اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
من خیلی حال اینکه خیلی کامنت بنویسم رو نداشتم ولی اینبار به خاطر حسی رو که از این فایل گرفتم تصمیم گرفتم که این کامنت رو بنویسم
اول از همه من واقعا خدارو سپاسگذارم که باعث شد با گفته های شما آشنا بشم
و اما داستان من
من پس از گوش کردن به برخی از فایل های دانلودی شما در مورد سلامتی و آرامش و عزت نفس و موارد دیگر خیلی پیشرفت خوبی تو این مسائل داشتم ولی در مسئله مالی و روابط با همسرم خیلی وضعیت خوبی نداشتم و همش دنبال این بودم که واقعا مشکل از کجاست…
تا این که با این فایلی که گذاشتین تو سایت واقعا تو دلم و ذهنم غوغایی به پا شد
حتما که باور های زیاد نادرستی در ذهنم هست ولی فعلا این مورد به ذهنم رسید که باعث شد بنویسم
من درآمدم رو دارم ماهی 10 تا 30تومن ولی یک پس اندازی ندارم و دوم اینکه وقتی مسئله ای برام پیش میومد همش با قرض و وام مسائل مالی رو حل میکردم و الان هم حدود صد و بیست تومن بدهی دارم
و داشتم فکر میکردم که خب آخه چرا باید این همه بدهی بالا بیارم با این که درآمد دارم و به این الگو تکرارشونده و باوری که در ذهنم ایجاد شده بود رسیدم، من هر موقع پدر و مادرم براشون مشکلی پیش میومد یا حتی مثلا خرید یه وسایل برای خونه یا خرید ماشین حتی، پولش با وام یا قرض جور میکردن و این دقیقا شده برای من و برادرم یک باور و یک الگو که باید مسائل مالی رو با وام و قرض حل کرد تا پولشو تیکه تیکه با درآمدمون تسویه کنیم.
و با این که چند وقته که همش به خودم میگم آقا بسه قرض و وام، ولی مسائلی برام رخ میده که همش منو به این سمت حل میده ولی با شنیدن این فایل واقعا تصمیم گرفتم که دیگه هیچ قرض و وامی رو نگیرم و سریعا این بدهی هارو تسویه کنم تا کانون توجهم از بدهی خارج بشه
امیدوارم این تجربه براتون مفید بوده باشه
همه دوستان رو به دستان قدرتمند خداوند مهربان میسپارم
سلام خدمت استاد.مریم جان.و بقیه اهالی.من به شدت خسته و افسرده و غمگینم.ازاین زندگیه لعنتی خسته شدم.خیلی ساله که باقوانین و شما اشنا شدم.و یه سری دستاوردای کوچیکیم داشتم که بازهم خدارو شکر.من کاملا تنها زندگی میکنم.خانواده و اشنایان خوب و مناسبی ندارم.مدتی اعتیاد داشتم والان ترک کردم.من همجنسگراهستم اما برای اینکه فرصتی به زندگیم بدم با شخصی مدتی وارد دوستیه بدون رابطه شدم.اون باسم ازدواج اومدجلو.اما بعدش. بخاطر عدم تفاهم و دخالتای زیاد بقیه فهمیدیم فقط برای یه دوستیه ساده مناسبیم.که البته اون بشدت ازمن رابطع میخواست اما من واقعا هربار غرورم زیر سوال میرفت.هربارخوردمیشدم.چندبار لغزش داشتم.بشدت ازبچگی شرطی شدم.به سختی باورامو تغییرمیدم.منو دوستم یمدت خوبیم و بعداز یمدت کلا همو میترکونیم.من چون پشتوانه دیگه ایی ندارم مجبورم باین رابطه پرازتحقیر تن بدم.ازاونجایکه اون بنده خدام عضو مجموعه شماهستش و دستاوردایی داشته ازش کمک میگرفتم.وپشتوانه مالیمم هست همچنین.من ازاین دعواهای ناجوری که مدتی یکبار رخ میده خستم.الان به شدت خواهان جدایی ازهم هستیم.ومن دستم به هیچجابندنیست.افسرده و بی پول و داغون و تنهام.حتی یه ادم مناسب دور من نیس.من خیلی بدبختم.و الان که اینارو مینویسم نمیدونم جکا کنم.جز تتو کاریه بدن هنردیگه ایی ندارم.اول کارم هست.و سالنی ندارم.ماشینم ندارم.فقط یه خونه دارم.اعصابم ندارم.الان واقعا خستم.حاضرم از تمام ادمای دورم بکنم.حاضرم هرکارمثبتی بکنم که زندگیم ازاین منجلاب دربیاد.من تنهاو افسرده و بی پول جکاکنم.دیروز رفتم توایستگاهه اتوبوس میبینم دورو بریام به هم میگن که تتو کارا بهشون تجاوز میشه.فلانو بخدانمیدونم واقعاچی بگم.کمکم کنین.من خواهان یه زندگیه ایده الم.تاوانشم میپردازم.لطفا
ممنون بابت این فایل عالی و اینکه باعث میشه ترمزهای ما شناسایی بشه
استاد من تو چندین مورد اساسی احساسم بهم میریزد ولی خداروشکر تونستم روی خودم کار کنم و تو این احساس بد نمونم و سریع سوییچ میکنم ولی خوب همچنان نقطه ضعف من است
1. دخالت کردن افراد تو زندگیم
قبلاً خیلی به این موضوع توجه میکردم و دخالت شدیدی از طرف افراد صورت میگرفت و واقعا احساسم بهم میریخت و بعد از اموزشات شما متوجه شدم که دنیای بیرونم بازتاب درون خودمه پس منم که توجه میکنم و یا خودم یک کدی اشتباه وارد میکنم الان خیلی دخالت افراد کمتر شده و حال من کمتر بد میشه
2. صحبت کردن و ارتباط با افرادی که احساس منفی دارن
از زمانی که روی خودم کار کردم با تعداد زیادی از این افراد فاصله ایجاد شده و خداروشکر خودشون نیستن چون کبوتر با کبوتر را جهان خیلی عالی اجرا میکنه ولی البته یکسری افراد دیگه هم هستن که جزو اطرافیان هستن که خیلی بهتر از قبل شده و اینم برمیگرده به تغییر فرکانس من که باعث جذب نقطه مثبت اونا میشم ولی بازم قاعدتاً در بعضی موارد که پاشنه اشیل خودمم هست این موضوعات که احساس منفی میکنه وجود داره
3. حساب و کتاب با مشتریانی که سر از حساب و کتاب در نمیارن
از اونجا که خودم بسیار انسان دقیقی هستم موقعی که با مشتریانی که سخت یک موضوع ساده متوجه میشن برخورد میکنم احساسم بد میشه و اونجا فکت میارم که قرار نیست همه عین من باشند یا اینکه این موضوع هم بخشی از روند تکاملی تو برای پیشرفت است که صبورتر باشی و یا فرکانست قویتر کنی تا در مدار مشتریانی قرار بگیری که این موضوع را برات راحت میکنند
4. کسی ساعت ده شب به بعد بیاد خونم
من شب ها زود میخوابم و ساعت 4 صبح بیدار میشم و قبل خواب نیم ساعت مدیتیشن و شکرگزاری و تحسین اتفاقات روز انجام میدم و وقتی کسی بخواد بیاد هم از کار شبم میمونم هم فردا سخت ساعت 4 بیدار میشم یا نمیشم و به همه هم گفتم خونه من شب نیاید و دارم روی خودم کار میکنم تا خیلی راحت از این مدار خارج بشم
5. کسی بهم راجع موضوعی دروغ بگه
موارد بالا بیشتر اوقات درصد بالایش به خاطر این احساسم بهم میریزد که ازدست خودم شاکی میشم چرا باید سر این چیزا بهم بریزم و این فکر حالم بدتر میکرد که الان بسیار بهتر شدم و چون سریع سوییچ میکنم تازه خودم تحسین هم میکنم که چقدر رشد کردم
سلام به استاد،دلم خیلی تنگت هست،چون هروقت یه مدت به فایل هات یا صدات گوش نمیکنم،ضررها میاد سراغم،ومیگم خدایا استاد رو حفظ کن برای همه ما،تا به تو بیشتر برسیم
سوال1,در چه مورد احساسات منفی خیلی قوی بهت غلبه میکنه،واکنش شدید نشون میدم؟؟؟
من وقتی که از نظر مالی شکست میخورم،یا پولمو از دست میدم،یا بدهکار میشم،این اتفاق بارها برام تکرار شده،خیلی احساستم بد میشه،ومیترسم نگران میشم،خوابم نمیبره،با هیچ حمومی یا پیاده روی حل نمیشه،مگر اینکه اون پول برگرده تا حالم خوب شه،از کوره در میرم،وقتی بی پول میشم به شدت ناامید میشم،احساس افسردگی میکنم،عصبی میشم،هیچ چیز به این اندازه داغونم نمیکنه،بارها هم تو زندگیم تکرار شده،والان که استاد صحبت کرد فهمیدم این پترن منه،این الگوی تکرارشونده منه،قبلذاز این فایل اصلا نمیدونستم این مسکله منه،تو این شرایط خودمو پیدا نمیکنم،و میخوام تغیر کنم و احساساتم تغیر کنه،
اما واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم،یا اصلا کدوم باورهام مشکل داره که این روند هی تکرار میشه،دقیقا از نوجوانیم که کار میکردم،شغلمو عوض میکردم،یا پولمو میدادم کسی برام نگه داره،چون خودم خرجش میکردم،الان که 32سالمه هم همینطور نمیتونم حتی 3تومن نگه دارم یا خرجش میکنم،یا اتفاقی میفته که مجبور میشم خرج کنم،پس 100درصد مشکل از باورهای منه که هی تکرار میشه،الان استاد با حرفاتون فهمیدم مشکل از برنامه ذهنی منه،اما چجور تغیرش بدم،
شما الان درمورد تغیر تکرار شونده رابطه گفتید،که درمورد تغیر تکرار شوند رفتار با دیگران گفتید،که اگر قول داد یا راه خودتو برو دیگه به وعده هاش گوش نکن،درمورد خود فرد نگفتید،اقا اگر یکنفر دچار تغیر شغل میشه یا هی بدهکار میشه یا نمیتونه پس انداز کنه،این از کدوم باورش سرچشمه میگیره،
آیا بخاطر اینکه خودشو لایق پول نداشتن میدونه،
آیا بخاطر با پول دوست نیست
آیا بخاطر کمبود هست،
ایا بخاطر اینکه اینبار هم این پول رو از دست میده مثل دفعات قبل
آیا بخاطر اینکه فکر میکنم همین یه پول هست و باید بهش بچسبم
بخاطر چی هست دقیقا،
چرا من هر دفعه میخوام پول جمع کنم نمیشه
باید به خودم قول بدم،خوب این پترن منه،صد بار این قول رو به خوذم دادم که اینبار دیگه خرج نمیکنم،اینبار دیگه بمیرمم دست نمیزنم به پس اندازم،اما باز انگار معتاد ها میرم سراغش و نابودش میکنم،الان نمیدونم این اعتراف برام خوب،یا دارم همین هارو دچباره جذب میکنم،نمیدونم الان باز مثل بچگیم پولمو بدم کسی برام نگه داره یا خرجش کنم درسته،قشنگ معلومه خوذم لایق پول نمیدونم،چون اون پول برای خودمم خرجش نمیکنم سر مسله های پوچ و الکی از دست میره ای کاش یه شکلات برای خودم خریده بودم دلم نمیسوخت،مثال همبرگر نخوردن زمان مغازه دار شدن شما بود،میام دوره دوازده قدم رو گپش میکنم شما ح.اب این سوال رو میکید مفصل دوره روانشناسی دادم،میام الان جواب سوالمو بگیرم میگید مفصل در دوره کشف قوانین دادم،
واقعا از خداوند هدایت میخوام،که همینطور که شما یادمون دادید که با این قانون که به نتیجه زندگیتون نگاه کنید درس بگیرید بفهمید کدوم الگو تکراری هست،تا بفهمی کدوم باور پاشنه آشیلت هست،راه تغیر دادن اون باورها رو هم یاد بگیرم
سلام من چندین ساله در این مسیر هستم ولی هر روز بدهکارتر از قبل میشم دقیقا تا یادم میاد بدهکار بودم همیشه از اینکه بدهکارم یا نمیتونم به موقع به تعهدات خودم عمل کنم کلافه میشم و چون همیشه این موضوع زجر میکشم واقعا خسته و درمانده شدم یک روز پر انرژی تمرین میکنم و با یه تلفن یا اولین زنگ طلبکار همه افکارم به هم میریزه دائم در حال شنیدن ویس هستم ولی نتیجه مدنظر را نمیگیرم یه جورایی دوباره نا امید میشم و از اینکه کاری برای خودم نمیتونم انجام بدم بهم میریزم کسی از دوستان اگه تجربه مشابه یا کمکی بهم میتونه بکنه خواهشا راهنماییم کنه ممنونم
چقدر خوشحال و سپاسگزار خداوند هستم که من رو به مسیر سایت شما وارد کرد چقدر ممنونم از خداوند که در بهترین زمان ممکن این کار رو برای من انجام داد و واقعا زمان بندی خدا عالیه و بعد از اون خیلی خوشحالم که به لطف شما از وقتی روی مقاومتم به گذاشتن کامنت توی سایت کار کردم توی همین مدت کوتاه الان به جایی رسیدم که میتونم برای این فایل کامنت بذارم و نقاط ضعف خودم رو بگم و بابت این نتیجه از شما بی نهایت سپاسگزارم چون گوش دادن به فایل های شما از من خجالتی، شخصیتی ساخت که بتونم ابراز حضور کنم در جمعی به این بزرگی خدا میدونه که همین مورد یکی از پاشنه های آشیل من بود ،اینکه بتونم به دور از قضاوت دیگران و بدون ترس و استرس صحبت کنم ،باورتون نمیشه من هر وقت سمینار داشتم یا دفاع دانشگاه یا هر جا که جمعی غیر از خانواده بوده خواستم صحبت کنم ، بیشتر از اینکه بخوام روی موضوع مورد صحبتم کار کنم روی انکار و غلبه ترس از صحبتم کار کردم ،همیشه نگران این بودم که مبادا کسی رو ناراحت کنم با صحبت کردنم یا اینکه مخاطب از صحبت کردن من خوشش نیاد یا خسته بشه و صحبت من براش جذاب نباشه
همیشه به بهانه اینکه من راز نگهدار خوبی هستم خودم رو سنگ صبور دیگران کردم اما هیچوقت نتونستم خودم برای کسی از زندگیم صحبتی کنم که مبادا دیگران در مورد من فکر بدی بکنند یا اینکه قضاوتم کنند ،هیچوقت نتونستم از کسی انتقاد کنم یا به درخواست کمک دیگران نه بگم و همیشه خودم و احساسم رو فدای دیگران کردم تا اونها رو از خودم راضی نگه دارم یا خوشحالشون کنم و چه اشتباه و ظلم بزرگی به خودم کردم ،اولین بار بعد از 3هفته آشنایی با سایت شما بین صحبت یکی از عزیزانم که مدام ناله میکرد از زندگی واقعا به خودم گفتم باید این فرکانس منفی رو تمومش کنی و خیلی رک ازش خواستم دیگه در این موردها با من صحبت نکنه و گفتم به نظرم کلا داری زندگی خودت رو با خرافه ها درگیر میکنی و….،پیش خودم گفتم دیگه این شخص رو از دست دادی،دیگه پیشت نمیاد اما هفته بعد در کمال تعجب مجدد گفت دوست دارم بریم بیرون وقت داری؟
اونجا بود که متوجه شدم این همه سال چه ظلمی به خودم کردم با این تفکر که اگر رک باشم و حرف دلم رو بگم دیگران رو از دست خواهم داد ،البته که هنوز خیلی جا برای کار کردن روی این نقطه ضعفم دارم اما به امید الله ادامه میدم برای بهتر و بهتر شدن
مورد دیگه ای که همیشه من رو برافروخته میکنه توی روابطم البته برای کسانی که دوستشون دارم خیلی ،مثلا پدرو مادر یا پارتنرم اینه که به دیگران خیلی اهمیت میدم و اونها رو الویت یک یا دوم خودم میذارم و همین انتظار رو هم از اونها دارم اما همیشه با وجود اینکه خیلی بهم ابراز علاقه میکنند در بیان اما در رفتار چیز دیگه ای میبینم و جالبش اینجاست که خود طرف مقابلم میگه میدونم ناراحتت کردم و کلی هم عذرخواهی میکنه اما باز این تکرار میشه و من وقتی این رفتار رو بین چندین نفر مشترک دیدم و وقتی متوجه شدم رفتار دیگران بخاطر فرکانس خود من هست و توی یکی از فایلها شما گفتید حتی ممکنه طرف مقابل شخصیت اصلی خودش این نباشه اما در برابر شما بدون اینکه بخواد این رفتار رو نشون میده و اونجا بود که گفتم وای بر من و الان مدتی هست تصمیم گرفتم روابطم رو خیلی کم کنم با دیگران و روی خودم کار کنم تا با فرکانس های خوب برگردم،امید دارم این ضعف برای من نقطه عطف بشه
چیز دیگه ای که من رو خیلی احساساتی میکنه وقتی هست که توی انجام یک کاری نتیجه دلخواهم رو نبینم مثلا توی یک مسابقه شرکت کنم و برنده نشم یا یک کار رو به درستی کامل و بدون نقص انجام ندم ،احساس میکنم باید همیشه همه چیز درست انجام بشه و به خودم سخت میگیرم که چرا از پس این کار خوب بر نیومدی ،چرا دقت نکردی و…. این موضوع باعث میشه اعتماد به نفسم کم بشه برای کارهای دیگه و احساس کنم نمیتونم به خوبی از پس کارها بر بیام و خودم رو سرزنش کنم ، این در حالی هست که من خیلی کارها رو برای اولین بار به بهترین شکل انجام دادم و دیگران رو متعجب کردم اما این احساس کمال طلبی هنوز در من هست
مسئله بعدی که واقعا من رو عصبی میکنه برخورد با کسانی هست که برای دیگران ارزش قائل نیستند و احساس برتری میکنند نسبت به دیگران ،تصور میکنند چون خودشون تحصیل کرده هستند کسی که تحصیلات نداره چیزی متوجه نمیشه یا چون خودشون مذهبی هستند کسی که مذهبی نیست آدم بدی هست و مدام دیگران رو برای بزرگ نشون دادن خودشون کوچیک میکنن و به نوعی ابراز کنند خودشون از دیگران بهتر هستند ،من وقتی این تضاد رو دیدم خیلی سعی کردم نادیده بگیرم یا ازش فرار کنم اما بعد که بیشتر و بیشتر شد توی وجود خودم دنبال این نشانه گشتم و استاد چه تجربه آموزنده اما تلخی بود وقتی متوجه شدم افکار من به این سمت داره میره و من بخاطر اینکه همیشه خواستم به دیگران کمک کنم دقیقا چنین شخصیتی رو از خودم نشون میدم و در اونها این احساس رو به وجود میارم که میخوام بگم برتر از دیگران هستم و این شخصیت رو از یکی از افراد خانوادم الگو برداری کردم ،بعد از اون شروع کردم روی خودم کار کردن و روش صحبت کردنم با دیگران رو تغییر دادم و البته یک سیلی هم از جهان خوردم و متوجه شدم که هیچکس رو نمیشه تغییر داد و من مسئول زندگی خودم هستم نه دیگران پس با این روش محبت و لطف فقط خودم رو از چشم دیگران میندازم و بدتر از اون دارم آرامش خودم رو بهم میزنم،پس خودم رو از اون شخصیت نصیحت کننده درونم دور کردم و تصمیم گرفتم تبدیل به شنونده بشم نه نصیحت کننده ،باورتون نمیشه استاد چنان آرامشی از اون موقع توی زندگی من اومده و من اینقدر خوشحال تر از گذشته شدم با وجود اینکه اون سیلی خیلی برای من محکم بود اما در یک مدت کوتاه به لطف خداوند بزرگ اینقدر حالم خوب شد که اطرافیانم رو متعجب کردم و به قول مادرم تبدیل شدم به قطب انرژی مثبت خونه و الان به لطف خداوند خیلی خیلی این موضوع کم شده در اطراف من اما هنوز هم گاهی میبینم چنین شخصیت هایی رو و سریع خودم رو دور میکنم ازشون تا اوضاع از کنترل من خارج نشه و آرامشم برگرده و بعد باز حالم خوب میشه و توی این کار موثر ترین شیوه برای من یکی از تمرینهای شماست که با تغییر سریع حالت بدن و تمرکز روی نکات مثبت سعی کنم فرکانس روح و ذهنم رو یکی کنم
استاد من خیلی فعال هستم ،اصلا بیکار بودن رو دوست ندارم و همیشه کار برای انجام دادن دارم قبلا همیشه میگفتم 24ساعت برای من کمه روز من باید طولانی تر میبود اما اینقدر عاشقانه روی فایل های شما وقت میذارم و تمرین میکنم که الان دارم از کارم کم میکنم تا فرصت خالی بیشتر داشته باشم و بتونم خودم رو پیدا کنم ،به قول شما ارزشش رو داره واقعا ،میخوام از این لطف خداوند که به من عطا کرد از صمیم قلبم سپاسگزاری کنم و شکر کنم برای اینکه به منی که اینقدر مشتاق دونستن قوانین بودم و شناخت خداوند ولی به روش خودم نه با منطق مذهبی اطرافیانم تلاشهای سالهای من رو پاسخ داد و من رو به سمت شما هدایت کرد و حالا به شیوه دلخواهم خدارو شناختم و باور دارم و انگیزه ادامه دادن دارم
و بی نهایت سپاس از شما و خانم شایسته عزیز بابت این آموزشهای عالی و زحمتی که برای این فایل های بینظیر می کشید ،فایل هایی از جنس عشق و آرامش و صلح
استاد من بار دیگر این فایلو گوش دادم و موارد دیگر این هست که من وقتی به مرگ پدر و مادرم حتی فکر میکنم خیلی احساساتم برانگیخته میشه حال روحیم بهم میریزه نسبت به حال مادرم ضعف دارم در صورتی که هی به خودم میگم هرکس خالق شرایط زندگی خودش هست…
قبلا هم نسبت به بی توجهی پارتنرم به احساسات همون لحظم واقعا اعصابمو بهم میریخت همش میگفت دوسم نداره …..
ولی الان بهتر شدن ففط به خودم فکر میکنم که لایق بهترین روابط هستم و لایق حال خوب هستم من خودم باید حواصم به خودم باشه
کسی ازم کاری بخواد و نخوام انجام بدم نه گفتن بهش برام سخته به سختی میپیچونم و اعصابمو بهم میریزه
مواردی که اگر اتفاق بیفتد تمام حواس منو به خودش جمع میکنه و منو بهم میریزه رو در پایین خدمتتون عرض میکنم
1:اینکه در حقم بی عدالتی بشه.حتی در حد بعنوان مثال 10 هزار تومن یا اصلا مالی هم ممکنه نباشه اینو مثال زدم چون مورد کوچکی بود متوجه بشید.کلا بعدش همش خود خوری میکنم پیش خودم تا چنساعتی و ذهنم درگیرشه
2:مورد بعدی اینه که چیزیو ازم پنهان کنن
بدترش اینه که با اونیکه رابطه عاطفی دارم چیزیو ازم پنهات کنه دیگه هزار فکر میکنم که نکنه منو نخواد نکنه چه کارای دیگرو مخفی کرده نکنه….
3:تو یه جمعی باشم کسی بهم بی احترامی کنه همون لحظه بهم میریزم و کنترلم سخت میشه حالا بعدش خودمو جمع میکنم اما همون لحظه که میخوام خودمو بیخیال بگیرم رفتارام مصنوعی میشه و مشخص میکنه که دردم گرفته
4:اینکه بدون شریک عاطفی باشم خیلی وقتها باعث میشه رفتارای غیر معقول انجام بدم (متلک بندازم-تو فضای مجازی به دختر ها گیر بدم و…)
سلام استاد عزیزم و مریم جونم امیدوارم همیشه شاد باشید
آگاهی های خیلی نابی رو توی این فایل گفتید و اینک الان چند بار هست ک فایل رو گوش کردم و خیلی فکر کردم چی باعث میشه من شدید ترین احساسات رو بروز بدم اول اینک ذهنم میگفت نه تو خیلی آرومی تو خیلی ریلکس تو عصبانی نمیشی بعد با خودم حرف زدم و گفتم مگ میشه من عصبانی نشم احساست شدیدی نداشته باشم و خیلی فکر کردم و از کامنت زیبای آقای خوشدل هم ک با اشتیاق خوندم یکم ذهنم رو باز کرد ک آره فلان جا و فلان جا این برخوردهارو داشتی
و اولین چیزی ک باعث عصبانیت من میشه ک در لحظه واکنش نشون میدم و اصلا فکر نمیکنم ک بابا یه لحظه آروم باش بعد طرفو بترکون اینک یه نفر ازم انتقاد کنه اونم دیگ وقتی قصدش تخریب باشه ک من رسما رد میدم ولی بازم این بستگی ب طرف مقابلمم داره ک کی باشه چقد دوسش دارم و اینا و چقد برام ارزشمنده
ولی از وقتی با استاد آشنا شدم شاید این شدت واکنش از 100 درصد شده باشه 90 درصد و رو ب بهبود هست و خیلی از اعراض کردن سعی میکنم استفاده کنم ک گاهی موفقم و گاهی هم نه
مثلا طرز پوشش از نظر خانواده ک دیگ واردش نمیشم اونایی ک این تضاد مثل منو دارن قطعا درک میکنن و میفهمن چی میگم و اصلا دلم نمیخواد واردش بشم
و یکی دیگ از چیزایی ک احساس من رو عصبانی میکنه اینه ک یکی شروع میکنه منو نصیحت کردن واقعا از این کار بدم میاد فشارم میره بالا وقتی یکی شروع میکنه توی هر زمینه ای منو نصیحت کنه
قبلا هم اوضاع مملکت و سیاسی بودن رو اعصابم بود
ولی الان خدارو هزاران بار شکر اینقدر زیبا و خفن اعراض میکنم ک از 100 درصد شده یه درصد ک اونم باز پاشنه آشیل هس روش کار میکنم همیشه و اعراض میکنم
و البته من وقتی این گدا هارو هم میبینم خیلی بهم میریزم ناراحت میشم و قبل از اینک با استاد آشنا بشم حتی بغض گلوم رو میگرفت و اصلا خیلی احساساتی میشدم و اینم فقط دارم با اعراض جلو میرم و از 100 درصد الان ب 30درصد رسیده و دائم هر بار میبینم این اشخاص رو ب خودم میگم هر کی هرجایی هست جاش درسته و ناراحت شدن من نه ب اون کمک میکنه و نه ب من و سعی میکنم توجه نکنم
و یکی دیگ از کارهایی ک عصبانیم میکنه بدقولی هست
ب این کار هم ب شدت واکنش نشون میدم و برای این هم دارم روی خودم کار میکنم و حالا ک فکر میکنم همش دارم برای همه کارهام از اعراض استفاده میکنم همین الان فکر کردم دیدم واقعا از اعراض دارم استفاده میکنم
خونه ای که برام رنگ خونه قبل رو نداره بلکه رنگی رنگیه.رنگهاشم به رنگ صورتی قرمز سبز روشن ابی روشن نارنجی و هر چی رنگ شاد و شاده.
امروز تو قطار داشتم فکر میکردم قبلنا هر موقع که از سفر برمیگشتم با خودم میگفتم وااای باز زندگی باز کار خونه اشپزی و…
ولی این دفعه داشتم فکر میکردم اگه الان برم خونه چی از همه بیشتر خوشحالم میکنه گفتم لپ تاپم.برا همون با تمام خستگی وقتی رسیدم رفتم دوش گرفتم یک چرت کوچیک زدم لباسا و وسیله هامو مرتب کردم جمع کردم که اماده باشم از فردا برای یک زندگی جدید و قشنگ تر و پر کار تر.
کوله باری از حرف دارم از این سفر که نمیتونم همشو یک جا بگم ولی در طول کامنتها سعی میکنم حتما بگم.
از اشنایی با ادمهایی که تصدیق قانون بدون تغییر خداونده که تو فرکانس هر ادمی هر چیزی باشی تجربه اش میکنی.
از ادمهایی که سرگذششتشون رو گفتن و چه شکستهایی خوردن و دوباره بلند شدن زندگی کردن و موفق شدن.
از همسفر بودن با ادمی که در سن 50 سالگی داشت رویای سفر با کمپر رو استارت میزد و از لحاظ اخلاقی و منش نمونه بارز یک جنتلمن واقعی بود.تو این سفر معنای واقعیه این جمله استاد رو درک کردم که دنیابه همه جور ادم نیاز داره.فقیر پولدار زشت زیبا سالم مریض چاق لاغر معتاد سالم و……
تو این سفر یاد گرفتم صبور باشم اروم باشم عجول نباشم.من تو این سفر یک الگوی تکرار شونده دیگه مو پیدا کردم.
من 38 ساله عجول بودم باور کمبود وقت داشتم.این الگو رو در خودم از یک دوست نازنین از یک مرد واقعی پیدا کردم.
کسیکه حرف زدنش حتی صحبت کردنش به ادم ارامش میداد.نکته به نکته حرفاش کلمه به کلمه اش پند و اندرز بود.ولی در قالب عملکرد.
یعنی با کارهاش به ادم درس میداد.درس صبور بودن و باور به فراوانی وقت و زمان.رفتاری که یک الگوی نامناسب من هست و من این الگورو در رفتار و منش اون ادم در خودم پیدا کردم.
از برنامه های مرتب گوشی موبایلش گرفته تا لباسای خط اتو دارش.تا تنهایی و با کیفیت زندگی کردنش.تا سفرهای تنهاییش.
یک جا گفت قراره 50 60 روز برم سفر گفتم تنهایی حوصله تون سر نمیره گفت نه گفت من عاااشق تنهایی ام.از همسر قبلیمم خیلی ممنونم که ازم جدا شد.این حرف رو در حالی میزد که یک برقی از تنهایی خودش تو چشماش بود.
برقی که به زبون نیاورد ولی برق خوشحالی از تنهایی خودش با خداش بود.
با رفتارهاش بهم یاد داد و دست خدا شد که این الگو رو از ذهنم پاک کنم که محبوبه خانم فرصت هست فرصت زیاده اولا ببین هموز 3 ماه از سفر قبلیت نمیگذره خدا دوباره سفر رو برات جور کرد پس هی هی این فکر تو سرت نیاد که وقت نیست داره 40 سالم میشه فرصتام داره میره ای خدا چیکار کنم عمرم داره تموم میشه پس کی به ارزوهام برسم کی برم مسافرت کی دنیا رو ببینم….
ارامش داشته باش کار کن کار درست.روی خودت کار کن.به خدا توکل کن.عجول نباش.
به قول استاد یک میلیون سال در ابعاد کره زمین چیزی نیست.
به همون نسبت برا ادمها هم کمه کم 60 سال زندگی چیزی نیست.پس سخت نگیر سالهای سخت هم تموم میشه به همون نسبت که سالها و روزهای خوب تموم میشه.مهم تویی که سالهای خوب رو ببینی تا سختی ها برات اسون بشه.
وقتی بهش اعتماد کنی وقتی روزهای خوب رو بلد کنی وقتی فقططططططط زیبایی ها رو ببینی و این تو زندگیت الگو بشه اونوقت درست وقتی از سفر رسیدی خونه بعد 3 ساعت باز صدای خنده شوهرت بلند میشه و ازش میپرسی به چی میخندی میگه محبوبه باز تور فلان جا برا اخر هفته گذاشتن تور یک و نیم روزه.
اونوقت از خوشحالی تو دلت قند اب میشه اما نه به خاطر اخر هفته عالی که قراره بیاد بلکه بیشتر به خاطر اینکه یه بار دیگه تصدیق شد قانون:
حال خوب=اتفاقات خوب
اما اینبار دیگه نمیگم اره اره حتما بریم بریم تو رو خدا بریم اخ جوون و…
این دفعه لبخند زدم تو دلم گفتم خدایااا شکرت.
تو بخای باز هم اوکی میشه.من دیگه عجله نمیکنم بلکه انرژی که برای عجله کردن و اصرار کردن میزاشتم رو میزارم برای یاد گرفتن و صبر کردن.بعد دیگه کار به هیچی هم ندارم بقیه اش با خودت…..
با سلام خدمت استاد و مریم خانم شایسته عزیز
من خیلی حال اینکه خیلی کامنت بنویسم رو نداشتم ولی اینبار به خاطر حسی رو که از این فایل گرفتم تصمیم گرفتم که این کامنت رو بنویسم
اول از همه من واقعا خدارو سپاسگذارم که باعث شد با گفته های شما آشنا بشم
و اما داستان من
من پس از گوش کردن به برخی از فایل های دانلودی شما در مورد سلامتی و آرامش و عزت نفس و موارد دیگر خیلی پیشرفت خوبی تو این مسائل داشتم ولی در مسئله مالی و روابط با همسرم خیلی وضعیت خوبی نداشتم و همش دنبال این بودم که واقعا مشکل از کجاست…
تا این که با این فایلی که گذاشتین تو سایت واقعا تو دلم و ذهنم غوغایی به پا شد
حتما که باور های زیاد نادرستی در ذهنم هست ولی فعلا این مورد به ذهنم رسید که باعث شد بنویسم
من درآمدم رو دارم ماهی 10 تا 30تومن ولی یک پس اندازی ندارم و دوم اینکه وقتی مسئله ای برام پیش میومد همش با قرض و وام مسائل مالی رو حل میکردم و الان هم حدود صد و بیست تومن بدهی دارم
و داشتم فکر میکردم که خب آخه چرا باید این همه بدهی بالا بیارم با این که درآمد دارم و به این الگو تکرارشونده و باوری که در ذهنم ایجاد شده بود رسیدم، من هر موقع پدر و مادرم براشون مشکلی پیش میومد یا حتی مثلا خرید یه وسایل برای خونه یا خرید ماشین حتی، پولش با وام یا قرض جور میکردن و این دقیقا شده برای من و برادرم یک باور و یک الگو که باید مسائل مالی رو با وام و قرض حل کرد تا پولشو تیکه تیکه با درآمدمون تسویه کنیم.
و با این که چند وقته که همش به خودم میگم آقا بسه قرض و وام، ولی مسائلی برام رخ میده که همش منو به این سمت حل میده ولی با شنیدن این فایل واقعا تصمیم گرفتم که دیگه هیچ قرض و وامی رو نگیرم و سریعا این بدهی هارو تسویه کنم تا کانون توجهم از بدهی خارج بشه
امیدوارم این تجربه براتون مفید بوده باشه
همه دوستان رو به دستان قدرتمند خداوند مهربان میسپارم
شاد باشید
سلام خدمت استاد.مریم جان.و بقیه اهالی.من به شدت خسته و افسرده و غمگینم.ازاین زندگیه لعنتی خسته شدم.خیلی ساله که باقوانین و شما اشنا شدم.و یه سری دستاوردای کوچیکیم داشتم که بازهم خدارو شکر.من کاملا تنها زندگی میکنم.خانواده و اشنایان خوب و مناسبی ندارم.مدتی اعتیاد داشتم والان ترک کردم.من همجنسگراهستم اما برای اینکه فرصتی به زندگیم بدم با شخصی مدتی وارد دوستیه بدون رابطه شدم.اون باسم ازدواج اومدجلو.اما بعدش. بخاطر عدم تفاهم و دخالتای زیاد بقیه فهمیدیم فقط برای یه دوستیه ساده مناسبیم.که البته اون بشدت ازمن رابطع میخواست اما من واقعا هربار غرورم زیر سوال میرفت.هربارخوردمیشدم.چندبار لغزش داشتم.بشدت ازبچگی شرطی شدم.به سختی باورامو تغییرمیدم.منو دوستم یمدت خوبیم و بعداز یمدت کلا همو میترکونیم.من چون پشتوانه دیگه ایی ندارم مجبورم باین رابطه پرازتحقیر تن بدم.ازاونجایکه اون بنده خدام عضو مجموعه شماهستش و دستاوردایی داشته ازش کمک میگرفتم.وپشتوانه مالیمم هست همچنین.من ازاین دعواهای ناجوری که مدتی یکبار رخ میده خستم.الان به شدت خواهان جدایی ازهم هستیم.ومن دستم به هیچجابندنیست.افسرده و بی پول و داغون و تنهام.حتی یه ادم مناسب دور من نیس.من خیلی بدبختم.و الان که اینارو مینویسم نمیدونم جکا کنم.جز تتو کاریه بدن هنردیگه ایی ندارم.اول کارم هست.و سالنی ندارم.ماشینم ندارم.فقط یه خونه دارم.اعصابم ندارم.الان واقعا خستم.حاضرم از تمام ادمای دورم بکنم.حاضرم هرکارمثبتی بکنم که زندگیم ازاین منجلاب دربیاد.من تنهاو افسرده و بی پول جکاکنم.دیروز رفتم توایستگاهه اتوبوس میبینم دورو بریام به هم میگن که تتو کارا بهشون تجاوز میشه.فلانو بخدانمیدونم واقعاچی بگم.کمکم کنین.من خواهان یه زندگیه ایده الم.تاوانشم میپردازم.لطفا
با سلام خدمت استاد عزیزم
ممنون بابت این فایل عالی و اینکه باعث میشه ترمزهای ما شناسایی بشه
استاد من تو چندین مورد اساسی احساسم بهم میریزد ولی خداروشکر تونستم روی خودم کار کنم و تو این احساس بد نمونم و سریع سوییچ میکنم ولی خوب همچنان نقطه ضعف من است
1. دخالت کردن افراد تو زندگیم
قبلاً خیلی به این موضوع توجه میکردم و دخالت شدیدی از طرف افراد صورت میگرفت و واقعا احساسم بهم میریخت و بعد از اموزشات شما متوجه شدم که دنیای بیرونم بازتاب درون خودمه پس منم که توجه میکنم و یا خودم یک کدی اشتباه وارد میکنم الان خیلی دخالت افراد کمتر شده و حال من کمتر بد میشه
2. صحبت کردن و ارتباط با افرادی که احساس منفی دارن
از زمانی که روی خودم کار کردم با تعداد زیادی از این افراد فاصله ایجاد شده و خداروشکر خودشون نیستن چون کبوتر با کبوتر را جهان خیلی عالی اجرا میکنه ولی البته یکسری افراد دیگه هم هستن که جزو اطرافیان هستن که خیلی بهتر از قبل شده و اینم برمیگرده به تغییر فرکانس من که باعث جذب نقطه مثبت اونا میشم ولی بازم قاعدتاً در بعضی موارد که پاشنه اشیل خودمم هست این موضوعات که احساس منفی میکنه وجود داره
3. حساب و کتاب با مشتریانی که سر از حساب و کتاب در نمیارن
از اونجا که خودم بسیار انسان دقیقی هستم موقعی که با مشتریانی که سخت یک موضوع ساده متوجه میشن برخورد میکنم احساسم بد میشه و اونجا فکت میارم که قرار نیست همه عین من باشند یا اینکه این موضوع هم بخشی از روند تکاملی تو برای پیشرفت است که صبورتر باشی و یا فرکانست قویتر کنی تا در مدار مشتریانی قرار بگیری که این موضوع را برات راحت میکنند
4. کسی ساعت ده شب به بعد بیاد خونم
من شب ها زود میخوابم و ساعت 4 صبح بیدار میشم و قبل خواب نیم ساعت مدیتیشن و شکرگزاری و تحسین اتفاقات روز انجام میدم و وقتی کسی بخواد بیاد هم از کار شبم میمونم هم فردا سخت ساعت 4 بیدار میشم یا نمیشم و به همه هم گفتم خونه من شب نیاید و دارم روی خودم کار میکنم تا خیلی راحت از این مدار خارج بشم
5. کسی بهم راجع موضوعی دروغ بگه
موارد بالا بیشتر اوقات درصد بالایش به خاطر این احساسم بهم میریزد که ازدست خودم شاکی میشم چرا باید سر این چیزا بهم بریزم و این فکر حالم بدتر میکرد که الان بسیار بهتر شدم و چون سریع سوییچ میکنم تازه خودم تحسین هم میکنم که چقدر رشد کردم
واقعا ممنون از استاد عباس منش عزیزم
بنام خداوند عزیز و مهربان
سلام به استاد،دلم خیلی تنگت هست،چون هروقت یه مدت به فایل هات یا صدات گوش نمیکنم،ضررها میاد سراغم،ومیگم خدایا استاد رو حفظ کن برای همه ما،تا به تو بیشتر برسیم
سوال1,در چه مورد احساسات منفی خیلی قوی بهت غلبه میکنه،واکنش شدید نشون میدم؟؟؟
من وقتی که از نظر مالی شکست میخورم،یا پولمو از دست میدم،یا بدهکار میشم،این اتفاق بارها برام تکرار شده،خیلی احساستم بد میشه،ومیترسم نگران میشم،خوابم نمیبره،با هیچ حمومی یا پیاده روی حل نمیشه،مگر اینکه اون پول برگرده تا حالم خوب شه،از کوره در میرم،وقتی بی پول میشم به شدت ناامید میشم،احساس افسردگی میکنم،عصبی میشم،هیچ چیز به این اندازه داغونم نمیکنه،بارها هم تو زندگیم تکرار شده،والان که استاد صحبت کرد فهمیدم این پترن منه،این الگوی تکرارشونده منه،قبلذاز این فایل اصلا نمیدونستم این مسکله منه،تو این شرایط خودمو پیدا نمیکنم،و میخوام تغیر کنم و احساساتم تغیر کنه،
اما واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم،یا اصلا کدوم باورهام مشکل داره که این روند هی تکرار میشه،دقیقا از نوجوانیم که کار میکردم،شغلمو عوض میکردم،یا پولمو میدادم کسی برام نگه داره،چون خودم خرجش میکردم،الان که 32سالمه هم همینطور نمیتونم حتی 3تومن نگه دارم یا خرجش میکنم،یا اتفاقی میفته که مجبور میشم خرج کنم،پس 100درصد مشکل از باورهای منه که هی تکرار میشه،الان استاد با حرفاتون فهمیدم مشکل از برنامه ذهنی منه،اما چجور تغیرش بدم،
شما الان درمورد تغیر تکرار شونده رابطه گفتید،که درمورد تغیر تکرار شوند رفتار با دیگران گفتید،که اگر قول داد یا راه خودتو برو دیگه به وعده هاش گوش نکن،درمورد خود فرد نگفتید،اقا اگر یکنفر دچار تغیر شغل میشه یا هی بدهکار میشه یا نمیتونه پس انداز کنه،این از کدوم باورش سرچشمه میگیره،
آیا بخاطر اینکه خودشو لایق پول نداشتن میدونه،
آیا بخاطر با پول دوست نیست
آیا بخاطر کمبود هست،
ایا بخاطر اینکه اینبار هم این پول رو از دست میده مثل دفعات قبل
آیا بخاطر اینکه فکر میکنم همین یه پول هست و باید بهش بچسبم
بخاطر چی هست دقیقا،
چرا من هر دفعه میخوام پول جمع کنم نمیشه
باید به خودم قول بدم،خوب این پترن منه،صد بار این قول رو به خوذم دادم که اینبار دیگه خرج نمیکنم،اینبار دیگه بمیرمم دست نمیزنم به پس اندازم،اما باز انگار معتاد ها میرم سراغش و نابودش میکنم،الان نمیدونم این اعتراف برام خوب،یا دارم همین هارو دچباره جذب میکنم،نمیدونم الان باز مثل بچگیم پولمو بدم کسی برام نگه داره یا خرجش کنم درسته،قشنگ معلومه خوذم لایق پول نمیدونم،چون اون پول برای خودمم خرجش نمیکنم سر مسله های پوچ و الکی از دست میره ای کاش یه شکلات برای خودم خریده بودم دلم نمیسوخت،مثال همبرگر نخوردن زمان مغازه دار شدن شما بود،میام دوره دوازده قدم رو گپش میکنم شما ح.اب این سوال رو میکید مفصل دوره روانشناسی دادم،میام الان جواب سوالمو بگیرم میگید مفصل در دوره کشف قوانین دادم،
واقعا از خداوند هدایت میخوام،که همینطور که شما یادمون دادید که با این قانون که به نتیجه زندگیتون نگاه کنید درس بگیرید بفهمید کدوم الگو تکراری هست،تا بفهمی کدوم باور پاشنه آشیلت هست،راه تغیر دادن اون باورها رو هم یاد بگیرم
سپاسگذارم ازتون
سلام من چندین ساله در این مسیر هستم ولی هر روز بدهکارتر از قبل میشم دقیقا تا یادم میاد بدهکار بودم همیشه از اینکه بدهکارم یا نمیتونم به موقع به تعهدات خودم عمل کنم کلافه میشم و چون همیشه این موضوع زجر میکشم واقعا خسته و درمانده شدم یک روز پر انرژی تمرین میکنم و با یه تلفن یا اولین زنگ طلبکار همه افکارم به هم میریزه دائم در حال شنیدن ویس هستم ولی نتیجه مدنظر را نمیگیرم یه جورایی دوباره نا امید میشم و از اینکه کاری برای خودم نمیتونم انجام بدم بهم میریزم کسی از دوستان اگه تجربه مشابه یا کمکی بهم میتونه بکنه خواهشا راهنماییم کنه ممنونم
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز
چقدر خوشحال و سپاسگزار خداوند هستم که من رو به مسیر سایت شما وارد کرد چقدر ممنونم از خداوند که در بهترین زمان ممکن این کار رو برای من انجام داد و واقعا زمان بندی خدا عالیه و بعد از اون خیلی خوشحالم که به لطف شما از وقتی روی مقاومتم به گذاشتن کامنت توی سایت کار کردم توی همین مدت کوتاه الان به جایی رسیدم که میتونم برای این فایل کامنت بذارم و نقاط ضعف خودم رو بگم و بابت این نتیجه از شما بی نهایت سپاسگزارم چون گوش دادن به فایل های شما از من خجالتی، شخصیتی ساخت که بتونم ابراز حضور کنم در جمعی به این بزرگی خدا میدونه که همین مورد یکی از پاشنه های آشیل من بود ،اینکه بتونم به دور از قضاوت دیگران و بدون ترس و استرس صحبت کنم ،باورتون نمیشه من هر وقت سمینار داشتم یا دفاع دانشگاه یا هر جا که جمعی غیر از خانواده بوده خواستم صحبت کنم ، بیشتر از اینکه بخوام روی موضوع مورد صحبتم کار کنم روی انکار و غلبه ترس از صحبتم کار کردم ،همیشه نگران این بودم که مبادا کسی رو ناراحت کنم با صحبت کردنم یا اینکه مخاطب از صحبت کردن من خوشش نیاد یا خسته بشه و صحبت من براش جذاب نباشه
همیشه به بهانه اینکه من راز نگهدار خوبی هستم خودم رو سنگ صبور دیگران کردم اما هیچوقت نتونستم خودم برای کسی از زندگیم صحبتی کنم که مبادا دیگران در مورد من فکر بدی بکنند یا اینکه قضاوتم کنند ،هیچوقت نتونستم از کسی انتقاد کنم یا به درخواست کمک دیگران نه بگم و همیشه خودم و احساسم رو فدای دیگران کردم تا اونها رو از خودم راضی نگه دارم یا خوشحالشون کنم و چه اشتباه و ظلم بزرگی به خودم کردم ،اولین بار بعد از 3هفته آشنایی با سایت شما بین صحبت یکی از عزیزانم که مدام ناله میکرد از زندگی واقعا به خودم گفتم باید این فرکانس منفی رو تمومش کنی و خیلی رک ازش خواستم دیگه در این موردها با من صحبت نکنه و گفتم به نظرم کلا داری زندگی خودت رو با خرافه ها درگیر میکنی و….،پیش خودم گفتم دیگه این شخص رو از دست دادی،دیگه پیشت نمیاد اما هفته بعد در کمال تعجب مجدد گفت دوست دارم بریم بیرون وقت داری؟
اونجا بود که متوجه شدم این همه سال چه ظلمی به خودم کردم با این تفکر که اگر رک باشم و حرف دلم رو بگم دیگران رو از دست خواهم داد ،البته که هنوز خیلی جا برای کار کردن روی این نقطه ضعفم دارم اما به امید الله ادامه میدم برای بهتر و بهتر شدن
مورد دیگه ای که همیشه من رو برافروخته میکنه توی روابطم البته برای کسانی که دوستشون دارم خیلی ،مثلا پدرو مادر یا پارتنرم اینه که به دیگران خیلی اهمیت میدم و اونها رو الویت یک یا دوم خودم میذارم و همین انتظار رو هم از اونها دارم اما همیشه با وجود اینکه خیلی بهم ابراز علاقه میکنند در بیان اما در رفتار چیز دیگه ای میبینم و جالبش اینجاست که خود طرف مقابلم میگه میدونم ناراحتت کردم و کلی هم عذرخواهی میکنه اما باز این تکرار میشه و من وقتی این رفتار رو بین چندین نفر مشترک دیدم و وقتی متوجه شدم رفتار دیگران بخاطر فرکانس خود من هست و توی یکی از فایلها شما گفتید حتی ممکنه طرف مقابل شخصیت اصلی خودش این نباشه اما در برابر شما بدون اینکه بخواد این رفتار رو نشون میده و اونجا بود که گفتم وای بر من و الان مدتی هست تصمیم گرفتم روابطم رو خیلی کم کنم با دیگران و روی خودم کار کنم تا با فرکانس های خوب برگردم،امید دارم این ضعف برای من نقطه عطف بشه
چیز دیگه ای که من رو خیلی احساساتی میکنه وقتی هست که توی انجام یک کاری نتیجه دلخواهم رو نبینم مثلا توی یک مسابقه شرکت کنم و برنده نشم یا یک کار رو به درستی کامل و بدون نقص انجام ندم ،احساس میکنم باید همیشه همه چیز درست انجام بشه و به خودم سخت میگیرم که چرا از پس این کار خوب بر نیومدی ،چرا دقت نکردی و…. این موضوع باعث میشه اعتماد به نفسم کم بشه برای کارهای دیگه و احساس کنم نمیتونم به خوبی از پس کارها بر بیام و خودم رو سرزنش کنم ، این در حالی هست که من خیلی کارها رو برای اولین بار به بهترین شکل انجام دادم و دیگران رو متعجب کردم اما این احساس کمال طلبی هنوز در من هست
مسئله بعدی که واقعا من رو عصبی میکنه برخورد با کسانی هست که برای دیگران ارزش قائل نیستند و احساس برتری میکنند نسبت به دیگران ،تصور میکنند چون خودشون تحصیل کرده هستند کسی که تحصیلات نداره چیزی متوجه نمیشه یا چون خودشون مذهبی هستند کسی که مذهبی نیست آدم بدی هست و مدام دیگران رو برای بزرگ نشون دادن خودشون کوچیک میکنن و به نوعی ابراز کنند خودشون از دیگران بهتر هستند ،من وقتی این تضاد رو دیدم خیلی سعی کردم نادیده بگیرم یا ازش فرار کنم اما بعد که بیشتر و بیشتر شد توی وجود خودم دنبال این نشانه گشتم و استاد چه تجربه آموزنده اما تلخی بود وقتی متوجه شدم افکار من به این سمت داره میره و من بخاطر اینکه همیشه خواستم به دیگران کمک کنم دقیقا چنین شخصیتی رو از خودم نشون میدم و در اونها این احساس رو به وجود میارم که میخوام بگم برتر از دیگران هستم و این شخصیت رو از یکی از افراد خانوادم الگو برداری کردم ،بعد از اون شروع کردم روی خودم کار کردن و روش صحبت کردنم با دیگران رو تغییر دادم و البته یک سیلی هم از جهان خوردم و متوجه شدم که هیچکس رو نمیشه تغییر داد و من مسئول زندگی خودم هستم نه دیگران پس با این روش محبت و لطف فقط خودم رو از چشم دیگران میندازم و بدتر از اون دارم آرامش خودم رو بهم میزنم،پس خودم رو از اون شخصیت نصیحت کننده درونم دور کردم و تصمیم گرفتم تبدیل به شنونده بشم نه نصیحت کننده ،باورتون نمیشه استاد چنان آرامشی از اون موقع توی زندگی من اومده و من اینقدر خوشحال تر از گذشته شدم با وجود اینکه اون سیلی خیلی برای من محکم بود اما در یک مدت کوتاه به لطف خداوند بزرگ اینقدر حالم خوب شد که اطرافیانم رو متعجب کردم و به قول مادرم تبدیل شدم به قطب انرژی مثبت خونه و الان به لطف خداوند خیلی خیلی این موضوع کم شده در اطراف من اما هنوز هم گاهی میبینم چنین شخصیت هایی رو و سریع خودم رو دور میکنم ازشون تا اوضاع از کنترل من خارج نشه و آرامشم برگرده و بعد باز حالم خوب میشه و توی این کار موثر ترین شیوه برای من یکی از تمرینهای شماست که با تغییر سریع حالت بدن و تمرکز روی نکات مثبت سعی کنم فرکانس روح و ذهنم رو یکی کنم
استاد من خیلی فعال هستم ،اصلا بیکار بودن رو دوست ندارم و همیشه کار برای انجام دادن دارم قبلا همیشه میگفتم 24ساعت برای من کمه روز من باید طولانی تر میبود اما اینقدر عاشقانه روی فایل های شما وقت میذارم و تمرین میکنم که الان دارم از کارم کم میکنم تا فرصت خالی بیشتر داشته باشم و بتونم خودم رو پیدا کنم ،به قول شما ارزشش رو داره واقعا ،میخوام از این لطف خداوند که به من عطا کرد از صمیم قلبم سپاسگزاری کنم و شکر کنم برای اینکه به منی که اینقدر مشتاق دونستن قوانین بودم و شناخت خداوند ولی به روش خودم نه با منطق مذهبی اطرافیانم تلاشهای سالهای من رو پاسخ داد و من رو به سمت شما هدایت کرد و حالا به شیوه دلخواهم خدارو شناختم و باور دارم و انگیزه ادامه دادن دارم
و بی نهایت سپاس از شما و خانم شایسته عزیز بابت این آموزشهای عالی و زحمتی که برای این فایل های بینظیر می کشید ،فایل هایی از جنس عشق و آرامش و صلح
در پناه فرمانروا جهان باشید
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
دورود و سلامی گرم به شما دو استاد عزیز که بی نهایت بهم راحت زندگی کردن اموختین
امااا وقتی خودم احساس میکنم کم کار شدم روال زندگیم انرژی که قبلا داشتم نیست
این سوال شما منو خیلی به فکر فرو برد اول فکرکردم هیچ چیز نمیتونه احساس بد بهم بده و چیزی برام مهم نیست
ولی کلی فکر کردم
من با این که هی رو اعتماد بنفسم کار میکنم و کسیو از خودم برتر نمیبینم و سعی میکنم درخواستی دارم راحت بیان کنم
امااااااا
من مینا از نادیده شدن میترسم وقتی تو جمعی قرار میگیرم بهم بی توجهی میشه کل روانم بهم میریزه
وقتی تو جمعی پسری پیشنهاد اول رو به دوستم میده بهم میریزم و به خودم میگم مگه من چی کم تر از اون هست
وقتی یکی دیگر که همراه منه بیشتر از من مورد توجه اطرافیانم قرار میگیره واقعا بهم میریزم
همیشه از کنفرانس دادن بدم میومد چون فکر میکردم بچها گوش نمیدن و توجه نمیکنن
وقتی قبلا سوالی میکردم کسی نمیشنید دیگه بیان نمیکردم
اما الان بیشتر رو خودم کار کردم وقتی کسی سوالمو نمیشنوه با اعتماد بنفس بیشتر و ولوم رسا تر میپرسم
اما هنوز تو جمع ندیده شدن و مورد توجه قرار نگرفتن بهمم میریزه
دوست دارم جای اون شخص باشم که بهش اهمیت میدن یا وقتی من کسیو که دوست دارم ، دوست دارم تو جمع فقط به من اهمیت بده حتی اگر 10 دقیقه باشه که همو میشناسیم
ممنون از استاد عزیز که ما رو به چالش میکشی تا ذهنمونو کلی هم بزنیم ببینیم چ خبره
شاد پیروز ثروتمند و در پناه حق
استاد من بار دیگر این فایلو گوش دادم و موارد دیگر این هست که من وقتی به مرگ پدر و مادرم حتی فکر میکنم خیلی احساساتم برانگیخته میشه حال روحیم بهم میریزه نسبت به حال مادرم ضعف دارم در صورتی که هی به خودم میگم هرکس خالق شرایط زندگی خودش هست…
قبلا هم نسبت به بی توجهی پارتنرم به احساسات همون لحظم واقعا اعصابمو بهم میریخت همش میگفت دوسم نداره …..
ولی الان بهتر شدن ففط به خودم فکر میکنم که لایق بهترین روابط هستم و لایق حال خوب هستم من خودم باید حواصم به خودم باشه
کسی ازم کاری بخواد و نخوام انجام بدم نه گفتن بهش برام سخته به سختی میپیچونم و اعصابمو بهم میریزه
به نام خداوند بزرگ
با سلام خدمت همه دوستان عباسمنشی
مواردی که اگر اتفاق بیفتد تمام حواس منو به خودش جمع میکنه و منو بهم میریزه رو در پایین خدمتتون عرض میکنم
1:اینکه در حقم بی عدالتی بشه.حتی در حد بعنوان مثال 10 هزار تومن یا اصلا مالی هم ممکنه نباشه اینو مثال زدم چون مورد کوچکی بود متوجه بشید.کلا بعدش همش خود خوری میکنم پیش خودم تا چنساعتی و ذهنم درگیرشه
2:مورد بعدی اینه که چیزیو ازم پنهان کنن
بدترش اینه که با اونیکه رابطه عاطفی دارم چیزیو ازم پنهات کنه دیگه هزار فکر میکنم که نکنه منو نخواد نکنه چه کارای دیگرو مخفی کرده نکنه….
3:تو یه جمعی باشم کسی بهم بی احترامی کنه همون لحظه بهم میریزم و کنترلم سخت میشه حالا بعدش خودمو جمع میکنم اما همون لحظه که میخوام خودمو بیخیال بگیرم رفتارام مصنوعی میشه و مشخص میکنه که دردم گرفته
4:اینکه بدون شریک عاطفی باشم خیلی وقتها باعث میشه رفتارای غیر معقول انجام بدم (متلک بندازم-تو فضای مجازی به دختر ها گیر بدم و…)
این 4 تا از مهم ترین هاش بود
یا علی…
سلام استاد عزیزم و مریم جونم امیدوارم همیشه شاد باشید
آگاهی های خیلی نابی رو توی این فایل گفتید و اینک الان چند بار هست ک فایل رو گوش کردم و خیلی فکر کردم چی باعث میشه من شدید ترین احساسات رو بروز بدم اول اینک ذهنم میگفت نه تو خیلی آرومی تو خیلی ریلکس تو عصبانی نمیشی بعد با خودم حرف زدم و گفتم مگ میشه من عصبانی نشم احساست شدیدی نداشته باشم و خیلی فکر کردم و از کامنت زیبای آقای خوشدل هم ک با اشتیاق خوندم یکم ذهنم رو باز کرد ک آره فلان جا و فلان جا این برخوردهارو داشتی
و اولین چیزی ک باعث عصبانیت من میشه ک در لحظه واکنش نشون میدم و اصلا فکر نمیکنم ک بابا یه لحظه آروم باش بعد طرفو بترکون اینک یه نفر ازم انتقاد کنه اونم دیگ وقتی قصدش تخریب باشه ک من رسما رد میدم ولی بازم این بستگی ب طرف مقابلمم داره ک کی باشه چقد دوسش دارم و اینا و چقد برام ارزشمنده
ولی از وقتی با استاد آشنا شدم شاید این شدت واکنش از 100 درصد شده باشه 90 درصد و رو ب بهبود هست و خیلی از اعراض کردن سعی میکنم استفاده کنم ک گاهی موفقم و گاهی هم نه
مثلا طرز پوشش از نظر خانواده ک دیگ واردش نمیشم اونایی ک این تضاد مثل منو دارن قطعا درک میکنن و میفهمن چی میگم و اصلا دلم نمیخواد واردش بشم
و یکی دیگ از چیزایی ک احساس من رو عصبانی میکنه اینه ک یکی شروع میکنه منو نصیحت کردن واقعا از این کار بدم میاد فشارم میره بالا وقتی یکی شروع میکنه توی هر زمینه ای منو نصیحت کنه
قبلا هم اوضاع مملکت و سیاسی بودن رو اعصابم بود
ولی الان خدارو هزاران بار شکر اینقدر زیبا و خفن اعراض میکنم ک از 100 درصد شده یه درصد ک اونم باز پاشنه آشیل هس روش کار میکنم همیشه و اعراض میکنم
و البته من وقتی این گدا هارو هم میبینم خیلی بهم میریزم ناراحت میشم و قبل از اینک با استاد آشنا بشم حتی بغض گلوم رو میگرفت و اصلا خیلی احساساتی میشدم و اینم فقط دارم با اعراض جلو میرم و از 100 درصد الان ب 30درصد رسیده و دائم هر بار میبینم این اشخاص رو ب خودم میگم هر کی هرجایی هست جاش درسته و ناراحت شدن من نه ب اون کمک میکنه و نه ب من و سعی میکنم توجه نکنم
و یکی دیگ از کارهایی ک عصبانیم میکنه بدقولی هست
ب این کار هم ب شدت واکنش نشون میدم و برای این هم دارم روی خودم کار میکنم و حالا ک فکر میکنم همش دارم برای همه کارهام از اعراض استفاده میکنم همین الان فکر کردم دیدم واقعا از اعراض دارم استفاده میکنم
سپاس گزارم استاد عزیزم از سوالات فوق العادتون
چقدر این حس کنکاش توی خودم رو دوست داشتم
و اینک درباره خودم فکر کردم رو دوست داشتم
سپاس گزارم استاد عزیزم و مریم جونم
سلام سلام
رد پای 15 از تعهد 40 روزه.
امروز سفر رویاییم تموم شد برگشتم خونه.
خونه ای که برام رنگ خونه قبل رو نداره بلکه رنگی رنگیه.رنگهاشم به رنگ صورتی قرمز سبز روشن ابی روشن نارنجی و هر چی رنگ شاد و شاده.
امروز تو قطار داشتم فکر میکردم قبلنا هر موقع که از سفر برمیگشتم با خودم میگفتم وااای باز زندگی باز کار خونه اشپزی و…
ولی این دفعه داشتم فکر میکردم اگه الان برم خونه چی از همه بیشتر خوشحالم میکنه گفتم لپ تاپم.برا همون با تمام خستگی وقتی رسیدم رفتم دوش گرفتم یک چرت کوچیک زدم لباسا و وسیله هامو مرتب کردم جمع کردم که اماده باشم از فردا برای یک زندگی جدید و قشنگ تر و پر کار تر.
کوله باری از حرف دارم از این سفر که نمیتونم همشو یک جا بگم ولی در طول کامنتها سعی میکنم حتما بگم.
از اشنایی با ادمهایی که تصدیق قانون بدون تغییر خداونده که تو فرکانس هر ادمی هر چیزی باشی تجربه اش میکنی.
از ادمهایی که سرگذششتشون رو گفتن و چه شکستهایی خوردن و دوباره بلند شدن زندگی کردن و موفق شدن.
از همسفر بودن با ادمی که در سن 50 سالگی داشت رویای سفر با کمپر رو استارت میزد و از لحاظ اخلاقی و منش نمونه بارز یک جنتلمن واقعی بود.تو این سفر معنای واقعیه این جمله استاد رو درک کردم که دنیابه همه جور ادم نیاز داره.فقیر پولدار زشت زیبا سالم مریض چاق لاغر معتاد سالم و……
تو این سفر یاد گرفتم صبور باشم اروم باشم عجول نباشم.من تو این سفر یک الگوی تکرار شونده دیگه مو پیدا کردم.
من 38 ساله عجول بودم باور کمبود وقت داشتم.این الگو رو در خودم از یک دوست نازنین از یک مرد واقعی پیدا کردم.
کسیکه حرف زدنش حتی صحبت کردنش به ادم ارامش میداد.نکته به نکته حرفاش کلمه به کلمه اش پند و اندرز بود.ولی در قالب عملکرد.
یعنی با کارهاش به ادم درس میداد.درس صبور بودن و باور به فراوانی وقت و زمان.رفتاری که یک الگوی نامناسب من هست و من این الگورو در رفتار و منش اون ادم در خودم پیدا کردم.
از برنامه های مرتب گوشی موبایلش گرفته تا لباسای خط اتو دارش.تا تنهایی و با کیفیت زندگی کردنش.تا سفرهای تنهاییش.
یک جا گفت قراره 50 60 روز برم سفر گفتم تنهایی حوصله تون سر نمیره گفت نه گفت من عاااشق تنهایی ام.از همسر قبلیمم خیلی ممنونم که ازم جدا شد.این حرف رو در حالی میزد که یک برقی از تنهایی خودش تو چشماش بود.
برقی که به زبون نیاورد ولی برق خوشحالی از تنهایی خودش با خداش بود.
با رفتارهاش بهم یاد داد و دست خدا شد که این الگو رو از ذهنم پاک کنم که محبوبه خانم فرصت هست فرصت زیاده اولا ببین هموز 3 ماه از سفر قبلیت نمیگذره خدا دوباره سفر رو برات جور کرد پس هی هی این فکر تو سرت نیاد که وقت نیست داره 40 سالم میشه فرصتام داره میره ای خدا چیکار کنم عمرم داره تموم میشه پس کی به ارزوهام برسم کی برم مسافرت کی دنیا رو ببینم….
ارامش داشته باش کار کن کار درست.روی خودت کار کن.به خدا توکل کن.عجول نباش.
به قول استاد یک میلیون سال در ابعاد کره زمین چیزی نیست.
به همون نسبت برا ادمها هم کمه کم 60 سال زندگی چیزی نیست.پس سخت نگیر سالهای سخت هم تموم میشه به همون نسبت که سالها و روزهای خوب تموم میشه.مهم تویی که سالهای خوب رو ببینی تا سختی ها برات اسون بشه.
وقتی بهش اعتماد کنی وقتی روزهای خوب رو بلد کنی وقتی فقططططططط زیبایی ها رو ببینی و این تو زندگیت الگو بشه اونوقت درست وقتی از سفر رسیدی خونه بعد 3 ساعت باز صدای خنده شوهرت بلند میشه و ازش میپرسی به چی میخندی میگه محبوبه باز تور فلان جا برا اخر هفته گذاشتن تور یک و نیم روزه.
اونوقت از خوشحالی تو دلت قند اب میشه اما نه به خاطر اخر هفته عالی که قراره بیاد بلکه بیشتر به خاطر اینکه یه بار دیگه تصدیق شد قانون:
حال خوب=اتفاقات خوب
اما اینبار دیگه نمیگم اره اره حتما بریم بریم تو رو خدا بریم اخ جوون و…
این دفعه لبخند زدم تو دلم گفتم خدایااا شکرت.
تو بخای باز هم اوکی میشه.من دیگه عجله نمیکنم بلکه انرژی که برای عجله کردن و اصرار کردن میزاشتم رو میزارم برای یاد گرفتن و صبر کردن.بعد دیگه کار به هیچی هم ندارم بقیه اش با خودت…..
یا حق