اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
من توی فاصله چند روز دو اتفاق برام افتاد که از یک جنس بود و هر دوشو نوعی بی احترامی به خودم میدونستم
بار دومش همین دیشب بود که بدجوری بهمم ریخت و وقتی بهش فکر کردم یاد چند روز پیش هم افتادم و حتی به این هم فکر کردم که چقدر این دو اتفاق شبیه همه و از خودم میپرسیدم که ریشش چیه که امروز استاد اشاره کردن به الگوی تکرار شونده اره استاد جان برای من هم تکرار شد
چند روز پیش یه جمله ای غیر مستقیم توسط یکی از نزدیکام بهم زده شد که بدجوری منو بهم ریخت
دیشب هم دوباره یه سری حرف های نامناسب توسط یکی دیگه از نزدیکام توی جمع زده شد البته نه به من به طور کلی و در کنارش عملکرد من و اینکه انرژی مثبتم به مسخره گرفته شد حس کردم و همه اینها رو بی احترامی به خودم دیدم ولی چیزی نگفتم توی هیچ موردی منتها به شدت بهمم ریخت
حالا جواب اولین سوال استاد رو میدم
من زمانی که کسی بی احترامی میکنه یا از جملات و حرف های قشنگ کنار من استفاده نمیکنهیا اینکه در مورد حواشی و اتفاقات نامناسب حرف میزنه یا اینکه عملکرد منو زیر سوال میبره به شدت بهم میریزیم و عصبانی و ناراحت میشم منتها سکوت میکنم و وارد بحث نمیشم که اینو از استاد یاد گرفتم و بعد اون دیگه دلم میخواد تنها باشم و با کسی ارتباط برقرار نکنم ولی اینو یه جور پاک کردن صورت مسئله میدونستم که نمیزاره مسئلمو حل کنم و بعد یه مدت که دوباره توی یه جمعی میرم اون اتفاقات هر دفعه به نوعی تکرار میشه حالا یه بار به صورت بیان اتفاقات نامناسب یه بار حرف نامناسب یه بار مسخره کردن یه بار زیر سوال بردن و….
شاید این موضوع ریشه توی این باور من داره که من میتونم ادمها رو تغییر بدم یا سعی دارم اینکارو بکنم یا این طرز تفکر که باید همه ادمها درست رفتار کنن
امیدوارم که با فایل بعدی استادم به جوابم برسم و اون باور سمی رو پیدا کنم و تلاش کنم برطرفش کنم
یعنی استاد این فایل نبود طلا بود جواهر بود برای من ،
خدا میدونه استاد کسی که این فایل رو خوب گوش کنه و به سوالاش جواب بده به چه باورهای اشتباهی در ذهنش پی ببره چه باگهایی رو تو ذهنش میتونه شناسایی کنه و به چه خودشناسی ای برسه خدا میدونه فقط این فایل چه گنجیه برای کسی که در مدار شنیدن این حرفا باشه ،
استاد این روزا فایلاتون در من غوغا کرده یکی از یکی خوبتر ،استاد خداکنه فقط من عملگرا باشم نه صرفا شنونده و به به و چه چه کنم که استاد چه حرفای خوبی میزنه ،
من چقدر استاد از شما تشکر کنم آخه تا ادا بشه حق این فایلاتون ،
استاد اگه بدونید این الگوهای تکرار شونده این باورها چقدر به من آسیب زده که فقط باید به من بخندید چه الگوهایی تکراری و مخربی دارم من تو ذهنم ،
حب بزارید استاد من از این الگوهای خوشگل حرص درارم بگم بهتون که چقدر من از دستشون حرصی ام که از بچگی باهام بوده ،بخدا استاد شما حق میگید درسته شاید ما بدونیم بعضی از باورها و رفتارهامون غلطه ولی باز داریم اون کار رو اون رفتارو انجام میدیم چون تغییر باورها سخته یه شبه بوجود نیومدن که یه شبه تغییر کنن من که با گوشت پوست و استخونم به این حرف شما رسیدم ،یعنی بخدا استاد میدونم این باورم مشکل داره ها پذیرفتم ولی سخته تغییرش بارها باید مچ ذهنمو حین انجام اون کار اشتباه یا رفتار اشتباه بگیرم و خلافش رو انجام بدم تا تغییر کنه بارها شاید هم تا ابد ،
خلاصه که استاد از این الگوی تکراری براتون بگم که بنده هم مثل شما که میگید هیچ وقت سر قرار نمیرسیدم حالا به هر شکلی یا هر اتفاقی نمیتونستم سر قرار برسم ،بلی استادم دقیقا هم من آدمی هستم که همیشه سر هر امتحان مهمی که داشتم یا شب قبلش کاملا خوابم به هم میریخت که سر امتحان کاملا چرت بودم و امتحانم رو خراب کردم با اینکه چقدر تلاش کردم و براش خوندم دقیقا برای بار دوم که کنکور شرکت کردم با اینکه خونده بودم ولی این قدر حساسیت به خرج دادم که تغذیت خوب باشه و فلان چیز و نخوری فلان چیزی و بخوری که عدل روز امتحان مسموم شدم و با حالی خراب امتحان دادم ،و سر امتحان استخدامی اولم هم شب قبلش کاملا بیخواب و سر امتحان چرت و گیج با اینکه چقدر خونده بودم براش و سر امتحان استخدامی دومیم هم که کاملا همون اتفاق برام افتاد چقدر وسواس و حساسیت به خرج دادم زود بخوابم و فلان باز هم شب تقریبا نیم ساعت خواب رفتم و سر امتحان که کاملا گیج و چرت بودم همین چند وقت پیش بود چقدر هم براش تلاش کردم انشالله که نتیجه ی این یکی خوب باشه برام چند وقته دیگه نتیجش میاد ،یعنی فقط این الگو خدا میدونه چقدر برام تکرار شده استاد که میخواستم عروسی ای برم یا مراسمی یا کار مهمی داشتم و بس که حساسیت به خرج دادم و وسواس بودم اون کار به بدترین شکل خراب شده برام به بدترین شکلی که خلاف اون چیزی که میخواستم شد که این کاملا برمیگرده به کمال گرایی بنده به وسواسی بودنم به حسایت های زیادی که دارم ،یعنی استاد بخدا اگه من بگم که چه قدر من وسواسی ام که کاملا بر میگرده به کمال گراییم که حد و حساب نداره یهعنی به خدا استاد با خودم میگم دختر به خدا فک کنم از تو کمالگرا تر تو دنیا وجود نداشته و نخواهد داشت و این وسواسی بودنم از بچگی باهام بوده و استاد چقد سخته تغییرش بخدا که استاد جهادی اکبر میطلبد اگه بدونید با چه ایمان و قدرتی دارم روش کارمیکنم بخدا استا جهاد اکبر به معنای واقعی نمیدونید که بعضی وقتا چقدر حرصم میگیره از دست این باورم و عصبانی میشم از خودم ولی من میتونم استاد تغییرش میدم با قدمهای کوچک نه یه شبه ،خلاصه که من نمونه یک آدم کامل کمالگرا و وسواسی هستم ،
واز الگوی بعدی بگم براتون استاد که من چند وقت پیش تازه متوجهش شدم و دقیقا مچ ذهنمو در حال انجامش گرفتم که من به صورت کاملا ناخودآگاه جذب پسرهایی میشم که نیاز به ترحم و دلسوزی دارند و و من ناخوداگاه از این جور پسرها خوشم میاد ،حالا چرا ؟چون من میخوام براش دلسوزی کنم فداکاری کنم من بهش انگیزه بدم پوشش کنم ومن تغییرش بدم ،اونوقت چرا من جذب همچین افرادی میشم برای اینکه نیاز دارم به توجه و تایید فرد مقابل احساس نیاز به دوست داشته شدن از طرف مقابل تعریف از جانب فرد مقابل که در ذهنش یه آدم خوب و فداکار دلسوز جلوه بدم خودمو چرا من به این افراد جذب میشم چون خودم عزت نفس ندارم اعتماد به نفس ندارم خودمو دوست ندارم میخوام طرف مقابل اینو دریافت کنم و چقدر ضربه خوردم از این باور همین چند وقت پیش بود مچ ذهنمو گرفتم و اصلا مات و مبهوت شدم که آخه چرا دختر تو باید از پسری خوشت بیاد که کمبود داره خلا داره نیاز به توجه داره چون دقیقا این باورها تو جود خودم بود اینجاست استاد حق میگید در جهان هر چیز چیزی جذب کرد گرم گرمی را کشید سرد سرد …. و خلاصه به این دخترم فهموندم تو لیاقت پسری رو داری که با عزت نفس و پر بشه نه پر از کمبود خلا که تو بخوای ادای ناجیا و فدا کارا رو در بیاری براش دلسوزی کنی و خودتو فدا کنی براش ، پس رو عزت نفست کار کن روی احساس لیاقتت روی اعتماد به نفست که مدارت بره بالاتر که جذب همچین پسرایی هم نشی و بلی استادم نمیدوند وقتی این باگ ذهنمو فهمیدم ومن خوشحال ترین بودم و داشتم بال در میاوردم که دیگه این الگو برام تکرار نشه و باید روی خودم و مدارم کار کنم و قطعا جذب این افراد هم نخواهم شد و در مدارشون نخواهم بود انشالله به امید الله م ،
و بریم سراغ سوالتون استاد که چه شرایط و اتفاقاتی در زندگیتون شدیدترین احساسات رو در شما بر انگیخته میکند؟
من فقط میگم شما به من بخندید استاد که چقدر تو باقالی ها تشریف داشتم من ،
استاد من به شخصه اعتراف میکنم که نسبت به انتقاددیگران اطرافیان ، دوستان و علی الخصوص خانوادم بسیار حساسم و شدید ترین احساسات منفی رو در من بر انگیخته میکنه ،حالا از چه نوعش ؟ از این نوعش که شما کافی بود یک انتقاد درمورد ظاهر من داشته باشید یا اندامم که چرا صورتت این جور شده یا جوش زدی یا لاغر شدی یا چاق هیچی دیگه انگار که فقط چاقو رو گلوم گذاشتی چنان احساسات منفی ای در من غلیان میکنه فقط باید باشید و به چشم خودتون ببینید استادم که تا کجا پیش میرم من ، این باور از بچگی از من زیاد تعریف شده از طرف خانواده و دایی و خاله هام که تو چقدر خوشگل و دوست داشتی و بهم توجه کردند ،و البته اینکه من هم یک آدمی شده بودم که عزت نفسم کاملا وابسته شده بود به چهره اندامم و تعریف دیگران و عوامل بیرونی ،یعنی استاد نگم که من چقدر در روابطم ضعیف عمل کردم و از دستشون دادم که از من یک انتقادی درمورد چهرم کردن یا اندامم و من برای همیشه اون ارتباطات رو قطع کردم و چقدر گوشه گیر شدم برای چی ؟برای اینکه بهم توجه نکردند تعریف نکردند و ازم انتقاد کردند و من هم برای همشه گذاشتمشون کنار حالا چرا چون من خودم رو از درون دوست نداشتم ارزشمند نمیدونستم اعتماد به نفس و عزت نفسم وابسته به ظاهرم بود و به طبع به توجه و تایید دیگران و بماند که چه ناراحتی ها و افسردگی هایی که کشیدم خداروشکر که الان خیلی کمتر شده این موضوع و خودم رو همین جوری پذیرفتم من بی نقص نیستم هیچ کس بی نقص نیست من نمیخوام یه آدم کامل و بی نقص بالشم از همه لحاظ ظاهر و تحصیلات و کار (عدم کمالگرایی که باید تا آخر عمرم روش کار کنم )من احساس لیاقت میکنم درونی ، ارزشمندم از درون ، خودمو دوست دارم از درون هر اندام و ظاهر و تحصیلاتی که داشته باشم ، دیگه عزت نفس و اعتماد به نفسمو به عوامل بیرونی گره نمیزنم استاد شده بودم یه آدم بی هویت که به هر سازی میرقصید یه روز بخوام باب میل اون باشم دوستم داشته باشه فلانی تاییدم کنه ازم تعریف کنه فلانی دوستم داشته باشه ، بگه چقد تو خوبی ، استاد دیگه حرف مردم زیاد برام مهم نیست نمیگم اصلا ولی واقعا دیگه زیاد مهم نیست از کارهایی که مخالف میل توجه و تایید مردم بوده و من انجام دادم میفهمم که دیگه اونقدرا برام مهم نیست و تاثیری هم نداره در زندگی من که برام مهم باشه من زندگیمو دارم با افکار و باورهای خودم میسازم پس حرف مردم چی میگه این وسط ؟ والبته که بی احترامی هم نمیکنم راه خودمو زندگی خودمو میرم به امید خدای خوبم ،
در این مورد هم بگم که این بنده خدا تو عروسی بهم گفت که چرا صورتت جوش زده هیچی دیگه صبحش یه دعوایی با ایشون راه انداختم که فقط باید بودید و تماشا میکردید البته لفظی بود نه فیزیکی واون بنده خدا چقدر تعجب کرده بود و شاخ در آورده بود انگار که چرا به خاطر این موضوع کوچیک من اینقدر آشفته شدم تازه بنده خدا هرکاری هم میکرد دلداری میداد بابا صورت منم جوش میزنه همه ممکنه این اتفاق براشون پیش بیاد تو چرا اینقدر آشفته شدی و ناراحت مگه من قبول میکردم ،تازه اونجا بود که فهمیدم من اصلا عزت نفس ندارم عزت نفسی که برپایه ی تو جه تایید دیگران باشه بر پایه ی عوامل بیرونی باشه ، باد هواست استاد ، بخدا که بدرد هیچی نمیخوره ک اینارو میگم اینجا که تایید و توجه دیگران دیگه برام مهم نباشه خودم روند تغییراتمو ببینم انگیزه بگیرم ، خداروشکر استاد الان خیلی با خودم راحت تر شدم با خودم بیشتر به صلح رسیدم ، خودمو دوست دارم ، به آزادی رسیدم خداروشکر استادم ، میدونم تا همیشه باید روشون کار کنم تا ابد
اینها بیشترین ضعفهایی هست که من داشتم خداروشکر الان خیلی بهتر شدم و به طبع دارم نتایج خوبشو میبینم تو زندگیم ،
و دونستم استاد که قانون همین و است بس یه وقتایی هم برخلافش عمل کردم نتیجشو هم دیدم لا اقل از این دو سال و خورده ای که یابیشتر که با شما بودم فهمیدم با آزمون خطاهایی که کردم الگوهایی که دیدم تایید شد برام که قانون ثابته و تغییری نمیکنه حالا هر چقدر تو دوست داری دلیل و منطق بیار و برخلافش عمل کن تغییری در قوانین خداوند نیست که نیست ،استاد الان دیگه مثل روز برام روشنه که حرف حق رو میزنید و اصل و قوانین خداوند رو میگید باشد که من هم بتونم بندگیشو بکنم اینقدر تو در دیوار نباشم انشالله به امید خودش ،
مرسی استادم هر بار باید از شما تشکر کنم ناخوداگاه ، اصلا اگه تشکر نکنم من کافرم بخدا ، کلام حق رو میگید استاد ،الهیی صد هزار مرتبه شکر به خاطر وجود شما تو زندگیم که راه درست رو نشونم میدین یه دنیاااااااا ممنونم استاد…
مخصوصا که یک کلید واژه داشت به اسم “توانایی به اسم خودشناسی”
خودشناسی یعنی بری درون خودت و تمامی سیم ها و اتصالات باوری خودت را چک کنی که معیوب نباشد…
و اگر جایی را مشاهده کردی که معیوب بود سریع آن را تعمیر کنی تا سالم شود…
و این خودشناسی با یک سؤال و تفکر در آن سوال آغاز میشود…
سوال می پرسی و در آن تفکر میکنی…
تفکر میکنی تا به حقیقت برسی…
و برای همین است که حضرت علی علیه السلام در مورد ارزش تفکر میگوید
فکر ساعه قصیره خیر من عباده طویله
یک ساعت تفکر بهتر از سالیان سال عبادت است
