این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-07 20:36:482024-02-14 06:04:58ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
بی اغراق گوش کردن به این فایل روزی حداقل یک بار و عمل به اون برای موفقیت در هر زمینه ای کافیه و و باعث قدم های رو به جلو میشه …
من خودم چند وقت پیش یک عادت غلط رو می خواستم کنار بزارم و حتی چند هفته ای هم رو خودم کار کردم و همه چیز خوب بود تا اینکه به خاطر قرار گیری در شرایط قبلی یکم لغزیدم و بعدش احساس سرزنش اومد سراغم و اینکه دوباره برگشتم سر نقطه اول و این مثال آب که از سر گذشت چه یه وجب ….می یومد به ذهنم و داشت من رو مجاب می کرد که انگار این چند هفته همش هدر شد و بی خیال بشم که با کمک خداوند و یادآوری آموزه های همیشگی استاد دوباره تونستم ذهنم رو کنترل کنم و به یاد بیارم که خداوند بارها در قرآن اشتباهات پیامبران رو به مومنین گوش زد کرده تا فکر نکنیم با اشتباه کردن دیگه همه چی تمومه و بارها داستان قتل موسی و بخشیدن توسط خداوند و پیامبر شدنش رو یادآوری کرده..
به نظرم یکی از بزرگترین مشکلات ما این هست که چون چشم به نتیجه نهایی داریم و به قول استاد توی فایل اول از مسیر لذت نمی بریم ماهیت موفقیت که اشتباه کردن و درس گرفتن وپیشرفت هست رو فراموش می کنیم و با اینکه این رو می دونیم ولی وقتی توی موقعیت واقعی و احساسات حقیقی قرار می گیریم به خاطر همین باورهای محدود کننده همه چیز فراموش میشه و ندای ذهن و نجواها قدرت می گیرن…
خود من چندین بار توی کار با شکست مواجه شدم و اولش همین احساسات میاد به سراغم و رفتن به سراغ عادت های خود تخریبی و هروقت به این صحبت های استاد عمل کردم همیشه دوباره بلند شدم و خداوند یه راه جدید بهم نشون داده که پیشرفت بیشتری کردم وهر وقت به این صحبت ها عمل نکردم در جا زدم و به قول استاد ظرفم کوچیک مونده امیدوارم با گوش کردن و عمل هر روزه با این فایل بتونم این باور رو برای همیشه توی ذهنم قرار بدم که اشتباه کردن و درس گرفتن جزئی از مسیر موفقیت و پیشرفته …
آدم های بزرگی مثل انیشتین هم در زمان حیات اشتباهاتی داشتن که اونارو پذیرفتن و تونستن این اتفاقات بزرگ رو رقم بزنن ….
سلام وعرض ادب خدمت بهترین استاددنیاوهمراه وهمدل همیشگیشون وخانواده عزیزم
استادجان قبل پاسخ دادن به سوالات این جلسه وتمرین ها خواستم ازبرداشت شخصی خودم بگم که میدونم تجربه اکثردوستان هست.متاسفانه اکثراشتباهات فعلی ماریشه درکودکی داره که والدین ومعلمان واولیامدرسه،ناآگاهانه وازروی دلسوزی وجلوگیری از خطای مجدد احتمالی ما برخورددرستی بامانداشتند.مثلا بعدانجام هراشتباهی مدام سرزنش میشدیم توبیخ وتنبیه میشدیم.انقدر هرچندوقت یکباراون اشتباه رومجددبرامون یادآوری میکردن که عذاب وجدان تمام وجودمون رو میگرفت.والدین ازروی دلسوزی میخواستن بایادآوری اون موضوع مثلا به خیال خودشون ازاشتباهات احتمالی آینده جلوگیری کنندولی این باعث حس خودکم بینی وبی عرضگی درمامیشد.ی وقتایی هم تاکاری میخواستیم انجام بدیم میگفتن نه تونمیتونی ولش کن خودم انحامش میدم یامثل سری قبل خرابش میکنی،توهیچی نمیشی وماهم باورکرده بودیم که که نابلدیم بی عرضه ایم دست وپاچلفتی هستیم حواس پرتیم وازپس هیچ کاری برنمیایم وهیچی نمیشیم.
این داستان استعدادهم که خیلی ساله متاسفانه توجامعه ما مدشده وحتی سالیانه آزمون های استعدادیابی برگزارمیشه ومدارسی به عنوان استعدادهای درخشان ایجادشده که منجربه ضعیف جلوه دادن ی عده میشه.که خودم منم ازاین قاعده مستثنی نبودم وبااولین اشتباه ازطرف والدین یااولیامدرسه ومعلما به بی استعدادبودن محکوم میشدم.مقایسه شدن بابقیه هم که دیگه برای خودش ی داستان بالا بلندهمیشگی بود.
پاسخ سوال1
القصه بابت توضیحاتی که دربالا بهتون دادم من قبل آشنایی بااستاددراکثراوقات بعداشتباهاتی که انجام میدادم آنچنان ترس ازادامه دادن درمن رشد میکرد که علنا فلج میشدم.شرم وخجالت تمام وجودمومیگرفت.احساس ناتوانی وعجز،احساس خودکم بینی،بی عرضگی،حواس پرتی،بی استعدادی ناامیدی وازدست دادن اعتمادبه نفس،دوست نداشتن خودم. البته اینهابیشترتوی محیط های کاری بمن دست میدادانقدرکه بعدانجام یک اشتباه کارفرما سرزنش میکرد توبیخ میکردتوضیح میخواست عصبانی میشدومدام غرمیزد.(البته هنوزهم یکم ازاین احساسات درونم هست که دارم شدیدا باهاش مبارزه میکنم)
ازوقتی بااستادآشناشدم خودم روراحت ترمیبخشم اشتباهاتم به وضوح کمترشده.وقتی اشتباهی میکنم به خودم میگم انسان ممکن الخطاست اشکال نداره نترس ادامه بده تومیتونی تودرستش میکنی مگه هیچکس توی این دنیا اشتباه نمیکنه؟نگاه کن بقیه رو،اوناهم اشتباه کردن ولی ادامه دادن وحلش کردن.توام میتونی یادش بگیری.بایددرسش روبگیری تادیگه تکرارنشه تاقوی شی.
لازم به ذکر بااشتباهاتی که توی محیط کاربرام پیش میادبیشتربهم میریزم تااشتباهاتی که شخصی.(شایدچون کسی شاهدشون نیست وسرزنشم نمیکنه باهاش راحت ترکنارمیام.انگاری ترس ازنگاه دیگران دارم)
پاسخ سوال2
بخش1
اگربخوام یادآوری کنم بزرگترین اشتباه ونزدیک ترین اشتباهم توی محل کارسابقم بودکه توی نوشتن فاکتوراشتباه کردم.
بخش2
داشتم ازخجالت وشرمندگی میمردم بقیه هم مدام سرزنشم میکردن وباعث میشدن دستپاچه ترشم.اصلا دیگه مغزم کارنمیکرد.دقیقا همون احساسات بددوران بچگی که بعدازهراشتباه به سراغم میومد تکرارشد.استرس دادن اطرافیان سرفاکتورنوشتن های بعدی که مدام میگفتن خانم مواظب باش مثل سری قبل اشتباه نکنی انقدرفشارروانی بهم میاوردوآزارم میدادکه بعدمدتی کلا استعفادادم.
درسی که ازاین موضوع گرفتم این بودکه دیگه برای خودم ی نمونه فاکتور صحیح آماده کردم که تامدتی ازروی اون مینوشتم تادیگه اشتباه نکنم وکم کم برام شدعادت درست نوشتن.ولی نتونستم فشارحرفهای دیگران روتحمل کنم دیگه اون فضارودوست نداشتم.استعفادادم.
بخش3
میتونم همش باخودم جملات تاکیدی بگم که من توانایی انجامش رودارم.قرارنیست من مدام ی اشتباه روتکرارکنم ولی خب ی وقتاییم پیش میاد.انسان ممکن الخطاست.من دخترتوانمندی هستم.این اشتباه به وحوداومد تامنو رشدبده.تایادبگیرم چطوربایدرفتارکنم کاردرست کدومه وراه حل چیه؟هیچ اتفاقی نیفتاده بایدآرامش داشته باشم تاکمتراشتباه کنم
بخش4
نبایداجازه بدم حرفهای دیگران روم تاثیربذاره.نبایدبزارم عجول بودن دیگران منودستپاچه کنه چون من ذاتاهمه کارهام رو به آرامی انجام میدم.واینکاربرام تمرکزمیاره.بایدتوجهی به حرف دیگران نکنم.
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و از اونها برخودار
استاد عزیزم اومدم که ی کامنت کوتاه بزارم و تشکری بکنم و برم
کجا برم ؟
برم سراغ جلسه تکمیلی جلسه اول دوره احساس لیاقت که داره چشمک میزنه از اون چشمک های عشقولانه که ی زمانی توی ذهن ما کرده بودن که این هم گناهه !!!! این هم ی اشتباهه که تاوانش عذاب جهنمه مثل همه ی اون عذاب وجدان هایی که بهمون داده بودن بخاطر اشتباهات ناچیزمون که توی دریای رحمت و بخشایش خداوند عین برفهایی که روی کوههای اطراف ماست و با ی تابش جزیی نور خورشید ذوب میشن و میرن دوباره برمیگردن به اصلشون و پاک میشن
اومدم تشکر کنم چون واقعا دیدم بی انصافیه این احساس خوبم رو که بخاطر آگاهی های فقط و فقط جلسه اول دوره احساس لیاقته رو به اشتراک نزارم
من بعد از تقریبا ی ماه جلسه اول این دوره رو به اتمام رسوندم و اومدم بگم که استاد جان من یافتم اون چیزی رو که به دنبالش بودم توی این 5 سال بودن با شما اون حلقه ی مفقوده رو اون ترمزی که به دنبالش بودم ترمز ناکامی ها و نارضایتی ها که تمام پیشرفت های من رو زیر سوال میبرد و کم و ناچیز جلوه میداد و من رو ناتوان میکرد
و یکی از اون پیشرفت ها همین سرزنش نکردن به خاطر اشتباهاته
منی که قبلا بخاطر هر اشتباه کوچکی خودم رو چنان تخریب میکردم که احساس میکردم دیگه تمام شد و دیگه خدا من رو دوست نداره دیگه من بی ارزشم و جایگاهی ندارم پیش خدا
الان به جایی رسیدم که اولا خیلی خیلی کم اشتباه میکنم
بعدشم خیلی راحت رد میشم و میگم فدای سرت نسرین جان
تخم مرغ میشکنه کف آشپزخونه و مزین میکنه سرامیک ها رو میگم خدا رو شکر که فقط یکی از دستم افتاد و یکی دیگه هست و خیلی راحت جمع میکنم و میشورم
میرم لباس میخرم میام میپوشم بعد میبینم اون چیزی که میخواستم نیست میگم اشکال نداره بازم میخرم
حتی اگر دیگران هم اشتباهی میکنن راحت ازش رد میشم و سرزنشون نمیکنم مثلا چند روز پیش بچه ها موقعی که از کلاس داشتن می اومدن بیرون کاپشنون خورد به دو تا گلدان شیشه ای که روی اوپن بود و دقیقا ریز ریز شدن .بعد دیدم بچه ها ی جوری شدن این میگفت من نبودم اون میگفت من نبودم گفتم به سلامت عزیزان شکست که شکست فدای سرتون .جمعشون کردم و گفتم دیگه موقش بود که اینا رو عوض کنم چون خیلی باریک بودن و اذیت میکردن من عوض نکردم جهان دست بکار شد که به من بگه نسرین جان عوض کن اینا رو منم گفتم چشم
خلاصه استاد جان اینقدر دیدگاه من عوض شده نسبت به اشتباه کردن
از وقتی که اون جملتون رو توی دوره عشق و مودت رو شنیدم و تکرارش کردم که :
اگر بپذیرم توی این دنیا هیچ چیز جدی وجود نداره و این رو درکش کنم بازی رو بردم
دیگه خیلی راحت تر با همه چیز برخورد میکنم و رد میشم ازشون
استاد عزیز قبلا وقتی توی قرآن میخوندم که :
قد افلح من تزکی
همش با خودم فکر میکردم این تزکیه چیه
میدونستم مفهوم کلیش رو ولی خیلی درکش نمیکردم
ولی بعد از اینکه جلسه اول لیاقت رو کار کردم فهمیدم که که :
تزکیه همون برگشتن به اون لوح سفید دوران کودکیه
تزکیه = بیدار کردن احساس لیاقت
اگر این احساسه بیدار بشه و ترمیم بشه اونوقت تمامی ناپاکی ها رنگ میبازه و تزکیه اتفاق می افته
استاد عزیزم من تازه این 5 سال دارم طعم زندگی کردن رو میچشم و اون 40 سال گذشته رو عین کشاورزی که توی باد کاه رو به باد میده تا اون طرف تر روی زمین بشینه و اون گندم ناب که اونجا زیر دستش هست هویدا بشه با آگاهی های شما کاههای زندگیم رو به باد دادم
نمیدونم تونستم احساسم رو در قالب کاکات انتقال بدم یا نه
فقط میگم سپاسگزارم استاد
منی که زندگیم جهنم بود و پر از سختی و رنج به خاطر اشتباهات کرده و نکرده که خودم برچسب اشتباه بهشون زده بودم
الان وقتی بچه ها توی کامنت هاشون از تضادهایی مینویسن که اشکشون رو درمیاره هرچی فکر میکنم توی این مخصوصا دو سال آخر با شما بودن چیزی به اسم تضاد که من رو فشار بده یا بلوکی جهان توی سرم بکوبه باهاش مواجه نشدم و تنها چالش زندگیم پیدا کردن عشق و علاقمه که بعضی وقتها ی کم اذیت میکنه که هنوز بهش نرسیدم و گرنه زندگی من پر از آرامش و سکوت و تنهاییه همون تنهایی که قبلا اشک من رو در می اورد الان شده ی نعمت برای من
الانم هرچی فکر میکنم توی این چند سال اشتباهی که من رو به زانو دربیاره یا اشکم رو دربیاه رو من تجربه نکردم خیلی اشتباهات کوچیکه و خیلی راحت از کنارشون رد میشم حتی شده اونقدر سرگرم فایل گوش دادن بودم که گوشت قرمز بار گذاشتم و سوخته خخخخ ولی باز هم سرزنشی در کار نبوده و راحت از کنارش رد شدم
استاد برام غیبت نزن هستم ولی چون آگاهی های دوره ی لیاقته زیاده همزمان نمی تونم اینجا هم کامنت بزارم و
البته که میدونم حاضر بودنم به نفع خودمه
آخه ما هر دانش آموزی غیبت کنه از نمره فعالیت کلاسیش و کارنامش کم میکنیم خخخ
قبل از اینکه بیام کامنت شما نازنین انسان زیبا بین رو بخونم داشتم توی عقل کل کامنت های سال 99 محمد حسین لطفی رو میخواندم واشک میرختم .عجب آگاهی های پر محتوا وپر الوهیت مکتوب کرده …
خدایا شکرت ….حجم زیاد آگاهی کمی سردر گمم کردن دوست خوبم .ولی به این جملات شما رسیدم حال دلم آروم شد سپاسگذارم که مکتوب میکنی ..
