ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 71 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    175MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    24MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1440 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حسین یزدانی گفته:
    مدت عضویت: 2631 روز

    به نام خدا.

    سلام استاد عزیز. بسیار از شما سپاسگذارم که این قدر به فکر ما هستید که پیشرفت کنیم.

    در مورد موفقیت های افراد نزدیک به خودم یا دوستانم بگم که، در گذشته. منظورم قبل از آشنایی با استاد وقتی میدیدم یا می‌شنیدم کسی به موفقیتی رسیده به شدت حسادت میکردم و احساس ناتوانی و عقب موندگی شدیدی داشتم.

    ولی از وقتی که با استاد و آموزشهای استاد آشنا شدم، سعی کردم که تحسین کنم و واقعا هم این کار رو انجام دادم.

    و حتی برای برداشتن ترمزهای ذهنیم اونها رو الگو قرار دادم، و یه جورایی الهام گرفتن از اونها که، پس می‌شود.و باعث حرکت کردن من هم شده.

    ولی خیلی زود اون الهام و شور و شوق رو از دست میدم، و احساس ناتوانی میکنم.

    و خیلی دلم میخواد که منم موفقیت های اون افراد رو تجربه کنم. و در نهایت اون احساس ناتوانی بیشتر به سراغم میاد.

    مواردی رو که لیست کردم.

    پسر عموی خودم. که چندسالی از من کوچکتر هست.

    ما هر دوتامون تو یه رشته ی کاری بودیم. کار ساختمانی انجام می‌دادیم.

    اون در حال حاضر چندین ملک و مغازه و خونه داره. هر سال یکی دوتا خونه ویلایی می‌سازه و میفروشه. هر ماه مبلغی از اجاره مغازه ها املاکش به حسابش میره. و کلی از زندگیش لذت میبره.

    سفرهای داخلی خارجی مرتب میره. و عزت واحترام خوبی هم داره.

    دوست دیگه ای دارم که تو کار ملک هست، کاری که منم مدتی هست شروع کردم. اتفاقا از شاگردهای استاد هم هست. شایدم این کامنت من رو بخونه. و براش آرزوی سربلندی میکنم.

    این دوستم تو سه، چهار سال گذشته با استفاده از آموزش‌های استاد به موفقیت های چشمگیری رسیده. و هر روز هم داره موفقیت هاش بیشتر میشه. و یه الگوی مناسب هم برای من.

    قسمت بعدی این که چه احساسی در باره ی موفقیت این افراد دارم؟

    در مورد موفقیت های هر دونفری که اسم بردم

    اول اون احساس عقب موندگی رو هر کار میکنم باهام هست. یه نجوای تموم نشدنی که همش میخواد ناامیدم کنه.

    ولی من آگاهانه سعی میکنم که عملکرد اونها رو تحسین کنم. و همیشه عملکرد اونها رو با قانونی که درک کردم از استاد میسنجم، و باز بهم یه انرژی و شور و شوقی میده که، پس می‌شود، و دوباره شروع میکنم.

    ولی عادت‌های ذهنی مخربی که دارم به یه هفته نمی‌کشه برم میگردونه سر خونه ی اولم و اون احساس درموندگی باز میاد به سراغم.

    این سوالات رو از خودت بپرس و به آنها جواب بده.

    از چه زاویه مثبتی به م فقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود.

    1.به خود باوری برسم

    2.الهام بخش من بشود و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم.

    این افراد و خیلی های دیگه که میشناسم و موفقیت هاشون رو دارم میبینم. این افراد رفتن دنبال کاری که بهشون احساس خوبی میداد یا حداقل یه کمی از کارهای دیگه بهشون بهتر حال میداد.

    موضوع بعدی اینا تو مسیری که میرفتن استقامت داشتن. ثابت قدم بودن این شاخه اون شاخه نشدن.

    و تکاملشون رو هم طی کردن.

    تکامل نه به معنای اینکه زمان زیادی باید بگذره.

    مثال میزنم.

    همین پسر عموم که میگم، این فرد طی یک فرایند بسیار آروم و لذت بخش به این حد از موفقیت رسیده، حدود 15 سالی میشه،

    ولی دوستم که گفتم تو کار ملک هست، این آقا تو فرجه چهار، پنج ساله به حدی از موفقیت مالی رسیده که شاید بالای ده برابر پسر عموم که تو 15سال به اون حد از موفقیت رسیده، این فرد تو 5سال ده برابر اون پیشرفت کرده.اینم بگم که شرایطی که دوستم داشت اصلا شرایط مناسبی نبود ولی تونست که در مدت زمان خیلی کمتر به این حد از موفقیت برسه. و استقامت داشتن این فرد برام قابل تحسین هست و همیشه به خودم یادآوری میکنم.

    سوال سوم.

    چه درسهایی میتوانم بگیرم از مسیری که منتهی به موفقیت این افراد شد؟

    این درس رو میتونم بگیرم که این ما نیستیم که بخواهیم راه ورود نعمت و ثروت رو به زندگیمون مشخص کنیم.

    این کار خداست.

    میتونم این درس رو بگیرم که تمرکز گذاشتن روی هر کاری میتونه آدم رو به موفقیت برسونه. حتی تمرکز گذاشتن روی تغییر باورها.

    میتونم این درس رو بگیرم که منم تکیه کنم به همون خدایی که این اتفاقات قشگ رو تو زندگی این افراد رقم زده.

