ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 29 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2396MB29 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 228MB29 دقیقه
به نام ابرقدرت مهربان
هرآنچه که دارم از اوست
سلام به استاد عزیزم و مریم زیبا و دوستان خوبم
سوال این قسمت:
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
الخیر فی ما وقع :
من قبل از اینکه با قوانین این جهان آشنا بشم خیلی مسائل و چالش هایی داشتم که واقعا واکنش مناسبی نداشتم نسبت بهشون یعنی خب اصلا نمیدونستم قضیه از چه قرار هست و همیشه گله و شکایت میکردم از خداوند که این چه زندیگه که به من دادی چرا اینقدر مسائل چرا این مشکلات چرا اینقدر من باید ناراحت باشم چرا نمیتونم درست زندگی کنم و خب من یک روزی که واقعا از همه چیز خسته شده بودم و تو فکر خودکشی بودم از اینکه دیگه نمیتونم تحمل کنم پس بمیرم بهتره ( اما میترسیدم که اینکار رو انجام بدم )
همون لحظه با تمام وجودم از خدا کمک خواستم که زندگیمو بهتر کنه چون دیگه نمیخوام این شرایط رو
خیلی خیلی قشنگ همون لحظه که درحال گریه بودم خداوند منو هدایت کرد به سمت فردی به نام نیک وواچیچ
که ایشون نه دست داشت و نه پا داشت و اینقدر قشنگ راجب خداوند و زندگی صحبت میکرد که من فقط اشک میریختم و میگفتم ایشون زندگیش از من بدتر بوده و به خاطر نداشتن دست و پا چقدر اذیت بوده ولی نگاهش و دیدش به اون شرایط جوری دیگه ایی بوده و دیدش اینجوری بوده که باعث رشد و پیشرفتش میشه با اینکه گاهی اوقات هم خسته میشده ولی چون ایمان و توکل به خدای خودش داشته ادامه میداده و یجورایی این انسان شریف برای من الهام بخش بود و در هرچالشی که اتفاق میافتاد در زندگیم به خودم یادآوری میکردم که زهرا ، نیک رو یادت بیار دست و پا نداره ولی ببین چه زندگی ایی خوبی داره چه تجربه های خفنی داره ، چقدر ثروتمنده خودش کسب و کار خودشو ساخته ، همسر و فرزند داره
ببین نداشتن دست و پا جلوی پیشرفت و ادامه دادن رو نگرفته ایمانی که داشته به خدا توکلی که داشته کمکش کرده و خب من وقتی هم که با آموزه های استاد آشنا شدم و مدارم بالاتر رفت خیلی بهتر با این چالش های زندگیم رو به رو میشدم و یجورایی میگفتم اینا اومدند که منو رشد بدهند و بهم کمک کنند.
من یک مثالی میزنم که چالش برانگیزتر بوده برای من خب من و خانواده ام تصمیم گرفتیم به شهر دیگه ایی که بزرگتر هست مهاجرت کنیم تا پیشرفت کنیم و امکانات بیشتری داشته باشیم چون در شهر کوچک و بومی زندگی میکردیم روی ترسمون پا گذاشتیم و مهاجرت کردیم خیلی از دوست و آشنایان میگفتند که نمیتونیم و سر یک ساله برمیگردیم و از پس هزینه های اونجا برنمیاییم ( الان نزدیک 7 سال هست که در این شهر زیبا و قشنگ زندگی میکنیم )
خلاصه توکل کردیم و خداوند اینقدر راحت و قشنگ ما رو به سمت خونه ایی که نوساز بود و در محله بسیار خوب و موقعیت خوب هدایت کرد که از هر طرف اینقدر امکانات بود که واقعا لازم نبود برای خرید حتی دندانپزشکی بریم به مرکز شهر و اصلا قابل باور نبود برای ما که همچین خونه ایی بخریم
و اعتماد به نفسمون بالاتر رفته بود چون که روی ترسمون پا گذاشته بودیم و زمانی که سند خونه اومد به یک چالشی برخوردیم خب ما تمام پولی که داشتیم رو برای خرید خونه گذاشته بودیم هرچیزی که داشتیم رو فروخته بودیم و واقعا چیزی نمونده بود برامون
در شرایطی قرار گرفتیم برای اینکه بتونیم پول سند خونه رو پرداخت کنیم که حتی نمیتونستیم غذای درست بخوریم همش غذاهای خیلی ساده ، یخچال مون جز بطری آب چیزی دیگه ایی نداشت ، حتی لنگ یک هزار تومنی بودیم من واقعا اوایلش خیلی ناراحت بودم و میگفتم خدایا تو که کمک کردی تا اینجا رو بقیشو هم کمک کن ، من از گشنگی که چیزی نبود بخوریم آب میخوردم فقط ولی بماند که نجواها هم کار خودشون رو میکردند و همش این حرف ها در سرم بود که نکنه واقعا نتونیم ادامه بدیم و برگردیم و مورد تمسخر آشنا و دوستان قرار بگیریم که دیدید گفتیم نمیتونید ؟!
بیا ببین هیچی نمونده براتون چجوری میخوایید پولشو جور کنید ؟! حتی نمیتونیم غذا بخورید پول ندارید چیزی بخرید چجوری میخوایید پول اش رو جور کنید ؟!
و من همش میگفتم نگران نباش زهرا این شرایط اومده که ما رو رشد بده و بهمون کمک کنه تا پیشرفت کنیم فقط باید ایمان داشته باشیم ،خدا ما رو تا اینجا رسونده بقیشو هم خودش درست میکنه مطمئنم که بعد از این شرایط همه چیز تغییر میکنه ( این درحالی بود که من هنوز با آموزه های استاد آشنا نبودم )
خلاصه اون شرایط نقطه عطفی بود که من مدارم بالاتر بره و کم کم نگاهم و دیدم به زندگی جوری دیگه بشه و کلا از چالش ها دیگه فرار نکنم و ادامه بدم !
بعد از اون کم کم من هدایت شدم به سایت استاد و اصلا زندگیم فقط و فقط زیبایی و قشنگی بود
یعنی شرایطی بود که به ظاهر بد بود ولی من ایمان داشتم که درونش ، در دلش یه خیری نهفته و حتما به نفع من خواهد بود .
بسیار چالش های دیگه ایی دیگه بودند که من واقعا تونستم جوری دیگه ببینمشون اولش یکم میترسیدم ها ولی بعد میگفتم زهرا یادت بیار این اتفاق به ظاهر بد هست ولی مطمئن باش بعد از این یه آدم جدیدی میشیم و یاد میگیریم!
به این حالت رسیده بودم که میگفتم خب خدا چه چیزی رو میخوای به من یاد بدی با این چالشی که سر راهم قرار دادی ؟!
من قرار هست چیو یاد بگیرم که یاد نگرفته بودم ؟!
و اصن بعد میگفتم وااای خدای من به ظاهر بد بود این اتفاق ولی چقدر به نفع من بود !! چقدر لازم بود که بیاد !
مثال های کوچک و بزرگ هست که خیلی دوست دارم تک تک شون رو بگم
از دست دادن عزیزانم که واقعا شرایط سختی بود و میگفتم خدایا من قرار هست چی یاد بگیرم با این اتفاق ؟! و تنها چیزی که خداوند به من میگفت این بود که زهرا حواست باشه که احساساتت رو کنترل کنی یادت هست که احساس خوب = اتفاقات خوب
از مسیر دور نشی یه موقع ؟
حواست هست دیگه ؟
خدا میدونه چقدر سعی کردم خودمو و احساساتمو کنترل کنم چقدر امید دادم به خانواده ام خداوند منو به چه آگاهی های که هدایت نکرد و چقدر تو بغل خدا بودم چقدر رابطم بهتر شد با خدا چقدر نزدیکتر شدم به خدا
ولی اگه من زهرای قبلی بود همش گله و شکایت که چرا من ؟! چرا این اتفاقات ؟! ولی خب درس داشت برام که ببین هیچ چیز در این دنیا تا ابد نیست ، قدردان تر و شکرگزار تر خانواده ،پدر و مادرم و بقیه عزیزانم شدم ، ایمانم به خدا بیشتر شد ، توکلم به خدا بیشتر شد ، وابستیگم خیلی کمتر شد به بقیه و به خدا بیشتر شد ، فهمیدم فقط خداست که همه کارها رو انجام میده اونه که زندگی میده و میمیراند
و ……
چالش هایی که در دانشگاه داشتم جوری که میگفتم ایول زهرا همینه و قلبم و خدا راضی بودند ازم با اینکه در این مسیر یسری چالش ها بودند که خیلییی میترسیدم انجام بدم یا اینکه میکفتم باید انجام بدی چون ایمانمون چند برابر میشه توکلمون چند برابر میشه و اعتماد به نفسمون چند برابر میشه و اعتمادمون به خدا چقدر بیشتر میشه و وقتی انجام میدادم اصن انگار یه پله بالاتر میرفتم یه جوری دیگه ایی بود اون حسه اون ایمانه اون توکله همه چیز انگار آپدیت میشد
همگییی واقعا کمک کننده به من بودند و هستند و خواهند بود.
چقدر ایمانم چقدر توکلم به خدا بیشتر شد
چقدر الان بیشتر قدرت رو به خدا میدم
الان تقریبا مفهوم توحید و شرک رو میفهمم
اگر اون چالش ها اون مسائل اون مشکلات یا اتفاقات به ظاهر بد یا هرچیزی که اسمشو میذاریم نبودند واقعا آگاهی های الانمو نداشتم میدونم هنوز جای کار دارم ولی همین ها منو رشد دادند همین ها منو به خدا نزدیکتر کردند، اصلا خدای درست رو پیدا کردم خدای واقعی خدایی که در قرآن هست رو پیدا کردم
اما هنوز جای کار دارم میدونم باید تکاملو طی کنم
و میدونم که اگر باز هام از این اتفاقات به ظاهر بد برام بیوفته قطعا باید چیزی رو یاد بگیرم و مدارم بالاتر میره، ظرفم بزرگتر میشه یه پله بالاتر میرم
من یجورایی میگم اوکی ببینیم این دفعه قرار هست چیو بفهمیم این دفعه خدا چی میخواد بهمون یاد بده و میدونیم که صد درصد خیریتی داره برامون پس برو بریم.
››»»»»»«»»»»»»»«»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
نکته مهم: قبل از انجام تمرین، لازم است ابتدا سوال این قسمت را جواب داده باشی. سپس با دقت توضیحات فایل را گوش دهی و نکته برداری کنی و در پایان، به عنوان تمرین در بخش نظرات این قسمت، مراحل تمرین را به شکل زیر انجام بده:
مرحله اول:
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
من خیلی زیاد دوست دارم که رانندگی رو یاد بگیرم ولی متاسفانه به دلیل ترس هایی که دارم و تجربه های ناجالبی که از دیگران دیدم میترسم که برم و آموزش ببینم
خیلی بهونه های مختلفی میوردم که نرم و آموزش ببینم
ولی میدونم اگر که بتونم و آموزش ببینم خیلی راحتتر میشه برای من کارها خیلی سریعتر به کارهام میرسم اعتماد به نفسم خیلی بالاتر میره
و یه پله بالاتر میرم
ولی قول دادم به خودم که دیگه امسال باید برم و آموزش ببینم اصلا یکی از اهدافم قرار دادم
یکی دیگه از چالش هایی که هست این هست که :
من کلا تجربه کردن و انجام کارهای مختلف رو درست دارم کارهایی که به رشدم کمک میکنند
و دوست دارم که دستم تو جیب خودم باشه و مستقل باشم و کار کنم
من فکر میکردم از پدرم پول بگیرم و کسب و کارم رو راه بندازم اوکیه و دیگه تموم شد و رفت
ولی هدایت شدم به حرف های استاد که باید از صفر شروع کنم باید خودم شروع کنم نه با پول پدرم !
باید از یک جایی شروع کنم باید از صفر شروع کنم و تکاملو طی کنم
گفتم از صفر صفر میرم ولی همیشه اون باور های نامناسبم اون ترس هام جلومو میگرفتند
مثلاً افراد موفق رو میدیدم از دست فروشی از فروشندگی از چیزی خیلی کم شروع کردند
من از اینکه بخوام برم دست فروشی کنم یا اینکه فروشنده جایی باشم میترسم ! میگفتم چجوری با مردم ارتباط بگیرم و محصولم رو بفروشم ؟!
اصلا من میخوام تکاملمو طی کنم میخوام جا پامو محکم بذارم و ادامه بدم بقیه مسیر رو نمیخوام تکاملمو طی نکرده برم به مسیری که منو از راه درست و مسیر درست منحرف کنه نمیخوام ظرفمو به زور پر کنم تا بترکه
پس از صفر شروع میکنم دیگه برای اینکه کسب و کار خودمو داشته باشم ولی
از اینکه نتونم ارتباط با بقیه بگیرم
از اینکه نتونم کارم رو درست انجام بدم و مورد تمسخر بقیه قرار بگیرم و غرورم له بشه !
از اینکه بقیه بگن اوو حالا داری این کارهای خیلی سطح پایین رو انجام میدی !
همیشههه میترسیدم و هنوز هم میترسم
اما میدونم و مطمئنم که اگر بتونم رو ترسم پا بذارم و تودلش برم چقدر کمک میکنه بهم چقدر تجربه کسب میکنم در رابطه با برخورد با مشتری، چقدر اعتماد به نفسم بالا میره تکاملمو طی میکنم و کم کم کسب و کار خودمو راه میندازم بزرگتر میشه ظرفم حالا میخواد حقوقش کم باشه میخواد کلاسش پایین باشه بالاخره باید از صفر شروع کنم و تکاملو طی کنم دیگه باید تجربه کسب کنم باید اعتماد به نفسم بالا بره
حالا که من نگرانم و میترسم از این کار ها از فروشندگی ، از دست فروشی پس باید انجام بدم که انجام دادنش مطمئنم منو چند پله بالاتر میبره
اما باید باورهای درست هم بدم به ذهنم باید باورهای درست درمورد پول و ثروت هم جایگزین این باورهای نادرست کنم
اما انجام این چالش و در دل این ترس رفتن خیلی درس ها به من یاد میده
مرحله دوم:
برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده در برخورد با این چالش، سعی کن به جای تمرکز بر نتیجه نهایی، بر سفر شگفت انگیزی تمرکز کنی که برای حل این چالش، طی می کنی. یعنی به جای تمرکز بر این ذهنیت که:
” اگر شکست بخورم؛ اگر این راهکار جواب ندهد؛ اگر نتوانم با وجود تلاش مسئله را حل کنم؛ و این شکل از اگر های ناامید کننده، “
ذهنیت خود را به این سمت هدایت کن که: فارغ از اینکه من از عهده حل این چالش بر بیایم یا نه، اگر وارد این چالش شوم، فقط صرف ورود به این چالش:
چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛
بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛
توکل من چقدر بیشتر می شود؛
چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛
چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛
چه نعمت هایی به من داده می شود؛
چه پیشرفت هایی می کنم؛
یعنی، نگاه خود را از نتیجه آن چالش بردار و بر مسیری بگذار که می توانی تجربه کنی.
مرحله سوم:
کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن. یعنی آن هیولایی که این چالش در ذهن شما ترسیم کرده است را به اجزای کوچک و قدم های قابل اجرا تقسیم کن تا ترس شما از کلیت ماجرا بریزد و جرأت ورود به روند را پیدا کنی. سپس تمام تمرکز خود را فقط بر برداشتن قدم اول بگذار.
سپس هر بهبود و پیشرفتی که در مسیر تکمیل این قدم ایجاد می کنی را برای خود یادداشت کن.
با مرور این لیست، پیشرفت خود را ببین؛ خود را تشویق کن و به این شکل انگیزه خود را برای شروع قدم بعدی تغذیه کن.
برای این چالش هایی که دارم :
1_ توحیدی عمل کنم تا جایی که میتونم و قدرت رو فقط به خدا بدم
2_ باید الگو ها و مثالهایی رو برای ذهنم بیارم که ببین میشه ببین انجام دادند تو هم میتونی و ترسی نداره !
3_ باید تو دلش برم و یاد بیارم که چالش ها و مسائلی که داشتیم رو چجوری حل کردیم
4_ از اهرم رنج و لذت استفاده کنم و کمک کنم به ذهنم
5_ورودی های مناسب به خورد ذهنم بدم
6_روی عزت نفس و اعتماد به نفسم کار کنم
7_روی باورهای مالی بیشتر کار کنم شناسایی کنم چه ترمزهایی دارم
8_ به زیبایی ها توجه بیشتری کنم، تمرکز کنم
9_ انگیزه ایی بدم به خودم که بعد از پشت سر گذاشتن این ترس ها یا این چالش ها قرار هست مدارمون بالاتر بره ، اعتماد به نفسمون بالاتر بره
توکل و ایمان مون بیشتر بشه !
آگاهی های جدیدی یاد بگیریم
پربار تر بشیم
با تجربه تر بشیم
میفهمیم که چجوری ذهنمون رو کنترل کنیم چجوری احساساتمون رو کنترل کنیم
بنطرم همین که بتونم افسار ذهنمو دست بگیرم، روی افکارم ، روی باورهام کار کنم و تو دل ترسام برم و توکل کنم به خدا ،اعتماد کنم بخدا واقعا درست میشه مثل همه چالش های دیگه ایی که از پسشون براومده بودم این ها هم میتونم پشت سر بگذارم
خیریت هایی در درونشون هست که به نفع من هست که موهبت ها و نعمت هایی وارد زندگیم میشه !
ظرفم بزرگتر میشه !
سلام استاد عزیزم
من حدودا 2 ماه پیش یک رابطه ی عاطفی رو از دست دادم و مواجهم در موردش تا یک ماه افسردگی و حال بد بود،البته که چون من مدت هاست با شما آشنایی دارم پذیرفته بودم که خودم باعثشم حالا هر اتفاقی هم که افتاده باشه ولی خب واکنش اولیه م این بود…خیلی نوسان داشتم تو یک ماه اول و بالا پایین زیاد میشدم ولی به لطف خدا تونستم سریع خودمو جمع کنم و از پسش بر بیام
و نشستم با این دیدگاه که جهان بیرون من آیینه ی درونمه یه شخمی زدم خودمو و به مسائل زیادی خوردم که باگ بود توی وجودم که چند تاشم بگم قطعا کمک کننده ست
یکی اینکه وابسته شدم و شرک ورزیدم به خداوند
موضوع دوم اینکه خودارزشیم پایین بود و خب قبل اینکه برم تو رابطه بهش آگاه بودم و میدونستم و باز هم بهم ثابت شد…
اعتماد به نفس پایینی داشتم
ارزشم رو به ظاهرم،به پولم،به دستاوردهام و به هزارتا موضوع دیگه گره زده بودم و ته فکرم این بود که من به هزار دلیل که اتفاقا اکثرشونم ندارم ارزشمند و مناسب و جذاب برای یک رابطه نیستم
فهمیدم که به طور 100 درصدی تمام رفتارهایی که شخص مقابلم بهم نشون میده بدون شک بدون خطا آیینه ی برخوردم با خودم و باورهام در مورد خودمه
باور به کمبود رو فهمیدم تو خودم توی قضیه ی روابط و …
و خب موارد بسیار زیاد دیگه ای که همشونو جالبه که توی دوره ی روابط کامل گفته بودید و من تازه بعد اتمام رابطه فهمیدم که داستان چی بوده و چقدر خداوند کارش دقیقه و کوچکترین خطایی تو کارش نیست
خدا رو شکر نه تنها از بین نرفتم بلکه خدای خودم رو پیدا کردم و بسیار سپاسگزارشم و تو مسیر رشدم و دارم باورهامو درست میکنم
سلام استاد جان.
من از قدیم حتی دوران کودکیم یادمه همیشه سعی میکردم خودم رو توی چالش قرار ندم، همیشه میخواستم به یه شکل و راحت کارام پیش بره و نخوام کاری رو که میلم نیست رو انجام بدم.
نمیدونم این رفتارم از کجا ریشه داره ولی وقعا یکی از پاشنه آشیلام هست.
شاید یکی از مهمترین دلایلش این باشه که همیشه فکر میکنم. اگه نتونم چالش رو حل بکنم، ممکنه توی چه چالش های سخت دیگه ای بیفتم و در واقع خودمو بندازم تو مشکلات.
و یا اینکه اگه نتونم حلش کنم، آدمها چی بگن؟ چه فکری راجع بهم بکنن؟
.
ولی الان یکم بهتر از قبلم شدم و گاهی شده که رفتم تو دل کار و با خودم گفتم تهش اگه انجامش ندم ، چجوری ازش عبور کنم؟ اگه یه خواسته ای دارم ، باید از پس این چالش بر بیام پس راه دیگه ای ندارم و باید برم تو دلش و نتایج خوبی هم گرفتم.
این فایل یه یاداوری هست برای من که با ایمان به هدایت پروردگارم از چالش هام فرار نکنم و باور داشته باشم که میتونم حلشون کنم و به درس هایی که این مسئله میتونه برام داشته باشه فکر کنم.
این باور هم خیلی زیباست: چالش ها میآیند تا ما پیشرفت کنیم.
ممنونم بابت این فایل زیبا
سلام خسته نباشید
خب من هر موقع با چالش رو به رو میشم سعی میکنم اون چالش رو حلش کنم البته اگه چالش بدی باشه مثل قطع ارتباط با دوستان ناباب یا یه رابطه بد و بقیه چیز ها…اصلا خودم رو درگیرش نمیکنم و سعی میکنم خودم رو از اون قضیه دور کنم و فقط به خواسته هایم فکر میکنم
البته که هنوز به طور کامل نمیتونم ولی 80درصد میتونم این کار رو کنم که فقط به خاطر باور های خوبم هست که ممنونم از استاد و خدای مهربانم
حالا بریم سراغ چالش های خوب
خب من بیشتر کارم (محیط کاریم ) باید از مغزم استفاده کنم تا بدنم که باعث شده من با چالش های زیادی روبه رو شدم البته من اونجا شاگرد هستم و هنوز به طور حرفه ای کار نمیکنم ولی باور دارم که حرفه ای میشم
یکی از این چالش ها که مهمترین چالش برای من هست یاد گرفتن دستگاه cnc است که واقعا چالش سختی هست و همیشه در حال تلاش هستم که پیشرفت کنم
من وقتی که باید چیز مهمی رو یاد بگیرم همیشه استرس دارم که همین استرس باعث شده نتونم خوب یاد بگیرم که همیشه دارم با تلاش تقریبا بهش غلبه میکنم
این طور چالش های سخت رو من خیلی دوست دارم چون باعث میشه پیشرفت زیادی داشته باشم
و یا وقت هایی که اون چالش باعث شده من تحقیر یا ناراحت شم
در این طور مواقع من خیلی بیشتر تلاش میکنم که باعث شده از همیشه بهتر باشم تو اون موقع
خب این نوع چالش ها هم اگه درست نتونی کنترلش کنی لهت میکنه که اونم حاصل تمرین های زیاد و باور های خوب هست یاد جمله استاد افتادم که گفت تضاد ها باعث رسیدن به اهدافت میشه
البته که من همیشه سعی کردم بدون اینکه در شرایط بدی قرار بگیرم پیشرفت های زیادی بکنم
در کل من در مواجه با چالش ها روی باز هستم و به استقبالشون میرم یادتون باشه فقط چالش های که باعث میشه پیشرفت کنم یا ازشون درس بگیرم
تو کامنت بعدی میرم سراغ تمرین
مرسی استاد به خاطر این سلسله فایل و ممنونم خانم شایسته
خدایا شکرت
غیر ممکن فقط یک پندار است
به نام خداوند فراوانیها و زیبایی ها
سلام استادان عزیز و بزرگوارم و سلام ریم شایسته نازنینم و سلام همراهان مسیر بهبود و رشد
خداوندم رو سپاسگذارم که امشب در مدار گوش دادن به این فایل ارزشمند بودمو الان هم از خداوند خواستم که هدایتم کنه تا تمرین این قسمت رو کامل تا جایی که میتنم انجام بدم
خدایابه امید تو که هدایتم کنی به سمت بهترین ها
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
خب خدمتتون عرض کنم که من اگر با یه مورد عادی برخورد کنم خیلی به هم نمیریزم و راحت مدیریت میکنم و برای گذشتن از اون و بهتر کردن شرایطم تلاش میکنم
و زمانیکه با یه چالش جدی مواجه بشم گاهی مواقع اولش واقعا به هم میریزم چون راهی به ذهنم نمیرسه اما خدا رو شکر خیلی بهتر از قبل ترها، خودم رو مدیریت میکنم و فکر میکنم در اون شرایط چه کارهایی باید برای بهتر شدن اوضاع کنم
سعی میکنم اول از همه حال خودم رو خوب کنم، یعنی حتما یه تغییر از سمت توجه به ناخواسته و اون مشکل و چالش، به سمت اینکه من میتونم این چالش رو مدیریت کنم و قطعا الان که این مورد پیش اومده حتما براش راه وجود داره و من باید با توجه به موارد مثبت و جنبه های مثبت اون قضیه، سعی کنم بهترین بهره رو از اون مشکل از اون چالش یا تضاد ببرم
همین مدت اخیر من در روابطم به یه مشکل اساسی خوردم و اولش واقعا من رو به هم ریخت
اما فهمیدم من باید در زمینه روابط بهتر کار کنم
خدا رو شاکرم که من رو دریه مسیری قرار داده که در این زمینه دارم خیلی خوب کار میکنم، دارم روی شخصیت و شناخت خودم بسیار بهتر از قبل کار میکنم چون ایمان پیدا کردم که من اول باید رابطه با درون خودم رو بهتر کنم، خودم رو بشناسمو بعد که از درونم بهبود پیدا کردم، رابطه های بیرونی من هم خود به خود بهبود پیدا میکنند و دارم نتایجش رو میبینم
پس یاد گرفتم زانوی غم بغل نگیرم ( که البته باید بگم روی این قضیه که در اول چالش یا تضاد بتونم ذهنم و افکارم رو کنترل کنم باید خیلی بیشتر کار کنم) ،سعی کنم اول حال خودم رو کنترل کنم و آرام آرام به سمت مثبت سوقش بدم و با تجربه های قبلیم، با الگوهایی که وجود دارند و با دلیل و منطق بهش بفهمونم که این چلش قطعا اومده تا به من چیزی یاد بده
قطعا اومده من رو رشد بده ( و واقعا هم همینه)
اومده تا به من بفهمونه من یه ضعف هایی دارم و باید درستش کنمو چه بسا با اون بهبود در اون زمینه خاص، در خیلی از زمینه ها ،رشد اتفاق میفته
پس من میخوام در برابر چالش ها ایمانم رو حفظ کنم، حرکت کنم و سعی کنم موهبت اون چالش رو درک کنم و برای بهبود شرایط و استفاده ازاون، اقدامات مثبت انجام بدم و باورهام رو تغییر بدم
در حال حاضر چه چالشی در زندگی من است که سعی می کنم با آن روبرو نشوم یا از آن فرار می کنیم با اینکه می دانم باید حل شود؟
من می دونم در زمینه روابطو در زمینه مالی باید رشد کنم. باید تغییر کنمو اتفاقا این مدت برای هر دو مورد دارم اقدام میکنم
اقدام من برای هر دو زمینهو خیلی از زمینه های دیگه، با همون کار کردن روی شناخت خودم شروع شده چونهمه چیزدر درونه
همه تجربه های بیرونی من،حاصل هر آنچه هست که در درونمه
اگر من با همسرم سازگاری ندارم یا هر دفعه الگوی تکراری در رابطمون دارم، قطعا و بدون شک این به خاطر مشکلاتی در درون من هست که باید درست بشه، باید تغییر کنه، باید دیدم، افکارم، باورهام و نوع نگاهم به خیلی چیزها تغییر کنه و در مسیر متفاوتی از قبل حرکت کنم
تا من با خودم رابطه خوبی نداشته باشم تا خودم را نپذیرم، نمیتونم با همسرم رابطه خوبی داشته باشم و توسط اون،پذیرفته نمیشم
پس همه چیز و هر چیز در دنیای بیرون، نشان دهنده آن چیزی ست که در درون منه
من الان دارم معنای ” صلح درونی” رو میفهمم
قبلا فقط برام در حد یه جمله بود
اما الان میدونم وقتی شمامیگید که خانم شایسته با خودش صلح درونی داره این یعنی با خودش دوسته، خودش رو با هر نقص و هر کمبودی می پذیره و قبول داره و در مقابلش میدونه که میتونه این وجود رو بهبود بده و هیچ جنگی با هیچ ویژگی درونی نداره
چالش بعدی من در زمینه”مالی” هست
من با اینکه حقوق ثابت ماهانه دارم اما به شدت مشتاق رشد درآمدم حتی بصورت هفتگی هستم یا حتی روزانه
همزمان دارم براشیه اقدام هم میکنم و این رو میدونم که:
برای شروع کردن نیازی نیست که عالی باشی اما برای اینکه عالی بشی، باید شروع کنی
این جمله خیلی بهم حال خوب و انگیزه میده
جالبه دیروز در پی یسری تمرینها که انجام میدم،یه ایده کسب درآمد جانبی به ذهنم رسید که دقیقا در حیطه کارم هست کهبهش علاقه دارم و البته که اولش شاید کم باشه اما اونقدر بهم حال خوب داد و انگیزه براش دارم که سریع به یک دوست پیام دادم و گفتم من چنین هدفی دارم و امروز که حضورا باهاشون صحبت کردم خیلی از ایده من خوشش اومد و گفت یه نفر یه کار این مدلی کرده و خیلی براش عالیهو این ایده شما بری کار خودت میتونه خیلی خوب جواب بده و خودش هم انگیزه گرفت که حتما پیگیری کنه و بهم کمک کنه
واقعا اون ایده و بعد دیدن اون فرد مناسب در زمان و مکان مناسب دقیقا به من این هینت رو داد که در مسیر درستم و باید برای این هدف، اقدامات مناسب و گام به گام انجام بدم و از همین جایی کههستم شروع کنم وقطعا به مرور با کسب تجربه، میتونم خیلی هم بهترش کنم و هم توسعه بدمو ایده های دیگه هم میاد که تکمیلش میکنه
من میگم، اگر اشتیاق سوزان داشته باشیمو باورسازی کنیم قطعا خداوند نشانه ها رو میفرسته فقط باسد چشم دل رو باز کنیم و اون نشانه رو بگیریم و من دقیقا این رو نشانه خداوند میدونم و براش اقدام میکنم گرچه همزمان دارم برای یه هدف بسیار بزرگ تر دیگه در مسیر رشد درآمدم هم اقداماتی انجام میدم که نیاز به تکامل داره اما من دقیقا هدفم رو تقسیم کردم و دارم نقش خودم رو در هر قسمت انجام میدم و گام به گام میرم جلو
باید هم مهارت کسب کنم
هم اینکه یسری آزمونها بدم
که با وجودیکه خیلی آمادگی ندارم اما هم میدونم که میتونم و هم علاقه چندین ساله من هست که درش تاخیر ایجاد کردم، اما بسیار مصمم هستم که دیگه برم توی دل ترسها و شروع کنم و خدمتتون عرض کنم همین پنجشنبه یه آزمون دارم که بخشی از این روند هست که خیلی حس مثبتی براش دارم
قطعا خودم رو تشویق میکنم
قطعا به خودم یادآوریمیکنم قبلا چه کارهایی کردم و موفق شدم پس باز هم میتونم
جالبه امروز که داشتم با همکارم حرف میزدم بهش گفتم : من میخوام یه کاری انجام بدم و ایشون بایه برقی توی چشمانشون گفتن: کاری که خانم حسینی بخواد انجام بده قطعا خیلی عالیهو در نهایت هم از ایده من خیلی خوشش اومد
پس فقط میدونم که باید آرام آرام برم جلو
باید نشانه های کوچولوو اون نورهای کوچولو در مسیر رو ببینمو راهم رو روشن کنم و گام بردارم و ایمانم رو حفظ کنم و از خداوندی که هر آنچه دارم از اوست درخواست کمک کنم که هدایت و حمایتم کنه که قطعاهمینطور خواهد بود
این کامنت بماند به یادگار تا نتایجبیانو دوباره من بنویسم که از صفر، به کجاها رشیدمو ایده ها و انگیزه ها چطور ثمره دادند
عاشقتونم خانواده عزیزم
و بسیار شادم در جمعی آگاه هستم که همیشه حضور دارند و میتوانم بدون سانسور کردن خودم، خودم باشم
من باز هم خواهم نوشت با امید و عشقو ایمان
تا بعد….
سلام به استاد عباسمنش گرانقدر
سوال
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
خب مسائل و چالش هایی که برای من پیش میاد بزرگترین مشکلی که دارم اینه که در بعضی مواقع نمیتونم تشخیص بدم این مسئله رو باید حلش کنم و ادامه بدم یا باید اون کار رو رها کنم
ادمی بودم که گاهی اوقات از مسائل فرار میکردم و گاهی اوقات حلشون میکردم
شاید اغلب اوقات فرار
و زمانی که راه فرار نداشتم عصبانیت و خشم رو جایگزین میکردم
حالا این برا قبل بود که رو رفتارم هیچ کنترلی نداشتم و اینکه اصلا رفتارم رو نمیشناختم که کنترل کنم
الان که وارد مسئله میشم مثلا میام با همسرم صحبت میکنیم که ایا این چالشه ایا باید حل بشه ایا باید رها بشه آیا باید دور زده بشه
در کل میایم راجبش فکر میکنیم و یه نتیجه میگیرم
در مورد چالش اخرم که بگم
ما تو یه کارگاهی کار میکنیم که من یه اکیپ جدا هستم و یه اکیپ دیگه هم تحت سرپرستی عزیزی در حال انجام کاسبی هستیم
حالا من خیلی منظم و شدیدا مرتب هستم
و این دوست عزیز ما کاملا نقطه مقابل من
و کارمون هم به هم ربط داره
حالا من از دیدن بی نظمی اونها در کار خیلی افسرده و نا امید میشدم که بیخیال اینکار بشم و برم سراغ یه شغل دیگه اصلا
چون در واقع اونها در کل تیم اجرایی من بودن
مثلا میرن سرکار من باید کلی استرس داشته باشم که فقط حواسشون رو جمع کنن
حالا نکته مهم…
هربار که من تصمیم میگرفتم مجموعه رو گسترش بدم
و با کلی انرژی و انگیزه و حال خوب میرفتم صبح کارگاه بعد همون روز اونها اتفاقی رقم میزدن که من کلا بادم خالی میشد و بیخیال همه ایده ها و حال خوبم میشدم
حالا اینجا این فکر میومد تو سرم که آیا این یه نشونست که من باید بیخیال این تیم بشم یا باید تلاش کنم و درستشون کنم…
دفعه اخری که این اتفاق افتاد چند روز پیش بود
اومدم گفتم راهی که من میخام برم میدونم درسته
باید هم برم
هردفه اونا دارن منو سرد میکنن
من میرم و اصلا کاری با اونا ندارم چشممو میبندم رو بدی های اونا فقط لبخند میزنم به خودم
کارمو شروع میکنم
حالا یا اونا تو مدارم هستن
یا من به مدار بهتری میرم دیگه
تمام
همینو گفتم تصمیمم اینبار برنگشت
برای اولین بار
فردا صبحش که دوباره رفتم کارگاه
دیدم یهو رفتارشون عوض شده
خیلی بهتر شده بودن
با خودم گفتم من اومده بودم بجنگم با یه موضوعی
انگار از قبل یکی عوض من جنگیده بود
فقط من تصمیمم قطعی قطعی بود
اون روز هر اتفاقی میوفتاد من نظرم عوض نمیشد من برای بدترین ها آماده شده بودم
و این اولین بارم بود
و تا الان هم روی ایدهم برای کار وایسادم
و کاری هم به کار اونا ندارم و اونا هم دارن اروم اروم بهتر و بهتر میشن
خیلی عجیبه
فلورانس اسکاول شین تو کتابش گفته بود فردی از رد شدن از زیر نردبان میترسید
روزی در خیابان به نردبانی برخورد مسیرش را عوض کرد و به بانک انطرف جاده رفت در بانک با خودش جنگید و به خودش گفت در مسیر برگشت حتما از زیر نردبان رد خواهم شد
تصمیمش قطعی قطعی بود
فقط منتظر بود که کارش تمام شود برود
و وقتی برگشت هیچ نردبانی آنجا نبود
در واقع هیچ میدان جنگی برای جنگیدن نبود
جنگ همان بود که او در بانک در درون خودش برای گرفتن تصمیم انجام داد
در واقع وقتی کائنات از قطعی بودن تصمیم درونی ما پی ببرد
موانع بیرونی را برخواهد داشت
حالا من که اینطوری فکر میکنم
و چون باور کردم قانونش اینطوریه حالا دیگه تخته گاز میرم جلو هرچی هم بشه میدونم که فقط باید برم جلو و ادامه بدم
تمرین:
خب مرحله اول تمرین رو که همین بالا نوشتم
چالشی که درحال حاضر دارم
مرحله دوم تمرین:
خیلی خوبه این دیدگاه بجای اینکه به اخرش فکر کنم که میشه یا نمیشه بیام به نکات مثبت مسیر فکر کنم که با انجام دادنش چقدر بزرگتر میشم
مرحله سوم تمرین:
در مورد اینکه این هیولای چالش رو به قسمت های کوچک تقسیم کنیم من قبلا مسیر حرکتیم رو مثل یه جاده کشیدم تو دفترم و تو طول این جاده مراحل کاری رو که میخوام انجام بدم نوشتم
و هروقت یکی از مراحل انجام شد میرم سراغ بعدی و تا وقتی یکی انجام نشد اصلا به چیزی دیگع فکر نمیکنم
مثلا مرحله اولم اینه که بخاطر اینکه مردم شغل من رو بشناسن و بدونن همچین کاری این اطراف انجام میشه 4تا بنر تبلیغاتی چاپ کنم تو یه مسیری بزنم
اها قبلش هم نوشته بودم که یه بدهی کوچیک داشتم که گفتم تا اون صاف نشه هیچکاری نمیکنم
که الان پرداخت کردم و فقط تو فکر طراحی و نصب بنرها هستم
قطعا بعدش و ادامه این مسیر شگفت انگیزه
با سلام و عرض ادب به استاد
سوال : به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
پاسخ : احساس نا امیدی و ناتوانی می کنم و سعی می کنم از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنم.
تمرین :
مرحله اول :
چه چالش هایی در حال حاضر در زندگی وجود دارد که از حل آن فرار میکنی ؟
1. فن بیان قوی ( بصورتی که منجر به متقاعد سازی مشتری برای فروش محصولی شود. )
2. سرعت عمل بالا چه در امور شغلم و چه در امور شخصی
3. سرعت تایپ بالا و 10 انگشتی
مرحله دوم :
” فن بیان ”
1. سوال : چه چیزهایی در حین حل این چالش یاد میگیرم ؟
پاسخ : نحوه برخورد با شخصیت های مختلف.
2. سوال : چه مهارتهایی کسب خواهم کرد ؟
پاسخ : مهارت ” نه ” گفتن به چیزهایی که دوست ندارم یا عدم تعامل با کسانی که از لحاظ فکری همسو نیستیم.
3. سوال : چه توانایی هایی در من بیدار میشود و از این توانایی ها چه استفاده هایی میکنم ؟
پاسخ : خلاقیت.
1. میتوانم به سوالات غیرمنتظره پاسخ دهم.
2. میتوانم در حل مسائلی که در زندگی بوجود میاد، شیوه های مختلفی را در نظر بگیرم.
4. سوال : چه نعمت هایی به من داده میشود ؟
پاسخ : ورود انسانهایی در زندگیم که میتوانم از تجارب آنها استفاده کنم و لذت ببرم.
5. سوال : چه پیشرفت هایی میکنم ؟
پاسخ : قدرت در بیان و کلام و نظرم در جمع هایی که مورد خطاب قرار میگیرم.
6. سوال : چقدر ترس هایم کم میشود ؟
پاسخ : خیلی زیاد . در حدی که در مواجعه با چالش های بعدی با جسارت بیشتری عمل کنم.
7. سوال : چقدر توکلم بیشتر میشه ؟
پاسخ : خیلی زیاد . بطوریکه بپذیرم با توکل از عهده هر چالشی بربیام .
8. سوال : چقدر مهارتهای ارتباطیم بهتر میشه ؟
پاسخ : خیلی زیاد . به اندازه ای که میتونم روابط آسیب دیده گذشته رو بهبود بخشم .
مرحله سوم :
سوال : چه کارهایی نیاز است که برای رفع این چالش انجام دهم ؟ ( قدم های کوچک )
پاسخ : 1. دیدن 10 دقیقه، 2بار در هفته، فیلم آموزشی یادگیری فن بیان .
2.بلندتر و شمرده تر از قبل صحبت کردن پشت تلفن و یا حضوری با دیگران.
مرحله چهارم :
بیان نتایج و روند پیشرفتی که از انجام این کارها کسب کردم . ( و تشویق خود برای این پیشرفت )
1. بهبود در شرح دادن سوایق کاری در مصاحبه های کاریم برای شغل جدیدم.
2. بهبود در مشاوره دادن به مشتری در مورد فروش محصولات شرکت.
سلام دوست عزیزم،
امیدوارم همیشه در مسیر مستقیم دریافت عالی ترین نعمات الهی باشی.
ی چیز جالبی بهت بگم، امروز در تمرین ستاره قطبی از خداوند خواستم درباره ی مسیر کسب و کار به وضوح برسم.
در میانه ی روز ایده ای دریافت کردم که بخشی از آن کار کردن روی فن بیانم بود.
من قبلا دوره ی آموزشی یکی از اساتید فن بیان رو تهیه کرده بودم، و میخواستم از اول برنامه بزارم بهتر روش کار کنم.
الان داشتم به این قضیه فکر میکردم که هدایت شدم به این صفحه و اولین چیزی که دیدم کلمه ی فن بیان در متن کامنت تو بود، بعد دیدم اصن چقد خوب باز کردی جوانب مختلف کار کردن روی فن بیان رو،
یعنی کیف کردماا ازین هدایت ، اونم قبل خواب ، اصن حالمو عالی کرد
متشکرم که دست پر خیر خداوند شدی برای گسترش آگاهی،
حالت عالی تر باشه.
بنام خدا، سلام استاد عزیزم، تمرکز امروزم روی بهبودی وارامشمه، ودارم چیزهایی که رو که یاد گرفتم رو اجرا میکنم قدم به قدم ودنبال رسیدن سریع به خواسته هام نیستم چون من دارم ذهنیت وباورامو تغییر میدم همون باورهای محدود کننده، که منو ازیک زندگی توام باارامش دورم میکرد وپام روی ترمز بود ومن گاز میدادم امروز دارم کوچولو کوچولو جلو میرم، هیچ عجله ای ندارم چون من باید اروم برم جلو، باورهای محدود کننده مانع اصلی مشکلات زندگی منه، اینکه حواسم وتوانم برای دیگران میذاشتم، این همه انرژی من صرف موارد بیخود هدر میرفت به قول استاد سطلم سوراخ بود، چند روز پیش از خدا خواستم بهم بگه چه جوری میتونم به موفقیت برسم، واکنش من در مواجه با مشکلات هیجانی واحساسی بود نگاهم به چالشهای زندگی ناتوانی وفرار بود، چون نگاهم به شدت منفی بود بااینکه وقتی اون چالش تموم شد بعدش فهمیدم این اتفاق چه بازخورد خوبی توزندگیم داشت من توهر چالش کلی توانایی هام محک خورد، توی روابط عاطفی، توی مسائل مالی کلی فرصت بود برای یادگیری ولی خب اولش خیلی اذیت میشم، امروز ذهنمو باز نگه میدارم که از اتفاقات بااغوش باز بپذیرم، اخرین چالش تصادف بود ولی نمیدونم چراانقدر اروم بودم، توی روند رسیدگی به امور مربوط به این اتفاق کلی چیز یاد گرفتم من هیچی راجب تصادف وبیمه و… نمیدونستم وهرروز که به دنبال مسائل میرفتم چیزهای جدید یاد گرفتم، باور محدود کننده ازذهن بسته نشات میگیره، یه جایی خوندم که ذهن مثل چتر نجات اگه باز نشه منجر به سقوط میشه واقعا همین طوره، چالش اموزش زبان انگلیسی که من توی فیسبوک با دوستان خارجی چت میکردم تا یاد بگیرم چطوری باید ارتباط برقرار کنم حالا ازاینکه اشتباه کنم نمیترسم نگران نیستم، چون توی این مسیر زیبا دارم میرم، چالش بعدی مهاجرت به شهری بود که هیچ کسی رو نداشتم اینجا دارم خیلی چیزها یاد میگیرم یه جاهایی من توی یه چالش قرار میگرفتم که نمیخواستم ولی بعدا فهمیدم چقدر فرصت خوبی بود، امروز چالشی نیست که بترسم ونرم سمتش، گرفتن گواهی نامه یکی از بزرگترین چالشها بود، که من انجامش دادم استاد ازت ممنونم بابت این فایل تاثیر گذار
سلام ونور
خدمت استاد عزیز ومریم مهربون
بزرگترین چالشی که باید حلش کنم وبه دلیل بی ایمانی به تأخیر میندازم یا ازش فرار می کنم، «مهاجرت» هستش.به شدت احساس می کنم به یک تصمیم بزرگ احتیاج دارم ولی از طرفی به یاد یکی از توصیه های استاد می افتم که: باید تو هر شرایطی که هستی نتیجه پایدار داشته باشی وبعد از موقعیت امنت خارج بشی برای ساختن دوباره. دوستان لطفا منو راهنمایی کنید.
البته که اگر مهاجرت صورت بگیره مطمئن هستم تمرکز وتوجه من خیلی بیشتر بر روی اهدافم خواهد بود. چراکه در حال حاضر به شدت درگیر مسائل خانواده هسته ای خودم وهمسرم هستم. و این درحالیست که خانواده4نفره خودمون شروع به کار کردن روی باورهامون کردیم. حالمون خیلی بهتر از قبله. شکرگزارتر شدیم. زیبایی هاروبیشتر میبینیم. فایل گوش میدیم. نت برداری میکنیم و….
ویک موضوع دیگه وبزرگترین چالش زندگیم.
مسئله بیماریهای متفاوت، اضافه وزنی که سالها درگیرش بودم ویک عالمه مشکلات و معضلات روحی بود.
تا اینکه با قانون سلامتی آشنا شدیم. همسرم دوره رو خرید کردند، برای خودشون، نتونستند ادامه بدن.
ومن خودم رو در معرض این چالش قرار دادم که به لطف خداوند نتایج فوق العاده وباور نکردنی داشت.
در ابتدا این جمله استاد که:« کم کردن وزن یکی از نتایج قانون سلامتیه»، رو خیلی باور نکردم ولی بی اندازه شگفت زده شدم. سلامتی، انرژی، اعتماد به نفس وکلی اتفاقات دیگه که وصف شدنی نیست.
من در طول تمام زندگیم درگیر مسئله اضافه وزن، کم خونی، مشکلات خود ایمنی و….. بودم.
الهی شکر به خاطر هدایت شدن به این مسیر وآشنایی با استاد بینظیر زندگیم.
که به لطف خدای مهربان و استادبزرگوار،سخاوتمند و همیشه «هادی» من بهترین سالهای زندگیمو تجربه میکنم.
در پناه خدای مهربان، شاد، آرام وپایدار باشید.
سلام استاد عزیزم
در مورد سوالتون اینکه من قبل اینکه با کانال شما اشنا بشم و قانون هارو بشناسم و در مورد فرکانس چیزی بدونم وقتی با مشکل یا چالشی روبرو میشدم خیلی ناراحت میشدم و پیش خودم می گفتم حتما گناهی انجام دادم که خدا این مشکل رو برام فرستاده یا اینکه این یه امتحان الهی است تا خدا ببینه من چجور برخورد میکنم و …از اینجور افکار ، تا اینکه با سایت شما اشنا شدم و فهمیدم هر اتفاقی که در زندگیم میفته همش بخاطر فرکانسی هست که من میفرستم و وقتی هم مشکلی پیش میاد نه خدارو و نه هیچ کس دیگه رو عامل اون اتفاق نمیدونم و فقط صرفا به خودم میگم حتما فرکانس و احساس بد داشتم و اینم نتیجش اتفاقات بد و ناخوشایند . در مرحله اول اکثر مواقع یکم خودمو سرزنش میکنم و میگم حواست نبود و متعهد نبودی و فرکانس بد فرستادی و بعدش که یکم اروم تر میشم و فکر میکنم میگم که همونجور که من با فرکانسم این اتفاق رو به وجود اوردم خودمم میتونم با فرستادن فرکانس بهتر و احساس خوب اوضاع رو دوباره خوب کنم و سعی میکنم احساس خوب داشته باشم و شکر گزاری کنم که بعضی مواقع میتونم موفق بشم و مشکل حل میشه خود به خود و بعضی مواقع نمیتونم و مشکل طول میکشه حل بشه که البته موفق شدن و نشدنم در این مرحله فقط به کنترل ذهن خودم مربوطه که انجامش میدم یا نه…..
———————–
چالش هایی که ازشون میترسم یا فرار میکنم
_یادگرفتن زبان چون میدونم در سطح پایینی هستم و نیاز دارم و هردفعه فرار کردم
_اینکه بدون ارایش کردن برم بیرون حتی جلو پارتنرم با اینکه چندبار شده برم ولی هنوز ترس از قضاوت شدن دارم
_ترس از تاریکی دارم و نمیتونم تو جای تاریک بمونم
_ ترس از تنها بودن
_اینکه تو کلاس های دانشگاه مشارکت داشته باشم و صحبت کنم چون میترسم استاد حرفمو تایید نکنه
_ترس از شروع کردن کاری دارم که ایده اش تو سرمه و میترسم خانوادم بفهمن و مخالفت کنن
——————————————————-
مرحله دوم:
_اگه بتونم سطح زبانمو ببرم بالا اول اینکه اعتماد به نفسم خیلی بالا میره و دربرابر کسایی که زبانشون خوبه احساس ضعف نمی کنم و دوم اینکه حس میکنم تو زندگیم چند قدم جلو میفتم و فرصت های بهتری میتونم داشته باشم
_اینکه بتونم بدون ارایش برم بیرون اول اینکه اعتماد به نفسم بهتر میشه و میتونم با صورت بدونم ارایشم کنار بیام و دوسش داشته باشم و ترس از قضاوت شدن نداشته باشم و مطمئنم اگه باهاش کنار بیام و انجامش بدم حس رضایت زیادی میتونم از خودم داشته باشم چون واقعا این چالش اذیت کنندس برام
_ترس از تاریکی میدونم تا حدودی از شرک میاد چون اگه اعتقاد داشته باشم به خدای قدرتمند و قدرت درونی خودم از هیچ چیز و هیچ کس نخواهم ترسید ولی اگه بتونم از پس این چالش بر میام صددرصد خیلی از ترس های دیگم خود به خود از بین میره چون توکلم به خدا و خودم بیشتر میشه و پیش خودم فکر میکنم که دیگ هیچ ترسی نمیتونه اذیتم کنه و میتونم از بین ببرمش
_ترس از تنهایی بخش عمده ایش بخاطر نداشتن عزت نفس و لذت بردن از تنهایی خودمه چون فکر میکنم اگه تنها باشم یعنی به اندازه کافی ، خوب نیستم و این نمیزاره با خودم به صلح برسم برای همین اگه بتونم انجامش بدم و موفق بشم مطمئنن عزت نفس و حس دوس داشتن به خودم بالاتر میره
_ اینکه بخام خیلی قشنگ و رسا تو کلاس صحبت کنم و قضاوت و دید هیچ کس برام مهم نباشه یکی از ویژگی های ایده ال منه که دوس دارم داشته باشم و فکر میکنم اگه بتونم اینکارو به صورت مداوم انجامش بدم سطح اعتماد به نفسم فوق العاده بالا میره و میتونم از نظر شخصیتی رشد کنم
_برای شروع کردن کاری که ایده اش تو سرمه که اگه انجامش بدم نه تنها یه دختر مستقل میشم بلکه درامد فوق العاده هم میتونم داشته باشم و مطمئنم بعد از کسب درامد خانوادم یک سری محدودیت هارو از روم برمیداره و راحت تر میتونم زندگی کنم و اون حس مستقل بودنه صددرصد حس اعتماد به نفس و رضایت زیادی بهم دست میده و میتونم اون شرایط و زندگی دلخواهمو بسازم
—————————————————-
تمرینات برای چالش ها
_برای بالا بردن سطح زبانم میتونم کتابی که از نظر دوستام که زبانشون خوبه تهیه کنم و روزی یکساعت وقت بزارم و لغت کار کنم و از سایت ها و اپ های مختلف خوب و استاندارد پادکست های زبان با لهجه امریکایی که دوس دارم هر شب یکی گوش بدم و کلماتی که جدید بود و یادگرفتم تو یه دفتر بنویسم و مرور کنم تا تو ذهنم بمونه
_برای اینکه بتونم بدون ارایش برم بیرون میتونم هر روز یکم از ارایشم رو کمتر کنم (نه کامل )و برم بیرون ، به مرور زمان انقد کم و کم ترش کنم تا برسه به اون حدی که دوس دارم ، اینجوری چون واکنشی یکباره دریافت نمیکنم بنظرم حس بهتری خواهم داشت و اروم اروم ترسم از بین میره
_ترس از تاریکی هم میتونم شبا گوشیمو بزارم یه گوشه دیگه از اتاق و مجبور بشم تو تاریکی برم برش دارم تا ببینم چیزی واسه ترس وجود نداره البته شبای اول یکم نزدیک تختم میزارم و بعد هر شب دورتر میزارم تا مجبور شم مسافت بیشتری رو تو شب طی کنم و اون راه رفتن تو تاریکی برام عادی بشه و ترسم بریزه و با تاریکی کنار بیام
_برای تنها بودن هم میتونم یکسری کارهایی که دوس دارم با بقیه تجربه کنم و لذت ببرم ، همونارو با خودم انجام بدم و تجربش کنم و ببینم چه حسی داره و اینکه زمان هایی که تنهام با خودم حرف بزنم و شوخی کنم با خودم و کار هایی که دوسشون دارم و خجالت میکشم جلو بقیه انجام بدم خودم تو تنهایی انجام بدم تا اون تایم برام لذت بخش بشه
_برای تو جمع صحبت کردن هم میتونم از جمع های کوچیک دو یا سه نفره که از دوستای دانشگام هستن یا همکلاسی هام شروع کنم و زمانی که بحث میکنن منم چیزی که دوس دارمو بگم و مشارکت کنم هرچند کوتاه ولی سعی کنم بگمش و بعد تعداد این افراد رو بیشتر کنم و صحبت کنم بینشون هرچند اگه فکر کنم صحبت هام موثر نباشه و تا به مرور در خودم حس کنم که میتونم تو کلاس صحبت کنم حتی اگه حرفام موثر نباشه از نظر استادم
_در مورد کارم هم میتونم ایده ام رو از یه چیز خیلی کوچیک شروع کنم و برم جلو و سعی کنم موفق بشم و بعد دوباره یکم بزرگترش رو انجام بدم و اگه تو مرحله اول موفق بشم مطمئنن خانوادم بهم اعتماد میکنن و فکر میکنن از پسش برمیام و همینطور تکاملمو طی میکنم و تجربم تو کارم اروم اروم مبیشتر میشه و اعتماد به نفسم بالاتر میره
———————————————————————–
خیلی ازتون مچکرم استاد عزیزم شاید اگه این فایل نبود فکر نمیکردم به ترس هام و چالش هایی که ازشون فرار میکنم ، قدم هایی که گفتمو انجام میدم و نتایجش رو براتون تو سایت میزارم . بی نهایت ممنونم