همیشه در حال درخواست هستم وان فرکانس درونیم اکنون شعف داره وتمام این شعف وزیبای رو تقدیم روی ماهت نسرین بانو میکنم تشکر بابت فقط همین که هستی ………
سلام به آقا جمال عزیز .منم از شما سپاسگزارم میدونستم امروز وقتشه یکی برام پاسخ بزاره و الان که پاسخ شما رو خوندم حال عجیبی پیدا کردم نمیدونم چیه ولی ی هیبت خاصی داره ی فرکانس به شدت بالا ولی سنگین انگار ی چیزی شبیه همون خشیت و خاف مقام ربی
نمیدونم شاید هم چون بعد از خوندن سوره نازعات هدایت شدم به پاسخ شما این فرکانسه تقویت شده
منم سپاسگزارم که هستین و پاسخ میزارین برام
حسم میگه برو ببین محمد حسین کیه و چی نوشته که اینقدر آقا جمال رو تحت تاثیر قرار داده
بازم سلام به دوست الهی ام آقا جمال .اتفاقا همون شب رفتم سرچ کردم و یکی از نظراتشون خوندم پر از آگاهی بود و نشانه و البته که ی کم صقیل .حق داشتین ی کم سنگینی کنه براتون .الانم که این لینک رو فرستادین دیگه مطامان شدم خداوند ی پیام هایی رو داره برام توی نظرات این بنده خوبش چون توی اون یکی نظرش هم ی،سری مفاهیم برام مشخص شد که بدنبالش بودم
سلام خدمت استاد عزیزم به خانم شایسته و دوستان گرامی
واقعیتش رو بخواید من همیشه وقتی که مرتکب خطایی میشم تا مدتها خودخوری میکنم و احساس عذاب وجدان دارم یا حتی احساساتی مثل اینکه حق من خورده شده یا من نادیده گرفته شدم یا فلانی باعث فلان موضوع شد تو زندگی من یا فلانی فلان تاثیر رو تو زندگی من داشت و انواع و اقسام باورهای شرک آلود این چنینی که البته الان به لطف خدا خیلی بهتر شدم و همیشه یادآوری این نگاه توحیدی که فقط من تعیین کننده زندگیم هستم باعث شده که میزان اشتباهاتی که تایید میکنه این نگاه شرک آلود رو، در من خیلی کمتر بشه به لطف خدا، هرچند که هنوز هم وقتی که مرتکب اشتباهی میشم باز تا یه حدی اون خودخوری رو دارم و دارم روش کار میکنم و به لطف خدا همیشه دارم بهتر میشم
—————
در مورد قسمت دوم که فرمودید باید عرض کنم که اخیرا به لطف خدا برای خرید خونه اقدام کردیم و به خاطر اینکه مبلغی که داشتیم از قیمت خونه خیلی کمتر بود تکامل رو رعایت نکردیم و با اینکه میتونستیم خونهای ارزونتر بخریم و در عین حال وام نگیریم و مشکلات مالی بعدی رو متحمل نشیم، اما به خاطر این ذهنیت که باید حتماً خونه ما خواب مستر داشته باشه و دو خواب باشه خودمون رو متحمل رنج کردیم و وام گرفتیم، مدت زمان زیادی طول کشید تا تونستم ذهنم را کنترل کنم و درسهای این داستان را بگیرم و بپذیرم که اولاً این یک درسی بوده برای من که میتونسته بعدها در یک اسکیل بزرگتر اتفاق بیفته و آسیبهای بیشتری داشته باشه، و اینکه سختیهایی که به خاطر متحمل شدن این وام سنگین در زندگیمون کشیدیم باعث شده که دیگه ذهن ما هیچ وقت نپذیره که ما برای وام اقدام بکنیم و یه جورایی واکسینه شدیم در مقابل گرفتن وام و اینکه کاملاً بحث تکامل رو درک کردیم
———-
در مورد بخش سوم صحبتهایی که استاد فرمودند باید عرض کنم که درسهایی که از این موضوع گرفتیم یکیش این بود که قانون تکامل رو با تمام وجودمون درک کردیم و لزوم رعایت تکامل رو و اینکه چه آسیبهایی میتونه به انسان بزنه قرض کردن یا شریک شدن یا وام گرفتن اینکه باید از همین شرایطی که هستیم با توجه به داشتههامون اقدام بکنیم و صبر داشته باشیم و عجله نکنیم، از طرف دیگه وقتی که من داستان گرفتن وام و خرید خونه رو بررسی کردم متوجه شدم که تو اون شرایط واقعاً ذهن من توان این رو نداشت که این موضوع رو مدیریت بکنه و من تو مسیری قرار گرفتم که انگار ناچاراً باید این وام رو میگرفتم و درسش رو میگرفتم چون که اون موقع که ما برای خرید خونه اقدام کردیم، باید سریعا خونهای رو که در جای دیگه فروخته بودیم تبدیل میکردیم به یک خونه جدید و اگر دیر اقدام میکردیم ممکن بود که حتی این خونه رو نتونیم بخریم به خاطر اینکه قیمت خونه به سرعت بالا رفت و ما این رو پذیرفتیم که این درسی بوده از سوی خداوند برای ما، و به این نگاه رسیدیم که اشتباه و خطاهای انسانها جزئی از ذات این جهان مادی هست که بهشون کمک میکنه که به خودشناسی برسند و ضعفها و چالشها رو بشناسند و در جهت اصلاح اونها قدم بردارند و جهانی بدون چالش و جهانی بدون خطا رو نمیشه متصور شد، همان گونه که خداوند در قرآن میفرماید که آبی از آسمان میاد و به صورت سیلاب روان میشه و درختان و گیاهها از اون تغذیه میکنند و کفی بر روی این سیلاب باقی میمونه، یا در جای دیگه میفرمایند که وقتی انسان فلزی رو گداخته میکنه و ذوب میکنه کفی روی اون جمع میشه که بعدها این کف از بین میره و این کف لازمه و اقتضای ذوب کردن اون فلزه و نمیشه این رو تصور کرد که فلزی رو ذوب بکنیم بدون اینکه روی اون کفی تشکیل بشه و انگار لازمه توسعه جهان مادی خطاها و اشتباهات انسانها هست که از روی ناگاهی از روی ندانستن ونشناختن اتفاق میافته و بازخوردی که انسان از این اتفاقات میگیره کمکش میکنه که به درک بهتری از خودش و جهان برسه و تکامل پیدا کنه
به رهبری که از جانب تو به این بنده ات برسد محتاجم .
ای که دستانت را برای کمکم میرسانی وارامشم میکنی.
سلام ودرود به استاد جان ومریم جانم
چقدر جالبه هدایت خدا که به هر چالشی میخورم به موقع به فایل از جانب استاد به موقع میرسه .
سوال این قسمت:
به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟
راستش قبل از دوره احساس لیاقت اصلا تو ذهنم رفته بود که من نباید هیچوقت اشتباه کنم واگر اشتباه میکردم اینقدر خودم را سرزنش میکردم که قشنگ میدیدم خودم با دست خودم بیارزش کردم خودم را واحساس میکردم فقط من اشتباه میکنم .
مخصوصا نجواهای ذهنی که ما انرژی ام را میگرفت .
چون از بچگی میگفتند تو نباید اشتباه کنی اگر اشتباه کنی نالایقی .
الان حدود یکماه میشه به یه چالشی برخوردم که متوجه شدم اشتباه کردم و میتونستم بهتر انجام بدم .
برای کارم مدارکم را دادم وبعد از یکماه که صاحب کارم کلید را ازم گرفت بدون هیچ کاری اومدم بیرون و مدارکم را نگرفتم .
تو این مدت خیلی ذهنم حرف میزد که ببین چه اشتباهی کردی ولی خودم به خودم میگفتم که باید درس میگرفتم
اگر این اشتباه نمیشد چطوری میفهمیدم که دفعه بعد چه کار کنم .
همه اشتباه میکنند ولی احساس گناه که بقیه میخوام بهت بدهند از خود اشتباه بدتره .
یه طرف نجواهای ذهنی که میخواست بهم احساس گناه بده از یه طرف هم قلبم میگفت درست میشه چیزی که نیست بزرگش نکن .
به شدت خود را سرزنش کردی!
راستش بله احساس سرزنش ته وجودم دارم هنوز که باعث میشه احساس کنم من بی ارزشم
انگار خیلی تو ذهنم دارم بزرگش میکنم که چرا مدارکم را دادم
چرا اینجور شد چرا با این انسانها هم فرکانس شدم چرا وچراهایی که مثل خوره افتاده به جونم واحساسم را بدمیکنه .
آیا آن اشتباه را به شخصیت خود وصل کردی و به احساس ناتوانی رسیدی؟!
دقیقا آره
انگار فراموش کردم که تو دوره احساس لیاقت استاد میگه احساس ارزشمندی ما به عوامل بیرون گره نخورده
من همین جوری ارزشمندم این نه با حرف زدن درست نمیشه باید تو وجودم بره .
مگه زمانی که خواستم بیام روی زمین خداوند با دلیل من را فرستاد .
من خواستم وشد
من خودم را ارزشمند دیدم که اومدم .
آیا به این نتیجه رسیدی که کلا به در این کار نمی خوری؟!
اولش برای یه دوهفته گفتم من دیگه سرهیچ کاری نمیرم
انگار ته وجودم میخواست احساس ترس وبی ارزشی کنم
ولی گفتم باید برم شروع کنم تا یاد بگیرم بیزینس خودم را بزنم
دوهفته که هیچ کاری نمیکردم میدیدم بی انگیزه شدم وداره یادم میره کارکردن
ولی به یه کار جدید هدایت شدم .
مرحله اول:
به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.
اشتباه اخیرم دادن همه مدارکم به صاحب کارم بود بدون نوشتن قرار داد
دادن ضمانت ونگه نداشتن یه برگ از ضمانتم
اعتماد و دلسوزی
ارزش قائل نشدن برای خودم برای استراحتم ودویدن بیخودی جسمی بدون اینکه روی باورهام
کارکنم .
باهرکسی کارکردن اشتباه بعدی ام
تحقیق نکردن در مورد ضمانت برای کار
به جای کارکردن روی خودم کار جسمی ام را بیشتر کردن
قانون های خدا را برعکس عمل کردن
احساسم را بد کردم
به فراوانی ایمان نداشتن
تسلیم نبودن
روی آدم ها وحرف هاشون حساب کردن
مرحله دوم:
توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟
اشتباهم باعث شد نجواهای ذهنی ام بیشتر بشه
واحساسم بدبشه ونتیجه ای که میخواستم نگیرم .
وتمرکزم بره روی منفی ها .
از حال خارج شدم ورفتم تو گذشته و آینده .
خودم را سرزنش کردم و قشنگ تخریب کردم خودم را از درون .
آیا خودت را سرزنش کردی؛
بله هر لحظه وهرساعت وهرروز
آیا به توانایی هایت شک کردی و از ادامه کار نا امید شدی؛
بله ،همش میگفتم دوتاکارداشتم شبیه به هم وهردوتاش به در نخورد ،
حتما من اشتباه کردم حتما من مشکل دارم
چون تازه وارد کارشدم هیچی بلد نیستم
یا اینکه تمرکز خود را بر درس ها و بهبودهایی گذاشتی که آن اشتباه می تواند برایت داشته باشد؟
از خداوند سپاسگزارم که میتونم در سایت شما این آموزش های بسیار هدایت کننده را ببینم و امیدوارم که برداشت هایی متناسب با رسیدن به خواسته ام را داشته باشم
من در چند ماه پیش یک اشتباهی را مرتکب شدم که اولش واقعاا برام اذیت کننده بود ولی این تاحدود 15 دقیقه فشار روانی برام داشت و بعد از اون تونستم ذهنم را کنترل بکنم و ذهنم را روی جنبه های مثبت اون موضوع ببرم و بیشتر وقت ها هم وقتی که مشکلی به ظاهر بد اتفاق میافته من اون را بازگشتی از باور های خودم میدونم و سعی میکنم که اون را تقصیر دیگران نندازم چون خودم هستم که زندگی خودم را رقم میزنم و من معمولا برای اینکه حس خوبی بگیرم و در باره ی خواسته هام صحبت بکنم و باور هام را بهتر بکنم زمانی که تنها هستم به جلوی آینه میروم و با خودم صحبت کینم و اول از همه کلی خودم را تحسین میکنم (برای بدن سالمم ،برای اینکه در کارم هر روز وهرروز بهتر میشوم و از دیروزم بهتر هستم،روی باور هام کار میکنمو…) و بعد از اون اون اتفاقی که برام افتاده بود را از دید دیگه ای بهش نگاه کردم و متوجه شدم که خداوند چقدر من را دوست داشته که همچین اتفاق زیبایی را برای من گذاشته و واقعا ازش ممنونم چون باعث شد که کلا مسیرمو تغییر بدم برای اون اتفاق والان میبینم که چقدر دراون کار بهتر شده ام و چقدر دارم پیشرفت میکنم و باعث شد که بفهمم یه کار را میتونم به چع شکل های درستی انجام بدم و بهره وری بهتری هم داشته باشم و همه ی این ها لطف خداوند عزیزم هست که دقیقا زمانی که انسان میخواد تغییر کنه نشانه هارو براش میفرسته و اتفاقاتی را رقم میزنه که به نظر بد به نظر میاد ولی واقعا نیازه برای پیشرفت تو و میتونی با دید دیگری اون اتفاق به ظاهر بد را به یه اتفاق خوب تعبیر بکنی
من قبل پاسخ به سوال یه کوچولو این درکم از قانون که بمن کمک کرده برای نتایجم رو بگم بعد ادامه پاسخ به سوال و و ادامه کار
قانون جهان هستی اینه که من خالق زندگیم هستم با باورها و افکار خودم
افکار من چیه همون ورودی ها و چیزهایی که زیاد تکرار میکنم
وقتی که ما به یک میزان خاصی یک چیزی رو بهش توجه میکنیم میشه باور ما
پس مهم ترین کار و مهم ترین سرمایه گزاری ما باید روی باورهای ما باشد تا بتونیم یک زندگی سراسر زیبایی و قشنگی رو خلق کنیم برای خودمون
حالا ما باید بتونیم باورهای غالب ذهنمون چه درست و چه غلط رو پیدا کنیم
چجوری میتونیم تغییر بدیم
چجوری میشه باورهای مخرب رو پیدا کرد اصلا
وقتی پیدا میشه چجوری باید تغییر بدیم
از چه روشی استفاده کنیم راحت تر باشه برای پیدا کردن باورهای مخرب
در کل باورهای من در حوزه های مختلف چیه
راه تشخیص باورها چجوری هست
باورهای ما باعث رفتارهای ما میشه و نتایج بوجود میاد.
هیشکی توی جهان نیست که صدرصد باورهاش درست باشه یا صدرصد غلط باشه
ما همیشه یچی بین این دو هستیم
من خودم بهترین راه تغییر باورهایم چیه و از چه روشی استفاده میکنم؟از خودتون بپرسید
اینو میدونم که باور درست باشه نتایج هم باید درست باشه امکان نداره باور یا فکری محدود باشه ولی نتایج خوب باشه
در کل میخوام بگم توی این جهان فرکانسی که به فرکانس های ما پاسخ میده ما چیزی به اسم خوب یا بد نداریم بنظرم
اشتباه و غلط نداریم
فقط میتونیم بگیم، فکر قدرتمند تر یا فکر محدود تر
پیدا کردن الگوهای تکرار شونده یکی از بهترین راه ها برای اینکه بفهمم چه باورهایی داریم
مثال میزنم
الان یادم اومد
من توی بحث مالی و بحث کاری خودم همیشه روی سود هستم و همیشه ی خدا طلب کار هستم همیشه
اینجا میشه فهمید که من چه باوری دارم یا چه فکری هست که باعث شده من همیشه روی سود باشم
من افکار خوبی دادم به ذهنم که نتیجه اش این شده یک فکر نبوده حاصل چندین فکر بوده دیگا
اینکه بگم یک فکر خاص هست اینجوری نیست
چون اتفاق های زندگی ما حاصل یک فکر خاص نیست که حاصل هزاران فکر هست
در مورد کار که من روی سود هستم هم چندین فکر بوده
بنظر من یکی از اون فکرها این بوده که میشه همیشه خوب پول ساخت و همه ی شغل ها پتانسیل پول ساختن دارند
یا میدیدم افرادی هستند که دارند توی همین شرایط و توی همین کشور پول میسازند و درآمد دارند منم باورم میشد
یا من همیشه احساس لیاقت میکنم برای اینکه درآمد بالا داشته باشم اینایی که گفتم واقعا اعتقاد دارم بهش شاید اوایل یک عبارت بوده ولی الان بقول استاد نتیجه دستم هست ریشه ای پیدا کردم ادامه بدین متن رو
چه فکری باعث شده این نتیجه رخ بده
دیدن الگوهای خوب مثل استاد عباسمنش، میگه من همیشه خوب پول میساختم و این فکره بمنم رسیده من همیشه خوب پول میسازم و توجه همیشگی به این الگو و فرار با سرعت 360کیلومتر از هرچی الگوی موفقیت بوده
یا دیدن فراوانی در جهان و بی معنی بودن کمبود در ذهن وقتی باور فراوانی شکل بگیره نتیجه میشه سود و درآمد بالا و رونق همیشه
بزرگترین باور هم میشه گفت باور به رزاق بودن خداست که همون خدایی که خلق کرده منو همون خدا رزق میده اطعامم میکنه هدایتم میکنه محافظت میکنه ازم
دیدن زیبایی ها و کشورهای خوب دنیا و اینکه پول درآوردن راحت ترین کار دنیاست اینو دنبالش خیلی میگشتم جالب الان یادم اومد حتی روزای اول هدایت شدم به فردی که اینکارو میکرد درآمد 200 میلیونی در ماه داشت
باور به معنوی بودن پول
باور به اینکه هرچقدر من ثروتمند تر بشم نزد خدا محبوب تر میشم
برای من همیشه شرایط خوب هست
وقتی الگویی تکرار میشه یسری فکرها هست پشتش دیگه
یک الگوی دیگه که خیلی برام بارز هست و خیلی واصح هست
اینه که من همیشه مورد احترام آدم ها قرار میگیرم و همیشه همه حتی غریبه ها منو دوست دارند و لطف دارند درواقع خدا لطف داره
مردم عاشق من هستن
حتی افرادی که یکبار میبینم یا باهاشون کار میکنم بازم لطف دارند بمن اینو از سفر چندین ماهه و تنهایی به کل ایران در 6ماه گذشته فهمیدم واووو اینکارو کردم خدایا شکرت
اینجا من چه فکری دارم که این نتایج رخ داده
فکر اینکه همه ی آدم ها خوب هستن و همه دارای ویژگی های مثبت هستن
من نکات مثبت آدم ها رو میگم یا اگه نگم توی ذهنم میگم این همیشه ویژگی من بوده
اینکه کسی رو قضاوت نمیکنم یا ایراد نمیگیرم یا روابط خوب رو تحسین میکنم
در کل فکرهایی که این نتیجه عالی رو توی روابط به وجود آورده خیلی هستن
باز الگو بودن استاد عباسمنش اینکه چقدر میشه همه دوستت داشته باشن روابط عالی داشته باشی و در کل وابسته به کسی نباشی این مهم هست
یا باور اینه که هرکسی که میاد توی زندگی من آدم مناسب و درستی است ارزشمنده و بشدت قابل احترام هست
من آدم دوست داشتنی هستم و همه بشدت از ارتباط برقرار کردن بامن لذت میبرن
من خودم رو لایق لایق لایق روابط خوب با انسان های خوب و فوقالعاده میبینم
من توی دیدن نکات مثبت آدم ها خیلی خوبم مثلا توی جاهای که غریبه هست هم این ویژگی رو دارم و میتونم با توجه کردن به زیبایی های آدم ها وجه مثبت اونا رو برانگیخته بکنم دیشب بازی ایران با قطر بود ایران باخت ولی اون فضایی که داشتیم بازی رو نگاه میکردیم توی مشهد، از جاهای مختلف ایران و جهان بودن و فضای فوقالعاده بود ولی من میدیدم آدم هایی که میاد حتی برای خوشحالی هم آدم های خوب و فوقالعاده و مثبتی بودن درصورتی که قبلا من بود شاید شاید که نه حتما من تجربه ی دیگه ای داشتم این آیه هست توی قرآن توی شرایط یکسان برداشت های مختلفی صورت میگیره اونم بخاطر باورهای آدم هاست واووو اینو کسی کدشو داشته باشه همه کار میکنه والا
واوو این الان یادم اومد
من حتی اگه فردی باشه که به ظاهر رفتار نامناسبی داشته باشه هم این نگاه رو دارم که من خودم باعث شدم وجه نازیبایی این طرف رو برانگیخته بکنم
یا من همیشه خودم رو از درون زیبا و بسیار فوقالعاده میبینم و همینجوری که هستم دوست داشتنی هستم یا مورد احترام هستم
توی اون که من همیشه روی سود هستم باورم اینه که همیشه همیشه آینده به سود من میشه و اتفاق ها به نفع من رقم میخوره
همون الخیر فی ما وقع
الگوی دیگه ای که تکرار میشه مدت هاست سالم هستم یا سلامت سلامت سلامتم
رابطهی بین افکار مثبت و سلامتی رو درک کردم
یعنی تا زمانی که من شادم هدفمند زندگی میکنم افکار خوب دارم احساس خوب دارم و میگم میخندم و توی مدار شادی هستم باید سلامت باشم در کل کنترل ذهن آگاهانه و توجه به چیزهایی که بمن احساس خوبی میده
این فکر که بدنم هر روز بهتر و سلامت تر میشه و هر مواد غذایی که میخورم برای بدنم مفیده قوی تر م میکنه و سلامت ترم میکنه
این فکر که میشه همیشه سالم بود و در سلامتی کامل بود
سیستم ایمنی بدنم کارشو عالی انجام میده و بدنم از ایمنی بالایی برخوردار هست توی هر دمایی خودشو درست میکنه و از اومدن ویروس ها جلوگیری میکنه و از عهده ی هر چیزی بر میاد
من قوی هستم من قدرتمندم
جالبه هرچقدر میگذره من بدنم وزن ایده آل خودش رو میگیره و روز به روز روفرم تر خوشتیپ تر و سرحال تر میشم
من عبارت تاکیدی نگفتم من بخدا ریشه ی فکری که دارم رو گفتم، که این شده و اینجا تایپ کردم
قانون درک بشه اون موقع آدم دنبال عبارت تاکیدی نیست دنبال حل کردن ریشه ای مسائل و ریشه ای پیدا کردن باورهای خودمون هست
مرحله اول
به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.
دیدن نکات منفی فردی که توی رابطه باهاش هستم با اینکه کم بود و اذیتم میکرد آقا
من همیشه این اشتباه رو بصورت ریز انجام میدادم درسته بهتر شدم ولی بازم اینکارو در مورد این فرد تکرار میکردم و طبیعی بود که نتیجه تکرار شود بصورت مشابه، اشتباه این بود که من توقع داشتم که همه خوب باشن و همه مثل من فکر کنن ازونجایی که من زیبابین هستم آرام هستم وجه خوب اتفاق ها رو میبینم اصلا عصبانی نمیشم، دیگه گفتم باید همه خوب باشن و وقتی رفتار نامناسبی از فردی رخ میداد سریع اون قسمت وجودم که در مورد اون آدم بود میرفت روی نکات منفی و هی تکرار میکرد هی بیشتر میشه
با اینکه من باورم اینه که همه خوب هستن و همه نکات عالی دارند ولی من اینجا این اشتباه رو تکرار میکردم و هی توجه میکردم و نمیتونستم اعراض کنم ولی برام انگیزه ای شد برای اینکه حل کنم و باز یه مرحله برم جلوتر
چون حل کردن مسائل بصورت ریشه ای آدم رو اوج احساس خوب و لذت میبره
همون باری از روی دوشت انگار برداشته میشه
همون آسان میشی برای آسانی ها
یا همون زندگی در بهشت استاد اینا
مرحله دوم:
توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟
آیا خودت را سرزنش کردی؛
آیا به توانایی هایت شک کردی و از ادامه کار نا امید شدی؛
یا اینکه تمرکز خود را بر درس ها و بهبودهایی گذاشتی که آن اشتباه می تواند برایت داشته باشد؟
دیگه ما آدم هستیم و یجاهایی بهم میریزیم دیگه و یا اینکه نارحت میشیم و طبیعی است
اما احساس من توی این شرایی احساس واقعی من نبود احساس جالبی نبود، طبیعی بود دیگه فرکانس خوب ارسال نمیکردم و نتایج خوب نمیشه دیگه
اما من سعی کردم سعی کردم که بصورت ریشه ای این مسئله رو حل کنم چون در مرحله ی اول ضربه ی اصلی رو خودم میخوردم و خودم داشتم زجر میکشیدم اما ازونجایی که استاد گفته بود که میشه روابطی عالی و سرشار از عشق رو تجربه کرد یک ایمانی داشتم برای بهبود و تغییر و بهتر کردن خودم و ایجاد رابطه ی خوب با هرکسی و الگوی خود استاد کمکم میکرد درواقع بجای فرار از مسئله آگاهانه خواستم حل کنم و میدونستم توانایی حل کردن هر چیزی رو دارم و اعتقاد داشتم که زندگی اگه خوب پیش نمیره طبیعی نیست و یجای کار ایراد داره و ایراد در منه و پذیرش این رفتارهای نامناسب از طرف مقابل رو به افکار خودم ربط دارم نه به شخصیت خودم نه به احساس ارزشمندی خودم گفتم من لایق روابط خوب هستم لایق احترام هستم اگه نیست پس میسازم
و شروع کردم به اینکه یه راهی پیدا کنم چون بشدت داشت اذیتم میکرد و بشدت داشت منو توی مسیر احساسی میکرد و با این فکر شروع شد که آقا اصلا من چرا باید آنقدر یک نفر برای من مهم باشه یا آنقدر بخوام یک نفر رو تغییر بدم
من که توانایی تغییر کسی رو ندارم و ازونجایی که خودم دارم زندگی خودم رو خلق میکنم اون فرد که تاثیری نداره واقعا مگر اینه من توجه کنم. و اینو میدونستم که اگه من توجه خودم رو از روی اون رفتار نازیبایی فرد بردارم و بجاش حداقل به چیزی توجه کنم که بمن احساس بهتری بده یا شروع کنم به اعراض کردن اصلا یه کاری بکنم که اون توجهه کمتر بشه شرایط عوض میشه
این ایمان که شرایط عوض میشه بر میگرده به اینکه من واقعا ایمان دارم که فرکانس های خودم هستن که دارند نتایج رو رقم میزنن و البته قبلا این نتایج بمن ثابت کرده که همین هست و غیر اینه بزرگترین دروغ دنیاست
من وقتی از استاد عباسمنش فهمیدم که تنها راه تغییر زندگی اینه و فرکانس ایشون رو گرفتم از حد صادق بودن یا همون که توی قران هست که میگه پیامبر دوست داشت فریاد بزنه که بقیه این حرفا رو بشنونن ولی نمیشنیدن ولی من چون توی مدار بودم از استاد شنیدم جوری که هیچ چیز دیگه منو تحت تاثیر قرار نمیده
کتاب کیلو چنده یا بقول استاد دکتر کیلو چنده یا هرچی که جز این باشه که عوامل غیر باورهای من داره یسری کارها رو میکنه من با سرعت لامبورگینی بر میگردم
دیدن زیبایی های فردی که نکات نازیبای زیاد داره کار سختی هست اما شدنی است
خودم رو گذاشتم جای فردی که هست، دیدم و گفتم شاید منم اینجا بودم اینجوری فکر میکردم یا رفتار میکردم
پس عاقلانه بود که قضاوت نکنم گیر الکی ندم در کل توجه نکنم و بیخیال باشم شاد باشم
و کار من این شد که نکات مثبت فرد رو بگم و پاسخ خوب بدم به رفتارهای منفی فرد یا توجه نکنم و نکته ی قشنگ ماجرا این بود که من الان مدت هاست که فقط دارم عشق واقعی میبینم و رفتارهای خوب و تحسین من از درستی قانون، این چقدر خوبه چه کمکی میکنه به ایمان من به ادامه ی راه خدایا شکرت
من برای بهبود این روند تصمیم دارم که همیشه در مرحله اول نکات مثبت افراد رو ببینم
و اون آدم رو قضاوت نکنم به هیچ وجه. رفتارهای نامناسب افراد تاثیری به زندگی من نداره من باید احساس خوب خودم رو داشته باشم
آدم ها رو دوست داشته باشم با همون چیزی که هستن
همون جایی که میخواست احساسم بد بشه و یکی دیگه رو مقصر بدونه سریع بخودم بیام و بگم این آدم نیست بلکه توجه من و فکری که دارم داره احساسم رو بد میکنه دنبال فکری باشم برای احساس کمی بهتر
در کل سرم توی کار خودم باشه و نخوام کسی رو تغییر بدم یا بخوام همه رو درست کنم عین من فکر کنه
وقتی من درست بشم جهان هدایت میکنه منو به جایی که از قبل درست هست به آدم هایی که از قبل خوب هستن یا همون فردی که باهاش هستی درست میشه یا حداقل شرایط جوری میشه که زمان های کمتری باهاش هستی و اون زمان هایی که هم باهاش هستی رفتار های خوبشو میبینی و وجه زیبایی رو تجربه میکنی ازش که تا الان ندیدی
من جابر عثمانی حسن ابادی اعتراف میکنم از همون افرادی هستم که دارم نتایج خیلی خوبی میگیرم و میخوام بگم که از یک فایل دانلودی استاد هم تا الان چشم پوشی نکردم، دوری دوازه قدم هستم و اینکه کم کامنت میزاشتم و میزارم اینجا دلیلش این بود که زندگی با نتایج خوب خیلی حال میده من این فکر توی سرم بود که بیخیال بقیه بابا تو که داری نتیجه میگیری حالشو ببر و حالشو میبرم واقعا چی بگم این فکر من بوده دیگه
ربط ندادم به شخصیتم ربط دادم به اینکه آگاهیم کمتر بوده و به ذهن چموشم
یا اینکه شایدم خوب باشه آدم نتیجه بگیره برای بقیه احترام بزاره کیفشو ببره و کامنت نزاره هاع
یروزی بیاد اعتراف کنه که بقیه مهم نبوده هاع
بعد
یا اینکه اینجوری بگم بهتره
من قبلا اونجوری فکر میکردم الان میخوام اینجوری فکر کنم که خوبه که توی سایتی باشی با افرادی تاپ و درجه یک که ارتباط با این افراد زندگی رو لذت بخش تر کنه برات و بهت چیز اضاف کنه همون آگاهی جدید بهت بدن و بودن باهاشون رو دوست داشته باشی
ارادتمندم
این روزا متوجه شدم که چقدر افرادی که توی این فضا هستن خوبن و چقدر عالیه
از همه دوستانم سپاسگزارم
من دوست دارم که بصورت نتیجه از استاد تشکر کنم چون میدونم وقتی نتیجه بگیرم بزرگترین حس خوب رو به استاد دادم
و با این چیزی که من دارم آموزش میبینم صدرصد شرایط روندی خوب و عالی خواهد داشت صدرصد.
خدایا خودت مارو هدایت کن
خودت بر ایمان ما بیفزا
خودت بر ما آسان کن
و مارو بر درک قوانین خودت آسان کن تا بتونیم نعمت های همیشگی تورو دریافت کنیم براحتی
استاد شما وااقعا استاد آزاد کردن ذهن هستید با این سوال های نابی که میپرسید
چهارشنبه هفته پیش پسرم گفت گلوم درد میکنه و بعدش نیم درجه تب داشت بعد از 12 ساعت هم تبش کلا قطع شد، من شربت سرماخوردگی و استامینوفن بهش دادم (به مامان دوستاش هم گفتم که نمیام کلاس روز بعدش یکیشون هی میگفت چرا نبردیش دکتر گول حال خوبش رو نخور و باید میبردیش دکتر) خب پسر من خداروشکر خوب شد، بود چند ماه پیش هم اینطوری شده بود و وقتی بردم دکتر گفت چیزیش نیست همون شربت سرماخوردگی رو تو خونه بهش دادی خوب بوده، ولی حرف دوستم باعث من عذاب وجدان بگیرم که چرا نبردمش دکتر(احساس گناه)
این یک هفته حالش کاملا خوب بود تا اینکه پنجشنبه دوباره تب کرد بردیم دکتر دو روز تب داشت و اسهال و استفراغ برای گلوش هم دارو گرفت گفت ویروسیه، زیاد شده جایی هم نرید. وقتی پسرم کامل حالش خوب شد و بردمش کلاس، دوستام پرسیدن چرا جلسه قبل نیومدی؟ گفتم پسرم یکم مریض شده بود هموون آدمی که قبلا گفت باید میبردیش دکتر گفت بخاطر این نبوده که اون هفته نبردیش دکتر؟ و دوباااره تمام وجود من شد عذاب وجدان گفتم نه این اسهال استفراغ بوده و فرق داشته، و پرسید الان بریدش دکتر؟ با این حرفش این احساس در من ایجاد شد که من مادر خوبی نیستم!
دلیل:
حرف مردم، نظر مردم، اگه دوستم اون حرف رو نمیزد من عمممرا احساس گناه میکردم، چون میگفتم یک هفته پسرم کاملا خوب شده بود، و یه مریضی دیگه گرفته، اگه همون عفونت قبلی تو بدنش بود که تب قطع نمیشد اما نظر دوستم باعث شد من فکر کنم نکنه اونا فکر میکنن من مادر بدی هستم (چون هممون بچه های همسن داریم)
درس:
1)هر موقع پسرم گفت گلوم درد میکنه ببرمش دکتر.
2)هییچ وقت پیش بقیه که باهاشون صمیمی نیستم چیزی از مریض شدن پسرم (یا هر موضوع منفی دیگه ای) نگم. (چون با این کار اظهار نظر میکنن و من خودم رو تحت فشار قرار میدم)
خدارو شکر میکنم بخاطره این سلسه فایل های عالی که استاد داره آماده میکنه،
استاد انگار برای من و برای این لحظه از زندگی من آماده شده
و داره بیشتر خودمو به خودم میشناسونه، بخصوص توی این روزها که من در حال تغییرم و در حال کار کردن روی خودم هستم
و این آگاهی ها میاد که مسیر رو برام روشن تر کنه و بگه ادامه بده،
استاد چقد خوب که در مورد اشتباهات صحبت کردید
چون حس میکنم آنقدر به ما در کودکی گفتن که باید همه کارها رو بی نقص انجام بدی و اگر نقصی داشته باشه و اشتباه بکنی اصلاً اون کارت ارزشی نداره و فاقد ارزش و اعتباره و بخوام مثالشو بزنم اینگونه میشه گفت که بخصوص در زمان مدرسه
ما دو نوع دانش آموز بودیم
که یکی ممتاز بود و معدلش 20 و یکی تنبل و معدلش پایین و ملاک رشد یه دانش آموز رو در نمره گرفتن میدونستن و اون شاگرد ممتازه اگه یه وقتی یه نمره پایین تر از 20 میگیرفت
خانواده و اطرافیان و معلمان میگفتن چه فایده تو باید همیشه 20 باشی و نباید اشتباه کنی
و اگر نمره ات پایین شده پس تو دیگه ارزشی نداری و خیلی بی عرضه ای و باید بی نقص عمل کنی
و ازون بر هم اون شاگرد تنبل که درس نمیخوند که دیگه کلا همه میکوبیدنش وحتی خودش هم خودشو تحقیر میکرد
یعنی هر دو طرف از اون بر بوم میفتادن
و این موضوع برای من اتفاق میفتاد با اینکه شاگرد ممتاز بودم همیشه و معدلم 20 بود ولی اگر یه وقت یه کلمه در دیکته غلط مینوشتم سر اون باید کتک میخوردم دیگه معلم یا خانواده نگاه نمیکرد که بابا من اون همه لغات رو درست نوشتم حالا این یدونه که چیزی نیست
ولی الان تا حدودی این نگرش تغییر کرده ولی خب بازم هست،
و همین نگرش از کودکی که با ما اومده باعث شده که حتی ما همین الان هم نه تنها از یکدیگر انتظار داریم که همیشه بی نقص عمل کنیم و اشتباه نکنیم
بلکه حتی در مورد خودمون هم اون قاضی درونی هستش که میگه نباید اشتباه کنی
خب
بریم سراغ سؤالات
1) به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.
2) توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟
آیا خودت را سرزنش کردی؛
آیا به توانایی هایت شک کردی و از ادامه کار نا امید شدی؛
یا اینکه تمرکز خود را بر درس ها و بهبودهایی گذاشتی که آن اشتباه می تواند برایت داشته باشد؟
3) چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟
این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟
از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری؟
4) چه ایده ها و راهکارهایی داری تا آن درس ها و بهبودها را در عمل اجرا کنی؟
.
.
.
واقعیت را بخوام بگم در مورد اشتباهات گذشته بخصوص در این مدت 6 ماهه که بر روی دوره احساس لیاقت کار کردم خیلی مهربان تر شدم نسبت به خودم و اگر هم اشتباه کنم میگم اصلاً مهم نیست، حالا اشتباه شده فدا سرم
پیش میبرم، من چیزی رو از دست ندادم و راحت گیر شدم نسبت به خودم و اتفاقاً خیلی هم پرو وار به خودم و ذهنم میگم که اصلاً خوب کاری کردم که اشتباه کردم، اگه من اشتباه نمیکردم که متوجه ایراد هام نمیشدم،
پس، انسانِ و خطا کردن هاشِ که رشد کنه
همونطور که موسی پیامبر زد یکی رو کشت و خطا کرد و به اشتباه خودش پی برد تونست راه درست رو پیدا کنه
یا نصوح با هزاران بار خطا تونست به مسیر برگرده پس من هیچی رو از دست ندادم پس بیخیال خطا پیش میرم،
تازه من که مثل موسی نزدم آدم بکشم
یا مثل نصوح نرفتم حمام، زن های مردم رو دید بزنم
یا مثل بابک زنجانی نرفتم اختلاص کنم
یا مثل خیلی های دیگه نرفتم دزدی کنم
حالا یکسری اشتباهات کوچک دارم انجام میدم که برای رشدم مفیده و حتی اگر هم اشتباه بزرگی کنم بازم برای رشدم مفیده
پس دلیل نداره که خودمو مجازات کنم
مهم اینه که من خودمو پذیرفتم و مطمئنم که خدا هم منو پذیرفته با تمام خطاهام و اصلاً خدا میدونه که من خطا کارم
من فراموش کارم
من ناسپاسم
اون خدا به من آگاهه و همه این ویژگی های منو میدونه
اگه قرار بود که من بی نقص باشم باید میشدم خدا دیگه
پس اینجا بین من و خدا فرق هست که
من انسان هستم با یکسری ویژگی های انسانیِ مخصوص به خودم و خطا و اشتباه جزئی از منه و تا آخر عمر هم بامنه و همین ویژگی باعث رشد منه
و این ضرب المثل اینجا صادقه که میگن
((شاه می بخشه شیخ علی خان نمی بخشه))
اینجا خدا منو میبخشه و میگه ادامه بده ولی ازون بر، من میگم نه من اشتباه کردم حقمه که سرزنش بشم
موضوع اینجاست متأسفانه.
پس نگاه من به خودم مهمه که من خودمو با اشتباهاتم پذیرفتم و اشتباه جزئی از من هستش و نمیتونم بی نقص عمل کنم و مهم اینه که من بلند شم و ادامه بدم و مسیر رو اصلاح کنم و پیش برم
ولی استاد یه چیزی رو باید بگم در پیرو کامنت قبلم در فایل قسمت 2
که گفتم من از کار فروش در املاک فرار میکردم و سمتش نمیرفتم و
الان با دیدن این فایل و نوشتن نکات مهم این فایل، فهمیدم فقط به این دلیل بود که یادمه اون اوایلِ کارم در املاک بودش که در کارم چندین بار رفتم توی کار فروش ملک و اشتباه کردم و اون موقع مدیر املاک و سرپرست هی سرزنش کردن و گفتن تو بلد نیستی و فروش سخته و فلان و بساره و بعدش ذهن چموش من هم بعد اون بارها تکرار کرد که گفت آره
تو اصلاً بدرد کار فروش نمیخوری
تو بی عُرضه ای و ناتوانی
تو اصلاً نمیتونی قرارداد فروش بنویسی
تو اصلاً مناسب برای کار فروش نیستی
و
همون بهتره که در قرار داد اجاره باشی و اجاره بنویسی و همین باعث شد که خودم رو هی سرزنش بکنم و بیخیال فروش بشم ولی اجاره رو با قدرت پیش میرم و در اجاره نوشتن به قدرت بالایی برسم ولی در فروش با اینکه دلم میخواست قرارداد فروش بنویسم ولی ذهنم همیشه میگفت سخته فروش و تو نمیتونی تو از پسش بر نمیای تو عُرضه نداری
و ازون بر هم میرفتم توی بحث مقایسه کردن خودم با بقیه مشاوران املاک و با اینکه داشتم قرارداد اجاره عالی مینوشتم ولی این ذهن میگفت چه فایده تو که فروش بلد نیستی و همین باعث میشد که احساس بی لیاقتی کنم و بگم کارم که ارزش نداره
((یعنی واقعاً خودشناسی مهم ترین بخشه کار ماست که بدونیم چرا داریم هر رفتاری رو از خودمون نشون میدیم))
ولی با دوره احساس لیاقت، این توانایی رو احیا کردم که من بسیار توانمند و خیلی هم با عُرضه هستم و توانایی انجام هر کاری رو دارم چه قرارداد اجاره نوشتن، چه قرار داد فروش نوشتن، چه قرارداد مشارکت و کلنگی نوشتن و چه هر قراردادی در کارم
و آنقدر توانایی هامو به خودم گفتم و نوشتم که باعث شد به سمت پیدا کردن باور های فروش برم و کتاب های فروش رو بخونم یعنی خدا منو هدایت کرد به سمتشون
اول به دوره روانشناسی ثروت 3 و جلسه فروش که استاد گفتش که برید کتاب های فروش رو بخونید تا نگرش هاتون تغییر کنه و باید بگم که
( من فقط سر اون جدالی که ذهنم همیشه در مورد فروش باهام داشت اصلاً به سراغ خوندن کتاب فروش نمیرفتم و آشغال ها رو زیر مبل قایم میکردم و میگفتم من از کار فروش بر نمیام و مهم تر ازون نمیخواستم کلمه ” نه ” را بشنوم
از بس گفته بودن که باید همیشه بله بشنوی در همه جا)
و همین کار باعث شد که برم باورهای فروش در بیارم و با خودم در طی روز تکرار کنم و اهرم رنج و لذت فروش رو نوشتم، تا کار فروش برام لذت بخش باشه و منی که از کار فروش ملک متنفر بودم و فرار میکردم باعث شد که به سمت فروش برم و با اینکه هنوز به اون نتیجه مدنظر فروش و قرارداد فروش نرسیدم ولی مسیر بهبود گرایی ها اومد و ایده های کارهای فروش اومد و با دلال های زیادی آشنا شدم و رفتم تو دل ترس هام و رفتم فایل های فروش رو دیدن و حس گرفتن از خونه
و با هر بار رفتن به دیدن خانه اونقدر نتیجه پایانی فروش رو برای خودم لذت بخش میکنم و حس میگیرم که انگار من اونو فروختم و همین باعث شد که ادامه بدم و حرکت کنم و مشتری های دست به نقد خرید هم برام اومد
ولی خب باز هم باگ هایی دارم که دارم برش قدم میدارم و رفعش میکنم و مطمئنم که آنقدر فروش مینویسم که بی رقیب میشم چون خیلی عطش فروش در من زیاد هستش و مسیر رو دارم میبنم که دارم نزدیک و نزدیک تر میشم بهش و
استاد جان میخوام از نتایج همین 2 روز گذشته بگم که بعد از نوشتن کامنت قسمت 2،
خداوند منو هدایت کرد، یکی از دوستان قدیمی ام در املاک که قبلاً با هم بودیم بهم زنگ زد که میلاد کجایی و چیکار میکنی و منم گفتم که هیچی از فلان جا اومدم بیرون و میخوام سرپا کار کنم و گفتش که بیا بریم یه املاک
و انگار خدا برام فرستاده بودش که بیاد من را به یک دفتر املاک ببره و بعدش خودش رفت
و جالبی این بودش که من همیشه در ستاره قطبی مینوشتم که خدایا منو به سمت کسی که توی کار فروش حرفه ای هستش هدایت کن که کار فروش رو و کار املاک رو خیلی بهتر یاد بگیرم و بتونم خیلی راحت تر رشد کنم و این مسیر برام باز شد و هدایت شدم به همان شخصی که از خدا میخواستم
و میدونم که موفقیت هام نزدیک به منه و داره به سمت من میاد و
جالبی داستان این هستش که اون طرف خودش هم در مسیر قانونه ولی با اساتید دیگری و خدا منو هدایت کرد به این سمت که بتونم فروش رو خیلی عالی یاد بگیرم ازش
ولی
ما انسان ها خیلی عجول هستیم و باید به خدا و به برنامه ریزی هاش اعتماد کنیم و بدانیم که هیچ برگی بدون اذن خدا از درخت بر زمین نمی افته
و باز دیروز یه اتفاقی که افتاد این بود که یکی از بچه های سایت بهم پیام داد توی واتس اپ که شما مشاور املاک هستی و میخواستم خونمون رو بهتون بسپارم که روش کار کنی و گفتش خونمون توی شمال در شهر نور هستش ولی با اینکه من در تهران مشاور هستم ولی همین باب آشنایی من با ایشون شد و باز این هم یه نشونه از خدا بود که اتفاقات عالی داره رخ میده و کلی نتایج قشنگ توی راهه و در مسیر زندگی منه و من فقط باید ادامه بدم و ایمانمو بیشتر کنم و مهارت فروش رو در خودم بیشتر کنم
مهارت حل مسئله رو در خودم بیشتر کنم
ذهنمو قدرتمند تر کنم
.
.
.
و چقد حال کردم با این جمله آخر فایل که گفتید که:
آنچه را من بخوام میتونم آن را یاد بگیرم و چیزی بنام استعداد ذاتی وجود نداره
و باید باور کنی که هر آنچه رو که بخوای میتونی آن رو یاد بگیری اون هم با تمرین و تکرار و تکرار و مغز این توانایی رو داره پس به توانایی هات شک نکن و برچسب به خودت نزن و نگاه تدافعی به خودت نداشته باش
و کار مغز اینه که هر چقد ازش کار بکشی میتونه در آن زمینه قوی و قوی تر بشه و این خاصیت مغزه و بعد از یکجایی به بعد مغز ناخودآگاه این کار رو انجام میده و تصویر و ارتباط در ذهنت شما شکل میگیره و یک مسیر جدید در سیم کشی مغز شکل میگیره و مطمئن باش که میتونی در هر چیزی بهتر و بهتر و بهتر بشی به شرطی که اصلاً نترسی از اشتباه و خجالت نکشی و خودتو سرزنش نکنی.
.
.
.
و استاد یه مشکلی دیگه ای هم که من داشتم اینه که؛
من انعطاف پذیری نداشتم بخصوص در بحث فروش و بارها خدا خواست کمکم کنه ولی من فرار میکردم و گوش نمیدادم به حرف های خدا که میگفت میلاد جان تو توانایی یاد گیری فروش رو داری و چیز سختی نیست تو رَوش هات اشتباهه تو نگرشت نسبت به فروش اشتباهه و باید رَوش هاتو تغییر بدی و نترسی و تو میتونی در کار فروش هم موفق بشی ولی من ازش الکی میترسیدم و فرار میکردم
ولی الان در موقعیتی قرار گرفتم که همه چی داره خودش خود به خود برام ایجاد میشه و در مسیر حرکت میکنم و قله های موفقیت به من دارن چشمک میزنن
و منم دارم یواش یواش به سمتشون پیش میرم و بدستشون میارم
چون دارم روی خودم خیلی خوب کار میکنم و استمرار دارم و به نتیجه کاری ندارم و از مسیر دارم لذت میبرم و پیشرفت های کوچولو کوچولوی خودمو میبینم و ذوق میکنم و به جلو پیش میرم
جالبه نمیدونم کی توی پروفایلت زدم که هر موقع کامنت گذاشتی به من خبر بده و تو این یکی دوروزه دیدم ایمل اومد که شما برای این فایل قسمت های قبل کامنت گذاشتی و من رد میکردم گفتم سرحوصله بیام و بخونم ولی پشت گوش مینداختم (با اینکه دوره عزت نفس رو دارم روش کار میکنم ولی دارم از این نقص رنج میبرم وگاهی ذهنم میره برای سرزنش که خیلی موقع ها با اگاهی دوره عزت نفس جلو شو میگیرم وخیلی مواقع هم اسیرش میشم ومیتازونه ) تا اینکه الان ایملو بازکردم دیدم نوشته میلاد آمای که یادم اومد کامنت های زیبای قبلت تو 12قدم و قبل اینکه فایل رو ببینم خوندن کامنتتو لذت بردم پر از اگاهی بود و به دلم نشست بخصوص اونجایی که درمورد نجواهات برای کار فروش ملک میگفت که دیدم منم درگیر بیشتر این مشکلات و نجواهای ذهن هستم و وبا اگاهی که از استاد عزیز وشما دوستان یاد گرفتم دارم روزبروز بهتر میشم ولی هنوز خیلی جای کار دارم این کامنت رو تو جواب به شما نوشتم که بگم دمت گرم که ادامه دادی و تسلیم نشدی وانقدر قشنگ تجربتو شر کردی و اسم اون کتاب هایی که در مورد فروش ازشون نوشتی رو بنویسی که منم استفاده کنم.
درود به استاد عزیز و خانواده بزرگ عباسمنش…
بی اغراق گوش کردن به این فایل روزی حداقل یک بار و عمل به اون برای موفقیت در هر زمینه ای کافیه و و باعث قدم های رو به جلو میشه …
من خودم چند وقت پیش یک عادت غلط رو می خواستم کنار بزارم و حتی چند هفته ای هم رو خودم کار کردم و همه چیز خوب بود تا اینکه به خاطر قرار گیری در شرایط قبلی یکم لغزیدم و بعدش احساس سرزنش اومد سراغم و اینکه دوباره برگشتم سر نقطه اول و این مثال آب که از سر گذشت چه یه وجب ….می یومد به ذهنم و داشت من رو مجاب می کرد که انگار این چند هفته همش هدر شد و بی خیال بشم که با کمک خداوند و یادآوری آموزه های همیشگی استاد دوباره تونستم ذهنم رو کنترل کنم و به یاد بیارم که خداوند بارها در قرآن اشتباهات پیامبران رو به مومنین گوش زد کرده تا فکر نکنیم با اشتباه کردن دیگه همه چی تمومه و بارها داستان قتل موسی و بخشیدن توسط خداوند و پیامبر شدنش رو یادآوری کرده..
به نظرم یکی از بزرگترین مشکلات ما این هست که چون چشم به نتیجه نهایی داریم و به قول استاد توی فایل اول از مسیر لذت نمی بریم ماهیت موفقیت که اشتباه کردن و درس گرفتن وپیشرفت هست رو فراموش می کنیم و با اینکه این رو می دونیم ولی وقتی توی موقعیت واقعی و احساسات حقیقی قرار می گیریم به خاطر همین باورهای محدود کننده همه چیز فراموش میشه و ندای ذهن و نجواها قدرت می گیرن…
خود من چندین بار توی کار با شکست مواجه شدم و اولش همین احساسات میاد به سراغم و رفتن به سراغ عادت های خود تخریبی و هروقت به این صحبت های استاد عمل کردم همیشه دوباره بلند شدم و خداوند یه راه جدید بهم نشون داده که پیشرفت بیشتری کردم وهر وقت به این صحبت ها عمل نکردم در جا زدم و به قول استاد ظرفم کوچیک مونده امیدوارم با گوش کردن و عمل هر روزه با این فایل بتونم این باور رو برای همیشه توی ذهنم قرار بدم که اشتباه کردن و درس گرفتن جزئی از مسیر موفقیت و پیشرفته …
آدم های بزرگی مثل انیشتین هم در زمان حیات اشتباهاتی داشتن که اونارو پذیرفتن و تونستن این اتفاقات بزرگ رو رقم بزنن ….
با سپاس فراوان از استاد
در پناه الله مهربان…
بنام خداوند جان”
خداوندعشق ”
خداوند محبت ”
سلام بر استاد خوبان و یا دیرینش ”
سلام رفقای جان ”
چند وقت پیش یک فایل از جول اوستین گوش دادم و خیلی جالب میگفت و دوست دارم برای دوستان تا جایی که یادمه بگم و براشون بنویسم ” خالی از لطف نیست”
گوسفندان حیوانات بسیار آرامی هستند .آنها ناراحت نمی شوند و هرگز گوسفندی رو ندیدم که اعصابش بهم بریزه و اعصابش خراب بشه ”
هرگز
ندیدم
یکی از آنها
استرس داشته باشه ”
آنها همیشه در راحتی به سر می برند.
میگفت من یک روز که (با خانمش ) رفتم کالورادو با موتور چهار چرخم و به بالای کوه که رسیدم که حدود 300 تا گوسفند در مسیر ما بودند”
و هر چه تلاش کردم که از آنها عبور کنم نتونستم. موتور مو خلاص کردم و چند باری گاز زدم ولی انگار نه انگار …
هر کاری کردم صدای موتور نتوانست آنها را بترساند، و آن گوسفندان به من نگاه میکردن ”
انگار می خواستن به من بگویند تو چقدر سر و صدا میکنی ؟؟؟!!!!!
و هیچ تاثیری روی آنها نداشت ”
چیزی جالب است، این است، که ،گوسفند ها اساسا حیوانات بی دفاعی هستند و آنها نمی توانند سریع بدوند. و دندان های تیزی ندارند.
و نمی توانند لگد بزنند.
چوپان از آنها در مقابل حیوانات وحشی محافظت میکند ”
چوپان به آنها میگوید که به کجا بروند.
آنها اصلا
نگران
نیستند”
چون می دانند تا وقتی چوپان هست.
همه
چیز
خوب است”
ما می توانیم از گوسفندان یاد بگیریم ”
در آرامش باشید .چون یک چوپان خوب هم مراقب شماست ”
خداوندی که قبل از تولدتان شما رو می شناسد .
خداوندی که زندگی را در شما دمید ”
شما را راهنمایی میکند .واز شما محافظت میکند .
بله در مسیر ما هم گرگ های قرار دارد .بعضی از آنها حمله میکنند.دلیلش رو ممکن است نفهمیم ”
ولی به هم نریزید”
شروع به شکایت کردن نکنید ”
مثل یک گوسفند باشید ”
آرامش خود رو حفظ کنید .لازم نیست فرار کنید .لازم نیست همه ی کارها رو خودتان انجام دهید،
خداوند چوپان خوبی است .به جای شما در انجام کارهایتان ، کمک میکند ”
او شما رو به سوی موفقیت های عالی هدایت میکند ”
او شما رو تازه و خوشحال می کند .
ممکن است شما از چند مشکل عبور کرده باشید .شرایط سختی داشته باشید ”
لازم نیست از هیچ شیطانی بترسید.
به خاطر اینکه خداوند همیشه با شماست ”
اما بی دلیل بعضی وقتها خداوند زندگی خود رو گم ، می کنیم ”
سعی میکنیم چیزهایی را که نمی توانیم تغییر دهیم رو تغییر دهیم ”
چرا
سعی
نمی کنید به سوی ”
آرامش حرکت کنید ”
آرامش خود رو بدست بیا ورید .
قبلا به اندازه ی کافی نسبت به مشکلات
نگران بود اید؟
دیگر بس است ”
بگذارید ذهنتان استراحت کند ”
بعضی انسان ها برای جسم شان به تفریح و تعطیلات می روند ” اما ذهنشان همچنان آشفته و نگران است ”
آنها به همان اندازه که در خانه شان نگران هستند . به همان اندازه لب ساحل هم که هستند ” نگران هستند ”
یادتان باشد که نگرانی به شما اجازه نمی دهد .که حتی یک گام هم در زندگی پیشرفت کنید ”
دوستان اجازه ندهید که نگرانی از شما دزدی کند ”
اگر دزدی هر هفته از شما دزدی کند و غذا ها و لباس و مبلمان شما رو بدزدد ”
و ببرد ”
خیلی طول نمی کشد که شما متوجه می شوید ” و دیگر کافی است ”
و به سرعت او را متوقف می کنید ”
این دقیقا همان کاری است که باید با نگرانی انجام دهید ”
دوستان عزیزم ”
اجازه ندهید که نگرانی ، احساس لذت را از شما بدزدد ”
احساس
آرامش شما را بدزدد ”
پاهایتان رو محکم به زمین بکوبید ”
و خیلی مصمم بگویید ”
امروز یک روز جدید است و دیگر بابت هیچ چیز نگران نیستم ”
من از ذهنم محافظت میکنم ” و
همیشه در آرامش زندگی خواهم کرد ”
.
.
تقدیم به دوستان عزیز و رفقای جان ”
وجود همتون ”
مملو از آرامش ”
در پناه الله مهربان باشید “
سلام وعرض ادب خدمت بهترین استاددنیاوهمراه وهمدل همیشگیشون وخانواده عزیزم
استادجان قبل پاسخ دادن به سوالات این جلسه وتمرین ها خواستم ازبرداشت شخصی خودم بگم که میدونم تجربه اکثردوستان هست.متاسفانه اکثراشتباهات فعلی ماریشه درکودکی داره که والدین ومعلمان واولیامدرسه،ناآگاهانه وازروی دلسوزی وجلوگیری از خطای مجدد احتمالی ما برخورددرستی بامانداشتند.مثلا بعدانجام هراشتباهی مدام سرزنش میشدیم توبیخ وتنبیه میشدیم.انقدر هرچندوقت یکباراون اشتباه رومجددبرامون یادآوری میکردن که عذاب وجدان تمام وجودمون رو میگرفت.والدین ازروی دلسوزی میخواستن بایادآوری اون موضوع مثلا به خیال خودشون ازاشتباهات احتمالی آینده جلوگیری کنندولی این باعث حس خودکم بینی وبی عرضگی درمامیشد.ی وقتایی هم تاکاری میخواستیم انجام بدیم میگفتن نه تونمیتونی ولش کن خودم انحامش میدم یامثل سری قبل خرابش میکنی،توهیچی نمیشی وماهم باورکرده بودیم که که نابلدیم بی عرضه ایم دست وپاچلفتی هستیم حواس پرتیم وازپس هیچ کاری برنمیایم وهیچی نمیشیم.
این داستان استعدادهم که خیلی ساله متاسفانه توجامعه ما مدشده وحتی سالیانه آزمون های استعدادیابی برگزارمیشه ومدارسی به عنوان استعدادهای درخشان ایجادشده که منجربه ضعیف جلوه دادن ی عده میشه.که خودم منم ازاین قاعده مستثنی نبودم وبااولین اشتباه ازطرف والدین یااولیامدرسه ومعلما به بی استعدادبودن محکوم میشدم.مقایسه شدن بابقیه هم که دیگه برای خودش ی داستان بالا بلندهمیشگی بود.
پاسخ سوال1
القصه بابت توضیحاتی که دربالا بهتون دادم من قبل آشنایی بااستاددراکثراوقات بعداشتباهاتی که انجام میدادم آنچنان ترس ازادامه دادن درمن رشد میکرد که علنا فلج میشدم.شرم وخجالت تمام وجودمومیگرفت.احساس ناتوانی وعجز،احساس خودکم بینی،بی عرضگی،حواس پرتی،بی استعدادی ناامیدی وازدست دادن اعتمادبه نفس،دوست نداشتن خودم. البته اینهابیشترتوی محیط های کاری بمن دست میدادانقدرکه بعدانجام یک اشتباه کارفرما سرزنش میکرد توبیخ میکردتوضیح میخواست عصبانی میشدومدام غرمیزد.(البته هنوزهم یکم ازاین احساسات درونم هست که دارم شدیدا باهاش مبارزه میکنم)
ازوقتی بااستادآشناشدم خودم روراحت ترمیبخشم اشتباهاتم به وضوح کمترشده.وقتی اشتباهی میکنم به خودم میگم انسان ممکن الخطاست اشکال نداره نترس ادامه بده تومیتونی تودرستش میکنی مگه هیچکس توی این دنیا اشتباه نمیکنه؟نگاه کن بقیه رو،اوناهم اشتباه کردن ولی ادامه دادن وحلش کردن.توام میتونی یادش بگیری.بایددرسش روبگیری تادیگه تکرارنشه تاقوی شی.
لازم به ذکر بااشتباهاتی که توی محیط کاربرام پیش میادبیشتربهم میریزم تااشتباهاتی که شخصی.(شایدچون کسی شاهدشون نیست وسرزنشم نمیکنه باهاش راحت ترکنارمیام.انگاری ترس ازنگاه دیگران دارم)
پاسخ سوال2
بخش1
اگربخوام یادآوری کنم بزرگترین اشتباه ونزدیک ترین اشتباهم توی محل کارسابقم بودکه توی نوشتن فاکتوراشتباه کردم.
بخش2
داشتم ازخجالت وشرمندگی میمردم بقیه هم مدام سرزنشم میکردن وباعث میشدن دستپاچه ترشم.اصلا دیگه مغزم کارنمیکرد.دقیقا همون احساسات بددوران بچگی که بعدازهراشتباه به سراغم میومد تکرارشد.استرس دادن اطرافیان سرفاکتورنوشتن های بعدی که مدام میگفتن خانم مواظب باش مثل سری قبل اشتباه نکنی انقدرفشارروانی بهم میاوردوآزارم میدادکه بعدمدتی کلا استعفادادم.
درسی که ازاین موضوع گرفتم این بودکه دیگه برای خودم ی نمونه فاکتور صحیح آماده کردم که تامدتی ازروی اون مینوشتم تادیگه اشتباه نکنم وکم کم برام شدعادت درست نوشتن.ولی نتونستم فشارحرفهای دیگران روتحمل کنم دیگه اون فضارودوست نداشتم.استعفادادم.
بخش3
میتونم همش باخودم جملات تاکیدی بگم که من توانایی انجامش رودارم.قرارنیست من مدام ی اشتباه روتکرارکنم ولی خب ی وقتاییم پیش میاد.انسان ممکن الخطاست.من دخترتوانمندی هستم.این اشتباه به وحوداومد تامنو رشدبده.تایادبگیرم چطوربایدرفتارکنم کاردرست کدومه وراه حل چیه؟هیچ اتفاقی نیفتاده بایدآرامش داشته باشم تاکمتراشتباه کنم
بخش4
نبایداجازه بدم حرفهای دیگران روم تاثیربذاره.نبایدبزارم عجول بودن دیگران منودستپاچه کنه چون من ذاتاهمه کارهام رو به آرامی انجام میدم.واینکاربرام تمرکزمیاره.بایدتوجهی به حرف دیگران نکنم.
به نام خدا
با سلام خدمت استاد عزیزم و همه ی دوستان خوبم
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و از اونها برخودار
استاد عزیزم اومدم که ی کامنت کوتاه بزارم و تشکری بکنم و برم
کجا برم ؟
برم سراغ جلسه تکمیلی جلسه اول دوره احساس لیاقت که داره چشمک میزنه از اون چشمک های عشقولانه که ی زمانی توی ذهن ما کرده بودن که این هم گناهه !!!! این هم ی اشتباهه که تاوانش عذاب جهنمه مثل همه ی اون عذاب وجدان هایی که بهمون داده بودن بخاطر اشتباهات ناچیزمون که توی دریای رحمت و بخشایش خداوند عین برفهایی که روی کوههای اطراف ماست و با ی تابش جزیی نور خورشید ذوب میشن و میرن دوباره برمیگردن به اصلشون و پاک میشن
اومدم تشکر کنم چون واقعا دیدم بی انصافیه این احساس خوبم رو که بخاطر آگاهی های فقط و فقط جلسه اول دوره احساس لیاقته رو به اشتراک نزارم
من بعد از تقریبا ی ماه جلسه اول این دوره رو به اتمام رسوندم و اومدم بگم که استاد جان من یافتم اون چیزی رو که به دنبالش بودم توی این 5 سال بودن با شما اون حلقه ی مفقوده رو اون ترمزی که به دنبالش بودم ترمز ناکامی ها و نارضایتی ها که تمام پیشرفت های من رو زیر سوال میبرد و کم و ناچیز جلوه میداد و من رو ناتوان میکرد
و یکی از اون پیشرفت ها همین سرزنش نکردن به خاطر اشتباهاته
منی که قبلا بخاطر هر اشتباه کوچکی خودم رو چنان تخریب میکردم که احساس میکردم دیگه تمام شد و دیگه خدا من رو دوست نداره دیگه من بی ارزشم و جایگاهی ندارم پیش خدا
الان به جایی رسیدم که اولا خیلی خیلی کم اشتباه میکنم
بعدشم خیلی راحت رد میشم و میگم فدای سرت نسرین جان
تخم مرغ میشکنه کف آشپزخونه و مزین میکنه سرامیک ها رو میگم خدا رو شکر که فقط یکی از دستم افتاد و یکی دیگه هست و خیلی راحت جمع میکنم و میشورم
میرم لباس میخرم میام میپوشم بعد میبینم اون چیزی که میخواستم نیست میگم اشکال نداره بازم میخرم
حتی اگر دیگران هم اشتباهی میکنن راحت ازش رد میشم و سرزنشون نمیکنم مثلا چند روز پیش بچه ها موقعی که از کلاس داشتن می اومدن بیرون کاپشنون خورد به دو تا گلدان شیشه ای که روی اوپن بود و دقیقا ریز ریز شدن .بعد دیدم بچه ها ی جوری شدن این میگفت من نبودم اون میگفت من نبودم گفتم به سلامت عزیزان شکست که شکست فدای سرتون .جمعشون کردم و گفتم دیگه موقش بود که اینا رو عوض کنم چون خیلی باریک بودن و اذیت میکردن من عوض نکردم جهان دست بکار شد که به من بگه نسرین جان عوض کن اینا رو منم گفتم چشم
خلاصه استاد جان اینقدر دیدگاه من عوض شده نسبت به اشتباه کردن
از وقتی که اون جملتون رو توی دوره عشق و مودت رو شنیدم و تکرارش کردم که :
اگر بپذیرم توی این دنیا هیچ چیز جدی وجود نداره و این رو درکش کنم بازی رو بردم
دیگه خیلی راحت تر با همه چیز برخورد میکنم و رد میشم ازشون
استاد عزیز قبلا وقتی توی قرآن میخوندم که :
قد افلح من تزکی
همش با خودم فکر میکردم این تزکیه چیه
میدونستم مفهوم کلیش رو ولی خیلی درکش نمیکردم
ولی بعد از اینکه جلسه اول لیاقت رو کار کردم فهمیدم که که :
تزکیه همون برگشتن به اون لوح سفید دوران کودکیه
تزکیه = بیدار کردن احساس لیاقت
اگر این احساسه بیدار بشه و ترمیم بشه اونوقت تمامی ناپاکی ها رنگ میبازه و تزکیه اتفاق می افته
استاد عزیزم من تازه این 5 سال دارم طعم زندگی کردن رو میچشم و اون 40 سال گذشته رو عین کشاورزی که توی باد کاه رو به باد میده تا اون طرف تر روی زمین بشینه و اون گندم ناب که اونجا زیر دستش هست هویدا بشه با آگاهی های شما کاههای زندگیم رو به باد دادم
نمیدونم تونستم احساسم رو در قالب کاکات انتقال بدم یا نه
فقط میگم سپاسگزارم استاد
منی که زندگیم جهنم بود و پر از سختی و رنج به خاطر اشتباهات کرده و نکرده که خودم برچسب اشتباه بهشون زده بودم
الان وقتی بچه ها توی کامنت هاشون از تضادهایی مینویسن که اشکشون رو درمیاره هرچی فکر میکنم توی این مخصوصا دو سال آخر با شما بودن چیزی به اسم تضاد که من رو فشار بده یا بلوکی جهان توی سرم بکوبه باهاش مواجه نشدم و تنها چالش زندگیم پیدا کردن عشق و علاقمه که بعضی وقتها ی کم اذیت میکنه که هنوز بهش نرسیدم و گرنه زندگی من پر از آرامش و سکوت و تنهاییه همون تنهایی که قبلا اشک من رو در می اورد الان شده ی نعمت برای من
الانم هرچی فکر میکنم توی این چند سال اشتباهی که من رو به زانو دربیاره یا اشکم رو دربیاه رو من تجربه نکردم خیلی اشتباهات کوچیکه و خیلی راحت از کنارشون رد میشم حتی شده اونقدر سرگرم فایل گوش دادن بودم که گوشت قرمز بار گذاشتم و سوخته خخخخ ولی باز هم سرزنشی در کار نبوده و راحت از کنارش رد شدم
استاد برام غیبت نزن هستم ولی چون آگاهی های دوره ی لیاقته زیاده همزمان نمی تونم اینجا هم کامنت بزارم و
البته که میدونم حاضر بودنم به نفع خودمه
آخه ما هر دانش آموزی غیبت کنه از نمره فعالیت کلاسیش و کارنامش کم میکنیم خخخ
سپاسگزارم
سلام نسیرین جان سپاسگذارم
هستی از بودنت شاد باش وتحسین منو پذیرا باش …..
قبل از اینکه بیام کامنت شما نازنین انسان زیبا بین رو بخونم داشتم توی عقل کل کامنت های سال 99 محمد حسین لطفی رو میخواندم واشک میرختم .عجب آگاهی های پر محتوا وپر الوهیت مکتوب کرده …
خدایا شکرت ….حجم زیاد آگاهی کمی سردر گمم کردن دوست خوبم .ولی به این جملات شما رسیدم حال دلم آروم شد سپاسگذارم که مکتوب میکنی ..
همیشه در حال درخواست هستم وان فرکانس درونیم اکنون شعف داره وتمام این شعف وزیبای رو تقدیم روی ماهت نسرین بانو میکنم تشکر بابت فقط همین که هستی ………
احساس خوب وشعف براتون ارزومندم وسلامت وسعادتمند باشید
سلام به آقا جمال عزیز .منم از شما سپاسگزارم میدونستم امروز وقتشه یکی برام پاسخ بزاره و الان که پاسخ شما رو خوندم حال عجیبی پیدا کردم نمیدونم چیه ولی ی هیبت خاصی داره ی فرکانس به شدت بالا ولی سنگین انگار ی چیزی شبیه همون خشیت و خاف مقام ربی
نمیدونم شاید هم چون بعد از خوندن سوره نازعات هدایت شدم به پاسخ شما این فرکانسه تقویت شده
منم سپاسگزارم که هستین و پاسخ میزارین برام
حسم میگه برو ببین محمد حسین کیه و چی نوشته که اینقدر آقا جمال رو تحت تاثیر قرار داده
حس و حال عجیبی دارم ولی از نوع خوبش
سلام نسرین جان
اینم لینک محمد حسین عزیز
سپاسگذارم
شاید هم چون بعد از خوندن سوره نازعات هدایت شدم به پاسخ شما این فرکانسه تقویت شده
منم سپاسگزارم که هستین و پاسخ میزارین برام
حسم میگه برو ببین محمد حسین کیه و چی نوشته که اینقدر آقا جمال رو تحت تاثیر قرار داده
حس و حال عجیبی دارم ولی از نوع خوبش
https://elmeservat.com/fa/aghlekol-question/%d8%a7%d8%b1%d8%aa%d8%a8%d8%a7%d8%b7-%d9%82%d8%a7%d9%86%d9%88%d9%86-%d8%a8%d8%a7-%d8%a2%d8%ae%d8%b1-%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86/
بازم سلام به دوست الهی ام آقا جمال .اتفاقا همون شب رفتم سرچ کردم و یکی از نظراتشون خوندم پر از آگاهی بود و نشانه و البته که ی کم صقیل .حق داشتین ی کم سنگینی کنه براتون .الانم که این لینک رو فرستادین دیگه مطامان شدم خداوند ی پیام هایی رو داره برام توی نظرات این بنده خوبش چون توی اون یکی نظرش هم ی،سری مفاهیم برام مشخص شد که بدنبالش بودم
سپاسگزارم از وجود الهیت
سلام خدمت استاد عزیزم به خانم شایسته و دوستان گرامی
واقعیتش رو بخواید من همیشه وقتی که مرتکب خطایی میشم تا مدتها خودخوری میکنم و احساس عذاب وجدان دارم یا حتی احساساتی مثل اینکه حق من خورده شده یا من نادیده گرفته شدم یا فلانی باعث فلان موضوع شد تو زندگی من یا فلانی فلان تاثیر رو تو زندگی من داشت و انواع و اقسام باورهای شرک آلود این چنینی که البته الان به لطف خدا خیلی بهتر شدم و همیشه یادآوری این نگاه توحیدی که فقط من تعیین کننده زندگیم هستم باعث شده که میزان اشتباهاتی که تایید میکنه این نگاه شرک آلود رو، در من خیلی کمتر بشه به لطف خدا، هرچند که هنوز هم وقتی که مرتکب اشتباهی میشم باز تا یه حدی اون خودخوری رو دارم و دارم روش کار میکنم و به لطف خدا همیشه دارم بهتر میشم
—————
در مورد قسمت دوم که فرمودید باید عرض کنم که اخیرا به لطف خدا برای خرید خونه اقدام کردیم و به خاطر اینکه مبلغی که داشتیم از قیمت خونه خیلی کمتر بود تکامل رو رعایت نکردیم و با اینکه میتونستیم خونهای ارزونتر بخریم و در عین حال وام نگیریم و مشکلات مالی بعدی رو متحمل نشیم، اما به خاطر این ذهنیت که باید حتماً خونه ما خواب مستر داشته باشه و دو خواب باشه خودمون رو متحمل رنج کردیم و وام گرفتیم، مدت زمان زیادی طول کشید تا تونستم ذهنم را کنترل کنم و درسهای این داستان را بگیرم و بپذیرم که اولاً این یک درسی بوده برای من که میتونسته بعدها در یک اسکیل بزرگتر اتفاق بیفته و آسیبهای بیشتری داشته باشه، و اینکه سختیهایی که به خاطر متحمل شدن این وام سنگین در زندگیمون کشیدیم باعث شده که دیگه ذهن ما هیچ وقت نپذیره که ما برای وام اقدام بکنیم و یه جورایی واکسینه شدیم در مقابل گرفتن وام و اینکه کاملاً بحث تکامل رو درک کردیم
———-
در مورد بخش سوم صحبتهایی که استاد فرمودند باید عرض کنم که درسهایی که از این موضوع گرفتیم یکیش این بود که قانون تکامل رو با تمام وجودمون درک کردیم و لزوم رعایت تکامل رو و اینکه چه آسیبهایی میتونه به انسان بزنه قرض کردن یا شریک شدن یا وام گرفتن اینکه باید از همین شرایطی که هستیم با توجه به داشتههامون اقدام بکنیم و صبر داشته باشیم و عجله نکنیم، از طرف دیگه وقتی که من داستان گرفتن وام و خرید خونه رو بررسی کردم متوجه شدم که تو اون شرایط واقعاً ذهن من توان این رو نداشت که این موضوع رو مدیریت بکنه و من تو مسیری قرار گرفتم که انگار ناچاراً باید این وام رو میگرفتم و درسش رو میگرفتم چون که اون موقع که ما برای خرید خونه اقدام کردیم، باید سریعا خونهای رو که در جای دیگه فروخته بودیم تبدیل میکردیم به یک خونه جدید و اگر دیر اقدام میکردیم ممکن بود که حتی این خونه رو نتونیم بخریم به خاطر اینکه قیمت خونه به سرعت بالا رفت و ما این رو پذیرفتیم که این درسی بوده از سوی خداوند برای ما، و به این نگاه رسیدیم که اشتباه و خطاهای انسانها جزئی از ذات این جهان مادی هست که بهشون کمک میکنه که به خودشناسی برسند و ضعفها و چالشها رو بشناسند و در جهت اصلاح اونها قدم بردارند و جهانی بدون چالش و جهانی بدون خطا رو نمیشه متصور شد، همان گونه که خداوند در قرآن میفرماید که آبی از آسمان میاد و به صورت سیلاب روان میشه و درختان و گیاهها از اون تغذیه میکنند و کفی بر روی این سیلاب باقی میمونه، یا در جای دیگه میفرمایند که وقتی انسان فلزی رو گداخته میکنه و ذوب میکنه کفی روی اون جمع میشه که بعدها این کف از بین میره و این کف لازمه و اقتضای ذوب کردن اون فلزه و نمیشه این رو تصور کرد که فلزی رو ذوب بکنیم بدون اینکه روی اون کفی تشکیل بشه و انگار لازمه توسعه جهان مادی خطاها و اشتباهات انسانها هست که از روی ناگاهی از روی ندانستن ونشناختن اتفاق میافته و بازخوردی که انسان از این اتفاقات میگیره کمکش میکنه که به درک بهتری از خودش و جهان برسه و تکامل پیدا کنه
به نام خداوند بخشاینده مهربان
خدامرا کفایت است
جز او خدایی نیست
من براو توکل کرده ام
که اوست پروردگار عرش بزرگ
خدایا آغوش تو پناهگاه ومونس قلبم شده
در میان این همه افراد فقط بانو احساسم خوب میشه .
به رهبری که از جانب تو به این بنده ات برسد محتاجم .
ای که دستانت را برای کمکم میرسانی وارامشم میکنی.
سلام ودرود به استاد جان ومریم جانم
چقدر جالبه هدایت خدا که به هر چالشی میخورم به موقع به فایل از جانب استاد به موقع میرسه .
سوال این قسمت:
به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟
راستش قبل از دوره احساس لیاقت اصلا تو ذهنم رفته بود که من نباید هیچوقت اشتباه کنم واگر اشتباه میکردم اینقدر خودم را سرزنش میکردم که قشنگ میدیدم خودم با دست خودم بیارزش کردم خودم را واحساس میکردم فقط من اشتباه میکنم .
مخصوصا نجواهای ذهنی که ما انرژی ام را میگرفت .
چون از بچگی میگفتند تو نباید اشتباه کنی اگر اشتباه کنی نالایقی .
الان حدود یکماه میشه به یه چالشی برخوردم که متوجه شدم اشتباه کردم و میتونستم بهتر انجام بدم .
برای کارم مدارکم را دادم وبعد از یکماه که صاحب کارم کلید را ازم گرفت بدون هیچ کاری اومدم بیرون و مدارکم را نگرفتم .
تو این مدت خیلی ذهنم حرف میزد که ببین چه اشتباهی کردی ولی خودم به خودم میگفتم که باید درس میگرفتم
اگر این اشتباه نمیشد چطوری میفهمیدم که دفعه بعد چه کار کنم .
همه اشتباه میکنند ولی احساس گناه که بقیه میخوام بهت بدهند از خود اشتباه بدتره .
یه طرف نجواهای ذهنی که میخواست بهم احساس گناه بده از یه طرف هم قلبم میگفت درست میشه چیزی که نیست بزرگش نکن .
به شدت خود را سرزنش کردی!
راستش بله احساس سرزنش ته وجودم دارم هنوز که باعث میشه احساس کنم من بی ارزشم
انگار خیلی تو ذهنم دارم بزرگش میکنم که چرا مدارکم را دادم
چرا اینجور شد چرا با این انسانها هم فرکانس شدم چرا وچراهایی که مثل خوره افتاده به جونم واحساسم را بدمیکنه .
آیا آن اشتباه را به شخصیت خود وصل کردی و به احساس ناتوانی رسیدی؟!
دقیقا آره
انگار فراموش کردم که تو دوره احساس لیاقت استاد میگه احساس ارزشمندی ما به عوامل بیرون گره نخورده
من همین جوری ارزشمندم این نه با حرف زدن درست نمیشه باید تو وجودم بره .
مگه زمانی که خواستم بیام روی زمین خداوند با دلیل من را فرستاد .
من خواستم وشد
من خودم را ارزشمند دیدم که اومدم .
آیا به این نتیجه رسیدی که کلا به در این کار نمی خوری؟!
اولش برای یه دوهفته گفتم من دیگه سرهیچ کاری نمیرم
انگار ته وجودم میخواست احساس ترس وبی ارزشی کنم
ولی گفتم باید برم شروع کنم تا یاد بگیرم بیزینس خودم را بزنم
دوهفته که هیچ کاری نمیکردم میدیدم بی انگیزه شدم وداره یادم میره کارکردن
ولی به یه کار جدید هدایت شدم .
مرحله اول:
به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.
اشتباه اخیرم دادن همه مدارکم به صاحب کارم بود بدون نوشتن قرار داد
دادن ضمانت ونگه نداشتن یه برگ از ضمانتم
اعتماد و دلسوزی
ارزش قائل نشدن برای خودم برای استراحتم ودویدن بیخودی جسمی بدون اینکه روی باورهام
کارکنم .
باهرکسی کارکردن اشتباه بعدی ام
تحقیق نکردن در مورد ضمانت برای کار
به جای کارکردن روی خودم کار جسمی ام را بیشتر کردن
قانون های خدا را برعکس عمل کردن
احساسم را بد کردم
به فراوانی ایمان نداشتن
تسلیم نبودن
روی آدم ها وحرف هاشون حساب کردن
مرحله دوم:
توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟
اشتباهم باعث شد نجواهای ذهنی ام بیشتر بشه
واحساسم بدبشه ونتیجه ای که میخواستم نگیرم .
وتمرکزم بره روی منفی ها .
از حال خارج شدم ورفتم تو گذشته و آینده .
خودم را سرزنش کردم و قشنگ تخریب کردم خودم را از درون .
آیا خودت را سرزنش کردی؛
بله هر لحظه وهرساعت وهرروز
آیا به توانایی هایت شک کردی و از ادامه کار نا امید شدی؛
بله ،همش میگفتم دوتاکارداشتم شبیه به هم وهردوتاش به در نخورد ،
حتما من اشتباه کردم حتما من مشکل دارم
چون تازه وارد کارشدم هیچی بلد نیستم
یا اینکه تمرکز خود را بر درس ها و بهبودهایی گذاشتی که آن اشتباه می تواند برایت داشته باشد؟
دوروز میشه دارم فکر میکنم خب چرا اینقدر بزرگش میکنم
یعنی درس تو این چالش خیلی برام داشت که بسیار باارزشه
که در زمانی که بیزینس خودم را انشالله بزنم به دردم میخوره و همین ارزشمنده
مرحله سوم:
چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟
تحقیق کنم
روی باورهای وفرکانسم واحساس ارزشمندی ام کارکنم
قرار دادتنظیم کنم
این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟
صبورترم کرد
قوی ترم کرد
قوانین کاررایاد گرفتم و فروشندگی
عزت نفسم را بالاتر برد
روی شرکم بهتر کارکنم
از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری؟
همه اشتباه میکنند وهراشتباه تضادی برای رشدما میشود وقوی ترمیشویم
تجربه هامون بالاتر میره
وبارهر اشتباه ناامید نشوم ورپی خدا حساب کنم فقط
سلام به استاد عزیزم و دوستان عزیز
از خداوند سپاسگزارم که میتونم در سایت شما این آموزش های بسیار هدایت کننده را ببینم و امیدوارم که برداشت هایی متناسب با رسیدن به خواسته ام را داشته باشم
من در چند ماه پیش یک اشتباهی را مرتکب شدم که اولش واقعاا برام اذیت کننده بود ولی این تاحدود 15 دقیقه فشار روانی برام داشت و بعد از اون تونستم ذهنم را کنترل بکنم و ذهنم را روی جنبه های مثبت اون موضوع ببرم و بیشتر وقت ها هم وقتی که مشکلی به ظاهر بد اتفاق میافته من اون را بازگشتی از باور های خودم میدونم و سعی میکنم که اون را تقصیر دیگران نندازم چون خودم هستم که زندگی خودم را رقم میزنم و من معمولا برای اینکه حس خوبی بگیرم و در باره ی خواسته هام صحبت بکنم و باور هام را بهتر بکنم زمانی که تنها هستم به جلوی آینه میروم و با خودم صحبت کینم و اول از همه کلی خودم را تحسین میکنم (برای بدن سالمم ،برای اینکه در کارم هر روز وهرروز بهتر میشوم و از دیروزم بهتر هستم،روی باور هام کار میکنمو…) و بعد از اون اون اتفاقی که برام افتاده بود را از دید دیگه ای بهش نگاه کردم و متوجه شدم که خداوند چقدر من را دوست داشته که همچین اتفاق زیبایی را برای من گذاشته و واقعا ازش ممنونم چون باعث شد که کلا مسیرمو تغییر بدم برای اون اتفاق والان میبینم که چقدر دراون کار بهتر شده ام و چقدر دارم پیشرفت میکنم و باعث شد که بفهمم یه کار را میتونم به چع شکل های درستی انجام بدم و بهره وری بهتری هم داشته باشم و همه ی این ها لطف خداوند عزیزم هست که دقیقا زمانی که انسان میخواد تغییر کنه نشانه هارو براش میفرسته و اتفاقاتی را رقم میزنه که به نظر بد به نظر میاد ولی واقعا نیازه برای پیشرفت تو و میتونی با دید دیگری اون اتفاق به ظاهر بد را به یه اتفاق خوب تعبیر بکنی
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به دوستان فوقالعاده ثروتمندم
استاد سپاسگزارم ازتون برای چی برای همه چی
من قبل پاسخ به سوال یه کوچولو این درکم از قانون که بمن کمک کرده برای نتایجم رو بگم بعد ادامه پاسخ به سوال و و ادامه کار
قانون جهان هستی اینه که من خالق زندگیم هستم با باورها و افکار خودم
افکار من چیه همون ورودی ها و چیزهایی که زیاد تکرار میکنم
وقتی که ما به یک میزان خاصی یک چیزی رو بهش توجه میکنیم میشه باور ما
پس مهم ترین کار و مهم ترین سرمایه گزاری ما باید روی باورهای ما باشد تا بتونیم یک زندگی سراسر زیبایی و قشنگی رو خلق کنیم برای خودمون
حالا ما باید بتونیم باورهای غالب ذهنمون چه درست و چه غلط رو پیدا کنیم
چجوری میتونیم تغییر بدیم
چجوری میشه باورهای مخرب رو پیدا کرد اصلا
وقتی پیدا میشه چجوری باید تغییر بدیم
از چه روشی استفاده کنیم راحت تر باشه برای پیدا کردن باورهای مخرب
در کل باورهای من در حوزه های مختلف چیه
راه تشخیص باورها چجوری هست
باورهای ما باعث رفتارهای ما میشه و نتایج بوجود میاد.
هیشکی توی جهان نیست که صدرصد باورهاش درست باشه یا صدرصد غلط باشه
ما همیشه یچی بین این دو هستیم
من خودم بهترین راه تغییر باورهایم چیه و از چه روشی استفاده میکنم؟از خودتون بپرسید
اینو میدونم که باور درست باشه نتایج هم باید درست باشه امکان نداره باور یا فکری محدود باشه ولی نتایج خوب باشه
در کل میخوام بگم توی این جهان فرکانسی که به فرکانس های ما پاسخ میده ما چیزی به اسم خوب یا بد نداریم بنظرم
اشتباه و غلط نداریم
فقط میتونیم بگیم، فکر قدرتمند تر یا فکر محدود تر
پیدا کردن الگوهای تکرار شونده یکی از بهترین راه ها برای اینکه بفهمم چه باورهایی داریم
مثال میزنم
الان یادم اومد
من توی بحث مالی و بحث کاری خودم همیشه روی سود هستم و همیشه ی خدا طلب کار هستم همیشه
اینجا میشه فهمید که من چه باوری دارم یا چه فکری هست که باعث شده من همیشه روی سود باشم
من افکار خوبی دادم به ذهنم که نتیجه اش این شده یک فکر نبوده حاصل چندین فکر بوده دیگا
اینکه بگم یک فکر خاص هست اینجوری نیست
چون اتفاق های زندگی ما حاصل یک فکر خاص نیست که حاصل هزاران فکر هست
در مورد کار که من روی سود هستم هم چندین فکر بوده
بنظر من یکی از اون فکرها این بوده که میشه همیشه خوب پول ساخت و همه ی شغل ها پتانسیل پول ساختن دارند
یا میدیدم افرادی هستند که دارند توی همین شرایط و توی همین کشور پول میسازند و درآمد دارند منم باورم میشد
یا من همیشه احساس لیاقت میکنم برای اینکه درآمد بالا داشته باشم اینایی که گفتم واقعا اعتقاد دارم بهش شاید اوایل یک عبارت بوده ولی الان بقول استاد نتیجه دستم هست ریشه ای پیدا کردم ادامه بدین متن رو
چه فکری باعث شده این نتیجه رخ بده
دیدن الگوهای خوب مثل استاد عباسمنش، میگه من همیشه خوب پول میساختم و این فکره بمنم رسیده من همیشه خوب پول میسازم و توجه همیشگی به این الگو و فرار با سرعت 360کیلومتر از هرچی الگوی موفقیت بوده
یا دیدن فراوانی در جهان و بی معنی بودن کمبود در ذهن وقتی باور فراوانی شکل بگیره نتیجه میشه سود و درآمد بالا و رونق همیشه
بزرگترین باور هم میشه گفت باور به رزاق بودن خداست که همون خدایی که خلق کرده منو همون خدا رزق میده اطعامم میکنه هدایتم میکنه محافظت میکنه ازم
دیدن زیبایی ها و کشورهای خوب دنیا و اینکه پول درآوردن راحت ترین کار دنیاست اینو دنبالش خیلی میگشتم جالب الان یادم اومد حتی روزای اول هدایت شدم به فردی که اینکارو میکرد درآمد 200 میلیونی در ماه داشت
باور به معنوی بودن پول
باور به اینکه هرچقدر من ثروتمند تر بشم نزد خدا محبوب تر میشم
برای من همیشه شرایط خوب هست
وقتی الگویی تکرار میشه یسری فکرها هست پشتش دیگه
یک الگوی دیگه که خیلی برام بارز هست و خیلی واصح هست
اینه که من همیشه مورد احترام آدم ها قرار میگیرم و همیشه همه حتی غریبه ها منو دوست دارند و لطف دارند درواقع خدا لطف داره
مردم عاشق من هستن
حتی افرادی که یکبار میبینم یا باهاشون کار میکنم بازم لطف دارند بمن اینو از سفر چندین ماهه و تنهایی به کل ایران در 6ماه گذشته فهمیدم واووو اینکارو کردم خدایا شکرت
اینجا من چه فکری دارم که این نتایج رخ داده
فکر اینکه همه ی آدم ها خوب هستن و همه دارای ویژگی های مثبت هستن
من نکات مثبت آدم ها رو میگم یا اگه نگم توی ذهنم میگم این همیشه ویژگی من بوده
اینکه کسی رو قضاوت نمیکنم یا ایراد نمیگیرم یا روابط خوب رو تحسین میکنم
در کل فکرهایی که این نتیجه عالی رو توی روابط به وجود آورده خیلی هستن
باز الگو بودن استاد عباسمنش اینکه چقدر میشه همه دوستت داشته باشن روابط عالی داشته باشی و در کل وابسته به کسی نباشی این مهم هست
یا باور اینه که هرکسی که میاد توی زندگی من آدم مناسب و درستی است ارزشمنده و بشدت قابل احترام هست
من آدم دوست داشتنی هستم و همه بشدت از ارتباط برقرار کردن بامن لذت میبرن
من خودم رو لایق لایق لایق روابط خوب با انسان های خوب و فوقالعاده میبینم
من توی دیدن نکات مثبت آدم ها خیلی خوبم مثلا توی جاهای که غریبه هست هم این ویژگی رو دارم و میتونم با توجه کردن به زیبایی های آدم ها وجه مثبت اونا رو برانگیخته بکنم دیشب بازی ایران با قطر بود ایران باخت ولی اون فضایی که داشتیم بازی رو نگاه میکردیم توی مشهد، از جاهای مختلف ایران و جهان بودن و فضای فوقالعاده بود ولی من میدیدم آدم هایی که میاد حتی برای خوشحالی هم آدم های خوب و فوقالعاده و مثبتی بودن درصورتی که قبلا من بود شاید شاید که نه حتما من تجربه ی دیگه ای داشتم این آیه هست توی قرآن توی شرایط یکسان برداشت های مختلفی صورت میگیره اونم بخاطر باورهای آدم هاست واووو اینو کسی کدشو داشته باشه همه کار میکنه والا
واوو این الان یادم اومد
من حتی اگه فردی باشه که به ظاهر رفتار نامناسبی داشته باشه هم این نگاه رو دارم که من خودم باعث شدم وجه نازیبایی این طرف رو برانگیخته بکنم
یا من همیشه خودم رو از درون زیبا و بسیار فوقالعاده میبینم و همینجوری که هستم دوست داشتنی هستم یا مورد احترام هستم
توی اون که من همیشه روی سود هستم باورم اینه که همیشه همیشه آینده به سود من میشه و اتفاق ها به نفع من رقم میخوره
همون الخیر فی ما وقع
الگوی دیگه ای که تکرار میشه مدت هاست سالم هستم یا سلامت سلامت سلامتم
رابطهی بین افکار مثبت و سلامتی رو درک کردم
یعنی تا زمانی که من شادم هدفمند زندگی میکنم افکار خوب دارم احساس خوب دارم و میگم میخندم و توی مدار شادی هستم باید سلامت باشم در کل کنترل ذهن آگاهانه و توجه به چیزهایی که بمن احساس خوبی میده
این فکر که بدنم هر روز بهتر و سلامت تر میشه و هر مواد غذایی که میخورم برای بدنم مفیده قوی تر م میکنه و سلامت ترم میکنه
این فکر که میشه همیشه سالم بود و در سلامتی کامل بود
سیستم ایمنی بدنم کارشو عالی انجام میده و بدنم از ایمنی بالایی برخوردار هست توی هر دمایی خودشو درست میکنه و از اومدن ویروس ها جلوگیری میکنه و از عهده ی هر چیزی بر میاد
من قوی هستم من قدرتمندم
جالبه هرچقدر میگذره من بدنم وزن ایده آل خودش رو میگیره و روز به روز روفرم تر خوشتیپ تر و سرحال تر میشم
من عبارت تاکیدی نگفتم من بخدا ریشه ی فکری که دارم رو گفتم، که این شده و اینجا تایپ کردم
قانون درک بشه اون موقع آدم دنبال عبارت تاکیدی نیست دنبال حل کردن ریشه ای مسائل و ریشه ای پیدا کردن باورهای خودمون هست
مرحله اول
به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.
دیدن نکات منفی فردی که توی رابطه باهاش هستم با اینکه کم بود و اذیتم میکرد آقا
من همیشه این اشتباه رو بصورت ریز انجام میدادم درسته بهتر شدم ولی بازم اینکارو در مورد این فرد تکرار میکردم و طبیعی بود که نتیجه تکرار شود بصورت مشابه، اشتباه این بود که من توقع داشتم که همه خوب باشن و همه مثل من فکر کنن ازونجایی که من زیبابین هستم آرام هستم وجه خوب اتفاق ها رو میبینم اصلا عصبانی نمیشم، دیگه گفتم باید همه خوب باشن و وقتی رفتار نامناسبی از فردی رخ میداد سریع اون قسمت وجودم که در مورد اون آدم بود میرفت روی نکات منفی و هی تکرار میکرد هی بیشتر میشه
با اینکه من باورم اینه که همه خوب هستن و همه نکات عالی دارند ولی من اینجا این اشتباه رو تکرار میکردم و هی توجه میکردم و نمیتونستم اعراض کنم ولی برام انگیزه ای شد برای اینکه حل کنم و باز یه مرحله برم جلوتر
چون حل کردن مسائل بصورت ریشه ای آدم رو اوج احساس خوب و لذت میبره
همون باری از روی دوشت انگار برداشته میشه
همون آسان میشی برای آسانی ها
یا همون زندگی در بهشت استاد اینا
مرحله دوم:
توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟
آیا خودت را سرزنش کردی؛
آیا به توانایی هایت شک کردی و از ادامه کار نا امید شدی؛
یا اینکه تمرکز خود را بر درس ها و بهبودهایی گذاشتی که آن اشتباه می تواند برایت داشته باشد؟
دیگه ما آدم هستیم و یجاهایی بهم میریزیم دیگه و یا اینکه نارحت میشیم و طبیعی است
اما احساس من توی این شرایی احساس واقعی من نبود احساس جالبی نبود، طبیعی بود دیگه فرکانس خوب ارسال نمیکردم و نتایج خوب نمیشه دیگه
اما من سعی کردم سعی کردم که بصورت ریشه ای این مسئله رو حل کنم چون در مرحله ی اول ضربه ی اصلی رو خودم میخوردم و خودم داشتم زجر میکشیدم اما ازونجایی که استاد گفته بود که میشه روابطی عالی و سرشار از عشق رو تجربه کرد یک ایمانی داشتم برای بهبود و تغییر و بهتر کردن خودم و ایجاد رابطه ی خوب با هرکسی و الگوی خود استاد کمکم میکرد درواقع بجای فرار از مسئله آگاهانه خواستم حل کنم و میدونستم توانایی حل کردن هر چیزی رو دارم و اعتقاد داشتم که زندگی اگه خوب پیش نمیره طبیعی نیست و یجای کار ایراد داره و ایراد در منه و پذیرش این رفتارهای نامناسب از طرف مقابل رو به افکار خودم ربط دارم نه به شخصیت خودم نه به احساس ارزشمندی خودم گفتم من لایق روابط خوب هستم لایق احترام هستم اگه نیست پس میسازم
و شروع کردم به اینکه یه راهی پیدا کنم چون بشدت داشت اذیتم میکرد و بشدت داشت منو توی مسیر احساسی میکرد و با این فکر شروع شد که آقا اصلا من چرا باید آنقدر یک نفر برای من مهم باشه یا آنقدر بخوام یک نفر رو تغییر بدم
من که توانایی تغییر کسی رو ندارم و ازونجایی که خودم دارم زندگی خودم رو خلق میکنم اون فرد که تاثیری نداره واقعا مگر اینه من توجه کنم. و اینو میدونستم که اگه من توجه خودم رو از روی اون رفتار نازیبایی فرد بردارم و بجاش حداقل به چیزی توجه کنم که بمن احساس بهتری بده یا شروع کنم به اعراض کردن اصلا یه کاری بکنم که اون توجهه کمتر بشه شرایط عوض میشه
این ایمان که شرایط عوض میشه بر میگرده به اینکه من واقعا ایمان دارم که فرکانس های خودم هستن که دارند نتایج رو رقم میزنن و البته قبلا این نتایج بمن ثابت کرده که همین هست و غیر اینه بزرگترین دروغ دنیاست
من وقتی از استاد عباسمنش فهمیدم که تنها راه تغییر زندگی اینه و فرکانس ایشون رو گرفتم از حد صادق بودن یا همون که توی قران هست که میگه پیامبر دوست داشت فریاد بزنه که بقیه این حرفا رو بشنونن ولی نمیشنیدن ولی من چون توی مدار بودم از استاد شنیدم جوری که هیچ چیز دیگه منو تحت تاثیر قرار نمیده
کتاب کیلو چنده یا بقول استاد دکتر کیلو چنده یا هرچی که جز این باشه که عوامل غیر باورهای من داره یسری کارها رو میکنه من با سرعت لامبورگینی بر میگردم
دیدن زیبایی های فردی که نکات نازیبای زیاد داره کار سختی هست اما شدنی است
خودم رو گذاشتم جای فردی که هست، دیدم و گفتم شاید منم اینجا بودم اینجوری فکر میکردم یا رفتار میکردم
پس عاقلانه بود که قضاوت نکنم گیر الکی ندم در کل توجه نکنم و بیخیال باشم شاد باشم
و کار من این شد که نکات مثبت فرد رو بگم و پاسخ خوب بدم به رفتارهای منفی فرد یا توجه نکنم و نکته ی قشنگ ماجرا این بود که من الان مدت هاست که فقط دارم عشق واقعی میبینم و رفتارهای خوب و تحسین من از درستی قانون، این چقدر خوبه چه کمکی میکنه به ایمان من به ادامه ی راه خدایا شکرت
من برای بهبود این روند تصمیم دارم که همیشه در مرحله اول نکات مثبت افراد رو ببینم
و اون آدم رو قضاوت نکنم به هیچ وجه. رفتارهای نامناسب افراد تاثیری به زندگی من نداره من باید احساس خوب خودم رو داشته باشم
آدم ها رو دوست داشته باشم با همون چیزی که هستن
همون جایی که میخواست احساسم بد بشه و یکی دیگه رو مقصر بدونه سریع بخودم بیام و بگم این آدم نیست بلکه توجه من و فکری که دارم داره احساسم رو بد میکنه دنبال فکری باشم برای احساس کمی بهتر
در کل سرم توی کار خودم باشه و نخوام کسی رو تغییر بدم یا بخوام همه رو درست کنم عین من فکر کنه
وقتی من درست بشم جهان هدایت میکنه منو به جایی که از قبل درست هست به آدم هایی که از قبل خوب هستن یا همون فردی که باهاش هستی درست میشه یا حداقل شرایط جوری میشه که زمان های کمتری باهاش هستی و اون زمان هایی که هم باهاش هستی رفتار های خوبشو میبینی و وجه زیبایی رو تجربه میکنی ازش که تا الان ندیدی
من جابر عثمانی حسن ابادی اعتراف میکنم از همون افرادی هستم که دارم نتایج خیلی خوبی میگیرم و میخوام بگم که از یک فایل دانلودی استاد هم تا الان چشم پوشی نکردم، دوری دوازه قدم هستم و اینکه کم کامنت میزاشتم و میزارم اینجا دلیلش این بود که زندگی با نتایج خوب خیلی حال میده من این فکر توی سرم بود که بیخیال بقیه بابا تو که داری نتیجه میگیری حالشو ببر و حالشو میبرم واقعا چی بگم این فکر من بوده دیگه
ربط ندادم به شخصیتم ربط دادم به اینکه آگاهیم کمتر بوده و به ذهن چموشم
یا اینکه شایدم خوب باشه آدم نتیجه بگیره برای بقیه احترام بزاره کیفشو ببره و کامنت نزاره هاع
یروزی بیاد اعتراف کنه که بقیه مهم نبوده هاع
بعد
یا اینکه اینجوری بگم بهتره
من قبلا اونجوری فکر میکردم الان میخوام اینجوری فکر کنم که خوبه که توی سایتی باشی با افرادی تاپ و درجه یک که ارتباط با این افراد زندگی رو لذت بخش تر کنه برات و بهت چیز اضاف کنه همون آگاهی جدید بهت بدن و بودن باهاشون رو دوست داشته باشی
ارادتمندم
این روزا متوجه شدم که چقدر افرادی که توی این فضا هستن خوبن و چقدر عالیه
از همه دوستانم سپاسگزارم
من دوست دارم که بصورت نتیجه از استاد تشکر کنم چون میدونم وقتی نتیجه بگیرم بزرگترین حس خوب رو به استاد دادم
و با این چیزی که من دارم آموزش میبینم صدرصد شرایط روندی خوب و عالی خواهد داشت صدرصد.
خدایا خودت مارو هدایت کن
خودت بر ایمان ما بیفزا
خودت بر ما آسان کن
و مارو بر درک قوانین خودت آسان کن تا بتونیم نعمت های همیشگی تورو دریافت کنیم براحتی
سلام به استاد عزیزم و مریم خانم نارنین
استاد شما وااقعا استاد آزاد کردن ذهن هستید با این سوال های نابی که میپرسید
چهارشنبه هفته پیش پسرم گفت گلوم درد میکنه و بعدش نیم درجه تب داشت بعد از 12 ساعت هم تبش کلا قطع شد، من شربت سرماخوردگی و استامینوفن بهش دادم (به مامان دوستاش هم گفتم که نمیام کلاس روز بعدش یکیشون هی میگفت چرا نبردیش دکتر گول حال خوبش رو نخور و باید میبردیش دکتر) خب پسر من خداروشکر خوب شد، بود چند ماه پیش هم اینطوری شده بود و وقتی بردم دکتر گفت چیزیش نیست همون شربت سرماخوردگی رو تو خونه بهش دادی خوب بوده، ولی حرف دوستم باعث من عذاب وجدان بگیرم که چرا نبردمش دکتر(احساس گناه)
این یک هفته حالش کاملا خوب بود تا اینکه پنجشنبه دوباره تب کرد بردیم دکتر دو روز تب داشت و اسهال و استفراغ برای گلوش هم دارو گرفت گفت ویروسیه، زیاد شده جایی هم نرید. وقتی پسرم کامل حالش خوب شد و بردمش کلاس، دوستام پرسیدن چرا جلسه قبل نیومدی؟ گفتم پسرم یکم مریض شده بود هموون آدمی که قبلا گفت باید میبردیش دکتر گفت بخاطر این نبوده که اون هفته نبردیش دکتر؟ و دوباااره تمام وجود من شد عذاب وجدان گفتم نه این اسهال استفراغ بوده و فرق داشته، و پرسید الان بریدش دکتر؟ با این حرفش این احساس در من ایجاد شد که من مادر خوبی نیستم!
دلیل:
حرف مردم، نظر مردم، اگه دوستم اون حرف رو نمیزد من عمممرا احساس گناه میکردم، چون میگفتم یک هفته پسرم کاملا خوب شده بود، و یه مریضی دیگه گرفته، اگه همون عفونت قبلی تو بدنش بود که تب قطع نمیشد اما نظر دوستم باعث شد من فکر کنم نکنه اونا فکر میکنن من مادر بدی هستم (چون هممون بچه های همسن داریم)
درس:
1)هر موقع پسرم گفت گلوم درد میکنه ببرمش دکتر.
2)هییچ وقت پیش بقیه که باهاشون صمیمی نیستم چیزی از مریض شدن پسرم (یا هر موضوع منفی دیگه ای) نگم. (چون با این کار اظهار نظر میکنن و من خودم رو تحت فشار قرار میدم)
﷽
.
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته مهربان
و سلام به تمام دوستان نازنین
.
.
.
خدارو شکر میکنم بخاطره این سلسه فایل های عالی که استاد داره آماده میکنه،
استاد انگار برای من و برای این لحظه از زندگی من آماده شده
و داره بیشتر خودمو به خودم میشناسونه، بخصوص توی این روزها که من در حال تغییرم و در حال کار کردن روی خودم هستم
و این آگاهی ها میاد که مسیر رو برام روشن تر کنه و بگه ادامه بده،
استاد چقد خوب که در مورد اشتباهات صحبت کردید
چون حس میکنم آنقدر به ما در کودکی گفتن که باید همه کارها رو بی نقص انجام بدی و اگر نقصی داشته باشه و اشتباه بکنی اصلاً اون کارت ارزشی نداره و فاقد ارزش و اعتباره و بخوام مثالشو بزنم اینگونه میشه گفت که بخصوص در زمان مدرسه
ما دو نوع دانش آموز بودیم
که یکی ممتاز بود و معدلش 20 و یکی تنبل و معدلش پایین و ملاک رشد یه دانش آموز رو در نمره گرفتن میدونستن و اون شاگرد ممتازه اگه یه وقتی یه نمره پایین تر از 20 میگیرفت
خانواده و اطرافیان و معلمان میگفتن چه فایده تو باید همیشه 20 باشی و نباید اشتباه کنی
و اگر نمره ات پایین شده پس تو دیگه ارزشی نداری و خیلی بی عرضه ای و باید بی نقص عمل کنی
و ازون بر هم اون شاگرد تنبل که درس نمیخوند که دیگه کلا همه میکوبیدنش وحتی خودش هم خودشو تحقیر میکرد
یعنی هر دو طرف از اون بر بوم میفتادن
و این موضوع برای من اتفاق میفتاد با اینکه شاگرد ممتاز بودم همیشه و معدلم 20 بود ولی اگر یه وقت یه کلمه در دیکته غلط مینوشتم سر اون باید کتک میخوردم دیگه معلم یا خانواده نگاه نمیکرد که بابا من اون همه لغات رو درست نوشتم حالا این یدونه که چیزی نیست
ولی الان تا حدودی این نگرش تغییر کرده ولی خب بازم هست،
و همین نگرش از کودکی که با ما اومده باعث شده که حتی ما همین الان هم نه تنها از یکدیگر انتظار داریم که همیشه بی نقص عمل کنیم و اشتباه نکنیم
بلکه حتی در مورد خودمون هم اون قاضی درونی هستش که میگه نباید اشتباه کنی
خب
بریم سراغ سؤالات
1) به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.
2) توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟
آیا خودت را سرزنش کردی؛
آیا به توانایی هایت شک کردی و از ادامه کار نا امید شدی؛
یا اینکه تمرکز خود را بر درس ها و بهبودهایی گذاشتی که آن اشتباه می تواند برایت داشته باشد؟
3) چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟
این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟
از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری؟
4) چه ایده ها و راهکارهایی داری تا آن درس ها و بهبودها را در عمل اجرا کنی؟
.
.
.
واقعیت را بخوام بگم در مورد اشتباهات گذشته بخصوص در این مدت 6 ماهه که بر روی دوره احساس لیاقت کار کردم خیلی مهربان تر شدم نسبت به خودم و اگر هم اشتباه کنم میگم اصلاً مهم نیست، حالا اشتباه شده فدا سرم
پیش میبرم، من چیزی رو از دست ندادم و راحت گیر شدم نسبت به خودم و اتفاقاً خیلی هم پرو وار به خودم و ذهنم میگم که اصلاً خوب کاری کردم که اشتباه کردم، اگه من اشتباه نمیکردم که متوجه ایراد هام نمیشدم،
پس، انسانِ و خطا کردن هاشِ که رشد کنه
همونطور که موسی پیامبر زد یکی رو کشت و خطا کرد و به اشتباه خودش پی برد تونست راه درست رو پیدا کنه
یا نصوح با هزاران بار خطا تونست به مسیر برگرده پس من هیچی رو از دست ندادم پس بیخیال خطا پیش میرم،
تازه من که مثل موسی نزدم آدم بکشم
یا مثل نصوح نرفتم حمام، زن های مردم رو دید بزنم
یا مثل بابک زنجانی نرفتم اختلاص کنم
یا مثل خیلی های دیگه نرفتم دزدی کنم
حالا یکسری اشتباهات کوچک دارم انجام میدم که برای رشدم مفیده و حتی اگر هم اشتباه بزرگی کنم بازم برای رشدم مفیده
پس دلیل نداره که خودمو مجازات کنم
مهم اینه که من خودمو پذیرفتم و مطمئنم که خدا هم منو پذیرفته با تمام خطاهام و اصلاً خدا میدونه که من خطا کارم
من فراموش کارم
من ناسپاسم
اون خدا به من آگاهه و همه این ویژگی های منو میدونه
اگه قرار بود که من بی نقص باشم باید میشدم خدا دیگه
پس اینجا بین من و خدا فرق هست که
من انسان هستم با یکسری ویژگی های انسانیِ مخصوص به خودم و خطا و اشتباه جزئی از منه و تا آخر عمر هم بامنه و همین ویژگی باعث رشد منه
و این ضرب المثل اینجا صادقه که میگن
((شاه می بخشه شیخ علی خان نمی بخشه))
اینجا خدا منو میبخشه و میگه ادامه بده ولی ازون بر، من میگم نه من اشتباه کردم حقمه که سرزنش بشم
موضوع اینجاست متأسفانه.
پس نگاه من به خودم مهمه که من خودمو با اشتباهاتم پذیرفتم و اشتباه جزئی از من هستش و نمیتونم بی نقص عمل کنم و مهم اینه که من بلند شم و ادامه بدم و مسیر رو اصلاح کنم و پیش برم
ولی استاد یه چیزی رو باید بگم در پیرو کامنت قبلم در فایل قسمت 2
https://elmeservat.com/fa/empowering-mindset-vs-limiting-mindset-02/#comment-1321648
که گفتم من از کار فروش در املاک فرار میکردم و سمتش نمیرفتم و
الان با دیدن این فایل و نوشتن نکات مهم این فایل، فهمیدم فقط به این دلیل بود که یادمه اون اوایلِ کارم در املاک بودش که در کارم چندین بار رفتم توی کار فروش ملک و اشتباه کردم و اون موقع مدیر املاک و سرپرست هی سرزنش کردن و گفتن تو بلد نیستی و فروش سخته و فلان و بساره و بعدش ذهن چموش من هم بعد اون بارها تکرار کرد که گفت آره
تو اصلاً بدرد کار فروش نمیخوری
تو بی عُرضه ای و ناتوانی
تو اصلاً نمیتونی قرارداد فروش بنویسی
تو اصلاً مناسب برای کار فروش نیستی
و
همون بهتره که در قرار داد اجاره باشی و اجاره بنویسی و همین باعث شد که خودم رو هی سرزنش بکنم و بیخیال فروش بشم ولی اجاره رو با قدرت پیش میرم و در اجاره نوشتن به قدرت بالایی برسم ولی در فروش با اینکه دلم میخواست قرارداد فروش بنویسم ولی ذهنم همیشه میگفت سخته فروش و تو نمیتونی تو از پسش بر نمیای تو عُرضه نداری
و ازون بر هم میرفتم توی بحث مقایسه کردن خودم با بقیه مشاوران املاک و با اینکه داشتم قرارداد اجاره عالی مینوشتم ولی این ذهن میگفت چه فایده تو که فروش بلد نیستی و همین باعث میشد که احساس بی لیاقتی کنم و بگم کارم که ارزش نداره
((یعنی واقعاً خودشناسی مهم ترین بخشه کار ماست که بدونیم چرا داریم هر رفتاری رو از خودمون نشون میدیم))
ولی با دوره احساس لیاقت، این توانایی رو احیا کردم که من بسیار توانمند و خیلی هم با عُرضه هستم و توانایی انجام هر کاری رو دارم چه قرارداد اجاره نوشتن، چه قرار داد فروش نوشتن، چه قرارداد مشارکت و کلنگی نوشتن و چه هر قراردادی در کارم
و آنقدر توانایی هامو به خودم گفتم و نوشتم که باعث شد به سمت پیدا کردن باور های فروش برم و کتاب های فروش رو بخونم یعنی خدا منو هدایت کرد به سمتشون
اول به دوره روانشناسی ثروت 3 و جلسه فروش که استاد گفتش که برید کتاب های فروش رو بخونید تا نگرش هاتون تغییر کنه و باید بگم که
( من فقط سر اون جدالی که ذهنم همیشه در مورد فروش باهام داشت اصلاً به سراغ خوندن کتاب فروش نمیرفتم و آشغال ها رو زیر مبل قایم میکردم و میگفتم من از کار فروش بر نمیام و مهم تر ازون نمیخواستم کلمه ” نه ” را بشنوم
از بس گفته بودن که باید همیشه بله بشنوی در همه جا)
و همین کار باعث شد که برم باورهای فروش در بیارم و با خودم در طی روز تکرار کنم و اهرم رنج و لذت فروش رو نوشتم، تا کار فروش برام لذت بخش باشه و منی که از کار فروش ملک متنفر بودم و فرار میکردم باعث شد که به سمت فروش برم و با اینکه هنوز به اون نتیجه مدنظر فروش و قرارداد فروش نرسیدم ولی مسیر بهبود گرایی ها اومد و ایده های کارهای فروش اومد و با دلال های زیادی آشنا شدم و رفتم تو دل ترس هام و رفتم فایل های فروش رو دیدن و حس گرفتن از خونه
و با هر بار رفتن به دیدن خانه اونقدر نتیجه پایانی فروش رو برای خودم لذت بخش میکنم و حس میگیرم که انگار من اونو فروختم و همین باعث شد که ادامه بدم و حرکت کنم و مشتری های دست به نقد خرید هم برام اومد
ولی خب باز هم باگ هایی دارم که دارم برش قدم میدارم و رفعش میکنم و مطمئنم که آنقدر فروش مینویسم که بی رقیب میشم چون خیلی عطش فروش در من زیاد هستش و مسیر رو دارم میبنم که دارم نزدیک و نزدیک تر میشم بهش و
استاد جان میخوام از نتایج همین 2 روز گذشته بگم که بعد از نوشتن کامنت قسمت 2،
خداوند منو هدایت کرد، یکی از دوستان قدیمی ام در املاک که قبلاً با هم بودیم بهم زنگ زد که میلاد کجایی و چیکار میکنی و منم گفتم که هیچی از فلان جا اومدم بیرون و میخوام سرپا کار کنم و گفتش که بیا بریم یه املاک
و انگار خدا برام فرستاده بودش که بیاد من را به یک دفتر املاک ببره و بعدش خودش رفت
و جالبی این بودش که من همیشه در ستاره قطبی مینوشتم که خدایا منو به سمت کسی که توی کار فروش حرفه ای هستش هدایت کن که کار فروش رو و کار املاک رو خیلی بهتر یاد بگیرم و بتونم خیلی راحت تر رشد کنم و این مسیر برام باز شد و هدایت شدم به همان شخصی که از خدا میخواستم
و میدونم که موفقیت هام نزدیک به منه و داره به سمت من میاد و
جالبی داستان این هستش که اون طرف خودش هم در مسیر قانونه ولی با اساتید دیگری و خدا منو هدایت کرد به این سمت که بتونم فروش رو خیلی عالی یاد بگیرم ازش
ولی
ما انسان ها خیلی عجول هستیم و باید به خدا و به برنامه ریزی هاش اعتماد کنیم و بدانیم که هیچ برگی بدون اذن خدا از درخت بر زمین نمی افته
و باز دیروز یه اتفاقی که افتاد این بود که یکی از بچه های سایت بهم پیام داد توی واتس اپ که شما مشاور املاک هستی و میخواستم خونمون رو بهتون بسپارم که روش کار کنی و گفتش خونمون توی شمال در شهر نور هستش ولی با اینکه من در تهران مشاور هستم ولی همین باب آشنایی من با ایشون شد و باز این هم یه نشونه از خدا بود که اتفاقات عالی داره رخ میده و کلی نتایج قشنگ توی راهه و در مسیر زندگی منه و من فقط باید ادامه بدم و ایمانمو بیشتر کنم و مهارت فروش رو در خودم بیشتر کنم
مهارت حل مسئله رو در خودم بیشتر کنم
ذهنمو قدرتمند تر کنم
.
.
.
و چقد حال کردم با این جمله آخر فایل که گفتید که:
آنچه را من بخوام میتونم آن را یاد بگیرم و چیزی بنام استعداد ذاتی وجود نداره
و باید باور کنی که هر آنچه رو که بخوای میتونی آن رو یاد بگیری اون هم با تمرین و تکرار و تکرار و مغز این توانایی رو داره پس به توانایی هات شک نکن و برچسب به خودت نزن و نگاه تدافعی به خودت نداشته باش
و کار مغز اینه که هر چقد ازش کار بکشی میتونه در آن زمینه قوی و قوی تر بشه و این خاصیت مغزه و بعد از یکجایی به بعد مغز ناخودآگاه این کار رو انجام میده و تصویر و ارتباط در ذهنت شما شکل میگیره و یک مسیر جدید در سیم کشی مغز شکل میگیره و مطمئن باش که میتونی در هر چیزی بهتر و بهتر و بهتر بشی به شرطی که اصلاً نترسی از اشتباه و خجالت نکشی و خودتو سرزنش نکنی.
.
.
.
و استاد یه مشکلی دیگه ای هم که من داشتم اینه که؛
من انعطاف پذیری نداشتم بخصوص در بحث فروش و بارها خدا خواست کمکم کنه ولی من فرار میکردم و گوش نمیدادم به حرف های خدا که میگفت میلاد جان تو توانایی یاد گیری فروش رو داری و چیز سختی نیست تو رَوش هات اشتباهه تو نگرشت نسبت به فروش اشتباهه و باید رَوش هاتو تغییر بدی و نترسی و تو میتونی در کار فروش هم موفق بشی ولی من ازش الکی میترسیدم و فرار میکردم
ولی الان در موقعیتی قرار گرفتم که همه چی داره خودش خود به خود برام ایجاد میشه و در مسیر حرکت میکنم و قله های موفقیت به من دارن چشمک میزنن
و منم دارم یواش یواش به سمتشون پیش میرم و بدستشون میارم
چون دارم روی خودم خیلی خوب کار میکنم و استمرار دارم و به نتیجه کاری ندارم و از مسیر دارم لذت میبرم و پیشرفت های کوچولو کوچولوی خودمو میبینم و ذوق میکنم و به جلو پیش میرم
خدایا شکرت بخاطر هدایت هر لحظه ات.
عاشقتونم رفقا…
.
.
.
ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین
تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم!
درود برشما میلاد جاان
دمت گرم رفیق و همکار عزیز
چه کامنت دلی و پر از اگاهی نوشتی
تحسینت میکنم بابت این قلم زیبات
و استمرارت توی مسیر
جالبه نمیدونم کی توی پروفایلت زدم که هر موقع کامنت گذاشتی به من خبر بده و تو این یکی دوروزه دیدم ایمل اومد که شما برای این فایل قسمت های قبل کامنت گذاشتی و من رد میکردم گفتم سرحوصله بیام و بخونم ولی پشت گوش مینداختم (با اینکه دوره عزت نفس رو دارم روش کار میکنم ولی دارم از این نقص رنج میبرم وگاهی ذهنم میره برای سرزنش که خیلی موقع ها با اگاهی دوره عزت نفس جلو شو میگیرم وخیلی مواقع هم اسیرش میشم ومیتازونه ) تا اینکه الان ایملو بازکردم دیدم نوشته میلاد آمای که یادم اومد کامنت های زیبای قبلت تو 12قدم و قبل اینکه فایل رو ببینم خوندن کامنتتو لذت بردم پر از اگاهی بود و به دلم نشست بخصوص اونجایی که درمورد نجواهات برای کار فروش ملک میگفت که دیدم منم درگیر بیشتر این مشکلات و نجواهای ذهن هستم و وبا اگاهی که از استاد عزیز وشما دوستان یاد گرفتم دارم روزبروز بهتر میشم ولی هنوز خیلی جای کار دارم این کامنت رو تو جواب به شما نوشتم که بگم دمت گرم که ادامه دادی و تسلیم نشدی وانقدر قشنگ تجربتو شر کردی و اسم اون کتاب هایی که در مورد فروش ازشون نوشتی رو بنویسی که منم استفاده کنم.
بازم میگم دمتگرم میلاد جان
بهترین هارو از خدا برات ارزومندم
در اغوش گرم خدا باشیم ️