ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 67 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    175MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    24MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1440 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حسین و یگانه گفته:
    مدت عضویت: 990 روز

    درود بر شما.

    شکر خدا الان که دارم مینویسم نسبت به قبل خیلی بهتر شدم توی این مسئله ولی بازم جا داره تا بهتر بشه و به آرامش بیشتری توی این مسئله رسید

    به عنوان مثال من وقتی ازدواج کردم وارد خانواده ای شدم که نسبتا دیدگاهاشون با خونواده ی من خیلی فرق داشت نمیگم بهتر بود یا بدتر بود‌.ولی چیزی بود که به من احساس ضعف میدادن خواهر شوهر کوچیکم سرکار میرفت و اون موقع برای خودش کلی لباس میخرید گوشی میخرید و یه سری چیزای دیگه تقریبا زبان انگلیسیش خوب بود و یه جورایی نسبت به من احساس عزت نفس بیشتری داشت چون میرفت سرکار تونست 11 ملیون بده یه ام وی ام بخره و این خریدن ماشین عزت نفسشو بیشتر کرد و کم کم حسادت در من شروع شد نسبت به دستاوردهاش یه جوری که من بعضی وقتا انقدر احساس ضعف و ناراحتی داشتم جلوشون که نمیخواستم جایی که اونا هستن باشم و حتی کم کم این احساس رفته بود سمت خونواده ی خودم خواهر خودم کلی لباس میخرید مهمونی میرفت میرفتیم بیرون پول داشت که منو مهمون کنه و چون من ازش بزرگتر بودم اصلا احساس خوبی نداشتم و گاهی به خاطر اینکه اون توان خرید یه سری چیزارو داشت من ازش درخواست میکردم برای منم اینکارو انجام بده و یه جورایی اصلا شخصیتم رفته بود زیر سوال انقدر این ادامه پیدا کرد که یه جایی من به خواهرمو خواهرشوهرم میگفتم من فلان چیزو دوست دارم اونا عین همونو برای خودشون میخریدن و من خیلی ناراحت میشدم گریه میکردم لج میکردم باهاشون همش احساس میکردم میخوان خودشونو به من نشون بدن و پز بدن شایدم اون بنده خداها اصلا این قصد و نداشتن انقد تو جمعامون من رفتارم از کمبود و پایین ترین حد عزت نفس بود که دیگران کاملا حسش میکردن و به خواهرم بیشتر از منو شوهرم احترام میذاشتن یا تو جمعی میرفتیم مادرشوهر و خواهرشورم به جاری بزرگم بیشتر احترام میذاشتن تا من و من مدام با اونا جنگ و بحث داشتم و فکر میکردم مشکل اوناان نه من و همین کار باعث شده بود که به خاطر اینکه به چشم بیام کارایی رو انجام میدادم که قلبا اصلا هیچ رضایتی نداشتم و فقط انجام میدادم که باب میل اونا رفتار کنم تا از من خوششون بیاد یا با خواهرمو مادرشوهرش رفتیم یبار خرید و اونا که خرید میکردن انگار به من فش میدادن و این باور در من هی تقویت میشد که من بدبختم و منم اینجوریم دیگه گاها قرض میکردم یه چیزیو میخریدم و همین باعث شده به دلیل طی نکردن عدم تکامل و عدم احساس لیاقت نتونم پولو برگردونم و کلا دیدگاهارو نسبت به خودم داغون کردم که هیچ روز به روز بیشتر ضعیف میشدم تا جایی که یه جایی خسته شدم و گفتم نه اینطوری نمیشه خلاصه بگم که هیچ کدوم از اینایی که تو دنیای بیرون

    از آدما برای خودم بت ساخته بودم واقعی نبود

    هیچکس نسبت به من برتری نداشت اینا به دلیل احساس ضعیف بودن شخصیتم باورها و برچسب هایی بود که خودم به خودم میزدم و جهان طبق باوری که داشتم به من همون شرایطرو نشون میداد

    هیچکدوم از اون حرف ها و حس هایی که از طرف دیگران خودم به خودم میزدم واقعیت نبود و من انقدر این نجواهارو واقعی میدونستم که همون هارو تجربه میکردم و میشنیدم

    فکر میکردم باید دیگران رو با کار کردن و باب میل اونا رفتار کردن و راضی نگه داشتنشون دوست خودم نگه دارم با اینکه کاملا اشتباه بود اونا دوست من بودن من خودم با نگاهی که به خودم داشتم با اونا جوری رفتار میکردم که اونا از من فاصله میگرفتن

    هیچ کمبودی وجود نداشت اینا همش به خاطر حسادت و کمبودی بود که درون من بود و چون تو دنیای بیرون هم تجربش میکردم به دلیل باورهای درونیم نمیتونستم بیشتر از این نعمت هارو ببینم باعث میشد دیگران رو نسبت به خودم برتر بدونم و بهشون حسادت کنم و هر چیزی که اونا بهم میگفتن یا خدایی نکرده باهام شوخی میکردن من دیگه ول نمیکردم تا ثابت کنم که حق با منه

    توی پرانتز یه چیزیم بگم قبل اینکه مورد جدید و بنویسم این بود که قشنگی قانون اینه که زنجیر وار بهم وصلن و تکمیل کننده ی همدیگه ان و حسادت و احساس قربانی بودن یکی از بدترین احساساتیه که کاملا کاذبه ولی اگر بهش قدرت بدی نابود کننده تمام خوشی ها و گرفتن نعمت ها از زندگیته

    شرک:وقتی تو از دیگران انتظار داری وقتی ازشون توقع داری که برات کاری کنن وقتی پایه زندگیتو بنا میکنی که شوهرت برات کاری کنه و تورو به زندگی ایده الت برسونه و خودت هیچ کاری نکنی وقتی خواسته هات و نیازهات وابسته به این باشه که هر موقع اون شخص تعیین کنه میتونی اون خواسته ر برطرف کنی و در واقع شرایط دیگران تعیین کننده برطرف شدن نیاز های تو میشه وقتی به جای ایمان و توکل به خدا دست به دامن وام و قرض و قرعه کشی یا حتی ادما میشی تا کاری برات انجام بدن وقتی کنترل زندگیت رو به جای خودت میدی دست دیگران تا زندگیت رو کنترل کنن وقتی با اینکار آزاد بودن رو از خودت میگیری و به خاطر ترس و ضعفت بله چشم گوی دیگران میشی وقتی حال خوبت وابسته به تایید و تمجید دیگران از تو باشه و انتقاد اونا باعث حال بدت باشه و بدتر اون انتقادات رو باور کنی وقتی دولت،مقامات،مادر و پدر،همسر،پول و ارثیه،تحصیلات و هر چیزی که عامل بیرونیه عامل تعیین کننده خوشبختی و راحتی تو باشه تو هیچوقت موفق نخواهی شد که زندگیرو از همه ی جنبه ها خوشی و زیباییشرو تجربه کنی چون با هر تغییر در این عوامل زندگی توهم تغییرمیکنه ولی وقتی افسار زندگیت دست خودت باشه و بشینی به قول استاد روی شونه های خودش و بسپاری به خودش همه چیز به راحتی و در عین کمال و احترام و عزت بهت داده میشه و چقدر هم احساس قدرتت بیشتر میشه وقتی تو غیر خدارو عامل حال خوبت بودنی تو داری شرک میکنی نسبت به نیروی لایتناهی که خالقته که تمام قدرت هایی که فکرمیکنی ادما دارن تو زندگیت حتی قطره ای از اقیانوس قدرت الهی نیست وقتی تو پشتت رو میکنی به این قدرت و باطمع و حرص چنگ میزنی به در و دیوارو خودت و زخمی میکنی هر روز خودت رو از جایگاهی والا که داری به قول قران خداوند ملائکه رو به سجده ی انسان دراورد وقتی خودت رو از اون جایگاه الهی به ذلت میکشونی پس تو لایق همین زجر هستی به خاطر باور شرک آلود به خاطر ترس هات بخاطر کم ایمانیت به خاطر باور کمبودی که تو این دنیای بی پایان و بی کران از نعمت ها وقتی تو ذلت رو به حا عزت قبول میکنی پس بچش این سختیرو نوش جونت .

    من بعد از اون داستانی که بالا تعریف کردم کم کم به لطف خدا به این باور رسیدم که خدا کمکم میکنه کم کم هدایت شدم منی که لای کتاب رو باز نمیکردم توی 1سال 30 تا کتاب قطور خوندم در حوضه ی توسعه فردی کم کم عزت نفس پیدا کردم به خاطر اینکه تونستم از این باور که من نمیتونم کتاب بخونم رد بشم و باور کنم که من توانایی کتاب خوندن رو دارم و چون خانه دار بودم همه میدیدن که من صبح تا شب دارم کتاب میخونم و مینویسم و رفتارم کم کم تغییر کرد بهتر شد توی روابطم چون توی کتاب مطالب زیادی یاد گرفتم که من رو برده بود تو دنیای درون خودم و کمتر به دنیای بیرون توجه داشتم و همین باعث شده بود که خیلی دیگران رو قضاوت نکنم به کاراشون توجه نکنم و با همین مورد کمتر میدیدم ازموردهایی که ازارم میداد

    کم کم عاشق مدیتیشن شدم و همین کلی کمکم کرد که تغییرمسیر بدم کمتر صحبت کنم کمتر قضاوت کنم کمتر بحث کنم بیشتر به زیبایی ها توجه کنم توی رابطم با همسرم محترم تر شدم و چون مدیتیشن کردن یه جورایی یه کار عجیب تو خونواده بود و هیچکس تا حالا اینکارو نکرده بود و چون دیگران تغییر و درونم میدیدن یه جورایی تحسینم میکردن من اضافه وزن داشتم و 70 کیلو بودم منی که همیشه وقتی بیرون میرفتیم حتی توی طبیعت همیشه خواب و کسل بودم کم کم یوگارو به خاطر راحت و اسون بودنش که میشد توی خونه هم انجانش داد از روزی 2-3 دقیقه شروع کردم و چون سبکش رو خوشم اومد کم کم تغذیه ام درست کردم و طی 1 سال من شدم 57 کیلو به راحای و با لذت که این یه بمب تغییر توی شخصیتم شد چون همیشه بقیه سر وزنم منو مسخره میکردن و هیچوقت نسبت به خودم باور نداشتم که بتونم وزن کم کنم و همیشه فکر میکردم که باید با سختی و رژیم سنگین و باشگاه و دمبل وزن کم کنم ولی خدا شاهده که من نه رژیم خاصی گرفتم نه ورزش سنگینی کردم هیچی با لذت و اروم اروم تغییر سبک غذا خوردنم وزنم رو کم کردم و انقدر عاشق یوگا شدم که منی که از ورزش فراری بودم الان روزی 1 ساعت یوگا میکنم و 4 ساله که هر روز تقریبا یوگا میکنم و انقدر علاقه من بودم که عید امسال که میشه 1403 دوره 200 ساعته مربیگری یوگا الاینس آمریکارو از مربی ای که تو خواب نمیدیدم هم بتونم حتی دورش و تهیه کنم دوره مربیگریم رو گرفتم و من 20 روز از طریق گوگل میت باهاش تصویری صحبت کردم و کلی به خدا ایماتم بیشتر شد و الان حتی شماره شخصی اون مربی رو دارم با اینکه اون امریکاست و من ایران و من الان شاگردهم دارم که بهش یوگارو اموزش میدم و همون کسی که همیشه سر وزنم منو مسخره میکرد یه دوره ای اومد و شاگردم شد

    من شغلی از خدا میخواستم که محل کارم به خونم نزدیک باشه لوکس باشه و من توی اون کار موفق باشم من هدایت شدم به شغلی که هم لوکسه هم توانایی دارم توش هم من عاشق جلسات کاری بودم و من ما هر پنجشنبه ها جلسه ی کاری داریم حقوق خوبی به لطف خدا دارم میگیرم

    اگر بخوام بنویسم از تغیراتم تمومی نداره همین‌چند تا مورد رو گفتم که شاید بتونه بارقه ای باشه برای دل کسایی که الان تو شرایط اون موقع من هستن و بدونن که تغییر وقتی از درون باشه دنیای بیرون کلا تغییر میکنه

    ببخشید طولانی شد.ممنون که تا همین الان هم خوندیو این یعنی تعهد برای تغییر دوست من

    استاد عزیزم ازت متشکرم و مریم عزیزم ممنونم که انقدر با نظم سایت رو مدیریت میکنی

    در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مریم انصاریان گفته:
      مدت عضویت: 1869 روز

      سلام یگانه جان

      بهت تبریک میگم و تحسین میکنم تغییرات عالی و موفقیت هاتو، چقدر زیبا نوشتی عزیزم هم لذت بردم ، هم بهم انگیزه داد نوشته هات.

      و هم خداوند هدایت کرد و دلیل یه حسی که به دنبالش بودم چند هفته هست تو نوشته های دلی و الهی شما پیدا کردم .بینهایت سپاسگزارم دوست عزیز که نوشته های شما کمکم کرد و چقدر چراغهای تو ذهنم رو برام روشن تر و تایید کرد ، آرزوی موفقیت روزافزون در مسیری که هستی برات دارم.

      سپاسگزارم که اومدی و نوشتی

      در پناه و همواره تحت حمایت رّب العالمین باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    مریم انصاریان گفته:
    مدت عضویت: 1869 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

    «وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ»

    «أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ»

    سلام به استاد عزیزم

    بارها این سوالو پاسخ دادم و همیشه جوابم یکسان بوده ، این یه سوال فوق العاده‌ای هست که قشنگ میکشه بیرون ترمزهارو.

    من در مقابل موفقیتهای دیگران یسری احساس های متفاوتی رو تجربه میکنم ،خوشحالی و شادی ، حسادت ، غبطه خوردن …اما یک احساس یکسان هست در وجود من از موفقیت دیگران، هر موفقیتی و هرکسی ، دور باشه نزدیک باشه حتی تو سایت باشه، و اون احساس مثل یک درختی هست از ریشه ناراحتی در شاخه های مختلف ، مثل احساس ناتوان بودنم در این مسیر تاکید میکنم این مسیر،

    خود سرزنشی که دیر شد، خود سرزنشی که یعنی من نمیتونم

    خود سرزنشی اینکه من کافی نیستم خود سرزنشی به خاطر خود کم بینی، عدم عزت نفس و اعتماد بنفسم تو این مسیر، احساس عدم لیاقت، چرا؟به خاطر باورهای نادرست خودساخته و همینطور ورودیهام از جامعه.

    و البته احساس بی عرضگی به خاطر مقایسه خودم با دیگران، عاشقتم استاد باز یه فایل عالی گذاشتی اما هنوز نرفتم تو مدارش دوباره گوش بدم.

    در واقع دلیل احساس های بد من به خاطر مقایسه هست، چون دقیقا این مقایسه کردن منو میبره تو فاز خودسرزنشی ها در انواع مختلف و دلیل این مقایسه هم عجله برای رسیدن به خواسته ام هست به دلیل شرایطی که دارم ، اما خداوند لطف کرد هدایتم کرد دعوتم کرد به صبر و بهم وعده پاداش داده اون همهم بغیر حساب ، چرا اجابتش نکنم.

    سیمانهای ذهنم برای باور استعداد خوب شکسته شده اما خودسرزنشی های پنهانی ، داشت مانعم میشد

    و احساس عجله و کمالگرایی هم خوب داشت احساس بی لیاقتی و کافی نبودن رو در وجودم بیشتر می کرد.

    در کنارش یه نشتی بزرگ تو روابط علیرغم فضای نسبتا آرام زندگیم داشت وجودمو ذره ذره آب میکرد، لطف بزرگ خدا بود باز دستمو گرفت هدایتم کرد قدم به قدم، تسلیم هدایتها شدم اومدم جلو تا رسیدم به جایی که داره باز کمکم میکنه تو مسیرم بمونم ولی اینبار مسیرم درسته چون قلبم آرومه با ابنکه ذهنم شلوغه به شدت اما قلبم شکر خدا آرومه ،هنوز سربالایی هست اما قطار گاریها انگار جدا شدن ،کمتر شدن اوضاع بهتر شده در وجودم ودر اطرافم مسیرم هموارتر داره میشه.

    میدونم باید شخصیت خودمو تو این مسیر بسازم، واضح و روشنه برام پس باید دل به هدایتها بسپارم ، بالای 20صفحه شاید نوشتم تا رسیدم به یه ترمز ،به یک شاه ترمز.

    خوب من که فهمیده بودم ریشه احساس عدم لیاقتم تو این مسیر چیه ، چرا هنوز لنگ لنگان میرم جلو، چرا هنوز اون اشتیاق سوزان که دارم در وجودم، شعله ور نمیشه موتورمو پیوسته روشن نگه داره، چرا هنوز پیوسته نشده مسیرم؟

    حالا که خدا داره یادم میده ایمان به غیب چیه، داره لحظه به لحظه هدایتم میکنه، داره آسان شدن برای آسانی رو یادم میده، چرا باز لنگ میزنم؟ سوال کردم و پاسخ گرفتم از ربّ سریع الجوابم ، دوست دارم هدایتشو بنویسم و این ترمزی که ریشه جدیدی ازش برام آشکار شده.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    جهانگیر عطاالهی گفته:
    مدت عضویت: 345 روز

    با درود خدمت استاد دوست داشتنی

    من از کودکی به خاطر دیدگاه پدرم به دنیا و زندگی و بخصوص کسب درآمد و…… به فراوانی و راحت به دست آوردن پول ایمان داشتم و به همین دلیل همیشه به آسانی هر چه تمام تر به پول و آرزوهایم رسیدم.

    تا اینکه با آدم بسیار مشهوری آشنا شدم کسی که شهرتش هم در ایران و هم در دیگر کشورهای جهان زبان زد بود و مردم او را بسیار دوست داشتند.

    دوستی و زندگی با چنین انسانی باعث شد تا خودم و خانواده و دیگر دوستان و آشنایان را فراموش کنم و همچون یک خادم در خدمت ایشان باشم.

    همچون برق و باد بهترین سالهای عمرم سپری شد و همانطور که شما همیشه از یکتا پرستی و قدرت خداوند صحبت می کنید من جای خدا و ایشان را در قلب و روحم عوض کردم و از ایشان یک بت ساختم و تصور میکردم بدون او زندگیم بی معناست.

    اما وقتی بعد از گذشت سالها متوالی یک اشتباهی غیر عمدی از من سر زد تمام زحماتی که کشیده بودم و جوانی که از دست داده بوده نادیده گرفته شد و با بی رحمی تمام با من برخورد شد.

    من که خدا را فراموش کرده بودم به خاطر حرف مردم و اعتبار از دست رفته دست به خودکشی زدم اما وقت رفتن فرا نرسیده بود…….

    امروز به واسطه آشنایی با شما و بدست آوردن ایمانی که سالها از دست رفته بود دوباره به زندگی باز گشته ام و خودم را بخشیده ام و در کمال آرامش افکارم را تغییر داده ام و خواهم داد.

    در طول زندگی پر از شگفتی خود انسان های حسود زیادی را دیده ام دوستان فامیل حتی خانواده درجه یک اما با گفته شما کاملاً موافق هستم انسان های حسود کمتر به آرزوهای خود دست می یابند و اگر هم به آرزوی خود برسند از آن لذت نخواهند برد چرا که برای آنها همیشه مرغ همسایه غاز است.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    زهرا جعفری گفته:
    مدت عضویت: 397 روز

    بنام خداوند هستی بخش

    بنام خالق من و هرآنچه بیرون من است

    بنام قدرتمند قدرتبخش

    سلام و عرض عشق به استاد عزیزم ، مریم بانو و بقیه دوستان

    این سوال ازون دست سوالهایی هست که میتونه به خوبی مارو با وجودمون صادقانه رودررو کنه

    اینکه من چه واکنشی دربرابر موفقیت نزدیکانم یا دوستانم دارم ، بستگی داره به نسبت اون آدم و میزان نزدیکیش چه سن چه از لحاظ ارتباطات .

    مثلاً اگر اون عزیز موفق از خونوادم باشه من اولش شاید یه مقدار متعجب بشم و بعد با کمی تفکر خداروشاکر باشم بابت این موفقیت

    و اینکه چقدر می‌تونه از بینهایت طریق مارو به خواسته هامون برسونه و بینهایت خوشحال و سپاسگزارم حتی اگر به زبون نیارم یا ابرازش نکنم( یه مقدار که چه عرض کنم در واقع در بیان احساساتم اون هم به خونواده ضعف دارم که باید تقویت بشه)

    ولی اگر یکی از دوستان نزدیکم به موفقیتی برسه

    باز هم متعجب میشم و غبطه میخورم ولی خیلی سریع به این نتیجه میرسم که اون دقیقا توی جایگاه درستی هست و حتما بهتر از من قوانین رو شناخته و به کار گرفته تا تونسته موفقیت رو نتیجه بده.

    همین باعث میشه آرام شوم و بسیار خوشحال بشم براش و بهش زنگ بزنم و تبریک بگم و براش آرزوی خوشبختی و سعادت بیشتر کنم،

    چون به این درک رسیدم که اگر اون رو تحسین و تشویق کنم چندبرابر به زندگی خودم برمیگرده .

    درنهایت اینکه سعی میکنم بیشتر روی رفتار و افکارش فوکوس کنم تا بتونم ازش یاد بگیرم و بتونم اون رو یه الگوی قوی ببینم که پس حتما برای من هم میشود.

    و امید و انگیزه ام بیشتر میشه و بیشتر تلاش میکنم برای خودسازی.

    درکل من خیلی حسادت طولانی مدت به کسی ندارم و خیلی زود احساساتم تغییر می‌کنه و میتونم هدایتش کنم به سمت حس خوب .

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    علی ممبینی گفته:
    مدت عضویت: 1525 روز

    به نام خدای رزاق و وهاب

    درود استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    از همین اول بگم که من جز کسانی بودم که این فایل رو دو بار دیدم و تمرینات رو جدی نگرفتم و الان که تمرینات رو انجام دادم فهمیدم چقدر تاثیر دارن و میتونن سازنده باشن پس پیشنهاد میدم پشت گوش نندازید

    من تمرین رو داخل دفتر نوشتم اما خلاصه ای از درس ها رو اینجا مینویسم:

    اینکه میشود با تمرکز و تعهد داشتن به یک مسیری قدم به قدم پیشرفت کرد و هر روز موفق تر شد و زود تر از چیزی که انتظارش رو داری‌ به خواسته ات برسی

    اینکه غلبه به ترس ها نه تنها کشنده نیست بلکه باعث بیشتر شدن ایمان و اعتمادبنفس میشود

    اینکه با تمرین و تکرار میشود در هر موضوعی(فرقی نمیکند چه باشد)میشود پیشرفت کرد

    اینکه در دل کار آدم هدایت میشود و کار را یاد میگیرد و حرفه ای تر میشود

    اینکه خداوند میتواند شرایط،موقعیت ها،افراد و ایده هایی را وارد زندگی ات کند تا تو را به خواسته ات برساند

    اینها خلاصه ای بودن از درس هایی که از موفقیت نزدیکانم گرفتم

    دمت گرم استاد چون انتظار نداشتم انقدر انجام تمرینات احساس خوبی بهم بده و رابطم با خودک رو بهتر کنه،بریم که فایل بعدی رو گوش بدیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    دلآرام گفته:
    مدت عضویت: 925 روز

    سلام دوستان

    من به این سوال خیلی فکر کردم…

    اول از همه بگم که با ( نشانه امروز من به فایل بعدی یعنی شماره 2 ) هدایت شدم و چون میخواستم کامل درک کنم از اولی شروع به گوش دادن کردم… و بعد دومی رو که گوش دادم دیدم چقدر شرح حال من بود…

    در مورد این فایل:

    موفقیت افراد برای خودشون و توانایی شون در من احساس خوشحالی و شعف ایجاد میکنه و تحسینشون میکنم ، در مورد خودم غمگین میشم نه به خاطر اینکه به جایی که اونا هستن نرسیدم، چون دنبالش نبودم حقیقتا، بلکه به خاطر اینکه خودم، در جایگاهی که برا خودم می خواستم نیستم

    مثلا

    دختر خالم الان یک مدیر موفق در سازمانی بالاست که حقوق خیلی بالایی داره و دفتر جداگانه و … از طرفی هم مادر دو فرزنده و زندگی زناشویی عالی داره و همیشه خونه ش مرتبه و مادرشم خیلی ازش راضی هست و همیشه به مامانم میگه فلانی میاد خونه مون دائم در وار و جنب و جوشه…

    به نظرم موفق شدنش به خاطر پشتکار. اراده، شفافیت خواسته هاش، برنامه ریزی، سلامت جسم، فرکانس خوب و در نتیجه بودن افراد خوب و دستان خدا دور و برشه…

    احساسم براش،تحسین هست… همیشه هم به مامانم که ازش میگه میگم اون یه ادم قوی و سوپر ومن هست که میتونه اینطوری باشه

    در مورد خودم

    من هیچ وقت دلم نخواسته کارمند باشم، با اینکه مادرم شاغل بود و دقیقا مثل دخترخالم زن موفقی بود، ولی من دوست دارم خونه باشم و از بزرگ شدن بچه هام و کارهای روتینم لذت ببرم

    در عین حال درامد داشته باشم و در اجتماع باشم با کانال مجازیم

    چرا غمگین میشم؟

    چون میگم چرا تو اراده ت اونقدر نیست؟ برنامه‌ریزی قوی نداری، انرژیت کمتره و نمیتونی

    و درعین حال

    چرا همین که هستی رو دوست نداری،و نپذیرفتی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    فریبا حبیبی گفته:
    مدت عضویت: 735 روز

    بنام خدا

    سلام و درود فراوان به استاد عزیزم

    سوال: اگر یکی از افراد نزدیک بشما به موفقیت بزرگی برسد موفقیت کاری، مالی، روابط یا…..

    شما چه احساسی دارید آیا احساس خوشحالی میکنی؟ الهام بخش تو است و کنجکاوی که ایده بگیری که چجوری به اون موفقیت تونسته برسه و باور میکنی تو هم میتونی؟

    یا حسادت میکنی و احساس بدی داری؟

    برای من پاسخ دادن به این سوال ناراحت کننده بود چون منو با درون خودم با اون چیزی که واقعا هستم روبرو کرد چون برای جواب این سوال نمیتونستم تظاهر کنم که بگم اره من از موفقیت دیگران خوشحال میشم

    اما نه موضوع عمیق تر و سرنوشت ساز تر ازین است که دیگه روی احساساتم سرپوش بگذارم روی باور های غالب خودم سرپوش بزارم و هی بگم پس نتایج چرا نمیاد من که هر روز فایل های استاد را گوش میدم

    چند روزی بود که به این نتیجه رسیده بودم که من تعهد لازم و کافی ندارم استمرار ندارم بخاطر همینه که نتایج دلخواه من پدیدار نمیشه

    امروز هم روز سختی را گذراندم

    اما هدایت شدم به این سلسه فایل ها(ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده)

    خواسته ای مهم زندگی من که چند سالی است این خواسته ای منه ازدواج عاشقانه و موفق است که هنوز موفق نشدم راستش قبل آشنایی با استاد که اصلا فکر نمیکردم خودم میتونم با تغییر باورهایم به این خواسته برسم و خیلی سخت و دور از دسترس میدیدم و میگفتم باید درس بخونم حتما درامد داشته باشم جایگاه اجتماعی خوبی داشته باشم تا بتونم ازدواج دلخواهم را داشته باشم(عدم احساس لیاقت)

    و اما پاسخ به سوال:

    مورد اول: ازدواج عاطفه و رامش: وقتی خبر این ازدواج را شنیدم به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم خیلی با حسرت زیادی گفتم خوشبحال عاطفه که با مردی که عاشقش بود ازدواج کرد چقدر عاطفه زرنگ بود که رامش را اینقدر به خودش علاقه مند کرد که باوجودیکه خانواده پسر راضی نبودن بازم پسره با عشقش ازدواج کرد انوقت من چی؟؟؟ تا ب کسی علاقه مند میشم شرایط ازدواج یا تصمیم ازدواج با منو نداره ومجبورم قید رابطه را بزنم

    خوب عاطفه در خانواده بهتر از من بزرگ شده شرایطش بهتر از من بوده خلاصه ارزشمند تر از من بوده نگاه حسرت، احساس ناامیدی، حسادت بمن دست میده و اصلا هروقت یادم میاد تنم میلرزه این همون موردی است که خیلی احساس منو بد میکند

    و از طرفی هم دنبال اینم که مشکلی توی رابطه شون یا زندگی شون اگر است بفهمم که باخودم بگم نه اینقدری هم که من فکر میکنم خوشبخت نیستن نه خدامیدونه عشق شان تا همیشه ادامه پیدا کنه حتما منحصر به زمان دوستی و نامزدی شان است و بعد ازدواج خبری ازین عشق نیست

    مورد دوم: ازدواج مرضیه: خبر ازدواج این دوستم باعث خوشحالی من شد و گفتم لیاقتش را داشت

    احساس حسرت میکردم که گفتم ببین برای این شد اما از من هنوز هیچ خبری نیست و بازم این احساس داشتم که اون چهره ای زیباتری دارد تحصیلات بیشتری دارد خانواده ای فرهنگی دارد.

    اما در کل میگفتم واقعا لیاقتش را داشت.

    وخیلی احساس من بد نشد نسبت به مورد اولی که نوشتم و فقط گفتم کاش برای منو خواهران منم زودتر همچین ازدواج خوبی اتفاق بیفتد

    در کل وقتی میشنوم پسری عاشق یه دختر میشه و میره خاستگاری اش و دختر هم عاشقش است و ازدواج میکنند باهم

    دوتا فکر میاد توی ذهنم

    1_خوشبحال اون دختره که باکسی که عاشق هم بودن ازدواج کردن احساس حسرت بمن دست میده که برای اون شد (من که اینقدر ارزشمند نیستم که این نعمت وارد زندگی من بشه=احساس عدم لیاقت)

    2_ این عشق و دوست داشتن ماندگار نیست مگه میشه این عشق و علاقه بعد ازدواج هم ادامه داشته باشد(احساس ترس، احساس کمبود عشق)

    از موفقیت های مالی، شغلی، تحصیلی دیگران هم در بعضی موارد احساس حسادت، حسرت میکنم

    اما بیشترین باورهای محدود کننده ام در مورد روابط است که فکر میکنم بزرگترین پاشنه اشیل من احساس عدم لیاقت است.

    باورهای قدرتمند کننده:

    مورداول: من که نمیدونم اون چه فرکانسی به جهان ارسال میکند که نتیجه اش شد ازدواج با مرد دلخواهش، باوری که منو درین موضوع به آرامش میرسونه اینه که به نتایج او نگاه نکنم بلکه با آموزش های دوره ای عشق و مودت باورهای هماهنگ به خواسته ام بسازم و منم عشق را تجربه کنم.

    منم لیاقت دارم که یکی عاشق من بشه و دقیقا همون مرد رویاهایم باشد و این عشق به ازدواج برسه و یک عمر عاشقانه باهم زندگی کنیم

    ادم های زیادی هستن عاشقانه ازدواج کردن و عشق شان پایدار است مثل رابطه عاشقانه رونالدو و جورجینا

    مثل رابطه مسی و همسرش

    اصلا طبیعی اینه که عشق و مودت هر روز بین شون بیشتر بشه اگر غیر ازینه بخاطر باورهای محدود خود افراد است و گرنه روند طبیعی عشق است

    .مورد دوم: مرضیه به خداباور خوبی داشت و همیشه میگفت خدا خواسته های ادم را اجابت میکند صبور بود و سعی میکرد مثبت اندیش باشد برای خودش ارزش قائل بود

    منم باید یاد بگیرم باورهامو در مورد خدا درست کنم گمان نیکو داشته باشم به خدا

    و بگم همون خدای که این رابطه عاشقانه را به مرضیه داد بمنم میده

    و درنهایت باید با تهیه دوره ای احساس لیاقت بصورت تمرکزی روی خودارزشمندی درونی ام کار کنم این روزها به وضوح متوجه شدم هرچی میخورم از عدم احساس لیاقت میخورم.

    خدایا کمکم کن بتونم شخصیت خودم را تغییر بدم.

    آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    فاطمه خواجویی گفته:
    مدت عضویت: 1736 روز

    سلامی دوباره

    تمرین قسمت اول

    افرادی که به موفقیت رسیدن :

    احسان داداشم از شهر کوچیک رفت اصفهان و اونجا به موقعیت مالی خیلی خوبی رسیده که من خیلی به دلایل موفقیتش فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که احسان همیشه اعتماد بنفس خوبی داشت و می‌گفت من از پس هر کاری بر میام و تمرکزشو لیزری گذاشت روی شغلش و ازین شاخه به اون شاخه نشد و این می‌تونه واسه من الهام بخش باشه که برادرم که شرایط یکسانی با هم داشتیم به این درجه از موفقیت رسیده پس منم میتونم با توکل به خدا مهاجرت کنم و اینقدر موفق بشم . من همیشه احسان تحسین کردم بابت اعتماد بنفسش و اینکه به همه ارزوهاش داره میرسه .

    زهرا دوستم که برای ادامه تحصیل به آمریکا مهاجرت کرده خب زمانی شنیدم خیلی خوشحال شدم که دوست چندین سالم داره اینقدر موفق میشه و بازم دلیلش اینه زهرا از همون کودکی خیلی اعتماد بنفس داشت خیلی خودشو لایق میدونست.

    مرضیه دوستم که سالهای اول کارش انتقالی گرفت به همون جایی من میخواستم اولش خدایی خیلی حسم بد شد که من با سابقه پایین تر نتونستم به اون جایگاه برسم ولی بعدش واسش خوشحال شدم و دلیلشم اینه اون باورهای مخرب کمتری به مهاجرت نسبت به من داشت ولی من توی این سالها بمباران شدم با باورهای مخرب .ولی اگر کسی توی همین شغل من رشد کرده ایقد راحت به اون جایگاه رسیده پس واسه منم امکان پذیره.

    امید به خدا که با انجام این تمرینات سد باورهای مخرب بشکنه و من به خواستم برسم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    حامد احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1995 روز

    سلام خدمت استاد گرامی وهمه اعضای خانواده عباس منش

    من راجع به این سوال فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که عکس‌العمل من نسبت به موفقیت دیگران از قبل از آشنایی من با استاد و بعد از آشنایی از زمین تا آسمان فرق کرده

    قبل از آشنایی با سایت من نسبت به موفقیت دیگران چه آشنا چه غریبه حسادت میکردم و هزارو یک عامل خارجی را به موفق شدن طرف ربط میدادم تا موفقیت دیگران را بی ارزش جلوه دهم تا خودم را بی عرضه ندانم و رنج نشم

    ولی خدارو شکر حالا خیلی بهتر شدم موفقیت دیگران را تحسین میکنم چون درکم از قوانین بهتر شده

    چون میدانم در این جهان هر کس دقیقا سر جای خودش هست

    چون میدانم دنیا پر از فراوانیست و هر کس ب جایی رسیده شانس من رو برای رسیدن به خواسته‌های من کم نکرده بلکه راه را برای من هموار تر کرده چون من می توانم از او الگو بگیرم و خواستها برای من دست یافتنی تر باشند

    اما خیلی وقتها من از الگوهای غلط گذشته استفاده میکنم بخصوص در مورد آشنایان و بویژه در مورد کسانی که در مورد آنان حس رقابت دارم که این خود ازباور محدود برای دیگران زندگی کردن و نه زندگی به شیوه شخصینشات میگیرد.

    و امیدوارم که دانسته های که در بالا نوشتم هر چه زودتر با تکرارو تمرین زیاد تبدیل به باور شوند تا بتوانم همیشه و همیشه زیبایی ها و موفقیت ها رو ببینم و تحسین کنم.

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    امین ابریشم کار گفته:
    مدت عضویت: 1361 روز

    سلام‌ و درود بر همگی

    سریع میرم سر تمرین این جلسه:

    سوال قسمت اول:

    اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

    آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!

    آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!

    یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!

    قبلنا خیلی حسادت میکردم ولی الان اولش حسم بد میشه و از اینکه اون شخص به خواسته اش رسیده ناراحت میشم ولی بعدش میام با این استدلال که:

    هرکی که هر جایی که هست جای درستش هست و هیچ بی عدالتی تو این جهان رخ نداده خودم را اروم میکنم و میگم اون شخص حقشه با اینکه من نمیدونم چرا، چون خدا عادله وسیستم نتایج را بوجود میاورد.

    حسی که به من دست میده اینه:

    امین تو از اونا عقب افتادی، اون ها از تو زدند جلو، اون ها الان از تو موفق ترند.

    آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!

    آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!

    یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!

    حقیقتش را بگم حسادت میکنم ولی تلاشم این ایت که حسادت نورزم و بگم خدا عادله، و اون شخص جای درستی قرار دارد.

    مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.

    مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

    شخص A از سربازی اش معاف شد. حس من : اخه چرا انقدر ساده باید به این دستاورد برسه،حقش نیست.

    شخص B به شدت در کسب و کارشان موفق شده و داره راحت پول میسازه. حس من : احساس خاصی ندارم.

    شخص C به فرانسه رفته و اروپا را گشته. حس من : ایول بابا دمشون گرم فرانسه رفتند، این ها الهام بخش بودند.

    شخص D لاماری خریده: حس خاصی ندارم

    شخص E توی ترکیه انقدر موفقه و مهاجرت کرده : احساس خاصی ندارم.

    شخص F توی 18 سالگی به امریکا مهاجرت کرده و برای خودش الان کمری خریده. حس من : حس عقب موندن دارم، اونی که انقدر توانی هاش از تو کمتر بود الان 20 سالش شده و داره کلی پول در میاره و کمری سوار میشه.

    شخص G داره به راحتی توی اینستاگرام پول در میاره. حس من : اون حقش نیست نباید انقدر پول در بیاره.

    مرحله سوم: این سوالات را از خود بپرس و به آن جواب بده.

    سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:

    به خودباوری برسم

    الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛

    سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟

    شخص A : به همین سادگی هم میشود از سربازی معاف شد،لازم نیست کار خاصی انجام شود. گفت اسان گیر بر خود کار ها کز روی طبع جهان سخت میگردد بر مردمان سخت کوش هرکی بیخیال تر خوش شانس تر.

    شخص B : نتیجه ی پشتکار و تمرکز مداوم بر روی چیزی میشود یک شرکت موفق.

    شخص C : که به فرانسه سفر کرده: خواسته ها قابل دست یابی اند همه چیز امکان پذیره میشود به خواسته ها رسید.

    شخص D : مهاجرت کار درستیه و نتیجه اش مثبته.

    شخص E : باز دوباره مهاجرت کار درستیه و نتیجه اش مثبته.

    شخص H : برای پول در اوردن لازم نیست کار خاصی کرد می شود از طریق اینترنت کلی پول در اورد لازم نیست سابقه ی کار زیاد داشته باشی تا پول در بیاری.‌اگر کلی هم شکست بخوری راه بازگشت وجود دارد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: