اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام استاد عزیزم خداروشکر برای وجود بابرکت و پربار شما چ تصویر زیبایی و زاویه و فاصله دوربین چقدر عالی و چشم نواز.. هرروز بهتر از دیروز ب توان ابدیت به روایت تصویر و درونمایه
استادجانم این فایل خواسته قلب من بود
وقتی اسم فایل رو دیدم اشک در چشمانم حلقه در چون چندروزی هست ک واقعا در باب مسائل کوچکی ک مجدد برام تکرار میشد در فکر بودم.
استاد جان مواقعی ک من خیلی احساساتی میشم چندین مورد هست.
وقت هایی ک دخترم کسل و پکر و بی حوصله هست و مدام بمن میگه منتنهام دوستی ندارم و چرا مهمون نمیاد.. این درحالیکه هرچی میگم بیا بازی کنیم و .. بیتوجهی میکنه ن باهام میاد بریم پارک یا در دوست پیدا کردن ضعیف هست ک من بابت اینها نمیدونم چرا ولی خودمو مقصر میدونم!!!! درحالیکه من خودم خیلی زود میتونم ارتباط بگیرم و بسیار خوش خنده و شاد هستم ولی پدرش هنوز یک دوست صمیمی ندارد.. و ارتباط خاصی هم با خانواده ش نداره.. و گاهی میگم این خصوصیت سر پدرش شاید رفته..
استاد جان و دوستان عزیز اینجا من نیاز ب راهنمایی دارم ک میدونم هرکسی مسعول زندگی خودش هست و من باید از جای خدا بلند بشم تا خداییش رو کنه ولی وظیفه من بعنوان مادر ک در این سن 10سال ک دوران ابتدای بلوغ و نوجوانی هست باید مراقبت و راهنمایی کنم چی میشه؟ آیا تربیت و راهنمایی انجام نشه چون میگیم هرکسی هدایت میشه؟ چون یجورایی هم بدلیل مسائل عاطفی ک قبلا بوده خب تو روحیه دخترم هم اثر گذاشته یجورایی خودمونو مسئول میدونم….
و درکل این زمان ها واقعا ناراحت و عصبی و درمونده میشم..
زمان هایی ک بهم از سوی کسی بی توجهی بشه ناراحت میشم و میدونم ک مشکل از عزت نفسم هست ک حتما دوره عزت نفس یکی از عزیزان پرقدرت سایت تهیه خواهم کرد
استادجان من الان خانم خانه دارمو نی نی 19 ماهه دارم و کامل زمان من برای کارخونه و بچه داری و .. هست ؛ درآمدی ندارم و زمان هایی ک برای پول همسرم دیر میده یاو .. خیلی احساس ناامیدی و خشم و عصبانیت از خودم دارم ک چرا من درآمد از خودم ندارم. و شاغل نیستم و ب وظایف و بچه داری و .. حسم منفی میشه ولی باز میگم الان میتونی از این زمان برای کارکردن رو خودت استفاده کنی و این لذت بردن از فرشته هات احساس بینظیری بهت میده ک از انرژیش میتونی سبکبال تر فکرتو باز کنی و ب رویاهات فکر کنی. بههرحال شرایط فعلی تو اینه از الانت لذت ببر
وقت های ک همسرم باوجود اینهمه مدت زمانی ک سر کارهستن و کارمند عالی بودن ولی ب رئیس خودش مثل یک برده بله چشممیگه و هیچ ارزشی برای خودش و بطبع برای ما قایل نیست حتی از نظر طبقه اجتماعی!!!! واقعا باتمام وجودم ناراحت میشم .
ولی بعدش ب این نتیجه میرسم ک تو در خودت چی داشتی ک همچین رفتاری باید از همسرت سر بزنه ؟! و اینکه تو مسعول افکار و عقاید خودت هستی اونم بازتاب باورخودشو میگیره ک چ بسا هزارااااان بار اومده و از رئیس و .. گفته ک حق منو اونجور ک لایقم نمیده و فلانه و ..!! و بازهم حاضر نیست برای این مسائلش قدمی در جهت خودشناسی و عزت نفسش برداره .
و باز برمیگردم ب درون خودم و ب خودم میگم ک تو باید خودتو خالص کنی .. اینها بازتاب تو هستن و باید تو خودتو شفاف کنی از ناخالصی ها ..
کتاب نیمه تاریک وجود واقعااا خیلی عالی و متمرکزانه بر همین افکار درونی ک حتی نمیدونیم کجاهستن و انقدر ریشه ای کدگذاری شدن تاکید داره.
در این مدار فعلی اینها ذهن منو درگیر کرده و امیدوارم با خرید این دوره بینظیر بهتر و عالیتر رو خودم کار کنم. ممنونم استاد عزیزم و مریم همراه در پناه خدا شادو سلامت و عاشق باشید دوست داشتنی ها
بنام خدای همیشه حامی وهدایتگرم.. سلام به دواستادعشقمم.. سلام به اعضای ارزشمنداین خانواده توحیدیم..
امروزبزرگترین درخواستم درکدنویسی این بود که :امروزبرای تغییرعادت ها وکدهای مخرب ذهنم درخواست هدایت وآگاهی میکنم خدایابه من الهام کن که چی هست این کدهاوچطورتغییرشون بدم؟؟ وبازم نیروی اجابتگرچه سریع به خواسته ام پاسخ داد، چون من روی جلسه 3کشف قوانین هستم واین جلسه نمیشه به این سادگی ازش گذشت بارهاوبارهاکه به سوالات پاسخ دادم فهمیدم که بزرگترین ترمزهام ترس از طردشدن هست، وترس ازموفق نشدن دراون کاریارابطه، وباورکمبود که من حتی وقتی داشتم هم نگران تموم شدنش بودم چه پول چه رابطه چه وسیله ترس ازاینکه خراب بشه داشتم، چراترس داشتم فهمیدم که باوربه اینکه توانایی دوباره بدست اوردنش روندارم.. ولی بازم یه چیزایی برام گنگ ونامفهوم بود که بااین مثال های استاد ترمزهام انگارمنبعشون یه مقداری نمایانترشد
پس باصداقت تاجایی که بفهممشون جواب به این سوالات میدم…
چه شرایطی واتفاقاتی درزندگی شماقویترین احساسات رودرشمابرانگیخته میکنه؟
وقتی کسی ازنظرمالی وموفقیت درامورمالی ازمن انتقادمیکنه، که چرانتونستم خونه ام روحفظ کنم وفروختم کسی درموردشکست مالی وشکست روابطم ازمن انتقادمیکنه شدیدا بهم میریزم وعصبی میشم واحساس شکست وناامیدی میکنم(ازدرون احساسی دارم که من درموفق شدن ناتوانم من هیچ توانایی ندارم ویه نجوایی میادکه تولیاقت نداشتی که راحت زندگی کنی موفق باشی مثل بقیه، بهتره بری برای یکی کارکنی تومال موفق شدن وصاحب کسب وکارشخصی نیستی) _حرف ونظرمردم برام مهمه که من درنظرشون آدم موفقی باشم،،
_وقتی من درجمع باشم حرف زدن واضهارنظربرام کارسختیه چون ازاشتباه کردن میترسم که نکنه حرف اشتباهی زدم درصورتی که درارتباط برقرارکردن وصحبت کردن بایک فردخیلی خوب عمل میکنم ولی درجمع باشک وتردید حرفمومیزنم اون اعتمادبنفس روندارم (این ترس ازاشتباه درمعاملاتم هم خودشونشون میده چون ازاشتباه کردن وشکست میترسم حدضررنمیزارم وهمین باعث ضرر بزرگتر شده واسم، ازاینکه اشتباه کردم دیگ فکرم اینه که نمیتونم جبران کنم چون هرچیزی که ازدست دادم نتونستم دوباره تاحالا بدستش بیارم، بدست میارم امااگه ازدست دادم دیگ بهم برنمیگرده، باورم اینه پس اینکه من اگه ایندموقعیت روازدست بدم دوباره نمیتونم بدست بیارم احساس ناتوانی درموفقیت وبدست آوردن دوباره)) کم شدن پول چ وقتی خرج میکنم چ وقتی ضررکنم شدیدا منومضطرب ونگران میکنه
بی توجهی دررابطه ام منوخیلی دچاره ناامیدی ویاس میکنه واحساس اینکه رابطه ام داره سردمیشه وبه تموم شدنش دارم نزدیک میشم
فکرمیکردم این موضوع نیست درتصمیماتم وزندگیم ولی الان میبینم کمرنگترشده ولی هست، که من وقتی یکی پایه ام باشه خیلی هیجان دارم امیدوانگیزه دارم واعتمادبنفس برای انجام ودنبال کردن اون کار، وبه همین نسبت هم اگه به یه چالشی بخورم وپایه ای نداشته باشم دلسردمیشم ودیگ همه چیزبه حالت تعلیق درآوردم وشک داشتم که میتونم اینکاروانجام بدم یانه
اینکه ببینم کسی داره یکی روکه ضعیفتره کتک میزنه خیلی عصبی وناراحتم میکنه نمیتونم ساکت بمونم(آدم های قدرتمندوحتی ازنظرهیکل قوی باشن آدمای زورگویی میدونم و ازشون خوشم نمیومد یه ذره ازقبل بهترم درزمینه دلسوزی ولی هنوزپررنگه))
وقتی نتیجه ام داره ازدست میره مثال سودم من خیلی مضطرب ونگران وهیجانزده میشم وسریع میخوام جلوی ازدست رفتنش روبگیرم شک میکنم به کل تحلیل وتصمیمم ومنتظرنمیمونم ببینم نتیجه چی میشه سریع میپرم که جلوی ضررم روبگیرم ودراکثرمواقع اشتباه بوده وهیجانی خودموازنتیجه محروم کردم
وقتی من دچارضررمالی میشم، یادرروابطم به چالش میخورم اضطراب میگیرم وسیگارم روکه ترک کردم دوباره میکشم، ورزشم رواونروزانجام نمیدم چون احساس ارامشم روازدست میدم، احساس ناامیدی وشکست میکنم
وقتی کاری برای کسی انجام میدم واون خیلی ازمن قدردانی نمیکنه من عصبی میشم واحساس میکنم کارم بی فایده بوده وای کاش اینکاروانجام نمیدادم وپشیمون میشم ازکاری که انجام دادم، مثلا تورابطه ام اگه من پیامی میدادم وجوابم داده نمیشدوطول میکشیدکلا پشیمون میشدم واحساس خودکم بینی میومدسراغم که اون برای من ارزشی قاعل نبوده من چراحالشوپرسیدم، سریع قضاوت اشتباه میکردم که گاهی مواقع خودم شرمنده میشدم ازقصاوتم وحرفی که زدم، میخواستم اینجوری فکرنکنم ولی تواون شرایط تابه خودم میومدم اونجوری فکرکرده بودم همیشه وکاریش نتونسته بودم بکنم
وقتی کسی که من براش خیلی کاراانجام دادم ازخودگذشتگی کردم واون اصلا زمانی که من به کمک وتوجهش نیازداشتم توجهی نکرد کاری برام انجام نداداون روآدم خائن ودورویی میدونم که قدرمحبت من رونمیدونه ودیگ میخوام کلا باهاش رابطه ام روقطع کنم، میخوام بهم دوباره محتاج بشه ولی من بهش خوبی کنم دوباره تاشرمنده بشه
اینکه یکی نیازبه کمک داشته ومن نتونستم کمکی بهش کنم خیلی ناراحتم میکنه یااگه کمکم موثرنبوده خیلی خودموسرزنش میکنم وخودخوری میکنم که چرانتونستم بهتراون چیزی که بودم براش باشم وکاری انجام بدم کارم روکافی نمیدونم(مثال:یه باریکی آدرس پرسید ومن ادرس رواشتباه داده بودم رفتم جلوتردیدم اون آدرس رووفهمیدم که اشتباه کردم تایه مسافت دوری رفتم وگشتم که اون آقاروپیداکنم وبهش بگم که آدرس درست کجاست ولی ندیدمش خیلی عذاب وجدان داشتم ازاینکه کاری براش نتونستم بکنم که هیچ اشتباههم بهش آدرس دادم تازه)
اصلا هنگم خودم که اینایی که توذهنم هست کجابودن چرامن متوجهشون نبودم، شیطان اعمال زشت من رودرنظرم زیباجلوه داده بود، واینا حتی دیگران جزوویژگی های خوب من میدونستن فهمیده بودم که این ویژگی هاغلطن ولی اصلا کنترلی روشون نداشتم دریه شرایطی الان که فکرمیکنم…
به نام خدای مهربان من شکرگزار خداوند هستم که فرصتی به من داد تا با خانواده بزرگ عباسمنش باشم و تجربیاتم را به اشتراک بگذارم.
اجازه بدین یک داستانی را با هم مرور کنیم
یه روز صبح فرزندم از خواب بیدار شد و رو به من گفت بابا دوباره درسی را با درد به تو می دهند و رفت تا دست و صورتش را بشورد در این فرصت من در فکر فرو رفتم که چی شد به محض بیدار شدن این حرف را به من زد وقتی ازش پرسیدم چه کسی قراره دوباره با درد به من درس بده اون گفت
کائنات
خیلی برام جالب بود و این را یک نشانه دانستم که درک بهتری داشته و دقت داشته باشم در رفتارم.
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو.مولانا
علاوه بر خلق خواسته های زیاد من ناخواسته هایی را جذب می کردم و این باور را داشتم که مانند یک فوتبالیست که فرصتهای زیادی برای گل زدن دارد همون فرد بیشترین فرصتها را از دست می دهد.
و من این باور را عوض کردم که نگاه و تمرکز من روی خلق فرصتها باشه و بی نهایت فرصت وجود داره و تمرکزم روی داشته ها باشه.
تا درس چیزی را نگیرم و تغییر نکنم و باورهایم را عوض نکنم جهان دوباره الگوهای تکرار شونده را به من نشان می دهد و به محضی که درسش را گرفتم و روی رشد شخصی و فردی خودم کار کردم دیگه اون مسئله تکرار نمیشه.
ممنون که کامنت من را خوندین با تشکر از گروه تحقیقاتی عباسمنش و شما دوستان.
چه اتفاقاتی شدیدترین احساسات رو در شما برانگیخته میکنه؟؟
من تاالان که 26سال سن دارم بیشترین نوع اتفاقاتی که شدیدترین احساسات رو درمن بوجود اورده در زمینه روابط بوده بی توجهی بدرفتاری بی احترامی وخیانت از شریک عاطفیم منو تامرز خودکشی هم برد و خوشبختانه ناموفق بود
من هر چند وقت یکبار دچار بی توجهی شریک عاطفی میشم و به شدت ناآرام وبی قرار میشم خوابم بهم میریزه بی اشتها میشم و درگیری ذهنی فوق العاده ای پیدا میکنم و دااائم در حال گلایه و شکایت در ذهنم هستم و نقش یک قربانی رو به بهترین نحو ممکن اجرا میکنم واین باعث میشه به شریک عاطفیم حمله کنم و هزاران شکایت و گله بکنم و کلی هم بی اعتماد بشم و ذهنم ارور خیانت بده و ادامه ماجرا که منو از لحاظ جسمی و روحی به شدت داغون میکنه
ریشه تمامی این احساسات هم از عدم وجود عزت نفسه به خصوص در زمینه قربانی بودن که بزرگ ترین پاشنه اشیل منه و هنوزم برای رفعش راهی پیدا نکردم
من انچنان به نقش قربانی بودن خو گرفتم که ناخوداگاه رفتارهایی از شریک عاطفیم رو برانگیخته میکنم که این حس رو تایید کنه مثلا قدر منو نمیدونه من اینهمه سال منتظرش بودم من اینهمه کار براش انجام دادم من خیانتشو بخشیدم من تمام رفتار های بدشو تحمل کردم و …
این رفتار ها بااااید میشده تا حس قربانی بودن در من تایید بشه و باورش قوی و قوی تر بشه علتش هم اینه از بچگی بهم گفتن آخیییی لیلا چقد مظلومه اخیییی لیلا چقد ارومه
الانم یک مدته باز دچار بی توجهی شریک عاطفیم شدم و باااز ذهنم شروع کرده به دلایل منطقی که بله من چقد مظلومم که داره بهم خیانت میشه من عمرمو پاش باختم و …
ممنون میشم از دوستان که کمک کنن این احساس قربانی بودن رو چطور از ریشه درمان کنم چون این اتفاقات به طور پیوسته 10ساله برام اتفاق میوفته در رابطه با افراد مختلف
خودمم تصمیم گرفتم تعهد ببندم که همه چیو از ریشه درمان کنم نه از شاخ و برگ ها
خدایا شکرت برای بودن و نفس کشیدن و هر لحظه فهمیدن و درک کردن و لذت بردن
خدایا شکرت که این سایت و این خانواده هست
خداایا شکرت که تا ازت فایل جدید خواستم
خدایا شکرت که نزاشتی کمالگرایی کنم، که اول برم سه فایلی که ندیدمو ببینم و براشون کامنت بزارم بعد بیام سراغ این فایل و در لحظه گفتی فایل خواستی اینم فایل برو ببین و لذت ببر
خدایا شکرت برای اینکه قراره کلی یاد بگیرم
استاد در مورد اتفاقات تکرار شونده حرف زدین که من با تمام وجودم به این اتفاقات همیشه فکر میکردم از زمانی که تو دوره آفرینش بش اشاره کردین، و مرحله تکاملیم این بود که فقط می دونستم وجود این الگوها رو، می دونستم که منم دارم به وجودشون میارم با افکارم و چون با باور نهادینه شده زیر این افکار دسترسی نداشتم فوق العاده احساسم بد میشد از فکر کردن بشون، و همش می گفتم خداایا چه باوری در من هست چه ذهنیتی در مورد چه چیزی هست هست تو ذهنم، که این موردا برای من به وجود میان و اینقدر واکنشیم نسبت بشون و اینکه انگار مسئله اصلی زندگی من هستن و به عبارتی نشتی انرژی منن
همینطور که کم کم از وجودشون آگاه بودم، این آگاهی و پذیرش وجود این الگوها سبب میشه کم کم در مدار یافتن باور و علت هم بیفتین، و بعد که یهویی الهام میشد که اگر تو این اتفاق همیشه برات میفته بخاطر این ذهنیتیه که هست، من سوال بعدیم این بود خب حالا چجوری درستش کنم برطرف شه بره و حالا یجورایی تو حالتی بودم که نمی دونستم چیکار کنم براش واقعا، و بعد با رسیدن به مدار همین فایل هایی که اخیرا استاد می گذاشت یعنی عادتی که سبب میشه زندگی شما برای همیشه تغییر کنه و بعد دیگه شاهکارش شکارچی نکات مثبت باشیم بود، تونستم با تغییر احساسم و زاویه نگاهم به اون اتفاق با دیدن جزئی ترین زیبایی در هر فرد و چیزی که دور و برم هست و تا جایی که هستم که خداروشکر عالیه حالم و میدونم اگر در مورد بعضی چیزا حالم گرفته میشه مثل ورودی مالی که خداروشکر بازم چون میدونم این باز از ذهنیت منه و باید باورهای محدود کننده ثروتم رو پیدا کنم باعث شده که این مورد یجورایی بعضی وقتا احساسم بد کنه که بعد با الهاماتی که خدا می کنه واقعا حالم عالیه و با همون ایده ای که سید علی خوشدل دادن تو فایل شکارچی نکات مثبت باشیم، بیایم نقش خدا رو پر رنگ کنیم برای خودمون، این اصلا از تمارینی بود که غوغا کرده برام و حال دلم واقعا خوشه.
حالا الگوهای تکرار شونده زندگی من اینه که کلا هر بار جمعیت زیادی ما تو خونمون مهمان داریم که مهمان نمیشه اسمش گذاشت در واقع و اینکه کلا یادمه از سن دبیرستان که دیگه درس خوندن شده بود کاری که هر طور شده باید انجام بشه و جدی هم انجام بشه، با اومدن جمعیت زیاد تو خونمون من به شدددددددت دچار واکنش گری می شدم، عصبی و بداخلاق انگار که بدترین اتفاق زندگی من ممکنه رخ بده، و برام آرزو شده بود که چرا من مثل بقیه دخترایی که تو کلاسمون برای خودشون تو اتاق تنهایی بدون سر و صدا درس می خونن و همه باشون همکاری می کنن که اینا در کمال سکوت و شرایط خوب درس بخونن چرا من اینجور نیستم، چرا ما همیشه خونمون شلوغه، و می گفتم خواهرهایی که ازدواج کردن دیگه اصلا نباید اینقدر زیاد بیان و بمونن و من حساس شده بودم به این مسئله.
حالا باورهای نهادینش چیه:
1-برای اینکه بتونم عالی و خوب درس بخونم باید خونه حتما سکوت باشه و خلوت و همه شرایط عالی چون از بچه های اطرافم می شنیدم، در حالی که من همون آدمی بودم که دوره راهنمایی هم همین وضعیت رو داشتم و وقتی امتحان داشتم هم خونمون شلوغ بود، و یا گله های دو خواهرم که اونا اونموقع دانشجو و یا سال آخر دبیرستان رو میشنیدم و این تو من شکل گرفت تو الان بچه های نمیفهمی خونه شلوغ بده، ولی بزرگ که بشی به سن اینا تو حتما برات مشکل میشه، و شد و دقیقا تو سال دوم دبیرستان من با هر گونه شلوغی ای مشکل داشتم تا جایی که من با همون افراد مشکل پیدا می کردم و به شدت واکنش گری میکردم.
2-شاید فکر می کردم چون مهمان میاد و یا کلا کسی اومده خونمون من وظیفه سرگرم کردنش رو به عهده دارم که احساس خوب پیدا کنه که بش خوش بگذره و خلاصه مهمانی خوبی باشه من باید حتما برم تو اون جمع و بی خیال کاری که باید انجام بدم و یا درسی که باید بخونم بشم، که این مورد رو تو فایل استاد در مورد مهمانی گرفتن که همین اواخر گذاشتن: الگوی مناسب بریا الگو گرفتن بود پیدا کردم.
3- و یا اینکه من برای اینکه جلوگیری کنم از اینکه افراد بیان سوال پیچم کنن و یا اینکه تو کارم سرک بکشن بزار کلا هر چی درس مرسه و کاره بزارم کنار برم پیش اونا بشینم و کنترل اوضاع و همه چیز رو بدست بگیرم.
4- باور کمبود هم قطعا ریشش هست، مثلا شاید میدونستم جمعیت خودمون که زیاده و تازه به قولی من از میوه و هر چیزی که هست تو خونمون کم می خورم حالا مهمانم اضافه بشه دیگه هیچ.
و وقتی این باورها رو شناسایی کردم دیگه حتی با حضور مهمان و غیره هم من گاهی وقتا البته اگر بتونم اتفاقی خالی پیدا کنم میرسم به کارام، اگر درسی و یا پروژه ای باشه چون فهمیدم بعد از کلی تضاد که نباید تمرکزم رو به محیط بیرونی ببندم و تمرکزم باید تو ذهن من باشه و یا اینکه اگر با مهمانی حرف مشترکی ندارم پیشش نمیشینم اصلا به کارم میرسم و اینکه من فقط مسئول احساس خوب خودم هستم و بقیه مسئول احساس خوب خودشون و بقیه باید برای احساس خوب خودشون تلاش کنن و من برای خودم. اینجوری واقعا اگرم کسی بیاد خونمون مشکلی ندارم و خیلی بهتر از قبل شدم.
و همشم میگم اگر حرفای منفی زدن هدوفون دارم میزنم به گوشم و به حرفای استاد گوش میدم.
یه مسئله دیگه ای که هست، و یک الگوی تکرار شونده هست تو زندگی من، مسئله وسواس شدید پیدا کردن نسبت به چیزیه
مثلا هربار به عبارتی هر سال من باید به یه چیزی وسواس پیدا کنم، یا تمیزی هست، یا وزن هست (که در مورد من میگم باید وزن خودم رو بالا ببرم، در حالی که اندام واقعا رویایی ای دارم، و هر لباسی بپوشم فوق العاده بم میاد که باز باوراش کامل شناسایی کردم که دیگه خداروشکر تا 80 درصد حلش کردم که وقتی من جسمم سالمه و با جسم خودم راحت هستم دیگه تمومه، و اینکه به خودم یادآوری می کنم که ورزش می کنم واقعا برای لذتش هست نه چیز دیگه ای می بینم واقعا بیشتر از گذشته که برای عضله ساختن دارم ورزش می کنم دارم فرم و شیپ یپدا می کنم و عضله میزنم که متوجه شدم برای این هست که مسئله تا حدودی حل شده از طریق شناسایی باورهای نهادینه شده).
همیشه میدونم یه کار اصلی است که باید تمرکزم روی اون باشه و ناخودآگاه یه وسواسی به وجود میاد که همه ذهنم میره برای کنترل اون شرایط و اون افکار و دیگه تمرکزی برای من نمیمونه برای اینکه اصل رو انجام بدم.
و الان فهمیدم چرا من هر بار یه وسواسی دارم، یکیش بخاطر زندگیه نکردست، به عبارتی چون فکر می کنم که اونجور که باید زندگی نکردم، اون نتایجی که میخوام و اون استایلی که برای زندگی می خوام نداشتم، پس باید شرایطی که ذهنم میگه باید رعایت بشن تا زنده بمونی و به آرزوهات برسی، یجوری به دنبال سروایو هستم، در حالی که کل زندگی من یه مدت شده بود همین سروایو و دیگه رمقی نمی مونه برای رسیدن به آرزوها و خواسته ها، و هر بار یک وسواس جدید، میگم وسواس برای اینکه نیاز داره که یک سری شرایط رو براش کنترل کنم، و همه انرژیم میره صرف کنترل کردن، و مطئنم تا ریشه ای مسئله وسواس خود این مورد حل نشه، همینطور یا وسواس های تکراری و یا جدید رو در آینده من تجربه خواهم کرد.
-در مورد سوال شما استاد چیزهایی که باعث میشن احساساتم قویا فعال بشن به جنبه منفی این موارد هستند:
1) یکیش دقیقا این هست که ببینم از طرف افراد بزرگتر و حتی کوچتر به بچه ها زور گفته بشه و اون بچه نتونه از خودش دفاع کنه و باج بده البته اینا در گذشته بدین شکل بودم، ولی الان با همین درکی که از قوانین دارم، میفهمم که اون فرد باید با اون تضاد روبرو بشه تا خواسته در اون شکل بگیره، و یا اینکه قبل از اینکه به دنیا بیاد خودش این نوع تضاد رو انتخاب کرده پس من نباید ناراحت باشم و فقط قانون رو تایید کنم.
2) وقتی می شنیدم یا می دیدم که پدر مادرم و یا بقیه افراد در مورد یک سری باورهای قدیمی و یک سری قوانین برای محدود کردن آزادی از هر لحاظی حرف میزدن وقعا واکنش گری می کردم، که تا زمانی که وقتی با استاد آشنا شدم، دیگه واکنش گری به این درجه رسید که باشون بحث نکنم هر چند بحثه در ذهن من جریان داشت، و بعد فهمیدم من با شرک و دادن قدرت به دست اونها و هر آدمی جز خودم مخصوصا پدر و مادرم که در واقع از کودکی اونها رو منابع قدرت می دیدم، باعث میشد که من با این مسئله مشکل داشته باشم، تازه در مورد مسئله و بحث و گفت و گوی اونها که اصلا در مورد من نبوده و در مورد کسی دیگست. و جدیدا با بیشتر کردن صحبت هام با رب وهابم این موارد قدرتشون خیلی کمتر شده چون ذهن من در حود خودم و در حد فرکانس و مدار فعلیم، خدا رو قدرت تمام کننده و تنها قدرت موجود میبینه.
3) قبلنا وقتی همه در مورد این حرف میزدن که چرا من کار نمی کنم و یا نمیرم تو آزمون های استخدامی شرکت کنم، در حالی که اصلا تو ذهن من نمی گنجید شغل دولتی و کارمند بودن
4) و الان اگر بخوام به دنبال کار باشم و برم آگهی چک کنم و این مسائل برای اینکه ورودی مالی داشته باشم واقعا من رو اذیت می کنه، این پروسه به من رنج میده احساس می کنم یه چیزه علکیه و رو هوایی و فقط برای اینکه به خودم ثابت کنم ببین تو تلاشت کردی ولی کاری که تو میخوای نیست، رو تایید کنم، در واقع باورهای من در مورد کار، مسئله کار کردن به طور کل، خارج شدن از منطقه امن، تعهد دادن به کسی غیر از خودم، مسئولیت پذیرفتن داره اینجا کار می کنه و داره حال من بد می کنه.
در نهایت میدونم همه این مسائل دارن کم کم خودشون رو بروز میدن، مسائلی که از قدیم بودن، حل نشدن و الان برای اینکه بتونم به مدار بالاتری صعود کنم این مسائل میان و میخوان که حل شن، تا بتونم برم به مدار بالاتر چون دیگه اونجا جایی برای این مسائل نیست و به قول استاد که شما گفتین و بچه ها در کامنت هاشون در مورد دوره شیوه حل مسائل میگن که اگر مسئله رو حل نکنی الان، بعدا با شدت بیشتری بروز پیدا می کنه.
خدایا شکرت استاد که هستین و دارین دنیا رو جایی قشنگتر برای زندگی کردن می کنید.
من الان تقریبا 40 باری میشه که دارم فایل 1 راهنمای عملی دستیابی به آرزوها رو گوش میدم با جون و دلم و چقدر حالم من رو خوب کرده چقدر معرکست، چقدر گرانبهاست، چقدر عالیه وقتی همون ابتدای فایل گفتین اگر میخواین چیزی که اینجا دارم میگم رو بش عمل کنین و بفهمینش باید این فایل رو حداقل 100 یا 200 بار گوش بدین. و من تازه میفهمم به طور خودکار نمیزارم تو حس و حال بد بمونم و شاید چند دقیقه طول بکشه و اونقدر زیبایی های زندگیم رو میبینم تا به قول استاد شایسته و ارزش دیدن زیبایی های بیشتر و بزرگتر بشم، دارم بش عمل می کنم.
یا اینکه سعی می کنم لذت بردن از الان زندگیم و نه بعدا و یا گذشته در دستور کارم باشه و چقدر خدای من لذت آفرینه وقتی باور داشته باشی رب جهان و جهانیان، خودش می خود که تو از زندگی لذت ببری.
استاد عزیزم، خانم شایسته گرانقدر، دوستای ارزشمندم وجود شما یکی از سپاس گزاری های بزرگ زندگی منه، خدایا شکرت که هستین.
سلام به استاد عزیز و دوست داشتنیم و سلام به مریم خانم عزیز
استاد عزیز بازم مثل همیشه یه فایل عالی گذاشتین و موقعی که به این فایل خوب دقت میکنیم به درونیات خودمان بهتر و بیشتر پی میبریم و این باعث میشه که پاشنه اشیلهای خودمان را بهتر شناسایی کنیم و تمرکز بهتری روشون داشته باشیم برای حل کردنشان استاد عزیز من از دوره دوازده قدم استفاده میکنم دوره بسیار خوبی هست و همینطور از فایلهای رایگان شما استفاده میکنم و خدارو صد هزار مرتبه شکر نتایج خوبی گرفتم و اینم بگم که اون زمان که من شمارو نمیشناختم الله مهربان خیلی قشنگ من را به سمت شما هدایت کرد و بازم خدارو شکر انشاالله همیشه شاد و سلامت باشید استاد دوست داشتنیم
اسماء خانوم یه نکته میخواستم درباره وسواس بگم به وسواس سعی کنید اهمیت ندین چون هرچی اهمیت بدین بدتر میشه شاید کمی سخت باشه اما اگه بتونین اهمیت ندین وسواس به مرور زمان ازبین میره یا خیلی کمتر میشه ورزش کردن هم خیلی کمکتون میکنه سعی کنید ورزش در کاراتون داشته باشین همینطور موسیقیهای ارام کننده انشاالله وسواستون حل بشه
خداروشکر برای بودن در جمع این خانواده عظیم و ارزشمند
سپاس گزارم از پاسختون آقای رحیمی
بله درست می گین، دقیقا همینطوره یادمه وقتی بم الهام شد ورزش کنم سریع به بهترین شکل شروع کردم ورزشم، چون به اندازه سه ماهی می شد که ترک کرده بودم به خاطر تمرکز برای انجام کاری و بعد متوجه شدم با الهاماتی که از جانب خدا داشتم ورزش باعث تمرکز عالی و برنامه ریزی درست زندگیم میشه پس باید شروعش کنم و بالافاصله شروع کردم و الان دارم بهترین نتایج رو کسب می کنم و به شدن راضی هستم از پروسه ام. و خداروشکر در زمینه حل وسواس فعلیم هم دارم به خوبی تکامل خودم رو طی می کنم و الان نسبت به گذشته خیلی بهتر شدم، و متوجه شدم راهش صلح با خود، باید با خودم به صلح برسم و مهربون تر باشم.
خداروشکر در این مسیر هستم
خداروشکر شما و این خانواده عزیز و ارزشمند هست
انشالله در پناه الله وهاب در کمال سلامتی و عشق و حال و احساس عالی باشید.
من مواردی که توش حس عمیق و احساسات شدیدی رو تجربه می کنم برای خودم لیست کردم. و اینجا هم می نویسمشون.
1_ وقتی حس می کنم فردی منو احمق فرض می کنه، سرم کلاه میزاره یا مسخرم می کنه بشدت عصبی میشم و واکنش بدی نشون میدم.
2_وقتی حس می کنم طرف مقابل من تو رابطه ممکنه منو رها کنه یا طردم می کنه یا دوس داره تنها باشه یا تنها جایی بره بشدت عصبی، منزجر ازش و غمگین میشم.
3_ وقتی به گذشته و تصمیماتم فکر می کنم بشدت خودمو سرزنش می کنم و بابتش ناراحت و غمگین و از خودم عصبی میشم. و بشدت بی انگیزه میشم نسبت به آیندم.حس می کنم زندگی نرمالی ندارم. شاید از لحاظ مغزی مشکل دارم که نمی تونم تصمیمات درست بگیرم و خصوصا توی روابط موفق باشم.
4_ وقتی به زندگیم فکر می کنم حس می کنم هیچ کس منو دوست نداره و از بودن با آدما بدم میاد. و حس ناامیدی شدید بهم دست میده.
این احساسات رو تجربه می کنم این روزا و با هر چی بیشتر فکر کردن بهشون بیشتر از قدم های مثبت و تمرکز روی کارم فاصله می گیرم و داره تبدیل به یه چرخه منفی میشه.
خیلی خوشحالم که تو این شرایطم استاد دقیقا دارن در مورد همین موضوعات صحبت میکنند. ️
استاد عزیزم من هنوز حتی فایل را دانلود نکردم، ولی خداروشکر بینهایت خداروشکر.
من امروز صبح توی دفترم نوشتم الگوهای تکرار شونده من و شروع کردم به نوشتن، یه موردی نوشتم و حسم گفت برم فایل هدایتی ام راببینم.که کامنت هم گذاشتم واستون در سریال سفر به دور آمریکا قسمت 74 که اتفاقا در مورد هدایت و نحوه استفاده از هدایت و گوش دادن و رها بودن بود و تایید کردم این نکات را. خدارو شکر. عاشقتونم استاد عزیزم.
خدای من اومدم دوباره توی صفحه اصلی و بوم، خدا انگار داره میگه چیکار بکن علیرضا طاهرزاده، عشق کردم خدارو شکر بینهایت، اشک تو چشمام جمع شد.
عاشقتم استاد عزیزم. من این کامنت را الان مینویسم ولی به محض دیدن این فایل حتما دوباره کامنت میگذارم.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام به استاد عزیزم و مریم گلی مهربان و دوستان ارزشمند سرزمین عجایب سایت بینظیر عباسمنش
اول از همه بگم اگر تمام دنیا هم من رو سرزنش و تمسخر کنن بابت گوش دادن به این آموزه ها و ادامه دادن این مسیر ، ذره ای در اشتیاق وصف ناپذیر من تاثیر نداره
هرچند که اوایل راه مثل خیلی های دیگه از ذوق پیدا کردن بهترین مسیر هدایت سعی در آوردن اطرافیان به این مسیر اون هم به زور داشتم
و حتی تا همین چند روز اخیر هم سعی در تغییر اطرافیان و عزیزانم داشتم هرچند خیییلی کمرنگ تر شده و عملا اسمی از استاد و این مسائل جایی نمیبرم مگر اینکه خودشون بخوان، ولی کلا از سر راه خدا کنار رفتم تا هر کس رو در زمان مناسبش اگر خودش خواست به این مسیر نورانی هدایت کنه
و میدونم با برداشتن این ترمز تحولات چشمگیری رو شاهدم به لطف خدا
دومین مطلب مهم اینکه
من سالهای سال دنبال خودشناسی بودم
چون
مدام میشنیدم
مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه
هرکی خودش و شناخت ، خدای خودش رو هم می شناسه
ولی کسی نبود خودم رو به من بشناسونه
و همش میگفتم
یعنی چی که خودم رو بشناسم؟
چرا خدا از روح خودش در ما دمیده؟
این چه اشرف مخلوقاتیه که لنگ یه لقمه نون و یه سرپناهه برا خودش ؟
چرا جوانهای ما الان دیگه میگن نمیشه با این درآمدهای اندک و بیکاری و … ازدواج کرد و خونه خرید و کار پیدا کرد و…؟؟؟
آقا اصلا معذرت میخوام یه گوسفند داره از ما بهتر زندگی میکنه
نگران رخت و لباس تنش نیست چون زمستون و تابستون لباس به تنش هست
نگران خورد و خوراکش نیست که زمین براحتی در اختیارش میزاره
نگران سرپناهش نیست که صاحبش بخاطر منافع خودش هم که شده تا لحظه زنده بودنش براش سرپناه خوب تهیه میکنه
پس ما برای چی اصلا بدنیا اومدیم؟
بخوریم بخوابیم قسط بدیم بچه بزرگ کنیم سر و سامون بدیم باز اونام همین سیکل تکراری و معیوب و بی هدف رو طی کنن ….و…؟؟؟
این چه اشرف مخلوقاتیه؟
هدفش چیه؟
حالا گیریم که ثروتمندم شد و بیشتر خورد و پربارتر شد
که چی؟
آخر بمیره و باز این سیکل تکراری…..
یه چیزی این وسط هست که من نمیفهمیدم
دلیل اصلی خلقت
میگفتن رسیدن به کمال ( چه اصطلاحات دهن پر کنی بی مفهمومی، خب کمال چی هست اصلا؟؟ : توضیح نداره ، تهش میگفتن یعنی آدم خوبی باشم، کمک به همنوع و… خب که چی؟
کمک کنم که اونم به خور و خواب بگذرونه و تمام ؟؟؟ بعدش چی؟ بعدش میری تو بهشت
خب چه بی مزه ….
این دنیا زجر بکشی که اون دنیا بری تو بهشت؟؟
چنین خدای بیرحمی دارم من ؟؟؟؟)
اینها سوالات پرتکرار و بی جوابی بود که بالاخره تو این مسیر طلایی پیدا کردم جوابش رو
اون چیزی که خدا به فرشته هاش گفت من میدونم و شما نمیدونید این بود:
فرشته ها از سر جبر تا ابد ملزم به انجام اعمال نیک هستن
ولی
روح خالق بودن خودم رو در انسان دمیدم
که شماها ببینید این مخلوق من هم توانایی خلق بدی داره، هم خوبی
ولی
من به اوت بنده ای افتخار میکنم و مایه مباهات منه که خوبی خلق کنه و به گسترش جهانم کمک کنه
و من رو بعنوان الله ی که اکبره قبول داره
قبول داره که من یه آهنربای بزرگم و اون روح خودم که در وجودش دمیدم مثل براده های آهنرباست
اگر خوبی و نیکی بخواد من ، خودم. ، خود خود خودم، در قالب ثروت، روابط عاطفی خوب ، سلامتی و.. بهش جذب میشم
و اگر بدی بخواد یا از غیر من خوبی بخواد به همون راه کمکش میکنم برسه
سلام به دلارام عزیز چقدر خوندن کامنتت حس خوبی بهم داد چه تعبیر فوق العاده ای آهنربا و براده های آهن از خدا و روحش عنوان کردی واقعا باید در هر لحظه خودمون رو کنکاش کنیم ناظر بر افکار باشیم تا بتونیم خالق زندگیمون باشیم. امیدوارم هر روز موفق تر از روز قبل باشی
استاد راستش یه حسی بهم گفت بیام سایت رو چک کنم و دیدم بلهههه استاد قشنگم دوباره فایل گذاشتن
اونم عجب فایلی
خیلی خیلی ازتون سپاسگزارم
خیلی خوشحالم همچین استادی دارم که با عشق بی نهایت برامون وقت میزاره و باهم روی باورهامون کار میکنیم
استاد بحث الگو های تکرار شونده یکی از موضوعاتی بود که در این مدت خیلی ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود و خوشحالم که خداجونم شما رو هدایت کرد که این فایل رو بگذارید
گاهی اوقات یک سری الگو ها هستن که از بس برای ما اتفاق افتاده برامون عادی شده ، دقیقا برای من هم خیلی از این الگو ها بدیهی شده
و نه فقط الگو ها یک سری ترمز ها و کدهای مخرب هم از بس تکرار شده در ذهنم اونم با دلیل مدرک ، به خاطر اینکه هرچی رو باور کنی جهان بهت ثابت میکنه و دقیقا به خاطر همین تکرار واقعا برام عادی شده بود
و حتی در بحث ساختن باور مناسب برای گاز اصلا نمیدونم که اون باور ترمز هست و یا چه باوری رو به عنوان گاز براش بسازم
برای همین از خداوند هدایت خواستم
و مشتاق هستم که بتونم در دوره کشف قوانین زندگی همراه شما باشم.
بریم سراغ جواب سوال استاد عزیزم
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟ (احساس منفی یا مثبت)
چه شرایط یا اتفاقاتی ، شدیدترین احساسات منفی رو در من برانگیخته میکنه؟
1.برگشت یا دیدن افرادی که قبلا باهاشون ارتباط داشتم و خب ارتباطمون بیشترش منفی بوده
(من ریشه یابی کردم که چرا انقدر باید حس بدی پیدا کنم از دیدنشون یا برگشتنشون ، که اونم این بود که من باور دارم که این افراد قدرت دارن و میتونن بهم آسیب بزنن و هنوز این باور که من خالق زندگی خودمم و عوامل بیرونی در زندگی من تاثیری ندارن هنوز در من صد در صد نهادینه نشده و چون قبلا در رابطه با اون افراد رفتارهای نادلخواهی رو دیدم از سمتشون الان هم ته ذهنم همینه و دارم روش کار میکنم؛ جالبش هم اینجاست هرچند وقت یکبار برمیگردن با اینکه من اصلا دلم نمیخواد ببینمشون و فکر میکنم به خاطر تمرکز خودم و احساسات منفیم بر روی این موضوع هم باشه که میبینمشون.)
2.بی احترامی دیدن
(خیلی کم پیش اومده بعد از قانون که رفتار نادلخواه ببینم ، اما اگر ببینم که کسی بهم احترام نذاشت درحالی که من کلی بهش محبت میکردم و احترام میذاشتم به شدت از اون فرد ناراحت میشم و دیگه دلم نمیخواد باهاش ارتباطی داشته باشم.)
3. اینکه دچار ناخواسته یا اتفاقات نادلخواه بشم ، یا ناخواسته ها رو ببینم
(فکر میکنم الان مدارم اومده پایین و کلی توی اتفاق غرق میشم ، که باورهامو پیدا کنم)
4. اینکه مثلا به یکی کلی محبت کنم و بعد میبینم اون فرد اصلا اون حسی رو که من بهش دارم نداره
(واقعا برام جالب بود الان تازه اینو فهمیدم؛ مثلا کلی برنامه چیده بودم که یکی از دوستان رو سورپرایز کنم برای تولدش ولی خب بعدا متوجه شدم که اون خودش برای تولدش من رو دعوت نکرده بود ، یا مثلا اون به اندازه ای که من بهش حس محبت و دوست داشتن داشتم اینو نسبت به من نداشت…من تا قبل این فکر میکردم اصلا توقعی از دیگران ندارم ولی تازه الان فهمیدم که چرا هنوز تو وجودم هست.)
5.کلاس رانندگی
(خیلی ترس زیادی از رانندگی دارم و اون ترسم و حس های بدی که حین کلاس داشتم باعث میشد خوب نکات رو یاد نگیرم.)
6.اینکه نتونم مثلا یک روز به کارهام برسم
(خیلی زیاد حس بی ارزشی میگیرم.)
7.وقتی هدف گذاری میکنم و به اون هدفم نمیرسم ، یا دیر میرسم
خدا رو شکر که الگویی مثل شما رو تو مسیرم قرار داد تا قدرتشو در تمام ابعاد به من نشون بده
خدا رو شکر
عنوان فایل من و به فکر برد…!!!
چون تو چند مورد این داستان برا من پیش اومده و میاد
مخصوصآ شرایط مالی
نمیدونمم که چرا این الگو تکرار میشه
ولی در سه سال گذشته چیزی که شدیدترین احساستم رو استارت میزد بحث مهاجرت و مستقل شدن بوده
تو سه سال گذشته من دو بار اقدام کردم به ترکیه مهاجرت کنم. ولی به محض اینکه وارد ترکیه میشدم احساساتِ منفی و ترس و نگرانی و این جور احساسات اتفاقاتی رو رقم میزد و منو برمیگردوند ایران.
چند بار هم اقدام کردم تو خود ایران مهاجرت کنم و به یک شهر دیگه برم و باز هم این افکار و این احساسات یقه میکردن منو و باعث میشدن نتونم مهاجرتم و تکمیل کنم.
رشت.ارومیه.تهران.کاشان.کیش.ساری.چالوس.گرگان.
اینا لیستِ شهرهاییِ که من تو یک سال گذشه اقدام کردم برم اونجا زندگی کنم ولی نتونستم
نمیدونمم که چرا این خواسته من محقق نمیشه و چرا این احساسات به محض اینکه میرسم به اون شهر شروع میکنن به قلیان و جوشش
وقتی کسی از من انتقاد میکنه یا مسخره میکنه به شدت عصبانی میشم و رنجش میگیرم ازش و تو ذهنم همش باهاش درگیر میشم.
قبلا با دیدنِ برخورد نامناسب فردی با فرد دیگه احساساتم درگیر میشد ولی الان خیلی کم شده میتونم بگم به صفر رسیده و خیلی راحت اعراض میکنم.
ولی در مورد تصمیمات بزرگ مثل مهاجرت اضطراب و نگرانی یقهم میکنه
یا در مقابل مسخره کردن و انتقادِ افراد احساساتم شدیدن درگیر میشه
استاد باز هم تشکر میکنم از شما که با این سوالات باعث میشی فکر کنم که چه چیزی درون ذهنم هست که این اتفاقات برام رخ میده و در درون خودم به دنبال جواب باشم.
بنام خدای مهربانم رزاق وهاب من
سلام استاد عزیزم خداروشکر برای وجود بابرکت و پربار شما چ تصویر زیبایی و زاویه و فاصله دوربین چقدر عالی و چشم نواز.. هرروز بهتر از دیروز ب توان ابدیت به روایت تصویر و درونمایه
استادجانم این فایل خواسته قلب من بود
وقتی اسم فایل رو دیدم اشک در چشمانم حلقه در چون چندروزی هست ک واقعا در باب مسائل کوچکی ک مجدد برام تکرار میشد در فکر بودم.
استاد جان مواقعی ک من خیلی احساساتی میشم چندین مورد هست.
وقت هایی ک دخترم کسل و پکر و بی حوصله هست و مدام بمن میگه منتنهام دوستی ندارم و چرا مهمون نمیاد.. این درحالیکه هرچی میگم بیا بازی کنیم و .. بیتوجهی میکنه ن باهام میاد بریم پارک یا در دوست پیدا کردن ضعیف هست ک من بابت اینها نمیدونم چرا ولی خودمو مقصر میدونم!!!! درحالیکه من خودم خیلی زود میتونم ارتباط بگیرم و بسیار خوش خنده و شاد هستم ولی پدرش هنوز یک دوست صمیمی ندارد.. و ارتباط خاصی هم با خانواده ش نداره.. و گاهی میگم این خصوصیت سر پدرش شاید رفته..
استاد جان و دوستان عزیز اینجا من نیاز ب راهنمایی دارم ک میدونم هرکسی مسعول زندگی خودش هست و من باید از جای خدا بلند بشم تا خداییش رو کنه ولی وظیفه من بعنوان مادر ک در این سن 10سال ک دوران ابتدای بلوغ و نوجوانی هست باید مراقبت و راهنمایی کنم چی میشه؟ آیا تربیت و راهنمایی انجام نشه چون میگیم هرکسی هدایت میشه؟ چون یجورایی هم بدلیل مسائل عاطفی ک قبلا بوده خب تو روحیه دخترم هم اثر گذاشته یجورایی خودمونو مسئول میدونم….
و درکل این زمان ها واقعا ناراحت و عصبی و درمونده میشم..
زمان هایی ک بهم از سوی کسی بی توجهی بشه ناراحت میشم و میدونم ک مشکل از عزت نفسم هست ک حتما دوره عزت نفس یکی از عزیزان پرقدرت سایت تهیه خواهم کرد
استادجان من الان خانم خانه دارمو نی نی 19 ماهه دارم و کامل زمان من برای کارخونه و بچه داری و .. هست ؛ درآمدی ندارم و زمان هایی ک برای پول همسرم دیر میده یاو .. خیلی احساس ناامیدی و خشم و عصبانیت از خودم دارم ک چرا من درآمد از خودم ندارم. و شاغل نیستم و ب وظایف و بچه داری و .. حسم منفی میشه ولی باز میگم الان میتونی از این زمان برای کارکردن رو خودت استفاده کنی و این لذت بردن از فرشته هات احساس بینظیری بهت میده ک از انرژیش میتونی سبکبال تر فکرتو باز کنی و ب رویاهات فکر کنی. بههرحال شرایط فعلی تو اینه از الانت لذت ببر
وقت های ک همسرم باوجود اینهمه مدت زمانی ک سر کارهستن و کارمند عالی بودن ولی ب رئیس خودش مثل یک برده بله چشممیگه و هیچ ارزشی برای خودش و بطبع برای ما قایل نیست حتی از نظر طبقه اجتماعی!!!! واقعا باتمام وجودم ناراحت میشم .
ولی بعدش ب این نتیجه میرسم ک تو در خودت چی داشتی ک همچین رفتاری باید از همسرت سر بزنه ؟! و اینکه تو مسعول افکار و عقاید خودت هستی اونم بازتاب باورخودشو میگیره ک چ بسا هزارااااان بار اومده و از رئیس و .. گفته ک حق منو اونجور ک لایقم نمیده و فلانه و ..!! و بازهم حاضر نیست برای این مسائلش قدمی در جهت خودشناسی و عزت نفسش برداره .
و باز برمیگردم ب درون خودم و ب خودم میگم ک تو باید خودتو خالص کنی .. اینها بازتاب تو هستن و باید تو خودتو شفاف کنی از ناخالصی ها ..
کتاب نیمه تاریک وجود واقعااا خیلی عالی و متمرکزانه بر همین افکار درونی ک حتی نمیدونیم کجاهستن و انقدر ریشه ای کدگذاری شدن تاکید داره.
در این مدار فعلی اینها ذهن منو درگیر کرده و امیدوارم با خرید این دوره بینظیر بهتر و عالیتر رو خودم کار کنم. ممنونم استاد عزیزم و مریم همراه در پناه خدا شادو سلامت و عاشق باشید دوست داشتنی ها
بنام خدای همیشه حامی وهدایتگرم.. سلام به دواستادعشقمم.. سلام به اعضای ارزشمنداین خانواده توحیدیم..
امروزبزرگترین درخواستم درکدنویسی این بود که :امروزبرای تغییرعادت ها وکدهای مخرب ذهنم درخواست هدایت وآگاهی میکنم خدایابه من الهام کن که چی هست این کدهاوچطورتغییرشون بدم؟؟ وبازم نیروی اجابتگرچه سریع به خواسته ام پاسخ داد، چون من روی جلسه 3کشف قوانین هستم واین جلسه نمیشه به این سادگی ازش گذشت بارهاوبارهاکه به سوالات پاسخ دادم فهمیدم که بزرگترین ترمزهام ترس از طردشدن هست، وترس ازموفق نشدن دراون کاریارابطه، وباورکمبود که من حتی وقتی داشتم هم نگران تموم شدنش بودم چه پول چه رابطه چه وسیله ترس ازاینکه خراب بشه داشتم، چراترس داشتم فهمیدم که باوربه اینکه توانایی دوباره بدست اوردنش روندارم.. ولی بازم یه چیزایی برام گنگ ونامفهوم بود که بااین مثال های استاد ترمزهام انگارمنبعشون یه مقداری نمایانترشد
پس باصداقت تاجایی که بفهممشون جواب به این سوالات میدم…
چه شرایطی واتفاقاتی درزندگی شماقویترین احساسات رودرشمابرانگیخته میکنه؟
وقتی کسی ازنظرمالی وموفقیت درامورمالی ازمن انتقادمیکنه، که چرانتونستم خونه ام روحفظ کنم وفروختم کسی درموردشکست مالی وشکست روابطم ازمن انتقادمیکنه شدیدا بهم میریزم وعصبی میشم واحساس شکست وناامیدی میکنم(ازدرون احساسی دارم که من درموفق شدن ناتوانم من هیچ توانایی ندارم ویه نجوایی میادکه تولیاقت نداشتی که راحت زندگی کنی موفق باشی مثل بقیه، بهتره بری برای یکی کارکنی تومال موفق شدن وصاحب کسب وکارشخصی نیستی) _حرف ونظرمردم برام مهمه که من درنظرشون آدم موفقی باشم،،
_وقتی من درجمع باشم حرف زدن واضهارنظربرام کارسختیه چون ازاشتباه کردن میترسم که نکنه حرف اشتباهی زدم درصورتی که درارتباط برقرارکردن وصحبت کردن بایک فردخیلی خوب عمل میکنم ولی درجمع باشک وتردید حرفمومیزنم اون اعتمادبنفس روندارم (این ترس ازاشتباه درمعاملاتم هم خودشونشون میده چون ازاشتباه کردن وشکست میترسم حدضررنمیزارم وهمین باعث ضرر بزرگتر شده واسم، ازاینکه اشتباه کردم دیگ فکرم اینه که نمیتونم جبران کنم چون هرچیزی که ازدست دادم نتونستم دوباره تاحالا بدستش بیارم، بدست میارم امااگه ازدست دادم دیگ بهم برنمیگرده، باورم اینه پس اینکه من اگه ایندموقعیت روازدست بدم دوباره نمیتونم بدست بیارم احساس ناتوانی درموفقیت وبدست آوردن دوباره)) کم شدن پول چ وقتی خرج میکنم چ وقتی ضررکنم شدیدا منومضطرب ونگران میکنه
بی توجهی دررابطه ام منوخیلی دچاره ناامیدی ویاس میکنه واحساس اینکه رابطه ام داره سردمیشه وبه تموم شدنش دارم نزدیک میشم
فکرمیکردم این موضوع نیست درتصمیماتم وزندگیم ولی الان میبینم کمرنگترشده ولی هست، که من وقتی یکی پایه ام باشه خیلی هیجان دارم امیدوانگیزه دارم واعتمادبنفس برای انجام ودنبال کردن اون کار، وبه همین نسبت هم اگه به یه چالشی بخورم وپایه ای نداشته باشم دلسردمیشم ودیگ همه چیزبه حالت تعلیق درآوردم وشک داشتم که میتونم اینکاروانجام بدم یانه
اینکه ببینم کسی داره یکی روکه ضعیفتره کتک میزنه خیلی عصبی وناراحتم میکنه نمیتونم ساکت بمونم(آدم های قدرتمندوحتی ازنظرهیکل قوی باشن آدمای زورگویی میدونم و ازشون خوشم نمیومد یه ذره ازقبل بهترم درزمینه دلسوزی ولی هنوزپررنگه))
وقتی نتیجه ام داره ازدست میره مثال سودم من خیلی مضطرب ونگران وهیجانزده میشم وسریع میخوام جلوی ازدست رفتنش روبگیرم شک میکنم به کل تحلیل وتصمیمم ومنتظرنمیمونم ببینم نتیجه چی میشه سریع میپرم که جلوی ضررم روبگیرم ودراکثرمواقع اشتباه بوده وهیجانی خودموازنتیجه محروم کردم
وقتی من دچارضررمالی میشم، یادرروابطم به چالش میخورم اضطراب میگیرم وسیگارم روکه ترک کردم دوباره میکشم، ورزشم رواونروزانجام نمیدم چون احساس ارامشم روازدست میدم، احساس ناامیدی وشکست میکنم
وقتی کاری برای کسی انجام میدم واون خیلی ازمن قدردانی نمیکنه من عصبی میشم واحساس میکنم کارم بی فایده بوده وای کاش اینکاروانجام نمیدادم وپشیمون میشم ازکاری که انجام دادم، مثلا تورابطه ام اگه من پیامی میدادم وجوابم داده نمیشدوطول میکشیدکلا پشیمون میشدم واحساس خودکم بینی میومدسراغم که اون برای من ارزشی قاعل نبوده من چراحالشوپرسیدم، سریع قضاوت اشتباه میکردم که گاهی مواقع خودم شرمنده میشدم ازقصاوتم وحرفی که زدم، میخواستم اینجوری فکرنکنم ولی تواون شرایط تابه خودم میومدم اونجوری فکرکرده بودم همیشه وکاریش نتونسته بودم بکنم
وقتی کسی که من براش خیلی کاراانجام دادم ازخودگذشتگی کردم واون اصلا زمانی که من به کمک وتوجهش نیازداشتم توجهی نکرد کاری برام انجام نداداون روآدم خائن ودورویی میدونم که قدرمحبت من رونمیدونه ودیگ میخوام کلا باهاش رابطه ام روقطع کنم، میخوام بهم دوباره محتاج بشه ولی من بهش خوبی کنم دوباره تاشرمنده بشه
اینکه یکی نیازبه کمک داشته ومن نتونستم کمکی بهش کنم خیلی ناراحتم میکنه یااگه کمکم موثرنبوده خیلی خودموسرزنش میکنم وخودخوری میکنم که چرانتونستم بهتراون چیزی که بودم براش باشم وکاری انجام بدم کارم روکافی نمیدونم(مثال:یه باریکی آدرس پرسید ومن ادرس رواشتباه داده بودم رفتم جلوتردیدم اون آدرس رووفهمیدم که اشتباه کردم تایه مسافت دوری رفتم وگشتم که اون آقاروپیداکنم وبهش بگم که آدرس درست کجاست ولی ندیدمش خیلی عذاب وجدان داشتم ازاینکه کاری براش نتونستم بکنم که هیچ اشتباههم بهش آدرس دادم تازه)
اصلا هنگم خودم که اینایی که توذهنم هست کجابودن چرامن متوجهشون نبودم، شیطان اعمال زشت من رودرنظرم زیباجلوه داده بود، واینا حتی دیگران جزوویژگی های خوب من میدونستن فهمیده بودم که این ویژگی هاغلطن ولی اصلا کنترلی روشون نداشتم دریه شرایطی الان که فکرمیکنم…
دوباره با درد درسی را کائنات به تو می دهد.
به نام خدای مهربان من شکرگزار خداوند هستم که فرصتی به من داد تا با خانواده بزرگ عباسمنش باشم و تجربیاتم را به اشتراک بگذارم.
اجازه بدین یک داستانی را با هم مرور کنیم
یه روز صبح فرزندم از خواب بیدار شد و رو به من گفت بابا دوباره درسی را با درد به تو می دهند و رفت تا دست و صورتش را بشورد در این فرصت من در فکر فرو رفتم که چی شد به محض بیدار شدن این حرف را به من زد وقتی ازش پرسیدم چه کسی قراره دوباره با درد به من درس بده اون گفت
کائنات
خیلی برام جالب بود و این را یک نشانه دانستم که درک بهتری داشته و دقت داشته باشم در رفتارم.
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو.مولانا
علاوه بر خلق خواسته های زیاد من ناخواسته هایی را جذب می کردم و این باور را داشتم که مانند یک فوتبالیست که فرصتهای زیادی برای گل زدن دارد همون فرد بیشترین فرصتها را از دست می دهد.
و من این باور را عوض کردم که نگاه و تمرکز من روی خلق فرصتها باشه و بی نهایت فرصت وجود داره و تمرکزم روی داشته ها باشه.
تا درس چیزی را نگیرم و تغییر نکنم و باورهایم را عوض نکنم جهان دوباره الگوهای تکرار شونده را به من نشان می دهد و به محضی که درسش را گرفتم و روی رشد شخصی و فردی خودم کار کردم دیگه اون مسئله تکرار نمیشه.
ممنون که کامنت من را خوندین با تشکر از گروه تحقیقاتی عباسمنش و شما دوستان.
سلام به دوستان و خانواده عباسمنشی گلم
چه اتفاقاتی شدیدترین احساسات رو در شما برانگیخته میکنه؟؟
من تاالان که 26سال سن دارم بیشترین نوع اتفاقاتی که شدیدترین احساسات رو درمن بوجود اورده در زمینه روابط بوده بی توجهی بدرفتاری بی احترامی وخیانت از شریک عاطفیم منو تامرز خودکشی هم برد و خوشبختانه ناموفق بود
من هر چند وقت یکبار دچار بی توجهی شریک عاطفی میشم و به شدت ناآرام وبی قرار میشم خوابم بهم میریزه بی اشتها میشم و درگیری ذهنی فوق العاده ای پیدا میکنم و دااائم در حال گلایه و شکایت در ذهنم هستم و نقش یک قربانی رو به بهترین نحو ممکن اجرا میکنم واین باعث میشه به شریک عاطفیم حمله کنم و هزاران شکایت و گله بکنم و کلی هم بی اعتماد بشم و ذهنم ارور خیانت بده و ادامه ماجرا که منو از لحاظ جسمی و روحی به شدت داغون میکنه
ریشه تمامی این احساسات هم از عدم وجود عزت نفسه به خصوص در زمینه قربانی بودن که بزرگ ترین پاشنه اشیل منه و هنوزم برای رفعش راهی پیدا نکردم
من انچنان به نقش قربانی بودن خو گرفتم که ناخوداگاه رفتارهایی از شریک عاطفیم رو برانگیخته میکنم که این حس رو تایید کنه مثلا قدر منو نمیدونه من اینهمه سال منتظرش بودم من اینهمه کار براش انجام دادم من خیانتشو بخشیدم من تمام رفتار های بدشو تحمل کردم و …
این رفتار ها بااااید میشده تا حس قربانی بودن در من تایید بشه و باورش قوی و قوی تر بشه علتش هم اینه از بچگی بهم گفتن آخیییی لیلا چقد مظلومه اخیییی لیلا چقد ارومه
الانم یک مدته باز دچار بی توجهی شریک عاطفیم شدم و باااز ذهنم شروع کرده به دلایل منطقی که بله من چقد مظلومم که داره بهم خیانت میشه من عمرمو پاش باختم و …
ممنون میشم از دوستان که کمک کنن این احساس قربانی بودن رو چطور از ریشه درمان کنم چون این اتفاقات به طور پیوسته 10ساله برام اتفاق میوفته در رابطه با افراد مختلف
خودمم تصمیم گرفتم تعهد ببندم که همه چیو از ریشه درمان کنم نه از شاخ و برگ ها
نام رب وهاب و غفورم
سلام به همه دوستان عزیزم وو خانواده ارزشمندم
روز 85 ام
خدایا شکرت برای بودن و نفس کشیدن و هر لحظه فهمیدن و درک کردن و لذت بردن
خدایا شکرت که این سایت و این خانواده هست
خداایا شکرت که تا ازت فایل جدید خواستم
خدایا شکرت که نزاشتی کمالگرایی کنم، که اول برم سه فایلی که ندیدمو ببینم و براشون کامنت بزارم بعد بیام سراغ این فایل و در لحظه گفتی فایل خواستی اینم فایل برو ببین و لذت ببر
خدایا شکرت برای اینکه قراره کلی یاد بگیرم
استاد در مورد اتفاقات تکرار شونده حرف زدین که من با تمام وجودم به این اتفاقات همیشه فکر میکردم از زمانی که تو دوره آفرینش بش اشاره کردین، و مرحله تکاملیم این بود که فقط می دونستم وجود این الگوها رو، می دونستم که منم دارم به وجودشون میارم با افکارم و چون با باور نهادینه شده زیر این افکار دسترسی نداشتم فوق العاده احساسم بد میشد از فکر کردن بشون، و همش می گفتم خداایا چه باوری در من هست چه ذهنیتی در مورد چه چیزی هست هست تو ذهنم، که این موردا برای من به وجود میان و اینقدر واکنشیم نسبت بشون و اینکه انگار مسئله اصلی زندگی من هستن و به عبارتی نشتی انرژی منن
همینطور که کم کم از وجودشون آگاه بودم، این آگاهی و پذیرش وجود این الگوها سبب میشه کم کم در مدار یافتن باور و علت هم بیفتین، و بعد که یهویی الهام میشد که اگر تو این اتفاق همیشه برات میفته بخاطر این ذهنیتیه که هست، من سوال بعدیم این بود خب حالا چجوری درستش کنم برطرف شه بره و حالا یجورایی تو حالتی بودم که نمی دونستم چیکار کنم براش واقعا، و بعد با رسیدن به مدار همین فایل هایی که اخیرا استاد می گذاشت یعنی عادتی که سبب میشه زندگی شما برای همیشه تغییر کنه و بعد دیگه شاهکارش شکارچی نکات مثبت باشیم بود، تونستم با تغییر احساسم و زاویه نگاهم به اون اتفاق با دیدن جزئی ترین زیبایی در هر فرد و چیزی که دور و برم هست و تا جایی که هستم که خداروشکر عالیه حالم و میدونم اگر در مورد بعضی چیزا حالم گرفته میشه مثل ورودی مالی که خداروشکر بازم چون میدونم این باز از ذهنیت منه و باید باورهای محدود کننده ثروتم رو پیدا کنم باعث شده که این مورد یجورایی بعضی وقتا احساسم بد کنه که بعد با الهاماتی که خدا می کنه واقعا حالم عالیه و با همون ایده ای که سید علی خوشدل دادن تو فایل شکارچی نکات مثبت باشیم، بیایم نقش خدا رو پر رنگ کنیم برای خودمون، این اصلا از تمارینی بود که غوغا کرده برام و حال دلم واقعا خوشه.
حالا الگوهای تکرار شونده زندگی من اینه که کلا هر بار جمعیت زیادی ما تو خونمون مهمان داریم که مهمان نمیشه اسمش گذاشت در واقع و اینکه کلا یادمه از سن دبیرستان که دیگه درس خوندن شده بود کاری که هر طور شده باید انجام بشه و جدی هم انجام بشه، با اومدن جمعیت زیاد تو خونمون من به شدددددددت دچار واکنش گری می شدم، عصبی و بداخلاق انگار که بدترین اتفاق زندگی من ممکنه رخ بده، و برام آرزو شده بود که چرا من مثل بقیه دخترایی که تو کلاسمون برای خودشون تو اتاق تنهایی بدون سر و صدا درس می خونن و همه باشون همکاری می کنن که اینا در کمال سکوت و شرایط خوب درس بخونن چرا من اینجور نیستم، چرا ما همیشه خونمون شلوغه، و می گفتم خواهرهایی که ازدواج کردن دیگه اصلا نباید اینقدر زیاد بیان و بمونن و من حساس شده بودم به این مسئله.
حالا باورهای نهادینش چیه:
1-برای اینکه بتونم عالی و خوب درس بخونم باید خونه حتما سکوت باشه و خلوت و همه شرایط عالی چون از بچه های اطرافم می شنیدم، در حالی که من همون آدمی بودم که دوره راهنمایی هم همین وضعیت رو داشتم و وقتی امتحان داشتم هم خونمون شلوغ بود، و یا گله های دو خواهرم که اونا اونموقع دانشجو و یا سال آخر دبیرستان رو میشنیدم و این تو من شکل گرفت تو الان بچه های نمیفهمی خونه شلوغ بده، ولی بزرگ که بشی به سن اینا تو حتما برات مشکل میشه، و شد و دقیقا تو سال دوم دبیرستان من با هر گونه شلوغی ای مشکل داشتم تا جایی که من با همون افراد مشکل پیدا می کردم و به شدت واکنش گری میکردم.
2-شاید فکر می کردم چون مهمان میاد و یا کلا کسی اومده خونمون من وظیفه سرگرم کردنش رو به عهده دارم که احساس خوب پیدا کنه که بش خوش بگذره و خلاصه مهمانی خوبی باشه من باید حتما برم تو اون جمع و بی خیال کاری که باید انجام بدم و یا درسی که باید بخونم بشم، که این مورد رو تو فایل استاد در مورد مهمانی گرفتن که همین اواخر گذاشتن: الگوی مناسب بریا الگو گرفتن بود پیدا کردم.
3- و یا اینکه من برای اینکه جلوگیری کنم از اینکه افراد بیان سوال پیچم کنن و یا اینکه تو کارم سرک بکشن بزار کلا هر چی درس مرسه و کاره بزارم کنار برم پیش اونا بشینم و کنترل اوضاع و همه چیز رو بدست بگیرم.
4- باور کمبود هم قطعا ریشش هست، مثلا شاید میدونستم جمعیت خودمون که زیاده و تازه به قولی من از میوه و هر چیزی که هست تو خونمون کم می خورم حالا مهمانم اضافه بشه دیگه هیچ.
و وقتی این باورها رو شناسایی کردم دیگه حتی با حضور مهمان و غیره هم من گاهی وقتا البته اگر بتونم اتفاقی خالی پیدا کنم میرسم به کارام، اگر درسی و یا پروژه ای باشه چون فهمیدم بعد از کلی تضاد که نباید تمرکزم رو به محیط بیرونی ببندم و تمرکزم باید تو ذهن من باشه و یا اینکه اگر با مهمانی حرف مشترکی ندارم پیشش نمیشینم اصلا به کارم میرسم و اینکه من فقط مسئول احساس خوب خودم هستم و بقیه مسئول احساس خوب خودشون و بقیه باید برای احساس خوب خودشون تلاش کنن و من برای خودم. اینجوری واقعا اگرم کسی بیاد خونمون مشکلی ندارم و خیلی بهتر از قبل شدم.
و همشم میگم اگر حرفای منفی زدن هدوفون دارم میزنم به گوشم و به حرفای استاد گوش میدم.
یه مسئله دیگه ای که هست، و یک الگوی تکرار شونده هست تو زندگی من، مسئله وسواس شدید پیدا کردن نسبت به چیزیه
مثلا هربار به عبارتی هر سال من باید به یه چیزی وسواس پیدا کنم، یا تمیزی هست، یا وزن هست (که در مورد من میگم باید وزن خودم رو بالا ببرم، در حالی که اندام واقعا رویایی ای دارم، و هر لباسی بپوشم فوق العاده بم میاد که باز باوراش کامل شناسایی کردم که دیگه خداروشکر تا 80 درصد حلش کردم که وقتی من جسمم سالمه و با جسم خودم راحت هستم دیگه تمومه، و اینکه به خودم یادآوری می کنم که ورزش می کنم واقعا برای لذتش هست نه چیز دیگه ای می بینم واقعا بیشتر از گذشته که برای عضله ساختن دارم ورزش می کنم دارم فرم و شیپ یپدا می کنم و عضله میزنم که متوجه شدم برای این هست که مسئله تا حدودی حل شده از طریق شناسایی باورهای نهادینه شده).
همیشه میدونم یه کار اصلی است که باید تمرکزم روی اون باشه و ناخودآگاه یه وسواسی به وجود میاد که همه ذهنم میره برای کنترل اون شرایط و اون افکار و دیگه تمرکزی برای من نمیمونه برای اینکه اصل رو انجام بدم.
و الان فهمیدم چرا من هر بار یه وسواسی دارم، یکیش بخاطر زندگیه نکردست، به عبارتی چون فکر می کنم که اونجور که باید زندگی نکردم، اون نتایجی که میخوام و اون استایلی که برای زندگی می خوام نداشتم، پس باید شرایطی که ذهنم میگه باید رعایت بشن تا زنده بمونی و به آرزوهات برسی، یجوری به دنبال سروایو هستم، در حالی که کل زندگی من یه مدت شده بود همین سروایو و دیگه رمقی نمی مونه برای رسیدن به آرزوها و خواسته ها، و هر بار یک وسواس جدید، میگم وسواس برای اینکه نیاز داره که یک سری شرایط رو براش کنترل کنم، و همه انرژیم میره صرف کنترل کردن، و مطئنم تا ریشه ای مسئله وسواس خود این مورد حل نشه، همینطور یا وسواس های تکراری و یا جدید رو در آینده من تجربه خواهم کرد.
-در مورد سوال شما استاد چیزهایی که باعث میشن احساساتم قویا فعال بشن به جنبه منفی این موارد هستند:
1) یکیش دقیقا این هست که ببینم از طرف افراد بزرگتر و حتی کوچتر به بچه ها زور گفته بشه و اون بچه نتونه از خودش دفاع کنه و باج بده البته اینا در گذشته بدین شکل بودم، ولی الان با همین درکی که از قوانین دارم، میفهمم که اون فرد باید با اون تضاد روبرو بشه تا خواسته در اون شکل بگیره، و یا اینکه قبل از اینکه به دنیا بیاد خودش این نوع تضاد رو انتخاب کرده پس من نباید ناراحت باشم و فقط قانون رو تایید کنم.
2) وقتی می شنیدم یا می دیدم که پدر مادرم و یا بقیه افراد در مورد یک سری باورهای قدیمی و یک سری قوانین برای محدود کردن آزادی از هر لحاظی حرف میزدن وقعا واکنش گری می کردم، که تا زمانی که وقتی با استاد آشنا شدم، دیگه واکنش گری به این درجه رسید که باشون بحث نکنم هر چند بحثه در ذهن من جریان داشت، و بعد فهمیدم من با شرک و دادن قدرت به دست اونها و هر آدمی جز خودم مخصوصا پدر و مادرم که در واقع از کودکی اونها رو منابع قدرت می دیدم، باعث میشد که من با این مسئله مشکل داشته باشم، تازه در مورد مسئله و بحث و گفت و گوی اونها که اصلا در مورد من نبوده و در مورد کسی دیگست. و جدیدا با بیشتر کردن صحبت هام با رب وهابم این موارد قدرتشون خیلی کمتر شده چون ذهن من در حود خودم و در حد فرکانس و مدار فعلیم، خدا رو قدرت تمام کننده و تنها قدرت موجود میبینه.
3) قبلنا وقتی همه در مورد این حرف میزدن که چرا من کار نمی کنم و یا نمیرم تو آزمون های استخدامی شرکت کنم، در حالی که اصلا تو ذهن من نمی گنجید شغل دولتی و کارمند بودن
4) و الان اگر بخوام به دنبال کار باشم و برم آگهی چک کنم و این مسائل برای اینکه ورودی مالی داشته باشم واقعا من رو اذیت می کنه، این پروسه به من رنج میده احساس می کنم یه چیزه علکیه و رو هوایی و فقط برای اینکه به خودم ثابت کنم ببین تو تلاشت کردی ولی کاری که تو میخوای نیست، رو تایید کنم، در واقع باورهای من در مورد کار، مسئله کار کردن به طور کل، خارج شدن از منطقه امن، تعهد دادن به کسی غیر از خودم، مسئولیت پذیرفتن داره اینجا کار می کنه و داره حال من بد می کنه.
در نهایت میدونم همه این مسائل دارن کم کم خودشون رو بروز میدن، مسائلی که از قدیم بودن، حل نشدن و الان برای اینکه بتونم به مدار بالاتری صعود کنم این مسائل میان و میخوان که حل شن، تا بتونم برم به مدار بالاتر چون دیگه اونجا جایی برای این مسائل نیست و به قول استاد که شما گفتین و بچه ها در کامنت هاشون در مورد دوره شیوه حل مسائل میگن که اگر مسئله رو حل نکنی الان، بعدا با شدت بیشتری بروز پیدا می کنه.
خدایا شکرت استاد که هستین و دارین دنیا رو جایی قشنگتر برای زندگی کردن می کنید.
من الان تقریبا 40 باری میشه که دارم فایل 1 راهنمای عملی دستیابی به آرزوها رو گوش میدم با جون و دلم و چقدر حالم من رو خوب کرده چقدر معرکست، چقدر گرانبهاست، چقدر عالیه وقتی همون ابتدای فایل گفتین اگر میخواین چیزی که اینجا دارم میگم رو بش عمل کنین و بفهمینش باید این فایل رو حداقل 100 یا 200 بار گوش بدین. و من تازه میفهمم به طور خودکار نمیزارم تو حس و حال بد بمونم و شاید چند دقیقه طول بکشه و اونقدر زیبایی های زندگیم رو میبینم تا به قول استاد شایسته و ارزش دیدن زیبایی های بیشتر و بزرگتر بشم، دارم بش عمل می کنم.
یا اینکه سعی می کنم لذت بردن از الان زندگیم و نه بعدا و یا گذشته در دستور کارم باشه و چقدر خدای من لذت آفرینه وقتی باور داشته باشی رب جهان و جهانیان، خودش می خود که تو از زندگی لذت ببری.
استاد عزیزم، خانم شایسته گرانقدر، دوستای ارزشمندم وجود شما یکی از سپاس گزاری های بزرگ زندگی منه، خدایا شکرت که هستین.
عاشقتونم
در پناه رب وهاب باشید.
به نام خداوند مهربان
سلام به استاد عزیز و دوست داشتنیم و سلام به مریم خانم عزیز
استاد عزیز بازم مثل همیشه یه فایل عالی گذاشتین و موقعی که به این فایل خوب دقت میکنیم به درونیات خودمان بهتر و بیشتر پی میبریم و این باعث میشه که پاشنه اشیلهای خودمان را بهتر شناسایی کنیم و تمرکز بهتری روشون داشته باشیم برای حل کردنشان استاد عزیز من از دوره دوازده قدم استفاده میکنم دوره بسیار خوبی هست و همینطور از فایلهای رایگان شما استفاده میکنم و خدارو صد هزار مرتبه شکر نتایج خوبی گرفتم و اینم بگم که اون زمان که من شمارو نمیشناختم الله مهربان خیلی قشنگ من را به سمت شما هدایت کرد و بازم خدارو شکر انشاالله همیشه شاد و سلامت باشید استاد دوست داشتنیم
اسماء خانوم یه نکته میخواستم درباره وسواس بگم به وسواس سعی کنید اهمیت ندین چون هرچی اهمیت بدین بدتر میشه شاید کمی سخت باشه اما اگه بتونین اهمیت ندین وسواس به مرور زمان ازبین میره یا خیلی کمتر میشه ورزش کردن هم خیلی کمکتون میکنه سعی کنید ورزش در کاراتون داشته باشین همینطور موسیقیهای ارام کننده انشاالله وسواستون حل بشه
استاد عزیزم در پناه خدا
سلام به شما دوست عزیزم
خداروشکر برای بودن در جمع این خانواده عظیم و ارزشمند
سپاس گزارم از پاسختون آقای رحیمی
بله درست می گین، دقیقا همینطوره یادمه وقتی بم الهام شد ورزش کنم سریع به بهترین شکل شروع کردم ورزشم، چون به اندازه سه ماهی می شد که ترک کرده بودم به خاطر تمرکز برای انجام کاری و بعد متوجه شدم با الهاماتی که از جانب خدا داشتم ورزش باعث تمرکز عالی و برنامه ریزی درست زندگیم میشه پس باید شروعش کنم و بالافاصله شروع کردم و الان دارم بهترین نتایج رو کسب می کنم و به شدن راضی هستم از پروسه ام. و خداروشکر در زمینه حل وسواس فعلیم هم دارم به خوبی تکامل خودم رو طی می کنم و الان نسبت به گذشته خیلی بهتر شدم، و متوجه شدم راهش صلح با خود، باید با خودم به صلح برسم و مهربون تر باشم.
خداروشکر در این مسیر هستم
خداروشکر شما و این خانواده عزیز و ارزشمند هست
انشالله در پناه الله وهاب در کمال سلامتی و عشق و حال و احساس عالی باشید.
سلام استاد عزیزم
من مواردی که توش حس عمیق و احساسات شدیدی رو تجربه می کنم برای خودم لیست کردم. و اینجا هم می نویسمشون.
1_ وقتی حس می کنم فردی منو احمق فرض می کنه، سرم کلاه میزاره یا مسخرم می کنه بشدت عصبی میشم و واکنش بدی نشون میدم.
2_وقتی حس می کنم طرف مقابل من تو رابطه ممکنه منو رها کنه یا طردم می کنه یا دوس داره تنها باشه یا تنها جایی بره بشدت عصبی، منزجر ازش و غمگین میشم.
3_ وقتی به گذشته و تصمیماتم فکر می کنم بشدت خودمو سرزنش می کنم و بابتش ناراحت و غمگین و از خودم عصبی میشم. و بشدت بی انگیزه میشم نسبت به آیندم.حس می کنم زندگی نرمالی ندارم. شاید از لحاظ مغزی مشکل دارم که نمی تونم تصمیمات درست بگیرم و خصوصا توی روابط موفق باشم.
4_ وقتی به زندگیم فکر می کنم حس می کنم هیچ کس منو دوست نداره و از بودن با آدما بدم میاد. و حس ناامیدی شدید بهم دست میده.
این احساسات رو تجربه می کنم این روزا و با هر چی بیشتر فکر کردن بهشون بیشتر از قدم های مثبت و تمرکز روی کارم فاصله می گیرم و داره تبدیل به یه چرخه منفی میشه.
خیلی خوشحالم که تو این شرایطم استاد دقیقا دارن در مورد همین موضوعات صحبت میکنند. ️
سلام استاد عزیزم.
استاد عزیزم من هنوز حتی فایل را دانلود نکردم، ولی خداروشکر بینهایت خداروشکر.
من امروز صبح توی دفترم نوشتم الگوهای تکرار شونده من و شروع کردم به نوشتن، یه موردی نوشتم و حسم گفت برم فایل هدایتی ام راببینم.که کامنت هم گذاشتم واستون در سریال سفر به دور آمریکا قسمت 74 که اتفاقا در مورد هدایت و نحوه استفاده از هدایت و گوش دادن و رها بودن بود و تایید کردم این نکات را. خدارو شکر. عاشقتونم استاد عزیزم.
خدای من اومدم دوباره توی صفحه اصلی و بوم، خدا انگار داره میگه چیکار بکن علیرضا طاهرزاده، عشق کردم خدارو شکر بینهایت، اشک تو چشمام جمع شد.
عاشقتم استاد عزیزم. من این کامنت را الان مینویسم ولی به محض دیدن این فایل حتما دوباره کامنت میگذارم.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام به استاد عزیزم و مریم گلی مهربان و دوستان ارزشمند سرزمین عجایب سایت بینظیر عباسمنش
اول از همه بگم اگر تمام دنیا هم من رو سرزنش و تمسخر کنن بابت گوش دادن به این آموزه ها و ادامه دادن این مسیر ، ذره ای در اشتیاق وصف ناپذیر من تاثیر نداره
هرچند که اوایل راه مثل خیلی های دیگه از ذوق پیدا کردن بهترین مسیر هدایت سعی در آوردن اطرافیان به این مسیر اون هم به زور داشتم
و حتی تا همین چند روز اخیر هم سعی در تغییر اطرافیان و عزیزانم داشتم هرچند خیییلی کمرنگ تر شده و عملا اسمی از استاد و این مسائل جایی نمیبرم مگر اینکه خودشون بخوان، ولی کلا از سر راه خدا کنار رفتم تا هر کس رو در زمان مناسبش اگر خودش خواست به این مسیر نورانی هدایت کنه
و میدونم با برداشتن این ترمز تحولات چشمگیری رو شاهدم به لطف خدا
دومین مطلب مهم اینکه
من سالهای سال دنبال خودشناسی بودم
چون
مدام میشنیدم
مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه
هرکی خودش و شناخت ، خدای خودش رو هم می شناسه
ولی کسی نبود خودم رو به من بشناسونه
و همش میگفتم
یعنی چی که خودم رو بشناسم؟
چرا خدا از روح خودش در ما دمیده؟
این چه اشرف مخلوقاتیه که لنگ یه لقمه نون و یه سرپناهه برا خودش ؟
چرا جوانهای ما الان دیگه میگن نمیشه با این درآمدهای اندک و بیکاری و … ازدواج کرد و خونه خرید و کار پیدا کرد و…؟؟؟
آقا اصلا معذرت میخوام یه گوسفند داره از ما بهتر زندگی میکنه
نگران رخت و لباس تنش نیست چون زمستون و تابستون لباس به تنش هست
نگران خورد و خوراکش نیست که زمین براحتی در اختیارش میزاره
نگران سرپناهش نیست که صاحبش بخاطر منافع خودش هم که شده تا لحظه زنده بودنش براش سرپناه خوب تهیه میکنه
پس ما برای چی اصلا بدنیا اومدیم؟
بخوریم بخوابیم قسط بدیم بچه بزرگ کنیم سر و سامون بدیم باز اونام همین سیکل تکراری و معیوب و بی هدف رو طی کنن ….و…؟؟؟
این چه اشرف مخلوقاتیه؟
هدفش چیه؟
حالا گیریم که ثروتمندم شد و بیشتر خورد و پربارتر شد
که چی؟
آخر بمیره و باز این سیکل تکراری…..
یه چیزی این وسط هست که من نمیفهمیدم
دلیل اصلی خلقت
میگفتن رسیدن به کمال ( چه اصطلاحات دهن پر کنی بی مفهمومی، خب کمال چی هست اصلا؟؟ : توضیح نداره ، تهش میگفتن یعنی آدم خوبی باشم، کمک به همنوع و… خب که چی؟
کمک کنم که اونم به خور و خواب بگذرونه و تمام ؟؟؟ بعدش چی؟ بعدش میری تو بهشت
خب چه بی مزه ….
این دنیا زجر بکشی که اون دنیا بری تو بهشت؟؟
چنین خدای بیرحمی دارم من ؟؟؟؟)
اینها سوالات پرتکرار و بی جوابی بود که بالاخره تو این مسیر طلایی پیدا کردم جوابش رو
اون چیزی که خدا به فرشته هاش گفت من میدونم و شما نمیدونید این بود:
فرشته ها از سر جبر تا ابد ملزم به انجام اعمال نیک هستن
ولی
روح خالق بودن خودم رو در انسان دمیدم
که شماها ببینید این مخلوق من هم توانایی خلق بدی داره، هم خوبی
ولی
من به اوت بنده ای افتخار میکنم و مایه مباهات منه که خوبی خلق کنه و به گسترش جهانم کمک کنه
و من رو بعنوان الله ی که اکبره قبول داره
قبول داره که من یه آهنربای بزرگم و اون روح خودم که در وجودش دمیدم مثل براده های آهنرباست
اگر خوبی و نیکی بخواد من ، خودم. ، خود خود خودم، در قالب ثروت، روابط عاطفی خوب ، سلامتی و.. بهش جذب میشم
و اگر بدی بخواد یا از غیر من خوبی بخواد به همون راه کمکش میکنم برسه
خدایاااااا شکرت بخاطر اینهمه آگاهی
سلام به دلارام عزیز چقدر خوندن کامنتت حس خوبی بهم داد چه تعبیر فوق العاده ای آهنربا و براده های آهن از خدا و روحش عنوان کردی واقعا باید در هر لحظه خودمون رو کنکاش کنیم ناظر بر افکار باشیم تا بتونیم خالق زندگیمون باشیم. امیدوارم هر روز موفق تر از روز قبل باشی
ممنونم استاد عزیزم که بهم پنج امتیاز دادی
قوت قلب من شدید شما
امروز داشتم روانشناسی ثروت 3 رو گوش میدادم مبحث لیاقت
من با دوره عزت نفس و عشق و مودت تو بحث باورلیاقت خیلی بهبود پیدا کردم
ولی
هنوز هم خودم رو لایق دیدار باشما و مریم جان نازنین نمیدیدم
امروز به خودم گفتم چرا من نه؟؟؟
منم همونطور که لایق شنیدن صدای استاد محبوبم و مریم گلی خوش صدا شدم لایق دیدن روی ماهشون هم هستم
حتی
در آمریکا
همه جای دنیا وطن من ه
و
خداوند رحمان آمریکا رو فقط برای استفاده آمریکایی ها خلق نکرده
وقتی خود آمریکایی ها پذیرای هر مهاجری از هر نقطه دنیا حتی سیاه پوستان هستن، چرا من خودمو لایق پا گذاشتن به اونجا نمیدونم؟؟
سربلند باشی استاد مهربونم
به نام خدا
سلام به استاد عزیزم
و سلام به خانم شایسته ی عزیز
و سلام به دوست های هم فرکانسیم
استاد راستش یه حسی بهم گفت بیام سایت رو چک کنم و دیدم بلهههه استاد قشنگم دوباره فایل گذاشتن
اونم عجب فایلی
خیلی خیلی ازتون سپاسگزارم
خیلی خوشحالم همچین استادی دارم که با عشق بی نهایت برامون وقت میزاره و باهم روی باورهامون کار میکنیم
استاد بحث الگو های تکرار شونده یکی از موضوعاتی بود که در این مدت خیلی ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود و خوشحالم که خداجونم شما رو هدایت کرد که این فایل رو بگذارید
گاهی اوقات یک سری الگو ها هستن که از بس برای ما اتفاق افتاده برامون عادی شده ، دقیقا برای من هم خیلی از این الگو ها بدیهی شده
و نه فقط الگو ها یک سری ترمز ها و کدهای مخرب هم از بس تکرار شده در ذهنم اونم با دلیل مدرک ، به خاطر اینکه هرچی رو باور کنی جهان بهت ثابت میکنه و دقیقا به خاطر همین تکرار واقعا برام عادی شده بود
و حتی در بحث ساختن باور مناسب برای گاز اصلا نمیدونم که اون باور ترمز هست و یا چه باوری رو به عنوان گاز براش بسازم
برای همین از خداوند هدایت خواستم
و مشتاق هستم که بتونم در دوره کشف قوانین زندگی همراه شما باشم.
بریم سراغ جواب سوال استاد عزیزم
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟ (احساس منفی یا مثبت)
چه شرایط یا اتفاقاتی ، شدیدترین احساسات منفی رو در من برانگیخته میکنه؟
1.برگشت یا دیدن افرادی که قبلا باهاشون ارتباط داشتم و خب ارتباطمون بیشترش منفی بوده
(من ریشه یابی کردم که چرا انقدر باید حس بدی پیدا کنم از دیدنشون یا برگشتنشون ، که اونم این بود که من باور دارم که این افراد قدرت دارن و میتونن بهم آسیب بزنن و هنوز این باور که من خالق زندگی خودمم و عوامل بیرونی در زندگی من تاثیری ندارن هنوز در من صد در صد نهادینه نشده و چون قبلا در رابطه با اون افراد رفتارهای نادلخواهی رو دیدم از سمتشون الان هم ته ذهنم همینه و دارم روش کار میکنم؛ جالبش هم اینجاست هرچند وقت یکبار برمیگردن با اینکه من اصلا دلم نمیخواد ببینمشون و فکر میکنم به خاطر تمرکز خودم و احساسات منفیم بر روی این موضوع هم باشه که میبینمشون.)
2.بی احترامی دیدن
(خیلی کم پیش اومده بعد از قانون که رفتار نادلخواه ببینم ، اما اگر ببینم که کسی بهم احترام نذاشت درحالی که من کلی بهش محبت میکردم و احترام میذاشتم به شدت از اون فرد ناراحت میشم و دیگه دلم نمیخواد باهاش ارتباطی داشته باشم.)
3. اینکه دچار ناخواسته یا اتفاقات نادلخواه بشم ، یا ناخواسته ها رو ببینم
(فکر میکنم الان مدارم اومده پایین و کلی توی اتفاق غرق میشم ، که باورهامو پیدا کنم)
4. اینکه مثلا به یکی کلی محبت کنم و بعد میبینم اون فرد اصلا اون حسی رو که من بهش دارم نداره
(واقعا برام جالب بود الان تازه اینو فهمیدم؛ مثلا کلی برنامه چیده بودم که یکی از دوستان رو سورپرایز کنم برای تولدش ولی خب بعدا متوجه شدم که اون خودش برای تولدش من رو دعوت نکرده بود ، یا مثلا اون به اندازه ای که من بهش حس محبت و دوست داشتن داشتم اینو نسبت به من نداشت…من تا قبل این فکر میکردم اصلا توقعی از دیگران ندارم ولی تازه الان فهمیدم که چرا هنوز تو وجودم هست.)
5.کلاس رانندگی
(خیلی ترس زیادی از رانندگی دارم و اون ترسم و حس های بدی که حین کلاس داشتم باعث میشد خوب نکات رو یاد نگیرم.)
6.اینکه نتونم مثلا یک روز به کارهام برسم
(خیلی زیاد حس بی ارزشی میگیرم.)
7.وقتی هدف گذاری میکنم و به اون هدفم نمیرسم ، یا دیر میرسم
8.وقتی یکی ازم انتقاد میکنه یا مسخرم میکنه
9.وقتی میخوام تو دل ترس هام برم قبلش خیلی مضطرب میشم
(اما خب آگاهانه سعی میکنم باورهای مناسب رو تکرار کنم و حسم بهتر میشه.)
خب من سعی کردم یک سری از این احساسات منفی رو بنویسم ، فعلا همینا رو یادم میومد
چه شرایط یا اتفاقاتی ، شدیدترین احساسات مثبت رو در من برانگیخته میکنه؟
1.آشنا شدن با افراد دلخواهم و برقراری ارتباط باهاشون
2.وقتی نشانه های خواسته هایی که بهشون توجه کردم رو میبینم
3.اینکه تو کارم نتیجه گرفتم و کلی مشتری به سمت کارم هدایت شدن
4.وقتی هدیه میگیرم یا سورپرایز میشم
میدونم خیلی بیشتر از این ها باید باشه ، و باید بهشون فکر کنم اما اصلی ترین هاش همینایی بود که نوشتم…
سپاسگزارم از استاد عزیزم و کلی ذوق و شوق دارم برای اینکه این تمرین رو کامل تر انجام بدم و با شوق و ذوق منتظر فایل بعدی از استاد عزیزم هستم.
بنام الله رحمن
سلام به استاد عزیزم
چقدر تصویر امروز سایت منو متحول کرد
چقدر ذوق میکنم وقتی این شیپ بدن تون رو میبینم
ماشالا
هر روز خوش استایلتر میشی استاد
هر روز پوستت شفافتر میشه
هر روز جوونتر میشی
ماشالا
چقدر تیشرت سفید بهت میاد
خدا رو شکر که الگویی مثل شما رو تو مسیرم قرار داد تا قدرتشو در تمام ابعاد به من نشون بده
خدا رو شکر
عنوان فایل من و به فکر برد…!!!
چون تو چند مورد این داستان برا من پیش اومده و میاد
مخصوصآ شرایط مالی
نمیدونمم که چرا این الگو تکرار میشه
ولی در سه سال گذشته چیزی که شدیدترین احساستم رو استارت میزد بحث مهاجرت و مستقل شدن بوده
تو سه سال گذشته من دو بار اقدام کردم به ترکیه مهاجرت کنم. ولی به محض اینکه وارد ترکیه میشدم احساساتِ منفی و ترس و نگرانی و این جور احساسات اتفاقاتی رو رقم میزد و منو برمیگردوند ایران.
چند بار هم اقدام کردم تو خود ایران مهاجرت کنم و به یک شهر دیگه برم و باز هم این افکار و این احساسات یقه میکردن منو و باعث میشدن نتونم مهاجرتم و تکمیل کنم.
رشت.ارومیه.تهران.کاشان.کیش.ساری.چالوس.گرگان.
اینا لیستِ شهرهاییِ که من تو یک سال گذشه اقدام کردم برم اونجا زندگی کنم ولی نتونستم
نمیدونمم که چرا این خواسته من محقق نمیشه و چرا این احساسات به محض اینکه میرسم به اون شهر شروع میکنن به قلیان و جوشش
وقتی کسی از من انتقاد میکنه یا مسخره میکنه به شدت عصبانی میشم و رنجش میگیرم ازش و تو ذهنم همش باهاش درگیر میشم.
قبلا با دیدنِ برخورد نامناسب فردی با فرد دیگه احساساتم درگیر میشد ولی الان خیلی کم شده میتونم بگم به صفر رسیده و خیلی راحت اعراض میکنم.
ولی در مورد تصمیمات بزرگ مثل مهاجرت اضطراب و نگرانی یقهم میکنه
یا در مقابل مسخره کردن و انتقادِ افراد احساساتم شدیدن درگیر میشه
استاد باز هم تشکر میکنم از شما که با این سوالات باعث میشی فکر کنم که چه چیزی درون ذهنم هست که این اتفاقات برام رخ میده و در درون خودم به دنبال جواب باشم.
در پناه الله باشید