینکه نمیتونم زنگ بزنم تو خوابم میگفتم نکنه خوابم که نمیتونم تماس بگیرم حالا برای اون لحظه اضطراری

    یه سری خواب میدیم که یه خونه خیلی بزرگ و شیک اما خاک خورده رو پیدا میکنم و یا اقوامم دارند.

    یا یه سری مدام خواب میدیم دچار یه مسعله شدم باید سوار موتور بشم اما بلد نیستم رانندگی کنم.

    سپاس از شما بابت آگاهی های عالیتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    مرضیه جعفری گفته:
    مدت عضویت: 2967 روز

    سلام به استاد عزیزم

    من این خواب که امتحان دارم و براش آماده نیستم خیلی برام تکرار شده و تو خواب یادم هست آخه من که درسم تموم شده اما متوجه میشم یه درس ریاضی رو هنوز پاس نکردم و من اصلا یادم نبوده نخوندمشم آماده نیستم براش و رفتم سر جلسه امتحان و چقدر عذاب میکشم(همیشه این ریاضی رو مخ من بوده)

    خواب پسر داییمم زیاد میبینم که تو دوران بچگی و نوجوانی باهاش رابطه عاطفی قوی داشتم.اتفاقا برام خیلی سوال شده آخه من برای چی همش خواب اینو میبینم خدایا من اصلا به این آدم فکرم نمیکنم اصلا سالهاست ندیدمش اصلا از کسی سراغش نمی‌گیرم.

    خواب پدرمم خیلی زیاد میبینم که فوت شدند و برای من هدیه‌ هایی میخرند اونم چه هدیه های ارزنده ای یک بار یه قرآن بمن هدیه داد پوست آهو بود هنوز فیلینگ اون جلدش یادمه که چقدر خاص بود خیلی چیز عجیبی بود.یا اینکه میاد دنبالم که منو با خودش ببره.احساس میکنم زمانهایی که از لحاظ عاطفی خیلی ناراحت میشم و غصه دار میشم این خواب رو زیاد میبینم.

    یا پرت شدن و سقوط کردن که قشنگ من از خواب با چنان استرسی میپرم و متوجه میشم چقدر عرق کردم و خیسه بدنم چنان ضربان قلبم بالاست که احساس میکنم الانه سکته کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  4. -
    طاهره نورانی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2442 روز

    سلام استاد عزیزم

    من معمولا خواب میبینم باید آماده بشم تا جایی بروم معمولا مهمونی ولی یا وقت نمیشه به خودم برسم مثلا لوازم آرایشیم نیست یا لباسی که قراره بپوشم گم شده و هر چی می‌گردم پیداش نمیکنم

    یا خواب میبینم توی مهمونی هستیم و من به خواهرام نگاه می‌کنم و آنها خیلی زیبا هستند ولی من هر کاری می‌کنم زیبا نیستم از هر زاویه ای خودم رو نگاه می‌کنم قشنگ نیستم البته الان این مدل خواب خیلی کم شده به خاطره اینکه خیلی روی خودم در این رابطه کار کردم. و سعی کردم خودم رو همینطور که هستم دوست داشته باشم در حالی که برای ارتقای شخصیتی و ظاهری خودم تلاش می‌کنم نه تقلا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    نرگس در مسیر توحید گفته:
    مدت عضویت: 1619 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    سلام خدمت دوستان عزیزم

    خدایا شکرت بابت این فایل زیبا و این استاد فوقالعاده

    استاد وقتی از خواب خودتون گفتین منم یاد بچگی خودم افتادم من یادم نیست چند سال ولی چندین سال منم مثل شما دقیقا چنین خوابی رو میدیدم که از یه ارتفاع بالایی با سرعت میوفتم توی یه پرتگاهی و بعد با ترس بیدار میشدم واقعا خیلی وحشتناک بود با وحشت از خواب میپریدم دیگه خوابی یادم نمیاد که دیده باشم و همیشگی بوده باشه الان خیلی کم خواب و اگر خوابی هم ببینم خواب آگاهی دهنده است توی خواب جواب سوالی که توی روز توی ذهنم باشه رو میگیرم

    آها راستی زمانی که میرفتم کلاسهای آموزشی توی خواب بودم فکر میکردم دیرم شده و یه دفعه ای از خواب میپریدم و سریع ساعت رو نگاه میکردم اینم بهم استرس وارد میکرد ولی الان دیگه نیست

    سپاسگزارم استاد عزیزم بابت این فایل عالی که دوباره تغییراتم رو به یادم آوردین

    خدایا شکرت بخاطر همه چیز

    بهترین بهترین ها رو براتون آرزو میکنم انشالله که همیشه در پناه خدای یکتا شاد و سلامت و سعادتمند و ثروتمند باشید در دنیا و آخرت

    عاشقتونم بینهایت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  6. -
    زینب سعادتمند گفته:
    مدت عضویت: 1650 روز

    سلام به استاد ودوستان عزیزم

    من چندسال پیش مدام خواب میدیدم که یه موجود عجیب ووحشتناک (مثل تعریفی که از جن داشتم،سیاه باچشمان خونین و…)میاد سراغم ولحظه ای که میخواست منو ببره ازخواب میپریدم با صدای جیغ

    خب من اونزمان یکم بچه بودم وازقانون هم چیزی نمیدونستم اما حس کردم که بخاطر علاقه شدید من به مباحث جن وصحبت های ترسناک وفیلم های ترسناکه

    مثلا من وقتی میرفتیم روستامون شب که میشد الکی میگفتم بچه ها یه صدایی شنیدم انگاریه چیزی رد شد وهمرو میترسوندم

    یا میگفتم بیاد از جن تعریف کنیم وهرکی هرچی میدونه بگه و….

    خلاصه که ورودی های من خیلی این مدلی بود وطبیعی بود که شبها خوابهای ناجورببینم

    اما وقتی خوابهام بیشتر شد ویکم هم بزرگتر شدم آگاهانه میگفتم آقا ازاین چیزا تعریف نکنید من شب خواب میبینم وورودی نمیگرفتم واون زمان ذهنم رو با خوندن آیه الکرسی کنترل میکردم

    این خوابها خیلی خیلی کم شدن یعنی اگر هفته ای یکبار بود الان شدن سالی یکبار شایدم کمتر اما الان این خوابهارو اینطورمیبینم که یه موجودی داره میاد سراغم درحالی که توانایی نه فرار دارم نه داد زدن وبا هزار زجروبدبختی از خواب بیدارمیشم

    درسته خیلی دیربه دیر این مدل خواب رو میبینم اما هربار همین اتفاق میوفته

    یا مثلا من زیاد خواب میبینم که طلاپیدا میکنم تو خواب اونم زیورآلات خیلی زیبا

    یا مدتی یکبار خواب میبینم رفتم مدرسه ولی با دمپایی:) یا رفتم عروسی ولی با لباس خونگی :)یا سرکلاس درسم ولی کتابامو جاگذاشتم :) و…

    خوشبختانه خواب های من سالهاست اونقدر آرومه وانقدر شبها عمیق میخوابم که واقعا خیلی فکر کردم تا همینارو پیدا کردم تازه همینام مدتی یکبارن شاید چندماه یکبار همه اینا لطف خداست که منو بااین مسیر آشنا کرد وازاستاد عزیزم بینهایت سپاسگزارم

    اما حواسمو جمع میکنم ازاین به بعد ببینم چه خوابهایی رو بیشتر میبینم

    ولی استاد من یه حرف شما خیلی روم تاثیر داشته وازتون سپاسگزارم،شما تویکی از قدم ها گفتید «وقتی یه خواب بد میبینید نگران نشید اون خواب نشانه فرکانس اون روز یا هفته ات بوده»

    ازاون موقع به بعد من وقتی یه خواب آشفته میبینم بجای اینکه مثل قبل بترسم که وای نکنه واقعا اونجوری شه وصدقه بندازمو کل روز حالم بد باشه

    اومدم هربار ازخودم پرسیدم این هفته یا دیروز چه فرکانسی فرستادم؟به چی بیشتر توجه کردم ؟

    وتو تمام موارد متوجه شدم ایراد ارتعاشیم رو وفورا شروع به تغییر کردم

    احتمالا واسه همینه که خواب های من خیلی تکرار نمیشن چندساله،چون سریع فرکانسم رو تغییر میدم

    مثلا یه شب مدام تا صبح خواب یکی از فامیل رو میدیدم وصبح انرژیم کلا پایین بود ومیگفتم اه چی میخوای از خواب من فلانی کل خوابمو بهم زدی

    اما خوب فکر کردم دیدم من روز قبلش حواسم نبوده ونه تنها غیبتش رو کردم بلکه کلی به غیبت بقیه درموردش گوش کردم از همه بدتر کلی تو ذهنم به اون غیبت ها فکر کردم وفورا توبه کردم واز خدا خواستم منو ببخشه وهدایت کنه وهرجا غیبته یه راه فرار پیدا میکنم (البته که کامل نیستم ولی بهترشدم شکر خدا)

    ممنونم استاد عزیز بابت این فایلهای بینظیرتون ،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  7. -
    فاطمه سليمى گفته:
    مدت عضویت: 1768 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی بحق شایسته و همه دوستان نازنینم

    من بعد از شنیدن این قسمت از صحبت های استاد پشت میز رو به باغچه نشستم که براش کامنت بزارم و تازه سلام و علیک رو نوشته بودم که اوضاع زیبای طبیعت حسابی حواسمو پرت کرد

    یه باد خیلی قشنگ لابلای همه شاخه های درختای میوه و درختای بلند تبریزی اطرافشون شروع به وزیدن کرد و صحنه خیلی زیبایی بوجود آورد

    از یه طرف رقص شاخه ها و برگ ها از یه طرف صدای پیچیدن باد میون اونها که گاهی آروم و ملایم و گاهی شدیدتر میشد اونقدر که پرده های اتاق رو جابجا می کرد و دستهام و صورتم رو نوازش می کرد   خدایا شکرت برای این هوای عالی

    حالا بعد از توجه به نکات مثبت و زیبا برگردم سر کامنتم

    من متوجه یه نکته شدم اونم اینه که من کلاً خیلی کم خواب می بینم و خواب های تکراری هم کمتر می بینم ولی یه خواب هایی دیدم که یکی دو بار یا حد اکثر چند بار دیدم

    مثلاً یادمه که ده بیست سال پیش فکر کنم دو بار خواب می دیدم که خودم برای همسرم رفتم خواستگاری! یا تو عروسیش شرکت کردم! یادمه که توی خواب هیچ حس بدی هم از این قضیه نداشتم

    دو سه بار هم خواب می دیدم توی جاده ای تو ماشین هستم رو صندلی بغل راننده و ماشین داره میره و بعد یهو متوجه میشدم که کسی پشت فرمون نیست و بعدش سعی می کردم پشت فرمون بشینم و کنترل ماشین رو بدست بگیرم

    چند بار هم خواب می دیدم یکی یا دوتا از دندونام افتاده

    چند بار هم خواب می دیدم تو یه شرایطی هستم که الان دقیقاً یادم نیست برام مبهمه ولی می خواستم کسی رو صدا بزنم که متوجه من بشه اما هر چی می خواستم صدا بزنم داد بزنم صدام در نمی اومد و در نتیجه کسی صدای من رو نمی شنید و در همین حال تقلا و تلاش از خواب بیدار می شدم

    این چند مورد هم در سالهای گذشته اتفاق افتاده الان چند ساله که چنین خواب هایی ندیدم

    البته چندین بار و بیشتر از همه موارد قبلی خواب پسرمو که از دنیا رفته می دیدم و رفته رفته کمتر می بینم

    الان برای من این سؤال پیش اومده که راستی چرا من زیاد خواب نمی بینم؟

    و یا چطور  الگوهای تکراری قابل توجه تو خواب هام ندارم؟ نمی دونم این خوبه یا بده؟

    انشالله جوابمو از کامنتهای فوق العاده دوستان و فایل بعدی استاد می گیرم

    شاد و سلامت و ثرومند باشید و دلتون پر از آرامش و نور الهی باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    اکرم رستمی گفته:
    مدت عضویت: 1529 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم ومریم بانوی زیبا

    من قبلا خیلی از این قبیل خوابها میدید که از بلندی پرت میشم یا یک سیاهی دنبالم میکنه ومن با تنش ودادوفریاد لرز از خواب می‌پریدم وکلی میترسیدم اما از روزی که روی خودم کار میکنم واز دوره های استاد بی نظیرم استفاده میکنم خداروشکر سرم روی بالشت قرار میگیره خواب میرم راحت واسون وفردا سرحال بیدار میشم

    ویادم یکی از دوره های استاد رو کار می‌کرد واینکه استاد میگفتن تو بی توجه باش به اطراف وحرف بقیه تو اگه مسیرت درست باشه خداوند خودش تورو حمایت میکنه شب خواب رفتم خواب دیدم

    من وسط یک جنگ بودم ونشسته بودم نقاشی میکشیدم با حرف استاد که خدا خودش حمایتم میکنه اونا می‌جنگیدند دعوا میکردن همدیگر رو می‌کشتند اما انگار منو که کنار دیوار نشسته بودم ونقاشی میکشیدم نمی‌دیدند ومن باخیال راحت کار خودم رو میکردم واز اون روز این قدر این موضوع رو درست فهمیدم که تغییرات من از همان زمان شروع شد

    والان خیلی کم خواب میبینم واگر خوابی باشد یا دارم میخندم یا دارم خوش میگذرونم وتفریح هستم خداروشکر خدایی بزرگ هدایتگر دارم که حتی توی خواب هم حواسش به من هست

    وخداروشکر استادی بی نظیر ودستی از دستان خداوند رو دارم برای درست تغییر کردنم برای آموختن بهترین راههای توحیدی وخدایی وشناخت خدای درست وواقعا

    وسپاس گزارم از مریم جان که یک الگو زن واقعی برای من هستن

    خدایا شکرت بابت این همه خوبی وزیبایی وفراوانی وراحت

    ممنونم از تک تک اعضای این سایت که با خوندن کامنتهای زیباتون کلی باورهای درست پیدا میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    صفورا گفته:
    مدت عضویت: 3867 روز

    من به مدت چندین سال در کودکی خواب میدیدم که در یک جزیره با چند نفریم.خیلی خوشحال،سالم و مورد توجه بقیه هستم،خیلی دوستش داشتم و نمیدونم عمدا یا سهوا همیشه این خاب را میدیدم.

    (فکر کنم چون سریال خانواده رابینسون را دوست داشتم اینو میدیدم)

    2)بعد از زایمان تا مدت سه ماه خاب های اشفته میدیدم که وقتی از خاب بیدار میشدم بقدری خسته بودم که نگو(دلیلش شب بیداری هام بود)

    3)الان هم بیشتر خاب میبینم به خونه نمیرسم،هی تو کوچه و پس کوچه دنبال خونه میگردم،گاها پام میفته تو یه چاله و زیر پام خالی میشه.خابم ترسناک نیست،فقط خسته میشم از بس راه رفتم و نرسیدم(دلیل اینو نمیدونم)

    4)گاها خاب میبینم بچه م در خطر است،این خاب هول میندازه تو دلم(دلیلش نگرانی بی مورد مادارانه س و چون تک فرزنده و نمیخام از دستش بدم)

    استاد جان یه سوال،شما دارین کمک میکنید الگوهای تکرار شونده ی ما شناسایی بشه،بعدش باورهای اشتباه مربوطه پیدا بشه،بعد باور درست جایگزین کنیم؟ آیا حتما باید دوره کشف قوانین را بخریم تا الگوها ی تکراری را درمان کنیم؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    شیرین امامی احتشامی گفته:
    مدت عضویت: 2204 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام خدا بر استاد نازنینم

    و

    همه دوستان آگاهم در این خانه که واقعااا دیگر مامنی جز این سایت که تکه ای از بهشت است برای من ، ندارم .

    استاد خوبم مدتی است که به شدت تنها شدم ،

    آدم های دورو برم چه همکار چه دوست انگار فرسنگها از من دورند ، حتی دوستان بسیااار صمیمی ام که مهاجرت کرده بودند از ایران و ما کم و بیش از حال و روز هم با خبر میشدیم ، فیس تایم داشتیم و میخندیدیم . دیگر حتی چند ماه یکبار هم سراغ هم را نمی گیربم .

    حتی یک تکست هم به هم نمیدهیم .

    تنها دوست عزیزی که دارم و هنوز در ایران است و با او رفت و آمد داشتم حتی شب منزلش میماندم

    خیییلی وقت است که هر دفعه دعوتم میکند ناخواسته مسئله ای برایم جور میشود و من عذرخواه دوستم می شوم .

    میخواهم ماجرایی را مختصر برایتان تعریف کنم :

    دیروز بعد از چند ماه خواستم یک تیرو دو نشان بزنم ، برای خودم و دوستم که جور نمیشد منزلش بروم بلیط تاتر حال حاضر تالار وحدت را گرفتم

    که هم دیداری تازه کنیم هم تاتر ببینیم .

    و زودتر از موعد قرار ( که همییییییشه برعکسش بودم و این هم به یمن مبارک تغییر کردنم است و این الگوی به شدت تکرار شونده ناپدید شده است به حمد الله ) در محل قرار حاضر شدم و توی پارک سرسبز جلوی تالار وحدت نشستم به تماشای درختان و گلهای رنگارنگ و اندکی مدیتیشن و گفتگو با رب وهابم .

    چند دقیقه ایی گذشت و دوستم را دیدم شال از سر افتاده که از پشت سر مرا صدا زده بود ،

    از دیدنش خوشحال شدم هردو هم را در آغوش گرفتیم و بعدش باید از سمت ورودی بانوان وارد محوطه تالار میشدیم .

    به او یاد آور شدم که شالتو بنداز رو سرت تا اذیت نشیم ولی ایشون ممانعت کرد .

    وارد اتاقک شدیم و دیگر بازگو نمیکنم چه اتفاقی افتاد و چه بگو مگوهایی شد تا بلاخره دوستم با اکراه شالش را سرش گذاشت وگرنه دیدن تاتر را از دست میدادیم .

    وارد لابی تالار شدیم اما دیدم دوباره دوستم سرش برهنه است

    و چندین و چند بار دیگر خانم و آقایان مسئول البته با احترام کامل به او متذکر شدند تا این که حالش بد شد و چندتا حرف نامناسب زد .

    آرام به او گفتم عشقم منم دوست دارم راحت باشم و هیچ شالی دور سر و گردنم پیچیده نشده باشد آنهم توی این گرما ولی این مملکت و حکومت قانون خودش را دارد .

    اگر من حجابم را بر نمیدارم چون از استادم آموخته ام که باید پیرو قانون هر محیطی باشم و مهمتر این که تمرکزم را بر منفی ها نگذارم ( بر عکس الگوی همییییییشگی ام ) چون قانون جهان اینست :

    احساس بد = اتفافات بد

    احساس خوب = اتفافات خوب

    اما او گوشش بدهکار این حرفها نبود ( آخر استادش شخص معروووووف دیگری است )

    توی دلم خندیدم و گفتم استاد به خدا که هرچه میگویید وحی منزل است. من در همان موقعیت آرام و خندان بودم و به زیباییهای تالار نگاه میکردم ولی دوستم حرص میخورد و زیر لب ناسزا میگفت ،

    و من بیشتر و بیشتر متوجه تفاوت خودم با او که سالهاااااست دوست نزدیک هم هستیم می شدم .

    استادم انگار راههای قبلی و آدم های قبلی به رویم بسته شده اند بدون این که من دخالتی داشته باشم .

    این روزها برایم عجیب و شگفت انگیز است ، چون هم خودم را تنها حس میکنم هم خودم را تنها حس نمیکنم ،

    عجیب احساس بزرگ شدن دارم . انگار سوار بالن سبکی هستم که از بالاتر و جایی وسیعتر دارم دنیا را و ادم ها را تماشا میکنم .‌ ( البته اصلاااا منظورم غرور نیست ) .

    حتی وقتی میان اعضاء خانواده ام و عزیزانم هستم به بهانه جشن تولدی اعیادی چیزی دور هم هستیم وقتی حرف میزنند به گوشم سنگین میاید ، انگار حرفهایشان برایم نویز دارد ، برفکیست . ( نمیدانم چجوری بیان کنم . )

    آنها قلب من هستند . دوستشان دارم اما عجیب دیگر آنها را از خودم دور میبینم ، انگار از خودم نمیدانم .

    ( با همه علاقه ام ) .

    این روزها اما با عشقم ( الله بلند مرتبه ) بیشتر وقت گفتگو و شوخی و خنده دارم ، بیشتر وقت سوال پرسیدن و جواب گرفتن دارم ، بیشتر سراغش را می گیرم و در کنارش جانی تازه میکنم . بیشتر از او یاد میگیرم ، بیشتر دست در دست او به کُنه مسایل و اتفافات میروم و قوانین را پیدا کرده و به نتیجه میرسم

    بیشتر با او صلاح مشورت می کنم .

    به خدا قسم این روزها حتی وقتی میخواهم مثلا یک گوجه فرنگی را نوش جان کنم ، وقتی با چاقو چهار قسمتش میکنم تا به دهانم بگذارم مکث میکنم ، دانه های سبز و تیره کوچکش را میبینم که چگونه مرتب و منظم در دل قسمت ژله ایی گوجه قرار گرفتند و بعد مرز ژله ای اش تمام می شود و قسمت منسجم و محکمتر میوه شروع می شود ، با خودم می گویم پروردگار من تو چه علمی داری که در یک میوه کوچک هر دو حالت سست و محکم را دقیق کنار هم گذاشتی بدون این که ترکیب شوند ، بدون این که حرکت کنند .‌

    چگونه این ها هدایت شدند تا در هم مخلوط نشوند …..

    و اشک از چشمهایم جاری می شود و در دلم می گویم : الله اکبر _ الله اکبر

    اصلا این روزها دلم مثل یک کودک نوپا شده است ،

    به قول معروف اشکم دم مشکم شده است .

    چقدر خدا را نمیشناختم ، چقدر خدا را نمیشناختم ، چقدر خدا را نمیشناختم ………

    هنوز هم نمی شناسم اما تشنه ام به اندازه تمام سالهای عمرم .

    استاد جان در مورد الگوی تکرار شونده خواب پرسیده بودید :

    من از زمانی که آرام آرام قدم در راه شناخت توحید گذاشتم و با تمام وجودم خواهان شناخت خدا و خودم و قوانینش شدم

    خوابهایم آرام تر شده اند اما

    هنوز استرسها در خوابم غوغا می کنند .

    و خییییلی شبیه هم هستند و چیزی که مدام تکرار می شود و بارهاااا شده از خواب می پرم ولی دوباره وقتی میخوابم ادامه اش را می بینم .

    مدتی است که در خواب میبینم به جای دلخواهم رسیده ام سرسبز ، نسیم خنک و خانه های رویایی ، دریای مواج و رهایی ولی هنوز چند دقیقه نگذشته است که حیوانی عظیم شبیه اژدها مرا دنبال می کند طوریکه واقعاااا گرمای آتش دهانش را حس می کنم و یا

    دوباره به مکان دلخواهم رسیده ام خوش و خندانم و تا می آیم نفسی در این هوا تازه کنم و مطمعن شوم که به مقصد رسیده ام

    متوجه می شوم چندین مرد شرور و قاتل و اسلحه به دست دوان دوان دارند به سمتم می آیند بدون هییییچ رحمی و

    من بدون این که لذتی از آن مکان رویایی برده باشم

    و خیالم آسوده شود از رسیدن ،

    مثل برق گرفته ها از جا می پرم و نفس نفس زنان به هر کوچه پس کوچه یا جنگلی انبوه و تو در تو پناه می برم تا آسیبی نبینم .

    و خداااا میداند چه وحشتی را در خواب حس میکنم .

    راستش تا به حال به هیچ کس خوابهایم را نگفته بودم اما امروز آمدم تا اطاعت امر کنم و شاید بیشتر فکر کنم که چرا این الگو مداااام در خوابهای من تکرار می شود و مرا آشفته می کند ؟؟؟!!!!

    البته هر بار از خداوند هدایت خواستم تا او جواب واضح را بر من آشکار کند تا این که این قسمت از کلام الهی شما مرا بر آن داشت تا خوابهایم را بازگو کنم

    و با خانواده عزیزم به اشتراک بگذارم تا به امید حق همه به جواب مسئله برسیم و بزرگتر شویم .

    ممنون شما هستم استاد جانم که به هر طریق و هر روشی تلاشتان برای آگاه تر و روشن تر و شفاف تر کردن زندگی و راه ماست .

    بماند به یادگار

    شیرین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای: