ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 17


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2
    396MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2
    28MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

825 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    پریسا شعبانی گفته:
    مدت عضویت: 2665 روز

    به نام خداوند خوبی ها

    سلام و ادب و احترام خدمت شما استاد بزگوار و مریم بانوی عزیز و شما دوست عزیز

    چالشی که در حال حاضر دارید چیه ؟

    و لطف کردید راه حلهایی هم‌گذاشتید

    از اینکه قدمها رو بیینم- مسیر و‌ببینم -به خودم هی پوینت مثبت بدم -از اول به فکر نتیجه‌نباشم

    به‌مثال من العان‌دوست دارم‌کسب و‌کار داشته باشم

    یه کسب و‌کار اینترنتی که با وجود فرزند و روحیه آزادی طلبی من و‌محدود‌نکنه

    چیزی که‌دوست دارم در حال حاضر که اگه حالم بد‌باشه

    بدخواب شده باشم ،خسته باشم،وقت نداشته باشم

    مهمان داشته باشم ،حتما براش فضای خالی میزارم و اگر هم نشد ب هر دلیلی فکرم پیشش هست و‌حدود 4/5 هست که اینطوریه( ورزش) هست

    من ورزش و در منزل انجام میدم با دمبل و کش

    و اگه فک و فامیل راجب تغذیه و اینها از من بپرسن من بیانی قوی دارم برای گفت و گو‌‌ باهاشون

    و تاثیرگذاره البته

    ب همین دلیل من دوست داشتم یه گروه تلگرامی ایجاد‌

    کنم و دوستان و عضو کنم

    وارد فضای مجازی که شدم دیدم واتساپ بروزرسانی شده

    در همون لحظه برام و از این فضاهای انجمنی ایجاد‌کرده

    گفتم‌ااا شاید‌ نشانه اینه که واتساپ ‌باشه گروهم

    اما هی ذهنم میگفت چی میخای بگی

    چ متنی بزاری

    چ‌ ورزشی بگی

    اگه استقبال نشه چی

    چ برنامه ای بخای بگی بهشون

    اینها همه از کمالگرایی هست

    و من از همون‌اول به فکر‌ پولسازی هستم و البته مقداری بی انگیزگی‌

    اما در نهایت من خیلی دوست دارم استقلال داشته باشم

    من خیلی دوست دارم تاثیر گذار باشم

    در زمینه ورزش هم‌ از بچگی عاشق ورزش و‌مسابقات‌ورزشی‌ بودم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    هادی و مهسا گفته:
    مدت عضویت: 1816 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    و همه دوستان خوبم در سایت توحیدی

    چه چالشی در زندگی دارم که از روبه رو شدن با آن فرار میکنی؟

    مهمترین چالش در حال حاضر زندگی من فروش به صورت نقدی هست

    من یک تولید کننده هستم و کارم تولید ساک دستی کادویی هست و به لطف الله امسال با سرمایه پدر خانمم که خودش پیشنهاد داد کار رو شروع کردم

    و الان سرمایه من از صفر به نزدیک 300 میلیون رسیده

    فقط سود کار خودم در یک سال ولی از اونجای که

    مشتریهای دارم که به صورت چکی ازم خرید میکنن

    و این چک گرفتنها بد جوری داره اذیتم میکنه

    چند بار خواستم که بهشون جنس ندم ولی از اونجای که ذهنم مقاومت داره در مقابل این همه بار در انبار و نداشتن مشتری نقد هر سری به یک بهانه از فروش نقدی جا زدم و باز به فکر فروش چکی افتادم

    ولی دیگه به خودم قول دادم با توجه با آموزش‌های استاد پیش برم و فروشم رو از صفر شروع کنم و تکاملی جلو برم

    پس جواب سوال اول چالش فروش نقد و مشتری نقدی هست

    جواب مرحله دوم

    اگر من بتونم به دل این چالش بزنم از خیلی جهات بزرگ میشم و درس میگیرم

    اول اینکه اگر بتونم فروش نقدی داشته باشم اعتماد به نفسم میره بالاتر

    دوم شور اشتیاقم برای کار کردن و تولید کردن بیشتر میشه و این احساس شور و شوق ایده های بهتری به من میده

    سوم روند تکاملی رو طی میکنم و پایه واساس کسب کارم قوی‌تر میشه

    چهارم احساس آرامش که توی زندگیم میاد خیلی به پیشرفتم کمک میکنه

    من در حال حاضر نزدیک به 600 میلیون جنس دارم و ذهنم مقاومت داره که این همه جنس رو چطور میخوای نقدی بفروشی

    حالا من برای اینکه بخوام این هیولا رو در ذهنم کوچکش کنم

    اول از همه به ذهن خوشگلم میگم که من در این لحظه بدهکار هیچ کس نیستم

    دوم اینکه من امسال رشد خوبی داشتم و نیاز به عجله برای فروش نیست

    سوم اینکه اجاره کارگاه رو تا دو ماه دیگه دادم و از این بابت هم خیالت راحت

    سوم اگر بتونی تکاملی پیش بری خیلی راحت میشه این جنس‌ها رو فروخت

    پس من میام تکاملی جلو میرم و به قدمهای کوچک تقسیم میکنم

    ماه اول اگر روزی 500 هزار بفروشم راضی کننده هست

    واگر روی خودم کار کنم و احساسم رو خوب نگه دارم

    هر روز میتونم فروش بیشتر داشته باشم

    ناگفته نماند که من همین الان هم مشتریهای نقدی هم دارم ولی میخوام که این مشتریها رو افزایش بدم

    ولی با این تفاوت که قبلا هم چکی کار می‌کردم ولی الان میخوام که کلا نقدی کار ‌کنم

    امیدوارم که شاگرد خوبی برای استاد باشم و از الان متعهدانه روی خودم کار کنم و از نتایج عالیم براتون بنویسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    امین حافظ گفته:
    مدت عضویت: 530 روز

    با درود فراوان اول از همه خدمت شما واسطه ی فیض الهی عرض کنم این فایل در زمانی توسط شما منتشر شد که بسیااار ذهنم درگیر و به بن بست رسیده بود و چند روز بود از خدا میخواستم که بمن مسیری در راستای اراده و حکمت خودش نشان بده که امروز در کلافگی بسیار زیاد و حال بد گوش کردم فارغ از موارد تکنیکی که شما فرمودید آگاهی های بسیار جالب و روح نوازی برایم داشت که گویی آبی سرد بر آتش درونم بود امیدوارم خداوند متعال رشته ی ارتباط و الهامات شما را روز به روز فراختر و عظیم تر گردانند بر خود واجب دیدیم با تشکری هرچند کوچک اشتیاق شما و زحمت شما را ارج نهاده و به شور و اشتیاق شما را فزونی بخشم امیدورام که در این مسیر همه با هم به سوی رسالت خود حرکت و به توسعه ی جهان کمک کنیم

    مرحله اول:

    موضوعی که این روز ها مرا بشدت درگیر خود کرده یک فیلد جدید کاری است در خصوص شناخت استعدادهای انسان با جدیدترین و بروز ترین فاکتورهای علمی و بسییار جالب بود وقتی شما در خصوص ایلان ماسک توضیح میدادید انگار یک زنگ در ذهنم به صدا درآمد من بااین چالش روبرو شدم اما در طول مسیر برخی اوقات نا امید میشوم و احساس میکنم از هدف و خروجی بسیار دورم و احساس میکنم آدمها به این موضوع بسیااار جذاب و مهم که اتفاقا این روزها بسیااار برای آنها در زندگی و مشکلاتشان راه گشاست اهمیت نمیدهند و سرخورده میشم و ذهنم من را به بن بست میبره که این کار بی فایده است و نمیتونی ازش پول در بیاری و داری عمرتو تلف میکنی!!! و اینکه برو به یک کار دیگه برس و بسیار حس بد و ناامیدی و اینکه انسان تاثیر گذاری نیستم!!!

    مرحله دوم: بسیار جالبه که من به سمت این موضوع حرکت کرده و در مسیر هستم اما نتیجه گرایی من را گاهی دیوانه میکند چون نتیجه رو نمیبینم و به هرکس برای انجام پروژه زنگ میزنم درکی نداره و هرچی تلاش میکنم انگار بدتر میشه؟!!

    با رویکرد و نگاه ارزشمندی که شما به من هدیه داید امروز این نکات مثبت را دیدم

    چیزهایی که بهش فکر کردم:

    1- ترس از مطالعه به زبان انگلیسی از بین رفته

    2- قدرت و مهارت در سرچ مقالات اینترنتی ام بالا رفته

    3- مقالات خوب رو بخوبی پیدا میکنم

    4- متوجه شدم من کاری که دوست داشته باشم روش تمرکزو اشتیاق بالایی دارم

    5- آدم هایی که باهاشون در تعامل هستم تغییر کردندو دانشمند تر شدند

    6- شاخه ی بسیار جدیدی در حوزه ی مدیرت و نمابع انسانی پیدا کردم

    7- دارم دانشی رو یاد میگیرم که در دنیا خیلی جدیده و نفرات کمی روش کار کردند

    مرحله سوم:

    1- گام اولی که تعریف کردم تهیه و تدوین یک مقاله و چاپ آن در مجلات معتبر بین المللی است

    2- انتخاب بازار خارج از ایران برای بازار هدف

    3- انجام کیس های رایگان و ثبت تجربیات آنها

    4- تهیه لیست شرکتهای خارجی که میتوانند مشتری منن باشند

    5- نامه نگاری با آنها

    6- آشنا شدن با موسسات استعداد یابی در ایران

    7- تهیه یک پروپزال بعد از چاپ مقاله

    * البته واقعا فکر میکنم این تفکر رایج در ایران گاها من را بیچاره و اذیت میکند که مثلا یک سال هست داری روی این موضوع کار میکنی ولی حتی یک نفر هم جوابتو نداده؟

    کهاگر استاد راهنمایی کنند ممنون میشوم!

    البته خودم جوابهایی دارم که شما راهنمایی بفرمایید؟

    چون ایمن موضوع بسیااار جدیده جا افتادنش زمان بره-چون تو اهدافت بین المللی خیلی باید بیشتر روش کار کنی چون بازارش میتونه کل آدمهای جهان باشه-اگر زود آدما جواب میدادن که دیگه نو نبود-واینکه چون از مطالعه و کار روی این موضوضع لذت میبرم و نیتم شادی و پیشرفت آدمهاست فکر میکنم رسالت من هست و خدا قطعا کمک میکنه

    به امید روزی که در همین سایت خبر پیشرفت رو برای دوستان بگذارم

    بازهم سپاس از آگاهی شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    مسلم عبدلاهی گفته:
    مدت عضویت: 743 روز

    سلام ب استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    در برخورد با چالش‌ها مث الان ک مثلا صبح ها نمیتونم بیدار بشم و اغلب ظهر بیدار میشم و تا آخر شب بیدارم این چالش برام پیش اومده و من از این زاویه بهش نگاه کردم ک نمیدونم شاید هم خودم رو گول زدم و آشغال ها رو بردم زیر مبل

    ب خودم گفتم این موقعیت خیلی خوبیه ک فایل های دوره را ببینم نکته برداری کنم شب هم همه خوابن و کسی کاری ب کارم نداره ولی درونا خیلی دوست دارم صبح ها بیدار باشم و سحر خیز باشم

    بعضی دیگه از چالش‌ها هم میگم حتما خیره و خدا همیشه بهترین رو برای من میخواد و بعدا میفهمم ک چقدر ب نفع من شده این موضوع ب ظاهر آشفته ی مثال ک یادم اومد موقع خدمت پام شکست و 2 ماهی افتادم تو خونه از نظر خانواده و بقیه ک چشمم زدن و فلان و بهمان خودم ک اعتقادی ب چشم کردن نداشتم از بچگی تقریبا

    همین شکستگی باعث آشنا شدنم با استاد وسایتشون شد باعث ایجاد رابطه عاطفی شد ک بعدش تموم شد و فهمیدم خدا فقط فرستاده بود ک من سرگرم باشم

    ی دیه هم برام درنظر گرفته شد چون تو خدمت بوده

    باعث شد خیلی قوی‌تر بشم درونی چون عملا کار خاصی نمیتونستم بکنم اوایل اما تکاملی دیگه با عصا تقریبا همه کار می‌کردم آشپزی اینور و اونور سر ب مرغ و کفتر ها با ی عصا و چقد قوی‌تر شدم و باعث شد خودم را بیشتر باور کنم و همش هم خانواده میگفتن بهم بشین استراحت کن راحت باش و این موضوعی بود ک اصلا باهاش کنار نیومدم و قبول نکردم ینی نپذیرفتم ک چون ی پام شکسته من دیگه هیچ کاری نمیتونم بکنم

    بار دوم دیدن فایل

    در اول خوب من ناراحت میشم و احساسم بد میشه ولی خیلی زود ذهنم را کنترل میکنم و احساسم را خوب میکنم مثلا امروز ساعت 2 ظهر بیدار شدم و همین ک ساعت رو نگاه کردم دیدم ظهره احساسم بد و نجوا ها اومد ک دیگه دیر شد و تموم شد دیگه ظهره الان ک دیگه دیره منم همون لحضه ب خودم گفتم خدایا شکرت ک بیدار شدم ک چشمام رو باز کردم و دفتر کنارم رو برداشتم و شروع کردم ب نوشتن نعمت هه و سپاس گذاری ها ک اون نجوا ها را خاموش کرد کلا چالشی ک پیش میاد من ب چالش‌ها توجه نمیکنم زیاد ولی بیشتر ذهنم را کنترل میکنم راجب اون موضوع و سعی میکنم پیروز بشم در برابر نجواها

    چالشی ‌ک الان با آن مدت هاست روب رو هستم سحر خیز بودن هست و این خیلی منو اذیت میکنه و از الان میخوام باهاش روب روبشم و حلش کنم و ازش فرار نکنم و سرمو تو برف نکنم خب الان در حال حاضر من شبها اغلب ساعت 3.4 میخوابم و میدانم ک الان بدن من ب این روش عادت کرده است و ظهر ها هم ساعت 2. اینا بیدار میشوم

    خب قدم اول اینه ک 1سات زودتر بخوابم شب و آگاهانه تلاش کنم ک از اون طرف هم 1 ساعت زودتر تر بیدار شوم

    ب محضی ک بیدار شدم از لاف و تشک بیام بیرون و برم توی حیاط ی آبی ب صورتم بزنم و بر گردم و جای خوابم را جمع کنم ک دیگه بهش فکر کنم ک حالا یچرت دیگه بزنم

    شب قبل از خواب هم کارهایی را ک برای فردا میتوانم انجام بدهم را لیست کنم و با احساس خوب بخوابم با ورودی های فوق العاده سایت استاد عزیزم این قدم اوله اهرم رنج و لذت را هم کامل بنویسم و هر روز وشب بخونمشون با توضیحات فراوان بنویس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مسلم عبدلاهی گفته:
      مدت عضویت: 743 روز

      سلام ب استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

      ادامه کامنت قبلیم ک تصمیم گرفتم ک صبح ها را زودتر بیدار شوم یکم پیشرفت کردم ک اصلا دیشب خاب نرفتم و تا 11 ظهر بیدار بود.و ساعت 11 دیگه نمیتونستم بیدار بمونم خوابیدم و 4 عصر بیدار شدم ینی 5 ساعت فقط خواب بودم خدایاشکرت همین ک قدم اول رو برداشتم خیلی خوشحالم و باید ادامه بدهم و اصلا ناخودآگاه خوابم نمی‌برد و فک میکنم همین ک نوشتم خودش خیلی کارها رو کرده

      سپاس گذارم از استاد عباس منش و خانم شایسته بهترین ها را برای هممون آرزومندم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      مسلم عبدلاهی گفته:
      مدت عضویت: 743 روز

      سلام ب استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

      در آدمه باید ب خودم بگم ک دیشب ساعت 3 خوابیدم و امروز ساعت 13:36 بیدار شدم و چقدر خوب بود د کل 10 ساعت خواب بودم

      ی دفتر هم دارم ک ساعت هایی ک میخوابم و بیدار میشم رو با تاریخ تو اون مینویسم تا ردپایی بشه برام ی دوش عالی گرفتم و کمی دوچرخه سواری کردم و پیاده هم اومدم مغازه و تا الان ک عالی بوده ب لطف خدا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    مهدی و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1510 روز

    سلام استاد عزیز و خانم شایسته مهربان

    و سلام به بچه های عزیز و دوست داشتنی

    من مهدی محمدی دوست و همسفر و همسر نرگس مریدی در مسیر توحید هستم

    دوستان من میخام در مورد چالشی صجبت کنم که با نرگس در مسیر توحید پارسال شروع کردیم و هنوز که هنوزه از ثمرات مثبت این چالش سفر داریم استفاده می کنیم و لذت می بریم و همواره داریم در مسیر این چالش پیش میریم در بهبود شرایط زندگی خودمون .

    ما وقتی سفر رو شروع کردم اول به سمت شمال کشور رفتیم که فصل پاییز بود و هوای شمال به شدت سرد و بارونی بود . کلا 2 روز اونجا دووم اوردیم .

    اخه می خاستیم که هوا جوری باشه که بشه براحتی در محیط باشیم و نیاز به مسافر خونه و هتل نداشته باشیم . خوب دیدیم نمیشه در شمال موند راهی جنوب شدیم ، چون می دونستیم که هوای جنوب برای سفر عالیه و حتی زمستان هم هواش بهاریه و نیازی به هزینه های هتل نداریم .

    خلاصه شب بود یادمه از شمال به سمت جنوب سوار اتوبوس شدیم و یادم نیست چند ساعت تو راه بودیم تا به جنوب رسیدیم . وقتی برای اولین بار با یه نفر که همراهته و عاشقشی وارد محیط ناشناخته می شی به امید اینکه کلی درس یاد بگیری و از خودت بزرگتر بشی چه حالی داره . حالا نه ایشون بلد بودن نه من . وارد ترمینال شدیم و ترمینال اتوبوس رانی روبروی پارک ولایته و پیاده شدیم رفتیم سمت پارم . یادمه هوا کمی به سمت بارونی داشت می رفت ولی هوا رو به گرمی بود و راحت میشد لباس های زمستونی رو دربیاریم و با تیشرت بچرخیم .

    یه نکته را بگم ، که ما برای سفرمون کمترین وسیله را برداشته بودیم . یعنی فقط یک ساک دسته دار توش کمی لباس لپ تاپ و شارژر و و گوشی هایی که داشتیم همین . دیگه چیزی نبود . یعنی حتی ما پتو هم همراه نداشتیم و چادر مسافرتی هم برنداشتیم که سنگینی وسایل رو تحمل نکنیم .

    خلاصه ما غروب رسیده بودیم بندر و رفتیم پارک ولایت کنار ساحل ، دیدیم نزدیک ساحل الاچیق هایی هست که سقفش حالت پلاستیکیه . گفتیم اینجا امشب بخابیم ببینیم فردا چطور هدایت میشیم . میگم حتی زیر انداز هم نداشتیم ، لباس های زمستانی رو زیر اندازش کردیم و شب خابیدیم .

    صبح که بیدار شدیم دیدم بارون زده و خیلی جاها رو خیس کرده .

    در طی سفر که بدیم اتفاقات خیلی جالبی می افتاد . مثلا ما تصمیم گرفتیم کمی فعالیت فیزیکی و درامد ایجاد کنیم و جایی رو پیدا کردیم که فروش کپسول گاز بود . و ما دو نفره رفتیم شروع به کار کردیم . اخه شهر بندر عباس قسمت هایی گاز لوله کشی نداره کلا و مردم از کپسول گاز استفاده می کنن . ما که مشغول شدیم گفتیم خوب روزی مثلا 50 تا فروش داره دگه . ولی اون طرف به ما گفت روزی نفری 250 میده و گفتیم خوب ما روزی 500 درامد داریم و کلی وسایل برای خودمون می خریم .

    شروع کردیم کار کردن اولش اصلا اسون نبود . چون کپسول ها رو باید از ماشین خاور پیاده و بعد از خالی شدن سوار می کردیم و تعداش هم باید درست می بود . روز اول به شدت عضلات دستمون درد گرفته بود و نرگس هم مستقیقما داشت کمک می کرد که بنده خدا صاحب کپسولیه گفت چون خانم هست بیاد فقط با کارت خوان کارت بکشه و کار فیزیکی نکنه . اینم یه هدایتی بود که داشتیم .

    ما کلا چند روز بیشتر اونجا نبودیم ولی بسیار کار پر چالش و سختی بود . بعدها نشتیم فکر کردیم دیدم بابا ما داریم با کار فیزیکی درامد ایجاد می کنیم چرا با فکرمون ایجاد نکنیم . اما هنوز در مدار درامد از طریق باورها رو خوب یاد نگرفته بودیم که در عمل هم استفاده کنیم .

    اما الان وقتی به این سفر نگاه می کنم می بینم این باید مسیری بود که ما طی می کردیم تا درسهایی از این چالش یاد بگیریم .

    بواسطه یاد گرفتن از این درسها ما الان گروه تلگرامی داریم با نرگس مریدی که در مورد موضوعات عزت نفس و موضوعات قرانی داریم کار می کنیم و دوستانی داریم که مشتاقانه از همین سایت به گروه ملحق شدن و در کنار ما عاشقانه درسهایی که از استاد عزیزمون یاد گرفتیم رو مرور می کنیم . و جالبه بدونید که این گروه و کانال الان به درامد هم رسیده ، که قبلا در بندر اصلا چنین چیزی رو متصور نبودیم . چون در مدار و شرایط کاری انلاین قرار نداشتیم .

    در کنار کانلا های تلگرامی ما سایتمون هم داریم پیش می بریم که بتونیم ارام ارام کارمون رو به سایت انتقال بدیم که از محدودیت هایی که وجود داره گذر کنیم و بیاییم بیرون .

    میخام این نکته را بگم که اگر ما وارد این چالش سفر گه فقط بخشی از سفر 2 ماه و خورده ای گفتم که کلی درس داشتیم در این سفر مثل برخورد با ادمهای جدید ، کشف محیط های ناشناخته که قبلا نمی دونستیم هست ، یاد گرفتن اینکه در سفر چطور با ادمهای غریبه برخورد داشته باشیم و اینکه چطور خدا رو ما رو هدایت میکنه به سمت ادمهای متفاوت که ممکنه هر رفتاری با ما داشته باشند .

    هدایت به سمتی که شب یلدا باشه و افرادی بیان به ما غذا تارف کنن و موقعی که رفتیم بخابیم ، قبلش داشتیم بلال می خوردیم که افرادی کنار الاچیق ما داشتن بلال می پختن و شب رو خابیدیم و صبح که بیدار شدیم با صحنه عجیبی برخورد کردیم ، اونم ابن بود که اون چند نفر که شب قبلش داشتن کنار ما بلال می پختن ، اومدن یه کسیه نمک و چند تا بلال و مبلغ 100 هزا رتومان گذاشته بودن زیر وسایل ما . ما فقط از بلال متوجه شدیم که کار اون چند نفر بوده

    بخام تعریف کنم چندین صفحه باید کامنت بنویسم

    فقط میخام بگم که این چالش سفر انقدر روی شخصیت ما اثر کرد ، اونقدر داستان هدایت رو به اندازه ظرف وجودمون به ما فهمون که چطور کار میکنه ، انقدر عزت نفس رو بالا برد و ترس ها رو ریخت که جرات هر کاری رو به ما داده که برو جلو ، حرکت من ، سخت تر از چالش های سفر که نیست که .

    الان با چالش یکسال قبل ما داریم جا پای استاد عزیزمون می ذاریم و امیدوارم اون روز برسه که در کناراستاد عزیز سید حسین عباس منش بایستیم و با افتخار بگیم که شاگرد سید حسین هستیم و خواهیم بود .

    استاد عزیز خیلی خوشحالیم با هم در کنار شما و از محصولات و فایلهای فوق العاده بی نظیر و تاثیر گذار استفاده می کنیم و مسیر زندگی مون رو به جای سختی کشیدن براحتی داریم می سازیم . از شما یاد گرفتیم که زندگی سخت نیست باورهای ماست که زندگی رو برای سخت می کنه . اگر اون چالش ها نبود ، الان با قدرت نمی تونستیم بیاییم از اتفاقات بسیار شگفت انگیزی که در بندر باهاش برخورد کردیم صحبت کنیم . همینطور در گروهمون از اتفاقات و درسهایی که تونست ما رو رشد بده صحبت می کنیم که هم برای ما مرور قوانین باشه و هم دوستان عزیزی که در کنار ماهستن بتونن از تجربیات ارزشمند ما استفاده کنن ا شخصیت قدرتمندتری بسازن .

    استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و همه دوستان همفرکانسی عاشقتونیم و دوستتون داریم و مشتاقانه منتظر دیدار تک تک دوستان هستیم .

    سپاسگذارم . همیشه در پناه الله یکتا شاد خوشحال ثروتمند سعادتمند در دنیا و اخرت باشید . خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2165 روز

    به نام خداوند هدایتگر حمایتگر

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت باری وجودتون استاد عزیزم

    ………………..

    جواب سوال یک : من دیشب این فایل رویایی را گوش کردم و به خودم گفتم …. من که خیلی عالی هستم من مشکلی ندارم و خیلی عالی با چالش ها کنار میام و خوبم

    اما امروز یه موضوعی برام پیش اومد و حالم بد شد

    به خدا قسم همون آنی یاد فایل افتادم و به خودم گفتم تو که گفتی خوبم و عیبی ندارم و حل شده است برام

    و به خودم اومدم و سریع خودم را به حال خوب رسوندم

    و احساسم مرا خوب کردم

    سوالات خوب و عالی را تا جایی که می تونستم از خودم پرسیدم

    و تا می تونستم خندیدم این خنده برای من معجزه می کنه

    و سعی کردم خودمم را سرزنش نکنم

    که این مضرترین باوری هست که در ناخودآگاهم داشتم و خدا را شکر با اموزه های شما یادش گرفتم و هر روز بهتر وبهترش میکنم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    امیر حسین ترابی گفته:
    مدت عضویت: 2122 روز

    سلامسلام ممنون خدا قوت

    چالش که من وقتی یادم می افته بدنم سست میشه خس ناتوانی شدید بهم دست میده زبان انگلیسی هست وارد یه پرسه شدم فقط بند همین زبان هست نمیدونم چرا اینقدر برام سخته برم سمتش بلید فایل رو بارها گوش کنم احساس میکنم برای سوالات اصلا پاسخی ندارم ونمیدونم دلیل فرار کردن من از این چالش چیه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    یلدا گفته:
    مدت عضویت: 720 روز

    سلام به استاد عزیز و دوستانی که این رشته برنامه ارزشمند رو آماده کردن

    من واقعا شگفت زده میشم ، از این همزمانی که در زندگی من و سایت اتفاق میفته.

    واقعا خداروشکر

    به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

    من توی پنج ماه گذشته ، با سه چالش مواجه شدم ، جواب اولین چالش زندگی من دوره فوق العاده احساس لیاقت بود و همچنین کنترل کردن ورودی هام …

    برخورد من با اولین چالش با احساس ناامیدی بود که واای زندگی من به آخر رسید من دیگه هیچ فرصتی در زندگیم واسم پیش نمیاد و …

    برخورد من با چالش دوم یکم نرمتر بود ، بخاطر اینکه روی خودم کار کرده بودم

    برخورد من با چالش سوم که اتفاقا همین امروز بود کامللل لبخند زدم و گفتم خداجون من فقط منتظر خیریت این ماجرام و تمام …

    منم سعی کردم همه چی رو به خدا بسپارم، چون این اتفاقات از عهده بنده خارجه

    و خب بیشتر چالش هایی که برای من اتفاق افتاده حل کردنشون ، بوسیله انجام دادن کار فیزیکی نیست ، من بیشتر باید بگردم ببینم چی تو مغزم میگذره ، و خب بعضی وقتا فکر میکنم انجام شدن اون چالش ها از عهده من خارج ، بلکه خداوند باید من رو هدایت کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    مهیار ضیائی گفته:
    مدت عضویت: 3326 روز

    به نام رب العالمین

    سلام استاد عزیزم و همه دوستان گرامی

    سوال: وقتی به چالشی برمیخورید توی زندگی و یه مسئله ای پیش میاد چطور برخورد می کنید؟

    آیا نگاهت اینه که یه فرصتیه برای پیشرفت؟ یا اینکه ازش فرار می کنید و احساس ناتوانی و ناامیدی می کنید؟

    به طور کل به خودم که نگاه می کنم در چالش های مختلف برخوردم متفاوته. انگار دو دسته چالش دارم توی ذهنم. یه سری چالش ها وقتی متوجه وجودش میشم من رو به هم نمی ریزه اون هم چالش هاییه که احساس می کنم خلاصه یه جور حلش می کنم. در برخورد با این چالش ها خیلی آرومم و همیشه به چشم یه فرصت بهش نگاه می کنم و جالبه خیلی وقتا واقعا تبدیل به یه فرصت پولساز شده یا در آینده توی یه جای خیلی مهم به دردم خورده.

    مثل اکثر چالش های کاری و چالش های یادگیری و افت و خیزهایی که در کسب و کار به وجود میاد. این مسائل رو با توجه به شخصیت نترسی که توی کار دارم همیشه حس می کنم مسئله یه راه حلی داره.

    مثلا پارسال همین موقع ها بود که احساس کردم دوست دارم کسب و کار مورد علاقه خودم رو داشته باشم و با اینکه درآمدم توی شرکتی که کار می کردم هم بالا بود، زدم تو دل ترسام و از شرکت استعفا دادم و کار مورد علاقه ام رو راه انداختم و توی این راه واقعا با یه دنیا چالش دست و پنجه نرم کردم. قبل از ترک کارم می دونستم قراره با این همه چالش دست و پنجه نرم کنم، ولی به خاطر پیشرفت بیشتر زدم تو دل این چالش و خدا رو شکر خیلی از کارم و آزادیی که دارم رضایتمندم.

    اما یه سری چالش ها هست که احساس می کنم به سختی باهاش برخورد می کنم و اکثرا هم ریشه های مالی داره و میرسه به مسائل پولی. توی این چالش ها اوایل خیلی خیلی خیلی بهم میریختم. اما خیلی زیاد روی خودم کار کردم. جای کار دارم ولی اینقدر تغییر کردم که اصلا اون مهیار سابق نیستم. به خصوص توی دو سه ماه اخیر بعد از دوره لیاقت تغییرات عظیمی کردم. هنوزم در برخورد با مسائل مالی کمی بهم میریزم و گاهی یه احساس ناتوانی و ناامیدی بهم دست میده ولی خیلی کم.

    یعنی وقتی بعد از این سوال خودم رو بررسی کردم متوجه شدم که من تقریبا توی تمام مسائل و چالش های زندگی به جز مسائل مالی واقعا نگاه اینکه «خلاصه یه جوری حلش می کنم» رو دارم ولی توی مسائل مالی خیلی جاها افکارم میره رو نمیشه و نا امیدی و ناتوانی. تمام مسائل رو به چشم فرصت دیدم و می بینم به جز تو مسائل مالی و انگار این هم یکی از ریشه های اینه که یه موقعی خیلی همه چیز عالیه و یه موقع هایی جالب نیست.

    اما واقعا خدارو شکر می کنم. توی چند ماه گذشته که متوجه ریشه های عدم احساس لیاقت در مسئله ثروت در خودم شدم، یکی از چالش ها برام همین کار کردن روی دوره احساس لیاقت به صورت همه روزه و انجام تمریناتش بوده که به طرز جالبی انگار همین تمرین که گفتید رو در اون انجام دادم و کم کم مسئله کار کردن روی احساس لیاقت برام تبدیل به یک روتین روزانه شد و به باعث شده به راحتی انجامش بدم. توی مسئله ثروت هم چند هفته ایه خیلی دارم خوب پیش میرم و عالی روی خودم کار می کنم و مسائل رو حل می کنم و واقعا اوضاع خیلی خیلی خیلی رو به بهبوده و این فایلی هم که اومد روی سایت واقعا نشانی بر اینه که راهم رو ادامه بدم و این تمرینات رو با تمام وجود انجام بدم.

    بی نهایت از شما سپاسگزارم استاد بی نظیرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    هدی قائمی گفته:
    مدت عضویت: 896 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم جان و همه دوستانم

    من الان با توجه به حرف های استاد یادم اومد که چه چالش های داشتم و ازشون گذر کردم خدارو شکر و چالشی که الآن دارم اینم به امید خدا ازش عبور میکنم ..من آرایشگرم و برمی‌گردم به سه سال قبل که من مدارکم رو کامل گرفته بودم ولی سالن نداشتم میرفتم سالن های مختلف میگفتم من شینیون کار هستم اگر خواستین من میتونم بیام و خیلی از سالندار ها میگفتن که بیا اینجا شینیون بزن تا کارت رو ببینیم و من با شوق عجیبی شینیون میزدم نمیگم حرفه ای بودم ولی در مقابل همکار های هم دوره خودم بهتر بودم حالا منتظر می موندم که بهم زنگ بزنن و اینم بگم که اولین سالنی که رفتم کلا استرس گرفتم و اصلا نمی‌دونستم باید چیکار کنم و خراب کردم یعنی اون چیزی که مشتری میخواست نشد متاسفانه. و من از سالن که بیرون اومدم شروع کردم به گریه کردن که خودم رو سرزنش میکردم چرا نتونستم از عهدش بر بیام و گذشت اون روز . تا اینکه یکی از دوستانم گفت که من به یه سالنی قول دادم برم برام مشکلی پیش اومده نمیتونم برم تو به جای من برو و 6 نفر بودن من تا اون لحظه فقط یکی یا دوتا مشتری رو شینیون میزدم در هر سالن و شش نفر برام سنگین بود ولی گفتم من میتونم و انجامش میدم و من با همه سختی های اولیه ای که داشتم ولی انجام دادم و انعامی که بهم داد سالندار این بار گریه خوشحالی میکردم هرچند کم بود ولی حال منو خوب کرده بود و راضی بودم از خودم تا این بود که میرفتم روستا ها شینیون میزدم و دوستمم میکاپ میکرد با اینکه هیچ سودی برام نداشت ولی می‌رفتم و با ذوق شینیون میزدم و دستم راه افتاده بود از نگاه مشتری استرس نمی گرفتم و با در آمد کم ولی حال خوب می اومدم خونه همینجا بگم ( من خودم سرپرستم و دوتا دختر دارم ) تا اینکه دیگه دوست داشتم سالن خودم رو داشته باشم چون من کوتاهی مو ، رنگ مو ، و اصلاح و .. این کار ها رو هم یاد داشتم و میگفتم سالن داشته باشم میتونم این کار هارو هم انجام بدم بعد از یک سال که این روستا اون روستا یا سالن های مختلف میرفتم دیگه دنبال سالن بودم نزدیک خونه خودم . خلاصه تا این شد نزدیک خونه یه سالن بود که خود سالندار به قول گفتنی رفته بود بالا شهرمون سالن گرفته بود و سالنش خالی بود با قیمت خیلی مناسب اجاره داد به من و نمی‌دونین چقدر من خوشحال بودم و همزمان در سایت بودم فایل های رایگان گوش میدادم کامنت می خوندم دوره دوازده قدم رو تا قدم پنجم تونستم تهیه کنم که بینظیر هست این دوره و کار کردن روی خودم همانا و اینکه عروس اومد برام که آرزو بود برای من و مشتری های زیادی داشتم هرمشتری که می اومد دوباره هم می اومد کلی تشکر میکرد و در آمدم از چهارصد تومان رسید به ماهی نه میلیون …. تا این یک ماه پیش با خودم فکر کردم ما خونه مون دو طبقه داره چرا طبقه بالا رو سالن نکنم که هم از بچه ها خبر دار باشم هم کرایه ندم و سالن خودم رو داشته باشم( قبلا هزینه درست کردن خونه به سالن رو نداشتم) . من تا همین ماه 1402/12/17 مهلت داشتم و اومدم وارد چالش شدم چون همه میگفتن نزدیکه عیده مشتری هاتو از دست می دی جا به جا بشی ولی گفتم نه استاد همیشه گفتن هرجا که موفق بودی جای دیگه هم موفق هستی یا بلعکس … من موفق بودم پس شروع کردم به آماده کردن خونه به سالن و یک هفته ای میشه که من سالنم آماده شده به لطف خدا و دوماه زودتر اومدم و تا الان که مشتری کمی داشتم یعنی شاید روزی اصلا کسی نیومده یا فقط یک نفر اومده و از جای که ته دلم خوشحاله کارم درست بوده هیچ ناراحت نیستم همچنان آرومم و اینکه با توجه من حساب بانکیم خالی خالی شده هزینه سالن کردم و به خودم قول دادم از هیچ کسی قرض نگیرم وام نگیرم و نخواهم گرفت به امید خدا .. اصلا نگران خالی بودن حسابم نیستم چون می‌دونم دارم رشد میکنم و صد در صد طعم شیرینی به همراه داره این چالش …

    از استاد عزیزم سپاسگزارم بخاطر این نکته ها که برای همه ما مفید بوده و هست . موفق باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: