این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خیلی تشکر می کنم بخاطر این برنامه که از روی لطف و بزرگی تون رایگان برای ما روی دست گرفتین زحمت کشی تون قابل قدر و تحسین است.
مرحله اول تمرین:
استاد چالش های که در زندگیم رخ میده اولش بهم میریزم ولی بعدا سعی می کنم خوب به اون چالش فکر کنم و با خودم میگم این چالش یا سختی اومده تا منو قوی تر کنه نباید ازش فرار کنم باید حلش کنم ، تا جایی که یادم میاد اکثر چالش های که با اونا رو به رو شدم اولش غم گین شدم بهم ریختم ولی این باعث نشده ازش فرار کنم همش دنبال راهی برای حلش بودم پیش از همرایی با شما چالش های که باهاش بر می خوردم یک سری رو باهاش رو به روی میشدم واز یک سری می گذشتم اما در این مدت دوسالی که با شما هستم با اکثر چالش های زندگیم رو به رو شدم و از اونا عبور کردم یعنی میشه گفت در این دوسال در قسمت چالش ها تا حدود زیادی ذهنی قدرتمند کننده را برایم ساختم
در این جا چالش های را که در این مدت دو سال از اونا گذشتم رو لیست می کنم
ترس از تاریکی: استاد نمیگممن توی این زمینه کاملا خوب شدم اما سعی کردم هر بار به یک شکلی با این ترس رو به رو بشم
ترس از صحبت کردن در جمع:
استاد در این حوضه تکاملم را تا حدود زیادی طی کردم و خیلی قوی و عالی شدم
ترس از آگهی بازر گانی: که شما در یکی از فایل هاتون به نام عزت نفس در عمل گفتید من این تمرین رو پنج مرتبه تا حالا انجام دادم یادمه روز اول که رفتم ویژه گی هامو در یک پارک جلو جمعی بگم هنگام رسیدن به دم در اون پارک چنان ترس مرگباری برام قلبه کرده بود که زانوهام سستی میکرد و فکر می کردم دیگه پاهام توان ندارن تا منو ببرن داخل پارک و جلو اون جمع مد نظر، ویژه گی هام رو بگم
ترس از رفتن و مصاحبه کردن با مغازه ها و فروش گاهای که فروش خوب و بالای داشتن این تمرین را هم چند بار انجام دادم
استاد من با وجودی که چهره خوبی دارم اما بازهم از چهره ام به خاطر تخریب ها و تحقیر های که از طرف خانواده شده بودم در نو جوانی وحتی جوانی خجالت می کشیدم ( باور محدود کننده عدم احساس خود ارزشی )شاید برای شما خنده دار باشه اما من جلو یک سری آدما از نمایان کردن چهره ام می ترسیدم حتی میشه گفت ترسی در حد مرگ اما به کمک خدای مهربان و با توکل به او این روزا دارم هی قدم به قدم با این چالش رو به رو میشم
ترس از دیدن تار های از موهام که سفید شده :
من همیشه ترسی بسیار بالا از این داشتم که نکنه خانوادم یا دوستان و با نزدیکانم تارهای از موهام رو که سفید شده ببینن و اون وقت بهم بگن وای تو سرت داره سفید میشه ولی هنوز ازدواج نکردی یعنی از توهین و سرزنش شون می ترسیدم (باور محدود کننده ترس از توهین و سرزنش، شرک از تاثیر گذاری حرف ها ، افکار و باور های مردم در زندگیم)
هرچند همیشه دنبال راه حل بودم که چگونه با این ترس رو به رو شم واز خدا هدایت می خواستم ولی چون راه حلی اولا در دستم نداشتم سعی می کردم فرار کنم ازین چالش تا خدا منو هدایت کنه براه حل ولی بعد از هدایت خدا از طریق 13 قسمت سفر نامه مرور آگهی دوره راهنمایی عملی دست یابی به رویا ها والهام گرفتن از حرف های شما که خدای مهربانم منو به اون تیکه از فایل ها تون که راجع به عبور از ترس ها بود هدایت کرد هی دارم روز به روز با این ترسم بیشتر و بیشتر رو به رو میشم
اینارو گفتم نه به این دلیل که من کاملا از چالش های که دارم عبور می کنم هنوز هم یک سری چالش ها است که باهاشون مقاومت دارم ولی تا اندازه قابل ملاحظه ای در این زمینه خوب عمل کردم یعنی ذهن قدرتمند کننده ای دارم.
مرحله دوم:
میاییم سر این موضوع که با عبور از این چالش ها چه امتیاز های به من داده شد از طرف خداوند:
– قدرت بیشتری گرفتم که من چقد قوی هستم وچقد درونی احساس بزرگی کردم
– توکلم به خدا زیاد تر شد چرا که یگانه راه وصل شدن به این نیرو ( خدا) عبور از ترسه و راهی هم که میشه راحت از ترسات عبور کنی اعتماد و توکل به خدای مهربانه استاد من واقعا قوتمرا هربار که با ترسام رو به رو شدم می دست آوردم و از همه مهم تر که نمی تونم بیان کنم یعنی کلمات از پس بیانش برنمیاد من به چشم سر وصل شدنم را به این نیرو ( خدا) از طریق قدرتی که با عبور از ترسام به دست آوردم دیدم.
-توانایی هام زیاد شدن با ایجاد بیشتر احساس لیاقت یعنی
-توانایی هام در ارزشمند دونستن چهره ام بیشتر شدن
-ترس از دیدن موهام کمتر شده
واما رو به رو شدن بیشتر با چالش های که داخلش هستم و اونایی که قراره تو زندگیم با اونا رو برو بشم این موهبت هارا برام بوجود میاره:
چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛
– بیشتر به خود شناسی میرسم
– قدرت بیشتری به دست میارم
-ایمانم به قوانین خدا بیشتر میشه
– بیشتر به این یقین می رسم که منم که دارم شرایط زندگیم را برام خلق می کنم
– ذهنم را بیشتر می شناسم که چه باور های قدرتمند کننده و چه باور های محدود کننده ای داره و به این شکل بیشتر به خالق بودن شرایط زندگیم ایمان پیدا می کنم
– توحیدی تر میشم از طریق شناخت خودم
– آرامش و خوشحالیم بیشتر میشه
– احساس خود ارزشیم میره بالاتر
– در مورد دیدگاه مردم نسبت به خودم رهاتر میشم
– کنترول ذهنم بیشتر میشه
– به شناخت بهتری از الهامات می رسم
– بهتر یاد میگیرم که در لحظه زندگی کنم
– لذت بیشتر از لحظه های زندگیم میبرم
– حالم بهتره
در حال حاضر من هدفم ایجاد احساس لیاقت در خودم است برای رسیدن به این هدف این هدف را به هدف های کوچکتر برام تقسیم می کنم به گونه مثال:
1 . بهبود احساس گناه
مسیری که باید برای بهتر کردن این هدف باید طی کنم:
الف/ دیدن نکات مثبتم از طریق کارهای که تونستم انجام بدم، و عمل به قانون به این شکل که اگه من به خود بگم فلان کار هارو تونستم انجام بدم پس لاجرم هدایت میشم به کارهای بیشتری که می تونم انجام بدم واگه بگم نمی تونم انجام بدم یا من ناتوانم لاجرم هدایت میشم به کارهای بیشتری که من نمی تونم انجام بدم، ب / تحسین کردن خودم ، ج / مقایسه نکردن خودم با دیگرانی که اونا تکامل شون رو در مسیر هدف شون طی کردن ولی من هنوز در آغاز مسیرم د/ خودمو سرزنش نکنم با خودم مهربان باشم نرم به خودم بر خورد کنم با خودم، به خودم سخت نگیرم . ه / در این مسیر سعی کنم کوچکترین بهبودامو ببینم ی/دیگه دیدن وسعت توبه پذیر بودن خداوند و غفور بودنش در هر لحظه از همون لحظه ای که بر گردم خدارا توبه پذیر و مهربان میبینم
البته میشه این راهکار هارو در تمامی چالش ها وهدف های که دارم تطبیق کنم و خودمو استاد تحسین می کنم که برای ایجاد احساس لیاقتم تا حالا و تا این مرحله که یک ماه میشه کار می کنم خوب پیش رفتم
پیشرفت های که از این قدم کوچک کردم:
» خودمو کم تر سرزنش می کنم
» به خودم آسان می گیرم
» با خودم مهربانانه بر خورد می کنم
» نتایج خودمو که در شروع کارم با نتایج دیگرانی که در این مسیر تکامل شون رو طی کردن مقایسه نمی کنم که حالم بد بشه و به احساس ناتوانی برسم و در نهایت منجر به دست کشیدن مسیر هدفم بشود
2. بهبود احساس قربانی بودن اون هم از طریق شناخت برنامه ذهنی که ناخود آگاه در ذهنم ساختم و ایجادش کردم، و دنبال راه حل گشتن و تمرکز بر چگونگی حل این موضوع
پیشرفت در این :
» فهمیدن و پذیرفتن این قضیه که در ذهن من برنامه راجع به احساس قربانی بودم به صورت نا خود آگاه نصب شده و این دیگران نیستن که حق منو دارن میخورن و بهم ظلم می کنن این منم که با این برنامه ذهنم در شرایطی قرار می گیرم که احساس قربانی بودن می کنم.
3. ترس از تردشدن بازهم میشه این گزینه را به نظرم با عبور از ترس های بیشتر بهتر کرد
پیشرفت ها :
» کمتر نگران پذیرفته نشدن توسط مردم هستم
4. ترس از تایید شدن که میشه بازهم با گذشتن از ترس های مربوط به این زمینه وقوی تر کردن این باور که منم که دارم شرایط زندگیم را رقم میزنم پس نباید روی حرف های مردم حساب کنم و نگران حرف ها شون باشم با این دیدگاه که اگر من باور کنم که حرف های مردم در زندگیم تاثیر گذاره پس تاثیر گذاره و اگه باور نکنم که حرف های مردم در زندگیم تاثیر گذاره پس تاثیر گذار نیست و هم چنان شناخت بیشتر نقش ذهن و تمرکزم در رقم زدن اتفاقات، موقعیت ها، شرایط و آدم های زندگیم و در پهلویش تقویت کردن این دیدگاه که جهان مثل آیینه عمل می کنه
پیشرفت ها در این زمینه
»راحت رو به رو میشم به این ترس ( خجالت کشیدن از چهره ام)
»بیشتر باور کردم که توجه و تمرکز من داره اتفاقات رو رقم میزنه
» ساخته شدن قدرت بیشتر در وجودم
» بیشتر پذیرفتن خودم با همین چهره ای که دارم
» رسیدن به حس بی نیازی در رابطه به خواسته ام از طریق بیشتر پذیرفتن این باور که من با توجهم شرایط و اتفاقات زندگیم را بوجود میارم
» احساس خود ارزشمندی که در من ایجاد شده
» رهاتر شدن نسبت به دیدگاه مردم راجع به خودم
» تغییر خواستم یعنی خواسته ای که من داشتم بخاطر شناخت بیشتر از خودم و تغییر شخصیتم ، چند لول یا در جه بالا تر رفته ؛ چرا چون با خود میگم وقتی من توانایی اینو دارم که هرچه بخوام می تونم خلق کنم پس چرا خاسته ام را کوچک کنم.
البته استاد یک ماه است روی چهار مورد بالا کار کردم و شکر خدا عالی هم عمل کردم در حد مداری که توش بودم واقعا از خودم راضیم تا اینجای کار.
5. ترس از سر زنش شدن
6. تر از کمبود
این دو مورد را روی دست دارم فعلا روی ترس از سر زنش شدن کار می کنم این هفته
پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، [از میدان نبرد] بازگشتند، در حالى که هیچ آسیبى به آنان نرسیده بود، و همچنان خشنودى خدا را پیروى کردند، و خداوند داراى بخششى عظیم است.
سلام به استاد عزیز و مهربان و دلسوزم،سلام به استاد شایسته جانم در بکگراند این فایل و تشکر بینهایت بخاطر زحمت های بی دریغش،سلام به تموم رفیق های غار حرای من ….
سلام و سلامتی و عشق و نور ورحمت و هدایت الله به جسم و جان وروح توحیدی قشنگتون
الهی که همیشه این سایت و این آموزش ها و این دورهمی های توحیدی برقرار باشه …و تا لحظه ی مرگم بشنوم و بخونم و بنویسم و از عشق الله سرمست باشم ….
خودم نمیدونم این همه تشنگی برای شنیدن صدای استاد و دریافت آموزش ها از کجا میاد …
از دیشب تا الان کنار تموم کارهایی که داشتم 3 بار به این فایل گوش دادم و هربار چیزهایی میشنوم که شگفت زده میشم…ذهنم میگه تو باید صدبار دیگه به این فایل گوش بدی تا بفهمیش و بنویسی…
قلبم اما میگه بنویس سعیده …
بنویس بر تو چه گذشته …
احساسم میگه حرف دارم برای گفتن …برای روزهایی که گذشت …
چالش هایی که جهان سر راهم قرارداد تا من رو از خودم بزرگتر کنه ….
خدای عزیز و دلبرو شیرینم،قدرتمند من،تو که خسته نمیشی،گمراه نمیشی،خوابت نمیبره،احساساتی نمیشی،تو که نور مطلقی،تو که اول و آخر و ظاهر و باطنی،تو که گفتی وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ
به عقل و درک و ذهن من ببار و اجازه بده با نور خودت بنویسم….من به هرخیری که برام بفرستی فقیرم …..
ماجرا برمیگرده به اول آذر ماه،شروع ماموریت من در شهر و بیمارستان جدید ….
دقیقا زمانی که دانشجوی دوره ی احساس لیاقت بودم.
و تموم انرژیم رو گذاشته بودم که موبه مو حرفای استاد رو بفهمم و عمل کنم ….
همه چیز از قبل مشخص شده بود،قرار بود من کارم توی بیمارستان بزرگسال،تو بخش icu استارت بزنم،از طرفی دوستان نازنینی بدون درخواستی از من گفته بودند به محض اینکه بیای اینجا ما منتقلت میکنیم قسمت اداری که کار برات صد پله راحت تر باشه …
و من همچنان روی دوره ی احساس لیاقت کار میکردم و آماده بودم تا جهان اطرافم رو طبق باورهای جدیدم بسازم.
یک روزی خبر اومد تصمیم دانشگاه کلا عوض شده و شروع کار من رو در بیمارستان کودکان زدند…
ذهن منطقی میگفت خراب شد …اوضاع اونجوری که فکر میکردی پیش نرفت …
همه میگفتن بدبخت شدی …میگفتن میری و مثل چی پشیمون میشی و برمیگردی ….
هنگامى که پروردگارش به او فرمود: «تسلیم شو»، گفت: «به پروردگار جهانیان تسلیم شدم.»
قلبم میگفت تو مدت هاست داری روی خودت کار میکنی واحساست خوبه پس هر اتفاقی بیفته در راستای رسیدن به خواسته هاته،محکم باش و با ایمان بیشتر به مسیرت ادامه بده ….
جهاد در راه خدا، بر شما مقرّر شد؛ در حالی که برایتان ناخوشایند است. چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا میداند، و شما نمیدانید.
استاد عزیزم،شروع مهاجرت من،شروع جهاد اکبر برای من بود.
کسی که 8 سال با بیماران بزرگسال کار کرده بود و هیچی از کودکان نمیدونست…
کسی که 8 سال تو یک محیط کار کرده بود و حالا وارد یک بیمارستان جدید توی شهر جدید شده بود….
کسی که از آهنگ گوش کردن توی شیفت و بشکن زدن ها …رسید به شیفت هایی که حتی فرصت یک لیوان آب خوردن هم نداشت …
کسی که توی شیفت هاش دوتا cpr رو همزمان مدیریت میکرد …
کسی که به پزشک مافوقش میگفت یالا الان باید به مریض شوک بدیم…الان وقت دادن این داروعه ….
رسید به جایی که یک دفتر دستش میدادن بره تجهیزات بخش رو تحویل بگیره…چندتا جاچسبی …چندتا صندلی…چندتا مانیتور تو بخشه ….
هرجا که میخواستن یک کار بیهوده بهم بسپرن میگفتن،درسته 8 سال icuکار کردی،ولی اینجا تازه اومدی ..
هرجا میخواستن یک کار سنگین بهم بندازن میگفتن درسته اینجا تازه اومدی ولی بالاخر 8 سال تو icu بودی باید بلد باشی ….
فشار ذهن استاد….جدا از تموم خستگی ها و فشار جسمی ….فشار ذهن داشت منو خورد میکرد …
یادمه حتی نمیتونستم توی سایت فعالیت کنم…
زیرِ سرُم قرآن میرفتم شیفت….
با گریه برمیگشتم….
تنها همدم من یک دفترو خودکار و صدای قرآن بود و یادآوری آموزش های شما …یادآوری تجربه های شما …
به خودم میگفتم یادته استاد از قم رفت بندر عباس و از صفر کلوین همه چیز رو ساخت …؟
استقامت کن سعیده …
شب که میشد خودمو محکم بغل میکردم…صدای قرآن رو میزاشتم بالای سرم …میرفتم زیر پتو،تا حتی خدا اشکامو نبینه ….
من میدونستم این مسیری که باید بگذرونم ….من ایمان داشتم مو لای درز درستی قانون نمیره …
استاد میدونی چقدر آشنا و رییس وروسا بودن که فامیل سببی و نسبی بودن و میتونستم برم ازشون خواهش کنم منو ببرن ی جای دیگه…؟
ولی من زیر فشار،توحید عملی رو تمرین و تکرار کردم …
من با قانون پیش رفتم …
من میگفتم من این چالش رو حل میکنم،من درستش میکنم
همونطور که قبلا ساختمش …
استاد اصلا هم راحت نبود …واقعا راحت نبود…
تموم شرایط برخلاف من و خواسته های من پیش رفته بود…
بی تردید کسانی که گفتند: پروردگار ما خداست؛ سپس [در میدان عمل بر این حقیقت] استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان نازل می شوند [و می گویند:] مترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتی که وعده می دادند، بشارت باد.
جواب داد استاد ….قانون جواب داد….من ساختمش….من درستش کردم….
در عرض دوماه،من از پس سنگین ترین بخش و شیفت هاش براومدم.
من بعد از 8 سال با بزرگسالان کار کردن،مثل آب خوردن پرستاری کودکان رو یاد گرفتم.
روزهایی بود که از حجم فشارکار و مسئولیت های توی شیفتم،حس میکردم داره جونم از بدنم جدامیشه…حس میکردم الاناست که بمیرم….فکر میکردم من هیچ وقت نمیتونم این حجم از کار و مسئولیت و پرستاری با حساسیت بالا برای کودکان رو مدیریت کنم….
استاد الان فقط بعد دوماه ….
به همون سعیده که دفتر تجهیزات میدادن میگفتن برو جاچسبی هارو بشمر…میگن شهریاری ببخشید این دوتا مریض بدحال رو میدیم به تو …تو از پسش برمیای …میترسم بدیم به فلانی ،مریض میس بشه ….
الان به جایی رسیدم که یک سالن بخش رو میسپارند به من میگن حواست به اون یکی پرستار هم باشه…
اون همکاری که روزای اولی که اومده بودم سر کار،به ناحق رفته بود زیر آب منو بزنه و من تموم تلاشمو کردم بجای درگیر شدن ازش اعراض کنم…همون آدم استاد…همون آدم الان منو میبینه میگه کاش شیفت منم با تو بود ….
هدنرسی که بقیه پشت سرش حرفای ناجور میزنن…با من میگه میخنده،شوخی های به زبون محلی مازندرانی رو با من میکنه…دیروز بهم میگفت هنوز میخوای از پیش ما بری…؟نمیمونی اینجا…؟
همون همکارایی که فکر میکردم من هیچ وقت نمیتونم باهاشون ارتباط بگیرم…دیروز یکیشون بعد شیفت بدوبدو خودشو رسوندبه من میگه سعیده ده بار صدات زدم چرا جواب نمیدی؟گفتم ببخشید هندزفری تو گوشم بود،جانم؟میگه میخوام مسیرم باتو پیاده برم خونه …وایسا بهت برسم….
استاد دیروز تو حیاط بیمارستان میخواستم مریضمو ببرم سیتی اسکن…یکی از مامان بچه ها رو دیدم با تعجب ازش پرسیدم مگه تو مرخص نشدی…؟
با گریه بهم میگفت نه…تو کجا بودی….تو شب تا صبح حواست به بچه ی من بود …تو انقدر پیگیر درمانش بودی…فرداش بچه م تشنج کرد الان تو icu بستریه…کاش هیچ وقت نمیرفتی
گفتم دورت بگردم،اینجوری که میگی نیست،آزمایش بچه مختل بوده،منم بودم ممکن بود این اتفاق بیفته …
باز با گریه میگفت …نه تو حواست بود …تو بالاسرش وایساده بودی ….
اون سعیده که حتی با وحشت به مدل رگ گیری از بچه ها نگاه میکرد و ذهنش میگفت تو هیچ وقت از پسش برنمیای….
وقتی این هارو میشنوه استاد میدونی چه اعتماد به نفسی بهش اضافه میشه….؟
من در عرض دوماه،اینجارو هم به تسخیر خودم درآوردم!
رفیق هد نرسم شدم!
کاربلد بخش شدم!
اونی شدم که دوست دارند با من کشیک باشند!
از پس سختی کار و مسئولیت ها براومدم و حالا در حد مسئول شیفت ازم انتظار دارند!
یک کاری کردم حتی اگر مریض بدحال بهم بخوره،خدا کارهاشو برام انجام میده…
خدا اینجاهم اعزام هارو ازم دفع میکنه …
هرجا گیر میکنم از زمین و زمان برام کمک میفرسته و من واقعا اون لحظه با دهن باز از تعجب میگم خدایا کجایی بغلت کنم،بیا میخوام کله ت رو ببوسم!بیا!
استاد حتما و قطعا،اگر تو اون روز های سختی که گذروندم ازم میپرسیدن میخوای اینجا باشی…؟من میگفتم نه اصلا ….
اما الان میگم آره!من باید این چالش رو تجربه میکردم!
الان روزی هزار بار میگم
دمت گرم سعیده!تو تونستی تو از پسش براومدی!
تو ساختیش!
تو اگر این جهنم رو برای خودت استیبل کردی،هرکار دیگه ای رو میتونی انجامش بدی…
خدا میدونه بعد گذروندن این چالش چقدر به احساس لیاقت من اضافه شده،چقدر عزت نفسم بیشتر شده،به چه خودباوری ای رسیدم ….
احساس میکنم دیگه هرکار دیگه ای رو میتونم انجامش بدم ….
احساس میکنم از پس هر مسئله ی دیگه ای برمیام ….
این همون پاداش جهانه …
استاد من با این عزت نفس خود ساخته …دارم میرم برای قدم های جدید ….
ذهنم میگه تازه اینجارو استیبل کردی….!کجا …؟
منم بهش میگم اگر فکر کردی که فکر میکنی ،فکر نکن!:)
این شروع بازی بود ….برای حرکت کردن….برای قدم برداشتن….
برای جسارت و نشون دادن ایمان ….
من از استادم یاد گرفتم.
ایمانی که عمل نیاورد،حرف مفت است:)
استاد میدونی چی جالبه ….؟
من درخواست یک بیزنس شخصی،کار راحت،درآمد بالا دادم …وخدا منو فرستاد تو شرایط کاری سخت تر از قبل
من درخواست یک خونه ی بهتر و زیباتر دادم…خدا منو از خونه ی شخصی و مستقلم آورد توی یک اتاق سی متری…
من درخواست یک رابطه ی عاطفی دادم طبق قوانین دوره ی عشق و مودت…و از همون رابطه ای هم که داشتم دور ودور و دورتر شدم ….
واینجا استاد….!
اینجایی که الان هستم دقیقا نقطه ی عطف داستانه :)
اینجا همون سکوی پرتاب من به سمت خواسته هامه ….
اینجا همونجایی که جهان داره کارهای اداری رو به سرعت هرچه بیشتر انجام میده …
جنگل رویاهایی که دیگه رویا نیستند به زیبایی هرچه تمام تر داره رشد میکنه …
(به خاطر بیاورید) زمانی را از پروردگارتان کمک میخواستید؛ و او خواسته شما را پذیرفت (و گفت): من شما را با یکهزار از فرشتگان، که پشت سر هم فرود میآیند، یاری میکنم.
سعیده جان نمی دونی با این دیدگاه های توحیدی خودت چه کار ها که با قلب ما نمی کنیم
چقدر ایمان ما به این مسیری که داریم در اون قدم بر میداریم و متفاوت با اکثریت جامعه است رو محکم تر می کنی
من قلبا سپاسگزارم به خاطر تمام دیدگاه های زیبایی که می نویسی و مثال های شخصی ای که از ایمان عملی خودت در شرایط به ظاهر سخت ، می نویسی
شاید شما ته ذهنت این باشه که این کار ها رو برای خودت انجام میدهی و این رد پاها برای خودت مفیده ولی…
به هر حال برای منی مه دارم هر بار از دیدگاه هایت استفاده می کنم و انگیزه می گیرم و ایمان در دلم زنده میشه
برای منی که با دیدگاه هایت یاد خدا در دلم زنده میشه
برای منی که با دیدگاه هایت دوباره به یاد میارم که خداوند یک سیستم هستش و رفتارش هم سیستمی هستش ، اگر من سمت خودم رو درست انجام بدهم ، خداوند بدون برو برگرد سمت خودش رو درست انجام میده و هرگز زیر وعده ی خودش نمیزنه
برای من …. کمترین کار اینه که برایت بنویسم و تشکر کنم
خدارو شکر می کنم به خاطر حضورت در این خانواده توحیدی خدایا شکرت
سلام دوست عزیز. چقدر عالی توصیح دادین .چقدر احساستون رو عالی انتقال دادین .چقدر از نوشتتون انرژی گرفتم .چقدر قانون رو عالی درک کردین .امیدوارم همیشه حالتون عالی باشه وباتمامی چالش هاتون به بهترین نحو برخورد کنین وموفق باشین .سپاسگذارم خدایم هستم که دوستانی با فرکانسهای بالایی رو اینجا داریم .امیدوارم با بودن کنار هم پیشرفتامون هر روز بیشتر باشه . موفق وسربلند باشین
عزیزم من سپاسگزارم بابت این همه زیبایی و درس که توی هر کامنتتون با ما به اشتراک میگذارید،واقعا از کامنتاتون نهایت انرژی و اقتباس رو میگیرم مرسی که انقد قشنگ مینویسی،انشالله در پناه خدای مهربان سلامت و شاد باشی و پیشرفت های بیشتری داشته باشی دوست خوبم
سلام دوست عزیز چه کامنت زیبایی واقعا لذت بردم حتی اون آیه ای که درمورد استقامت بود هم واقعا نشانه ای برای من بود امشب اتفاقی افتاد که به خدا گفتم چرا بعد از این همه تلاش جواب نمیگیرم که با کامنت شما مواجه شدم گفتم زهرا بقیشم دووم بیار تا وارد بهشتی بشی که خدا قولش را داده تو میتونی و از پسش برمیایی
دوست عزیز ان شاالله همیشه موفق و پیروز شاد و خوشحال باشید
ماشاء الله به این عشقی که برای بیان جزئیات رویدادها داری
ماشاء الله به این نفس گرم و دلت که پرنور است از عشق الله
من صبح های اول وقت که به سراغ ایمیلم میروم، می بینم کلی ایمیل از بچه های عزیز سایت برام اومده، ولی اول از همه می گردم دنبال اسم شما و تا می بینم که شما کامنت جدیدی گذاشته ای، با عشق روی آن کلیک میکنم و با لذت آن را می خوانم.
انگار که یک دوره مختصر و چند دقیقه ای برای من گذاشته شده
چقدر خوبه که جزئیات را می نویسید تا ما هم یاد بگیریم چیزهایی که یادگرفتنی است
در آخر کامنت زیبا و توحیدی شما، وقتی دیدم اشعار پروین اعتصامی را نوشتید، به یاد فایل توحید عملی 9 استاد افتادم که در ماشین و در حین حرکت ضبط شده بود.
آن فضای بارانی و مه گرفته و رویایی برایم تداعی شد و اشکم سرازیر شد
امیدوارم روز به روز، خبرهای خوب و بهتر و بهترتری از شما بشنویم :)
پیام شما هم برای من بود، هم برای سعیده جان و هم برای همه دوستانی که در مسیر زیبای توحیدی، دارن روی خودشون و باورها و افکار و زندگیشون کار میکنن ولی یه جاهایی از مسیر حس تقلا کردن و زور زدن داره براشون و حس ِ “آسان شدن برای سختی ها”،
چقدرررر زیبا این مطلب رو بیان کردی که:
“اگه داری روی خودت کار میکنی باید هر روز اوضاع بهتر بشه..
اگه تضادها داره بیشتر میشه یه جاهایی داری اشتباه میری
اگه داری عالی کار میکنی قرار نیست بهتر شدنت و رشد شخصی و کاری شما و رشد در تمام حیطه ها از راه سخت بگذره …”
من به این پیام و تذکر و آلارم نیاز داشتم که شما پیام آور ِ خدایم بودی برایم برای ابلاغ این پیام از سوی رب ِ مهربانم
بینهایت از شما سپاسگزارم که در مدار بسیار عالی قرار داری
و تحسین میکنم شما رو که زندگی توحیدی ِ بسیار زیبایی برای خودت ساختی
گوارای وجودت دوست توحیدی من
در پناه الطاف الهی، همیشه سلامت، شاد، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی
چقدرلذت بردم ازکامنت زیبات وباخوندنش اشک ریختم از ایمانت به قانون ثابت خدا چقدر تحسینت کردم وچقدربخودم گفتم لیلا باید اینجوری عملگراباشی باید اینجوری ارزش قائل باشی برای رشدکردنت بااین آگاهی های خالصکه بری تواین شرایط شیفت بدی اما بیای وکامنت هم بزاری
سپاسگزارم بابت آیه های قشنگی که مرتبط بابحث می زاری عزیزم چقدرازت چیزی یادمیگیرم
توهم شدی یکی ازدوستان موفقم که لیست کردم موفقیتهاتو که دوست دارم ذهنیت محدودکننده مو بادیدن موفقیتهای قشنگ وخالصت تبدیک کنم به ذهنیت قدرتمند کننده توفوق العاده ای سعیده ی عزیزم برات آرزومیکنم که بهترین رابطه رو باعشقی خالص پرازتوحید تجربه کنی عزیزدلم
از همینجا بغلت میکنم ودرآغوش میگیرمت وماچ میکنم به صورت قشنگت وبه قلب مهربون ومومن ت عزیزم تو مصداق این آیه ی قشنگی که امروز توکامنتم نوشتم
از میان مؤمنین، [آزاد] مردانی هستند که بر آن چه با خدا پیمان بسته بودند صداقت ورزیدند؛ پس بعضی از آنها عهد خویش را به پایان رساندند [=در راه حق جان باختند] و برخی در انتظارند و [این جانبازان، در تغییر عهد و پیمان با خدا] هیچ تبدیلی نکردند.
دوست دارم ایمان وعملگرایی عالی وخالص تو یادبگیرم ودرخودم ایجادش کنم
امروزبه یه چالش وتضاد خوردم که میخوام اینجا ذهنیت محدودکندده مو تبدیل کنم به ذهنیت قدرتمندکننده
امروز من میتونستم راهی شمال زیبا بشم وچندروزی رو کنار دوستان وفامیل عزیزم که خودم وارداین مسیرزیبا کردمشون لذت بیشتری ببرم اما نتونستم راهی شم چرا؟
چون من میترسم پشت فرمون بشینم ودارم خودموفریب میدم که شوهرم نیست که من بشینم پشت فرمون چون صندلی ماشین خرابه من نمیتونم اینجوری استرس میگیرم
چون شوهرم اونقدررفته برای دیگران زحمت کشیده گردن ودستش نیازبه جراحی داره ونمیتونه بشینه پشت فرمون بلیط قطارواتوبوس هم تموم شده بود ومن نمیتونم برم این سفرزیبارو آیا لیاقت من بدلی رفتن بسفری که خدابرام هماهنگ کرده گره خورده به این محدودیتهام کی بایو این محدودیتهاموتبدیک به قدرتمندی کنه بجز خودم؟؟
خدایا من بخودم ظلم کردم تو منزخی ازهرعیبی من غیرتوروپرستیدم فککردم شوهرم مسئوله نه خودم فککردم ترسم قدرت داره نه تو ونه خودم خدایا حالا میخوام درستش کنم یاریم کن
این ردپارواینجا گذاشتم تا یه اهرم رنج بدای خودم بسازم که این لذت رواز خودم باترسخام دریغ کردم خدایا منوببخش که بخودم ظلم کردم خدایا یاریم کن تا باورکنم که نمیمیرم بدم بشینم پشت ماشین اصلا بمیرم ترراه رسیدن به آرزوم بمیرم بهتره یا تو رکود و باتلاقی که باترسهام توش گیرکردم
من از امروز میدم تودل این ترسم وروزی حتی 10 دقیقه میشینم پشت ماشین یاراننده میشم یا میمیرم
بسه اینهمه حسرت رسیدن به فلان آرزو ورویام خدایا بَسَمِه
واقعا کامنتهای تو توحید عملی رو به جان آدم تزریق میکنه من از این کامنت امروزت آنقدر سرمست شدم و اونقدر نور ایمان و امید و توکلت قلبم رو روشن کرد که نتونستم ازت تشکر نکنم واقعا ازت سپاسگزارم که پیامهات اینقدر تاثیرگذار و روحیه بخشه که تا عمق جان آدم نفوذ میکنه و قلب آدم رو سرشار از نور امید و ایمان عملی میکنه
میخواستم این رو بهت بگم که خواهر دوست داشتنی و مهربانم تو فقط پرستار بیمارستان نیستی تو توی این سایت هم داری پرستاری مارو میکنی چه کسی بهتر از تو میتونه اینقدر قلب ما رو نورانی و مملو از نور امید و ایمان کنه که تو از پسش برمیای بدون اغراق بگم بعضی از کامنتهای تو حتی به اندازه یک دوره آموزشی 10 میلونی ارزش داره
خدارو صد هزار مرتبه شکر که با کمک خدا از پس سختترین چالشهای زندگیت بر میای و اونها رو تبدیل به حکمت میکنی
تو باید به تمام آرزوهات برسی مگه کسی یا چیزی میتونه جلوی عدالت خدا رو بگیره اگه تو به آرزوهات نرسی پس کی برسه
انشالله که همچنان با لذت و قدرت از لحظات شگفت انگیز زندگیت بنویسی که تک تک لحظه هات برای ما درسه و یه روزی این پیام رو ازت بخونیم که تمام قله های موفقیت توی بیمارستان رو فتح کردی و چون دیگه اونجا جایی برای رشد بیشتر نمونده خدا به کسب و کار شخصی خودت هدایتت کرده و حالا داره توی بیزینس شخصی خودت بزرگت میکنه
وقتی کامنتت رو خوندن کلی تحسینت کردم و آفرین که چقدر خوب عمل کردی ، یاد داستان آزاده عزیز افتادم که میگفت با وجود اخلاق آن خانم کنارش کار کردم و آموزش دیدم، راستش وسطاش یه نجواهایی آمد که نکنه سعیده اشتباه کرده و نباید میرفته و … در آخر کامنتت یاد استاد و بندرعباس و کار سخت و آیات قرآن ، دیدم این ذهن که می خواد آن مسیر درسته رو در نظر من بد جلوه بده .
آنجایی که از درخواستت از خدا میگی که رابطه عاشقانه می خوای و داری از آن فرد دور و دورتر میشی یاد صحبت های استاد تو دوره دوازده قدم ، قدم 5 جلسه 4 افتادم ، اگر احساست خوبه ، هر اتفاقی بیفته به نفع تو .
با خوندن کامنتت و آن نجوای ذهن ، فکر کنم دلیلش همون ذهنیت محدودکننده بجای ذهنیت قدرتمندکننده است ، وقتی با چالشی روبرو میشم بجای اینکه به خودم بگم اگر موفق بشم ، اگر بتوانم ، اگر از پس این مشکل بربیام چه اتفاقات خوبی میفته ، چقدر اعتماد بنفسم بالا میره و … برعکس عمل میکنم. همونطور که تو عمل کردی و با باورهای درست و قدرتمند ذهنت رو بمباران کردی.
به نام خدای که عشق مطلق هست نور مطلق هست خیر مطلق هست
سلامممم رفیق گل من
سلام سعیده عزیزم خوبی جانم ؟
سلامممم رفیق واقعی خدا
سعیده عزیزم من با تمام قلبم تحسینت میکنم میدانی با قلبم تحسینت میکنم روح پاک و با عظمت خدا
میدانی سعیده عزیزم روزای اول که وارد سایت شده بودم از همان زمان با کمنت هایت مواجه میشدم اولا بخاطر باور های محدود کننده ام حسادت میکردم میگفتم این راست نمیگه مگر داریم ؟
میدانی حالا خودم تجربه میکنم
حالا خودم میگم خدایااا شکرت که با قانون آشنا شدم
خدایاااا شکرت که دوره احساس لیاقت را دارم
خدایااا شکرت که روی خودم کار میکنم
میدانی سعیده عزیرم خدا شب و روز همرایم صحبت میکند خدا برایم راه نشان میدهد
من جای هستم که کاملا آینده نامعلوم دارم و با تمام وجودم فقط به خودش توکل کردیم
همیشه میکویم خدای من خدای شناخته شده هست من میدانم چطور هدایتم میکند
میدانی من از خدا خواستم که به درآمد برسم در کشور خودم میخایم کار عالی داشته باشم طبق قانون توجه هر روز توجه کردم هر روز شکرگذاری کردم امروز خدا برایم گفت پاکیزه برایت انجامش دادم میدانی خودم برایت حلش کردم عزیزم حالا رهایش کن اصلا فکر نکن فقط لذت ببر و کاملا رهایش کن یعنی آنقدر خدا واضح با من حرف میزند که میگویم خدایاا غیر از نزد تو کجا میتوانم بروم
وقتی که آغوش تو این قدر امن هست وقتی که آغوش تو اینقدر زیباست کجا برم ؟؟؟
میدانی سعیده عزیزم از استیبل هایت گفتی از نرمی مردم گفتی منم تجربه اش دارم و از خوشحالی پرواز میکنم
من همیشه فکر میکردم باید پولدار باشی باید شیک پوش باشی باید مغرور باشی باید فلان چهره را داشته باشی تا مردم همرایت مهربان باشد ولی میدانی حالا پاکیزه سابق نیستم خود خود واقعی ام هستم با لباس ساده و بدون آرایش میرم بیرون که در گذشته حتی فکرش را هم نمیکردم ولی از زمین زمان عشق و احترام دریافت میکنم خودم تعجب میکنم میدانی انگار تمام مردم فرشته های از خداوند هستن آمده اند تا به من خدمت کنند
امروز مادرم مرا خرید کردن برد تا همرایش کمک کنم بهترین افراد همرایم رو به رو میشدن انقدررر با لطف خوش آنقدر با مهربانی آنقدر با عشق رفتار میکردند که خودم تعجب میکردم ولی من میدانستم که از کجا آب میخوره قانون قانون
توجه به نکات مثبت احساس لیاقت
بهترین دوکاندار ها که با عشق حرف میزدند با تخفیف عالی برای ما جنس میفروختن
میدانی حتی ما یک بکس بخاطر سفر برادرم خریده بودم یکی از بچه ها آمد گفت بتین برای من تا برای تان نگهداری کنیم شما به راحتی خرید کنن من ماندم بخدا تعجب کردم گفتم قانون چقدرررر زیباست
یعنی بار ها صدای استاد در گوشم میامد شما وقتی تغییر کنید واکنش جهان هم تغییرمیکند
شما وقتی شعله های احساس لیاقت در خودتان شعله ور میکنید جهان بیشترش میکند جهان کمک میکند بیشتر شود
ما در جهان جادویی زنده گی میکنیم وقتی به خدا توکل میکنیم وقتی آرامش داریم وقتی تغییرات در فرکانس ما ایجاد میشود به راحتی خودش را در جهان بیرون نشان میدهد
خداوند زیباست
قانون خدا خیلییییی زیباست
خدایااااااااا کرورررر کروررررر شکرت
شکرت
سعیده عزیزم دوستت دارم و همیشه برایت از خداوند بهترین ها را میخواهم
الهی روزی مثل آزاده عزیز کنار استاد باشی و از نتایج قشنگت بگوی قشنگ من
اول که چشمم خورد به پروفایلت کلی ذوق کردم از دیدنت در این لباسِ زیبای محلی و سنتی.
با صورتی زیبا و سرشار از آرامش و نشاطِ درونی.
بَه بَه.
خداوند حافظت باشه هر لحظه.
چقدر زیبا نوشتی.
به عمقِ قلبم نفوذ کرد.
تقریبا همه ی کسانی که توی این مسیر هستن رفته رفته به اندازه ی بهبودهایی که تو خودشون ایجاد کردن، لحظاتِ خوشی که تو توی کامنتت نوشتی رو تجربه کردن و میکنن.
دیگه کم کم باورش برامون سخت نیست…
به قول تو، منم اوایل سخت باور بودم، با دیده ی شک بعضی کامنتها رو میخوندم، منم حسادت میکردم، توجه نمیکردم و رد میشدم سرسری از تجربیات و حسِ بقیه…
اما حالا که خودمم به اندازه ی ظرفیتم، دسترسیم به این نعمات و نتایج باز شده، خیلی راحت تر باور میکنم که بله شدنیه، نتایج و حس خوبی که بچه ها مینویسن حقیقیه، باور پذیره…
میشه…
الهی شکرت برای همه مون، برای خودم.
برای لیاقتی که پیداش کردم تو خودم برای باز شدن دسترسیم به این نعمت ها و روزی ها.
امروز به مامانم میگفتم با علم به اینکه خدا هست، بهترین چیدمان رو میکنه برامون وقتی ازش درخواست میکنیم، باز هم در گرفتن نتایج عجله داریم…
پا میکوبیم زمین با لجبازی میگیم الان…
خواهرم حرف زیبایی زد در رابطه با این کلامم.
گفت اینجاست که تفاوتِ بینِ آدم ها از میزان توکل و باورشون نسبت به خدا معلوم میشه.
تو خوشی که سپاس گزار هستیم، تو چالش برخوردمون چیه؟
تازه اگه تو خوشی گرفتارِ بادِ غرور نشیم و سپاس گزار باشیم.
فکر نکنیم این که طبیعیه، خودم رسیدم بهش و نادیده بگیریم فضلِ خداوند رو در اجابتِ درخواست هامون.
بسیار لذت بردم از کامنتت.
ممنونم که نوشتیش.
یه چیز باحال بگم:
دقیقا قبل کامنتت یه چیزی از ذهنم رد شد:
اینکه من گاهی حوصله ی خوندنِ کامنتهای پاسخِ دوستان برای هم رو ندارم…
چیه، میخوان تشکر کنن فقط از فرد و چیزی برای من نداره.
بهبودگرام گفت: اشکالی نداره، خب نخون، هر کامنتی که صدات کرد رو بخون، برات جذاب بود رو بخون، اصراری نیست روی خوندنِ همه ی کامنتها که، کامنتهای مورد علاقه ی خودتو بخون…
بعد چی شد؟
تو ایمیلم داشتم دونه دونه کامنتهای بچه رو باز میکردم که رسیدم به تو.
باز کردم، دیدم پاسخ به سعیده جان هست.
هدایتی پیام رو خوندم.
و دیدم چه جالب، دارم پاسخِ دوستان به دوستان رو میخونم، که اتفاقا کامنت جذاب و دلچسبیه و اتفاقاً چقدر روم تاثیر خوب گذاشت و خوشم اومد…
ثابت شد بهم که نگاهِ بهبودگرام، باعث شد اتفاقا تو طرزِ تفکرم اصلاحاتی صورت بگیره…
مهم نیست کامنت مستقل میخونم یا پاسخ.
کامنت برتر تو صفحه اصلی میخونم یا نه.
کامنت ستاره دار و پر امتیاز میخونم یا نه.
مهم نیست کی مینویسه با چه اسم و پروفایلی، خانم هست یا آقا.
مهم نیست نویسنده ی کامنت چند ستاره داره.
مهم اینه کامنتِ هدایتی بخونم.
هر جایی هم فرکانس بودم، خوندن رو ادامه بدم، نبودم هم فدای سرم هیچ اشکالی نداره، احتمالا اون لحظه من تو مدار و فرکانس اون کامنت نیستم.
زمان و انرژی مو میذارم رو کامنت هایی که برای من هستن.
برای بهبود من.
و دقیقا اگه تسلیم باشم، دکمه ذهن و حساب گری هاشو کنار بذارم و خاموش کنم، اتفاقاً هدایت میشم به کامنتی که برای منه، مناسب برای من و احوالاتمه.
ماچ و بغل و عشق فراوان از سمانه جان به پاکیزه جان.
چه معجون خوشمزه ای درست کردی با سرگذشت سعیده که من لذت بردم از این کامنت ،از این شجاعت و جسارت و اقدام ، لذت بردم از این الگوی توحیدی ، لذت بردم از دیدن تصویر این دختر قوی از خوندن کلمات توحیدیش ،افرین چقدر من تحسینت کردم ،ماشالله به این توانایی کنار اومدن با چالش ها و مسأله هایی که باید حل بشه ، آفرین به شما که در محیط جدید و غریب و ناآشنا درگیر واقعیت پوچ نشدی ،به خوبی تونستی اعراض کنی از ناخواسته که پشتیبانش یک ایمان ساخته شده ی قویه که در عمل اینطوری میتونی از ناخواسته اعراض کنی ،از هر چیزی که در راستای قانون نیست ، و آفرین به بنده ی باایمان خدا که محیط و مجبور کرده که به سازش برقصه ،به ساز محیط نرقصیده ، گریه کرده ،فشار روش بوده ولی تونسته رب رو ببینه و تونسته که بی نیاز بودن از هر چیزی و هر کسی به غیر خدای خودشو تمرین کن در عمل ،افرین آفرین آفرین ، لذت بردم از مسیری که طی شده ، از ایمانی که مستحکم تر شده ، از انسانی که توانایی حل مسعلش و اشتیاقش برای چالش های جدید بیشتر شده ، از دختری که با ترس هاش روبرو شده و چندین مدار رفته بالا و تونسته به قول این فایل موهبت بعد انجام کار و ببینه نه فقط تمرکزش رو سختی های راه باشه ،ماشالله به تو ،ماشالله که انقدر زیبا و با ایمان احساس لیاقت رو بیشتر و بیشتر در خودت ایجاد کردی که خیلیها توهمشو میزنن در صورتی که احساس لیاقت و ارزشمندی رو باید بسازیم با اقدام هامون در مسیر خواسته ها و روبرو شدن با ترس هامون نه با عبارت تاکیدی و تکرار ،
و یاد جمله فصل 5کتاب رویاها افتادم که میگه ،فرصت زمانی به ما داده میشه که با یه ترسی روبرو بشیم .
طبق معمول اشک شوق و تسلیم بودنو سرازیر کردی از چشمان ما
این روزا خیلی درگیر چالش بودم و اعتراف میکنم خیلی مواقع احساس عجز و ناتوانی میکنم با اسنکه میدونم چالشهای زندگی منه و دارم یاد میگیرم ،با اینکه میدونم مسیر تکاملی من هستش و باید طی بشه
دیدن شجاعت شما دیدن عمل کردن شما به قانون نور ایمان در قلب همه ما روشن میکنه و دقیقا همون جایی که احساس میکنی باید کم بیاری و ذهن شروع میکنه به بیراه رفتن ،دیدن شما و خوندن توحید عملیتون همه چس عوض میکنه و انگار باز ری استارت میشیم برای روز نو و چالشهای جدید .
خداوند هیچ وقت دیر نمیکنه ،خداوند به قلب و افکار بندگانش آگاه ،اون میدونه منی که دارم صداش میزنم و چنگ میزنم به ریسمانش امیدم به اونه و خوب میدونم یه ارباب هیچ وقت بنده خودشو نامید نمیکنه
سلام خواهر عزیز و بزرگوارم سعیده خانم شهریاری،اگر بخام بگم چقققددددرررر لذت میبرم چقققددددرررر انرژی میگیرم از دیدگاه های پر از نور و انرژی الهی تون،، به جرات میگم کلمات و جمله ها نمیتونن احساساتم رو وصف کنن،، با تمام وجودم خدارو بی نهایت سپاسگزارم که همیشه کنارم هست به بهترین مسیرها هدایتم میکنه همیشه و هر لحظه حواسش بمن هست،هر لحظه که احساس میکنه نجواهای شیطان داره به این بنده ش غلبه میکنه به نحوی نور و انرژی الهی شو تو وجودم تزریق میکنه و اینبار از طریق دیدگاه پر از نور و انرژی الهی خواهر عزیز سعیده خانم شهریاری،دیدگاهی پر از عشق،پر از انرژی،مملو از تعهد و اعتماد و ایمان،،تا الان دوبار این دیدگاهتون خوندم چقدددددرررر لذت بردم و انرژی گرفتم،، و احساس میکنم بارها بارها جا داره بخونمش تا خیلی چیزا رو بخودم یادآور بشم تا خیلی……
در کل بندگی خودشو بکنم در عمل با ایمان واعتماد وتعهد بیشتر
سعادت و سلامتی و ثروت بی پایان رو براتون ارزو دارم خواهر پر از نور و انرژی الهی
وای که چقدر اشک ریختم با این کامنتت سعیده جان؛چه نگاه زیبایی داری به جهان هستی,چقدر تو نازنینی چقدر تو باارزشی,با تک تک کلماتی که نوشتی من رو همراه کردی با خودت,خدارو هزاران بار شکر بخاطر وجود استاد و بعد افرادی مثل تو سعیده جان
من به این فایل گوش کردم و تمریناتش رو در دفترم انجام دادم با تمرکز بالا و حقیقتا این فایل اصلا رایگان نیست و استاد شما شاهکار کردی در مورد اصول حل چالش های زندگی و وقتی این تمرینات رو انجام دادم احساس میکنم الان میتونم از پس تمام چالشهایی که در ذهنم مونده بود بر بیام اگر همین شیوه و روشی که شما گفتید رو در عمل اجرا کنم. واقعا ازتون سپاسگزارم که این سری فایلها رو آماده سازی میکنید تا ما هر چه بیشتر پیشرفت کنیم. با این آگاهی ها پیشرفت نکنیم جای سوال داره.
بریم سراغ تمرین در بخش کامنتها
مرحله اول
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
حقیقتا وقتی به چالشی برخورد میکنم بسته به نوع چالش واکنشهای متفاوت نشون میدم. یک سری چالش ها که رخ میده با قدرت میرم و حلشون میکنم و یک سری چالش ها رو هم سعی میکنم نبینم و ازشون فرار میکنم. مثلا چند وقت پیش به چالش سلامتی برخورد کردم و بلعم مشکل پیدا کرده بود چون با فایلهای سلامتی سایت آشنا بودم تمام اهداف دیگرم رو به تعویق انداختم و گفتم الان هدف من سلامتی هست و تمام فایلهای سلامتی سایت رو برداشتم و شروع کردم به گوش دادن اونها و باورسازی انجام دادن و الان که دارم با شما صحبت میکنم 95٪ سلامت هستم و الان خیلی بلع خوبی دارم و خدارو بی نهایت سپاسگزارم بابت اینکه با این آگاهی ها آشنام کرده و میتونم ریشهای مسائل رو حل کنم. اما چه چالش هایی بوده که من ازشون فرار کردم؟ من چالش مالی دارم و حاضر نشدم آشغال ها رو بگذارم زیر مبل و برم کارمندی کنم برای افراد دیگه و گفتم اگر من میخواهم زندگی مثل استاد عباس منش داشته باشم و آزادی زمانی و مکانی و مالی داشته باشم باید بتونم همانند نوجوانیم که کسب و کار خودم رو داشتم و ازش درآمد خوبی داشتم باید دوباره کسب و کار خودم رو داشته باشم و ازش پول خوب بسازم و بر روی بستر اینترنت هم باشه تا هر جای دنیا بتونم انجامش بدم و همچنین پول خوبی هم برای من ایجاد کنه و به آزادی مالی برسم و استقلال مالی رو تجربه کنم. از اونجایی که مهارت بالایی در علوم رایانهای دارم تصمیم گرفتم شروع به آموزش مهارتهام به دیگران بکنم و این مهارت که همیشه حلال مسائل رایانه ای دیگران بودم رو تصمیم گرفتم ازش استفاده کنم برای جمعیت بزرگ در اینترنت. تا الان صدها آموزش با کیفیت و نتیجه بخش ایجاد کردم اما مسئله این هست که مخاطبین من افزایش پیدا نمیکنه و چالش من این هست که کسی محصولاتم رو نمیخره در صورتی که کیفیت آموزشهام بالا هست و اغلب واکنش هایی که به آموزش هام داشتم افراد رضایت داشتن و من خوب آموزش دادم. این چالش رو مدت هاست که دارم و اغلب ایده هام رو دارم اجرا میکنم ولی مسئله حل نشده و هنوز اون بازدهی که باید داشته باشم رو ندارم و من تا مدتی خودم رو گول زدم و مرتب فایل ایجاد کردم و گفتم درست میشه اما نشده و از این چالش یکجورایی دارم فرار میکنم که باید بشینم ببینم چه باورهایی دارم که باعث میشه اون اتفاق خوب مالی رخ نده. دقیقا مانند زمانی که شما دوره برگزار میکردید و کسی حتی برای معارفه رایگان شما نمی اومد این اتفاق رو من هم تجربه کردم اما شما وارد دل این چالش شدید و حلش کردید اما من دارم ازش فرار میکنم. ایدهای که به ذهنم اومده و الان با استفاده از همین فایل میخوام حلش کنم این هست که وارد حوزه هایی بشم که مخاطبین بالایی داره و مسئله خیلی از افراد هست. مثلا من لینوکس آموزش میدم الان تصمیم گرفتم که زبان برنامه نویسی پایتون رو آموزش بدم چرا که هوش مصنوعی بحث داغ این روزهاست و کسانی که میخوان در این حوزه فعالیت کنن باید زبان برنامه نویسی پایتون رو بلد باشن، اما برای این کار مهارت بالایی نیاز هست و من مهارت اولیه اش رو دارم اما اگر بخوام کیفیت آموزش هام بالا باشه باید مهارتم رو افزایش بدم و وارد چالش یادگیری بیشتر پایتون بشم و بتونم با سبک آموزشی خودم یک محصول با کیفیت و عالی تولید کنم. خداروشکر مقاومتم با این فایل برداشته شده و من قصد دارم قدم کوچک روزانه برای بهبود این چالش رو بردارم. یعنی به جای اینکه فرار کنم از مسئله مالی میخوام واردش بشم و حلش کنم به امید الله مهربان.
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
در دفترم حدود 27 چالش رو نوشتم که باید با اونها رو به رو بشم و حلشون کنم، اگر بخوام بخشی از این چالش ها رو بگم، اولین چالش که در حال فرار از اون هستم بحثی هست که استاد در یکی از فایلهاشون گفته بود که باید باورهای مالی خوب بسازی تا ایده هات پولساز بشن و من از این کار فرار میکنم و روزانه وقت نمیگذارم برای ایجاد باورهای ثروت سازی که میدونم، یعنی بشینم در دفترم بنویسم باورهای قدرتمند کننده رو براشون مثال پیدا کنم، مثل باورهایی که از چند برابر کردن درآمد در یکسال نوشتم. چالش دیگه که فرار میکنم ازش اینکه استاد در یکی دیگه از فایلهاشون گفتن که اگر میخواهی در اینترنت پیشرفت کنی باید هر روز ویدیو تولید کنی و برای یکسال 365 تا فایل ویدیویی ایجاد کنی و منتشر کنی در بستر اینترنت و من مدتی این کار رو انجام دادم اما نتونستم فشار این حد از کار رو تحمل کنم و الان هر 10 روز یکبار فایل هدیه از من منتشر میشه در بستر سایت و یوتیوب و البته چندین فایل آموزشی هم برای محصولات آماده سازی میکنم و به اونها اضافه میشه آموزش یعنی شاید من هفته ای 3-5 ویدیو تولید میکنم و قرار میدم روی سایت و یوتیوب و الان مدتی هست که در اینستگرام هم فایل تولید میکنم و پست های اسلایدی و ریلز قرار میدم و دارم سعی میکنم که در این بستر هم فعال باشم، حقیقتا من از تولید 365 فایل در سال فرار میکنم و به خودم میگم که من تواناییش رو ندارم، ایده اش رو ندارم و البته این بهانه هم دارم که سیستم من زمان میبره تا یک فایل رو رندر کنه و عملا نمیشه این میزان فایل رو تولید کرد. چالش دیگه ای که ازش فرار میکنم ویدیو آماده کردن برای حوزه اوبونتو هست چرا که میشه فایلهای آموزشی زیادی رو در این زمینه تولید کرد و من ازش فرار میکنم به دلیل اینکه میگم انرژی لازم اش رو ندارم یا تو ذهنم سخت هست برام افزایش مهارت و آموزش. چالش دیگه ای که ازش فرار میکنم پست و استوری گذاشتن مرتب و روزانه در ایسنتگرام هست و ازش فرار میکنم، و خیلی ویدیو هایی رو دیدم که ایده و الهام بخش بوده برای تولید استوری و پست در این شبکه اما خود باوری اش رو ندارم که منم میتونم چنین سبک هایی از ویدیو تولید کنم که یونیک خودم باشه و انجامش نمیدم. چالش دیگه ای که ازش فرار میکنم وارد شدن به حوزهی لینوکسهای دیگه مثل کوبونتو، کالی لینوکس، منجرو، مینت و ارچ لینوکس، راکی لینوکس، آلما لینوکس، فدورا و .. هست که من توانایی این رو دارم که در این حوزه ها هم آموزش بدم اما این کار رو انجام نمیدم و ازش فرار میکنم. چالش دیگه ای که ازش فرار میکنم این هست که تابنیلهای مناسب و جذاب برای ویدیو های یوتیوب و سایتم تولید نمیکنم که اصل ایجاد نیاز در افراد هست که به این آموزش نیاز دارن و من خیلی نیاز رو در کاربر ایجاد نمیکنم و ازش فرار میکنم و میگم استاد عباس منش این کارها رو انجام نمیده و مخاطب داره چون کیفیت کارش بالا هست و لازم به تولید این عکس ها نداره اما خب من هم کیفیت کارم بالا هست ولی مخاطب ندارم اما افرادی که بررسی کردم در این حوزه رشد کردن همشون از تابنیل های جذاب استفاده میکنن و احساس نیاز در کاربر ایجاد میکنن که کلیک کنه و ویدیو آموزشیشون رو ببینه و من از انجام این کار فرار میکنم، چالش دیگه ای که ازش فرار میکنم بحث افزایش مهارت در حوزه lpic1, lpic 2 , lpic 3 هست که خیلی از لینوکسکارها دوست دارن این دوره رو بگذرونن و من آموزشی در این زمینه تولید نکردم و البته مهارتهای لازم هم نرفتم سراغش، منظورم از مهارت این هست که کتاب های ال پیک رو کامل مطالعه کنم و مهارت هام رو افزایش بدم این کار رو ازش فرار میکنم چون میگم سخته یا میگم چه کاری هست وقتی مطالب خودم کیفیت داره چرا برم تو این حوزه هم فعالیت کنم در صورتی که خیلی از افراد دنبال یادگیری مباحث الپیک هستند و من از انجام این موضوع فرار میکنم. دیگه بیشتر از این نمیخوام در مورد چالش ها بنویسم بریم سراغ سوال بعدی
مرحله دوم:
برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده در برخورد با این چالش، سعی کن به جای تمرکز بر نتیجه نهایی، بر سفر شگفت انگیزی تمرکز کنی که برای حل این چالش، طی می کنی. یعنی به جای تمرکز بر این ذهنیت که:
” اگر شکست بخورم؛ اگر این راهکار جواب ندهد؛ اگر نتوانم با وجود تلاش مسئله را حل کنم؛ و این شکل از اگر های ناامید کننده، “
ذهنیت خود را به این سمت هدایت کن که: فارغ از اینکه من از عهده حل این چالش بر بیایم یا نه، اگر وارد این چالش شوم، فقط صرف ورود به این چالش:
چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛
بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛
توکل من چقدر بیشتر می شود؛
چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛
چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛
چه نعمت هایی به من داده می شود؛
چه پیشرفت هایی می کنم؛
یعنی، نگاه خود را از نتیجه آن چالش بردار و بر مسیری بگذار که می توانی تجربه کنی.
اگر من در زمینه پایتون حرکت کنم و مهارت هام رو بروز و با بالاترین کیفیت ارتقاء بدم و آموزش در موردش تولید کنم اعتماد به نفس بسیار بالایی پیدا میکنم، بازدید های فراوان دریافت میکنم چون نیاز اساسی جهان هست این زبان برنامه نویسی، ثروت بیشتری سراغم میاد، ایمانم به خداوند بیشتر میشه، مهارت برنامه نویسیم رشد میکنه و میتونم پروژه های مختلف در این حوزه انجام بدم، توانایی های بالقوه ای که دارم مثل سبک آموزشی ساده که شسته رفته به کاربر مطالب رو یاد میده در من بیدار میشه چون من کاملا متفاوت توضیح میدم و عملی توضیح میدم اینطور نیست که تئوری باشه، از انجام این کار انقدر اعتماد به نفس میگیرم که زبان های مختلف برنامه نویسی دیگر رو هم یادبگیرم و آموزش بدم، اتفاقات خیلی خوبی می افته.
اگر من در زمینه ی ایجاد باورهای ثروت ساز هر روز وقت بگذارم، نتایج مالیم بهتر میشه، ایده های بهتر بهم گفته میشه، توکل من به خداوند بیشتر میشه و قانونش رو بیشتر درک میکنم، آسان میشوم برای آسانی ها
اگر من در زمینه ی تولید آموزش هر روزه فعالیت کنم، بیشتر خودم رو باور میکنم، بیشتر پی به توانایی هام میبرم، زندگیم عمیق تر و با هدف پیش میره و لذت بیشتری رو تجربه میکنم، افراد بیشتری رو به سمت علم و دانش هدایت میکنم، زندگی افراد بهتر میشه بواسطه آموزش های من، مخاطبینم افزایش پیدا میکنه، مهارت آموزش دادنم بهبود پیدا میکنه، انسان بزرگ تری میشم، مهارت هام بیشتر میشه چون تحقیق بیشتری رو انجام میدم،
اگر من تابلیل های مناسبی رو برای ویدیو هام تولید کنم و در ویدیو آموزش های عملی تری رو ارائه کنم و ارزش ایجاد کنم، بازدید هام بیشتر میشه، واچ تایم آموزش هام بیشتر میشه، درآمد دلاری بیشتری کسب میکنم، افراد بیشتری با من آشنا میشوند،
اگر من پست و استوری روزانه بگذارم، تعداد فالورها بیشتر میشه، تعداد مخاطبین بیشتر میشه، تعداد لایک ها و نرخ تعامل بالا تر میشه و بیشتر پیشنهاد میشم به افرادی که خواهان آموزش هستند، درآمدم بیشتر میشه، فروش بهتری رو میتونم ایجاد کنم، ارزش بیشتری به جهان ارائه میکنم
اگر من دورههای الپیک رو به صورت آپدیت شده بگذرونم و مطالبش رو یاد بگیرم، شخصیتم رشد میکنه، مهارت هام بیشتر میشه، اعتماد به نفسم بیشتر میشه، میتونم به کسانی که دنبال یادگیری الپیک هستند کمک کنم، میتونم دوره های آموزشی الپیک رو برگزار کنم،
مرحله سوم:
کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن. یعنی آن هیولایی که این چالش در ذهن شما ترسیم کرده است را به اجزای کوچک و قدم های قابل اجرا تقسیم کن تا ترس شما از کلیت ماجرا بریزد و جرأت ورود به روند را پیدا کنی. سپس تمام تمرکز خود را فقط بر برداشتن قدم اول بگذار.
سپس هر بهبود و پیشرفتی که در مسیر تکمیل این قدم ایجاد می کنی را برای خود یادداشت کن.
با مرور این لیست، پیشرفت خود را ببین؛ خود را تشویق کن و به این شکل انگیزه خود را برای شروع قدم بعدی تغذیه کن.
طبیعتا نمیشه همه این مواردی که نوشتم رو یک دفعه انجام بدم و باید قانون تکامل رو رعایت کنم. کارهایی که باید انجام بدم از این قرار هست که باید در مورد پایتون آموزش ببینم و چندین دوره آموزشی دارم که باید همه ی اینها رو از اول مرور کنم و تمرین کنم تا مهارتم بالا بره و تو ذهنم حک بشه، ولی باید به قسمت های کوچک تر تقسیم اش کنم بنابراین اولین چالشی که انتخاب میکنم انجام بدم افزایش مهارت هام در حوزه پایتون هست و تقسیم اش کردم به قدم های کوچک که روزانه 30 دقیقه آموزش ببینم و تمرین انجام بدم که لقمه بزرگی نیست و کار سختی نیست و میتونم روزانه انجامش بدم.
همین الان بعد از انجام تمرین تمرکز بر نکات مثبت میخوام برم و قدم اول رو برای مهارت آموزی پایتون بردارم و 30 دقیقه وقتم رو بهش اختصاص بدم و مهارتم رو افزایش بدم.
قربونتون بشم من که چقدر زیبا و جون شدین و روز به روز این زیبایی در چهرتون بیشتر میشه
من تو کامنت قبلی برای فایل 1 این دوره قشنگ نوشتم که یک هفته است به یک چالش برخوردم و امروز هم طبق عادت چند روزم به محض بیدار شدن از خواب و شستن دست و صورتم امدم سیستم و روشن کردم و وارد سایت شدم تا ببینم فایل جدید امده یا نه که به محض دیدنش خدا میدونه چقدر خوشحال شدم
وقتی فایل و پلی کردم و موضوع این فایل شنیدم .گفتم خدای من این برای منه .خدایا تو داری با من حرف میزنی .داری منو هدایت میکنی .خداااا من دورت بگردم
و اما سوال این قسمت:(اینم بگم استاد .تمامی اگاهی های که درک کردم از دوره کشف قوانین زندگی است)
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
جواب:من اگر مهین قبل از اشنایی با دوره کشف قوانین زندگی بودم .قطعا احساس ناامیدی یاس میکردم و از زمین و زمان شکایت میکردم
اما ورق برگشته و من با جواب دادن به این سوال به فکر فرو رفتم استاد.فکردی که منو به درون من برد و شروع به کندو کاوم کرد .چقدر نگاهم به چالش ها متفاوت شده و چه چالش هایی رو حل کردم که هیچ .که برام بدیعی شده حل مسائل با اگاهی های کشف قوانین
قبل از اینکه به این چالش بخورم یه کوچولو تو این موضوع یه چیزایی حس کردم که از درون بهم گفت مهین این موضوع کاملا حل نکردی و اون یه ذره اشغالی که هنوز مونده بردی زیر فرش و موکت قایم کردی .حتی زیر مبل هم نیست(ترمزهای مخفی) و من به دوستم دقیقا این حرف و زدم که خدا میخواد این موضوع قبل از هر چیزی درستش کنم .حلش کنم
و شد چالش من .منم مثل همه ادمها اولش نگران و بهم ریخته شدم ولی با این تفاوت که من انسان اگاهی هستم .از اونجایی که من ذهنمو شرطی کردم به فایل های شما .اولین کارم گوش دادن به فایل های شماست که اونم خداوند هدایتم میکنه کدوم فایل متناسب با حال اون لحظه منه
یعنی هر فایل دقیقا متناسب با نجواهای ذهنی منه .فایل 7 کشف قوانین همیشه قویترین اهرم برای کمک من در مقابله با چالش هاست .
استاد من اولین چیزی که در برخورد با یک اتفاق ناخوشایند میپذیرم اینه که هم چی تقصیر خودمه .اقا مگه تو خالق نیستی پس مسئولیت این اتفاق با خودته . ذهنم که قبول نمیکنه ولی خدا شاهده که چقدر من اگاهانه قبولش میکنم به محض پذیرش این موضوع ادم ارومتر میشه .دیگه از دست کسی شاکی نمیشی و حرص نمیخوری
و بعد از این تمرکزم رو از روی مشکل برداشتم تا بتونم خودم رو اروم کنم . تو سایت میگردم فایل های زندگی در بهشت و میبینم .سفر دور دنیا .کلا طبیعت و محیط اطرافتون سرگرمم میکنه
با بچه برادرم بازی میکنم .فایل گوش میدم .ذهن با هر ترفندی میخواد منو ببره سمت مشکل ولی اگاهانه روش تمرکز نمیکنم تا زمانی که بتونم ارومتر بشم و خدا میدونه که چقدر جواب داده تا الان
وقتی که اروم شدم همیشه اینو میپرسم از خودم که این تضاد چه درسی برای من داره . چیو میخواد به من بگه همه اینا رو مینویسم .میدونم اگاهانه که این تضاده امده چیزی به من بده که من ندارمش و چقدر اگاهانه اینو الان به خودم یاداوری میکنم به لطف خدا….
حتی زمانی که مادرم به رحمت خدا رفت .وقتی خبرشو شنیدم حالم خیلی بد شد.شدت درد اینقدر زیاد بود که احساس میکردم که دنده هام شکستن و با هر نفس کشیدنم درد با فشار به دنده هام وارد میشه. ولی بعد دو سه ساعت نمیدونم چطور ولی هندزفری برداشتم فایل شما رو پلی کردم تا روز بعد که من رسیدم شهرمون فقط صدای شما بود که ارومم میکرد
اصلا من تو این پروسه مونده بودم از خودم که چطور اگاهانه عمل کرد که هدایت خداوند بود استاد .و من مدام به خودم میگفتم این خواست خداست و من باید از این امتحان سربلند بیام .من ایمانمو نشون بدم باید.
حتی یادمه خدا با زبان پدرم به من چی گفت:روز سوم فوت مادرم بابام امده بود بهمون تسلیت بگه ما .من تو بغل پدرم بودم و گریه میکردم. بابام با تمام بغض و حال بدیش گفت: وقتی پیامبر فوت کرد اصحابش مونده بودن به مردم چطور بگن.ترس این بود که مردم از اسلام خارج نشن.
اونجا بود که ابوبکر گفت من بهشون میگم و مردمو جمع کرد و گفت :ایا شما محمد رو میپرستید یا خدا رو ؟و همه گفتن خدا رو .
و بعد گفت محمد دیگه در بین ما نیست .اگر محمد و میپرستیدید که دیگه نیست ولی اگر خدارو میپرستید خدا هنوز است
و بعد از این داستان گفت مادرتون رفته ولی خدا است و زندگی جریان داره ….
من همونجا اینو یه نشونه از طرف خدا دونستم و خودم سپردم به خدا که از این چالش سربلند بیرون بیام .در صورتی که بقیه خونوادمم بودن ولی هیچکدوم متوجه این حرف و درکش نشد.که چه اتفاقاتی افتاد براشون بعدش از بحث اینجا خارجه
که بعدش چه اتفاقات قشنگی برام افتاد و سفرهای کاری خارج از ایران .ادمهای خوب سر راهم و کلی چیزای قشنگ و رشد
که یه روز یکی از دوستام برگشت بهم گفت مهین احساس میکنم این تضاد مثل سکوی پرتاب شد برات.خدا شاهده عین همین جمله رو گفت و من به فکر فرو رفتم و گرفتم که اقا میشه از چالش ها برای خودمون سکوی پرتاب بسازیم
که الان تمام تمرکزم برای حل چالشیه که جدیدا دارم و میدونم کلی درس داره برام و کلی رشد میکنم و شاکر خداوند هستم بابتش که منو به موقع اگاه کرد که روی خودم کار کنم و مهارت لازم تو این زمینه رو بدست بیارم
و واقعا به همه کسایی که هنوز قدرت و اهمیت چالش ها رو درک نکردن . قسمت7 دوره کشف قوانین توصیه میکنم واقعا معجزه میکنه
و اینم بگم استاد چقدر خداوند درست و دقیق هدایتمون میکنه . من این مسائل که در سوال 3 مطرح کردید و نمیدونستم
و کاملا هدایتی برای چالش حال حاضرم داشتم انجامش میدادم . گفتم در وهله اول چیکار کنم .گفت بیا سریال زندگی در بهشت و ببین که چقدر باورام داره قوی میشه.چقدر از حرفهای شما و عزیز دلتون نکته ها نوشتم
الهی شکرت با بت ابن همه اگاهی
استاد از شما و مریم جانم بی نهایت ممنونم بابت این سلسله فایل ها که میزارید
در برخورد با چالشهای زندگی احساسات و عکس العملهای گوناگونی داشتم برای بعضیاز چالشها خیلی خوب عمل کردم ولی یکسری چالشهای دیگه استرس گرفتم
مثلا همین چندماه پیش خواهر جوان و عزیزم رو در اثر تصادفی ناگهانی از دست دادم ولی احساس غم و اندوه نداشتم بلکه این اتفاق درسی شد تا بفهمم عمر کوتاهه و نهایت استفاده رو از زندگیم در این دنیا باید بکنم ،چون عمر کسی معلوم نیست باید لحظات رو شاد زندگی کنم من وظیفه دارم شاد باشم فقط همین.
خوشحالم چون به خوبی از این اتفاق گذر کردم (البته این چالشی نبود که خودم واردش شده باشم بلکه اتفاقی بود که رخ داد ولی من خوب از پسش بر اومدم درسهای زیادی گرفتم درس شاد بودن و گذرا بودن زندگی، درس صبر، درس کنترل ذهن و ….)
یا چالش مهاجرت که نشونه های زیادی میدیدم برای حرکت کردنم ،وقتی الهامات خداوند رو دیدم، از تصمیم تا عملم فقط یک هفته زمان برد ، با توکل به خدای قدرتمند حرکت کردم ،رفتم تهران، در اولین روز شغل خوبی پیدا کردم، درآمد بالا به دست آوردم، بهترین نقطه تهران زندگی کردم، با آدمهای بسیار عالی آشنا شدم، تجربه های زیادی به دست آوردم و….. یعنی خیلی خوب از پس این چالش بر اومدم احساس رضایت دارم.
ولی چالشهای دیگه ای بوده که ترسیدم واردش بشم مثلا چند سال پیش در حوزه کاری وارد فاز جدیدی شده بودیم و باید شرکت رو گسترش میدادیم که بخشی از کارها به عهده من بود،ولی استرس اینو داشتم که از پسش بر نیام و خرابکاری کنم هنوز عملیات اجرایی شروع نشده بود ولی هرروز با استرس کارم رو شروع میکردم و دلم میخاست اتفافی بیوفته که این پروژه کنسل بشه ، ما روز به روز به آغاز این طرح نزدیک میشدیم فشار و استرسم زیادتر میشد اونقدر زیاد که قبل از تقسیم کارها و شروع اصولی و قانونی فاز جدید، قراردادم رو تمدید نکردم و از اون شرکت بیرون اومدم و هیچ دلیل محکمی هم برای مدیرم نداشتم که دلیل استعفام چیه فقط اصرار و پافشاری کردم که موافقت کنن !
من از وارد شدن به این چالش ترسیدم ، ترسیدم که شکست بخورم، ترسیدم که سرزنش بشم، ترسیدم چون این پروژه در ذهنم خیلی بزرگ بود و من اعتماد بنفس کافی برای وارد شدن به این چالش رو نداشتم و همچنین توانایی حل مسائل و چالشها رو یاد نگرفته بودم.
«««««««««««««««««««««««««««««««««««««««
مرحله اول:
الان بزرگترین مسئله زندگیم پیدا کردن علاقه اصلیمه که تاحالا نتونستم تشخیصش بدم
چند تا علاقه مندی دارم که نتونستم واردشون بشم چون میترسیدم راهی که میرم راه علاقه ام نباشه،ترسیدم ضررکنم و پولامو از دست بدم ،ترسیدم وقتمو هدر بدم و….
مثلا پرورش گیاهان گلخانه ای، خیاطی، ساخت وسایل چوبی داخل خونه ، دکوراسیون داخلی، سفر کردن و لیدری،آشپزی
من برای تجربه این علاقه مندی ها هیچ کاری نکردم و قدمی بر نداشتم بارها مصمم شدم وارد یکی ازاین کارها بشم ولی هربار از قضاوت و نگاه دیگران ترسیدم.
من با اینکه تو دانشگاه ی رشته صنعتی خوندم و چندسال داخل صنعت کار کردم اما وقتی فهمیدم شغلمو دوس ندارم ازش خارج شدم ولی برای اینکه وارد ی کار دیگه بشم هنوز میترسم قدم بردارم میترسم از اینکه بقیه میگن اینهمه درس خوندی و تهش مثلا رفتی دنبال فلانکار که به مدرک نیاز نداره، این ترس واهی و اهمیت فکر و نظر مردم برای من خیلی زیاده ، خیلی از شغلها رو دوس داشتم حداقل برای یکماهم که شده امتحان کنم تا احساس واقعیمو حین انجامش بفهمم ولی بخاطر ترس از قضاوتها نتونستم واردش بشم، مامانم خیاطه و گاهی بدلیل علاقه ای که به خیاطی دارم میرم پیشش تا کمی دوختن یاد بگیرم عکس العمل مامانم بیشتر از همه روی ترسم تاثیر گذاشته، سریع میگه لازم نیس خیاطی یادبگیری تو برو سراغ درس و کارِ خودت!!! تو اینهمه درس خوندی باید بری دنبال شغل مناسب خودت!!
باورهای محدود کننده :
ترس از قصاوت دیگران
ترس از شکست
نداشتن عزت نفس کافی
««««««««««««««««««««««««««««««««««««
مرحله دوم:
من اومدم توی این دنیا تا زندگی به سبک شخصی خودمو تجربه کنم شاید از نظر بقیه راهی که میرم غلط باشه ولی اونها با طرز فکر خودشون میگن غلطه ،مهم خودم هستم که دلم میخواد تو حوزه های مختلفی که بهش علاقه دارم وارد بشم ،با عشق کار کنم و تجربه بدست بیارم، من اگه به نظر بقیه اهمیت بدم باید یک عمر توی کاری باشم که علاقه ای بهش ندارم و فقط برای کلاسش و بیمه و حقوق ثابت هرماه ،جون بکنم در صورتیکه که روحم آروم نیس و کارمندی رو دوس نداره، یکنواختی رو دوس نداره ،روحم دوست داره آزاد باشه .
من اگه وارد هرکدوم از علاقه مندی هام بشم ،میتونم توی اون حوزه با افراد ماهر و متخصص آشنا بشم، روابطم گسترش پیدا میکنه، وقتی وارد اون حوزه ها بشم بعد از کمی کار کردن، خیلی بهتر میتونم تشخیص بدم آیا دوسش دارم یا نه ، در طول مسیر ممکنه به شغل مورد علاقه ام هدایت بشم ممکنه به جاهای دیگه ای مهاجرت کنم ، به این قضیه به دید یک سفر باید نگاه کنم که بعدش رشد میکنم و پخته میشم و باگهای شخصیتیمو میفهمم، پس شکستی وجود نداره هرچی هست تجربه اس و تمام.
«««««««««««««««««««««««««««««««««««««««
مرحله سوم:
اگه این چالش رو که برام خیلی بزرگه به قدم های کوچیک تبدیل کنم
یک) علاقه اصلیم ی مورده ولی چیزهایی که دوس دارم چندتاس، پس اول باید در مورد اونها کمی اطلاعات بدست بیارم و اونی رو انتخاب کنم که با همین شرایط فعلیم میتونم به راحتی انجامش بدم مثلا خیاطی چون مامانم خیاطه ،دوتا چرخ خیاطی داریم ، کلی پارچه تو خونه داریم ، کارهای اولیه با چرخ خیاطی رو بلدم مثل نخ کردن، سردوزی، تنظیم اندازه دوختها، عوض کردن ماکو و… اندازه گیری های بدن رو بلدم برای شلوار و مانتو و انواع لباسها، اندازه گیری چادرو بلدم، میزان پارچه رو برای شلوار،بلیز،مانتو و… بلدم. پس فکر میکنم توی خیاطی جلوترم و بهتره از همینجا شروع کنم
دو) برای شروع ،میتونم با مامانم صحبت کنم و بگم به خیاطی علاقه دارم و هر روز یکساعت بهم آموزش بده
سه) برای شروع اولیه میتونم برش ها و الگوهای چیزهای ساده رو روی کاغذ تمرین کنم و بعدش روی پارچه دربیارم
چهار) بعد از اینکه الگوهای ساده رو یاد گرفتم برم سراغ الگوهای پیچیده تر و کم کم پیش برم
پنج) با پارچه هایی که دارم تمرین کنم و برای خودم بدوزم تا مامان ایراد کارمو بگیره
شش) وقتی یکمی به کار وارد شدم از مامانم بخوام کارای ساده مشتریاشو انجام بدم تا دستم روان بشه
هفت) وقتی تا حدی به خیاطی وارد شدم اگر واقعا بهش علاقه داشتم برم دنبال مدرک گرفتن چون پیش مامان کار کردم حتما سریعتر مدرکمو میگیرم
هشت) به فکر راه اندازی کسب و کارم از این راه باشم ….
««««««««««««««««««««««««««««««««««««
من توی دوره حل مسئله خیلی خوب این مراحل رو یادگرفتم و برای مهاجرت دومم که یکمی متوقف شده بودم از همین روشها استفاده کردم و خیلی خوب قدمها رو برام سبکتر کرد و تونستم دوباره مهاجرت کنم و به یک شهر دیگه برم ولی نمیدونم چرا دوره حل مسئله رو نتونستم تموم کنم شاید به دلیل کمالگرایی بود که تو دوره مچشو گرفتیم و دیگه نذاشت ادامه بدم وقتی نظراتو میخوندم ،خیلی از بچه ها مث من بودن و میگفتن که نتونستن تمرینات دوره رو کامل کنن . با اینکه اون دوره خیلی از مسائلم رو حل کرد ولی ادامه ش ندادم…..
انشاالله بعد از دوره لیاقت ،تک تک دوره هایی که خریدمو ول کردمو دوباره شروع میکنم .
اینکه چقدددددر زیاد نیاز دارم روی خودم کار کنم تا ریشه ای مشکل و در خودم حل کنم
اینکه در یک جدال همیشگی با خودم هستم
با شنیدن این فایل فوق العاده وقتی در اعماق وجودم فرو رفتم ،متوجه شدم که چه باورهای غلطی در من ریشه داره
خدایا شکرت
هرگز دیر نیست
من در مورد موفقیتهایی که خودم بهشون نرسیدم همیشه حسادت کردم ،خشمگین شدم و بیشتر از خشم ،غمگین شدم ،که چرا من در اون شرایط نیستم
و از درون حسم به شدت بد شد
مثلا دوستی داریم که من به شدت دوستشان دارم و ایشان طی چند سال اخیر از نظر مالی رشد بسیار عالی کردن و من براشون خوشحال شدم و لذت بردم اما همزمان این احساس هم به سراغم میاد که چرا برای ما اتفاق نیوفتاده هنوز ،البته برای دوستمان خوشحالم و همیشه در مورد موفقیت آنها با افتخار برای دیگران صحبت میکنم ،اما …
این حس بد هنوز با منه
و بیشتر اوقات به موفقیتهای دیگران حسادت کردم البته ازدرون وظاهرم چیز دیگه نشون میده
اما تا چند روز حالم خوب نیست و غمگین میشم
ذهنم شروع میکنه به نجوا ،که توعقب موندی ،همه موفق شدن و تو جا موندی و….
قبلا خیلی بیشتر تو حس بد باقی میموندم ،اما حالا خیلی خیلی سریع با باورهای خوب حالم خوب میشه و زود کنترل میکنم ذهنم و که همینم برای خیلی خوشاینده که آگاهانه دارم ذهنم و کنترل میکنم
و مرتب با خودم تکرار میکنم که نعمت و فراوانی همیشه هست و با موفقیت یه نفر دیگه ،نعمتها تمومنمیشه و این باور خیلی به من کمک میکنه
و مطمئنم که با داشتن باورهای درست برای من هم موفقیتهای بزرگ در راهه
خییییلی بیشتر از قبل امیدوارم
دائم منتظر اتفاقات عالی هستم ،هرروز با کلی حال خوب و امید روزم و شروع میکنم ،خدایا شکرت
ولی خب ،خییییلی باید روی خودم کار کنم تا حس خشم و کمبود و خود کم بینی و کنار بزارم
خدا جونم به شدت نیاز به هدایت و حمایت تو دارم
تا بسازم من جدیدم و که حاصلش حال خوب و شادی بیشتر در زندگیم باشه
استاد عزیزم
احساس میکنم هر فایلی که میاد روی سایت مختص منه و خداوند از زبان شما برای من پیغام میفرسته
تا منو هدایت کنه .
از شما سپاسگزارم برای این آگاهی های ناب
هرروز با صحبتهای شما خودم و بهتر میشناسم که احساساتم ریشه اش از چیست
چطور باید از پس این هیولای خشم و حسادت درونم بربیام
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
استاد من یه فلش بک بزنم به گذشته ی خودم قبل اینکه کارم رو استارت بزنم
پارسال تا قبل اینکه اون سفر به بندر عباس رو بریم من از حل کردن مسائل چیز زیادی درک نکرده بودم
نمیگم نفهمیده بودم چرا وقتی شما میگفتین حل مسئله من میگفتم خوب میشه هر مسئله ای رو حل کرد وقتی به مسئله ای برخورد میکردم راه حلش میومد به ذهنم و گفته میشد بهم ولی من ترس داشتم از انجامش یا انجامش نمیدادم و فقط حرف مفت بود
ببینید بچها خیلی وقتا ما به مسئله ای برخورد میکنیم که راه حلش بهمون گفته میشه بعد اینکه گفته شد اونجا دیگه نیاز به ایمان ما داره که چقدر ایمان داریم که راه حل رو در عمل ازش استفاده کنیم با فکر کردن اون مسئله حل نمیشه
قدم اول فکر کردنه ولی اگر واقعا بخوایم انجامش بدیم باید بریم تو دلش و عمل کنیم به چیزی که بهمون گفته میشه
من بعد از سفرم به بندرعباس این حل کردن مسئله رو خیلی خوب درک کردم و قشنگ فهمیدم که باید چطور مسائلی که بهش برخورد میکنیم ازش فرار نکنیم بریم تو دلش و انجامش بدیم اون وقته که خداوند قدرتش رو به رخمون میکشه و آسونمون میکنه برای آسونیها، ولی اگر ما بخوایم زیر آبی بریم و بخوایم بخاطر بی ایمانی مون بپیچونیم پس گردنیش رو هم میخوریم
سفر آدمو خیلی بزرگ میکنه برای حل مسائل
ما الان توی کانال تلگراممون داریم روی موضوعات مختلف و قوانین کار میکنیم و بچها وقتی به یه مسئله ای برخورد میکنن میان بیانش میکنن و بقیه نظراتشون رو مینویسن حالا اینجا هر کسی میاد از دیدگاه خودش مینویسه و اون طرف از بین چیزهایی که میخونه یه دیدگاه بهش چشمک میزنه و میگه آره آره دقیقا همینه این جواب سوال منه وقتی بهش گفته میشه میره عمل میکنه
استاد الان شما وقتی این سوالات رو از ما میپرسین و صدها نفر میاد جواب میده اینجور چند صدتا دیدگاه رو میخونید و از زوایای مختلف بهش نگاه میکنید و اولین نفری که به درک بیشتری از این موضوع میرسه خودتون هستین دقیقا اینو میتونم درک کنم …… دارم اینو یاد میگیرم که به یک موضوع از دیدگاه های مختلف میشه نگاه کرد و نتیجه ای که میخوایم رو بگیریم به جای فرار از حل مسائل اینجوری بهش نگاه کنیم حل کردنش برامون ساده تر میشه
من فایل رو استپ کردم و اومدم جواب سوال رو نوشتم برم ادامه اش رو نگاه کنم
عاشقتم استاد عزیزم که عاشقانه میاید و برامون فایل ضبط میکنید
آرزو میکنم که خداوند خیر و برکت دنیا و آخرت رو نصیبتون کنه
ایا تا به حال در زندگی به چالش و موانع برخورد کرده ای ؟اگر برخورد کرده ای چه رفتاری نسبت به چالش داشته ای ؟
ایا ان را با اغوش باز پذیرفته ای یا خودت را ناتوان و ضعیف دیده ای که توان حل مشکلات را ندارد و به همین منوال ادامه میدهی تا مشکلات مانند زلزله خرابت کند و زیر اوار دفن شوی؟
من در یک رابطه عشقی شکست خورده ام و خیلی برایم فراموش کردنش سخت شده زمان هم نتونسته مرا تا حدی ارام کند که چرا این برخورد با من شد و به احساسم و به اعتماد به نفسم ضربه خورد منی که هیچ انتظاری از طرف نداشتم فقط دوست داشتم که بودنش رو احساس کنم و روزای که دلم میگیره بهش رو بیارم و غم خوارم باشه
اما الان که دارم مینویسم میفهمم که خودم باعث شدم تحقیر بشوم .حالا هر چی بوده من باید بدونم که گذشته .
من باید بپذیرم که گذشته با هر بدی و خوبی که هست گذشته
من توانایی تغییر ان را ندارم
مرحله اول بخشش خودم که وارد رابطه ای شدم خوب یا بد به شکست مواجه شد
بپذیرم که توان به زور نگه داشتن کسی را در زندگی ام ندارم .
هر کسی حق انتخاب دارد بماند یا برود
حالا چه کنم که درد فراغ را تحمل کنم یا از بین ببرم
یک زندگی هدفمند داشته باشم هدف های بسیاری را با استفاده از قانون تمامل مشخص کنم وبرای رسیدن به انها تلاش داشته باشم تا کمتر ذهنم وقت کند شکست ها و دلتنگی ها را به باد اورد
راه هایی که باعث میشدند من و ادم رابطه ام بیشتر یاد هم باشیم و بیشتر وابسته بشوم را به کل قطع کنم
درد من این است که رابطه یک طرفه بود من دوست داشتم با هر بی احترامی و با هر بی محلی باز خواستار ادامه رابطه باشم رابطه هم جوری نبود که مرز ها از بین روند .جوری بود که کسی نفهمد چه خبر است . ادای ادمای بی خیال رادر می اوردم اما از درون یه بلوایی بود واخساس خود خوری وبی لیاقتی ازارم می داد
زندگی کردن در حال حاظر ، لذت بردن از زمان حال توجه کردن به نکات مثبت ، به دست اوردن احساس خود ارزشمندی ، باور سازی در مورد اینکه تو خیلی هم خوب بودی اما هم فرکانس با هم نبودید برای همین کبوتر بت کبوتر باز با باز کند هم جنس با هم جنس پرواز
ودر نهایت مسافرت کردن و دور شدن از توپ بازی هم بازی و زمین بازی
شاید کسی که این کامنت من رو بخونه قضاوت کنه اما مهم نیست .من باید این تمرین را انجام میدادم یک هجم بسیار عظیمی از این افکار در ذهن من فروکش شد .
به استاد نازنین ومریم بانوی عزیزم و دوستان هم دانشگاهی
سوال اول
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
قبل از اینکه وارد سایت بشم خیلی وضعیت بدی پیدا میکردم تا جاییکه خودم را مریض میکردم البته این نوع عکس العمل در مقابل چالش فکر از دست دادن عزیزانم و در جریان این موضوع بود
اما الان بعد دوسال در این دانشگاه و گذراندن دوره شیوه ی حل مسایل فک میکردم چقدر عالی شدم
وخیلی خیلی کمتر شده ولی یه مدتی پیش که یکی از عزیزانم بیمار شدند و عمل جراحی و حالت مشخص نبودن وضعیتشون خیلی حالم بد میشد نسبت به قبل خیلی بهتر بودم ولی عالی نبودم و کم حوصله و…شده بودم که سعی میکردم بیشتر به فایل استاد گوش بدهم و به خودم یاد آوری کنم باور انالله و اناالیه راجعون ،طبیعی هر کسی به یه شکلی بمیره و … ولی راضی از خودم نبودم ترس وجودم را میگرفت و دوباره من سعی میکردم که حالم خوب کنم اون مسأله که به خیر گذشت خدا رو هزاران مرتبه شکر و من احساس کردم که خیلی هنوز ضعیفم وکلی باید اون دوره شیوه حل مسائل چندین و چندین دفعه دیگه کار کنم و باورهایم را در این مورد درست کنم ووقتی که در حال آموزش دیدن هستیم و فک میکنیم همه چیز عالی شده و درست درسها را یاد گرفتیم اصل آن در عمل خودش و نشون میده که در مورد من نتیجه عالی نبود ولی به خودم افتخار میکنم و خوشحالم و خدا را هزاران مرتبه شکر که در حال آموزش دیدن هستم و نسبت به قبل بهتر شدم و باید ادامه بدهم
ولی در قبال چالشهای دیگر مثل شروع کار جدید و پروژه جدید و یه کاری که دیگران شاید بترسند من دوست دارم امتحان کنم وخیلی حسم هم خوب میشود و دوست دارم خودم را به چالش بکشم فارغ از اینکه نتیجه خوب باشه با بد دست به کار میشم
سلام … متاسفانه در حال حاضر داغ داغ با چالشی برخورد کردم که حدود 60٪ 70٪ نتونستم خودم رو کنترل کنم و ناراحتم. حس های قربانی بودن و اینکه کنترل زندگیم مدام از دستم خارج میشه نمیتونم ریشه ای مشکل رو حل کنم و این موارد همیشه تا آخر عمر باهامه .
چالشم اینه : من یه باوری که توی تمام اطرافیانم دیدم و برام پاشنه آشیل بزرگ شده اینه بچه داری به داری (به دار آویزونی از شدت رنج ) همه هم تصدیق میکنن الان که دوران خوشیه بعدا بدترم میشه! تا آخر عمر حتی بچه بزرگ هم بشه باز مادر براش غصه میخوره و درگیره ( جالبه همین آدما با همین نگرش بعدش اصرار دارن تعداد بچه ها زیاد باشه بهتره! خود درگیری دارن!) من با این حرفا هر روز بزرگ شدم . مثلا الان که به خاطر دختر 3 ساله ام مجبورم سرکار نرم همش حس منفی به چالشم دارم .حس قربانی بودن ، تو خونه زندانی شدن ، حس مزاحم بودن دخترم و … . انصافا چند روزی اولش سعی کردم درست برخورد کنم طبق قانون عمل کنم ولی مثه نمودار سینوسی مدام انرژیم ته میکشه و دوباره به زور دنبال راه حلم بلند بشم دوباره .
مرحله اول : چالش من : هماهنگ شدن با دخترم و در کنارش زندگی مورد علاقه ی خودم را نداشتن
مرحله دوم : اگر بتونم موفق بشم که در کنار دخترم یسنا خوش بگذرونم و از وجودش لذت ببرم و به سرکار مورد علاقم آزادانه برم شادترم . من مهارت مادر بودن رو بهتر کسب میکنم . به نظرم مادری شادتره که برای خودش ارزش بیشتری قائل شده باشه ، مادری کم توقع تره که به موقع به خودش رسیده باشه ، مادری عشق بیشتری به بچه اش میده که خودش لبریز از عشق شده باشه … من میتونم با داشتن دخترم این باور محدود کننده قربانی بودن رو تبدیل کنم به باور قدرتمند کننده که دخترم نعمته و شادی زندگیم رو بیشتر میکنه ، دخترم با خنده هاش ، با بازی هاش ، با حرفای صادقانه اش به من یاد بده شاد بودن نیاز به آدار وادار نداره خیلی میتونه ساده ایجاد بشه و دیدن این سادگی هم مهارته و هم نعمته …
مرحله سوم : من یه بار قبلا هم این چالش برام به وجود اومده بود و وقتی دل از کار قبلی ام کندم ، ایده های الهی بهم الهام شد و مسیرم عوض شد . با این دید حس میکنم این چالش هم میتونه به دلیل یه اتفاق بهتر باشه .
با این اوصاف پس من باید همون مسیر قبلی رو برم یعنی دل کندن و تموم کردن کارم (خیلییییی برام سخته) … از قرآن هدایت خواستم و برام سوره توبه اومد :
●کلید های من از آیه : از کارم لغو پیمان کنم ، در زمین گردش کنم خوش باشم و لذت ببرم با انجام کارهای لذت بخش، کارهایی که دستمه تا آخر انجام بدم و وفادار باشم که خداوند پرهیزکاران را دوست دارد .
خدایا دستم رو بگیر ، هدایتم کن ، مسیر را برام هموار کن که من فقیرم به کمکت
سلام استاد عزیزم روز تون بخیر!
خیلی تشکر می کنم بخاطر این برنامه که از روی لطف و بزرگی تون رایگان برای ما روی دست گرفتین زحمت کشی تون قابل قدر و تحسین است.
مرحله اول تمرین:
استاد چالش های که در زندگیم رخ میده اولش بهم میریزم ولی بعدا سعی می کنم خوب به اون چالش فکر کنم و با خودم میگم این چالش یا سختی اومده تا منو قوی تر کنه نباید ازش فرار کنم باید حلش کنم ، تا جایی که یادم میاد اکثر چالش های که با اونا رو به رو شدم اولش غم گین شدم بهم ریختم ولی این باعث نشده ازش فرار کنم همش دنبال راهی برای حلش بودم پیش از همرایی با شما چالش های که باهاش بر می خوردم یک سری رو باهاش رو به روی میشدم واز یک سری می گذشتم اما در این مدت دوسالی که با شما هستم با اکثر چالش های زندگیم رو به رو شدم و از اونا عبور کردم یعنی میشه گفت در این دوسال در قسمت چالش ها تا حدود زیادی ذهنی قدرتمند کننده را برایم ساختم
در این جا چالش های را که در این مدت دو سال از اونا گذشتم رو لیست می کنم
ترس از تاریکی: استاد نمیگممن توی این زمینه کاملا خوب شدم اما سعی کردم هر بار به یک شکلی با این ترس رو به رو بشم
ترس از صحبت کردن در جمع:
استاد در این حوضه تکاملم را تا حدود زیادی طی کردم و خیلی قوی و عالی شدم
ترس از آگهی بازر گانی: که شما در یکی از فایل هاتون به نام عزت نفس در عمل گفتید من این تمرین رو پنج مرتبه تا حالا انجام دادم یادمه روز اول که رفتم ویژه گی هامو در یک پارک جلو جمعی بگم هنگام رسیدن به دم در اون پارک چنان ترس مرگباری برام قلبه کرده بود که زانوهام سستی میکرد و فکر می کردم دیگه پاهام توان ندارن تا منو ببرن داخل پارک و جلو اون جمع مد نظر، ویژه گی هام رو بگم
ترس از رفتن و مصاحبه کردن با مغازه ها و فروش گاهای که فروش خوب و بالای داشتن این تمرین را هم چند بار انجام دادم
استاد من با وجودی که چهره خوبی دارم اما بازهم از چهره ام به خاطر تخریب ها و تحقیر های که از طرف خانواده شده بودم در نو جوانی وحتی جوانی خجالت می کشیدم ( باور محدود کننده عدم احساس خود ارزشی )شاید برای شما خنده دار باشه اما من جلو یک سری آدما از نمایان کردن چهره ام می ترسیدم حتی میشه گفت ترسی در حد مرگ اما به کمک خدای مهربان و با توکل به او این روزا دارم هی قدم به قدم با این چالش رو به رو میشم
ترس از دیدن تار های از موهام که سفید شده :
من همیشه ترسی بسیار بالا از این داشتم که نکنه خانوادم یا دوستان و با نزدیکانم تارهای از موهام رو که سفید شده ببینن و اون وقت بهم بگن وای تو سرت داره سفید میشه ولی هنوز ازدواج نکردی یعنی از توهین و سرزنش شون می ترسیدم (باور محدود کننده ترس از توهین و سرزنش، شرک از تاثیر گذاری حرف ها ، افکار و باور های مردم در زندگیم)
هرچند همیشه دنبال راه حل بودم که چگونه با این ترس رو به رو شم واز خدا هدایت می خواستم ولی چون راه حلی اولا در دستم نداشتم سعی می کردم فرار کنم ازین چالش تا خدا منو هدایت کنه براه حل ولی بعد از هدایت خدا از طریق 13 قسمت سفر نامه مرور آگهی دوره راهنمایی عملی دست یابی به رویا ها والهام گرفتن از حرف های شما که خدای مهربانم منو به اون تیکه از فایل ها تون که راجع به عبور از ترس ها بود هدایت کرد هی دارم روز به روز با این ترسم بیشتر و بیشتر رو به رو میشم
اینارو گفتم نه به این دلیل که من کاملا از چالش های که دارم عبور می کنم هنوز هم یک سری چالش ها است که باهاشون مقاومت دارم ولی تا اندازه قابل ملاحظه ای در این زمینه خوب عمل کردم یعنی ذهن قدرتمند کننده ای دارم.
مرحله دوم:
میاییم سر این موضوع که با عبور از این چالش ها چه امتیاز های به من داده شد از طرف خداوند:
– قدرت بیشتری گرفتم که من چقد قوی هستم وچقد درونی احساس بزرگی کردم
– توکلم به خدا زیاد تر شد چرا که یگانه راه وصل شدن به این نیرو ( خدا) عبور از ترسه و راهی هم که میشه راحت از ترسات عبور کنی اعتماد و توکل به خدای مهربانه استاد من واقعا قوتمرا هربار که با ترسام رو به رو شدم می دست آوردم و از همه مهم تر که نمی تونم بیان کنم یعنی کلمات از پس بیانش برنمیاد من به چشم سر وصل شدنم را به این نیرو ( خدا) از طریق قدرتی که با عبور از ترسام به دست آوردم دیدم.
-توانایی هام زیاد شدن با ایجاد بیشتر احساس لیاقت یعنی
-توانایی هام در ارزشمند دونستن چهره ام بیشتر شدن
-ترس از دیدن موهام کمتر شده
واما رو به رو شدن بیشتر با چالش های که داخلش هستم و اونایی که قراره تو زندگیم با اونا رو برو بشم این موهبت هارا برام بوجود میاره:
چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛
– بیشتر به خود شناسی میرسم
– قدرت بیشتری به دست میارم
-ایمانم به قوانین خدا بیشتر میشه
– بیشتر به این یقین می رسم که منم که دارم شرایط زندگیم را برام خلق می کنم
– ذهنم را بیشتر می شناسم که چه باور های قدرتمند کننده و چه باور های محدود کننده ای داره و به این شکل بیشتر به خالق بودن شرایط زندگیم ایمان پیدا می کنم
– توحیدی تر میشم از طریق شناخت خودم
– آرامش و خوشحالیم بیشتر میشه
– احساس خود ارزشیم میره بالاتر
– در مورد دیدگاه مردم نسبت به خودم رهاتر میشم
– کنترول ذهنم بیشتر میشه
– به شناخت بهتری از الهامات می رسم
– بهتر یاد میگیرم که در لحظه زندگی کنم
– لذت بیشتر از لحظه های زندگیم میبرم
– حالم بهتره
در حال حاضر من هدفم ایجاد احساس لیاقت در خودم است برای رسیدن به این هدف این هدف را به هدف های کوچکتر برام تقسیم می کنم به گونه مثال:
1 . بهبود احساس گناه
مسیری که باید برای بهتر کردن این هدف باید طی کنم:
الف/ دیدن نکات مثبتم از طریق کارهای که تونستم انجام بدم، و عمل به قانون به این شکل که اگه من به خود بگم فلان کار هارو تونستم انجام بدم پس لاجرم هدایت میشم به کارهای بیشتری که می تونم انجام بدم واگه بگم نمی تونم انجام بدم یا من ناتوانم لاجرم هدایت میشم به کارهای بیشتری که من نمی تونم انجام بدم، ب / تحسین کردن خودم ، ج / مقایسه نکردن خودم با دیگرانی که اونا تکامل شون رو در مسیر هدف شون طی کردن ولی من هنوز در آغاز مسیرم د/ خودمو سرزنش نکنم با خودم مهربان باشم نرم به خودم بر خورد کنم با خودم، به خودم سخت نگیرم . ه / در این مسیر سعی کنم کوچکترین بهبودامو ببینم ی/دیگه دیدن وسعت توبه پذیر بودن خداوند و غفور بودنش در هر لحظه از همون لحظه ای که بر گردم خدارا توبه پذیر و مهربان میبینم
البته میشه این راهکار هارو در تمامی چالش ها وهدف های که دارم تطبیق کنم و خودمو استاد تحسین می کنم که برای ایجاد احساس لیاقتم تا حالا و تا این مرحله که یک ماه میشه کار می کنم خوب پیش رفتم
پیشرفت های که از این قدم کوچک کردم:
» خودمو کم تر سرزنش می کنم
» به خودم آسان می گیرم
» با خودم مهربانانه بر خورد می کنم
» نتایج خودمو که در شروع کارم با نتایج دیگرانی که در این مسیر تکامل شون رو طی کردن مقایسه نمی کنم که حالم بد بشه و به احساس ناتوانی برسم و در نهایت منجر به دست کشیدن مسیر هدفم بشود
2. بهبود احساس قربانی بودن اون هم از طریق شناخت برنامه ذهنی که ناخود آگاه در ذهنم ساختم و ایجادش کردم، و دنبال راه حل گشتن و تمرکز بر چگونگی حل این موضوع
پیشرفت در این :
» فهمیدن و پذیرفتن این قضیه که در ذهن من برنامه راجع به احساس قربانی بودم به صورت نا خود آگاه نصب شده و این دیگران نیستن که حق منو دارن میخورن و بهم ظلم می کنن این منم که با این برنامه ذهنم در شرایطی قرار می گیرم که احساس قربانی بودن می کنم.
3. ترس از تردشدن بازهم میشه این گزینه را به نظرم با عبور از ترس های بیشتر بهتر کرد
پیشرفت ها :
» کمتر نگران پذیرفته نشدن توسط مردم هستم
4. ترس از تایید شدن که میشه بازهم با گذشتن از ترس های مربوط به این زمینه وقوی تر کردن این باور که منم که دارم شرایط زندگیم را رقم میزنم پس نباید روی حرف های مردم حساب کنم و نگران حرف ها شون باشم با این دیدگاه که اگر من باور کنم که حرف های مردم در زندگیم تاثیر گذاره پس تاثیر گذاره و اگه باور نکنم که حرف های مردم در زندگیم تاثیر گذاره پس تاثیر گذار نیست و هم چنان شناخت بیشتر نقش ذهن و تمرکزم در رقم زدن اتفاقات، موقعیت ها، شرایط و آدم های زندگیم و در پهلویش تقویت کردن این دیدگاه که جهان مثل آیینه عمل می کنه
پیشرفت ها در این زمینه
»راحت رو به رو میشم به این ترس ( خجالت کشیدن از چهره ام)
»بیشتر باور کردم که توجه و تمرکز من داره اتفاقات رو رقم میزنه
» ساخته شدن قدرت بیشتر در وجودم
» بیشتر پذیرفتن خودم با همین چهره ای که دارم
» رسیدن به حس بی نیازی در رابطه به خواسته ام از طریق بیشتر پذیرفتن این باور که من با توجهم شرایط و اتفاقات زندگیم را بوجود میارم
» احساس خود ارزشمندی که در من ایجاد شده
» رهاتر شدن نسبت به دیدگاه مردم راجع به خودم
» تغییر خواستم یعنی خواسته ای که من داشتم بخاطر شناخت بیشتر از خودم و تغییر شخصیتم ، چند لول یا در جه بالا تر رفته ؛ چرا چون با خود میگم وقتی من توانایی اینو دارم که هرچه بخوام می تونم خلق کنم پس چرا خاسته ام را کوچک کنم.
البته استاد یک ماه است روی چهار مورد بالا کار کردم و شکر خدا عالی هم عمل کردم در حد مداری که توش بودم واقعا از خودم راضیم تا اینجای کار.
5. ترس از سر زنش شدن
6. تر از کمبود
این دو مورد را روی دست دارم فعلا روی ترس از سر زنش شدن کار می کنم این هفته
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ(174 آل عمران)
پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، [از میدان نبرد] بازگشتند، در حالى که هیچ آسیبى به آنان نرسیده بود، و همچنان خشنودى خدا را پیروى کردند، و خداوند داراى بخششى عظیم است.
إِنَّمَا ذَٰلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ(175 آل عمران)
در حقیقت این شیطان است که دوستانش را [با شایعه پراکنی و گفتار وحشت زا، از رفتن به جهاد] می ترساند؛ پس اگر مؤمن هستید از آنان نترسید و از من بترسید.
=======================================================================================
سلام به استاد عزیز و مهربان و دلسوزم،سلام به استاد شایسته جانم در بکگراند این فایل و تشکر بینهایت بخاطر زحمت های بی دریغش،سلام به تموم رفیق های غار حرای من ….
سلام و سلامتی و عشق و نور ورحمت و هدایت الله به جسم و جان وروح توحیدی قشنگتون
الهی که همیشه این سایت و این آموزش ها و این دورهمی های توحیدی برقرار باشه …و تا لحظه ی مرگم بشنوم و بخونم و بنویسم و از عشق الله سرمست باشم ….
خودم نمیدونم این همه تشنگی برای شنیدن صدای استاد و دریافت آموزش ها از کجا میاد …
از دیشب تا الان کنار تموم کارهایی که داشتم 3 بار به این فایل گوش دادم و هربار چیزهایی میشنوم که شگفت زده میشم…ذهنم میگه تو باید صدبار دیگه به این فایل گوش بدی تا بفهمیش و بنویسی…
قلبم اما میگه بنویس سعیده …
بنویس بر تو چه گذشته …
احساسم میگه حرف دارم برای گفتن …برای روزهایی که گذشت …
چالش هایی که جهان سر راهم قرارداد تا من رو از خودم بزرگتر کنه ….
خدای عزیز و دلبرو شیرینم،قدرتمند من،تو که خسته نمیشی،گمراه نمیشی،خوابت نمیبره،احساساتی نمیشی،تو که نور مطلقی،تو که اول و آخر و ظاهر و باطنی،تو که گفتی وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ
به عقل و درک و ذهن من ببار و اجازه بده با نور خودت بنویسم….من به هرخیری که برام بفرستی فقیرم …..
=======================================================================================
ماجرا برمیگرده به اول آذر ماه،شروع ماموریت من در شهر و بیمارستان جدید ….
دقیقا زمانی که دانشجوی دوره ی احساس لیاقت بودم.
و تموم انرژیم رو گذاشته بودم که موبه مو حرفای استاد رو بفهمم و عمل کنم ….
همه چیز از قبل مشخص شده بود،قرار بود من کارم توی بیمارستان بزرگسال،تو بخش icu استارت بزنم،از طرفی دوستان نازنینی بدون درخواستی از من گفته بودند به محض اینکه بیای اینجا ما منتقلت میکنیم قسمت اداری که کار برات صد پله راحت تر باشه …
و من همچنان روی دوره ی احساس لیاقت کار میکردم و آماده بودم تا جهان اطرافم رو طبق باورهای جدیدم بسازم.
یک روزی خبر اومد تصمیم دانشگاه کلا عوض شده و شروع کار من رو در بیمارستان کودکان زدند…
ذهن منطقی میگفت خراب شد …اوضاع اونجوری که فکر میکردی پیش نرفت …
همه میگفتن بدبخت شدی …میگفتن میری و مثل چی پشیمون میشی و برمیگردی ….
قلبم میگفت تسلیم باش سعیده …ابراهیم باش سعیده ….
إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ ۖ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ
هنگامى که پروردگارش به او فرمود: «تسلیم شو»، گفت: «به پروردگار جهانیان تسلیم شدم.»
قلبم میگفت تو مدت هاست داری روی خودت کار میکنی واحساست خوبه پس هر اتفاقی بیفته در راستای رسیدن به خواسته هاته،محکم باش و با ایمان بیشتر به مسیرت ادامه بده ….
کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ ۗ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ(216 بقره)
جهاد در راه خدا، بر شما مقرّر شد؛ در حالی که برایتان ناخوشایند است. چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا میداند، و شما نمیدانید.
استاد عزیزم،شروع مهاجرت من،شروع جهاد اکبر برای من بود.
کسی که 8 سال با بیماران بزرگسال کار کرده بود و هیچی از کودکان نمیدونست…
کسی که 8 سال تو یک محیط کار کرده بود و حالا وارد یک بیمارستان جدید توی شهر جدید شده بود….
کسی که از آهنگ گوش کردن توی شیفت و بشکن زدن ها …رسید به شیفت هایی که حتی فرصت یک لیوان آب خوردن هم نداشت …
کسی که توی شیفت هاش دوتا cpr رو همزمان مدیریت میکرد …
کسی که به پزشک مافوقش میگفت یالا الان باید به مریض شوک بدیم…الان وقت دادن این داروعه ….
رسید به جایی که یک دفتر دستش میدادن بره تجهیزات بخش رو تحویل بگیره…چندتا جاچسبی …چندتا صندلی…چندتا مانیتور تو بخشه ….
هرجا که میخواستن یک کار بیهوده بهم بسپرن میگفتن،درسته 8 سال icuکار کردی،ولی اینجا تازه اومدی ..
هرجا میخواستن یک کار سنگین بهم بندازن میگفتن درسته اینجا تازه اومدی ولی بالاخر 8 سال تو icu بودی باید بلد باشی ….
فشار ذهن استاد….جدا از تموم خستگی ها و فشار جسمی ….فشار ذهن داشت منو خورد میکرد …
یادمه حتی نمیتونستم توی سایت فعالیت کنم…
زیرِ سرُم قرآن میرفتم شیفت….
با گریه برمیگشتم….
تنها همدم من یک دفترو خودکار و صدای قرآن بود و یادآوری آموزش های شما …یادآوری تجربه های شما …
به خودم میگفتم یادته استاد از قم رفت بندر عباس و از صفر کلوین همه چیز رو ساخت …؟
استقامت کن سعیده …
شب که میشد خودمو محکم بغل میکردم…صدای قرآن رو میزاشتم بالای سرم …میرفتم زیر پتو،تا حتی خدا اشکامو نبینه ….
من میدونستم این مسیری که باید بگذرونم ….من ایمان داشتم مو لای درز درستی قانون نمیره …
استاد میدونی چقدر آشنا و رییس وروسا بودن که فامیل سببی و نسبی بودن و میتونستم برم ازشون خواهش کنم منو ببرن ی جای دیگه…؟
ولی من زیر فشار،توحید عملی رو تمرین و تکرار کردم …
من با قانون پیش رفتم …
من میگفتم من این چالش رو حل میکنم،من درستش میکنم
همونطور که قبلا ساختمش …
استاد اصلا هم راحت نبود …واقعا راحت نبود…
تموم شرایط برخلاف من و خواسته های من پیش رفته بود…
ولی من استقامت کردم …
خسته شدم …گریه کردم…به جان خدا غر زدم ….
ولی تسلیم نشدم …
گیوآپ نکردم ….
إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ(30فصلت)
بی تردید کسانی که گفتند: پروردگار ما خداست؛ سپس [در میدان عمل بر این حقیقت] استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان نازل می شوند [و می گویند:] مترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتی که وعده می دادند، بشارت باد.
جواب داد استاد ….قانون جواب داد….من ساختمش….من درستش کردم….
در عرض دوماه،من از پس سنگین ترین بخش و شیفت هاش براومدم.
من بعد از 8 سال با بزرگسالان کار کردن،مثل آب خوردن پرستاری کودکان رو یاد گرفتم.
روزهایی بود که از حجم فشارکار و مسئولیت های توی شیفتم،حس میکردم داره جونم از بدنم جدامیشه…حس میکردم الاناست که بمیرم….فکر میکردم من هیچ وقت نمیتونم این حجم از کار و مسئولیت و پرستاری با حساسیت بالا برای کودکان رو مدیریت کنم….
استاد الان فقط بعد دوماه ….
به همون سعیده که دفتر تجهیزات میدادن میگفتن برو جاچسبی هارو بشمر…میگن شهریاری ببخشید این دوتا مریض بدحال رو میدیم به تو …تو از پسش برمیای …میترسم بدیم به فلانی ،مریض میس بشه ….
الان به جایی رسیدم که یک سالن بخش رو میسپارند به من میگن حواست به اون یکی پرستار هم باشه…
اون همکاری که روزای اولی که اومده بودم سر کار،به ناحق رفته بود زیر آب منو بزنه و من تموم تلاشمو کردم بجای درگیر شدن ازش اعراض کنم…همون آدم استاد…همون آدم الان منو میبینه میگه کاش شیفت منم با تو بود ….
هدنرسی که بقیه پشت سرش حرفای ناجور میزنن…با من میگه میخنده،شوخی های به زبون محلی مازندرانی رو با من میکنه…دیروز بهم میگفت هنوز میخوای از پیش ما بری…؟نمیمونی اینجا…؟
همون همکارایی که فکر میکردم من هیچ وقت نمیتونم باهاشون ارتباط بگیرم…دیروز یکیشون بعد شیفت بدوبدو خودشو رسوندبه من میگه سعیده ده بار صدات زدم چرا جواب نمیدی؟گفتم ببخشید هندزفری تو گوشم بود،جانم؟میگه میخوام مسیرم باتو پیاده برم خونه …وایسا بهت برسم….
استاد دیروز تو حیاط بیمارستان میخواستم مریضمو ببرم سیتی اسکن…یکی از مامان بچه ها رو دیدم با تعجب ازش پرسیدم مگه تو مرخص نشدی…؟
با گریه بهم میگفت نه…تو کجا بودی….تو شب تا صبح حواست به بچه ی من بود …تو انقدر پیگیر درمانش بودی…فرداش بچه م تشنج کرد الان تو icu بستریه…کاش هیچ وقت نمیرفتی
گفتم دورت بگردم،اینجوری که میگی نیست،آزمایش بچه مختل بوده،منم بودم ممکن بود این اتفاق بیفته …
باز با گریه میگفت …نه تو حواست بود …تو بالاسرش وایساده بودی ….
اون سعیده که حتی با وحشت به مدل رگ گیری از بچه ها نگاه میکرد و ذهنش میگفت تو هیچ وقت از پسش برنمیای….
وقتی این هارو میشنوه استاد میدونی چه اعتماد به نفسی بهش اضافه میشه….؟
من در عرض دوماه،اینجارو هم به تسخیر خودم درآوردم!
رفیق هد نرسم شدم!
کاربلد بخش شدم!
اونی شدم که دوست دارند با من کشیک باشند!
از پس سختی کار و مسئولیت ها براومدم و حالا در حد مسئول شیفت ازم انتظار دارند!
یک کاری کردم حتی اگر مریض بدحال بهم بخوره،خدا کارهاشو برام انجام میده…
خدا اینجاهم اعزام هارو ازم دفع میکنه …
هرجا گیر میکنم از زمین و زمان برام کمک میفرسته و من واقعا اون لحظه با دهن باز از تعجب میگم خدایا کجایی بغلت کنم،بیا میخوام کله ت رو ببوسم!بیا!
استاد حتما و قطعا،اگر تو اون روز های سختی که گذروندم ازم میپرسیدن میخوای اینجا باشی…؟من میگفتم نه اصلا ….
اما الان میگم آره!من باید این چالش رو تجربه میکردم!
الان روزی هزار بار میگم
دمت گرم سعیده!تو تونستی تو از پسش براومدی!
تو ساختیش!
تو اگر این جهنم رو برای خودت استیبل کردی،هرکار دیگه ای رو میتونی انجامش بدی…
خدا میدونه بعد گذروندن این چالش چقدر به احساس لیاقت من اضافه شده،چقدر عزت نفسم بیشتر شده،به چه خودباوری ای رسیدم ….
احساس میکنم دیگه هرکار دیگه ای رو میتونم انجامش بدم ….
احساس میکنم از پس هر مسئله ی دیگه ای برمیام ….
این همون پاداش جهانه …
استاد من با این عزت نفس خود ساخته …دارم میرم برای قدم های جدید ….
ذهنم میگه تازه اینجارو استیبل کردی….!کجا …؟
منم بهش میگم اگر فکر کردی که فکر میکنی ،فکر نکن!:)
این شروع بازی بود ….برای حرکت کردن….برای قدم برداشتن….
برای جسارت و نشون دادن ایمان ….
من از استادم یاد گرفتم.
ایمانی که عمل نیاورد،حرف مفت است:)
استاد میدونی چی جالبه ….؟
من درخواست یک بیزنس شخصی،کار راحت،درآمد بالا دادم …وخدا منو فرستاد تو شرایط کاری سخت تر از قبل
من درخواست یک خونه ی بهتر و زیباتر دادم…خدا منو از خونه ی شخصی و مستقلم آورد توی یک اتاق سی متری…
من درخواست یک رابطه ی عاطفی دادم طبق قوانین دوره ی عشق و مودت…و از همون رابطه ای هم که داشتم دور ودور و دورتر شدم ….
واینجا استاد….!
اینجایی که الان هستم دقیقا نقطه ی عطف داستانه :)
اینجا همون سکوی پرتاب من به سمت خواسته هامه ….
اینجا همونجایی که جهان داره کارهای اداری رو به سرعت هرچه بیشتر انجام میده …
جنگل رویاهایی که دیگه رویا نیستند به زیبایی هرچه تمام تر داره رشد میکنه …
و من این مسیر رو ادامه میدم…
با ایمان …با قدرت ….
مو لای درز قوانین خداوند نمیره
سُنَّهَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا
خدا روشی ثابت و قطعی مقرّر کرده است که از پیش جاری بوده است، و هرگز برای روش خدا تغییر و تبدیلی نخواهی یافت
من قدم به قدم جا پای مسیری که شما سال ها قبل رفتی میزارم و با نورِ توحید کل زندگیم رو میسازم ….
و استاد جانم!
و البته کار من از شما خیلی خیلی آسونتره …
چون شما استادی مثل استاد من نداشتی :)
خدایا شکرت برای همینجای زندگیم….برای اینکه کل زندگیم رو غرق نور خودت کردی…
برای اینکه همیشه خودم رو در آغوشت احساس میکنم ….
پردهٔ شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی
در تو، تنها عشق و مهر مادری است
شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است
نیست بازی کار حق، خود را مباز
آنچه بردیم از تو، باز آریم باز
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایهاش سیلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغیان میکنند
آنچه میگوئیم ما، آن میکنند
ما،به دریا حکم طوفان میدهیم
ما به سیل و موج فرمان میدهیم
نسبت نسیان بذات حق مده
بار کفر است این، بدوش خود منه
به که برگردی، بما بسپاریش
کی تو از ما دوستتر میداریش
نقش هستی، نقشی از ایوان ماست
خاک و باد و آب، سرگردان ماست
قطرهای کز جویباری میرود
از پی انجام کاری میرود
ما بسی گم گشته، باز آوردهایم
ما، بسی بی توشه را پروردهایم
میهمان ماست، هر کس بینواست
آشنا با ماست، چون بی آشناست
الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَهً عِنْدَ اللَّهِ ۚ وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ(20 توبه)
کسانى که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداختهاند نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اینان همان رستگارانند.
خدای بینظیرمن….به ما قدرت تسلیم بیشتر…ایمان بیشتر…و جهاد در راه خودت رو عطا کن….
تنها تورا میپرستیم …و تنها از تو طلب یاری میکنیم…
ما را به راه راست…به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن…
إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِکَهِ مُرْدِفِینَ
(به خاطر بیاورید) زمانی را از پروردگارتان کمک میخواستید؛ و او خواسته شما را پذیرفت (و گفت): من شما را با یکهزار از فرشتگان، که پشت سر هم فرود میآیند، یاری میکنم.
به نام خداوند مهربانی ها
سلام
سعیده جان نمی دونی با این دیدگاه های توحیدی خودت چه کار ها که با قلب ما نمی کنیم
چقدر ایمان ما به این مسیری که داریم در اون قدم بر میداریم و متفاوت با اکثریت جامعه است رو محکم تر می کنی
من قلبا سپاسگزارم به خاطر تمام دیدگاه های زیبایی که می نویسی و مثال های شخصی ای که از ایمان عملی خودت در شرایط به ظاهر سخت ، می نویسی
شاید شما ته ذهنت این باشه که این کار ها رو برای خودت انجام میدهی و این رد پاها برای خودت مفیده ولی…
به هر حال برای منی مه دارم هر بار از دیدگاه هایت استفاده می کنم و انگیزه می گیرم و ایمان در دلم زنده میشه
برای منی که با دیدگاه هایت یاد خدا در دلم زنده میشه
برای منی که با دیدگاه هایت دوباره به یاد میارم که خداوند یک سیستم هستش و رفتارش هم سیستمی هستش ، اگر من سمت خودم رو درست انجام بدهم ، خداوند بدون برو برگرد سمت خودش رو درست انجام میده و هرگز زیر وعده ی خودش نمیزنه
برای من …. کمترین کار اینه که برایت بنویسم و تشکر کنم
خدارو شکر می کنم به خاطر حضورت در این خانواده توحیدی خدایا شکرت
سلام وقت بخیر دوست عزیز
چقدر کامنت شما عالی و تاثیر گذار بود اشکم رو درآورد. چقدر در این کامنت قرابت و نزدیکی به خداوند رو از شما دیدم.
حالم دگرگون شد. چه ارتعاش والایی چه حال خوشی
متشکرم ازت دوست عزیزم واقعا خوشحالم که با این گروه مقتدر هم فرکانسم
سلام دوست عزیز. چقدر عالی توصیح دادین .چقدر احساستون رو عالی انتقال دادین .چقدر از نوشتتون انرژی گرفتم .چقدر قانون رو عالی درک کردین .امیدوارم همیشه حالتون عالی باشه وباتمامی چالش هاتون به بهترین نحو برخورد کنین وموفق باشین .سپاسگذارم خدایم هستم که دوستانی با فرکانسهای بالایی رو اینجا داریم .امیدوارم با بودن کنار هم پیشرفتامون هر روز بیشتر باشه . موفق وسربلند باشین
سلام سعیده جان
عزیزم من سپاسگزارم بابت این همه زیبایی و درس که توی هر کامنتتون با ما به اشتراک میگذارید،واقعا از کامنتاتون نهایت انرژی و اقتباس رو میگیرم مرسی که انقد قشنگ مینویسی،انشالله در پناه خدای مهربان سلامت و شاد باشی و پیشرفت های بیشتری داشته باشی دوست خوبم
به نام خدای مهربونم
سلام به دوست عزیزم سعیده جان
دختر جان اشک منو دراوردی دختر تو بالای بالایی تحسینت میکنم دوست من و با کامنت زیباییت منو دگرگون کردی خدایا عاشقتم من
چقد توحیدی هستی دختر و مطمین باش با این چالشها بزرگ میشه این ها اول راه و نتایج عالی ترت داره میاد
نصر من الله و فتحا قریب
تا الان دارند اشکهام میان
دختر بزرگیت مبارک
با ایمان جلو رفتی و نتایجت هم میاد خدایا شکرت همیچین دوستان خوب و عالی دارم
شاد و ثروتمند باشی در پناه حق
سلام دوست عزیزم
امیدوارم همیشه حال دلت خوب و عالی باشه و بهترین ها برات رقم بخوره
چقد قشنگ و دقیق و دلی حرفاتو زدی چقد بجا آیه های قران رو تو متنات جا دادی چقد ذوق زده شدم داستان زندگیتو خوندم و چقد بهم انرژی و حال خوب دادی…
خداروشکر که همه چی داره بر وفق مرادت پیش میره
منی که الان شیف شبم و داستان چالشت رو خوندم و کلی حال دلم خوب شد….
سلام دوست عزیز چه کامنت زیبایی واقعا لذت بردم حتی اون آیه ای که درمورد استقامت بود هم واقعا نشانه ای برای من بود امشب اتفاقی افتاد که به خدا گفتم چرا بعد از این همه تلاش جواب نمیگیرم که با کامنت شما مواجه شدم گفتم زهرا بقیشم دووم بیار تا وارد بهشتی بشی که خدا قولش را داده تو میتونی و از پسش برمیایی
دوست عزیز ان شاالله همیشه موفق و پیروز شاد و خوشحال باشید
سلام سعیده عزیزم
دختر خوب بالاخره اشکم رو درآوردی من امروز بخاطر توحید شما اشک ریختم و با خدا عشق بازی کردم
منم استقامت میکنم بیشتر از قبل
منم موحدتر میشم بیشتر از قبل
منم تسلیم تر میشم بیشتر از قبل
عسل بانوی عزیز مررررسی بخاطر وجود مقدست
مررررسی که هستی و با کامنتهات ما رو هل میدی
سلام سعیده خانم
ماشاء الله به این قلم زیبا و شیوایی که داری
ماشاء الله به این عشقی که برای بیان جزئیات رویدادها داری
ماشاء الله به این نفس گرم و دلت که پرنور است از عشق الله
من صبح های اول وقت که به سراغ ایمیلم میروم، می بینم کلی ایمیل از بچه های عزیز سایت برام اومده، ولی اول از همه می گردم دنبال اسم شما و تا می بینم که شما کامنت جدیدی گذاشته ای، با عشق روی آن کلیک میکنم و با لذت آن را می خوانم.
انگار که یک دوره مختصر و چند دقیقه ای برای من گذاشته شده
چقدر خوبه که جزئیات را می نویسید تا ما هم یاد بگیریم چیزهایی که یادگرفتنی است
در آخر کامنت زیبا و توحیدی شما، وقتی دیدم اشعار پروین اعتصامی را نوشتید، به یاد فایل توحید عملی 9 استاد افتادم که در ماشین و در حین حرکت ضبط شده بود.
آن فضای بارانی و مه گرفته و رویایی برایم تداعی شد و اشکم سرازیر شد
امیدوارم روز به روز، خبرهای خوب و بهتر و بهترتری از شما بشنویم :)
سلام سعیده جان.
ارادت
یه موضوعی خواستم خدمتت بگم
اگه داری روی خودت کار میکنی باید هر روز اوضاع بهتر بشه..
اگه تضادها داره بیشتر میشه یه جاهایی داری اشتباه میری
اگه داری عالی کار میکنی قرار نیست بهتر شدنت و رشد شخصی و کاری شما و رشد در تمام حیطه ها از راه سخت بگذره
نمیدونم چرا این جملات واست نوشتم ولی مطمئنم کلید میده دستت.
تو دختری هستی که داری عالی کار میکنی ولی چرخ هنوز سخت داره میچرخه.
جلسه آخر قدم 12 رو یکبار دیگه مرور کن..هر چقدر بیشتر و بهتر کار کنی تضادها کمتر میشه ..
جلسه پنجم قدم چهارم رو که میگه همه چی باید راحت بدست بیاد رو یکبار دیگه مرور کن.
مسیرتوحید درسته ولی چاله چوله ها زیاده.ببین شاید باید تغییر لاین داشته باشی تو جاده توحید.
کامنتهات همیشه چیزی برای یاد دادن داشته.ممنونم ازت.
سلام به شما دوست عزیزم
خیلی سپاسگزارم از کامنتی که نوشتین هرچند کامنت شما درباره سعیده عزیزم بود ولی من نشونه هایی برای خودم ازش دریافت کردم و چقدر عالی کمکم کرد .
دم شما گرم بزرگوار
دوتا فایلی که از دوره مقدس 12قدم گفتین و مجدد مرور کردم .
چقدر زیبا نوشتین که مسیر توحید
درسته و یه وقتایی ما باید تغییر لاین بدیم واقعا درسته وحظ کردم
وارد دفترم کردم این جمله تا باز یادم باشه که باید آسان باشیم برای آسانی ها و رو باورهامون هرروز کارکنیم و تعهد بدیم وعمل کنیم .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله.
سلام آقای ظاهری عزیز
دوست و هم خانواده توحیدی من
پیام شما هم برای من بود، هم برای سعیده جان و هم برای همه دوستانی که در مسیر زیبای توحیدی، دارن روی خودشون و باورها و افکار و زندگیشون کار میکنن ولی یه جاهایی از مسیر حس تقلا کردن و زور زدن داره براشون و حس ِ “آسان شدن برای سختی ها”،
چقدرررر زیبا این مطلب رو بیان کردی که:
“اگه داری روی خودت کار میکنی باید هر روز اوضاع بهتر بشه..
اگه تضادها داره بیشتر میشه یه جاهایی داری اشتباه میری
اگه داری عالی کار میکنی قرار نیست بهتر شدنت و رشد شخصی و کاری شما و رشد در تمام حیطه ها از راه سخت بگذره …”
من به این پیام و تذکر و آلارم نیاز داشتم که شما پیام آور ِ خدایم بودی برایم برای ابلاغ این پیام از سوی رب ِ مهربانم
بینهایت از شما سپاسگزارم که در مدار بسیار عالی قرار داری
و تحسین میکنم شما رو که زندگی توحیدی ِ بسیار زیبایی برای خودت ساختی
گوارای وجودت دوست توحیدی من
در پناه الطاف الهی، همیشه سلامت، شاد، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی
خدایا شکرت، خدایا صدهزار مرتبه شکرت
سلام سعیده عزیز
خوشحالم که انقدر عالی روی خودت کار میکنی
چقدر جای تحسین داری
اشکم رو در اوردی با ایات قرانی که گزاشتی و خودت رو مثل ابراهیم تسلیم خداوند کردی
تو بهم درس دادی ازت یاد میگیرم
توی هر شرایطی که هستی تسلیم باشی
چقدر قران قشنگ ارامش میدهد به انسان تو با نوشتن هات باعث گسترش جهان شدی و چقدر اموزنده و پر بار هست برای ما نوشته هات
و چقدر ایمان قوی دارید به مسیر و قانون خداروشکرررررررررر
ان شاالله به زودی از خواسته ها و نتایج خیلی بزرگت بنویسی
سلام به سعیده جان عزیزم ماچ به قلب باایمانت عزیزم
ماچ به عملگرایی وموحدبودنت عزیزم
چقدرلذت بردم ازکامنت زیبات وباخوندنش اشک ریختم از ایمانت به قانون ثابت خدا چقدر تحسینت کردم وچقدربخودم گفتم لیلا باید اینجوری عملگراباشی باید اینجوری ارزش قائل باشی برای رشدکردنت بااین آگاهی های خالصکه بری تواین شرایط شیفت بدی اما بیای وکامنت هم بزاری
سپاسگزارم بابت آیه های قشنگی که مرتبط بابحث می زاری عزیزم چقدرازت چیزی یادمیگیرم
توهم شدی یکی ازدوستان موفقم که لیست کردم موفقیتهاتو که دوست دارم ذهنیت محدودکننده مو بادیدن موفقیتهای قشنگ وخالصت تبدیک کنم به ذهنیت قدرتمند کننده توفوق العاده ای سعیده ی عزیزم برات آرزومیکنم که بهترین رابطه رو باعشقی خالص پرازتوحید تجربه کنی عزیزدلم
از همینجا بغلت میکنم ودرآغوش میگیرمت وماچ میکنم به صورت قشنگت وبه قلب مهربون ومومن ت عزیزم تو مصداق این آیه ی قشنگی که امروز توکامنتم نوشتم
احزاب:23
مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا
از میان مؤمنین، [آزاد] مردانی هستند که بر آن چه با خدا پیمان بسته بودند صداقت ورزیدند؛ پس بعضی از آنها عهد خویش را به پایان رساندند [=در راه حق جان باختند] و برخی در انتظارند و [این جانبازان، در تغییر عهد و پیمان با خدا] هیچ تبدیلی نکردند.
دوست دارم ایمان وعملگرایی عالی وخالص تو یادبگیرم ودرخودم ایجادش کنم
اینروزها دارم باوضو کامنت میزارم باوضو آگاهی های ناب استادعزیزمو گوش میدم وصلاتمو خالص ترمیکنم ایناروازتو مهربون یادگرفتم سپاسگزارم سعیده جان عزیزم سعادتمندبشی درکنار عشق خالص وتوحیدی مثل خودت عزیزدلم
سلام به عزیزانم درسرزمین توحید
امروزبه یه چالش وتضاد خوردم که میخوام اینجا ذهنیت محدودکندده مو تبدیل کنم به ذهنیت قدرتمندکننده
امروز من میتونستم راهی شمال زیبا بشم وچندروزی رو کنار دوستان وفامیل عزیزم که خودم وارداین مسیرزیبا کردمشون لذت بیشتری ببرم اما نتونستم راهی شم چرا؟
چون من میترسم پشت فرمون بشینم ودارم خودموفریب میدم که شوهرم نیست که من بشینم پشت فرمون چون صندلی ماشین خرابه من نمیتونم اینجوری استرس میگیرم
چون شوهرم اونقدررفته برای دیگران زحمت کشیده گردن ودستش نیازبه جراحی داره ونمیتونه بشینه پشت فرمون بلیط قطارواتوبوس هم تموم شده بود ومن نمیتونم برم این سفرزیبارو آیا لیاقت من بدلی رفتن بسفری که خدابرام هماهنگ کرده گره خورده به این محدودیتهام کی بایو این محدودیتهاموتبدیک به قدرتمندی کنه بجز خودم؟؟
خدایا من بخودم ظلم کردم تو منزخی ازهرعیبی من غیرتوروپرستیدم فککردم شوهرم مسئوله نه خودم فککردم ترسم قدرت داره نه تو ونه خودم خدایا حالا میخوام درستش کنم یاریم کن
این ردپارواینجا گذاشتم تا یه اهرم رنج بدای خودم بسازم که این لذت رواز خودم باترسخام دریغ کردم خدایا منوببخش که بخودم ظلم کردم خدایا یاریم کن تا باورکنم که نمیمیرم بدم بشینم پشت ماشین اصلا بمیرم ترراه رسیدن به آرزوم بمیرم بهتره یا تو رکود و باتلاقی که باترسهام توش گیرکردم
من از امروز میدم تودل این ترسم وروزی حتی 10 دقیقه میشینم پشت ماشین یاراننده میشم یا میمیرم
بسه اینهمه حسرت رسیدن به فلان آرزو ورویام خدایا بَسَمِه
لیلا حسینی 1402/10/18
سلام سعیده خانم مهربان و توحیدی
واقعا کامنتهای تو توحید عملی رو به جان آدم تزریق میکنه من از این کامنت امروزت آنقدر سرمست شدم و اونقدر نور ایمان و امید و توکلت قلبم رو روشن کرد که نتونستم ازت تشکر نکنم واقعا ازت سپاسگزارم که پیامهات اینقدر تاثیرگذار و روحیه بخشه که تا عمق جان آدم نفوذ میکنه و قلب آدم رو سرشار از نور امید و ایمان عملی میکنه
میخواستم این رو بهت بگم که خواهر دوست داشتنی و مهربانم تو فقط پرستار بیمارستان نیستی تو توی این سایت هم داری پرستاری مارو میکنی چه کسی بهتر از تو میتونه اینقدر قلب ما رو نورانی و مملو از نور امید و ایمان کنه که تو از پسش برمیای بدون اغراق بگم بعضی از کامنتهای تو حتی به اندازه یک دوره آموزشی 10 میلونی ارزش داره
خدارو صد هزار مرتبه شکر که با کمک خدا از پس سختترین چالشهای زندگیت بر میای و اونها رو تبدیل به حکمت میکنی
تو باید به تمام آرزوهات برسی مگه کسی یا چیزی میتونه جلوی عدالت خدا رو بگیره اگه تو به آرزوهات نرسی پس کی برسه
انشالله که همچنان با لذت و قدرت از لحظات شگفت انگیز زندگیت بنویسی که تک تک لحظه هات برای ما درسه و یه روزی این پیام رو ازت بخونیم که تمام قله های موفقیت توی بیمارستان رو فتح کردی و چون دیگه اونجا جایی برای رشد بیشتر نمونده خدا به کسب و کار شخصی خودت هدایتت کرده و حالا داره توی بیزینس شخصی خودت بزرگت میکنه
سایه ات همیشه مستدام باشه انشالله
سلام به سعیده عزیز
که ایچنین مقاومت و جهاد کردی و پاداشت رو گرفتی .
آفرین ، تحسینت میکنم ، حین خوندن کامنتت همش تحسین کردم و آفرین گفتم ، از صمیم قلبم بهت تبریک میگم سعیده عزیز .
وقتی کامنتت رو خوندن کلی تحسینت کردم و آفرین که چقدر خوب عمل کردی ، یاد داستان آزاده عزیز افتادم که میگفت با وجود اخلاق آن خانم کنارش کار کردم و آموزش دیدم، راستش وسطاش یه نجواهایی آمد که نکنه سعیده اشتباه کرده و نباید میرفته و … در آخر کامنتت یاد استاد و بندرعباس و کار سخت و آیات قرآن ، دیدم این ذهن که می خواد آن مسیر درسته رو در نظر من بد جلوه بده .
آنجایی که از درخواستت از خدا میگی که رابطه عاشقانه می خوای و داری از آن فرد دور و دورتر میشی یاد صحبت های استاد تو دوره دوازده قدم ، قدم 5 جلسه 4 افتادم ، اگر احساست خوبه ، هر اتفاقی بیفته به نفع تو .
امروز دنبال جواب سوالم بودم چرا با چالش ها روبرو نمیشم ، چرا کارها رو نیمه رها میکنم ، چرا اینقدر میترسم؟
از خدا هدایت خواستم و خواستم جوابم رو بده .
با خوندن کامنتت و آن نجوای ذهن ، فکر کنم دلیلش همون ذهنیت محدودکننده بجای ذهنیت قدرتمندکننده است ، وقتی با چالشی روبرو میشم بجای اینکه به خودم بگم اگر موفق بشم ، اگر بتوانم ، اگر از پس این مشکل بربیام چه اتفاقات خوبی میفته ، چقدر اعتماد بنفسم بالا میره و … برعکس عمل میکنم. همونطور که تو عمل کردی و با باورهای درست و قدرتمند ذهنت رو بمباران کردی.
إِنَّمَا ذَٰلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ
خدای بی همتای من به ما قدرت تسلیم بیشتر ،ایمان بیشتر و جهاد در راه خودت رو عطا کن
در پناه حق
به نام خداوند مهربان و بزرگ
به نام خدای که همه چیز میشود همه کس را
به نام خدای که عشق مطلق هست نور مطلق هست خیر مطلق هست
سلامممم رفیق گل من
سلام سعیده عزیزم خوبی جانم ؟
سلامممم رفیق واقعی خدا
سعیده عزیزم من با تمام قلبم تحسینت میکنم میدانی با قلبم تحسینت میکنم روح پاک و با عظمت خدا
میدانی سعیده عزیزم روزای اول که وارد سایت شده بودم از همان زمان با کمنت هایت مواجه میشدم اولا بخاطر باور های محدود کننده ام حسادت میکردم میگفتم این راست نمیگه مگر داریم ؟
میدانی حالا خودم تجربه میکنم
حالا خودم میگم خدایااا شکرت که با قانون آشنا شدم
خدایاااا شکرت که دوره احساس لیاقت را دارم
خدایااا شکرت که روی خودم کار میکنم
میدانی سعیده عزیرم خدا شب و روز همرایم صحبت میکند خدا برایم راه نشان میدهد
من جای هستم که کاملا آینده نامعلوم دارم و با تمام وجودم فقط به خودش توکل کردیم
همیشه میکویم خدای من خدای شناخته شده هست من میدانم چطور هدایتم میکند
میدانی من از خدا خواستم که به درآمد برسم در کشور خودم میخایم کار عالی داشته باشم طبق قانون توجه هر روز توجه کردم هر روز شکرگذاری کردم امروز خدا برایم گفت پاکیزه برایت انجامش دادم میدانی خودم برایت حلش کردم عزیزم حالا رهایش کن اصلا فکر نکن فقط لذت ببر و کاملا رهایش کن یعنی آنقدر خدا واضح با من حرف میزند که میگویم خدایاا غیر از نزد تو کجا میتوانم بروم
وقتی که آغوش تو این قدر امن هست وقتی که آغوش تو اینقدر زیباست کجا برم ؟؟؟
میدانی سعیده عزیزم از استیبل هایت گفتی از نرمی مردم گفتی منم تجربه اش دارم و از خوشحالی پرواز میکنم
من همیشه فکر میکردم باید پولدار باشی باید شیک پوش باشی باید مغرور باشی باید فلان چهره را داشته باشی تا مردم همرایت مهربان باشد ولی میدانی حالا پاکیزه سابق نیستم خود خود واقعی ام هستم با لباس ساده و بدون آرایش میرم بیرون که در گذشته حتی فکرش را هم نمیکردم ولی از زمین زمان عشق و احترام دریافت میکنم خودم تعجب میکنم میدانی انگار تمام مردم فرشته های از خداوند هستن آمده اند تا به من خدمت کنند
امروز مادرم مرا خرید کردن برد تا همرایش کمک کنم بهترین افراد همرایم رو به رو میشدن انقدررر با لطف خوش آنقدر با مهربانی آنقدر با عشق رفتار میکردند که خودم تعجب میکردم ولی من میدانستم که از کجا آب میخوره قانون قانون
توجه به نکات مثبت احساس لیاقت
بهترین دوکاندار ها که با عشق حرف میزدند با تخفیف عالی برای ما جنس میفروختن
میدانی حتی ما یک بکس بخاطر سفر برادرم خریده بودم یکی از بچه ها آمد گفت بتین برای من تا برای تان نگهداری کنیم شما به راحتی خرید کنن من ماندم بخدا تعجب کردم گفتم قانون چقدرررر زیباست
یعنی بار ها صدای استاد در گوشم میامد شما وقتی تغییر کنید واکنش جهان هم تغییرمیکند
شما وقتی شعله های احساس لیاقت در خودتان شعله ور میکنید جهان بیشترش میکند جهان کمک میکند بیشتر شود
ما در جهان جادویی زنده گی میکنیم وقتی به خدا توکل میکنیم وقتی آرامش داریم وقتی تغییرات در فرکانس ما ایجاد میشود به راحتی خودش را در جهان بیرون نشان میدهد
خداوند زیباست
قانون خدا خیلییییی زیباست
خدایااااااااا کرورررر کروررررر شکرت
شکرت
سعیده عزیزم دوستت دارم و همیشه برایت از خداوند بهترین ها را میخواهم
الهی روزی مثل آزاده عزیز کنار استاد باشی و از نتایج قشنگت بگوی قشنگ من
بوس به صورت زیباست
اندکی صبر سحر نزدیک هست
سلام به پاکیزه جانم.
اول که چشمم خورد به پروفایلت کلی ذوق کردم از دیدنت در این لباسِ زیبای محلی و سنتی.
با صورتی زیبا و سرشار از آرامش و نشاطِ درونی.
بَه بَه.
خداوند حافظت باشه هر لحظه.
چقدر زیبا نوشتی.
به عمقِ قلبم نفوذ کرد.
تقریبا همه ی کسانی که توی این مسیر هستن رفته رفته به اندازه ی بهبودهایی که تو خودشون ایجاد کردن، لحظاتِ خوشی که تو توی کامنتت نوشتی رو تجربه کردن و میکنن.
دیگه کم کم باورش برامون سخت نیست…
به قول تو، منم اوایل سخت باور بودم، با دیده ی شک بعضی کامنتها رو میخوندم، منم حسادت میکردم، توجه نمیکردم و رد میشدم سرسری از تجربیات و حسِ بقیه…
اما حالا که خودمم به اندازه ی ظرفیتم، دسترسیم به این نعمات و نتایج باز شده، خیلی راحت تر باور میکنم که بله شدنیه، نتایج و حس خوبی که بچه ها مینویسن حقیقیه، باور پذیره…
میشه…
الهی شکرت برای همه مون، برای خودم.
برای لیاقتی که پیداش کردم تو خودم برای باز شدن دسترسیم به این نعمت ها و روزی ها.
امروز به مامانم میگفتم با علم به اینکه خدا هست، بهترین چیدمان رو میکنه برامون وقتی ازش درخواست میکنیم، باز هم در گرفتن نتایج عجله داریم…
پا میکوبیم زمین با لجبازی میگیم الان…
خواهرم حرف زیبایی زد در رابطه با این کلامم.
گفت اینجاست که تفاوتِ بینِ آدم ها از میزان توکل و باورشون نسبت به خدا معلوم میشه.
تو خوشی که سپاس گزار هستیم، تو چالش برخوردمون چیه؟
تازه اگه تو خوشی گرفتارِ بادِ غرور نشیم و سپاس گزار باشیم.
فکر نکنیم این که طبیعیه، خودم رسیدم بهش و نادیده بگیریم فضلِ خداوند رو در اجابتِ درخواست هامون.
بسیار لذت بردم از کامنتت.
ممنونم که نوشتیش.
یه چیز باحال بگم:
دقیقا قبل کامنتت یه چیزی از ذهنم رد شد:
اینکه من گاهی حوصله ی خوندنِ کامنتهای پاسخِ دوستان برای هم رو ندارم…
چیه، میخوان تشکر کنن فقط از فرد و چیزی برای من نداره.
بهبودگرام گفت: اشکالی نداره، خب نخون، هر کامنتی که صدات کرد رو بخون، برات جذاب بود رو بخون، اصراری نیست روی خوندنِ همه ی کامنتها که، کامنتهای مورد علاقه ی خودتو بخون…
بعد چی شد؟
تو ایمیلم داشتم دونه دونه کامنتهای بچه رو باز میکردم که رسیدم به تو.
باز کردم، دیدم پاسخ به سعیده جان هست.
هدایتی پیام رو خوندم.
و دیدم چه جالب، دارم پاسخِ دوستان به دوستان رو میخونم، که اتفاقا کامنت جذاب و دلچسبیه و اتفاقاً چقدر روم تاثیر خوب گذاشت و خوشم اومد…
ثابت شد بهم که نگاهِ بهبودگرام، باعث شد اتفاقا تو طرزِ تفکرم اصلاحاتی صورت بگیره…
مهم نیست کامنت مستقل میخونم یا پاسخ.
کامنت برتر تو صفحه اصلی میخونم یا نه.
کامنت ستاره دار و پر امتیاز میخونم یا نه.
مهم نیست کی مینویسه با چه اسم و پروفایلی، خانم هست یا آقا.
مهم نیست نویسنده ی کامنت چند ستاره داره.
مهم اینه کامنتِ هدایتی بخونم.
هر جایی هم فرکانس بودم، خوندن رو ادامه بدم، نبودم هم فدای سرم هیچ اشکالی نداره، احتمالا اون لحظه من تو مدار و فرکانس اون کامنت نیستم.
زمان و انرژی مو میذارم رو کامنت هایی که برای من هستن.
برای بهبود من.
و دقیقا اگه تسلیم باشم، دکمه ذهن و حساب گری هاشو کنار بذارم و خاموش کنم، اتفاقاً هدایت میشم به کامنتی که برای منه، مناسب برای من و احوالاتمه.
ماچ و بغل و عشق فراوان از سمانه جان به پاکیزه جان.
همیشه از درون بدرخشی عزیزم.
همه مون همینطور.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خداوندا خیلی سپاس گزارم برای برکتِ کامنت های بامداد امروز، هم اونایی که خوندم، هم اونایی که نوشتم.
سلام سعیده جان
ماشاالله ماشاالله آفرین به تو
واقعا آفرین واقعا دم شما گرم ،
چه معجون خوشمزه ای درست کردی با سرگذشت سعیده که من لذت بردم از این کامنت ،از این شجاعت و جسارت و اقدام ، لذت بردم از این الگوی توحیدی ، لذت بردم از دیدن تصویر این دختر قوی از خوندن کلمات توحیدیش ،افرین چقدر من تحسینت کردم ،ماشالله به این توانایی کنار اومدن با چالش ها و مسأله هایی که باید حل بشه ، آفرین به شما که در محیط جدید و غریب و ناآشنا درگیر واقعیت پوچ نشدی ،به خوبی تونستی اعراض کنی از ناخواسته که پشتیبانش یک ایمان ساخته شده ی قویه که در عمل اینطوری میتونی از ناخواسته اعراض کنی ،از هر چیزی که در راستای قانون نیست ، و آفرین به بنده ی باایمان خدا که محیط و مجبور کرده که به سازش برقصه ،به ساز محیط نرقصیده ، گریه کرده ،فشار روش بوده ولی تونسته رب رو ببینه و تونسته که بی نیاز بودن از هر چیزی و هر کسی به غیر خدای خودشو تمرین کن در عمل ،افرین آفرین آفرین ، لذت بردم از مسیری که طی شده ، از ایمانی که مستحکم تر شده ، از انسانی که توانایی حل مسعلش و اشتیاقش برای چالش های جدید بیشتر شده ، از دختری که با ترس هاش روبرو شده و چندین مدار رفته بالا و تونسته به قول این فایل موهبت بعد انجام کار و ببینه نه فقط تمرکزش رو سختی های راه باشه ،ماشالله به تو ،ماشالله که انقدر زیبا و با ایمان احساس لیاقت رو بیشتر و بیشتر در خودت ایجاد کردی که خیلیها توهمشو میزنن در صورتی که احساس لیاقت و ارزشمندی رو باید بسازیم با اقدام هامون در مسیر خواسته ها و روبرو شدن با ترس هامون نه با عبارت تاکیدی و تکرار ،
و یاد جمله فصل 5کتاب رویاها افتادم که میگه ،فرصت زمانی به ما داده میشه که با یه ترسی روبرو بشیم .
در پناه الله یکتا باشی دختر توحیدی .
سلام آبجی عزیزم خانوم شهریاری نازنین و زیبا
طبق معمول اشک شوق و تسلیم بودنو سرازیر کردی از چشمان ما
این روزا خیلی درگیر چالش بودم و اعتراف میکنم خیلی مواقع احساس عجز و ناتوانی میکنم با اسنکه میدونم چالشهای زندگی منه و دارم یاد میگیرم ،با اینکه میدونم مسیر تکاملی من هستش و باید طی بشه
دیدن شجاعت شما دیدن عمل کردن شما به قانون نور ایمان در قلب همه ما روشن میکنه و دقیقا همون جایی که احساس میکنی باید کم بیاری و ذهن شروع میکنه به بیراه رفتن ،دیدن شما و خوندن توحید عملیتون همه چس عوض میکنه و انگار باز ری استارت میشیم برای روز نو و چالشهای جدید .
خداوند هیچ وقت دیر نمیکنه ،خداوند به قلب و افکار بندگانش آگاه ،اون میدونه منی که دارم صداش میزنم و چنگ میزنم به ریسمانش امیدم به اونه و خوب میدونم یه ارباب هیچ وقت بنده خودشو نامید نمیکنه
ممنونم ازت آبجی عزیزم برای بودنت توی این مسیر …
دوستدارم آبجی
سلام
سلامی از جنس تشکر
سلامی از جنس آفرین.
آفرینی که زیر آن نمره 20 میدادند به همون خوشمزگی
درود
درود
درود
عالی بود.. خیلی عالی….
بگم اشکم در آوردی دروغ نگفتم.
دمت گرم…
انشاالله همیشه همینجور عالی باشی و بمونی…
انشا اللَّهَ همیشه پرستار قلبت باشی
ازت سپاسگزارم.
به نام خدای مهربان ️
سلام خواهر عزیز و بزرگوارم سعیده خانم شهریاری،اگر بخام بگم چقققددددرررر لذت میبرم چقققددددرررر انرژی میگیرم از دیدگاه های پر از نور و انرژی الهی تون،، به جرات میگم کلمات و جمله ها نمیتونن احساساتم رو وصف کنن،، با تمام وجودم خدارو بی نهایت سپاسگزارم که همیشه کنارم هست به بهترین مسیرها هدایتم میکنه همیشه و هر لحظه حواسش بمن هست،هر لحظه که احساس میکنه نجواهای شیطان داره به این بنده ش غلبه میکنه به نحوی نور و انرژی الهی شو تو وجودم تزریق میکنه و اینبار از طریق دیدگاه پر از نور و انرژی الهی خواهر عزیز سعیده خانم شهریاری،دیدگاهی پر از عشق،پر از انرژی،مملو از تعهد و اعتماد و ایمان،،تا الان دوبار این دیدگاهتون خوندم چقدددددرررر لذت بردم و انرژی گرفتم،، و احساس میکنم بارها بارها جا داره بخونمش تا خیلی چیزا رو بخودم یادآور بشم تا خیلی……
در کل بندگی خودشو بکنم در عمل با ایمان واعتماد وتعهد بیشتر
سعادت و سلامتی و ثروت بی پایان رو براتون ارزو دارم خواهر پر از نور و انرژی الهی
سلام به سعیده عزیزم
تسخیرهای شیک ومجلسی ت مبارک
نوش جونت باشه حال واحساس خوبت.
گوارای وجودت باشه در آغوش خدا بودن و رشد بهتر و نتایجت .
مبارکت باشه محیط جدید
فرکانس های عالیت
خیلی خداروشکر که الان فرصت هات بیشتر شده و میتونی تو سایت فعالیت کنی و بازگشت غرور آفرین ت مبارک مون باشه .
خداروشکر کنترل احساست عالی شده
باور لیاقتت بیشتر شده .
خداروشکر بخاطر ایمان وشجاعتت و تعهدت .
خداروشکر که چالش هایی که مطمئنم خلاصه شو نوشتی ،دری از موهبت ها ونعمت های خداوند بوده
الهی که بهترین نشونه ها و هدایت هارو در بهترین زمان از خداوند دریافت کنی و زندگیت الماس گونه بدرخشه عزیزم در پناه خداوند .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله.
سلام سعیده جان عزیزم شب و روزت بخیر
این کامنتی ک خوندم کامنت یک شخص معمولی نبود …
در جمله ب جمله ش عشق به پروردگار و توحید موج میزد.
اشکی و بغضی کرد منو…
چقدر لذت بردم در بسیاری از پاراگراف ها ایات قران رو با تسلط به کار بردی و چقدر کیف کردم اونجا ک نوشتی با صدای قران خلوت داری …
و لذت بردم از شهامتت جسارت و رفتار وبرخورد خوبت با بیماران و همکارانت…
بهترین ها رو واست ارزو میکنم…
شاد و سلامت و همواره پیروز باشی و به همه ارزوهای زیبات برسی عزیزم
وای که چقدر اشک ریختم با این کامنتت سعیده جان؛چه نگاه زیبایی داری به جهان هستی,چقدر تو نازنینی چقدر تو باارزشی,با تک تک کلماتی که نوشتی من رو همراه کردی با خودت,خدارو هزاران بار شکر بخاطر وجود استاد و بعد افرادی مثل تو سعیده جان
به نام خداوند یکتا
سلام به استاد عزیزم و مریم جان شایسته
من به این فایل گوش کردم و تمریناتش رو در دفترم انجام دادم با تمرکز بالا و حقیقتا این فایل اصلا رایگان نیست و استاد شما شاهکار کردی در مورد اصول حل چالش های زندگی و وقتی این تمرینات رو انجام دادم احساس میکنم الان میتونم از پس تمام چالشهایی که در ذهنم مونده بود بر بیام اگر همین شیوه و روشی که شما گفتید رو در عمل اجرا کنم. واقعا ازتون سپاسگزارم که این سری فایلها رو آماده سازی میکنید تا ما هر چه بیشتر پیشرفت کنیم. با این آگاهی ها پیشرفت نکنیم جای سوال داره.
بریم سراغ تمرین در بخش کامنتها
مرحله اول
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
حقیقتا وقتی به چالشی برخورد میکنم بسته به نوع چالش واکنشهای متفاوت نشون میدم. یک سری چالش ها که رخ میده با قدرت میرم و حلشون میکنم و یک سری چالش ها رو هم سعی میکنم نبینم و ازشون فرار میکنم. مثلا چند وقت پیش به چالش سلامتی برخورد کردم و بلعم مشکل پیدا کرده بود چون با فایلهای سلامتی سایت آشنا بودم تمام اهداف دیگرم رو به تعویق انداختم و گفتم الان هدف من سلامتی هست و تمام فایلهای سلامتی سایت رو برداشتم و شروع کردم به گوش دادن اونها و باورسازی انجام دادن و الان که دارم با شما صحبت میکنم 95٪ سلامت هستم و الان خیلی بلع خوبی دارم و خدارو بی نهایت سپاسگزارم بابت اینکه با این آگاهی ها آشنام کرده و میتونم ریشهای مسائل رو حل کنم. اما چه چالش هایی بوده که من ازشون فرار کردم؟ من چالش مالی دارم و حاضر نشدم آشغال ها رو بگذارم زیر مبل و برم کارمندی کنم برای افراد دیگه و گفتم اگر من میخواهم زندگی مثل استاد عباس منش داشته باشم و آزادی زمانی و مکانی و مالی داشته باشم باید بتونم همانند نوجوانیم که کسب و کار خودم رو داشتم و ازش درآمد خوبی داشتم باید دوباره کسب و کار خودم رو داشته باشم و ازش پول خوب بسازم و بر روی بستر اینترنت هم باشه تا هر جای دنیا بتونم انجامش بدم و همچنین پول خوبی هم برای من ایجاد کنه و به آزادی مالی برسم و استقلال مالی رو تجربه کنم. از اونجایی که مهارت بالایی در علوم رایانهای دارم تصمیم گرفتم شروع به آموزش مهارتهام به دیگران بکنم و این مهارت که همیشه حلال مسائل رایانه ای دیگران بودم رو تصمیم گرفتم ازش استفاده کنم برای جمعیت بزرگ در اینترنت. تا الان صدها آموزش با کیفیت و نتیجه بخش ایجاد کردم اما مسئله این هست که مخاطبین من افزایش پیدا نمیکنه و چالش من این هست که کسی محصولاتم رو نمیخره در صورتی که کیفیت آموزشهام بالا هست و اغلب واکنش هایی که به آموزش هام داشتم افراد رضایت داشتن و من خوب آموزش دادم. این چالش رو مدت هاست که دارم و اغلب ایده هام رو دارم اجرا میکنم ولی مسئله حل نشده و هنوز اون بازدهی که باید داشته باشم رو ندارم و من تا مدتی خودم رو گول زدم و مرتب فایل ایجاد کردم و گفتم درست میشه اما نشده و از این چالش یکجورایی دارم فرار میکنم که باید بشینم ببینم چه باورهایی دارم که باعث میشه اون اتفاق خوب مالی رخ نده. دقیقا مانند زمانی که شما دوره برگزار میکردید و کسی حتی برای معارفه رایگان شما نمی اومد این اتفاق رو من هم تجربه کردم اما شما وارد دل این چالش شدید و حلش کردید اما من دارم ازش فرار میکنم. ایدهای که به ذهنم اومده و الان با استفاده از همین فایل میخوام حلش کنم این هست که وارد حوزه هایی بشم که مخاطبین بالایی داره و مسئله خیلی از افراد هست. مثلا من لینوکس آموزش میدم الان تصمیم گرفتم که زبان برنامه نویسی پایتون رو آموزش بدم چرا که هوش مصنوعی بحث داغ این روزهاست و کسانی که میخوان در این حوزه فعالیت کنن باید زبان برنامه نویسی پایتون رو بلد باشن، اما برای این کار مهارت بالایی نیاز هست و من مهارت اولیه اش رو دارم اما اگر بخوام کیفیت آموزش هام بالا باشه باید مهارتم رو افزایش بدم و وارد چالش یادگیری بیشتر پایتون بشم و بتونم با سبک آموزشی خودم یک محصول با کیفیت و عالی تولید کنم. خداروشکر مقاومتم با این فایل برداشته شده و من قصد دارم قدم کوچک روزانه برای بهبود این چالش رو بردارم. یعنی به جای اینکه فرار کنم از مسئله مالی میخوام واردش بشم و حلش کنم به امید الله مهربان.
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
در دفترم حدود 27 چالش رو نوشتم که باید با اونها رو به رو بشم و حلشون کنم، اگر بخوام بخشی از این چالش ها رو بگم، اولین چالش که در حال فرار از اون هستم بحثی هست که استاد در یکی از فایلهاشون گفته بود که باید باورهای مالی خوب بسازی تا ایده هات پولساز بشن و من از این کار فرار میکنم و روزانه وقت نمیگذارم برای ایجاد باورهای ثروت سازی که میدونم، یعنی بشینم در دفترم بنویسم باورهای قدرتمند کننده رو براشون مثال پیدا کنم، مثل باورهایی که از چند برابر کردن درآمد در یکسال نوشتم. چالش دیگه که فرار میکنم ازش اینکه استاد در یکی دیگه از فایلهاشون گفتن که اگر میخواهی در اینترنت پیشرفت کنی باید هر روز ویدیو تولید کنی و برای یکسال 365 تا فایل ویدیویی ایجاد کنی و منتشر کنی در بستر اینترنت و من مدتی این کار رو انجام دادم اما نتونستم فشار این حد از کار رو تحمل کنم و الان هر 10 روز یکبار فایل هدیه از من منتشر میشه در بستر سایت و یوتیوب و البته چندین فایل آموزشی هم برای محصولات آماده سازی میکنم و به اونها اضافه میشه آموزش یعنی شاید من هفته ای 3-5 ویدیو تولید میکنم و قرار میدم روی سایت و یوتیوب و الان مدتی هست که در اینستگرام هم فایل تولید میکنم و پست های اسلایدی و ریلز قرار میدم و دارم سعی میکنم که در این بستر هم فعال باشم، حقیقتا من از تولید 365 فایل در سال فرار میکنم و به خودم میگم که من تواناییش رو ندارم، ایده اش رو ندارم و البته این بهانه هم دارم که سیستم من زمان میبره تا یک فایل رو رندر کنه و عملا نمیشه این میزان فایل رو تولید کرد. چالش دیگه ای که ازش فرار میکنم ویدیو آماده کردن برای حوزه اوبونتو هست چرا که میشه فایلهای آموزشی زیادی رو در این زمینه تولید کرد و من ازش فرار میکنم به دلیل اینکه میگم انرژی لازم اش رو ندارم یا تو ذهنم سخت هست برام افزایش مهارت و آموزش. چالش دیگه ای که ازش فرار میکنم پست و استوری گذاشتن مرتب و روزانه در ایسنتگرام هست و ازش فرار میکنم، و خیلی ویدیو هایی رو دیدم که ایده و الهام بخش بوده برای تولید استوری و پست در این شبکه اما خود باوری اش رو ندارم که منم میتونم چنین سبک هایی از ویدیو تولید کنم که یونیک خودم باشه و انجامش نمیدم. چالش دیگه ای که ازش فرار میکنم وارد شدن به حوزهی لینوکسهای دیگه مثل کوبونتو، کالی لینوکس، منجرو، مینت و ارچ لینوکس، راکی لینوکس، آلما لینوکس، فدورا و .. هست که من توانایی این رو دارم که در این حوزه ها هم آموزش بدم اما این کار رو انجام نمیدم و ازش فرار میکنم. چالش دیگه ای که ازش فرار میکنم این هست که تابنیلهای مناسب و جذاب برای ویدیو های یوتیوب و سایتم تولید نمیکنم که اصل ایجاد نیاز در افراد هست که به این آموزش نیاز دارن و من خیلی نیاز رو در کاربر ایجاد نمیکنم و ازش فرار میکنم و میگم استاد عباس منش این کارها رو انجام نمیده و مخاطب داره چون کیفیت کارش بالا هست و لازم به تولید این عکس ها نداره اما خب من هم کیفیت کارم بالا هست ولی مخاطب ندارم اما افرادی که بررسی کردم در این حوزه رشد کردن همشون از تابنیل های جذاب استفاده میکنن و احساس نیاز در کاربر ایجاد میکنن که کلیک کنه و ویدیو آموزشیشون رو ببینه و من از انجام این کار فرار میکنم، چالش دیگه ای که ازش فرار میکنم بحث افزایش مهارت در حوزه lpic1, lpic 2 , lpic 3 هست که خیلی از لینوکسکارها دوست دارن این دوره رو بگذرونن و من آموزشی در این زمینه تولید نکردم و البته مهارتهای لازم هم نرفتم سراغش، منظورم از مهارت این هست که کتاب های ال پیک رو کامل مطالعه کنم و مهارت هام رو افزایش بدم این کار رو ازش فرار میکنم چون میگم سخته یا میگم چه کاری هست وقتی مطالب خودم کیفیت داره چرا برم تو این حوزه هم فعالیت کنم در صورتی که خیلی از افراد دنبال یادگیری مباحث الپیک هستند و من از انجام این موضوع فرار میکنم. دیگه بیشتر از این نمیخوام در مورد چالش ها بنویسم بریم سراغ سوال بعدی
مرحله دوم:
برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده در برخورد با این چالش، سعی کن به جای تمرکز بر نتیجه نهایی، بر سفر شگفت انگیزی تمرکز کنی که برای حل این چالش، طی می کنی. یعنی به جای تمرکز بر این ذهنیت که:
” اگر شکست بخورم؛ اگر این راهکار جواب ندهد؛ اگر نتوانم با وجود تلاش مسئله را حل کنم؛ و این شکل از اگر های ناامید کننده، “
ذهنیت خود را به این سمت هدایت کن که: فارغ از اینکه من از عهده حل این چالش بر بیایم یا نه، اگر وارد این چالش شوم، فقط صرف ورود به این چالش:
چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛
بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛
توکل من چقدر بیشتر می شود؛
چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛
چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛
چه نعمت هایی به من داده می شود؛
چه پیشرفت هایی می کنم؛
یعنی، نگاه خود را از نتیجه آن چالش بردار و بر مسیری بگذار که می توانی تجربه کنی.
اگر من در زمینه پایتون حرکت کنم و مهارت هام رو بروز و با بالاترین کیفیت ارتقاء بدم و آموزش در موردش تولید کنم اعتماد به نفس بسیار بالایی پیدا میکنم، بازدید های فراوان دریافت میکنم چون نیاز اساسی جهان هست این زبان برنامه نویسی، ثروت بیشتری سراغم میاد، ایمانم به خداوند بیشتر میشه، مهارت برنامه نویسیم رشد میکنه و میتونم پروژه های مختلف در این حوزه انجام بدم، توانایی های بالقوه ای که دارم مثل سبک آموزشی ساده که شسته رفته به کاربر مطالب رو یاد میده در من بیدار میشه چون من کاملا متفاوت توضیح میدم و عملی توضیح میدم اینطور نیست که تئوری باشه، از انجام این کار انقدر اعتماد به نفس میگیرم که زبان های مختلف برنامه نویسی دیگر رو هم یادبگیرم و آموزش بدم، اتفاقات خیلی خوبی می افته.
اگر من در زمینه ی ایجاد باورهای ثروت ساز هر روز وقت بگذارم، نتایج مالیم بهتر میشه، ایده های بهتر بهم گفته میشه، توکل من به خداوند بیشتر میشه و قانونش رو بیشتر درک میکنم، آسان میشوم برای آسانی ها
اگر من در زمینه ی تولید آموزش هر روزه فعالیت کنم، بیشتر خودم رو باور میکنم، بیشتر پی به توانایی هام میبرم، زندگیم عمیق تر و با هدف پیش میره و لذت بیشتری رو تجربه میکنم، افراد بیشتری رو به سمت علم و دانش هدایت میکنم، زندگی افراد بهتر میشه بواسطه آموزش های من، مخاطبینم افزایش پیدا میکنه، مهارت آموزش دادنم بهبود پیدا میکنه، انسان بزرگ تری میشم، مهارت هام بیشتر میشه چون تحقیق بیشتری رو انجام میدم،
اگر من تابلیل های مناسبی رو برای ویدیو هام تولید کنم و در ویدیو آموزش های عملی تری رو ارائه کنم و ارزش ایجاد کنم، بازدید هام بیشتر میشه، واچ تایم آموزش هام بیشتر میشه، درآمد دلاری بیشتری کسب میکنم، افراد بیشتری با من آشنا میشوند،
اگر من پست و استوری روزانه بگذارم، تعداد فالورها بیشتر میشه، تعداد مخاطبین بیشتر میشه، تعداد لایک ها و نرخ تعامل بالا تر میشه و بیشتر پیشنهاد میشم به افرادی که خواهان آموزش هستند، درآمدم بیشتر میشه، فروش بهتری رو میتونم ایجاد کنم، ارزش بیشتری به جهان ارائه میکنم
اگر من دورههای الپیک رو به صورت آپدیت شده بگذرونم و مطالبش رو یاد بگیرم، شخصیتم رشد میکنه، مهارت هام بیشتر میشه، اعتماد به نفسم بیشتر میشه، میتونم به کسانی که دنبال یادگیری الپیک هستند کمک کنم، میتونم دوره های آموزشی الپیک رو برگزار کنم،
مرحله سوم:
کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن. یعنی آن هیولایی که این چالش در ذهن شما ترسیم کرده است را به اجزای کوچک و قدم های قابل اجرا تقسیم کن تا ترس شما از کلیت ماجرا بریزد و جرأت ورود به روند را پیدا کنی. سپس تمام تمرکز خود را فقط بر برداشتن قدم اول بگذار.
سپس هر بهبود و پیشرفتی که در مسیر تکمیل این قدم ایجاد می کنی را برای خود یادداشت کن.
با مرور این لیست، پیشرفت خود را ببین؛ خود را تشویق کن و به این شکل انگیزه خود را برای شروع قدم بعدی تغذیه کن.
طبیعتا نمیشه همه این مواردی که نوشتم رو یک دفعه انجام بدم و باید قانون تکامل رو رعایت کنم. کارهایی که باید انجام بدم از این قرار هست که باید در مورد پایتون آموزش ببینم و چندین دوره آموزشی دارم که باید همه ی اینها رو از اول مرور کنم و تمرین کنم تا مهارتم بالا بره و تو ذهنم حک بشه، ولی باید به قسمت های کوچک تر تقسیم اش کنم بنابراین اولین چالشی که انتخاب میکنم انجام بدم افزایش مهارت هام در حوزه پایتون هست و تقسیم اش کردم به قدم های کوچک که روزانه 30 دقیقه آموزش ببینم و تمرین انجام بدم که لقمه بزرگی نیست و کار سختی نیست و میتونم روزانه انجامش بدم.
همین الان بعد از انجام تمرین تمرکز بر نکات مثبت میخوام برم و قدم اول رو برای مهارت آموزی پایتون بردارم و 30 دقیقه وقتم رو بهش اختصاص بدم و مهارتم رو افزایش بدم.
عاشقتونم.
سلام استاد قشنگم
قربونتون بشم من که چقدر زیبا و جون شدین و روز به روز این زیبایی در چهرتون بیشتر میشه
من تو کامنت قبلی برای فایل 1 این دوره قشنگ نوشتم که یک هفته است به یک چالش برخوردم و امروز هم طبق عادت چند روزم به محض بیدار شدن از خواب و شستن دست و صورتم امدم سیستم و روشن کردم و وارد سایت شدم تا ببینم فایل جدید امده یا نه که به محض دیدنش خدا میدونه چقدر خوشحال شدم
وقتی فایل و پلی کردم و موضوع این فایل شنیدم .گفتم خدای من این برای منه .خدایا تو داری با من حرف میزنی .داری منو هدایت میکنی .خداااا من دورت بگردم
و اما سوال این قسمت:(اینم بگم استاد .تمامی اگاهی های که درک کردم از دوره کشف قوانین زندگی است)
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
جواب:من اگر مهین قبل از اشنایی با دوره کشف قوانین زندگی بودم .قطعا احساس ناامیدی یاس میکردم و از زمین و زمان شکایت میکردم
اما ورق برگشته و من با جواب دادن به این سوال به فکر فرو رفتم استاد.فکردی که منو به درون من برد و شروع به کندو کاوم کرد .چقدر نگاهم به چالش ها متفاوت شده و چه چالش هایی رو حل کردم که هیچ .که برام بدیعی شده حل مسائل با اگاهی های کشف قوانین
قبل از اینکه به این چالش بخورم یه کوچولو تو این موضوع یه چیزایی حس کردم که از درون بهم گفت مهین این موضوع کاملا حل نکردی و اون یه ذره اشغالی که هنوز مونده بردی زیر فرش و موکت قایم کردی .حتی زیر مبل هم نیست(ترمزهای مخفی) و من به دوستم دقیقا این حرف و زدم که خدا میخواد این موضوع قبل از هر چیزی درستش کنم .حلش کنم
و شد چالش من .منم مثل همه ادمها اولش نگران و بهم ریخته شدم ولی با این تفاوت که من انسان اگاهی هستم .از اونجایی که من ذهنمو شرطی کردم به فایل های شما .اولین کارم گوش دادن به فایل های شماست که اونم خداوند هدایتم میکنه کدوم فایل متناسب با حال اون لحظه منه
یعنی هر فایل دقیقا متناسب با نجواهای ذهنی منه .فایل 7 کشف قوانین همیشه قویترین اهرم برای کمک من در مقابله با چالش هاست .
استاد من اولین چیزی که در برخورد با یک اتفاق ناخوشایند میپذیرم اینه که هم چی تقصیر خودمه .اقا مگه تو خالق نیستی پس مسئولیت این اتفاق با خودته . ذهنم که قبول نمیکنه ولی خدا شاهده که چقدر من اگاهانه قبولش میکنم به محض پذیرش این موضوع ادم ارومتر میشه .دیگه از دست کسی شاکی نمیشی و حرص نمیخوری
و بعد از این تمرکزم رو از روی مشکل برداشتم تا بتونم خودم رو اروم کنم . تو سایت میگردم فایل های زندگی در بهشت و میبینم .سفر دور دنیا .کلا طبیعت و محیط اطرافتون سرگرمم میکنه
با بچه برادرم بازی میکنم .فایل گوش میدم .ذهن با هر ترفندی میخواد منو ببره سمت مشکل ولی اگاهانه روش تمرکز نمیکنم تا زمانی که بتونم ارومتر بشم و خدا میدونه که چقدر جواب داده تا الان
وقتی که اروم شدم همیشه اینو میپرسم از خودم که این تضاد چه درسی برای من داره . چیو میخواد به من بگه همه اینا رو مینویسم .میدونم اگاهانه که این تضاده امده چیزی به من بده که من ندارمش و چقدر اگاهانه اینو الان به خودم یاداوری میکنم به لطف خدا….
حتی زمانی که مادرم به رحمت خدا رفت .وقتی خبرشو شنیدم حالم خیلی بد شد.شدت درد اینقدر زیاد بود که احساس میکردم که دنده هام شکستن و با هر نفس کشیدنم درد با فشار به دنده هام وارد میشه. ولی بعد دو سه ساعت نمیدونم چطور ولی هندزفری برداشتم فایل شما رو پلی کردم تا روز بعد که من رسیدم شهرمون فقط صدای شما بود که ارومم میکرد
اصلا من تو این پروسه مونده بودم از خودم که چطور اگاهانه عمل کرد که هدایت خداوند بود استاد .و من مدام به خودم میگفتم این خواست خداست و من باید از این امتحان سربلند بیام .من ایمانمو نشون بدم باید.
حتی یادمه خدا با زبان پدرم به من چی گفت:روز سوم فوت مادرم بابام امده بود بهمون تسلیت بگه ما .من تو بغل پدرم بودم و گریه میکردم. بابام با تمام بغض و حال بدیش گفت: وقتی پیامبر فوت کرد اصحابش مونده بودن به مردم چطور بگن.ترس این بود که مردم از اسلام خارج نشن.
اونجا بود که ابوبکر گفت من بهشون میگم و مردمو جمع کرد و گفت :ایا شما محمد رو میپرستید یا خدا رو ؟و همه گفتن خدا رو .
و بعد گفت محمد دیگه در بین ما نیست .اگر محمد و میپرستیدید که دیگه نیست ولی اگر خدارو میپرستید خدا هنوز است
و بعد از این داستان گفت مادرتون رفته ولی خدا است و زندگی جریان داره ….
من همونجا اینو یه نشونه از طرف خدا دونستم و خودم سپردم به خدا که از این چالش سربلند بیرون بیام .در صورتی که بقیه خونوادمم بودن ولی هیچکدوم متوجه این حرف و درکش نشد.که چه اتفاقاتی افتاد براشون بعدش از بحث اینجا خارجه
که بعدش چه اتفاقات قشنگی برام افتاد و سفرهای کاری خارج از ایران .ادمهای خوب سر راهم و کلی چیزای قشنگ و رشد
که یه روز یکی از دوستام برگشت بهم گفت مهین احساس میکنم این تضاد مثل سکوی پرتاب شد برات.خدا شاهده عین همین جمله رو گفت و من به فکر فرو رفتم و گرفتم که اقا میشه از چالش ها برای خودمون سکوی پرتاب بسازیم
که الان تمام تمرکزم برای حل چالشیه که جدیدا دارم و میدونم کلی درس داره برام و کلی رشد میکنم و شاکر خداوند هستم بابتش که منو به موقع اگاه کرد که روی خودم کار کنم و مهارت لازم تو این زمینه رو بدست بیارم
و واقعا به همه کسایی که هنوز قدرت و اهمیت چالش ها رو درک نکردن . قسمت7 دوره کشف قوانین توصیه میکنم واقعا معجزه میکنه
و اینم بگم استاد چقدر خداوند درست و دقیق هدایتمون میکنه . من این مسائل که در سوال 3 مطرح کردید و نمیدونستم
و کاملا هدایتی برای چالش حال حاضرم داشتم انجامش میدادم . گفتم در وهله اول چیکار کنم .گفت بیا سریال زندگی در بهشت و ببین که چقدر باورام داره قوی میشه.چقدر از حرفهای شما و عزیز دلتون نکته ها نوشتم
الهی شکرت با بت ابن همه اگاهی
استاد از شما و مریم جانم بی نهایت ممنونم بابت این سلسله فایل ها که میزارید
در پناه خدا باشید
سلام مهین خانم بزرگوار
از خواندن کامنت شما لذت بردم
البته اونجا که پدرتون میخواست فوت مادر رو اطلاع بده
گریم گرفت
دقیقاً چیزی من خودم تاکید دارم
هر اتفاقی که بیفته خدا هست و اون برای همه ما کافیست
خیلی ممنون که اینجا برای ما کامنت نوشتید
سلام ودرود.
سوال اول:
در برخورد با چالشهای زندگی احساسات و عکس العملهای گوناگونی داشتم برای بعضیاز چالشها خیلی خوب عمل کردم ولی یکسری چالشهای دیگه استرس گرفتم
مثلا همین چندماه پیش خواهر جوان و عزیزم رو در اثر تصادفی ناگهانی از دست دادم ولی احساس غم و اندوه نداشتم بلکه این اتفاق درسی شد تا بفهمم عمر کوتاهه و نهایت استفاده رو از زندگیم در این دنیا باید بکنم ،چون عمر کسی معلوم نیست باید لحظات رو شاد زندگی کنم من وظیفه دارم شاد باشم فقط همین.
خوشحالم چون به خوبی از این اتفاق گذر کردم (البته این چالشی نبود که خودم واردش شده باشم بلکه اتفاقی بود که رخ داد ولی من خوب از پسش بر اومدم درسهای زیادی گرفتم درس شاد بودن و گذرا بودن زندگی، درس صبر، درس کنترل ذهن و ….)
یا چالش مهاجرت که نشونه های زیادی میدیدم برای حرکت کردنم ،وقتی الهامات خداوند رو دیدم، از تصمیم تا عملم فقط یک هفته زمان برد ، با توکل به خدای قدرتمند حرکت کردم ،رفتم تهران، در اولین روز شغل خوبی پیدا کردم، درآمد بالا به دست آوردم، بهترین نقطه تهران زندگی کردم، با آدمهای بسیار عالی آشنا شدم، تجربه های زیادی به دست آوردم و….. یعنی خیلی خوب از پس این چالش بر اومدم احساس رضایت دارم.
ولی چالشهای دیگه ای بوده که ترسیدم واردش بشم مثلا چند سال پیش در حوزه کاری وارد فاز جدیدی شده بودیم و باید شرکت رو گسترش میدادیم که بخشی از کارها به عهده من بود،ولی استرس اینو داشتم که از پسش بر نیام و خرابکاری کنم هنوز عملیات اجرایی شروع نشده بود ولی هرروز با استرس کارم رو شروع میکردم و دلم میخاست اتفافی بیوفته که این پروژه کنسل بشه ، ما روز به روز به آغاز این طرح نزدیک میشدیم فشار و استرسم زیادتر میشد اونقدر زیاد که قبل از تقسیم کارها و شروع اصولی و قانونی فاز جدید، قراردادم رو تمدید نکردم و از اون شرکت بیرون اومدم و هیچ دلیل محکمی هم برای مدیرم نداشتم که دلیل استعفام چیه فقط اصرار و پافشاری کردم که موافقت کنن !
من از وارد شدن به این چالش ترسیدم ، ترسیدم که شکست بخورم، ترسیدم که سرزنش بشم، ترسیدم چون این پروژه در ذهنم خیلی بزرگ بود و من اعتماد بنفس کافی برای وارد شدن به این چالش رو نداشتم و همچنین توانایی حل مسائل و چالشها رو یاد نگرفته بودم.
«««««««««««««««««««««««««««««««««««««««
مرحله اول:
الان بزرگترین مسئله زندگیم پیدا کردن علاقه اصلیمه که تاحالا نتونستم تشخیصش بدم
چند تا علاقه مندی دارم که نتونستم واردشون بشم چون میترسیدم راهی که میرم راه علاقه ام نباشه،ترسیدم ضررکنم و پولامو از دست بدم ،ترسیدم وقتمو هدر بدم و….
مثلا پرورش گیاهان گلخانه ای، خیاطی، ساخت وسایل چوبی داخل خونه ، دکوراسیون داخلی، سفر کردن و لیدری،آشپزی
من برای تجربه این علاقه مندی ها هیچ کاری نکردم و قدمی بر نداشتم بارها مصمم شدم وارد یکی ازاین کارها بشم ولی هربار از قضاوت و نگاه دیگران ترسیدم.
من با اینکه تو دانشگاه ی رشته صنعتی خوندم و چندسال داخل صنعت کار کردم اما وقتی فهمیدم شغلمو دوس ندارم ازش خارج شدم ولی برای اینکه وارد ی کار دیگه بشم هنوز میترسم قدم بردارم میترسم از اینکه بقیه میگن اینهمه درس خوندی و تهش مثلا رفتی دنبال فلانکار که به مدرک نیاز نداره، این ترس واهی و اهمیت فکر و نظر مردم برای من خیلی زیاده ، خیلی از شغلها رو دوس داشتم حداقل برای یکماهم که شده امتحان کنم تا احساس واقعیمو حین انجامش بفهمم ولی بخاطر ترس از قضاوتها نتونستم واردش بشم، مامانم خیاطه و گاهی بدلیل علاقه ای که به خیاطی دارم میرم پیشش تا کمی دوختن یاد بگیرم عکس العمل مامانم بیشتر از همه روی ترسم تاثیر گذاشته، سریع میگه لازم نیس خیاطی یادبگیری تو برو سراغ درس و کارِ خودت!!! تو اینهمه درس خوندی باید بری دنبال شغل مناسب خودت!!
باورهای محدود کننده :
ترس از قصاوت دیگران
ترس از شکست
نداشتن عزت نفس کافی
««««««««««««««««««««««««««««««««««««
مرحله دوم:
من اومدم توی این دنیا تا زندگی به سبک شخصی خودمو تجربه کنم شاید از نظر بقیه راهی که میرم غلط باشه ولی اونها با طرز فکر خودشون میگن غلطه ،مهم خودم هستم که دلم میخواد تو حوزه های مختلفی که بهش علاقه دارم وارد بشم ،با عشق کار کنم و تجربه بدست بیارم، من اگه به نظر بقیه اهمیت بدم باید یک عمر توی کاری باشم که علاقه ای بهش ندارم و فقط برای کلاسش و بیمه و حقوق ثابت هرماه ،جون بکنم در صورتیکه که روحم آروم نیس و کارمندی رو دوس نداره، یکنواختی رو دوس نداره ،روحم دوست داره آزاد باشه .
من اگه وارد هرکدوم از علاقه مندی هام بشم ،میتونم توی اون حوزه با افراد ماهر و متخصص آشنا بشم، روابطم گسترش پیدا میکنه، وقتی وارد اون حوزه ها بشم بعد از کمی کار کردن، خیلی بهتر میتونم تشخیص بدم آیا دوسش دارم یا نه ، در طول مسیر ممکنه به شغل مورد علاقه ام هدایت بشم ممکنه به جاهای دیگه ای مهاجرت کنم ، به این قضیه به دید یک سفر باید نگاه کنم که بعدش رشد میکنم و پخته میشم و باگهای شخصیتیمو میفهمم، پس شکستی وجود نداره هرچی هست تجربه اس و تمام.
«««««««««««««««««««««««««««««««««««««««
مرحله سوم:
اگه این چالش رو که برام خیلی بزرگه به قدم های کوچیک تبدیل کنم
یک) علاقه اصلیم ی مورده ولی چیزهایی که دوس دارم چندتاس، پس اول باید در مورد اونها کمی اطلاعات بدست بیارم و اونی رو انتخاب کنم که با همین شرایط فعلیم میتونم به راحتی انجامش بدم مثلا خیاطی چون مامانم خیاطه ،دوتا چرخ خیاطی داریم ، کلی پارچه تو خونه داریم ، کارهای اولیه با چرخ خیاطی رو بلدم مثل نخ کردن، سردوزی، تنظیم اندازه دوختها، عوض کردن ماکو و… اندازه گیری های بدن رو بلدم برای شلوار و مانتو و انواع لباسها، اندازه گیری چادرو بلدم، میزان پارچه رو برای شلوار،بلیز،مانتو و… بلدم. پس فکر میکنم توی خیاطی جلوترم و بهتره از همینجا شروع کنم
دو) برای شروع ،میتونم با مامانم صحبت کنم و بگم به خیاطی علاقه دارم و هر روز یکساعت بهم آموزش بده
سه) برای شروع اولیه میتونم برش ها و الگوهای چیزهای ساده رو روی کاغذ تمرین کنم و بعدش روی پارچه دربیارم
چهار) بعد از اینکه الگوهای ساده رو یاد گرفتم برم سراغ الگوهای پیچیده تر و کم کم پیش برم
پنج) با پارچه هایی که دارم تمرین کنم و برای خودم بدوزم تا مامان ایراد کارمو بگیره
شش) وقتی یکمی به کار وارد شدم از مامانم بخوام کارای ساده مشتریاشو انجام بدم تا دستم روان بشه
هفت) وقتی تا حدی به خیاطی وارد شدم اگر واقعا بهش علاقه داشتم برم دنبال مدرک گرفتن چون پیش مامان کار کردم حتما سریعتر مدرکمو میگیرم
هشت) به فکر راه اندازی کسب و کارم از این راه باشم ….
««««««««««««««««««««««««««««««««««««
من توی دوره حل مسئله خیلی خوب این مراحل رو یادگرفتم و برای مهاجرت دومم که یکمی متوقف شده بودم از همین روشها استفاده کردم و خیلی خوب قدمها رو برام سبکتر کرد و تونستم دوباره مهاجرت کنم و به یک شهر دیگه برم ولی نمیدونم چرا دوره حل مسئله رو نتونستم تموم کنم شاید به دلیل کمالگرایی بود که تو دوره مچشو گرفتیم و دیگه نذاشت ادامه بدم وقتی نظراتو میخوندم ،خیلی از بچه ها مث من بودن و میگفتن که نتونستن تمرینات دوره رو کامل کنن . با اینکه اون دوره خیلی از مسائلم رو حل کرد ولی ادامه ش ندادم…..
انشاالله بعد از دوره لیاقت ،تک تک دوره هایی که خریدمو ول کردمو دوباره شروع میکنم .
در پناه حق
درود بر استاد عزیزم وتمام دوستان هم فرکانسیم
خدارو شکر میکنم برای شنیدن واین فایل ناب
اینکه چقدر مربوط به حس درونی منه
اینکه چقدددددر زیاد نیاز دارم روی خودم کار کنم تا ریشه ای مشکل و در خودم حل کنم
اینکه در یک جدال همیشگی با خودم هستم
با شنیدن این فایل فوق العاده وقتی در اعماق وجودم فرو رفتم ،متوجه شدم که چه باورهای غلطی در من ریشه داره
خدایا شکرت
هرگز دیر نیست
من در مورد موفقیتهایی که خودم بهشون نرسیدم همیشه حسادت کردم ،خشمگین شدم و بیشتر از خشم ،غمگین شدم ،که چرا من در اون شرایط نیستم
و از درون حسم به شدت بد شد
مثلا دوستی داریم که من به شدت دوستشان دارم و ایشان طی چند سال اخیر از نظر مالی رشد بسیار عالی کردن و من براشون خوشحال شدم و لذت بردم اما همزمان این احساس هم به سراغم میاد که چرا برای ما اتفاق نیوفتاده هنوز ،البته برای دوستمان خوشحالم و همیشه در مورد موفقیت آنها با افتخار برای دیگران صحبت میکنم ،اما …
این حس بد هنوز با منه
و بیشتر اوقات به موفقیتهای دیگران حسادت کردم البته ازدرون وظاهرم چیز دیگه نشون میده
اما تا چند روز حالم خوب نیست و غمگین میشم
ذهنم شروع میکنه به نجوا ،که توعقب موندی ،همه موفق شدن و تو جا موندی و….
قبلا خیلی بیشتر تو حس بد باقی میموندم ،اما حالا خیلی خیلی سریع با باورهای خوب حالم خوب میشه و زود کنترل میکنم ذهنم و که همینم برای خیلی خوشاینده که آگاهانه دارم ذهنم و کنترل میکنم
و مرتب با خودم تکرار میکنم که نعمت و فراوانی همیشه هست و با موفقیت یه نفر دیگه ،نعمتها تمومنمیشه و این باور خیلی به من کمک میکنه
و مطمئنم که با داشتن باورهای درست برای من هم موفقیتهای بزرگ در راهه
خییییلی بیشتر از قبل امیدوارم
دائم منتظر اتفاقات عالی هستم ،هرروز با کلی حال خوب و امید روزم و شروع میکنم ،خدایا شکرت
ولی خب ،خییییلی باید روی خودم کار کنم تا حس خشم و کمبود و خود کم بینی و کنار بزارم
خدا جونم به شدت نیاز به هدایت و حمایت تو دارم
تا بسازم من جدیدم و که حاصلش حال خوب و شادی بیشتر در زندگیم باشه
استاد عزیزم
احساس میکنم هر فایلی که میاد روی سایت مختص منه و خداوند از زبان شما برای من پیغام میفرسته
تا منو هدایت کنه .
از شما سپاسگزارم برای این آگاهی های ناب
هرروز با صحبتهای شما خودم و بهتر میشناسم که احساساتم ریشه اش از چیست
چطور باید از پس این هیولای خشم و حسادت درونم بربیام
سپاسگزارم خالقم
سپاسگزارم استاد عزیزم
با آرزوی حال خوب برای خودم وهمه عزیزان
به نام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته ی مهربان
سلام خدمت دوستان عزیزم
سوال این جلسه
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
استاد من یه فلش بک بزنم به گذشته ی خودم قبل اینکه کارم رو استارت بزنم
پارسال تا قبل اینکه اون سفر به بندر عباس رو بریم من از حل کردن مسائل چیز زیادی درک نکرده بودم
نمیگم نفهمیده بودم چرا وقتی شما میگفتین حل مسئله من میگفتم خوب میشه هر مسئله ای رو حل کرد وقتی به مسئله ای برخورد میکردم راه حلش میومد به ذهنم و گفته میشد بهم ولی من ترس داشتم از انجامش یا انجامش نمیدادم و فقط حرف مفت بود
ببینید بچها خیلی وقتا ما به مسئله ای برخورد میکنیم که راه حلش بهمون گفته میشه بعد اینکه گفته شد اونجا دیگه نیاز به ایمان ما داره که چقدر ایمان داریم که راه حل رو در عمل ازش استفاده کنیم با فکر کردن اون مسئله حل نمیشه
قدم اول فکر کردنه ولی اگر واقعا بخوایم انجامش بدیم باید بریم تو دلش و عمل کنیم به چیزی که بهمون گفته میشه
من بعد از سفرم به بندرعباس این حل کردن مسئله رو خیلی خوب درک کردم و قشنگ فهمیدم که باید چطور مسائلی که بهش برخورد میکنیم ازش فرار نکنیم بریم تو دلش و انجامش بدیم اون وقته که خداوند قدرتش رو به رخمون میکشه و آسونمون میکنه برای آسونیها، ولی اگر ما بخوایم زیر آبی بریم و بخوایم بخاطر بی ایمانی مون بپیچونیم پس گردنیش رو هم میخوریم
سفر آدمو خیلی بزرگ میکنه برای حل مسائل
ما الان توی کانال تلگراممون داریم روی موضوعات مختلف و قوانین کار میکنیم و بچها وقتی به یه مسئله ای برخورد میکنن میان بیانش میکنن و بقیه نظراتشون رو مینویسن حالا اینجا هر کسی میاد از دیدگاه خودش مینویسه و اون طرف از بین چیزهایی که میخونه یه دیدگاه بهش چشمک میزنه و میگه آره آره دقیقا همینه این جواب سوال منه وقتی بهش گفته میشه میره عمل میکنه
استاد الان شما وقتی این سوالات رو از ما میپرسین و صدها نفر میاد جواب میده اینجور چند صدتا دیدگاه رو میخونید و از زوایای مختلف بهش نگاه میکنید و اولین نفری که به درک بیشتری از این موضوع میرسه خودتون هستین دقیقا اینو میتونم درک کنم …… دارم اینو یاد میگیرم که به یک موضوع از دیدگاه های مختلف میشه نگاه کرد و نتیجه ای که میخوایم رو بگیریم به جای فرار از حل مسائل اینجوری بهش نگاه کنیم حل کردنش برامون ساده تر میشه
من فایل رو استپ کردم و اومدم جواب سوال رو نوشتم برم ادامه اش رو نگاه کنم
عاشقتم استاد عزیزم که عاشقانه میاید و برامون فایل ضبط میکنید
آرزو میکنم که خداوند خیر و برکت دنیا و آخرت رو نصیبتون کنه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به همه ی دوستان عزیزم در سایت عباسمنش
قسمت دوم
ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده
ایا تا به حال در زندگی به چالش و موانع برخورد کرده ای ؟اگر برخورد کرده ای چه رفتاری نسبت به چالش داشته ای ؟
ایا ان را با اغوش باز پذیرفته ای یا خودت را ناتوان و ضعیف دیده ای که توان حل مشکلات را ندارد و به همین منوال ادامه میدهی تا مشکلات مانند زلزله خرابت کند و زیر اوار دفن شوی؟
من در یک رابطه عشقی شکست خورده ام و خیلی برایم فراموش کردنش سخت شده زمان هم نتونسته مرا تا حدی ارام کند که چرا این برخورد با من شد و به احساسم و به اعتماد به نفسم ضربه خورد منی که هیچ انتظاری از طرف نداشتم فقط دوست داشتم که بودنش رو احساس کنم و روزای که دلم میگیره بهش رو بیارم و غم خوارم باشه
اما الان که دارم مینویسم میفهمم که خودم باعث شدم تحقیر بشوم .حالا هر چی بوده من باید بدونم که گذشته .
من باید بپذیرم که گذشته با هر بدی و خوبی که هست گذشته
من توانایی تغییر ان را ندارم
مرحله اول بخشش خودم که وارد رابطه ای شدم خوب یا بد به شکست مواجه شد
بپذیرم که توان به زور نگه داشتن کسی را در زندگی ام ندارم .
هر کسی حق انتخاب دارد بماند یا برود
حالا چه کنم که درد فراغ را تحمل کنم یا از بین ببرم
یک زندگی هدفمند داشته باشم هدف های بسیاری را با استفاده از قانون تمامل مشخص کنم وبرای رسیدن به انها تلاش داشته باشم تا کمتر ذهنم وقت کند شکست ها و دلتنگی ها را به باد اورد
راه هایی که باعث میشدند من و ادم رابطه ام بیشتر یاد هم باشیم و بیشتر وابسته بشوم را به کل قطع کنم
درد من این است که رابطه یک طرفه بود من دوست داشتم با هر بی احترامی و با هر بی محلی باز خواستار ادامه رابطه باشم رابطه هم جوری نبود که مرز ها از بین روند .جوری بود که کسی نفهمد چه خبر است . ادای ادمای بی خیال رادر می اوردم اما از درون یه بلوایی بود واخساس خود خوری وبی لیاقتی ازارم می داد
زندگی کردن در حال حاظر ، لذت بردن از زمان حال توجه کردن به نکات مثبت ، به دست اوردن احساس خود ارزشمندی ، باور سازی در مورد اینکه تو خیلی هم خوب بودی اما هم فرکانس با هم نبودید برای همین کبوتر بت کبوتر باز با باز کند هم جنس با هم جنس پرواز
ودر نهایت مسافرت کردن و دور شدن از توپ بازی هم بازی و زمین بازی
شاید کسی که این کامنت من رو بخونه قضاوت کنه اما مهم نیست .من باید این تمرین را انجام میدادم یک هجم بسیار عظیمی از این افکار در ذهن من فروکش شد .
بسمالله الرحمن الرحیم
درود و سلام
به استاد نازنین ومریم بانوی عزیزم و دوستان هم دانشگاهی
سوال اول
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
قبل از اینکه وارد سایت بشم خیلی وضعیت بدی پیدا میکردم تا جاییکه خودم را مریض میکردم البته این نوع عکس العمل در مقابل چالش فکر از دست دادن عزیزانم و در جریان این موضوع بود
اما الان بعد دوسال در این دانشگاه و گذراندن دوره شیوه ی حل مسایل فک میکردم چقدر عالی شدم
وخیلی خیلی کمتر شده ولی یه مدتی پیش که یکی از عزیزانم بیمار شدند و عمل جراحی و حالت مشخص نبودن وضعیتشون خیلی حالم بد میشد نسبت به قبل خیلی بهتر بودم ولی عالی نبودم و کم حوصله و…شده بودم که سعی میکردم بیشتر به فایل استاد گوش بدهم و به خودم یاد آوری کنم باور انالله و اناالیه راجعون ،طبیعی هر کسی به یه شکلی بمیره و … ولی راضی از خودم نبودم ترس وجودم را میگرفت و دوباره من سعی میکردم که حالم خوب کنم اون مسأله که به خیر گذشت خدا رو هزاران مرتبه شکر و من احساس کردم که خیلی هنوز ضعیفم وکلی باید اون دوره شیوه حل مسائل چندین و چندین دفعه دیگه کار کنم و باورهایم را در این مورد درست کنم ووقتی که در حال آموزش دیدن هستیم و فک میکنیم همه چیز عالی شده و درست درسها را یاد گرفتیم اصل آن در عمل خودش و نشون میده که در مورد من نتیجه عالی نبود ولی به خودم افتخار میکنم و خوشحالم و خدا را هزاران مرتبه شکر که در حال آموزش دیدن هستم و نسبت به قبل بهتر شدم و باید ادامه بدهم
ولی در قبال چالشهای دیگر مثل شروع کار جدید و پروژه جدید و یه کاری که دیگران شاید بترسند من دوست دارم امتحان کنم وخیلی حسم هم خوب میشود و دوست دارم خودم را به چالش بکشم فارغ از اینکه نتیجه خوب باشه با بد دست به کار میشم
به نام خدا
سلام … متاسفانه در حال حاضر داغ داغ با چالشی برخورد کردم که حدود 60٪ 70٪ نتونستم خودم رو کنترل کنم و ناراحتم. حس های قربانی بودن و اینکه کنترل زندگیم مدام از دستم خارج میشه نمیتونم ریشه ای مشکل رو حل کنم و این موارد همیشه تا آخر عمر باهامه .
چالشم اینه : من یه باوری که توی تمام اطرافیانم دیدم و برام پاشنه آشیل بزرگ شده اینه بچه داری به داری (به دار آویزونی از شدت رنج ) همه هم تصدیق میکنن الان که دوران خوشیه بعدا بدترم میشه! تا آخر عمر حتی بچه بزرگ هم بشه باز مادر براش غصه میخوره و درگیره ( جالبه همین آدما با همین نگرش بعدش اصرار دارن تعداد بچه ها زیاد باشه بهتره! خود درگیری دارن!) من با این حرفا هر روز بزرگ شدم . مثلا الان که به خاطر دختر 3 ساله ام مجبورم سرکار نرم همش حس منفی به چالشم دارم .حس قربانی بودن ، تو خونه زندانی شدن ، حس مزاحم بودن دخترم و … . انصافا چند روزی اولش سعی کردم درست برخورد کنم طبق قانون عمل کنم ولی مثه نمودار سینوسی مدام انرژیم ته میکشه و دوباره به زور دنبال راه حلم بلند بشم دوباره .
مرحله اول : چالش من : هماهنگ شدن با دخترم و در کنارش زندگی مورد علاقه ی خودم را نداشتن
مرحله دوم : اگر بتونم موفق بشم که در کنار دخترم یسنا خوش بگذرونم و از وجودش لذت ببرم و به سرکار مورد علاقم آزادانه برم شادترم . من مهارت مادر بودن رو بهتر کسب میکنم . به نظرم مادری شادتره که برای خودش ارزش بیشتری قائل شده باشه ، مادری کم توقع تره که به موقع به خودش رسیده باشه ، مادری عشق بیشتری به بچه اش میده که خودش لبریز از عشق شده باشه … من میتونم با داشتن دخترم این باور محدود کننده قربانی بودن رو تبدیل کنم به باور قدرتمند کننده که دخترم نعمته و شادی زندگیم رو بیشتر میکنه ، دخترم با خنده هاش ، با بازی هاش ، با حرفای صادقانه اش به من یاد بده شاد بودن نیاز به آدار وادار نداره خیلی میتونه ساده ایجاد بشه و دیدن این سادگی هم مهارته و هم نعمته …
مرحله سوم : من یه بار قبلا هم این چالش برام به وجود اومده بود و وقتی دل از کار قبلی ام کندم ، ایده های الهی بهم الهام شد و مسیرم عوض شد . با این دید حس میکنم این چالش هم میتونه به دلیل یه اتفاق بهتر باشه .
با این اوصاف پس من باید همون مسیر قبلی رو برم یعنی دل کندن و تموم کردن کارم (خیلییییی برام سخته) … از قرآن هدایت خواستم و برام سوره توبه اومد :
بَرَاءَهٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ
ﺍﻳﻦ [ ﺍﻋﻠﺎمِ ] ﺑﻴﺰﺍﺭﻱ ﻭ ﻟﻐﻮ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺵ ﺑﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻳﺪ .(١)
فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَهَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ
ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ، ﭼﻬﺎﺭ ﻣﺎﻩ ﺣﺮﺍم ﺭﺍ [ ﺩﺭ ﻛﻤﺎﻝ ﺁﺯﺍﺩﻱ ﻭ ﺍﻣﻨﻴﺖ ] ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﮔﺮﺩﺵ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻋﺎﺟﺰ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ [ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻴﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻭ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﻭﻳﺪ ] ﻭ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺭ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ .(٢)
وَأَذَانٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ
ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﻋﻠﺎﻣﻰ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺵ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩم ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺣﺞ ﺍﻛﺒﺮ ﻛﻪ : ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺵ ﺍﺯ ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ ﺑﻴﺰﺍﺭﻧﺪ [ ﻭ ﻫﻴﭻ ﺗﻌﻬﺪﻱ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ] ; ﭘﺲ [ ﺍﻱ ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ ! ] ﺍﮔﺮ [ ﺍﺯ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺷﻜﻨﻲ ﻭ ﺧﻴﺎﻧﺖ ] ﺗﻮﺑﻪ ﻛﻨﻴﺪ [ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﻳﺪ ] ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﻱ [ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﻱ ﺑﻪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺍﺳﻠﺎم ] ﺑﮕﺮﺩﺍﻧﻴﺪ ، ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻋﺎﺟﺰ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ [ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻴﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻭ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﻭﻳﺪ ] ; ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻛﻔﺮ ﻭﺭﺯﻳﺪﻧﺪ ، ﺑﻪ ﻋﺬﺍﺑﻲ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﻣﮋﺩﻩ ﺩﻩ .(٣)
إِلَّا الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَىٰ مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ
ﻣﮕﺮ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺴﺘﻴﺪ ، ﺳﭙﺲ ﭼﻴﺰﻱ [ ﺍﺯ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺭﺍ ] ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﻜﺎﺳﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺣﺪﻱ [ ﺍﺯ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺭﺍ ] ﺑﺮ ﺿﺪ ﺷﻤﺎ ﻳﺎﺭﻱ ﻧﻜﺮﺩﻧﺪ ، ﭘﺲ ﺑﻪ ﭘﻴﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺗﺎ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻣﺪﺗﺸﺎﻥ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﺑﺎﺷﻴﺪ ; ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ .(4)
●کلید های من از آیه : از کارم لغو پیمان کنم ، در زمین گردش کنم خوش باشم و لذت ببرم با انجام کارهای لذت بخش، کارهایی که دستمه تا آخر انجام بدم و وفادار باشم که خداوند پرهیزکاران را دوست دارد .
خدایا دستم رو بگیر ، هدایتم کن ، مسیر را برام هموار کن که من فقیرم به کمکت
عاشقتونم … خدا یار و یاور همتون