اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام و درود فراوان به استاد عباس منش عزیز بنده حدود 10 روزه از طریق یکی از دوستان درجه یکم با این سایت آشنا شدم از موقعی که فایلهای استاد گوش کردم و هر موقع گوش میکنم یه حس و حال فوقالعاده بهم دست میده وصف ناپذیر بنده تو بدترین شرایط زندگیم در 40 سالگی هستم و تازه فهمیدم که دیدگاه و باور من این زندگی برای من تداعی کرده دارن با خودم و شرایط فعلیم میجنگم و خیلی خیلی امید دارم که با تغییر خودم و باورهام داره معجزه تو زندگیم رخ میده و خدا راسپاسگذارم بابت این همه نعمت و فراوانی که چشمما رو همشون بسته بودم خدا را شاکرم برای حال خوبی که دارم و روز به روز بهتر میشه خدایا شکرت
سلام به استاد عزیزم ومریم جان گلم وسلام به تک تک دوستان همفرکانسی ام
من یک الگویی که برام مرتب تکرار میشه در رابطه من با پسرم هست برای مرتب کردن اتاقش هرروز اگه بگم لباست رو مرتب بزار سر جاش این کارو اینجوری بکن میگه چشم انجام نمیده خیلی من عصبانی میشم
تا میخام لفظی باهاش درگیر بشم سکوت میکنم هر روز این تکرار میشه
پسرم بیست ویک ساله هست دانشجو ومشغول به کار هم هست
الان من با خودم فکر میکنم خودم مقصر هستم
دوستان چه راهی پیشنهاد میدید
یا باید سکوت کنم بیخیال بشم خودم لباس،هاشو همیشه مرتب کنم و…..یا کلا بیخیال شم کاراشم انجام ندم دوستان راهنمایی کنید ممنونم
سلام دوست عزیز بنظرمن اگه بی توجهی کنی وبهش امر ونهی نکنی خودش خود بخود درست میشه چون قانون توجه میگه به هر چیزی توجه کنی از جنس همون موضوع رو برات تکرار میکنه پس بجای تکرار این موضوع سپاسگذاری کنید از اینکه پسرتون دانشگاه میره ،سرکار میره ،سالم وقوی هستش وخیلی موضوعات دیگه که میتونید بنویسید وشکر گذار باشید وخودتون میبینید که بزودی همه چی عوض میشه . موفق باشید دوست عزیز ️
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
1- وقتی در حق کسی محبت خیلی بزرگی می کنم، دوست دارم اون فرد یه طور خاصی ازم تشکر کنه یا در صدد جبران باشه یا جبران کنه
و اگر یکی از این سه کار رو نکنه و یه تشکر معمولی داشته باشه ناراحت میشم ولی احتمالاً می گذرم
ولی اگه یه تشکر خشک و خالی هم نکنه و بی تفاوت بگذره یا یادش بره تشکر بکنه یا هرچی..
به شدت از دستش اعصبانی میشم و یه حس تنفر نسبت به اون شخص پیدا میکنم ، یه جورایی انگار که یه کینه.. ازش به دل می گیرم
2- وقتی شاهد بدرفتاری شخصی با شخص دیگه ای هستم، وقتی می بینم کسی ، کسِ دیگه ای رو تخریب شخصیتی می کنه
قبلاً ها خیلی اوضاعم بد بود و اونقدر شاکی می شدم که می خواستم برم بزنم تو گوش طرف
و اگه کسی از نزدیکانم پیشم بود کاملاً از برافروخته شدن من و رنگ صورتم می فهمید که چقدر اعصبانی ام…
به لطف خدا خیلی وقته که دیگه در هنگام دیدن همچین صحنه هایی اونقدر اعصبانی نمیشم
و تقریباً کسی نمی فهمه که چی داره درون ذهن من میگذره
ولی این واکنشه درونیه
گقتگوهای ذهنیم درونیه
با اینکه می دونم دلسوزی کردن اشتباهه و اون آدمی که مورد ظلم واقع شده خودش با فرکانس های خودش این اتفاق رو خلق کرده و عدالت خداوند زیر سوال نرفته
باز اغلب ناراحت میشم و ذهنم درگیر میشه
در واقع اون احساس خشمِ دیگه نیست ولی یه کمی یا خیلی (بسته به شرایط و شدت اون بد رفتاریه) ناراحت میشم و درگیر میشم و احساس همزاد پنداری می کنم!!
3- با اینکه کسی تا به حال بهم این رو به صورت مستقیم و کلامی نگفته، ولی احساس می کنم از نوع برخورد آدم ها ، این ویژگی درونم هست که خیلی زود بهم بر می خوره و اغلب شوخی ها رو جدی میگیرم و ری اکشن تند نشون می دهم
و از طرفی (قبلاً اشاره کردم که من قلب مهربونی دارم و اغلبِ آدم ها دوستم دارن) چون آدم خوش برخورد و مهربانی هم هستم
هیچ وقت بهم همچین چیزی رو نگفتن ولی من می فهمم که با من رسمی برخورد می کنند و اون احساس صمیمیت رو ندارن یا اگر هم صمیمی هستن یه جورایی مواضب هستن که با من یه شوخی خاص نکنند ، یه جورایی احساس می کنم آدم ها می ترسن که نکنه ناراحت بشم!! و بهم بر بخوره، دلیل این هم که اینقدر مواضب هستن و حواسشون هست اینه که احتمالا تو ذهنشون من آدم دوست داشتنی و قابل احترامی هستم…
4- اگر احساس کنم کسی داره از من باج می گیره ، به شدت بر افروخته میشم
به طور مثال در روابط عاظفی ، فردی داره از من درخواستی می کنه که میدونه برای من سخته.. و باید از خودم بِکَنَم ولی خودخواهانه باز هم این درخواست رو داره
یا مثال دیگه : وقتی مشتری پس از عقدِ قرارداد سرویسی رو از من درخواست می کنه که، این اصلا جزوِ شرح وظایف مشاور املاک نیست …
من اول مودبانه توضیح می دهم که اصول اینه ، قانونش طبق شرح وظایفی که اتحادیه به من داده اینه، ولی اگه باز هم حرفِ خودش رو بزنه و بگه نه و… بقیهی املاکی ها این کار رو انجام می دهند و …
و این احساس بهم دست بده که مشتری آگاهانه یا ناآگاهانه می خواهد سوءاستفاده بکنه از من و چیزی رو می خواهد که من اصلا میلی به انجام اون کار ندارم و اگر هم قبلا همچین سرویسی رو به یه مشتری دیگه ارائه دادم برای دل خودم بوده ، چون از اون مشتری خوشم اومده مرام و معرفتی برایش اون کار رو انجام دادم
این جور وقت های خیلی خیلی جدی میشم و دیگه نمی توانم نایس و مهربون و با لبخند صحبت کنم به شدت محکم و جدی صحبت می کنم طوری که حتی همکارام هم ازم می ترسن!! و در این جور مواقع اغلب یکی از همکار های دیگه به صحبت ما ورود پیدا می کنه و مسئله رو ختم به خیر می کنه
به طور کلی در این جور مواقع من خیلییییی کم و تقریباً می توانم بگم 5 درصد مواقع پیش میاد که من از کلمات بی ادبانه استفاده کنم، من همیشه بسیار با ادب هستم
ولی رفتار و منشم با اون فرد تند میشه و حتی ممکنه یه کمی صدام هم ببرم بالا
این خودش یک مسئله بزرگه که… من نمی توانم در این جور مواقع خودم رو کنترل کنم و به شدت بر افروخته میشم و ممکنه رفتاری رو از خودم نشون بدهم که بعداً مثل چییی پشیمون بشم!!
5- به همون شکلی که در گزینه سوم هم عرض کردم، من آدم انتقاد پذیری نیستم ، خیلی هم کمال گرا هستم
و اگر کسی از من انتقادی بکنه فارغ از اینکه انتقاد سازنده و خیرخواهانه باشه
اغلب اعصابنی میشم و بسته به اینکه چقدر اون آدمِ در ذهن من محترم شمرده بشه می توانم خودم رو کنترل کنم و در مورد بعضی از آدم ها که اعتقاد دارم خودِ این آدمِ کممم عیب و ایراد نداره! (این ها همش قضاوت های ذهنیِ منه دیگه، آخه به من چه ربطی داره که بخواهم عیب و ایرادهای اونو بشمرم ، من اگه بیل زن هستم باید باغچهی خودم رو بیل بزنم) ممکنه برخورد تندی رو از خودم نشون بدهم
البته من اصلاً آدم دعوایی ای نیستم ولی زبون بسیار تند و تلخی دارم و اگه کنترل ذهنم رو از دست بدهم ممکنه خیلی بد طرف رو تخریب شخصیت کنم!!
فعلاً مورد دیگه ای یادم نمیاد و اگر یادم اومد باز هم میام به این موارد اضافه می کنم و در کامنت دیگهای می نویسم
استاد عباس منش عزیز و گرانقدر از شما بی نهایت سپاسگزارم
این فایل ها کاملاً روانشناسی شخصیته
در واقع شما داری از من یک دکتر روانشناس میسازی
به شکلی که خودم بتوانم ایراد های ذهنی خودم رو پیدا کنم و بر طرف کنم
و چقدر این موضوع مهم و ارزشمندِ ، بی نهایت از شما سپاسگزارم و دوست دارم بهتون بگم که عاشقتونم
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته میکند؟
1- محیط کار
من ابتدای امسال در یکجایی سر کار میرفتم و حدوداً پس از سه ماه کار کردن اون موسسه جمع شد کلاً. نکته جالب اینجاست که اون فردی که من براش کار میکردم همیشه میگفت عباس همه کارست عباس دست راست منه من عباس ول نمیکنم و … ولی بعد از اینکه موسسه جمع شد خیلی نامناسب با من برخورد کرد من رو از ادمینی کانال ریمو کرد و کلاً دسترسی من رو بست و بعد از قطع همکاری خیلی رفتار ناشایستی دیدم و حس خیانت بهم دست داد!
حالا نکتش اینجاست که من یکاری همین دو ماه پیش میرفتم و بعد از یک ماه کارآموزی تصمیمم بر این شد که دیگه نرم اونجا و دوباره الان میفهمم که همون الگو تکرار شد یعنی این بنده خدا هم میگفت عباس بیاد عباس خیلی با استعداده و … ولی بعد از اعلام جدایی من از ایشون دیگه خیلی سرد بهم پاسخ داد و کلاً دیگه ارتباطی شکل نگرفت.
الان که فکر میکنم تقریباً قبلاً هم این الگو تو کارهای پاره وقتم پیش اومده بود که بعد از رفتن به سر یک کاری بعد از اتمام پروژه اون بنده خدا کارفرما با اینکه در زمان کار خیلی باهام خوب و عالی برخورد میکرد ولی اون ارتباط خیلی راحت قطع میشد و ادامه دار نمیشد
و بعدش حس شدید طرد شدگی و سواستفاده شدن و اینکه کسی تو ایران قدر منو نمیدونه و … میاد سراغم و حالم بد میشه
2- روابط عاطفی
دیگه شاهکار این سوال تو این نکته مشخص میشه
من ابتدای تابستون امسال با یه دختر خانمی دوست شدم و یک ماه اول همه چی عالی بود! خب فایلای استاد میدیدم و ….
ولی بعد از یه مدت دور شدم از طرز فکر استاد در این زمینه و وارد آش شله قلم کار مردمی شدم که زندگیشون پر از مشکل بود و کم کم شروع شد به داستان و دعوا و پدیدار شدن ضعفهای عجیب من!
منی که فک میکردم این زمینه اصلاً مشکل ندارم الان بعد از حدوداً 9 ماه دارم میبینم چقدر اوضاع درب و داغونی دارم تو این حوزه
یعنی الان رسیده به جایی که چند ماه هر دو سه روز یبار یه دعوا شدید و گریه و زاری و …
یعنی تو این زمینه پر از باورهای چرت و پرتم
ونکته مهم اینه که یکی از شدیدترین حالتهای بدی که تجربه میکنم توی همین دعواها و جر و بحثها خودشو نشون میده
البته بعد از رها کردن یک مدت فایلا خب رابطم با پدرمادرم و برادرم هم خراب شد و دوباره جربحث های بی مورد شروع شد و البته دوباره دوستای نزدیکم ازم دور شدن و این مورد رها شدن توسط دوستای نزدیک هم خیلی منو به هم میریزه حس میکننم هر کسی که کاری داره پیش منه و بعدش ولم میکنه میره وقتی کارش تموم شد
3- شنیدن اتفاقات شرایط اقتصادی و مالی نامناسب کشور
من خودم الان چند ساله نه کانال خبری عضو هستم و نه اخبار دیدم ولی خب به صورت عادی ممکنه سر کلاس یه استادی یا تو جمعی یهو به گوشم بخوره و بعدش قشنگ کامل به هم میریزم
واقعاً حس خیلی بدی پیدا میکنم و بسیار ناامید و دلسرد از آینده میشم و البته خیلی هم طول میکشه تا به حالت عادی برگردم
این مورد یکی از شدیدترین حالتهای منفی منه
4- کمک اطرافیان
اینکه یکی از افرادی که برام مهم هستن (مثلاً پدرم در هنگام مشکلات مالی – پارتنرم در هنگام درخواست کردن یا مشکلات مالی – مادرم در کمک خانه) کمک بخان یا حتی اگه نخان ولی من نتونم کمکی کنم خیلی عذاب وجدان میگیرم
حتی اگه مثلاً دوستم بگه بیا شام بریم بیرون و من نرم یا خواسته نامعقولی داشته باشه و من نه بگم عذاب وجدان میگیرم
البته خیلی جاها هم توانایی نه گفتن ندارم
5- طرد شدگی
اگه همین ادم هایی که برام مهم هستند بهم توجه نکنن من حس طردشدگی میگیرم
مثلاً اگه پارتنرم بخاد با دوستش بره بیرون و به من خبر نداده باشه و بعداً بفهمم خیلی به هم میریزم! با اینکه میدونم اشتباهه ولی نمیتونم جلو خودم بگیرم و بعدش یجایی میکنم تو چشمش و دوباره بحث و دعوا
یا مثلاً یه روزی کار داشته باشه و دیر جواب بده یا مثلاً وویسم رو گوش نکنه بازم نجواها شروع میکنن تو ذهنم رژه رفتن
6- تعریف کردن از دیگران جلو من
این الان به ذهنم اومد که مثلاً اگه مادر من یا پدر من یا پارتنرم یا هرکس دیگه ای از کسی تعریف کنه خصوصاً اگه همسن من باشه و کار بزرگی کرده باشه به شدت واکنش نشون میدم و سعی بر تخریب اون طرف دارم یا مسخرش میکنم و درنهایت ضعف عجیبی دارم تو این مورد
شایدم دلیلش این باشه که حس میکنم میخان تو سر من بزنن یا بگن تو هیچی نیستی و هیچی نشدی
7- ضعف
دیروز داشتم فکر میکردم یه لحظه به خودم اومدم گفتم ببین اگه همین الان پارتنرم که خیلی مشکلات داره یهو وضعش خوب بشه من حالم چطور میشه؟ دیدم به شدت حالم بد میشه و سریع این جمله اومد تو ذهنم که دیگه اون موقع که تورو نمیخاد الان که اون وضعش خوب نیست تورو میخاد اگه خوب بشه چرا باید تورو بخاد مثلاً تو چی داری؟!
یعنی یه حس عجیب خود کم بینی در وجودم هست که همش فک میکنم بقیه پسرا بهترن و من هیچی نیستم
8- دیدن موفقیت دیگران
یکی از مشکلاتم که هست اینه که وقتی موفقیت دیگران رو میبینم سریع حس میکنم عقب افتادم به جایی نمیرسم و دیگه دیر شد
یا یه حس یاس که میگم خب پس من چی؟ چرا برای من نمیشه؟
با اینکه خودم وضع خوبی نسبت به گذشته خودم دارم
9- نصیحت
من در مقابل انتقاد سازنده اوکیم و اتفاقاً خودم از بقیه نظر هم میگیرم برای بهبود ولی در مورد وقتهایی که یکی کل مسیری که دارم پیش میرم رو زیر سوال میبره به شدت حسم حس عصبانیت میشه و سریع خود طرف رو تخریب میکنم یا اگرم چیزی نگم میگم تو ذهنم که بابا این خودش هیچی نشده ولش کن آدم حسابش نکن
یعنی یجورایی از حرفی که فک کنم نصیحته حالم بد میشه و حالت تدافعی میگیرم
10- زور گویی
این دیگه خوراکمه!
یعنی کافیه ببینم مثلاً مامانم داره برای داداشم غر میزنه میپرم وسط که چرا اینطوری میکنی و نباید اینطور کنی باید فلان باشی یا …
یا مثلاً سر کاری که میرفتم میدیدم یسری ادم ها یه نگاه بالا به پایینی به دخترایی که برای ما کار میکردن داشتن و من حالم خیلی بد میشد
مثلاً طرف میگفت اینا زیر دست توان باید مثل زیر دست باهاشون حرف بزنی اینا ادم نیستن و باهاشون رفتارهای نامناسبی میکرد و این حال منو بد میکرد و احساس دلسوزی میکردم و این دلسوزی کردن ادامه داره تا همین الان که پارتنر من یکی از همون خانم هاست
نمیخام بگم خوبه یا بد ولی این حس دلسوزی یا نگاه بالا به پایین داشتن بقیه به شدت احساس خشم یا بغض رو تو من روشن میکنه
یا مثلاً پارتنرم ببینم مادرش باهاش بد رفتاری میکنه و عصبی میشم و …
یا حتی در این مورد در افراد دورتر هم برام موثره یعنی اگه مثلاً خاله من به بچش سخت بگیره من حس و حال دلسوزی و اینکه یجایی ایراد داره و عدل جهان این نیست میاد تو ذهنم
11- تصمیم بزرگ
یعنی من میخاستم رشتم عوض کنم سه سال داشتم فک میکردم که بکنم یا نه
با یه ملیون ادم مشورت گرفتم
حتی بعد از اینکه رشتم عوض کردم از اساتید در مورد کارم که درست بوده یا نه سوال میکردم
در این حد داغون!
مثلاً یه کاری بخام برم سر کار باید حتماً مشورت کنم با بقیه و نظرشون رو بپرسم و …
حتی تو تصمیمهای کوچیک هم من از خودم استقلال ندارم و همش از بقیه نظر میگیرم
12- مشکلات سخت
وقتی یه اتفاق مثل چالش برام رخ میده من حسم میشه ناامیدی
و این اتفاق باعث خشم و ناراحتی من میشه و این ادامه پیدا میکنه تو روابط تو زندگیم و همه چی پشت سر هم عین دومینو خراب میشه
حتی اتفاقات به ظاهر کوچک و بی ارزش منو به هم میریزه و منو به سمت یه کار نادرست میبره که انجامش بدم
13- عمل نامناسب
یک کاری هست که من حدوداً 8 ساله دارم انجامش میدم و نتونستم کنارش بزارم و این کار اشتباه هر بار که تکرار میشه من عذاب وجدان میخاد من رو خفه کنه و حس شدید پیدا میکنم که باز باعث میشه اون کار تکرار کنم و بدترین حسی که تجربه میکنم
هر نارسایی هم باعث میشه من به این کار سوق پیدا کنم
مثلاً گشنگی گرفته تا یه رفتار نامناسب یا یه حرف نامناسب یا …
14- اتفاق نامناسب برای نزدیکان
خب همین چند وقت پیش پسر پسرعمو من یه پسر 3 ساله فک کنم از دنیا رفت و من اصلاً حس خاصی نداشتم
ولی مثلاً هروقت که پدرم بابت مغازش اسبابکشی داره یا دنبال تمدید و اجاره و … من به شدت حس بی خاصیت بودن میکنم که مفید نیستم پول ندارم که بتونم کمکش کنم و همش انگار خودم رو بار اضافی میبینم
یا اگه مشکلی بخوره برای پارتنرم من حالم بد میشه و حس بی خاصیت بودن میکنم
یا مثلاً اگر مادرم مشکل یا بیماری داشته باشه نتونم کمک کنم عذاب وجدان میگیرم
یا مثلاً اگه داداشم رشتش خوب نیست رتبه خوبی نیاورده یا هدف نداره و سرگردانه من عذاب وجدان میگیرم
حتی از اینکه داداشم یا مثلاً پاتنرم توان خرید چیزای ساده رو ندارن ولی من پول دارم و بهشون نمیدم هم عذاب وجدان میگیرم
ولی درمورد افراد دورتر تقریباً میشه گفت این موضوع نیست
15- قدردانی کردن ازم
من خب به طور مستقیم توقع این ندارم که کسی ازم تشکر کنه ولی اگه بعداً جایی ناشکری بکنه در حقم یجورایی میکنم تو چشمش که ببین من این کار و این کار برات انجام دادم و تو ندیدی شون!
و اینجوری به طرف مقابل حس عذاب وجدان و احساس گناه میدم
من توی عذاب وجدان دادن و احساس گناه دادن حرفه ای هستم و هرکسی که اینکارو خوب بلده یعنی خودش عذاب وجدان و احساس گناه داره!
16- حرکت یویو وار در مسیر قانون!
من یه چند مدت یهو میچسبم به سایت و دوباره بعدش ول میشه یعنی نتایج مثل یویو میمونه
من میدونم که حال خوبم نتیجش چی میشه ولی ادامه دار نیست و این تکرار میشه و همین مورد حالم رو بد میکنه
مثلاً دیشب ازمون ترمز مخفی ذهن رو دادم و وهمون نتیجه ای رو گرفتم که سه ماه پیش گرفته بودم و حالم کمی به هم ریخت که ای بابا چرا سه ماه هیچ تغییری نکردم و …
17- جواب دادن
اگر بحثی پیش بیاد و من بی تقصیر باشم در رابطه با پارتنرم و جواب ندم حس میکنم دارم میمیرم یعنی باید حتماً جواب بدم و نمیتونم اعراض کنم یا بیخیال بشم و این خودش باعث بدتر شدن حال خودم و اون بنده خدا میشه و همه چی خراب میکنه
18- گوش ندادن کسی به حرفم
اوه اوه احساس عقل کل بودن این که من میدونم راه درست چیه و بقیه گاون!
نه به صورت اگاهانه بلکه ناخوداگاه من جوری رفتار میکنم که بقیه این حس میکنن
من قصدم کمک کردنه ولی وقتی طرف کمکی نمیخاد یا اصلاً تو فرکانس و مدارش نیست و نمیفهمه باعث دلخوری شدید میشه
با اینکه واقعاً من همچنین فکرایی نمیکنم ولی هم مادرم هم داداشم هم پارتنرم بهم گفتن باشه بابا تو عقل کل باشه تو خوبی …
و این طرز رفتار منو بیشتر ناراحت میکنه و دوباره میرم در جهت اینکه بگم دارید اشتباه میکنید و دوباره و دوباره تو سیکل منفی افتادن و حال بد
19- رها کردن اهداف
یکی از الگوهای تکرار شونده رها کردن اهدافم در وسط راه است که زود ولشون میکنم و الان یه مدتی به حس پوچی رسیدم و اعتماد به نفسم از بین رفته
20- نصیحت مادرم راجب روابط
خب این رابطه ای که داخلش هستم رو مادرم کم و بیش اطلاع داره و هر چند روز یکبار میاد و کلی حرف میزنه که مواظب باش فلان نکنی مردم گرگن فلانن اشتباه کنی من دیگه خونه رات نمیدم و …
اینقدر حالم بد میشه حسم بد میشه که کلی اشک میریزم و گریه میکنم که چرا من وسط یه مشت آدمیم که منو درک نمیکنن با اینکه کار اشتباهی هم نمیکنم
یعنی این اتفاق نصیحت راجب این موضوع تکرار میشه و این منو خسته کرده
21- نگاه بالا به پایین
اگر حس کنم فردی به خاطر جایگاهش داره نگاه از بالا به پایین به من داره حالم بد میشه
خصوصاً اگه شرایط مالیش بهتر از من باشه
در سایر حوزهها خیلی برام مهم نیست ولی شرایط مالی هر چیزی که بهش ربط پیدا کنه حالم بد میکنه
22- خرابی وسائل
هرچند وقت یبار هندزفری من خراب میشه – حدوداً دوسالی داشتم این آخریرو ولی به نظرم وقتی از مسیر قانون دور میشم نشونش رو با خرابی هندزفریم میبینم
23- کار
به صورت مداوم از کارم میام بیرون یا هر اتفاقی رخ میده که اون کار به نتیجه نمیرسه و یا من دلسرد میشم و کناره گیری میکنم
24- کار
وقتی بقیه در مورد شغل آیندم ازم میپرسن من به شدت به هم میریزم و عصبی میشم
چون هنوز من سرکار مورد علاقم نرفتم و پول زیادی نساختم و گیر دادن بقیه باعث عصبی شدنم میشه و میخام بهشون ثابت کنم که من میتونم و …
25- احساس تنهایی
اینم یکی ازون جاهایی که خیلی حالم بد میکنه وقتی میبینم بقیه دورشون شلوغه یا دوستای زیادی دارن یا فک فامیل درست حسابی دارن من ندارم و بعدش به این حس میرسم که کسی منو دوست نداره
26- حال خوب دیگران
یکی از چیزایی که حالم بهش وابسته هست حال خوب چند نفره! مادرم و پارتنرم!
یعنی اگه این دو تا حالشون بد باشه اینگار دنیا برام جهنمه و احساس خفگی میکنم
خصوصاً اگه بخاطر دعوا با شخص من این اتفاق افتاده باشه براشون یا بحثی کرده باشیم یا به هر نحوی از من دلخور باشن
اینجوری خیلی حالم گرفته میشه
یعنی این دو نفر میتونن من از بهشت به قعر جهنم برسونن!
با سلام یک الگو تکرار شونده در خود میبینم که چندین سال متمادی است که وقتی از کسی کاری را میخواهم انجام دهد و یا خواهشی دارم بیش از اندازه با حالت خواهشی از او میخواهم و تن صدایم بسیار آرام و لحن صدایم بسیار ضعیف کننده و اعتماد به نفسم پایین مئ آید.
بیشتر تمایل دارم تا اس ام اس بدهم تا مستقیم صحبت کنم.
از این میترسم که جواب منفی دهد و یا بد تر از آن با یک حالت تندی بدی نه بگوید و من را ضایع نماید و غرورم رابشکند.
همیشه با یک لبخندی حالا شاید مصنوعی به جهت خوشرو بودن با دیگران سلام و علیک میکنم ولی همه آنها با لبخند جواب نمیدهند شاید کمی حتی خشک و بیروح جواب دهند یا سر تکان دهند یا اصلا فقط نگاه کنند و سرشان را پایین بیاندازند.
اگر الگوهایی در زندگی من تکرار میشه یعنی یک چیزی در ذهن من هست که داره اون الگوها رو تکرار میشه باورهایی دارم که باعث تکرار این الگوها میشه چون هر چیزی که در زندگی من اتفاق میفته هر چیزی در زندگی من هست من به وجود آوردم با افکار و باورهایی دارم با توجه کردن بهشون به وجود آوردمشون یا توجه به زیباییها و خواسته ها و چیزهایی که میخوام و احساس خوب و عالی داشتن یا توجه به چیزهایی که ندارم و نیست و ناخواسته ها.
[(مهم واکنشهای منه نسبت به اون اتفاقات که باعث میشه از اون جنس اتفاقات بیشتر بیفته یا نه)]
توجه من به هر چیزی باعث میشه در زندگی من بیشتر و بیشتر بشه
اتفاقات در زندگی من به من نشون میده که من چه باورهایی دارم با توجه به اتفاقات و یا الگوهای تکرار شونده من میتونم متوجه بشم که چه باورهایی دارم باید کمی فکر کن خلوت کنم با خودم حرف بزنم ببینم واقعا چه باوری دارم که در من باعث ایجاد یک الگوی تکراری میشه واقعا جای تامل داره نمیشه یکدفعه شنید و فکر کرد و فهمید کمی دقت در واکنشهای من به اتفاقات و رفتارهای خودم میتونم بفهمم من چه باورهایی دارم
([(من میترسم از اینکه نکنه فرزندم…
من کمتر بیرون میریم خیلی مراقبت میکنم تفریح کمی میرم به فرزندم سخت میگیرم خیلی از خواستهاش رو برآورده نمیکنم البته امروز شکستمش و باید خودم رو تحسین کنم که البته و به خود خدا قسم همش هدایت الهی بوده شفای کامل وعاجل فرزندم خدایا ازت ممنونم الهی شکرت خدای مهربانم شکر تو که هستی من چه نیاز به دیگران دارم)]
یادمه وقتی این مشکل پیش اومد واقعا نپذیرفتم وقتی بقیه میگفتن همین که هست و باید مدارا کرد و بهتر میشه اما خوب نمیشه من نپذیرفتم و این نپذیرفتن من بود که خداوند راه رو به من نشان داد و من رو هدایت کردکه بینهایت سپاسگزار خدای مهربانم هستم
باور افکاری که تکرار شده
یکی از خواسته های من داشتن درآمد هست و هر بار که تقریبا به اوج میرسه سقوط میکنه فکر میکنم یکی از دلایلش این خواسته من باشه که من میخوام درآمد داشته باشم اما نمیخوام تمام وقتم رو بگیره و خیلی درگیر کار شم مقدار مناسب و در زمانهای مناسب کار کنم و این باعث میشه وقتی سفارشات بالا میگیره و همه چی عالی میشه یکهو عقب میکشم و تمام …..
و دوباره از نو شروع کردن و ادامه……شرایط و اتفاقات بیرونی نتایج افکار منه و تا موقعی که من تعقیر نکنم شرایط هم تعقیر نمیکنه
من بایددبه خودم بگم که من باید توی کارم جا بیفتم مشتری لازم رو پیدا کنم و بعد کارها راحتر انجام میشه مرحله اول مرحله اطمینان کردن مشتری و دیدن مهارتهای منه و اثبات شدن من برای اون و بعد کارها روی غلطک میفته
سوال اول
1_موقع که صبح زود بیدار میشم تا خلوت کنم اما نمیشه تنها باشم
2_اگر فرزندم کمی ناخوش باشه
این مواردی هست که من رو شدیدترین احساسات قرار میده
خدایا ما را هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین
سلام من یک فامیل دارم که همش دنبال گرفتن حقش هست و تا حالا از چند بیمارستان و مطب و … هم شکایت کرده و وقت و اعصاب خوردی گذاشته و خوشحالم هست که به نتیجه رسیده ولی چند وقت دیگه دوباره از کس دیگری شکایت میکنه.یک بار هم یکی از مشتریهاش روی کاپوت خودروش اسید ریخت شکایت کرد ولی نتوانست پیگیری کند
الانم رفته رشته وکالت.
این نشون میده که همش دنبال درگیری میگرده و دنبال شکایت کردن هست.
شما هم ببینید در ذهنتون دنبال گرفتن حق و شکایت نیستید؟
در این صورت اتفاقاتی برای شما میافتد که همش به دادگاه برید و شکایت کنید.
همین ترس از کلاه رفتن ها و توجه به دادگاه و … باعث جذب آنها میشود.
روی ریلکس بودن و آرامش و راحتی و شادی تمرکز کنید و ذکر آرامش را بارها در ذهنتان بگویید.
بگویید هر لحظه آرام و آرام تر میشوم.آرامش هم اکنون تمام وجودم را در بر گرفته است.
من چندین ساله درگیرشم و توی سالهای اخیر خیلی با قوانین سعی کردم نگاهم رو عوص کنم و باورهای خوبی بسازم.
خیلی بهتر شدا ولی کامل درست نشده.
شاید باید بیشتر کار کنم روی باورها و شاید هم دوران تکامله که خب دومی رو بعید میدونم چون خیلی وقته روش کار میکنم و همچنان درگیرشم.بهرحال مرسی از جوابت و توجهت.سپاسگذارم
سلام دوست عزیز دقیقا همین دیدگاهی که شما دوست عزیز به این مسائل دارید من هم دارم هر موقع بیرون میرم توجهم روی همینها است وبر عکس بااین اتفاقات بیشتر برخورد میکنم وهمش حرص میخورم مرسی عزیزم که با بیان این موضوعات منم متوجه شدم که علت چیست ومواظب وکنترل افکارم باشم موفق باشی عزیزم
استاد این چند روز گذشته مسئله ای برام پیش اومد که خیلی ذهن من رو درگیر کرده بود تا اینکه امروز این فایل رو مجددا گوش کردم بزارید بگم قضیه چی.
چند سال پیش تقریبا 8یا 9 سال پیش برای خواهرم اتفاقی افتاد که خیلی از لحاظ روحی تحت تاثیر قرار گرفت تا جایی که میخواست یه بلائی سر خودش بیاره و من همون روزها خیلی نگرانش بودم همش فکر میکردم نکنه بلائی سر خودش بیاره و این فکر اونقدر قوی شد که من 2 سال تموم از ترس این فکر همیشه ذهنم مشغول بود خوب مشخصا حال بد اتفاقات بد رو رقم میزنه من از لحاظ روحی بهم ریختم طوری که دوبار پیش روانشناس رفتم .این فکر تا جایی پیش رفت که میترسیدم یه ترس عجیب و وحشتناک که مبادا منم یه روز بخوام یه بلایی سرخودم بیارم حتی از اوردن اسمش هم میترسیدم و میترسم بعد اینکه کارمو از دست دادم خلاصه اینکه اون قضیه به خیر و خوشی تموم شد و حال خواهرم خوب شد.
حالا هر از چند گاهی اگر برای خواهرم مسئله ای پیش بیاد دوباره همون فکرا میاد سراغم در حالی که خواهرم داره زندگیشو میکنه اما من ذهنمو درگیر میکنم حتی ذهن میره سراغ افرادی که یه بلائی سرخودشون آوردن و از این دنیا رفتن بعد من همش با خودم میگم چرا اینکارو کرد چرا زندگیشو نابود کرد نکنه منم این کارو کنم نکنه نکنه ها تا تقریبا یک ماهی ادامه داره و حالت افسردگی و چرا خدا مارو آفریده و هدف از آفرینش چی بوده ترس و ترس و ترس.
این به نظر من یه الگوی تکرار شونده هست و امروز صبح از خدا خواستم کمکم کنه تا این مشکل رو حل کنم تا زمانیکه زنده ام دیگه بهش فکر نکنم.
لطفا از استاد عزیزم و دوستانی که این مطلب رو میخونن خواهش میکنم کمکم کنن که چیکار کنم تا این مسئله رو حل کنم.
همینطور که استاد بارها گفتن ما مسئول زندگی دیگران نیستیم و یک زندگی محدود به چند سال داریم که باید مشکلات فردی خودمون رو کار کنیم تا بهتر بشن به پیشرفت خودمون فکر کنیم به دنبال خواسته هامون باشیم.
البته که کمک به دیگران در حل مسایلشون بسیار از نظر معنوی با اهمیت هست و خداوند بسیار بندگانی که خیر دیگران را میخواهند دوست میدارد.ولی این کمک مستلزم درخواست خود شخص به کمک هست.مطمئنا خدا بیشتر از من و شما به بندگانش فکر میکند و هدایتشان میکند.ولی خود خدا هم تا ما نخواهیم کاری برای ما نمیکند.
با این آگاهی که نشخوار فکری هیچ کمکی نمیتواند به ما و دیگران بکند گوشزد کردن این آگاهی هربار به خودمان در لحظات افکار منفی میتواند از این افکار جلوگیری کند.
به جای نشخوار فکری میتوانید در اتاق ساکتی رفته با تمام احساسات دست به آسمان بلند کرده و از خدا برای این قضیه درخواست کمک و شفا نماییم.
من خودم به بیماری وسواس و اضطراب شدید دچار بودم که هیچ کس نتوانست کمک واقعی نماید تا اینکه بعد از سالها تحمل کردن خسته و ملول شدم و به اتاق رفتم و زار زار وبلند با تمام وجودم گریه کردم و به خدا گفتم که دیگر نمیتوانم تحمل کنم و خسته شدم بعد از چند دقیقه گریه احساس آرامشی وجودم را فرا گرفت.وقتی درب اتاق را باز کردم و بیرون آمدم دیگر خبری از وسواس نبود و به طور کامل برطرف شده بود آن لحظه مادرم در آشپزخانه مشغول پخت و پز بود و متوجه چیزی نشد ولی من شفا یافته بودم. بله شفا در لحظه رخ میدهد.
ممنونم از پاسختون منم واقعا خسته شدم با علم به اینکه میدونم این افکار به درد نمیخورن .منم دلم میخواد ذهنم آروم بشه و روی خودم و زندگیم تمرکز کنم.
به امید الله امیدوارم خدا هم همچین شفایی نصیب من کنه
به خودم قول دادم به محض اینکه کارم درست شد و صاحب درآمد شدم با درآمدم تمام محصولات استاد رو بخرم و روی خودم کار کنم چون فکر میکنم هر چقدر که آگاهیم بده بالاتر مسلما حالم هم بهتره ک بهتر میتونم ذهنم رو کنترل کنم .
سلام دوست عزیز نامید نباش از درگاه خداوند همین که الان در این سایت حضور داری اینکه خداوند همیشه هواسش بهت هست عزیزم اینکه در مسیر الهی قرار داری این لطف خدا به تو است پس هیچ وقت از خدا نا امید نباش واین وقت ذهن شما است که بهش اجازه میدهید به این اتفاق ناخوشایند دائما فکر می کنید واحساس ترس ونا امیدی در شما شکل میگیرد عزیزم هر موقع تمرکز شما رفت به این موضوع که بخواد در شما ترس ایجاد کنه وحال درونی شما را بد کنه بهش اجازه نده وفکرت را متمرکز کن روی زیبایی های زندگیت بعدکم کم ذهن شما براش عادت میشه ومی بینید که شما دیگه به اون اتفاق بد کمتر فکر می کنید وترس ونا امیدی شما از بین می رود چون من خودم ای شرایط های بد رو در زندگیم تجربه کردم وخداروشکر از موقعی که به لطف خداوند در این مسیر هدایت شدم از هر نظر من عالی تغییر کردم میدونم خداوند همیشه هواست به بندهاش هست ودر هر شرایط سختی که قرار میگیرند هدایت خداوند شامل حالشون میشود کار خدا همین است وشما بهش اعتماد کن عزیزم موفق پایدار باشید
سلام عزیزم ممنونم گلم خداروشکر که اینقدر متعهدانه روی زیبایی های تمرکز کرده ای انشالله همیشه موفق باشی عزیزم اگر که کانال تلگرام دارید من براتون لینک کانال میفرستم که همش کتاب های صوتی داخل کانال قرار میدهند اگر دوست داشتی براتون لینک رو بفرستم عزیزم براتون آرزوی بهترینها را از خداوند میخواهم موفق شاد باشی سمیه جان
خیلی از اوقات شده کسایی منو نقد کردن یا با من مخالفت کردن که اصلا در اون زمینه هیچ اطلاعاتی نداشتن و خواستن کار منو زیر سوال ببرن اون وقتا بوده که واقعاً کنترل خودمو از دست دادم ،، یا اکثر اعضای خانواده ام اینجوری بوده که انگار از اونا هیچ توقع مخالفت نداشتم و با کوچکترین مخالفت و تندی اونا سریع از کوره در رفتم جالبه که با غریبه ها این رفتارو نداشتم و حتی خیلی از آدما تو رابطه چه کاری سرم کلاه گذاشتن ولی نتونستم عصبانیتم رو بروز بدم ولی با اعضای خانواده ام سریع بروز دادم ،، یا مثلاً وقتایی که آدما درباره ی هر موضوعی از خودشون نظر میدن و اصرار دارن افکار پوسیده و پوچشون رو تو گوش منم فرو کنن اگر نتونم جمع و ترک کنم از کوره در میرم و .. ،، یا خیلی وقتا شده توی فضای عمومی وقتی میبینم افراد حریم شخصی منو رعایت نمیکنن اون وقتام از کوره در میرم واقعاً ،، زمانایی که ببینم دارن حقمو ضایع میکنن یا زمانای که نوبتم رو نا دیده میگیرن ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که در مسیر شناخت تمام الگوهای عذاب آور تکرار شونده زندگیم هستم و شکرت که توانستم اونها رو شناسایی و ترک یا تغییر دادم شکرت خداجونم شکرت
سلام و درود فراوان به استاد عباس منش عزیز بنده حدود 10 روزه از طریق یکی از دوستان درجه یکم با این سایت آشنا شدم از موقعی که فایلهای استاد گوش کردم و هر موقع گوش میکنم یه حس و حال فوقالعاده بهم دست میده وصف ناپذیر بنده تو بدترین شرایط زندگیم در 40 سالگی هستم و تازه فهمیدم که دیدگاه و باور من این زندگی برای من تداعی کرده دارن با خودم و شرایط فعلیم میجنگم و خیلی خیلی امید دارم که با تغییر خودم و باورهام داره معجزه تو زندگیم رخ میده و خدا راسپاسگذارم بابت این همه نعمت و فراوانی که چشمما رو همشون بسته بودم خدا را شاکرم برای حال خوبی که دارم و روز به روز بهتر میشه خدایا شکرت
سلام به استاد عزیزم ومریم جان گلم وسلام به تک تک دوستان همفرکانسی ام
من یک الگویی که برام مرتب تکرار میشه در رابطه من با پسرم هست برای مرتب کردن اتاقش هرروز اگه بگم لباست رو مرتب بزار سر جاش این کارو اینجوری بکن میگه چشم انجام نمیده خیلی من عصبانی میشم
تا میخام لفظی باهاش درگیر بشم سکوت میکنم هر روز این تکرار میشه
پسرم بیست ویک ساله هست دانشجو ومشغول به کار هم هست
الان من با خودم فکر میکنم خودم مقصر هستم
دوستان چه راهی پیشنهاد میدید
یا باید سکوت کنم بیخیال بشم خودم لباس،هاشو همیشه مرتب کنم و…..یا کلا بیخیال شم کاراشم انجام ندم دوستان راهنمایی کنید ممنونم
سلام دوست عزیز بنظرمن اگه بی توجهی کنی وبهش امر ونهی نکنی خودش خود بخود درست میشه چون قانون توجه میگه به هر چیزی توجه کنی از جنس همون موضوع رو برات تکرار میکنه پس بجای تکرار این موضوع سپاسگذاری کنید از اینکه پسرتون دانشگاه میره ،سرکار میره ،سالم وقوی هستش وخیلی موضوعات دیگه که میتونید بنویسید وشکر گذار باشید وخودتون میبینید که بزودی همه چی عوض میشه . موفق باشید دوست عزیز ️
به نام یگانه خالق هستی
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
1- وقتی در حق کسی محبت خیلی بزرگی می کنم، دوست دارم اون فرد یه طور خاصی ازم تشکر کنه یا در صدد جبران باشه یا جبران کنه
و اگر یکی از این سه کار رو نکنه و یه تشکر معمولی داشته باشه ناراحت میشم ولی احتمالاً می گذرم
ولی اگه یه تشکر خشک و خالی هم نکنه و بی تفاوت بگذره یا یادش بره تشکر بکنه یا هرچی..
به شدت از دستش اعصبانی میشم و یه حس تنفر نسبت به اون شخص پیدا میکنم ، یه جورایی انگار که یه کینه.. ازش به دل می گیرم
2- وقتی شاهد بدرفتاری شخصی با شخص دیگه ای هستم، وقتی می بینم کسی ، کسِ دیگه ای رو تخریب شخصیتی می کنه
قبلاً ها خیلی اوضاعم بد بود و اونقدر شاکی می شدم که می خواستم برم بزنم تو گوش طرف
و اگه کسی از نزدیکانم پیشم بود کاملاً از برافروخته شدن من و رنگ صورتم می فهمید که چقدر اعصبانی ام…
به لطف خدا خیلی وقته که دیگه در هنگام دیدن همچین صحنه هایی اونقدر اعصبانی نمیشم
و تقریباً کسی نمی فهمه که چی داره درون ذهن من میگذره
ولی این واکنشه درونیه
گقتگوهای ذهنیم درونیه
با اینکه می دونم دلسوزی کردن اشتباهه و اون آدمی که مورد ظلم واقع شده خودش با فرکانس های خودش این اتفاق رو خلق کرده و عدالت خداوند زیر سوال نرفته
باز اغلب ناراحت میشم و ذهنم درگیر میشه
در واقع اون احساس خشمِ دیگه نیست ولی یه کمی یا خیلی (بسته به شرایط و شدت اون بد رفتاریه) ناراحت میشم و درگیر میشم و احساس همزاد پنداری می کنم!!
3- با اینکه کسی تا به حال بهم این رو به صورت مستقیم و کلامی نگفته، ولی احساس می کنم از نوع برخورد آدم ها ، این ویژگی درونم هست که خیلی زود بهم بر می خوره و اغلب شوخی ها رو جدی میگیرم و ری اکشن تند نشون می دهم
و از طرفی (قبلاً اشاره کردم که من قلب مهربونی دارم و اغلبِ آدم ها دوستم دارن) چون آدم خوش برخورد و مهربانی هم هستم
هیچ وقت بهم همچین چیزی رو نگفتن ولی من می فهمم که با من رسمی برخورد می کنند و اون احساس صمیمیت رو ندارن یا اگر هم صمیمی هستن یه جورایی مواضب هستن که با من یه شوخی خاص نکنند ، یه جورایی احساس می کنم آدم ها می ترسن که نکنه ناراحت بشم!! و بهم بر بخوره، دلیل این هم که اینقدر مواضب هستن و حواسشون هست اینه که احتمالا تو ذهنشون من آدم دوست داشتنی و قابل احترامی هستم…
4- اگر احساس کنم کسی داره از من باج می گیره ، به شدت بر افروخته میشم
به طور مثال در روابط عاظفی ، فردی داره از من درخواستی می کنه که میدونه برای من سخته.. و باید از خودم بِکَنَم ولی خودخواهانه باز هم این درخواست رو داره
یا مثال دیگه : وقتی مشتری پس از عقدِ قرارداد سرویسی رو از من درخواست می کنه که، این اصلا جزوِ شرح وظایف مشاور املاک نیست …
من اول مودبانه توضیح می دهم که اصول اینه ، قانونش طبق شرح وظایفی که اتحادیه به من داده اینه، ولی اگه باز هم حرفِ خودش رو بزنه و بگه نه و… بقیهی املاکی ها این کار رو انجام می دهند و …
و این احساس بهم دست بده که مشتری آگاهانه یا ناآگاهانه می خواهد سوءاستفاده بکنه از من و چیزی رو می خواهد که من اصلا میلی به انجام اون کار ندارم و اگر هم قبلا همچین سرویسی رو به یه مشتری دیگه ارائه دادم برای دل خودم بوده ، چون از اون مشتری خوشم اومده مرام و معرفتی برایش اون کار رو انجام دادم
این جور وقت های خیلی خیلی جدی میشم و دیگه نمی توانم نایس و مهربون و با لبخند صحبت کنم به شدت محکم و جدی صحبت می کنم طوری که حتی همکارام هم ازم می ترسن!! و در این جور مواقع اغلب یکی از همکار های دیگه به صحبت ما ورود پیدا می کنه و مسئله رو ختم به خیر می کنه
به طور کلی در این جور مواقع من خیلییییی کم و تقریباً می توانم بگم 5 درصد مواقع پیش میاد که من از کلمات بی ادبانه استفاده کنم، من همیشه بسیار با ادب هستم
ولی رفتار و منشم با اون فرد تند میشه و حتی ممکنه یه کمی صدام هم ببرم بالا
این خودش یک مسئله بزرگه که… من نمی توانم در این جور مواقع خودم رو کنترل کنم و به شدت بر افروخته میشم و ممکنه رفتاری رو از خودم نشون بدهم که بعداً مثل چییی پشیمون بشم!!
5- به همون شکلی که در گزینه سوم هم عرض کردم، من آدم انتقاد پذیری نیستم ، خیلی هم کمال گرا هستم
و اگر کسی از من انتقادی بکنه فارغ از اینکه انتقاد سازنده و خیرخواهانه باشه
اغلب اعصابنی میشم و بسته به اینکه چقدر اون آدمِ در ذهن من محترم شمرده بشه می توانم خودم رو کنترل کنم و در مورد بعضی از آدم ها که اعتقاد دارم خودِ این آدمِ کممم عیب و ایراد نداره! (این ها همش قضاوت های ذهنیِ منه دیگه، آخه به من چه ربطی داره که بخواهم عیب و ایرادهای اونو بشمرم ، من اگه بیل زن هستم باید باغچهی خودم رو بیل بزنم) ممکنه برخورد تندی رو از خودم نشون بدهم
البته من اصلاً آدم دعوایی ای نیستم ولی زبون بسیار تند و تلخی دارم و اگه کنترل ذهنم رو از دست بدهم ممکنه خیلی بد طرف رو تخریب شخصیت کنم!!
فعلاً مورد دیگه ای یادم نمیاد و اگر یادم اومد باز هم میام به این موارد اضافه می کنم و در کامنت دیگهای می نویسم
استاد عباس منش عزیز و گرانقدر از شما بی نهایت سپاسگزارم
این فایل ها کاملاً روانشناسی شخصیته
در واقع شما داری از من یک دکتر روانشناس میسازی
به شکلی که خودم بتوانم ایراد های ذهنی خودم رو پیدا کنم و بر طرف کنم
و چقدر این موضوع مهم و ارزشمندِ ، بی نهایت از شما سپاسگزارم و دوست دارم بهتون بگم که عاشقتونم
در پناه خداوند یکتا و مهربان باشید
قسمت اول الگوهای تکرار شونده
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته میکند؟
1- محیط کار
من ابتدای امسال در یکجایی سر کار میرفتم و حدوداً پس از سه ماه کار کردن اون موسسه جمع شد کلاً. نکته جالب اینجاست که اون فردی که من براش کار میکردم همیشه میگفت عباس همه کارست عباس دست راست منه من عباس ول نمیکنم و … ولی بعد از اینکه موسسه جمع شد خیلی نامناسب با من برخورد کرد من رو از ادمینی کانال ریمو کرد و کلاً دسترسی من رو بست و بعد از قطع همکاری خیلی رفتار ناشایستی دیدم و حس خیانت بهم دست داد!
حالا نکتش اینجاست که من یکاری همین دو ماه پیش میرفتم و بعد از یک ماه کارآموزی تصمیمم بر این شد که دیگه نرم اونجا و دوباره الان میفهمم که همون الگو تکرار شد یعنی این بنده خدا هم میگفت عباس بیاد عباس خیلی با استعداده و … ولی بعد از اعلام جدایی من از ایشون دیگه خیلی سرد بهم پاسخ داد و کلاً دیگه ارتباطی شکل نگرفت.
الان که فکر میکنم تقریباً قبلاً هم این الگو تو کارهای پاره وقتم پیش اومده بود که بعد از رفتن به سر یک کاری بعد از اتمام پروژه اون بنده خدا کارفرما با اینکه در زمان کار خیلی باهام خوب و عالی برخورد میکرد ولی اون ارتباط خیلی راحت قطع میشد و ادامه دار نمیشد
و بعدش حس شدید طرد شدگی و سواستفاده شدن و اینکه کسی تو ایران قدر منو نمیدونه و … میاد سراغم و حالم بد میشه
2- روابط عاطفی
دیگه شاهکار این سوال تو این نکته مشخص میشه
من ابتدای تابستون امسال با یه دختر خانمی دوست شدم و یک ماه اول همه چی عالی بود! خب فایلای استاد میدیدم و ….
ولی بعد از یه مدت دور شدم از طرز فکر استاد در این زمینه و وارد آش شله قلم کار مردمی شدم که زندگیشون پر از مشکل بود و کم کم شروع شد به داستان و دعوا و پدیدار شدن ضعفهای عجیب من!
منی که فک میکردم این زمینه اصلاً مشکل ندارم الان بعد از حدوداً 9 ماه دارم میبینم چقدر اوضاع درب و داغونی دارم تو این حوزه
یعنی الان رسیده به جایی که چند ماه هر دو سه روز یبار یه دعوا شدید و گریه و زاری و …
یعنی تو این زمینه پر از باورهای چرت و پرتم
ونکته مهم اینه که یکی از شدیدترین حالتهای بدی که تجربه میکنم توی همین دعواها و جر و بحثها خودشو نشون میده
البته بعد از رها کردن یک مدت فایلا خب رابطم با پدرمادرم و برادرم هم خراب شد و دوباره جربحث های بی مورد شروع شد و البته دوباره دوستای نزدیکم ازم دور شدن و این مورد رها شدن توسط دوستای نزدیک هم خیلی منو به هم میریزه حس میکننم هر کسی که کاری داره پیش منه و بعدش ولم میکنه میره وقتی کارش تموم شد
3- شنیدن اتفاقات شرایط اقتصادی و مالی نامناسب کشور
من خودم الان چند ساله نه کانال خبری عضو هستم و نه اخبار دیدم ولی خب به صورت عادی ممکنه سر کلاس یه استادی یا تو جمعی یهو به گوشم بخوره و بعدش قشنگ کامل به هم میریزم
واقعاً حس خیلی بدی پیدا میکنم و بسیار ناامید و دلسرد از آینده میشم و البته خیلی هم طول میکشه تا به حالت عادی برگردم
این مورد یکی از شدیدترین حالتهای منفی منه
4- کمک اطرافیان
اینکه یکی از افرادی که برام مهم هستن (مثلاً پدرم در هنگام مشکلات مالی – پارتنرم در هنگام درخواست کردن یا مشکلات مالی – مادرم در کمک خانه) کمک بخان یا حتی اگه نخان ولی من نتونم کمکی کنم خیلی عذاب وجدان میگیرم
حتی اگه مثلاً دوستم بگه بیا شام بریم بیرون و من نرم یا خواسته نامعقولی داشته باشه و من نه بگم عذاب وجدان میگیرم
البته خیلی جاها هم توانایی نه گفتن ندارم
5- طرد شدگی
اگه همین ادم هایی که برام مهم هستند بهم توجه نکنن من حس طردشدگی میگیرم
مثلاً اگه پارتنرم بخاد با دوستش بره بیرون و به من خبر نداده باشه و بعداً بفهمم خیلی به هم میریزم! با اینکه میدونم اشتباهه ولی نمیتونم جلو خودم بگیرم و بعدش یجایی میکنم تو چشمش و دوباره بحث و دعوا
یا مثلاً یه روزی کار داشته باشه و دیر جواب بده یا مثلاً وویسم رو گوش نکنه بازم نجواها شروع میکنن تو ذهنم رژه رفتن
6- تعریف کردن از دیگران جلو من
این الان به ذهنم اومد که مثلاً اگه مادر من یا پدر من یا پارتنرم یا هرکس دیگه ای از کسی تعریف کنه خصوصاً اگه همسن من باشه و کار بزرگی کرده باشه به شدت واکنش نشون میدم و سعی بر تخریب اون طرف دارم یا مسخرش میکنم و درنهایت ضعف عجیبی دارم تو این مورد
شایدم دلیلش این باشه که حس میکنم میخان تو سر من بزنن یا بگن تو هیچی نیستی و هیچی نشدی
7- ضعف
دیروز داشتم فکر میکردم یه لحظه به خودم اومدم گفتم ببین اگه همین الان پارتنرم که خیلی مشکلات داره یهو وضعش خوب بشه من حالم چطور میشه؟ دیدم به شدت حالم بد میشه و سریع این جمله اومد تو ذهنم که دیگه اون موقع که تورو نمیخاد الان که اون وضعش خوب نیست تورو میخاد اگه خوب بشه چرا باید تورو بخاد مثلاً تو چی داری؟!
یعنی یه حس عجیب خود کم بینی در وجودم هست که همش فک میکنم بقیه پسرا بهترن و من هیچی نیستم
8- دیدن موفقیت دیگران
یکی از مشکلاتم که هست اینه که وقتی موفقیت دیگران رو میبینم سریع حس میکنم عقب افتادم به جایی نمیرسم و دیگه دیر شد
یا یه حس یاس که میگم خب پس من چی؟ چرا برای من نمیشه؟
با اینکه خودم وضع خوبی نسبت به گذشته خودم دارم
9- نصیحت
من در مقابل انتقاد سازنده اوکیم و اتفاقاً خودم از بقیه نظر هم میگیرم برای بهبود ولی در مورد وقتهایی که یکی کل مسیری که دارم پیش میرم رو زیر سوال میبره به شدت حسم حس عصبانیت میشه و سریع خود طرف رو تخریب میکنم یا اگرم چیزی نگم میگم تو ذهنم که بابا این خودش هیچی نشده ولش کن آدم حسابش نکن
یعنی یجورایی از حرفی که فک کنم نصیحته حالم بد میشه و حالت تدافعی میگیرم
10- زور گویی
این دیگه خوراکمه!
یعنی کافیه ببینم مثلاً مامانم داره برای داداشم غر میزنه میپرم وسط که چرا اینطوری میکنی و نباید اینطور کنی باید فلان باشی یا …
یا مثلاً سر کاری که میرفتم میدیدم یسری ادم ها یه نگاه بالا به پایینی به دخترایی که برای ما کار میکردن داشتن و من حالم خیلی بد میشد
مثلاً طرف میگفت اینا زیر دست توان باید مثل زیر دست باهاشون حرف بزنی اینا ادم نیستن و باهاشون رفتارهای نامناسبی میکرد و این حال منو بد میکرد و احساس دلسوزی میکردم و این دلسوزی کردن ادامه داره تا همین الان که پارتنر من یکی از همون خانم هاست
نمیخام بگم خوبه یا بد ولی این حس دلسوزی یا نگاه بالا به پایین داشتن بقیه به شدت احساس خشم یا بغض رو تو من روشن میکنه
یا مثلاً پارتنرم ببینم مادرش باهاش بد رفتاری میکنه و عصبی میشم و …
یا حتی در این مورد در افراد دورتر هم برام موثره یعنی اگه مثلاً خاله من به بچش سخت بگیره من حس و حال دلسوزی و اینکه یجایی ایراد داره و عدل جهان این نیست میاد تو ذهنم
11- تصمیم بزرگ
یعنی من میخاستم رشتم عوض کنم سه سال داشتم فک میکردم که بکنم یا نه
با یه ملیون ادم مشورت گرفتم
حتی بعد از اینکه رشتم عوض کردم از اساتید در مورد کارم که درست بوده یا نه سوال میکردم
در این حد داغون!
مثلاً یه کاری بخام برم سر کار باید حتماً مشورت کنم با بقیه و نظرشون رو بپرسم و …
حتی تو تصمیمهای کوچیک هم من از خودم استقلال ندارم و همش از بقیه نظر میگیرم
12- مشکلات سخت
وقتی یه اتفاق مثل چالش برام رخ میده من حسم میشه ناامیدی
و این اتفاق باعث خشم و ناراحتی من میشه و این ادامه پیدا میکنه تو روابط تو زندگیم و همه چی پشت سر هم عین دومینو خراب میشه
حتی اتفاقات به ظاهر کوچک و بی ارزش منو به هم میریزه و منو به سمت یه کار نادرست میبره که انجامش بدم
13- عمل نامناسب
یک کاری هست که من حدوداً 8 ساله دارم انجامش میدم و نتونستم کنارش بزارم و این کار اشتباه هر بار که تکرار میشه من عذاب وجدان میخاد من رو خفه کنه و حس شدید پیدا میکنم که باز باعث میشه اون کار تکرار کنم و بدترین حسی که تجربه میکنم
هر نارسایی هم باعث میشه من به این کار سوق پیدا کنم
مثلاً گشنگی گرفته تا یه رفتار نامناسب یا یه حرف نامناسب یا …
14- اتفاق نامناسب برای نزدیکان
خب همین چند وقت پیش پسر پسرعمو من یه پسر 3 ساله فک کنم از دنیا رفت و من اصلاً حس خاصی نداشتم
ولی مثلاً هروقت که پدرم بابت مغازش اسبابکشی داره یا دنبال تمدید و اجاره و … من به شدت حس بی خاصیت بودن میکنم که مفید نیستم پول ندارم که بتونم کمکش کنم و همش انگار خودم رو بار اضافی میبینم
یا اگه مشکلی بخوره برای پارتنرم من حالم بد میشه و حس بی خاصیت بودن میکنم
یا مثلاً اگر مادرم مشکل یا بیماری داشته باشه نتونم کمک کنم عذاب وجدان میگیرم
یا مثلاً اگه داداشم رشتش خوب نیست رتبه خوبی نیاورده یا هدف نداره و سرگردانه من عذاب وجدان میگیرم
حتی از اینکه داداشم یا مثلاً پاتنرم توان خرید چیزای ساده رو ندارن ولی من پول دارم و بهشون نمیدم هم عذاب وجدان میگیرم
ولی درمورد افراد دورتر تقریباً میشه گفت این موضوع نیست
15- قدردانی کردن ازم
من خب به طور مستقیم توقع این ندارم که کسی ازم تشکر کنه ولی اگه بعداً جایی ناشکری بکنه در حقم یجورایی میکنم تو چشمش که ببین من این کار و این کار برات انجام دادم و تو ندیدی شون!
و اینجوری به طرف مقابل حس عذاب وجدان و احساس گناه میدم
من توی عذاب وجدان دادن و احساس گناه دادن حرفه ای هستم و هرکسی که اینکارو خوب بلده یعنی خودش عذاب وجدان و احساس گناه داره!
16- حرکت یویو وار در مسیر قانون!
من یه چند مدت یهو میچسبم به سایت و دوباره بعدش ول میشه یعنی نتایج مثل یویو میمونه
من میدونم که حال خوبم نتیجش چی میشه ولی ادامه دار نیست و این تکرار میشه و همین مورد حالم رو بد میکنه
مثلاً دیشب ازمون ترمز مخفی ذهن رو دادم و وهمون نتیجه ای رو گرفتم که سه ماه پیش گرفته بودم و حالم کمی به هم ریخت که ای بابا چرا سه ماه هیچ تغییری نکردم و …
17- جواب دادن
اگر بحثی پیش بیاد و من بی تقصیر باشم در رابطه با پارتنرم و جواب ندم حس میکنم دارم میمیرم یعنی باید حتماً جواب بدم و نمیتونم اعراض کنم یا بیخیال بشم و این خودش باعث بدتر شدن حال خودم و اون بنده خدا میشه و همه چی خراب میکنه
18- گوش ندادن کسی به حرفم
اوه اوه احساس عقل کل بودن این که من میدونم راه درست چیه و بقیه گاون!
نه به صورت اگاهانه بلکه ناخوداگاه من جوری رفتار میکنم که بقیه این حس میکنن
من قصدم کمک کردنه ولی وقتی طرف کمکی نمیخاد یا اصلاً تو فرکانس و مدارش نیست و نمیفهمه باعث دلخوری شدید میشه
با اینکه واقعاً من همچنین فکرایی نمیکنم ولی هم مادرم هم داداشم هم پارتنرم بهم گفتن باشه بابا تو عقل کل باشه تو خوبی …
و این طرز رفتار منو بیشتر ناراحت میکنه و دوباره میرم در جهت اینکه بگم دارید اشتباه میکنید و دوباره و دوباره تو سیکل منفی افتادن و حال بد
19- رها کردن اهداف
یکی از الگوهای تکرار شونده رها کردن اهدافم در وسط راه است که زود ولشون میکنم و الان یه مدتی به حس پوچی رسیدم و اعتماد به نفسم از بین رفته
20- نصیحت مادرم راجب روابط
خب این رابطه ای که داخلش هستم رو مادرم کم و بیش اطلاع داره و هر چند روز یکبار میاد و کلی حرف میزنه که مواظب باش فلان نکنی مردم گرگن فلانن اشتباه کنی من دیگه خونه رات نمیدم و …
اینقدر حالم بد میشه حسم بد میشه که کلی اشک میریزم و گریه میکنم که چرا من وسط یه مشت آدمیم که منو درک نمیکنن با اینکه کار اشتباهی هم نمیکنم
یعنی این اتفاق نصیحت راجب این موضوع تکرار میشه و این منو خسته کرده
21- نگاه بالا به پایین
اگر حس کنم فردی به خاطر جایگاهش داره نگاه از بالا به پایین به من داره حالم بد میشه
خصوصاً اگه شرایط مالیش بهتر از من باشه
در سایر حوزهها خیلی برام مهم نیست ولی شرایط مالی هر چیزی که بهش ربط پیدا کنه حالم بد میکنه
22- خرابی وسائل
هرچند وقت یبار هندزفری من خراب میشه – حدوداً دوسالی داشتم این آخریرو ولی به نظرم وقتی از مسیر قانون دور میشم نشونش رو با خرابی هندزفریم میبینم
23- کار
به صورت مداوم از کارم میام بیرون یا هر اتفاقی رخ میده که اون کار به نتیجه نمیرسه و یا من دلسرد میشم و کناره گیری میکنم
24- کار
وقتی بقیه در مورد شغل آیندم ازم میپرسن من به شدت به هم میریزم و عصبی میشم
چون هنوز من سرکار مورد علاقم نرفتم و پول زیادی نساختم و گیر دادن بقیه باعث عصبی شدنم میشه و میخام بهشون ثابت کنم که من میتونم و …
25- احساس تنهایی
اینم یکی ازون جاهایی که خیلی حالم بد میکنه وقتی میبینم بقیه دورشون شلوغه یا دوستای زیادی دارن یا فک فامیل درست حسابی دارن من ندارم و بعدش به این حس میرسم که کسی منو دوست نداره
26- حال خوب دیگران
یکی از چیزایی که حالم بهش وابسته هست حال خوب چند نفره! مادرم و پارتنرم!
یعنی اگه این دو تا حالشون بد باشه اینگار دنیا برام جهنمه و احساس خفگی میکنم
خصوصاً اگه بخاطر دعوا با شخص من این اتفاق افتاده باشه براشون یا بحثی کرده باشیم یا به هر نحوی از من دلخور باشن
اینجوری خیلی حالم گرفته میشه
یعنی این دو نفر میتونن من از بهشت به قعر جهنم برسونن!
سپاسگزارم
با سلام یک الگو تکرار شونده در خود میبینم که چندین سال متمادی است که وقتی از کسی کاری را میخواهم انجام دهد و یا خواهشی دارم بیش از اندازه با حالت خواهشی از او میخواهم و تن صدایم بسیار آرام و لحن صدایم بسیار ضعیف کننده و اعتماد به نفسم پایین مئ آید.
بیشتر تمایل دارم تا اس ام اس بدهم تا مستقیم صحبت کنم.
از این میترسم که جواب منفی دهد و یا بد تر از آن با یک حالت تندی بدی نه بگوید و من را ضایع نماید و غرورم رابشکند.
همیشه با یک لبخندی حالا شاید مصنوعی به جهت خوشرو بودن با دیگران سلام و علیک میکنم ولی همه آنها با لبخند جواب نمیدهند شاید کمی حتی خشک و بیروح جواب دهند یا سر تکان دهند یا اصلا فقط نگاه کنند و سرشان را پایین بیاندازند.
به نام خداوند جهان هستی
سلام به همه عزیزانم
اگر الگوهایی در زندگی من تکرار میشه یعنی یک چیزی در ذهن من هست که داره اون الگوها رو تکرار میشه باورهایی دارم که باعث تکرار این الگوها میشه چون هر چیزی که در زندگی من اتفاق میفته هر چیزی در زندگی من هست من به وجود آوردم با افکار و باورهایی دارم با توجه کردن بهشون به وجود آوردمشون یا توجه به زیباییها و خواسته ها و چیزهایی که میخوام و احساس خوب و عالی داشتن یا توجه به چیزهایی که ندارم و نیست و ناخواسته ها.
[(مهم واکنشهای منه نسبت به اون اتفاقات که باعث میشه از اون جنس اتفاقات بیشتر بیفته یا نه)]
توجه من به هر چیزی باعث میشه در زندگی من بیشتر و بیشتر بشه
اتفاقات در زندگی من به من نشون میده که من چه باورهایی دارم با توجه به اتفاقات و یا الگوهای تکرار شونده من میتونم متوجه بشم که چه باورهایی دارم باید کمی فکر کن خلوت کنم با خودم حرف بزنم ببینم واقعا چه باوری دارم که در من باعث ایجاد یک الگوی تکراری میشه واقعا جای تامل داره نمیشه یکدفعه شنید و فکر کرد و فهمید کمی دقت در واکنشهای من به اتفاقات و رفتارهای خودم میتونم بفهمم من چه باورهایی دارم
([(من میترسم از اینکه نکنه فرزندم…
من کمتر بیرون میریم خیلی مراقبت میکنم تفریح کمی میرم به فرزندم سخت میگیرم خیلی از خواستهاش رو برآورده نمیکنم البته امروز شکستمش و باید خودم رو تحسین کنم که البته و به خود خدا قسم همش هدایت الهی بوده شفای کامل وعاجل فرزندم خدایا ازت ممنونم الهی شکرت خدای مهربانم شکر تو که هستی من چه نیاز به دیگران دارم)]
یادمه وقتی این مشکل پیش اومد واقعا نپذیرفتم وقتی بقیه میگفتن همین که هست و باید مدارا کرد و بهتر میشه اما خوب نمیشه من نپذیرفتم و این نپذیرفتن من بود که خداوند راه رو به من نشان داد و من رو هدایت کردکه بینهایت سپاسگزار خدای مهربانم هستم
باور افکاری که تکرار شده
یکی از خواسته های من داشتن درآمد هست و هر بار که تقریبا به اوج میرسه سقوط میکنه فکر میکنم یکی از دلایلش این خواسته من باشه که من میخوام درآمد داشته باشم اما نمیخوام تمام وقتم رو بگیره و خیلی درگیر کار شم مقدار مناسب و در زمانهای مناسب کار کنم و این باعث میشه وقتی سفارشات بالا میگیره و همه چی عالی میشه یکهو عقب میکشم و تمام …..
و دوباره از نو شروع کردن و ادامه……شرایط و اتفاقات بیرونی نتایج افکار منه و تا موقعی که من تعقیر نکنم شرایط هم تعقیر نمیکنه
من بایددبه خودم بگم که من باید توی کارم جا بیفتم مشتری لازم رو پیدا کنم و بعد کارها راحتر انجام میشه مرحله اول مرحله اطمینان کردن مشتری و دیدن مهارتهای منه و اثبات شدن من برای اون و بعد کارها روی غلطک میفته
سوال اول
1_موقع که صبح زود بیدار میشم تا خلوت کنم اما نمیشه تنها باشم
2_اگر فرزندم کمی ناخوش باشه
این مواردی هست که من رو شدیدترین احساسات قرار میده
خدایا ما را هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین
در پناه خدای مهربانم باشید
بنام الله یکتا و سلام به همه اساتید گلم
چندوقتیه یه الگوی تورار شونده پیداکردم که باعث شده کارهام به راحتی انجام نشه.
یجورایی با هرکسی کار واجب دارم یا پولی بهم بدهکاره،جواب تلفنمو نمیده یا به هر شکل و بهانه ای کارم رو انجام نمیده.
با توجه به اینکه خیلی هاشونم ادمهای خوبی هستن،فهمیدم مشکل از دهن منه و یه جایی یه گیر یا ترمز ذهنی دارم.
مغزم درگیرش شده و پیداش نکردم
البته یسری از چیزهای کوچیک پیدا کردم و دارم روش کار میکنم ولی مسئله حل نشده.
حتی برای یسری از این مسائل ،وکیل گرفتم و جالب اینکه الان وکیلمم جوابمو نمیده.
مسئله خنده دار شده در واقع ولی باید حل بشه چون خیلی توی زندگیم مهم شده و توی روند کارهام و ثروتسازی.اومدم اینجا تا جولب رو پیدا کنم.
جواب اولین سوال،این موارد رو توی ذهنم میاره و البته میخوام صادقانه از ته ذهنم بکشمشون بیرون.
من از جواب ندادن تلفن افرادی که باهاشون کار دارم متنفرم.
از تماس با این آدمها احساس خوبی ندارم.
نسبت به کار های دادگاهی حس بدی دارم.
توی هر کار یا معامله ای میترسم سرم کلاه بره.
تصمیم گیریهام بشدت طولانی و با درگیری ذهنی و پر از شک و تردید شده.
میترسم اشتباه کنم.
از اینکه دیگران بگن دوباره اشتباه کردی،نگرانم.
یکم با اقراقم نوشتم تا بتونم پیداشون کنم
یسری از موارد مثل ترس و احساس بدم پیدا کرده بودم و روشون کار میکنم ولی هنوز حل نشدن.
درواقع عمل کردن خیلی مهمه و توی یسری موارد خیلی سخت.
مثلا سخته بخوای بری جلسه دادگاه و احساس خوبی داشته باشی.
ممنونم استاد از این جلسه پربارتون
سلام من یک فامیل دارم که همش دنبال گرفتن حقش هست و تا حالا از چند بیمارستان و مطب و … هم شکایت کرده و وقت و اعصاب خوردی گذاشته و خوشحالم هست که به نتیجه رسیده ولی چند وقت دیگه دوباره از کس دیگری شکایت میکنه.یک بار هم یکی از مشتریهاش روی کاپوت خودروش اسید ریخت شکایت کرد ولی نتوانست پیگیری کند
الانم رفته رشته وکالت.
این نشون میده که همش دنبال درگیری میگرده و دنبال شکایت کردن هست.
شما هم ببینید در ذهنتون دنبال گرفتن حق و شکایت نیستید؟
در این صورت اتفاقاتی برای شما میافتد که همش به دادگاه برید و شکایت کنید.
همین ترس از کلاه رفتن ها و توجه به دادگاه و … باعث جذب آنها میشود.
روی ریلکس بودن و آرامش و راحتی و شادی تمرکز کنید و ذکر آرامش را بارها در ذهنتان بگویید.
بگویید هر لحظه آرام و آرام تر میشوم.آرامش هم اکنون تمام وجودم را در بر گرفته است.
موفق و پیروز باشید.
سلام ممنون حامی جان
استفاده کردم از کامنتت بسیار عالی بود.
من چندین ساله درگیرشم و توی سالهای اخیر خیلی با قوانین سعی کردم نگاهم رو عوص کنم و باورهای خوبی بسازم.
خیلی بهتر شدا ولی کامل درست نشده.
شاید باید بیشتر کار کنم روی باورها و شاید هم دوران تکامله که خب دومی رو بعید میدونم چون خیلی وقته روش کار میکنم و همچنان درگیرشم.بهرحال مرسی از جوابت و توجهت.سپاسگذارم
سلام خدمت همگی
من وقتی کسی از مهربان بودنم سواستفاده میکنه به شدت بهم میریزم دچار نشخوار ذهنی میشم و اگر حتی اون لحظه در حال خیلی خوبی باشم به شدت افت میکنم
دیدن کسانی که حیوانها رو آزار میدن به شدت ناراحتم میکنه
دیدن اینکه در این کشور زیبا آنقدر همه جا کثیف هست و هیچ کس مراعات نمیکنه آزار میبینم
از رانندگی بد مردم زرنگ بازی در سبقت گرفتن و آنقدر تصادفهای وحشتناک آزار میبینم
از اینکه آدمها در ارتباط باهم نمیتونن قدر عشق و محبت هم رو بدونن و از بودن باهم لذت ببرن آزار میبینم
وقتی پر از خشم هستم از کسی ولحطه آخر اون تصمیمی که باید بگیرم رونمیکیرم از خودم دلگیر میشم
دیدن زباله گردها مردم فقیر خیلی آزارم میده
سلام دوست عزیز دقیقا همین دیدگاهی که شما دوست عزیز به این مسائل دارید من هم دارم هر موقع بیرون میرم توجهم روی همینها است وبر عکس بااین اتفاقات بیشتر برخورد میکنم وهمش حرص میخورم مرسی عزیزم که با بیان این موضوعات منم متوجه شدم که علت چیست ومواظب وکنترل افکارم باشم موفق باشی عزیزم
سلام استاد گرامی و مریم جان مهربون
استاد این چند روز گذشته مسئله ای برام پیش اومد که خیلی ذهن من رو درگیر کرده بود تا اینکه امروز این فایل رو مجددا گوش کردم بزارید بگم قضیه چی.
چند سال پیش تقریبا 8یا 9 سال پیش برای خواهرم اتفاقی افتاد که خیلی از لحاظ روحی تحت تاثیر قرار گرفت تا جایی که میخواست یه بلائی سر خودش بیاره و من همون روزها خیلی نگرانش بودم همش فکر میکردم نکنه بلائی سر خودش بیاره و این فکر اونقدر قوی شد که من 2 سال تموم از ترس این فکر همیشه ذهنم مشغول بود خوب مشخصا حال بد اتفاقات بد رو رقم میزنه من از لحاظ روحی بهم ریختم طوری که دوبار پیش روانشناس رفتم .این فکر تا جایی پیش رفت که میترسیدم یه ترس عجیب و وحشتناک که مبادا منم یه روز بخوام یه بلایی سرخودم بیارم حتی از اوردن اسمش هم میترسیدم و میترسم بعد اینکه کارمو از دست دادم خلاصه اینکه اون قضیه به خیر و خوشی تموم شد و حال خواهرم خوب شد.
حالا هر از چند گاهی اگر برای خواهرم مسئله ای پیش بیاد دوباره همون فکرا میاد سراغم در حالی که خواهرم داره زندگیشو میکنه اما من ذهنمو درگیر میکنم حتی ذهن میره سراغ افرادی که یه بلائی سرخودشون آوردن و از این دنیا رفتن بعد من همش با خودم میگم چرا اینکارو کرد چرا زندگیشو نابود کرد نکنه منم این کارو کنم نکنه نکنه ها تا تقریبا یک ماهی ادامه داره و حالت افسردگی و چرا خدا مارو آفریده و هدف از آفرینش چی بوده ترس و ترس و ترس.
این به نظر من یه الگوی تکرار شونده هست و امروز صبح از خدا خواستم کمکم کنه تا این مشکل رو حل کنم تا زمانیکه زنده ام دیگه بهش فکر نکنم.
لطفا از استاد عزیزم و دوستانی که این مطلب رو میخونن خواهش میکنم کمکم کنن که چیکار کنم تا این مسئله رو حل کنم.
با سپاس فراوان
سلام و عرض ادب .
همینطور که استاد بارها گفتن ما مسئول زندگی دیگران نیستیم و یک زندگی محدود به چند سال داریم که باید مشکلات فردی خودمون رو کار کنیم تا بهتر بشن به پیشرفت خودمون فکر کنیم به دنبال خواسته هامون باشیم.
البته که کمک به دیگران در حل مسایلشون بسیار از نظر معنوی با اهمیت هست و خداوند بسیار بندگانی که خیر دیگران را میخواهند دوست میدارد.ولی این کمک مستلزم درخواست خود شخص به کمک هست.مطمئنا خدا بیشتر از من و شما به بندگانش فکر میکند و هدایتشان میکند.ولی خود خدا هم تا ما نخواهیم کاری برای ما نمیکند.
با این آگاهی که نشخوار فکری هیچ کمکی نمیتواند به ما و دیگران بکند گوشزد کردن این آگاهی هربار به خودمان در لحظات افکار منفی میتواند از این افکار جلوگیری کند.
به جای نشخوار فکری میتوانید در اتاق ساکتی رفته با تمام احساسات دست به آسمان بلند کرده و از خدا برای این قضیه درخواست کمک و شفا نماییم.
من خودم به بیماری وسواس و اضطراب شدید دچار بودم که هیچ کس نتوانست کمک واقعی نماید تا اینکه بعد از سالها تحمل کردن خسته و ملول شدم و به اتاق رفتم و زار زار وبلند با تمام وجودم گریه کردم و به خدا گفتم که دیگر نمیتوانم تحمل کنم و خسته شدم بعد از چند دقیقه گریه احساس آرامشی وجودم را فرا گرفت.وقتی درب اتاق را باز کردم و بیرون آمدم دیگر خبری از وسواس نبود و به طور کامل برطرف شده بود آن لحظه مادرم در آشپزخانه مشغول پخت و پز بود و متوجه چیزی نشد ولی من شفا یافته بودم. بله شفا در لحظه رخ میدهد.
ممنونم.
سلام دوست گرامی
ممنونم از پاسختون منم واقعا خسته شدم با علم به اینکه میدونم این افکار به درد نمیخورن .منم دلم میخواد ذهنم آروم بشه و روی خودم و زندگیم تمرکز کنم.
به امید الله امیدوارم خدا هم همچین شفایی نصیب من کنه
به خودم قول دادم به محض اینکه کارم درست شد و صاحب درآمد شدم با درآمدم تمام محصولات استاد رو بخرم و روی خودم کار کنم چون فکر میکنم هر چقدر که آگاهیم بده بالاتر مسلما حالم هم بهتره ک بهتر میتونم ذهنم رو کنترل کنم .
حتما این کار رو انجام میدم
ممنونم دوست عزیزم
سلام دوست عزیز نامید نباش از درگاه خداوند همین که الان در این سایت حضور داری اینکه خداوند همیشه هواسش بهت هست عزیزم اینکه در مسیر الهی قرار داری این لطف خدا به تو است پس هیچ وقت از خدا نا امید نباش واین وقت ذهن شما است که بهش اجازه میدهید به این اتفاق ناخوشایند دائما فکر می کنید واحساس ترس ونا امیدی در شما شکل میگیرد عزیزم هر موقع تمرکز شما رفت به این موضوع که بخواد در شما ترس ایجاد کنه وحال درونی شما را بد کنه بهش اجازه نده وفکرت را متمرکز کن روی زیبایی های زندگیت بعدکم کم ذهن شما براش عادت میشه ومی بینید که شما دیگه به اون اتفاق بد کمتر فکر می کنید وترس ونا امیدی شما از بین می رود چون من خودم ای شرایط های بد رو در زندگیم تجربه کردم وخداروشکر از موقعی که به لطف خداوند در این مسیر هدایت شدم از هر نظر من عالی تغییر کردم میدونم خداوند همیشه هواست به بندهاش هست ودر هر شرایط سختی که قرار میگیرند هدایت خداوند شامل حالشون میشود کار خدا همین است وشما بهش اعتماد کن عزیزم موفق پایدار باشید
سلام صدیقه جان خوبی عزیزم
سپاسگزارم از شما
الان خیلی بهترم خیلی سعی میکنم روی ذهنم تمرکز کنم اگر هم نمیتونم روی زیباییها تمرکز کنم حداقل خاموش نگهش دارم
سعی میکنم توی سایت بچرخم حواسمو پرت کنم کارتون نگاه کنم برم فروشگاه خرید کنم خلاصه با توکل بر خدا هر روز بهتر میشم
ممنونم از شما اگر کتابی چیزی توصیه میکنید ممنونم از نظر لطفتون
سلام عزیزم ممنونم گلم خداروشکر که اینقدر متعهدانه روی زیبایی های تمرکز کرده ای انشالله همیشه موفق باشی عزیزم اگر که کانال تلگرام دارید من براتون لینک کانال میفرستم که همش کتاب های صوتی داخل کانال قرار میدهند اگر دوست داشتی براتون لینک رو بفرستم عزیزم براتون آرزوی بهترینها را از خداوند میخواهم موفق شاد باشی سمیه جان
سلام و عرض ادب ،
خیلی از اوقات شده کسایی منو نقد کردن یا با من مخالفت کردن که اصلا در اون زمینه هیچ اطلاعاتی نداشتن و خواستن کار منو زیر سوال ببرن اون وقتا بوده که واقعاً کنترل خودمو از دست دادم ،، یا اکثر اعضای خانواده ام اینجوری بوده که انگار از اونا هیچ توقع مخالفت نداشتم و با کوچکترین مخالفت و تندی اونا سریع از کوره در رفتم جالبه که با غریبه ها این رفتارو نداشتم و حتی خیلی از آدما تو رابطه چه کاری سرم کلاه گذاشتن ولی نتونستم عصبانیتم رو بروز بدم ولی با اعضای خانواده ام سریع بروز دادم ،، یا مثلاً وقتایی که آدما درباره ی هر موضوعی از خودشون نظر میدن و اصرار دارن افکار پوسیده و پوچشون رو تو گوش منم فرو کنن اگر نتونم جمع و ترک کنم از کوره در میرم و .. ،، یا خیلی وقتا شده توی فضای عمومی وقتی میبینم افراد حریم شخصی منو رعایت نمیکنن اون وقتام از کوره در میرم واقعاً ،، زمانایی که ببینم دارن حقمو ضایع میکنن یا زمانای که نوبتم رو نا دیده میگیرن ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که در مسیر شناخت تمام الگوهای عذاب آور تکرار شونده زندگیم هستم و شکرت که توانستم اونها رو شناسایی و ترک یا تغییر دادم شکرت خداجونم شکرت