ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 35 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2
    396MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2
    28MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

825 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    صدیقه گفته:
    مدت عضویت: 1715 روز

    سلام خدمت استاد گرامی و دوستان عزیزدلم

    چقدر این جلسه فوق العاده بود چقدرررر به دلم نشست چون درمورد ذهنیت محدود من صحبت شد :)

    میتونم بگم همیشه از چالش ها فرار میکنم چون از شکست میترسم از این که بقیه فک کنن بی عرضه ام بدم میاد،من تو خانواده ای بزرگ شدم که هر موقع خواستم قدمی بردارم فقط بهم گفتن نه نمیشه مسیرت اشتباهه، هیچ وقت تشویق نشدم

    خانواده من به شدت منفی نگر و شکاک هستن همیشه نیمه خالی لیوان میبینن و اگه شکست بخوری شاید تا سال ها اون شکست بهت یادآوری کنن،شاید علت فرار من از چالش ها همین بوده،ترس از حرفای بقیه

    نقطه عطف زندگی من که شد سکوی پرشم شکست تو ازدواجم و در نتیجه طلاقم بود

    اصلا شدم یه آدم دیگه،من که حتی هزار تومن نداشتم الان یه خانم مستقلم،منی که همیشه واسه کوچیکترین مسائل غصه میخوردم الان خیلی بیخیالتر شدم،خیلی خیلی رشد کردم و خیلی وقتا میگم طلاق واسه من برکت داشت :) چون از یه دختر وابسته که نمیتونست گلیمشو از آب بکشه بیرون شدم یه دختر مستقل

    چالشی که دوماه پیش داشتم رانندگی بود با 30 سال سن دفعه اولی بود که رانندگی میکردم و به شدت از جاهای شلوغ میترسیدم،همیشه از مسیر خلوت میرفتم حتی اگه طولانی تر بود تا یه روز یاد حرف شما افتادم که قبلا گفته بودین چالش زندگیتون حل کنین چون اونا باعث رشدتون میشن و من وارد یه مسیر شلوغ شدم و دیدم اصلا ترس نداره و از اون روز نه تنها ترسم ریخته بلکه خییییلی رانندگیم بهتر شده و دیروز خواهرم گف خیلی پیشرفت کردی یادته روز اول چقدر میترسیدی

    .

    چالش الان زندگیم کارگاه خیاطی

    یه چالش بزرگ که دارم ازش فرار میکنم

    از اوایل تیرماه امسال من یه جایی رو واسه کارگاه گرفتم و همه وسیله های مورد نیاز برای شروع کار ولی حتی یک قدم برنداشتم تقریبا هشت ماه گذشته ومن هیچ حرکتی نکردم با این که خدا بهم الهام کرد از کجا شروع کنم ولی میترسم انقد این ترس زیاده که من دنبال شریک میگشتم که اگه شکست خوردم همه بار رو دوش من نباشه

    الان فهمیدم باید قدم بردارم باید شروع کنم نیاز نیس تعداد زیادی لباس تولید کنم میتونم از هر مدل دو سه تا بزنم کافیه،نیازی به شریک ندارم خدا هست و همه کارا رو دوش خداست فقط باید ایمانم نشون بدم

    .

    یکی دیگه از چالش ها تو حوزه روابطه

    همش به خودم چون جدا شدم کسی دلش نمیخواد با من ازدواج کنه و اگه وارد رابطه بشم ازم سواستفاده میشه به چشم بدی بهم نگاه میکنن بازم ترس دارم و فرار میکنم،باید رو باور احساس لیاقت کار کنم و بدونم من بنده خدام و هرطور که باشم لیاقت بهترین ها رو دارم

    .

    خیلی خیلی ازتون سپاسگزارم استاد عزیزم و بهتون قول میدم تا جلسه بعدی کارمو شروع کنم و ازش فرار نکنم،بالاخره منم باید ایمانمو نشون بدم،ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    مهران پودینه گفته:
    مدت عضویت: 3620 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و تمامی دوستان

    ممنون از استاد عزیزم برای تهیه این فایل و آگاهی هایی که با ما به اشتراک میزارن

    خب بریم سراغ سوال این قسمت :

    بطور کلی، با مسائل و یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید،چه برخوردی داری؟

    این سوال رو میشه به طرق مختلف جواب داد از این جهت که مسائل و چالش ها متفاوت هستن و نحوه برخورد من با اونها متفاوته بعضی از چالش ها میان و من خیلی زود برای حلش قدم برمیدارم و بعضی از چالش ها هستن که من خیلی دیرتر به فکر حل کردن اون ها هستم .

    ولی اگه در کل بخوام نحوه برخورد با مسائل و چالش هارو برای خودم بگم اینه که وقتی به چالشی برخورد میکنم همون لحظات اول مقداری سردرگم میشم و شاید احساس خوبی نداشته باشم ولی بعد از مدتی به خودم میام و به فکر حل کردن اون مسئله و چالش میفتم قبلا این مدت زیاد بود و یا حتی شده اصلا به فکر حل کردنش نبودم مثلا اگه یک چالشی بوجود میومد چند روز یا هفته طول می‌کشید تا اصلا بتونم بخودم بیام و بفکر حل مسئله باشم ولی الان به لطف آموزش ها و تغییر باورهام این مدت یعنی مدت برگشت به مسیر و قدم برداشتن برای حل مسائل خیلی کمتر شده مثلا شاید ظرف یک روز یا دو روز بتونم به مسیر برگردم و طوری به‌ مسئله یا چالش نگاه کنم که حالم رو بهتر کنه

    ولی این رو میدونم که هنوز خیلی کار دارم و هرچقد هم بهتر بشم جا داره تا بهتر و بهتر بشم.

    آیا نگاه شما این است که:این چالش فرصتی برای بهبود ،یادگیری و پیشرفتم است؟

    اولش یعنی همون لحظات اولیه این طور نیست که با این نگاه به چالش یا مسائل نگاه کنم ولی وقتی مقداری میگذره و احساسم بهتر میشه طور دیگه ای به چالش و مسئله نگاه میکنم طوری که حالم و احساسم بهتر میشه و بعدش به فکر این میفتم که چطور میتونم مسئله رو حل کنم و چه قدم هایی بردارم.

    نکته ای که بنظر من خیلی مهمه اول از همه برای خودم ، اینه که تا موقعی که احساسم بهتر نشده من به فکر حل چالش و مسئله نمیفتم ولی وقتی که سعی میکنم احساسم رو بهتر کنم کم کم به فکر حل کردن مسئله میفتم و ایده هایی برای حل اون چالش ها ومسائل بهم گفته میشه و این باور رو دارم که خداوند همیشه در حال هدایت کردن منه فقط من باید در مدار دریافت این هدایت ها باشم باید بتونم احساسم رو خوب و بهتر کنم تا بتونم صدای هدایت خداوند رو بشنوم.

    این باور(خداوند همیشه در حال هدایت کردن ماست) رو من از آموزش های استاد عباس منش و کلام خود خدا در قرآن دریافت کردم و تا جایی که تونستم در زندگیم عملی کنم خداروشکر نتایج خوبی هم گرفتم.

    آیا احساس ناامیدی و ناتوانی میکنی و سعی میکنی از مواجهه شدن‌ با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟

    نمیتونم بگم احساس ناامیدی میکنم شاید قبلا این احساس رو داشتم در بعضی از مواقع در برخورد با چالش ها و مسائل ،ولی خدارو شکر از موقعی که باورهام رو تغییر دادم و این اصل رو سعی میکنم در زندگیم رعایت کنم منظورم این اصله:

    احساس خوب = اتفاقات خوب

    دیگه یادم نمیاد ناامید شده باشم و به این فکر کنم که دیگه اصلا نمیتونم اون مسئله رو حل کنم

    فقط شاید اولش مقداری سردرگم و یا ناراحت میشم ولی بعد مدتی سعی میکنم احساسم رو بهتر کنم و بعدش به فکر حل چالش یا مسئله بیفتم.

    در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با این که می دانی باید حل شود؟

    در حال حاضر چالشی که برای من وجود دارد چالش مربوط به سلامتی است یعنی میخوام به سلامتی بیشتر برسم و میخوام سلامت تر باشم و دیگه از قرص های شیمیایی استفاده نکنم هر چند که این رو بگم من نسبت به قبلم یعنی دوسال پیش خیلی خیلی کمتر از داروهای شیمیایی استفاده میکنم اینم برمیگرده به تغییر باورهام و کارهایی که در این مدت انجام دادم ،به امید خدا من میخوام استفاده از قرص های شیمیایی رو به صفر برسونم و این که بتونم دوره قانون سلامتی رو از سایت بخرم و طبق اون عمل کنم.

    خداروشکر من به فکر فراراز مسائل و چالش ها نیستم ، من با توجه به امکاناتی که دارم و همین شرایطم دارم روی خودم کار میکنم و به این فکر نیستم تا شرایطم ایده آل بشه بعد قدم بردارم من با توجه به شرایطم قدم برمیدارم،در حال حاضر شرایط خرید دوره قانون سلامتی رو ندارم ،ان شاءالله در زمان مناسب دوره قانون سلامتی رو از سایت میخرم و بهش عمل میکنم،من خیلی از خوراکی های مضر رو حذف کردم و پیاده روی مداوم روزانه رو از تقریبا یکسال پیش شروع کردم و فقط با توجه به همین اقدامات سلامتیم خیلی خیلی بهتر شده.خداروشکر من ایستا نبودم و حرکت کردم و قدم برداشتم و ان شاءالله در زمان مناسب دوره قانون سلامتی رو میخرم و بهش عمل میکنم تا ان شاءالله سلامتیم بهتر رو بهتر بشه.

    اقداماتی که دارم در این مسیر بر میدارم:

    بهبود و قدرتمند کردن این باور که بدن من خودش رو اصلاح و درمان میکنه و نیازی به داروهای شیمیایی نیست

    حذف چیزهایی که میدونم برای من ضرر دارد

    (با توجه به آگاهی های دوره قانون سلامتی که استاد رایگان در سایت قرار دادن)

    پیاده روی مداوم روزانه

    افزایش درآمدم تا ان شاءالله بتونم دوره قانون سلامتی رو خریداری کنم‌ و طبق اون عمل کنم

    امید داشتن به خدا و مسیر درست

    موندن و پشتکار در مسیر درست

    استفاده از آموزش های استاد

    و عمل کردن به اون ها

    این تجربه ای بود که من داشتم که با استاد عزیزم و شما دوستان گرامی به اشتراک گذاشتم

    ممنون از استاد عزیزم که خالصانه این آگاهی ها رو با ما به اشتراک میزارن و انشاءالله بتونم به این آگاهی ها در جهت بهبود زندگیم عمل کنم

    و ممنون از شما دوستان گرامی

    انشاءالله در پناه الله یکتا شاد و سلامت و سعادت مند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    سارا موسوی گفته:
    مدت عضویت: 1121 روز

    به نام خداوند روزی ده رهنمای

    . سلام به استاد عزیزم و همه آنهایی که این مطلب رو می خونن.

    من از کودکی می نویسم. داستان ، شعر و همیشه به چشم یک تفریح و نه توانایی بهش نگاه می کردم. بطوریکه حتی تا سن 42 سالگی هم در هر موقعیت ، پست و کاری بودم ، رویاها و اتفاقات و داستان‌ها دست از سرم برنمی داشتند و من مجبور بودم برای خالی شدن ذهنم ، اونها رو روی کاغذ بیارم که خب می دونین وقتی شروع به نوشتن می کنی داستان‌ها و شخصیت ها، دوست دارن جولان بدن و بچرخن و تو نمی تونی به نوشتن حتی چند صفحه اکتفا کنی و باید اونها رو به سرانجامشون برسونی.

    من از این موضوع فرار نمی کردم فقط هیچ وقت جدی بهش فکر نمی کردم . شاید هم همین خودش نوعی فرار باشه از نوع غیر قابل لمسش.

    در هر صورت بعد از کلی صحبت با خودم تصمیم گرفتم در این مورد یک حرکت قاطع انجام بدم و یا من دنیای داستان‌ها رو رها کنم یا اونها منو که خب هیچ کدوم اتفاق نیفتاد.

    پس احتیاج داشتم به یک دلیل محکم محکم تا بتونم کاری رو که درش خیلی هم عالی بودم و برام بسیار پولساز بود کنار بگذارم و بشم یک سارای 43 ساله که می خواد از صفر شروع کنه. البته صفر صفر هم نه ..چون به قدرت نوشتنم ایمان دارم ولی به هر حال در این دنیای جدید از لحاط کسب نام و پول ، تازه وارد حساب میشم.

    خب ، کاری رو کردم که اغلب موارد انجام میدم . خودمو بردم به لحظه مرگم ، فرشته مرگ بالای سرم وایستاده و میگه سارا وقتت توی این دنیا تمومه ، از خودت و کارایی که نکردی راضی هستی ؟

    و بعد خودم رو دیدم که اشک می ریزم و افسوس می خورم که ای کاش فرصتم رو برای نویسنده ای بزرگ شدن امتحان می کردم که ای کاش داستان‌هایم را برای دیگران تعریف می کردم و در انتها دیدم که این تنها موضوعیه که لحظه مرگ می تونه منو خوشحال کنه یا غمزده .

    پس نتیجه گرفتم کارمو رها کنم.

    در مرحله اول رفتم کلاس فیلمنامه نویسی ثبت نام کردم و همراه با کلاس شروع به نوشتن فیلم های کوتاه کردم و بعد اولین داستان بلندم در قالب فیلم نامه رو نوشتم که البته می دونستم باید تکامل رو طی کنم و چندین و چند بار تغییرات دادم و کامل ترش کردم و شروع کردم به دیدن فیلم های بیشتر در ژانری که قراره بنویسم و هر روز و هر روز کامل تر شدم .

    الان به طرح نهایی رسیدم و از اونچیزی که نوشتم خوشحالم . میدونم می تونم یکی از نویسنده های مطرح بشم اما واقعا لذت این مسیر چیز دیگریست . ذهن من این روزها آرام است و جز داستان‌ها و شخصیت ها چیزی دیگری نیست و برای همین تمرکزی که دارم همه چیز برایم واضح تر و پر رنگ تراست. انگار اونها هم از من تشکر می کنند که دارن وارد دنیای واقعی میشن و از همه مهمتر حس خوبیه که دارم و اینکه می دونم لحظه مرگم ، شاد و خندان و راضی از خودم ، دنیا رو ترک می کنم.

    شاد باشید.

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    معصومه شکرالهی گفته:
    مدت عضویت: 1438 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و گرامی

    چقدر این بحث جالب بود و چیزهایی گفته شد که من اصلا بهش اینقدر عمیق فکر نکرده بودم . خود من الان در فکر راه انداری کسب و کار جدید هستم ولی از اونجایی که اطلاعاتم کمه ، مرتب ازش طفره میرم و با نکاتی که الان گفتید چقدر برای من درکی شد که من باید برم تو دلش تا رشد کنم و بهم احساس قدرت داد برای انجامش . متشکرم از توضیحات عالی تون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    ابوالفضل کاظمی گفته:
    مدت عضویت: 1372 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان

    خوب قبل تر که با استاد واگاهی هاشون آشنا نبودم به شدت به هم می‌ریختم و به خودم و طرف مقابل سخت می‌گرفتم و مدت طولانی دو سه روز گاهاً تا هفته‌ها این وضعیت ادامه داشت ولی به لطف خداو آموزه‌های استاد الان با مواجهه با مشکلات و مسائل تمام سعیمو می‌کنم که خودمو به آرامش برسونم و با توجه به تمرینات ستاره قطبی و اینکه تمامی اتفاقات به افکار و اعمال خودمون ارتباط داره به گذشته برمی‌گردم و دلیل به وجود اومدن اون‌ها رو پیگیری می‌کنم سعی می‌کنم با توکل به خدا از خودش الهام و کمک بگیرم ولی مسئله‌ای که منو خیلی اذیت می‌کنه اینه که درسته که نسبت به گذشته خودمو سریع به آرامش می‌رسونم وخیلی از این بابت راضی هستم ولی مشکل اینجاست که یک سری مسائل بالاخص در مورد مسائل مالی که با که با مقایسه همسرم و قضاوت شدنم و اینکه مثل بقیه نتیجه مالی نگرفتم بارها و بارها این مشکل تکرار می‌شه (ماهی یکی دو بار )و با توجه به اینکه شرایط مالی هم نسبت به گذشته بهتر شده ولی در حد ایده ال نیست این وضعیت همچنان ادامه داره و از استاد عزیز و دوستان خواهش دارم اگر راه حلی برای این موضوع دارند راهنماییم کنند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2229 روز

    به نام خداوند هدایتگر حمایتگر

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت باری وجودتون استاد عزیزم

    ………………..

    جواب سوال یک : من دیشب این فایل رویایی را گوش کردم و به خودم گفتم …. من که خیلی عالی هستم من مشکلی ندارم و خیلی عالی با چالش ها کنار میام و خوبم

    اما امروز یه موضوعی برام پیش اومد و حالم بد شد

    به خدا قسم همون آنی یاد فایل افتادم و به خودم گفتم تو که گفتی خوبم و عیبی ندارم و حل شده است برام

    و به خودم اومدم و سریع خودم را به حال خوب رسوندم

    و احساسم مرا خوب کردم

    سوالات خوب و عالی را تا جایی که می تونستم از خودم پرسیدم

    و تا می تونستم خندیدم این خنده برای من معجزه می کنه

    و سعی کردم خودمم را سرزنش نکنم

    که این مضرترین باوری هست که در ناخودآگاهم داشتم و خدا را شکر با اموزه های شما یادش گرفتم و هر روز بهتر وبهترش میکنم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    مسلم عبدلاهی گفته:
    مدت عضویت: 807 روز

    سلام ب استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    در برخورد با چالش‌ها مث الان ک مثلا صبح ها نمیتونم بیدار بشم و اغلب ظهر بیدار میشم و تا آخر شب بیدارم این چالش برام پیش اومده و من از این زاویه بهش نگاه کردم ک نمیدونم شاید هم خودم رو گول زدم و آشغال ها رو بردم زیر مبل

    ب خودم گفتم این موقعیت خیلی خوبیه ک فایل های دوره را ببینم نکته برداری کنم شب هم همه خوابن و کسی کاری ب کارم نداره ولی درونا خیلی دوست دارم صبح ها بیدار باشم و سحر خیز باشم

    بعضی دیگه از چالش‌ها هم میگم حتما خیره و خدا همیشه بهترین رو برای من میخواد و بعدا میفهمم ک چقدر ب نفع من شده این موضوع ب ظاهر آشفته ی مثال ک یادم اومد موقع خدمت پام شکست و 2 ماهی افتادم تو خونه از نظر خانواده و بقیه ک چشمم زدن و فلان و بهمان خودم ک اعتقادی ب چشم کردن نداشتم از بچگی تقریبا

    همین شکستگی باعث آشنا شدنم با استاد وسایتشون شد باعث ایجاد رابطه عاطفی شد ک بعدش تموم شد و فهمیدم خدا فقط فرستاده بود ک من سرگرم باشم

    ی دیه هم برام درنظر گرفته شد چون تو خدمت بوده

    باعث شد خیلی قوی‌تر بشم درونی چون عملا کار خاصی نمیتونستم بکنم اوایل اما تکاملی دیگه با عصا تقریبا همه کار می‌کردم آشپزی اینور و اونور سر ب مرغ و کفتر ها با ی عصا و چقد قوی‌تر شدم و باعث شد خودم را بیشتر باور کنم و همش هم خانواده میگفتن بهم بشین استراحت کن راحت باش و این موضوعی بود ک اصلا باهاش کنار نیومدم و قبول نکردم ینی نپذیرفتم ک چون ی پام شکسته من دیگه هیچ کاری نمیتونم بکنم

    بار دوم دیدن فایل

    در اول خوب من ناراحت میشم و احساسم بد میشه ولی خیلی زود ذهنم را کنترل میکنم و احساسم را خوب میکنم مثلا امروز ساعت 2 ظهر بیدار شدم و همین ک ساعت رو نگاه کردم دیدم ظهره احساسم بد و نجوا ها اومد ک دیگه دیر شد و تموم شد دیگه ظهره الان ک دیگه دیره منم همون لحضه ب خودم گفتم خدایا شکرت ک بیدار شدم ک چشمام رو باز کردم و دفتر کنارم رو برداشتم و شروع کردم ب نوشتن نعمت هه و سپاس گذاری ها ک اون نجوا ها را خاموش کرد کلا چالشی ک پیش میاد من ب چالش‌ها توجه نمیکنم زیاد ولی بیشتر ذهنم را کنترل میکنم راجب اون موضوع و سعی میکنم پیروز بشم در برابر نجواها

    چالشی ‌ک الان با آن مدت هاست روب رو هستم سحر خیز بودن هست و این خیلی منو اذیت میکنه و از الان میخوام باهاش روب روبشم و حلش کنم و ازش فرار نکنم و سرمو تو برف نکنم خب الان در حال حاضر من شبها اغلب ساعت 3.4 میخوابم و میدانم ک الان بدن من ب این روش عادت کرده است و ظهر ها هم ساعت 2. اینا بیدار میشوم

    خب قدم اول اینه ک 1سات زودتر بخوابم شب و آگاهانه تلاش کنم ک از اون طرف هم 1 ساعت زودتر تر بیدار شوم

    ب محضی ک بیدار شدم از لاف و تشک بیام بیرون و برم توی حیاط ی آبی ب صورتم بزنم و بر گردم و جای خوابم را جمع کنم ک دیگه بهش فکر کنم ک حالا یچرت دیگه بزنم

    شب قبل از خواب هم کارهایی را ک برای فردا میتوانم انجام بدهم را لیست کنم و با احساس خوب بخوابم با ورودی های فوق العاده سایت استاد عزیزم این قدم اوله اهرم رنج و لذت را هم کامل بنویسم و هر روز وشب بخونمشون با توضیحات فراوان بنویس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مسلم عبدلاهی گفته:
      مدت عضویت: 807 روز

      سلام ب استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

      در آدمه باید ب خودم بگم ک دیشب ساعت 3 خوابیدم و امروز ساعت 13:36 بیدار شدم و چقدر خوب بود د کل 10 ساعت خواب بودم

      ی دفتر هم دارم ک ساعت هایی ک میخوابم و بیدار میشم رو با تاریخ تو اون مینویسم تا ردپایی بشه برام ی دوش عالی گرفتم و کمی دوچرخه سواری کردم و پیاده هم اومدم مغازه و تا الان ک عالی بوده ب لطف خدا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      مسلم عبدلاهی گفته:
      مدت عضویت: 807 روز

      سلام ب استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

      ادامه کامنت قبلیم ک تصمیم گرفتم ک صبح ها را زودتر بیدار شوم یکم پیشرفت کردم ک اصلا دیشب خاب نرفتم و تا 11 ظهر بیدار بود.و ساعت 11 دیگه نمیتونستم بیدار بمونم خوابیدم و 4 عصر بیدار شدم ینی 5 ساعت فقط خواب بودم خدایاشکرت همین ک قدم اول رو برداشتم خیلی خوشحالم و باید ادامه بدهم و اصلا ناخودآگاه خوابم نمی‌برد و فک میکنم همین ک نوشتم خودش خیلی کارها رو کرده

      سپاس گذارم از استاد عباس منش و خانم شایسته بهترین ها را برای هممون آرزومندم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    پریسا شعبانی گفته:
    مدت عضویت: 2729 روز

    به نام خداوند خوبی ها

    سلام و ادب و احترام خدمت شما استاد بزگوار و مریم بانوی عزیز و شما دوست عزیز

    چالشی که در حال حاضر دارید چیه ؟

    و لطف کردید راه حلهایی هم‌گذاشتید

    از اینکه قدمها رو بیینم- مسیر و‌ببینم -به خودم هی پوینت مثبت بدم -از اول به فکر نتیجه‌نباشم

    به‌مثال من العان‌دوست دارم‌کسب و‌کار داشته باشم

    یه کسب و‌کار اینترنتی که با وجود فرزند و روحیه آزادی طلبی من و‌محدود‌نکنه

    چیزی که‌دوست دارم در حال حاضر که اگه حالم بد‌باشه

    بدخواب شده باشم ،خسته باشم،وقت نداشته باشم

    مهمان داشته باشم ،حتما براش فضای خالی میزارم و اگر هم نشد ب هر دلیلی فکرم پیشش هست و‌حدود 4/5 هست که اینطوریه( ورزش) هست

    من ورزش و در منزل انجام میدم با دمبل و کش

    و اگه فک و فامیل راجب تغذیه و اینها از من بپرسن من بیانی قوی دارم برای گفت و گو‌‌ باهاشون

    و تاثیرگذاره البته

    ب همین دلیل من دوست داشتم یه گروه تلگرامی ایجاد‌

    کنم و دوستان و عضو کنم

    وارد فضای مجازی که شدم دیدم واتساپ بروزرسانی شده

    در همون لحظه برام و از این فضاهای انجمنی ایجاد‌کرده

    گفتم‌ااا شاید‌ نشانه اینه که واتساپ ‌باشه گروهم

    اما هی ذهنم میگفت چی میخای بگی

    چ متنی بزاری

    چ‌ ورزشی بگی

    اگه استقبال نشه چی

    چ برنامه ای بخای بگی بهشون

    اینها همه از کمالگرایی هست

    و من از همون‌اول به فکر‌ پولسازی هستم و البته مقداری بی انگیزگی‌

    اما در نهایت من خیلی دوست دارم استقلال داشته باشم

    من خیلی دوست دارم تاثیر گذار باشم

    در زمینه ورزش هم‌ از بچگی عاشق ورزش و‌مسابقات‌ورزشی‌ بودم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    I trust in GOD گفته:
    مدت عضویت: 680 روز

    درود درود درود

    برهمه

    مخصوصا استاد نازنین

    من یکی از چالش های زندگیم ورزش کردن هست

    چون هیکل متناسبی دارم انگیزه برای ورزش ندارم در حالی که باید برای حفظ سلامتیم حداقل پیاده روی داشته باشم ولی مدام تنبلی می کردم

    وقتی این فایل گوش کردم

    به خودم گفتم بابا ،پیاده روی روی 1 ساعت فقط ولس سلامتی نیست که ،آسمون خدا رو هر روز میبینی (من کارم آنلاین در خانه هست) ،هر روز اکسیژن کافی به دست میاری ،هر روز اتفاقات جدید میبینی در مسیر پیاده رویت،بعد پاکست گوش میدی ،و سلول های بدنت پر انرژی تر نیشن و….

    و به خودم گفتم روزی نیم ساعت شروع کن به پیاده روی و به خودت سخت نگیر و اجازه داری توی روز بارونی شدید نری

    و خلاصه امروز کلی عشق کردم ،رفتم پیاده روی و نیم ساعت حالت سریع راه رفتم و دم خودمو و استاد و همه ی عزیزان که با کامتت هاشون کلی چیز یاد من دادن تا به الان ،گررررررررررم

    دوستتون دارم

    زیاد زیاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    فرشته کوهستانی گفته:
    مدت عضویت: 1381 روز

    سلام بر استاد عزیزم و دوستان گلم

    من خودم آدمی هستم که تو دل چالش ها میرم

    یکسالیه که رفتم تو چالش درس خوندن برای پزشک شدن،در حین قدم به قدم درس خوندن روی باورهام کار میکنم که ترمزهام و برطرف کنم و بتونم به هدفم برسم….خیلیها منو مسخره میکنند یا میگن وااای چه حوصله ای داری،اما من احساس میکنم رسالتم همینه

    چالش بعدی که در همین حین شروع کردم یادگیری زبان انگلیسی بصورت حرفه ایه و میخوام مدرک زبان انگلیسی برای آمریکا رو بگیرم

    چالش بعدی اینه که مرتب با خدای خودم دارم صحبت میکنم که بتونم خاکریز اعتماد و ایمان و توکل به خدا رو از شیطان ذهن پس بگیرم

    چالش دیگه ای که برام پیش اومده،پیشنهاد کاریه که میترسم،ولی برنامم اینه که ثروت یک رو بخرم و روی باورهای ثروت سازم کار کنم و برم تو دلش،و این کار رو قبول کنم

    ممنون بابت آگاهی هایی که بمن دادید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: