پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 92 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1
    264MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1
    13MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1279 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    آقا مهران گفته:
    مدت عضویت: 750 روز

    سلام خدمت استاد و دوستان عزیزم

    اول از همه تشکر میکنم از خداوند بابت اینکه منو بت این فایل هدایت کرد که فکر کنم جواب سوالم درش باشه

    چند موقعیت در زندگیم هست که موقعی که اتفاق میفته احساسات شدید رو تجربه میکنم

    اولیش مواقعی که ورزش عالی انجام میدم

    500شنا در 1ساعت روزایی که این چالشو میرم تا 2الی 3روز بعدش اعتماد به نفسم خیلی خیلی بالاست

    انرژیم خیلی بمبه و شادم و همه چی خول پیش میره

    دومیش موقعی که خودارضایی کردم خیلی حالم بده… میشینم تصمیم میگیریم که دیگه اینکارو نمیکنم

    و خیلی خودمو سر زنش میکنم که این چه کاریه

    و تا چند روز افکار منفی میاد سراغم و احساس درموندگی میکنم

    و به خودم شک میکنم که بتونم به اهدافم برسم

    و خیلی خیلی انرژیم کم میشه و خیلی حوصله چیزی رو ندارم….

    یکی دیگه از مواقعی که احساست شدید رو تجربه میکنم موقعیه که بحث درس و دانشگاه پیش میاد، من درگذشته خیلی درسم عالی بود و همیشه شاگرد اول بودم بعد ها که یکم سنم بیشتر شد فهمیدم که شغل کارمندی نمیتونه رویاهام رو ارضاع کنه و من با هوش ث توانایی هایی که دارم میتونم درتمد خیلی بیشتر رو از راه انلاین تجربه کنم

    اما از اونجایی که فعلا به اون درامد هایخوب نرسیدم هر وقت به درس فک میکنم احساس ترس میاد سراغم که نکنه اشتباه کردم

    نکنه باید درس میخوندم

    من همین یه ماه پیش امتحان های سال دوازدهمم تموم شد

    و به خودم یه سال وقت دادم که پشت کنکور بمونم نه برای اینکه درس بخونم برای اینکه تلاشکنم به درامد انلاین خوب و یه سری از رویاهام برسم که اگه بهشون برسم هیچ نیازی به درس و دانشگاه و کارمند شدن نخواهم داشت

    هر وقت به این فکر میکنم که زمان چقدر سریع داره میگذره استرس و ترس میاد سراغم هرچند بلدم خیلی سریع کانون توجه ام رو عوض کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    جواد جوانشيري گفته:
    مدت عضویت: 1775 روز

    سلام استاد عزیز. چند مورد از الگوهای تکرار شونده خودم و همسرم را مینویسم.

    1- یک مورد صحبت کردن در جمع های جدید و با افراد جدید هست که استرس می گیرم و خیلی مواقع بخاطر این مشکل صحبت نکردم و راه حل هایی که داشتم رو نتونستم بگم. مثلا سر کلاس خیلی مواقع جواب مسائل رو بلد بودم ولی نمیتونستم دستم رو بلند کنم و پاسخ بدم یا برم جلوی تخته.

    2- یک مورد دیگه در رابطم با پدرم بود که اصلا نمی تونستم حتی باهاش صحبت در حد معمول و روزانه داشته باشم و سر هر چیزی از حرفاش ناراحت میشدم که خداروشکر به میزان خیلی زیادی این مسئله با پدرم حل شده و بسیار دوستش دارم و با حس خیلی بهتری باهاشون ارتباط دارم. همین الگو به میزان خیلی خفیف تری الان با یک فرد دیگه از نزدیکانم داره تکرار میشه که هر چند هفته یک صحبتی میکنن که ناراحتم میکنه با اینکه من همیشه احترام میزارم و محبت میکنم بهشون.

    3- در مورد تصمیمات اساسی مثل خرید و فروش ماشین یا خونه و … هم بسیار نگران میشم، ذهنم بهم میریزه، تمرکزم صفر میشه.

    4- موقعی که با مشکل به ظاهر پیچیده ای رو به رو میشم هم خیلی میترسم، نگران و مضطرب میشم، ذهنم دیگه کار نمیکنه.

    5- یک باوری که من برای خوم ساختم و الگوش تقریبا همیشه برام تکرار میشه اینه که من باوری ساختم که همیشه برای من جای پارک کردن ماشین هست حتی در شلوغ ترین خیابان های شهر و این حس خوبی که نسبت به این موضوع دارم باعث میشه که حتی در شلوغ ترین جاها که خیلیا واردش هم نمیشن چون میگن امکان نداره جای پارک باشه، من میرم و تقریبا همیشه برام جای پارک هست یا همون لحظه یک نفر از جای پارک در میاد و من پارک میکنم.

    چند مورد از زبان همسرم:

    1- من در مورد انتقاد کردن دیگران نسبت به تابلوهای نقاشیم، که از نظر خودم غیر منطقی باشه ، بسیار واکنش شدید و حتی گریه هم میکنم یا کسی در مورد تابلوهای نقاشیم بگه بفروششون یا ازت میخرم، ناراحت و عصبی میشم.

    2- اگر کسی در مورد همسرم انتقاد کنه واکنش بدی دارم و ناراحت میشم و قبول نمیکنم.

    3- من در روابط با دوستانم همیشه مدتی باهاشون دوست هستم و بعد از چند مدت ارتباطمون تقریبا صفر میشه.

    4- یک الگوی دیگه که برام تکرار میشه اینه که وقتی میریم رستوران، کافی شاپ ، بستنی یا … اکثرا انتخاب های من خوش مزه نبودن ولی انتخاب های همسرم خیلی خوش مزه ان (در منو هایی که اسم های عجیب غریب دارند)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    فرشته بختکی گفته:
    مدت عضویت: 2375 روز

    بنام خدای منان که هرلحطه هدایت می‌کنه به مسیرهای بهتر برای پیداکردن ترمزهای زندگیم

    سلام بر همه دوستان و سلام براستاد مهربانم وخانم شایسته عزیزم

    .

    یکی از الگوهای تکرار شوند در زندگیمان خراب شدن ماشین که پسر بزرگم سه سال خریده و همیشه خراب ومن فقط دارم تمام هزینه های پرداخت میکنم که الان دقیقا 3 ماه روغن میده و بالای 15 بار با کردن هر دفعه یه قطعه خراب کردند وبالای 20 تومن هزینه بیخود کردند و اتفاقا دیروز دیگه عصبانی شد که من بد شانسم

    البته به من میگه تقصیر توهست ..

    شایدم بیراه نمیگه زمانی که با این ماشین اومد من گریه کردم گفتم ماشین نازنین وعرپسکمون با سطل اشغال عوض کردی …

    خیلی تلاش کردم این جمله سطل اشغال از ذهنم پاک کنم وحسم بهش خوب کنم ولی نشد

    فکر میکنم این مشکل ترمزی که من در درونم دارد چون کلا من با ماشین های قدیمی مشکل دارم ونظرم اینکه سطل اشغال از طلاهم کنند بازم سطل اشغالی. ..

    لطفا راهنماییم کنید. شدیداً نیاز دارم به جمله های قدرتمد کننده

    ( پراید 88 بود تمیز مرتب کرد وبا یک شورت نوا 72 میلادی عوض کرد البته 200 هزینه کرد وخیلی خوشگل درستش کرد صفر تا صد ولی همیشه خدا خرابه هر جای درست می‌کنه ی جای دیگه اش خراب میشه)

    البته اینقدر خوشگل شده هر جا نیزه همه دورش جمع میشن ولی ترمز من ……

    2_ الگوی دیگر تکرار شونده اینکه بحث ودعوا در مورد اشتباهات گذشته با پسر بزرگم

    3_ از کوره در رفتن پسر بزرگم با یک کلمه معمولی

    4_ضرر های مکرر پسرام در سرمایه گذاریهاشون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    آزاده حکاک گفته:
    مدت عضویت: 1938 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام به استاد عزیز و همه دوستان نازنینم

    برای پاسخ به این سوال که چه چیزی شما رو بهم میریزه و احساس میکنم پاشنه آشیل من هست و خیلی دلم میخواد در موردش بهتر بشم در مورد بچه هام هست

    من یک پسر 12 ساله و یک دختر 7 ساله دارم که در اغلب مواقع در حال لج و لجبازی و دعوا هستن و این خیلی منو بهم میریزه مخصوصا این که پسرم معمولا با اذیت کردن صدای دخترم رو درمیاره و اونم جیغ و گریه و دعوا راه میندازه و منم کلا بهم میریزم مخصوصا در مورد پسرم که میبینم داره دخترم رو اذیت میکنه و اصلا گذشت نداره و میخواد همیشه برنده باشه و ملاحظه این که خواهرش 5 سال از خودش کوچیکتر هست رو نداره

    من بازی شکارچی نکات مثبت رو تو خونه اجرا کردم ولی بجای اینکه فضای خونه رو آروم تر کنه بیشتر باعث دعوا و ناراحتی میشد چون پسرم میخواست همش برنده باشه و دخترم هم گریه میکرد که من همیشه میبازم و از روی دست هم مینوشتن و این باعث دعوای بیشتر می‌شد.

    یکی از آرزوهای من داشتن یک محیط آرام و شاد و مثبت در خونه هست ولی درگیری های این دو تا همیشه منو خیلی بهم میریزه و نمیدونم باید چه کار کنم و چه رفتاری درست هست و چطور باید آرامش خودم رو حفظ کنم البته بگم که روابط بین من و همسرم بسیار عالی و با عشق هست و بچه ها این الگو رو از ما نگرفتن

    ممنون میشم اگه دوستان تجربه ای دارن راهنمایی کنن که این الگو تکرار نشه البته من خیلی وقتها سعی میکنم محیط رو ترک کنم که بتونم خودمو کنترل کنم و بینشون قضاوت نکنم وای خیلی سخته که بتونم عکس العملی نشون ندم

    تشکر میکنم از استاد عزیز و همه دوستان گلم در این مسیر زیبای الهی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    شهرزاد عباسی گفته:
    مدت عضویت: 2747 روز

    سلام عرض ادب خدمت استاد گرامی و مریم عزیز

    1- من زمانیکه به من توجه نمیشه احساس خوب نبودن، هیچکس دوستم نداره،احساس تنهایی، و کم ارزشی میکنم

    2-زمانیکه هر بار شریکم بدقولی می‌کنه در پرداخت

    3-زمانیکه همسرم از من درخواست پول می‌کنه .همسرم و پدرم شرایطی براشون پیش اومد که من باید هزینه خونه رو بدم و از اینکه همسرم نمیتونه ورودی داشته باشه اذیت میشم.

    4- در ارتباطات دوست خیلی صمیمی نداشتم و انگار خودم باید خودمو بهشون میچسبوندم دوست صمیم داشتم اما اینطور که احساس محبت رو بکنم نه.

    سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    علی اصغر سیمابه گفته:
    مدت عضویت: 1358 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام استاد عزیزم سلام خانوم شایسته و دوستان چند مدت میشه نیومدم غرق درونم شدم بشدت افتادم روی حل مسایل زندگیم غرق شدم در درونم بگردم هرانچه که سالها از طریق خانواده جامعه فضاهای اجتماعی بهم رسیده رو دور کنم استاد واقعا تحسینت میکنم تو رفتی دنبال ریشه ها زمانی که میری دنبال ریشه ها میری تو خودت دنیایی درون اونجا راهکارهاش هست استاد یه جورایی حسم میگه اتفاقاتی میوفته یعنی قشنگ دارم قانون تکامل رو در زندگیم میبینم دارم قشنگ حسش میکنم من الان آماده تغییر بنیادین هستم

    استاد خیلی خوب گفتی خدا شاهده این حرفت کد نویسی شد که آقا حل نکردن مسایل و این الگوها همیشه به دنبالمون میاد

    مثالش بی نظمی بودن شخصی همیشه به دنبالت میاد

    احساس گناه داشتن و حل نکردن مسایل همیشه به دنبالت میاد

    اشغال ها رو نذاریم زیر مبل

    برم سراغ جواب به سوال استاد

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

    من زمانی که قانون رو فهمیدم مثلا بارها شده اتفاقاتی افتاده پیشنهاد ازدواج شده بهم مثلا فلان دختر رو گفتن میخوای اونجا قبل قانون دونستن شدید احساسات بهم میریخت اونجا کنترل ذهن نداشتم علت کار نکردن روی خودم انتخاب درست نداشتن

    دومی:غرور دارم اما 10درصد مثلا خودم به بقیه تو کار درخواست کمک میدم ولی اگه اونا مثلا یه نیروی جدید بیاد بگه فلان کار رو کن بهم میریزم مثلا قاطی میکنم از درون مثلا با خودم میگم این که جدیده نباید چیزی به من بگه یا دستور بده

    این باور مخرب از زمانی شروع شد که خدمت رفتم خدای من سالها بمب باران شدیدم توسط افکار غلط

    خلاصه این باور رفته تو ذهنم از خدمت مثلا افراد جدید آشخور هستن باید ببخشید ذهنشون رو سرویس کرد یا برعکس هرکسی جایی جدید بره سرکار بعد چند مدت که به جایی رسید بهش احترام میزارن باور مخرب از خدمت میگفتن پایت بره بالا بهت احترام میزارن اما من این باور میسازم من قابل احترام هستم و هیچ ربطی به عامل بیرونی نداره من از درون به خودم احترام میزارم

    یکی دیگه :سرکار ازم انتقاد کنن یا داد بزنن از درون بهم میریزم 10درصد بعدش ذهنم ناخوادگاه میگه مثلا بغض کن باهاش حرف نزن اینا که میاد سریع توجهه میکنم به نکات مثبت

    این باور که بغض کن هرکسی بد رفتاری کرد یا حرف نزن غذا نخور از خانواده رسانه ها اومد که تو فیلم ها مثلا بچه خانواده شام نمیخورد یا چیزی بهش میگفتن سریع قهر میکرد شام نمیخورد

    یکی دیگه :مقایسه کردن خودم با دیگران

    مثلا یه نفر میبینم دختر و پسر تو خیابان ذهنم سریع میگه اینا پولدارن اینا کلاسشون بالاست بچه که بودم از خواهرم میپرسیدم ؟خواهر ؟میگفت جان ؟گفتم خواهر ؟چرا اونایی که تو شهر زندگی میکنن وضعشون خوبه لباس خوب خونه خوب خواهرم گفت ؟به نظرم سرنوشت همونه اونا افراد بالایی هستن ما نه دقیقا میرفتم تو فکر بچه بودم شبها بااهنگ غمگین میخوابیدم خلاصه اینو میخوام بگم باورها اینجوری شکل گرفت

    منی که میلیارد بار تکرار شده بقیه از ما بهترن دیگه توقع یک شبه تغییر از خودم ندارم اما آرام ارام میخوام بهتر بشم

    امیدوارم که جواب هایی خوبی داده باشم و در این سایت خدایی شرکت داشته باشم تا هم خودم زندگی بهتری داشته باشم و هم شما ها عزیزان دلم موفق شاد سالم ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    سپیده فهیمی گفته:
    مدت عضویت: 1530 روز

    سلام به همه

    من شدید ترین احساساتو تو زندگیم وقتی تجربه کردم که همسرم کارایی کرده که من حس کردم باازن شرایط نمیشه باهاش زندگی کردوباید برم وقتی به رفتن فکر میکنم چون شرایط مالی وعاطفی سختی باید تجربه کنم بعد جدایی حالم خیلی بد میشه پرخاشگر میشم بشدتتت عصبانی میشم ونمیتونم عصبانیتمو کنترل کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    ستاره رضازاده گفته:
    مدت عضویت: 805 روز

    با سلام. ی سوال دارم ک باتوجه ب آموزش‌های استاد دچار سردرگمی شدم.ممنون میشم راهنمایی کنید. اینکه باتوجه ب این که هرباورمثبتی نسبت ب انجام موضوعی داشته باشین کائنات هم شرایط و راه حل‌هایی رو بوجودمی ه ک آن کار باتوجه ب باو مثبت شما انجام بشه.در رابطه با افرادی ک الگوی تکراری برا انجام کاری دارند هم پس می‌شود دررابطه با آنها باور مثبت داشت ک آنها آن الگو را حداقل در رابطه با شما تکرار نکنند؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    معصومه عرب دشتی گفته:
    مدت عضویت: 1307 روز

    سلام به استاد و خانم شایسته و بقیه دوستان

    من میتونم بگم تقریبا روی همه اتفاقات بد زندگی عصبانی میشم و جنگ درونی باخودم راه میندازم و توذهنم اونجارو به خاک و خون میکشم (ولی فقط تو ذهن)

    من لکنت دارم من همیشه از اینکه یکی مسخرم کنه یا تو جمع حرف بزنم کسی بهم بی توجهی کنه یا حوصلش نشه حرفمو گوش بده یا حرفمو کامل کنه منو اذیت میکنه و این اتفاقات برام تکرار میشه و من عصبی میشم

    گم شدن وسایلم من این اتفاق انقدر برام تکرام شده که تبدیل شده به یه مهارت یه جوری تو چند ثانیه وسایلمو گم میکنم که باید تا دوروز درگیر پیدا کردنش باشم و گاها بعضی از وسایل هام مثل کارت بانکی دیگه پیدا نمیشه و این مورد هرچندوقت یکبار تکرار میشه

    از ترحم بیزارم یکی یکم برام دلسوزی کنه دیوونه میشم سلول های عصبیم اتصالی میکنه خیلی خودمو کنترل میکنم که اتصالی مغزن طرفو نگیره

    من از اینکه یکی بهم کمک کنه خوشم نمیاد یعنی اینطوریم که یکی کمکم کنه همون لحظه خوشحال میشم از طرف تشکر میکنم بعدش که بهش فکر میکنم خجالت میکشم که ازش کمک خواستم

    من از تایید نشدن میترسم همش به خودم میگم نرم تو جمع بگن لباست زشته چرا کفشات اینطوریه چرا اینجوری رفتار میکنی

    من از اینکه آدما تو هر مسئله ای منو قضاوت کنن میترسم

    وخیلی مسائل دیگه…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    هانیه افراسیابی گفته:
    مدت عضویت: 1356 روز

    سلام ب استاد عزیزم

    من از اینک یکی سد راهم بشه و جلو منو بگیر و با کارام مخالفت کنه بشددددتتت عصبی نا امید میشم بهم میریزم

    و اتفاقاااااا با مردی ازدواج کردم ک بسسسیاررررر اخلاق مرد سالاری داره مردی ک بسیارررر

    تو کاراااام دخاللللتت میکنه تو همه کارام سرک میکشه و تو هرکاری حتی کوچیک ترین کارام دخالت میکنه انگار من یک بردم یک ادم اهنیم

    منو بسسسیارر عصبی نا امید میکنه

    با اینک فقط یک سال از ازدواجمون میگذزه

    هزار بار تصمیم ب جدای گرفتم ک راحت باشم ازاد باشم مسعله بعدی اینک

    یا همسرم یا همکارام یا خانوادم یا خانواده همسرم توجع ب حرفام نکن گوش ندن خییییلی بهم میریزم یا کسی با من بی خودی قهر کنه بی محلی کنه بی توجعی کنه بشددتتتت عصبی ناراحت میشم

    یا شوهرم توهمت بزنه یا هر تصمیمی بگیرم مانعم بشه عصبی میشم دعوا جنگ را میندازم

    یا مثلا ازهمچی من ایراد میگیره لباس پوشیدن غذا درست کردن خوردن خابیدن از همچی

    هیچ جوره منو قبول نداره ولی من از دورن میدونم ک این ادم خودشو تو ذهنش برای خودش بزرگ کرده وگرنه هیچی نیست میخاد ذهن منم عوض کنه ک بگ اره اون قویه و من ضعیفم یا یکی خیلی بهم زنگ بزنه یا زیاد سوال بپرسن ازم ناراحت میشم

    اینک خانواده همسرم خیلی دعوت میکنن شام و نهار من واقعا دوست ندارم برم

    ولی همسرم مثله یه برده رفتار میکنه منو ب زور میبره اگ هم نرم تلافشیو درمیاره هر روز داره این اتفاقات برام تکرار میشع

    یا همیشه با عقاید افکار من ک میدونه درسته مخالفت میکنه

    هرموقع شاگرد برای مغازه هامون میاریم روزهای اول خوبن از من حساب میبرن بعداز چند ماه میفهن ک منم هیچکارم شوهر تصمیم گیرندست ومن صلاحیت نداریم اخلاقاشون برمیگرده با من بد رفتاری میکنن از من دور میشن میچسب ب شوهرم این کاراااااا منو داغون میکنه در صورتی ک همون شاگردارو من دلم سوخته اوردم سرکاررر

    اینک یکی ازم بخاد ب زور براش یه کاری انجام بدم بشددددددت منو عصبی داغون میکنه

    خودم اصلا هیچ چیزو ب هیچکس اجبار نمیکنم حتی اگ برام مهم باشه

    برحسب اتفاق با کسی اشنا شدم ک همچیش با زورو تهدید شکنجست ک من براش انجام بدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: