اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
من در زمینه روابط عاطفی الگوهای تکرار شونده م به دو بخش تقسیم میشن
بخش اول زمانی بود ک با هرکسی آشنا میشدم زود تند سریع وارد رابطه عاطفی میشدم و سریعا هم پشیمون میشدم که اون معیار هایی ک میخامو ندارع بعدش دیدم اصن زیاد هیجان ندارع و اینا گفتم خدایا ازین به بعد کسایی سر راهم بزار ک انقد زود پا ندن
ازون موقع تا حالا دیگ یا کسایی ک اومدن سمتم سمی بودن یا اومدن ک دوست ساده باشیم
الان ک داشتم به این موضوع فک میکردم به خدا گفتم خدایا کسی ک قراره بیاد نه خیلی دیر اوکی بشه نه اونقدر زود قشنگ تایمی باشه ک مزه میده و اینکه با معیارام هم خونی داشته باشه
با سلام خدمت استاد عزیزم وخانوم شایسته ی عزیز خیلی ممنونم بابت تهیه ی این فایل های باارزش وبا محتوا
من تو فایل قبلی کلی از الگوهای تکرارشونده ی زندگیم و مخصوصا روابطم رو نوشتم ولی الان گفتم بیام یه سری چیزهای دیگه هم اضافه کنم تا برای خودم راه روشن باشه که الان کجام
استاد در مورد من همه ی دوستان و حتی کسانی که تازه باهام آشنا میشن میگن اعتماد به نفس بالایی دارم و انتظارات ازم خیلی زیاده در حدی که حتی اگر من به یه موفقیتی دست پیدا کنم که واسه خودم معجزه باشه بقیه خیلی راحت ازم قبول میکنن همه یه اعتماد خیلی زیادی دارن بهم خیلی قبولم دارن مخصوصا اعضای خانواده فامیل
استاد یه چیزی که هست یعنی یه مشکلی که دارم اینه که نمیتونم با کسی صمیمی بشم خیلی میترسم تا یکم روابطم میخواد پیش بره قطع میشه یا کمرنگ البته تا حدودی میدونم مشکل از کدوم باوره ولی از یه طرف چون واقعا از تنهایی لذت میبرم و من به شخصه دوست دارم فقط وفقط با خانواده م باشم زیاد برای حلش تلاش نکردم
به نظر خودم چون من این باور رو دارم که هرچقدر رابطه ای پیش میره توقعات زیاد میشه و از اون جایی که من فقط مسئول رفع توقعات خودم هستم رابطه زودی تموم میشه
یه چیزی دیگه هم اینه که چون من میخوام با یکی دوست بشم برم بیرون بگردم خوش بگذرونم و اکثر خوشگذرونیا هم پول میخواد واز اون جایی که من منبع درآمدی نداشتم علنا به درد من نمیخورد
یه باور دیگه که هست اینه که وقتی با کسی دوست میشی همش باید باهاش در ارتباط باشی(تلفنی یاهر چی) و به درد و دلاش گوش کنی واز این جور چیزا و منم اصلا دوست نداشتم که مشکلات بقیه رو بشنوم پس هیچی
حالا جالبش اینجا بود که همه یعنی همه با من درد و دل میکردن و منم راهکار میدم ولی هیچکی عمل نمیکرد ومن حرص میخوردم
همیشه صحبت از روابط کلا مبحث روابط در من احساسات شدیدی ایجاد کرده ولی این تمرین بهونه شد مرور کنم و خودم رو به چالش بکشم
در روابط من عموما درک نشدنم و توقع نامعقول و نا متناسب از من وجود داشته به معنای بهتر ازم مستقیم یا غیر مستقیم میخوان کسی و چیزی باشم که دوست ندارم تا بتونم توجه و محبت کافی دریافت کنم
تحقیر شدن بنوعی در تمام روابطم وجودداشته طوری که در حال حاضر گارد خودم رو در رابطه نگه میدارم مبادا نقطه ضعف یا بهونه به طرف داده باشم و اصطلاحا خط قرمز رد نشه ولی هر بار به نوعی این اتفاق می افته ولو در قالب یک شوخی یا یک انتقاد نا بجا و …
سلام خسته نباشید الگویی که دائم تو زندگی من تکرار میشه همیشه دوست دارم تو محیط ساکت زندگی کنم اما همیشه برعکس این داستان برام اتفاق میوفته چند سال مستاجر بودم و هر بارم یک یا چند همسایه پر سروصدا گیرم میامد و هر بارم از دفعه قبلی بدتر یا همسایه پر سر صدا یا محله در سرصدا و شلوغ الان هم یه خونه خریدم افتاده یه مجتمع شلوغ و همسایه پر سر صدا دیگه خودم هم فهمیدم که مشکل من هستم که اینها رو دارم جذب میکنم چون هر بار هم باهاشون میجنگم با این روش که یا در حال تذکر دادنم یا در حال حرف زدن در مورد اون برا همین هر بار هم بدتر میشه. لطفاً تجربه خودتون بگید دارم درد میکشم از این موضوع که مثل یک بیماری مزمن همراه خودم دارم یدک میکشم الان دیگه خونه خودم هست فعلا یه در حال حاضر هم امکان جابجایی هم ندارم میخوام خودم رو تغییر بدم همینجا و همین خونه این موضوع رو پرونده اون رو با خودم ببندم.
سلام آقا مهدی دوست خوبم امیداورم حالتون عالی باشه. راستش من هم این مشکل سکوت و رعایت ادب و احترام رو داشتم ولی چه کردم ک الان کاملا رفع شده و همون همسایه های پرسروصدا آروم شدن، یا کلا رفتن از ساختمون.
با اعراض و بی توجهی
شما هرچی بگی چه با خودت چه با دیگران یا حتی ب خودشون ک : نگاه کن تورو خدا یه ذره شعور، حفظ حریم شخصی، چه بی فرهنگ و… هیچ فایده ای نداره
چون
با هرچه بجنگی آن را ماندگار تر میکنی استاد یه فایل هم دارن ب همین اسم.
من چیکار کردم برای اعراضم: ب خودم گفتم اشکال نداره بابا بچه ان بالاخره هیجان دارن، حوصله شون سر میره، منم بچه بودم شلوغ میکردم.
تا مثلا مادرم چیزی میگفتن بلند میگفتم مامان الان ک خواب نیستی ولش کن بچه ان تنهان دارن بازی میکنن.
برای آرامش خودم یا پنجره رو میبستم، یا هندزفری میزدم.در کل نمیجنگیدم، ینی اگر بقیه هم چیزی میگفتن آگاهانه با این منطق ها خودم رو راضی میکردم ک هیچ حرفی نزنم.
یا یکی از همسایه های روبرومون ک مدام صدای دعواش میومد و الان دیگه نیستن :)). و میگفتم خب اشکال نداره ماهم خیلی وقتا صدامون بالا میره یا مهمون میاد برامون و کلی سروصدا راه میندازیم ولی ایشون هیچ اعتراضی نمیکنه دمش گرم. پس اعتراضی نکن.
قبول دارم کنترل کردن سخته چون همه به دنبال آرامش هستیم، ولی اگر دست تون رو ببرید تو آتش میسوزه.
از خدا آرامش و صبر بیشتری بخوایین، بگید خدایا اون بنده توعه من از تو میخوام.
سلام دوست خوبم سپاسگزارم از تجربه خوبتون از خداوند بهترین ها. رو براتون آرزو میکنم.اره واقعا هر چه بیشتر میجنگم بیشتر درگیر این موضوع میشم کافیه با خانمم یا با یکی در موردش صحبت کنم یا شاید باور نکنید با نگاه کردن هم من این اتفاقات رو جذب میکنم چون از درون دارم توجه میکنم به این اتفاقات اما از خداوند مهربان کمک میخوام که توجه و تمرکزم رو بردارم و به سمت داشته ها و اتفاقات خوب جلب کنم. یا حق خدا نگهدار شما
راستش میخوام این کامنت رو بنویسم که اولا بدونم مشکلم از کجاست که حلش کنم و دوم به خاطر اینکه بعدا بیام بخونم که قبلا کجا بودم و الان کجام، چون ذهن ما خیلی خوب بلده بگه هیچ تغییری نکردم از اول همینطور بودم.
میخوام از هم اتاقی های خوابگاه براتون بگم، چون من بیشتر مدتی که دانشگاه بودم با هم اتاقی هام بودم، من از همون اول که وارد اتاق شدم داشتم به این فکر میکردم که چه ویژگیهای شبیه به همی داریم که افتادیم توی یه اتاق، همهمون دوستای کمی داشتیم بقیه رو نمیدونم ولی این باور توی وجود من هست که وجود دوست زیاد باعث میشه زمانم خیلی تلف بشه، یکی از دوستان هم میگفت من ترجیح میدم تعداد دوستام کم باشه ولی خیلی خوب باشه، تقریبا هیچکدوم مون هم با هم کلاسی هامون حال نمی کردیم، تقریبا همه می گفتیم چون همسن من نیستن حرفی برای گفتن نداریم ولی میخوام بگم توی وجود من این بود که مسیر مون یکی نیست از این لحاظ که من رشتهم چیزی بود که بهش علاقه داشتم، و میخوام شرکت خودم رو تأسیس کنم،(اینجا بگم که یکی از استاد هام دستی از دستان خدا شد و قدم بعدی مسیرم رو روشن کرد) ولی اونا فقط اومده بودن که وقت شون رو پر کنند. با این حال آدم دوست داشتنی بین همه شون بودم و حتی کسایی که همه میگفتن ادم فلانیه، چون من توجهم رو آگاهانه سعی کردم رو نکات مثبت شون بزارم بهترین رفتار رو با من کردن.
تقریبا همه مون زیاد حرف میزدیم، هیچ کدوممون رابطه عاطفی خوبی در ابتدا نداشتیم، و همه میدونستیم که باید حرکت کنیم تا پیشرفت کنیم ایده هم می دادیم اما یا اصلا حرکت نمیکردیم یا خیلی کم حرکت میکردیم. اما دقیقا بعد تغییر من و قدم برداشتن برای خواستهم اونا هم شروع کردن به تغییر یا از زندگیم براحتی بیرون رفتن
*بعدی، از اونجایی که همیشه نقش حامی رو داشتم تمام کسایی که وارد زندگیم شدن نیاز به حمایت داشتن، نمی دونم الان که فکر میکنم شاید نیاز به شنیدن این جملات نداشتن من خودم دوست داشتم حمایت کنم اینکه تو می تونی اوضاع درست میشه اینجوری باش این کار و بکن این کارو نکن ….
ولی از وقتی شروع کردم به ساختن این باور که من مسئول زندگی خودم هستم و نقش خدا رو برای بقیه بازی نکنم تعداد این افراد خیلییی کم شده. با این حال پاشنه آشیلمه و نیاز به کار کردن داره.
*دوستام تقریبا هم سن خودم هستن یا دو سه سال با هم اختلاف سنی داریم.
*در مورد رابطه عاطفی تقریبا 3 یا 4 سال از خودم بزرگتر بودن که این خواسته خودم هم هست، ثروتمند بودن چون همیشه در تصوراتم اینطور بوده، تقریبا نیاز به حامی نداشتن اما اکثرا من میخواستم هر طور شده کمکشون کنم.
دوستام اینقدر تکرار کرده بودن که پسرا فقط قصد سواستفاده دارن در ابتدا هر کسی بهم پیشنهاد میداد قصد سواستفاده داشت. ولی الان خدا رو شکر چون روی خودم کار کردم چنین اتفاقی تکرار نشده
*در مورد اطرافیانم هم آدم دوست داشتنی هستم، چیزی که خودم حس میکنم اما از وقتی تصمیم گرفتم دیگه حامی نباشم نجواهام میگه که تو رو فقط به خاطر حمایت هات دوست داشتن حالا که دیگه نمیخوایی حامی باشی دیگه دوستت نخواهند داشت، ولی همچین اتفاقی نیفتاده، و چون دیگه به جای حمایت برای خودم وقت میزارم، دیگران باز به همون اندازه دوستم دارند
*دیگران در مورد رازهاشون بهم میگن، یعنی خیلی خوب بهم اعتماد میکنند، تو 98 درصد مواقع انسان هایی که وارد زندگیم میشوند انسان های درست کاری هستند فقط از نظر مالی خیلی عالی نیستند، اونم دلیلش به خاطر باورهای منه، یا چون خودم از لحاظ مالی زیاد پیشرفت نکردم.
با تشکر از خداوند برای هدایت من به این گوشه از دنیا و استاد و مریم خانم عزیز
الگوهای تکراری که من تا الان پیدا کردم :
1-اغلب کسایی که منو میبینن تا چشمشون بهم میخوره ( بیشتر توی فامیل ) میگن گوشیم فلان طور شده بیا درستش کن ، یا کامپیوترم فلان شده بیا درستش کن ، البته من توی کار کامپیوتر و گوشی و …. کلا تکنولوژی مهارت دارم ولی این کارهای پیش پا افتاده رو معمولا بخاطر فداکاری و این که مشکل اونم برطرف کنم انجام میدم ولی بعضی وقتا دیگه انقدر زیاد میشه که دیگه خسته میشم ، البته ایده خوبیه برای راه اندازی کسب و کار و پول ساختن ازش، اما خیریه و از روی دلسوزی انجام دادنش اذیت کنندس
2-اکثرا آدم های مهربونی هستن با ملایمت و محبت و لبخند دوستانه برخورد میکنن و گاهی اوقات و حتی یه وقتایی یه رفتار هایی دارن که تعجب میکنم ، مثلا میگن این آدمه تا قبل از تو پاچه همرو میگرفتا نمیدونم چرا و چجوریه که با تو اینقدر خوبه !
3- بچه ها ! اکثر بچه های فامیل و بچه های بیرون کلا از وقتی کوچیک تر هم بودن میومدن سراغ من ، بیا با من بازی کن و بیا برام وقت بزار و با من شوخی میکردن و بیا برام فلان بازیو بیارو و کلا میپیچیدن به پر و پای من !
4- همیشه بقیه برای کمک منو صدا میزنن ( فداکاری ) که مثلا بیا پتو بشور و فرش بشور و کمک من بده و اگر ما بدون تو بریم فلان جا به ما خوش نمیگذره ( جایی که دوس ندارم ) و از گلومون پایین نمیره و ( غذایی که دوس ندارم ) مثلا بیا اینو به من یاده بده ثواب داره و …..
5- همیشه جایی هستم که وقتی برای خودم ندارم یا خیلی کم دارم دائم باید وقتمو بزارم برای بقیه چیزا مثل مدرسه ، کار تولید غذا روزی 12 ساعت ، دانشگاه الانم خدمت
من دررابطه بااین سوال استاد بایدبگم که اکثرا آدمهایی ارتباط برقرارمیکنم که نیاز شدید مالی دارند و بی پول هستن ومن هم همیشه درحال کمک کردن مالی به اونا هستم
واینکه این اتفاق همیشه برام می افته که یه مقدار پولی که جمع میکنم که براخودم طلا یاهرچیزی بخرم دقیقا همون موقع یه اتفاقی براهمسرم می افته که همه پولمو باید بدم بهش که مشکلش حل بشه
دیگه یه جورایی باورکردم که تاپولامو جمع میکنم. الان یه اتفاقی می افته که دوباره پولمو ازدست میدم ودقیقا هم همینجوری میشه
خیلی فکرمیکنم که چرا این اتفاق همیشه تکرارمیشه اما به جواب نرسیدم
ممنون وسپاسگذارم ازتون استاد عزیز از این فایل بسیار عالی خدا یار ونگهدار همه باشد
سلام استاد عزیزم ممنون از این همه محبت شما زبانم قاصر است از تشکر بر گرده ب خودتون این همه لطف و مهربانی…..
استاد عزیزم من واقعا تو روابط افکار مخربی دارم که این فایلهای شما لطف الله هست ب جواب درخواستهای من قطعا…..
1.همه مردایی که سمتم میان سن شون بالاست خودم 28 سالمه ولی از 4 5 سال پیش تا الان مردای بالای 30 و 40 سمتم میان از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردارن ولی واقعا سن بالا و متاهل هستن اون یکی دوتایی ام ک مجرد بودن سن شون بازم بالا بود
2.همشون دنبال هوس و اهداف جنسی بودن
این دوتا از بارزترین ویژگی ها شون بوده….
استاد نمیدونم این چن تا جوابی که پایین مینویسم جواب این جذبهام هست یا نه ولی اینارم بعدش کشیدم بیرون از خودم و انقدر این افکار قویه تو ذهنم که نمیدونم چطور تغییرش بدم
من فک میکنم رفتارم خیلی بزرگونه ست فک میکنم خیلی بیشتر از سنم میدونم و رفتار میکنم
بخاطر همینم میگم پسرای امروزی و هم سن خودم با رفتار من حال نمیکنن اونا بیشتر دنبال دخترای بیخیال و بچه رفتار و بی تفاوتن
پس بخاطر همین پسرای هم سن خودم نمیان سمتم و بیشتر ادمای سن بالا ک متاهلم هستن میان سمتم
2.میگم سن مرد برام مهم نیست مردا ک با افزایش سن تغییری نمیکنن زنا تغییر میکنن نظرم اینه که مردای سن بالا مناسب ترن برام فک میکنم سر سنگینتر و اروم ترن منم ک همونطوری ام
3. بابا من از پس پسرای امروری برنمیام سرزبون ندارم شیطون نیستم
4.پسرا دنبال دخترای سطحی و خوش گزرونن من اصلا سطحی نیستم….
ممنون میشم دوستای عزیزم هم نظرات شونو بگن و راهکار بدن بهم
سلام به استاد ودوستان عزیزم
اولین جمله ی این فایل ،(تمامی حوادث و اتفاقات زندگی رو خودمون به وجود اوردیم ،چه خوب به بد)
برای من خیلی قابل توجه بود ،که من هنوز خودمو مسئول حوادث واتفاقات زندگیم نمی دونم ،هنوز باورهای بنیادین من ایراد داره
اینکه از رفتار همسر واطرافیانم ،عصبانی میشم وبشدت واکنش منو تحریک میکنه،دلیلش خودم هستم
انقد باور منفی و مخرب ،شناسایی کردم ،که موندم از کجا شروع کنم
باورهایی که فکر می کردم ،اصلاح شدند
هنوز باور فراوانی من ایراد داره واز خرج کردن می ترسم
هنوز از رفتار دیگران عصبانی میشم و فکر می کنم
من مسئول تغییر دیگران هستم .
اطرافیان من ادمای دروغگو و مدام ناراضی وبسیار ایراد گیر و تنبل و از لحاظ مالی درگیرند
اطرافیان وهمسرم به خواسته های من اهمیت نمی دهند
چرا من اینجور ادمارو جذب می کنم ؟
چون باورام ایراد داره
باور عدم فراوانی
شرک و عدم پذیرش مسئولیت زندگی خودم به صورت بنیادین
باور احساس لیاقت و ارزشمندی خودم
این اتفاقات مرتب توی زندگیم تکرار میشه
من یه مدت روی خودم کار می کنم ،حالم خوب میشه
ولی باز اطرافیانم بامن همون رفتارای قبل رو دارند
دلیلش اینه باورام به صورت ریشه ای تغییر نکردند
من همیشه فکر می کنم زیبا نیستم ،وه ادمایی رو جذب می کنم که از ظاهر خودشون راضی نیستند واعتماد به نفس ندارند
چقدر باور مخرب شناسایی کردم
خدایا ممنونم
به نام خدا
من در زمینه روابط عاطفی الگوهای تکرار شونده م به دو بخش تقسیم میشن
بخش اول زمانی بود ک با هرکسی آشنا میشدم زود تند سریع وارد رابطه عاطفی میشدم و سریعا هم پشیمون میشدم که اون معیار هایی ک میخامو ندارع بعدش دیدم اصن زیاد هیجان ندارع و اینا گفتم خدایا ازین به بعد کسایی سر راهم بزار ک انقد زود پا ندن
ازون موقع تا حالا دیگ یا کسایی ک اومدن سمتم سمی بودن یا اومدن ک دوست ساده باشیم
الان ک داشتم به این موضوع فک میکردم به خدا گفتم خدایا کسی ک قراره بیاد نه خیلی دیر اوکی بشه نه اونقدر زود قشنگ تایمی باشه ک مزه میده و اینکه با معیارام هم خونی داشته باشه
بنام خداوند قادر مهربان
با سلام خدمت استاد عزیزم وخانوم شایسته ی عزیز خیلی ممنونم بابت تهیه ی این فایل های باارزش وبا محتوا
من تو فایل قبلی کلی از الگوهای تکرارشونده ی زندگیم و مخصوصا روابطم رو نوشتم ولی الان گفتم بیام یه سری چیزهای دیگه هم اضافه کنم تا برای خودم راه روشن باشه که الان کجام
استاد در مورد من همه ی دوستان و حتی کسانی که تازه باهام آشنا میشن میگن اعتماد به نفس بالایی دارم و انتظارات ازم خیلی زیاده در حدی که حتی اگر من به یه موفقیتی دست پیدا کنم که واسه خودم معجزه باشه بقیه خیلی راحت ازم قبول میکنن همه یه اعتماد خیلی زیادی دارن بهم خیلی قبولم دارن مخصوصا اعضای خانواده فامیل
استاد یه چیزی که هست یعنی یه مشکلی که دارم اینه که نمیتونم با کسی صمیمی بشم خیلی میترسم تا یکم روابطم میخواد پیش بره قطع میشه یا کمرنگ البته تا حدودی میدونم مشکل از کدوم باوره ولی از یه طرف چون واقعا از تنهایی لذت میبرم و من به شخصه دوست دارم فقط وفقط با خانواده م باشم زیاد برای حلش تلاش نکردم
به نظر خودم چون من این باور رو دارم که هرچقدر رابطه ای پیش میره توقعات زیاد میشه و از اون جایی که من فقط مسئول رفع توقعات خودم هستم رابطه زودی تموم میشه
یه چیزی دیگه هم اینه که چون من میخوام با یکی دوست بشم برم بیرون بگردم خوش بگذرونم و اکثر خوشگذرونیا هم پول میخواد واز اون جایی که من منبع درآمدی نداشتم علنا به درد من نمیخورد
یه باور دیگه که هست اینه که وقتی با کسی دوست میشی همش باید باهاش در ارتباط باشی(تلفنی یاهر چی) و به درد و دلاش گوش کنی واز این جور چیزا و منم اصلا دوست نداشتم که مشکلات بقیه رو بشنوم پس هیچی
حالا جالبش اینجا بود که همه یعنی همه با من درد و دل میکردن و منم راهکار میدم ولی هیچکی عمل نمیکرد ومن حرص میخوردم
با سلام به دوستان وخانوادهعزیز استاد عباس منش
همیشه صحبت از روابط کلا مبحث روابط در من احساسات شدیدی ایجاد کرده ولی این تمرین بهونه شد مرور کنم و خودم رو به چالش بکشم
در روابط من عموما درک نشدنم و توقع نامعقول و نا متناسب از من وجود داشته به معنای بهتر ازم مستقیم یا غیر مستقیم میخوان کسی و چیزی باشم که دوست ندارم تا بتونم توجه و محبت کافی دریافت کنم
تحقیر شدن بنوعی در تمام روابطم وجودداشته طوری که در حال حاضر گارد خودم رو در رابطه نگه میدارم مبادا نقطه ضعف یا بهونه به طرف داده باشم و اصطلاحا خط قرمز رد نشه ولی هر بار به نوعی این اتفاق می افته ولو در قالب یک شوخی یا یک انتقاد نا بجا و …
سلام خسته نباشید الگویی که دائم تو زندگی من تکرار میشه همیشه دوست دارم تو محیط ساکت زندگی کنم اما همیشه برعکس این داستان برام اتفاق میوفته چند سال مستاجر بودم و هر بارم یک یا چند همسایه پر سروصدا گیرم میامد و هر بارم از دفعه قبلی بدتر یا همسایه پر سر صدا یا محله در سرصدا و شلوغ الان هم یه خونه خریدم افتاده یه مجتمع شلوغ و همسایه پر سر صدا دیگه خودم هم فهمیدم که مشکل من هستم که اینها رو دارم جذب میکنم چون هر بار هم باهاشون میجنگم با این روش که یا در حال تذکر دادنم یا در حال حرف زدن در مورد اون برا همین هر بار هم بدتر میشه. لطفاً تجربه خودتون بگید دارم درد میکشم از این موضوع که مثل یک بیماری مزمن همراه خودم دارم یدک میکشم الان دیگه خونه خودم هست فعلا یه در حال حاضر هم امکان جابجایی هم ندارم میخوام خودم رو تغییر بدم همینجا و همین خونه این موضوع رو پرونده اون رو با خودم ببندم.
سلام آقا مهدی دوست خوبم امیداورم حالتون عالی باشه. راستش من هم این مشکل سکوت و رعایت ادب و احترام رو داشتم ولی چه کردم ک الان کاملا رفع شده و همون همسایه های پرسروصدا آروم شدن، یا کلا رفتن از ساختمون.
با اعراض و بی توجهی
شما هرچی بگی چه با خودت چه با دیگران یا حتی ب خودشون ک : نگاه کن تورو خدا یه ذره شعور، حفظ حریم شخصی، چه بی فرهنگ و… هیچ فایده ای نداره
چون
با هرچه بجنگی آن را ماندگار تر میکنی استاد یه فایل هم دارن ب همین اسم.
من چیکار کردم برای اعراضم: ب خودم گفتم اشکال نداره بابا بچه ان بالاخره هیجان دارن، حوصله شون سر میره، منم بچه بودم شلوغ میکردم.
تا مثلا مادرم چیزی میگفتن بلند میگفتم مامان الان ک خواب نیستی ولش کن بچه ان تنهان دارن بازی میکنن.
برای آرامش خودم یا پنجره رو میبستم، یا هندزفری میزدم.در کل نمیجنگیدم، ینی اگر بقیه هم چیزی میگفتن آگاهانه با این منطق ها خودم رو راضی میکردم ک هیچ حرفی نزنم.
یا یکی از همسایه های روبرومون ک مدام صدای دعواش میومد و الان دیگه نیستن :)). و میگفتم خب اشکال نداره ماهم خیلی وقتا صدامون بالا میره یا مهمون میاد برامون و کلی سروصدا راه میندازیم ولی ایشون هیچ اعتراضی نمیکنه دمش گرم. پس اعتراضی نکن.
قبول دارم کنترل کردن سخته چون همه به دنبال آرامش هستیم، ولی اگر دست تون رو ببرید تو آتش میسوزه.
از خدا آرامش و صبر بیشتری بخوایین، بگید خدایا اون بنده توعه من از تو میخوام.
در پناه الله باشید.
سلام دوست خوبم سپاسگزارم از تجربه خوبتون از خداوند بهترین ها. رو براتون آرزو میکنم.اره واقعا هر چه بیشتر میجنگم بیشتر درگیر این موضوع میشم کافیه با خانمم یا با یکی در موردش صحبت کنم یا شاید باور نکنید با نگاه کردن هم من این اتفاقات رو جذب میکنم چون از درون دارم توجه میکنم به این اتفاقات اما از خداوند مهربان کمک میخوام که توجه و تمرکزم رو بردارم و به سمت داشته ها و اتفاقات خوب جلب کنم. یا حق خدا نگهدار شما
سلام به استاد نازنینم و خانم شایسته عزیز
راستش میخوام این کامنت رو بنویسم که اولا بدونم مشکلم از کجاست که حلش کنم و دوم به خاطر اینکه بعدا بیام بخونم که قبلا کجا بودم و الان کجام، چون ذهن ما خیلی خوب بلده بگه هیچ تغییری نکردم از اول همینطور بودم.
میخوام از هم اتاقی های خوابگاه براتون بگم، چون من بیشتر مدتی که دانشگاه بودم با هم اتاقی هام بودم، من از همون اول که وارد اتاق شدم داشتم به این فکر میکردم که چه ویژگیهای شبیه به همی داریم که افتادیم توی یه اتاق، همهمون دوستای کمی داشتیم بقیه رو نمیدونم ولی این باور توی وجود من هست که وجود دوست زیاد باعث میشه زمانم خیلی تلف بشه، یکی از دوستان هم میگفت من ترجیح میدم تعداد دوستام کم باشه ولی خیلی خوب باشه، تقریبا هیچکدوم مون هم با هم کلاسی هامون حال نمی کردیم، تقریبا همه می گفتیم چون همسن من نیستن حرفی برای گفتن نداریم ولی میخوام بگم توی وجود من این بود که مسیر مون یکی نیست از این لحاظ که من رشتهم چیزی بود که بهش علاقه داشتم، و میخوام شرکت خودم رو تأسیس کنم،(اینجا بگم که یکی از استاد هام دستی از دستان خدا شد و قدم بعدی مسیرم رو روشن کرد) ولی اونا فقط اومده بودن که وقت شون رو پر کنند. با این حال آدم دوست داشتنی بین همه شون بودم و حتی کسایی که همه میگفتن ادم فلانیه، چون من توجهم رو آگاهانه سعی کردم رو نکات مثبت شون بزارم بهترین رفتار رو با من کردن.
تقریبا همه مون زیاد حرف میزدیم، هیچ کدوممون رابطه عاطفی خوبی در ابتدا نداشتیم، و همه میدونستیم که باید حرکت کنیم تا پیشرفت کنیم ایده هم می دادیم اما یا اصلا حرکت نمیکردیم یا خیلی کم حرکت میکردیم. اما دقیقا بعد تغییر من و قدم برداشتن برای خواستهم اونا هم شروع کردن به تغییر یا از زندگیم براحتی بیرون رفتن
*بعدی، از اونجایی که همیشه نقش حامی رو داشتم تمام کسایی که وارد زندگیم شدن نیاز به حمایت داشتن، نمی دونم الان که فکر میکنم شاید نیاز به شنیدن این جملات نداشتن من خودم دوست داشتم حمایت کنم اینکه تو می تونی اوضاع درست میشه اینجوری باش این کار و بکن این کارو نکن ….
ولی از وقتی شروع کردم به ساختن این باور که من مسئول زندگی خودم هستم و نقش خدا رو برای بقیه بازی نکنم تعداد این افراد خیلییی کم شده. با این حال پاشنه آشیلمه و نیاز به کار کردن داره.
*دوستام تقریبا هم سن خودم هستن یا دو سه سال با هم اختلاف سنی داریم.
*در مورد رابطه عاطفی تقریبا 3 یا 4 سال از خودم بزرگتر بودن که این خواسته خودم هم هست، ثروتمند بودن چون همیشه در تصوراتم اینطور بوده، تقریبا نیاز به حامی نداشتن اما اکثرا من میخواستم هر طور شده کمکشون کنم.
دوستام اینقدر تکرار کرده بودن که پسرا فقط قصد سواستفاده دارن در ابتدا هر کسی بهم پیشنهاد میداد قصد سواستفاده داشت. ولی الان خدا رو شکر چون روی خودم کار کردم چنین اتفاقی تکرار نشده
*در مورد اطرافیانم هم آدم دوست داشتنی هستم، چیزی که خودم حس میکنم اما از وقتی تصمیم گرفتم دیگه حامی نباشم نجواهام میگه که تو رو فقط به خاطر حمایت هات دوست داشتن حالا که دیگه نمیخوایی حامی باشی دیگه دوستت نخواهند داشت، ولی همچین اتفاقی نیفتاده، و چون دیگه به جای حمایت برای خودم وقت میزارم، دیگران باز به همون اندازه دوستم دارند
*دیگران در مورد رازهاشون بهم میگن، یعنی خیلی خوب بهم اعتماد میکنند، تو 98 درصد مواقع انسان هایی که وارد زندگیم میشوند انسان های درست کاری هستند فقط از نظر مالی خیلی عالی نیستند، اونم دلیلش به خاطر باورهای منه، یا چون خودم از لحاظ مالی زیاد پیشرفت نکردم.
در پناه خداوند هدایتگر
بسم الله الرحمن الرحیم
با تشکر از خداوند برای هدایت من به این گوشه از دنیا و استاد و مریم خانم عزیز
الگوهای تکراری که من تا الان پیدا کردم :
1-اغلب کسایی که منو میبینن تا چشمشون بهم میخوره ( بیشتر توی فامیل ) میگن گوشیم فلان طور شده بیا درستش کن ، یا کامپیوترم فلان شده بیا درستش کن ، البته من توی کار کامپیوتر و گوشی و …. کلا تکنولوژی مهارت دارم ولی این کارهای پیش پا افتاده رو معمولا بخاطر فداکاری و این که مشکل اونم برطرف کنم انجام میدم ولی بعضی وقتا دیگه انقدر زیاد میشه که دیگه خسته میشم ، البته ایده خوبیه برای راه اندازی کسب و کار و پول ساختن ازش، اما خیریه و از روی دلسوزی انجام دادنش اذیت کنندس
2-اکثرا آدم های مهربونی هستن با ملایمت و محبت و لبخند دوستانه برخورد میکنن و گاهی اوقات و حتی یه وقتایی یه رفتار هایی دارن که تعجب میکنم ، مثلا میگن این آدمه تا قبل از تو پاچه همرو میگرفتا نمیدونم چرا و چجوریه که با تو اینقدر خوبه !
3- بچه ها ! اکثر بچه های فامیل و بچه های بیرون کلا از وقتی کوچیک تر هم بودن میومدن سراغ من ، بیا با من بازی کن و بیا برام وقت بزار و با من شوخی میکردن و بیا برام فلان بازیو بیارو و کلا میپیچیدن به پر و پای من !
4- همیشه بقیه برای کمک منو صدا میزنن ( فداکاری ) که مثلا بیا پتو بشور و فرش بشور و کمک من بده و اگر ما بدون تو بریم فلان جا به ما خوش نمیگذره ( جایی که دوس ندارم ) و از گلومون پایین نمیره و ( غذایی که دوس ندارم ) مثلا بیا اینو به من یاده بده ثواب داره و …..
5- همیشه جایی هستم که وقتی برای خودم ندارم یا خیلی کم دارم دائم باید وقتمو بزارم برای بقیه چیزا مثل مدرسه ، کار تولید غذا روزی 12 ساعت ، دانشگاه الانم خدمت
6- همیشه توی جایی که هستم باید ظرف بشورم
به نام خدا
در مورد این سوال من در روابط عاطفی
معمولا افرادی رو جذب کرده بودم
که برای من وقت نداشتن
تولد یا روزهای مهم یادشون نبود
اوایل توجه میکردن بعد از یه مدت بی اهمیت و کم توجهی میکردن
خساست به خرج میدادم
عصبی و بد دهن بودن
همیشه دو به شک بودم که نکنه پای کسی دیگه در میونه( چنین احساسی میکردم)
میگفتم شرایط ازدواج نداریم
از لحاظ عاطفی و فیزیکی دور از دسترس بودن
به طرز ناخوبی کات میکردیم
فالو جنس مخالف تو پیج شون داشتن
بی احترامی بهم میکردم
و….
بنام خداوند هدایتگر
باسلام خدمت استاد عزیز وهمه دوستان
من دررابطه بااین سوال استاد بایدبگم که اکثرا آدمهایی ارتباط برقرارمیکنم که نیاز شدید مالی دارند و بی پول هستن ومن هم همیشه درحال کمک کردن مالی به اونا هستم
واینکه این اتفاق همیشه برام می افته که یه مقدار پولی که جمع میکنم که براخودم طلا یاهرچیزی بخرم دقیقا همون موقع یه اتفاقی براهمسرم می افته که همه پولمو باید بدم بهش که مشکلش حل بشه
دیگه یه جورایی باورکردم که تاپولامو جمع میکنم. الان یه اتفاقی می افته که دوباره پولمو ازدست میدم ودقیقا هم همینجوری میشه
خیلی فکرمیکنم که چرا این اتفاق همیشه تکرارمیشه اما به جواب نرسیدم
ممنون وسپاسگذارم ازتون استاد عزیز از این فایل بسیار عالی خدا یار ونگهدار همه باشد
سلام دوست عزیز
منم قبلادقیقازندگیم مثل شما بود
وتجربه شمارو زندگی میکردم
اماباآموزه های استاد دلیلشو فهمیدم
دلیلش باورمن بود
باور به اینکه (ازبس ازپدرومادرواطرافیان شنیده بودم)
پولتو براروز مبادا پس انداز کن
ودقیقا تامن ی مبلغی پس انداز میکردم روز مبادا میرسید ،حالاهردفعه به ی شکلی
امیدوارم تونسته باشم کمکی کنم
شادوپیروز وثروتمندباشید
سلام استاد عزیزم ممنون از این همه محبت شما زبانم قاصر است از تشکر بر گرده ب خودتون این همه لطف و مهربانی…..
استاد عزیزم من واقعا تو روابط افکار مخربی دارم که این فایلهای شما لطف الله هست ب جواب درخواستهای من قطعا…..
1.همه مردایی که سمتم میان سن شون بالاست خودم 28 سالمه ولی از 4 5 سال پیش تا الان مردای بالای 30 و 40 سمتم میان از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردارن ولی واقعا سن بالا و متاهل هستن اون یکی دوتایی ام ک مجرد بودن سن شون بازم بالا بود
2.همشون دنبال هوس و اهداف جنسی بودن
این دوتا از بارزترین ویژگی ها شون بوده….
استاد نمیدونم این چن تا جوابی که پایین مینویسم جواب این جذبهام هست یا نه ولی اینارم بعدش کشیدم بیرون از خودم و انقدر این افکار قویه تو ذهنم که نمیدونم چطور تغییرش بدم
من فک میکنم رفتارم خیلی بزرگونه ست فک میکنم خیلی بیشتر از سنم میدونم و رفتار میکنم
بخاطر همینم میگم پسرای امروزی و هم سن خودم با رفتار من حال نمیکنن اونا بیشتر دنبال دخترای بیخیال و بچه رفتار و بی تفاوتن
پس بخاطر همین پسرای هم سن خودم نمیان سمتم و بیشتر ادمای سن بالا ک متاهلم هستن میان سمتم
2.میگم سن مرد برام مهم نیست مردا ک با افزایش سن تغییری نمیکنن زنا تغییر میکنن نظرم اینه که مردای سن بالا مناسب ترن برام فک میکنم سر سنگینتر و اروم ترن منم ک همونطوری ام
3. بابا من از پس پسرای امروری برنمیام سرزبون ندارم شیطون نیستم
4.پسرا دنبال دخترای سطحی و خوش گزرونن من اصلا سطحی نیستم….
ممنون میشم دوستای عزیزم هم نظرات شونو بگن و راهکار بدن بهم