این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
چقدر این بحث جالب بود و چیزهایی گفته شد که من اصلا بهش اینقدر عمیق فکر نکرده بودم . خود من الان در فکر راه انداری کسب و کار جدید هستم ولی از اونجایی که اطلاعاتم کمه ، مرتب ازش طفره میرم و با نکاتی که الان گفتید چقدر برای من درکی شد که من باید برم تو دلش تا رشد کنم و بهم احساس قدرت داد برای انجامش . متشکرم از توضیحات عالی تون.
سلام ودرود به اهالی رشدیافته ی صمیمی این سایت الهی.
سپاسگزارخداوندم که فرصتی فراهم شد تا باری دیگر دریک قسمت از این آگاهی ناب الهی خودم رو بهبود بدم.
خدایاچقدرزیباست وقتی میبینیم زندگی درجریانه وهمه چیزداره کاره خودش رومیکنه و تنها زندگیه که زنده هست وباقدرت داره حرکت میکنه،واون چالشهای زندگی مثل سنگهای کف رودخونه نه تنها مارو رشد وصیقل میده بلکه زندگی رو زیباترمیکنه،ماننداون صدایی که سنگهای رودخونه باعث زیباترشدن صدای آب میشوند
استادجان ازتون ممنونم که همیشه آگاهی های نابتون همچون آب جاری وزلال درجریانه وتواین سایت امکانی رو فراهم کردید که هممون شریک تجربه های ناب زندگی همدیگه شدیم
اولین سوالی که تواین قسمت پرسیده شده بود،بسیاربه خودم افتخارکردم که تونستم پاسخی مثبت وعالی به اون دادم.
اینکه همیشه توزندگیم بالای هشتاددرصد خودم رو توی مسائل به چالش کشیدم،حتی وقتی که جواب مورد نظرم رو نگرفتم
همیشه ازهمون نوجوانیم آدمی بودم که دوست داشتم حتی کارهایی که زور مردانه نیازداشت رو تجربه کنم،و هیچوقت نخواستم اَدای خانمای ظریف رو دربیارم و فقط کارهای روزانم رو اختصاص بدم به آشپزی یا یک جاروی ساده توخونه یا هرچیزی که فقط خانمها ازپسش برمیان
سالهای ساله که حتی توکاره ساختمون سازیمون پابه پای همسرم تجربه ها کسب کردم. ازنقشه کشی تا گچ کشی که دیگه تقریبامرحله ها ی آخره ساختمونه..
اونقدر تواین مسئله رشد یافتم که همین الان یک زمین رو دستم بدن،از صفر تاصد میتونم پیمانکاری یک ساختمان رو دستم بگیرم،اینقدر که اون زمان خودم رو به چالش میکشیدم و واقعا چقدر من رو رشد داد و باعث شد تو خیلی از مسائل اکنون زندگیم به چالش کشیدن خودم خیلی راحتترباشه
وقتی سالها قبل باچالش بیماری سختی روبرو شدم وتونستم دوباره سلامتیمو به دست بیارم،دوباره نقطه ی عطفی بود برای من که مسائل حال اکنونم برایم از منی که رشدم به صدرسیده این مسائل بزرگیشون به اندازه ی عدد ده باشن
پاشنه های آشیل زیادی هنوزدارم،ولی بااون منطقهایی که ازگذشته به یاده خودم میارم ازینکه تونستم ازپس خیلی ازمسائلم بربیام،خیلی کمتر ترس ومقاومت دارم و حرکت میکنم
وقتی برای بارداری دومم اقدام کردم و دوست داشتم این بار خدابهم یک فرزندپسر هدیه بده،باوجود باورهای دستوپاشکسته ای که داشتم اما نترسیدم و حرکت کردیم،فرزندم پسرنشد که هیچ حتی اون رو هم در ماه پنجم بارداریم به دلیل بیماری کلیوی ازدست دادم
اونقدر من رشد یافته بودم که فقط پنج دقیقه گریَم درحده هق هق کننده بود،و خیلی زود خودم رو جموجور کردم و دوباره به خودم اومدم وبه زندگیم ادامه دادم،اما این بارقضیه فرق میکرد،این بار انگار که قدرتو ایمانو توکلم به خدا بیشتر شده بود
انگاربیشتر خیریت مسئلم رو به خدا سپردم،و بیشتر به خدا چسبیدم،و گفتم این خیریتی که برام پیش اومد و من در هشتاددرصد مواقع حالم عااالی بود،پس خدامیخواد این بچش رو از من بگیره تا عوضش منو تو مسائل دیگه بهتر رشد بده
فرض میکنم اگه من الان بچم رو داشتم،و فرض میکنم که اون بااین بیماریش به دنیا میومد،من حالا اینجانبودم،ممکن بود ازین دکتر به دکتر،وازین بیمارستان به اون بیمارستان میرفتم
خوب مسلماباید تموم وقتوانرژیو هزینه رو صرف این بچه میکردیم،و آخرشم آیابیماری اون بهبود پیدامیکرد یانه نمیدونم
فقط اینومیدونم که درسته همین ازدست دادنش هم نتیجه ی باورهای خودم بوده،ولی چون یکبار این اتفاق برام افتاد،خیلی خودمو به فکر فرو نبردم که من چه فرکانسی فرستاده بودم بچم رو ازدست دادم
فقط اینو پذیرفتم که نتیجه ی افکاروباورهای خودم بوده
پس بنابراین این رو یک فرصت دیدم،و دیگه توی خونه ننشستم زانوی غم بغل کنم،بعداز یک هفته از ختم بارداریم،این فرصت رو دیدم که شروع کنم به اجراکردن قانون سلامتی و هروزم رو باپیاده روی شروع میکردم
اینقدر غرق در این آگاهی ها میشدم توموقع پیاده روی،که اصلا یادم میرفت من تازه فرزندم رو ازدست دادم،فایل جلسه ی چهارم قدم پنجم و فایل جلسه ی دوم از قدم هشتم هم بسیاربسیار به حال خوب من کمک میکرد،استادازتون بینهایت باربابت اون آگاهی ها سپاسگزارم،بقوله سعیده ی عزیز ماچ به کله ی ماهت
خلاصه اتفاقی که افتاد من دوباره در زمان بسیارکوتاهی اندام مناسبم رو به دست اووردم واز58کیلوبه49ک رسیدم،و یک ماه بعدش کلی مهمونیها ووجشنوعروسی های باشکوهی رفتم و بسیارمن یک آدم دیگه ای شده بودم.
اونقدر شجاع وباایمان شده بودم که باکلی آدم غیرهم فرکانس بدون اینکه چقدر قضاوتشون برام مهم باشه تونستم رابطمو کات کنم وبیشتر به بهبود شخصیت خودم بپردازم
خلاصه بگم الان به مرحله ای رسیدم که دارم توی مغازه ی همسرم روی اعتمادبنفس و عزت نفس و مهارتهای ارتباطیم باآدما بیشتر کار میکنم و اونقدر کارهام رو باارزشمندی فوق العاده دارم انجام میدم،که قشنگ میفهمم خدا داره چقدر عالی بیشترازمن سمت خودش رو برام انجام میده و کلی آدمای جدید و بافرهنگ و ثروتمندتریو تو مسیرزندگیم اوورده،یه بوهایی ازموفقیتم تو کل جنبه های زندگیم دارم احساس میکنم،این رو میتونم باجرأت بگم
وقتی ازمغازه ی همسرم به خونه میرم،قشنگ میفهمم من بااحساس غروروافتخاربیشتری به خودم پامو ازمغازه بیرون میذارم،انگار که مثل یک مدیرعامل دیگه میتونم ازهمه جهات توزندگیم مدیریت عالیی داشته باشم
حتی ازینکه خیلی مهاجرت کردن رو دوست دارم و باورهای درستی راجبش ندارم و زیادی اطرافیانم رو بت کردم و شرک میورزم
اما همین الان شجاعتشو دارم اگه همسرم بهم بگه یک خونه تویک شهر جدید برای تو اجاره میکنم ولی من از پیش خانوادم تکون نمیخورم…وبه تنهایی مهاجرت کنم..
اونقدر تومسیرزندگیم باهمین سنوسالم وجنسیتم ریسک های خطرناک ازدید دیگران کردم،که اگه بخوام مثالهام رو دونه دونه بزنم صدها کامنت باید بنویسم،این مهاجرت کردن به تنهایی که فکرمیکنم واقعابتونم از پسش بربیام
ازروزی که تومغازه ی همسرم عمداً اومدم ویکسری از کارها رو ازش خواستم که خودم انجام بدم،چقدر تجربه تواین شغل لبنیات کسب کردم،چقدر ازینکه میتونم ازشیر کلی محصول دیگه تولید کنم و باکیفیت عالی درست کنم ومشتری راضی ازمحصولاتمون ازمغازه بیرون میره،کلللی اعتمادم به خودم بیشترشده،کلی ازلحاظ جسمی قوی تر شدم،کللی احساس لیاقت میکنم ازینکه خدا یهمچین تواناییی رو تووجودم آفریده بود و دارم ازین توانایی ومهارت استفاده میکنم
بااینکه الان هیچ حقوق ثابتی ندارم و میشه گفت دراکثریت مواقع پولی جداوثابت ازهمسر دریافت نمیکنم،اما این اصلا برام مهم نیست،فعلا چیزی که برام مهمه اینه که بسیارعالی میتونم روی وقتم بهتربرنامه ریزی کنم و یک مدیریت عالیی روی کارهای مغازه و خونمون دارم
ویجورایی میشه گفت خیلی منظم تر و تروتمیزتر از قبل دارم توزندگیم رفتارمیکنم
خیلی بنظرخودم این چالشها من رو صبورترکرده،رفتارم وگفتارم رو آرام تر کرده،چون هروز این سوال رو ازخودم میپرسم که چطور ازدیروزم بهتر بامشتری رفتارکنم،چطور لحن کلامم رو درست کنم که بتونم ارتباط بهتری بامشتری برقرارکنم
هر روز وهروز خودمو بایک رفتارجدیدوپسندیده و گفتارجدید وپسندیده به چالش میکشم،جوری داره این رفتاروکلام مناسب درمن نفوذ میکنه که دیگه اون آدمی نیستم که خواسته باشم فقط جلوی مشتری ادای آدم خوبا رودربیارم
من رررشد کردم،ازوقتیکه بارداریم ختم پیداکرد،من خودم رو بیشترازینکه تسلیم مشکلات کنم به خدا تسلیم شدم،و چقدر تواین مسئله بیشترفهمیدم که چقدر من فقیرومحتاجم به خدای رب العالمینم
چقدر فهمیدم که اگه یه کوچولو روی کسی یاچیزی حساب بازکنم بدجوری چوب اون حساب بازکردنه رو میخورم…
نمیدونم قدم بعدیم چیه،اما همین قدمهای کوچیکی که دارم برمیدارم وروی خودارزشمندی خودم تو تموم جنبه ها دارم کارمیکنم،ان شالله قدم های بعدی هم به موقه بهم گفته میشه…
بوی موفقیتهام رو میتونم استشمام کنم،چون نشونه های زیادی میبینم ازینکه قراره یک رسالت خوبی تواین دنیا داشته باشم
استادیچیزه دیگه اینکه گفتید صدای خودتون رو ضبط میکردید وگوش میکردید واشکالای خودتون رو برطرف میکردید که کجا بهتر صحبت کنید،خیلی برام جالب بود چون چندروزیه منم دارم مثل شما صدای خودم رو ضبط میکنم و ازقانون باخودم صحبت میکنم و بعدبارها صدای خودم رو گوش میکنم ببینم طرز صحبت کردنم چطوره،یااینکه باچه درکی دارم قانون رو به زبانم جاری میکنم
خیلی حسش خوبه،بعضی روزها یموقه چندین ساعت میبینم که باخودم صحبت کردم و خبری از گشنگی و تشنگی نیست اونقدر که حالم عااالی میشه
واقعاوقتی آدم باخودش درصلح باشه و خودشو دوست داشته باشه،نیازی نیست که یک همپایه داشته باشیم تابتونیم راجب این قوانین باهاش هم صحبت بشیم
همینکه آدم ازتجربیات خودش از موفقیتهای خودش باخودش صحبت کنه،بخدا حال دلش عالی میشه،همین که به اندازه ی درکمون ازقانون باخودمون صحبت کنیم و هروز یک فایل ازخودمون ضبط کنیم و هرباراونهارو گوش کنیم شاهد تغییرات شگرفمون خواهیم بود
استاد عاشق این دست از فایلهاتونم که منو به یاد پیروزیهای زندگیم میاره وتونستم باهمون یذره ایمانوتوکلم ازپس چالشهام بربیام،و ازونها پلی میسازم برای حرکتم به جلو…
امیدوارم بتونم هربارایمان وتوکل بیشتری از پس چالشهام بربیام،و جوری خدا منو رشد بده که بجای تسلیم شدن دربرابراونها خودم رو تسلیم به خدای قدرتمندم بدونم و اجازه بدم خودش هدایتم کنه به اونمسیری که درست تره و منو رشدیافته ترمیکنه…ان شالله
سلام، من امروز که این فایل را دیدم، یاد خودم میافتم که از شاید 6تا 7 سال هست میخواستم ودوست داشتم مزون عروس بزنم، خوب اول که رفتم یه دوره 15 روزه فشرده دوره آموزش شب وعروس را گذروندم، اما بعدش ترسیدم که مزون عروس بزنم من هیچ تجربهای ندارم وبه زدن یک کارگاه دوخت شخصی دوز بسنده کردم، بعد هرچه سالهای بعد خواستم برم یه بار من را ترساندن که مشتری نیست الان اوضاع خوب نیست، یه بار گفتند کرونا هست عروسی نیست، یه بار گفتند اقتصاد خوب نیست جوانها ازدواج نمیکنند، ومن هر بار پا پس کشیدم، ویکی این که هر بار هم که تصمیم قاطع گرفتم که قدم جلو بزارم مرکز شهر که محل مزدگون عروسها هست مغازهای برا اجاره گیرم نمیاومد همسرم هم تاکید داشت که حتما باید مرکز شهر ولب خیابان مغازه اجاره کمی، تا امسال واقعا دیدم اگر من امسال منتظر باشم اوضاع خوب بشد ویا سر خیابان مغازه جور بشد عمرم پایان مییابد ومن همچنان در خم یک کوچهام، پس وارد این چالش شدم وهم مزون را با سرمایه کمی داشتم افتتاح کردم هم در یک آپارتمان، وهر کس به من میرسد میگد که در این جا نمیشد واز این حرفها کسی نمی بیند اما من به خدا ایمان دارم وبه قول استاد که میگفت اگر خدارا باور داشته باشید همه نشده به شد تبدیل میشد ومن با ایمان به خدا در این شهر مزون آپارتمانی را رواج میدم وبرای من هم میشد الان سه ماه هست زدم وکم مشتری داشتم اما ایمان دارم که به زودی جبران این سه ماه عالی میشد ومن از این دو چالش میگزرم
سلام به بهترین و خوشتیپ ترین و جذاب ترین و دانا ترین و آگاه ترین و تترین و برترین استاد دنیا
سلام به مریم گلی خوشگل و مهربونم
سلام به دوستان خوش قلب و خوش قلم بهترین سایت دنیا
استاد عزیزم مثل چشامی. مثل نفس کشیدن شدی برام هوامی
مث قلبم مث رویام مث جونم مث چشمام
میدونم باورش سخته من اینجوری تو رو میخوام
من اینجوری تو رو میخوام تو همه لحظه هام
من از وقتی تو رو دیدم زمان یک ثانیم نگذشت
مگه میشه تو رو دید و به قبل دیدنت برگشت
استاد اول میخوام ازتون تشکر کنم هم بخاطر سریالهای بهشتیتتون که واقعا عالی و آموزنده هستش ،هم برای این دو تا فایل اخیر که برامون لطف کردین و گذاشتین ،استاد ازتون خیلی ممنونم که بی منت و با عشق این فایلها رو زحمت میکشین آماده میکنید برامون میزارین من که قدرشون رو واقعا میدونم و برام مثل یه گنج ارزشمنده
و اما سوالات این فایل ارزشمند
1–وقتی به چالش بر می خورید چکار میکنید ؟
استاد من از اول تا حالا چالشهای زیادی تو زندگیم داشتم ،اول ناراحت میشم بعد بهم میریزم ولی کلا آدم با امید و انگیزه ای هستم و از اونجایی که همیشه مجبور بودم اون چالش و حل کردم . ولی کلا ترجیح میدم چالشی نباشه و بیشتر تا اونجایی که بهشه سعی میکنم از چالش فرار کنم .ولی تا هر چالشی تو زندگیم بوده باعث رشد و پیشرفتم شده .
استاد شما واقعا راست گفتین آدم تو هر مسئله ای که ضعف داشته باشه و ضعیف باشه تو اون مسئله براش چالش بوجود میاد ومنم تو مسائلی که ضعیف بودم چالشهایی داشتم که بعد از حل کردن هر کدومش کلی مهارت بدست آوردم و باعث شده ترس هام کمتر بشه
استاد من تا حالا خیلی مسئله های ریز و درشتی رو حل کردم ،حتی تو کارم دیگه الان یه مدلی شده اگه چالشی بوجود بیاد همه اول به من نگاه میکنن و منتظرن من یه جوری اون و حل کنم ،تا حالا هم همیشه تو حل کردنشون موفق بودم خداروشکر ،چون هم نگاه مثبتی دارم ،هم با انگیزه به مسائل نگاه میکنم .
استاد ولی الان چند وقته یه چالشی برام بوجود نیومده ولی من خودم فکر میکنم باید برای خودم چالش درست کنم ،من الان توی کارم همه چی خوبه و از درآمدم راضی هستم همه چی آروم و خوبه خداروشکر ،درآمدم نسبت به همه کارمندهایی که تو صنف ما هستند بهتره واز وقتی که روی باورهای ارزشمندی و فراوانی کار میکنم و خدارو تنها حامی و روزی رسان خودم میدونم رفتار همه هم باهام خوب شده و تازه هر کاری میکنن که من تو کارم بمونم .
ولی استاد عزیزم من دوست دارم برای خودم کسب کار داشته باشم ،از طرفی همه چی برام خیلی خوبه،ولی من احساس میکنم تو منطقه امن گیر افتادم ،مثل اون زمانی که شما تو بندر عباس بودین و گفتید همه چی براتون عالی بود ولی شما نخواستین تو منطقه امن باشید و با ترسها تون روبرو شدین و به تهران مهاجرت کردین.
استاد من برام خیلی ترسناکه که بخوام کسب و کار خودم و شروع کنم ،هر موقع بهش فکر میکنم حالم بد میشه و نجواها میاد که این دیگه شوخی نیست مثل کارهایی که قبلاً کردی. ،تازه یوقتایی کلا نجواها میگن کارهای قبلیت هم شانسی بوده اگه موفقیتی بوده و اینجاست که من کلا سعی میکنم فرار کنم
استاد صنفی که من هستم خیلی مردونه هست ،ولی من تو این کار تجربه زیادی دارم ،بخاطر همین من رفتم برای خودم دستگاه تتو خریدم رفتم آموزش دیدم بیشتر وقتا وقتی از سر کار میرسم خونه تمرین میکنم ،ولی استاد بازم انگار دوست دارم ازش فرار کنم همش فکر میکنم تو حل این مسئله ناتوانم ،استاد من انگار باور قدرتمند کننده ای تو این مسئله ندارم .
راستی یه چیز دیگه ای هم که همش خودمو باهاش گول میزنم اینه که تو فعلا اینجا بمون حقوقت که خوبه همه چی آرومه اگه قرار باشه ،اتفاقی بیفته یا کار واسه خودت شروع کنی بهت الهام میشه حتما ،من میدونم این فکر اشتباهه و دروغه ولی انگار یه دروغه قشنگه برام و حالم و خوب میکنه ،استاد من دقیقا تو این مسئله آشغال ها رو زیر مبل میزنم و قایم میکنم و خودم هم میشینم رو اون مبل که کسی متوجه نشه کلا .
استاد من میدونم اگه شروع کنم یا از یه جایی این مسئله شروع بشه میدونم و ایمان دارم که تهش عالی میشه و من صدرصد موفق میشم ،چون تا حالا هر مسئله ای بوده که ترس از شروع کردنش داشتم ،وقتی شروع شده و انجامش دادم نتیجه اش عالی شده ،حتی از چیزی که تو انتظار خودم بقیه هم بوده بهتر شده ،ولی من اون کارای قبل و همه رو با چک و لگد جهان مجبور شدم که انجامش دادم ،و در نهایت هم نتیجه عالی شده ،ولی استاد اینبار دوست ندارم چک و لگدی در کار باشه ،تا الان هر کاری که فکر کردم درسته رو انجام دادم ،استاد عزیزم اگه براتون ممکنه یه راهنمایی بهم بدین.
استاد عزیزم خیلی دوستتون دارم ،عاشقانه شما و برنامه هاتون و دنبال میکنم ،عاشق صدای جذابتون هستم و شب و روز با صداتون زندگی میکنم ،روی ماهتون رو میبوسم
در پناه خدای مهربان شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
واقعا چالش ها هستند که پیشرفت به وجود آوردند شابد قبل ها به چالش مثل یاد گرفتن چیز تازه و یا قدرتمند شدن در مسیر نگاه نمیکردم ولی الان با توجه به تجربیات و شواهد که از چالش ها بهش رسیدم نشانگر اینه که میشه از سختی به آسانی رسید مثلا برق خونمان هر چند یک بار خراب میشد میرفتیم برغکار میاوردیم درستش میکرد بعدا که این چالش چندین بار تکرار شد آقا من اینور سیم ها نگاه میکردم انورشون رو نگاه میکردم از اوستا برغکار میپرسیدم علت سوختگی برق رو و بعد میرفتم دربارش مطالعه میکردم خلاصه طول ندم مطلبو که من یاد گرفتم برغکاری رو واین چالش رو حل کردم برای حل چالش قدم اول بسیار مهم است در حال حاضر چالشی که دارم این است که یک بیزینسی داشته باشم که اینقدر سخت کار نکنم چون من همیشه بسیار سخت کار کردم و این یک چالش برای من است که این قدر سگ دور نزنم برای دوقرون دو هزار و یک راه حل پیدا کنم برای بیرون رفتن از این دایره راحتیم که چند وقته که تصمیم گرفتم قدم اولو بردارم و شروع کنم مثل مثال خرابی برق میخوام قدم به قدم از این چالش عبور کنم و به موفقیت برسم و در بین صفر تا صد زمانی است که شور و اشتیاق و پر از ماجراجویی است از آن لذت خواهم برد و اگر این چالش حل نشود باید به سخت کار کردن ادامه داد و اگر مسله را حل کردم از راحتی به راحت ترین حرکت کردم .به امید خدا
استادجان اول میخوام تشکرکنم بابت این فایلای باکیفیت چ ازلحاظ تصویرچه صدا چ محتوا واقعا تصاویراینقدرعالین ک من اصن فک میکنم باهم دوریه میزنشستیم شمادارین برامون صحبت میکنین اینقدرتصاویرزندست ودیدن فایل رولذت بخش ترمیکنه خانم شایسته عزیزم سپاسگزارم
خودتونم خیلی خیلی زیباترشدین وجذابتر
درمورد سوال اصلی
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
جواب:
((خداروشکربه لطف شماوآموزش هاتون منم هروقت چالشی باشه میرم تودلش چون میدونم منورشد میده وهروقتم بتونم خودم خودموبه چالش میکشم چون میدونم چقددرپیشرفت وبزرگ شدن من بهم کمک میکنه وتاثیرگذاره))
مرحله اول:
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
جواب:
((الان چالشی ک من دارم راجب شغل موردعلاقمه راستش چندبار توش پنجاپنجابودم براهمین اون قسمت اصلیش روول کردم اومدم تو یه قسمت دیگش ک خداروشکرتواین قسمت خیلی خوب دارم حرکت میکنم اما خب واقعا دلم اون قسمت اصلیش روک خودم دوست دارم انجام بدم میخواد خب البته اینم بگم ک به این دلیل اومدم تواین قسمتش ک گفتم ازینجا سرمایه جمع میکنم ک برم بااستادم ک مربوط به اون قسمته وبهترین استاد اون قسمته دوره بردارم تا یادگیریم عالی تربشه خب اما اینجا این قسمت واقعا برام خسته کنندست وعلاقه من اون قسمته بااینکه خدا کمکم میکنه وهمه جوره هدایتم میکنه اما خب بازم علاقه باشه پیشرفت بیشتره اینم دوست دارم ولی عاشق اون قسمتشم بعد بادیدن این فایل راستش فهمیدم یه جورایی انگار یه ترسی دارم ازینکه اگربصورت جدی ورسمی شروع کنم ونشه نتونم چی شایدالبته شایدک نه حتما دلیلی ک نمیرم سمت قسمت موردعلاقم همین یکم ترسه.
مرحله دوم:
1)چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؟
«قطعا یکی ازنعمتاش رسیدن به استقلال مالی وآزادی زمانی مکانی هست ک هدفمه»«دستیابی به خواسته هامه»«راحت ترشدنه زندگیم وبیشترشدن آرامشمه»«لذت بردن بیشتراززندگیمه»«تجربه تمامی نعمت هایی که خدابرام خلق کرده تویه این جهانه وشکرگزارتربودنمه»
«بدون شک درین زمینه هم خیلی برام تاثیرگذارخواهد بود ازینکه میفهمم خدادرهرزمینه ای ک میخوام حامی وپشتیبانمه فقط کافیه من بخوام وانجامش بدم ومن دارای توانایی های نامحدودم وفقط خودم خودم رومحدودکردم واصن توکله من اگر مثلا الان 10باشه مطمئنم بعداز حل این چالش بالای 50میرسه»
4)چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؟
«بنظرخودم یکی ازمهارت هایی ک درونم تقویت میشه آسان گرفتن بیشترزندگیه وپی بردن به قدرت وتوانایی هامه اینکه میتونم هرکاری روانجام بدم »
5)چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؟
«شک ندارم وقتی وارداین چالش بشم وحلش کنم ازونجا ک بمن استقلال مالی میده بهم کمک میکنه ک بتونم به توانایی هام پی ببرم مخصوصا ک میدونم چ توانایی هایی دارم ک فقط بخاطر جنبه مالیش نتونستم واردشون بشم بااینکه باامکانات الانم دارم انجامشون میدم اما بصورت جدی نتونستم»
6)چه نعمت هایی به من داده می شود؟
«هرنعمتی ک بخوام روبراحتی میتونم به دست بیارم دیگ»«بزرگترینش نعمت شکرگزاریه ک باعث میشه شکرگزارتربشم»
7)چه پیشرفت هایی می کنم؟
«بیشترین پیشرفتی ک برام داره از لحاظ مالی و شرایط زندگیمه ورشد شخصیتی ک برام داره اون عزت نفس واعتمادبنفسی ک بهم میده چون خیلیا معتقدن این شغل خیلی سخته ولی برامن اصن سخت نیست ولی بازم قدرت زیادی بهم میده ک مطمئنم درخیلی ازجاها بهم کمک میکنه»
مرحله سوم:
کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن.
«خب من تصمیم گرفتم بجای انتظار برای تهیه بودجه استاداصلیم اول بایه استاد دیگ ک بودجشو دارم وباشرایط الانم هماهنگه همرابشم ومهارتم بیشتربشه درآمدم ثابت بشه بعد کم کم وسایل مربوط به کارمو تهیه کنم ازکم شروع کنم باهمین امکاناتی ک دارم مثلا من نیاز به لپ تاپ دارم اول بیام مثلا تبلت بخرم حالا تبلت آخرین مدل خفنم نمیخواد اون تبلتی ک درحده توانمه بخرم کم کم بزرگترکنم هرروزم یه تایمی روبرای یادگیری اختصاص بدم وقت بذارم براش بعد همونطورک گفتین بیام مثلا میزان تمرینمو تواون روز آخرشب چک کنم آقا چقدمتعهد بودم انجام دادم یانه به خودم نمره بدم بابتش خودموتشویق کنم ک این قدم ها برام لذت بخش تربشه ویه تایم دقیقی روهم براش مشخص کنم نه هروقت ک تونستم یاشد نه منظم وبا پلن پیش برم»
من زمانهایی که به چالشی برخورد میکنم خیلی نگران میشوم و غمگین احساس ناتوانی میکنم
البته اخیرا بعد از یک مدت کوتاهی بهتر میتونم برخورد کنم
منظورم از یک مدت کوتاه یعنی در موقعی که چالشی برام بوجود می یاد یک زمان کوتاهی حالم بد میشه و نا امید میشم بعد کمی با خودم صحبت میکنم هدایتهای خداوند را که به من داشته یا آوری میکنم بعد اگر بتوانم اقدامی کنم انجام میدهم اگر نتوانم صبر میکنم تا بتوانم راه حلی پیدا کنم و از خداوند هم هدایت میخواهم
استاد عزیزم اون قسمت از صحبتهاتون که فرمودید بعضی ها آنقدر به دنبال پیشرفت هستند که خودشون به دنبال چالش میروند و اون را یه هدیه در زندگی شون میدانند
واقعا این افراد مورد تحسین هستند
من که تا کنون اینطور نبودم
استاد واقعا تمام مثالهایی که یاد آوری کردید خیلی خوب بود
و این متالها همه برای ما تجربه و درس بود
امیدوارم از این توضیحات و درسهای شما استفاده کنیم و به نفع خودمون استفاده کنیم
استاد من درس گرفتم در این فایل که چالشها جزئی از زندگی هستند
در مورد سوال مرحله اول
من یک چالشی که از اون فرار میکنم
حد و محدوده هایم هست که در دوره احساس لیاقت هنوز نتوانسته ام به افراد نزدیک زندگی ام عنوان کنم
در مورد بقیه افراد انجامش دادم و برام راحتتر بود ولی در مورد افراد درجه یک زندگی ام این یک چالش بزرگه برام
حالا من میخواهم همان طور که استاد گفتند را در دفترم مرحله به مرحله انجام میدهم و این چالش را برای خودم به هدفهای کوچکتر تقسیم میکنم و انجامش میدهم
استاد خیلی سگاسگزارم برای این فابل بینظیر
حتما بعدا بعد از انجام تمرین کامنت مینویسم و روند انجام تمرین را توضیح میدهم
(من جلسه ی سوم دوره ی عزت نفس هستم و تمااااااااام زندگی واهداف ومسیرهای قبلیمو کنارگذاشتم ودارم صددرصد وقت وانرژیم رو صرف تقویت باور هام میکنم)
این سلسه فایل های استاد بسیییییار با جهت دهی اگاهانه ایی که دارم هرلحظه انجام میدم هماهنگه البته که چون موفقیتی که استاد دارن تلاش میکنن برای ماتعریف کنن،موفقیت در تماامجنبه هاست پس مسلما این فایل هرچی ک بود با الانه من وهرکسی که داره تلاش میکنه نسخه ی بهتری از خودش بسازه هماهنگ میبود.
چون رشد در هررجنبه ایی اززندگیمون بشکل خودکار باعث رشد توأمان در جنبه های دیگه ی زندگیمون میشه!
منم اگاهی های این بخش رووارد درفترعزت نفسم کردم.
مثلا کسی که مدارش بالارفته اگر اگاهی ای راجب ثروت ازاستاددریافت کنه قاعدتا باید بتونه خیلی اگاهانه اونو روی روابطش،عزت نفسش،سلامتیش ودرکل درک بهترقوانین جهان إعمال کنه.
این قسمت ها هم بسییییار عالی با عملکرد اگاهانه ی من روی عزت نفسم ایضا تمام جنبه های زندگیم هماهنگه
سپاسگزارم استاد مهربونم
من الان در این فصل جدید زندگیم،وقتی بهچالشی بر میخورم خوب میدونمکه صحبت کردن یافکرکردن راجب اون چالش،در واقع ادامه دادنش به هر نحوی ، باعث میشه که من تو اون چالش بمونم و برام تکرار بشه.
حالا اگریک فردعامل مهم در ایجاد اون چالش باشه میدونم با درگیری لفظی بااون فرد یاادامه دادن اون بحث یاحتی صحبت باکس دیگه (درد ودل یا گلایه) درمورد اون فرد باعث من در تعامل با فرد نادلخواهم بمونم و مدام رفتارشو تحمل کنم.درواقع در مدارش میمونم و مسلمادرحال افت فرکانسی هستم.
پس دربرابرش سکوت میکنم و باتمرکز برباور احساس لیاقت این رو بخودم یاداوری میکنم که تو لایق یک تعامل ورابطه ی عالی و اتفاقات وتجربه های لِوِل بالا هستی واین رویداد به توربطی نداره برو جلو تا از مدارش خارج شی.
بخودت ثابت کن ک از مسالت بزرگتری
میدونم که بخاطر باورهای محدودکنندم (البته نااگاهانه)این مورد پیش اومده
حالااگاهانه به سبک خودت بهش جهت بده
ونذار شیطان نجواهاشو ادامه بده که اره تو لایق چیزای خوب نیستی که اینا سرت میان!
بذارید تجربه ی بسییییار شیرین وجالبی که دیشب داشتم رو باهاتون به اشتراک بذارم
من ساکن مشهدم و 5ماه پیش باهدایت خدا برای نزدیک شدن به هدفم که دندانپزشکی هست رفتم دوره های دستیاری دیدم که انصافا کاره راحتی نبود واستقامت نسبتابالایی میخواست
خلاصه مدرکشو گرفتم و کارورزی رو هم به بهترین شکل گذروندم.
امابعدادیدم نه خیلی دورم میکنه ازهدفم وبهتره بشینم درس بخونم وخوده دندون رو قبول بشم
اما بعدش دیدم باورهام راجب قبولی بدجوری تو درودیواره و بازهم باهدایت خدا کاملااون مسیر وترک کردم و تمرکز صددرصدمو دادم به تقویت باورهای قدرتمندکنندم
این جمله بمن الهام شد که:اینکه بگم هرچی بیشتر درس بخونم و بیشترتست بزنم وساعت مطالعاتی بیشتری داشته باشم وباحس پرتنشه رقابت بخوام درس بخونم،رتبه ونمره ی بهتری میارم دقیقا مثله اینه که بیام بگم هرچی بیشتر کارکنم وجون بکنم و ازخودم بیگاری بکشم بیشترپول درمیارم و به ثروت میرسم!!!
همینقدر ناشدنی
ینی الان تو ذهن من رسیدن به رتبه ی عالی با رسیدن به ثروت هم تراز شده
من اسمش رو گذاشتم ثروت علمی
همون باورهایی که منو به ثروت مالی قراره برسونه به ثروت علمی هم به شکل طبیعی خواهد رسوند.بهمین خاطر دست کشیدم از عذاب جسم وروحم و اگاهانه میپردازم به اصل ها!
خب من شاغل نیستم و تحت حمایت خانواده هم نیستم
فلذا فعلا پولی ندارم طبق اگاهی های جلسه ی سوم عزت نفس بهم یاداوری شد هر فکری یه فرکانسی داره
ومن دیروز ازخداخواستم منو به سمت ارسال فرکانس دریافت پول هدایت کنه
چند دقیقه بعد تلفنم زنگ خورد
من معمولا اون مدل شماره ها رو جواب نمیدم
ولی جواب دادم
یه خانمی بود و گفت از کلینیک فلان بهتون زنگ میزنم
من هررررگز تو خوابمم نمیدیدم ازاون کیلینیک بهم زنگ بزنن
چون چندین بار رفته بودم دوسه باری فرم استخدام پرکرده بودم اونجا ولی نیروی ماهر میخواستن که من تازه کار بودم
خلاصه برام عجیب بود باخونسردی جوابشونو دادم و چون ذهنم به کار نچسبیده بود اصلا هول نبودم و خیلی باکلاس طور جواب دادم
ولی حیرون بودم از هدایت فوریه خدا
چقددد سریع جوابمو داد
خدای لِول بالای من با لول بالا جوابمو داد
خلاصه من عصرش رفتم و بااموزه های جلسه ی سوم عزت نفس بسییییار محححکم و بااعتماد بنفس وارد شدم صدای رسا مححکم اُکتاو بالا به دکترای خانم محکم دست دادم و براخودم کلی نوشابه بازکردم طوری که وقتی منو دیدن حس کردن حتی یه لول بالاترا اونام
اما به کسیکه بمن زنگ زده بود یکم خورده گرفتن و خانم دکتر گفت ما قبلا ایشونو دیده بودیم کاش تااینجانمیکشوندیشون،خب من اینجا فهمیدم تماسه اشتباه بوده
و یکم ته دلم خالی شد
ولی خانم دکتره گفت حالا که تااینجاتشریف اوردین بذارین دوباره شرایطتتون روبررسی کنیم که بازهم نتیجهمثلسابقبود و نهایتا بازهم من از اون کلیلنیک با یک ریجکت محترمانه خارج شدم.
حاااالا نکته ی داستان اینجاست
من وقتی اومدم بیرون یه کوچولو حالم گرفته شد اما سررریع جلوشوگرفتم وباتوجه به تجربه ی روز قبلم ازرفتن به پروما که فهمیدم حس بدم به مراکز خرید بزرگ اینه ک من خودم رولایق اون مراکز بزرگ خرید نمیدونم (باکمک گرفتن از اگاهی های فایل :ترمزهای مخفی ذهن درباره ی ثروت)سریعا ذهن هوشیارمو فعال کردم و گوشیمو دراوردم وطبق معمول گذاشتم رو ریکورد وشروع کردم به جریان انداختن حرفای خدا ازطریق کلامم.
و گفتم نععععععع
من اجازه نمیدم شیطان نجوا کنه که اره ایناتورومسخره کردن و تو لایق این مرکز درمان شیک نیستی ک بخوان رات بدن
به محض شروعش مچش رو گرفتم ورفتم به سمت بالا شهر
اونموقع سمت فلسطین بودم که مرکز رو به بالاست.و باقدددرت راه میرفتم و همینطور که اگاهی به خورده روحم میدادم وتلاشم رو میکردم که فاصله ی ذهن و روحمو کم کنم رفتم به سمت ملک اباد،مشهدیا میدونن ملک اباد هم خییلی قشنگه هم بالاست خییلی نمای کوه های پوشیده از برف تواون منطقه فووق العادست
و از تهههه دلم خوشحال وسپاسگزاربودم از دیدن اونهمه زیبایی
و همچنان میگفتم که نه مائده ی من خدا جواب تورو به زیبایی داده
خدا باعث حررررررکت تو شده
این بهترین هدیه س خداست
اگر در وهله ی اول قبولت میکردن تو تکاملت رو طی نمیکردی و این باقوانین خدا صدق نمیکنه
حالا تو این پتانسیل رو داری که بری جاهای بزرگتر وبهتررو ببینی
تو مسیر نمایشگاه های مبلمان وسایل منزل بسیاااار لاکچری ای میدیدم
حالا احساس لیاقت داشتنشون رو داشتم
اعتماد به نفس رفتن تو اون نمایشگاههای بزرگ ومجلل
این حس رو پریروز که رفتم پروما نداشتم
میرفتم و سوال میکردم و خودمو تو خونه ی خودم باوسایل شیکی ک میخوام بخرم تصور میکردم
بااون فروشنده ها طوری حرف میزدم که منو بشکل یه فرصت ببینن وتمام تلاششونو کنن ک من ازشون خریدکنم
فروشنده ایی که درامد میلیاردی داره مشتری ای که توان مالی داره یا نداره رو خوب میشناسه
میفهمه چی تو چنته داره
امابقققدری محکم و مشتاق بودم که انگار پولم امادست و فقط میخوام بخرم
خلاصه همینطور که داشتم خودم رو تجربه میکردم و میرفتم جلو رسیدم به خیام
واونجا یه کلیلینک دندانپزشکی دیدم که ظاهرش شبیه یه هتل مجلله
بی شک و شوک
مستقیم وباقدددرت رفتم داخل وسلام بلندی کردم
طوریکه همه نگام کردن
اونجایجوریه ک حتی ادمای عادی روهم راه نمیدن باید لارج باشی
من باقدرت واعتماد بنفس رفتم تو و به خانم پشت سیستم بلافاصله بعداز سلام بلند محمکترگفتم میخوام فرم استخدام پرکنم
یکم جاخورد و گفت ممکنه نخوان گفتم من میخوام پرکنم
همکار کناریش گفت میخوایم خوبم میخوایم
بشون فرم استخدام بدین
منم نشستم براخودم رو مبل شیکه اونجا فرم رو پرکردم برام چایی وشیرینی هم اوردن وکلی احترام
فرم وپرکردم و بااشتیاق وافر توقلبم رفتم بیرون و ایییمان به اینکه نتیجه برام هیییییچ اهمیتی نداره بشه نشه هییییچ اهمیتی برام نداره
من خودمو تجربه کردم
من سطحمو بردم بالا
من انجامش دادم
و بازم پیاده رفتم بالاتر
و همینطور اگاهی به قلبم میومد
ودوباره ریکوورد میگرفتم ازصدام وباخداحرف میزدم
و درحال گسترش خودم درتمااااام جنبه ها بودم
به کمک الله
درهمون اثنا فهمیدم تلفنم زنگ خورده ومن متوجه نشدم
انقدر غرق دراگاهی بودم
به شمارهه زنگ زدم
همون خانم منشی کلینیکه بود که شبیه هتله
گفت کی وقت دارین برای مصاحبه تشریف بیارین
گفتم الان اونجا بودم یکم دور شدم ولی الان برمیگردم
اونجا بود که من حس کردم خوشبختیه اصیل رو تاچ کردم
خدا حامیه ادمیه که حرکت میکنه وواینمیسته
و برگشتم
تو مسیر هدایتگرخانمی شدم که شیرینی فروشیه مدنظرش روگم کرده بود و نت نداشت سرچ کنه
براش بابرنامه ی نشان سرچ کردم و دقیییق پیداش کردم
این خییلی حس خوبی بم داد
رفتم تو کلیلنیک و ایندفعه چهرم اشنابودبراشون واحترام اگاهانه بهم گذاشتن
در مورد برخورد با مسائل و چالش ها و اینکه چه واکنشی بهشون داریم، استاد من خیلی عمیق فکر کردم بهش و دیدم دلیل اصلی اینکه در برخورد با چالش ها ناامید میشم یا کنترلم رو از دست میدم اینه که اون غول بزرگی که هست رو میخوام حل کنم، یعنی نمیخوام پله پله و قدم به قدم حلش کنم
یجورایی عجله داریم برای حلشون و بخاطر اینکه ممکن نیست یهویی و خیلی سریع اون چالش رو حل کرد و ظرف منم هنوز گنجایشش رو نداره، ناامیدی میاد سراغم و احساس بدی بهم دست میده؛ یعنی از طرفی انگیزه دارم حلش کنم ولی از طرف دیگه بخاطر اینکه میخوام همون اول شاخ غول رو بشکونم ناامید میشم و احساس ناتوانی بهم دست میده
یک نکته ای بهش اشاره کردید در این فایل که خیلی ایراد منه، اینکه نمیخوام پله پله و قدم به قدم حل کنم، فقط میخوام همون اول بهترین حالت باشه همه چی، مثال زبان انگلیسی رو زدید، در همین مثال من دوست دارم خیلی سریع و تند زبانم عالی بشه و به نتیجه ی نهایی برسم، اصلا و اصلا نمیتونم صبر کنم در مورد حل کردن چیزی
خیلی جالبه که همه چی بهم وصله، این باورها همشون بهم وصله؛
حل نکردن مسائل و اینکه چرا ناامید میشم ازشون دلیلش اینه قدم به قدم نمیخوام حلشون کنم؛
چرا نمیخوام قدم به قدم حلشون کنم؟ چون خیلی عجولم و صبر ندارم.
چرا صبر ندارم و عجولم؟ چون باور به کمبود دارم و فراوانی رو باور ندارم…
یعنی همیشه فکر میکنم دیر شده، همیشه فکر میکنم زمان از دست رفت، همیشه فکر میکنم دیگه بدرد نمیخوره الان؛
باور به کمبود دارم
بخاطر این در برخورد با تضاد ها و چالش ها و در کل در زندگی باید با صبر و ارامش برخورد کرد، یعنی در برخورد با یک مسئله طبق اموزه های خودتون باید ارامش داشت تا راه حل ها به ذهن ادم بیاد و پله پله حلش کرد؛ ولی من همون اول میخوام سریع حلش کنم و برم سراغ هدف بعدی… و چون اینجوری هیچ مسئله ای حل نمیشه روز به روز بدتر میشه اوضاع
و استاد خیلی موقع ها دیدم که اروم اروم وقتی روی چیزی کار میکنه ادم، وقتی ادامه میده و وقتی صبر میکنه، اهسته اهسته اون مسئله کم رنگ تر و کم رنگ تر میشه و در نهایت حل میشه… از این دست الگو ها خیلی دارم تو زندگیم
خودمم تعجب کردم مثلا مسئله ای که یه زمانی خیلی برام غول بوده و باورم نمیشد حل بشه و نمیتونستم حلش کنم، وقتی اروم اروم و قدم به قدم مسیرش رو طی کردم و روی خودم کار کردم بعد از یه مدتی دیدم چقدر بهتر شدم توش!
واقعا اینکه ادم میبینه توی خیلی چیزا چقدر بهتر شده خیلی خیلی به ادم اعتماد به نفس میده
و این مرهون تداوم و صبره… صبر همراه با عمل کردن و کار کردن روی خودم
اما عجله و بی قراری کلا همه چیو خراب میکنه
استاد در مورد باور به فراوانی شما یک الگوی خیلی خوبی هستید، همیشه برای من عجیب بوده و هست و همیشه سعی میکنم به یاد خودم بیارم این مثال شمارو؛
اینکه شما سالهاست اومدین امریکا و از همون اول هدفتون این بود که این اموزه هارو به زبان انگلیسی اموزش بدید، اما خیلی خیلی با لذت و اهسته و به قول خودتون هروقت زمانش شد انجامش میدید
یعنی بعد اینهمه سال شما تقلا و عجله و بدو بدو نکردید که زود باید این اموزه ها به زبان انگلیسی تولید بشه…
خیلی مثال خوبی هست برام و همیشه برام عجیب بوده این رفتار شما
البته که گفتید اون اولا خیلی عجله داشتید ولی رهاتر شدید
یعنی این حس رو ندارید که دیر شد و سنم رفت بالا و ازین حرفا…
در فایل پاسخ به سوالات زندگی در بهشت یک قسمتش که شب هم بود و کنار اتیش با خانم شایسته نشسته بودید گفتید که من میخوام لذت ببرم و هروقت وقتش شد انجام میدم این رو… و گفتید که قبلا خیلی بدو بدو داشتید توی زندگیتون و گفتید که کسی که خدارو باور میکنه دیگه عجله نداره، به قول قران خدا وعده ی فزونی و مغفرت میده و شیطان وعده ی فقر و تنگدستی…
از قدیم هم گفتن عجله کار شیطونه…
وقتی فراوانی رو باور کنیم و بدونیم همیشه فرصت ها هست و هیچ وقت هیچ چیزی دیر نیست و تموم نمیشه، ارامش بدست میاریم و نمیخوام یهویی چیزی رو بدست بیاریم تو زندگی یا مسئله ای رو حل کنیم، کلا با لذت و ارامش و قدم به قدم جلو میریم و زندگی رو میچشیم و اتفاقا اینجوری خیلی سریع تر به هدف میرسیم
خیلی هامون فکر میکنیم اگه تند و سریع و با عجله و با احساس بی قراری حرکت کنیم زودتر به نتیجه میرسیم، اما به قول شما احساس بد اتفاقات بد میاره، احساس اینکه دیر شد باعث میشه دیر هم بشه و بدتر بشه اوضاع
یا تو فایل عامل اصلی کسب و کار موفق گفتید که اگه داری تقلا میکنی و زجر میکشی برای چیزی بدون که مسیرت اشتباهه…
در مورد وام هم گفتید و دقیقا ادما یکی از اصلی ترین دلایلی که میرن سراغ وام همین باور به کمبوده، همین عجله هست… اینکه فکر میکنن دیر شد…
و با این احساس بد وقتی اقدامی انجام بشه نتیجش شکسته…
واقعا همه چیز بهم وصله و هرچیزی در نهایت میرسه به باورهای در مورد خدا…
این حل مسئله رو من یک جنبه ش رو گفتم، از زوایای دیگه اگه نگاه کنیم هم دوباره میرسیم به باور هایی در مورد خدا
حتی کسی که فکر میکنه مسئله رو نمیتونه حل کنه و تواناییش رو نداره بازم باورهای توحیدیش ضعیفه، یعنی باور به ان مع العسر یسرا نداره…
باور نداریم خدا باهامونه و قدرت حل هر مسئله ای رو در ما قرار داده و به ما الهام میکنه…
تو بحث قران و پیامبر ها پر بوده از حل مسائل و تماما بخاطر باور های توحیدی درست بوده که تونستن حل کنن.. بخاطر داشتن “آرامش” بوده که راه حل ها بهشون گفته شده…
استاد من چندین تجربه دارم که بخاطر هول و ولا و عجله با اینکه راه حل جلوی چشمم بوده ولی ندیدمش!
چندین تجربه دارم و اتفاقا این روزا خدا داره بهم یاد میده که اقا ارامش داشته باش و با صبر حرکت کن
همیشه این روزا اینو دارم بهم میگه که صبر رو پیشه کن، صبر به معنای اینکه همیشه در حال حرکت باش ولی نه با احساس دیر شد دیر شد…بلکه با ارامش
استاد خلاصه این نکته ای که گفتید باید قدم به قدم و تکاملی حل کنیم مسائل رو و به قسمت های کوچیک تقسیمش کنیم این دقیقا اون قسمتی بود که بیشتر از همه توش ضعف دارم و دلیل حل نکردن خیلی از مسائل با اینکه راه حلش هم بوده و میدونستم فقط باید تکاملی حلش میکردم همین بوده
مثالی که راجب تحصیل خارج از کشور زدید تشویقم کرد که فایل رو نگه دارم و بیام سراغ کامنت
اول اینو بگم که وقتی داشتم جواب این تمرین رو توی دفترم مینوشتم تا بحث با خودم به جایی میرفت که میدیدم خوب عمل کردم، سریع میگفتم نه تو حتما یه جایی ایراد داری دوباره بگرد و یه نگاه خرده گیرانه به خودم داشتم.
اینم به این خاطر بود که خیلی توی کامنتا میخونم که ذهن چموشه و توی نگاه اول فقط بنظر میاد که خوب عمل کردیم و …
من نمیگم ذهن چموش نیست، نمیگم من پرفکت عمل کردم،
ولی تلاش برای کشف خودم نباید باعث بشه حتی جاهایی که خوب تونستم از مطالب سایت استفاده کنم و نتیجه بگیرم رو هم نادیده بگیرم.
با این مقدمه بریم که من داستان قبل و بعد مهاجرتم رو یه بار دیگه مرور کنم.
——————————————
استاد قبل از آشنایی با شما، مهاجرت یکی از بزرگترین ترس های زندگی من بود…
تا حدی که چندین بار فرصت های خیلی خوبی برای مهاجرت خانوادگی پیش اومده بود و من بخاطر ترسی که از فضای خارج از ایران داشتم، خانواده ام رو منصرف کرده بودم.
نمیدونم هم چرا، ولی احتمالا به خاطر ورودی هایی که گرفته بودم و ورودی های خوبی که نگرفته بودم، این ترس وحشتناک در من ایجاد شده بود.
چون فقط تجربه ی زندگی توی ایران رو داشتم احساس میکردم ایران همه چی داره و بقیه جاها هیچی نداره… (این تفکر مال سن 5 6 سالگی تا 1 11 سالگیمه)
البته تا حدی هم به خاطر تصویری بود که از مسیر آینده خودم چیده بودم که اون شرایط، 90 درصدش در ایران سپری میشد و من میترسیدم مهاجرت برام مانعی باشه که به آرزوها و اهدافم نرسم.
ولی در کل نگاه سرد و سنگینی نسبت به مهاجرت داشتم.
~
تا اینکه با شما آشنا شدم و ذهنیت من 180 درجه تغییر کرد…
ذهنیت من این شد که من اگه مهاجرت نکنم اصلا زندگی رو درست حسابی تجربه نکردم!
اصلا زندگی ای که از اول تا آخر فقط توی یه کشور باشه چه معنی میده؟!
گفتم که آقا من باید برم آمریکا یا کانادا تحصیل کنم.
اون زمان همزمان که بلند میپریدم کمال گرا بودم و تلاش لازم برای رسیدن به هدفم رو انجام نمیدادم انصافا.
یعنی درسته خیلی از مقاومتم شکسته بود و این تمایل در من ایجاد شده بود، ولی به مرحله تلاش هدفمند و بها پرداخت کردن براش نرسیده بود. کسی شده بودم که فقط بلده حرفای خوشگل بزنه و روی هوا یه چیزایی برای خودش ببافه، ولی خب چون اعتماد بنفس خوبی داشتم و در زمینه های مختلف کارنامه خوبی در دستاوردهام داشتم، حرفام بعید بنظر نمیرسید… یعنی چیزی بود که در توانم بود ولی من براش کاری نمیکردم.
خلاصه که یک سال و خورده به این منوال گذشت تا اینکه دیدم ددلاین دانشگاها دارن یکی یکی میگذرن و یه ترسی وجودم رو فرا گرفت.
تنها اقدامی که به ذهنم رسید انجام بدم گرفتن آیلتسم بود.
دو سال بود از زبان دور بودم و دوباره باید شروع میکردم.
گفتم توی این مدت آیلتس 8 میخوام که بورس هم بتونم بگیرم:))) (کلا خیلی کمالگرام:))
با سطح 5 5.5 شروع کردم و توی دو هفته تونستم به 6.5 برسونمش. البته بعدش کلی خداروشکر کردم به خاطر این نمره. چون نمره ای بود که همه جور آزادی ای به من میداد.
و خوشبختانه این همزمان شده بود با پندمیک و کلاسای آنلاین مدرسه و از این لحاظ مشکلی نبود. خداوند باهام همراهی کرد.
این مدت تمرکز من از روی درسام کم و کمتر شد تا اینکه دیگه تقریبا دو سال آخر برای کنکور نخوندم و فقط خوندم برای معدل.
و کنکور ندادم.
(اینکه این کار چه روند هایی رو در روحیه من شکل داد و کمالگرایی چه بلایی به سرم آورد بماند که داستانش جداست…)
ددلاین اغلب دانشگاه ها هم گذشته بود و من اون ترم به اپلای نرسیدم.
تابستون شد، دیپلمم رو گرفتم و هنوز بیدانشگاهم.
خداوند هدایتم کرد که با شرط معدل یکی از دانشگاه های نسبتا خوب ایران تحصیلم رو توی رشته مرتبط شروع کنم.
توی این مدت من همش یه حسی از خود کمتر بینی و خود دست کم گیرانه نسبت به خودم داشتم و اعتماد به نفسم پایین اومده بود.
چون از بچگی روی پیشونی من نوشته شده بود مشغول به تحصیل در دانشگاهی دولتی (اونم نه هر دانشگاهی! تهران، شریف یا بهشتی) و البته که توقع خودم هم از خودم جز این نبود.
و حالا من دانشجوی هیچکدوم از این دانشگاه ها نبودم…
از پروسه اپلای هم فقط یه مدرک زبان توی دستم داشتم.
خلاصه که من دو ترم اول رو توی اون دانشگاه درس خوندم و به غیر از اینکه یه سری دوست جدید پیدا کردم و جو دانشگاه رفتن رو توی ایران تجربه کردم، یه سری مطلب پایه و بیسیک هم راجب معماری یاد گرفتم که بعدش میگم چه کمک بزرگی بهم کرد.
غیر از اون،
با افرادی خداوند هدایتم کرد و آشنا شدم که بعید میدونم هرگز توی اون دانشگاه هایی که گفتم میتونستم پیداشون کنم.
انسان های قوی، مهربان و فوق العاده موفق و در یک کلام فرشته، شدن استاد من و من این فرصت رو پیدا کردم که با جوی کاملا متفاوت آشنا بشم و یه دریچه جدید از زندگی رو ببینم، با آدمای سوپر موفق نشست و برخاست داشته باشم و ببینم که چطور اونا لطفشون رو بیدریغ نثارم میکنن.
خلاصه با جوی روبرو شدم که باورم نمیشد و تازه اونجا فهمیدم که خدا چه لطفی به من کرد…
این مدت با این تجربیات گذشت و شد عید امسال…
خداوند از طریق یکی از دستاش هدایتم کرد و مقاومتم رو نسبت به اروپا شکوند و واقعگراترم کرد…
و این شد که من برای ایتالیا جدی شدم…
باید آزمون ورودی میدادم، آنلاین بود و همزمان شده بود با امتحانات پایان ترم دانشگاه.
خلاصه به هر منوالی بود من توی یک ماه خودم رو برای یه آزمون آنلاین مثل کنکور به زبان انگلیسی آماده کردم و امتحان دادم. (خیلی هم سختم بود، ردپاهام توی کامنتام روی سایت هست)
ولی باز هم توی تردید بودم و بیشتر انگیزه ام تغییر وضعیتی بود که توش بودم. دیگه نمیخواستم درش باشم.
اما خداوند بهم لطف داشت و به طرز معجزهواری توی آزمون قبول شدم و الان دارم امتحانات پایان ترم اولم رو میدم:)
این رو هم بگم که امسال آخرین سالی بود که آزمون ها آنلاین برگزار شد و از سال دیگه تمام آزمونا حضوریه!
——————————
تمام اینا رو گفتم که به این برسم که یه تغییر نگرش ساده که (البته به این سادگیا هم نبود) چقدر میتونه همه چیز رو برای یک نفر عوض کنه و چه فرایندهایی رو میتونه شکل بده…
پس خیلی مهمه که ما خودمون رو بشناسیم که با چه دیدگاهی به مسائل نگاه میکنیم چون تغییرش میتونه در نهایت میتونه فرسنگ ها جایگاهمون رو تغییر بده…
سلام خدمت استاد عزیز و گرامی
چقدر این بحث جالب بود و چیزهایی گفته شد که من اصلا بهش اینقدر عمیق فکر نکرده بودم . خود من الان در فکر راه انداری کسب و کار جدید هستم ولی از اونجایی که اطلاعاتم کمه ، مرتب ازش طفره میرم و با نکاتی که الان گفتید چقدر برای من درکی شد که من باید برم تو دلش تا رشد کنم و بهم احساس قدرت داد برای انجامش . متشکرم از توضیحات عالی تون.
به نام آفریننده ی آسمانها وزمین
سلام ودرود به اهالی رشدیافته ی صمیمی این سایت الهی.
سپاسگزارخداوندم که فرصتی فراهم شد تا باری دیگر دریک قسمت از این آگاهی ناب الهی خودم رو بهبود بدم.
خدایاچقدرزیباست وقتی میبینیم زندگی درجریانه وهمه چیزداره کاره خودش رومیکنه و تنها زندگیه که زنده هست وباقدرت داره حرکت میکنه،واون چالشهای زندگی مثل سنگهای کف رودخونه نه تنها مارو رشد وصیقل میده بلکه زندگی رو زیباترمیکنه،ماننداون صدایی که سنگهای رودخونه باعث زیباترشدن صدای آب میشوند
استادجان ازتون ممنونم که همیشه آگاهی های نابتون همچون آب جاری وزلال درجریانه وتواین سایت امکانی رو فراهم کردید که هممون شریک تجربه های ناب زندگی همدیگه شدیم
اولین سوالی که تواین قسمت پرسیده شده بود،بسیاربه خودم افتخارکردم که تونستم پاسخی مثبت وعالی به اون دادم.
اینکه همیشه توزندگیم بالای هشتاددرصد خودم رو توی مسائل به چالش کشیدم،حتی وقتی که جواب مورد نظرم رو نگرفتم
همیشه ازهمون نوجوانیم آدمی بودم که دوست داشتم حتی کارهایی که زور مردانه نیازداشت رو تجربه کنم،و هیچوقت نخواستم اَدای خانمای ظریف رو دربیارم و فقط کارهای روزانم رو اختصاص بدم به آشپزی یا یک جاروی ساده توخونه یا هرچیزی که فقط خانمها ازپسش برمیان
سالهای ساله که حتی توکاره ساختمون سازیمون پابه پای همسرم تجربه ها کسب کردم. ازنقشه کشی تا گچ کشی که دیگه تقریبامرحله ها ی آخره ساختمونه..
اونقدر تواین مسئله رشد یافتم که همین الان یک زمین رو دستم بدن،از صفر تاصد میتونم پیمانکاری یک ساختمان رو دستم بگیرم،اینقدر که اون زمان خودم رو به چالش میکشیدم و واقعا چقدر من رو رشد داد و باعث شد تو خیلی از مسائل اکنون زندگیم به چالش کشیدن خودم خیلی راحتترباشه
وقتی سالها قبل باچالش بیماری سختی روبرو شدم وتونستم دوباره سلامتیمو به دست بیارم،دوباره نقطه ی عطفی بود برای من که مسائل حال اکنونم برایم از منی که رشدم به صدرسیده این مسائل بزرگیشون به اندازه ی عدد ده باشن
پاشنه های آشیل زیادی هنوزدارم،ولی بااون منطقهایی که ازگذشته به یاده خودم میارم ازینکه تونستم ازپس خیلی ازمسائلم بربیام،خیلی کمتر ترس ومقاومت دارم و حرکت میکنم
وقتی برای بارداری دومم اقدام کردم و دوست داشتم این بار خدابهم یک فرزندپسر هدیه بده،باوجود باورهای دستوپاشکسته ای که داشتم اما نترسیدم و حرکت کردیم،فرزندم پسرنشد که هیچ حتی اون رو هم در ماه پنجم بارداریم به دلیل بیماری کلیوی ازدست دادم
اونقدر من رشد یافته بودم که فقط پنج دقیقه گریَم درحده هق هق کننده بود،و خیلی زود خودم رو جموجور کردم و دوباره به خودم اومدم وبه زندگیم ادامه دادم،اما این بارقضیه فرق میکرد،این بار انگار که قدرتو ایمانو توکلم به خدا بیشتر شده بود
انگاربیشتر خیریت مسئلم رو به خدا سپردم،و بیشتر به خدا چسبیدم،و گفتم این خیریتی که برام پیش اومد و من در هشتاددرصد مواقع حالم عااالی بود،پس خدامیخواد این بچش رو از من بگیره تا عوضش منو تو مسائل دیگه بهتر رشد بده
فرض میکنم اگه من الان بچم رو داشتم،و فرض میکنم که اون بااین بیماریش به دنیا میومد،من حالا اینجانبودم،ممکن بود ازین دکتر به دکتر،وازین بیمارستان به اون بیمارستان میرفتم
خوب مسلماباید تموم وقتوانرژیو هزینه رو صرف این بچه میکردیم،و آخرشم آیابیماری اون بهبود پیدامیکرد یانه نمیدونم
فقط اینومیدونم که درسته همین ازدست دادنش هم نتیجه ی باورهای خودم بوده،ولی چون یکبار این اتفاق برام افتاد،خیلی خودمو به فکر فرو نبردم که من چه فرکانسی فرستاده بودم بچم رو ازدست دادم
فقط اینو پذیرفتم که نتیجه ی افکاروباورهای خودم بوده
پس بنابراین این رو یک فرصت دیدم،و دیگه توی خونه ننشستم زانوی غم بغل کنم،بعداز یک هفته از ختم بارداریم،این فرصت رو دیدم که شروع کنم به اجراکردن قانون سلامتی و هروزم رو باپیاده روی شروع میکردم
اینقدر غرق در این آگاهی ها میشدم توموقع پیاده روی،که اصلا یادم میرفت من تازه فرزندم رو ازدست دادم،فایل جلسه ی چهارم قدم پنجم و فایل جلسه ی دوم از قدم هشتم هم بسیاربسیار به حال خوب من کمک میکرد،استادازتون بینهایت باربابت اون آگاهی ها سپاسگزارم،بقوله سعیده ی عزیز ماچ به کله ی ماهت
خلاصه اتفاقی که افتاد من دوباره در زمان بسیارکوتاهی اندام مناسبم رو به دست اووردم واز58کیلوبه49ک رسیدم،و یک ماه بعدش کلی مهمونیها ووجشنوعروسی های باشکوهی رفتم و بسیارمن یک آدم دیگه ای شده بودم.
اونقدر شجاع وباایمان شده بودم که باکلی آدم غیرهم فرکانس بدون اینکه چقدر قضاوتشون برام مهم باشه تونستم رابطمو کات کنم وبیشتر به بهبود شخصیت خودم بپردازم
خلاصه بگم الان به مرحله ای رسیدم که دارم توی مغازه ی همسرم روی اعتمادبنفس و عزت نفس و مهارتهای ارتباطیم باآدما بیشتر کار میکنم و اونقدر کارهام رو باارزشمندی فوق العاده دارم انجام میدم،که قشنگ میفهمم خدا داره چقدر عالی بیشترازمن سمت خودش رو برام انجام میده و کلی آدمای جدید و بافرهنگ و ثروتمندتریو تو مسیرزندگیم اوورده،یه بوهایی ازموفقیتم تو کل جنبه های زندگیم دارم احساس میکنم،این رو میتونم باجرأت بگم
وقتی ازمغازه ی همسرم به خونه میرم،قشنگ میفهمم من بااحساس غروروافتخاربیشتری به خودم پامو ازمغازه بیرون میذارم،انگار که مثل یک مدیرعامل دیگه میتونم ازهمه جهات توزندگیم مدیریت عالیی داشته باشم
انگارهربار دارم بایک چالش جدیدی که روبرو میشم صیقل یافته ترمیشم
هیچوقت نخواستم از یک چالشی فرارکنم
حتی ازینکه خیلی مهاجرت کردن رو دوست دارم و باورهای درستی راجبش ندارم و زیادی اطرافیانم رو بت کردم و شرک میورزم
اما همین الان شجاعتشو دارم اگه همسرم بهم بگه یک خونه تویک شهر جدید برای تو اجاره میکنم ولی من از پیش خانوادم تکون نمیخورم…وبه تنهایی مهاجرت کنم..
اونقدر تومسیرزندگیم باهمین سنوسالم وجنسیتم ریسک های خطرناک ازدید دیگران کردم،که اگه بخوام مثالهام رو دونه دونه بزنم صدها کامنت باید بنویسم،این مهاجرت کردن به تنهایی که فکرمیکنم واقعابتونم از پسش بربیام
ازروزی که تومغازه ی همسرم عمداً اومدم ویکسری از کارها رو ازش خواستم که خودم انجام بدم،چقدر تجربه تواین شغل لبنیات کسب کردم،چقدر ازینکه میتونم ازشیر کلی محصول دیگه تولید کنم و باکیفیت عالی درست کنم ومشتری راضی ازمحصولاتمون ازمغازه بیرون میره،کلللی اعتمادم به خودم بیشترشده،کلی ازلحاظ جسمی قوی تر شدم،کللی احساس لیاقت میکنم ازینکه خدا یهمچین تواناییی رو تووجودم آفریده بود و دارم ازین توانایی ومهارت استفاده میکنم
بااینکه الان هیچ حقوق ثابتی ندارم و میشه گفت دراکثریت مواقع پولی جداوثابت ازهمسر دریافت نمیکنم،اما این اصلا برام مهم نیست،فعلا چیزی که برام مهمه اینه که بسیارعالی میتونم روی وقتم بهتربرنامه ریزی کنم و یک مدیریت عالیی روی کارهای مغازه و خونمون دارم
ویجورایی میشه گفت خیلی منظم تر و تروتمیزتر از قبل دارم توزندگیم رفتارمیکنم
خیلی بنظرخودم این چالشها من رو صبورترکرده،رفتارم وگفتارم رو آرام تر کرده،چون هروز این سوال رو ازخودم میپرسم که چطور ازدیروزم بهتر بامشتری رفتارکنم،چطور لحن کلامم رو درست کنم که بتونم ارتباط بهتری بامشتری برقرارکنم
هر روز وهروز خودمو بایک رفتارجدیدوپسندیده و گفتارجدید وپسندیده به چالش میکشم،جوری داره این رفتاروکلام مناسب درمن نفوذ میکنه که دیگه اون آدمی نیستم که خواسته باشم فقط جلوی مشتری ادای آدم خوبا رودربیارم
من رررشد کردم،ازوقتیکه بارداریم ختم پیداکرد،من خودم رو بیشترازینکه تسلیم مشکلات کنم به خدا تسلیم شدم،و چقدر تواین مسئله بیشترفهمیدم که چقدر من فقیرومحتاجم به خدای رب العالمینم
چقدر فهمیدم که اگه یه کوچولو روی کسی یاچیزی حساب بازکنم بدجوری چوب اون حساب بازکردنه رو میخورم…
چقدر خدارو بهتر شناختم،وحاله دلم هربار بهتروبهترشد..
نمیدونم قدم بعدیم چیه،اما همین قدمهای کوچیکی که دارم برمیدارم وروی خودارزشمندی خودم تو تموم جنبه ها دارم کارمیکنم،ان شالله قدم های بعدی هم به موقه بهم گفته میشه…
بوی موفقیتهام رو میتونم استشمام کنم،چون نشونه های زیادی میبینم ازینکه قراره یک رسالت خوبی تواین دنیا داشته باشم
استادیچیزه دیگه اینکه گفتید صدای خودتون رو ضبط میکردید وگوش میکردید واشکالای خودتون رو برطرف میکردید که کجا بهتر صحبت کنید،خیلی برام جالب بود چون چندروزیه منم دارم مثل شما صدای خودم رو ضبط میکنم و ازقانون باخودم صحبت میکنم و بعدبارها صدای خودم رو گوش میکنم ببینم طرز صحبت کردنم چطوره،یااینکه باچه درکی دارم قانون رو به زبانم جاری میکنم
خیلی حسش خوبه،بعضی روزها یموقه چندین ساعت میبینم که باخودم صحبت کردم و خبری از گشنگی و تشنگی نیست اونقدر که حالم عااالی میشه
واقعاوقتی آدم باخودش درصلح باشه و خودشو دوست داشته باشه،نیازی نیست که یک همپایه داشته باشیم تابتونیم راجب این قوانین باهاش هم صحبت بشیم
همینکه آدم ازتجربیات خودش از موفقیتهای خودش باخودش صحبت کنه،بخدا حال دلش عالی میشه،همین که به اندازه ی درکمون ازقانون باخودمون صحبت کنیم و هروز یک فایل ازخودمون ضبط کنیم و هرباراونهارو گوش کنیم شاهد تغییرات شگرفمون خواهیم بود
استاد عاشق این دست از فایلهاتونم که منو به یاد پیروزیهای زندگیم میاره وتونستم باهمون یذره ایمانوتوکلم ازپس چالشهام بربیام،و ازونها پلی میسازم برای حرکتم به جلو…
امیدوارم بتونم هربارایمان وتوکل بیشتری از پس چالشهام بربیام،و جوری خدا منو رشد بده که بجای تسلیم شدن دربرابراونها خودم رو تسلیم به خدای قدرتمندم بدونم و اجازه بدم خودش هدایتم کنه به اونمسیری که درست تره و منو رشدیافته ترمیکنه…ان شالله
این مسیر بهبود ادامه دارد…
سلام، من امروز که این فایل را دیدم، یاد خودم میافتم که از شاید 6تا 7 سال هست میخواستم ودوست داشتم مزون عروس بزنم، خوب اول که رفتم یه دوره 15 روزه فشرده دوره آموزش شب وعروس را گذروندم، اما بعدش ترسیدم که مزون عروس بزنم من هیچ تجربهای ندارم وبه زدن یک کارگاه دوخت شخصی دوز بسنده کردم، بعد هرچه سالهای بعد خواستم برم یه بار من را ترساندن که مشتری نیست الان اوضاع خوب نیست، یه بار گفتند کرونا هست عروسی نیست، یه بار گفتند اقتصاد خوب نیست جوانها ازدواج نمیکنند، ومن هر بار پا پس کشیدم، ویکی این که هر بار هم که تصمیم قاطع گرفتم که قدم جلو بزارم مرکز شهر که محل مزدگون عروسها هست مغازهای برا اجاره گیرم نمیاومد همسرم هم تاکید داشت که حتما باید مرکز شهر ولب خیابان مغازه اجاره کمی، تا امسال واقعا دیدم اگر من امسال منتظر باشم اوضاع خوب بشد ویا سر خیابان مغازه جور بشد عمرم پایان مییابد ومن همچنان در خم یک کوچهام، پس وارد این چالش شدم وهم مزون را با سرمایه کمی داشتم افتتاح کردم هم در یک آپارتمان، وهر کس به من میرسد میگد که در این جا نمیشد واز این حرفها کسی نمی بیند اما من به خدا ایمان دارم وبه قول استاد که میگفت اگر خدارا باور داشته باشید همه نشده به شد تبدیل میشد ومن با ایمان به خدا در این شهر مزون آپارتمانی را رواج میدم وبرای من هم میشد الان سه ماه هست زدم وکم مشتری داشتم اما ایمان دارم که به زودی جبران این سه ماه عالی میشد ومن از این دو چالش میگزرم
به نام خدای بخشنده مهربان عشق و معجزه و ثروت
سلام به بهترین و خوشتیپ ترین و جذاب ترین و دانا ترین و آگاه ترین و تترین و برترین استاد دنیا
سلام به مریم گلی خوشگل و مهربونم
سلام به دوستان خوش قلب و خوش قلم بهترین سایت دنیا
استاد عزیزم مثل چشامی. مثل نفس کشیدن شدی برام هوامی
مث قلبم مث رویام مث جونم مث چشمام
میدونم باورش سخته من اینجوری تو رو میخوام
من اینجوری تو رو میخوام تو همه لحظه هام
من از وقتی تو رو دیدم زمان یک ثانیم نگذشت
مگه میشه تو رو دید و به قبل دیدنت برگشت
استاد اول میخوام ازتون تشکر کنم هم بخاطر سریالهای بهشتیتتون که واقعا عالی و آموزنده هستش ،هم برای این دو تا فایل اخیر که برامون لطف کردین و گذاشتین ،استاد ازتون خیلی ممنونم که بی منت و با عشق این فایلها رو زحمت میکشین آماده میکنید برامون میزارین من که قدرشون رو واقعا میدونم و برام مثل یه گنج ارزشمنده
و اما سوالات این فایل ارزشمند
1–وقتی به چالش بر می خورید چکار میکنید ؟
استاد من از اول تا حالا چالشهای زیادی تو زندگیم داشتم ،اول ناراحت میشم بعد بهم میریزم ولی کلا آدم با امید و انگیزه ای هستم و از اونجایی که همیشه مجبور بودم اون چالش و حل کردم . ولی کلا ترجیح میدم چالشی نباشه و بیشتر تا اونجایی که بهشه سعی میکنم از چالش فرار کنم .ولی تا هر چالشی تو زندگیم بوده باعث رشد و پیشرفتم شده .
استاد شما واقعا راست گفتین آدم تو هر مسئله ای که ضعف داشته باشه و ضعیف باشه تو اون مسئله براش چالش بوجود میاد ومنم تو مسائلی که ضعیف بودم چالشهایی داشتم که بعد از حل کردن هر کدومش کلی مهارت بدست آوردم و باعث شده ترس هام کمتر بشه
استاد من تا حالا خیلی مسئله های ریز و درشتی رو حل کردم ،حتی تو کارم دیگه الان یه مدلی شده اگه چالشی بوجود بیاد همه اول به من نگاه میکنن و منتظرن من یه جوری اون و حل کنم ،تا حالا هم همیشه تو حل کردنشون موفق بودم خداروشکر ،چون هم نگاه مثبتی دارم ،هم با انگیزه به مسائل نگاه میکنم .
استاد ولی الان چند وقته یه چالشی برام بوجود نیومده ولی من خودم فکر میکنم باید برای خودم چالش درست کنم ،من الان توی کارم همه چی خوبه و از درآمدم راضی هستم همه چی آروم و خوبه خداروشکر ،درآمدم نسبت به همه کارمندهایی که تو صنف ما هستند بهتره واز وقتی که روی باورهای ارزشمندی و فراوانی کار میکنم و خدارو تنها حامی و روزی رسان خودم میدونم رفتار همه هم باهام خوب شده و تازه هر کاری میکنن که من تو کارم بمونم .
ولی استاد عزیزم من دوست دارم برای خودم کسب کار داشته باشم ،از طرفی همه چی برام خیلی خوبه،ولی من احساس میکنم تو منطقه امن گیر افتادم ،مثل اون زمانی که شما تو بندر عباس بودین و گفتید همه چی براتون عالی بود ولی شما نخواستین تو منطقه امن باشید و با ترسها تون روبرو شدین و به تهران مهاجرت کردین.
استاد من برام خیلی ترسناکه که بخوام کسب و کار خودم و شروع کنم ،هر موقع بهش فکر میکنم حالم بد میشه و نجواها میاد که این دیگه شوخی نیست مثل کارهایی که قبلاً کردی. ،تازه یوقتایی کلا نجواها میگن کارهای قبلیت هم شانسی بوده اگه موفقیتی بوده و اینجاست که من کلا سعی میکنم فرار کنم
استاد صنفی که من هستم خیلی مردونه هست ،ولی من تو این کار تجربه زیادی دارم ،بخاطر همین من رفتم برای خودم دستگاه تتو خریدم رفتم آموزش دیدم بیشتر وقتا وقتی از سر کار میرسم خونه تمرین میکنم ،ولی استاد بازم انگار دوست دارم ازش فرار کنم همش فکر میکنم تو حل این مسئله ناتوانم ،استاد من انگار باور قدرتمند کننده ای تو این مسئله ندارم .
راستی یه چیز دیگه ای هم که همش خودمو باهاش گول میزنم اینه که تو فعلا اینجا بمون حقوقت که خوبه همه چی آرومه اگه قرار باشه ،اتفاقی بیفته یا کار واسه خودت شروع کنی بهت الهام میشه حتما ،من میدونم این فکر اشتباهه و دروغه ولی انگار یه دروغه قشنگه برام و حالم و خوب میکنه ،استاد من دقیقا تو این مسئله آشغال ها رو زیر مبل میزنم و قایم میکنم و خودم هم میشینم رو اون مبل که کسی متوجه نشه کلا .
استاد من میدونم اگه شروع کنم یا از یه جایی این مسئله شروع بشه میدونم و ایمان دارم که تهش عالی میشه و من صدرصد موفق میشم ،چون تا حالا هر مسئله ای بوده که ترس از شروع کردنش داشتم ،وقتی شروع شده و انجامش دادم نتیجه اش عالی شده ،حتی از چیزی که تو انتظار خودم بقیه هم بوده بهتر شده ،ولی من اون کارای قبل و همه رو با چک و لگد جهان مجبور شدم که انجامش دادم ،و در نهایت هم نتیجه عالی شده ،ولی استاد اینبار دوست ندارم چک و لگدی در کار باشه ،تا الان هر کاری که فکر کردم درسته رو انجام دادم ،استاد عزیزم اگه براتون ممکنه یه راهنمایی بهم بدین.
استاد عزیزم خیلی دوستتون دارم ،عاشقانه شما و برنامه هاتون و دنبال میکنم ،عاشق صدای جذابتون هستم و شب و روز با صداتون زندگی میکنم ،روی ماهتون رو میبوسم
در پناه خدای مهربان شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام به استاد عباس منش و همینطورهمه دوستان عزیز
واقعا چالش ها هستند که پیشرفت به وجود آوردند شابد قبل ها به چالش مثل یاد گرفتن چیز تازه و یا قدرتمند شدن در مسیر نگاه نمیکردم ولی الان با توجه به تجربیات و شواهد که از چالش ها بهش رسیدم نشانگر اینه که میشه از سختی به آسانی رسید مثلا برق خونمان هر چند یک بار خراب میشد میرفتیم برغکار میاوردیم درستش میکرد بعدا که این چالش چندین بار تکرار شد آقا من اینور سیم ها نگاه میکردم انورشون رو نگاه میکردم از اوستا برغکار میپرسیدم علت سوختگی برق رو و بعد میرفتم دربارش مطالعه میکردم خلاصه طول ندم مطلبو که من یاد گرفتم برغکاری رو واین چالش رو حل کردم برای حل چالش قدم اول بسیار مهم است در حال حاضر چالشی که دارم این است که یک بیزینسی داشته باشم که اینقدر سخت کار نکنم چون من همیشه بسیار سخت کار کردم و این یک چالش برای من است که این قدر سگ دور نزنم برای دوقرون دو هزار و یک راه حل پیدا کنم برای بیرون رفتن از این دایره راحتیم که چند وقته که تصمیم گرفتم قدم اولو بردارم و شروع کنم مثل مثال خرابی برق میخوام قدم به قدم از این چالش عبور کنم و به موفقیت برسم و در بین صفر تا صد زمانی است که شور و اشتیاق و پر از ماجراجویی است از آن لذت خواهم برد و اگر این چالش حل نشود باید به سخت کار کردن ادامه داد و اگر مسله را حل کردم از راحتی به راحت ترین حرکت کردم .به امید خدا
بنام خداوندی که هر لحظه درحال هدایت ماست
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت عزیزانم
استادجان اول میخوام تشکرکنم بابت این فایلای باکیفیت چ ازلحاظ تصویرچه صدا چ محتوا واقعا تصاویراینقدرعالین ک من اصن فک میکنم باهم دوریه میزنشستیم شمادارین برامون صحبت میکنین اینقدرتصاویرزندست ودیدن فایل رولذت بخش ترمیکنه خانم شایسته عزیزم سپاسگزارم
خودتونم خیلی خیلی زیباترشدین وجذابتر
درمورد سوال اصلی
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
جواب:
((خداروشکربه لطف شماوآموزش هاتون منم هروقت چالشی باشه میرم تودلش چون میدونم منورشد میده وهروقتم بتونم خودم خودموبه چالش میکشم چون میدونم چقددرپیشرفت وبزرگ شدن من بهم کمک میکنه وتاثیرگذاره))
مرحله اول:
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
جواب:
((الان چالشی ک من دارم راجب شغل موردعلاقمه راستش چندبار توش پنجاپنجابودم براهمین اون قسمت اصلیش روول کردم اومدم تو یه قسمت دیگش ک خداروشکرتواین قسمت خیلی خوب دارم حرکت میکنم اما خب واقعا دلم اون قسمت اصلیش روک خودم دوست دارم انجام بدم میخواد خب البته اینم بگم ک به این دلیل اومدم تواین قسمتش ک گفتم ازینجا سرمایه جمع میکنم ک برم بااستادم ک مربوط به اون قسمته وبهترین استاد اون قسمته دوره بردارم تا یادگیریم عالی تربشه خب اما اینجا این قسمت واقعا برام خسته کنندست وعلاقه من اون قسمته بااینکه خدا کمکم میکنه وهمه جوره هدایتم میکنه اما خب بازم علاقه باشه پیشرفت بیشتره اینم دوست دارم ولی عاشق اون قسمتشم بعد بادیدن این فایل راستش فهمیدم یه جورایی انگار یه ترسی دارم ازینکه اگربصورت جدی ورسمی شروع کنم ونشه نتونم چی شایدالبته شایدک نه حتما دلیلی ک نمیرم سمت قسمت موردعلاقم همین یکم ترسه.
مرحله دوم:
1)چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؟
«قطعا یکی ازنعمتاش رسیدن به استقلال مالی وآزادی زمانی مکانی هست ک هدفمه»«دستیابی به خواسته هامه»«راحت ترشدنه زندگیم وبیشترشدن آرامشمه»«لذت بردن بیشتراززندگیمه»«تجربه تمامی نعمت هایی که خدابرام خلق کرده تویه این جهانه وشکرگزارتربودنمه»
2)بر چه ترس هایی غلبه می کنم؟
«وقتی ببینم تونستم ازپس همچین چالشی بربیام مطمئنم ک بعدش به دل خیلی ازترسای دیگم میرم»
3)توکل من چقدر بیشتر می شود؟
«بدون شک درین زمینه هم خیلی برام تاثیرگذارخواهد بود ازینکه میفهمم خدادرهرزمینه ای ک میخوام حامی وپشتیبانمه فقط کافیه من بخوام وانجامش بدم ومن دارای توانایی های نامحدودم وفقط خودم خودم رومحدودکردم واصن توکله من اگر مثلا الان 10باشه مطمئنم بعداز حل این چالش بالای 50میرسه»
4)چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؟
«بنظرخودم یکی ازمهارت هایی ک درونم تقویت میشه آسان گرفتن بیشترزندگیه وپی بردن به قدرت وتوانایی هامه اینکه میتونم هرکاری روانجام بدم »
5)چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؟
«شک ندارم وقتی وارداین چالش بشم وحلش کنم ازونجا ک بمن استقلال مالی میده بهم کمک میکنه ک بتونم به توانایی هام پی ببرم مخصوصا ک میدونم چ توانایی هایی دارم ک فقط بخاطر جنبه مالیش نتونستم واردشون بشم بااینکه باامکانات الانم دارم انجامشون میدم اما بصورت جدی نتونستم»
6)چه نعمت هایی به من داده می شود؟
«هرنعمتی ک بخوام روبراحتی میتونم به دست بیارم دیگ»«بزرگترینش نعمت شکرگزاریه ک باعث میشه شکرگزارتربشم»
7)چه پیشرفت هایی می کنم؟
«بیشترین پیشرفتی ک برام داره از لحاظ مالی و شرایط زندگیمه ورشد شخصیتی ک برام داره اون عزت نفس واعتمادبنفسی ک بهم میده چون خیلیا معتقدن این شغل خیلی سخته ولی برامن اصن سخت نیست ولی بازم قدرت زیادی بهم میده ک مطمئنم درخیلی ازجاها بهم کمک میکنه»
مرحله سوم:
کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن.
«خب من تصمیم گرفتم بجای انتظار برای تهیه بودجه استاداصلیم اول بایه استاد دیگ ک بودجشو دارم وباشرایط الانم هماهنگه همرابشم ومهارتم بیشتربشه درآمدم ثابت بشه بعد کم کم وسایل مربوط به کارمو تهیه کنم ازکم شروع کنم باهمین امکاناتی ک دارم مثلا من نیاز به لپ تاپ دارم اول بیام مثلا تبلت بخرم حالا تبلت آخرین مدل خفنم نمیخواد اون تبلتی ک درحده توانمه بخرم کم کم بزرگترکنم هرروزم یه تایمی روبرای یادگیری اختصاص بدم وقت بذارم براش بعد همونطورک گفتین بیام مثلا میزان تمرینمو تواون روز آخرشب چک کنم آقا چقدمتعهد بودم انجام دادم یانه به خودم نمره بدم بابتش خودموتشویق کنم ک این قدم ها برام لذت بخش تربشه ویه تایم دقیقی روهم براش مشخص کنم نه هروقت ک تونستم یاشد نه منظم وبا پلن پیش برم»
خدایاشکرت چقدرحسم خوب شد
استادعاشقتم خانم شایسته قشنگم عاشقتم
درپناه الله یکتاشادوپیروزوموفق باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام استاد عزیزم
من زمانهایی که به چالشی برخورد میکنم خیلی نگران میشوم و غمگین احساس ناتوانی میکنم
البته اخیرا بعد از یک مدت کوتاهی بهتر میتونم برخورد کنم
منظورم از یک مدت کوتاه یعنی در موقعی که چالشی برام بوجود می یاد یک زمان کوتاهی حالم بد میشه و نا امید میشم بعد کمی با خودم صحبت میکنم هدایتهای خداوند را که به من داشته یا آوری میکنم بعد اگر بتوانم اقدامی کنم انجام میدهم اگر نتوانم صبر میکنم تا بتوانم راه حلی پیدا کنم و از خداوند هم هدایت میخواهم
استاد عزیزم اون قسمت از صحبتهاتون که فرمودید بعضی ها آنقدر به دنبال پیشرفت هستند که خودشون به دنبال چالش میروند و اون را یه هدیه در زندگی شون میدانند
واقعا این افراد مورد تحسین هستند
من که تا کنون اینطور نبودم
استاد واقعا تمام مثالهایی که یاد آوری کردید خیلی خوب بود
و این متالها همه برای ما تجربه و درس بود
امیدوارم از این توضیحات و درسهای شما استفاده کنیم و به نفع خودمون استفاده کنیم
استاد من درس گرفتم در این فایل که چالشها جزئی از زندگی هستند
در مورد سوال مرحله اول
من یک چالشی که از اون فرار میکنم
حد و محدوده هایم هست که در دوره احساس لیاقت هنوز نتوانسته ام به افراد نزدیک زندگی ام عنوان کنم
در مورد بقیه افراد انجامش دادم و برام راحتتر بود ولی در مورد افراد درجه یک زندگی ام این یک چالش بزرگه برام
حالا من میخواهم همان طور که استاد گفتند را در دفترم مرحله به مرحله انجام میدهم و این چالش را برای خودم به هدفهای کوچکتر تقسیم میکنم و انجامش میدهم
استاد خیلی سگاسگزارم برای این فابل بینظیر
حتما بعدا بعد از انجام تمرین کامنت مینویسم و روند انجام تمرین را توضیح میدهم
در پناه الله یکتا باشید
به نام خدایی که همه ی عزت نزد اوست
سپاسگزارم برای نعمت شیرین ِهدایت
(من جلسه ی سوم دوره ی عزت نفس هستم و تمااااااااام زندگی واهداف ومسیرهای قبلیمو کنارگذاشتم ودارم صددرصد وقت وانرژیم رو صرف تقویت باور هام میکنم)
این سلسه فایل های استاد بسیییییار با جهت دهی اگاهانه ایی که دارم هرلحظه انجام میدم هماهنگه البته که چون موفقیتی که استاد دارن تلاش میکنن برای ماتعریف کنن،موفقیت در تماامجنبه هاست پس مسلما این فایل هرچی ک بود با الانه من وهرکسی که داره تلاش میکنه نسخه ی بهتری از خودش بسازه هماهنگ میبود.
چون رشد در هررجنبه ایی اززندگیمون بشکل خودکار باعث رشد توأمان در جنبه های دیگه ی زندگیمون میشه!
منم اگاهی های این بخش رووارد درفترعزت نفسم کردم.
مثلا کسی که مدارش بالارفته اگر اگاهی ای راجب ثروت ازاستاددریافت کنه قاعدتا باید بتونه خیلی اگاهانه اونو روی روابطش،عزت نفسش،سلامتیش ودرکل درک بهترقوانین جهان إعمال کنه.
این قسمت ها هم بسییییار عالی با عملکرد اگاهانه ی من روی عزت نفسم ایضا تمام جنبه های زندگیم هماهنگه
سپاسگزارم استاد مهربونم
من الان در این فصل جدید زندگیم،وقتی بهچالشی بر میخورم خوب میدونمکه صحبت کردن یافکرکردن راجب اون چالش،در واقع ادامه دادنش به هر نحوی ، باعث میشه که من تو اون چالش بمونم و برام تکرار بشه.
حالا اگریک فردعامل مهم در ایجاد اون چالش باشه میدونم با درگیری لفظی بااون فرد یاادامه دادن اون بحث یاحتی صحبت باکس دیگه (درد ودل یا گلایه) درمورد اون فرد باعث من در تعامل با فرد نادلخواهم بمونم و مدام رفتارشو تحمل کنم.درواقع در مدارش میمونم و مسلمادرحال افت فرکانسی هستم.
پس دربرابرش سکوت میکنم و باتمرکز برباور احساس لیاقت این رو بخودم یاداوری میکنم که تو لایق یک تعامل ورابطه ی عالی و اتفاقات وتجربه های لِوِل بالا هستی واین رویداد به توربطی نداره برو جلو تا از مدارش خارج شی.
بخودت ثابت کن ک از مسالت بزرگتری
میدونم که بخاطر باورهای محدودکنندم (البته نااگاهانه)این مورد پیش اومده
حالااگاهانه به سبک خودت بهش جهت بده
ونذار شیطان نجواهاشو ادامه بده که اره تو لایق چیزای خوب نیستی که اینا سرت میان!
بذارید تجربه ی بسییییار شیرین وجالبی که دیشب داشتم رو باهاتون به اشتراک بذارم
من ساکن مشهدم و 5ماه پیش باهدایت خدا برای نزدیک شدن به هدفم که دندانپزشکی هست رفتم دوره های دستیاری دیدم که انصافا کاره راحتی نبود واستقامت نسبتابالایی میخواست
خلاصه مدرکشو گرفتم و کارورزی رو هم به بهترین شکل گذروندم.
امابعدادیدم نه خیلی دورم میکنه ازهدفم وبهتره بشینم درس بخونم وخوده دندون رو قبول بشم
اما بعدش دیدم باورهام راجب قبولی بدجوری تو درودیواره و بازهم باهدایت خدا کاملااون مسیر وترک کردم و تمرکز صددرصدمو دادم به تقویت باورهای قدرتمندکنندم
این جمله بمن الهام شد که:اینکه بگم هرچی بیشتر درس بخونم و بیشترتست بزنم وساعت مطالعاتی بیشتری داشته باشم وباحس پرتنشه رقابت بخوام درس بخونم،رتبه ونمره ی بهتری میارم دقیقا مثله اینه که بیام بگم هرچی بیشتر کارکنم وجون بکنم و ازخودم بیگاری بکشم بیشترپول درمیارم و به ثروت میرسم!!!
همینقدر ناشدنی
ینی الان تو ذهن من رسیدن به رتبه ی عالی با رسیدن به ثروت هم تراز شده
من اسمش رو گذاشتم ثروت علمی
همون باورهایی که منو به ثروت مالی قراره برسونه به ثروت علمی هم به شکل طبیعی خواهد رسوند.بهمین خاطر دست کشیدم از عذاب جسم وروحم و اگاهانه میپردازم به اصل ها!
خب من شاغل نیستم و تحت حمایت خانواده هم نیستم
فلذا فعلا پولی ندارم طبق اگاهی های جلسه ی سوم عزت نفس بهم یاداوری شد هر فکری یه فرکانسی داره
ومن دیروز ازخداخواستم منو به سمت ارسال فرکانس دریافت پول هدایت کنه
چند دقیقه بعد تلفنم زنگ خورد
من معمولا اون مدل شماره ها رو جواب نمیدم
ولی جواب دادم
یه خانمی بود و گفت از کلینیک فلان بهتون زنگ میزنم
من هررررگز تو خوابمم نمیدیدم ازاون کیلینیک بهم زنگ بزنن
چون چندین بار رفته بودم دوسه باری فرم استخدام پرکرده بودم اونجا ولی نیروی ماهر میخواستن که من تازه کار بودم
خلاصه برام عجیب بود باخونسردی جوابشونو دادم و چون ذهنم به کار نچسبیده بود اصلا هول نبودم و خیلی باکلاس طور جواب دادم
ولی حیرون بودم از هدایت فوریه خدا
چقددد سریع جوابمو داد
خدای لِول بالای من با لول بالا جوابمو داد
خلاصه من عصرش رفتم و بااموزه های جلسه ی سوم عزت نفس بسییییار محححکم و بااعتماد بنفس وارد شدم صدای رسا مححکم اُکتاو بالا به دکترای خانم محکم دست دادم و براخودم کلی نوشابه بازکردم طوری که وقتی منو دیدن حس کردن حتی یه لول بالاترا اونام
اما به کسیکه بمن زنگ زده بود یکم خورده گرفتن و خانم دکتر گفت ما قبلا ایشونو دیده بودیم کاش تااینجانمیکشوندیشون،خب من اینجا فهمیدم تماسه اشتباه بوده
و یکم ته دلم خالی شد
ولی خانم دکتره گفت حالا که تااینجاتشریف اوردین بذارین دوباره شرایطتتون روبررسی کنیم که بازهم نتیجهمثلسابقبود و نهایتا بازهم من از اون کلیلنیک با یک ریجکت محترمانه خارج شدم.
حاااالا نکته ی داستان اینجاست
من وقتی اومدم بیرون یه کوچولو حالم گرفته شد اما سررریع جلوشوگرفتم وباتوجه به تجربه ی روز قبلم ازرفتن به پروما که فهمیدم حس بدم به مراکز خرید بزرگ اینه ک من خودم رولایق اون مراکز بزرگ خرید نمیدونم (باکمک گرفتن از اگاهی های فایل :ترمزهای مخفی ذهن درباره ی ثروت)سریعا ذهن هوشیارمو فعال کردم و گوشیمو دراوردم وطبق معمول گذاشتم رو ریکورد وشروع کردم به جریان انداختن حرفای خدا ازطریق کلامم.
و گفتم نععععععع
من اجازه نمیدم شیطان نجوا کنه که اره ایناتورومسخره کردن و تو لایق این مرکز درمان شیک نیستی ک بخوان رات بدن
به محض شروعش مچش رو گرفتم ورفتم به سمت بالا شهر
اونموقع سمت فلسطین بودم که مرکز رو به بالاست.و باقدددرت راه میرفتم و همینطور که اگاهی به خورده روحم میدادم وتلاشم رو میکردم که فاصله ی ذهن و روحمو کم کنم رفتم به سمت ملک اباد،مشهدیا میدونن ملک اباد هم خییلی قشنگه هم بالاست خییلی نمای کوه های پوشیده از برف تواون منطقه فووق العادست
و از تهههه دلم خوشحال وسپاسگزاربودم از دیدن اونهمه زیبایی
و همچنان میگفتم که نه مائده ی من خدا جواب تورو به زیبایی داده
خدا باعث حررررررکت تو شده
این بهترین هدیه س خداست
اگر در وهله ی اول قبولت میکردن تو تکاملت رو طی نمیکردی و این باقوانین خدا صدق نمیکنه
حالا تو این پتانسیل رو داری که بری جاهای بزرگتر وبهتررو ببینی
تو مسیر نمایشگاه های مبلمان وسایل منزل بسیاااار لاکچری ای میدیدم
حالا احساس لیاقت داشتنشون رو داشتم
اعتماد به نفس رفتن تو اون نمایشگاههای بزرگ ومجلل
این حس رو پریروز که رفتم پروما نداشتم
میرفتم و سوال میکردم و خودمو تو خونه ی خودم باوسایل شیکی ک میخوام بخرم تصور میکردم
بااون فروشنده ها طوری حرف میزدم که منو بشکل یه فرصت ببینن وتمام تلاششونو کنن ک من ازشون خریدکنم
فروشنده ایی که درامد میلیاردی داره مشتری ای که توان مالی داره یا نداره رو خوب میشناسه
میفهمه چی تو چنته داره
امابقققدری محکم و مشتاق بودم که انگار پولم امادست و فقط میخوام بخرم
خلاصه همینطور که داشتم خودم رو تجربه میکردم و میرفتم جلو رسیدم به خیام
واونجا یه کلیلینک دندانپزشکی دیدم که ظاهرش شبیه یه هتل مجلله
بی شک و شوک
مستقیم وباقدددرت رفتم داخل وسلام بلندی کردم
طوریکه همه نگام کردن
اونجایجوریه ک حتی ادمای عادی روهم راه نمیدن باید لارج باشی
من باقدرت واعتماد بنفس رفتم تو و به خانم پشت سیستم بلافاصله بعداز سلام بلند محمکترگفتم میخوام فرم استخدام پرکنم
یکم جاخورد و گفت ممکنه نخوان گفتم من میخوام پرکنم
همکار کناریش گفت میخوایم خوبم میخوایم
بشون فرم استخدام بدین
منم نشستم براخودم رو مبل شیکه اونجا فرم رو پرکردم برام چایی وشیرینی هم اوردن وکلی احترام
فرم وپرکردم و بااشتیاق وافر توقلبم رفتم بیرون و ایییمان به اینکه نتیجه برام هیییییچ اهمیتی نداره بشه نشه هییییچ اهمیتی برام نداره
من خودمو تجربه کردم
من سطحمو بردم بالا
من انجامش دادم
و بازم پیاده رفتم بالاتر
و همینطور اگاهی به قلبم میومد
ودوباره ریکوورد میگرفتم ازصدام وباخداحرف میزدم
و درحال گسترش خودم درتمااااام جنبه ها بودم
به کمک الله
درهمون اثنا فهمیدم تلفنم زنگ خورده ومن متوجه نشدم
انقدر غرق دراگاهی بودم
به شمارهه زنگ زدم
همون خانم منشی کلینیکه بود که شبیه هتله
گفت کی وقت دارین برای مصاحبه تشریف بیارین
گفتم الان اونجا بودم یکم دور شدم ولی الان برمیگردم
اونجا بود که من حس کردم خوشبختیه اصیل رو تاچ کردم
خدا حامیه ادمیه که حرکت میکنه وواینمیسته
و برگشتم
تو مسیر هدایتگرخانمی شدم که شیرینی فروشیه مدنظرش روگم کرده بود و نت نداشت سرچ کنه
براش بابرنامه ی نشان سرچ کردم و دقیییق پیداش کردم
این خییلی حس خوبی بم داد
رفتم تو کلیلنیک و ایندفعه چهرم اشنابودبراشون واحترام اگاهانه بهم گذاشتن
خانمی ک بم زنگ زده بود ایستاده میخواست بام مصاحبه کنه
ومن گفتم لطفا بشینیم من ایستاده راحت نیستم
یجوری شدازاحترامم ب خودم واین باعث شدروکلل روندمصاحبه تاثیربذاره
مصاحبه کردن و متوجه شدم چون تو فرم استخدام زده بودم به زبان عربی مسلطم بهم زنگ زدن ک فورا برم
بازهم مشخص نیست اونجااستخدام شم یا نه
برامم مهم نیست
ولی این تجربه حاصل نموندن در حس عدم لیاقت بود که باعث گسترش من در تمااام ابعادم شد تمرین مرحله 1:
چه چالش ومساله ایی هست که باید حلش کنید ولی دارید ازش فرارمیکنید؟!
1-نقاشیم
که چندین ماهه روزمین مونده وبخاطر عدم مهارت رهاش کردم
2-پوسیدگیه دندونام ک گاها درد داره ولی اب نمک مزمزه میکنم ونخ دندونو مسواک مرتب میزنم که از پیشرفت پوسیدگی ها جلوگیری کنم مثلا!!!!!!!
3-فارنژیت حلق گاها که حالم بهم میخوره وتححححمل میکنم ولی اونو هم دارم باقرقره اب نمک مثلااز عودشدنش جلوگیری میکنم
4-ریزش شدیدموهام که مثلا باکارای گیاهی یاکلاه پوشیدن تودسشویی واینا میخوام کمترش کنم.البته مدتها قرص هورمونی وداروهای متعددم استفاده کردم ک اصصلا اثرنکرده
5-ماندن درخانه ی پدربزرگ که افرادخونه هییییییییییچ مطابقتی بامن ندارن
6-انجام ایده ی شغلیم
7-انجام ازمایش AC1
مرحله 2:
1-باید به تموم شدن کارم فک نکنم وفقط مهارتمو بیشترکنم
2-باید قانون سلامتی روبخرم و یا برم دندونپزشکی که همه رو درست کنه برام
3-توضیح شماره 2
4-توضیح شماره 2
5-فقط بالابردن مدارم
6-تجربه ی خودم بدون فکر درامدداشتن
7-این جالبه ک رایگان هم هست برم وانجامش بدم
مرحله ی 3:
1-قدم اول دیدن یه فایل اموزشی کوتاه
ابرنگ برای تابلوم
2-عدم نرفتم پیش دندانپزشک ویاعدم خریدن دوره قانون سلامتی بخاطر اینه که اوضاع مالیم اجازه نمیده
پسسسس ادامه ی مسیر کارکردن روی باورهای ثروت سازم
3-مثل 2
4-مثل 2
5-اولین قدم درگیرنشدن باهاشون حتتی شوخی نکردن باهاشون
و فقط احترام گذاشتن سکوت وارامش
جداکردن خودم به لحاظ فرکانسی
6-فقط برای خودم یه طرح بزنم ببینم چجوریم
7-یبار دیگه فایل استاد روراجب قدرت اراده برعملکرد ذهن رو ببینم
سلام به استاد عباسمنش عزیز
در مورد برخورد با مسائل و چالش ها و اینکه چه واکنشی بهشون داریم، استاد من خیلی عمیق فکر کردم بهش و دیدم دلیل اصلی اینکه در برخورد با چالش ها ناامید میشم یا کنترلم رو از دست میدم اینه که اون غول بزرگی که هست رو میخوام حل کنم، یعنی نمیخوام پله پله و قدم به قدم حلش کنم
یجورایی عجله داریم برای حلشون و بخاطر اینکه ممکن نیست یهویی و خیلی سریع اون چالش رو حل کرد و ظرف منم هنوز گنجایشش رو نداره، ناامیدی میاد سراغم و احساس بدی بهم دست میده؛ یعنی از طرفی انگیزه دارم حلش کنم ولی از طرف دیگه بخاطر اینکه میخوام همون اول شاخ غول رو بشکونم ناامید میشم و احساس ناتوانی بهم دست میده
یک نکته ای بهش اشاره کردید در این فایل که خیلی ایراد منه، اینکه نمیخوام پله پله و قدم به قدم حل کنم، فقط میخوام همون اول بهترین حالت باشه همه چی، مثال زبان انگلیسی رو زدید، در همین مثال من دوست دارم خیلی سریع و تند زبانم عالی بشه و به نتیجه ی نهایی برسم، اصلا و اصلا نمیتونم صبر کنم در مورد حل کردن چیزی
خیلی جالبه که همه چی بهم وصله، این باورها همشون بهم وصله؛
حل نکردن مسائل و اینکه چرا ناامید میشم ازشون دلیلش اینه قدم به قدم نمیخوام حلشون کنم؛
چرا نمیخوام قدم به قدم حلشون کنم؟ چون خیلی عجولم و صبر ندارم.
چرا صبر ندارم و عجولم؟ چون باور به کمبود دارم و فراوانی رو باور ندارم…
یعنی همیشه فکر میکنم دیر شده، همیشه فکر میکنم زمان از دست رفت، همیشه فکر میکنم دیگه بدرد نمیخوره الان؛
باور به کمبود دارم
بخاطر این در برخورد با تضاد ها و چالش ها و در کل در زندگی باید با صبر و ارامش برخورد کرد، یعنی در برخورد با یک مسئله طبق اموزه های خودتون باید ارامش داشت تا راه حل ها به ذهن ادم بیاد و پله پله حلش کرد؛ ولی من همون اول میخوام سریع حلش کنم و برم سراغ هدف بعدی… و چون اینجوری هیچ مسئله ای حل نمیشه روز به روز بدتر میشه اوضاع
و استاد خیلی موقع ها دیدم که اروم اروم وقتی روی چیزی کار میکنه ادم، وقتی ادامه میده و وقتی صبر میکنه، اهسته اهسته اون مسئله کم رنگ تر و کم رنگ تر میشه و در نهایت حل میشه… از این دست الگو ها خیلی دارم تو زندگیم
خودمم تعجب کردم مثلا مسئله ای که یه زمانی خیلی برام غول بوده و باورم نمیشد حل بشه و نمیتونستم حلش کنم، وقتی اروم اروم و قدم به قدم مسیرش رو طی کردم و روی خودم کار کردم بعد از یه مدتی دیدم چقدر بهتر شدم توش!
واقعا اینکه ادم میبینه توی خیلی چیزا چقدر بهتر شده خیلی خیلی به ادم اعتماد به نفس میده
و این مرهون تداوم و صبره… صبر همراه با عمل کردن و کار کردن روی خودم
اما عجله و بی قراری کلا همه چیو خراب میکنه
استاد در مورد باور به فراوانی شما یک الگوی خیلی خوبی هستید، همیشه برای من عجیب بوده و هست و همیشه سعی میکنم به یاد خودم بیارم این مثال شمارو؛
اینکه شما سالهاست اومدین امریکا و از همون اول هدفتون این بود که این اموزه هارو به زبان انگلیسی اموزش بدید، اما خیلی خیلی با لذت و اهسته و به قول خودتون هروقت زمانش شد انجامش میدید
یعنی بعد اینهمه سال شما تقلا و عجله و بدو بدو نکردید که زود باید این اموزه ها به زبان انگلیسی تولید بشه…
خیلی مثال خوبی هست برام و همیشه برام عجیب بوده این رفتار شما
البته که گفتید اون اولا خیلی عجله داشتید ولی رهاتر شدید
یعنی این حس رو ندارید که دیر شد و سنم رفت بالا و ازین حرفا…
در فایل پاسخ به سوالات زندگی در بهشت یک قسمتش که شب هم بود و کنار اتیش با خانم شایسته نشسته بودید گفتید که من میخوام لذت ببرم و هروقت وقتش شد انجام میدم این رو… و گفتید که قبلا خیلی بدو بدو داشتید توی زندگیتون و گفتید که کسی که خدارو باور میکنه دیگه عجله نداره، به قول قران خدا وعده ی فزونی و مغفرت میده و شیطان وعده ی فقر و تنگدستی…
از قدیم هم گفتن عجله کار شیطونه…
وقتی فراوانی رو باور کنیم و بدونیم همیشه فرصت ها هست و هیچ وقت هیچ چیزی دیر نیست و تموم نمیشه، ارامش بدست میاریم و نمیخوام یهویی چیزی رو بدست بیاریم تو زندگی یا مسئله ای رو حل کنیم، کلا با لذت و ارامش و قدم به قدم جلو میریم و زندگی رو میچشیم و اتفاقا اینجوری خیلی سریع تر به هدف میرسیم
خیلی هامون فکر میکنیم اگه تند و سریع و با عجله و با احساس بی قراری حرکت کنیم زودتر به نتیجه میرسیم، اما به قول شما احساس بد اتفاقات بد میاره، احساس اینکه دیر شد باعث میشه دیر هم بشه و بدتر بشه اوضاع
یا تو فایل عامل اصلی کسب و کار موفق گفتید که اگه داری تقلا میکنی و زجر میکشی برای چیزی بدون که مسیرت اشتباهه…
در مورد وام هم گفتید و دقیقا ادما یکی از اصلی ترین دلایلی که میرن سراغ وام همین باور به کمبوده، همین عجله هست… اینکه فکر میکنن دیر شد…
و با این احساس بد وقتی اقدامی انجام بشه نتیجش شکسته…
واقعا همه چیز بهم وصله و هرچیزی در نهایت میرسه به باورهای در مورد خدا…
این حل مسئله رو من یک جنبه ش رو گفتم، از زوایای دیگه اگه نگاه کنیم هم دوباره میرسیم به باور هایی در مورد خدا
حتی کسی که فکر میکنه مسئله رو نمیتونه حل کنه و تواناییش رو نداره بازم باورهای توحیدیش ضعیفه، یعنی باور به ان مع العسر یسرا نداره…
باور نداریم خدا باهامونه و قدرت حل هر مسئله ای رو در ما قرار داده و به ما الهام میکنه…
تو بحث قران و پیامبر ها پر بوده از حل مسائل و تماما بخاطر باور های توحیدی درست بوده که تونستن حل کنن.. بخاطر داشتن “آرامش” بوده که راه حل ها بهشون گفته شده…
استاد من چندین تجربه دارم که بخاطر هول و ولا و عجله با اینکه راه حل جلوی چشمم بوده ولی ندیدمش!
چندین تجربه دارم و اتفاقا این روزا خدا داره بهم یاد میده که اقا ارامش داشته باش و با صبر حرکت کن
همیشه این روزا اینو دارم بهم میگه که صبر رو پیشه کن، صبر به معنای اینکه همیشه در حال حرکت باش ولی نه با احساس دیر شد دیر شد…بلکه با ارامش
استاد خلاصه این نکته ای که گفتید باید قدم به قدم و تکاملی حل کنیم مسائل رو و به قسمت های کوچیک تقسیمش کنیم این دقیقا اون قسمتی بود که بیشتر از همه توش ضعف دارم و دلیل حل نکردن خیلی از مسائل با اینکه راه حلش هم بوده و میدونستم فقط باید تکاملی حلش میکردم همین بوده
سلام به استاد، خانم شایسته و دوستای عزیزم
مثالی که راجب تحصیل خارج از کشور زدید تشویقم کرد که فایل رو نگه دارم و بیام سراغ کامنت
اول اینو بگم که وقتی داشتم جواب این تمرین رو توی دفترم مینوشتم تا بحث با خودم به جایی میرفت که میدیدم خوب عمل کردم، سریع میگفتم نه تو حتما یه جایی ایراد داری دوباره بگرد و یه نگاه خرده گیرانه به خودم داشتم.
اینم به این خاطر بود که خیلی توی کامنتا میخونم که ذهن چموشه و توی نگاه اول فقط بنظر میاد که خوب عمل کردیم و …
من نمیگم ذهن چموش نیست، نمیگم من پرفکت عمل کردم،
ولی تلاش برای کشف خودم نباید باعث بشه حتی جاهایی که خوب تونستم از مطالب سایت استفاده کنم و نتیجه بگیرم رو هم نادیده بگیرم.
با این مقدمه بریم که من داستان قبل و بعد مهاجرتم رو یه بار دیگه مرور کنم.
——————————————
استاد قبل از آشنایی با شما، مهاجرت یکی از بزرگترین ترس های زندگی من بود…
تا حدی که چندین بار فرصت های خیلی خوبی برای مهاجرت خانوادگی پیش اومده بود و من بخاطر ترسی که از فضای خارج از ایران داشتم، خانواده ام رو منصرف کرده بودم.
نمیدونم هم چرا، ولی احتمالا به خاطر ورودی هایی که گرفته بودم و ورودی های خوبی که نگرفته بودم، این ترس وحشتناک در من ایجاد شده بود.
چون فقط تجربه ی زندگی توی ایران رو داشتم احساس میکردم ایران همه چی داره و بقیه جاها هیچی نداره… (این تفکر مال سن 5 6 سالگی تا 1 11 سالگیمه)
البته تا حدی هم به خاطر تصویری بود که از مسیر آینده خودم چیده بودم که اون شرایط، 90 درصدش در ایران سپری میشد و من میترسیدم مهاجرت برام مانعی باشه که به آرزوها و اهدافم نرسم.
ولی در کل نگاه سرد و سنگینی نسبت به مهاجرت داشتم.
~
تا اینکه با شما آشنا شدم و ذهنیت من 180 درجه تغییر کرد…
ذهنیت من این شد که من اگه مهاجرت نکنم اصلا زندگی رو درست حسابی تجربه نکردم!
اصلا زندگی ای که از اول تا آخر فقط توی یه کشور باشه چه معنی میده؟!
گفتم که آقا من باید برم آمریکا یا کانادا تحصیل کنم.
اون زمان همزمان که بلند میپریدم کمال گرا بودم و تلاش لازم برای رسیدن به هدفم رو انجام نمیدادم انصافا.
یعنی درسته خیلی از مقاومتم شکسته بود و این تمایل در من ایجاد شده بود، ولی به مرحله تلاش هدفمند و بها پرداخت کردن براش نرسیده بود. کسی شده بودم که فقط بلده حرفای خوشگل بزنه و روی هوا یه چیزایی برای خودش ببافه، ولی خب چون اعتماد بنفس خوبی داشتم و در زمینه های مختلف کارنامه خوبی در دستاوردهام داشتم، حرفام بعید بنظر نمیرسید… یعنی چیزی بود که در توانم بود ولی من براش کاری نمیکردم.
خلاصه که یک سال و خورده به این منوال گذشت تا اینکه دیدم ددلاین دانشگاها دارن یکی یکی میگذرن و یه ترسی وجودم رو فرا گرفت.
تنها اقدامی که به ذهنم رسید انجام بدم گرفتن آیلتسم بود.
دو سال بود از زبان دور بودم و دوباره باید شروع میکردم.
گفتم توی این مدت آیلتس 8 میخوام که بورس هم بتونم بگیرم:))) (کلا خیلی کمالگرام:))
با سطح 5 5.5 شروع کردم و توی دو هفته تونستم به 6.5 برسونمش. البته بعدش کلی خداروشکر کردم به خاطر این نمره. چون نمره ای بود که همه جور آزادی ای به من میداد.
و خوشبختانه این همزمان شده بود با پندمیک و کلاسای آنلاین مدرسه و از این لحاظ مشکلی نبود. خداوند باهام همراهی کرد.
این مدت تمرکز من از روی درسام کم و کمتر شد تا اینکه دیگه تقریبا دو سال آخر برای کنکور نخوندم و فقط خوندم برای معدل.
و کنکور ندادم.
(اینکه این کار چه روند هایی رو در روحیه من شکل داد و کمالگرایی چه بلایی به سرم آورد بماند که داستانش جداست…)
ددلاین اغلب دانشگاه ها هم گذشته بود و من اون ترم به اپلای نرسیدم.
تابستون شد، دیپلمم رو گرفتم و هنوز بیدانشگاهم.
خداوند هدایتم کرد که با شرط معدل یکی از دانشگاه های نسبتا خوب ایران تحصیلم رو توی رشته مرتبط شروع کنم.
توی این مدت من همش یه حسی از خود کمتر بینی و خود دست کم گیرانه نسبت به خودم داشتم و اعتماد به نفسم پایین اومده بود.
چون از بچگی روی پیشونی من نوشته شده بود مشغول به تحصیل در دانشگاهی دولتی (اونم نه هر دانشگاهی! تهران، شریف یا بهشتی) و البته که توقع خودم هم از خودم جز این نبود.
و حالا من دانشجوی هیچکدوم از این دانشگاه ها نبودم…
از پروسه اپلای هم فقط یه مدرک زبان توی دستم داشتم.
خلاصه که من دو ترم اول رو توی اون دانشگاه درس خوندم و به غیر از اینکه یه سری دوست جدید پیدا کردم و جو دانشگاه رفتن رو توی ایران تجربه کردم، یه سری مطلب پایه و بیسیک هم راجب معماری یاد گرفتم که بعدش میگم چه کمک بزرگی بهم کرد.
غیر از اون،
با افرادی خداوند هدایتم کرد و آشنا شدم که بعید میدونم هرگز توی اون دانشگاه هایی که گفتم میتونستم پیداشون کنم.
انسان های قوی، مهربان و فوق العاده موفق و در یک کلام فرشته، شدن استاد من و من این فرصت رو پیدا کردم که با جوی کاملا متفاوت آشنا بشم و یه دریچه جدید از زندگی رو ببینم، با آدمای سوپر موفق نشست و برخاست داشته باشم و ببینم که چطور اونا لطفشون رو بیدریغ نثارم میکنن.
خلاصه با جوی روبرو شدم که باورم نمیشد و تازه اونجا فهمیدم که خدا چه لطفی به من کرد…
این مدت با این تجربیات گذشت و شد عید امسال…
خداوند از طریق یکی از دستاش هدایتم کرد و مقاومتم رو نسبت به اروپا شکوند و واقعگراترم کرد…
و این شد که من برای ایتالیا جدی شدم…
باید آزمون ورودی میدادم، آنلاین بود و همزمان شده بود با امتحانات پایان ترم دانشگاه.
خلاصه به هر منوالی بود من توی یک ماه خودم رو برای یه آزمون آنلاین مثل کنکور به زبان انگلیسی آماده کردم و امتحان دادم. (خیلی هم سختم بود، ردپاهام توی کامنتام روی سایت هست)
ولی باز هم توی تردید بودم و بیشتر انگیزه ام تغییر وضعیتی بود که توش بودم. دیگه نمیخواستم درش باشم.
اما خداوند بهم لطف داشت و به طرز معجزهواری توی آزمون قبول شدم و الان دارم امتحانات پایان ترم اولم رو میدم:)
این رو هم بگم که امسال آخرین سالی بود که آزمون ها آنلاین برگزار شد و از سال دیگه تمام آزمونا حضوریه!
——————————
تمام اینا رو گفتم که به این برسم که یه تغییر نگرش ساده که (البته به این سادگیا هم نبود) چقدر میتونه همه چیز رو برای یک نفر عوض کنه و چه فرایندهایی رو میتونه شکل بده…
پس خیلی مهمه که ما خودمون رو بشناسیم که با چه دیدگاهی به مسائل نگاه میکنیم چون تغییرش میتونه در نهایت میتونه فرسنگ ها جایگاهمون رو تغییر بده…
خدایا شکرت…
شاد و سالم باشین در پناه خداوند یکتا…