خوش بحال آنها که عمق این کلام را درک کنند
آنهایی که عمق معنای این کلام را درک کنند در آینده ای نزدیک تبدیل به بیزینس من هایی میشوند که با یک تلفن پنج دقیقه ای ثروتی را میسازند که صدها معدنچی باید با کارفیزیکی سخت در طی دو سال بدست بیاورند…
و اما تفکر من در این سوال استاد عباس منش
واقعا برای من سوال بود که چرا دقیقا هر دو هفته یکبار ، سر یک موضوعی با همسرم دچار اختلاف میشدم و خیلی احساسات منفی را تجربه میکردم
و بعد از مدتی دوباره با هم خوب میشدیم و با خودم میگفتم که این بار حواسم را جمع کنم که این اتفاق نیفتد ولی دوباره همان اتفاق مشابه می افتاد و این چرخه ادامه داشت
در ضمن این نکته را بگم
من معمولا محتاج تعریف و تمجید از دیگران نیستم ولی اگر از همسرم و پدر و مادرخودم حرفای منفی بشنوم خیلی اذیت میشدم و الان هم میشوم اما با شدت کمتر…
خلاصه این چه رازی است؟؟؟
چرا این اتفاقا برای من؟؟؟
با خودم میگفتم شانس ولی یک باور قوی ایجاد کردم که خدایی که جهان به این عظمت را اینقدر دقیق مدیریت میکند که لحظه سال تحویل را با ثانیه میتوانیم معین کنیم ، هیچ وقت برای اداره جهانش تاس نمی اندازد و خدا رو شکر این باور این قدر در من قوی شده که نجوای ذهنی جرات این را ندارد بگوید شانس
با خودم میگفتم حتما در سرنوشت من است ولی یک باور قوی ایجاد کردم که خدا هیچ چیز برای من نمینویسد بلکه آن چیزی را می نویسد که من از پیش فرستادم و به خاطر همین در روز قیامت از من سوال می پرسد و اگر من بگویم خدایا تو خودت خواستی او هم میگوید من چیزی برای تو نخواستم و خودت بودی و…
خلاصه به لطف الله این دو باور در من اینقدر قوی شده که شانس و تقدیر در من جایی ندارند
برای همین دنبال علت بودم
با اقرار بر اینکه من مسؤول صد در صدی اتفاقات زندگی خودم هستم
به خدا میگفتم چه کنم؟؟؟
مشکل چیه؟؟
چه چیز را اصلاح کنم؟
تا اینکه هدایت شدم به این چند بیت زیبا از مولوی
آن عداوت اندرو عکس حقست
کز صفات قهر آنجا مشتقست
وآن گنه در وی ز جنس جرم تست
باید آن خو را ز طبع خویش شست
خلق زشتت اندرو رویت نمود
که ترا او صفحهٔ آیینه بود
چونک قبح خویش دیدی ای حسن
اندر آیینه بر آیینه مزن
البته من این بیت ها را قبلا خوانده بودم اما جنس این بار خواندنشان خیلی فرق داشت
قانونی مهم را به من یادآوری کرد به اسم “قانون انعکاس”
هر چیزی را که در بیرون میبینی آینه ای از درون توست
اگر درون اصلاح شود عکس بیرون نیز عوض میشود
به فرموده حضرت علی علیه السلام
من أصلح سریرته أصلح الله علانیته
هر کس درون خودش را اصلاح کند خدا بیرون او را اصلاح میکند
دقیقا مثل وقتی که با ریش بلند جلوی آینه میریم هر چقدر تلاش کنیم که ریش بلند در آینه را کوتاه کنیم جز خستگی چیزی برایمان ندارد ولی اگر به درون خود مراجعه کنیم و ریش خود را کوتاه کنیم تصویر آینه عوض میشود و مرا با ریش کوتاه نشان میدهد
و این روزها تلاش من این است که در مواجهه با اتفاقات نازیبایی که در زندگی من اتفاق می افتد و احساس مرا منفی میکند این مصرع زیبا از نظامی را در ذهنم متذکر شوم که
آینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن آینه شکستن خطاست
خودم رابشکنم
خودم را مقصر بدانم
و بگویم که
لا إله إلا أنت ، سبحانک ، إنی کنت من الظالمین
خدایا تو پاک و منزهی از اینکه چنین اتفاق منفی ای را برایم بنویسی ، خود خود خود من مقصرم
این منم که به خودم ظلم کردم
دقیقا مثل امام علی در دعای کمیل میگم
ظلمت نفسی
وبپرسم که
خدایا چه چیز را باید اصلاح کنم تا بیرون من درست شود؟؟؟
و خدا میگوید…
جواب مرا میدهد…
میگوید روی عزت نفست کار کن تا هر کسی نتواند براحتی بیاد جرات کند و هر حرفی را به تو بزند و تو را ناراحت کند
میگوید روی باورهای توحیدیت کار کن تا دیگر کسی جلوی تو جرات نکند از گرانی و نگرانی و ترس حرف بزند
و میگوید…
و خدا رو شکر از وقتی که زمزمه ذهن و لب هایم این مصرع شده که
خودشکن آینه شکستن خطاست
در برابر این اتفاقاتی که ذکر کردم آرامتر شدم…
و این اتفاقات کمتر شده…
اما ریشه کن نشده و باید بیشتر کار کرد
بیشتر به درون خودم سفر کنم تا آن باور معیوب را پیدا کنم تا اصلاح کنم
و باید بیشتر کار کنم تا بیرونم بهتر و بهتر و بهتر شود…
کار کنم تا دیگر به نیستی تبدیل شوم و وقتی که به نیستی برسم دیگر در برابر اتفاقات نمیرنجم
اصلا وقتی به نیستی برسم دیگر اتفاقات منفی رخ نمیدهند
ریشه تمام این اتفاقات منفی این است تا من به درجه نیستی برسم
به این مرحله که بگم
من تسلیم تو ام
هر چه دارم از تو دارم
تو بساز ، تو بسازی قشنگتره
به قول عطار
زخم کاید بر منی آید همه
تا تو میرنجی منی داری هنوز
هر چه که بیشتر منیت های خودم را خاک کنم و نیست شوم بیشتر خدا در درون من ظاهر میشود و وقتی که خدا در درون کسی باشد چه بهشتی در بیرون برای او ظاهر میشود….
وقتی به نیستی برسم دقیقا مثل یک نی تو خالی میشوم که خدا در من میدمد و بجای من سخن میگوید
و…
خدا رو شکر برای این آگاهی
ممنونم استاد عباس منش که با طرح این سوالات ذهن ما را به چالش میکشید…
سلاااااااااااام به استاد عزیییییییزممممم و مریمجوووووووونممممم و همه دوستان گلممممممممم–
قبل از جواب دادن به این سوال اساسی،واقعا خداروشکر میکنم که من رو در بهترین زمان هدایت کرد به این فایل ارزشمند و تفکربرانگیز و باعث شد که روزم رو با این فایل شروع کنم..
درواقع خداوند من رو وادار کرد به اینکه بیشتر در مورد اتفاقاتی که برام میفته فکرکنم تا بتونم قبل از مهاجرتم به امید خدا خودم رو اصلاح کنم…امیدوارم که این مسیر بسیار ارزشمند برای من ادامه پیدا کنه تا بتونم با کمک خداوند به اون اخلاقی که واقعا آرزوش رو دارم که بهش برسم دست پیدا کنم …
و اما این سوال مهم:
—چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما قوی ترین احساساتو در شما برانگیخته میکنه؟
راستش وقتی من در شرایطی قرار میگیرم که به من کمتوجهی میشه بسیار احساس خشم میکنم این احساس مخصوصااااااااا زمانی رخ میده که میبینم درهمان زمان به جای من،شخص دیگه ای در کانون توجه قرار گرفته و انگار من کنار گذاشته شدم…
فرقی هم برام نداره توی مدرسه باشم و یک دانش آموز دیگه ای رو از لحاظ درسی به جای من تحسین کنن ، یا پدرم فقط به مادرم محبت کنه و حرف های محبت آمیز بزنه،یا مادربزرگ و پدربزرگم فقط درباره دخترخالهم صحبت کنن و نسبت به توانایی ها و استعداد های من بی توجه باشن…
من در اینجور مواقع به طرز شدیدی برانگیخته میشم که انگار میخوام همه چیز رو از درون خودم بیرون بریزم انگار که نمیتونم هیچجوره افکارم رو کنترل کنم و ذهنم رو اون لحظه و فقط اون لحظه روی زیبایی ها متمرکز کنم و حتما باید همون موقع جواب افراد رو بدم و بهشون اثبات کنم که انگار دارن اشتباه بزرگی میکنن…
این اتفاق بارها و بارها بصورت تکرار شونده برای من افتاده و هرچند وقت یکبار باعث میشه که با شخصی دچار اختلاف و دعوا بشم که بیشتر هم این دعوا ها بین من و پدرم رخ میده O-o
یا مثلا یکبار که این اتفاق توی مدرسه افتاد من توی قلمچی درصد خیلی بالایی توی زیست زده بودم اما استاد اومده بود و از دوستم تعریف میکرد و من کلا اون روز
که توی مدرسه بودم با بچه ها بگو بخند نمیکردم و انگار رفته بودم توی قیافه و برای خودمم ناخوشایند بود که بقیه متوجه شدن م از این موضوع ناراحتم چون نمیخواستم متوجه بشن و مکررا موضوعاتی از این دست برام اتفاق بیفته…
حقیقتا من وقتی شدیدا نسبت به این موضوع واکنش میدم نهایتا نیم ساعت بعد خودم متوجه میشم که کار نادرستی کردم اما این پشیمانی زمانیه که دیگه فایده ای نداره و همه از دستم دلخور شدن و حالا باید ذهنمو جوری کنترل کنم که بتونم دوباره مثل قبل از این اتفاق مودت و دوستی بقیه رو کسب کنم و بنظرم این میتونه زمانی برام اتفاق بیفته که اون لحظه ذهنمو از این موضوعات منحرف کنم و فقط و فقط بصورت آگاهانه توجه کنم به زیبایی ها…
راستش فکرمیکنم این در کودکی من هم ریشه داره چون من تک فرزند بودم و اولین نوه خانواده مادریم بودم تمام توجه ها به سمت من بود هرچیزی که میخواستم درجا انجام میشد و بعد هم که وارد مدرسه شدم تا کنون انقدر درسم خوب بود که کانون توجه تمام معلم ها و کادر مدرسه بودم و از همون بچگی تا الان وقتی یک کوچولو هم نمرهم کم میشد من بشدت بهم میریختم البته الان تونستم یکم از حساسیتم کم کنم اما نه بطور کامل و صددرصد…
یا همین باعث شده که من باور داشته باشم که لزوما و همیشه من باید مورد محبت و حمایت اطرافیانم باشم…
بارها فایل ها عزت نفس و اینکه چگونه جوری زندگی کنم که توجه و نظر دیگران برام اهمیت نداشته باشه رو گوش دادم و البته باید خداروشکر کنم که خیلی خوب تونستم خودم رو اصلاح کنم و خیلی نسبتا از قبل بهتر شدم اما همونجور که گفتم هنوز نتونستم به تسلط صددرصد و کامل به احساسات خودم در چنین شرایطی که شخصی دیگه به جای من در کانون توجه دیگران باشه برسم…
امیدوارم که خداوند من رو هدایت کنه که بتونم انقدر روی خودم کار کنم که بتونم احساسات و ریاکشن هام رو در اینجور شرایط کنترل کنم و انقدر عزت نفس بالایی داشته باشم که فقط و فقط نظر خودم و توجه خودم و رابطه خودم با منبع برام اهمیت داشته باشه…
استاد جونم از شما هم بسیار سپاسگزارم که به عنوان دستی از دستان خداوند با استفاده از این فایل شما تونستم درباره افکار و باورهام ریشه یابی کنم تا برای داشتن اتفاقاتی زیباتر خودم رو اصلاح کنم…–
ما بچه های دوره فوق العاده کشف قوانین زندگی حسابی افتادیم تو کار شخم زنی ذهن و داریم ریشه ای زیرو روش میکنیم و عوامل فساد رو میکشیم بیرون.
الحق و الانصاف خیلی داره بما کمک میکنه این آپدیت جدید.
سوال اول:
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟ (احساس منفی یا مثبت)
1)وقتی کسی که باهاش تو رابطه هستم یا دوستان نزدیک کسایی که خیلی باهاشون صمیمی تر هستم و بیشترین خدمات رو بهشون میکنم منو نادیده بگیرند بی توجهی کنند یا به کس دیگه ای توجه خاصی بکنه خیلی ناراحت میشم و ذهنم درگیر میشه.
2)وقتی رفتار نادرست کسی با کس دیگه ای رو میبینم بشدت ناراحت میشم.
3)وقتی طبق میل و مطابق خواسته و روش من عمل نمیشه بشدت ناراحت و عصبی میشم.
4)وقتی برای کسی کاری انجام میدم و اون خیلی ساده از کنارش رد میشه خیلی ناراحت میشم و بهم برمیخوره
5)وقتی حق و حقوقم حالا چه در سطح اجتماع چه شخصی رعایت نمیشه و نادیده گرفته میشه خیلی عصبی میشم.
6)وقتی کسی به حریم شخصی من وارد میشه و تو مسأله ای که بهش ربطی نداره دخالت یا اظهار نظر میکنه میره رو مخم.
7)وقتی کسی بخواد آزادی هامو بگیره و مطابق میل اون رفتار کنم
8)وقتی احساس کنم داره از مهربانی ، صداقت ، صبر و خوبی من سو استفاده میشه بد عصبانی میشم و قاطی میکنم.
9)وقتی کاری یا وظیفه ای رو به کسی محول کنم و قبول کنه و انجام نده یا اونجوری که گفته بودم انجام نده دیگه میترکم.
10)وقتی هرج و مرج و بی نظمی ببینم حسابی داغ میکنم.
سلام خانم جعفری عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه و دوره کشف قوانین براتون یه دوره عالی باشه. راستش من داشتم کامنت های بچه هارو میخوندم و رسیدم به کامنت اقای مروی و از کامنت ایشون نزدیک 4 تا صفحه نوت برداری کردم و ذهن خودم رو با راهنمایی های ایشون واکاوی کردم و به نکات ارزشمندی رسیدم که چرا من هم دوست دارم حال یه سری از افراد زندگیم خوب باشه. بعد با خودم گفتم نمیدونم این دوره رو بخرم یا نه. میترسم تعهد نداشته باشم و ول کنم. گرچه میدونم اینا همش نجواهای شیطانه چون من خودم واقعا خیلی متعهدم.خلاصه داشتم به خدا میگفتم خدایا من منتظر نشونه توام. اگه میگی بخر میخرم اگه نه که هیچی. تا اینکه کامنت اقای مروی رو تموم کردم و گفتم بیام از اول کامنتشون رو بخونم که درکم از حرف هاشون کامل تر بشه. خلاصه اومدم بالا که یهو چشمم خورد به کامنت شما و نمیدونم چرا به دلم افتاد که بخونمش با هدایت خدا شروع کردم به خوندن کامنتتون. ببینید چه نشانه هایی برام اومد..
اینکه اولا کامنت شما بالای کامنت اقای مروی بود و شمایی کامنت نوشته بودید که خودتون خریدار این دوره هستید. این یه نشونه. بعدشم اومدید شروع کردید به تعریف کردن از دوره کشف قوانین که باعث شده ذهنتون رو کاوش کنید و خودتون رو بشناسید.تازه من هدایت شدم به کامنتی که طرف هم فامیلی منه. یعنی برام جالبه من هدایت شدم به کامنت شما و شما با من هم فامیل هستید. نشانه بعدی این هست که درمورد موضوعاتی صحبت کردید که نصفش شبیه موضوعاتی بود که ذهن من رو درگیر میکنه. یعنی واقعا همه اینا برای من نشانس و من مبهوت میشم از هدایت خدایی که همون موقع جواب من رو انقدر قشنگ داد که عصمت بخر..
ان شالله به امید خدا در دوره کشف قوانین شرکت میکنم
من همزمان که گوش میدادم یه سری چیزهارو نوشتم و چندتا مورد تکراری دارم که میدیدم اینا دارن تکرار میشه ولی هیچکاری براشون نمیکردم فقط میدیدم که تکرار میشه و با خودم میگفتم خدایا چرا انقدر این موضوعات تکرار میشن
الان هرچی که نوشتم رو اینجا براتون میذارم تا ثبت بشه و برای تغییرشون کاری کنم
و خیلی خوشحال شدم که این ویس رو گذاشتین و یکی از پاشنه آشیل های زندگی من رو دارین میگین تا بتونم رفعشون کنم و زندگیم رو کلی جلو ببرم
خدارو هزار باررشکر برای این آگاهی و وجود شما که بهمون یاد میدین هر بار بهتر هر بار قوی تر هرربار سلامت تر هر بار شادتر ثروتمندتر و از هر لحاظ بهتر بشیم
الگوهای تکراری من ؛
من سرکار نمیرم هر بار به یه بهونه ایی نمیشه
با هر آدمی که ارتباط برقرار میکنم خوب بوده الان داغونه وضعیت مالیش خوب نیست ، حرف میزنن عمل نمیکنن سمی و داغونن ، مسخره میکنن ، رابطه ها دوام نداره ، نیازمند توجههه تنهاست ، مستقل نیست ، بد دهن هستن فحش میدن ، اهل مشروب و سیگار
هر چند وقت یکبار هندزفریم خراب میشه و همیشه یه گوشیش از کار میفته
هر چند وقت یکبار یه سفر عالی میرم
هر چند وقت یه بار از جایی که فکرش رو نمیکنم خواستگار میاد
‼️ شاید من آدمیم که دوست دارم به بقیه کمک کنم و این باعث میشه همچین آدمهایی رو جذب کنم
یکی از راه هایی که بفهمیم چه باورهایی دارم اینه که ببنیم چه اتفاقاتی داره تکرار میشه
من یک سری افکار یک سری باورهایی دارم که چون اونهارو تغییر ندادم داره تو ذهن من تکرار میشه که شرایط اتفاقات و چیزهایی رو به وجود میاره که مطابق با باورهای توهه
چرا برای تو اتفاق میفته
چرا این آدمهای ناجالب گیر تو میفتن
چون اینهارو تو داری خلقش میکنی با باورهات داری خلقش میکنی
سوالها ؛
چه شرایطی در زندگی شما قوی ترین احساسات رو در شما برانگیخته کرده؟
وقتی سرزنش میشم
وقتی در مورد کارم آینده ام ازم میپرسن
وقتی در مورد ازدواجم حرف میزنن
( نکنه حرف مردم خیلی برای من مهم باشه ، نکنه مهم باشه که تایید مثبت از بقیه بگیرم )
وقتی من برخورد نامناسب دو نفر با هم رو میبینم حسم بد میشه ، مسخره کردن آدمارو میبینم
وقتی میخوام در مورد رشته ام تصمیم بگیرم
وقتی میرم سرکار و هزارتا فکر میاد توی سرم
پروژه های دانشگاه
خیلی سریع تحت تاثیر جو قرار میگیرم و یا خیلی بد میگم یا خیلی خوب میگم
وقتی بهم بی توجهی میشه مثلا پارتنرم زنگ نمیزنه یا دوستام اطرافیانم باهم صحبت میکنن به من نمیگن یا باهم میرن جایی به من نمیگن
وقتی دوستم میاد خونمون انقدر کمکش میکنم بعد من خواستم برم تهران گفت نمیشه حتی راهنمایمم نکرد گفت نمیدونم حسم بد شد احساس تنهایی کردم
هر بار انگار جسارتم داره بیشتر میشه و نوشتن و ثبت کردن اینها اینجا داره به یه باور قدرتمند بهم میده و اون اینه که مهم نیست بقیه راجع به من چه فکری میکنن
و حرف بقیه از درجه اهمیت خارج میشه
باوجود اینکه خیلی سختمه و ذهنم داره برای زدن دکمه فرستادن دیدگاه مقاومت میکنه اما من انجامش میدم
سپاسگزارم از استاد خوبم برای آموزه هایی که درس زندگیه نجات بخشه و تمام سعیم رو میکنم به هرچی که میشنوم هرچقدرش رو که میتونم عملی کنم و به مرحله عمل دربیارم خدایا سپاسگزارم
یکی از شرایطی که منو واقعا عصبانی میکنه مسخره شدن در جمع توسط خانوادم که خیلی برام سخته(این اتفاق کم رخ میده اما از زمانی که تصمیم گرفتم برم دنباله کاری که دوست دارم بیشتر شده)
چیز دیگهای که منو واقعا عصبانی میکنه و بهم احساس ضعف و عقب افتادگی میده مقایسه شدنه که اونم هم توسط خانواده و هم توسط خودم(مخصوصاخودم)انجام میشه،البته خیلی کم شده.
چیز دیگه ای که منو واقعا عصبانی میکنه و صدها بار هم در زندگیم رخ داده اینه که اهدافم رها میکنم و بعد از چند مدت خودمو سرزنش میکنم و حتی میزنم،که چرا این زمانو از دست دادی.
اتفاقات سال گذشته کشور به شدت منو آزار داد،تا جایی که وقتی عکس کشته شدگان،امارشون،و….میدیدم تا مرز گریه میرفتم.
قبلا بی توجهی توسط خانواده و دوستان واقعا ناراحتم میکرد تا جایی که هر بار به خودم میگفتم فرهاد دیگه باهاشون رفت و آمد نکن.
بی احترامی بهم واقعا آزارم میده حالا از سمت هر کی که میخواد باشه.
اگر قبلا به کسی کمک کرده باشم ولی اون موقع نیاز من اونطور که باید کمکم نکنه عصبانیم میکنه
موارد زیادی هست که روم تاثیر میزاره،،،
ولی چیزی که بیشترین تاثیرو روم میزاره اینه که خودم یا خانوادم به دلیل بی پولی نتونیم کاری که میخوایم انجام بدیم که متاسفانه زیاد رخ داده و رخ میده.
سلام به همه دوستان خوبم که ازشون کلی درس یاد میگیرم
استاد و خانوم شایسته عزیز ازتون سپاسگزارم که کیفیت فایل های دانلودی انقدر عالیه
ازتون سپاسگزارم که فایل ها رو با فاصله قرار میدین چون ما فرصت میکنیم آگاهی های فایل و درک کنیم و بهشون فکر کنیم
و بیایم کامنت بزاریم و بتونیم کامنت های بچه ها رو بخونیم
استاد دوست دارم این موضوع رو هم بهتون بگم که با همون دو تا فایل
چرا با وجود تلاش فراوان به خواسته هایم نرسیدم و خوندن کامنت های بینظیر دوستانم
من تونستم یه سری از ترمز هام رو پیدا کنم و بیام باورهای مناسب دربارشون بسازم و همش با خودم تکرار کنم
و بیام آگاهانه تر رو خودم کار کنم
و خدا رو شکر میکنم که چند روز به من فرصت داد که تنها باشم و از این تنهایی و خلوت خودم استفاده کنم و بیام ترمزهام رو پیدا کنم
از همون لحظه که ترمزهام و باورهای اشتباهم رو پیدا کردم
جهان برام نشانه ها رو فرستاد و واکنش نشان داد
یکی از ترمزهام که تو کامنت های قبلیم نوشتم
احساس عدم لیاقت بود
از همون موقع که این ترمز و پیداش کردم و دارم روش کار میکنم
جدا از اینکه همش دارم تحسین میشم توسط افراد مختلف و اونا با تایید و تحسینشون بهم احساس ارزشمندی میدن
موجودی حسابم در عرض چند روز 40 برابر بیشتر شده و پول هرروز آسان تر و راحت تر میاد سمت من
چون من این پاشنه آشیل رو داشتم
که من توانایی ثروت ساختن ندارم و من همیشه باید وابسته به همسرم باشم
اصلا یه اتفاقاتی داره میفته که جهان داره بهم ثابت میکنه من ارزشمند هستم
و جهان داره بهم نشانه میده که
من هم توانایی پول ساختن دارم
البته که منم این چند وقته دارم رو خودم کار میکنم
مثلا یکی از کارها این بود که بر ترسم غلبه کنم و در نبود همسرم برم کار و انجام بدم
کارهایی که همیشه مسئولیتش با همسرم بوده و الان در نبود همسرم من بتونم انجام بدم
و نزاشتم ذهنم اذیتم کنه و بگه نمیتونی
نزاشتم بهم استرس وارد کنه
گفتم میتونم و انجامش میدم من تنها نیستم و خداوند همراه منه و هدایتم میکنه
رفتم کار و انجام دادم
وقتی کار تموم شد
اولا که مشتری مون کلییی تشکر کرد و گفت حتما شما رو به همه معرفی میکنیم
و یه مبلغی بیشتر پرداخت کرد به عنوان تشکر با اینکه ما حسابی نداشتیم با هم و از قبل تسویه حساب کرده بود
اصلا همینکه طرف بدهکار نیست ولی میاد با عشق یه مبلغی اضافه پرداخت میکنه یعنی کار من ارزشمند بوده دیگه
و چقدر همسرم سپاسگزاری کرد ازم و تحسینم کرد
و هم اینکه وقتی من عزت نفسم و نشون دادم همسرم هم راحت تر تونست بهم اعتماد کنه
و گفتم خیالت راحت همه چیز عالی پیش میره همسرم هم خیالش راحت بود و حتی یه بارم بهم زنگ نزد بپرسه
اوضاع خوبه ؟ و تونست بره به کار خودش برسه
و بهم گفت میدونستم همه چیز خوب پیش میره و خیالم راحت بود
در صورتی که پارسال تو همین موقعیت مشابه قرار گرفتم ولی نتونستم به ترسم غلبه کنم
و راجب این سوال که
چه الگویی تو زندگیت داره تکرار میشه ؟
اگه قبلا بود خیلی خیلی موارد زیادی رو مینوشتم
تو همه زمینه ها مخصوصا روابط
ولی واقعا از وقتی دارم با استاد کار میکنم یه سری الگوها دیگه تکرار نمیشه
مثل بحث های شدید با همسرم که هرچند وقت یک بار بود و به قول استاد منم فکرمیکردم عیب نداره دعوا نمک زندگیه
بعدشم قهر کنم و گریه کنم و احساس قربانی داشته باشم
ولی با دوره عشق و مودت در روابط من یه آدم دیگه ای شدم و خیلی تغییر کردم و الان مدت هاست که همیشه رابطه مون عالی بوده و هرروز داره عالی تر میشه
من از اون شخصیت دختر لوس و بی اعتماد به نفس که اصلا با خودش در صلح نبود اومدم بیرون
و انقدر رابطه مون عالی شده که یادم نمیاد آخرین بار کی بوده که با همسرم بحث کرده باشم
یا مثلا هر چند وقت یکبار برای خانواده من یا همسرم یه مشکلی پیش میومد و مجبور بودیم درگیر حل مسائل اونا باشیم و این موضوع هم درست کردم و دیگه تکرار نشد خدارو شکر
اینم پاشنه آشیلم بود که خیلی روش کار کردم و بازم باید کار کنم که برای کاری که به من مربوط نیست
خودم و نندازم وسط
خیلی مسائل دیگه بود که حل شده و به لطف الله و آموزشهای استاد دیگه تکرار نمیشه
ولی اون چیزی که هنوز مشکل منه و داره تو زندگیم تکرار میشه اینه که
یه مدت درآمدم خوب میشه و حسابم پر میشه و دوباره خالی میشه دوباره درآمدم کم میشه
این الگو هر چند وقت یکبار داره تکرار میشه برای من
و تو کامنت قبلیم گفتم که همین احساس عدم لیاقت یکی از ترمزهایی بود که باعث میشد پول با من دوست نباشه
و اینم میدونم خیلی چیزای دیگه هست باید درست بشه تا پازل کامل بشه
سوال دوم
چه اتفاقی شدید ترین احساسات شما را برانگیخته میکند؟
در رابطه با این سوال هم اگه قبلا بود کلی مینوشتم
مثل اینکه کسی مسخره ام کنه
یا همسرم ازم کوچک ترین انتقادی کنه
یا کسی ازم انتقاد کنه
اگه کسی از همسرم انتقاد کنه و…………..
و خیلی خیلی موارد زیاد که با کوچک ترین مسئله ای من واکنش نشون میدادم
ولی واقعا اینا هم در من حل شده و این موارد احساسات منفی من رو برانگیخته نمیکنن
چون من هر لحظه سعی میکنم با خودم در صلح باشم
اتفاقا همین چند روز پیش دقیقا توسط یه نفر که انتظار نداشتم مسخره شدم
که بهم گفت چقدر لاغری و…. دقیقا با حالت مسخره کردن
اونم توسط کسی که ازش انتظار نداشتم
ولی واقعا برام مهم نبود و لبخند زدم و جوابی ندادم
و به خودم گفتم مهم اینه خودم خودم و دوست دارم
به خودم گفتم اینجا باید نشون بدی تغییر کردی
اینجا باید نشون بدی که با خودت در صلح هستی
آیا میتونی احساسات و کنترل کنی ؟ آیا میتونی راجبش با همسرت حرف نزنی؟
آیا میتونی بگی اشکال نداره فلان موقع هم این آدم تحسینم کرده ؟
و اون روز فهمیدم من خیلی تغییر کردم اگه قبلا بود حتما بهم میریختم
حتما ناراحت میشدم عصبانی میشدم
ولی واقعا این تو ذهنم بود که خوب لاغر باشم مگه مهمه ؟ مهم اینه خودم اینطوری دوست دارم
من واقعا آدمی بودم اگه مشتری مثلا میگفت کارم این ایراد و داره هم خودم ناراحت میشدم و اعتماد به نفسم و از دست میدادم و هم از دست مشتری عصبانی میشدم وبا مشتری بحثم میشد
ولی از استاد یاد گرفتم اگه الان انتقادی هم میشه میگم این یه مسئله هست باید حلش کنم
شاید کار من ایراد داره باید درستش کنم تا پیشرفت کنم
از مسائل فرار نکنم
وقتی فکر کردم دیدم ولی هنوز یه سری مسائل هست که احساسات منفی من و برانگیخته میکنه
یکی اینکه برای کسانی که دوستشون دارم یه مسئله ای پیش میاد
خیلی ناراحت میشم یا همش میخوام یه کاری براشون کنم
البته تو این مورد هم بهتر شدم چون الان یه مثال یادم اومد
چند روز پیش یکی از عزیزان من بهم زنگ زد و یه مشکل مالی براش پیش اومده بود و واقعا از دست من کمکی برنمیومد فقط بهش گفتم خدا بزرگه درست میشه
و بعدش هم اصلا یادم رفت دیگه بهش زنگ بزنم ببینم چی شد
اگه قبلا بود یا میخواستم یه جوری مشکلش رو حل کنم یا اگه نمیتونستم صد بار میگفتم ببخشید کاری از دست من برنمیاد
بعدش هم صد بار بهش زنگ بزنم که اون بفهمه من حواسم بهش هست
ولی همین الان یادم افتاد که من اصلا یادم رفت دیگه به اون طرف زنگ هم بزنم
این نشون میده من دارم تغییر میکنم
یکی دیگه از موارد هم اینه که اگه یکی از نزدیکانم ازم یه درخواستی کنه و من نتونم انجام بدم یا اصلا آگاهانه بگم نه
خیلی ذهنم درگیر میشه
خیلی همش میگم الان چه فکری راجب من میکنه ؟
و نمیتونم ذهنم و کنترل کنم و در نتیجه میرم تو احساس بد
حالا الگوی تکرار شونده برای من بحث درآمدم بود و برانگیخته شدن احساس بدم در زمینه روابط بود
و میدونم اینا بهم ارتباط داره
میدونم برای رسیدن به موفقیت مالی من باید همه چیز و درست کرده باشم
به قول استاد باید همه تیکه های پازل رو بچینم تا پازل کامل بشه و جایزه رو بگیرم
وقتی تو از درون خودت رو مشکل گشا میدونی و از درون احساس میکنی که توانایی داری تا مسائل دیگران رو حل کنی و بهشون مشاوره میدی و حلال مشکلاتشون هستی و تو اون انرژی مثبتی هستی که همه جا ازت یاد میشه و دنبال اثبات خودت هستی،جهان آدمهایی رو وارد زندگیت میکنه که تو رو به اون خواسته ات که گره گشایی مسائل دیگران هست هدایت میکنه و آدمهای ضعیف و وابسته رو وارد زندگیت میکنه تا احساس دلسوزی بیشتری رو داشته باشی چون تو در اعماق باورهات فکر میکنی کمک کردن به دیگران یا خانواده وظیفمه و یا کاری خداپسندانه است
اینقدر این باور قدرتمنده که نمیذاره اوضاع مالیت بهتر بشه چون هر بار داری به جهان فرکانس دلسوزی میدی و میخوای حل کنی مسائل آدمها رو،و جهان نمیتونه آدمهایی رو بالاتر از خودت وارد زندگیت کنه چون تو به دنبال حل کردن مسائل کسانی هستی که از تو پایین تر هستند و تو میتونی بهشون کمک کنی،کسانی که از تو بالاتر هستند که احتیاج به کمک و مشاوره تو ندارند
دلسوزی نکن،وابسته نباش و بپذیر هر کسی هرجایی هست در جای درسته و نیاز نیست که نقش خدا رو براش بازی کنی.
اگر یک اتفاقی تکرار میشود این یعنی یک چیزی توی ذهن تو داره کار میکنه یعنی یک سری باورهایی داری که داره اون الگوها رو تکرار میکنه
تمام اتفاقات زندگی ما توسط افکار و باورها و کانون توجهمون بوجود میاد یعنی هر آنچه در زندگی ما اتفاق میوفته چه خوب و چه بد چه خواسته و چه ناخواسته داره توسط خوده ما بوجود میاد نه هیچ عامل بیرونی دیگه ای یعنی هیچ هیچ عامل بیرونی نیست که زندگی شما رو تحت تاثیر قرار بده (واقعا این روزها چقدر به این جمله و ساختن این باور نیاز دارم ،اخه دارم روی پیج اینستاگرامم کار میکنم و تردید دارم که بیشتر وقتم توی سایت و آموزه های شما باشه که خودم رو رشد بدم یا برم آموزشهای رشد در اینستاگرام رو ببینم که اینستاگرامم رشد کنه ،اما مدام به خودم میگم پیج ات 1میلیون نفر باشه که 100نفرس تو رو قبول نداشته باشه و اموزه های تو رو بهتره یا 500نفر باشه که 200تاش تو رو و اموزه هات رو قبول داشته باشه ؟؟؟پس حامد به خونه خودت یعنی سایت برگرد و فقط روی افکارو باورهات کار کن همه چیز خود به خود تاکید میکنم خود به خود اتفاق خواهد افتاد
هر اتفاقی هر شرایطی پیش میاد خودمون داریم خلق میکنیم ،واکنش های ما به اتفاقات و شرایط هم باعث میشه که اون جنس اتفاقات بیشتر بشه یا کمتر بشه (عجب نکته ای ؛من همش دنبال این بودم که اتفاق نیوفته برام یا نبینم اتفاقات بد رو و برنامه و پلن دیگه نداشتم واسه وقتیکه اتفاق بیوفته و واقعا توی این موضوع ضعیف بودم اما الان دیگه باید واکنش هامم درست کنم )
فارغ از اینکه انفاقات دلخواه باشه یا نادلخواه
حالا که داستان اینه به هر آنچه که توجه کنیم از جنس اون بیشتر و بیشتر وارد زندگیمون میشه یعنی شما کافیه به یک موضوع خاصی توجه کنید حالا به بکماشین خاص به یک فرد خاص بیشتر و بیشتر نشانه هاش تو زندگیت میبینی (درست مث من که تمام تمرکزم روی اینه که چرااا پست هام اکسپلور نمیره و چرااا با اینکه اینقد محتوا هام عالیه لایک نمیخوره ،خب معلومه چون تموم توجه ام رو اینه که چرا نمیره و چرا لایک نمیخوره )
وقتی که یک روز از خواب بیدار میشی و احساس بدی داری و شروع میکنید به غر زدن و بحث کردن اون روز تا شب انفاقات و بحث های بیشتر و نارضایتی بیشتری براتون بوجود میاد (یاد این افتادم که بهم یاد داده بودین صبح ها روزم رو با خوندن کامنت های بچه ها شروع کنم و هر وقت اینکارو کردم اون روز از بهترین روزهام بود بر عکسش هم هست دیگه وقتی که صبح ذهن اتون روکنترل میکنید و توجه میکنید به زیبایی ها و سپاسگذاری میکنید و بعدش میبینید که اون کانون توجه شما داره یه سری اتفاقات رو رقم میزنه که خیلی مثبت تره و شادتره
توی بحث پترنها من خیلی دوست دارم بیشتر بهش فکر کنید که نشون میده اگر یک اتفاق یا یک الگوی تکرار شونده تو زندگی شما هست نشون میده که اون افکار و اون فرکانس رو دارید ارسال میکنید که داره اون اتفاقات بوجود میاد یعنی باورهای بنیادین شما(یک سری باورها توی ذهن شما درباره یک سری مسائل هست که آنقدر قویه که هر بار داره این فرکانس ها رو ارسال میکنه که یک سری الگوهای تکرار شونده بوجود میاد حالا الگوهای تکرار شونده میتونه از همه چیز باشه ،(من خیلی روی این موضوع حساس هستم که مادرم و برادر کوچیکترم به پدرم بی احترامی نکنن و دقیقا هر وقت که میبینمشون این اتفاق میوفته حالا شاید این اتفاق در هفته یا ماه یکبار بیوفته اون یکبار هم متاسفانه من بخاطر اینکه کانون توجه ام روی این موضوع بوده میبینم )اتفاقا همش داشتم فک میکردم امروز که مدت هاست چیزی روگم نکردم تا اینکه امروز فهمیدم آرنج بندهای ورزشی که خیلی دوستشون دارم رو کم کردم
من میخوام به الگوهای تکرار شونده حساس بشم و اگر اتفاقی یکبار بیوفته خیلی نمیرم عمیق فک کنم که چرا اینجوری شد اما اگر یه اتفاقی داره تکرار میشه توی زندگی من و هر چند وقت یکبار داره تکرار میشه یا آدمهایی که من باهاشون رابطه برقرار میکنم یک سری ویژگی های یکسان رو دارن و جنس برخوردشون با من خوب نیست باید بگم چه باوری توی مغز من داره کار میکنه که این شرایط رو بوجود میاره ؟؟؟
تمام اتفاقات و شرایط رو خودمون با باورهامون رقم میزنیم
باور چیه :باور یه فکریه که بارها و بارها تکرار میشه باور یه فکریه که توسط والدین ،جامعه ،برنامه هایی که دیدیم و به ما گفته شده مخصوصا تو سن کودکی تکرار شده وما اینو باور کردیم و بعد ما تو ذهنمون شروع کردیم به تکرار کردن وتکرار کردن و بعد اتفاقاتی داریم جذب میکنیم که با باورهای بنیادین ما هماهنگه یکی از راه هایی که بفهمیم ما چه باورهایی داریم اینه که ببینیم چه اتفاقات مشابه ای دارن تکرار میشن توی زندگی من یعنی اگر کسی باور داشته باشه که من آدم ضعیفی هستم یا آدم بی عرضه ای هستم یا فرصت ها داره کموکمتر میشه یا پول در آوردن کاره خیلی سختیه یا مثلا من از لحاظ ظاهری زیبا نیستم یا …وقتی که این باورها روداره میبینه که یک سری اتفاق ها که ارتباط داره با این باورها داره تو زندگیش اتفاق میوفته بصورت متداوم یعنی هر چند وقت یکبار و برای بعضی ها هم هرروز
دلیلش اینه که طرف اصلا نیومده فک کنه به الگوهای تکرار شونده اصلا هواسش ب خودش نیست
قدم خیلی بزرگ اینه که ما بفهمیم الگوهای تکرارشونده رو ،بفهمیم که آقا اینها وجود دارن و اینا طبیعی نیست و من دارم اینها رو خلق میکنم،اگر الگوهای تکرار شونده مثبت باشن که معلومه باورهای درستی درباره اون موضوعات داری
به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین
خداروشکر من از زمانی که وارد سایت شدم و از زمانی که به صورت تمرکزی روی دوره ارزشمند دوازده قدم کار کردم کلی اتفاقات خوب و مناسب برام افتاده و در تمام جنبه های زندگی ام کلی تغییرات خوب و مثبت و عالی داشتم مخصوصاً در سال 1402 که زندگی من از لحاظ مالی کن فیکون شد و خیلی رشد چشمگیری داشتم تونستم یه کسب و کار راه بندازم که اون کسب و کار در مدت زمان کوتاهی رشد و گسترش خوبی پیدا کرد و تونستم چندین و چند نفر کارمند داشته باشم و درآمدم از ماهی دو میلیون و هفتصد هزار تومان رسید به ماهی پنجاه تا هفتاد میلیون و حتی یکی دوماه هم به درآمد صد میلیون تومانی رسیدم اما اتفاقی که افتاد این بود که این درآمد همونطور که آرام آرام رشد کرد همونطور هم آرام آرام سقوط کرد و کار به جایی رسید که درآمدم کلا صفر شد و کسب و کارم نابود شد و کل آرزوهای منم با کسب و کار شخصی ام از بین رفت…
کمتر از یکسال از این ماجرا میگذره و هربار که میام و با خودم میگم بیا و یه بار دیگه از نو شروع کن اما هربار ناامید میشم و میگم چه فایده من میام خیلی هم خوب شروع میکنم خیلی هم خوب کار میکنم اما بعد از چند وقت همه چی خراب میشه و همین موضوع من رو به یک آدم ترسو تبدیل کرده که هیچ کاری نمیکنه و این کاری نکردن برای من سم هست من عاشق کار کردن هستم من عاشق اینم که روزی هزار بار موبایلم زنگ بخوره و من جواب بدم و کسب و کارم رو مدیریت کنم من عاشق تحرکم من عاشق اینم که سرم شلوغ باشه طوری که حتی وقت سر خاروندن هم نداشته باشم من عاشق اینم که بخاطر کارم سفر کنم صبحانه رو تهران بخورم نهار رو توی دبی و شام رو توی تبریز و…یعنی منظورم اینه دوست دارم بیزنس شخصی خودم رو داشته باشم و حاظرم بخاطرش هرکاری بکنم اما یک چیزی که خیلی خیلی خیلی زیاد توی زندگیم مثل یویو تکرار میشه این بالا و پایین شدن اوضاع مالی ام هست که خیلی داره عذابم میده .
یه چند وقتیه که چندتا مشتری خوب داشتم و داشتم کار و زندگیم رو میکردم و امیدوار به آینده که کم کم دوباره اوج بگیرم اما دو هفته پیش یکیشون باهام قطع همکاری کرد و این هفته هم نفر دوم همکاری اش رو قطع کرد و من بازهم گرفتار این الگوی لعنتی تکرار شونده شدم و کلا خودم رو باختم حتی صبح ها هم دیگه هیچ انگیزه ای برای بیدار شدن از خواب ندارم و فقط دارم مثل طوطی فایل ها رو میبینم و تکرار میکنم و حتی ستاره قطبی رو هم فقط از روی رفع تکلیف انجام میدم و بسیار از لحاظ روحی بهم ریختم .
امروز از ته دلم از خدا خواستم هدایتم کنه و بهم بگه ایراد کارم کجاست و هدایت شدم به فایل هایی که درباره نکات مثبت و سپاسگزاری و این چیزها… مقداری آروم تر شدم و بازهم به خدا گفتم میخوام ایرادم رو عمیق تر بهم بگی وقتی عصر برای دوش گرفتن رفتم حموم زیر دوش آب یاد این سلسله فایل های الگوی تکرار شونده افتادم و گفتم خودشه من باید این الگوی مخرب رو شناسایی کنم و این شد که اومدم از قسمت اول شروع به دیدن و کامنت نوشتن و کامنت خوندن کردم نمیدونم در ادامه و تا قسمت آخر این فایل ها به جوابم میرسم یا نه اما این هدایت خدا بود و میخوام این هدایت خدا رو جدی بگیرم و بهش عمل کنم.
اما جواب سوال این قسمت:
اتفاقاتی که احساسات من را برانگیخته میکند:
وقتی همسرم دختر شش ساله ام رو دعوا میکنه به شدت ناراحت و عصبانی میشوم و این موضوع در رابطه با سایر کودکان هم هست یعنی وقتی میبینم کسی با یه بچه رفتار زننده ای داره به شدت عصبانی و ناراحت میشم.
وقتی یک کاری را به صورت عالی برای کسی انجام میدم و اون شخص اونطور که مد نظرم هست از من تشکر نمیکنه به شدت ناراحت میشوم.
از اینکه همسایه ها قوانین آپارتمان نشینی رو رعایت نمیکنند به شدت خشمگین میشوم
زمانی که برای تمدید یا اجاره خانه ام به بنگاه میروم به شدت ناراحت و غمگین میشوم چون از صاحب خانه ها و املاکی ها به شدت متنفرم(با احترام به همه ی صاحب خونه ها و املاکی ها)
از شنیدن خبر موفقیت دیگران احساس ناراحتی و حسادت میکنم مخصوصاً زمانی که بشنوم کسی خونه یا ماشین یا ویلا خریده یا تونسته معاملات موفقی داشته باشه و سود کلانی بکنه
از اینکه مشتری پول کاری که براش کردم رو با تأخیر پرداخت میکنه به شدت عصبانی و ناراحت میشوم
به افرادی که پدر و مادرشون خیلی هواشون رو دارند و بهشون کمک میکنند و قربون صدقه شون میرن به شدت حسادت میکنم و از دیدنشون ناراحت و عصبانی میشوم
گاهی شده من یه کاری رو خیلی عالی انجام میدم اما همکارم همون کار رو خیلی بد انجام میده و به جای اینکه من تحسین بشم اون تحسین و تشویق میشه و این جایی که من رو به شدت ناراحت میکنه.
اگه کسی از من انتقاد کنه حتما ناراحت و عصبی و متعجب میشم
اگه کسی حرفم رو گوش نده ناراحت میشم
همیشه دوست دارم با افراد ضعیف تر از خودم کار و زندگی کنم یادمه پارسال که کارمند داشتم همش به دنبال کارمندان ضعیفی میگشتم که وابسته به من باشند یعنی کسی باشن که محتاج این باشن که من بهشون بگم چی کار کنند چی کار نکنند و اتفاقا همین آدم ها هم وارد زندگیم شدند و اتفاقا همین ها هم کسب و کارم رو نابود کردند و خیلی من رو به زحمت انداختن حالا که خوب فکر میکنم میبینم علت این کار و این خواسته من این بود که من نمیخواستم که مشتری ام بگه فلانی خیلی خوبه و کارش از خودت هم بهتره همیشه دوست داشتم هم مشتری هم کارمندم بهم بگن تو از همه خفن تری ما بلد نیستیم خودت بیا کار رو انجام بده یعنی تعریف کردن از دیگران جلوی من حال من رو بد میکنه.
پول خرج کردن برای حوادث غیر مترقبه مثل دوا و دکتر،خرابی وسیله نقلیه یا وسایل خونه و …به شدت من رو ناراحت و عصبی میکنه.
پارتی بازی،جلو زدن از صف،تغییر نتایج و دست بردن در نتیجه یک مسابقه یا قرعه کشی و…من را به شدت ناراحت و عصبی میکند.
دروغ گفتن به شدت من را ناراحت میکند
در مواقعی من از انجام یک کاری بدم میاد و طرف مقابل با اینکه میدونه من از اون کار بدم میاد و بهش هم گفتم اما باز هم اون کار رو تکرار میکنه این هم من را به شدت ناراحت و عصبانی میکند.
شوخی های فیزیکی خیلی من رو ناراحت میکنه چه کسی با من شوخی فیزیکی بکنه چه ببینم دونفر باهم شوخیهای فیزیکی میکنند.
اگر من به کسی سلام کنم و اون جواب نده این هم من رو خیلی ناراحت میکنه
اگر کسی بهم تهمت نادرست بزنه هم من رو خیلی ناراحت میکنه
خیلی فکر کردم و فعلا این موارد به ذهنم رسید و امیدوارم که بتونم الگوی تکرار شونده سقوط مالی ام رو پیدا کنم.
سلاااام به استاد عزیزمم و همه دوستان
خدایاااااا شکرتتتت
خدایاااا چقدر قانونت قشنگ عمل میکنه
اصلااااا انگار خدا توسط این فایل باهام حرف زد
استااااد ازت سپاسگزارمممم به خاطر این فایل
خیلییی حسم عالی شد
من توی فاصله چند روز دو اتفاق برام افتاد که از یک جنس بود و هر دوشو نوعی بی احترامی به خودم میدونستم
بار دومش همین دیشب بود که بدجوری بهمم ریخت و وقتی بهش فکر کردم یاد چند روز پیش هم افتادم و حتی به این هم فکر کردم که چقدر این دو اتفاق شبیه همه و از خودم میپرسیدم که ریشش چیه که امروز استاد اشاره کردن به الگوی تکرار شونده اره استاد جان برای من هم تکرار شد
چند روز پیش یه جمله ای غیر مستقیم توسط یکی از نزدیکام بهم زده شد که بدجوری منو بهم ریخت
دیشب هم دوباره یه سری حرف های نامناسب توسط یکی دیگه از نزدیکام توی جمع زده شد البته نه به من به طور کلی و در کنارش عملکرد من و اینکه انرژی مثبتم به مسخره گرفته شد حس کردم و همه اینها رو بی احترامی به خودم دیدم ولی چیزی نگفتم توی هیچ موردی منتها به شدت بهمم ریخت
حالا جواب اولین سوال استاد رو میدم
من زمانی که کسی بی احترامی میکنه یا از جملات و حرف های قشنگ کنار من استفاده نمیکنهیا اینکه در مورد حواشی و اتفاقات نامناسب حرف میزنه یا اینکه عملکرد منو زیر سوال میبره به شدت بهم میریزیم و عصبانی و ناراحت میشم منتها سکوت میکنم و وارد بحث نمیشم که اینو از استاد یاد گرفتم و بعد اون دیگه دلم میخواد تنها باشم و با کسی ارتباط برقرار نکنم ولی اینو یه جور پاک کردن صورت مسئله میدونستم که نمیزاره مسئلمو حل کنم و بعد یه مدت که دوباره توی یه جمعی میرم اون اتفاقات هر دفعه به نوعی تکرار میشه حالا یه بار به صورت بیان اتفاقات نامناسب یه بار حرف نامناسب یه بار مسخره کردن یه بار زیر سوال بردن و….
شاید این موضوع ریشه توی این باور من داره که من میتونم ادمها رو تغییر بدم یا سعی دارم اینکارو بکنم یا این طرز تفکر که باید همه ادمها درست رفتار کنن
امیدوارم که با فایل بعدی استادم به جوابم برسم و اون باور سمی رو پیدا کنم و تلاش کنم برطرفش کنم
به خدا میسپارمتون
سلام استاد خوبم ،
یعنی استاد این فایل نبود طلا بود جواهر بود برای من ،
خدا میدونه استاد کسی که این فایل رو خوب گوش کنه و به سوالاش جواب بده به چه باورهای اشتباهی در ذهنش پی ببره چه باگهایی رو تو ذهنش میتونه شناسایی کنه و به چه خودشناسی ای برسه خدا میدونه فقط این فایل چه گنجیه برای کسی که در مدار شنیدن این حرفا باشه ،
استاد این روزا فایلاتون در من غوغا کرده یکی از یکی خوبتر ،استاد خداکنه فقط من عملگرا باشم نه صرفا شنونده و به به و چه چه کنم که استاد چه حرفای خوبی میزنه ،
من چقدر استاد از شما تشکر کنم آخه تا ادا بشه حق این فایلاتون ،
استاد اگه بدونید این الگوهای تکرار شونده این باورها چقدر به من آسیب زده که فقط باید به من بخندید چه الگوهایی تکراری و مخربی دارم من تو ذهنم ،
حب بزارید استاد من از این الگوهای خوشگل حرص درارم بگم بهتون که چقدر من از دستشون حرصی ام که از بچگی باهام بوده ،بخدا استاد شما حق میگید درسته شاید ما بدونیم بعضی از باورها و رفتارهامون غلطه ولی باز داریم اون کار رو اون رفتارو انجام میدیم چون تغییر باورها سخته یه شبه بوجود نیومدن که یه شبه تغییر کنن من که با گوشت پوست و استخونم به این حرف شما رسیدم ،یعنی بخدا استاد میدونم این باورم مشکل داره ها پذیرفتم ولی سخته تغییرش بارها باید مچ ذهنمو حین انجام اون کار اشتباه یا رفتار اشتباه بگیرم و خلافش رو انجام بدم تا تغییر کنه بارها شاید هم تا ابد ،
خلاصه که استاد از این الگوی تکراری براتون بگم که بنده هم مثل شما که میگید هیچ وقت سر قرار نمیرسیدم حالا به هر شکلی یا هر اتفاقی نمیتونستم سر قرار برسم ،بلی استادم دقیقا هم من آدمی هستم که همیشه سر هر امتحان مهمی که داشتم یا شب قبلش کاملا خوابم به هم میریخت که سر امتحان کاملا چرت بودم و امتحانم رو خراب کردم با اینکه چقدر تلاش کردم و براش خوندم دقیقا برای بار دوم که کنکور شرکت کردم با اینکه خونده بودم ولی این قدر حساسیت به خرج دادم که تغذیت خوب باشه و فلان چیز و نخوری فلان چیزی و بخوری که عدل روز امتحان مسموم شدم و با حالی خراب امتحان دادم ،و سر امتحان استخدامی اولم هم شب قبلش کاملا بیخواب و سر امتحان چرت و گیج با اینکه چقدر خونده بودم براش و سر امتحان استخدامی دومیم هم که کاملا همون اتفاق برام افتاد چقدر وسواس و حساسیت به خرج دادم زود بخوابم و فلان باز هم شب تقریبا نیم ساعت خواب رفتم و سر امتحان که کاملا گیج و چرت بودم همین چند وقت پیش بود چقدر هم براش تلاش کردم انشالله که نتیجه ی این یکی خوب باشه برام چند وقته دیگه نتیجش میاد ،یعنی فقط این الگو خدا میدونه چقدر برام تکرار شده استاد که میخواستم عروسی ای برم یا مراسمی یا کار مهمی داشتم و بس که حساسیت به خرج دادم و وسواس بودم اون کار به بدترین شکل خراب شده برام به بدترین شکلی که خلاف اون چیزی که میخواستم شد که این کاملا برمیگرده به کمال گرایی بنده به وسواسی بودنم به حسایت های زیادی که دارم ،یعنی استاد بخدا اگه من بگم که چه قدر من وسواسی ام که کاملا بر میگرده به کمال گراییم که حد و حساب نداره یهعنی به خدا استاد با خودم میگم دختر به خدا فک کنم از تو کمالگرا تر تو دنیا وجود نداشته و نخواهد داشت و این وسواسی بودنم از بچگی باهام بوده و استاد چقد سخته تغییرش بخدا که استاد جهادی اکبر میطلبد اگه بدونید با چه ایمان و قدرتی دارم روش کارمیکنم بخدا استا جهاد اکبر به معنای واقعی نمیدونید که بعضی وقتا چقدر حرصم میگیره از دست این باورم و عصبانی میشم از خودم ولی من میتونم استاد تغییرش میدم با قدمهای کوچک نه یه شبه ،خلاصه که من نمونه یک آدم کامل کمالگرا و وسواسی هستم ،
واز الگوی بعدی بگم براتون استاد که من چند وقت پیش تازه متوجهش شدم و دقیقا مچ ذهنمو در حال انجامش گرفتم که من به صورت کاملا ناخودآگاه جذب پسرهایی میشم که نیاز به ترحم و دلسوزی دارند و و من ناخوداگاه از این جور پسرها خوشم میاد ،حالا چرا ؟چون من میخوام براش دلسوزی کنم فداکاری کنم من بهش انگیزه بدم پوشش کنم ومن تغییرش بدم ،اونوقت چرا من جذب همچین افرادی میشم برای اینکه نیاز دارم به توجه و تایید فرد مقابل احساس نیاز به دوست داشته شدن از طرف مقابل تعریف از جانب فرد مقابل که در ذهنش یه آدم خوب و فداکار دلسوز جلوه بدم خودمو چرا من به این افراد جذب میشم چون خودم عزت نفس ندارم اعتماد به نفس ندارم خودمو دوست ندارم میخوام طرف مقابل اینو دریافت کنم و چقدر ضربه خوردم از این باور همین چند وقت پیش بود مچ ذهنمو گرفتم و اصلا مات و مبهوت شدم که آخه چرا دختر تو باید از پسری خوشت بیاد که کمبود داره خلا داره نیاز به توجه داره چون دقیقا این باورها تو جود خودم بود اینجاست استاد حق میگید در جهان هر چیز چیزی جذب کرد گرم گرمی را کشید سرد سرد …. و خلاصه به این دخترم فهموندم تو لیاقت پسری رو داری که با عزت نفس و پر بشه نه پر از کمبود خلا که تو بخوای ادای ناجیا و فدا کارا رو در بیاری براش دلسوزی کنی و خودتو فدا کنی براش ، پس رو عزت نفست کار کن روی احساس لیاقتت روی اعتماد به نفست که مدارت بره بالاتر که جذب همچین پسرایی هم نشی و بلی استادم نمیدوند وقتی این باگ ذهنمو فهمیدم ومن خوشحال ترین بودم و داشتم بال در میاوردم که دیگه این الگو برام تکرار نشه و باید روی خودم و مدارم کار کنم و قطعا جذب این افراد هم نخواهم شد و در مدارشون نخواهم بود انشالله به امید الله م ،
و بریم سراغ سوالتون استاد که چه شرایط و اتفاقاتی در زندگیتون شدیدترین احساسات رو در شما بر انگیخته میکند؟
من فقط میگم شما به من بخندید استاد که چقدر تو باقالی ها تشریف داشتم من ،
استاد من به شخصه اعتراف میکنم که نسبت به انتقاددیگران اطرافیان ، دوستان و علی الخصوص خانوادم بسیار حساسم و شدید ترین احساسات منفی رو در من بر انگیخته میکنه ،حالا از چه نوعش ؟ از این نوعش که شما کافی بود یک انتقاد درمورد ظاهر من داشته باشید یا اندامم که چرا صورتت این جور شده یا جوش زدی یا لاغر شدی یا چاق هیچی دیگه انگار که فقط چاقو رو گلوم گذاشتی چنان احساسات منفی ای در من غلیان میکنه فقط باید باشید و به چشم خودتون ببینید استادم که تا کجا پیش میرم من ، این باور از بچگی از من زیاد تعریف شده از طرف خانواده و دایی و خاله هام که تو چقدر خوشگل و دوست داشتی و بهم توجه کردند ،و البته اینکه من هم یک آدمی شده بودم که عزت نفسم کاملا وابسته شده بود به چهره اندامم و تعریف دیگران و عوامل بیرونی ،یعنی استاد نگم که من چقدر در روابطم ضعیف عمل کردم و از دستشون دادم که از من یک انتقادی درمورد چهرم کردن یا اندامم و من برای همیشه اون ارتباطات رو قطع کردم و چقدر گوشه گیر شدم برای چی ؟برای اینکه بهم توجه نکردند تعریف نکردند و ازم انتقاد کردند و من هم برای همشه گذاشتمشون کنار حالا چرا چون من خودم رو از درون دوست نداشتم ارزشمند نمیدونستم اعتماد به نفس و عزت نفسم وابسته به ظاهرم بود و به طبع به توجه و تایید دیگران و بماند که چه ناراحتی ها و افسردگی هایی که کشیدم خداروشکر که الان خیلی کمتر شده این موضوع و خودم رو همین جوری پذیرفتم من بی نقص نیستم هیچ کس بی نقص نیست من نمیخوام یه آدم کامل و بی نقص بالشم از همه لحاظ ظاهر و تحصیلات و کار (عدم کمالگرایی که باید تا آخر عمرم روش کار کنم )من احساس لیاقت میکنم درونی ، ارزشمندم از درون ، خودمو دوست دارم از درون هر اندام و ظاهر و تحصیلاتی که داشته باشم ، دیگه عزت نفس و اعتماد به نفسمو به عوامل بیرونی گره نمیزنم استاد شده بودم یه آدم بی هویت که به هر سازی میرقصید یه روز بخوام باب میل اون باشم دوستم داشته باشه فلانی تاییدم کنه ازم تعریف کنه فلانی دوستم داشته باشه ، بگه چقد تو خوبی ، استاد دیگه حرف مردم زیاد برام مهم نیست نمیگم اصلا ولی واقعا دیگه زیاد مهم نیست از کارهایی که مخالف میل توجه و تایید مردم بوده و من انجام دادم میفهمم که دیگه اونقدرا برام مهم نیست و تاثیری هم نداره در زندگی من که برام مهم باشه من زندگیمو دارم با افکار و باورهای خودم میسازم پس حرف مردم چی میگه این وسط ؟ والبته که بی احترامی هم نمیکنم راه خودمو زندگی خودمو میرم به امید خدای خوبم ،
در این مورد هم بگم که این بنده خدا تو عروسی بهم گفت که چرا صورتت جوش زده هیچی دیگه صبحش یه دعوایی با ایشون راه انداختم که فقط باید بودید و تماشا میکردید البته لفظی بود نه فیزیکی واون بنده خدا چقدر تعجب کرده بود و شاخ در آورده بود انگار که چرا به خاطر این موضوع کوچیک من اینقدر آشفته شدم تازه بنده خدا هرکاری هم میکرد دلداری میداد بابا صورت منم جوش میزنه همه ممکنه این اتفاق براشون پیش بیاد تو چرا اینقدر آشفته شدی و ناراحت مگه من قبول میکردم ،تازه اونجا بود که فهمیدم من اصلا عزت نفس ندارم عزت نفسی که برپایه ی تو جه تایید دیگران باشه بر پایه ی عوامل بیرونی باشه ، باد هواست استاد ، بخدا که بدرد هیچی نمیخوره ک اینارو میگم اینجا که تایید و توجه دیگران دیگه برام مهم نباشه خودم روند تغییراتمو ببینم انگیزه بگیرم ، خداروشکر استاد الان خیلی با خودم راحت تر شدم با خودم بیشتر به صلح رسیدم ، خودمو دوست دارم ، به آزادی رسیدم خداروشکر استادم ، میدونم تا همیشه باید روشون کار کنم تا ابد
اینها بیشترین ضعفهایی هست که من داشتم خداروشکر الان خیلی بهتر شدم و به طبع دارم نتایج خوبشو میبینم تو زندگیم ،
و دونستم استاد که قانون همین و است بس یه وقتایی هم برخلافش عمل کردم نتیجشو هم دیدم لا اقل از این دو سال و خورده ای که یابیشتر که با شما بودم فهمیدم با آزمون خطاهایی که کردم الگوهایی که دیدم تایید شد برام که قانون ثابته و تغییری نمیکنه حالا هر چقدر تو دوست داری دلیل و منطق بیار و برخلافش عمل کن تغییری در قوانین خداوند نیست که نیست ،استاد الان دیگه مثل روز برام روشنه که حرف حق رو میزنید و اصل و قوانین خداوند رو میگید باشد که من هم بتونم بندگیشو بکنم اینقدر تو در دیوار نباشم انشالله به امید خودش ،
مرسی استادم هر بار باید از شما تشکر کنم ناخوداگاه ، اصلا اگه تشکر نکنم من کافرم بخدا ، کلام حق رو میگید استاد ،الهیی صد هزار مرتبه شکر به خاطر وجود شما تو زندگیم که راه درست رو نشونم میدین یه دنیاااااااا ممنونم استاد…
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
چقدر این فایل زیبا بود
مخصوصا که یک کلید واژه داشت به اسم “توانایی به اسم خودشناسی”
خودشناسی یعنی بری درون خودت و تمامی سیم ها و اتصالات باوری خودت را چک کنی که معیوب نباشد…
و اگر جایی را مشاهده کردی که معیوب بود سریع آن را تعمیر کنی تا سالم شود…
و این خودشناسی با یک سؤال و تفکر در آن سوال آغاز میشود…
سوال می پرسی و در آن تفکر میکنی…
تفکر میکنی تا به حقیقت برسی…
و برای همین است که حضرت علی علیه السلام در مورد ارزش تفکر میگوید
فکر ساعه قصیره خیر من عباده طویله
یک ساعت تفکر بهتر از سالیان سال عبادت است
خوش بحال آنها که عمق این کلام را درک کنند
آنهایی که عمق معنای این کلام را درک کنند در آینده ای نزدیک تبدیل به بیزینس من هایی میشوند که با یک تلفن پنج دقیقه ای ثروتی را میسازند که صدها معدنچی باید با کارفیزیکی سخت در طی دو سال بدست بیاورند…
و اما تفکر من در این سوال استاد عباس منش
واقعا برای من سوال بود که چرا دقیقا هر دو هفته یکبار ، سر یک موضوعی با همسرم دچار اختلاف میشدم و خیلی احساسات منفی را تجربه میکردم
و بعد از مدتی دوباره با هم خوب میشدیم و با خودم میگفتم که این بار حواسم را جمع کنم که این اتفاق نیفتد ولی دوباره همان اتفاق مشابه می افتاد و این چرخه ادامه داشت
در ضمن این نکته را بگم
من معمولا محتاج تعریف و تمجید از دیگران نیستم ولی اگر از همسرم و پدر و مادرخودم حرفای منفی بشنوم خیلی اذیت میشدم و الان هم میشوم اما با شدت کمتر…
خلاصه این چه رازی است؟؟؟
چرا این اتفاقا برای من؟؟؟
با خودم میگفتم شانس ولی یک باور قوی ایجاد کردم که خدایی که جهان به این عظمت را اینقدر دقیق مدیریت میکند که لحظه سال تحویل را با ثانیه میتوانیم معین کنیم ، هیچ وقت برای اداره جهانش تاس نمی اندازد و خدا رو شکر این باور این قدر در من قوی شده که نجوای ذهنی جرات این را ندارد بگوید شانس
با خودم میگفتم حتما در سرنوشت من است ولی یک باور قوی ایجاد کردم که خدا هیچ چیز برای من نمینویسد بلکه آن چیزی را می نویسد که من از پیش فرستادم و به خاطر همین در روز قیامت از من سوال می پرسد و اگر من بگویم خدایا تو خودت خواستی او هم میگوید من چیزی برای تو نخواستم و خودت بودی و…
خلاصه به لطف الله این دو باور در من اینقدر قوی شده که شانس و تقدیر در من جایی ندارند
برای همین دنبال علت بودم
با اقرار بر اینکه من مسؤول صد در صدی اتفاقات زندگی خودم هستم
به خدا میگفتم چه کنم؟؟؟
مشکل چیه؟؟
چه چیز را اصلاح کنم؟
تا اینکه هدایت شدم به این چند بیت زیبا از مولوی
آن عداوت اندرو عکس حقست
کز صفات قهر آنجا مشتقست
وآن گنه در وی ز جنس جرم تست
باید آن خو را ز طبع خویش شست
خلق زشتت اندرو رویت نمود
که ترا او صفحهٔ آیینه بود
چونک قبح خویش دیدی ای حسن
اندر آیینه بر آیینه مزن
البته من این بیت ها را قبلا خوانده بودم اما جنس این بار خواندنشان خیلی فرق داشت
قانونی مهم را به من یادآوری کرد به اسم “قانون انعکاس”
هر چیزی را که در بیرون میبینی آینه ای از درون توست
اگر درون اصلاح شود عکس بیرون نیز عوض میشود
به فرموده حضرت علی علیه السلام
من أصلح سریرته أصلح الله علانیته
هر کس درون خودش را اصلاح کند خدا بیرون او را اصلاح میکند
دقیقا مثل وقتی که با ریش بلند جلوی آینه میریم هر چقدر تلاش کنیم که ریش بلند در آینه را کوتاه کنیم جز خستگی چیزی برایمان ندارد ولی اگر به درون خود مراجعه کنیم و ریش خود را کوتاه کنیم تصویر آینه عوض میشود و مرا با ریش کوتاه نشان میدهد
و این روزها تلاش من این است که در مواجهه با اتفاقات نازیبایی که در زندگی من اتفاق می افتد و احساس مرا منفی میکند این مصرع زیبا از نظامی را در ذهنم متذکر شوم که
آینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن آینه شکستن خطاست
خودم رابشکنم
خودم را مقصر بدانم
و بگویم که
لا إله إلا أنت ، سبحانک ، إنی کنت من الظالمین
خدایا تو پاک و منزهی از اینکه چنین اتفاق منفی ای را برایم بنویسی ، خود خود خود من مقصرم
این منم که به خودم ظلم کردم
دقیقا مثل امام علی در دعای کمیل میگم
ظلمت نفسی
وبپرسم که
خدایا چه چیز را باید اصلاح کنم تا بیرون من درست شود؟؟؟
و خدا میگوید…
جواب مرا میدهد…
میگوید روی عزت نفست کار کن تا هر کسی نتواند براحتی بیاد جرات کند و هر حرفی را به تو بزند و تو را ناراحت کند
میگوید روی باورهای توحیدیت کار کن تا دیگر کسی جلوی تو جرات نکند از گرانی و نگرانی و ترس حرف بزند
و میگوید…
و خدا رو شکر از وقتی که زمزمه ذهن و لب هایم این مصرع شده که
خودشکن آینه شکستن خطاست
در برابر این اتفاقاتی که ذکر کردم آرامتر شدم…
و این اتفاقات کمتر شده…
اما ریشه کن نشده و باید بیشتر کار کرد
بیشتر به درون خودم سفر کنم تا آن باور معیوب را پیدا کنم تا اصلاح کنم
و باید بیشتر کار کنم تا بیرونم بهتر و بهتر و بهتر شود…
کار کنم تا دیگر به نیستی تبدیل شوم و وقتی که به نیستی برسم دیگر در برابر اتفاقات نمیرنجم
اصلا وقتی به نیستی برسم دیگر اتفاقات منفی رخ نمیدهند
ریشه تمام این اتفاقات منفی این است تا من به درجه نیستی برسم
به این مرحله که بگم
من تسلیم تو ام
هر چه دارم از تو دارم
تو بساز ، تو بسازی قشنگتره
به قول عطار
زخم کاید بر منی آید همه
تا تو میرنجی منی داری هنوز
هر چه که بیشتر منیت های خودم را خاک کنم و نیست شوم بیشتر خدا در درون من ظاهر میشود و وقتی که خدا در درون کسی باشد چه بهشتی در بیرون برای او ظاهر میشود….
وقتی به نیستی برسم دقیقا مثل یک نی تو خالی میشوم که خدا در من میدمد و بجای من سخن میگوید
و…
خدا رو شکر برای این آگاهی
ممنونم استاد عباس منش که با طرح این سوالات ذهن ما را به چالش میکشید…
به نام خدایی که بشدت کافیست:)
سلاااااااااااام به استاد عزیییییییزممممم و مریمجوووووووونممممم و همه دوستان گلممممممممم–
قبل از جواب دادن به این سوال اساسی،واقعا خداروشکر میکنم که من رو در بهترین زمان هدایت کرد به این فایل ارزشمند و تفکربرانگیز و باعث شد که روزم رو با این فایل شروع کنم..
درواقع خداوند من رو وادار کرد به اینکه بیشتر در مورد اتفاقاتی که برام میفته فکرکنم تا بتونم قبل از مهاجرتم به امید خدا خودم رو اصلاح کنم…امیدوارم که این مسیر بسیار ارزشمند برای من ادامه پیدا کنه تا بتونم با کمک خداوند به اون اخلاقی که واقعا آرزوش رو دارم که بهش برسم دست پیدا کنم …
و اما این سوال مهم:
—چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما قوی ترین احساساتو در شما برانگیخته میکنه؟
راستش وقتی من در شرایطی قرار میگیرم که به من کمتوجهی میشه بسیار احساس خشم میکنم این احساس مخصوصااااااااا زمانی رخ میده که میبینم درهمان زمان به جای من،شخص دیگه ای در کانون توجه قرار گرفته و انگار من کنار گذاشته شدم…
فرقی هم برام نداره توی مدرسه باشم و یک دانش آموز دیگه ای رو از لحاظ درسی به جای من تحسین کنن ، یا پدرم فقط به مادرم محبت کنه و حرف های محبت آمیز بزنه،یا مادربزرگ و پدربزرگم فقط درباره دخترخالهم صحبت کنن و نسبت به توانایی ها و استعداد های من بی توجه باشن…
من در اینجور مواقع به طرز شدیدی برانگیخته میشم که انگار میخوام همه چیز رو از درون خودم بیرون بریزم انگار که نمیتونم هیچجوره افکارم رو کنترل کنم و ذهنم رو اون لحظه و فقط اون لحظه روی زیبایی ها متمرکز کنم و حتما باید همون موقع جواب افراد رو بدم و بهشون اثبات کنم که انگار دارن اشتباه بزرگی میکنن…
این اتفاق بارها و بارها بصورت تکرار شونده برای من افتاده و هرچند وقت یکبار باعث میشه که با شخصی دچار اختلاف و دعوا بشم که بیشتر هم این دعوا ها بین من و پدرم رخ میده O-o
یا مثلا یکبار که این اتفاق توی مدرسه افتاد من توی قلمچی درصد خیلی بالایی توی زیست زده بودم اما استاد اومده بود و از دوستم تعریف میکرد و من کلا اون روز
که توی مدرسه بودم با بچه ها بگو بخند نمیکردم و انگار رفته بودم توی قیافه و برای خودمم ناخوشایند بود که بقیه متوجه شدن م از این موضوع ناراحتم چون نمیخواستم متوجه بشن و مکررا موضوعاتی از این دست برام اتفاق بیفته…
حقیقتا من وقتی شدیدا نسبت به این موضوع واکنش میدم نهایتا نیم ساعت بعد خودم متوجه میشم که کار نادرستی کردم اما این پشیمانی زمانیه که دیگه فایده ای نداره و همه از دستم دلخور شدن و حالا باید ذهنمو جوری کنترل کنم که بتونم دوباره مثل قبل از این اتفاق مودت و دوستی بقیه رو کسب کنم و بنظرم این میتونه زمانی برام اتفاق بیفته که اون لحظه ذهنمو از این موضوعات منحرف کنم و فقط و فقط بصورت آگاهانه توجه کنم به زیبایی ها…
راستش فکرمیکنم این در کودکی من هم ریشه داره چون من تک فرزند بودم و اولین نوه خانواده مادریم بودم تمام توجه ها به سمت من بود هرچیزی که میخواستم درجا انجام میشد و بعد هم که وارد مدرسه شدم تا کنون انقدر درسم خوب بود که کانون توجه تمام معلم ها و کادر مدرسه بودم و از همون بچگی تا الان وقتی یک کوچولو هم نمرهم کم میشد من بشدت بهم میریختم البته الان تونستم یکم از حساسیتم کم کنم اما نه بطور کامل و صددرصد…
یا همین باعث شده که من باور داشته باشم که لزوما و همیشه من باید مورد محبت و حمایت اطرافیانم باشم…
بارها فایل ها عزت نفس و اینکه چگونه جوری زندگی کنم که توجه و نظر دیگران برام اهمیت نداشته باشه رو گوش دادم و البته باید خداروشکر کنم که خیلی خوب تونستم خودم رو اصلاح کنم و خیلی نسبتا از قبل بهتر شدم اما همونجور که گفتم هنوز نتونستم به تسلط صددرصد و کامل به احساسات خودم در چنین شرایطی که شخصی دیگه به جای من در کانون توجه دیگران باشه برسم…
امیدوارم که خداوند من رو هدایت کنه که بتونم انقدر روی خودم کار کنم که بتونم احساسات و ریاکشن هام رو در اینجور شرایط کنترل کنم و انقدر عزت نفس بالایی داشته باشم که فقط و فقط نظر خودم و توجه خودم و رابطه خودم با منبع برام اهمیت داشته باشه…
استاد جونم از شما هم بسیار سپاسگزارم که به عنوان دستی از دستان خداوند با استفاده از این فایل شما تونستم درباره افکار و باورهام ریشه یابی کنم تا برای داشتن اتفاقاتی زیباتر خودم رو اصلاح کنم…–
سلام به استاد عزیزم
ما بچه های دوره فوق العاده کشف قوانین زندگی حسابی افتادیم تو کار شخم زنی ذهن و داریم ریشه ای زیرو روش میکنیم و عوامل فساد رو میکشیم بیرون.
الحق و الانصاف خیلی داره بما کمک میکنه این آپدیت جدید.
سوال اول:
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟ (احساس منفی یا مثبت)
1)وقتی کسی که باهاش تو رابطه هستم یا دوستان نزدیک کسایی که خیلی باهاشون صمیمی تر هستم و بیشترین خدمات رو بهشون میکنم منو نادیده بگیرند بی توجهی کنند یا به کس دیگه ای توجه خاصی بکنه خیلی ناراحت میشم و ذهنم درگیر میشه.
2)وقتی رفتار نادرست کسی با کس دیگه ای رو میبینم بشدت ناراحت میشم.
3)وقتی طبق میل و مطابق خواسته و روش من عمل نمیشه بشدت ناراحت و عصبی میشم.
4)وقتی برای کسی کاری انجام میدم و اون خیلی ساده از کنارش رد میشه خیلی ناراحت میشم و بهم برمیخوره
5)وقتی حق و حقوقم حالا چه در سطح اجتماع چه شخصی رعایت نمیشه و نادیده گرفته میشه خیلی عصبی میشم.
6)وقتی کسی به حریم شخصی من وارد میشه و تو مسأله ای که بهش ربطی نداره دخالت یا اظهار نظر میکنه میره رو مخم.
7)وقتی کسی بخواد آزادی هامو بگیره و مطابق میل اون رفتار کنم
8)وقتی احساس کنم داره از مهربانی ، صداقت ، صبر و خوبی من سو استفاده میشه بد عصبانی میشم و قاطی میکنم.
9)وقتی کاری یا وظیفه ای رو به کسی محول کنم و قبول کنه و انجام نده یا اونجوری که گفته بودم انجام نده دیگه میترکم.
10)وقتی هرج و مرج و بی نظمی ببینم حسابی داغ میکنم.
سلام خانم جعفری عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه و دوره کشف قوانین براتون یه دوره عالی باشه. راستش من داشتم کامنت های بچه هارو میخوندم و رسیدم به کامنت اقای مروی و از کامنت ایشون نزدیک 4 تا صفحه نوت برداری کردم و ذهن خودم رو با راهنمایی های ایشون واکاوی کردم و به نکات ارزشمندی رسیدم که چرا من هم دوست دارم حال یه سری از افراد زندگیم خوب باشه. بعد با خودم گفتم نمیدونم این دوره رو بخرم یا نه. میترسم تعهد نداشته باشم و ول کنم. گرچه میدونم اینا همش نجواهای شیطانه چون من خودم واقعا خیلی متعهدم.خلاصه داشتم به خدا میگفتم خدایا من منتظر نشونه توام. اگه میگی بخر میخرم اگه نه که هیچی. تا اینکه کامنت اقای مروی رو تموم کردم و گفتم بیام از اول کامنتشون رو بخونم که درکم از حرف هاشون کامل تر بشه. خلاصه اومدم بالا که یهو چشمم خورد به کامنت شما و نمیدونم چرا به دلم افتاد که بخونمش با هدایت خدا شروع کردم به خوندن کامنتتون. ببینید چه نشانه هایی برام اومد..
اینکه اولا کامنت شما بالای کامنت اقای مروی بود و شمایی کامنت نوشته بودید که خودتون خریدار این دوره هستید. این یه نشونه. بعدشم اومدید شروع کردید به تعریف کردن از دوره کشف قوانین که باعث شده ذهنتون رو کاوش کنید و خودتون رو بشناسید.تازه من هدایت شدم به کامنتی که طرف هم فامیلی منه. یعنی برام جالبه من هدایت شدم به کامنت شما و شما با من هم فامیل هستید. نشانه بعدی این هست که درمورد موضوعاتی صحبت کردید که نصفش شبیه موضوعاتی بود که ذهن من رو درگیر میکنه. یعنی واقعا همه اینا برای من نشانس و من مبهوت میشم از هدایت خدایی که همون موقع جواب من رو انقدر قشنگ داد که عصمت بخر..
ان شالله به امید خدا در دوره کشف قوانین شرکت میکنم
درود بر شما خانم جعفری
من دیشب فایل پاسخ ب سوالات شما در زندگی در بهشت قسمت 2 رو میدیدم
ک حرف های خوبی راجب نکته 3 شما میزد
3)وقتی طبق میل و مطابق خواسته و روش من عمل نمیشه بشدت ناراحت و عصبی میشم.
اگه بخوایم توی رابطه ی عاطفی اینو در نظر بگیرم
همیشه شنیدیم توی خونه حرف آخر، باید حرف مرد باشه
ولی اینجوری نیست ما باید توی موضوعات مختلف ب کسی ک باورای درست تری نسبت ب اون موضوع داره اعتماد کنیم
حالا کی باورای درست تری نسبت ب اون موضوع داره – – – > کسی ک آرامش بیشتری داره در اون موضوع
ما باید توی اون موضوع ب اون اعتماد کنیم ن اینکه
اعتماد فیک بهش بکنیم و منتظر بشیم ک اشتباه کنه و بعد بگیم دیدی اشتباه کردی و ب رخش بکشم نه
مثلا شاید همسر شما آرامش بیشتری ( باور های مناسب تری ) راجب مسافرت داشته باشه
و شما بگی سرویس رو چیکار کنیم – غذا رو چیکار کنیم و در یک کلام آرامش کمتری(باور نامناسب) راجب مسافرت داشته باشه
شما باید ب حرف همسرتون توی مسافرت رفتن اعتماد کنین و مطابق روش اون عمل کنین
ولی
مثلا میخواین تمیز کاری منزل رو انجام بدین همسرتون میگه :
عه چقد کثیفه – چقدر دیر میشه – کل روز رو باید تمیز کاری کنیم – کار خیلی سختیه
و در یک کلام ناآرامه
ولی
شما میگی نه همسر عزیزم من تاحالا این کار رو خوب انجام دادم و لذت میبریم از این کار
در یک کلام آرامش دارین
ک از باورهای مناسبتون نشات گرفته
همسرتون توی این موضوع باید ب شما اعتماد کنه و حرف حرف شما باشه
موفق باشین
سلام استاد جان
من همزمان که گوش میدادم یه سری چیزهارو نوشتم و چندتا مورد تکراری دارم که میدیدم اینا دارن تکرار میشه ولی هیچکاری براشون نمیکردم فقط میدیدم که تکرار میشه و با خودم میگفتم خدایا چرا انقدر این موضوعات تکرار میشن
الان هرچی که نوشتم رو اینجا براتون میذارم تا ثبت بشه و برای تغییرشون کاری کنم
و خیلی خوشحال شدم که این ویس رو گذاشتین و یکی از پاشنه آشیل های زندگی من رو دارین میگین تا بتونم رفعشون کنم و زندگیم رو کلی جلو ببرم
خدارو هزار باررشکر برای این آگاهی و وجود شما که بهمون یاد میدین هر بار بهتر هر بار قوی تر هرربار سلامت تر هر بار شادتر ثروتمندتر و از هر لحاظ بهتر بشیم
الگوهای تکراری من ؛
من سرکار نمیرم هر بار به یه بهونه ایی نمیشه
با هر آدمی که ارتباط برقرار میکنم خوب بوده الان داغونه وضعیت مالیش خوب نیست ، حرف میزنن عمل نمیکنن سمی و داغونن ، مسخره میکنن ، رابطه ها دوام نداره ، نیازمند توجههه تنهاست ، مستقل نیست ، بد دهن هستن فحش میدن ، اهل مشروب و سیگار
هر چند وقت یکبار هندزفریم خراب میشه و همیشه یه گوشیش از کار میفته
هر چند وقت یکبار یه سفر عالی میرم
هر چند وقت یه بار از جایی که فکرش رو نمیکنم خواستگار میاد
‼️ شاید من آدمیم که دوست دارم به بقیه کمک کنم و این باعث میشه همچین آدمهایی رو جذب کنم
یکی از راه هایی که بفهمیم چه باورهایی دارم اینه که ببنیم چه اتفاقاتی داره تکرار میشه
من یک سری افکار یک سری باورهایی دارم که چون اونهارو تغییر ندادم داره تو ذهن من تکرار میشه که شرایط اتفاقات و چیزهایی رو به وجود میاره که مطابق با باورهای توهه
چرا برای تو اتفاق میفته
چرا این آدمهای ناجالب گیر تو میفتن
چون اینهارو تو داری خلقش میکنی با باورهات داری خلقش میکنی
سوالها ؛
چه شرایطی در زندگی شما قوی ترین احساسات رو در شما برانگیخته کرده؟
وقتی سرزنش میشم
وقتی در مورد کارم آینده ام ازم میپرسن
وقتی در مورد ازدواجم حرف میزنن
( نکنه حرف مردم خیلی برای من مهم باشه ، نکنه مهم باشه که تایید مثبت از بقیه بگیرم )
وقتی من برخورد نامناسب دو نفر با هم رو میبینم حسم بد میشه ، مسخره کردن آدمارو میبینم
وقتی میخوام در مورد رشته ام تصمیم بگیرم
وقتی میرم سرکار و هزارتا فکر میاد توی سرم
پروژه های دانشگاه
خیلی سریع تحت تاثیر جو قرار میگیرم و یا خیلی بد میگم یا خیلی خوب میگم
وقتی بهم بی توجهی میشه مثلا پارتنرم زنگ نمیزنه یا دوستام اطرافیانم باهم صحبت میکنن به من نمیگن یا باهم میرن جایی به من نمیگن
وقتی دوستم میاد خونمون انقدر کمکش میکنم بعد من خواستم برم تهران گفت نمیشه حتی راهنمایمم نکرد گفت نمیدونم حسم بد شد احساس تنهایی کردم
هر بار انگار جسارتم داره بیشتر میشه و نوشتن و ثبت کردن اینها اینجا داره به یه باور قدرتمند بهم میده و اون اینه که مهم نیست بقیه راجع به من چه فکری میکنن
و حرف بقیه از درجه اهمیت خارج میشه
باوجود اینکه خیلی سختمه و ذهنم داره برای زدن دکمه فرستادن دیدگاه مقاومت میکنه اما من انجامش میدم
سپاسگزارم از استاد خوبم برای آموزه هایی که درس زندگیه نجات بخشه و تمام سعیم رو میکنم به هرچی که میشنوم هرچقدرش رو که میتونم عملی کنم و به مرحله عمل دربیارم خدایا سپاسگزارم
سلام به استاد و خانوم شایسته و تمام دوستان
یکی از شرایطی که منو واقعا عصبانی میکنه مسخره شدن در جمع توسط خانوادم که خیلی برام سخته(این اتفاق کم رخ میده اما از زمانی که تصمیم گرفتم برم دنباله کاری که دوست دارم بیشتر شده)
چیز دیگهای که منو واقعا عصبانی میکنه و بهم احساس ضعف و عقب افتادگی میده مقایسه شدنه که اونم هم توسط خانواده و هم توسط خودم(مخصوصاخودم)انجام میشه،البته خیلی کم شده.
چیز دیگه ای که منو واقعا عصبانی میکنه و صدها بار هم در زندگیم رخ داده اینه که اهدافم رها میکنم و بعد از چند مدت خودمو سرزنش میکنم و حتی میزنم،که چرا این زمانو از دست دادی.
اتفاقات سال گذشته کشور به شدت منو آزار داد،تا جایی که وقتی عکس کشته شدگان،امارشون،و….میدیدم تا مرز گریه میرفتم.
قبلا بی توجهی توسط خانواده و دوستان واقعا ناراحتم میکرد تا جایی که هر بار به خودم میگفتم فرهاد دیگه باهاشون رفت و آمد نکن.
بی احترامی بهم واقعا آزارم میده حالا از سمت هر کی که میخواد باشه.
اگر قبلا به کسی کمک کرده باشم ولی اون موقع نیاز من اونطور که باید کمکم نکنه عصبانیم میکنه
موارد زیادی هست که روم تاثیر میزاره،،،
ولی چیزی که بیشترین تاثیرو روم میزاره اینه که خودم یا خانوادم به دلیل بی پولی نتونیم کاری که میخوایم انجام بدیم که متاسفانه زیاد رخ داده و رخ میده.
به نام خداوند هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته دوست داشتنی
سلام به همه دوستان خوبم که ازشون کلی درس یاد میگیرم
استاد و خانوم شایسته عزیز ازتون سپاسگزارم که کیفیت فایل های دانلودی انقدر عالیه
ازتون سپاسگزارم که فایل ها رو با فاصله قرار میدین چون ما فرصت میکنیم آگاهی های فایل و درک کنیم و بهشون فکر کنیم
و بیایم کامنت بزاریم و بتونیم کامنت های بچه ها رو بخونیم
استاد دوست دارم این موضوع رو هم بهتون بگم که با همون دو تا فایل
چرا با وجود تلاش فراوان به خواسته هایم نرسیدم و خوندن کامنت های بینظیر دوستانم
من تونستم یه سری از ترمز هام رو پیدا کنم و بیام باورهای مناسب دربارشون بسازم و همش با خودم تکرار کنم
و بیام آگاهانه تر رو خودم کار کنم
و خدا رو شکر میکنم که چند روز به من فرصت داد که تنها باشم و از این تنهایی و خلوت خودم استفاده کنم و بیام ترمزهام رو پیدا کنم
از همون لحظه که ترمزهام و باورهای اشتباهم رو پیدا کردم
جهان برام نشانه ها رو فرستاد و واکنش نشان داد
یکی از ترمزهام که تو کامنت های قبلیم نوشتم
احساس عدم لیاقت بود
از همون موقع که این ترمز و پیداش کردم و دارم روش کار میکنم
جدا از اینکه همش دارم تحسین میشم توسط افراد مختلف و اونا با تایید و تحسینشون بهم احساس ارزشمندی میدن
موجودی حسابم در عرض چند روز 40 برابر بیشتر شده و پول هرروز آسان تر و راحت تر میاد سمت من
چون من این پاشنه آشیل رو داشتم
که من توانایی ثروت ساختن ندارم و من همیشه باید وابسته به همسرم باشم
اصلا یه اتفاقاتی داره میفته که جهان داره بهم ثابت میکنه من ارزشمند هستم
و جهان داره بهم نشانه میده که
من هم توانایی پول ساختن دارم
البته که منم این چند وقته دارم رو خودم کار میکنم
مثلا یکی از کارها این بود که بر ترسم غلبه کنم و در نبود همسرم برم کار و انجام بدم
کارهایی که همیشه مسئولیتش با همسرم بوده و الان در نبود همسرم من بتونم انجام بدم
و نزاشتم ذهنم اذیتم کنه و بگه نمیتونی
نزاشتم بهم استرس وارد کنه
گفتم میتونم و انجامش میدم من تنها نیستم و خداوند همراه منه و هدایتم میکنه
رفتم کار و انجام دادم
وقتی کار تموم شد
اولا که مشتری مون کلییی تشکر کرد و گفت حتما شما رو به همه معرفی میکنیم
و یه مبلغی بیشتر پرداخت کرد به عنوان تشکر با اینکه ما حسابی نداشتیم با هم و از قبل تسویه حساب کرده بود
اصلا همینکه طرف بدهکار نیست ولی میاد با عشق یه مبلغی اضافه پرداخت میکنه یعنی کار من ارزشمند بوده دیگه
و چقدر همسرم سپاسگزاری کرد ازم و تحسینم کرد
و هم اینکه وقتی من عزت نفسم و نشون دادم همسرم هم راحت تر تونست بهم اعتماد کنه
و گفتم خیالت راحت همه چیز عالی پیش میره همسرم هم خیالش راحت بود و حتی یه بارم بهم زنگ نزد بپرسه
اوضاع خوبه ؟ و تونست بره به کار خودش برسه
و بهم گفت میدونستم همه چیز خوب پیش میره و خیالم راحت بود
در صورتی که پارسال تو همین موقعیت مشابه قرار گرفتم ولی نتونستم به ترسم غلبه کنم
و راجب این سوال که
چه الگویی تو زندگیت داره تکرار میشه ؟
اگه قبلا بود خیلی خیلی موارد زیادی رو مینوشتم
تو همه زمینه ها مخصوصا روابط
ولی واقعا از وقتی دارم با استاد کار میکنم یه سری الگوها دیگه تکرار نمیشه
مثل بحث های شدید با همسرم که هرچند وقت یک بار بود و به قول استاد منم فکرمیکردم عیب نداره دعوا نمک زندگیه
بعدشم قهر کنم و گریه کنم و احساس قربانی داشته باشم
ولی با دوره عشق و مودت در روابط من یه آدم دیگه ای شدم و خیلی تغییر کردم و الان مدت هاست که همیشه رابطه مون عالی بوده و هرروز داره عالی تر میشه
من از اون شخصیت دختر لوس و بی اعتماد به نفس که اصلا با خودش در صلح نبود اومدم بیرون
و انقدر رابطه مون عالی شده که یادم نمیاد آخرین بار کی بوده که با همسرم بحث کرده باشم
یا مثلا هر چند وقت یکبار برای خانواده من یا همسرم یه مشکلی پیش میومد و مجبور بودیم درگیر حل مسائل اونا باشیم و این موضوع هم درست کردم و دیگه تکرار نشد خدارو شکر
اینم پاشنه آشیلم بود که خیلی روش کار کردم و بازم باید کار کنم که برای کاری که به من مربوط نیست
خودم و نندازم وسط
خیلی مسائل دیگه بود که حل شده و به لطف الله و آموزشهای استاد دیگه تکرار نمیشه
ولی اون چیزی که هنوز مشکل منه و داره تو زندگیم تکرار میشه اینه که
یه مدت درآمدم خوب میشه و حسابم پر میشه و دوباره خالی میشه دوباره درآمدم کم میشه
این الگو هر چند وقت یکبار داره تکرار میشه برای من
و تو کامنت قبلیم گفتم که همین احساس عدم لیاقت یکی از ترمزهایی بود که باعث میشد پول با من دوست نباشه
و اینم میدونم خیلی چیزای دیگه هست باید درست بشه تا پازل کامل بشه
سوال دوم
چه اتفاقی شدید ترین احساسات شما را برانگیخته میکند؟
در رابطه با این سوال هم اگه قبلا بود کلی مینوشتم
مثل اینکه کسی مسخره ام کنه
یا همسرم ازم کوچک ترین انتقادی کنه
یا کسی ازم انتقاد کنه
اگه کسی از همسرم انتقاد کنه و…………..
و خیلی خیلی موارد زیاد که با کوچک ترین مسئله ای من واکنش نشون میدادم
ولی واقعا اینا هم در من حل شده و این موارد احساسات منفی من رو برانگیخته نمیکنن
چون من هر لحظه سعی میکنم با خودم در صلح باشم
اتفاقا همین چند روز پیش دقیقا توسط یه نفر که انتظار نداشتم مسخره شدم
که بهم گفت چقدر لاغری و…. دقیقا با حالت مسخره کردن
اونم توسط کسی که ازش انتظار نداشتم
ولی واقعا برام مهم نبود و لبخند زدم و جوابی ندادم
و به خودم گفتم مهم اینه خودم خودم و دوست دارم
به خودم گفتم اینجا باید نشون بدی تغییر کردی
اینجا باید نشون بدی که با خودت در صلح هستی
آیا میتونی احساسات و کنترل کنی ؟ آیا میتونی راجبش با همسرت حرف نزنی؟
آیا میتونی بگی اشکال نداره فلان موقع هم این آدم تحسینم کرده ؟
و اون روز فهمیدم من خیلی تغییر کردم اگه قبلا بود حتما بهم میریختم
حتما ناراحت میشدم عصبانی میشدم
ولی واقعا این تو ذهنم بود که خوب لاغر باشم مگه مهمه ؟ مهم اینه خودم اینطوری دوست دارم
من واقعا آدمی بودم اگه مشتری مثلا میگفت کارم این ایراد و داره هم خودم ناراحت میشدم و اعتماد به نفسم و از دست میدادم و هم از دست مشتری عصبانی میشدم وبا مشتری بحثم میشد
ولی از استاد یاد گرفتم اگه الان انتقادی هم میشه میگم این یه مسئله هست باید حلش کنم
شاید کار من ایراد داره باید درستش کنم تا پیشرفت کنم
از مسائل فرار نکنم
وقتی فکر کردم دیدم ولی هنوز یه سری مسائل هست که احساسات منفی من و برانگیخته میکنه
یکی اینکه برای کسانی که دوستشون دارم یه مسئله ای پیش میاد
خیلی ناراحت میشم یا همش میخوام یه کاری براشون کنم
البته تو این مورد هم بهتر شدم چون الان یه مثال یادم اومد
چند روز پیش یکی از عزیزان من بهم زنگ زد و یه مشکل مالی براش پیش اومده بود و واقعا از دست من کمکی برنمیومد فقط بهش گفتم خدا بزرگه درست میشه
و بعدش هم اصلا یادم رفت دیگه بهش زنگ بزنم ببینم چی شد
اگه قبلا بود یا میخواستم یه جوری مشکلش رو حل کنم یا اگه نمیتونستم صد بار میگفتم ببخشید کاری از دست من برنمیاد
بعدش هم صد بار بهش زنگ بزنم که اون بفهمه من حواسم بهش هست
ولی همین الان یادم افتاد که من اصلا یادم رفت دیگه به اون طرف زنگ هم بزنم
این نشون میده من دارم تغییر میکنم
یکی دیگه از موارد هم اینه که اگه یکی از نزدیکانم ازم یه درخواستی کنه و من نتونم انجام بدم یا اصلا آگاهانه بگم نه
خیلی ذهنم درگیر میشه
خیلی همش میگم الان چه فکری راجب من میکنه ؟
و نمیتونم ذهنم و کنترل کنم و در نتیجه میرم تو احساس بد
حالا الگوی تکرار شونده برای من بحث درآمدم بود و برانگیخته شدن احساس بدم در زمینه روابط بود
و میدونم اینا بهم ارتباط داره
میدونم برای رسیدن به موفقیت مالی من باید همه چیز و درست کرده باشم
به قول استاد باید همه تیکه های پازل رو بچینم تا پازل کامل بشه و جایزه رو بگیرم
استاد جان ازت سپاسگزارم
خدا هدایتم کنه و بهم آگاهی بده بازم بیام بنویسم
در پناه الله
به نام الله یکتا
چقدر عالیه که اینقدر رشد کردی
وقتی تو از درون خودت رو مشکل گشا میدونی و از درون احساس میکنی که توانایی داری تا مسائل دیگران رو حل کنی و بهشون مشاوره میدی و حلال مشکلاتشون هستی و تو اون انرژی مثبتی هستی که همه جا ازت یاد میشه و دنبال اثبات خودت هستی،جهان آدمهایی رو وارد زندگیت میکنه که تو رو به اون خواسته ات که گره گشایی مسائل دیگران هست هدایت میکنه و آدمهای ضعیف و وابسته رو وارد زندگیت میکنه تا احساس دلسوزی بیشتری رو داشته باشی چون تو در اعماق باورهات فکر میکنی کمک کردن به دیگران یا خانواده وظیفمه و یا کاری خداپسندانه است
اینقدر این باور قدرتمنده که نمیذاره اوضاع مالیت بهتر بشه چون هر بار داری به جهان فرکانس دلسوزی میدی و میخوای حل کنی مسائل آدمها رو،و جهان نمیتونه آدمهایی رو بالاتر از خودت وارد زندگیت کنه چون تو به دنبال حل کردن مسائل کسانی هستی که از تو پایین تر هستند و تو میتونی بهشون کمک کنی،کسانی که از تو بالاتر هستند که احتیاج به کمک و مشاوره تو ندارند
دلسوزی نکن،وابسته نباش و بپذیر هر کسی هرجایی هست در جای درسته و نیاز نیست که نقش خدا رو براش بازی کنی.
پناه میبرم به الله از شرک و وابستگی به غیر خودش
سلام و درود فراوان به استاد عزیزم
اگر یک اتفاقی تکرار میشود این یعنی یک چیزی توی ذهن تو داره کار میکنه یعنی یک سری باورهایی داری که داره اون الگوها رو تکرار میکنه
تمام اتفاقات زندگی ما توسط افکار و باورها و کانون توجهمون بوجود میاد یعنی هر آنچه در زندگی ما اتفاق میوفته چه خوب و چه بد چه خواسته و چه ناخواسته داره توسط خوده ما بوجود میاد نه هیچ عامل بیرونی دیگه ای یعنی هیچ هیچ عامل بیرونی نیست که زندگی شما رو تحت تاثیر قرار بده (واقعا این روزها چقدر به این جمله و ساختن این باور نیاز دارم ،اخه دارم روی پیج اینستاگرامم کار میکنم و تردید دارم که بیشتر وقتم توی سایت و آموزه های شما باشه که خودم رو رشد بدم یا برم آموزشهای رشد در اینستاگرام رو ببینم که اینستاگرامم رشد کنه ،اما مدام به خودم میگم پیج ات 1میلیون نفر باشه که 100نفرس تو رو قبول نداشته باشه و اموزه های تو رو بهتره یا 500نفر باشه که 200تاش تو رو و اموزه هات رو قبول داشته باشه ؟؟؟پس حامد به خونه خودت یعنی سایت برگرد و فقط روی افکارو باورهات کار کن همه چیز خود به خود تاکید میکنم خود به خود اتفاق خواهد افتاد
هر اتفاقی هر شرایطی پیش میاد خودمون داریم خلق میکنیم ،واکنش های ما به اتفاقات و شرایط هم باعث میشه که اون جنس اتفاقات بیشتر بشه یا کمتر بشه (عجب نکته ای ؛من همش دنبال این بودم که اتفاق نیوفته برام یا نبینم اتفاقات بد رو و برنامه و پلن دیگه نداشتم واسه وقتیکه اتفاق بیوفته و واقعا توی این موضوع ضعیف بودم اما الان دیگه باید واکنش هامم درست کنم )
فارغ از اینکه انفاقات دلخواه باشه یا نادلخواه
حالا که داستان اینه به هر آنچه که توجه کنیم از جنس اون بیشتر و بیشتر وارد زندگیمون میشه یعنی شما کافیه به یک موضوع خاصی توجه کنید حالا به بکماشین خاص به یک فرد خاص بیشتر و بیشتر نشانه هاش تو زندگیت میبینی (درست مث من که تمام تمرکزم روی اینه که چرااا پست هام اکسپلور نمیره و چرااا با اینکه اینقد محتوا هام عالیه لایک نمیخوره ،خب معلومه چون تموم توجه ام رو اینه که چرا نمیره و چرا لایک نمیخوره )
وقتی که یک روز از خواب بیدار میشی و احساس بدی داری و شروع میکنید به غر زدن و بحث کردن اون روز تا شب انفاقات و بحث های بیشتر و نارضایتی بیشتری براتون بوجود میاد (یاد این افتادم که بهم یاد داده بودین صبح ها روزم رو با خوندن کامنت های بچه ها شروع کنم و هر وقت اینکارو کردم اون روز از بهترین روزهام بود بر عکسش هم هست دیگه وقتی که صبح ذهن اتون روکنترل میکنید و توجه میکنید به زیبایی ها و سپاسگذاری میکنید و بعدش میبینید که اون کانون توجه شما داره یه سری اتفاقات رو رقم میزنه که خیلی مثبت تره و شادتره
توی بحث پترنها من خیلی دوست دارم بیشتر بهش فکر کنید که نشون میده اگر یک اتفاق یا یک الگوی تکرار شونده تو زندگی شما هست نشون میده که اون افکار و اون فرکانس رو دارید ارسال میکنید که داره اون اتفاقات بوجود میاد یعنی باورهای بنیادین شما(یک سری باورها توی ذهن شما درباره یک سری مسائل هست که آنقدر قویه که هر بار داره این فرکانس ها رو ارسال میکنه که یک سری الگوهای تکرار شونده بوجود میاد حالا الگوهای تکرار شونده میتونه از همه چیز باشه ،(من خیلی روی این موضوع حساس هستم که مادرم و برادر کوچیکترم به پدرم بی احترامی نکنن و دقیقا هر وقت که میبینمشون این اتفاق میوفته حالا شاید این اتفاق در هفته یا ماه یکبار بیوفته اون یکبار هم متاسفانه من بخاطر اینکه کانون توجه ام روی این موضوع بوده میبینم )اتفاقا همش داشتم فک میکردم امروز که مدت هاست چیزی روگم نکردم تا اینکه امروز فهمیدم آرنج بندهای ورزشی که خیلی دوستشون دارم رو کم کردم
من میخوام به الگوهای تکرار شونده حساس بشم و اگر اتفاقی یکبار بیوفته خیلی نمیرم عمیق فک کنم که چرا اینجوری شد اما اگر یه اتفاقی داره تکرار میشه توی زندگی من و هر چند وقت یکبار داره تکرار میشه یا آدمهایی که من باهاشون رابطه برقرار میکنم یک سری ویژگی های یکسان رو دارن و جنس برخوردشون با من خوب نیست باید بگم چه باوری توی مغز من داره کار میکنه که این شرایط رو بوجود میاره ؟؟؟
تمام اتفاقات و شرایط رو خودمون با باورهامون رقم میزنیم
باور چیه :باور یه فکریه که بارها و بارها تکرار میشه باور یه فکریه که توسط والدین ،جامعه ،برنامه هایی که دیدیم و به ما گفته شده مخصوصا تو سن کودکی تکرار شده وما اینو باور کردیم و بعد ما تو ذهنمون شروع کردیم به تکرار کردن وتکرار کردن و بعد اتفاقاتی داریم جذب میکنیم که با باورهای بنیادین ما هماهنگه یکی از راه هایی که بفهمیم ما چه باورهایی داریم اینه که ببینیم چه اتفاقات مشابه ای دارن تکرار میشن توی زندگی من یعنی اگر کسی باور داشته باشه که من آدم ضعیفی هستم یا آدم بی عرضه ای هستم یا فرصت ها داره کموکمتر میشه یا پول در آوردن کاره خیلی سختیه یا مثلا من از لحاظ ظاهری زیبا نیستم یا …وقتی که این باورها روداره میبینه که یک سری اتفاق ها که ارتباط داره با این باورها داره تو زندگیش اتفاق میوفته بصورت متداوم یعنی هر چند وقت یکبار و برای بعضی ها هم هرروز
دلیلش اینه که طرف اصلا نیومده فک کنه به الگوهای تکرار شونده اصلا هواسش ب خودش نیست
قدم خیلی بزرگ اینه که ما بفهمیم الگوهای تکرارشونده رو ،بفهمیم که آقا اینها وجود دارن و اینا طبیعی نیست و من دارم اینها رو خلق میکنم،اگر الگوهای تکرار شونده مثبت باشن که معلومه باورهای درستی درباره اون موضوعات داری
به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین
خداروشکر من از زمانی که وارد سایت شدم و از زمانی که به صورت تمرکزی روی دوره ارزشمند دوازده قدم کار کردم کلی اتفاقات خوب و مناسب برام افتاده و در تمام جنبه های زندگی ام کلی تغییرات خوب و مثبت و عالی داشتم مخصوصاً در سال 1402 که زندگی من از لحاظ مالی کن فیکون شد و خیلی رشد چشمگیری داشتم تونستم یه کسب و کار راه بندازم که اون کسب و کار در مدت زمان کوتاهی رشد و گسترش خوبی پیدا کرد و تونستم چندین و چند نفر کارمند داشته باشم و درآمدم از ماهی دو میلیون و هفتصد هزار تومان رسید به ماهی پنجاه تا هفتاد میلیون و حتی یکی دوماه هم به درآمد صد میلیون تومانی رسیدم اما اتفاقی که افتاد این بود که این درآمد همونطور که آرام آرام رشد کرد همونطور هم آرام آرام سقوط کرد و کار به جایی رسید که درآمدم کلا صفر شد و کسب و کارم نابود شد و کل آرزوهای منم با کسب و کار شخصی ام از بین رفت…
کمتر از یکسال از این ماجرا میگذره و هربار که میام و با خودم میگم بیا و یه بار دیگه از نو شروع کن اما هربار ناامید میشم و میگم چه فایده من میام خیلی هم خوب شروع میکنم خیلی هم خوب کار میکنم اما بعد از چند وقت همه چی خراب میشه و همین موضوع من رو به یک آدم ترسو تبدیل کرده که هیچ کاری نمیکنه و این کاری نکردن برای من سم هست من عاشق کار کردن هستم من عاشق اینم که روزی هزار بار موبایلم زنگ بخوره و من جواب بدم و کسب و کارم رو مدیریت کنم من عاشق تحرکم من عاشق اینم که سرم شلوغ باشه طوری که حتی وقت سر خاروندن هم نداشته باشم من عاشق اینم که بخاطر کارم سفر کنم صبحانه رو تهران بخورم نهار رو توی دبی و شام رو توی تبریز و…یعنی منظورم اینه دوست دارم بیزنس شخصی خودم رو داشته باشم و حاظرم بخاطرش هرکاری بکنم اما یک چیزی که خیلی خیلی خیلی زیاد توی زندگیم مثل یویو تکرار میشه این بالا و پایین شدن اوضاع مالی ام هست که خیلی داره عذابم میده .
یه چند وقتیه که چندتا مشتری خوب داشتم و داشتم کار و زندگیم رو میکردم و امیدوار به آینده که کم کم دوباره اوج بگیرم اما دو هفته پیش یکیشون باهام قطع همکاری کرد و این هفته هم نفر دوم همکاری اش رو قطع کرد و من بازهم گرفتار این الگوی لعنتی تکرار شونده شدم و کلا خودم رو باختم حتی صبح ها هم دیگه هیچ انگیزه ای برای بیدار شدن از خواب ندارم و فقط دارم مثل طوطی فایل ها رو میبینم و تکرار میکنم و حتی ستاره قطبی رو هم فقط از روی رفع تکلیف انجام میدم و بسیار از لحاظ روحی بهم ریختم .
امروز از ته دلم از خدا خواستم هدایتم کنه و بهم بگه ایراد کارم کجاست و هدایت شدم به فایل هایی که درباره نکات مثبت و سپاسگزاری و این چیزها… مقداری آروم تر شدم و بازهم به خدا گفتم میخوام ایرادم رو عمیق تر بهم بگی وقتی عصر برای دوش گرفتن رفتم حموم زیر دوش آب یاد این سلسله فایل های الگوی تکرار شونده افتادم و گفتم خودشه من باید این الگوی مخرب رو شناسایی کنم و این شد که اومدم از قسمت اول شروع به دیدن و کامنت نوشتن و کامنت خوندن کردم نمیدونم در ادامه و تا قسمت آخر این فایل ها به جوابم میرسم یا نه اما این هدایت خدا بود و میخوام این هدایت خدا رو جدی بگیرم و بهش عمل کنم.
اما جواب سوال این قسمت:
اتفاقاتی که احساسات من را برانگیخته میکند:
وقتی همسرم دختر شش ساله ام رو دعوا میکنه به شدت ناراحت و عصبانی میشوم و این موضوع در رابطه با سایر کودکان هم هست یعنی وقتی میبینم کسی با یه بچه رفتار زننده ای داره به شدت عصبانی و ناراحت میشم.
وقتی یک کاری را به صورت عالی برای کسی انجام میدم و اون شخص اونطور که مد نظرم هست از من تشکر نمیکنه به شدت ناراحت میشوم.
از اینکه همسایه ها قوانین آپارتمان نشینی رو رعایت نمیکنند به شدت خشمگین میشوم
زمانی که برای تمدید یا اجاره خانه ام به بنگاه میروم به شدت ناراحت و غمگین میشوم چون از صاحب خانه ها و املاکی ها به شدت متنفرم(با احترام به همه ی صاحب خونه ها و املاکی ها)
از شنیدن خبر موفقیت دیگران احساس ناراحتی و حسادت میکنم مخصوصاً زمانی که بشنوم کسی خونه یا ماشین یا ویلا خریده یا تونسته معاملات موفقی داشته باشه و سود کلانی بکنه
از اینکه مشتری پول کاری که براش کردم رو با تأخیر پرداخت میکنه به شدت عصبانی و ناراحت میشوم
به افرادی که پدر و مادرشون خیلی هواشون رو دارند و بهشون کمک میکنند و قربون صدقه شون میرن به شدت حسادت میکنم و از دیدنشون ناراحت و عصبانی میشوم
گاهی شده من یه کاری رو خیلی عالی انجام میدم اما همکارم همون کار رو خیلی بد انجام میده و به جای اینکه من تحسین بشم اون تحسین و تشویق میشه و این جایی که من رو به شدت ناراحت میکنه.
اگه کسی از من انتقاد کنه حتما ناراحت و عصبی و متعجب میشم
اگه کسی حرفم رو گوش نده ناراحت میشم
همیشه دوست دارم با افراد ضعیف تر از خودم کار و زندگی کنم یادمه پارسال که کارمند داشتم همش به دنبال کارمندان ضعیفی میگشتم که وابسته به من باشند یعنی کسی باشن که محتاج این باشن که من بهشون بگم چی کار کنند چی کار نکنند و اتفاقا همین آدم ها هم وارد زندگیم شدند و اتفاقا همین ها هم کسب و کارم رو نابود کردند و خیلی من رو به زحمت انداختن حالا که خوب فکر میکنم میبینم علت این کار و این خواسته من این بود که من نمیخواستم که مشتری ام بگه فلانی خیلی خوبه و کارش از خودت هم بهتره همیشه دوست داشتم هم مشتری هم کارمندم بهم بگن تو از همه خفن تری ما بلد نیستیم خودت بیا کار رو انجام بده یعنی تعریف کردن از دیگران جلوی من حال من رو بد میکنه.
پول خرج کردن برای حوادث غیر مترقبه مثل دوا و دکتر،خرابی وسیله نقلیه یا وسایل خونه و …به شدت من رو ناراحت و عصبی میکنه.
پارتی بازی،جلو زدن از صف،تغییر نتایج و دست بردن در نتیجه یک مسابقه یا قرعه کشی و…من را به شدت ناراحت و عصبی میکند.
دروغ گفتن به شدت من را ناراحت میکند
در مواقعی من از انجام یک کاری بدم میاد و طرف مقابل با اینکه میدونه من از اون کار بدم میاد و بهش هم گفتم اما باز هم اون کار رو تکرار میکنه این هم من را به شدت ناراحت و عصبانی میکند.
شوخی های فیزیکی خیلی من رو ناراحت میکنه چه کسی با من شوخی فیزیکی بکنه چه ببینم دونفر باهم شوخیهای فیزیکی میکنند.
اگر من به کسی سلام کنم و اون جواب نده این هم من رو خیلی ناراحت میکنه
اگر کسی بهم تهمت نادرست بزنه هم من رو خیلی ناراحت میکنه
خیلی فکر کردم و فعلا این موارد به ذهنم رسید و امیدوارم که بتونم الگوی تکرار شونده سقوط مالی ام رو پیدا کنم.
ممنونم از استاد عزیزم بابت این فایل زیبا
ممنون از بچه های سایت بابت کامنت های عالی.