اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
استاد جان، مریم بانوی عزیز و دوستان همفرکانسی سلام
نوبت نشستن روی صندلی داغ و به چالش کشیدن خودمونه.
اول که این فایل رو گوش دادم گفتم که خب، استادجان، من هر چی فکر میکنم هیچی که اینقدر برآشفتهم کنه تو خودم نمیبینم، البته قبلا بود، اما الان هر چی فکر میکنم به نتیجهای نمیرسم. این قضاوت اولیهٔ من بود بعد از شنیدن فایل. بعد به خودم گفتم حالا یه تلاشی بکن، اشکال نداره اگه خیلی هم اوضاعت خراب نیست، یه تک و توک ایراداتت رو رو کن، بالاخره اگه این تمرین رو انجام ندی، یعنی اصلا لزومی نداره که دنبال تهیهٔ دوره باشی. چون این تمرینات نمونهای از تمرینات دوره است. خلاصه که کلی با خودم چونه زدم تا بیام روی این صندلی داغ بشینم و صد البته که هنوز فکر میکنم خیلی اوضاعم خراب نیست و نمیدونم قراره چی بنویسم. از خدا خواستم خودم رو به خودم نشون بده. بریم ببینم چی برامون داره:
بسماللهالرحمن الرحیم
* یه چیزی که قبلا تا مرز عصبانیت میبردم ولی الان بهتر شدم، اما هنوز هم ته ذهنم رو قلقلک میده اینه که توی فضای مجازی به کسی پیام بدم و اون پیامم رو باز کنه و هیچ واکنشی نشون نده. یا چندین بار آنلاین بشه و توجهی به پیامم نکنه. حقیقتا قبلا خیلی این رفتار عصبانیم میکرد اما الان اینطور نیستم، ولی بالاخره هنوز هم درگیرم میکنه، مخصوصا اگر طرف برام مهم باشه. (نمیدونم چه باوری برای این رفتار مشکل دارم، اما به نظرم میرسه که عدم توجه دیگران رو حمل بر عدم توجه به خودم میکنم؛ یعنی یه جور پایین بودن عزت نفس، وگرنه طرف جواب نده، چی از من کم میشه که اینقدر بهش فکر میکنم. اصلا مگه کسی میتونه به دیگری بیاحترامی کنه مادامی که خود انسان اجازه نده. خلاصه که فکر میکنم هر چقدر عزت نفسم بالاتر میره، این موضوع برام بیاهمیتتر میشه، جواب نداد که نداد، چیزی از من کم نشد)
* به نظرم یه ذره هم حسودم!!! (استاد تو رو خدا استیکرها رو باز کنید، بتونیم حسمون رو برسونیم) آره، بیتعارف یه ذره حسودم. موفقیت یه نفر رو که میبینم در ظاهر خوشحال میشم، ولی ته دلم انگار همهش یه نهیبی بهم میزنه که اگه تو هم مدارت بالا رفته بود میتونستی این کار رو بکنی. (بیشتر از اینکه چرا خودم مدارم بالا نرفته ناراحت میشم نه اینکه طرف چرا مدارش بالاست) یا مثلا دائم به خودم میگم ببین فلانی و فلانی اصلا مثل تو نه پول دوره میدن نه این همه وقت میذارن برای این حرفها؛ اما ببین چقدر راحت از نظر مالی یا شغلی پیشرفت کردن. (نقص چه باوری باعث این افکار میشه؟ یکی شاید باور کمبود باشه. باور به عدم لیاقت. عدم باور به قانون. اینکه باور ندارم که وقتی دارم روی خودم کار میکنم لاجرم موفق میشم؛ بلکه همهش مثل آدمهایی که شک دارن، دارم چشم میدوانم و نگرانم که چرا وقتی بقیه رو خودشون کار نمیکنن دارن موفق میشن)
* مسئلهٔ دیگهای که واقعا از مسیر خارجم میکنه و حس بسیار بدی بهم میده، برخی از رفتارهای دخترم هست. (مثل استاد که میگفتن بعضی جاها نمیتونن به همون روونی که در مورد بقیه امور فکر میکنند، در مورد مایک هم آسان گیر باشند، من هم با اینکه میدونم دارم اشتباه میکنم، ولی بعضی جاها به دخترم سخت میگیرم. و اگه سخت هم نگیرم، حس خودم بد میشه اینقدر که فکر و خیال میکنم. ( دلیل این رفتار: من هنوز گرفتار باورهای مذهبی هستم و از اون بدتر من گرفتار حرف مردمم. از نظر خودم بعضی از رفتارها یا پوشش دخترم نه تنها مشکلی نداره؛ بلکه کاملا هم درسته؛ اما من فقط به خاطر حرف مردم باهاش مخالفت میکنم و ازش میخوام که عرف رو رعایت کنه. حرف مردم، حرف مردم و امان از حرف مردم)
* مشکل دیگهای که در من هست اهمالکاری و پشت گوش انداختن کارهاست. همون تمرینی که استاد تو جلسه اول عزت نفس بهش اشاره میکنند. من هفتهها طول میکشه تا تصمیمم رو عملی کنم و گاه سرآخر هم عملی نمیکنم. الان چندین ماه است که تقاضای اضافه حقوق کردم و مدیرکل گفته بیا حضوری صحبت کنیم و من عقب میاندازم که البته تو این مورد خاص ترس از حرف مردم، ترس از قضاوت دیگران و ترس از نه شنیدن هست. و در مسئلهٔ سریع انجام ندادن کارها نمیدونم چه باوریم مشکل داره؟ در حالی که من اصلا انسان تنبلی نیستم. البته الان خیلی بهتر شدم. توی فامیل معروف بودم که کارهام رو دقیقه نود انجام میدم. الان حدود هفتاددرصد تغییر کردم، اما هنوز هم سمج نمیشم که کار رو سریع برم سراغش.
* یه رفتار که آرزومه عوض بشه و همین امروز بعدازظهر دیدم که شاید فقط چند درصد بهبود پیدا کردم، حضور در جمع غریبه است. قبل از آشنایی با استاد به چند مشاور مراجعه کردم و همگی گفتن این رفتارت ناشی از شکستیه که خوردی و تبدیل شده به فوبیای اجتماعی، اما من فوبیاو … این عبارات و واژگان شیک و خوشگل رو قرار نیست بپذیرم. باید این رفتار من تغییر کنه. من هر موقعیتی که جدید باشه یا جای جدید هم نباشه، پیش افرادی که شاید هر روز میبینمشون یا پیش اقوام به شدت ضربان قلبم بالا میره، لرزش دست و صدا پیدا میکنم و این بسیاااار آزارم میده. (شاید این هم از عزت نفس باشه و اینها همه نشونهایه که من باید به جای دورهٔ جدید دورهٔ عزت نفس رو که الان یک سال هست خریدم، ولی چیزی مانع میشه تا به درستی برم سراغش، شروع کنم)
* در مورد عقاید مذهبی یقین دارم که باگهای وحشتناک پنهانی دارم که الان خودش رو نشون نمیده. بابد به موفقیت مالی خوبی برسم تا اون باورهای مذهبی سر از خاک بردارن. باید پول خرید ماشین لوکس، مسافرت لوکس، خرید مازاد بر نیاز و کلا زندگی به سبک تقریبا بالاتر از رفاه عادی رو تجربه کنم، اونوقت ببینم همهش نگران هستم که واااای خدا ازم راضی نیست که چنین زندگی دارم یا نه؟ باید بتونم برای یه سفر معمولی به کیش صد میلیون خرج کنم، بعد ببینم خودم رو سرزنش میکنم که اسراف شد یا نه؟ الان که معلومه میگم خدا هم راضی نیست که در شرایطی زندگی کنیم که شایسته انسان نیست، کار زیاد، پول کم و. …. الان مشخصه که یقین دارم خود خدا هم میگه اگه از این شرایط بیرون نیای کفران نعمت کردی. شاید سیدعلی خوشدل عزیز که راحت رقمهای بالاتر درآمد رو تجربه کرده، بتونه از باگهای مذهبیش بگه، اما من اگه الان بگم نگرانم که خدا راضی نباشه که من ثروتمند بشم، حس میکنم خود خدا بهم میگه: تو غلط کردی که میگی من راضی نیستم(استیکر خنده) اگه عرضه داری برو ثروتمند شو، گناهش رو گردن من ننداز. پس در مورد باگهای مذهبیم اگرچه یقین دارم مثل علف هرز دست و پای رشد من رو گرفته، اما ترجیح میدم که بعد از رسیدن به یه تارگت مالی صحبت کنم.
فکر کنم دیگه باید از روی صندلی داغ بلند بشم. چه خوش خیال بودم که فکر میکردم من که خیلی اوکی هستم، تقریبا هیچ چیز من رو به هم نمیریزه.
از میان همهٔ آنچه که گفتم، فکر میکنم حرف مردم بزرگترین مشکل زندگی من باشه. تایید مردم باگ بزرگیه که باید حلش کنم.
هر چی دیگه یادم اومد، زیر همین کامنت برای خودم مینویسم که برای خودم باقی بماند.
امان از حرف مردم که امام را بریده آنقدر حرف مردم برام مهم بود که حتی توی سایت اسمم را نمی نوشتم اما خدارو شکر این تابو را برای خودم شکستم و اسمم را نوشتم تا یک کار عملی کرده باشم ،و در واقع تا وقتی تو ایران بودم نتونستم حتی چادر را کامل کنار بگذارم برای اینکه خانواده خودم،خانواده همسرم و…ناراحت نشن و حرفی نزنند. اما دیگر غیر مهمانی چادر سر نمیکردم و این برام یک پله پیشرفت بود الآنم روسری ام را سر میکنم راستش هنوز قانع نشدم برای نداشتنش، در واقع منم باور های سفت و محکم مذهبی دارم که همون ها جلوی درآمد داشتنم را گرفته چه برسد به پولدار شدن .
صندلی داغی که روش نشستی یادآوری خوبی برای من که دقیق تر رو خودم کار کنم .
چقدر به هم شبیه هستیم و چقدر جالبه که تو این سایت همارتعاشها همدیگر رو پیدا میکنند.
حقیقتا حرف مردم پاشنه آشیلی هست که اگه حلش نکنیم رفتن به مرحلهٔ بعد برامون غیرممکن میشه.
من بزرگترین قدم زندگیم رو زمانی برداشتم که یه تنه (من و خدا) در برابر یه لشکر مخالف ایستادم و با چشم خودم دیدم که وقتی دیگه هیچ کس برام اهمیت نداشت، هم شجاعتر شدم و هم اینکه به ناگهان ورق برگشت و تمام اونهایی که در برابرم بودند، کنارم قرار گرفتند؛ ولی جالب بود که دیگه برام مهم نبود که تو اون موضوع خاص من رو تایید کنند یا نه؟
هر چه هست اگه بتوانم برای همهٔ کارهام همینگونه شجاعت به خرج بدم و خودم رو از قضاوت مردم برهانم. به یقین راه موفقیت برایم کوتاهتر و لذتبخش تر خواهد شد. برای تو دوست عزیزم هم شیرینی چنین رهایی رو آرزو میکنم.
تحسینت میکنم که تونستی با اسم واقعی خودت توی سایت وارد بشی و پیشنهاد میکنم برای قدم بعدی و برای شکستن ترس از حرف مردم تصویر زیبایت رو هم توی پروفایلت نصب کن. روزی که من عکس پروفایلم رو اضافه کردم حس پیروزمندانهای داشتم. پیروزی بر نفسی که از قضاوت هراس داشت، پیروزی بر نتوانستنها.
با همین قدمهای کوچک امتحان کن و از همین برندهشدنهای کوچک لذت ببر که بیشک تو لایق بهترینها هستی.
در مورد پروفایل کاملا تحسینت میکنم برای این باور عالی.
دقیقا وقتی خواستم پروفایل بذارم تا اینکه موفق شم زمان برد، اما شد، اینکه یه روزی با اسم و فامیل خودم کامنت نوشتم، با عکس خودم فعال تو سایت کاملا حرکتِ عزت نفسی محسوب میشه.
خوشحالم که انجامش دادم…
یادمه یه فایلی استاد گفتن خودتون باشین، راحت باشین و با اسم حقیقی تون بیان، این شجاعت میخواد…
الان دارم فکر میکنم اولش چی سخت بوده که با اسم فارسی و کامل خودم نبودم؟ عکس خودمو نذاشتم؟
همینکار رو برای اینستاگرام راحت تر انجام میدیم تا اینجا، چرا؟
مهم نیست، کلا هر چی شبکه اجتماعی و پیام رسان خارجی و داخلی داشتم پاکسازی کامل شدن تو موبایلم. تلگرام آخرین عضو این خانواده بود که حذف کرده بودمش اونم چند روز پیش دیلیت اکانت کردم فرستادمش بره در پناه خدا باشه.
الان پاکِ پاکم از اعتیاد شبکه های مجازی و پیام رسان هاش…
چند روز پیش یکی از اقوام میخواست لوکیشن بفرسته گفتم هیچی ندارم، گفت چرا، گفتم دوستشون ندارم…
در مورد حرف مردم نوشتی به عنوان پاشنه آشیل…
بله، منم ترس از قضاوت دارم.
اینکه مطلوب و محبوب جلوه نکنم…
نکن خب، چی میشه مثلاً؟
هیچی
ولی تا حالا درک کنم این هیچی رو زمان میبره، روند تکاملی ام رو باید طی کنم تا خوب شیر فهم شم کار و زندگی خودتو جلو ببر انقدر به نظر و حرف دیگران اهمیت نده…
زهرا جانم، امروز پاسخ رسید دستم که دلیل ناملایمات این اواخر که داشت میزد به همه چیز و آلوده شون میکرد مبحثِ عزت نفس هست…
همین ترس از قضاوت و نظر مردم هم تو دل همین عزت نفسه.
استاد بارها گفتن اول هر چیزی عزت نفس بعد چیزهای دیگه…
من درک نکردم
الان که داره آسیب میزنه به نتایج دیگه ام، تازه دوزاریم افتاده که کجای کاری سمانه جون…
داری از عزت نفس، ضربه میبینی…
ماچ به روی ماهت زهرا جان.
در آغوش خدا باشی همیشه عزیزم.
خدایا سپاس گزارم ازت برای زیبایی هایی که میاری جلوی چشم هام و در مسیرم.
چقدر زیبا حلاجی میکنی و مشکلات رو بیرون میآری. واقعا گاهی فکر میکنم استاد چه ذوقی میکنند وقتی شاگرداشون رو میبینند که چنین توانمند به خودشناسی میپردازند.
حقیقتا خودمون بودن، سختت ین کار دنیاست.
خودمونبودن و توجه نکردن به نظرات و قضاوتهای مردم و کار رو برای خوشایند اونها انجام ندادن همون اخلاصه که میگن اگه چهل روز با اخلاص کامل رفتار کنی، حکمت از قلبت بر زبانت جاری میشه و ما نمونههاش رو توی این سایت میبینیم. حرفهای استاد، قلم مریم جان، یاددداشتهای بچههایی مثل خوشدل عزیز، همه نشان از جاریشدن حکمت از قلب بر زبانشونه و تنها دلیلش اینه که اونها بیشتر تلاش کردند که در معرض دید یک نگاه باشند و آن هم نگاه خدای مهربان است.
پیداکردن این مدار حتی از در مدار ثروت قرار گرفتن هم سختتره؛ اما خوشا کسی که چنین است.
سلام به همه ی عزیزانم در سایت توحیدیِ elmeservat.com
زهرا جانم اومدم با یه خلقِ دیگه توسطِ خودم
اول بگم که خیلی به خودم افتخار میکنم.
باید کار کنم روی افکار و باورهام که:
نتیجه، کوچک و بزرگ نداره، باید سپاس گزار بود بابتش که بیشتر شه.
سپاس گزارم از خدا برای آزمونِ عزت نفسی که گذاشت سر راهم امروز.
قبل از آرایشگاه روی چند تا باور کار کردم:
اهمیتی نداره نظر دیگران در موردِ ظاهر تو چیه.
بعضیا با تو هم مدار، هم سلیقه هستن.
بعضیا با تو غیر هم مدار، نا هم سلیقه هستن.
انتخابِ تو چیه؟
سبکِ خودمو زندگی کنم.
واقعا مهم نیست نظر دیگران در مورد ظاهر من چیه.
مهم اینه خودم حالم با خودم و تغییراتم خوش باشه، والسلام…
فکر میکنی چی شد؟
من فکرم عوض شد، جهان برای من عوض شد…
یه سوال خیلی ساده دیدم، گفتم برای تجربه موهامو کوتاه کردم و تمام…
اما یه درسِ بزرگ گرفتم و دیدم به چشم…
آدمها اصلا براشون مهم نیست تو چطوری هستی یا چه تغییراتی کردی.
تهِ تهش چند دقیقه و بعد تموم…
حالا منم که میخوام به نظر اونا قدرت بدم یا نه؟
وقتی تو ذهن و فکرم قدرت رو گرفتم ازشون، اتفاقا نه تنها خجالت نکشیدم از موهای کوتاهم، بلکه حس کردم شیطون تر شدم، اکتیوتر شدم، شادتر شدم…
این مو نباید برای من باعثِ غرور یا منم منم بشه…
چون بلنده!
چون پر پشته!
خب که چی، خدا داده، یه لحظه هم میتونه بگیره هر چی که بهش وابسته ام یا چسبیدم رو…
خودم وابستگی رو بُریدم…
به موهام شاید وابسته نبودم، از قصد خواستم چالش بدم به خودم که ببینم طاقت دارم رفتارهای دیگرانو در برابر تغییرِ غیرِ متعارفمو؟؟
خانمها موهاشون بلند میکنن گاهی به منطور زیباتر دیده شدن…
من رفتم تو دلِ این نقطه ی امن…
خدایا مرسی.
چقدر بعضی وقتها الکی چیزهایی تو ذهنم بزرگ شدن که اصلا بزرگ و ترسناک نبودن…
تمرین خوبه
تمرین بهم یاد میده
ترس دارم از خیلی چیزها
اما با همین تمرین ها میرم توی دلِ ترس هام…
با تمرین، عزت نفسم تقویت میکنم.
خدایا میدونستم چالشه، میدونستم آزمون عزت نفسه، میدونستم هدایتِ تو بود، میدونستم میخوای یه پله مدارم رو بالا ببری، مطمئن بودم خودتم کمکم میکنی انجامش بدم، امروز باز هم بهم ثابت شد که میشه سمانه، صبور باش، تمرین کن، قدم به قدم با همه ی ترس هات چشم تو چشم میشی و عبور میکنی ازشون…
میدونم یه روز میام کامنت میذارم میگم تمرینِ آگهی بازرگانی رو انجام دادم، با عشق و افتخار مینویسم برای خودم و شما.
یه زمانی به چشم و در عمل دیدم مریم جون به عنوان یه خانم، موهاش کوتاهه و کوتاه نگهشون میداره، کاری به قضاوت دیگران نداره در مورد مدل و سبک موهاش، زندگیشو میکنه، رشد میکنه، بهتر و بهتر میشه، بزرگتر میشه…
اینه که الان الگوی من هست توی خروج از نقطه ی امن…
مقابله با ترس ها…
سَرِ قضیه ی موهام، مریم جون دائم تو ذهنم بود، وقتی ایشون تونسته منم میتونم، و شُد…
یه دلیل مهم دیگه هم داشتم برای ماشین کردن موهام:
با اینکه پشت موهام کوتاه بود پسرونه، جلوی موهام چتری هام بلند بودن و فرق به راست و چپ شدنشون و حالت گرفتنشون کمی از آرامش و راحتیم رو میگرفت، اینم دلیل روی دلیلای دیگه ام که برو دنبال راحتیِ خودت، ساده تر و راحت تر و شیرین تر …
زهرا جاااانم، از قلبم میخوام هر وقت میخونی این پیامو تو قلبت کلی نور و روشنی و شادی و سلامتی و آرامش بوده باشه، بعدشم بیشتز شه هر لحظه.
خدا مرسی ماشین کردنِ موهامو تجربه کردم، باحال بود.
الان به یادت افتادم، اومدم روی دیدگاه هات برای فایلهای دانلودی.
و دیدم چه جالب، آخرین کامنتت برای خود من بوده و دیدم چی بهتر از این، همینجا مینویسم:
ممنونم که تو تکاپوی روزانه ات برای من این پاسخ رو نوشتی.
اون موقع چیزی نداشتم از قلبم که بنویسم برات، الان دارم.
چند روز پیش از طریق ایمیل، کامنتت رو روی جلسه اول کشف قوانین زندگی دیدم و خوندم.
من هنوز دوره رو شروع نکردم، اما کشیده شدم که اون کامنت رو بخونم…
از خلق هات نوشته بودی…
چقدر شفاف و خالص نوشته بودی.
برات لحظه های سراسر آرامش رو آرزو میکنم.
زندگی هامون فراز و فرود داره از لحاظ های متفاوت چون در راه رشدیم و صد البته جای کار زیاد داریم برای درک و فهم اینکه چه فرکانس هایی داریم میفرستیم و چه بازخوردهایی میگیریم.
برای تو زهرا جان، و دختر نازنینت فاطمه جان از خدا میخوام لحظه به لحظه فرکانس هاتون به هم نزدیک شه با درک و فهمِ خودتون، با عشق و آسانی.
دیروز با یکی از دوستام صحبت میکردم، اونم در مسیر رشد بود و به تضادهای مذهبی برخورده بود…
یادِ خودم افتادم، یادِ شما افتادم، یاد آقای رضا احمدی افتادم و یاد هر کس دیگه ای که به واسطه سالها آموزش با باورهای معیوب از اصلِ دین فاصله گرفتیم و به فرع چسبیدیم…
و بعدش هم خوشحال شدم که خدا نور خودش رو در اختیارمون گذاشت و ما رو وارد مسیر رشد و آگاهی کرد…
دوستم حرف قشنگی زد:
گفت میخوام تجربه کنم، خودم بفهمم، اگه عبادتی میکنم یا هر کاری که گفته شده خدا پسندانه است تو تربیت گذشته مون، خودم بفهمم که خوبه، درسته، مفیده و …
از خدا صحبت کردم باهاش:
که این خدای جدیدی که خودم به واسطه آشنایی با استاد و آموزش هاشون کم کم پیداش کردم خیلی عشقه، عشقققق…
بگیر نگیر نداره برام مثل خدای قبلی که با باورهای مذهبی گذشته ام درست شده بود…
خدای قبلی کجا و خدایی که هر لحظه خودم دارم کشفش میکنم، پیداش میکنم، باهاش رفاقت میکنم، باهام رفاقت داره، عاشق هم هستیم کجا…
خلاصه که کیف میکنم میبینم و میشنوم آدمها دنبال کشف هستن، خودشون، دیگه ربات نیستیم، چشم و گوش بسته نیستیم، داریم تلاش میکنیم…
یه چیزی میخوام بگم، دوست دارم اینجا به تو بگم اول، البته که بقیه دوستان هم میخونن لاجرم :)))
من تجربیات جدیدی دارم میکنم، میخوام با خودم روبه رو شم ببینم چی به چیه؟
قبل عید موهای بُلند و مشکیِ خالص و طبیعیم رو برای تنوع و به دلیل انتخابِ شخصِ خودم هایلایت کردم.
من علاقه مند و پیگیر رنگ مو نیستم به خاطر آسیبی که به موها میزنه مواد…
به دلیل تنوع و تجربه، تست کردم، خدا رو شکر.
مرحله بعد موهامو خیلی کوتاه کردم.
مرحله بعد جلوی موهامو کوتاهتر کردم، که پسرونه تر شد.
مرحله بعد ناخن هامو ژِلیش کردم.
من لاک نمیزدم به دلیل باورهای مذهبیم که داشتم، اما کم کم لاک زدم تا رسیدم به ژلیش…
قبلا فکر میکردم لاک اونم با رنگ های جیغ ناپسنده، من نمیزدم…
اما الان رنگ های پاستیلی و تابستونی زدم روی ناخن های قشنگم: آبی، سبز، صورتی، بنفش، زرد.
من عاشق رنگی رنگی هستم تو همه چیز، هر بار رنگهای ناخنامو میبینم دلم ضعف میره از قشنگیشون.
یه مرحله هم دست زدن و نوازشِ سگ های نازنینم بود.
یه مرحله غذا دادن به سگ های نازنینم بود.
یه مرحله نوازشِ گربه جان بود.
(به دلایل باورهای مذهبی به سگ و گربه دست نمیزدم.)
و …
مرحله بعد دیشب یه تصمیمی گرفتم که تجربه کنم:
با همسرم که فایلهای استاد رو میشنیدیم و میدیدیم قبلا، زمانی بود که استاد موهاشون رو زدن و کچل کردن و با عشق گفتن چقدر خوبه و چقدر حسشون خوبه…
همسر من موهاشون در قسمت جلو کمه، ایشون هم بعد از بارها که گفته بود میخواد کچل کنه یه روز اینکار رو کرد…
اولش شوکه شدم اونطوری دیدمش، اما به مرور زمان همراهش شدم و الان مدتیه خودم موهاشو با ماشین میزنم و عجب تجربه ی جذابی هم هست برام.
خلاصه بعد از کوتاهی موهام به کوتاهی و سبکِ پسرونه که خیلی هم عالی بود هم به خاطر شستشوی راحت در حمام، هم فصل گرما، این آرزو در من شکل گرفت یه بار با ماشین بزنم …
پریشب موهای همسرم رو با ماشین زدم، با شونه ای کوتاهتر از همیشه به خواسته ی خودشون و حس کردم چه لذتی میبره از این خلوتی و خنکیِ مو روی سر با این حجم کم…
راحتی در فصل گرما، شستشوی راحت تر، تقویتِ موهام تا رشد بهتری داشته باشن، تجربه ی جدید برای اولین بار تو عمرم، ببینم نظر مردم روم تاثیر میذاره نمیذاره مهمه مهم نیست؟ و …
و الان یهو به چی رسیدم؟
واسه ابروهام برم آرایشگاه…
یهو یاد موهام افتادم…
اوه اوه اینطوری میری ارایشگاه؟
کله ی مبارکِ قشنگم عینِ کیوی شده:)))
عاشقتم کیوی جانم(ایموجی چشمهای قلبی قلبی)
یهو دوزاریم افتاد تو آزمونِ عزت نفس وارد شدم:
آرایشگاه که روسریتو برمیداری، برات مهمه اونجا واکنش آدما چیه؟
اونم محیطی که اکثریت میان تا به معیارهای اکثریت زیباتر شن به واسطه رنگ مو، ناخن و …
اول گفتم روسریمو بر نمیدارم، کار ابرو که نیازی به سَر نداره…
بعد دوباره دوزاریم افتاد:
بها
بها
بها
قربانی کردن
قربانی کردن…
حاضری واسه تقویت عزت نفست تا کجا بری سمانه؟
آماده ای؟
امروز پلنم رو میریزم، خانم آرایشگرم باشه امروز، با کله میرم سالن…
میخوام روبه رو شم با خودم…
آخ جون بها دادن در راهِ هدف…
ترس=نجوای شیطان
همونجا موهامو کوتاه کردم و خانم کوتاهیِ مو هم همونجاست، اونم منو خواهد دید با سبکِ جدیدم…
وقتی خدا هدایتم میکنه، وقتی یادِ جسارت و شجاعت استاد و مریم جون و بهایی که پرداخت میکنن برای اهدافشون میوفتم، باعث میشه دلم قرص تر شه و برم توی دلِ ترس و تردیدهام …
بعدشم با این کله ی نازنین جمعه دعوتیم خونه ی مادرم…
بعدشم هفته بعد منزل مادر شوهرِ عزیزم…
خلاصه که تصمیم به انجام یک کار مرحله ی اوله.
حضور در جمع مرحله ی دومه.
راضی ام از این چالشِ تپل مپلِ خفنِ هیجان انگیز…
بعدا میام میگم بهت چی شد، چطوری جلو رفت…
نمیدونم آماده اش هستم یا نه، اما مطمئنم خدا بهم میگه چیکار کنم…
یادِ تکلیف آگهی بازرگانی اسناد در دوره عزت نفس افتادم، اونم به شدت نفس گیره اما انجامش آدمو عوض میکنه…
اون تمرین رو من جلوی مادر، خواهر، همسرم عملیاتی کردم.
میدونم باید جای غریبه باشه، تا شاخِ غول شکسته شه.
یکی از جاهایی که باید انجامش بدم، خونه مادر شوهرمه…
اونجا مقاومت دارم هنوز، گاهی رودربایستی دارم هنوز، گاهی نقاب میزنم هنوز، چون میخوام خوب و عزیز و گوگولی باشم…
این تمرینِ خودم هم کم نداره استاد جان از آگهی بازرگانیِ شما.
فشارش بالاست اما من از پَسِش برمیآمد.
چون احتیاج دارم عزت نفسم رو تقویت کنم.
چطوری سمانه جون؟
با عمل
موفق باشی عشقم.
خودم که با خودم در صلح باشم، جهان با من در صلحه.
خودم حال کنم با خودم و مهربون باشم با خودم و خودم دوست داشته باشم خودمو، انتقاد و سرزنش و تحقیر نکنم خودمو، جهان هم بهم احترام میذاره.
زهرا جانم جالبه که تصمیمِ جدیدم در راستای این قسمت از پیامته:
خودمون بودن و توجه نکردن به نظرات و قضاوتهای مردم و کار رو برای خوشایند اونها انجام ندادن همون اخلاصه که میگن اگه چهل روز با اخلاص کامل رفتار کنی، حکمت از قلبت بر زبانت جاری میشه و ما نمونههاش رو توی این سایت میبینیم.
استاد یه حرف قشنگی زدن که گوش دادم:
سعی کنین زیاد تصمیم بگیرین تو زندگی، چه درست چه غلط عالیه، باعث جلو رفتن میشه حتی تصمیمات غلط باعث میشه بفهمیم چی درسته چی غلط، عضله تصمیم گیری رو باید تقویت کرد.
خدایا شکرت برای تجربه های جذابم، خدایا شکرت برای موهای خیلی کوتاه و راحتم
از اولین باری که پیام شما رو در دوره ثروت 1 جلسه 3 که برای عبادت شب قدر تون نوشته بودید خواندم، دقیقاً این حسی که می فرمایید #هم ارتعاش بودن ،هم مدار ی هم فرکانسی یا حس نزدیک بودن به شما را داشتم .
با خواندن کامنت های خوب سایت از جمله شما زاویه بهتری برای پیدا کردن پاشنه های آشیل ام پیدا کردم،یک پاشنه آشیلی که نگذاشته از جلسه 4 ثروت 1 جلوتر برو و 6 ماه است تو همین 4جلسه موندم. شرک در رزاقیت خداست .امروز خدا هدایتم کرد به خوندن کامنت شما در مورد اقدام به جدایی تون و نتایجتون و بعد دریافت پاسخ از شما دوست دارم یک روز هم من بنویسم چطور شجاعانه از این شرک که رو شد برام بیرون اومدم، و خدا کمکم کند از هر شرکی پاک بشوم .
پیشنهاد تون در مورد پروفایل هم اقدامی است که دلم می خواهد اما ذهن اجازه نمیداد همون حرف مردم اما به امید الله یک قدم دیگر برای غلبه به نفسی که از قضاوت شدن میترسد بر میدارم .
خدا حفظتون کند ممنون که دست مِهری از دستان پر مهر خدایید
درمورد سوال استاد من اگه از کسی بخوام کاری انجام بده
حالا دیرتر انجام بده
یادش بره
یا اصلا انجام نده
من سرپرست مجموع هستم مثلا میگم آقا قبل رفتن فلان جارو نظافت کنید . یا هر کاری شبیه این فردا که میام میبینم انجام نشده خیلی عصبانی میشم.میشه گفت از ن شنیدن خیلی اذیت میشم
حالا مدتی هست که این جور اتفاقات که می افته سعی میکنم توجه نکنم که بهتر شده ولی در کل اذیتم
استاد در این مورد راهنمایی کنید سپاسگذار میشم
درمورد اتفاقات تکرار شونده
من قبل از اینکه با این سایت پربرکت آشنا بشم مغازه داشتم ومشتری های بسیار داغون به تورم میخورد عین مغازه من همکارام داشتن مشتری های عالی داشتن.این مشتری ها همیشه برای من بودن تا جایی که مجبور شدم جمع کنم.حالا که مدتی هست با استاد آشنا شدم از محصولات شما استفاده کردم میفهمم دلیلش چی بوده
من باورم این بود که مردم پول ندارن مردم اوضاعشون داغونه و من وظیفه خودم میدونستم که باید من مشکل همه رو حل کنم و جهانم اینو به من ثابت کرد تا جایی که دیگه پولی برام نموند خدایا سپاسگذارم به خاطر قوانین بدون تغییرت
مورد بعدی
من سر هر کار نهایت یک سال دوام می آوردم. فکرشو کنید من تا حالا چند تا کار عوض کردم…
با استفاده از آموزش های شما استاد عزیزم
خودمو شناختم..وارد شغل مورد علاقم شدم..و خدارو شکر در شغلم موفقم..خدایا سپاسگذارم به خاطر قوانین بدون تغییرت
مورد بعدی
من هر چقدرم که حقوق میگرفتم بازم آخرای برج حسابم خالی خالی میشد.این الگوی تکرار شونده رو هم با استفاده از دوره عالی 12قدم حلش کردم.خدایا سپاسگذارم به خاطر قوانین بدون تغییرت.
چ اون موقع که نمیدونستم قانون چیه چه الان که از شاگردای زرنگ استادم
مورد بعدی
رو که با شنیدن این فایل با ارزش متوجه شدم.
من مدتی هست زیادی سر درد میشم
واقعا ها چرا ؟! به زودی حلش میکنم . حل شده حسابش میکنم
استاد بزرگترین پاشنه آشیل من که رفع این پاشنه آشیل یکی از اهداف وخواستهای من شده وبرای رفع اون تمام قد وباتمام وجود دارم تلاش میکنم نگران شدن از برخورد فرزندانم ودعواهایی که باهم میکنند میباشدمن 3تا پسر4و7و10ساله دارم که به شدت انرژی بالایی دارندوهرموقع باهم دیگه دعواشون میشه بسیار بسیار به هم میریزم وعصبی میشم
البته دعوای بچه پسرا توسن خردسالی طبیعیه ولی من نمیتونم تحمل کنم.
خدارو شکر از زمانی که با قانون سلامتی پیش میرم مخصوصا پیاده روی روزانه 8کیلومتری که در97درصد روزا انجامش میدم بسیار به من کمک کرده که به آرامش برسم وبرکنترل خشم خود مسلط باشم.
ولی هنوز خیلی باید آرامتر بشم وبیخیال وخونسردباشم.
استاد باورهای مخربی که باعث خشم من میشه در چنین مواقع روپیداکردم ودارم سعی میکنم با پیداکردن الگوهای مناسب تغییر بدم
مثلاترس از آسیب رسوندن جدی به یکدیگر یاترس از متنفر شدن از یکدیگریاتحمل نداشتن سرو صداهای زیاد در هنگام دعوا باعث به هم ریختن من میشه وخیلی حالم بده میشه وچون باور دارم وبه یقین رسیدم که حال بد مساوی با اتفاقات بد فقط به خاطر خودم میخام این پاشنه آشیل بزرگ و برطرف کنم و100درصد ایمان دارم که از پسش بر میام.
استادبسیار سپاسگزارم از آگاهی های که به من میدید وزندگیم در تمام جنبهها هرروز در حال زیباتر شدن وعالی ترشدنه .
من با اجازه شما بگم که اصلا طبیعی نیس که دعوا کنن بچه ها باهم و اینکه شما پذیرفتی که این طبیعیه دقیقا پاشنه آشیل میتونه باشه و نمونش رو میتونید تو سریال زندگی دربهشت بچه های آقای رایان ببینید که چقد عالی این چهار پسر باهم رفتارمیکنن و باهم درصلح هستن و عالی عمل میکنن
حتما نمونه اطرافتون پیدا میکنید
منم خودم در 99 درصد مواقع از کودکی تا بزرگی بسبار یسیار کم جدل و دعوای فیزیکی داشتم توی خانواده که خودمم برای خودم تو این جریان برای شما میتونه مثال باشه
البته شمام میتونین تو اطرافتون این رو ببینید و تو ذهنتون جابندازید تا این مورد هم براتون درست بشه و به ارامش برسید
واقعا همینه که شما میگی چرو تا حالا خودم به این باور غلط نرسیده بودم ..
بسیار بسیار سپاسگزارم دوست نازنینم که منو آگاهم کردی ازاین پاشنه آشیلم
همینجا متعهد میشم که با تمام وجود این باور غلط وتغییر بدم
چه دلیلی داره که بچها باهم دیگه جنگ کنند اصلا چنین چیزی طبیعی نیست!!
چرا من چنین چیزیو پذیرفته بودم؟؟
این که استاد همیشه میگه باورهای ما اول ازخانواده و اطرافیان در وجودمان شکل میگیره حقیقت محضه.من تویه خانواده نسبتا شلوغ بزرگ شدم و تقریبا بیشتر فامیل ما پر جمعیت وپر پسر بودن و درگیری بین بچه پسرها همیشه رایج بود ومن این جمله رو از خیلیاشنیدم که طبیعیه بچها باهم دیگه کتک کاری کنندواین شده جزیی از باورهای مخرب ذهن من .
به قول استاد این کدهای ریز در لایهای ناخودآگاه ما دارن کار انجام میدن وما متوجه نیستیم.وکار مابایداین باشه که در تمام مسائل زندگی دنبال پیداکردن این کدهای مخرب باشیم وباجایگزین کردن کدهای جدیدوقدرتمند نتیجه ها تغییر خواهدکرد.وچقدراین موضوع کدنویسی در دوره بینظیرکشف قوانین زندگی عالی برسی شده..
از خداوند بینهایت سپاسگزارم که در هر لحظه مارو هدایت میکنه به مسیر درست.وبازبان وقلم بندگانش مارو آگاه میکنه..
خیلی خیلی حالم خوب شد واحساس سبکی میکنم.
بسیار بسیار سپاسگزارم دوست عزیزم امیدوارم همیشه شاد و سلامت و ثروت مندباشی
خدایا شکرت برای یک فایل جدید و دریافت آگاهی های ناب دیگه اونم بصورت هدیه و باعشق روزی من کردی.
خدایا شکرت برای در مسیر خواسته هام منو قرار میدی و هدایت میکنی.
خدایا شکرت برای تمام پول ها و ثروت ها و نعمت ها و زیبایی ها و خیرها و خوبی هایی که در زندگی ام سرازیر کردی و میکنی.
خدایا شکرت برای این همه خوشحالی و شادی و عشقی که در وجودم داره منو سرشار میکنه از حس بودن.
خدایا شکرت که دارم شکرگزاری کردن رو یاد میگیرم و درست یاد گرفتن رو یاد میگیرم و اونم بوسیله هدایت های تو.
خدایا شکرت برای وجود تک تک دوستان ارزشمندی که در زندگی ام هستند.
خدایا شکرت برای تمام اتفاقاتی خوب و پر از درسی که برام این روزا افتاده.
خدایا شکرت برای به دنیا اومدن برادرزاده ام برای تولد برای زندگی برای تلاش برای حرکت.خدایا شکرت برای لپ تاپ قشنگم این خونه زیبا و صابخونه شریف و خوب مون. خدایا شکرت برای همه داده ها و نداده هایی که منو به خواسته هام نزدیکتر میکنه و باعث رشد و لذت من میشه.
خدایا شکرت برای این آینه قدی زیبامون.
خدایا شکرت برای پیدا کردن الگوهای تکرارشونده ایی که داره به ما راهنمایی میکنه که چه چیزی در ذهن و باورهای ما درسته یا اشتباهه.
خدایا شکرت برای قوانین ثابت ازلی و ابدی ات.
خدایا شکرت برای درک قوانین ات.
خدایا شکرت برای وجود بزرگترین استاد زندگی ام که به من قوانینت رو با عشق و بی منت یاد میده.
خدایا شکرت برای مهاجرتم برای تصمیمم برای بزرگتر شدن هام و برای تمام چالش ها و تضادهایی که منو پر از درس و تجربه میکنن تا بیشتر با خودمو و توانایی هام آشنا بشم.خدایا شکرت که منو می افزایی با وصل شدن و پیدا کردن و هم فرکانس شدن با خودت.
پیدا کردن الگوهای تکرارشونده/ قسمت 1
واقعا سپاسگزارم استاد جان برای تهیه این فایل زیبا، پر از آگاهی و به موقع.
سپاسگزارم برای هدیه هایی که بی چشم داشت به ما از خودتون و وقت تون و عشق تون در اختیار مون میگذارید.
استاد نمیدونی که چقدر سرشارترینم. اصلا اینقدر لبریزم که فقط میخواد ازم اشک چکه چکه بیفته. این حال رو شما خوب میدونین وقتی آدم وسط بدهی و اتفاقات ناخوشایند و ناخواسته قرار میگیره اما تو ابرا سیر میکنه و در درون آروم و خوشحاله یعنی چی.استاد جانم سپاسگزارم که تو خواب و بیداری همیشه همراه منی برای درک قانون. برای یادگرفتن و لذت بردن. استاد جان سپاسگزارتم و اون روز میرسه که کنارتون بایستم و با افتخار بگم منم فهیمه پژوهنده کسی که هدایت رو از شما یادگرفت، توحید رو درک کرد و یادگرفت. عملش رو توحیدی کرد و پیش رفت و پیش رفت تا رسید به شما که دیدن تون جز رویاهای دست یافتنی و نزدیک منه.استاد یک روز میرسه که میگم استاد جان من حل کردم تمام مسائلم رو و رد شدم ازشون و بزرگ شدم. استاد روزی میرسه که باعث افتخار خودمو و شما و خیلی از عزیزانم بشم. استاد اون روز نزدیکه چون من دارم همین الان حسش میکنم. استاد عزیزم نمیدونین چطور دارم بزرگ میشم. چطور دنبال یادگرفتن، چطور تشنه درک قانونم. چطور میخوام عمل کنم. چقدر خوشحالم که با تمام اتیاقم دیگه عجول نیستم و درس تکامل رعایت کردن رو تا حد خوبی فهمیدم. استاد جان فقط میخوام بگم فهیمه پژوهنده فقط یک اسم نیست یک دنیاست که به زودی اثری از خودش قراره بذاره و راهش رو به سمت خواسته هاش با عشق و برداشتن ترمزهاش ادامه بده.
الگوهای تکرار شونده در زندگی
وقتی یک اتفاقی تکرار میشه یک هشداره یک آلارمه این یعنی یک چیزی در مغز و ذهن تو داره تکرار میشه. یک باوری هست که داره کار میکنه.یعنی توجه توجه…یعنی توجه کن و بررسی کن اون اتفاق و الگوی تکرار شونده رو میخوای دوست داری و چی میشه که هست.
_ ما تمام اتفاقات زندگیمون رو با افکار و باورها و کانون توجه مون به وجود میاریم.
_ هر آنچه در زندگی ما به وجود میاد رو خودمون خلق میکنیم نه هیچ عامل بیرونی دیگه ایی.
_ هیچ عامل بیرونی نیست که زندگی شما رو تحت تاثیر قرار بده.
_ واکنش های ما به اتفاقات و شرایط هم باعث میشه که اون جنس اتفاقات بیشتر یا کمتر بشه.(فارغ از اینکه اون اتفاقات جالب و دوست داشتنی هستند یا ناجالب و رنج آور)
_ به هر آنچه که توجه میکنیم از جنس همون بیشتر و بیشتر وارد زندگی مون میشه.
_ این باورهای بنیادین ما در مغز و ذهن مون هست که هربار داره ارسال میشه و چون خیلی قوی هستند باعث یک سری اتفاقات و الگوهای تکرارشونده در زندگی مون میشن.الگوهای تکرارشونده مثل: هر چند وقت یکبار گم کردن یک چیزی، هرچند وقت یکبار بحث سنگینی با همسر یا دوستان شون دارند، هرچند وقت یکبار مریض میشن، هرچند وقت یکبار پول شون رو از دست میدن، هرچند وقت یکبار توی یک ترافیک وحشتناک گیر میکنن، هرچند وقت یکبار ماشین شون به مشکل برمیخوره.یک سری اتفاقات و شرایط برای یک سری از آدم ها تکرار میشه و اونا یواش یواش پذیرفتن که این جزئی از زندگی شون هست. مثلا پذیرفتن که دعوا شیرینی رابطه است، یا اینکه هرچند وقت یکبار کلیدمو گم میکنم یا پولم رو گم میکنم این طبیعیه آدم حواسش پرت میشه یک چیزی رو گم میکنه.مثلا اینکه هرچندوقت یکبار مریض میشم طبیعیه دیگه این بدن اینجوریه دیگه.
ســــوال: چه الگوهای تکرارشونده ایی در زندگی تون هست؟
همش لنگ پول بودن
همش کمبود پول داشتن
هرچند وقت یکبار بدهی های ناخواسته باید پرداخت کنیم.
هرچند وقت یکبار من با مامانم بحث پیش میاد یا از کوره درمیرم اونم الکی.
_ ســـوال: چه فکری چه باوری داره توی مغز من داره کار میکنه که این شرایط رو داره به وجود میاره؟
تمام اتفاقات و شرایط زندگی مون رو خودمون با افکار و باورهامون ایجاد میکنیم.
بـــاور چیــه؟ باور یک فکریه که بارها و بارها تکرار میشه. باور یک فکریه که بارها و بارها توسط خانواده و جامعه و … تکرار شده مخصوصا در سن کودکی تکرار شده و ما اونو باور کردیم و بعد توی ذهن مون شروع کردیم به تکرار کردن وتکرار کردن و تکرار کردن و بعد اتفاقاتی رو جذب میکنیم و وارد زندگیمون میکنیم که با باورهای بنیادین ما هماهنگه.
_ یکی از راه هایی که بفهمیم مـا چـه باورهایی داریم اینــه که ببینم چـه اتفاقات مشابهی دارند تکرار میــشن در زندگی من؟
_قدم خیلی خیلی مهم و بزرگ اینه که ما بفهمیم این الگوهای تکرارشونده در زندگی مون چیا هستند.بفهمیم که اینا وجود دارند، بفهمیم که اینا طبیعی نیست. بفهمیم که من دارم الگوها رو خلق میکنم.
میتونه الگوهای تکرارشونده خوب باشه نشون میده شخص باورهای خوبی در اون موضوع داره. مثلا هرچند وقت یکبار برنده میشه. هرچند وقت یکبار هدیه دریافت میکنه. هرچندوقت یکبار پول پیدا میکنه.
_ جهان اتفاقات و شرایطی رو به وجود میاره که هماهنگ باشه با باورهای من.
* باید به این حواس مون باشه وقتی داره اتفاقات ناجالب میفته یعنی من تغییر نکردم چون من تغییر نکردم داره این اتفاقات بد به یک شکلی برای من تکرار میشه.
_ اگر یک اتفاقی داره برای شما تکرار میشه بدون شک باورهای شما و برنامه های ذهنی شما داره اونا رو رقم میزنه.چرا برای همه این اتفاق نمی افته؟! اگر اقتصاد بده باید برای همه بد باشه. چرا بعضی ها در بهترین زمان میخرن و در بهترین زمان میفروشن.
_ اتفاقاتی که می افته تو داری خلقش میکنی. با باورهات داری خلقش میکنی.
……………………………………………………………………………..
سوال اول:
چه شرایط و چه اتفاقاتی در زندگی شما قوی ترین احساسات رو در شما برانگیخته میکنن؟
کجاها هست که من احساسات شدید نشون میدم.
آره خیلی سال ها پیش من به شدت احساسم برآشفته میشد وقتی کسی ازم انتقاد میکرد یا دروغ به من میگفتن.اما هر چی فکر میکنم نه جدیدا انتقادی شنیدم نه احساس کردم به من دروغی گفته شده یا اگر هم کسی دروغ گفته بهم اومده گفته فلان اتفاق رو الکی تعریف کردم.
ولی فـکر کنم همین الگو رو الان فقط روی مامانم دارم،چند روز پیش که خونشون مهمان بودم سر یک حرف الکی گارد گرفتم و داشتم از کوره در میرفتم.همونجا متوجه شدم اصلا نمیتونم این تذکرها یا صحبت های مخالف با نظر خودمو از مامانم بشنوم(یکجورایی مربوط به پوشش و نوع لباس پوشیدن من بود)
. تعریف شنیدن منو خیلی اذیت میکنه در درون(میدونم مربوط به کمبود عزت نفس و لیاقتم باید باشه.)
. من قبلا این بی عدالتی دیدن خیلی رو مخم بود الان اصلا احساسم برنگیخته نمیشه حتی یک گدا با یک سر و وضع بد و به شدت آزاردهنده ایی رو ببینم خیلی بلند ذهنم میگه هرکسی هرجایی هست جای درستشه.یا من نمیدونم اون چه باورهایی داره که زندگی و وضعش اینه. یا میگم ثروتمند شدن باشکوهه و از فقر بیزار میشم و قوی میشم تا پولدار بشم و اهرم رنجم رو در مورد پولدار شدن تقویت کنه تا اینکه احساس ترحم و دلسوزی رو در من زیاد کنه.
. وقتی کسی حرف منو اشتباه بفهمه و برداشت اشتباه بکنه و من با تمام تلاش براش توضیح میدم و بازم حرف خودشو و برداشت خودشو داره از کوره یکم در میرفتم. البته الان خیلی کمتر شده
. قبلا وقتی مهمون یکهویی میومد خیلی بهم میرختم و به شدت جدی میشدم تا سریع کارا رو انجام بدم و تو دلمم فکر کنم غر میزدم چه وقت اومدنه و …اما الان خداروشکر شده وسط جارو کردن و آشپزخونه بهم ریخته خاله ام اومده و من کاملا ریلکس بودم که واقعا خودم تعجب کردم چقدر تغییر کردما.(خیلی به خودم سخت میگرفتم خدایی)
. در مورد خانواده ام حرف نامربوط زده میشده قاطی میکردم.یکجورایی متعصب بودم روی پدر و مادر و داداش هام. الان اصلا خیلی آروم ترم اگر حرفی بشه زودی نمیرم تو حالت دفاعی(البته خیلی وقته که اصلا همچین موردی پیش نیومده یادم نیست اخرین بار کی بود.)
. وقتی متوجه میشدم همسرم بدون اینکه به من بگه خونه مامانش میرفت یا تماس میگرفت خیلی ناراحت میشدم. چون احساس میکردم از من پنهان میکنه یا پا روی خط قرمز من گذاشته و با من صادق و رو راست نیست و اون اوایل ازدواج مون چندباری به شدت ناراحت شدم اما چندسالیه که این احساس رو اصلا تجربه نکردم و در این سال ها که دیگه ما شهر دیگه ایی هستیم شده بعد چند روز میگذره میگه مامان زنگ زد یا من زنگ زدم.برام دیگه مهم نیست. قبلا خیلی دوست داشتم همینطور که من چیز پنهانی ندارم و جلوی خودش زنگ میزنم یا قبلا اکثر مواقع با خودش خونه پدر ومادرم میرفتم اونم اینطور رفتار کنه. چون این کار رو صداقت میدونستم پنهان نکردن میدونستم. اینکه مادرشوهرم زمان هایی تماس میگرفتن یا فکر کنم هنوزم همینطور هستن که همسرم بیرون از خونس یا سرکاره حس میکنم میخواد حرف هایی بزنه که من نشنوم یا اصلا میخواد من ندونم که به پسرش زنگ میزنه. حالا ایشون اگر همچین اخلاق هایی هم داشته باشن به هر دلیل و باوری که دارند و به من ربطی نداره من چیزی که در خودم خیلی وقت پیش پیدا کردم و ریشه یابی کردم چه باوریه که من اینقدر به این موضوع حساسم و صرفا سرِ صداقت و روراستی نیست. آخه چرا همسرم که زنگ نمیزنه مامانش زنگ میزنه هم راحت نیستم و بیشتر هم زمانی تماس میگیرن که سرکار باشن. (بماند برای یکسری دیدگاه های خودشون همچین رفتاری رو دارند) متوجه شدم من از کودکی خیلی از مامانم شنیدم که بابام یواشکی میرفته خونه مادربزرگم و براشون گوشت و مرغ میبرده.پدر من بچه و پسر بزرگ خانواده است و اتفاقا دیدم شوهر منم پسر بزرگ خانواده است. بعد تو ذهنم ربط داده بودم به باورها و حرف هایی که خیلی از مامانم شنیده بودم ازاینکه اینا پسرشون رو میخوان برای اینکه خرج کنن. بابات برای ما نداره ولی از همسایه ها شنیده بوده رفته اونجا فلا چیز رو خریده یا برای کار عموهام فلان مبلغ رو چک داده بعد چندماه مامانم متوجه میشده.اینکه از عروس شون یک چیزهایی رو پنهان میکنن.باور اینکه پسر بزرگ ازش توقع دارند. باور اینکه بابات بلد نیست بهشون بگه نه ولی به خانواده اش همش میگه ندارم ندارم. باور اینکه بابات رو راست نیست نمیگه حقوقش چقدره.بعد میخوایم چیزی بخریم هنوز اول ماهه میگه ندارم.خلاصه وقتی حرف هایی که خیلی از مامانم شنیده بودم یا رفتارهایی که از پدر و مادرم با هم دیده بودم یکجورایی ریشه این رفتار و ناراحتی من بود. اینکه من صداقت و روراستی خیلی الویت و ملاک اصلی من در ازدواجم بود شاید از اینجا نشآت گرفته. حالا من عروس خانواده ایی هستم که از مادرشوهرمم خیلی دیدم با پدرشوهرم کاملا روراست نیست یعنی بهتره بگم من روراست نبودن هاشون رو دیدم حالا به هر دلیل و شرایطی. چرا باید اینا ببینم چرا باید ایشون اکثر مواقع زمان هایی زنگ بزنن که همسرم خونه نیست و اصلا یادم نمیاد آخر هفته زنگ بزنن تا همه با هم حال و احوال کنیم. چرا…اینا کار جهانه که باورهای منو به من ثابت کنه. خداروشکر من سعی کردم هیچ وقت شبیه خانواده ام نباشم با اینکه خیلی دوست شون دارم و با اینکه خیلی از رفتارهاشون رو آگاهانه قبول نداشتم و انجام ندادم اما اینو خوب متوجه شدم اتفاقا اون چیزهایی که من ازشون الگو نگرفتم و فکر میکنم اصلا شبیه اونا عمل نمیکنم جز باورهای ریز در لابلای رفتارها و توجیه های منه.همین فکر کردن به مثال اینکه چرا حساسم به تماس ها و ارتباط بین همسرم با مادرش متوجه این باور ریز شدم و خداروشکر چندماهه که فهمیدم و دیگه حساسیتی ندارم یا بهتره بگم رنگ سفیدی که روی اون باور محدودکننده و ترمز زدم بهتر شده و منو آسان تر کرده.
جالبه همین امروز مادرشوهرم خودشون تماس گرفتن و متوجه شدن من برگشتم تهران و گفتن میخواستن منو خونشون دعوت کنن.(خیلی خیلی کم پیش میاد ایشون به من زنگ بزنن)
. احساس طردشدگی و برانگیختن احساسم زمانی که چندباری مشهد رفتیم و اصلا توسط آشنایان مورد استقبال قرار نگرفتیم تا همو ببینیم یا دعوت مون کنن.(البته من همون یکی دو روز ناراحت شدم چون دلم براشون تنگ شده بود و چون اصلا انتظار نداشتم همچین بی توجهی رو یا اینکه وقتی هرکسی خونه ما یا اینجا سفر اومدن خیلی هواشون رو داشتیم که اینم متوجه شدم توقعم رو از آدما بردارم و همه مثل من فکر نمیکنن عمل نمیکنن، هرکسی الویت اول خودشه ما ولی خیلی زیادی الویت مون مهمون ها بودو … و بدونم هرکسی هرجایی هست جای درستشه و شاید مدارهامون با هم متفاوت شده پس به زور و با توقع اتفاقی رو نخوام که بیفته و اصلا ناراحتی که نداره تازه جای خوشحالی هم داره و هم جای یادگرفتن درس هاست. درس از تضادهایی که بهش برخورد کردیم در روابط مون با اقوام و آشنایان.
. یادم افتاد من چندین سال پیش هر چند ماه یکبار یک چیزی گم میکردم اغلب هم عینک آفتابی هامو. یکبار تو کوه در یکی از اردوهای ددانشگاه جا گذاشتم و گم شد. یکبار عینکم توی رودخونه افتاد آب به سرعت بردش. یکبار ساعت مچی گم کردم.خلاصه در همین حد چیزهایی که یادمه گم میکردم ولی الان میتونم بگم چیزی گم نکردم چند ساله و این عینک رو باید بگم که چند هفته پیش فقط دسته عینکم شکسته ولی گم نشده.(فکر کنم باید روی باور لیاقتم اساسی تر کار کنم اگر حدسم درست باشه مربوط به اون بخش عزت نفس من میشه )
.الگوهای تکرار شونده خوب
. هر چند وقت یکبار یک سفر میرمو میتونم بگم تعداد سفرهام چندبرابر شده.(اونم تاثیر دیدن سفرهای شماست و اسان شدن من برای کسب تجربه و لذت بردنه.)
. هرچند وقت یکبار دوستان جدید و ناب و هم فرکانسی تر رو میبینم و ملاقات میکنم و باهاشون بیشتر اشنا میشم.
. هر چند وقت یکبار به لباس ها و کفش هام اضافه میشه.(قبلا سرعتش اینقدر نبود فکر میکنم الان بیشتر و راحت تر شده)
. هر چند وقت یکبار احساس ناب شکرگزاری از خدا رو با تمام قلبم احساس میکنم مثل امروز و دیروز
یعنی استاد قلبا عاشقتم،استاد دقیقا زمانی که به هر حرفی و کمک فکری نیاز دارم شما فایل مرتبط رو منتشر میکنید،استاد شما دست زیبای خدا در زندگی من هستید که خدا از طریق شما داره بزرگترم میکنه و رشدم میده،خدایا سپاسگزارتم،استاد بی نهایت تشکر عشق من
استاد دقیقا درست میفرمایید
من عموما روی افرادی که برام مهم هستن میرم ناخداگاه یه بحثی پیش میاد که من بخوام صلح بدم،نصیحت کنم یا تلاش کنم تغییرشون بدم و الان میفهمم که مسئله منم،من توانایی تغییر کسی رو ندارم
استاد دوستان یا افرادی که چهارچوب ظاهری یا اخلاقی ندارن گیرم میوفتن و الان من فهمیدم مسئله منم،چون دوست دارم ریگران را به عفت و شخصیت بهتر ازشون بسازم و بگم نظام اخلاقی و خط قرمز رو رعایت کنید این افراد به سمتم جذب میشوند و چه جالب که هرچیم میگم تغییر نمیکنند
در واقع حس کمک کردن در من اینقدر قویه که افراد نامناسب رو جذب میکنم که تغییرشون بدم و این طرز تفکر داره خودمو از مسیر دور میکنه که گاهی بحث بیمورد جای اینکه اونا رو بیاره تو مسیر خودمو دچار شک و دورتر شدن از مسیر کرده.حتی تو فضای مجازی به زور دارم همه رو به سمت خدا وامام علی میکشونم
این حس دلسوزی،ترحم بیجاست.یه جا خوندم که بین دو برادر رو صلح بدید ثواب داره و من با این الگو فکر میکنم یا علی امروز کی دعوا داره برم صلح بدم و جقشو بگیرم
این الگوی تکرار شونده شدیدی در من بوده که ان شاء الله به یاری خدا بهتر شوم.
مورد بعدی اینه که خدا برای کمک به من دستانشو برام فرستاد ولی خودم میتونم خودم میتونمام،دستانشو دور کرد و تک و تنها با سختی بیشتر کارامو انجام دادم در صورتی که خدا اسانی منو میخواست و من باورم نشده بود و البته ریشش این بود چون از یکی دو نفر منت شنیدخ بودم دیگه حاضر نشده بودم کسی که دست یاری میخواد بهم بده دستشو پس میزدم.
استاد من سحر دو سال پیش نیستم به لطف خدا و شما
از سحری ضعیف تبدیل شدم به سحری قوی تر الحمدلله
و ان شاء الله در آینده بهتر تر
و البته تو یکسال گذشته به صورت عملی اینقدر درگیر کارام بودم وقت نمیکردم بیام تو سایت و استاد چقدر دورتر شدم،طوری که دارم از اول شروع میکنم مثلا سریال زندگی در بهشت رو دوباره شروع کردم
استاد تو این یه سال که رو خودم کار نکردم،خشم و ویژگی های منفی بارزتر شده بود و به لطف خدا وقتی به درگاهش پناه بردم مثل جرقه یه دفعه بهم الهام شد برو تو سایت استاد،سحر یه ساله رو خودت کار نکردی و الکی داری وقت تلف میکنی.
استاد دوستتون دارم،خداوند در دنیا و آخرت بهتون خیر و خوبی عطا کنه و جزء سعادتمندان و پیشتازان عرصه قیامت باشید،از شما و خانم شایسته کمال سپاسگزاری را دارم که دستان پر مهر خداوند در زندگی من هستید.
سلام و درود و سپاس بینهایت به استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته گرامی.
راستش این سوالات خیلی ذهن منو درگیر کرد و نتونستم بین سوالی که پرسیدین چه الگوهای تکرار شونده ای در زندگی شما هست، با سوال بعدی که پرسیدین چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما قویترین احساسات رو در شما برانگیخته می کنه، ارتباط پیدا کنم.
بخاطر همین مینویسم تا بهتر درک کنم.
بنظرم بعضی الگوهایی که توی زندگیم تکرار میشن اینا هستن:
1. هر چند وقت یکبار کارهای اداریم خیلی دیر و سخت انجام میشن. و افرادی رو جذب میکنم که دقت کافی ندارن و کارمو درست انجام نمیدن و کارمو راه نمیندازن.
2 هر چند وقت یکبار بحث سنگینی با مادرم یا یک فرد دیگه دارم.
3. هر چند وقت یکبار بیمار میشم.
4. هر چند وقت یکبار وارد یک رابطه میشم و بعد از یک مدت رابطه ام رو تموم میکنم.
5. هر چند وقت یکبار شغلم رو از دست میدم یا رها میکنم. یا یک همکاری رو با فرد یا افرادی شروع میکنم ولی بعد از یک مدت با دلخوری تموم میکنم. یا دچار رکود در کسب و کارم میشم.
6. هر چند وقت یکبار یک خرید احساسی انجام میدم.
7. هر چند وقت یکبار دچار ناامیدی و افسردگی زیاد میشم.
سوال بعد اینه که چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی من قویترین احساسات رو برانگیخته میکنه و بشدت عصبی یا ناراحت میشم؟
1. زمان هایی که یک نفر بهم گیر بده که یک کاری رو انجام بدم یا انجام ندم و ازم انتقاد کنه یا قضاوتم کنه و بخواد نظر خودش رو بهم تحمیل کنه.
2. زمان هایی که یک فرد وظایفی که نسبت به من داره رو درست انجام نده. مثل کارهای اداری.
3. زمان هایی که من یک کاری رو انجام بدم یک لطفی رو در حق دیگری بکنم ولی ازم تشکر نکنه و قدرمو ندونه.
4. زمانهایی که فردی کارهای شخصی خودش رو به من تحمیل کنه.
5. زمانهایی که ببینم کسی به تمیزی خونه یا محیط اهمیتی نمیده.
6. زمانهایی که یک چالش و مسئله ای توی خونه و زندگی رخ بده. مثلا خراب شدن یک وسیله یا قسمتی از خونه.
7. زمانهایی که یک نفر منو به جای اینکه با اسم خودم صدا بزنه با صوت یا ایما اشاره صدام بزنه.
8. زمانهایی که یک فردی توقعات بیجا ازم داشته باشه. مثلا چیزی رو ازم بخواد که وظیفه من نیست.
9. زمانهایی که فردی شوخیای بیجا باهام بکنه یا خیلی زود بخواد باهام صمیمی شه.
10. زمانهایی که با فردی حرف بزنم و فرد گوش نده.
11. زمانهایی که از کارم انتقاد بشه و ایراد گرفته بشه. یا بفهمم که پشت سرم صحبت کردن.
12. زمانهایی که یک تصمیم نسبتا بزرگ میخوام بگیرم.
13. زمانهایی که بفهمم جنسی رو گرون یا بی کیفتی رو خریدم.
14. زمانهایی که خیلی تلاش میکنم ولی کارهام خوب پیش نمیره.
خب حالاچه رابطه ای هست بین سوال اولی و دومی؟
بنظرم هر دو سوال در واقع یکیه.
یعنی الگوهای تکرارای زندگی من درواقع همون شرایط و اتفاقاتی هستن که قویترین احساسات رو در من برانگیخته میکنن.
مثلا هر چند وقت یکبار کارای اداری برام پیش میاد که خیلی سخت انجام میشه و در این شرایط من بشدت احساسات منفی رو تجربه میکنم. در این شرایط من باید دقت کنم ببینم چه باور مخربی دارم که این شرایط رو برای من تکرار میکنه؟
1. باور به سخت انجام شدن همه کارها.
2. باور به اینکه کارمندا اصلا هیچ کاری انجام نمیدن و نمیخوان کار مردم رو راه بندازن.
3. باور بی ارزشی خودم.
باورای جایگزین خوب:
1. من برای اینکه به خواسته ای برسم نیاز نیست زجر بکشم من فقط باید آروم باشم و لذت ببرم و تمرکزمو بذارم روی نکات مثبت اون لحظه و اون آدم و به این شکل حالم رو خوب نگه دارم تا کارام راحت انجام بشه. احساس خوب اتفاقات خوب و احساس بد اتفاقات بد.
همه کارمندا آدمای خوبی هستن تکه ای از خداوند هستن و خداوند بیشتر از من میخواد که من به خواسته ام برسم. همه کارمندا دوست دارن که کارشونو درست انجام بدن و کار مردمو راه بندازن.
3. من انسان ارزشمندی هستم من بینهایت ارزشمندم بی قید و شرط و خداوند کل جهان رو برای من خلق کرده و همه جهان رو به تسخیر من درآورده.
البته اینا فقط جملات قشنگه و باید خیلی کار کنم تا تبدیل بشه به باور.
استاد جانم سلام به روی ماهتون که ماشاالله هزار ماشاالله داره به لطف قانون سلامتی می درخشه. اصلا امروز چهره تون یه نور خاصی توشه. حتما نور ایمانتون هست که در قالب سلامتی و آرامش تجلی کرده.
چقدر عالی شد این تصمیمتون که سوالات رو دونه دونه مطرح کنید تا با تمرکز بسیار بیشتر روی موضوع ذهنیمون focus کنیم. این هم از تلاش دائمی شما برای بهتر کردن کارتون میاد. و جای بسی تحسین داره.
ازتون بی نهایت سپاسگزارم که عمیقترین مفاهیم و تمرینهای مهم و اصلی رو در فایل های رایگانتون (که واقعا روش نمیشه قیمت گذاشت) بیان می کنید تا به همه ما سخاوت و خلوص نیت رو یاد بدید به صورت عملی.
خیلی ساده و قابل فهم توضیح دادید در مورد هر موضوعی که داره مدام برای ما تکرار میشه و انقدر تکرار شده که باورمون شده مدل ماست. باورمون نمیشه که خودمون ساختیمش. باورمون نمیشه که چقدر راحت عقاید خانواده مون و همشهریهامون و حتی مردم کشورمون رو بدون اندکی زحمت برای فکر کردن یا شک کردن پذیرفتیم انگار که وحی منزله. جالبه که گاهی حتی به خدا و قرآن هم نسبتش می دیم.
امروز که داشتم توی فضای بهشتی خونه قشنگم نفس شکرگزارانه می کشیدم، تنم رو با ورزش نوازش کردم، ذهنم رو با کامنتهای فوق العاده سایت سیراب از باور فراوانی و عشق به الله کردم و بعد کودک روحم رو با قرآن تغذیه کردم. از خدا خواستم برای امروزم چراغی روشن کنه که دیدم توی آیات نورانی سوره هود نوشته بود:
و اینکه از پروردگارتان آمرزش بخواهید، سپس به سوی او بازگردید تا آنکه شما را تا پایان زندگی از بهره نیک و خوشی برخوردار کند، و هر که را صفات پسندیده و اعمال شایسته او افزون تر است، پاداش زیادتری عطا کند، و اگر روی از حق برگردانید، من از عذاب روزی بزرگ بر شما بیمناکم.
با خودم فکر کردم امروز خدا چی میخواد بهم نشون بده. دقت کردم دیدم میگه اول بخاطر اشتباهات گذشته آمرزش بخواه. یعنی به قول استاد اولین قدم اینه که قبول کنی یک روند اشتباهی رو طی می کردی. برگرد خود گذشته ات رو اسکن کن. شک کن. دلیل و منطق پشت کارهات رو پیدا کن. تا الگوی تکرار شونده ای رو پیدا کنی که داره آزارت میده.
بعدش میگه توبوا که معنیش با استغفار فرق میکنه. یعنی در عمل اون اشتباه رو اصلاح کن. نه فقط به زبون بگی من اینجا اشکال دارم. باید درستش کنی (با خودمم) و اصرار کنی به سبک صحیح فکری و عملی زندگی تا به شخصیت و عادت تبدیل بشه. خوب نتیجه اش هم این میشه که تا پایان عمر از خوشی و نعمت برخوردار میشی.
عاشق اینجاشم که میگه هرکی صفات پسندیده (عادت اخلاقی نیکو که دیگه انقدر تکرارش کردی که جا افتاده واست) و اعمال شایسته او زیادتر باشه پاداش بیشتری دریافت میکنه. به همین سادگی. به همین خوشمزگی!
آخرش دیگه حجت رو تمام میکنه در مورد قانون و میگه اگر خودتون روی گردانی کنید به ناچار عذاب می کشید. تقصیر کسی نیست. این فقط و فقط منم که تصمیم می گیرم گل آفتابگردون باشم و با نگاه به خورشید از زیبایی و نعمت برخوردار بشم یا اینکه خودم برم توی سایه و بگم چرا دارم پژمرده میشم. خدا برام مقدر کرده همیشه ناکام و محزون باشم.
این فایل و سوالات هوشمندانه استاد و این آیه کامل که خودش به تنهایی یک چلچراغه امروز واسه من درهایی از رحمت باز کرد.
یادم اومد گذشته نه چندان دوری رو که سالها گذشته بود و من هنوز در سردرگمی شغل پیدا کردن بودم. نمی دونستم میخوام چیکار کنم. با اینکه عاشق فیزیکم ولی با خودم می گفتم اصلا چرا من ارشد فیزیک گرفتم؟ چرا هرکاری انجام میدم توش شکست می خورم؟ چرا هرچی فکر می کنم نمی فهمم چرا از مدارس و دانشگاه ها اخراج می شدم؟ من که عاشق تدریسم. من که خیلی حوصله دارم. من که خیلی سواد علمی خوبی دارم.
اما گذشت و گذشت تا دوره 12 قدم و شیوه حل مسائل به من با سوالاتی نظیر این سوالی که الان استاد پرسیدند نشون داد اشکال کار از احساس عدم لیاقت و عدم باور فراوانی میاد. از کمبود عزت نفس میاد. حالا دارم هر تمرینی که استاد در این دوره ها میدن رو مثل وحی منزل بهش عمل می کنم. در زمینه هایی که منظور اصلیم نبوده مثل روابط با خانواده همسر یا همسایه ها و حتی غریبه ها خیلی پیشرفت چشمگیر داشتم که اثر مثبت جانبی بهبود شخصیتمه. در مورد کسب و کار هم موضوع اصلیم بوده بالاخره بعد از 11 سال که از فارغ التحصیلیم می گذره با لطف خدا ایده بسیار جذاب و مورد علاقه ام به ذهنم رسیده که دارم مقدمات عملی کردنش رو فراهم می کنم. تحقیق هامو شروع کردم و براش برنامه روتین روزانه ریختم و این یعنی قدم عملی برداشتن در جهت خلق خواسته ( همون اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ) و دارم می بینم که جهان داره منو به سمت کار مورد علاقه ام از روشی آسون که با زندگی الانم قابل اجراست سوق میده. الان ماه هاست که از احساس رنج و سنگینی که از سردرگمی شغلی داشتم رها شدم و فقط دارم به بهتر انجام دادنش فکر می کنم و حالم بهتر و بهتر میشه.
قبلا اگه کسی بهم می گفت تو که تحصیل کرده ای چرا بیکار نشستی یا بایستی بجای فیزیک می رفتی پزشکی یا آرایشگری انقدر ناراحت می شدم انقدر بهم برمی خورد که می خواستم خفه بشم. چون در درون خودم توی این مورد احساس ضعف می کردم. جایی که خودت حساسیت نداشته باشی اگر مورد انتقاد قرار بگیری برافروخته هم نمیشی و اصلا برات مهم نیست. اما من که در مورد خودم توی کار کردن احساس خوبی نداشتم با شنیدن انتقاد احساس بی عرضگی مضاعف می کردم و وجودم آتیش می گرفت. ولی الان اصلا نه کسی بهم دیگه حرفی در این مورد میزنه و نه اگر هم بشنوم برام اهمیتی داره چون راهمو پیدا کردم و باور لیاقتم رو تقویت کردم. الان تلاشهام و وقت زندگیم هدفمند شده. و این ارزشش از همه چیز برام بیشتره.
در مورد پدرم مثال می زنم:
در تمام عمرش باورش این بوده که آدم زرنگیه و بلده پول دربیاره و اطرافیانش برعکس فکر اقتصادی ندارن و ایشون باید همیشه جورشون رو بکشه. باور بفرمایید دقیقا همین هم اتفاق افتاده. فقط اون فردی که پدرم باید حمایت مالیش کنه و براش زحمت پول درآوردن رو بکشه در هر مقطعی تغییر میکنه و یکی دیگه جایگزینش میشه ولی پدرم همونه که بود. اصلا انگار میگرده دنبال کسی که مشکل داره و هی غصه اش رو بخوره و هی پول بفرسته و شغل براش دست و پا کنه و رو بزنه به این و اون که ببرنش سرکار. تازه بعد از اینهمه تلاش که کار این و اون رو راه میندازه آخرش سه تا از پسرعموهام تو روش هم ایستادن که چرا توی زندگی من دخالت میکنی. جدیداً هم که پدرم بخاطر همین غصه خوردنها به بیماری خطرناکی هم مبتلا شدن.
یه مثال خنده دار هم بزنم فضا عوض شه:
من مدتی پیش متوجه شدم که نمیدونم رو چه حسابی خودم رو در مقابل مادرشوهر و خواهرشوهرم دست و پا چلفتی و غیرکدبانو حس می کردم واسه همین همیشه جلوی اونها اصلا عجیب خرابکاری می کردم. مثلا دعوت من بودن می رفتیم بیرون فلاسک چای یا یه دفعه قابلمه پلو رو جا گذاشتم. خونشون بودم ظرف از دستم میفتاد و می شکست. غذام خراب میشد برنجم شفته میشد!!!!!!!!!!!! وای عروسها می دونن چه حس افتضاحیه!
تا به کمک آموزشهای استاد نشستم فکر کردم چرا من اینجوری ام فقط هم جلوی اونها. دیدم چون اونها زنهای صرفا خونه داری هستن که تنها کارشون در زندگی تمیزکردن خونه و بچه داری بوده. ارزش یک خانم در ذهنشون فقط و فقط به بیشتر کار کردن توی خونه و غذای خوب پختن و همیشه برق زدن خونه است. من هم که به اندازه اونها به این مساله اهمیت نمیدم (چون اعتقاد دارم درسته که خونه باید مرتب و تمیز باشه ولی من نوکر دربست خونه که نیستم. باید فعالیتهای دیگه هم داشته باشم مثل کسب درآمد مستقل یا ورزش یا تفریح و …) پس ناخودآگاه خودمو در مقابل اونها کدبانو و زبر و زرنگ نمی دیدم و اتفاقات اون مدلی که گفتم می افتاد. از وقتی عزت نفس خودمو تقویت کردم و خودم رو به عنوان زن زرنگی تحسین کردم که هم خونه دار و تمیزه و هم داره فعالیت اقتصادی میکنه اونم با وجود بچه کوچیک، یهو شرایط برعکس شد. هم حس می کنم احترامم بیشتره و حرف ناخوشایندی نمی شنوم. هم جالبه که چند باره خواهر شوهرم داره سوتی هایی میده که قبلا من می دادم. جلوی من ظرف میشکنه. میزنه زیر پارچ آب. ته کیکش میسوزه و …. که من قبلا ازش ندیده بودم.
من اصلا از این عروس بدجنسا نیستم بخدا ولی با دیدن این اتفاقا جهان بهم ثابت کرد که هرچی در مورد خودت فکر کنی دقیقا به عینیت می پیونده. و وقتی بهش اهمیت میدی تکرار میشه و فکر میکنی این شخصیتته. من فکر می کردم اونها همیشه بی اشکالن در خانه داری و من پر از اشکالم. ولی جهان دقیقا برعکسش رو بهم نشون داد تا باور کنم که هرکسی میتونه گاهی ظرف بشکنه یا کیکش بسوزه فقط نباید باور کنه که آدم دست و پا چلفتیه.
این رو برای تمام مسائل زندگیم سرلوحه قرار دادم تا هم بخندم هم درس بگیرم.
استاد عاشقتونم. ممنونم و خدا رو شکر می کنم برای آگاهیهای امروزم.
سلام از جنس عشق خدمت اساتید بزرگم استاد عباسمنش بزرگ و مریم جون خوشگل و بینظیرم
واااای استاد عجب فایلی بود ممنونم ازتون یه دنیا شما بینظیرید شما ماهترینید من عاشقتونممممممم عمیقااا و اینم بگم بازم امروز صبح تو تمرین ستاره قطبی از خدا خواستم که استاد سورپرایزم کنن و فایل جدید بزارن اومدم تو سایت دیدم فایل گذاشتین من کلیییی ذوققققق در رابطه با سوالاتی که استاد پرسیدن سوال اول نمیگم نمیشم ناراحت وقتی کسی ازم انتقاد میکنه اما واقعا خداییییی خیلی خیلی کمتر ناراحت میشم از وقتی که دوره عزت نفس و کلا همه ی دوره ها رو استفاده میکنم سریع به خودم میام و باز میگم ارمغان داری از مدار خارج میشی حواست باشه باز میرم فایل ها رو گوش میکنم و بعد دوباره تو مدار مناسب میام سوال بعدی راجع به دیگران نه راجع به خودم وقتی برخورد نامناسب میشه باهام نمیگم 100٪ ناراحت میشم اما بعد دوره هاتون استاد تا 85٪ این حدودا ناراحتم میکنه اولش از مدار خارج میشم اوورتینکینگ این حرفا اما بعد قانون و آگاهی های شما رو مرور میکنم و یادم میاد بعد آروم میشم باز فایل گوش میکنم تو مدار مناسب میام و اون رفتار نامناسب اون شخص رو واسه خودم مثبت میکنم و همون مثبته برام اتفاق میفته و میشه
ویا اصلا بی توجهی میکنم به اون رفتار که کلا حذف بشه البته نمیگم با قدرت اینکارو میکنم چون خیلی فکر میکنم تفسیر میکنم برای خودم اما در آخر به قانون واگاهی های شما میرسم و مثبتش میکنم و بعد خیالم راحت میشه ولی تو بحث روابط استاد من ترمز رو پیداکردم برای خودم الگو پیدا کنم که پسری که بازاری هست کار میکنه همشون میخوان ازدواج هم کنن و رابطه عاطفی هم در کنار کارشون داشته باشن و اوکی هستن اصلا با این موضوع چون این حرف رو همش تو روابطی که میخواست برقرارشه میشنیدم از طرفم اغلب موارد بخصوص همین رابطه ی اخیر وحتی پلن فردام اینه برم تو بازار تجریش تهران و پسرایی رو ببینم که رابطه عاطفی دارن و کار هم میکنن و خیلی اوکی هستن اتفاقا با این موضوع و الگو بشن الگویی که بگم ایناهاش دیگه و ذهنم رو ساکت کنم و ترمز رو بیشتر و بیشتر روش کار کنمو بردارم و همینطور یه الگوی دیگه که همش تکرار میشه و آدما و اسماشون فقط عوض میشد اما روابط همون جوری تکراری بود همین بحث وابستگی بود و داشتن خلا عاطفی اما الان واقعا نمیگم 100٪چون ما آدمیم حدودا 80٪ اوکی شدم و رو خودم دارم باز کار میکنم با فایل هاتون از تموم دوره هایی که دارم ازتون که حال خوب رو خودم برای خودم به وجود بیارم با تغییر زاویه ی دیدم به موضوعات جوری که به حال بهتر و احساس عالی برسم و همینجور بحث رهایی و گیر ندادن به اینکه حتما باید این رابطه جور بشه و اینقد فکر میکنم الان راجع به من پسره چه فکری میکنه کلی فکر و تفسیر رفتاراش حرکاتشو وچیکار کنم این فرد رو که این همه نشونه ازش میبینم رو بتونم جذب کنم و رابطه مون شروع بشه ولی الان تا 90٪رها کردم و ریلکس و راحت هستم خدارو بی نهایت شکر و دارم همینجور رو خودم مدام بارها بارها فایلاتون گوش میدم و البته اینم بگم با تمرین ستاره قطبی دوره دوازده قدم و یا همون تمرین جدید که تو دوره کشف قوانین زندگی مریم جون بهمون گفتن رو انجام میدم الان عادتم شده دیگه هیچ آرزویی نیست استاد برام برآورده نشه واقعا خدارو بی نهایت شکر حتی سورپرایز عاشقونه میخوام تو تمرین ستاره قطبی وقتی شخص خاصی رو تعیین نمیکنم از همون شخص مدنظر سورپرایز عاشقونه میشم خیلی خیلی برام جالبه این موضوع که همون بحث رهایی هست و یه ترمز دیگه که پیدا کردم که با پسره میخوام حرف بزنم چون پسر پاکیه و نجیبه و اصلا دختربازی نکرده اهل این حرفا نیست و کلا ازدواجیه و کلی نشونه هاشو دیدم که میگم این حرفو خجالت میکشه باهام حرف بزنه یا حتی سلام بگه خودشو در حدم نمبینه درسته که من از اون پسر بالاتر هستم اما خوب مگه مهمه و ربطی مگه داره شاید ترمز همینه که من فکر میکنم بالاترم و من دارم با این فکر این رفتار رو ازش برانگیخته میکنم ازش اما خوب واقعا ازش بالاتر هستم از همه لحاظ ولی اونم پسر خیلی خوب اصیل نجیبه پاکه خیلی چشم پاکه وفاداره بااصالت نه به معنای خاندان و این چرت و پرتا به معنای رابطه ی خوب و قشنگ و عالی پدر و مادرش رو که دیدم میگم چون استاد دوره عشق مودت بهمون جلسه دوم رو اصالت و شرایط خانوادگی که اون پسر داره تاکید کردن که مهم ترین فاکتور برای ازدواج روابط پدر و مادر اون شخص باهم هست که فرد در یک محیط سالم خانوادگی بزرگ و تربیت شده چون اون فرد کپی برابر اصله خونوادشه و من رابطه پدر ومادرشو که دیدم سرشار از صمیمیت صداقت وفاداری پاکی نجابت بود تایید کردمشون اما این ترمزه هست که اون خجالت میکشه باهام حرف بزنه و من اینجوری مثبت کردم برای خودم که احتمالا قصد و هدفشون بالاتر و جدی تر از رابطه هست و قصد و نیتشون خیر و ازدواج و به صورت جدی هست اینجوری میشه نمیخواد من برداشته بدی کنم از حرفاش و همچنین الگو باز نشونه ذهنم مدام میدم که پسرای دانشگاه هم همشون خجالت میکشیدن باهام حرف بزنن اما جور میشد و میومدن باهام صحبت میکردن و اون خجالته از بین میرفت و الانم یه چیزی ته دلم میگه درست میشه چون الان من رها هستم همونه ایمانه همونه امیده بهم میگه درست میشه چون من واقعا هدایتی زندگی میکنم
و در مورد تصمیم گرفتن های بزرگ نه دیگه الان راجع به ازدواج بله تا چندسال پیش واقعا اذیت بودم و میترسیدم و به همه خواستگارام جواب رد میدادم و میپیچیدم به بازی اما الان واقعا میتونم با قدرت هر چه تمام 100٪ اگه اون شخصی که ویژگی هایی که من میخوام رو داشته باشه بیاد و حس خوب از هم داشته باشیم و بگیریم راحت عقد میکنم و بله رو میگم و واقعا مشکلی نداره و این البته بعد دوره عشق و مودت شماست استادااا و همچنین کشف قوانین زندگی بعد این دوره ها این باورا در من ساخته شده که الان با قدرت میتونم تصمیمات بزرگ رو بگیرم و اوکیم خدارو بی نهایت شکر
عاشقتونمممممم بزرگترین و بینظیرترین استاد دنیاااااا سایتون مستدام باشه برام
روی ماه شما و مریم جون نازنین رو میبوسم
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید خداوند یار و یاور و نگهدار همه ی ما باشه
سلام به استاد عزیزم و سپاسگزارم ازتون بابت این فایل
یکی از الگو های تکرار شونده ای که من در روابط عاطفی با جنس مخالف تجربه کردم بی توجهی شدید فرد مقابل و میشه گفت کم اهمیت بودن من توی اون رابطه بود و من شدیدا ناراحت میشدم وقتی این موضوع اتفاق میوفتاد یه نکته ای که هست این بود که من کلی تلاش فیزیکی میکردم برای اینکه توجه اون فرد رو جذب کنم مثل گرفتن کلی کادو نه به این دلیل که نیاز بود اون کارو انجام بدم نه
به این دلیل که فکر میکردم اون کادو یا رفتن به فلان رستوران گرون قیمت یا هر چیز فیزیکی دیگه ای میتونه توجه فرد مقابل رو به من بده و میتونه باعث بشه که منو بیشتر دوست داشته باشه و ارزش بیشتری برای من قائل بشه
اما همیشه ی خدا نتیجش عکس بود و همیشه رابطه به سمتی میرفت که هر روز اون فرد بی توجه تر بشه
اما الان که بهتر قانون رو فهمیدم و فهمیدم که هیچ تلاش فیزیکی نمیتونه اون فاصله ی فرکانسی رو پر کنه
متوجه دلیل اون اتفاقات شدم
متوجه شدم که اون کادو ها و … در صورتی که من برای خودم ارزش قائل نباشم و خودمو بیشتر دوست نداشته باشم
فاقد ارزش هستند . چون اون باور من نسبت به خودم هست که ارزش ها رو تعیین میکنه
البته نمیخوام بگم این کار هارو نباید توی رابطه انجام داد بلکه میخوام بگم انجامشون باید از روی قدرت باشه نه ضعف
یکی دیگه از مسائلی که توی روابط من تکرار میشد این بود که فرد مقابل از لحاظ قدرت ذهنی توی خیلی از مسائل خیلی ضعیف بود
این الگو رو بعد از دیدن این فایل متوجه علتش شدم
من متوجه شدم از اونجایی که من وقتی میبینم از لحاظ ذهنی از طرف مقابل بهترم نا خودآگاه یه احساس قدرت و یه احساس اعتماد به نفس توی من ایجاد مشه و این موجب مشه که توی ناخودآگاه من ثبت بشه که اگه اون اعتماد به نفسه رو میخوایی با آدمای ضعیف تر از خودت برو توی رابطه و این میشد که من همیشه میگفتم خدایا چرا پس اون فردی که یه ذهنیت قوی داره پیدا نمیشه و ذهن پاسخ میداد چون کمه
من هی سعی میکردم که اینو باور نکنم و فراوانی رو باور کنم اما هر روز به خاطر باور های خودم بیشتر باور میکردم کمبود رو
تا اینکه بلاخره امروز هدات شدم و دلیل اساسیش رو فهمیدم
البته امیدوارم تنها دلیلش باشه
سپاسگزار خداوندم که هر روز داره منو به سمت پیشرفت هدایت میکنه و با قوانین زیباش زندگیمو به بهشت تبدیل کرده
استاد جان، مریم بانوی عزیز و دوستان همفرکانسی سلام
نوبت نشستن روی صندلی داغ و به چالش کشیدن خودمونه.
اول که این فایل رو گوش دادم گفتم که خب، استادجان، من هر چی فکر میکنم هیچی که اینقدر برآشفتهم کنه تو خودم نمیبینم، البته قبلا بود، اما الان هر چی فکر میکنم به نتیجهای نمیرسم. این قضاوت اولیهٔ من بود بعد از شنیدن فایل. بعد به خودم گفتم حالا یه تلاشی بکن، اشکال نداره اگه خیلی هم اوضاعت خراب نیست، یه تک و توک ایراداتت رو رو کن، بالاخره اگه این تمرین رو انجام ندی، یعنی اصلا لزومی نداره که دنبال تهیهٔ دوره باشی. چون این تمرینات نمونهای از تمرینات دوره است. خلاصه که کلی با خودم چونه زدم تا بیام روی این صندلی داغ بشینم و صد البته که هنوز فکر میکنم خیلی اوضاعم خراب نیست و نمیدونم قراره چی بنویسم. از خدا خواستم خودم رو به خودم نشون بده. بریم ببینم چی برامون داره:
بسماللهالرحمن الرحیم
* یه چیزی که قبلا تا مرز عصبانیت میبردم ولی الان بهتر شدم، اما هنوز هم ته ذهنم رو قلقلک میده اینه که توی فضای مجازی به کسی پیام بدم و اون پیامم رو باز کنه و هیچ واکنشی نشون نده. یا چندین بار آنلاین بشه و توجهی به پیامم نکنه. حقیقتا قبلا خیلی این رفتار عصبانیم میکرد اما الان اینطور نیستم، ولی بالاخره هنوز هم درگیرم میکنه، مخصوصا اگر طرف برام مهم باشه. (نمیدونم چه باوری برای این رفتار مشکل دارم، اما به نظرم میرسه که عدم توجه دیگران رو حمل بر عدم توجه به خودم میکنم؛ یعنی یه جور پایین بودن عزت نفس، وگرنه طرف جواب نده، چی از من کم میشه که اینقدر بهش فکر میکنم. اصلا مگه کسی میتونه به دیگری بیاحترامی کنه مادامی که خود انسان اجازه نده. خلاصه که فکر میکنم هر چقدر عزت نفسم بالاتر میره، این موضوع برام بیاهمیتتر میشه، جواب نداد که نداد، چیزی از من کم نشد)
* به نظرم یه ذره هم حسودم!!! (استاد تو رو خدا استیکرها رو باز کنید، بتونیم حسمون رو برسونیم) آره، بیتعارف یه ذره حسودم. موفقیت یه نفر رو که میبینم در ظاهر خوشحال میشم، ولی ته دلم انگار همهش یه نهیبی بهم میزنه که اگه تو هم مدارت بالا رفته بود میتونستی این کار رو بکنی. (بیشتر از اینکه چرا خودم مدارم بالا نرفته ناراحت میشم نه اینکه طرف چرا مدارش بالاست) یا مثلا دائم به خودم میگم ببین فلانی و فلانی اصلا مثل تو نه پول دوره میدن نه این همه وقت میذارن برای این حرفها؛ اما ببین چقدر راحت از نظر مالی یا شغلی پیشرفت کردن. (نقص چه باوری باعث این افکار میشه؟ یکی شاید باور کمبود باشه. باور به عدم لیاقت. عدم باور به قانون. اینکه باور ندارم که وقتی دارم روی خودم کار میکنم لاجرم موفق میشم؛ بلکه همهش مثل آدمهایی که شک دارن، دارم چشم میدوانم و نگرانم که چرا وقتی بقیه رو خودشون کار نمیکنن دارن موفق میشن)
* مسئلهٔ دیگهای که واقعا از مسیر خارجم میکنه و حس بسیار بدی بهم میده، برخی از رفتارهای دخترم هست. (مثل استاد که میگفتن بعضی جاها نمیتونن به همون روونی که در مورد بقیه امور فکر میکنند، در مورد مایک هم آسان گیر باشند، من هم با اینکه میدونم دارم اشتباه میکنم، ولی بعضی جاها به دخترم سخت میگیرم. و اگه سخت هم نگیرم، حس خودم بد میشه اینقدر که فکر و خیال میکنم. ( دلیل این رفتار: من هنوز گرفتار باورهای مذهبی هستم و از اون بدتر من گرفتار حرف مردمم. از نظر خودم بعضی از رفتارها یا پوشش دخترم نه تنها مشکلی نداره؛ بلکه کاملا هم درسته؛ اما من فقط به خاطر حرف مردم باهاش مخالفت میکنم و ازش میخوام که عرف رو رعایت کنه. حرف مردم، حرف مردم و امان از حرف مردم)
* مشکل دیگهای که در من هست اهمالکاری و پشت گوش انداختن کارهاست. همون تمرینی که استاد تو جلسه اول عزت نفس بهش اشاره میکنند. من هفتهها طول میکشه تا تصمیمم رو عملی کنم و گاه سرآخر هم عملی نمیکنم. الان چندین ماه است که تقاضای اضافه حقوق کردم و مدیرکل گفته بیا حضوری صحبت کنیم و من عقب میاندازم که البته تو این مورد خاص ترس از حرف مردم، ترس از قضاوت دیگران و ترس از نه شنیدن هست. و در مسئلهٔ سریع انجام ندادن کارها نمیدونم چه باوریم مشکل داره؟ در حالی که من اصلا انسان تنبلی نیستم. البته الان خیلی بهتر شدم. توی فامیل معروف بودم که کارهام رو دقیقه نود انجام میدم. الان حدود هفتاددرصد تغییر کردم، اما هنوز هم سمج نمیشم که کار رو سریع برم سراغش.
* یه رفتار که آرزومه عوض بشه و همین امروز بعدازظهر دیدم که شاید فقط چند درصد بهبود پیدا کردم، حضور در جمع غریبه است. قبل از آشنایی با استاد به چند مشاور مراجعه کردم و همگی گفتن این رفتارت ناشی از شکستیه که خوردی و تبدیل شده به فوبیای اجتماعی، اما من فوبیاو … این عبارات و واژگان شیک و خوشگل رو قرار نیست بپذیرم. باید این رفتار من تغییر کنه. من هر موقعیتی که جدید باشه یا جای جدید هم نباشه، پیش افرادی که شاید هر روز میبینمشون یا پیش اقوام به شدت ضربان قلبم بالا میره، لرزش دست و صدا پیدا میکنم و این بسیاااار آزارم میده. (شاید این هم از عزت نفس باشه و اینها همه نشونهایه که من باید به جای دورهٔ جدید دورهٔ عزت نفس رو که الان یک سال هست خریدم، ولی چیزی مانع میشه تا به درستی برم سراغش، شروع کنم)
* در مورد عقاید مذهبی یقین دارم که باگهای وحشتناک پنهانی دارم که الان خودش رو نشون نمیده. بابد به موفقیت مالی خوبی برسم تا اون باورهای مذهبی سر از خاک بردارن. باید پول خرید ماشین لوکس، مسافرت لوکس، خرید مازاد بر نیاز و کلا زندگی به سبک تقریبا بالاتر از رفاه عادی رو تجربه کنم، اونوقت ببینم همهش نگران هستم که واااای خدا ازم راضی نیست که چنین زندگی دارم یا نه؟ باید بتونم برای یه سفر معمولی به کیش صد میلیون خرج کنم، بعد ببینم خودم رو سرزنش میکنم که اسراف شد یا نه؟ الان که معلومه میگم خدا هم راضی نیست که در شرایطی زندگی کنیم که شایسته انسان نیست، کار زیاد، پول کم و. …. الان مشخصه که یقین دارم خود خدا هم میگه اگه از این شرایط بیرون نیای کفران نعمت کردی. شاید سیدعلی خوشدل عزیز که راحت رقمهای بالاتر درآمد رو تجربه کرده، بتونه از باگهای مذهبیش بگه، اما من اگه الان بگم نگرانم که خدا راضی نباشه که من ثروتمند بشم، حس میکنم خود خدا بهم میگه: تو غلط کردی که میگی من راضی نیستم(استیکر خنده) اگه عرضه داری برو ثروتمند شو، گناهش رو گردن من ننداز. پس در مورد باگهای مذهبیم اگرچه یقین دارم مثل علف هرز دست و پای رشد من رو گرفته، اما ترجیح میدم که بعد از رسیدن به یه تارگت مالی صحبت کنم.
فکر کنم دیگه باید از روی صندلی داغ بلند بشم. چه خوش خیال بودم که فکر میکردم من که خیلی اوکی هستم، تقریبا هیچ چیز من رو به هم نمیریزه.
از میان همهٔ آنچه که گفتم، فکر میکنم حرف مردم بزرگترین مشکل زندگی من باشه. تایید مردم باگ بزرگیه که باید حلش کنم.
هر چی دیگه یادم اومد، زیر همین کامنت برای خودم مینویسم که برای خودم باقی بماند.
در پناه حق باشید!
سلام زهرای عزیزم ،
جانا سخن از زبان ما می گویی .
امان از حرف مردم که امام را بریده آنقدر حرف مردم برام مهم بود که حتی توی سایت اسمم را نمی نوشتم اما خدارو شکر این تابو را برای خودم شکستم و اسمم را نوشتم تا یک کار عملی کرده باشم ،و در واقع تا وقتی تو ایران بودم نتونستم حتی چادر را کامل کنار بگذارم برای اینکه خانواده خودم،خانواده همسرم و…ناراحت نشن و حرفی نزنند. اما دیگر غیر مهمانی چادر سر نمیکردم و این برام یک پله پیشرفت بود الآنم روسری ام را سر میکنم راستش هنوز قانع نشدم برای نداشتنش، در واقع منم باور های سفت و محکم مذهبی دارم که همون ها جلوی درآمد داشتنم را گرفته چه برسد به پولدار شدن .
صندلی داغی که روش نشستی یادآوری خوبی برای من که دقیق تر رو خودم کار کنم .
بوسه باران عشق الهی نصیبت
نفیسه عزیزم
چقدر به هم شبیه هستیم و چقدر جالبه که تو این سایت همارتعاشها همدیگر رو پیدا میکنند.
حقیقتا حرف مردم پاشنه آشیلی هست که اگه حلش نکنیم رفتن به مرحلهٔ بعد برامون غیرممکن میشه.
من بزرگترین قدم زندگیم رو زمانی برداشتم که یه تنه (من و خدا) در برابر یه لشکر مخالف ایستادم و با چشم خودم دیدم که وقتی دیگه هیچ کس برام اهمیت نداشت، هم شجاعتر شدم و هم اینکه به ناگهان ورق برگشت و تمام اونهایی که در برابرم بودند، کنارم قرار گرفتند؛ ولی جالب بود که دیگه برام مهم نبود که تو اون موضوع خاص من رو تایید کنند یا نه؟
هر چه هست اگه بتوانم برای همهٔ کارهام همینگونه شجاعت به خرج بدم و خودم رو از قضاوت مردم برهانم. به یقین راه موفقیت برایم کوتاهتر و لذتبخش تر خواهد شد. برای تو دوست عزیزم هم شیرینی چنین رهایی رو آرزو میکنم.
تحسینت میکنم که تونستی با اسم واقعی خودت توی سایت وارد بشی و پیشنهاد میکنم برای قدم بعدی و برای شکستن ترس از حرف مردم تصویر زیبایت رو هم توی پروفایلت نصب کن. روزی که من عکس پروفایلم رو اضافه کردم حس پیروزمندانهای داشتم. پیروزی بر نفسی که از قضاوت هراس داشت، پیروزی بر نتوانستنها.
با همین قدمهای کوچک امتحان کن و از همین برندهشدنهای کوچک لذت ببر که بیشک تو لایق بهترینها هستی.
زندگیت سرشار از خدا!
سلام
قلبم پَر کشید به سمتت زهرا جانم.
داره آیه 35 سوره ی زیبای نور پخش میشه.
برای تو هست
برای من هست
برای هر کسی که تو این فرکانس حضور داره هست…
چقدر قشنگه خدا…
نور سماوات و الارض…
در مورد پروفایل کاملا تحسینت میکنم برای این باور عالی.
دقیقا وقتی خواستم پروفایل بذارم تا اینکه موفق شم زمان برد، اما شد، اینکه یه روزی با اسم و فامیل خودم کامنت نوشتم، با عکس خودم فعال تو سایت کاملا حرکتِ عزت نفسی محسوب میشه.
خوشحالم که انجامش دادم…
یادمه یه فایلی استاد گفتن خودتون باشین، راحت باشین و با اسم حقیقی تون بیان، این شجاعت میخواد…
الان دارم فکر میکنم اولش چی سخت بوده که با اسم فارسی و کامل خودم نبودم؟ عکس خودمو نذاشتم؟
همینکار رو برای اینستاگرام راحت تر انجام میدیم تا اینجا، چرا؟
مهم نیست، کلا هر چی شبکه اجتماعی و پیام رسان خارجی و داخلی داشتم پاکسازی کامل شدن تو موبایلم. تلگرام آخرین عضو این خانواده بود که حذف کرده بودمش اونم چند روز پیش دیلیت اکانت کردم فرستادمش بره در پناه خدا باشه.
الان پاکِ پاکم از اعتیاد شبکه های مجازی و پیام رسان هاش…
چند روز پیش یکی از اقوام میخواست لوکیشن بفرسته گفتم هیچی ندارم، گفت چرا، گفتم دوستشون ندارم…
در مورد حرف مردم نوشتی به عنوان پاشنه آشیل…
بله، منم ترس از قضاوت دارم.
اینکه مطلوب و محبوب جلوه نکنم…
نکن خب، چی میشه مثلاً؟
هیچی
ولی تا حالا درک کنم این هیچی رو زمان میبره، روند تکاملی ام رو باید طی کنم تا خوب شیر فهم شم کار و زندگی خودتو جلو ببر انقدر به نظر و حرف دیگران اهمیت نده…
زهرا جانم، امروز پاسخ رسید دستم که دلیل ناملایمات این اواخر که داشت میزد به همه چیز و آلوده شون میکرد مبحثِ عزت نفس هست…
همین ترس از قضاوت و نظر مردم هم تو دل همین عزت نفسه.
استاد بارها گفتن اول هر چیزی عزت نفس بعد چیزهای دیگه…
من درک نکردم
الان که داره آسیب میزنه به نتایج دیگه ام، تازه دوزاریم افتاده که کجای کاری سمانه جون…
داری از عزت نفس، ضربه میبینی…
ماچ به روی ماهت زهرا جان.
در آغوش خدا باشی همیشه عزیزم.
خدایا سپاس گزارم ازت برای زیبایی هایی که میاری جلوی چشم هام و در مسیرم.
سمانه قشنگم
چقدر زیبا حلاجی میکنی و مشکلات رو بیرون میآری. واقعا گاهی فکر میکنم استاد چه ذوقی میکنند وقتی شاگرداشون رو میبینند که چنین توانمند به خودشناسی میپردازند.
حقیقتا خودمون بودن، سختت ین کار دنیاست.
خودمونبودن و توجه نکردن به نظرات و قضاوتهای مردم و کار رو برای خوشایند اونها انجام ندادن همون اخلاصه که میگن اگه چهل روز با اخلاص کامل رفتار کنی، حکمت از قلبت بر زبانت جاری میشه و ما نمونههاش رو توی این سایت میبینیم. حرفهای استاد، قلم مریم جان، یاددداشتهای بچههایی مثل خوشدل عزیز، همه نشان از جاریشدن حکمت از قلب بر زبانشونه و تنها دلیلش اینه که اونها بیشتر تلاش کردند که در معرض دید یک نگاه باشند و آن هم نگاه خدای مهربان است.
پیداکردن این مدار حتی از در مدار ثروت قرار گرفتن هم سختتره؛ اما خوشا کسی که چنین است.
بهترینها روزی هر روز تو!
کامنت دومم در ادامه ی کامنتِ صبح:
سلام به همه ی عزیزانم در سایت توحیدیِ elmeservat.com
زهرا جانم اومدم با یه خلقِ دیگه توسطِ خودم
اول بگم که خیلی به خودم افتخار میکنم.
باید کار کنم روی افکار و باورهام که:
نتیجه، کوچک و بزرگ نداره، باید سپاس گزار بود بابتش که بیشتر شه.
سپاس گزارم از خدا برای آزمونِ عزت نفسی که گذاشت سر راهم امروز.
قبل از آرایشگاه روی چند تا باور کار کردم:
اهمیتی نداره نظر دیگران در موردِ ظاهر تو چیه.
بعضیا با تو هم مدار، هم سلیقه هستن.
بعضیا با تو غیر هم مدار، نا هم سلیقه هستن.
انتخابِ تو چیه؟
سبکِ خودمو زندگی کنم.
واقعا مهم نیست نظر دیگران در مورد ظاهر من چیه.
مهم اینه خودم حالم با خودم و تغییراتم خوش باشه، والسلام…
فکر میکنی چی شد؟
من فکرم عوض شد، جهان برای من عوض شد…
یه سوال خیلی ساده دیدم، گفتم برای تجربه موهامو کوتاه کردم و تمام…
اما یه درسِ بزرگ گرفتم و دیدم به چشم…
آدمها اصلا براشون مهم نیست تو چطوری هستی یا چه تغییراتی کردی.
تهِ تهش چند دقیقه و بعد تموم…
حالا منم که میخوام به نظر اونا قدرت بدم یا نه؟
وقتی تو ذهن و فکرم قدرت رو گرفتم ازشون، اتفاقا نه تنها خجالت نکشیدم از موهای کوتاهم، بلکه حس کردم شیطون تر شدم، اکتیوتر شدم، شادتر شدم…
این مو نباید برای من باعثِ غرور یا منم منم بشه…
چون بلنده!
چون پر پشته!
خب که چی، خدا داده، یه لحظه هم میتونه بگیره هر چی که بهش وابسته ام یا چسبیدم رو…
خودم وابستگی رو بُریدم…
به موهام شاید وابسته نبودم، از قصد خواستم چالش بدم به خودم که ببینم طاقت دارم رفتارهای دیگرانو در برابر تغییرِ غیرِ متعارفمو؟؟
خانمها موهاشون بلند میکنن گاهی به منطور زیباتر دیده شدن…
من رفتم تو دلِ این نقطه ی امن…
خدایا مرسی.
چقدر بعضی وقتها الکی چیزهایی تو ذهنم بزرگ شدن که اصلا بزرگ و ترسناک نبودن…
تمرین خوبه
تمرین بهم یاد میده
ترس دارم از خیلی چیزها
اما با همین تمرین ها میرم توی دلِ ترس هام…
با تمرین، عزت نفسم تقویت میکنم.
خدایا میدونستم چالشه، میدونستم آزمون عزت نفسه، میدونستم هدایتِ تو بود، میدونستم میخوای یه پله مدارم رو بالا ببری، مطمئن بودم خودتم کمکم میکنی انجامش بدم، امروز باز هم بهم ثابت شد که میشه سمانه، صبور باش، تمرین کن، قدم به قدم با همه ی ترس هات چشم تو چشم میشی و عبور میکنی ازشون…
میدونم یه روز میام کامنت میذارم میگم تمرینِ آگهی بازرگانی رو انجام دادم، با عشق و افتخار مینویسم برای خودم و شما.
یه زمانی به چشم و در عمل دیدم مریم جون به عنوان یه خانم، موهاش کوتاهه و کوتاه نگهشون میداره، کاری به قضاوت دیگران نداره در مورد مدل و سبک موهاش، زندگیشو میکنه، رشد میکنه، بهتر و بهتر میشه، بزرگتر میشه…
اینه که الان الگوی من هست توی خروج از نقطه ی امن…
مقابله با ترس ها…
سَرِ قضیه ی موهام، مریم جون دائم تو ذهنم بود، وقتی ایشون تونسته منم میتونم، و شُد…
یه دلیل مهم دیگه هم داشتم برای ماشین کردن موهام:
با اینکه پشت موهام کوتاه بود پسرونه، جلوی موهام چتری هام بلند بودن و فرق به راست و چپ شدنشون و حالت گرفتنشون کمی از آرامش و راحتیم رو میگرفت، اینم دلیل روی دلیلای دیگه ام که برو دنبال راحتیِ خودت، ساده تر و راحت تر و شیرین تر …
زهرا جاااانم، از قلبم میخوام هر وقت میخونی این پیامو تو قلبت کلی نور و روشنی و شادی و سلامتی و آرامش بوده باشه، بعدشم بیشتز شه هر لحظه.
خدا مرسی ماشین کردنِ موهامو تجربه کردم، باحال بود.
سلام به همه ی نازنیانِ سایت توحیدی مون.
سلام زهرای عزیزم.
نمیدونم چرا یا چطوری اینطوری شده ولی خیلی خیلی دوستت دارم، به طوریکه دلم برات تنگ میشه.
وقتی کامنتی نمینویسی کاملا بیشتر حس میکنم دلم برات تنگ شده.
الان به یادت افتادم، اومدم روی دیدگاه هات برای فایلهای دانلودی.
و دیدم چه جالب، آخرین کامنتت برای خود من بوده و دیدم چی بهتر از این، همینجا مینویسم:
ممنونم که تو تکاپوی روزانه ات برای من این پاسخ رو نوشتی.
اون موقع چیزی نداشتم از قلبم که بنویسم برات، الان دارم.
چند روز پیش از طریق ایمیل، کامنتت رو روی جلسه اول کشف قوانین زندگی دیدم و خوندم.
من هنوز دوره رو شروع نکردم، اما کشیده شدم که اون کامنت رو بخونم…
از خلق هات نوشته بودی…
چقدر شفاف و خالص نوشته بودی.
برات لحظه های سراسر آرامش رو آرزو میکنم.
زندگی هامون فراز و فرود داره از لحاظ های متفاوت چون در راه رشدیم و صد البته جای کار زیاد داریم برای درک و فهم اینکه چه فرکانس هایی داریم میفرستیم و چه بازخوردهایی میگیریم.
برای تو زهرا جان، و دختر نازنینت فاطمه جان از خدا میخوام لحظه به لحظه فرکانس هاتون به هم نزدیک شه با درک و فهمِ خودتون، با عشق و آسانی.
دیروز با یکی از دوستام صحبت میکردم، اونم در مسیر رشد بود و به تضادهای مذهبی برخورده بود…
یادِ خودم افتادم، یادِ شما افتادم، یاد آقای رضا احمدی افتادم و یاد هر کس دیگه ای که به واسطه سالها آموزش با باورهای معیوب از اصلِ دین فاصله گرفتیم و به فرع چسبیدیم…
و بعدش هم خوشحال شدم که خدا نور خودش رو در اختیارمون گذاشت و ما رو وارد مسیر رشد و آگاهی کرد…
دوستم حرف قشنگی زد:
گفت میخوام تجربه کنم، خودم بفهمم، اگه عبادتی میکنم یا هر کاری که گفته شده خدا پسندانه است تو تربیت گذشته مون، خودم بفهمم که خوبه، درسته، مفیده و …
از خدا صحبت کردم باهاش:
که این خدای جدیدی که خودم به واسطه آشنایی با استاد و آموزش هاشون کم کم پیداش کردم خیلی عشقه، عشقققق…
بگیر نگیر نداره برام مثل خدای قبلی که با باورهای مذهبی گذشته ام درست شده بود…
خدای قبلی کجا و خدایی که هر لحظه خودم دارم کشفش میکنم، پیداش میکنم، باهاش رفاقت میکنم، باهام رفاقت داره، عاشق هم هستیم کجا…
خلاصه که کیف میکنم میبینم و میشنوم آدمها دنبال کشف هستن، خودشون، دیگه ربات نیستیم، چشم و گوش بسته نیستیم، داریم تلاش میکنیم…
یه چیزی میخوام بگم، دوست دارم اینجا به تو بگم اول، البته که بقیه دوستان هم میخونن لاجرم :)))
من تجربیات جدیدی دارم میکنم، میخوام با خودم روبه رو شم ببینم چی به چیه؟
قبل عید موهای بُلند و مشکیِ خالص و طبیعیم رو برای تنوع و به دلیل انتخابِ شخصِ خودم هایلایت کردم.
من علاقه مند و پیگیر رنگ مو نیستم به خاطر آسیبی که به موها میزنه مواد…
به دلیل تنوع و تجربه، تست کردم، خدا رو شکر.
مرحله بعد موهامو خیلی کوتاه کردم.
مرحله بعد جلوی موهامو کوتاهتر کردم، که پسرونه تر شد.
مرحله بعد ناخن هامو ژِلیش کردم.
من لاک نمیزدم به دلیل باورهای مذهبیم که داشتم، اما کم کم لاک زدم تا رسیدم به ژلیش…
قبلا فکر میکردم لاک اونم با رنگ های جیغ ناپسنده، من نمیزدم…
اما الان رنگ های پاستیلی و تابستونی زدم روی ناخن های قشنگم: آبی، سبز، صورتی، بنفش، زرد.
من عاشق رنگی رنگی هستم تو همه چیز، هر بار رنگهای ناخنامو میبینم دلم ضعف میره از قشنگیشون.
یه مرحله هم دست زدن و نوازشِ سگ های نازنینم بود.
یه مرحله غذا دادن به سگ های نازنینم بود.
یه مرحله نوازشِ گربه جان بود.
(به دلایل باورهای مذهبی به سگ و گربه دست نمیزدم.)
و …
مرحله بعد دیشب یه تصمیمی گرفتم که تجربه کنم:
با همسرم که فایلهای استاد رو میشنیدیم و میدیدیم قبلا، زمانی بود که استاد موهاشون رو زدن و کچل کردن و با عشق گفتن چقدر خوبه و چقدر حسشون خوبه…
همسر من موهاشون در قسمت جلو کمه، ایشون هم بعد از بارها که گفته بود میخواد کچل کنه یه روز اینکار رو کرد…
اولش شوکه شدم اونطوری دیدمش، اما به مرور زمان همراهش شدم و الان مدتیه خودم موهاشو با ماشین میزنم و عجب تجربه ی جذابی هم هست برام.
خلاصه بعد از کوتاهی موهام به کوتاهی و سبکِ پسرونه که خیلی هم عالی بود هم به خاطر شستشوی راحت در حمام، هم فصل گرما، این آرزو در من شکل گرفت یه بار با ماشین بزنم …
پریشب موهای همسرم رو با ماشین زدم، با شونه ای کوتاهتر از همیشه به خواسته ی خودشون و حس کردم چه لذتی میبره از این خلوتی و خنکیِ مو روی سر با این حجم کم…
دیشب تصمیم گرفتم منم موهامو با ماشین بزنم، کوتاهِ کوتاهِ کوتاهِ کوتاه…
ایشون برام زد موهامو…
چند تا دلیل دارم برای خودم که میگم بهت:
راحتی در فصل گرما، شستشوی راحت تر، تقویتِ موهام تا رشد بهتری داشته باشن، تجربه ی جدید برای اولین بار تو عمرم، ببینم نظر مردم روم تاثیر میذاره نمیذاره مهمه مهم نیست؟ و …
و الان یهو به چی رسیدم؟
واسه ابروهام برم آرایشگاه…
یهو یاد موهام افتادم…
اوه اوه اینطوری میری ارایشگاه؟
کله ی مبارکِ قشنگم عینِ کیوی شده:)))
عاشقتم کیوی جانم(ایموجی چشمهای قلبی قلبی)
یهو دوزاریم افتاد تو آزمونِ عزت نفس وارد شدم:
آرایشگاه که روسریتو برمیداری، برات مهمه اونجا واکنش آدما چیه؟
اونم محیطی که اکثریت میان تا به معیارهای اکثریت زیباتر شن به واسطه رنگ مو، ناخن و …
اول گفتم روسریمو بر نمیدارم، کار ابرو که نیازی به سَر نداره…
بعد دوباره دوزاریم افتاد:
بها
بها
بها
قربانی کردن
قربانی کردن…
حاضری واسه تقویت عزت نفست تا کجا بری سمانه؟
آماده ای؟
امروز پلنم رو میریزم، خانم آرایشگرم باشه امروز، با کله میرم سالن…
میخوام روبه رو شم با خودم…
آخ جون بها دادن در راهِ هدف…
ترس=نجوای شیطان
همونجا موهامو کوتاه کردم و خانم کوتاهیِ مو هم همونجاست، اونم منو خواهد دید با سبکِ جدیدم…
وقتی خدا هدایتم میکنه، وقتی یادِ جسارت و شجاعت استاد و مریم جون و بهایی که پرداخت میکنن برای اهدافشون میوفتم، باعث میشه دلم قرص تر شه و برم توی دلِ ترس و تردیدهام …
بعدشم با این کله ی نازنین جمعه دعوتیم خونه ی مادرم…
بعدشم هفته بعد منزل مادر شوهرِ عزیزم…
خلاصه که تصمیم به انجام یک کار مرحله ی اوله.
حضور در جمع مرحله ی دومه.
راضی ام از این چالشِ تپل مپلِ خفنِ هیجان انگیز…
بعدا میام میگم بهت چی شد، چطوری جلو رفت…
نمیدونم آماده اش هستم یا نه، اما مطمئنم خدا بهم میگه چیکار کنم…
یادِ تکلیف آگهی بازرگانی اسناد در دوره عزت نفس افتادم، اونم به شدت نفس گیره اما انجامش آدمو عوض میکنه…
اون تمرین رو من جلوی مادر، خواهر، همسرم عملیاتی کردم.
میدونم باید جای غریبه باشه، تا شاخِ غول شکسته شه.
یکی از جاهایی که باید انجامش بدم، خونه مادر شوهرمه…
اونجا مقاومت دارم هنوز، گاهی رودربایستی دارم هنوز، گاهی نقاب میزنم هنوز، چون میخوام خوب و عزیز و گوگولی باشم…
این تمرینِ خودم هم کم نداره استاد جان از آگهی بازرگانیِ شما.
فشارش بالاست اما من از پَسِش برمیآمد.
چون احتیاج دارم عزت نفسم رو تقویت کنم.
چطوری سمانه جون؟
با عمل
موفق باشی عشقم.
خودم که با خودم در صلح باشم، جهان با من در صلحه.
خودم حال کنم با خودم و مهربون باشم با خودم و خودم دوست داشته باشم خودمو، انتقاد و سرزنش و تحقیر نکنم خودمو، جهان هم بهم احترام میذاره.
زهرا جانم جالبه که تصمیمِ جدیدم در راستای این قسمت از پیامته:
خودمون بودن و توجه نکردن به نظرات و قضاوتهای مردم و کار رو برای خوشایند اونها انجام ندادن همون اخلاصه که میگن اگه چهل روز با اخلاص کامل رفتار کنی، حکمت از قلبت بر زبانت جاری میشه و ما نمونههاش رو توی این سایت میبینیم.
استاد یه حرف قشنگی زدن که گوش دادم:
سعی کنین زیاد تصمیم بگیرین تو زندگی، چه درست چه غلط عالیه، باعث جلو رفتن میشه حتی تصمیمات غلط باعث میشه بفهمیم چی درسته چی غلط، عضله تصمیم گیری رو باید تقویت کرد.
خدایا شکرت برای تجربه های جذابم، خدایا شکرت برای موهای خیلی کوتاه و راحتم
سلام به روی ماه زهرای عزیزم.
از اولین باری که پیام شما رو در دوره ثروت 1 جلسه 3 که برای عبادت شب قدر تون نوشته بودید خواندم، دقیقاً این حسی که می فرمایید #هم ارتعاش بودن ،هم مدار ی هم فرکانسی یا حس نزدیک بودن به شما را داشتم .
با خواندن کامنت های خوب سایت از جمله شما زاویه بهتری برای پیدا کردن پاشنه های آشیل ام پیدا کردم،یک پاشنه آشیلی که نگذاشته از جلسه 4 ثروت 1 جلوتر برو و 6 ماه است تو همین 4جلسه موندم. شرک در رزاقیت خداست .امروز خدا هدایتم کرد به خوندن کامنت شما در مورد اقدام به جدایی تون و نتایجتون و بعد دریافت پاسخ از شما دوست دارم یک روز هم من بنویسم چطور شجاعانه از این شرک که رو شد برام بیرون اومدم، و خدا کمکم کند از هر شرکی پاک بشوم .
پیشنهاد تون در مورد پروفایل هم اقدامی است که دلم می خواهد اما ذهن اجازه نمیداد همون حرف مردم اما به امید الله یک قدم دیگر برای غلبه به نفسی که از قضاوت شدن میترسد بر میدارم .
خدا حفظتون کند ممنون که دست مِهری از دستان پر مهر خدایید
سلام استاد عزیزم
سلام خانم شایسته عزیزم
سلام دوستان عزیزم
درمورد سوال استاد من اگه از کسی بخوام کاری انجام بده
حالا دیرتر انجام بده
یادش بره
یا اصلا انجام نده
من سرپرست مجموع هستم مثلا میگم آقا قبل رفتن فلان جارو نظافت کنید . یا هر کاری شبیه این فردا که میام میبینم انجام نشده خیلی عصبانی میشم.میشه گفت از ن شنیدن خیلی اذیت میشم
حالا مدتی هست که این جور اتفاقات که می افته سعی میکنم توجه نکنم که بهتر شده ولی در کل اذیتم
استاد در این مورد راهنمایی کنید سپاسگذار میشم
درمورد اتفاقات تکرار شونده
من قبل از اینکه با این سایت پربرکت آشنا بشم مغازه داشتم ومشتری های بسیار داغون به تورم میخورد عین مغازه من همکارام داشتن مشتری های عالی داشتن.این مشتری ها همیشه برای من بودن تا جایی که مجبور شدم جمع کنم.حالا که مدتی هست با استاد آشنا شدم از محصولات شما استفاده کردم میفهمم دلیلش چی بوده
من باورم این بود که مردم پول ندارن مردم اوضاعشون داغونه و من وظیفه خودم میدونستم که باید من مشکل همه رو حل کنم و جهانم اینو به من ثابت کرد تا جایی که دیگه پولی برام نموند خدایا سپاسگذارم به خاطر قوانین بدون تغییرت
مورد بعدی
من سر هر کار نهایت یک سال دوام می آوردم. فکرشو کنید من تا حالا چند تا کار عوض کردم…
با استفاده از آموزش های شما استاد عزیزم
خودمو شناختم..وارد شغل مورد علاقم شدم..و خدارو شکر در شغلم موفقم..خدایا سپاسگذارم به خاطر قوانین بدون تغییرت
مورد بعدی
من هر چقدرم که حقوق میگرفتم بازم آخرای برج حسابم خالی خالی میشد.این الگوی تکرار شونده رو هم با استفاده از دوره عالی 12قدم حلش کردم.خدایا سپاسگذارم به خاطر قوانین بدون تغییرت.
چ اون موقع که نمیدونستم قانون چیه چه الان که از شاگردای زرنگ استادم
مورد بعدی
رو که با شنیدن این فایل با ارزش متوجه شدم.
من مدتی هست زیادی سر درد میشم
واقعا ها چرا ؟! به زودی حلش میکنم . حل شده حسابش میکنم
استاد عزیزم سپاسگذارم از شما
واقعا نمیدونم چجوری تشکر کنم
به نام خداوند بخشنده مهربان
الگوهای تکرار شونده زندگی من:
هر چندمدت یکبار ورودی مالیم صفر میشه و خیلی بهم سخت میگذره
تو هر کاری که وارد میشم بعد از مدتی دلمو میزنه و دیگه مایل نیستم ادامه بدمش
هرچندوقت یکبار بحث های بی نتیجه با مادرم پیش میاد.
هربار وارد رابطه عاشقانه ای میشم وابستگی شدید برام پیش میاد
هربار که خاستم سرمایه گذاری کنم شکست خوردم
هربار در روابط عاطفی ام یک مدل آدم جذب کردم با یکسری خصوصیاتی که خاسته ام نبوده
از نظر سلامتی هر از گاهی دندون درد میاد سراغم و ی مشکل دیگه موقتی پیش میاد
هر از گاهی خیلی بی انگیزه و کسل و ناامید میشم
هرچندمدت یکبار با یکی از افراد نزدیک زندگیم بحث و قهر پیش میاد مثلا یکبار خواهرم،یکبار خواهرزادم و….
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام خدمت استادعباس منش عزیز وخانم شایسته
استاد بزرگترین پاشنه آشیل من که رفع این پاشنه آشیل یکی از اهداف وخواستهای من شده وبرای رفع اون تمام قد وباتمام وجود دارم تلاش میکنم نگران شدن از برخورد فرزندانم ودعواهایی که باهم میکنند میباشدمن 3تا پسر4و7و10ساله دارم که به شدت انرژی بالایی دارندوهرموقع باهم دیگه دعواشون میشه بسیار بسیار به هم میریزم وعصبی میشم
البته دعوای بچه پسرا توسن خردسالی طبیعیه ولی من نمیتونم تحمل کنم.
خدارو شکر از زمانی که با قانون سلامتی پیش میرم مخصوصا پیاده روی روزانه 8کیلومتری که در97درصد روزا انجامش میدم بسیار به من کمک کرده که به آرامش برسم وبرکنترل خشم خود مسلط باشم.
ولی هنوز خیلی باید آرامتر بشم وبیخیال وخونسردباشم.
استاد باورهای مخربی که باعث خشم من میشه در چنین مواقع روپیداکردم ودارم سعی میکنم با پیداکردن الگوهای مناسب تغییر بدم
مثلاترس از آسیب رسوندن جدی به یکدیگر یاترس از متنفر شدن از یکدیگریاتحمل نداشتن سرو صداهای زیاد در هنگام دعوا باعث به هم ریختن من میشه وخیلی حالم بده میشه وچون باور دارم وبه یقین رسیدم که حال بد مساوی با اتفاقات بد فقط به خاطر خودم میخام این پاشنه آشیل بزرگ و برطرف کنم و100درصد ایمان دارم که از پسش بر میام.
استادبسیار سپاسگزارم از آگاهی های که به من میدید وزندگیم در تمام جنبهها هرروز در حال زیباتر شدن وعالی ترشدنه .
به امید دیدار شما…
خدانگهدار.
سلام اقا مجتبی عزیز
من با اجازه شما بگم که اصلا طبیعی نیس که دعوا کنن بچه ها باهم و اینکه شما پذیرفتی که این طبیعیه دقیقا پاشنه آشیل میتونه باشه و نمونش رو میتونید تو سریال زندگی دربهشت بچه های آقای رایان ببینید که چقد عالی این چهار پسر باهم رفتارمیکنن و باهم درصلح هستن و عالی عمل میکنن
حتما نمونه اطرافتون پیدا میکنید
منم خودم در 99 درصد مواقع از کودکی تا بزرگی بسبار یسیار کم جدل و دعوای فیزیکی داشتم توی خانواده که خودمم برای خودم تو این جریان برای شما میتونه مثال باشه
البته شمام میتونین تو اطرافتون این رو ببینید و تو ذهنتون جابندازید تا این مورد هم براتون درست بشه و به ارامش برسید
روز و روزگارتون خوش :)
سلام
آقامیلادعزیز
واقعا همینه که شما میگی چرو تا حالا خودم به این باور غلط نرسیده بودم ..
بسیار بسیار سپاسگزارم دوست نازنینم که منو آگاهم کردی ازاین پاشنه آشیلم
همینجا متعهد میشم که با تمام وجود این باور غلط وتغییر بدم
چه دلیلی داره که بچها باهم دیگه جنگ کنند اصلا چنین چیزی طبیعی نیست!!
چرا من چنین چیزیو پذیرفته بودم؟؟
این که استاد همیشه میگه باورهای ما اول ازخانواده و اطرافیان در وجودمان شکل میگیره حقیقت محضه.من تویه خانواده نسبتا شلوغ بزرگ شدم و تقریبا بیشتر فامیل ما پر جمعیت وپر پسر بودن و درگیری بین بچه پسرها همیشه رایج بود ومن این جمله رو از خیلیاشنیدم که طبیعیه بچها باهم دیگه کتک کاری کنندواین شده جزیی از باورهای مخرب ذهن من .
به قول استاد این کدهای ریز در لایهای ناخودآگاه ما دارن کار انجام میدن وما متوجه نیستیم.وکار مابایداین باشه که در تمام مسائل زندگی دنبال پیداکردن این کدهای مخرب باشیم وباجایگزین کردن کدهای جدیدوقدرتمند نتیجه ها تغییر خواهدکرد.وچقدراین موضوع کدنویسی در دوره بینظیرکشف قوانین زندگی عالی برسی شده..
از خداوند بینهایت سپاسگزارم که در هر لحظه مارو هدایت میکنه به مسیر درست.وبازبان وقلم بندگانش مارو آگاه میکنه..
خیلی خیلی حالم خوب شد واحساس سبکی میکنم.
بسیار بسیار سپاسگزارم دوست عزیزم امیدوارم همیشه شاد و سلامت و ثروت مندباشی
خدانگهدار.
بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین
سلام به استاد جان جانانم
سلام به مریم بانو شایسته و پر تلاشم
سلام به دوستان ارزشمند و در مسیر توحیدم
خدایا شکرت برای یک فایل جدید و دریافت آگاهی های ناب دیگه اونم بصورت هدیه و باعشق روزی من کردی.
خدایا شکرت برای در مسیر خواسته هام منو قرار میدی و هدایت میکنی.
خدایا شکرت برای تمام پول ها و ثروت ها و نعمت ها و زیبایی ها و خیرها و خوبی هایی که در زندگی ام سرازیر کردی و میکنی.
خدایا شکرت برای این همه خوشحالی و شادی و عشقی که در وجودم داره منو سرشار میکنه از حس بودن.
خدایا شکرت که دارم شکرگزاری کردن رو یاد میگیرم و درست یاد گرفتن رو یاد میگیرم و اونم بوسیله هدایت های تو.
خدایا شکرت برای وجود تک تک دوستان ارزشمندی که در زندگی ام هستند.
خدایا شکرت برای تمام اتفاقاتی خوب و پر از درسی که برام این روزا افتاده.
خدایا شکرت برای به دنیا اومدن برادرزاده ام برای تولد برای زندگی برای تلاش برای حرکت.خدایا شکرت برای لپ تاپ قشنگم این خونه زیبا و صابخونه شریف و خوب مون. خدایا شکرت برای همه داده ها و نداده هایی که منو به خواسته هام نزدیکتر میکنه و باعث رشد و لذت من میشه.
خدایا شکرت برای این آینه قدی زیبامون.
خدایا شکرت برای پیدا کردن الگوهای تکرارشونده ایی که داره به ما راهنمایی میکنه که چه چیزی در ذهن و باورهای ما درسته یا اشتباهه.
خدایا شکرت برای قوانین ثابت ازلی و ابدی ات.
خدایا شکرت برای درک قوانین ات.
خدایا شکرت برای وجود بزرگترین استاد زندگی ام که به من قوانینت رو با عشق و بی منت یاد میده.
خدایا شکرت برای مهاجرتم برای تصمیمم برای بزرگتر شدن هام و برای تمام چالش ها و تضادهایی که منو پر از درس و تجربه میکنن تا بیشتر با خودمو و توانایی هام آشنا بشم.خدایا شکرت که منو می افزایی با وصل شدن و پیدا کردن و هم فرکانس شدن با خودت.
پیدا کردن الگوهای تکرارشونده/ قسمت 1
واقعا سپاسگزارم استاد جان برای تهیه این فایل زیبا، پر از آگاهی و به موقع.
سپاسگزارم برای هدیه هایی که بی چشم داشت به ما از خودتون و وقت تون و عشق تون در اختیار مون میگذارید.
استاد نمیدونی که چقدر سرشارترینم. اصلا اینقدر لبریزم که فقط میخواد ازم اشک چکه چکه بیفته. این حال رو شما خوب میدونین وقتی آدم وسط بدهی و اتفاقات ناخوشایند و ناخواسته قرار میگیره اما تو ابرا سیر میکنه و در درون آروم و خوشحاله یعنی چی.استاد جانم سپاسگزارم که تو خواب و بیداری همیشه همراه منی برای درک قانون. برای یادگرفتن و لذت بردن. استاد جان سپاسگزارتم و اون روز میرسه که کنارتون بایستم و با افتخار بگم منم فهیمه پژوهنده کسی که هدایت رو از شما یادگرفت، توحید رو درک کرد و یادگرفت. عملش رو توحیدی کرد و پیش رفت و پیش رفت تا رسید به شما که دیدن تون جز رویاهای دست یافتنی و نزدیک منه.استاد یک روز میرسه که میگم استاد جان من حل کردم تمام مسائلم رو و رد شدم ازشون و بزرگ شدم. استاد روزی میرسه که باعث افتخار خودمو و شما و خیلی از عزیزانم بشم. استاد اون روز نزدیکه چون من دارم همین الان حسش میکنم. استاد عزیزم نمیدونین چطور دارم بزرگ میشم. چطور دنبال یادگرفتن، چطور تشنه درک قانونم. چطور میخوام عمل کنم. چقدر خوشحالم که با تمام اتیاقم دیگه عجول نیستم و درس تکامل رعایت کردن رو تا حد خوبی فهمیدم. استاد جان فقط میخوام بگم فهیمه پژوهنده فقط یک اسم نیست یک دنیاست که به زودی اثری از خودش قراره بذاره و راهش رو به سمت خواسته هاش با عشق و برداشتن ترمزهاش ادامه بده.
الگوهای تکرار شونده در زندگی
وقتی یک اتفاقی تکرار میشه یک هشداره یک آلارمه این یعنی یک چیزی در مغز و ذهن تو داره تکرار میشه. یک باوری هست که داره کار میکنه.یعنی توجه توجه…یعنی توجه کن و بررسی کن اون اتفاق و الگوی تکرار شونده رو میخوای دوست داری و چی میشه که هست.
_ ما تمام اتفاقات زندگیمون رو با افکار و باورها و کانون توجه مون به وجود میاریم.
_ هر آنچه در زندگی ما به وجود میاد رو خودمون خلق میکنیم نه هیچ عامل بیرونی دیگه ایی.
_ هیچ عامل بیرونی نیست که زندگی شما رو تحت تاثیر قرار بده.
_ واکنش های ما به اتفاقات و شرایط هم باعث میشه که اون جنس اتفاقات بیشتر یا کمتر بشه.(فارغ از اینکه اون اتفاقات جالب و دوست داشتنی هستند یا ناجالب و رنج آور)
_ به هر آنچه که توجه میکنیم از جنس همون بیشتر و بیشتر وارد زندگی مون میشه.
_ این باورهای بنیادین ما در مغز و ذهن مون هست که هربار داره ارسال میشه و چون خیلی قوی هستند باعث یک سری اتفاقات و الگوهای تکرارشونده در زندگی مون میشن.الگوهای تکرارشونده مثل: هر چند وقت یکبار گم کردن یک چیزی، هرچند وقت یکبار بحث سنگینی با همسر یا دوستان شون دارند، هرچند وقت یکبار مریض میشن، هرچند وقت یکبار پول شون رو از دست میدن، هرچند وقت یکبار توی یک ترافیک وحشتناک گیر میکنن، هرچند وقت یکبار ماشین شون به مشکل برمیخوره.یک سری اتفاقات و شرایط برای یک سری از آدم ها تکرار میشه و اونا یواش یواش پذیرفتن که این جزئی از زندگی شون هست. مثلا پذیرفتن که دعوا شیرینی رابطه است، یا اینکه هرچند وقت یکبار کلیدمو گم میکنم یا پولم رو گم میکنم این طبیعیه آدم حواسش پرت میشه یک چیزی رو گم میکنه.مثلا اینکه هرچندوقت یکبار مریض میشم طبیعیه دیگه این بدن اینجوریه دیگه.
ســــوال: چه الگوهای تکرارشونده ایی در زندگی تون هست؟
همش لنگ پول بودن
همش کمبود پول داشتن
هرچند وقت یکبار بدهی های ناخواسته باید پرداخت کنیم.
هرچند وقت یکبار من با مامانم بحث پیش میاد یا از کوره درمیرم اونم الکی.
_ ســـوال: چه فکری چه باوری داره توی مغز من داره کار میکنه که این شرایط رو داره به وجود میاره؟
تمام اتفاقات و شرایط زندگی مون رو خودمون با افکار و باورهامون ایجاد میکنیم.
بـــاور چیــه؟ باور یک فکریه که بارها و بارها تکرار میشه. باور یک فکریه که بارها و بارها توسط خانواده و جامعه و … تکرار شده مخصوصا در سن کودکی تکرار شده و ما اونو باور کردیم و بعد توی ذهن مون شروع کردیم به تکرار کردن وتکرار کردن و تکرار کردن و بعد اتفاقاتی رو جذب میکنیم و وارد زندگیمون میکنیم که با باورهای بنیادین ما هماهنگه.
_ یکی از راه هایی که بفهمیم مـا چـه باورهایی داریم اینــه که ببینم چـه اتفاقات مشابهی دارند تکرار میــشن در زندگی من؟
_قدم خیلی خیلی مهم و بزرگ اینه که ما بفهمیم این الگوهای تکرارشونده در زندگی مون چیا هستند.بفهمیم که اینا وجود دارند، بفهمیم که اینا طبیعی نیست. بفهمیم که من دارم الگوها رو خلق میکنم.
میتونه الگوهای تکرارشونده خوب باشه نشون میده شخص باورهای خوبی در اون موضوع داره. مثلا هرچند وقت یکبار برنده میشه. هرچند وقت یکبار هدیه دریافت میکنه. هرچندوقت یکبار پول پیدا میکنه.
_ جهان اتفاقات و شرایطی رو به وجود میاره که هماهنگ باشه با باورهای من.
* باید به این حواس مون باشه وقتی داره اتفاقات ناجالب میفته یعنی من تغییر نکردم چون من تغییر نکردم داره این اتفاقات بد به یک شکلی برای من تکرار میشه.
_ اگر یک اتفاقی داره برای شما تکرار میشه بدون شک باورهای شما و برنامه های ذهنی شما داره اونا رو رقم میزنه.چرا برای همه این اتفاق نمی افته؟! اگر اقتصاد بده باید برای همه بد باشه. چرا بعضی ها در بهترین زمان میخرن و در بهترین زمان میفروشن.
_ اتفاقاتی که می افته تو داری خلقش میکنی. با باورهات داری خلقش میکنی.
……………………………………………………………………………..
سوال اول:
چه شرایط و چه اتفاقاتی در زندگی شما قوی ترین احساسات رو در شما برانگیخته میکنن؟
کجاها هست که من احساسات شدید نشون میدم.
آره خیلی سال ها پیش من به شدت احساسم برآشفته میشد وقتی کسی ازم انتقاد میکرد یا دروغ به من میگفتن.اما هر چی فکر میکنم نه جدیدا انتقادی شنیدم نه احساس کردم به من دروغی گفته شده یا اگر هم کسی دروغ گفته بهم اومده گفته فلان اتفاق رو الکی تعریف کردم.
ولی فـکر کنم همین الگو رو الان فقط روی مامانم دارم،چند روز پیش که خونشون مهمان بودم سر یک حرف الکی گارد گرفتم و داشتم از کوره در میرفتم.همونجا متوجه شدم اصلا نمیتونم این تذکرها یا صحبت های مخالف با نظر خودمو از مامانم بشنوم(یکجورایی مربوط به پوشش و نوع لباس پوشیدن من بود)
. تعریف شنیدن منو خیلی اذیت میکنه در درون(میدونم مربوط به کمبود عزت نفس و لیاقتم باید باشه.)
. من قبلا این بی عدالتی دیدن خیلی رو مخم بود الان اصلا احساسم برنگیخته نمیشه حتی یک گدا با یک سر و وضع بد و به شدت آزاردهنده ایی رو ببینم خیلی بلند ذهنم میگه هرکسی هرجایی هست جای درستشه.یا من نمیدونم اون چه باورهایی داره که زندگی و وضعش اینه. یا میگم ثروتمند شدن باشکوهه و از فقر بیزار میشم و قوی میشم تا پولدار بشم و اهرم رنجم رو در مورد پولدار شدن تقویت کنه تا اینکه احساس ترحم و دلسوزی رو در من زیاد کنه.
. وقتی کسی حرف منو اشتباه بفهمه و برداشت اشتباه بکنه و من با تمام تلاش براش توضیح میدم و بازم حرف خودشو و برداشت خودشو داره از کوره یکم در میرفتم. البته الان خیلی کمتر شده
. قبلا وقتی مهمون یکهویی میومد خیلی بهم میرختم و به شدت جدی میشدم تا سریع کارا رو انجام بدم و تو دلمم فکر کنم غر میزدم چه وقت اومدنه و …اما الان خداروشکر شده وسط جارو کردن و آشپزخونه بهم ریخته خاله ام اومده و من کاملا ریلکس بودم که واقعا خودم تعجب کردم چقدر تغییر کردما.(خیلی به خودم سخت میگرفتم خدایی)
. در مورد خانواده ام حرف نامربوط زده میشده قاطی میکردم.یکجورایی متعصب بودم روی پدر و مادر و داداش هام. الان اصلا خیلی آروم ترم اگر حرفی بشه زودی نمیرم تو حالت دفاعی(البته خیلی وقته که اصلا همچین موردی پیش نیومده یادم نیست اخرین بار کی بود.)
. وقتی متوجه میشدم همسرم بدون اینکه به من بگه خونه مامانش میرفت یا تماس میگرفت خیلی ناراحت میشدم. چون احساس میکردم از من پنهان میکنه یا پا روی خط قرمز من گذاشته و با من صادق و رو راست نیست و اون اوایل ازدواج مون چندباری به شدت ناراحت شدم اما چندسالیه که این احساس رو اصلا تجربه نکردم و در این سال ها که دیگه ما شهر دیگه ایی هستیم شده بعد چند روز میگذره میگه مامان زنگ زد یا من زنگ زدم.برام دیگه مهم نیست. قبلا خیلی دوست داشتم همینطور که من چیز پنهانی ندارم و جلوی خودش زنگ میزنم یا قبلا اکثر مواقع با خودش خونه پدر ومادرم میرفتم اونم اینطور رفتار کنه. چون این کار رو صداقت میدونستم پنهان نکردن میدونستم. اینکه مادرشوهرم زمان هایی تماس میگرفتن یا فکر کنم هنوزم همینطور هستن که همسرم بیرون از خونس یا سرکاره حس میکنم میخواد حرف هایی بزنه که من نشنوم یا اصلا میخواد من ندونم که به پسرش زنگ میزنه. حالا ایشون اگر همچین اخلاق هایی هم داشته باشن به هر دلیل و باوری که دارند و به من ربطی نداره من چیزی که در خودم خیلی وقت پیش پیدا کردم و ریشه یابی کردم چه باوریه که من اینقدر به این موضوع حساسم و صرفا سرِ صداقت و روراستی نیست. آخه چرا همسرم که زنگ نمیزنه مامانش زنگ میزنه هم راحت نیستم و بیشتر هم زمانی تماس میگیرن که سرکار باشن. (بماند برای یکسری دیدگاه های خودشون همچین رفتاری رو دارند) متوجه شدم من از کودکی خیلی از مامانم شنیدم که بابام یواشکی میرفته خونه مادربزرگم و براشون گوشت و مرغ میبرده.پدر من بچه و پسر بزرگ خانواده است و اتفاقا دیدم شوهر منم پسر بزرگ خانواده است. بعد تو ذهنم ربط داده بودم به باورها و حرف هایی که خیلی از مامانم شنیده بودم ازاینکه اینا پسرشون رو میخوان برای اینکه خرج کنن. بابات برای ما نداره ولی از همسایه ها شنیده بوده رفته اونجا فلا چیز رو خریده یا برای کار عموهام فلان مبلغ رو چک داده بعد چندماه مامانم متوجه میشده.اینکه از عروس شون یک چیزهایی رو پنهان میکنن.باور اینکه پسر بزرگ ازش توقع دارند. باور اینکه بابات بلد نیست بهشون بگه نه ولی به خانواده اش همش میگه ندارم ندارم. باور اینکه بابات رو راست نیست نمیگه حقوقش چقدره.بعد میخوایم چیزی بخریم هنوز اول ماهه میگه ندارم.خلاصه وقتی حرف هایی که خیلی از مامانم شنیده بودم یا رفتارهایی که از پدر و مادرم با هم دیده بودم یکجورایی ریشه این رفتار و ناراحتی من بود. اینکه من صداقت و روراستی خیلی الویت و ملاک اصلی من در ازدواجم بود شاید از اینجا نشآت گرفته. حالا من عروس خانواده ایی هستم که از مادرشوهرمم خیلی دیدم با پدرشوهرم کاملا روراست نیست یعنی بهتره بگم من روراست نبودن هاشون رو دیدم حالا به هر دلیل و شرایطی. چرا باید اینا ببینم چرا باید ایشون اکثر مواقع زمان هایی زنگ بزنن که همسرم خونه نیست و اصلا یادم نمیاد آخر هفته زنگ بزنن تا همه با هم حال و احوال کنیم. چرا…اینا کار جهانه که باورهای منو به من ثابت کنه. خداروشکر من سعی کردم هیچ وقت شبیه خانواده ام نباشم با اینکه خیلی دوست شون دارم و با اینکه خیلی از رفتارهاشون رو آگاهانه قبول نداشتم و انجام ندادم اما اینو خوب متوجه شدم اتفاقا اون چیزهایی که من ازشون الگو نگرفتم و فکر میکنم اصلا شبیه اونا عمل نمیکنم جز باورهای ریز در لابلای رفتارها و توجیه های منه.همین فکر کردن به مثال اینکه چرا حساسم به تماس ها و ارتباط بین همسرم با مادرش متوجه این باور ریز شدم و خداروشکر چندماهه که فهمیدم و دیگه حساسیتی ندارم یا بهتره بگم رنگ سفیدی که روی اون باور محدودکننده و ترمز زدم بهتر شده و منو آسان تر کرده.
جالبه همین امروز مادرشوهرم خودشون تماس گرفتن و متوجه شدن من برگشتم تهران و گفتن میخواستن منو خونشون دعوت کنن.(خیلی خیلی کم پیش میاد ایشون به من زنگ بزنن)
. احساس طردشدگی و برانگیختن احساسم زمانی که چندباری مشهد رفتیم و اصلا توسط آشنایان مورد استقبال قرار نگرفتیم تا همو ببینیم یا دعوت مون کنن.(البته من همون یکی دو روز ناراحت شدم چون دلم براشون تنگ شده بود و چون اصلا انتظار نداشتم همچین بی توجهی رو یا اینکه وقتی هرکسی خونه ما یا اینجا سفر اومدن خیلی هواشون رو داشتیم که اینم متوجه شدم توقعم رو از آدما بردارم و همه مثل من فکر نمیکنن عمل نمیکنن، هرکسی الویت اول خودشه ما ولی خیلی زیادی الویت مون مهمون ها بودو … و بدونم هرکسی هرجایی هست جای درستشه و شاید مدارهامون با هم متفاوت شده پس به زور و با توقع اتفاقی رو نخوام که بیفته و اصلا ناراحتی که نداره تازه جای خوشحالی هم داره و هم جای یادگرفتن درس هاست. درس از تضادهایی که بهش برخورد کردیم در روابط مون با اقوام و آشنایان.
. یادم افتاد من چندین سال پیش هر چند ماه یکبار یک چیزی گم میکردم اغلب هم عینک آفتابی هامو. یکبار تو کوه در یکی از اردوهای ددانشگاه جا گذاشتم و گم شد. یکبار عینکم توی رودخونه افتاد آب به سرعت بردش. یکبار ساعت مچی گم کردم.خلاصه در همین حد چیزهایی که یادمه گم میکردم ولی الان میتونم بگم چیزی گم نکردم چند ساله و این عینک رو باید بگم که چند هفته پیش فقط دسته عینکم شکسته ولی گم نشده.(فکر کنم باید روی باور لیاقتم اساسی تر کار کنم اگر حدسم درست باشه مربوط به اون بخش عزت نفس من میشه )
.الگوهای تکرار شونده خوب
. هر چند وقت یکبار یک سفر میرمو میتونم بگم تعداد سفرهام چندبرابر شده.(اونم تاثیر دیدن سفرهای شماست و اسان شدن من برای کسب تجربه و لذت بردنه.)
. هرچند وقت یکبار دوستان جدید و ناب و هم فرکانسی تر رو میبینم و ملاقات میکنم و باهاشون بیشتر اشنا میشم.
. هر چند وقت یکبار به لباس ها و کفش هام اضافه میشه.(قبلا سرعتش اینقدر نبود فکر میکنم الان بیشتر و راحت تر شده)
. هر چند وقت یکبار احساس ناب شکرگزاری از خدا رو با تمام قلبم احساس میکنم مثل امروز و دیروز
.
سلام واحترام
گاهی خدا از زبان غیر با بندگانش سخن میگوید
یعنی استاد قلبا عاشقتم،استاد دقیقا زمانی که به هر حرفی و کمک فکری نیاز دارم شما فایل مرتبط رو منتشر میکنید،استاد شما دست زیبای خدا در زندگی من هستید که خدا از طریق شما داره بزرگترم میکنه و رشدم میده،خدایا سپاسگزارتم،استاد بی نهایت تشکر عشق من
استاد دقیقا درست میفرمایید
من عموما روی افرادی که برام مهم هستن میرم ناخداگاه یه بحثی پیش میاد که من بخوام صلح بدم،نصیحت کنم یا تلاش کنم تغییرشون بدم و الان میفهمم که مسئله منم،من توانایی تغییر کسی رو ندارم
استاد دوستان یا افرادی که چهارچوب ظاهری یا اخلاقی ندارن گیرم میوفتن و الان من فهمیدم مسئله منم،چون دوست دارم ریگران را به عفت و شخصیت بهتر ازشون بسازم و بگم نظام اخلاقی و خط قرمز رو رعایت کنید این افراد به سمتم جذب میشوند و چه جالب که هرچیم میگم تغییر نمیکنند
در واقع حس کمک کردن در من اینقدر قویه که افراد نامناسب رو جذب میکنم که تغییرشون بدم و این طرز تفکر داره خودمو از مسیر دور میکنه که گاهی بحث بیمورد جای اینکه اونا رو بیاره تو مسیر خودمو دچار شک و دورتر شدن از مسیر کرده.حتی تو فضای مجازی به زور دارم همه رو به سمت خدا وامام علی میکشونم
این حس دلسوزی،ترحم بیجاست.یه جا خوندم که بین دو برادر رو صلح بدید ثواب داره و من با این الگو فکر میکنم یا علی امروز کی دعوا داره برم صلح بدم و جقشو بگیرم
این الگوی تکرار شونده شدیدی در من بوده که ان شاء الله به یاری خدا بهتر شوم.
مورد بعدی اینه که خدا برای کمک به من دستانشو برام فرستاد ولی خودم میتونم خودم میتونمام،دستانشو دور کرد و تک و تنها با سختی بیشتر کارامو انجام دادم در صورتی که خدا اسانی منو میخواست و من باورم نشده بود و البته ریشش این بود چون از یکی دو نفر منت شنیدخ بودم دیگه حاضر نشده بودم کسی که دست یاری میخواد بهم بده دستشو پس میزدم.
استاد من سحر دو سال پیش نیستم به لطف خدا و شما
از سحری ضعیف تبدیل شدم به سحری قوی تر الحمدلله
و ان شاء الله در آینده بهتر تر
و البته تو یکسال گذشته به صورت عملی اینقدر درگیر کارام بودم وقت نمیکردم بیام تو سایت و استاد چقدر دورتر شدم،طوری که دارم از اول شروع میکنم مثلا سریال زندگی در بهشت رو دوباره شروع کردم
استاد تو این یه سال که رو خودم کار نکردم،خشم و ویژگی های منفی بارزتر شده بود و به لطف خدا وقتی به درگاهش پناه بردم مثل جرقه یه دفعه بهم الهام شد برو تو سایت استاد،سحر یه ساله رو خودت کار نکردی و الکی داری وقت تلف میکنی.
استاد دوستتون دارم،خداوند در دنیا و آخرت بهتون خیر و خوبی عطا کنه و جزء سعادتمندان و پیشتازان عرصه قیامت باشید،از شما و خانم شایسته کمال سپاسگزاری را دارم که دستان پر مهر خداوند در زندگی من هستید.
سلام و درود و سپاس بینهایت به استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته گرامی.
راستش این سوالات خیلی ذهن منو درگیر کرد و نتونستم بین سوالی که پرسیدین چه الگوهای تکرار شونده ای در زندگی شما هست، با سوال بعدی که پرسیدین چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما قویترین احساسات رو در شما برانگیخته می کنه، ارتباط پیدا کنم.
بخاطر همین مینویسم تا بهتر درک کنم.
بنظرم بعضی الگوهایی که توی زندگیم تکرار میشن اینا هستن:
1. هر چند وقت یکبار کارهای اداریم خیلی دیر و سخت انجام میشن. و افرادی رو جذب میکنم که دقت کافی ندارن و کارمو درست انجام نمیدن و کارمو راه نمیندازن.
2 هر چند وقت یکبار بحث سنگینی با مادرم یا یک فرد دیگه دارم.
3. هر چند وقت یکبار بیمار میشم.
4. هر چند وقت یکبار وارد یک رابطه میشم و بعد از یک مدت رابطه ام رو تموم میکنم.
5. هر چند وقت یکبار شغلم رو از دست میدم یا رها میکنم. یا یک همکاری رو با فرد یا افرادی شروع میکنم ولی بعد از یک مدت با دلخوری تموم میکنم. یا دچار رکود در کسب و کارم میشم.
6. هر چند وقت یکبار یک خرید احساسی انجام میدم.
7. هر چند وقت یکبار دچار ناامیدی و افسردگی زیاد میشم.
سوال بعد اینه که چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی من قویترین احساسات رو برانگیخته میکنه و بشدت عصبی یا ناراحت میشم؟
1. زمان هایی که یک نفر بهم گیر بده که یک کاری رو انجام بدم یا انجام ندم و ازم انتقاد کنه یا قضاوتم کنه و بخواد نظر خودش رو بهم تحمیل کنه.
2. زمان هایی که یک فرد وظایفی که نسبت به من داره رو درست انجام نده. مثل کارهای اداری.
3. زمان هایی که من یک کاری رو انجام بدم یک لطفی رو در حق دیگری بکنم ولی ازم تشکر نکنه و قدرمو ندونه.
4. زمانهایی که فردی کارهای شخصی خودش رو به من تحمیل کنه.
5. زمانهایی که ببینم کسی به تمیزی خونه یا محیط اهمیتی نمیده.
6. زمانهایی که یک چالش و مسئله ای توی خونه و زندگی رخ بده. مثلا خراب شدن یک وسیله یا قسمتی از خونه.
7. زمانهایی که یک نفر منو به جای اینکه با اسم خودم صدا بزنه با صوت یا ایما اشاره صدام بزنه.
8. زمانهایی که یک فردی توقعات بیجا ازم داشته باشه. مثلا چیزی رو ازم بخواد که وظیفه من نیست.
9. زمانهایی که فردی شوخیای بیجا باهام بکنه یا خیلی زود بخواد باهام صمیمی شه.
10. زمانهایی که با فردی حرف بزنم و فرد گوش نده.
11. زمانهایی که از کارم انتقاد بشه و ایراد گرفته بشه. یا بفهمم که پشت سرم صحبت کردن.
12. زمانهایی که یک تصمیم نسبتا بزرگ میخوام بگیرم.
13. زمانهایی که بفهمم جنسی رو گرون یا بی کیفتی رو خریدم.
14. زمانهایی که خیلی تلاش میکنم ولی کارهام خوب پیش نمیره.
خب حالاچه رابطه ای هست بین سوال اولی و دومی؟
بنظرم هر دو سوال در واقع یکیه.
یعنی الگوهای تکرارای زندگی من درواقع همون شرایط و اتفاقاتی هستن که قویترین احساسات رو در من برانگیخته میکنن.
مثلا هر چند وقت یکبار کارای اداری برام پیش میاد که خیلی سخت انجام میشه و در این شرایط من بشدت احساسات منفی رو تجربه میکنم. در این شرایط من باید دقت کنم ببینم چه باور مخربی دارم که این شرایط رو برای من تکرار میکنه؟
1. باور به سخت انجام شدن همه کارها.
2. باور به اینکه کارمندا اصلا هیچ کاری انجام نمیدن و نمیخوان کار مردم رو راه بندازن.
3. باور بی ارزشی خودم.
باورای جایگزین خوب:
1. من برای اینکه به خواسته ای برسم نیاز نیست زجر بکشم من فقط باید آروم باشم و لذت ببرم و تمرکزمو بذارم روی نکات مثبت اون لحظه و اون آدم و به این شکل حالم رو خوب نگه دارم تا کارام راحت انجام بشه. احساس خوب اتفاقات خوب و احساس بد اتفاقات بد.
همه کارمندا آدمای خوبی هستن تکه ای از خداوند هستن و خداوند بیشتر از من میخواد که من به خواسته ام برسم. همه کارمندا دوست دارن که کارشونو درست انجام بدن و کار مردمو راه بندازن.
3. من انسان ارزشمندی هستم من بینهایت ارزشمندم بی قید و شرط و خداوند کل جهان رو برای من خلق کرده و همه جهان رو به تسخیر من درآورده.
البته اینا فقط جملات قشنگه و باید خیلی کار کنم تا تبدیل بشه به باور.
به نام الله هدایتگرم
استاد جانم سلام به روی ماهتون که ماشاالله هزار ماشاالله داره به لطف قانون سلامتی می درخشه. اصلا امروز چهره تون یه نور خاصی توشه. حتما نور ایمانتون هست که در قالب سلامتی و آرامش تجلی کرده.
چقدر عالی شد این تصمیمتون که سوالات رو دونه دونه مطرح کنید تا با تمرکز بسیار بیشتر روی موضوع ذهنیمون focus کنیم. این هم از تلاش دائمی شما برای بهتر کردن کارتون میاد. و جای بسی تحسین داره.
ازتون بی نهایت سپاسگزارم که عمیقترین مفاهیم و تمرینهای مهم و اصلی رو در فایل های رایگانتون (که واقعا روش نمیشه قیمت گذاشت) بیان می کنید تا به همه ما سخاوت و خلوص نیت رو یاد بدید به صورت عملی.
خیلی ساده و قابل فهم توضیح دادید در مورد هر موضوعی که داره مدام برای ما تکرار میشه و انقدر تکرار شده که باورمون شده مدل ماست. باورمون نمیشه که خودمون ساختیمش. باورمون نمیشه که چقدر راحت عقاید خانواده مون و همشهریهامون و حتی مردم کشورمون رو بدون اندکی زحمت برای فکر کردن یا شک کردن پذیرفتیم انگار که وحی منزله. جالبه که گاهی حتی به خدا و قرآن هم نسبتش می دیم.
امروز که داشتم توی فضای بهشتی خونه قشنگم نفس شکرگزارانه می کشیدم، تنم رو با ورزش نوازش کردم، ذهنم رو با کامنتهای فوق العاده سایت سیراب از باور فراوانی و عشق به الله کردم و بعد کودک روحم رو با قرآن تغذیه کردم. از خدا خواستم برای امروزم چراغی روشن کنه که دیدم توی آیات نورانی سوره هود نوشته بود:
وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ ۖ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ ﴿٣﴾
و اینکه از پروردگارتان آمرزش بخواهید، سپس به سوی او بازگردید تا آنکه شما را تا پایان زندگی از بهره نیک و خوشی برخوردار کند، و هر که را صفات پسندیده و اعمال شایسته او افزون تر است، پاداش زیادتری عطا کند، و اگر روی از حق برگردانید، من از عذاب روزی بزرگ بر شما بیمناکم.
با خودم فکر کردم امروز خدا چی میخواد بهم نشون بده. دقت کردم دیدم میگه اول بخاطر اشتباهات گذشته آمرزش بخواه. یعنی به قول استاد اولین قدم اینه که قبول کنی یک روند اشتباهی رو طی می کردی. برگرد خود گذشته ات رو اسکن کن. شک کن. دلیل و منطق پشت کارهات رو پیدا کن. تا الگوی تکرار شونده ای رو پیدا کنی که داره آزارت میده.
بعدش میگه توبوا که معنیش با استغفار فرق میکنه. یعنی در عمل اون اشتباه رو اصلاح کن. نه فقط به زبون بگی من اینجا اشکال دارم. باید درستش کنی (با خودمم) و اصرار کنی به سبک صحیح فکری و عملی زندگی تا به شخصیت و عادت تبدیل بشه. خوب نتیجه اش هم این میشه که تا پایان عمر از خوشی و نعمت برخوردار میشی.
عاشق اینجاشم که میگه هرکی صفات پسندیده (عادت اخلاقی نیکو که دیگه انقدر تکرارش کردی که جا افتاده واست) و اعمال شایسته او زیادتر باشه پاداش بیشتری دریافت میکنه. به همین سادگی. به همین خوشمزگی!
آخرش دیگه حجت رو تمام میکنه در مورد قانون و میگه اگر خودتون روی گردانی کنید به ناچار عذاب می کشید. تقصیر کسی نیست. این فقط و فقط منم که تصمیم می گیرم گل آفتابگردون باشم و با نگاه به خورشید از زیبایی و نعمت برخوردار بشم یا اینکه خودم برم توی سایه و بگم چرا دارم پژمرده میشم. خدا برام مقدر کرده همیشه ناکام و محزون باشم.
این فایل و سوالات هوشمندانه استاد و این آیه کامل که خودش به تنهایی یک چلچراغه امروز واسه من درهایی از رحمت باز کرد.
یادم اومد گذشته نه چندان دوری رو که سالها گذشته بود و من هنوز در سردرگمی شغل پیدا کردن بودم. نمی دونستم میخوام چیکار کنم. با اینکه عاشق فیزیکم ولی با خودم می گفتم اصلا چرا من ارشد فیزیک گرفتم؟ چرا هرکاری انجام میدم توش شکست می خورم؟ چرا هرچی فکر می کنم نمی فهمم چرا از مدارس و دانشگاه ها اخراج می شدم؟ من که عاشق تدریسم. من که خیلی حوصله دارم. من که خیلی سواد علمی خوبی دارم.
اما گذشت و گذشت تا دوره 12 قدم و شیوه حل مسائل به من با سوالاتی نظیر این سوالی که الان استاد پرسیدند نشون داد اشکال کار از احساس عدم لیاقت و عدم باور فراوانی میاد. از کمبود عزت نفس میاد. حالا دارم هر تمرینی که استاد در این دوره ها میدن رو مثل وحی منزل بهش عمل می کنم. در زمینه هایی که منظور اصلیم نبوده مثل روابط با خانواده همسر یا همسایه ها و حتی غریبه ها خیلی پیشرفت چشمگیر داشتم که اثر مثبت جانبی بهبود شخصیتمه. در مورد کسب و کار هم موضوع اصلیم بوده بالاخره بعد از 11 سال که از فارغ التحصیلیم می گذره با لطف خدا ایده بسیار جذاب و مورد علاقه ام به ذهنم رسیده که دارم مقدمات عملی کردنش رو فراهم می کنم. تحقیق هامو شروع کردم و براش برنامه روتین روزانه ریختم و این یعنی قدم عملی برداشتن در جهت خلق خواسته ( همون اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ) و دارم می بینم که جهان داره منو به سمت کار مورد علاقه ام از روشی آسون که با زندگی الانم قابل اجراست سوق میده. الان ماه هاست که از احساس رنج و سنگینی که از سردرگمی شغلی داشتم رها شدم و فقط دارم به بهتر انجام دادنش فکر می کنم و حالم بهتر و بهتر میشه.
قبلا اگه کسی بهم می گفت تو که تحصیل کرده ای چرا بیکار نشستی یا بایستی بجای فیزیک می رفتی پزشکی یا آرایشگری انقدر ناراحت می شدم انقدر بهم برمی خورد که می خواستم خفه بشم. چون در درون خودم توی این مورد احساس ضعف می کردم. جایی که خودت حساسیت نداشته باشی اگر مورد انتقاد قرار بگیری برافروخته هم نمیشی و اصلا برات مهم نیست. اما من که در مورد خودم توی کار کردن احساس خوبی نداشتم با شنیدن انتقاد احساس بی عرضگی مضاعف می کردم و وجودم آتیش می گرفت. ولی الان اصلا نه کسی بهم دیگه حرفی در این مورد میزنه و نه اگر هم بشنوم برام اهمیتی داره چون راهمو پیدا کردم و باور لیاقتم رو تقویت کردم. الان تلاشهام و وقت زندگیم هدفمند شده. و این ارزشش از همه چیز برام بیشتره.
در مورد پدرم مثال می زنم:
در تمام عمرش باورش این بوده که آدم زرنگیه و بلده پول دربیاره و اطرافیانش برعکس فکر اقتصادی ندارن و ایشون باید همیشه جورشون رو بکشه. باور بفرمایید دقیقا همین هم اتفاق افتاده. فقط اون فردی که پدرم باید حمایت مالیش کنه و براش زحمت پول درآوردن رو بکشه در هر مقطعی تغییر میکنه و یکی دیگه جایگزینش میشه ولی پدرم همونه که بود. اصلا انگار میگرده دنبال کسی که مشکل داره و هی غصه اش رو بخوره و هی پول بفرسته و شغل براش دست و پا کنه و رو بزنه به این و اون که ببرنش سرکار. تازه بعد از اینهمه تلاش که کار این و اون رو راه میندازه آخرش سه تا از پسرعموهام تو روش هم ایستادن که چرا توی زندگی من دخالت میکنی. جدیداً هم که پدرم بخاطر همین غصه خوردنها به بیماری خطرناکی هم مبتلا شدن.
یه مثال خنده دار هم بزنم فضا عوض شه:
من مدتی پیش متوجه شدم که نمیدونم رو چه حسابی خودم رو در مقابل مادرشوهر و خواهرشوهرم دست و پا چلفتی و غیرکدبانو حس می کردم واسه همین همیشه جلوی اونها اصلا عجیب خرابکاری می کردم. مثلا دعوت من بودن می رفتیم بیرون فلاسک چای یا یه دفعه قابلمه پلو رو جا گذاشتم. خونشون بودم ظرف از دستم میفتاد و می شکست. غذام خراب میشد برنجم شفته میشد!!!!!!!!!!!! وای عروسها می دونن چه حس افتضاحیه!
تا به کمک آموزشهای استاد نشستم فکر کردم چرا من اینجوری ام فقط هم جلوی اونها. دیدم چون اونها زنهای صرفا خونه داری هستن که تنها کارشون در زندگی تمیزکردن خونه و بچه داری بوده. ارزش یک خانم در ذهنشون فقط و فقط به بیشتر کار کردن توی خونه و غذای خوب پختن و همیشه برق زدن خونه است. من هم که به اندازه اونها به این مساله اهمیت نمیدم (چون اعتقاد دارم درسته که خونه باید مرتب و تمیز باشه ولی من نوکر دربست خونه که نیستم. باید فعالیتهای دیگه هم داشته باشم مثل کسب درآمد مستقل یا ورزش یا تفریح و …) پس ناخودآگاه خودمو در مقابل اونها کدبانو و زبر و زرنگ نمی دیدم و اتفاقات اون مدلی که گفتم می افتاد. از وقتی عزت نفس خودمو تقویت کردم و خودم رو به عنوان زن زرنگی تحسین کردم که هم خونه دار و تمیزه و هم داره فعالیت اقتصادی میکنه اونم با وجود بچه کوچیک، یهو شرایط برعکس شد. هم حس می کنم احترامم بیشتره و حرف ناخوشایندی نمی شنوم. هم جالبه که چند باره خواهر شوهرم داره سوتی هایی میده که قبلا من می دادم. جلوی من ظرف میشکنه. میزنه زیر پارچ آب. ته کیکش میسوزه و …. که من قبلا ازش ندیده بودم.
من اصلا از این عروس بدجنسا نیستم بخدا ولی با دیدن این اتفاقا جهان بهم ثابت کرد که هرچی در مورد خودت فکر کنی دقیقا به عینیت می پیونده. و وقتی بهش اهمیت میدی تکرار میشه و فکر میکنی این شخصیتته. من فکر می کردم اونها همیشه بی اشکالن در خانه داری و من پر از اشکالم. ولی جهان دقیقا برعکسش رو بهم نشون داد تا باور کنم که هرکسی میتونه گاهی ظرف بشکنه یا کیکش بسوزه فقط نباید باور کنه که آدم دست و پا چلفتیه.
این رو برای تمام مسائل زندگیم سرلوحه قرار دادم تا هم بخندم هم درس بگیرم.
استاد عاشقتونم. ممنونم و خدا رو شکر می کنم برای آگاهیهای امروزم.
سلام از جنس عشق خدمت اساتید بزرگم استاد عباسمنش بزرگ و مریم جون خوشگل و بینظیرم
واااای استاد عجب فایلی بود ممنونم ازتون یه دنیا شما بینظیرید شما ماهترینید من عاشقتونممممممم عمیقااا و اینم بگم بازم امروز صبح تو تمرین ستاره قطبی از خدا خواستم که استاد سورپرایزم کنن و فایل جدید بزارن اومدم تو سایت دیدم فایل گذاشتین من کلیییی ذوققققق در رابطه با سوالاتی که استاد پرسیدن سوال اول نمیگم نمیشم ناراحت وقتی کسی ازم انتقاد میکنه اما واقعا خداییییی خیلی خیلی کمتر ناراحت میشم از وقتی که دوره عزت نفس و کلا همه ی دوره ها رو استفاده میکنم سریع به خودم میام و باز میگم ارمغان داری از مدار خارج میشی حواست باشه باز میرم فایل ها رو گوش میکنم و بعد دوباره تو مدار مناسب میام سوال بعدی راجع به دیگران نه راجع به خودم وقتی برخورد نامناسب میشه باهام نمیگم 100٪ ناراحت میشم اما بعد دوره هاتون استاد تا 85٪ این حدودا ناراحتم میکنه اولش از مدار خارج میشم اوورتینکینگ این حرفا اما بعد قانون و آگاهی های شما رو مرور میکنم و یادم میاد بعد آروم میشم باز فایل گوش میکنم تو مدار مناسب میام و اون رفتار نامناسب اون شخص رو واسه خودم مثبت میکنم و همون مثبته برام اتفاق میفته و میشه
ویا اصلا بی توجهی میکنم به اون رفتار که کلا حذف بشه البته نمیگم با قدرت اینکارو میکنم چون خیلی فکر میکنم تفسیر میکنم برای خودم اما در آخر به قانون واگاهی های شما میرسم و مثبتش میکنم و بعد خیالم راحت میشه ولی تو بحث روابط استاد من ترمز رو پیداکردم برای خودم الگو پیدا کنم که پسری که بازاری هست کار میکنه همشون میخوان ازدواج هم کنن و رابطه عاطفی هم در کنار کارشون داشته باشن و اوکی هستن اصلا با این موضوع چون این حرف رو همش تو روابطی که میخواست برقرارشه میشنیدم از طرفم اغلب موارد بخصوص همین رابطه ی اخیر وحتی پلن فردام اینه برم تو بازار تجریش تهران و پسرایی رو ببینم که رابطه عاطفی دارن و کار هم میکنن و خیلی اوکی هستن اتفاقا با این موضوع و الگو بشن الگویی که بگم ایناهاش دیگه و ذهنم رو ساکت کنم و ترمز رو بیشتر و بیشتر روش کار کنمو بردارم و همینطور یه الگوی دیگه که همش تکرار میشه و آدما و اسماشون فقط عوض میشد اما روابط همون جوری تکراری بود همین بحث وابستگی بود و داشتن خلا عاطفی اما الان واقعا نمیگم 100٪چون ما آدمیم حدودا 80٪ اوکی شدم و رو خودم دارم باز کار میکنم با فایل هاتون از تموم دوره هایی که دارم ازتون که حال خوب رو خودم برای خودم به وجود بیارم با تغییر زاویه ی دیدم به موضوعات جوری که به حال بهتر و احساس عالی برسم و همینجور بحث رهایی و گیر ندادن به اینکه حتما باید این رابطه جور بشه و اینقد فکر میکنم الان راجع به من پسره چه فکری میکنه کلی فکر و تفسیر رفتاراش حرکاتشو وچیکار کنم این فرد رو که این همه نشونه ازش میبینم رو بتونم جذب کنم و رابطه مون شروع بشه ولی الان تا 90٪رها کردم و ریلکس و راحت هستم خدارو بی نهایت شکر و دارم همینجور رو خودم مدام بارها بارها فایلاتون گوش میدم و البته اینم بگم با تمرین ستاره قطبی دوره دوازده قدم و یا همون تمرین جدید که تو دوره کشف قوانین زندگی مریم جون بهمون گفتن رو انجام میدم الان عادتم شده دیگه هیچ آرزویی نیست استاد برام برآورده نشه واقعا خدارو بی نهایت شکر حتی سورپرایز عاشقونه میخوام تو تمرین ستاره قطبی وقتی شخص خاصی رو تعیین نمیکنم از همون شخص مدنظر سورپرایز عاشقونه میشم خیلی خیلی برام جالبه این موضوع که همون بحث رهایی هست و یه ترمز دیگه که پیدا کردم که با پسره میخوام حرف بزنم چون پسر پاکیه و نجیبه و اصلا دختربازی نکرده اهل این حرفا نیست و کلا ازدواجیه و کلی نشونه هاشو دیدم که میگم این حرفو خجالت میکشه باهام حرف بزنه یا حتی سلام بگه خودشو در حدم نمبینه درسته که من از اون پسر بالاتر هستم اما خوب مگه مهمه و ربطی مگه داره شاید ترمز همینه که من فکر میکنم بالاترم و من دارم با این فکر این رفتار رو ازش برانگیخته میکنم ازش اما خوب واقعا ازش بالاتر هستم از همه لحاظ ولی اونم پسر خیلی خوب اصیل نجیبه پاکه خیلی چشم پاکه وفاداره بااصالت نه به معنای خاندان و این چرت و پرتا به معنای رابطه ی خوب و قشنگ و عالی پدر و مادرش رو که دیدم میگم چون استاد دوره عشق مودت بهمون جلسه دوم رو اصالت و شرایط خانوادگی که اون پسر داره تاکید کردن که مهم ترین فاکتور برای ازدواج روابط پدر و مادر اون شخص باهم هست که فرد در یک محیط سالم خانوادگی بزرگ و تربیت شده چون اون فرد کپی برابر اصله خونوادشه و من رابطه پدر ومادرشو که دیدم سرشار از صمیمیت صداقت وفاداری پاکی نجابت بود تایید کردمشون اما این ترمزه هست که اون خجالت میکشه باهام حرف بزنه و من اینجوری مثبت کردم برای خودم که احتمالا قصد و هدفشون بالاتر و جدی تر از رابطه هست و قصد و نیتشون خیر و ازدواج و به صورت جدی هست اینجوری میشه نمیخواد من برداشته بدی کنم از حرفاش و همچنین الگو باز نشونه ذهنم مدام میدم که پسرای دانشگاه هم همشون خجالت میکشیدن باهام حرف بزنن اما جور میشد و میومدن باهام صحبت میکردن و اون خجالته از بین میرفت و الانم یه چیزی ته دلم میگه درست میشه چون الان من رها هستم همونه ایمانه همونه امیده بهم میگه درست میشه چون من واقعا هدایتی زندگی میکنم
و در مورد تصمیم گرفتن های بزرگ نه دیگه الان راجع به ازدواج بله تا چندسال پیش واقعا اذیت بودم و میترسیدم و به همه خواستگارام جواب رد میدادم و میپیچیدم به بازی اما الان واقعا میتونم با قدرت هر چه تمام 100٪ اگه اون شخصی که ویژگی هایی که من میخوام رو داشته باشه بیاد و حس خوب از هم داشته باشیم و بگیریم راحت عقد میکنم و بله رو میگم و واقعا مشکلی نداره و این البته بعد دوره عشق و مودت شماست استادااا و همچنین کشف قوانین زندگی بعد این دوره ها این باورا در من ساخته شده که الان با قدرت میتونم تصمیمات بزرگ رو بگیرم و اوکیم خدارو بی نهایت شکر
عاشقتونمممممم بزرگترین و بینظیرترین استاد دنیاااااا سایتون مستدام باشه برام
روی ماه شما و مریم جون نازنین رو میبوسم
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید خداوند یار و یاور و نگهدار همه ی ما باشه
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیزم و سپاسگزارم ازتون بابت این فایل
یکی از الگو های تکرار شونده ای که من در روابط عاطفی با جنس مخالف تجربه کردم بی توجهی شدید فرد مقابل و میشه گفت کم اهمیت بودن من توی اون رابطه بود و من شدیدا ناراحت میشدم وقتی این موضوع اتفاق میوفتاد یه نکته ای که هست این بود که من کلی تلاش فیزیکی میکردم برای اینکه توجه اون فرد رو جذب کنم مثل گرفتن کلی کادو نه به این دلیل که نیاز بود اون کارو انجام بدم نه
به این دلیل که فکر میکردم اون کادو یا رفتن به فلان رستوران گرون قیمت یا هر چیز فیزیکی دیگه ای میتونه توجه فرد مقابل رو به من بده و میتونه باعث بشه که منو بیشتر دوست داشته باشه و ارزش بیشتری برای من قائل بشه
اما همیشه ی خدا نتیجش عکس بود و همیشه رابطه به سمتی میرفت که هر روز اون فرد بی توجه تر بشه
اما الان که بهتر قانون رو فهمیدم و فهمیدم که هیچ تلاش فیزیکی نمیتونه اون فاصله ی فرکانسی رو پر کنه
متوجه دلیل اون اتفاقات شدم
متوجه شدم که اون کادو ها و … در صورتی که من برای خودم ارزش قائل نباشم و خودمو بیشتر دوست نداشته باشم
فاقد ارزش هستند . چون اون باور من نسبت به خودم هست که ارزش ها رو تعیین میکنه
البته نمیخوام بگم این کار هارو نباید توی رابطه انجام داد بلکه میخوام بگم انجامشون باید از روی قدرت باشه نه ضعف
یکی دیگه از مسائلی که توی روابط من تکرار میشد این بود که فرد مقابل از لحاظ قدرت ذهنی توی خیلی از مسائل خیلی ضعیف بود
این الگو رو بعد از دیدن این فایل متوجه علتش شدم
من متوجه شدم از اونجایی که من وقتی میبینم از لحاظ ذهنی از طرف مقابل بهترم نا خودآگاه یه احساس قدرت و یه احساس اعتماد به نفس توی من ایجاد مشه و این موجب مشه که توی ناخودآگاه من ثبت بشه که اگه اون اعتماد به نفسه رو میخوایی با آدمای ضعیف تر از خودت برو توی رابطه و این میشد که من همیشه میگفتم خدایا چرا پس اون فردی که یه ذهنیت قوی داره پیدا نمیشه و ذهن پاسخ میداد چون کمه
من هی سعی میکردم که اینو باور نکنم و فراوانی رو باور کنم اما هر روز به خاطر باور های خودم بیشتر باور میکردم کمبود رو
تا اینکه بلاخره امروز هدات شدم و دلیل اساسیش رو فهمیدم
البته امیدوارم تنها دلیلش باشه
سپاسگزار خداوندم که هر روز داره منو به سمت پیشرفت هدایت میکنه و با قوانین زیباش زندگیمو به بهشت تبدیل کرده
روزگار به کامتون باشه