ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 95 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1175MB25 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 124MB25 دقیقه
سلام خدمت استاد عزیزو خانم شایسته عزیز،. سوال،من از موفقیت ادمها حالم خوب میشه ،ولی ته احساسم میگم چرا من نه ،چرا من موفق نشدم ،با این صحبت ها ولی حسم عالی هست که یکی توانسته و من هم میتوانم به موفقیت تو شغل خودم برسم و یا هر چیز دیگه ،و هر وقت کسی میبینم که به یک موفقیت رسیده خدا رو هزاران با شکرش میکنم و از خدا بابت همه نعمت ها یش شکرش میکنم که همه میتوانن استفاده کنند و من هم میتوانم از نعمت های خدا استفاده کنم
سلام و عرض ادب احترام خدمت استاد عزیزم
خیلی با خودم درگیر بودم که آیا کامنتی برای این موضوع بزارم یا نه ولی گفتم اگر قرار پیشرفت کنم باید باورهای واقعی خودمو پیدا کنم
من خیلی تلاش میکنم که دیگران تحسین کنم انگیزه بدم حالشون خوب کنم و خیلی واسم جالب این تا زمانی هستش که اونا رو تو شرایط بالاتری از خودم نمیبینم ولی وقتی پیشرفتی برای همون دوستان و نزدیکانی که تشویق میکردم رخ میده ی حس غریبی تو وجودم شعله ور میشه
مثال اگر هر نوع موفقیتی مالی ، خرید، ارتقا شغلی
یا مثلا مغازه دارای که تقریبا تو یک سطح هستیم وقتی روزی فروش بیشتر و مشتری بیشتری از من دارن سریع افکار بسیار منفی سراغم میاد
احساس حسادت
احساس کمبود
احساس جاموندن
احساس دیر شدن و هی به خودم میگم تو چه. ایرادی نکنه کسب و کارم ایراد داره نکنه باید شغلمو عوض کنم احساس اینکه من بدشانسم و اون طرف خوشانس
نمیدونم خیلی تلاش میکنم باور های خوبی بسازم ولی در زمانی باید پیشرفت واقعی دوستان تحسین واقعی کنم فقط کلامی این اتفاق میافته ته قلبم ی نگرانی بسیار عمیقی میاد سراغم
بازم تشکر میکنم استاد عزیزم این شرایط فراهم کردین تا ما بهتر خودمونو بشناسیم
سپاس
به نام خدای مهربانم
سلام استاد عزیزم ، خیلی ممنون بابت این فایل های فوق العاده که هزینه آنها غیر قابل پرداخت است اما شما این را رایگان در اختیار ما گذاشتید
خیلی ممنونم ازتون ️
بریم سراغ سوالات :
سوال 1 : اگر کسی از اطرافیان موفقیتی کسب کند ، من چه حسی خواهم داشت ؟
در این مورد من باید بگم که من از موفقیت افرادی که دوستشون دارم کاملا لذت میبرم و اونا را تحسین میکنم و تشویقشون میکنم اما وقتی کسی با من رفتار خوبی نداشته باشه اگر موفقیتی را کسب کنه من حس بدی پیدا میکنم اما تلاش میکنم تا حسم را خوب کنم
برای مثال : وقتی دوستم توی درس ریاضی نمره ی 20 آورد من کلی خوشحال شدم و تحسینش کردم اما وقتی من در درس دیگری نمره ی 20 آوردم اون اصلا به من هیچی نگفت و رفتار سردی داشت اما من هیچ وقت به اون حسودی نمیکنم
وقتی دوستم توی مسابقات ورزشی مقام اورد ، کلی تحسینش کردم و خوشحال شدم
نیکی مجلسی یک یوتویوبر ایرانی هست که تازگی به کانادا مهاجرت کرده
وقتی کن این موضوع را فهمیدم اشک تو چشمام از خوشحالی جمع شده بود
واقعا تحسین برانگیز که یک دختر توی سن 22 سالگی بتونه بره کانادا و اونحا زندگی کنه
این موضوع به من این باور را داد که میشه مهاجرت کرد و میشه اونحا خوشحال و خوشبخت و با انگیزه بود
خدایا ممنونم ازت بابت اطرافیان و شرایط خوبی که درش قرار دارم
و تمرین اصلی ای بخش را توی دفترم نوشتم و اسامی کسانی که دربارشون نوشتم : یکی از همکلاسی هام ، نیکی مجلسی ، مامانم ، یک سلبریتی معروف ( کریستیانو رونالدو) ، دختر خالم
من همیشه تلاش میکنم که حسود نباشم و از موفقیت دیگران لذت ببرم تا بتونم به بهترین ها دست یابم
سلام استاد عزیزم سلام عشق جان. سلام مریم نازنینم و دوستان همراه و موفق.
استاد من دارم رو قدم اول و دوم هم کار می کنم ولی تو قسمت باورهای ثروت ساز قفل کردم. ی شغلی رو چند ماهی شروع کردم از زیر صفر به درآمد 5,6تومن رسیدم. ولی متاسفانه گوش دادن به فایلها شل و سفت شد و نتیجه م این شد که الآن درامدم تقریباً به صفر رسید.. خیلی دارم رو خودم کار می کنم فایلای قدم رو دارم مدام تکرار می کنم. هی میگم خدایا چرا؟ کجای کارم میلنگه…
با این فایلتون مطمئن شدم که من تو کارم احساس لیاقت ندارم…تو کارم باور فراوانی ندارم جالبه این باور کمبود رو تو شغلم خیلی احساس می کنم. دوستم ماشین داره گوشی آیفون داره بهش افتخار می کنم. تحسینش می کنم. با خودم میگم وقتی اون داره پس منم میتونم داشته باشم. خانواده ام پیشرفت کنن با تمام وجود تحسین می کنم. میگم فراوانی رو نگاه کن. ماشین مدل بالا تو خیابون ببینم فقط تحسین و سپاسگزاری خداوند رو می کنم. اما چرا در مورد شغلم اینجوری نیست؟…
چند روز پیش ی کلیپ دیدم در حیطه شغلی خودم. ی خانم هم سن خودم و بی نهایت تو شغلش موفق. همونجا تحسینش کردم که منم میتونم مثل این خانوم باشم. اما دیدم ذهنم حمله کرد اول تو لیاقت نداری. تجهیزات این خانم رو نداری محل کار این خانم خیلی شیکه مجهزه باکلاسه. بعدش ذهنم از یه در دیگه هم وارد شد که ببین این خانوم و امثال این خانوم محاله بذارن تو کارت دیده شه. مشتری داشته باشی. همه مشتری ها رو این خانوم و افراد موفق دیگه قاپیدن. یا اصلا اینکه خیلی دیر این شغلم رو شروع کردم. دیگه گذشت و زمان تمومه و از این نجواها.. واااای خدایا دنیا بر سرم خراب شد. منی که اینقدر فایل گوش دادم پس چرا رسیدم نقطه سر خط.
این باورام کجای ذهنم بود.. چقدر ذهنم مقاومت داره..
ولی راهکارهایی که دارم این باورها رو می سازم تا این ذهن چموشو رام کنم:
مدام میگم ببین خیلی ها از صفر شروع کردن مثل استاد خودم که پیشش آموزش دیدم کارشو از خونه ش شروع کرده و الآن به شدت موفقه..
خداوند ایده های درست رو به ذهنم میرسونه تا تو کارم بهترین عملکرد ها رو داشته باشم… تا تو کارم همیشه ایده ی جدید داشته باشم تا تو کارم تحولی ایجاد کنم.
فراوانی رو تو ذهنم به چشمه آب تشبیه کردم به خودم میگم ببین از چشمه هر چقدر برداری تمومی نداره.. روز و شب آب از چشمه میاد. پس ثروت و نعمت هم مثل چشمه ست..
در مورد احساس لیاقت که واقعا مشکل دارم دارم هی رو خودم کار میکنم که ببین وقتی تونستی به درآمد 6تومن برسی پس دوباره میتونی برسی. وقتی مشتری هات رضایت داشتن پس یعنی کارت، هنر دستت ارزشمنده. استاد باورتون نمیشه اینقدر ذهنیتم در مورد احساس لیاقت مشکل داره که برای مشتری هام نسیه خدمات رسانی می کردم و خیلی هاشون در کمال راحتی پولمو ندادن… ولی همش انعکاس درونمه.. به خودم قول دادم که تا پول نگیرم خدمات رسانی نکنم… وااای چقدر باورای داغون تو ذهنمه استاد.. بخصوص در مورد پول…. قفل کردم. به شدت تغییر این باورام برام دردآوره..
راستی اسمم زهراست تو فایل اولین اسم گفتین زهرا… با خودم گفتم بیا زهرا خانوم اینم فایل مخصوص تو…
ممنونم استاد نازنینم… میبوسمتون نازنین
سلام استادجون سوال این بود که اگه یکی از نزدیکانم به جایگاه ویژه ای برسه من چه حسی دارم صادقانه بگم چندتا دیدگاه همون چند دیقه اول به ذهنم میرسه ودرونم با من مرور میکنه به طور مثال پسرعموی من لوازم تحریری داره و با درامدش سه تا خونه تا جایی که ما اطلاع داریم تو بهترین نقاط شهر خرید کرده اول که حتما وقطعا ذوق میکنم براش ومیگم ماشاالله بهش چقدر خوب که با لوازم تحریری تونسته به چنین نتیجه های خوبی برسه بعد تو ذهنم میگم ببین طرف چقدر هیچی نخورده ونپوشیده که خونه خریده یکی دیگه میگه مگه پول خوراک وپوشاک میتونه توی 5سال سه تا خونه کنه ادم عاقل بعد میگم نه پس تونسته از پسش برمیاد پر رزق وروزیه وذهن بازی داره اگه اون تونسته با فروش مداد ده تومنی و دفتر 50تومنی به اینجا برسه ببین کار من که پوشاکه چی میشه فقط پای در راه بنه فهیم جون در نهایت هرگز حی حسادت ندارم ولی مقایسه کردن چرا اون هنوز تو وجودم هستن
نفر بعدی دوستم وهمسایه منه که الان عکاس وفیلم بردارشده ومستقل از خانواده داره توی تهران زندگی میکنه من وقتی ازش پرسیدم کاروزندگی اونجا چطور میگذره واونم گفت که چطور پیشرفت کرده وکاملا با روندی که استاد میگه که تو سمت علاقه ات برو خدا راهو نشون میده پیشرفت کرده والان درامدش از هیچ واقعا رسیده به 50میلیون یا بعضی اوقات بیشتر هم میرسه در مرحله اول انگار اب سرد ریختن رو سرم که ببین این یه ذره دختر به کجا رسیده و من همش دارم روند لاک پشت وارمو ادامه میدم به هیچ درامدی هم نرسیدم این چه وضعیه من دارم بعد اونقدر دختر خوبی شده واقعا نبود قبلا که قشنگ نسشت توضیح داد که بیا شهر بزرگ نترس پا بزار رو ترس که غربت تو اشنا نیستی با شهر تهران برو برا یه نفر کار کن دقت کن تو کارش یادش بگیر بعد چندماه بزن بیرون از کار و کسبوکارخودتو راه بنداز بعد که دیدم چقدر حرفاش درسته کلی خوشحال شدم و ذوقشو میکنم هرروز پستاشو میبینم و ذوقشو میکنم ومیگم انشالله به جایگاه های خیلی بالاتری برسه واین حسم خالصانه هستش
اکثرن وقتی کسی همسن خودم یا کوچیکتر میبینم میام مقایسه میکنم بعد سرزنش بعد اموزش های استاد میاد یادم اونارو از ذهنم پاک میکنم بجاش ذوق میکنم وتحسین ودعای خیرو برکت واین خوداگاه انجام میدم اما کسایی که ازم بزرگترن به جای میرسن واقعا ذوق میکنم میگم افرین مبارکت باشه نوش جونت باشه مخصوصااگه غریبه باشه دیگه بیشتر ذوق میکنم این دونفر محسوس موفقیتشونو میدونم بقیه زیاد اطلاع ندارم
1)از چه زاویه مثبتی به موفقیت این افراد نگاه کنم که باعث شود به خود باوری برسم ؟
پسرعموم که لوازم تحریری داره میتونم بگم که طرف تونسته با این شغلی که کسی فکرشو نمیکنه درامد بالای داشته باشه سه تا خونه خریده پس میشه با هرشغلی به درامد بالارسید که بتونی باهاش خونه های بزرگ ویلایی وجایی خوب شهر رو بخری
دوم اینکه تو شغلت بهترین باشی یعنی پسرعموی منو همه میشناسن تو شهرمون به جنس باکلاس ولاکچری اوردن هرچی ثرتمنده مشتری ایشونه البته ربطی نداره بنظرم دیدگاه مثبتش در مورد شغلش و فکر بازش به اینجا رسوندتش
2)چه درسی میگیرم از مسیرش ؟به ایده هایی که از طرف خدا میاد عمل کنم توی شغلی باشم که علاقه ام باشه ریسک پذیر باشم دنبال پیشرفت های بزرگتر باشم و توی منطقه امنم نمونم روندم رو سرعت بدم اونقدر اروم حرکت نکنم تو مسیرم فاصله حرف وعمل رو کم کنم اخه یکسری درمورد یه چیزی با داداشم مشورت کرد فرداش رفت زمین رو که گفته بود رو خرید یعنی با این سرعت و ایمان داره به مسیرش خداشاهده که طوری در مورد کارهاش حرف میزنه انگار تنها راه درست اینی بوده که انجام داده
خب دوستم آرام جون چه درس های میتونم بگیرم اینکه نترسم فک نکنم چون دخترم نمیتونم برم تنهایی زندگی کنم ترس از اینکه بقیه چی میگن ایشون سه تا لیسانس مختلف مهندسی گرفت بعد علاقه اش به عکاسی بود یکسال رفت اموزش دید تهران بعد یکسال دوماه کاراموزبود بعد شغلشو شروع کرد به ایده هاش گوش کرد فاصله ایده اومدنه تا انجام دادنه کم بوده نترسیده بازم میگم نترسیده فک کن کارت عکاسی باشه بعد دوربین نداشته باشی دیگه از این ضایع ترم داریم خب این دختر شجاع وجسور یه جایی گیر میاره وکرایه میگیره کل وسایل رو و کارشو انجام میده نترسی واقعا از هیچی محدودیت هاتو خودت رفع کنی ادامه بدی به مسیرت به خدا توکل کنی خیلی به نرو بمون تو شهرخودت کارتو بکن گوش نکنی نمیگم همه برن شهر بزرگ ولی وقتی میدونی این جا منابع برای پیشرفتت نیست وایسی ایستادگی کنی درمقابل سد های که برات میسازن دو دلی های که برات ایجاد میکنن
در نهایت باید بگم باور محدود کننده من اینکه
من تا الان نتونستم چون مثه دوستم خانواده ام اوکی نبودن با رفتن وتو دلم میدونم که واقعا من میترسم از شهر غریب شاید دارم خانواده رو مقصر میدونم ولی ترس منم هست =خب باور درستش چیه اینکه چقدر افرادی هستن که مهاجرت نکردن وتو شهرخودشون موفق شدن تازه کار من پوشاکه نیازی نیست برم جایی از تو پیج یا سایت مثه فرناز مثه نعیمه مثه برند به تو وصدها نفر دیگه میتونم لباس هامو بفروشم ونیازی به حضور فیزیکی نیست
(دومین)حس میکنم اونا زود شروع کردن تا من برسم مثلا به درامد پنجاه میلیون باید چند سال بگذره =باور درستش ومثالش خدا منو هدایت میکنه به مسبر درست به مسیری که تصاعدی به هرجا بخوام برسم و من ماروپله بازی میکردم با دوستم وگاهی نردبون میزاره ومیری مثلا از شماره سه به 40 همیشه به دوستم میگفتم زندگی وجهانم اینطوریه اگه به خدا توکل کنی خدا برات نردبون میزاره که بری و امکان داره که رشدی که طرف تو پنج سال داشته تو توی دوسال داشته باشی پس غبطه نخورم وبدونم که خدا هدایت وحمایت میکنه بنده شو
فک کنم دیگه باور محدود کننده نداشته باشم ولی حتما هست ومن اطلاع ندارم
خداحافظتون باشه در پناه الله یکتا شاد پیروز و سعادتمند در دنیا و آخرت باشین
به نام خدایی که بشدت کافیست
سلام
درمورد سوال قسمت اول:
معمولا همون اول که متوجه میشم من رو به سمت احساس حسادت سوق میده و ذهنم شروع میکنه به مقایسه کردنم با اون شخص، درحالی که من در بخش های دیگه موفقیت های خیلی خوبی کسب کردم ولی مثلا اون دوست و هم دانشکده ایم بیشتر وقتش رو گذاشته روی دانشگاه و مستقیم تا دکتری رفته، خب من این وقت رو گذاشتم روی بحث شغلی و توانمندی های دیگه ام که دوست داشتم و انتخاب کردم در اون ها وقت بزارم، برای چند دقیقه ذهنم دستاوردهایی که خودم داشتم رو سعی میکنه فراموش کنم و حسادت کنم به اون بخضی که اون دوستم می بینم در اون کلی رشد کرده
اما
اینکه از چه زاویه ای به موفقیت اون شخص نگاه کنم که بهم کمک کنه، تصمیم گرفتم از این زاویه نگاه کنم خب اون تو اون حوزه وقت گذاشته تمرکز گرده نتیجه اش هم دیده مثل حوزه هایی که خودم همین کار رو کردم، حالا اگر میخوام تو اون بخشی که اون شخص رشد کرده هم نتیجه بگیرم مثل اون وقت بزارم ولی قبل از هر چیزی دستاوردهای خودم رو فراموش نکنم و با دوره لیاقت یاد گرفتم که من به خودم و دستاوردهام افتخار میکنم
سلام و درود به استاد یکی یه دونه م
استاد من حسادت می کنم به این دلیل که اینقدر خودمو دست کم می گیرم منجر به حرکت واقعی و تعهد واقعی نشده اما جدیدا مسأله ای پیش آمد که دقیقا مشت و لگد دنیا رو حس کردم و شروع کردم به دوره لیاقت که همسر خواهرم بعنوان هدیه برام خرید
بریم سراغ جواب سوال
️فریبا :سلامتی
مینا:اوضاع مالی عالی
این دو نفر واسه من خیلی مهم هستن
وقتی موفقیت اونا رو دیدم بشدت حسادت کردم انگار که خالی شدم دلیلشم این بود که احساس ناتوانی می کردم که اونا می تونن اما من نمیتونم چون مثل اونا عرضه ندارم
اما راستش الان گفتم ببین بهار فریبا از روزی که بوده تحت تعلیم مادری بوده که دارو رو سم می دونسته وناخودآگاه به این اعتقاد داشته که بدن خودش خودش رو خوب میکنه کاری که استاد توی تمام دورهها میگه که ذهن انسان قدرت خود شفا دهی داره
به جاش بیا به عنوان یه الگوی موفق بهش نگاه کن اون هم مریض میشه اما تفاوتش با تو اینه که اون به اندازهای آرامش داره و ایمان که بدنش خودش رو شفا میده واقعاً هم این اتفاق براش میافته دیدی که ریهاش عفونت داشت چه عفونت شدیدی ولی بعد 10 روز دیدی که کاملاً خوب شد تفاوت تو با فریبا در اینه که تو حتی اثر دارو رو هم بیاثر میکنی چون شنیدی که داروهای تاریخ گذشته رو به کارخونه عودت میدن خب کارخانه اینا رو که دور نمیندازه قطعاً برای ساخت همون دارو ازش استفاده میکنه داروی تاریخ گذشته رو با داروی جدید تازه قاطی میکنه معلومه که اثرش کم میشه چرا همچین دیدگاهی داری چون دیدی که دوستت توی داروخونه است و گفت تاریخ گذشته رو ما به کارخونه عودت میدیم اینجا ایرانه ارزشی برای جان انسانها قائل نیستند خارج نیست که حاضر نیستن خاری به پای کسی بره تا وقتی چنین دیدگاهی داری مدام دارو مصرف میکنی مدام بیماری تو ادامه پیدا میکنه چرا چون از طرفی دارو مصرف میکنی چون از مصرف نکردنش میترسی برای همین بیماری تو بدن تو مونده و بدن تو نسبت به دارو مقاوم شده
بجاش فریبا رو میبینی مدام به خودت بگو وقتی فریبا میتونه با قدرت ذهنش توی 10 روز عفونت یا هر بیماری که بهش مبتلا میشه رو شفا بده پس تو هم میتونی با چشم خودت دیدی که سرطان داشت سرطان خیلی از بدنش رو گرفته بود اما این انسان کوچکترین ناراحتی در خودش ایجاد نکرد گفت خوب میشم و شد حتی عضوهای درگیرشم سالم شد
تو که از بیماری می ترسی مثل فریبا برو روس ایمانت کار کن دیدی که کتابهای جول اوستین رو تا زمانی که میخونی چقدر ایمانت زیاد میشه چقدر نتایجت پررنگ میشه پس برو روی ایمانت کار کن
در مورد مینا خودت دیدی مینا چقدر متعهدانه به حرفهای استاد گوش میداد تک تک حرفهای استاد رو مینوشت یک فایل رو بالغ بر 100 بار گوش میداد دو ساعت قبل از اداره بیدار میشد هر تمرینی که استاد میگفت رو انجام میداد خودت دیدی قطع رابطه حتی با خواهر خودش انجام داد با پدر و مادر خودشم قطع رابطه کرد مدتی
چون میگفت اینها بینهایت به من فرکانس منفی میدن اثر دورههای استاد رو بی اثر میکنند و دیدی که اکثر اوقات اداره میموند و تمرین میکرد تا مدت زمان کمتری توی خونه باشه خودت دیدی وقتی از اداره برمیگشت شام رو میخورد و میخوابید چرا چون تا ساعت 8 شب اداره میموند و چون دنبال این بود که تمرین کنه به واحدی منتقل شد که ساعت کاریش تا 8 شب بود ولی هیچ کار خاصی هم نداشت و دیدی که مینا تمام اون ساعتها رو تمرین میکرد ،باماشین شخصی میآوردنش در خونه کلی هم اضافه کار میگرفت کلی پاداش میگرفت تمرین استاد هم انجام میداد شاید بگی خب به کاری هدایت شد که باعث شد توی یک سال صاحب بهترین خونه توی شمال شهر تهران و در سال دوم صاحب یک ماشین چند میلیاردی شد بهار تو اینو می بینی اما چرا اون همه تلاش و زحمت مینا رو برای تغییر زندگیش رو نمی بینی آیا مثل اون باور کردی فایلها رو ،مثل اون تلاش کردی ،مثل اون شب و روز از خدا خواستی ایمانت رو نسبت بهش زیاد کنه
اون داشت تمرین استاد رو به دقت انجام میداد و چون دنبال رشد بود دنبال بهترین کیفیت زندگی بود خانمی باید سر راهش قرار بگیره تا شغل خودش رو به این واگذار بکنه جالبه شغلی بود که این عاشقش بود یعنی فردی زحمت ده ساله شو رو به راحتی در اختیارش قرار داد
چرا چون این فرد در مدار درست بود پس بهار وقتی دنبال پول درآوردن باشی خدا راهش رو بهت نشون میده ،ببین یعنی کسی هست که با ی برخورد عاشقت بشه و اینجوری زندگیتو عوض کنه
این حرفا درسته اما من شانس اونو ندارم بهار جان خودت دیگه می دونی چیزی به اسم شانس نیست از نزدیک تک تک تمرینات مینا رو می دیدی خودشو رشد داد ادم مناسب ،شرایط مناسب سر راهش اومدن مینا استاد رو باور کرد استاد می گفت برین خودتونو بندازین پایین میگفت باشه چون استاد گفته ولی خوبیش اینه دیگه با چشم خودت دیدی چطور زندگی ی شبه تغییر کرد چطور تلاشهایش به تصاعد خورد اونم در عرض یکسال پس تو هم از الان شبیه اون کار کن
شبیه اون استادو باور کن وقتی برای اون شده برای تو هم میشه
سوال دوم
از چ زاویه ی مثبتی به موفقیت این افراد نگاه کنم که باعث بشود به خود باوری برسم ؟ و الهام بخش من باشد برای رسیدن به خواسته هایم ؟؟
برادرم مهدی از صفر صفر شروع کرد از رانندگی و بعد کم کم مدیر بزرگترین بخش شهرداری شد
چ درس هایی میتوانم از موفقیت این افراد بگیرم ؟
1) درس اول :خواسته ها هر چند بزرگ در دسترس ما هستند حتی اگر پولی برای پرداخت آن نداشته باشیم ، چ کسی فکر میکرد برادر من صاحب نیمی از یک معدن بشود بدون پرداخت پول؟؟ اصلا در مخیله ام قبلا نمیگنجید .
پس خواسته ها هر چند بزرگ ( از نظر ذهن ما ) در دسترس ما هستند و این ذهن است که ما را محدود میکند ولی وقتی در مدار ثروت قرار میگیریم جهان به ما میبخشد و عطا میکند حتی رایگان.
درس دوم : برادرم تقریبا از سن سالگی شروع به کار کردن و هنوز 40 سالش نشده
اکنون خداروشکر هم صاحب خانه ای بزرگ در میرداماد است
هم ویلایی بزرگ در ورامین ساخته و ….
پس موفقیت ربطی به سن و سال ندارد
باور محدود کننده ی من : سن من زیاد شده ، من دیر شروع کردم . اما برادر من هم از حدود 30 شروع کرد .
فاطمه
از چ زاویه ای به موفقیت او نگاه کنم که الهام بخش من باشد؟
ا ، فاطمه با این که نقصی در چهره ش داره و چشماش کاملا چپه ازدواج خیلی خوبی کرده
پس ازدواج خوب ربطی به چهره و زیبایی نداره
باور محدود کننده ی من : برای ازدواج خوب داشتن باید چهره ی فق العاده ای داشت.
مهاجرت ربطی به تحصیلات فوق العاده، ثروت زیاد نداره
باور محدود کننده ی من : برای مهاجرت یا باید پولدار باشم یا تحصیلات عالیه داشته باشم.
چ درس هایی از این مسیر میتونم بگیرم؟
فاطمه هیچ وقت خودشو زشت ندید ، اعتماد به نفس فوق العاده ای داشت اما من همیشه خودمو مقایسه کردم با خوشگل تر از خودم ، همیشه خودمو سرکوب کردم به خودم توهین کردم ، اگر کسی بهم میگفت تو زشتی حرف ش و میپذیرفتم
اما فاطمه خیلی ها بهش میگفتن چپول چش چب
او هیچ وقت نپذیرفت که این نقص و داره و خودشو زیبا میدید.
اسما رتبه 200 کنکور
برادر اسما صد برابر اسما تلاش کرد ولی حتی نتونست قبول بشه پس موفقیت به هوش و استعداد بستگی نداره چرا که اونها خواهر و برادر هستن
باور محدود کننده من : شاید من هوشم کمتر باشه ، شاید من توانمند نیستم .
موفقیت به خودباوری ربط داره
اسما همیشه خودش و قبول داره و نظراتش و هر چند چرند در جمع بیان میکرد.
اسما هیچ وقت به باورهای محدود کننده ی پدرش توجهی نکرد ، پدرش میگفت موفقیت یعنی پزشکی پزشکی پزشکی
اما اسما با به بی توجهی به او وارد رشته ی انسانی شد ، برادرش به خاطر حرف پدر و جامعه وارد تجربی شد علی رغم خواسته اش
حالا نقش عشق و علاقه
نقش خودباوری
نقش بی توجهی به معیارهای جامعه در موفقیت اینجا کاملا مشخصه .
چ درس هایی میتونم بگیرم؟؟
اول قانون رهایی از خواسته ( برای اسما اصلا مهم نبود چ رشته ی قبول بشه )
دوم :حرف ها ، تحقیرها ی دیگران را هیچ وقت به خودش نگرفت .
سپیده نوه ی عمه
او برای قبول شدن در کنکور سعی و تلاش خیلی زیادی نکرد حداقل به اندازه ی من
باور محدود کننده ی من: باید خیلی زحمت کشید برای موفقیت ، باید جون کند
و نکته ی بعدی او مشکلات خانوادگی فراوان داشت پس حتما او به مشکلات بی توجهی کرده که الان شاد و خوشحاله
او از از خانواده ای نزدیک به متوسط بود اما با خانواده ای فوق العاده ثروت مند ازدواج کرد.
باور محدود کننده ی من : چون من از خانواده ی متوسطی هستم فرد ثروت مند سراغ من نمیاد .
چ درس هایی میگیرم
اول قانون رهایی از خواسته برای سپیده اصلا مهم نبود چ رشته ای قبول شود او همیشه شادی و خوشحالی را اولویت قرار میداد
همیشه به تفریح و گردش و رقص میپرداخت .
اما باور محدود کننده ی من : شادی و تفریح منافات دارد با موفقبت ، با تلاش
پاسخ به سوالات قسمت 1
در ابتدا خوشحال میشوم سعی میکنم در جهت الگورداری از افکار و ذهنیت آنها به آنها نزدیک شوم و راجع به موفقیتشان از آنها پرس و جو کنم دو حالت اتفاق میافتد:
اول (که به ندرت اتفاق افتاده است) شخص صادقانه پرسشهای من در ارتباط با موفقیت خود را پاسخ میدهد. و یا سرگذشت موفقیت خود را بازگو میکند نه به طور دقیق اما تا حدودی.
دوم: که در اکثر موارد در ارتباط با نزدیکان موفقم برای من رخ داده است این است که برخی از این افراد بعد از موفقیت حتی جواب تلفن را نمیدهند و اگر به صورت حضوری سوالاتی از آنها در ارتباط با موفقیتشان پرسیده شود معمولاً اطلاعات غلط میدهند و یا نهایتاً تمام اطلاعات را نمیدند.
نمونههای عینی آن بدین شرح:
1.پسر عمهای دارم که بعد از شکستهای متوالی در ایران شرایط برایش مهیا شد که به فیلیپین برود و در رشته دندانپزشکی تحصیل کند بعد از بازگشت از فیلیپین سعی کردم از او الگوبرداری کنم و راه او را بروم اما بعد از چند تماس تلفنی حتی جواب تلفن من را نمیداد.
در ابتدا از موفقیت او بسیار خوشحال بودم اما بعد از اینکه جواب تلفن را نمیداد به این فکر کردم که او هیچ توانایی بیشتری از من ندارد حتی بر روی رشد شخصیت خود کار نکرده است در واقع هیچ شایستگی که اکنون در این موقعیت باشد ندارد نه تلاش آنچنانی نه در جهت رشد شخصیت مطالعه موفقیتش تنها مرهون یک روند و در یک کانال افتادن و آشنایی با چند نفر که در آن مسیر بودند رقم خورد. آن زمان که در ایران بود و کنکور میداد رتبهاش چند ده برابر بیشتر از من میشد حدود 300 هزار
2.مورد دوم یکی از آشناهای نزدیک همسرم بعد از اینکه در کنکور در دندانپزشکی دانشگاه دولتی قبول شد راجع به رتبهاش نیز دروغ میگفت و برای اینکه چشم نخورند پنهانکاری میکردند خوب قطعاً از موفقیت چنین شخصی خوشنود نخواهم بود.
در اینجا دو مثال عینی و نزدیک به خود را آوردم و از این نمونهها در اطراف خود فراوان دیدهام.
اما احساس من نسبت به موفقیت اطرافیانم و یا کسانی که میشناسم همیشه از یک الگو پیروی کرده است. در ابتدا بسیار خوشحال و خرسند از اینکه می بینم کسی در نزدیکی من و با شرایطی تقریباً برابر من توانسته است موفقیتی کسب کند ولی بعد از اینکه ارتباط خود را قطع میکنند و یا به قول معروف سر بالا جواب میدهند میبینم که هیچ شایستگی بیشتری نداشته است برای کسب این موفقیت و سپس شروع به مقایسه او با خود میکنم و به این نتیجه میرسم که من شایستگیهای فراوانی داشتهام و بیشتر از او اما نتوانستهام موفق شوم سپس احساس حسادت و اندوه مرا فرا میگیرد.
من بیشتر از اینکه حسادت کنم یا نارحت بشم از موفقیت دیگران نگرانم میشم،میترسم ،چه در حوضه ی کاری چه روابط
ترس از اینکه دیگر تونست من نمیتونم دیگه نمیشه همینی بود که طرف موفق انجام داد
و چیزی برای موفقیت من نیست دیگه و ازین دسته فکرها
البته من تا الان به این موضوع فکر نکرده بودم که چطور موفقیت دیگران میتونه به من کمک کنه یا اگر دیگری موفق شد نشونه این که من هم میتونم موفق بشم این سوالات که شما فرمودید پنجره ای نو به روی من گشوده درود برشما