    این درس رو میتونم بگیرم که وقتی من شور وشوق داشته باشم، وقتی که من فقط و فقط به خداوند توکل کنم و در مسیرم استقامت داشته باشم، خداون. خارج از هر عامل بیرونی مثل سن و سال من. سطح سواد من. استعداد من زمانه ای که دارم توش زندگی میکنم. جامعه ای که توش هستم، و فارغ از هر خرابکاری که تو زندگیم کردم، میتونه من رو از فرش به عرش برسونه، چرا این رو میگم، چون وقتی با همین دوستم صحبت میکنم خوب متوجه میشم از شرایط و ایده ها و افراد و موقعیت هایی صحبت میکنه که خوب رد پای خداوند رو میشه حس کرد در مسیر موفقیتش که با سالها تلاش بیوقفه هم نمیشه به این حد از موفقیت رسید.

    این بود برداشت من از این فایل.

    و ممنونم از شما استاد عزیزم برای طرح این مجموعه سوالات.

    خدا نگهدارتون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 2002 روز

    به نام خدا

    الان فایل رو استوپ زدم تا در این خصوص بنویسم

    چقدر جالبه که چند روزه دارم به این فکر میکنم چون به همچین موضوعی برخوردم تازگیا

    یه چیزی که ارزوم بود بهش برسم دیدم یکی از عزیزانم بهش رسیده و خب اولش نمیدونم دقیق چه حسی داشتم از کسی که داشت خبرو بهم میرسوند یه کم ناراحت شدم گفتم خب چرا به تو گفته ب ما نگفته تو ذهنم اومد بعد دیدم نه این بهانه هست و خب من چون رویام بوده ازین داستان کمی ناراحت شدم و دیدم حس عقب مونده و دیر دش دیگه به خودت بجنب دختر و این حسای عجله بهم داد و خب خیلی سریع از فرکانس درومدم و شروع کردم به اینکه چقد نشونه بزرگیه ببین شدنیه ببین که برای اون شده که اینقد بهت نزدیکه پس برای تو هم میشه..

    من قبلا به خاطر باورهای کمبودم زیاد دچار استرس و ترس میشدم و خب جالبه که بازم عقب میموندم و رشدی نبود جز حسرت خوردن و حس بدی ینی من خیلی اگاهانه هم تلاش میکردم تو این دام نیفتم ولی خب گاهی میشد ک سرزنش کنم خودمو

    ولی خب مدتیه خیلی خیالم راحت تره نسبت به قبل و ایمانم قوی تره و واقعا هم موقعیتی پیش نمیاد که طرف بخواد منو و نرسیدنم به هدفامو با رسیدن خودش به اهدافش با تظاهر به دلسوزی برای من یه جورایی مسخره کنه. مدت هاست از فرکانس درومدم خداروشکر

    ولی هنوزم ته ذهنم هست که کاش برای منم بشه خب مگه چی میشه

    خب من باید چ کار کنم ک برسم بهش هم میاد همش و انگار تو دور مقایسه می افتم

    جدیدا دا م سعی میکنم نشانه بگیرم و شاکر باشم.

    در خصوص بحث مالی

    سلامتی و ثروت و همه و همه

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    Shirin Gh گفته:
    مدت عضویت: 2216 روز

    من اگر خواهرم یا برادرم موفقیتی کسب کنه راحت تر میتونم ازش بپرسم یا حتی شاید خودش بگه که راه رسیدن به موفقیتش رو

    ولی فامیل نه نمی پرسم چون برام یه حس کوچیک شدن داره و از طرفی میگم شاید اون نخواد بهم جواب بده من ضایع شم.

    استاد عزیز من مدتی هستم یه مسئله ای ذهنمو درگیر کرده همش میخام به هیچی فکر نکنم بی خیال باشم نسبت به حتی مسایل کوچیک .هر روز فایل های شمارو گوش میدم انرژی میگیرم هر روز می‌نویسم با خدا حرفامو میزنم که هیچ عامل بیرونی رو اخلاق رفتار من تاثیر نداره میگم خدا صحبتهای منو میخونه ذهن منو میخونه شاید به این شکل بیشتر بهش ایمان بیارم نزدیک شم آرامش و آسایش بیشتری بگیرم بازم میشه شما راهنمایی کنید کمک کنین که بیشتر آگاه باشیم.حتی من قرآن تو خونه ام صوتی می‌ذارم گوش میدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    حسین اعتباری گفته:
    مدت عضویت: 1463 روز

    به نام رب هدایتگرم به سمت ثروت ها و زیبایی ها

    سلام به استاد گلم و مریم بانوی عزیز

    من به طور کلی در مواجه با موفقیت افراد…چه دور و چه نزدیک به من یک سری واکنش هایی دارم…

    اول اینکه حس عقب افتادن بهم دست میده و باعث میشه تلاشم برای بدست آوردن اون خواسته چندین برابر بشه چون منطقم اینه وقتی اون تونسته…منم میتونم…وحالا که اینجوری شد میرم انجامش میدم…که به نظرم این خوبه و تا اینجا بهم کمک کرده…یعنی انگار اینجوری میبینم شرایط رو که شدنیه ..و وقتی اون تونسته من 100درصد حتی بهتر از اون میتونم بشم…

    حتی اوایل که موفقیت استاد رو میدیدم..میگفتم به خودم وقتی اون تونسته…از اون شرایط بدون هیچ راهنمایی به این جا برسه…من که راهنمایی مثل خود استاد رو دارم حتی میتونم روی دست استاد خودم بزنم…اگر مسیری رو که اون رفته و باورهایی که ساخته و ایمان و توکلی که داشته و…من داشته باشم…

    اما بیشتر که دقت میکنم میبینم بیشتر دید منطقی دارم و احساساتی نیستم در این مواقع…چون اصلا خوش حال و ناراحت نمیشم فقط دنبال اثبات به ذهنم هستم که میشود…

    این سوالات میاد تو ذهنم..

    چرا من نه؟

    مگه من چیم کمه از فلانی؟

    مثلا موفقیت مالی خواهرم نسبت به من..

    همینجا مچ خودمو گرفتم…نوشتم اون بالا نسبت به من…خب من مقایسه میکنم و اهل رقابت هستم…

    خواهرم بیزینس شخصی خودشو داره اینی که من میدونم درآمدش حدودا الان ماهی 30میلیون میشه…با اینکه از زیر صفر شروع کرده و فقط16سالشه..بیزینسش هر روز داره بیشتر رشد میکنه…آزادی زمانی و مکانی داره…وبه سادگی و از مسیرعلایقش داره پول میسازه…

    من برای خواهرم خیلی خوش حال شدم چون زیاد اذیت شده…و فشار مالی روش بوده و حتی خودم…چون خانواده ما شرایط مالی خوبی ندارن…

    واکنش بعدیم اینکه اومدم سوال هایی رو ازش پرسیدم تا باورهاش رو بیرون بکشم..ومعیار درستی باورهاش رو گذاشتم دوره روانشناسی ثروت یک جالب بود نتیجه…

    دیدم با اینکه اون تقریبا فایلی از استاد گوش نکرده ولی باورهاش به باورهای دوره روانشناسی ثروت1خیلی نزدیک تره…جالب بود چندین ساعت باهاش صحبت کردم و دیدم خیلی از باورهای ثروت آفرین رو به طور پیش فرض داره بدون اینکه خودش بدونه…اما مثلا من همون باور پاشنه آشیلمه و کلی باید روی خودم کار کنم تا بتونم ناخودآگاه سیستم فکری درستی داشته باشم…

    به این نتیجه رسیدم فقط به خاطر چندتا باور درست تر از من اینجوری و اینقدر راحت داره پول میسازه…

    من تصمیم گرفتم بیشتر روی باورهای خودم کار کنم…

    درس هایی که گرفتم ازش؟؟

    اول اینکه میگفت من عاشق این کارم،وبرای پول این کارو انجام نمیدم

    دوم اینکه چندین ماه بدون هیچ درآمدی دووم آورد و صبر کرد…اما الان داره تصاعدی رشد میکنه…

    پس من باید صبور باشم و ادامه بدم تو مسیرعلایقم تا نتایج دلخواهم ایجاد بشه…

    سوم اینکه به حرف دیگران هیچ اهمیتی نمیده…

    چون یادمه پدر و مادرم هی میگفتن بهش این چه مسخره بازیه این کارا توش پول نیست وخودتو حیرون کردی…برو درستو بخون بچه جان…ولی اون کار خودشو کرد…

    الان پدر من که 30سال داره کارمیکنه و حدودا54سال سنشه با اون همه امکانات ومغازه و کلی چیز در آمدش یک سوم دختر16ساله ی خودش نیست که فقط یک پیج اینترنتی داره…نه مغازه ای و نه امکاناتی و..

    چهارم اینکه جسارت زیادی داره و عملگراست ولی من هی دست دست میکنم…و عملگرا نیستم…من میترسم از چیزهای جدید و جسارت ورود به دل ناشناخته رو ندارم ولی اون نه…کاری رو که باید انجام بده…انجام میده..

    مورد بعدی مهاجرت اون یکی خواهرم با همسرش به آلمان

    خوش حال شدم که بعداز 3سال تحقیق و تلاش به یکی از بهترین کشورهای اروپایی مهاجرت کرد…

    اما واکنش من….من یجورایی میگفتم میشه مهاجرت کرد به یک جای درست و حسابی ولی باورش نداشتم…رفتم خدمت که بتونم پاس بگیرم و بعد مدرک زبان اما از وقتی که خواهرم رفت…واقعا دیدم شدنیه به سادگی قابل لمسه…اونجا تو فرودگاه قسمت پروازهای بین المللی کلی همسن و سال من بود که ویزای کار یا تحصیل برای بهترین کشورها گرفته بودن فرانسه و بلژیک و هلند و آلمان وغیر..

    بعد گفتم اگه نمیشه یا سخته پس این همه آدم و حتی خواهر خودم چطوری تونستن….پس یه جای کار میلنگه به من دروغ گفتن،منوگول زدن…ازاون روز تلاشم واسه خوندن زبان آلمانی خیلی بیشترشده و دارم راهنمایی میگیرم از خواهرم که چیکار میتونم بکنم..

    فهمیدم که هرکسی به سادگی میتونه هرکاری رو انجام بده فقط کافیه در مسیرش قدم برداره و ادامه بده تا نتیجه حاصل بشه…اون کار میتونه هر چیزی باشه…مهاجرت،روابط بینظیر،بیزینس عالی وآزادی در تمامی ابعاد….

    ودر آخر…

    باورها باورها باورها……

    کل داستان همینه…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    طاهره کمالی گفته:
    مدت عضویت: 1001 روز

    سلام ودرود استاد جان ودرود وعشق به خانم شایسته ی عزیز سلام ودرود به دوستان هم فرکانسی عزیزم

    راجبه سوال اول

    من بلافاصله بعد از سوال اول فایل رو نگه داشتم ودر دفترم اینطوری نوشتم

    اول اینکه باید درست فکر کنم و درست به این سوال که استاد زحمت کشیدن ومطرح کردن جواب بدم وذهن خودم رو شناسایی کنم که یاد قدیما بیست سال قبل افتادم وقتی مستاجر بودم وخونمون نزدیک خونه مامانم بود عصرها همسایه دورهم جمع میشدن منم میرفتم کنارشون،حرفهای همسایه همش بدگویی یکی از همسایه ها ی دور تر بود،اگه یکی ماشین گرفته بود یا کمی وضعیت مالی بهتری داشت ،درموردش حرفهای بدی میزدن که از این روش یا با خلاف وبا فلان کار این خریده و خلاصه من فقط شنونده بودم از کنارشون زود بلند میشدم اولا فکر میکردم من کم دارم و اطلاعاتم در مورد مردم باید بیشتر باشه باخودم میگفتم چرا اصلا من از این چیزا خبر ندارم، چرا برام مهم نیست،بعدها فهمیدم من اصلا انسانی نیستم که از موفقیت دیگران ناراحت بشم بلکه خوشحال هم میشم وتا میتونستم کمک هم میکردم،هم به فامیل هم به خواهر برادرام خیلی کمک میکردم شغل پیدا کنن ماشین بخرن ،از خدابیامرز همسرم میخاستم که هرکاری از دستش برمیاد براشون انجام بده،دراین مورد همسرم خیلی خوب بود ورابطه ی خوبی با خانواده ام و همسایه ها داشت ،پس مشخص شد احساس حسادت در وجودم خیلی کم بوده فقط درمورد کارم که گلدوزی و خیاطی محلی بود اگه میدیدم کسی موفقتر شده سعی می‌کردم منم اون روش رو یاد بگیرم

    و موفقیت آنها برام انگار یه تلنگری بود که من بیشتر سعی وتلاش کنم،شاید اینم نوعی احساس حسادت بوده ،نمیدونم،

    (((تمرین))))

    موفقیت‌های نزدیکان [خواهرم که رانندگی اش رو عالی کرد وگواهینامه رانندگی اش گرفت))

    اون خواهرم پروانه کسب خودش رو گرفته کارش رو شروع کرده ((())))

    زن داداشم شغل دلخواه خودش راه اندازی کرده(()))

    دخترم چرخ صنعتی خریده کارش رو شروع کرده ووووو

    این موفقیت ها در این دوماه اخیر بوده که بزرگترین اونا موفقیت برادرم بوده که 12ساله کارم رو بهش سپرده بودم بعداز فوت همسرم که روحیه کار کردن نداشتم یا فکر میکردم این کار برای من که خانم هستم خوب نیست،تمام مدیریت کارم رو به برادرم سپردم و داداشم موفق شد کنار کارگاه من برای خودش کارگاه ومثل کامیون من برای خودش کامیون خریداری کنه))))

    ((((مرحله دوم تمرین که چه احساسی درمقابل موفقیت های این افراد داری)))

    درتمام موفقیت های عزیزان احساس خوبی دارم،فقط اینکه گاهی یه تلنگری میشه برام که تلاش وحرکتم رو بیشتر کنم که منم میتوانم

    مثال راجبه رانندگی خواهرم به خودم میگفتم تو که چندین ساله بیش از 20سال که راننده هستی چرا از ماشینت استفاده درست برای رفتن به مسافرتهای خوب نکردی و سؤالی که از خودم می‌پرسیدم این بود که برای من این خیلی خوب شد تا بیشتر قدر خودم وماشینم رو بدونم وتصمیم گرفتم بازم مثل قبلنا باشم و

    درمورد موفقیت برادرم

    خوشحال شدم که تونسته کارگاه بزنه مثل کامیون من برای خودش بخره احساسی که داشتم این بود تو هم میتونستی بهتر از اینی که هستی باشی اگه که خودت مدیریت کارت بعهده میگرفتی و موفقیت داداشم باعث شد تصمیم گیری خوبی بکنم وتصمیمی که گرفتم

    البته آسون آسون نبود برای همین با اینکه روی خودم با دوره 12قدم کار میکردم دوره حرفه ای حل مسائل رو گرفتم تو دفترم تمرینات رو انجام دادم ،با صدای خانم شایسته جان دلگرمی عجیبی میگرفتم ،،مسئله چندین ساله رو حل کردم،خداروشکر صدهزار مرتبه شکر

    موفقیت داداشم باعث شد به خود باوری برسم

    باور کنم که میشه منم میتونم

    موفقیت داداشم انگار الهام بخش من شد

    انگار یه چیزی بمن میگفت بلند شو یکاری کن

    یه تصمیمی بگیر

    درسهایی که میتونم از موفقیت داداشم بگیرم

    خیلی هست

    اولین درس من ترس من بود و هست

    اول که ترسم رو کنار گذاشتم و الان یک‌ماه وچند روز هست کارگاه رو دارم مدیریت میکنم

    ترس میاد سراغم ولی من نمیخوام بترسم

    ترس از اینکه مشتری نداری، مشتری‌ها همه برای داداشت هست،ولی میدونم که باید قانون تکامل خودم رو تی کنم

    بالاترین درس که گرفتم اینه که تمرکزم رو صددرصد روی کارم بزارم چون تمام همکاران این شغل آقا هستن و من تنها خانمی هستم که اینکار رو مدیریت میکنم باید تمرکزم بیشتر به کارم بزارم تا منم موفق بشم و ان شاالله که موفق میشم

    خیلی خوشحال هستم و موفقیت داداشم برای من خوب بود چون از هر زاویه که بهش نگاه میکنم برای من عالی بود وعالیتر خواهد شد

    راستی استاد من این سومین دفعه هست دیدگاه میزارم که بعلت ضعیف بودن نت ارسال نمیشه

    ممنونم از زحمتی که برامون میکشی وقت میزاری و ذهنیت قدرتمند ومحدود کننده ما رو شناسایی میکنی

    خدارو شاکرم برای هدایتم به سایت شما

    خداوند هدایتم میکنه و در این شغل ومدیریت کارم خداوند دستان مهربانش رو سر راهم قرار میده، ان شاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    مخلصی گفته:
    مدت عضویت: 589 روز

    با سلام خدمت دوستان و استاد عزیز

    من خوشحال میشم و بهش تبریک میگم و فکر میکنم او حتما لیاقتش را داشته و اگر کمکی هم ازم بخواد بهش کمک میکنم در حد توانم و احساس میکنم راه برای رسیدن به موفقیت خودم باز شده و این حتی میتونه یه نشانه برای من باشه و من هم خیلی زود به موفقیت مد نظر خودم میرسم

    1.اگر شخصی با هر نسبتی که با من داره مثلا گوشی،خانه،ماشین و غیره را بخرد بهش حتما تبریک میگم و ار بخواد در زمینه ی سند و اسباب کشی کمکش کنم بهش کمک میکنم و میگم این حتما باوراش راجب پول و خودش بهتر از من بوده که سریع نتیجه گرفته

    2.اگر در زمینه ی شغلی من به موفقیت رسیده باشه بهش تبریک میگم و تحسینش میکنم و حتما با او راجب راهی که رفته و کارایی که کرده صحبت میکنم و سوال میپرسم تا بهتر و بیشتر به نقاط قوت و ضعف خودم پی ببرم و روی اونا کار کنم

    ایده های الهام بخشی که میگیرم:

    اینکه او با همین مغز و بدنی که منم دارم توانسته موفق بشه پس منم میتوانم

    چه درسهایی میتوانم بگیرم ازش:

    او با صبر و باور اینک این مسیر یک شبه حاصل نمیشه قدم برداشته(قانون تکامل)

    او به خودش و رای که رفته ایمان و اعتماد داشته(اعتماد به نفس)

    او با چه پشتکاری به راهش ادامه داده و نا امید نشده و در مواجهه با چالش ها نا امید نشده (کنترل احساسات)

    و این انگیزه و اشتیاق و عشق به کارش را از کجا آورده(ترازوی رنج و لذت)

    و چطور به این احساس که اگر من نتوانم چه میشه فائق آمده و نترسیده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    لیلا طهماسبی گفته:
    مدت عضویت: 3259 روز

    به نام خدای بسیار بخشنده ام، خدای بسیار هدیه دهنده، خدای وهاب.

    اگر یکی از نزدیکان شما به موفقیت بزرگی برسه شما چه احساسی پیدا می کنید؟ آیا خوشحال میشید یا احساس بی عرضگی و ناتوانی و حسادت و حسرت بهتون دست میده؟

    اگر موفقیت کسی رو ببینم که اصلا مسیرشو ندونم و ندونم چجوری و از چه مسیری به این موفقیت رسیده تا حدی احساسم بد میشه ولی اینجوریم نیست که خیلی نا امید و سرخورده بشم، درونم میگه منم میتونم، برای منم میشه حتما، اما راستش خوشم نمیاد بشنوم کسی خیلی موفق شده مخصوصا بخاطر اینکه احساس میکنم اطرافیانم حالا تو ذهنشون منو مورد مقایسه قرار میدن یعنی بازم میرسم به همون پاشنه آشیلم که فکر و نظر دیگران برام مهمه یعنی از اینکه مورد مقایسه قرار بگیرم و بقیه فکر کنن که من نمیتونم یا نتونستم و بخوان برام دل بسوزونن حسم بد میشه، یعنی من روند خودمو دوست دارم، موفقیتهامو میبینم، ایمان دارم که روندم مثبته اما شاید بقیه اینجوری فکر نکنن، من میدونم من منحصر به فردم، میدونم قرار نیست شبیه کسی زندگی کنم، میدونم خواسته های من مختص خودم هستن که شاید با خواسته ها و اولویتهای کس دیگه فرق داشته باشن، از این نظر با خودم در صلحم اما حسم به این دلیل بد میشه که توسط بقیه مورد مقایسه قرار بگیرم ، این یه بخش قضیه بود، در مورد حس خودم از موفقیت دیگران:

    وقتی دقت کردم دیدم من توی یه جنبه هایی موفقیت آدما برام خیلی الهام بخشه و اصلا یه باور قوی ای در من ایجاد میشه که ببین ببین شده برای این آدم شده برای منم پس قراره به سادگی بشه و اصلا مسیر همینه و خوشحال میشم این جنبه، قسمتیه که من باورهای خوبی دارم مخصوصا باورهای توحیدی خوبی دارم تو اون جنبه و پیش خودم میگم خدا هدایتش کرده، پس سیستم خدا اینجوریه پس برای منم همینه خدا هدایتم میکنه کافیه ازش بخوام، آره میشه و…. اما همون آدمی که من موفقیت کاریش رو دیدم و اینجوری فکر کردم اگه تو جنبه روابط هم به یه موفقیت خوبی برسه و شرایط خیلی هماهنگ و عالی براش پیش بره، از اونجایی که باورهای من تو  این جنبه محدوده مخصوصا باورهای توحیدیم، دیگه اون حس خوب رو ندارم و دچار حس بد میشم درباره اون موفقیت خاص، بجای اینکه بیام همون باورهای توحیدی رو اینجا هم بکار ببرم و بگم ببین مسیر اینه ها اگه تو هم بخوبی این ادم عمل کنی خدا هدایتت میکنه به این موفقیت، درگیر اون باورهای محدود و درنتیجه حس بد میشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    حمیدرضا ابراهیمی گفته:
    مدت عضویت: 2383 روز

    اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد ، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری ؟

    آیا خوشحال میشوی و انرژی و انگیزه میگیری ؟

    آیا موفقیت او الهام بخش شما میشود ؟

    یا شما را به احساس حسادت و ناتوانی میرساند ؟

    اگر یک نفر از دوستان و اطرافیانم به موفقیت مهمی برسد قطعا من در باطن و شاید در ظاهر عمیقا ناراحت شوم و اول از همه خودم را سرزنش میکنم که نگاه کن فلانی تونست چنین موفقیت یا دست آوردی در زندگی اش داشته باشد و تو هم چنان با هدر دادن وقت و زندگی و سرمایه خود در این زندگی دست و پا میزنی و حتی اگر فرد سطح زندگی اش قبل از این موفقیت پایین تر از من باشد که دیگر خیلی خیلی عصبانی میشوم که نگاه کن او پایین تر از تو بوده و حال بالاتر از تو ایستاده است و اینکه یک زمانی موفقیت من که الان برایم ناچیز است دهن پر کن فامیل بوده و الان همه توجه ها به سمت اونه و منظورم از سطح زندگی این است که یا از نظر مالی یا سن یا موقعیت اجتماعی یا تحصیلات یا …. بالاتر یا پایین تر باشد

    من بعد از این خود خوری ها و حسادت ها و سرزنش کردن های خودم به زور و با فشار زیاد تلاش میکنم تا جنبه مثبت این موفقیت فرد را به خودم یادآور بشم این مسئله که اگر اون تونسته من هم میتونم اگر اون با سن کمتر تونسته این کار خفن رو انجام بده منم میتونم اگر اون از اون شرایط مالی بد تونسته برسه به این موفقیت عالی منم میتونم و این مسئله رو برای خودم تبدیل به انگیزه میکنم البته باید اضافه کنم که من در همین مرحله که تلاش میکنم برای خودم الهام و انگیزه بگیرم از موفقیت این فرد از دوستان یا آشنایانم سعی میکنم معمولا کلامی به خود اون فرد یا در ذهنم برای اون فرد احساس خوشحالی کنم و به اون تبریک بگم و ارزو موفقیت های بیشتر برای اون بکنم

    اما اما بعد از یک یا دو ماه از اون اتفاق و انگیزه گرفتن من و تلاش من برای رسیدن به هدف خودم به علت کار نکردن روی انگیزه ام و روشن نگه نداشتن این آتش شور و شوق دوباره یک زندگی معمولی بدون تلاش رو به پسرفت رو از سر میگیرم و دوباره اون سرزنش کردن های خودم بر میگرده سراغم . کلا روند عصبانی شدن و کنترل و انگیزه گرفتنم شاید یک روز بیشتر طول نکشد اما بعد از مدتی از این دست اتفاقات و موفقیت های دیگران اون گفتگو غالب ذهن من درباره سرزنش خودم و احساس حسادت به اون فرد است .

    تمرین های این قسمت

    *پسر عمه ام مهدی با 6 سال کوچکتر بودن و تحصیلات پایین تر داشتن یک کافی نت برای خودش باز کرده و از نظر در آمدی در سن 19 سالگی اقدام کرده است.

    این احساس سرزنش خودم در ابتدا به سراغم آمد که خاک تو سرت ببین هم سنش کمتر هم بابا نداشته هم تحصیلات تو رو نداشته هم در ظاهر تو بچگی بچه بد و تو سری خور فامیل بوده اما الان به این موفقیت رسیده و از تو جلو زده و تو این سن به استقلال مالی فکر میکنه و اقدام میکنه ولی تو تا سن 24 سالگی هیچ کاری نکردی

    *پسر عمه ام الیاس در کارخانه ایی معتبر کار میکند و در بیرون از کارخانه هم به کار مورد علاقه اش صافکاری خودرو ها میپردازد و درامد عالی دارد و خانه و ماشین های مدل بالایی نیز دارد

    این احساس سرزنش و حسادت میاد سراغم که چرا اون داره و من ندارم چرا اون تونسته و من نتونستم چرا داره از کار مورد علاقه اش درآمد خوبی میسازه و من نتونستم

    *پسر خاله ام حسن که یک پرستار است و درسش را خیلی خوب خواند و به دنبال کار و علاقه اش رفت و الان درامد بالایی برای خودش دارد

    این احساس رو داشتم که ببین تو هم درس خواندی اونم درس خوندش اما اون کجا و تو کجا تو صرفا درس خواندی برای نمره و مدرک بدون هیچ هنری اما اون درسش و علاقه اش یکی بود و با این عملش یک زندگی خوب رو داره برای خودش میسازه

    *پسر عمه ام ابوالفضل که در مشهد مغازه ایی تعمیراتی برای خودش دارد و بدون تحصیلات خاصی کارش خیلی خوب است و درامد بالایی نیز دارد

    این مسئله که با اینکه تحصیلات پایین تری داشته و در نوجوانی اش شر بوده و به استلاح پسر بده فامیل بوده الان تبدیل به همچین آدمی شده و این توانایی ها و این درآمد عالی رو داره و همه دوستش دارن

    *همکار سابقم در کارخانه که کار سنگینی هم به نسبت ما انجام نمیداد اما توانست کاری بهتر با موقعیت و درآمدی بیشتر در کارخانه ایی بهتر پیدا کند

    بعد از شنیدن خبرش که رفته به فلان کارخانه اولین حس مثل تمامی مثال های بالایی سرزنش خودم بود که ببین کنار تو کار میکرد ها مثل تو تحصیلات غیر مرتبط داشت اما اون تونست که بره به فلان کارخونه و تو نتوستی و اینجایی و باید با حقوق یک کارگر ساده کار کنی

    و

    در نهایت

    من از کل مثال های بالا به این نتیجه رسیدم که من

    همیشه دنبال بهانه بودم یا به قولی بهانه آوردن وقتی میخواستم کاری رو شروع کنم باور های محدود کننده ام با بهانه های مختلف خودشون رو نشون میدادن که نه این کار از دست تو بر نمیاد تو نمیتونی این کار و اون کار رو انجام بدی یا اینکه میگفتم حالا فلانی شانس آورده تو بیشتر از این که هستی نمیتونی بشی یا مثلا اینکار سرمایه میخواد تو نداری وام و قرض هم که نمیگیری پولی هم که نداری پس نمیشه بشین سرجات یا اون نفری که تونسته این کار رو بکنه تو فلان شهر بود فلان مهارت یا شغل رو داشته و……………………..

    الان بهتر میفهمم که نه شهر و مکان نه شغل و مهارت نه پارتی نه شانس نه خدا نه خانواده ام نه مردم نه بازار هیچ کس و هیج چیز جلو من رو نگرفته بودند و این خود من بودم که با ترس هام و با باور های مخربم جلوی حرکت کردن خودم رو گرفته بودم

    و اعتماد به نفس پایین من هم دست درست این موارد داده بود تا بعد از دین این موفقیت ها خودم رو سرزنش کنم و موقع عمل کردن به ایده ها به خودم ایمان نداشته باشم به توانایی هام ایمان نداشته باشم که منم میتونم منم هرچی لازم باشه یاد میگیرم

    و مهم ترین نکته اینکه درسته من چندین بسته با ارزش استاد رو خریدم اما هیچ استفاده ایی نکردم صرفا تو زندگیم به دنبال معجزه بودم معجزه ای که زندگی من رو یک شبه تغییر بده و الان نتیجه این کارم رو دارم میبینم

    پس من حمید رضا ابراهیمی متعهد میشم به خودم که با استفاده از این بسته های ارزشمندی که دارم با تعهد بالا بشینم و این باور های مخربم رو بشناسم و باور های قدرتمند کننده رو جایگزینشون کنم و یه ایده هام تکاملی عمل کنم انشاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    حسین و سکینه گفته:
    مدت عضویت: 2183 روز

    سلام وعرض ادب خدمت دوستان عزیزم و استاد مهربانم ،،تشکر میکنم بابت اماده کردن این فایل زیبا

    استاد به نظرم انجام دادن این تمرین شهامت بسیار زیادی میخاد ،اصلا خودشناسی و نفوذ کردن به لایه های عمیق وجود خودت خیلی شهامت میخاد ،،از اینکه خودتو هر جور هستی بپذیری و قبول کنی ،،به قول شما بعضی از ما برای خودمون هم نقاب داریم و من الان این موضوع رو درک میکنم

    شما در دوره ی دوازده قدم جلسه اول (چکاب فرکانسی) گفتید قدم اول خودشناسیه

    جواب سوال 1؛

    یه جورایی 50-50هستم نیمی از من احساس حسادت دارد به طوری که سریع ذهنم ربط میده به عواملی مثل کمک گرفتن از دیگران ،سرمایه ی پدرش بوده ،اونا شرایط بهتری از من دارن ،اما اینکه بخام خودمو سرزنش کنم و سکوب کنم ن این حس و ندارم ، ،،اما نیمی دیگر از من احساس خوبی داره چون قانون رو میدونه و دوست دارم قانون رو‌اجرا کنه از قدرت تحسین کردن دیگران اگاهه و دوست داره تمرین کنه و یاد بگیره و به خودم میگم اگر اون تونسته پس من هم میتونم ، جهان پر از فراوونی و فرصته (یه جور تلاش اگاهانه برای باور سازیه )

    تو همین سوال اول و توضیحات شما من خودم دوتا باور مخرب پیدا کردم

    1.موفقیت اونا باعث‌میشه من ظعیف دیده بشم و بی عرضه

    2.شانسی موفق شدن و دری به تخته ای خورده

    این دوتا ترمز رو پیدا کردم و با باورهای مناسب جایگزین میکنم

    من پر از توانایی و استعداد هستم ،

    همین الان با توانایی هایم موفقیت های زیادی کسب کردم

    هر کسی الان در هر جایگاهی هست لیاقتش رو داشته و حقشه

    تمام افراد ثروتمند میلیاردر های خودساخته هستن

    عوامل بیرونی هیچ تاثیری نداره و فقط خودت خالق زندگیت هستی

    تمام شرایط برای شروع من اماده و مهیا است

    تمرین 1

    م ؛ اون تونسته سرمایه ی ماشین اولشو چندبرابر کنه و مجدد یه ماشین بهتر بخره و زمینی برای سرمایه گذاری

    ن؛ اون ساخت و ساز مسکن رو داره و الان یه بنگاه ماشین هم تاسیس کرده شریکی

    س؛ اون تبدیل به جوانی موفق و ثروتمند شده و زندگی فوق العاده عالی اب لحاظ مالی داره

    ب د ؛ اونا از صفر مطلق و با کارگری شروع کردن و اروم اروم صاحب همه چی شدن ،،چند خونه باغ و ماشین

    تمرین 2 ؛(احساس)

    م؛احساس بدی پیدا کردم چون به نظرم اون توانایی و لیاقت رسیدن به این موفقیت ها رو نداشت و از طریق زرنگ بازی و‌کلاه گذاشتن سر نزدیکانش تونست این کارو بکنه

    ن؛ احساس سرخوردگی پیدا کردم و میگفتم چون سرمایه ی پدرش دستشه اینقدر موفق شده من که کمک دستی ندارم

    س؛احساس حسادت و اینکه کوچیکتر از منه و تونسته اما همیشه میگفتم اون از هیچی شروع کرد و فقط با عرضه ی خودش

    ب د ؛ احساس خنثی و بی تفاوتی داشتم

    تمرین 3.(الهام گرفتن ،تغیر زاویه ی دید)

    م ؛ از فرصتی که براش مهیا شد نهایت استفاده رو‌کرد اون دل نبست فقط به داشتن اون کارت و درکنارش تلاش خودش رو‌هم کرد ،اون کارت فقط تسریع کرد زمانش رو

    ن ؛ تلاش خودش هم بود اون با تلاش و‌کسب مهارت تونست به این جایگاه برسه اون ادم با عرضه و با لیاقتی هست اون از خود گذشتگی زیادی کرد

    س؛ اون تلاش و مهارت زیادی کسب کرد و از همه مهمتر به خودش و توانای هاش ایمان داشت و پا رو ترس و محدود ها گذاشت

    ب د ؛ اونا فقط با تلاش مستمر و سخت کوشی و از خود گذشتی زیاد به این نقطه رسیدن و حقشونه

    از اول اسم هر فرد استفاده کردم مثل م ، ن ، س ، ب د

    تمرین 4 (نتیجه گیری )

    1 اعتماد به خود و توانایی های خود و پا گذاشتن رو ترس ها و‌محدود ها اینکه من میتونم از پس این کار بر بیام

    2 تلاش مستمر و دایم برای هدفت و‌همیشه یه قدمی برداشتن

    3 از موقعیت ها و فرصت ها ی پیش اومده به نحو احسن استفاده کردن استفاده ی درست کردن

    تمام تمرکز روی یه شغل

    عالی بود استاد اولای کامنت حس بدی داشتم اینکه ادم اون نقاب رو برداره و ببینه اون زیر چیه اولش سخته اما الان که به اخر کامنت و تمرین رسیدم احساس بهتری پیدا کردم ،سبک شدم

    دوستون دارم در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    سعیده حیدری گفته:
    مدت عضویت: 2554 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستانی ک این پیام رو میخونن..

    و تشکر ویژه ازتون میکنم استاد برای تهیه این مجموعه فایل ها.

    من بعداز شنیدن چندباره این فایل و فکر کردن ب سوال به این نتایج رسیدم:

    موفقیت افراد من رو ناراحت نمیکنه و حسادتم رو برانگیخته نمیکنه مگر اینکه موضوع موفقیت اون فرد از اهداف و علایق خودم باشه ک هنوز بهش نرسیدم!

    ولی اگه موضوعی باشه ک واسه من اهمیت نداره و در حوزه علایقم نیس واسم مهم نیس تازه کلی هم تشویق و تاییدش میکنم و بهش انگیزه هم میدم..

    البته حسادتم کمرشکن نیست ها :)

    ولی موضوع مهمی ک در خودم متوجه شدم این هستش ک دوستدارم در موضوعات مورد علاقه م اولین نفر باشم ک ب موفقیتت میرسه بعدازمن حالا هرکی خواست ایده بگیره و موفق بشه..

    ینی اینکه ببینم کسی ایده یاهدف من رو زودتر از من انجام داده و نتیجه گرقته اذیتم میکنه نه ب این دلیل ک دیگه فرصت واسه من نیست و باورهایی ازین قبیل فقط ب این خاطر ک دیگه اولین نفر در اون حوزه در بین اشخاص نزدیک بخودم نیستم!

    البته اگه هدفم خیلی واسم مهم باشه بیخیالش نمیشم و برعکس سعی میکنم ازون شخص موفق تر هم بشم..

    ولی در کل موفقیت دیگران ناراحتم نمیکنه شاید انگیزم رو بیشتر هم بکنه..

    چندماه پیش ما مجبور ب فروش یه قطعه زمین مون شدیم ک قیمتش از موقع خرید ده برابر شده بود هرچند ک ما زیر قیمت فروختیم

    تازه خورد خورد یجورایی قسطی!

    ولی من ب همسرم گفتم ببین فلانی تو چه مدار و فرکانس خوبی بود ک زمین رو با این قیمت به این شکل ازت خرید نوش جونش..

    البته همسرم هم به باورهای اشتباه خودش پی برد ک چرا زمین از دستش رفت.

    یه ماه پیش خواهرم زمین خریدن و من واقعا خوشحال شدم.

    دوستم دوره اموزشی ای دید خیلی هم موفق وارد کار شد و کلی هم مشتری داره ومن فقط تشویقش میکنم و بهش انرژی میدم .

    و یا مثال هایی ازین قبیل ..

    البته یه چیزیم هست اینکه من به خاطر غرورم شاید نرم سمت بعضی ها و علت و راه و چاه موفقیتشون رو جویا بشم البته بعضی ها ک خیلی هم درجه یک من نیستن.

    یا مثلا اگر کسی سطح زندگی مشابه من داشته باشه اما شرایطش مثلآ تفریحاتش یا خرج هاش بیشتر و بهتراز من باشه، همیشه ازخودم میپرسم تفاوت کجاس بین ما؟؟

    چی باعث میشه اون بهتر از من باشه؟

    البته دور از حسادت..

    میتونم بگم افراد ب این دلیل موفق میشن که :

    یک ، در حوزه علائقشون گام برمیدارن

    دو،دست از تلاش برنمیدارن

    منم باید یه فکری به حال کمال گراییم بکنم تا توقع نداشته باشم در هرکاری بهترین و اولین باشم

    و همچنین حرف و نظر دیگران هیچ اهمیتی واسم نداشته باشه..

    این دو مورد پاشنه های اشیل من هستن.

    درنهایت مجدد ممنونم ازتون استاد بی نظیر م

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: