این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته و تمام دوستان همراه و هم مسیرم.
قدم دومی که استاد بیان کردن پاسخ به این سوال بود که اگر در زندگیمون به چالش و مسئله ایی برخورد کردیم در کل چه واکنش و برخوردی باهاش داریم؟و ایا دیدگاه و برخوردمون به مسائل اینه که یه فرصت برای بهبود و پیشرفت برام ایجاد شده یا اینکه ازشون فرار میکنیم و احساس ناتوان بودن میکنیم؟
استاد توی دوره روانشناسی ثروت میگفت من اینجا حرف قشنگ نمیخوام، من اینجا نتیجه میخوام.
چند روز دیگه من دوساله که با استاد و اموزهاش اشنا شدم و توی این یک ماه اخیر به این نتیجه رسیدم که من توی این دو سال فقط توهم زده بودم.
و برای اینکه بتونم شرایطم رو تغییر بدم اول باید با خودم صادق باشم.
حرفها و اموزهای استاد مثل یه آیینه میمونه که خود واقعی من رو بهم نشون میده، یا من میپذیرم و تغییرش میدم یا نمیپذیرم و شرایط هر روز بدتر میشه برام.
من هیچ وقت با این نگاه که تضادها کمک کننده هستند و برای رشد و پیشرفت ما در مسیر زندگیمون قرار میگرنند نگاه نکردم، همیشه در اعماق وجودم به تصاد به چشم بدشانسی و امتحان الهی نگاه میکردم.
احساس واقعیم احساس شکایت و نارضایتیه.
وقتی یه بچه توی تاریکی قرار میگیره ممکنه فرار کنه
یا سرجاش بمونه و جیغ بزنه.
ولی من هم فرار میکنه و هم در دوییدن جیغ میزنم.
قسمت دردناکش برام اینه که کاملا میدونم باید چه واکنشی به تصادهای زندگیم نشون بدم ولی غافل از زره ایی عملکرد.
وقتی با دوستام و اشناهایی که میدونم با شما استاد عزیز اشنا هستند صحبت میکنیم همشون میگن افرین چقدر خوب درسهای استاد رو فهمیدی و ……
و من توی دلم به خودم میخندم که حالا که فهمیدی حالا که میدونی چرا عمل نمیکنی، و همیشه برام سواله که چرا وقتی به تضادی برخورد میکنم کاملا غافلگیر میشم و دقیقا کارها و رفتارهایی که نباید رو میکنم.
در موردش با دیگران حرف میزنم، در موردش با خودم حرف میزنم در موردش به خدا شکایت میکنم و……
اولین قدم در اصلاح خودمون پذیرش اون ضعفه و دومین قدم در صدد اصلاح بر اومدن اون ضعفه.
ولی پذیرفتن به تنهایی هیچ تاثیری نداره.
دیروز با برادرم در مورد این فایل صحبت میکردیم و اون معتقد بود که ما خیلی خوب از پس چالشهای زندگیمون بر اومدیم و چند نمونه اورد، و من در جواب بهش گفتم این نمونه هایی که تو داری میگی اینا تصاد نیست اینا فقط عملی کردن ایده هایی است که بهمون الهام شده.
و توی کامنتهای بچها میخوندم که بعضی از دوستان هم دیدگاهشون مثل برادر من بود و برام جالب بود، که ایا من اشتباه متوجه شدم یا دوستان به اشتباه متوجه شدن که عملی کردن ایده رو برخورد با تضاد میدونند.
استاد من خیلی دوستتون دارم و سپاسگذار خدام که با شما اشنا شدم، و همیشه بر این باورم که حرفهای شما کاملا درست و بی نقصه و همیشه به خودم میگم که اگه جواب نداده برا من عیب در به اجرا گذاشتنه منه و درصدد میام که عیب و مشکلم رو پیدا کنم.
چالشی که تا به امروز نتونستم حلش کنم 1- پس انداز کردن هست 2- اضافه وزنم هست
با موفقیت توی هر چالشی من اعتماد بیشتری به خودم و تواناییهام پیدا میکنم قطعا ایمانم قویتر میشه راه رسیدن به خواسته هام برام هموار تر میشه
برای پس انداز کردن یک حساب بانکی باز کردم و متعهد شدم که تا 3 ماه آینده تا عددی که مد نظرم هست رو توی اون حساب نگذاشتم هیچ خرجی نکنم(البته که این هم از آموزشهای خودتون هست) وخبر خوب که توی بازه زمانی 50 روزه هدفم رو زدم البته بیشتر از عددی که تعهد داشتم بهش و الان گفتم که باید تا 3 ماه آینده اون عدد رو 3 تا 5 برابر کنم و تحت هیچ شرایطی برداشت نداشته باشم ازش.
در مورد اضافه وزنم هم متعهد شدم تاعید وزنم رو به یک عددی که مد نظرم هست به یاری خداوند برسونم و تا پایان ماه رمضان اون وزن ایده آلم رو با رژیم کتو داشته باشم انشالله.
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم بانو و همه دوستان که در سایت هستن
سوال اول : اگر به چالشی برخورد کنید چه واکنشی نشان میدهد
من تلاش میکنم درستش کنم و اول انگیزه دارم
ولی کافیه نتیجه دلخواهم نباشه ناامید میشم میگم دیدی فائزه دیدی نشد تلاشی بی فایده است اما بعد از یک روز یا چند ساعت میرم دنبال راه حلی ولی همیشه یک نجوایی تو ذهنم میگه نتیجه دلخواهم نمیشه اما من باهاش میجنگم و به خودم انگیزه میدم اما همیشه ته ذهنم همین موضوع هست گاهی وقتها احساس ناتوانی میکنم شاید این موضوع بخاطر پاشنه آشیلرمن ه که من بخاطر معلولیت جسمی که هست نمیتونم اما الان میخوام این باور درست کنم
الان همه به من میگن برو دانشگاه غیرانتفاعی تو که مشکل مالی نداری اما من میخوام تو یک شهر دیگه دانشگاهم باشه چون میخوام مستقل بشم زندگی بدون خانواده تجربه کنم و یا برم شهری که دوست دارم زندگی کنم اما به هرکس گفتم بهم خندید و گفت آدم سالم نمیتونه تو میتونی همه معلما همچین حرفی زدن حتی بهترین مشاوره تحصیلی من اما من امیدوارم خدا کمکم کنه و هدایت کنه ممکن یک چالش بزرگ باشه اما این باعث رشد من میشه اگر من دیدم مثبت باشه افکارم درست باشه در هر چالشی کلی خیریت در اونه
یادم هست سال 99 وقتی میخواستم برم رشته انسانی همه به من گفتن اشتباه میکنی همه گفتن رمدرسه عادی به درد تو نمیخورد اما من �ول نکردم و به دنبال این چالش رفتم چرا که رشته انسانی و خیلی دوست داشتم و دلم نمیخواست از جامعه جدا بمونم وقتی برم تو جامعه با مشکلات عجیبی روبرو بشم به خودم گفتم این یک فرصت من رشد کنم
درسته افت تحصیلی کردم اون هم به خاطر باورهای اشتباه خودم اما به جاش باورهای درستیو به دست آوردم و به دنبال درمان رفتم اگر مدرسه عادی نمیرفتم هیچ وقت دنبال درمان نمیرفتم یا هیچ وقت به درآمد نمیرسیدم کار ادمینیو یاد نمیگرفتم نمیگرفتم مستقل نمیشدم و یاد نمیگرفتم که زندگی رو آسون بگیرم اما الان دارم روی خودم کار میکنم که باور هام درست کنم سختگیر نباشم رها کنم دید مثبتی داشته باشم
چند روز که شرایط مالی برای من شده یک چالش و ته دلم همش به خودم میگم اشکال نداره شاید یک مسیریه که من کارم رو بیشتر یاد بگیرم و به درآمد خیلی بالاتری برسم و این روزها تموم میشه جوری که این روزهای چالش برانگیزو یادم نمیاد و من باورهام درست باشه ذهنم رو کنترل کنم میتونم زندگیم رو تغییر بدم همه چیز دست خودمه نه دست معلم نه دست پدرم یا کاردرمانم همه چیز دست خودمه
سوال بعدی:
از چه چالشی فرار کردید
سال98وقتی کلاس نهم بودم لغاتو خیلی خوب بلد بودم و جملات انگلیسی رو ولی خوب یاد میگرفتم اما قواعد رو نه و همیشه خاطر این موضوع از زبان فراری بودم و همیشه دوست داشتم برم کلاس زبان اما �گفتم نکنه من چون قواعد رو اصلاً بلد نیستم آبروم بره و ازش فرار میکردم و خیلی جاها ضربه خوردم تو این دو سال اما خیلی دوست دارم با این چالش روبرو بشم و زبان رو یاد بگیرم
وقتی کلاس هفتم بودم � امتحان ریاضی به شدت میترسیدم ولی خب مجبور بودم بدم و یادمه انقدر تمرین کردم که ریاضیمو به بالاترین نمره گرفتم همون سال یا یادمه برای من تا همین چند وقت پیش نوشتن یک چالش بود یا امتحان دادن خیلی استرس میگرفتم از یه جایی به بعد دیگه نتونستم تحمل کنم به خودم گفتم بسه هرچی بشه بشه من باید یاد بگیرم که از امتحان نترسم و نوشتنم رو اصلاح کنم نتیجم از نتیجه چند سال قبل بهتر شد استرسم کمتر شد و خدا برام درست کرد
استاد عزیزم من زدن با بقیه برام یک چالش جوری که بعضی وقتها میترسم دعوام کنن و � خاطر همین ساکت میمونم اما از وقتی حرفای شما رو شنیدم سعی کردم این چالشم رو درست کنم و خیلی موفق بودم اما با معلمم حتی مجازی صحبت میکنم یا تلفنی دست و پاهام میلرزه چون میگم نکنه الان معلمم دعوام کنه نکنه الان دیگه بگه من دیر با تو کاری ندارم متاسفانه برای من یک چالشه و من به خاطر همین تصمیم گرفتم یک چند وقتی همه چیز رو رها کنم و فقط روی باورهام و درس و کارم تمرکز بزارم
خدایا سپاس گذارم که من این فایل زیبا رو دیدم
ممنونم بابت این فایل قشنگ استاد عزیزم
استاد ممنونم که به من کمک میکنید ذهنم کنترل کنم و شرایط زندگیم رو بهترین شکل رقم بزنم
سوال : وقتی به مسئله ای یا چالشی برمیخورید، چه واکنشی دارید و چه رفتاری از خودتون بروز می دید؟
استاد هم گفتن که نه همون برخورد اول بلکه در کل چه نگاهی دارید؟
خب من برای جواب به این سوال باید به محیطی که توش بزرگ شدم و خانوادم رجوع کنم.
در مورد مسائل مالی چون من دیدم پدرم مسائل خودش رو حل کرده منم باورم این شده که منم از پس مسائل مالیم برمیام اگر مثل پدرم تو یه کاری تخصص پیدا کنم، حالا قبلاً فکر میکردم که حتما باید درس خوندن باشه و حالا میدونم فرقی نمیکنه و بارون خدا همه جا میباره ولی خب این بدست آوردن پول توسط پدرم با مدت زمان طولانی تر و به قول معروف آب باریکه ای و البته سختی کمتر نسبت به نورم جامعه بوده چون باور بر این بوده که چون درس خوندم و الان مهندس هستم، این شرایط راحتتر رو دارم و باوری که به ما تزریق شده هم همینه و هم این باوره که یا درس میخونی و تو زندگیت راحتی یا درس نمیخونی و میشی سپور شهرداری و زندگی سختی داری. به همین دلیل نگاه من به مسائل مالی که بهشون برخورد میکردم، این بوده که اینا حل شدنیه ولی فقط از این راه و راههای دیگه فقط خودمو اذیت کردنه. به همین دلیل درجا زدم تو مسائل مالی و پیشرفت مورد انتظارم رو نداشتم. واکنش من در مورد مسائل مالی حال بد بوده و اینکه من اونقدر لایق این نیستم که توی کار خودم پول بسازم و حتما باید به اون حد بالاتری که تو ذهنم از خودم انتظار داشتم برسم تا لایق پول بشوم. کمال گرایی همیشه واکنش من به همه چیز از جمله مسائل زندگیم بوده و باعث شده حالم بد بشه چون فکر میکردم فعلا که راهی ندارم و باید بسوزم و بسازم و این شرایط رو تحمل کنم تا اون زمانی برسه که به اون حد مورد انتظار ذهنی خودم برسم تا درآمد و پول از کاری که عاشقشم وارد زندگیم بشه و به خاطر این کمال گرایی، خیلی زود هم دلسرد میشدم از ادامه مسیر به صورت قدرتمند و فقط چون تو مسیر بودم و باید یه سری کارها انجام میشد و مجبور بودم انجام بدم، ادامه میدادم وگرنه وقتی یه مدت یکسالی فاصله افتاد بین حرکت کردن های من برای عشق و علاقم، می بینم که حتی قدم برداشتن برام سخت شده چون دیدگاهم با توجه به کمال گراییم اینه که یا باید خوب خوب باشم تا باشم یا بهتره نباشم و همین انگیزه های منو سرد کرده بود از حرکت. پس واکنش من به مسائل مالی و کاریم، ایگنور کردنشون و منتظر یه روزی بودن که خوب بشه بوده نه اینکه حرکت کنم و از کوچولو شروع کنم تا خوب بشه.
این جمله شما استاد که گفتید که طرف احساس میکنه باید از قبل همه چی رو بلد باشه که وارد اون موضوع بشه و به خاطر اینکه بلد نیست احساس میکنه اگر وارد این چالش بشم شکست میخورم پس واردش نمیشم. این جمله دقیقا منم و همیشه فکر میکردم خیلی باید کامل باشی و در مورد همه چی کارت بدونی تا بتونی پول بسازی. حتی در مورد مهاجرت هم همین فکر رو داشتم که من که نمیدونم کجا میخوام کارمو ادامه بدم، پس شاید اگر برم دست از پا درازتر برگردم پس بهتره نرم.
پس در مجموع من با توجه به گذشتم، رفتاری که موقع مسائل از خودم بروز میدم، ولش کردن و بیخیال شدنه.
البته باید بگم این رفتار خیلی وقته بهتر شده ولی وقتی می بینم الآنم دوباره برای یه سری حرکت های جدید، دارم دست دست میکنم و به خاطر کمال گرا بودنم، منتظر یه زمان خاصیم، میفهمم هنوز انگار تو درونم خودمو باور ندارم که از پسش برمیام و با هر مسئله ای روبرو بشم، حلش میکنم وگرنه که حرکت میکنم و از کم شروع میکردم. در مجموع وقتی به گذشتم نگاه میکنم، خیلی مسائل بوده که حل کردم و تونستم پیشرفت کنم. دقیقا به اندازه ای که کمال گرا نبودم و حرکت کردم، مسائل منم حل شده. مثلا توی دوران خدمت، ما 7-8 تا سرباز بودیم که کارهای یه معاونت رو انجام میدادیم، اولش من یه قسمتی بودم که بیشتر امور مربوط به تمیزکاری و شست و شو بود ولی دلم میخواست از توانایی هام بیشتر استفاده بشه و هم اینکه کارم راحتتر بشه و محیطم هم بهتر بشه. خب من از قبلاً یکم تایپ کار کرده بودم و با صفحه کلید آشنا شده بودم ولی سرعتم پایین بود و وقتی ازم میخواستن که براشون کارای تایپی انجام بدم، سعی کردم با استفاده از همون فضا سرعت و دقت تایپم رو بالا ببرم و لذت میبردم از اینکار و خودمو به چالش میکشیدم هربار تا سرعت و دقتم رو بالا ببرم و بعد تو همون معاونتی که ما بودیم، رئیس یه قسمتی وقتی فهمیده بوده کار من خوبه، ازم خواست بیام قسمت اونا و کاراشونو انجام بدم. یه سری چالش ها داشت تو قسمت اونا بودن، باید یه سری چیزا حفظ میکردم تا موقع تایپ با اون الگو پیش برم و چالشهای دیگه ای مثل برخورد با آدمای مختلفی که بودن و هر کدوم یه اخلاقی داشتن و من باید مدیریتشون میکردم، چالش خوب انجام دادن وظیفم به عنوان تایپ کردن با اون الگوها که مورد ایراد واقع نشه و … و خب خدا رو شکر از پس خیلی چالشهای دوران خدمت برآمدم و باعث شد رشد کنم. نکته جالب اینکه خیلی از سربازا به خاطر چالشها و مسائلی که میدونستن این قسمت از معاونت داره، ازش فراری بودن و میخواستن جایی باشن که کمترین مسئولیت رو داره و اصلا دوست نداشتن وارد همچین چالشی بشن ولی من خیلی دوست داشتم چون می دیدم اوضام بهتر میشه، روزام قشنگ تر و با برنامه تر میشه، محیط بهتره، جاییه که میتونم احساس کنم دارم رشد کنم و واقعا لذت میبردم از بودن تو اون فضا و خیلی راضیم از این انتخاب آگاهانم با وجود تمام مسائل و چالشها و مسئولیت های سنگینی که داشت که همه ازش فراری بودن. یه نکته هم اینجا وجود داره اینه که من توی این موقعیت توی خدمتم می دیدم که چه نعمتهایی وجود داره، فرصتی می دیدم برای پیشرفت، موقعیتی برای بهتر شدن، برای بزرگتر شدن ظرفم، برای آماده تر شدن برای دریافت نعمت های خدا و به همین دلیل راحت تونستم وارد چالش بشم، گاهی اوقات ما چیزی نمی بینیم از اینکه این حرکت ما و ورود ما به این چالش چه نتایج خوبی میتونه برای ما داشته باشه، اینجور جاها باید اولا بگردیم دنبال افرادی که حرکت های مشابه کردن و چقدر رشد داشتن تا انگیزه ما برای این حرکت بیشتر بشه، دوما به نتایج درونی و تغییر شخصیتی که این حرکت برای ما داره باید فکر کنیم اونوقت خیلی راحت حرکت میکنیم.
حتی خود رفتن به خدمت هم چالشی بسیار بزرگ برام بود. هم ترس بود که الان فوتبال و زندگیم چی میشه هم کمال گرایی بود که دلم میخواست همه چی کامل باشه و هیچ مسئله ای نباشه ولی خب همیشه مسائل هستن و چیزی که باعث شد حرکت کنم توکل به خدا بود که گفتم خدایا میرم هر مسئله ای هم باشه حلش میکنم با کمک خودت و تصمیمی که سالها به تعویق انداخته بودم به خاطر کمال گرایی و ترس، رو انجام دادم و خیلی راضیم چون خیلی از جهات مختلف کمکم کرد خصوصا اینکه دیگه محدودیتی به خاطر کارت پایان خدمت ندارم و خیالم راحته و ذهنم از این دغدغه بزرگ رها شده و تمرکز بهتری میتونم بزارم روی مسیرم.
توی فوتبال هم همین بوده. چالشهای مختلفی بهشون برخورد کردم و به اندازه ای که خودمو لایق می دیدم، به اندازه ای که کمال گرایی رو گذاشتم کنار و حرکت کردم، از مسائلم گذر کردم و بزرگتر شدم.
دیشب سوال این فایل رو از متن جلسه خوندم و یاد کریستیانو رونالدو افتادم که چه خوب وقتی توی رئال مادرید بود و اوضاع خوبی داشت، برای خودش چالشهای دیگه ای انتخاب کرد و رفت ایتالیا و چقدر هم اونجا هم خوب بود. از اون طرف لیونل مسی بنا به شرایطی مجبور شد از باشگاهش بره، یعنی به انتخاب خودش نبود و چقدر هم براش خوب شد و شاید اصلا اینکه قهرمان جهان شدن، از همون جایی شروع شد که وابستگی هاش از تیم باشگاه محبوبش بارسلونا خیلی کمتر شد و وارد چالشهای جدیدی کرد اونو و نهایتا قهرمان جهان شد ولی به غیر این قضیه، همینکه مهاجرت کرد از شهری که از سنین نونهالی و نوجوانی توش بزرگ شده بود، خودش کلی پیشرفته.
جواب به تمرینات این فایل
سوال: چه چالشی دارید که در حال حاضر دارید ازش فرار میکنید؟
برای من چالش درآمدزایی از فوتبال هست که دارم نادیدش میگیرم و به جای حل مسئله دارم آشغالارو میزنم زیر مبل
مرحله بعدی هم اینه که بجای اینکه روی نتیجه نهایی تمرکز کنم، روی این سفری که برای حل این چالش دارم تمرکز کنم یعنی به جای اینکه بگم اگر شکست بخوره اگر جواب نده چی میشه، بگم چه چیزهایی توی برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت، چه مهارتهایی رو کسب خواهم کرد، چه توانایی هایی در من بیدار میشه و از توانایی هام استفاده میکنم، چه نعمتهایی به من داده میشه چه پیشرفت هایی میکنم.
یعنی فارق از اینکه من از پس این چالش بربیام یا نه، اگر واردش بشم چقدر پیشرفت میکنم چقدر توانایی هام بیشتر میشه، چقدر ترسهام کمتر میشه، چقدر توکلم بیشتر میشه، چقدر مهارتهام بیشتر میشه.
این جملات رو باید با آب طلا نوشت. چقدر من سر همین قضیه که تمرکزم روی نتیجه نهایی بوده، ادامه ندادم و فکر کردم جواب نمیده یا نمیشه و خیلی کارها رو نکردم که اینم باز مرتبط میدونم به عجله خودم برای کسب نتیجه و توکل نکردن به خدایی که قدرتش مافوق قدرتهاست به عنوان کسی که هدایتم میکنه و من به خواستم میرسم فقط باید صبر داشته باشم و با توکل قدم بردارم. همیشه تو وجودم این بوده که چه فایده اگر این حرکت من به نتیجه مالی نرسه. اصلا ارزشی نداره. برام مهم بوده و هنوزم میدونم هست که از نظر بقیه تایید بشم و کاری رو انجام بدم که حتما نتیجه مالی داشته باشه تا سرمو جلوی بقیه بالا بگیرم و احساس ارزشمندی کنم. الان با این تمرین به من کمک کردید تا کانون توجهم رو از عجله بردارم و بزارم روی اینکه با هر بار حرکت کردن برای حل این مسئله چه پیشرفت هایی میکنم و چه نعمتهایی وارد زندگیم میشه و کانون توجهم میره روی تک تک پیشرفتهای ریز و درشتم. مقایسه بیجای خودم با دیگران باعث شده بود یادم بره که اون طرف هم که دارم خودمو باهاش مقایسه میکنم، یه مسیری رو طی کرده که اولش هیچ پولی نبوده ولی ادامه داده با احساس خود ارزشمندی و نگاهش به نتیجه پایانی نبوده چون مطمئن بوده نتیجه پایانی از راه میرسه و همینطور از پیشرفت های کوچیک کوچیک لذت برده و به جایگاهی که الان داره رسیده.
قسمت سوم هم کارایی که باید انجام بدم برای حل این مسئله و چالش زندگیم رو به قسمتهای کوچیک قابل مدیریت تقسیم کنم.
مثلا برای من الآن شروع کردم به بدنسازی در منزل. قبلش همش فکرم این بود که حتما باید برم باشگاه بدنسازی و اونجا تمرین کنم. بعد خب سختم بود به خاطر بحث رفت و آمدش و اینکه حتما باید ساعات خاصی اونجا میبودم و یه سری مسائل دیگه و چند روز پیش ایده به ذهنم رسید که من میتونم با وزن آب و استفاده از گالن کوچیک 10 لیتری هم وزنه برای خودم ایجاد کنم و تمرینات پا رو انجام بدم مثلا اسکات یا دو قلو و هم وزن بدنم هم وزن آب داخل گالن، مثل فشاری هست که بخوام تو باشگاه بیارم و بعدش که انجام دادمش تو حیاط خونه، دیدم چقدرم خوب فشار بهم میاد و خیلی مناسب عضلاتم رو تخریب کرد و دیدم فعلا میتونم بدون هزینه خیلی راحت بدنسازی کنم تو خونه. کش ورزشی هم دارم که حرکات بالا تنه و تمرین تقویت عضلات پشت رون و همسترینگ رو انجام میدم باهاش و خیلی راحت کرده کارمو. یعنی نیاز نیست فعلا هزینه کنم چه مالی چه زمان و انرژی ای که باید بزارم برای رسیدن به باشگاه، چقدرم خوب شده و آزادیم بیشتر و تو فضای باز حیاط با اکسیژن زیاد تمرین میکنم. پس یکی از قدمهای من اینه. با توجه به اینکه بدنم حسابی تحت فشار قرار میگیره باید حداقل 4-5 روز یه بار فعلا تمرینات پایین تنه داشته باشم. برای روزای بینش تمرینات بالا تنه مدنظرمه که مثلا تمرین پشت بازو انجام بدم تا دستام قویتر بشه و راحتتر بتونم شنا برم و بعد که قویتر شد تمرینات شنا رو بیشتر برم و برای مرحله بعد شناهای سختتر رو امتحان کنم. بحث یادگیری مباحث فنی فوتبال هست که یه سری برنامه هست میتونم بشینم نگاه کنم و درک فنی فوتبالم رو بالا ببرم، برای درک بهتر هم مثل فایلهای استاد که خیلی گوش میکنم تا بهتر درک کنم، اونا رو هم زیاد تکرار کنم هر قسمتی رو تا درکم ازش افزایش پیدا کنه و حتما هرروز توی تمرین ستاره قطبی این رشدهای کوچیک و درک های جدیدی که در هر فعالیتی دارم رو یادآور بشم به خودم تا تشویق بشم و تمرکزم روی بهبود و پیشرفت باشه نه نتیجه نهایی. کار کردن روی باورهام با دوره احساس لیاقت هم هست که اینم یه قدم دیگه برای این چالشم هست که میتونم بردارم. آروم آروم که بدنم آماده بشه هم میتونم تمرینات فیزیکی بیشتری انجام بدم مثلا تمرینات دویدن، استارت، شرکت در مسابقه و … و هرروز واسه خودم یه چالش بزارم که به فرض مثال امروز یک دریبل موفقیت آمیز داشته باشم بعد که رسیدم بهش، بکنمش دوتا دریبل و همینطور پیش برم. بحث فنی همینطور، سعی کنم هرروز بیشتر از اون آگاهی هایی که دریافت کردم استفاده کنم. بشینم برای خودم روی یک کاغذ بزرگ بنویسم هدفها و قدمهایی که باید بردارم و قدمهای بعدی رو هم مشخص کنم تا یک مسیری برام روشن بشه که برای موفقیت باید برش دارم.
-در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
1)شاید یکیش این باشه که راجع به کارم استمرار ندارم و زود منتظر نتیجه ام و وقتی یکم فعالیت میکنم(چه فیزیکی چه باورسازی) و نتیجه ای نمیاد باز شونه خالی میکنم.که خودمم میدونم اگه تا الان ادامه داده بودم خیلی جلو بودم تو بحث مالب.
2)یکی دیگه اینکه احتمالا میترسم از قبول کردن مسیولیت یک رابطه ی جدی،چون فک میکنم از پسش برنمیام یا ته ذهنم باور عدم اعتماد رو میدونم دارم بخاطر تجربه ام.چون از طرف مقابل اشتباه دیدم هنوز سختمه بپذیرم بخاطر باور های خودم بوده که این تجربه رو داشتم و آدم شکاکی شدم درکل.اینو درستش نمیکنم.
سوال دوم:
1)من تو برخورد با این چالش بخاطر تمرین کردن و مطالعه کردن راجبش کلی مهارتم بالا تر میره و اعتماد بنفس و احساس لیاقتم بیشتر میشه.
نعمت هایی مثل برخورد با آدم های جدید که خدا میدونه چه دست های خوبی بشن برام یا چه دوست های خوبی بشن برام،میرم تو دل چالش ها با آزمون و خطاها چه تجربه های بیشتری کسب میکنم.
اونوقت خودم رییس خودمم کار خودم رو دارم میتونم به کلی از اطرافیانم کمک کنم و منم که عاشق هدیه دادنم پس خیلی از این بابت لذت میبرم.
کیفیت زندگیم بالاتر میره و آزادی بیشتری بدست میارم.
2)من تشکیل خانواده رو خیلی دوست دارم پس اگه برم تو دل این چالش اول خودم به یه آرامش میرسم به خودم و طرف مقابلم احترام بیشتری میذارم،تجربه های عالی ای مثل سفر های بهتر بدست میارم،احساس لیاقت بیشتری بدست میارم بجای نشونه های بد نشونه های خوب و آرامش دهنده میبینم و اینارو تایید میکنم.
مرحله سوم:
1) -روزی یک طرح رو کار کنم.
– هفته ای 3 تا پست درست کنم بذارم.
-روی باور های ثروت سازیم کار کنم روزی یک ربع.
-اون فایلی که راجع به باورهای محدود کننده ام راجع به این موضوع درست کرده ام رو گوش بدم.
-احساس لیاقت راجع به کاری که دارم انجام میدم ایجاد کنم.
(من چون میدونم تایم انجام این کارهارو دارم قطعا بنظرم میتونم روزی 2-3 ساعت براشون وقت بذارم)
و این قدم اولیه که برای این چالش به ذهنم رسیده.
2)-به دنبال الگوهای درست و مثبت باشم،زوج هایی که عاشقانه همدیگه رو دوست دارن و رابطه ی پر از اعتماد دارن و آزاد در عین حال،افراد متعهد در رابطه.
-ایجاد احساس لیاقت برای داشتن رابطه ی خوب و نوشتن خصوصیاتی که میخوام و تجربه ای که میخوام داشته باشم.
از انجام قدم هام و نتیجه هاشون تو قسمت پاسخ به همین کامنت براتون مینویسم.مرسی از استاد عزیزم
استاد خیلی از شما سپاسگزارم که این فایل عالی در مورد چالشها رو در سایت قرار دادید.
پاسخ به سوال:
راستش وقتی قبلآ به یک مشکلی در زندگی برخورد میکردم، احساسم این بود که با صورت به یک دیوار بتونی برخورد کردم، حس ناامیدی شدیدی بهم دست میداد و اصلا به راه حل فکر نمیکردم.
ولی بعد از گذراندن دورهها و کار کردن روی خودم، اگر الان به مشکل یا چالشی برخورد کنم اولا مطمأنم که در آن برای من خیری نهفته است و فقط ظاهر آن بد به نظر میرسه دوما اینکه دنبال راه حل میگردم و اگر لازم باشه از کسی کمک میگیرم.
برای مثال اخیرا در رابطه با پسرم به یک چالش برخورد کردم در وحله اول سعی کردم که این مشکل رو برای خودم خیلی بغرنج نکنم بعد با خودم تکرار کردم که فقط ظاهر قضیه بده و قطعا خیری در آن هست. جالبه که بدونید من قبلا از خدا خواسته بودم مشکلم را در رابطه با پسرم به یک صورتی برای من حل کنه. چون من هر قدر تلاش کرده بودم نتوانستم حلش کنم و دیگه واقعا کاری از دستم برنمیومد تا اینکه خدا درخواست منو اجابت کرد و من مطمنم که در واقع با حل این چالش اون مشکلی که داشتم براحتی برای من حل خواهد شد فقط باید از خدای خودم سپاسگزار باشم که به من صبر داد تا اون مسِله به این شکل حل بشه.
الان واقعا خودم رو تحسین میکنم بابت استقامت و ایمانی که به قانون الهی دارم. همش با خودم میگفتم که اگر بیام و همیشه با پسرم بحث بکنم، سطح انرژی خودم پایین میاد و به همین خاطر همیشه سعی میکردم خوبیهای پسرم رو برای خودم مرور کنم و به اونها توجه کنم و فکر میکنم بعد از مدتها نتیجه اش رو گرفتم. الان با و جودیکه در حال برطرف کردن چالش هستم ولی بسیار خوشحالم که پاداش خودم رو گرفتم و از طرفی به خودم یاداوری میکنم که نتیجه اصلا مهم نیست همینکه صبور بودم و بر ترسهام غلبه کردم و تا اونجایی که تونستم بر طبق قانون عمل کردم بسیار عالی است.
خداوندا هزاران هزار بار ازت ممنونم بخاطر قوانین زیبا و بدون تغییرت
بار الها سپاسگزارم که منو توی این مسیر قرار دادی
الان که فکرش رو میکنم اگر این چالش قبلا برام پیش میومد شاید تا حد دیونگی پیش میرفتم ولی الان کاملا ریلکس و با اعتماد به نفس دارم اوضاع پیش اومده رو مدیریت میکنم.
استاد عزیزم براتون بهترینها رو از خداوند وهاب خواستارم.
سلام استاد عزیزم امیدوارم که حالتون عالی عالی باشین!
امشب مثل هزاران باری که این کارو کردم اومدم و نشانه ام رو دیدم و چقدر به این حرفاتون احتیاج داشتم. و نمیتونستم که جلوی خودم رو بگیرم که این کامنت رو براتون نذارم چون نتایجم روز به روز بیشتر میشه و دوست دارم بنویسم که آموزه های شما باعث شده که من اینقدر زندگیم بهتر بشه! خداروهزاران بار شکر میکنم که شما هستین و اینقدر حرفای عالی برامون میزنین. من نزدیک دو ماهی است که مهاجرت کردم. یه مهاجرت عالی! چون دو تا زبان بلدم و اقامت دایم هستم، چیزی که اینجا توی کانادا همه آرزوش رو دارن و همه چیز برای من راحت است و به یه روشی اومدم که کامنتش رو قبلا توی بخشی از سایت گذاشتم و باور نکردنی است.
این نتایج فوق العاده همه و همه نتیجه سایت شماست و حرفاتون که من عملیش میکنم. استاد عزیزم من با مهاجرت کردن یه سری از ترس هایی که در درونم بود و نمیدونستم که وجود دارن رو کشف کردم و اینجا دارم روی خودم کار میکنم و خودم رو پیدا میکنم. همش به خودم میگم که قوانین همه جای دنیا کار میکنن و ثابت هستن و اینجا انرژی مثبت بیشتر هست و راحت تر تمرکز میکنم و ورودی هام رو کنترل میکنم. به نظر من مهاجرتی که شما روش تاکید دارین که اینقدر مهمه ، یکی از دلیل هاش روی من این بوده توانایی هایی رو توی خودم کشف کردم که نمیدونستم دارمشون.
استاد عزیزم اولین روزهایی که اومده بودم کانادا و توی اتوبان از کنار اتوبانی که میرفت به نیویورک رد می شدیم میگفتم واووو من الان چقدر به تن پا و استاد نزدیک تر شدم و اومدم اینطرف کره ی زمین. استاد عزیزم من یکی از چیزهایی که باهاش دست و پنجه نرم میکنم اینجا ترس از تنهایی است. همسر من هنوز نیومده و من تنهام با اینکه اینجا فامیل دارم و شاگردان و دوستان زیادی که همه یه عنوان دستان خدا خیلی به من کمک کردن، ولی این یه فرصتی بوده برام تا اینجای کار که خدا رو در درون خودم پیدا کنم. یه تایم هایی بوده که دنبال خونه میگشتم و گم شدم و چشمامو بستم و از خدا کمک خواستم و یه آدمی یهو سر و کله اش پیدا شده و راه رو به من نشون داده! من درک کردم که خدا همه جا هست و همیشه هر چیزی که من بخوام به من داده میشه و نیازی نیست که همسر من باشه تا مواظبم باشه. به شما فکر میکنم و مریم جان که یه تایم هایی کنار هم نیستین یه مدت طولانی و حرفای شما رو به یاد میارم و تمرین میکنم روی خودم و موفق بودم تا الان. این تنها اومدن من به کانادا یه مرحله از تکامل روح من و رسیدن به خود باوری بیشتر بوده.
اینجا در مدت دو ماهی که اومدم سه تا خونه عوض کردم و خونه ها هر کدوم تضادهایی برام داشتن که توی خونه ی بعدی اون تضادها برطرف شدن و به عینه ارزش تضاد رو توی زندگیم درک میکنم. الان سه شبه که اسباب کشی کردم به خونه ی جدید که یه همخونه ای دارم ولی از خونه جدید فرار میکردم و خونه دوستم می موندم تا با این تضاد مواجه نشم. ولی امشب به خودم گفتم که سارا باید بری و شب رو توی خونه ات بمونی و بری تو دل ترست. وقتی اومدم سریع اومدم سراغ نشانه ام توی سایت و این فایل شما رو گوش کردم که به بهترین تایم حرفایی که باید رو از زبون شما شنیدم و باعث شد که به خودم بگم آفرین که به ترست غلبه کردی و اینو درک کنم که یه چیزایی توی مهاجرت طبیعیه و اینکه میشناسیمشون و روشون کار میکنیم چقدر خوبه. ما از دوران مدرسه و کودکی برنامه ریزی شدیم که از منطقه ی امن بیرون اومدن یعنی نابودی در صورتیکه هر بار از منطقه ی امن ام بیرون میام پیشرفت و نعمت و آرامش فراوان تر و لذت رو دریاف میکنم. چقدر اینجا آدم هایی رو دیدم که سفرهای زیادی کردن و تنهایی زندگی میکنن ولی حالشون خوبه و رها هستن و دارم روی خودم در این زمینه کار میکنم.
وقتی اومدم مونترال و یک ماه گذشت متوجه شدم که اینجا دقیقا جایی بوده که در اوضاع کنونی من برام بهترین انتخاب بوده چون زبان فرانسه بلدم و چقدر اینجا موقعیت های عالی برام هست و همونطور که شما گفتین من در راه پیشرفتم به موانع توی ایران فکر نکردم و دنیا جای منو عوض کرد و آورد جایی که از لحاظ کاری و زندگی تضادهای توی ایران رو نداشته باشم. خیلی دوست دارم از زیبایی هایی که اینجا میبینم بگم براتون. روز به روز کیفیت زندگیم و احساس لیاقت ام داره میره بالاتر چون تمام چیزهایی که توی ایران نمیتونستم بخرم رو کم کم دارم اینجا میخرم. اینقدر به حرفاتون گوش کردم که یه سریشون ملکه ی ذهنم شده و سعی میکنم موقع عمل اجراشون کنم.
توی مونترال همه ی ایرانی هایی که تا الان دیدم خیلی خیلی عالی بودن و چقدر بهم کمک کردن! عاشق موقع هایی ام که سوار اتوبوس میشم و اکثرا مردم به راننده سلام میکنن و بهش روز بخیر میگن و این کلی حس خوب بهم میده! عاشق اجرای قانون ام اینجا و اینکه مردم موقع داخل مترو و ساختمون ها شدن در رو برای همدیگه نگه میدارن! هوا تمیزه و خیابون ها دلباز است و من طبیعت رو میبینم و اینجا عاشق زمستون شدم! اینا رو سارایی داره میگه که بالا و پایینی های زیادی داشته این مدت ولی حالشو با تمرکز روی این چیزای مثبت خوب نگه داشته و با گوش کردن به صحبت های استاد عباسمنش توی جای جای مونترال ذهنش رو سعی کرده کنترل کنه!
همه چیز یه جوری رفته جلو تا من برم تو دل ترس هام و مثلا کارت بانکیم دوبار بلاک شد تا من به ترس تلفن زدنم غلبه کنم و زنگ بزنم برای درخواست درست شدنش! کردیت کارتم هنوز نرسیده به دستم و من بعد از دو ماه هنوز زنگ نزدم برای پیگیری کردنش چون ترس ام هنوز از این بابت برطرف نشده! زبان بلدم هر دو زبان رو ولی از ایران کلا تلفن زدن رو دوست نداشتم و دارم این باور رو توی ذهنم درست میکنم و فقط باید برم توی دلش و انجامش بدم.
دوستم یه پرینتر خریده بود و اشتباها زبانش عوض شده بود و باید درست میشد. برام جالب بود که با اینکه خودش هیچی بلد نبود داشت همه تلاشش رو میکرد تا حلش کنه و به کمک گرفتن از نفر سومی فکر نمیکرد. در صورتیکه اگه من الان توی ایران بودم میگفتم بلد نیستم و عصبیم میکنه و از خواهر یا همسرم میخواستم که درستش کنن و میگفتم من از کامپیوتر سر در نمیارم! به خودم گفتم سارا این قضیه پیش اومده برای تو تا به این ترست غلبه کنی و اینجا کسی نمیتونه کمک کنه پس پاشدم سرچ زدم توی یوتوب و با گوگل اون زبان عجیب غریب رو لغت به لغت ترجمه کردم تا بتونم زبان پرینتر رو به انگلیسی تبدیل کنم و بعد از دو ساعت که درست شد به خودم افتخار کردم و دیدم که همه چیز باور من است و من هر کاری که بخوام رو می تونم انجام بدم و راه انجامش به من گفته میشه! در واقع من اینجا تضادها رو یه فرصت میبینم تا از لحاظ روحی و باوری بیشتر روی خودم در عمل کار کنم و خودمو بهبود ببخشم.
توی کانادا هم مثل آمریکا وسیله هایی که خریداری میشه رو خودمون باید سرهم کنیم و این باعث میشه آدم همه کاری رو سعی کنه انجام بده و توانایی انجام کارهای مختلف رو توی خودش ایجاد کنه و این باعث تغییر ذهنیت و پیشرفتش بشه.
روز اولی که توی هواپیما داشتم میومدم مونترال یه وویسی از شما شنیدم که راجع به مهاجرت بود و میگفت که باید از لحاظ ذهنی یادگیری رو یه چیز لذت بخش باور کنیم و همین باور باعث شد که من بتونم با این حجم زیاد از اطلاعات و چیزای جدیدی که اینجا یاد میگیرم کنار بیام و ازشون لذت ببرم. مهاجرت یه شروع از صفر است که فقط با آگاهی به قدرتی که در درون ماست می تونیم ببریمش جلو و در عین لذت بردن از فرصت های سر راهمون برای تجربه ی لذت های بیشتر تلاش کنیم.
هرچیزی که میخوام جلوی راهم قرار میگیره با کمترین قیمت! و دقیقا روزی که برای خرید میرم یه تخفیف حسابی خورده اون شی. مثلا چند روز پیش کاپشنی که دوست داشتم و قیمت اصلیش 200 دلار بود رو خریدم 39 دلار و دوستم باورش نمیشد و میگفت چطوری امکان داره؟ خیلی دارم روی پاشنه ی آشیل ثروت ام کار میکنم و باورهای منفی رو شناسایی میکنم و مطمعینم که اگه به شنیدن حرفای شما ادامه بدم همه چیز بهتر و بهتر میشه! و یادم نمیره که روی نتایج حتی کوچیک تمرکز کنم و تغییر رو از روی نتایج متوجه بشم و ادامه بدم.
طبق گفته های شما من این باور رو توی خودم پرورش میدم که هیچ قانونی وجود نداره و همه چیز اونطوری که من باورش میکنم رخ میده. برای الان که دارم کار پیدا میکنم خیلی باورهای منفی هست که کار تخصصی نمیشه پیدا کرد و سخت است ولی من دارم سعی میکنم همون باورهای منفی که محیط و اطرافیان میدم رو برعکس کنم و بنویسم در موردشون تا سورپرایز کنم بقیه رو توی این کار راحتی که پیدا میکنم. تا اینجای کار خیلی خوب رفتم جلو و همه میگن خیلی طول میکشه ولی من یه درخواست همکاری دریافت کردم. و روزی من بیزینس خودم رو خواهم داشت و دارم براش چیزهایی که باید رو یاد میگیرم تا هدایت بشم به بهترین روش انجام بشه.
خیلی خیلی ممنونم ازتون به خاطر حرف های خوبتون و اینکه اینقدر زندگی های ما رو قشنگ کردین!
چهار ساله که توی کسب و کارم از سالنم درآمد بالایی ندارم و حتی تغییری هم توی روند کارم و بهبود اساسی ندادم (تلاش کردم ولی نشده چون واقعا آدم پرتلاش و با انگیزه ای هستم و جالب که برای دیگران نسخه می پیچم و میروند استفاده میکنند ورشد میکنند ولی برای خودم نتونستم این مساله را تا حالا حل کنم ) ولی خودم ظاهرا فکر می کنم چنین باوری که برای شکست خوردن باشه نیست .
_باور اینکه من توی هر کاری از اول خوب نباشم تا آخر هم نمی تونم خوب باشم .
نه این باور برای من خیلی ضعیفه.
_چالش ها رو مجازات از طرف خداوند میبینند.
قبلا این دیدگاه رو داشتم ولی با کار کردن روی باورهام الان خیلی ضعیف هست .
تمرین 1ول
چه چالش و مسئله ای خاص ازش فراز میکنید؟
بالا بردن مهارت شنیون و راه اندازی کسب و کارم به صورت رسمی و جدی
تمرین دوم
تغییر ذهنیتم برای این چالش:
کاری به نتیجه چالش نداشته باشم و فقط به مسیر نگاه کنم و یگم چه چیزهای رو توی این چالش یاد می گیرم ، چه مهارت های رو یاد خواهم گرفت؟چه توانایی های در من بیدار می شود، چه پیش رفتهای من میکنم
تمرین سوم
کارهای که برای چالش این مسئله میتونی انجام دهید را به قسمتهای کوچکتر تقسیم کنیم و دست به عمل بزنیم.
تمرین چهارم
تمرکز و دیدن اینکه چقدر رشد و پیشرفت کردم چقدر توانایی هام بیشتر شده چقدر استعداد های ازم شکوفا شده و مدام خودم را تشویق کنم تمرکز کنم روی پیش رفت و بهبود.
وقتی یه چالشی در زندگی برام به وجود میاد، چه واکنشی نشون میدم؟
آیا نگاه شما این است که :
این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفت ام هست؟
یا احساس ناامید و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟
من مدام به فکر حل کردن و استفاده از راه های مختلف برای حلش هستم … یعنی سعی می کنم مدام ایده های مختلف رو تست کنم، در مورد راه کارهایی که میشه انجام داد تحقیق کنم، سعی کنم قلب ام رو باز نگه دارم و احساس ام رو خوب، تا الهامات رو دریافت کنم و اون مسائل رو حل کنم.
شغل من برنامه نویسی است و هر روز با چالش ها و مسائل مختلف در کارم مواجه هستم … اوایل خیلی از مشکلاتی که می تونست بعد از پروژه ایجاد بشه، می ترسیدم و یا حتی از اینکه کارفرما چیزی بخواد که من نتونم بزنم یا قبلا انجامش نداده باشم، می ترسیدم … اما به مرور زمان که اعتماد به نفس ام بیشتر شد و دیدم می تونم از با داشتن احساس خوب و آرامش چالش های بسیار بزرگی رو حل کنم و خداوند هر لحظه داره بهم ایده می ده و من رو هدایت میکنه … خیال ام خیلی خیلی راحت تر شد و الان وقتی کارفرمام میگه فلان کار رو می خوام انجام بدی من فقط بهش می گم چشم و دیگه نگران این نیستم که اصلا من تا الان اون کاری که اون میخواد انجام بشه رو انجام ندادم یا تجربه ای در موردش ندارم … میگم چشم و بعد خیلی راحت ایده هاش میرسه و انجامش میدم.
برنامه نویسی خیلی به من کمک کرده که ذهن ام خلاق تر بشه و با حل کردن چالش های مختلف در زندگی ام هم ترس ام بریزه و هر چی میگذره احساس می کنم که ذهنیت کلی ام در مورد چالش ها از اینکه یه چیز عجیب و غریب و ترسناک هستند داره به اینکه یه چیز کاملا طبیعی و مفید هستند، تغییر می کنه و اینها رو به چشم نقطه ای برای رشد کردن می بینم … مثلا وقتی که می خوام یه چیزی رو به سایت اضافه کنم که تا الان نکردم و برام چالش برانگیز باشه .. یعنی من با محدودیت های خودم روبه رو شدم و اگر الان اون رو حل کنم، کوچکترین اتفاق اش رشد هست.
چیزی که در برنامه نویسی به من کمک کرده تا به این ذهنیت برسم و البته که اعتماد به نفس ام رو بسیار بسیار افزایش داده، حل کردن مداوم و روزانه چالش های مختلف بوده که در پروژه ها پیش میاد و من به جای فرار از اونها، رفتم و حلشون کردم.
نکته مهم در فایل: جهان یه روندیه که ما با حل مسائل پیشرفت می کنم/ با حل مسائل یاد میگیریم
تمرین:
چه چالش و مسئله هست که به خاطر ترس ازش فرار می کنید؟
سعی می کنید که آشغال ها رو بزارید زیر مبل؟ سعی می کنید که باهاش روبه رو نشوید؟ یه چالشی هست که می دونید باید حل اش کنید اما ازش فرار می کنید.
هر چی به این سوال فکر کردم، چیزی به خاطر نیاوردم که چالشی باشه که باید حلش کنم اما ازش دارم فرار می کنم … همین الان چالش هایی دارم در زندگی اما مدام در حال اجرای ایده های مختلف برای حل شون هستم و اصلا حتی یه لحظه هم به این فکر نکردم که نمیشه یا بخوام نا امید بشم … دوست دارم اینجا بنویسم که الان چه چالش هایی رو دارم حل می کنم تا یه رد پایی برای خودم باشه. مثلا:
چالش بسیار مهم ام الان اینه که چه طوری زمان ام رو در طول روز مدیریت کنم، که بتونم هم پروژه هام رو بزنم، هم 5 الی 6 کیلومتر پیاده روی کنم، هم روی باورهام کار کنم و هم یه تایم خیلی خوبی رو بتونم با تمرکز کامل روی افزایش مهارت ام در برنامه نویسی کار کنم و در کنار همه اینها با همسرم هم باشم و از نعمت هایی که دارم استفاده هم کنم.
یه اتفاق خیلی خوبی که دوست دارم برام بیافته اینه که یه سایتی داشته باشم که بتونم در اون یه محصولی مجازی رو بفروشم یا یه سرویسی رو ارائه بدم .. ایده های مختلفی بهم الهام شده اما هنوز ایده ای که من رو حرکت بده به سمت اش و بتونم با شرایط فعلی ام انجامش بدم، نیاومده و بعضی اوقات خیلی بهش فکر می کنم تا بتونم به ایده مناسب برسم.
برای هر دو این چالش ها من کارهای زیادی انجام دادم ولی هنوز به جواب نرسیده … یعنی چالش های حل نشده ای است که مدام دارم با ایده های مختلف سعی می کنم حل شون کنم.
مرحله دوم: بعد از اینکه نوشتید چه چالش هایی دارید، حالا بیایید ذهنیت تون رو در مورد این چالش تغییر بدید … به جای اینکه بیایید روی نتیجه نهایی تمرکز کنید … بیایید روی سفری که برای حل این چالش دارید، تمرکز کنید.
یعنی به جای اینکه بگید مثلا :
اگر شکست بخورم چی میشه؟ اگر جواب نده چی میشه؟ بگید: چه چیزهایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؟ چه مهارت هایی رو کسب خواهم کرد؟ چه توانایی هایی در من بیدار میشه و از توانایی هام استفاده می کنم؟ چه نعمت هایی به من داده میشه؟ چه پیشرفت هایی می کنم؟
یعنی نگاهتون رو از نتیجه اون چالش بردارید و بگید فارغ از اینکه من از پس این چالش بربیام یا برنیام، اگر واردش بشم، چه قدر پیشرفت می کنم؟ چه قدر توانایی هام بیشتر میشه؟ چه قدر ترس هام کمتر میشه؟ چه قدر توکلم بیشتر میشه؟ چه قدر مهارت هام بیشتر میشه؟ چه قدر اعتماد به نفس ام بیشتر میشه؟
برای مدیریت زمان:
اگر تخصصی بیام وقت بزارم و در مسیر حل این چالش قرار بگیرم … خیلی چیزها رو در مورد مدیریت زمان یاد خواهم گرفت
مدیریت زمان من رو میتونه به آزادی زمان برسونه … طوری که زمان لازم برای انجام کارهای مختلف رو داشته باشم.
شاید اصلا منجر بشه که من نرم افزاری رو تولید کنم برای همین موضوع که کارها رو بشه به راحتی مدیریت کرد.
خیلی خیلی ترس های من کمتر میشه … مثلا ترس من از اینکه فلان کارم عقب افتاده و الان انجام اش باید بدم دیگه به کلی از بین میره و به یه آرامش و خیال راحتی میرسم که می تونم به خودم بگم همه کارهای مهم ام رو انجام دادم.
حل کردن این موضوع باعث میشه که من بتونم با سرعت خیلی بیشتری حرکت کنم و نتایجی که مثلا می خوام توی 5 سال بگیرم رو توی یک سال بگیرم … چرا؟ چون نشتی هایی که باعث میشه زمان ام رو از دست بدم رو دارم رفع می کنم.
اگر من بتونم مسئله خودم رو حل کنم، احتمالا با ارائه راه حل ام به بقیه، به هزاران نفر دیگه هم میتونم کمک کنم و اون ها هم در زندگی شون این مسئله رو کنند و از این طریق ثروت بسازم.
آزادی زمانی چیزی بوده که من همیشه دوست داشتم داشته باشم … یعنی کارها رو به بهترین شکل انجام بدم و بعد خیال ام راحت باشه که همه کارهام انجام شده و هیچ کار عقب افتاده ای نداشته باشم.
با مطالعه در مورد باورهایی که باعث میشه من بتونم زمان ام رو بهتر مدیریت کنم و ایجاد اونها در ذهن ام باعث میشه که من بهتر با مهارت باورسازی آشنا بشم و بتونم در بخش های دیگه زندگی ام هم استفاده کنم.
حل این چالش باعث میشه که من به احساس خوب آرامش و خیال راحتی برسم که همه چیز طبق برنامه هام داره انجام میشه .
مرحله سوم: کارهایی که برای حل این چالش باید انجام بدید رو به قسمت های کوچک قابل مدیریت تقسیم کنید.
مثلا اگر می خواهید زبان انگلیسی یاد بگیرید، بیایید بگید من می خوام روزی 10 دقیقه زبان یاد بگیرم، روزی 10 تا کلمه می خوام یاد بگیرم، روزی دو تا جمله رو می خوام درک کنم.
یعنی اون هیولایی که اون چالش در ذهن تون ترسیم کرده رو بیایید ترسیم اش کنید به قسمت های کوچک تر که باید قدم به قدم انجام بشه و بعد تمرکز کنید روی قدم اول!
مثل همون مثال دانشگاه! قدم اول این بود که برم اولین کلاس … اونجا مهم نبود که من در اون قدم پیروز میشم یا نه … مهم این بود که برم توی دل ترس و اون کار رو انجام بدم و خودم رو کشف کنم و ایرادات ام رو پیدا کنم.
یعنی یه کاری باشه که بتونید برش دارید و هر بار بتونید هی بهتر و بهتر بشید توش.
اوکی … من می خوام زمان ام رو مدیریت کنم و هر روز در مورد اهدافی که دارم یه سری کارها رو انجام بدم.
فکر می کنم دقیقا به اصل مطلب مدیریت زمان هم در همین صحبت استاد رسیدم … اولین باور اشتباه اینه در مدیریت زمان اینه که من فکر می کنم که برای اینکه بتونم مثلا در بحث کدنویسی مهارت هام رو افزایش بدم، هر روز باید 4 ساعت وقت بزارم … یا اگر بخوام پیاده روی خوبی انجام بدم باید هر روز 6 کیلومتر برم قدم بزنم … یعنی زمان خیلی زیادی رو برای هر کاری صرف کنم. در صورتی که اگر من بیام به جای این روش از این روشی که اون کار بزرگ رو به قدم های کوچیکی که بتونم در طول روز انجامش بدم، تقسیم کنم … همه چیز حله.
یعنی می خوام پیاده روی کنم … تا نیم ساعتش رو واقعا می تونم در طول روز انجام بدم.
می خوام روی دوره مثلا ثروت بیام کار کنم … مثلا هر روز یه تایم کوچیک روی بهبود باورهام و انجام تمرینات ام کار کنم.
می خوام پروژه بزنم … بیام پروژه ام رو به قسمت های کوچیک تقسیم کنم و هر روز یه قسمت اون رو انجام بدم.
مرحله بعدی : حالا بیایید بنوسید که مثلا امروز قرار بوده که من 10 تا کلمه یاد بگیرم … چه قدر یاد گرفتم؟ و در این مسیر هم کاری به نتیجه نهایی نداشته باشید و توی این مسیر چه قدر پیشرفت کردم؟ چه قدر توانایی هام بیشتر شده؟ چه قدر استعدادهام بروز پیدا کرده؟ و شروع کنید به تشویق کردن خودتون … یعنی تمرکز کنید روی پیشرفت.
تمرکز کنید روی بهبود … تمرکز نکنید روی نتیجه نهایی که چه فایده؟ من که هنوز نمی تونم انگلیسی صحبت کنم!
چه فایده من هنوز به اون درآمد نرسیدم؟
تمرکز کنید که من قبلا این کارها رو بلد نبودم، الان این کارها رو یاد گرفتم .
این نوع حرکت کردن باعث میشه که قدم به قدم وارد چالش ها بشید، درس یاد بگیرید و میوه هاش رو هم دریافت کنید.
هیچ چالشی نیست که انسان نتونه ازش بربیاد.
—————————————————
جمع بندی:
انتخاب یه چالش و برداشتن تمرکز از روی نتیجه نهایی بر روی سفری که در این چالش طی می کنم.
تبدیل اون چالش به قدم های کوچکی که قابل انجام باشه
نوشتن هر روزه نتایج هر قدمی که بر میدارم و تمرکز روی پیشرفتی که داره اتفاق می افته و نه نتیجه نهایی.
برنامه روزانه ام:
پروژه بزنم
مهارت هام رو در برنامه نویسی افزایش بدم
پیاده روی کنم
روی باورهام کار کنم
زمان آزاد برای کارهای دلخواهم داشته باشم، مثل مهمونی، خوش گذرونی و …
برای مهارت ام … جاوااسکریپت رو کامل یاد بگیرم.
پیاده روی می خوام هر روز انجام بشه
می خوام برای کار کردن روی باورهام دوره ثروت رو خیلی عالی مطالعه کنم و تمریناتش رو انجام بدم
هر روز یه پروژه انجام بدم.
روزانه یادگیری یه چیز جدید در جاوااسکریپت
روزانه یه پیاده روی به هر اندازه که شد
روزانه یه بهبود جدید در باورهام.
روزانه یه پروژه.
روزانه یه بهبود جدید در icoder
نتایج بعد از 2 روز ( 20 بهمن 1402 ):
نتایج بسیار عالی برام رخ داد طی همین دو روز استفاده از این فرمولی که استاد در این جلسه گفتند که در ادامه می خواهم اونها رو لیست کنم:
خیلی دوست داشتم که یه سالگرد ازدواج بگیرم و این همیشه در نظرم واقعا یه کار بزرگ و در حال حاضر نشدنی بود .. بعد اومدم اون رو به قدم های بسیار کوچک تبدیل اش کردم و قدم اول ام رو هم برنامه ریزی کردم که انجام اش بدم و الان در ذهن من برگزاری این مجلس خیلی راحت تر و دست یافتنی تر شد و هم خودم و هم همسرم احساسمون بسیار بهتر از قبل شد.
مدت ها بود که می خواستم جاوااسکریپت رو که خیلی بهش علاقه داشتم رو یاد بگیرم و اما به خاطر نداشتن زمان کافی نمی تونستم که سمت اش برم … الان براش برنامه ریزی کردم ، قدم هام رو مشخص کردم و تبدیل اش کردم به قدم های کوچک و قابل انجام و الان در مسیر یادگیری این زبان در حرکت هستم و اینقدر انگیزه ام زیاد شده که کلی براش برنامه های جذاب دارم که من رو در این مسیر با اشتیاق بیشتری حرکت میده.
یه نکته بسیار جالب در این دو قسمتی که استاد اخیرا در مورد موضوع ذهنیت قدرت مند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده منتشر کردند توجه ام رو جلب کرده .. دوست داشتم این جا به اون هم اشاره کنم.
توی این دو فایل اخیر در توضیحات استاد یه کلید رو تعریف کردند … کلیدی که به نظر من راهنمای استفاده از همه فایل های استاد هست … دارند به این موضوع اشاره می کنند که وقتی داری یه فایل رو می بینی … گوش بده و به اولین کار عملی که میرسی فایل رو نگه دار … برو اون کار رو انجام بده و بعد ادامه فایل رو گوش کن …
من برنامه نویسی رو دقیقا به همین شکل یاد گرفتم … یعنی وقتی می خواستم یه دوره آموزشی ببینم … اولش خوب گوش میدادم استاد دوره داره چی میگه و به محض اینکه احساس می کردم می خواد حالا بره اون کار رو انجام بده، اون فایل رو نگه می داشتم و خودم انجامش میدادم.
مثلا می گفت می خوایم رنگ فلان المان رو قرمز کنیم … این کار رو قبل از اینکه اون انجام بده خودم انجام می دادم .. و خب به تسلط بسیار عالی در کارم دست پیدا کردم اینقدر که من لازم نبوده هیچ نکته ای رو یه جا یادداشت کنم که بعدا بهش مراجعه کنم … به این علت که همه چیز رو درک می کردم و می رفتم جلو/
حالا استاد هم دارند دقیقا همین کلید رو به ما می دهند که اگر می خوای از فایل ها درست نتیجه بگیری باید به صورت مهارت محور اون ها رو ببینی … یعنی به فایل گوش بدی و به محض اینکه مطلب رو گرفتی بری و انجامش بدی و بعد ادامه فایل رو گوش کنی.
بنده نیز از زمانی که با استاد بزرگم آشنا شدم که ترسهایم را کمرنگ کرد ایمان و توکلم را بیشتر کرد و باورهای قدرتمند کننده ای چون هر مسئله ای راه حلی دارد و راهحلش تو خودشه
یا من توانایی یادگیریه هر کاری را دارم و شاید الان بلد نباشم ولی میرم و راه و روششو یاد میگیرم و انجامش میدم
با قلب باز میزنم تو سروصورت چالشها
بعد از اینکه به خود ارزشمندی و لیاقتم و توانایی هام بالو پر دادم
به سوادم به خلاقیتهایی که تو گذشته داشتم به مقایسه جرعتم به نسبت ترسوهایی که فراوان دورو برم میدیدم
موفق شدم از کارگری کردن به مراحل بالاتر برسم
اولش که کارگر مرغداری گوشتی بودم به نحوی مهارتهامو افزایش دادم که بتنهایی میتونستم 30 هزار جوجه را یک هفته ای پرورش بدم که حتی دکتر سر نزنه
خودمو هم زمان تو دو تا چالش میندازم
یکیش یادگیری زبان جدید یعنی آذریه و دوم کار و مهارت جدید
گفتم من خلاقم من طراحی دوست دارم من میخواهم چیز خلق کنم ،هنرمندم میرم تو کار کناف در حالی که حتی از نزدیک ندیده بودم که کناف چی هست رفتم و یاد گرفتم و خدا شاهده به دو ماه نرسید از شاگرد ساده رسیدم جایی که درصدی با استاکارم کار کردم و بعدش که آیندشو تصور کردم با روحیاتم سازگار نبود
تو دیوار میگشتم که دیدم یه شخصی آگهی گذاشته جوشکار ماهر یا نیمه ماهر میخواهم برای سبک سازی سقفهای شیروانی درست میکنن
منم که تو زندگیم از صنعت و صنعتکاری دور بودم باهاش حرف زدم گفتم من بلد نیستم ولی یاد میگیرم گفتش که ببین من وقت ندارم به کسی جوشکاری یاد بدم ها از پسش بر میایی یا نه
(منم که به تواناییهام باور داشتم چون وقت شناسو منظمم سر کار شش دانگ حواسم به کاره تو روابطم با غربیه و آشنا همیشه عالی بودم) گفتم میتونم خیالتون راحت در حالی که خودمم 50 50 فکر میکرم و گفتم کافیه بگه بیا امکان نداره ولم کنه
چون بزور از دست استاکار کنافم فرار کردم ولم نمیکرد از بس که منظم و کاری بودم
قبل از رفتنم همش نجوا می اومد که اگه برم بلد نباشم چی منکه با سنگ فرز کار نکرده ام جوشکاری نکرده ام
ولی میگفتم اونش با خدا قدم به قدم بهم یاد میده
و از قضا اولین روزی که رفتیم شاگرد اصلیش اصلا گوشیشو بر نداشت که صب با ما بیاد و مهندس کلی شاکی بود از بیتفاوتی و بدقولی اینگونه افراد و براش جالب بود که من سر قرار حاضر شدم و به قول کتاب آیین دوست یابی اولین بله را گرفتم
روز بعد که شاگردش اومد به به دیدم هم زبان خودمه و گفت خیالت راحت بلدم نباشی یادتت میدم
و ادامش همش هدایتی و قدم بقدم پیش رفتیم که کلی اتفاقات عالی و پیشرفت تو کارم داشتم
قبل از ورود به چالش ها توانایی هامو یادآور میشم و جاهایی که توکل کردم و خدا راه را برام هموار کرده
و یک ذهنیتی از اینکه کجا بودم و تا الان کجا آمده ام که همش هدایتی بوده ترسم از چالشها کمتر و کمتر میشه و راحتتر واردش میشم
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته و تمام دوستان همراه و هم مسیرم.
قدم دومی که استاد بیان کردن پاسخ به این سوال بود که اگر در زندگیمون به چالش و مسئله ایی برخورد کردیم در کل چه واکنش و برخوردی باهاش داریم؟و ایا دیدگاه و برخوردمون به مسائل اینه که یه فرصت برای بهبود و پیشرفت برام ایجاد شده یا اینکه ازشون فرار میکنیم و احساس ناتوان بودن میکنیم؟
استاد توی دوره روانشناسی ثروت میگفت من اینجا حرف قشنگ نمیخوام، من اینجا نتیجه میخوام.
چند روز دیگه من دوساله که با استاد و اموزهاش اشنا شدم و توی این یک ماه اخیر به این نتیجه رسیدم که من توی این دو سال فقط توهم زده بودم.
و برای اینکه بتونم شرایطم رو تغییر بدم اول باید با خودم صادق باشم.
حرفها و اموزهای استاد مثل یه آیینه میمونه که خود واقعی من رو بهم نشون میده، یا من میپذیرم و تغییرش میدم یا نمیپذیرم و شرایط هر روز بدتر میشه برام.
من هیچ وقت با این نگاه که تضادها کمک کننده هستند و برای رشد و پیشرفت ما در مسیر زندگیمون قرار میگرنند نگاه نکردم، همیشه در اعماق وجودم به تصاد به چشم بدشانسی و امتحان الهی نگاه میکردم.
احساس واقعیم احساس شکایت و نارضایتیه.
وقتی یه بچه توی تاریکی قرار میگیره ممکنه فرار کنه
یا سرجاش بمونه و جیغ بزنه.
ولی من هم فرار میکنه و هم در دوییدن جیغ میزنم.
قسمت دردناکش برام اینه که کاملا میدونم باید چه واکنشی به تصادهای زندگیم نشون بدم ولی غافل از زره ایی عملکرد.
وقتی با دوستام و اشناهایی که میدونم با شما استاد عزیز اشنا هستند صحبت میکنیم همشون میگن افرین چقدر خوب درسهای استاد رو فهمیدی و ……
و من توی دلم به خودم میخندم که حالا که فهمیدی حالا که میدونی چرا عمل نمیکنی، و همیشه برام سواله که چرا وقتی به تضادی برخورد میکنم کاملا غافلگیر میشم و دقیقا کارها و رفتارهایی که نباید رو میکنم.
در موردش با دیگران حرف میزنم، در موردش با خودم حرف میزنم در موردش به خدا شکایت میکنم و……
اولین قدم در اصلاح خودمون پذیرش اون ضعفه و دومین قدم در صدد اصلاح بر اومدن اون ضعفه.
ولی پذیرفتن به تنهایی هیچ تاثیری نداره.
دیروز با برادرم در مورد این فایل صحبت میکردیم و اون معتقد بود که ما خیلی خوب از پس چالشهای زندگیمون بر اومدیم و چند نمونه اورد، و من در جواب بهش گفتم این نمونه هایی که تو داری میگی اینا تصاد نیست اینا فقط عملی کردن ایده هایی است که بهمون الهام شده.
و توی کامنتهای بچها میخوندم که بعضی از دوستان هم دیدگاهشون مثل برادر من بود و برام جالب بود، که ایا من اشتباه متوجه شدم یا دوستان به اشتباه متوجه شدن که عملی کردن ایده رو برخورد با تضاد میدونند.
استاد من خیلی دوستتون دارم و سپاسگذار خدام که با شما اشنا شدم، و همیشه بر این باورم که حرفهای شما کاملا درست و بی نقصه و همیشه به خودم میگم که اگه جواب نداده برا من عیب در به اجرا گذاشتنه منه و درصدد میام که عیب و مشکلم رو پیدا کنم.
ممنون از شما و تمام دوستان همراه
سلام و عرض ادب
چالشی که تا به امروز نتونستم حلش کنم 1- پس انداز کردن هست 2- اضافه وزنم هست
با موفقیت توی هر چالشی من اعتماد بیشتری به خودم و تواناییهام پیدا میکنم قطعا ایمانم قویتر میشه راه رسیدن به خواسته هام برام هموار تر میشه
برای پس انداز کردن یک حساب بانکی باز کردم و متعهد شدم که تا 3 ماه آینده تا عددی که مد نظرم هست رو توی اون حساب نگذاشتم هیچ خرجی نکنم(البته که این هم از آموزشهای خودتون هست) وخبر خوب که توی بازه زمانی 50 روزه هدفم رو زدم البته بیشتر از عددی که تعهد داشتم بهش و الان گفتم که باید تا 3 ماه آینده اون عدد رو 3 تا 5 برابر کنم و تحت هیچ شرایطی برداشت نداشته باشم ازش.
در مورد اضافه وزنم هم متعهد شدم تاعید وزنم رو به یک عددی که مد نظرم هست به یاری خداوند برسونم و تا پایان ماه رمضان اون وزن ایده آلم رو با رژیم کتو داشته باشم انشالله.
به نام آنکه هیچ وقت مرا تنها نمیگذارد
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم بانو و همه دوستان که در سایت هستن
سوال اول : اگر به چالشی برخورد کنید چه واکنشی نشان میدهد
من تلاش میکنم درستش کنم و اول انگیزه دارم
ولی کافیه نتیجه دلخواهم نباشه ناامید میشم میگم دیدی فائزه دیدی نشد تلاشی بی فایده است اما بعد از یک روز یا چند ساعت میرم دنبال راه حلی ولی همیشه یک نجوایی تو ذهنم میگه نتیجه دلخواهم نمیشه اما من باهاش میجنگم و به خودم انگیزه میدم اما همیشه ته ذهنم همین موضوع هست گاهی وقتها احساس ناتوانی میکنم شاید این موضوع بخاطر پاشنه آشیلرمن ه که من بخاطر معلولیت جسمی که هست نمیتونم اما الان میخوام این باور درست کنم
الان همه به من میگن برو دانشگاه غیرانتفاعی تو که مشکل مالی نداری اما من میخوام تو یک شهر دیگه دانشگاهم باشه چون میخوام مستقل بشم زندگی بدون خانواده تجربه کنم و یا برم شهری که دوست دارم زندگی کنم اما به هرکس گفتم بهم خندید و گفت آدم سالم نمیتونه تو میتونی همه معلما همچین حرفی زدن حتی بهترین مشاوره تحصیلی من اما من امیدوارم خدا کمکم کنه و هدایت کنه ممکن یک چالش بزرگ باشه اما این باعث رشد من میشه اگر من دیدم مثبت باشه افکارم درست باشه در هر چالشی کلی خیریت در اونه
یادم هست سال 99 وقتی میخواستم برم رشته انسانی همه به من گفتن اشتباه میکنی همه گفتن رمدرسه عادی به درد تو نمیخورد اما من �ول نکردم و به دنبال این چالش رفتم چرا که رشته انسانی و خیلی دوست داشتم و دلم نمیخواست از جامعه جدا بمونم وقتی برم تو جامعه با مشکلات عجیبی روبرو بشم به خودم گفتم این یک فرصت من رشد کنم
درسته افت تحصیلی کردم اون هم به خاطر باورهای اشتباه خودم اما به جاش باورهای درستیو به دست آوردم و به دنبال درمان رفتم اگر مدرسه عادی نمیرفتم هیچ وقت دنبال درمان نمیرفتم یا هیچ وقت به درآمد نمیرسیدم کار ادمینیو یاد نمیگرفتم نمیگرفتم مستقل نمیشدم و یاد نمیگرفتم که زندگی رو آسون بگیرم اما الان دارم روی خودم کار میکنم که باور هام درست کنم سختگیر نباشم رها کنم دید مثبتی داشته باشم
چند روز که شرایط مالی برای من شده یک چالش و ته دلم همش به خودم میگم اشکال نداره شاید یک مسیریه که من کارم رو بیشتر یاد بگیرم و به درآمد خیلی بالاتری برسم و این روزها تموم میشه جوری که این روزهای چالش برانگیزو یادم نمیاد و من باورهام درست باشه ذهنم رو کنترل کنم میتونم زندگیم رو تغییر بدم همه چیز دست خودمه نه دست معلم نه دست پدرم یا کاردرمانم همه چیز دست خودمه
سوال بعدی:
از چه چالشی فرار کردید
سال98وقتی کلاس نهم بودم لغاتو خیلی خوب بلد بودم و جملات انگلیسی رو ولی خوب یاد میگرفتم اما قواعد رو نه و همیشه خاطر این موضوع از زبان فراری بودم و همیشه دوست داشتم برم کلاس زبان اما �گفتم نکنه من چون قواعد رو اصلاً بلد نیستم آبروم بره و ازش فرار میکردم و خیلی جاها ضربه خوردم تو این دو سال اما خیلی دوست دارم با این چالش روبرو بشم و زبان رو یاد بگیرم
وقتی کلاس هفتم بودم � امتحان ریاضی به شدت میترسیدم ولی خب مجبور بودم بدم و یادمه انقدر تمرین کردم که ریاضیمو به بالاترین نمره گرفتم همون سال یا یادمه برای من تا همین چند وقت پیش نوشتن یک چالش بود یا امتحان دادن خیلی استرس میگرفتم از یه جایی به بعد دیگه نتونستم تحمل کنم به خودم گفتم بسه هرچی بشه بشه من باید یاد بگیرم که از امتحان نترسم و نوشتنم رو اصلاح کنم نتیجم از نتیجه چند سال قبل بهتر شد استرسم کمتر شد و خدا برام درست کرد
استاد عزیزم من زدن با بقیه برام یک چالش جوری که بعضی وقتها میترسم دعوام کنن و � خاطر همین ساکت میمونم اما از وقتی حرفای شما رو شنیدم سعی کردم این چالشم رو درست کنم و خیلی موفق بودم اما با معلمم حتی مجازی صحبت میکنم یا تلفنی دست و پاهام میلرزه چون میگم نکنه الان معلمم دعوام کنه نکنه الان دیگه بگه من دیر با تو کاری ندارم متاسفانه برای من یک چالشه و من به خاطر همین تصمیم گرفتم یک چند وقتی همه چیز رو رها کنم و فقط روی باورهام و درس و کارم تمرکز بزارم
خدایا سپاس گذارم که من این فایل زیبا رو دیدم
ممنونم بابت این فایل قشنگ استاد عزیزم
استاد ممنونم که به من کمک میکنید ذهنم کنترل کنم و شرایط زندگیم رو بهترین شکل رقم بزنم
از شما متشکرم
ارادتمند شما فائزه رستگار
سلام
سوال : وقتی به مسئله ای یا چالشی برمیخورید، چه واکنشی دارید و چه رفتاری از خودتون بروز می دید؟
استاد هم گفتن که نه همون برخورد اول بلکه در کل چه نگاهی دارید؟
خب من برای جواب به این سوال باید به محیطی که توش بزرگ شدم و خانوادم رجوع کنم.
در مورد مسائل مالی چون من دیدم پدرم مسائل خودش رو حل کرده منم باورم این شده که منم از پس مسائل مالیم برمیام اگر مثل پدرم تو یه کاری تخصص پیدا کنم، حالا قبلاً فکر میکردم که حتما باید درس خوندن باشه و حالا میدونم فرقی نمیکنه و بارون خدا همه جا میباره ولی خب این بدست آوردن پول توسط پدرم با مدت زمان طولانی تر و به قول معروف آب باریکه ای و البته سختی کمتر نسبت به نورم جامعه بوده چون باور بر این بوده که چون درس خوندم و الان مهندس هستم، این شرایط راحتتر رو دارم و باوری که به ما تزریق شده هم همینه و هم این باوره که یا درس میخونی و تو زندگیت راحتی یا درس نمیخونی و میشی سپور شهرداری و زندگی سختی داری. به همین دلیل نگاه من به مسائل مالی که بهشون برخورد میکردم، این بوده که اینا حل شدنیه ولی فقط از این راه و راههای دیگه فقط خودمو اذیت کردنه. به همین دلیل درجا زدم تو مسائل مالی و پیشرفت مورد انتظارم رو نداشتم. واکنش من در مورد مسائل مالی حال بد بوده و اینکه من اونقدر لایق این نیستم که توی کار خودم پول بسازم و حتما باید به اون حد بالاتری که تو ذهنم از خودم انتظار داشتم برسم تا لایق پول بشوم. کمال گرایی همیشه واکنش من به همه چیز از جمله مسائل زندگیم بوده و باعث شده حالم بد بشه چون فکر میکردم فعلا که راهی ندارم و باید بسوزم و بسازم و این شرایط رو تحمل کنم تا اون زمانی برسه که به اون حد مورد انتظار ذهنی خودم برسم تا درآمد و پول از کاری که عاشقشم وارد زندگیم بشه و به خاطر این کمال گرایی، خیلی زود هم دلسرد میشدم از ادامه مسیر به صورت قدرتمند و فقط چون تو مسیر بودم و باید یه سری کارها انجام میشد و مجبور بودم انجام بدم، ادامه میدادم وگرنه وقتی یه مدت یکسالی فاصله افتاد بین حرکت کردن های من برای عشق و علاقم، می بینم که حتی قدم برداشتن برام سخت شده چون دیدگاهم با توجه به کمال گراییم اینه که یا باید خوب خوب باشم تا باشم یا بهتره نباشم و همین انگیزه های منو سرد کرده بود از حرکت. پس واکنش من به مسائل مالی و کاریم، ایگنور کردنشون و منتظر یه روزی بودن که خوب بشه بوده نه اینکه حرکت کنم و از کوچولو شروع کنم تا خوب بشه.
این جمله شما استاد که گفتید که طرف احساس میکنه باید از قبل همه چی رو بلد باشه که وارد اون موضوع بشه و به خاطر اینکه بلد نیست احساس میکنه اگر وارد این چالش بشم شکست میخورم پس واردش نمیشم. این جمله دقیقا منم و همیشه فکر میکردم خیلی باید کامل باشی و در مورد همه چی کارت بدونی تا بتونی پول بسازی. حتی در مورد مهاجرت هم همین فکر رو داشتم که من که نمیدونم کجا میخوام کارمو ادامه بدم، پس شاید اگر برم دست از پا درازتر برگردم پس بهتره نرم.
پس در مجموع من با توجه به گذشتم، رفتاری که موقع مسائل از خودم بروز میدم، ولش کردن و بیخیال شدنه.
البته باید بگم این رفتار خیلی وقته بهتر شده ولی وقتی می بینم الآنم دوباره برای یه سری حرکت های جدید، دارم دست دست میکنم و به خاطر کمال گرا بودنم، منتظر یه زمان خاصیم، میفهمم هنوز انگار تو درونم خودمو باور ندارم که از پسش برمیام و با هر مسئله ای روبرو بشم، حلش میکنم وگرنه که حرکت میکنم و از کم شروع میکردم. در مجموع وقتی به گذشتم نگاه میکنم، خیلی مسائل بوده که حل کردم و تونستم پیشرفت کنم. دقیقا به اندازه ای که کمال گرا نبودم و حرکت کردم، مسائل منم حل شده. مثلا توی دوران خدمت، ما 7-8 تا سرباز بودیم که کارهای یه معاونت رو انجام میدادیم، اولش من یه قسمتی بودم که بیشتر امور مربوط به تمیزکاری و شست و شو بود ولی دلم میخواست از توانایی هام بیشتر استفاده بشه و هم اینکه کارم راحتتر بشه و محیطم هم بهتر بشه. خب من از قبلاً یکم تایپ کار کرده بودم و با صفحه کلید آشنا شده بودم ولی سرعتم پایین بود و وقتی ازم میخواستن که براشون کارای تایپی انجام بدم، سعی کردم با استفاده از همون فضا سرعت و دقت تایپم رو بالا ببرم و لذت میبردم از اینکار و خودمو به چالش میکشیدم هربار تا سرعت و دقتم رو بالا ببرم و بعد تو همون معاونتی که ما بودیم، رئیس یه قسمتی وقتی فهمیده بوده کار من خوبه، ازم خواست بیام قسمت اونا و کاراشونو انجام بدم. یه سری چالش ها داشت تو قسمت اونا بودن، باید یه سری چیزا حفظ میکردم تا موقع تایپ با اون الگو پیش برم و چالشهای دیگه ای مثل برخورد با آدمای مختلفی که بودن و هر کدوم یه اخلاقی داشتن و من باید مدیریتشون میکردم، چالش خوب انجام دادن وظیفم به عنوان تایپ کردن با اون الگوها که مورد ایراد واقع نشه و … و خب خدا رو شکر از پس خیلی چالشهای دوران خدمت برآمدم و باعث شد رشد کنم. نکته جالب اینکه خیلی از سربازا به خاطر چالشها و مسائلی که میدونستن این قسمت از معاونت داره، ازش فراری بودن و میخواستن جایی باشن که کمترین مسئولیت رو داره و اصلا دوست نداشتن وارد همچین چالشی بشن ولی من خیلی دوست داشتم چون می دیدم اوضام بهتر میشه، روزام قشنگ تر و با برنامه تر میشه، محیط بهتره، جاییه که میتونم احساس کنم دارم رشد کنم و واقعا لذت میبردم از بودن تو اون فضا و خیلی راضیم از این انتخاب آگاهانم با وجود تمام مسائل و چالشها و مسئولیت های سنگینی که داشت که همه ازش فراری بودن. یه نکته هم اینجا وجود داره اینه که من توی این موقعیت توی خدمتم می دیدم که چه نعمتهایی وجود داره، فرصتی می دیدم برای پیشرفت، موقعیتی برای بهتر شدن، برای بزرگتر شدن ظرفم، برای آماده تر شدن برای دریافت نعمت های خدا و به همین دلیل راحت تونستم وارد چالش بشم، گاهی اوقات ما چیزی نمی بینیم از اینکه این حرکت ما و ورود ما به این چالش چه نتایج خوبی میتونه برای ما داشته باشه، اینجور جاها باید اولا بگردیم دنبال افرادی که حرکت های مشابه کردن و چقدر رشد داشتن تا انگیزه ما برای این حرکت بیشتر بشه، دوما به نتایج درونی و تغییر شخصیتی که این حرکت برای ما داره باید فکر کنیم اونوقت خیلی راحت حرکت میکنیم.
حتی خود رفتن به خدمت هم چالشی بسیار بزرگ برام بود. هم ترس بود که الان فوتبال و زندگیم چی میشه هم کمال گرایی بود که دلم میخواست همه چی کامل باشه و هیچ مسئله ای نباشه ولی خب همیشه مسائل هستن و چیزی که باعث شد حرکت کنم توکل به خدا بود که گفتم خدایا میرم هر مسئله ای هم باشه حلش میکنم با کمک خودت و تصمیمی که سالها به تعویق انداخته بودم به خاطر کمال گرایی و ترس، رو انجام دادم و خیلی راضیم چون خیلی از جهات مختلف کمکم کرد خصوصا اینکه دیگه محدودیتی به خاطر کارت پایان خدمت ندارم و خیالم راحته و ذهنم از این دغدغه بزرگ رها شده و تمرکز بهتری میتونم بزارم روی مسیرم.
توی فوتبال هم همین بوده. چالشهای مختلفی بهشون برخورد کردم و به اندازه ای که خودمو لایق می دیدم، به اندازه ای که کمال گرایی رو گذاشتم کنار و حرکت کردم، از مسائلم گذر کردم و بزرگتر شدم.
دیشب سوال این فایل رو از متن جلسه خوندم و یاد کریستیانو رونالدو افتادم که چه خوب وقتی توی رئال مادرید بود و اوضاع خوبی داشت، برای خودش چالشهای دیگه ای انتخاب کرد و رفت ایتالیا و چقدر هم اونجا هم خوب بود. از اون طرف لیونل مسی بنا به شرایطی مجبور شد از باشگاهش بره، یعنی به انتخاب خودش نبود و چقدر هم براش خوب شد و شاید اصلا اینکه قهرمان جهان شدن، از همون جایی شروع شد که وابستگی هاش از تیم باشگاه محبوبش بارسلونا خیلی کمتر شد و وارد چالشهای جدیدی کرد اونو و نهایتا قهرمان جهان شد ولی به غیر این قضیه، همینکه مهاجرت کرد از شهری که از سنین نونهالی و نوجوانی توش بزرگ شده بود، خودش کلی پیشرفته.
جواب به تمرینات این فایل
سوال: چه چالشی دارید که در حال حاضر دارید ازش فرار میکنید؟
برای من چالش درآمدزایی از فوتبال هست که دارم نادیدش میگیرم و به جای حل مسئله دارم آشغالارو میزنم زیر مبل
مرحله بعدی هم اینه که بجای اینکه روی نتیجه نهایی تمرکز کنم، روی این سفری که برای حل این چالش دارم تمرکز کنم یعنی به جای اینکه بگم اگر شکست بخوره اگر جواب نده چی میشه، بگم چه چیزهایی توی برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت، چه مهارتهایی رو کسب خواهم کرد، چه توانایی هایی در من بیدار میشه و از توانایی هام استفاده میکنم، چه نعمتهایی به من داده میشه چه پیشرفت هایی میکنم.
یعنی فارق از اینکه من از پس این چالش بربیام یا نه، اگر واردش بشم چقدر پیشرفت میکنم چقدر توانایی هام بیشتر میشه، چقدر ترسهام کمتر میشه، چقدر توکلم بیشتر میشه، چقدر مهارتهام بیشتر میشه.
این جملات رو باید با آب طلا نوشت. چقدر من سر همین قضیه که تمرکزم روی نتیجه نهایی بوده، ادامه ندادم و فکر کردم جواب نمیده یا نمیشه و خیلی کارها رو نکردم که اینم باز مرتبط میدونم به عجله خودم برای کسب نتیجه و توکل نکردن به خدایی که قدرتش مافوق قدرتهاست به عنوان کسی که هدایتم میکنه و من به خواستم میرسم فقط باید صبر داشته باشم و با توکل قدم بردارم. همیشه تو وجودم این بوده که چه فایده اگر این حرکت من به نتیجه مالی نرسه. اصلا ارزشی نداره. برام مهم بوده و هنوزم میدونم هست که از نظر بقیه تایید بشم و کاری رو انجام بدم که حتما نتیجه مالی داشته باشه تا سرمو جلوی بقیه بالا بگیرم و احساس ارزشمندی کنم. الان با این تمرین به من کمک کردید تا کانون توجهم رو از عجله بردارم و بزارم روی اینکه با هر بار حرکت کردن برای حل این مسئله چه پیشرفت هایی میکنم و چه نعمتهایی وارد زندگیم میشه و کانون توجهم میره روی تک تک پیشرفتهای ریز و درشتم. مقایسه بیجای خودم با دیگران باعث شده بود یادم بره که اون طرف هم که دارم خودمو باهاش مقایسه میکنم، یه مسیری رو طی کرده که اولش هیچ پولی نبوده ولی ادامه داده با احساس خود ارزشمندی و نگاهش به نتیجه پایانی نبوده چون مطمئن بوده نتیجه پایانی از راه میرسه و همینطور از پیشرفت های کوچیک کوچیک لذت برده و به جایگاهی که الان داره رسیده.
قسمت سوم هم کارایی که باید انجام بدم برای حل این مسئله و چالش زندگیم رو به قسمتهای کوچیک قابل مدیریت تقسیم کنم.
مثلا برای من الآن شروع کردم به بدنسازی در منزل. قبلش همش فکرم این بود که حتما باید برم باشگاه بدنسازی و اونجا تمرین کنم. بعد خب سختم بود به خاطر بحث رفت و آمدش و اینکه حتما باید ساعات خاصی اونجا میبودم و یه سری مسائل دیگه و چند روز پیش ایده به ذهنم رسید که من میتونم با وزن آب و استفاده از گالن کوچیک 10 لیتری هم وزنه برای خودم ایجاد کنم و تمرینات پا رو انجام بدم مثلا اسکات یا دو قلو و هم وزن بدنم هم وزن آب داخل گالن، مثل فشاری هست که بخوام تو باشگاه بیارم و بعدش که انجام دادمش تو حیاط خونه، دیدم چقدرم خوب فشار بهم میاد و خیلی مناسب عضلاتم رو تخریب کرد و دیدم فعلا میتونم بدون هزینه خیلی راحت بدنسازی کنم تو خونه. کش ورزشی هم دارم که حرکات بالا تنه و تمرین تقویت عضلات پشت رون و همسترینگ رو انجام میدم باهاش و خیلی راحت کرده کارمو. یعنی نیاز نیست فعلا هزینه کنم چه مالی چه زمان و انرژی ای که باید بزارم برای رسیدن به باشگاه، چقدرم خوب شده و آزادیم بیشتر و تو فضای باز حیاط با اکسیژن زیاد تمرین میکنم. پس یکی از قدمهای من اینه. با توجه به اینکه بدنم حسابی تحت فشار قرار میگیره باید حداقل 4-5 روز یه بار فعلا تمرینات پایین تنه داشته باشم. برای روزای بینش تمرینات بالا تنه مدنظرمه که مثلا تمرین پشت بازو انجام بدم تا دستام قویتر بشه و راحتتر بتونم شنا برم و بعد که قویتر شد تمرینات شنا رو بیشتر برم و برای مرحله بعد شناهای سختتر رو امتحان کنم. بحث یادگیری مباحث فنی فوتبال هست که یه سری برنامه هست میتونم بشینم نگاه کنم و درک فنی فوتبالم رو بالا ببرم، برای درک بهتر هم مثل فایلهای استاد که خیلی گوش میکنم تا بهتر درک کنم، اونا رو هم زیاد تکرار کنم هر قسمتی رو تا درکم ازش افزایش پیدا کنه و حتما هرروز توی تمرین ستاره قطبی این رشدهای کوچیک و درک های جدیدی که در هر فعالیتی دارم رو یادآور بشم به خودم تا تشویق بشم و تمرکزم روی بهبود و پیشرفت باشه نه نتیجه نهایی. کار کردن روی باورهام با دوره احساس لیاقت هم هست که اینم یه قدم دیگه برای این چالشم هست که میتونم بردارم. آروم آروم که بدنم آماده بشه هم میتونم تمرینات فیزیکی بیشتری انجام بدم مثلا تمرینات دویدن، استارت، شرکت در مسابقه و … و هرروز واسه خودم یه چالش بزارم که به فرض مثال امروز یک دریبل موفقیت آمیز داشته باشم بعد که رسیدم بهش، بکنمش دوتا دریبل و همینطور پیش برم. بحث فنی همینطور، سعی کنم هرروز بیشتر از اون آگاهی هایی که دریافت کردم استفاده کنم. بشینم برای خودم روی یک کاغذ بزرگ بنویسم هدفها و قدمهایی که باید بردارم و قدمهای بعدی رو هم مشخص کنم تا یک مسیری برام روشن بشه که برای موفقیت باید برش دارم.
در پناه خدا شاد باشی دوست من
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیز
سوال اول:
-در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
1)شاید یکیش این باشه که راجع به کارم استمرار ندارم و زود منتظر نتیجه ام و وقتی یکم فعالیت میکنم(چه فیزیکی چه باورسازی) و نتیجه ای نمیاد باز شونه خالی میکنم.که خودمم میدونم اگه تا الان ادامه داده بودم خیلی جلو بودم تو بحث مالب.
2)یکی دیگه اینکه احتمالا میترسم از قبول کردن مسیولیت یک رابطه ی جدی،چون فک میکنم از پسش برنمیام یا ته ذهنم باور عدم اعتماد رو میدونم دارم بخاطر تجربه ام.چون از طرف مقابل اشتباه دیدم هنوز سختمه بپذیرم بخاطر باور های خودم بوده که این تجربه رو داشتم و آدم شکاکی شدم درکل.اینو درستش نمیکنم.
سوال دوم:
1)من تو برخورد با این چالش بخاطر تمرین کردن و مطالعه کردن راجبش کلی مهارتم بالا تر میره و اعتماد بنفس و احساس لیاقتم بیشتر میشه.
نعمت هایی مثل برخورد با آدم های جدید که خدا میدونه چه دست های خوبی بشن برام یا چه دوست های خوبی بشن برام،میرم تو دل چالش ها با آزمون و خطاها چه تجربه های بیشتری کسب میکنم.
اونوقت خودم رییس خودمم کار خودم رو دارم میتونم به کلی از اطرافیانم کمک کنم و منم که عاشق هدیه دادنم پس خیلی از این بابت لذت میبرم.
کیفیت زندگیم بالاتر میره و آزادی بیشتری بدست میارم.
2)من تشکیل خانواده رو خیلی دوست دارم پس اگه برم تو دل این چالش اول خودم به یه آرامش میرسم به خودم و طرف مقابلم احترام بیشتری میذارم،تجربه های عالی ای مثل سفر های بهتر بدست میارم،احساس لیاقت بیشتری بدست میارم بجای نشونه های بد نشونه های خوب و آرامش دهنده میبینم و اینارو تایید میکنم.
مرحله سوم:
1) -روزی یک طرح رو کار کنم.
– هفته ای 3 تا پست درست کنم بذارم.
-روی باور های ثروت سازیم کار کنم روزی یک ربع.
-اون فایلی که راجع به باورهای محدود کننده ام راجع به این موضوع درست کرده ام رو گوش بدم.
-احساس لیاقت راجع به کاری که دارم انجام میدم ایجاد کنم.
(من چون میدونم تایم انجام این کارهارو دارم قطعا بنظرم میتونم روزی 2-3 ساعت براشون وقت بذارم)
و این قدم اولیه که برای این چالش به ذهنم رسیده.
2)-به دنبال الگوهای درست و مثبت باشم،زوج هایی که عاشقانه همدیگه رو دوست دارن و رابطه ی پر از اعتماد دارن و آزاد در عین حال،افراد متعهد در رابطه.
-ایجاد احساس لیاقت برای داشتن رابطه ی خوب و نوشتن خصوصیاتی که میخوام و تجربه ای که میخوام داشته باشم.
از انجام قدم هام و نتیجه هاشون تو قسمت پاسخ به همین کامنت براتون مینویسم.مرسی از استاد عزیزم
شاد و سلامت و ثروتمند باشید
سلام خدمت استاد عزیز و مریم جون مهربون
استاد خیلی از شما سپاسگزارم که این فایل عالی در مورد چالشها رو در سایت قرار دادید.
پاسخ به سوال:
راستش وقتی قبلآ به یک مشکلی در زندگی برخورد میکردم، احساسم این بود که با صورت به یک دیوار بتونی برخورد کردم، حس ناامیدی شدیدی بهم دست میداد و اصلا به راه حل فکر نمیکردم.
ولی بعد از گذراندن دورهها و کار کردن روی خودم، اگر الان به مشکل یا چالشی برخورد کنم اولا مطمأنم که در آن برای من خیری نهفته است و فقط ظاهر آن بد به نظر میرسه دوما اینکه دنبال راه حل میگردم و اگر لازم باشه از کسی کمک میگیرم.
برای مثال اخیرا در رابطه با پسرم به یک چالش برخورد کردم در وحله اول سعی کردم که این مشکل رو برای خودم خیلی بغرنج نکنم بعد با خودم تکرار کردم که فقط ظاهر قضیه بده و قطعا خیری در آن هست. جالبه که بدونید من قبلا از خدا خواسته بودم مشکلم را در رابطه با پسرم به یک صورتی برای من حل کنه. چون من هر قدر تلاش کرده بودم نتوانستم حلش کنم و دیگه واقعا کاری از دستم برنمیومد تا اینکه خدا درخواست منو اجابت کرد و من مطمنم که در واقع با حل این چالش اون مشکلی که داشتم براحتی برای من حل خواهد شد فقط باید از خدای خودم سپاسگزار باشم که به من صبر داد تا اون مسِله به این شکل حل بشه.
الان واقعا خودم رو تحسین میکنم بابت استقامت و ایمانی که به قانون الهی دارم. همش با خودم میگفتم که اگر بیام و همیشه با پسرم بحث بکنم، سطح انرژی خودم پایین میاد و به همین خاطر همیشه سعی میکردم خوبیهای پسرم رو برای خودم مرور کنم و به اونها توجه کنم و فکر میکنم بعد از مدتها نتیجه اش رو گرفتم. الان با و جودیکه در حال برطرف کردن چالش هستم ولی بسیار خوشحالم که پاداش خودم رو گرفتم و از طرفی به خودم یاداوری میکنم که نتیجه اصلا مهم نیست همینکه صبور بودم و بر ترسهام غلبه کردم و تا اونجایی که تونستم بر طبق قانون عمل کردم بسیار عالی است.
خداوندا هزاران هزار بار ازت ممنونم بخاطر قوانین زیبا و بدون تغییرت
بار الها سپاسگزارم که منو توی این مسیر قرار دادی
الان که فکرش رو میکنم اگر این چالش قبلا برام پیش میومد شاید تا حد دیونگی پیش میرفتم ولی الان کاملا ریلکس و با اعتماد به نفس دارم اوضاع پیش اومده رو مدیریت میکنم.
استاد عزیزم براتون بهترینها رو از خداوند وهاب خواستارم.
خدا یارو یاورتون
سارا رکنی
سلام استاد عزیزم امیدوارم که حالتون عالی عالی باشین!
امشب مثل هزاران باری که این کارو کردم اومدم و نشانه ام رو دیدم و چقدر به این حرفاتون احتیاج داشتم. و نمیتونستم که جلوی خودم رو بگیرم که این کامنت رو براتون نذارم چون نتایجم روز به روز بیشتر میشه و دوست دارم بنویسم که آموزه های شما باعث شده که من اینقدر زندگیم بهتر بشه! خداروهزاران بار شکر میکنم که شما هستین و اینقدر حرفای عالی برامون میزنین. من نزدیک دو ماهی است که مهاجرت کردم. یه مهاجرت عالی! چون دو تا زبان بلدم و اقامت دایم هستم، چیزی که اینجا توی کانادا همه آرزوش رو دارن و همه چیز برای من راحت است و به یه روشی اومدم که کامنتش رو قبلا توی بخشی از سایت گذاشتم و باور نکردنی است.
این نتایج فوق العاده همه و همه نتیجه سایت شماست و حرفاتون که من عملیش میکنم. استاد عزیزم من با مهاجرت کردن یه سری از ترس هایی که در درونم بود و نمیدونستم که وجود دارن رو کشف کردم و اینجا دارم روی خودم کار میکنم و خودم رو پیدا میکنم. همش به خودم میگم که قوانین همه جای دنیا کار میکنن و ثابت هستن و اینجا انرژی مثبت بیشتر هست و راحت تر تمرکز میکنم و ورودی هام رو کنترل میکنم. به نظر من مهاجرتی که شما روش تاکید دارین که اینقدر مهمه ، یکی از دلیل هاش روی من این بوده توانایی هایی رو توی خودم کشف کردم که نمیدونستم دارمشون.
استاد عزیزم اولین روزهایی که اومده بودم کانادا و توی اتوبان از کنار اتوبانی که میرفت به نیویورک رد می شدیم میگفتم واووو من الان چقدر به تن پا و استاد نزدیک تر شدم و اومدم اینطرف کره ی زمین. استاد عزیزم من یکی از چیزهایی که باهاش دست و پنجه نرم میکنم اینجا ترس از تنهایی است. همسر من هنوز نیومده و من تنهام با اینکه اینجا فامیل دارم و شاگردان و دوستان زیادی که همه یه عنوان دستان خدا خیلی به من کمک کردن، ولی این یه فرصتی بوده برام تا اینجای کار که خدا رو در درون خودم پیدا کنم. یه تایم هایی بوده که دنبال خونه میگشتم و گم شدم و چشمامو بستم و از خدا کمک خواستم و یه آدمی یهو سر و کله اش پیدا شده و راه رو به من نشون داده! من درک کردم که خدا همه جا هست و همیشه هر چیزی که من بخوام به من داده میشه و نیازی نیست که همسر من باشه تا مواظبم باشه. به شما فکر میکنم و مریم جان که یه تایم هایی کنار هم نیستین یه مدت طولانی و حرفای شما رو به یاد میارم و تمرین میکنم روی خودم و موفق بودم تا الان. این تنها اومدن من به کانادا یه مرحله از تکامل روح من و رسیدن به خود باوری بیشتر بوده.
اینجا در مدت دو ماهی که اومدم سه تا خونه عوض کردم و خونه ها هر کدوم تضادهایی برام داشتن که توی خونه ی بعدی اون تضادها برطرف شدن و به عینه ارزش تضاد رو توی زندگیم درک میکنم. الان سه شبه که اسباب کشی کردم به خونه ی جدید که یه همخونه ای دارم ولی از خونه جدید فرار میکردم و خونه دوستم می موندم تا با این تضاد مواجه نشم. ولی امشب به خودم گفتم که سارا باید بری و شب رو توی خونه ات بمونی و بری تو دل ترست. وقتی اومدم سریع اومدم سراغ نشانه ام توی سایت و این فایل شما رو گوش کردم که به بهترین تایم حرفایی که باید رو از زبون شما شنیدم و باعث شد که به خودم بگم آفرین که به ترست غلبه کردی و اینو درک کنم که یه چیزایی توی مهاجرت طبیعیه و اینکه میشناسیمشون و روشون کار میکنیم چقدر خوبه. ما از دوران مدرسه و کودکی برنامه ریزی شدیم که از منطقه ی امن بیرون اومدن یعنی نابودی در صورتیکه هر بار از منطقه ی امن ام بیرون میام پیشرفت و نعمت و آرامش فراوان تر و لذت رو دریاف میکنم. چقدر اینجا آدم هایی رو دیدم که سفرهای زیادی کردن و تنهایی زندگی میکنن ولی حالشون خوبه و رها هستن و دارم روی خودم در این زمینه کار میکنم.
وقتی اومدم مونترال و یک ماه گذشت متوجه شدم که اینجا دقیقا جایی بوده که در اوضاع کنونی من برام بهترین انتخاب بوده چون زبان فرانسه بلدم و چقدر اینجا موقعیت های عالی برام هست و همونطور که شما گفتین من در راه پیشرفتم به موانع توی ایران فکر نکردم و دنیا جای منو عوض کرد و آورد جایی که از لحاظ کاری و زندگی تضادهای توی ایران رو نداشته باشم. خیلی دوست دارم از زیبایی هایی که اینجا میبینم بگم براتون. روز به روز کیفیت زندگیم و احساس لیاقت ام داره میره بالاتر چون تمام چیزهایی که توی ایران نمیتونستم بخرم رو کم کم دارم اینجا میخرم. اینقدر به حرفاتون گوش کردم که یه سریشون ملکه ی ذهنم شده و سعی میکنم موقع عمل اجراشون کنم.
توی مونترال همه ی ایرانی هایی که تا الان دیدم خیلی خیلی عالی بودن و چقدر بهم کمک کردن! عاشق موقع هایی ام که سوار اتوبوس میشم و اکثرا مردم به راننده سلام میکنن و بهش روز بخیر میگن و این کلی حس خوب بهم میده! عاشق اجرای قانون ام اینجا و اینکه مردم موقع داخل مترو و ساختمون ها شدن در رو برای همدیگه نگه میدارن! هوا تمیزه و خیابون ها دلباز است و من طبیعت رو میبینم و اینجا عاشق زمستون شدم! اینا رو سارایی داره میگه که بالا و پایینی های زیادی داشته این مدت ولی حالشو با تمرکز روی این چیزای مثبت خوب نگه داشته و با گوش کردن به صحبت های استاد عباسمنش توی جای جای مونترال ذهنش رو سعی کرده کنترل کنه!
همه چیز یه جوری رفته جلو تا من برم تو دل ترس هام و مثلا کارت بانکیم دوبار بلاک شد تا من به ترس تلفن زدنم غلبه کنم و زنگ بزنم برای درخواست درست شدنش! کردیت کارتم هنوز نرسیده به دستم و من بعد از دو ماه هنوز زنگ نزدم برای پیگیری کردنش چون ترس ام هنوز از این بابت برطرف نشده! زبان بلدم هر دو زبان رو ولی از ایران کلا تلفن زدن رو دوست نداشتم و دارم این باور رو توی ذهنم درست میکنم و فقط باید برم توی دلش و انجامش بدم.
دوستم یه پرینتر خریده بود و اشتباها زبانش عوض شده بود و باید درست میشد. برام جالب بود که با اینکه خودش هیچی بلد نبود داشت همه تلاشش رو میکرد تا حلش کنه و به کمک گرفتن از نفر سومی فکر نمیکرد. در صورتیکه اگه من الان توی ایران بودم میگفتم بلد نیستم و عصبیم میکنه و از خواهر یا همسرم میخواستم که درستش کنن و میگفتم من از کامپیوتر سر در نمیارم! به خودم گفتم سارا این قضیه پیش اومده برای تو تا به این ترست غلبه کنی و اینجا کسی نمیتونه کمک کنه پس پاشدم سرچ زدم توی یوتوب و با گوگل اون زبان عجیب غریب رو لغت به لغت ترجمه کردم تا بتونم زبان پرینتر رو به انگلیسی تبدیل کنم و بعد از دو ساعت که درست شد به خودم افتخار کردم و دیدم که همه چیز باور من است و من هر کاری که بخوام رو می تونم انجام بدم و راه انجامش به من گفته میشه! در واقع من اینجا تضادها رو یه فرصت میبینم تا از لحاظ روحی و باوری بیشتر روی خودم در عمل کار کنم و خودمو بهبود ببخشم.
توی کانادا هم مثل آمریکا وسیله هایی که خریداری میشه رو خودمون باید سرهم کنیم و این باعث میشه آدم همه کاری رو سعی کنه انجام بده و توانایی انجام کارهای مختلف رو توی خودش ایجاد کنه و این باعث تغییر ذهنیت و پیشرفتش بشه.
روز اولی که توی هواپیما داشتم میومدم مونترال یه وویسی از شما شنیدم که راجع به مهاجرت بود و میگفت که باید از لحاظ ذهنی یادگیری رو یه چیز لذت بخش باور کنیم و همین باور باعث شد که من بتونم با این حجم زیاد از اطلاعات و چیزای جدیدی که اینجا یاد میگیرم کنار بیام و ازشون لذت ببرم. مهاجرت یه شروع از صفر است که فقط با آگاهی به قدرتی که در درون ماست می تونیم ببریمش جلو و در عین لذت بردن از فرصت های سر راهمون برای تجربه ی لذت های بیشتر تلاش کنیم.
هرچیزی که میخوام جلوی راهم قرار میگیره با کمترین قیمت! و دقیقا روزی که برای خرید میرم یه تخفیف حسابی خورده اون شی. مثلا چند روز پیش کاپشنی که دوست داشتم و قیمت اصلیش 200 دلار بود رو خریدم 39 دلار و دوستم باورش نمیشد و میگفت چطوری امکان داره؟ خیلی دارم روی پاشنه ی آشیل ثروت ام کار میکنم و باورهای منفی رو شناسایی میکنم و مطمعینم که اگه به شنیدن حرفای شما ادامه بدم همه چیز بهتر و بهتر میشه! و یادم نمیره که روی نتایج حتی کوچیک تمرکز کنم و تغییر رو از روی نتایج متوجه بشم و ادامه بدم.
طبق گفته های شما من این باور رو توی خودم پرورش میدم که هیچ قانونی وجود نداره و همه چیز اونطوری که من باورش میکنم رخ میده. برای الان که دارم کار پیدا میکنم خیلی باورهای منفی هست که کار تخصصی نمیشه پیدا کرد و سخت است ولی من دارم سعی میکنم همون باورهای منفی که محیط و اطرافیان میدم رو برعکس کنم و بنویسم در موردشون تا سورپرایز کنم بقیه رو توی این کار راحتی که پیدا میکنم. تا اینجای کار خیلی خوب رفتم جلو و همه میگن خیلی طول میکشه ولی من یه درخواست همکاری دریافت کردم. و روزی من بیزینس خودم رو خواهم داشت و دارم براش چیزهایی که باید رو یاد میگیرم تا هدایت بشم به بهترین روش انجام بشه.
خیلی خیلی ممنونم ازتون به خاطر حرف های خوبتون و اینکه اینقدر زندگی های ما رو قشنگ کردین!
دوستتون دارم استاد عزیز و مریم جانم!
ادامه مبحث فایل:
_ممکنه من شکست بخورم پس چرا من شروع بکنم:
چهار ساله که توی کسب و کارم از سالنم درآمد بالایی ندارم و حتی تغییری هم توی روند کارم و بهبود اساسی ندادم (تلاش کردم ولی نشده چون واقعا آدم پرتلاش و با انگیزه ای هستم و جالب که برای دیگران نسخه می پیچم و میروند استفاده میکنند ورشد میکنند ولی برای خودم نتونستم این مساله را تا حالا حل کنم ) ولی خودم ظاهرا فکر می کنم چنین باوری که برای شکست خوردن باشه نیست .
_باور اینکه من توی هر کاری از اول خوب نباشم تا آخر هم نمی تونم خوب باشم .
نه این باور برای من خیلی ضعیفه.
_چالش ها رو مجازات از طرف خداوند میبینند.
قبلا این دیدگاه رو داشتم ولی با کار کردن روی باورهام الان خیلی ضعیف هست .
تمرین 1ول
چه چالش و مسئله ای خاص ازش فراز میکنید؟
بالا بردن مهارت شنیون و راه اندازی کسب و کارم به صورت رسمی و جدی
تمرین دوم
تغییر ذهنیتم برای این چالش:
کاری به نتیجه چالش نداشته باشم و فقط به مسیر نگاه کنم و یگم چه چیزهای رو توی این چالش یاد می گیرم ، چه مهارت های رو یاد خواهم گرفت؟چه توانایی های در من بیدار می شود، چه پیش رفتهای من میکنم
تمرین سوم
کارهای که برای چالش این مسئله میتونی انجام دهید را به قسمتهای کوچکتر تقسیم کنیم و دست به عمل بزنیم.
تمرین چهارم
تمرکز و دیدن اینکه چقدر رشد و پیشرفت کردم چقدر توانایی هام بیشتر شده چقدر استعداد های ازم شکوفا شده و مدام خودم را تشویق کنم تمرکز کنم روی پیش رفت و بهبود.
وقتی یه چالشی در زندگی برام به وجود میاد، چه واکنشی نشون میدم؟
آیا نگاه شما این است که :
این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفت ام هست؟
یا احساس ناامید و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟
من مدام به فکر حل کردن و استفاده از راه های مختلف برای حلش هستم … یعنی سعی می کنم مدام ایده های مختلف رو تست کنم، در مورد راه کارهایی که میشه انجام داد تحقیق کنم، سعی کنم قلب ام رو باز نگه دارم و احساس ام رو خوب، تا الهامات رو دریافت کنم و اون مسائل رو حل کنم.
شغل من برنامه نویسی است و هر روز با چالش ها و مسائل مختلف در کارم مواجه هستم … اوایل خیلی از مشکلاتی که می تونست بعد از پروژه ایجاد بشه، می ترسیدم و یا حتی از اینکه کارفرما چیزی بخواد که من نتونم بزنم یا قبلا انجامش نداده باشم، می ترسیدم … اما به مرور زمان که اعتماد به نفس ام بیشتر شد و دیدم می تونم از با داشتن احساس خوب و آرامش چالش های بسیار بزرگی رو حل کنم و خداوند هر لحظه داره بهم ایده می ده و من رو هدایت میکنه … خیال ام خیلی خیلی راحت تر شد و الان وقتی کارفرمام میگه فلان کار رو می خوام انجام بدی من فقط بهش می گم چشم و دیگه نگران این نیستم که اصلا من تا الان اون کاری که اون میخواد انجام بشه رو انجام ندادم یا تجربه ای در موردش ندارم … میگم چشم و بعد خیلی راحت ایده هاش میرسه و انجامش میدم.
برنامه نویسی خیلی به من کمک کرده که ذهن ام خلاق تر بشه و با حل کردن چالش های مختلف در زندگی ام هم ترس ام بریزه و هر چی میگذره احساس می کنم که ذهنیت کلی ام در مورد چالش ها از اینکه یه چیز عجیب و غریب و ترسناک هستند داره به اینکه یه چیز کاملا طبیعی و مفید هستند، تغییر می کنه و اینها رو به چشم نقطه ای برای رشد کردن می بینم … مثلا وقتی که می خوام یه چیزی رو به سایت اضافه کنم که تا الان نکردم و برام چالش برانگیز باشه .. یعنی من با محدودیت های خودم روبه رو شدم و اگر الان اون رو حل کنم، کوچکترین اتفاق اش رشد هست.
چیزی که در برنامه نویسی به من کمک کرده تا به این ذهنیت برسم و البته که اعتماد به نفس ام رو بسیار بسیار افزایش داده، حل کردن مداوم و روزانه چالش های مختلف بوده که در پروژه ها پیش میاد و من به جای فرار از اونها، رفتم و حلشون کردم.
نکته مهم در فایل: جهان یه روندیه که ما با حل مسائل پیشرفت می کنم/ با حل مسائل یاد میگیریم
تمرین:
چه چالش و مسئله هست که به خاطر ترس ازش فرار می کنید؟
سعی می کنید که آشغال ها رو بزارید زیر مبل؟ سعی می کنید که باهاش روبه رو نشوید؟ یه چالشی هست که می دونید باید حل اش کنید اما ازش فرار می کنید.
هر چی به این سوال فکر کردم، چیزی به خاطر نیاوردم که چالشی باشه که باید حلش کنم اما ازش دارم فرار می کنم … همین الان چالش هایی دارم در زندگی اما مدام در حال اجرای ایده های مختلف برای حل شون هستم و اصلا حتی یه لحظه هم به این فکر نکردم که نمیشه یا بخوام نا امید بشم … دوست دارم اینجا بنویسم که الان چه چالش هایی رو دارم حل می کنم تا یه رد پایی برای خودم باشه. مثلا:
چالش بسیار مهم ام الان اینه که چه طوری زمان ام رو در طول روز مدیریت کنم، که بتونم هم پروژه هام رو بزنم، هم 5 الی 6 کیلومتر پیاده روی کنم، هم روی باورهام کار کنم و هم یه تایم خیلی خوبی رو بتونم با تمرکز کامل روی افزایش مهارت ام در برنامه نویسی کار کنم و در کنار همه اینها با همسرم هم باشم و از نعمت هایی که دارم استفاده هم کنم.
یه اتفاق خیلی خوبی که دوست دارم برام بیافته اینه که یه سایتی داشته باشم که بتونم در اون یه محصولی مجازی رو بفروشم یا یه سرویسی رو ارائه بدم .. ایده های مختلفی بهم الهام شده اما هنوز ایده ای که من رو حرکت بده به سمت اش و بتونم با شرایط فعلی ام انجامش بدم، نیاومده و بعضی اوقات خیلی بهش فکر می کنم تا بتونم به ایده مناسب برسم.
برای هر دو این چالش ها من کارهای زیادی انجام دادم ولی هنوز به جواب نرسیده … یعنی چالش های حل نشده ای است که مدام دارم با ایده های مختلف سعی می کنم حل شون کنم.
مرحله دوم: بعد از اینکه نوشتید چه چالش هایی دارید، حالا بیایید ذهنیت تون رو در مورد این چالش تغییر بدید … به جای اینکه بیایید روی نتیجه نهایی تمرکز کنید … بیایید روی سفری که برای حل این چالش دارید، تمرکز کنید.
یعنی به جای اینکه بگید مثلا :
اگر شکست بخورم چی میشه؟ اگر جواب نده چی میشه؟ بگید: چه چیزهایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؟ چه مهارت هایی رو کسب خواهم کرد؟ چه توانایی هایی در من بیدار میشه و از توانایی هام استفاده می کنم؟ چه نعمت هایی به من داده میشه؟ چه پیشرفت هایی می کنم؟
یعنی نگاهتون رو از نتیجه اون چالش بردارید و بگید فارغ از اینکه من از پس این چالش بربیام یا برنیام، اگر واردش بشم، چه قدر پیشرفت می کنم؟ چه قدر توانایی هام بیشتر میشه؟ چه قدر ترس هام کمتر میشه؟ چه قدر توکلم بیشتر میشه؟ چه قدر مهارت هام بیشتر میشه؟ چه قدر اعتماد به نفس ام بیشتر میشه؟
برای مدیریت زمان:
اگر تخصصی بیام وقت بزارم و در مسیر حل این چالش قرار بگیرم … خیلی چیزها رو در مورد مدیریت زمان یاد خواهم گرفت
مدیریت زمان من رو میتونه به آزادی زمان برسونه … طوری که زمان لازم برای انجام کارهای مختلف رو داشته باشم.
شاید اصلا منجر بشه که من نرم افزاری رو تولید کنم برای همین موضوع که کارها رو بشه به راحتی مدیریت کرد.
خیلی خیلی ترس های من کمتر میشه … مثلا ترس من از اینکه فلان کارم عقب افتاده و الان انجام اش باید بدم دیگه به کلی از بین میره و به یه آرامش و خیال راحتی میرسم که می تونم به خودم بگم همه کارهای مهم ام رو انجام دادم.
حل کردن این موضوع باعث میشه که من بتونم با سرعت خیلی بیشتری حرکت کنم و نتایجی که مثلا می خوام توی 5 سال بگیرم رو توی یک سال بگیرم … چرا؟ چون نشتی هایی که باعث میشه زمان ام رو از دست بدم رو دارم رفع می کنم.
اگر من بتونم مسئله خودم رو حل کنم، احتمالا با ارائه راه حل ام به بقیه، به هزاران نفر دیگه هم میتونم کمک کنم و اون ها هم در زندگی شون این مسئله رو کنند و از این طریق ثروت بسازم.
آزادی زمانی چیزی بوده که من همیشه دوست داشتم داشته باشم … یعنی کارها رو به بهترین شکل انجام بدم و بعد خیال ام راحت باشه که همه کارهام انجام شده و هیچ کار عقب افتاده ای نداشته باشم.
با مطالعه در مورد باورهایی که باعث میشه من بتونم زمان ام رو بهتر مدیریت کنم و ایجاد اونها در ذهن ام باعث میشه که من بهتر با مهارت باورسازی آشنا بشم و بتونم در بخش های دیگه زندگی ام هم استفاده کنم.
حل این چالش باعث میشه که من به احساس خوب آرامش و خیال راحتی برسم که همه چیز طبق برنامه هام داره انجام میشه .
مرحله سوم: کارهایی که برای حل این چالش باید انجام بدید رو به قسمت های کوچک قابل مدیریت تقسیم کنید.
مثلا اگر می خواهید زبان انگلیسی یاد بگیرید، بیایید بگید من می خوام روزی 10 دقیقه زبان یاد بگیرم، روزی 10 تا کلمه می خوام یاد بگیرم، روزی دو تا جمله رو می خوام درک کنم.
یعنی اون هیولایی که اون چالش در ذهن تون ترسیم کرده رو بیایید ترسیم اش کنید به قسمت های کوچک تر که باید قدم به قدم انجام بشه و بعد تمرکز کنید روی قدم اول!
مثل همون مثال دانشگاه! قدم اول این بود که برم اولین کلاس … اونجا مهم نبود که من در اون قدم پیروز میشم یا نه … مهم این بود که برم توی دل ترس و اون کار رو انجام بدم و خودم رو کشف کنم و ایرادات ام رو پیدا کنم.
یعنی یه کاری باشه که بتونید برش دارید و هر بار بتونید هی بهتر و بهتر بشید توش.
اوکی … من می خوام زمان ام رو مدیریت کنم و هر روز در مورد اهدافی که دارم یه سری کارها رو انجام بدم.
فکر می کنم دقیقا به اصل مطلب مدیریت زمان هم در همین صحبت استاد رسیدم … اولین باور اشتباه اینه در مدیریت زمان اینه که من فکر می کنم که برای اینکه بتونم مثلا در بحث کدنویسی مهارت هام رو افزایش بدم، هر روز باید 4 ساعت وقت بزارم … یا اگر بخوام پیاده روی خوبی انجام بدم باید هر روز 6 کیلومتر برم قدم بزنم … یعنی زمان خیلی زیادی رو برای هر کاری صرف کنم. در صورتی که اگر من بیام به جای این روش از این روشی که اون کار بزرگ رو به قدم های کوچیکی که بتونم در طول روز انجامش بدم، تقسیم کنم … همه چیز حله.
یعنی می خوام پیاده روی کنم … تا نیم ساعتش رو واقعا می تونم در طول روز انجام بدم.
می خوام روی دوره مثلا ثروت بیام کار کنم … مثلا هر روز یه تایم کوچیک روی بهبود باورهام و انجام تمرینات ام کار کنم.
می خوام پروژه بزنم … بیام پروژه ام رو به قسمت های کوچیک تقسیم کنم و هر روز یه قسمت اون رو انجام بدم.
مرحله بعدی : حالا بیایید بنوسید که مثلا امروز قرار بوده که من 10 تا کلمه یاد بگیرم … چه قدر یاد گرفتم؟ و در این مسیر هم کاری به نتیجه نهایی نداشته باشید و توی این مسیر چه قدر پیشرفت کردم؟ چه قدر توانایی هام بیشتر شده؟ چه قدر استعدادهام بروز پیدا کرده؟ و شروع کنید به تشویق کردن خودتون … یعنی تمرکز کنید روی پیشرفت.
تمرکز کنید روی بهبود … تمرکز نکنید روی نتیجه نهایی که چه فایده؟ من که هنوز نمی تونم انگلیسی صحبت کنم!
چه فایده من هنوز به اون درآمد نرسیدم؟
تمرکز کنید که من قبلا این کارها رو بلد نبودم، الان این کارها رو یاد گرفتم .
این نوع حرکت کردن باعث میشه که قدم به قدم وارد چالش ها بشید، درس یاد بگیرید و میوه هاش رو هم دریافت کنید.
هیچ چالشی نیست که انسان نتونه ازش بربیاد.
—————————————————
جمع بندی:
انتخاب یه چالش و برداشتن تمرکز از روی نتیجه نهایی بر روی سفری که در این چالش طی می کنم.
تبدیل اون چالش به قدم های کوچکی که قابل انجام باشه
نوشتن هر روزه نتایج هر قدمی که بر میدارم و تمرکز روی پیشرفتی که داره اتفاق می افته و نه نتیجه نهایی.
برنامه روزانه ام:
پروژه بزنم
مهارت هام رو در برنامه نویسی افزایش بدم
پیاده روی کنم
روی باورهام کار کنم
زمان آزاد برای کارهای دلخواهم داشته باشم، مثل مهمونی، خوش گذرونی و …
برای مهارت ام … جاوااسکریپت رو کامل یاد بگیرم.
پیاده روی می خوام هر روز انجام بشه
می خوام برای کار کردن روی باورهام دوره ثروت رو خیلی عالی مطالعه کنم و تمریناتش رو انجام بدم
هر روز یه پروژه انجام بدم.
روزانه یادگیری یه چیز جدید در جاوااسکریپت
روزانه یه پیاده روی به هر اندازه که شد
روزانه یه بهبود جدید در باورهام.
روزانه یه پروژه.
روزانه یه بهبود جدید در icoder
نتایج بعد از 2 روز ( 20 بهمن 1402 ):
نتایج بسیار عالی برام رخ داد طی همین دو روز استفاده از این فرمولی که استاد در این جلسه گفتند که در ادامه می خواهم اونها رو لیست کنم:
خیلی دوست داشتم که یه سالگرد ازدواج بگیرم و این همیشه در نظرم واقعا یه کار بزرگ و در حال حاضر نشدنی بود .. بعد اومدم اون رو به قدم های بسیار کوچک تبدیل اش کردم و قدم اول ام رو هم برنامه ریزی کردم که انجام اش بدم و الان در ذهن من برگزاری این مجلس خیلی راحت تر و دست یافتنی تر شد و هم خودم و هم همسرم احساسمون بسیار بهتر از قبل شد.
مدت ها بود که می خواستم جاوااسکریپت رو که خیلی بهش علاقه داشتم رو یاد بگیرم و اما به خاطر نداشتن زمان کافی نمی تونستم که سمت اش برم … الان براش برنامه ریزی کردم ، قدم هام رو مشخص کردم و تبدیل اش کردم به قدم های کوچک و قابل انجام و الان در مسیر یادگیری این زبان در حرکت هستم و اینقدر انگیزه ام زیاد شده که کلی براش برنامه های جذاب دارم که من رو در این مسیر با اشتیاق بیشتری حرکت میده.
یه نکته بسیار جالب در این دو قسمتی که استاد اخیرا در مورد موضوع ذهنیت قدرت مند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده منتشر کردند توجه ام رو جلب کرده .. دوست داشتم این جا به اون هم اشاره کنم.
توی این دو فایل اخیر در توضیحات استاد یه کلید رو تعریف کردند … کلیدی که به نظر من راهنمای استفاده از همه فایل های استاد هست … دارند به این موضوع اشاره می کنند که وقتی داری یه فایل رو می بینی … گوش بده و به اولین کار عملی که میرسی فایل رو نگه دار … برو اون کار رو انجام بده و بعد ادامه فایل رو گوش کن …
من برنامه نویسی رو دقیقا به همین شکل یاد گرفتم … یعنی وقتی می خواستم یه دوره آموزشی ببینم … اولش خوب گوش میدادم استاد دوره داره چی میگه و به محض اینکه احساس می کردم می خواد حالا بره اون کار رو انجام بده، اون فایل رو نگه می داشتم و خودم انجامش میدادم.
مثلا می گفت می خوایم رنگ فلان المان رو قرمز کنیم … این کار رو قبل از اینکه اون انجام بده خودم انجام می دادم .. و خب به تسلط بسیار عالی در کارم دست پیدا کردم اینقدر که من لازم نبوده هیچ نکته ای رو یه جا یادداشت کنم که بعدا بهش مراجعه کنم … به این علت که همه چیز رو درک می کردم و می رفتم جلو/
حالا استاد هم دارند دقیقا همین کلید رو به ما می دهند که اگر می خوای از فایل ها درست نتیجه بگیری باید به صورت مهارت محور اون ها رو ببینی … یعنی به فایل گوش بدی و به محض اینکه مطلب رو گرفتی بری و انجامش بدی و بعد ادامه فایل رو گوش کنی.
موفق باشید.
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته و همه عزیزان
بنده نیز از زمانی که با استاد بزرگم آشنا شدم که ترسهایم را کمرنگ کرد ایمان و توکلم را بیشتر کرد و باورهای قدرتمند کننده ای چون هر مسئله ای راه حلی دارد و راهحلش تو خودشه
یا من توانایی یادگیریه هر کاری را دارم و شاید الان بلد نباشم ولی میرم و راه و روششو یاد میگیرم و انجامش میدم
با قلب باز میزنم تو سروصورت چالشها
بعد از اینکه به خود ارزشمندی و لیاقتم و توانایی هام بالو پر دادم
به سوادم به خلاقیتهایی که تو گذشته داشتم به مقایسه جرعتم به نسبت ترسوهایی که فراوان دورو برم میدیدم
موفق شدم از کارگری کردن به مراحل بالاتر برسم
اولش که کارگر مرغداری گوشتی بودم به نحوی مهارتهامو افزایش دادم که بتنهایی میتونستم 30 هزار جوجه را یک هفته ای پرورش بدم که حتی دکتر سر نزنه
خودمو هم زمان تو دو تا چالش میندازم
یکیش یادگیری زبان جدید یعنی آذریه و دوم کار و مهارت جدید
گفتم من خلاقم من طراحی دوست دارم من میخواهم چیز خلق کنم ،هنرمندم میرم تو کار کناف در حالی که حتی از نزدیک ندیده بودم که کناف چی هست رفتم و یاد گرفتم و خدا شاهده به دو ماه نرسید از شاگرد ساده رسیدم جایی که درصدی با استاکارم کار کردم و بعدش که آیندشو تصور کردم با روحیاتم سازگار نبود
تو دیوار میگشتم که دیدم یه شخصی آگهی گذاشته جوشکار ماهر یا نیمه ماهر میخواهم برای سبک سازی سقفهای شیروانی درست میکنن
منم که تو زندگیم از صنعت و صنعتکاری دور بودم باهاش حرف زدم گفتم من بلد نیستم ولی یاد میگیرم گفتش که ببین من وقت ندارم به کسی جوشکاری یاد بدم ها از پسش بر میایی یا نه
(منم که به تواناییهام باور داشتم چون وقت شناسو منظمم سر کار شش دانگ حواسم به کاره تو روابطم با غربیه و آشنا همیشه عالی بودم) گفتم میتونم خیالتون راحت در حالی که خودمم 50 50 فکر میکرم و گفتم کافیه بگه بیا امکان نداره ولم کنه
چون بزور از دست استاکار کنافم فرار کردم ولم نمیکرد از بس که منظم و کاری بودم
قبل از رفتنم همش نجوا می اومد که اگه برم بلد نباشم چی منکه با سنگ فرز کار نکرده ام جوشکاری نکرده ام
ولی میگفتم اونش با خدا قدم به قدم بهم یاد میده
و از قضا اولین روزی که رفتیم شاگرد اصلیش اصلا گوشیشو بر نداشت که صب با ما بیاد و مهندس کلی شاکی بود از بیتفاوتی و بدقولی اینگونه افراد و براش جالب بود که من سر قرار حاضر شدم و به قول کتاب آیین دوست یابی اولین بله را گرفتم
روز بعد که شاگردش اومد به به دیدم هم زبان خودمه و گفت خیالت راحت بلدم نباشی یادتت میدم
و ادامش همش هدایتی و قدم بقدم پیش رفتیم که کلی اتفاقات عالی و پیشرفت تو کارم داشتم
قبل از ورود به چالش ها توانایی هامو یادآور میشم و جاهایی که توکل کردم و خدا راه را برام هموار کرده
و یک ذهنیتی از اینکه کجا بودم و تا الان کجا آمده ام که همش هدایتی بوده ترسم از چالشها کمتر و کمتر میشه و راحتتر واردش میشم
شاید جوابم مناسب سوال داستان نبوده باشه
ولی نزدیک بود فک کنم
همیشه شادو موفق و پیروز و ثروتمند باشید
استاد عزیز و همه دوستان