ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    175MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    24MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1440 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ریحانه گفته:
    مدت عضویت: 1947 روز

    به نام خدا

    سلام

    خب تصمیم گرفتم که تمرین سوم رو توی قسمت کامنت ها انجام بدم.

    قبل از اون دوست دارم به بخشی از چیزایی که از فکر کردن به دو تمرین اول رسیدم صحبت کنم. اینکه انگار هرچی اون شخص بهم نزدیکتر باشه و شرایطش به من نزدیکتر باشه، با توجه به شرایطم اون حس انگیزه یا درمقابلش اون حس ناتوانی و بدبختی و ضعفی که بهم دست میده به همون نسبت بیشتره. و اینکه چه درحالتی که حس انگیزه و خوشحالی داشتم چه حالتی که حس ضعف و ناتوانی داشتم، در هرحالت قصدم توجیه کردن تلاش ها و نتایج خودم بود! یعنی وقتی یکی تو شرایط یکسان با من قرار داره و من دلم نمیخواد تلاشی کنم و تنبلی می کنم به هردلیلی، انگار دلم میخواد اونم کاری نکنه تا نسبت به خودم حس بهتری داشته باشم! بعضی وقتام دلم میخواد یکاری بکنن که منم حس رقابت یا عقب افتادگی درونم باعث حس انگیزه بشه برام تا حرکت کنم، که در هر دو حالت بنظرم سمه و مخرب! ولی حقیقت اینه که این چیزیه که تا الان گوشه ذهنم بود. البته بعضی وقتا انگیزه ای که می گیرم باعث میشه مدت کوتاهی توی جو اون بیوفتم و منم یه حرکتی بزنم ولی خب بازم به حالت قبل برمیگرده و تهشم حس سرخوردگی که بحث پشتکار و انگیزه ادامه دادن نداشتنه جدا. خلاصه که چیزای جالبی بهم یادآوری شد که این مدت اتفاقا زیاد باهاش دست و پنجه نرم میکردم.

    و یه چیز جالب تر که فهمیدم این بود که من چرا دور و برم آدمایی که به موفقیتی فراتر از دوران دانشجویی و نمره و کار پاره وقت رسیده باشن ندارم؟! و برام سئوال شد چرا تا حالا با افراد خیلی لول بالاتر (فراتر از حالت عادی الانم منظورمه) نتونستم ارتباط برقرار کنم؟ احساس می کنم این خودش یه نقطه ضعفه برام که نمیتونم با سطوح دیگه جامعه ارتباط نزدیک برقرار کنم. البته اگه ببینمشون میتونم ولی گویا تو مدار دیدنشونم نیستم هنوز! خب این خودش هم بهم انگیزه میده هم احساس ضعف که بازم با مسائلی که بالاتر گفتم مواجه می شم. خب انگار داره الگوش کم کم دستم میاد هنوز جای کار داره بازم ولی خدا رو شکر

    حالا بریم سراغ جواب دادن به تمرین سومی (دوتای اولو توی کاغذ برای خودم نوشتم)

    سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:

    به خودباوری برسم

    الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛

    جوابی که الان میدونم اینه که اولا از مقایسه ظاهری خودم با طرف مقابل دست بردارم ولی بنظرم مقایسه رفتار و باور نیازه البته که نباید به دید خودتخریبی باشه، به این فکر کنم که اولا موفقیت اون باعث میشه کیفیت و شاید حتی شخصیت زندگی همون آدمی که اطراف منه بالاتر بره و خودش به رشد من کمک می کنه چون آدما به هرحال از هم و محیط تاثیر میگیرن، دوم اینکه نقاط قوت وضعف آدما با هم فرق داره ( این روشو تو ذهنم زیاد انجام میدم که اوکی در عوض من تو اینیکی خوبم البته خب بازم مسابقه نیست که میفهمین چی میگم؟) حالا به هردلیلی یکی تو یه کاری خوبه یکی نیست، به جاش بهتره اگه برام اون مسئله مهمه، از باورها و رفتاراشون ایده بگیرم(کپی نه چون شیوه هرکسی از نظر من منحصر به فرده، ایده و الگو گرفتن) و این فکر هم خیلی کمکم میکنه که: “اگه باورم درست باشه و در راه درست و تمرکز درستی روی مسیر و هدفم باشم مهم نیست که ظاهر چی باشه، برای شخص من مسیر من یه دری باز میشه که به اصل چیزی که میخوام (خواسته خوب یا بد، خودآگاه یا ناخودآگاه که استاد قبلا اشاره داشتن) میرسم. منظورم خواسته ای که الکی یه حرفی بزنم نیست، چیزی که عمیقا ذهنم باور داره اون خواسته منه. اینا چیزایین که الان به ذهنم میان

    سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟

    اینکه خواسته ای که داری باوری که داری با تلاش و انرژی ای که میذاری رابطه مستقیمی داره پس با الگو گرفتن از این افراد با دیدن چیزی که خواستن، تلاش و نتایجشون و یا درس عبرت گرفتن برای دوری از چیزی، میتونم نتایج خودمو بهبود بدم و با دور کردن باور مخرب مسابقه ای بودن موفقیت یا احساس ضعف، انگیزه ی “عه، منم میتونم” بگیرم و به این فکر کنم که ایول الان کیفیت آدمای دورم بیشتر شد چون این آدمی که به من نزدیک بود به درجات بالاتری رسید و یه نشونه ببینمش که تو هم باید تغییر کنی که بیشتر لذت ببری از اوقاتت. البته بنظرم این زمانی کارسازه که منم بخوام حرکت کنم وگرنه میشه همون ماجرایی که گفتم ترجیح میدی آدمای دورت تلاش زیادی نکنن یا به نسبت اونا تلاش خودتو پایینتر میاری تا به ظاهر تاکید میکنم به ظاهر حس بهتری نسبت به خودت داشته باشی (این گول زدن خودمونه حتی اگر خودمون پیش خودمونم سعی کنیم انکارش کنیم بازم حقیقت اینه که ته دلمون انگ بی عرضه و پوچی به خودمون می زنیم و دنبال یکی هستیم بیاد نجاتمون بده که میشه ظلم به خودمون قشنگ .. مخاطب اصلی این حرفا الان خودمم حواست باشه من عزیز) خلاصه که این چیزی که برای سئوال دوم گفتم ایده هایی که گفتم بنظرم زمانی کارسازه که من واقعا دنبال حرکت و تجربه باشم اگر قراره مثل قبل اهمال کاری کنم چیزی جز احساس ضعف و ناتوانی نیست.

    ممنونم استاد عزیزم که این شرایط رو فراهم کردی که به این چیزا فکر کنیم و از این خواب و بی تحرکی طولانی مدت بیدار بشیم.

    خدایا شکرت بابت این فرصتی که دراختیارم در اختیارمون قرار دادی خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  2. -
    سارا مرادی همت گفته:
    مدت عضویت: 1060 روز

    بنام خدای مهربون

    سلام به روی ماه استاد عزیزم و همسر محترمه مریم گلی

    خداروشکر که دوره جدیدی شروع شده ، ایشالا که خوب است و خیر

    اول از همه تبریک عرض می‌کنم به همه برای کار جدید ایلان ماسک که قرار پروژه brain chip به سلامتی و شادی تا چند ماه آینده اجرا و رونمایی کنن !

    این چیپ که داخل مغز قرار می‌گیره کاری میکنه که افراد با قدرت فکر کارهای روزمره شون و انجام بدن !!

    این خبر مسرت بخش آسان میکنه آدم ها رو برای آسونی ها و درک بهتر انسان برای فهم قدرت مغز و ارتعاشاتی که داره ، خدایا صدهزار مرتبه شکرت

    برم سراغ پاسخ به سوالات که موضوع جدی شده و باید تو سایت باشیم تا جریان جاری باشه !!

    الهی به امید تو

    سوال قسمت اول ؛

    از وقتی که خودم و 100٪ خالق تمام لحظه هام میدونم دیگه ناتوانی و حسادت بی معنا شده ، نشدنی دیگه وجود نداره خداروشکر

    من میخوام ، فرکانس مغزم و تنظیم می‌کنم روی خواسته ام و میدونم که شده خداروشکر

    هر کسی هم که به موفقیتی رسیده در واقع به خواسته اش و تمرکزش روی اون مورد دست پیدا کرده بازم خداروشکر

    منم از خوشحالی اش خوشحال میشم کاری هم به دلیل خوشحالی طرف ندارم .

    هر کسی بنا به شخصیت خودش بنا به نوع زندگیش ، خواسته های متفاوتی داره ، نوش جون هر کسی که شادِ از خلق کردنش ، منم بهش تبریک میگم

    قسمت دوم رو من در دفترم طی این هفته مینویسم

    البته میخوام به دو تا سوالی که در مورد این جلسه پر بار نوشته شده بنا به تمرینات گذشته ام و درکی که تا این لحظه دارم پاسخ بدم ؛

    1- از چه زاویه یی به موفقیت های افراد نگاه کنم که به خودباوری برسم ؟

    همه انسان‌ها یک سیستم مغزی و عصبی دارند و فرم بیولوژیکی همه شبیه هستن ، اگه من ایمان دارم خالقی هست و من و از هیچ خلق کرده و تنها قدرت در دستان اوست و من با این آگاهی پا به این جهان گذاشتم و همه انسان‌ها در روح با هم مشترک هستیم فقط ظاهر و جسم ما که مطلق به این جهان رنگارنگ هست با هم فرق داره پس در اصل اگه تو موفقی یعنی من موفق هستم اگه تو سعادتمندی یعنی من سعادتمندم

    چون ایمان دارم خالقی که من و خلق کرده تو رو هم خلق کرده

    من جدایی بین خودم و بقیه ذرات عالم نمیبینم

    سوال 2 – چه درس هایی می‌توانم بگیرم از مسیری که منتهی به موفقیت این افراد شده است ؟

    به نظرم تمام لحظه ها برای من پر از آگاهی و درسِ ، هر روز منتهی به موفقیت یا شکست میشه

    و روز بعد شروعی جدید برای کسب موفقیت یا شکست

    تمام هدف من منتهی میشه به لحظه یی که روزم و شروع می‌کنم تا لحظه پایان همون روز

    استاد ارزشمند و عزیزم سپاسگزارم برای سری برنامه های جدید

    راستی خیلی ایده قشنگی بود که از انیمیشن استفاده کردین ، من خودم حافظه تصویری ام خیلی خوبه با دیدن این انیمیشن ها بهتر مطالب و فهمیدم

    سپاسگزارم برای خلاقیت و فایلهای بینظیرتون

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  3. -
    حسنعلی سوختانلو گفته:
    مدت عضویت: 1057 روز

    باسلام خدمت استاد و خانوم شایسته.

    سلام به دوستان هم فرکانسم.‍️‍️

    اوایل یعنی حدود یک سال قبل تر زمانی که من از موفقیت یکی از نزدیکانم مطلع میشدم در ظاهر خوشحال بودم (اونم نه خیلی زیاد)

    اگر کسی این خبر بهم میداد تا چند روزی ملکه ذهنم بود و همیشه توجیح میکردم، و به یکسری دلایل ربط میدادم… شانس آوردن،بابا مامانش کمکش کردن… خلاصه دلایل زیادی میاوردم. یه جورای ته دلم اون تهه ته ناراحت می‌شدم. طوری که با خدای درون خودم درگیر میشدم نه شدید ولی گلایه میکرم. من چرا پیشرفت نمیکنیم.. من چرا شانس نمیارم. من چرا باید نفر اخر باشم خلاصه کار به جایی میکشید که از دست خدای درونی خودم ناراحت میشدم…

    ولی خدارو شکر هزاران با شکر

    چند وقی به طور اگاهانه هروز هر ماشین خوبی که میدیدم تحسین میکردم. هر خونه خوب عالی میدیدم تحسین میکردم. هر شادی میدیم تحسین میکرم. خلاصه مثل استاد که میگفت هر ماشین خوب که میدید تحسین میکرد و به راننده دست تکون میداد منم همه خوبی هارو. همه موفقیت های دیگران همه پیشرفت دیگران هم به زبان و هم تو ذهنم تحسین میکردم و دنبال ساختن دلایلی مثبت از اونا بودم…

    الان هم چند ماهی شده به محض شنیدن یه خبر از موفقیت بقیه خیلی خوشحال میشم.

    و بیشتر دوست دارم بدونم چه فرکانس داشتن که به این موفقیت رسیدن و من هم اون فرکانس تو خودم نهادینه کنم…

    میدونم موفقیت هر انسانی انگار رشد و توسعه دادن نعمت خداونده و خداوند برای من احساس خوبه….

    موفق شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  4. -
    میلاد آمای گفته:
    مدت عضویت: 2155 روز

    .

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته مهربان

    و سلام به تمام خانواده من

    من بعد از 6 ماه دوباره کامنت نوشتنم رو آغاز میکنم و دلم پر میکشید برای نوشتن کامنت گذاشتن و حرفای دلی خودمو بزنم

    و این تنهایی و کامنت نذاشتن اتفاقا خیلی هم بهم کمک کرد که بیشتر توی خودم برم و درکم از قانون بالاتر بره و اون موقع ها یه حسی بهم میگفت کامنت نذار تا وقتش برسه که با اومدن این فایل، همون حس بهم گفت حالا بیا ازینجا شروع کن و کامنت بذار

    من توی این مدت خیلی رشد ها داشتم از دوره بینظیر احساس لیاقت و افزایش درآمدم بگیر تا به سادگی خرید روانشناسی ثروت 3 که یه روزی برام مهمترین خواسته ام بود ولی مثل آب خوردن اومد توی زندگیم و احساس درونیم که بسیار عالی تر شده و رفتار های افراد و جهان با من بسیار تغییر کرده

    و کلی مشتری های راحت که وارد کسب و کارم شده و عشقی که افراد بهم نثار میکنن

    ولی با همه اینها باز یه چیزی حس میکنم میلنگه که احساس میکنم استاد در دوره جدید بخواد آموزش بده نمیدونم ولی به هر حال من یه چیزایی رو بیشتر از خودم درک کردم

    که دوست دارم بیشتر توضیح بدم

    همین دیروز یه اتفاقی افتاد که میتونه نقطه عطف زندگیم باشه برای یه تغییر بزرگ و جانانه و نتایج بزرگ در زندگیم بیاره

    که خداوند هدایتم کرد و با فایل جلسه 4 قدم 5

    با توضیح مفهوم آیه «… وَعَسَىٰ أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ ۗ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُون» بهم گفت آرام باش و با توضیحات استاد در این فایل بهم نشانه های زیبایی رو بهم داد که قلبمو باز کرد و بعدش امروز صبح با

    اومدن این فایل بر روی سایت بهم یه سری حرفا زد و نشانه هایی داد که فقط خودم میتونم درکش کنم به واسطه مداری که داخلش هستم و بسیار برام درس داشت و اومدم نشستم فایل رو نت برداری کردم و نوشتن و جواب دادن به سؤالات

    و حالا میخوام در ادامه بیشتر توضیح بدم

    .

    .

    .

    من میخوام در اینجا کاملاً رو راست باشم با خودم و نقاب ها رو بردارم و پشت ماسک قایم نشم، چون سر فرکانس رو اصلاً نمیشه کلاه گذاشت و

    در اینجا به هیچکسی هم کاری ندارم و دنبال حرف کسی نیستم که بگن فلانی با این همه مدت عضویت در سایت چرا اینقدر ایراد داره و فلان و بسار….

    من الان فقط به خودم نگاه میکنم و ذره بین رو فقط بر روی خودم انداختم و میلاد آمای حال حاضر رو مورد بررسی قرار میدم

    .

    سؤالی که استاد پرسید این بود که:

    اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟؟

    من بدون هیچ فکر کردنی

    این افکار اومد و به زبان آوردم

    ( حسادت عصبانی شدن کلافه و درمانده بودن _ در ذهنم داد و فریاد زدن که آخه این چه وضعشه و….)

    سؤال بعدی استاد این بود که:

    آیا خوشحال میشوی و انرژی و انگیزه میگیری؟؟

    به ظاهر شاید ولی از درون اصلاً به هیچ عنوان خوشحال نمیشم

    و میخوام سر به تنش نباشه

    سؤال بعدی استاد این بود که:

    آیا موفقیت او الهام بخش شما میشود؟؟

    به ظاهر شاید آره که مثلاً بگم که اگر فلانی تونسته پس من هم میتونم ولی خیلی وقتا انگار دارم خودمو گول میزنم

    و

    باید بگم که متأسفانه خیلی وقتا ما داریم ادا در میاریم

    ( ادای دانای کل)

    سؤال بعدی استاد این بود که:

    آیا شما رو به احساس ناتوانی میرسونه؟؟

    در واقعیت آره، در ذهن این افکار میپیچه که ببین چقد فلانی موفق تره و تو عرضه نداری و تو چقد بی عرضه و ناتوانی…

    ꧁꧁꧁꧁꧁꧁꧁꧂꧂꧂꧂꧂꧂

    با پاسخ دادن به سؤالات

    یه لحظه به خودم اومدم از اینکه یک انسان چقد میتونه افکارش غلط و اشتباه باشه و چه روزهایی چه خوراک هایی به ذهن دادیم که فکر میکردیم خوبه ولی الان که میخواییم به یه خواسته ساده برسیم کلی افکار غلط داریم و میگیم چرا نتیجه نمیاد

    همونطور که بالا گفتم امروز یه حسی منو به این سمت آورد که بشینم دفترمو باز کنم و خودکار در دستانم گذاشت و گفت بنویس و گفت با تعهد بنویس با تعهد تغییر کردن بنویس

    با پذیرش خودت بنویس

    من اینجا هستم که با خودم صادق باشم و اصلاً به گذشته ام کاری ندارم که چه چیزی ساختم و چقد پول ساختم و چه کردم و چه نکردم

    من الان فقط یک چیز بسیار مهم رو درک کردم که نباید ماسک داشته باشم همین،

    چون ماسک داشتن باعث میشه که

    نه خودتو ببینی

    نه بتونی خودتو بشناسی

    نه بتونی خودتو بپذیری

    نه بتونی پیشرفت هاتو ببینی و

    همش پشت ماسک و نقاب ایستاده ای و فرار میکنی از خودت که نکنه دست خودم برای خودم رو بشه و حالم از خودم بهم بخوره

    و به این نتیجه رسیدم که خیلی وقتا ما انسان ها اصلاً از حرف مردم ترسی نداریم بلکه ما از حرف قاضی درونی خودمان ترس داریم که دوست نداریم با او رو به رو بشیم و همش پشت ماسک قایم شده ایم و فراری هستیم از خودمون از همین کسی که هستیم با همین شخصیتی که داریم که نکنه دست خودمون برای خودمون رو بشه که ما اینقدر مشکل داریم و شخصیت خراب و داغون داریم و برای همین این همه گاز میدیم و نتیجه ای حاصل نمیشه

    چون حاضر نیستیم خودمونو بشناسیم با همین چیزی که هستیم و فرار میکنیم از خود واقعی الانمون.

    و تا وقتی من نتونم جلوی قاضی درونی خودم بایستم و با خودم رو به رو بشم و ماسک هامو بردارم هیچ نتیجه ای برام نداره

    و وقتی که بتونم با خودم رو به رو بشم دیگه حرف مردم به اندازه پشیزی هم برام ارزش نداره

    و اون وقت که از تظاهر و ادا و ادفار و ماسک و نقاب های پنهان میام بیرون و در قالب خودم قرار میگیرم و من اینو در این مدت 6 ماه فهمیدم وقتی به رفتار های خودم نگاه کردم و به رفتار های بقیه نگاه کردم و حتی توی این مدت انصافاً خیلی از کامنت های بچه ها رو هم خوندم و به این نتیجه رسیدم که

    ما همش یک پنهان کاری نسبت به خودمان داریم نه به بقیه افراد و نه حتی به خود خدا

    و ما همش داریم از خود واقعیمون که الان این شخصیت رو داره فرار میکنیم و نمیتونیم بپذیریم خودمون رو و برای همین همش میخواییم مثل بقیه باشیم و جای دیگران باشیم و و میگیم کاشکی من فلانی بودم

    کاشکی من عباسمنش بودم

    کاشکی من ایلان ماسک بودم

    کاشکی من ترامپ بودم

    و…..

    تا وقتی هم که با خود واقعی مان رو در رو نشویم و نپذیریم خودمان را که من هستم که این همه اشتباهات و تفکرات غلط و اشتباه دارم، هرگز نمیتوانیم رشد و پرواز کنیم و مهم ترین وزنه و پیله ای که ما به خود بسته ایم

    همین قایم شدن پشت هزاران نقابیست که حاضر نیستیم برداریم و با خود واقعی رو به رو بشویم

    و هر چقد هم بیاییم خودمان را به نکات مثبت و دیدن سریال سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت و محصولات قرار بدهیم شاید به ظاهر احساس خوب داشته باشیم ولی ماندگار نیست

    چون هیچ وقت از خود واقعی مان استقبال نکردیم و همیشه به جنگ با او بوده ایم و حاضر نشدیم آن ماسک را برداریم

    که من چی کسی هستم؟؟

    من کی هستم؟؟

    من کجا قرار دارم؟؟

    منِ الانم چیست، کیست؟؟

    و تا وقتی با این منِ الان رو به رو نشویم نه تنها پیشرفتی نیست بلکه اگر هم باشد فقط لاک پشتی و فقط تقلای بیخودی

    و من میخوام بگم اگر استاد الان در این جایگاه قرار داره صرفاً به این دلیله که با خودش صادقه و خود واقعیش رو یه زمانی پذیرفت با تمام آن چیزی که بود

    ولی خود من نتونستم

    و الان به این درک رسیدم شاید تو مدار دریافتش قرار گرفتم که ما ها خیلی وقتا داریم خودمون رو گول میزنیم و مفهوم فرکانس رو خیلی بی ارزش میدونیم

    بیاییم به این سؤالات کمی تعقل کنیم…

    چند بار شده با احساس بد، خواستی توجه کنی به نکات مثبت؟؟

    چند بار شده با احساس بد سریال سفر به دور آمریکا رو دیدی؟؟

    چند بار شده با احساس بد رفتی سراغ باورها؟؟

    چند بار شده با احساس بد کاری رو انجام دادی؟؟

    چند بار شده با احساس بد سپاسگزاری کردی؟؟

    صرفا فقط برای رفع تکلیف!!!!!!

    خودم جواب میدم خیلی مواقع

    چرا؟؟

    چون، پشت یه ماسک قایم شده بودم و نمیخواستم با حال حاضر خودم رو به رو بشم چقد شخصیتم خرابه و ازش فرار میکردم و نمیخواستم بپذیرم که این منم این منم این منم

    این میلاد آمای هستش با این همه افکار غلط که باعث شخصیت حال حاضرش شده و براش سخت بود پذیرفتن حال حاضرش

    و تا وقتی هم نتونی با خود واقعیت رو به رو بشی فقط تقلا میکنی و درجا میزنی

    که اگر احساسم بده

    نرم سراغ کاری و عملی انجام ندم

    و این رو من در فایل جلسه 1 قدم 1 درک کردم که استاد اونجا یه جمله ای میگه که بچه ها من با خودم خیلی رو راستم و پشت هیچ ماسکی قایم نشدم و حتی یجای دیگه استاد میگه اگه با خانم شایستهحتی بحث کوچکی هم داشته باشم اصلا اون موقع عشق بازی وقربون صدقه نمیرم چون میدونم فرکانسم غالبه نه کلامم و ادا و ادفارم و پشت ماسک قایم نمیشم

    و حالا جالبی قضیه اینه که

    انصافاً ما ها خیلی چکاپ فرکانسی 12 قدم رو انجام دادیم؟؟

    و چقد حاضر شدیم با من واقعی مان رو به رو بشیم!!

    متأسفانه خیلی کم

    نخواستیم بپذیریم که این منم با این همه تفکرات غلط!!!

    و فراری بودیم، خودمو میگم فراری بودم

    .

    .

    .

    وقتی به واژه خدا فکر میکنم، این جملات به ذهنم تراوش میکنه که خدا _» به خود آ

    یعنی،

    به درون خودت به اینکه خودت کیستی؟

    منِ الانت چه شخصی هستش؟

    منِ الانت چه چیزی را اندیشه میکنه؟

    منِ الانت چه ویژگی داره؟

    آیا در پشت هزاران نقاب و ماسک قرار گرفته ام و حاضر نیستم هیچ کدام از این ماسک ها و نقاب ها را بردارم و با خود واقعیم رو به رو بشوم؟

    بله 100 ٪

    پس به خود آ

    .

    .

    آره استاد جان، من میتونم بگم که تازه به این درک رسیدم که من از خود واقعیم فراری بودم و پیشرفت هایم کند بود

    که توانایی دیدن آن را نداشتم

    و اگر بخوام مثال بزنم، مثل این میماند که یک فردی صورتش در اثر یک حادثه سوخته و وقتی صورتش رو در آینه میبینه وحشت میکنه و دوست نداره خودشو ببینه و این برای من میتوانم بگویم اینگونه هستش که از دیدن خود واقعیم فراری بودم و نمیخواستم بپذیرم که من، منِ میلاد آمای هستم و اصلاً خود واقعیم وحشتناک نیست و بلکه

    قابل پذیرش است

    قابل اعتماد است

    قابل اتکا است

    قابل باروری و رشد است

    و این بهترین زمان برای درک این موضوع بود و نقطه عطف زندگیم شد که من رو به سمت پیشرفت های نجومی هُل بده.

    .

    .

    استاد در مورد سؤال دوم

    باید بگم که کسی در فک و فامیل ما نیست که به جایی و یک موفقیت خاصی رسیده باشه و من در فک و فامیلم اولین کسی هستم که با کمک خدا میخوام تغییرات بسیار اساسی رو ایجاد کنم و بشم الگو خیلی ها که بگم من تونستم تغییر کنم و میشود.

    .

    .

    .

    استاد جان،

    خیلی سبک شدم

    خیلی احساس آرامشی دارم که با خود واقعیم رو به رو شدم که باید خیلی وقت پیش رو به رو میشدم ولی

    میدونم الان بهترین موقعش بود

    و این کامنت نوشتن ها ادامه دارد.

    عاشقتونم.

    .

    .

    .

    ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین

    تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      جمال خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1278 روز

      سلام میلاد جان …

      سپاسگذارم برگشتی من منتظرت بودم ..جدب میگم خیلی دلتنگت شدم ..ممنون سپاسگذارم هستی مایه آرامشی..

      سپاسگذارم مکتوب میکنی وباعث لذت بردن من شدی سپاسگذارم

      سپاسگذارم

      که توانایی دیدن آن را نداشتم

      و اگر بخوام مثال بزنم، مثل این میماند که یک فردی صورتش در اثر یک حادثه سوخته و وقتی صورتش رو در آینه میبینه وحشت میکنه و دوست نداره خودشو ببینه و این برای من میتوانم بگویم اینگونه هستش که از دیدن خود واقعیم فراری بودم و نمیخواستم بپذیرم که من، منِ میلاد آمای هستم و اصلاً خود واقعیم وحشتناک نیست و بلکه

      قابل پذیرش است

      قابل اعتماد است

      قابل اتکا است

      قابل باروری و رشد است

      و این بهترین زمان برای درک این موضوع بود و نقطه عطف زندگیم شد که من رو به سمت پیشرفت های نجومی هُل بده.

      .سپاسگذارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      صبا جووون گفته:
      مدت عضویت: 864 روز

      سلام ب همه دوستان و استاد گلم با این فایل بسیار جذاب خودشناسی

      و ما چقدر ب شنیدن این فایل نیاز داشتیم .

      دوست هم فرکانسی من آقا میلاد چقدر زیبا نوشت دقیقا حرفای دل من رو نوشتین .

      بسیار عالی جواب دادین و من از خواندن این کامنت لذت بردم

      موفق باشین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    علی بردبار گفته:
    مدت عضویت: 1865 روز

    سلام به رفقای عزیزم

    خدا رو شکر که این سری فایلهای عملی رو فراهم کردید. از تست و کار عملی، خیلی خوشم میاد.

    جواب سئوالها

    1) وقتی کسی از نزدیکان به موفقیت میرسه، دچار احساسات متناقضی می‌شده م و میشوم. من معمولا سرم به کار خودم است و کاری به زندگی دیگران ندارم. بنابراین، سعی میکنم از موفقیتها و شکستهایشان هم بی خبر بمانم. این مساله به این خاطر است که از گذشته عادت زشت قضاوت کردن را داشته ام و با توصیه های شما در دوره 12 قدم، علاوه بر بستن ورودیهای منفی ناشی از رسانه های جمعی، اینها را هم بستم….به من چه؟!! به قول استاد، سرم را کامل از زندگی دیگران بیرون کشیدم تا روی خودم و ایرادات خودم تمرکز کنم. خب، نتیجه اش هم این شده که بیشتر از قبل، حس رقابت را از دست داده ام. ولی وای! چقدر با خودم و زندگیم بیشتر از قبل حال میکنم!

    2) با وجود تمام چیزهایی که نوشتم، باز هم افرادی هستند که ناخواسته از موفقیت‌هایشان با خبر میشوم:

    الف) یک فامیل نزدیک اسکول، که با خرید و فروش عتیقه، دارد مولتی میلیاردر می‌شود. این بابا، حتی دوره های مختلف تاریخی را به اسم نمی‌شناسد! خب، معلوم است که زورم می‌گیرد که همچین شاسکولی، با این طریق ، پولدار شود! احساسم بینهایت بد است!

    البته بدبخت، به خاطر نگرانی‌های زیاد، خواب و خوراک درستی هم ندارد و این نکته، دافعه کار او را برای من، صد برابر میکند. نمی‌توانم ازش الهام بگیرم، فقط اینکه خیلی زیاد برای خودش نوشابه باز می‌کند و جلو خودش پا می‌شود! برای خودش و کار مسخره اش احترام قائل است که من نیستم. برای هیچ کارم ارزش قائل نبوده ام ، به قدر این آدم…. این نکته ای است که باید ازش یاد بگیرم… دمش گرم!

    ب) رفیق عزیزم، فردی بینهایت دست و دلباز و بسیار محترم، که دکترا دارد و از طریق ران کردن یک کسب و کار عالی که سود بسیار زیادی به کودکان میرساند، پولدار شده است.

    بسیار برایش مهم است که بیش از پولی که میگیرد، سود برساند. بسیار برایش مهم است که همه ی کارمندانش وضعیت خوبی داشته باشند و بسیار زیاد در راه آپدیت کردن خودش وقت و انرژی می‌گذارد و هیچ روزی نیست که از طریق رسانه های جمعی از حال مشتریانش بی خبر بماند.

    خیلی او را ستایش میکنم و خیلی برای کسب و کارش ارزش قائل هستم. سرعت عمل و پشتکارش در ران کردن یک پروژه، عالی است و وقتی محصول جدیدی ارائه میکند، تمام توانش را می‌گذارد تا آن محصول به منصه ی ظهور برسد و هیچ چیز را به اما و اگر حواله نمی‌دهد….

    رفیقم ، مدتها پیش در کسب و کار دولتی دچار ایراد شد و بنابراین، کسب و کار خودش را به سختی و با پشتکار بسیار زیاد راه انداخت و حالا هیچ احتیاجی به کسب و کار دولتی ندارد!

    خب، خیلی چیزها هست که ازش یاد میگیرم. بدون حسادت و با عشق و احترام بسیار زیاد. خدایا شکرت، بابت داشتن این رفیق خوب.

    فعلا همین دوتا را یادم آمد و نوشتم. امیدوارم استاد عزیز که یک رفیق با مرام و معرکه و دوست داشتنی دیگر است، رضایت داشته باشد.

    همه تون رو دوست دارم.

    خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
    • -
      علی بردبار گفته:
      مدت عضویت: 1865 روز

      سلام مجدد به رفقای گلم

      یه چیزی رو یادم رفت بنویسم.

      اون شاسکولی که از طریق عتیقه فروشی، پولدار شده، یه خصلت خوب عالی داره که الان یادم اومد : برای هیچ کاری دست دست نمیکنه . قانون اینرسی رو میدونه و سریع، هر پروژه ای رو شروع میکنه. این، خیلی خصلت خوبیه.

      این رو باید ازش یاد بگیرم و ممنونم ازش، علیرغم شاسکول بودنش و کار مسخره اش که به هیچ وجه قبولش ندارم.

      دم خودم گرم که خودسانسوری نکردم و با تمام ضعفهام نوشتم و حالا هم دارم یک آدم شاسکول را ستایش میکنم…اگر این پیشرفت من نیست، پس چیست؟!

      خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    مونا ترحمی گفته:
    مدت عضویت: 2120 روز

    به نام خداوند هدایتگر

    سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز

    سلام به همه دوستان ارزشمندم

    خدایا ازت سپاسگزارم که در مدار شنیدن این آگاهی های ارزشمند هستم

    استاد ازتون سپاسگزارم که سخاوتمندانه آگاهی هاتون رو در اختیار ما قرار میدین و سپاسگزارم برای این هدیه ارزشمندتون به بچه ها

    چقدر خداوند قشنگ پاسخ میده وقتی ازش درخواست میکنی که هدایتت کنه و بهت بگه مشکل کارت کجاست

    چند وقت میشه که احساس میکردم از صلح درونیم خارج شدم و اون انگیزه و شور و اشتیاق همیشگی رو برای ادامه مسیر ندارم

    با خودم فکر کردم دیدم دقیقا همه چیز از وقتی شروع شد که خبر موفقیت مالی یکی از نزدیکانم رو شنیدم و احساسم بد شد

    احساس پوچی و بی ارزشی و بی عرضگی و عقب افتادن

    با اینکه فکر میکردم من خیلی تغییر کردم و از موفقیت دیگران خوشحال میشم ولی اینبار خوشحال نشدم

    و چقدر خداوند به موقع پاسخ داد بهم که این فایلها داره آماده میشه

    استاد تقریبا یک ماه پیش من خبر موفقیت یکی از نزدیکانم رو شنیدم که ایشون یه دختر خانوم هستن دقیقا هم سن من که از بچگی باهم بزرگ شدیم ولی من مدتها باهاش ارتباط نداشتم

    اون کسی که داشت برام از موفقیتش میگفت بهم گفت که فلان بیزینس رو راه انداخته و خیلی توش موفق شده خیلی پیشرفت کرده

    بالا شهر تهران یه دفتر زده و به تازگی هم ماشین شاسی بلند خریده

    اصلا انگار اون فرد مامور شده بود بیاد خونه ما و به من این حرفا رو بزنه و بره

    بعد از شنیدن این خبر من نه تنها خوشحال نشدم بلکه احساسم بد شد و این حس اومد سراغم

    که ببین تو چقدر عقب موندی

    ببین تو اصلا هیچ پیشرفت نکردی

    و شدیدا ذهنم من و مقایسه کرد با اون آدم

    و برای آروم کردن ذهنم و توجیه کردنش شروع کردم به برچسب زدن به اون طرف

    که حتما اون طرف وام گرفته رفته بالاشهر تهران دفتر زده و ماشین خریده

    ( باور محدود کننده ذهنم اینه که برای موفق مالی باید وام بگیری)

    کلی هم پول داده براش تبلیغ کردن (باور محدود کننده ذهنم اینه که برای گسترش کسب و کار باید تبلیغ کنی)

    یه دختر تو این سن و سال چطوری تونسته به موفقیت برسه حتما یه جای کارش ایراد داره

    ( اینجا معلومه که باور محدود کننده ذهنم در مورد ثروت جنسیت و سن و سال هست)

    و کلی قضاوت کردن و برچسب های دیگه برای توجیه کردن ذهنم

    وقتی اومدم به سوالات این فایل جواب بدم و اسم اون فرد و نوشتم و با خودم صادق بودم

    یه چیزی یادم اومد

    اون فردی که داشت برام تعریف میکرد چندین بار بهم تاکید کرد که

    این آدم تمرکزش شدیدا رو کارش بوده

    براش کلی زحمت کشیده کلی وقت گذاشته

    حتی خیلی جاها از خوش گذرونیهاش گذشته برای اینکه میخواسته فلان آموزش خاص رو ببینه

    در کل به من گفت که وقت و انرژی و تمرکز گذاشته رو کارش

    ولی من نخواستم این قسمتهای حرفهاش و بشنوم

    پس این نشون میده من باور ندارم که اگر تو تمرکز و انرژی بزاری رو کارت و مسیر درست بری میتونی به موفقیت برسی

    یعنی من باور ندارم ثروت ساختن آسون و راحت هست

    و یه مورد دیگه که پیدا کردم اینه که با اینکه میدونم این فرد تکاملش رو طی کرده چون دورادور ازش خبر داشتم

    ولی همش میخواستم بگم که نه این مسیر درست نیست و تکاملش طی نشده

    من تکامل رو ربط میدم به زمان و فکر میکنم حتما باید 20 سال بگذره تا تو به موفقیت برسی

    در صورتی که تکامل ربطی به زمان نداره تو میتونی پله ها رو سریع تر طی کنی

    میتونی هرروز خودت و بهبود بدی و یه قدم بری جلو

    بحث تکامل رو هم به خاطر این میگم که وقتی داشتم یه مورد دیگه رو بررسی میکردم دیدم که چرا پس از موفقیت فلان آدم خوشحال شدم و احساسم بد نشد و اتفاقا گفتم برم ازش بپرسم از چه مسیری رفته ؟؟

    به خاطر اینکه همش تو ذهنم میگم اون الان بیست ساله داره تو فلان مسیر حرکت میکنه خوب بعد از بیست سال طبیعیه به این نتایج برسه

    یه مورد دیگه هم دوست دوران بچگیم بود که من اصلا ازش خبر نداشتم و چند وقت پیش دیدمش و دیدم که خیلی ثروتمند شده و مدیر مدرسه شده

    بازم نسبت به اون احساسم بد شد و وقتی با خودم فکر کردم دیدم برای خاموش کردن ذهنم دارم میگم

    ببین اون مدیر مدرسه هست خوب معلومه حقوقش خیلی خوبه و باید به همچنین موفقیت مالی برسه

    پس اینم نشون میده من این باور محدود کننده رو دارم که شغل عامل موفقیت هست

    یا همش میگفتم این همسرش بهش کمک کرده خودش که نتونسته به این موفقیت مالی برسه

    ( اینم داره نشون میده که من باورم اینه که من به تنهایی توانایی ثروت ساختن ندارم و دارم به همسرم تکیه میکنم و میگم اگه همسرم بهم کمک نکنه من نمیتونم پیشرفت کنم)

    استاد من فکر میکردم این باورهای محدود کننده رو ندارم

    یعنی به زبان میگفتم که شغل عامل موفقیت نیست یا جنسیت عامل موفقیت نیست و ………

    ولی در واقعیت وقتی با خودم رو به رو شدم دیدم چرا من خیلی باورهای محدود کننده دارم

    وقتی موارد رو مینوشتم دیدم اگه افراد تو زمینه های دیگه موفقیت کسب کنن من خوشحال میشم ولی تو بحث ثروت نه

    و دیدم که من تو همه زمینه نتایج عالی گرفتم و باورهای بهتری دارم ولی تو زمینه ثروت خیلی جای کار دارم

    وقتی میشنوم که یه نفر از نظر مالی به موفقیت رسیده سریع این میاد تو ذهنم که تو نتونستی

    و سریع میخوام خودم و مقایسه کنم

    از چه زاویه ای میتوانم موفقیت این افراد رو ببینم که برای من الهام بخش باشد و به رشد و پیشرفت من کمک کنه ؟

    یه دختر خانوم تو سن جوانی با تمرکز گذاشتن رو کسب و کارش و بهبود هرروز خودش تو این مسیر و تقوقیت مهارت هاش بدون کمک پدر و مادر یا همسرش تونسته به موفقیت مالی برسه

    پس اگر من هم بیام تو کارم تمام تمرکز و انرژیم رو بزارم و از همه مهم تر بیام به ترس هام غلبه کنم و بیام مهارت هام رو تقویت کنم و بیام هرروز خودم رو بهبود بدم و بیام تو کارم اعتماد به نفسم رو ببرم بالا

    اگر بیام باورهای قدرتمند کننده بسازم

    اگر همش نخوام خودم و مقایسه کنم با دیگران

    امکان نداره نتیجه نگیرم

    میدونم اون طرف رفته تو دل ترس هاش و میدونم که اعتماد به نفسش تو کارش خیلی بالاست

    میدونم که اون مغرور نبود و اگه یه کاری بود که خیلی باب میلش نبود یا حقوقش کم بود میگفت اشکال نداره میرم انجامش میدم که تجربه کسب کنم ولی من غرورم اجازه نمیداد که یه سری کارها رو انجام بدم

    الان که دارم فکر میکنم میبینم من بک گراند طرف و نمیبینم

    با اینکه میدونم از چه مسیر درستی رفته ولی فقط میام اون نتیجه نهایی رو میبینم و خودم و مقایسه میکنم من ریشه ها نمیبینم

    اون طرف همیشه میخواست مستقل باشه و از همون موقع که دوران مدرسه اش تموم شد برای خودش کسب درآمد میکرد هرچند کم ولی راه ثروت ساختن رو میدونست

    الان که فکر میکنم میبینم چقدر قشنگ تکاملش و طی کرده و چقدر قشنگ خودش و بهبود داده تو این سالها ولی من فقط لحظه نهایی رو دیدم

    من فعلا این موارد رو نوشتم ولی میدونم بازم موارد دیگه به ذهنم میاد و مینویسم

    خیلی دارم به این سوالات فکر میکنم و پاسخ میدم

    استاد عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  7. -
    سیدعلی اکبری گفته:
    مدت عضویت: 589 روز

    ب نام الله

    باعرض سلام ب استادعزیزو دوستان گل

    این اولین نظر من روی سایت است و نمی‌دونم چی بنویسم ولی خوشحال میشم ک نظرمو بدم هرچندمثل دوستانم نمیتونم آنقدر زیاد بنویسم

    من تا قبل این برنامه استاد ک اتفاقی باسخنان استاد آشنا شدم و پیدا کردن سایتش

    و گوش دادن ب فایل های ک خیلی چیزها برام روشن شد و فهمیدم چ چیزهای جذب میکنم و چ حسادت های میکردم ب موفقیت بقیه از آشناهام و دوستانم ولی الان ن بلکه خیلی خیلی خوشحال میشم ولی هنوزجرعت. پیدا نکردم ک ازموفقعیت هابسون بپرسم وازخدای خودم کمک میخوام ک ب من اینجرعت بده ازموفقعیتهای دوستان وآشنایانم بپرسم ممنون از زحمت های استاد خداحافظ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
  8. -
    فاطمه و رسول گفته:
    مدت عضویت: 1087 روز

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم

    و همه ی دوستای بهشتیم

    چندتا از نتایج اطرافیانم که منجر به حسادتم شده بودن

    موفقیت چاپ شدن کتاب دوستم تو شب شعر که به شدت ناراحت شدم و احساس حسادت بهم دست داد که کلی استاد منو تاییدم کردن ولی از باور کمبود و غرور در زمان دانشجویی من کتابم چاپ نشد و بی خیال شعر وشاعری شدم وقیدش رو زدم و دنبال ترانه سرایی و فروش ترانه هام هم نرفتم …

    از مهاجرت پسرعموی خودم به شدت ناراحت شدم چون رفت باهمسرش به کشور انگلیس و همش میگفتم این دختره با اون قیافه شهرستانی خوبه آدم شد و به نون و نوایی رسید ..

    تا دیروز نمیتونست تو ایران راه بره

    قربون خدا برم از انگلیس سر در آورد!!

    یا مغازه خریدن و باغ گرفتن دایی خودم

    بارها میگفتم یه بسته اینترنت نمیتونه برا گوشیش بگیره و متوسل به ما میشه حالا باغ و مغازه خرید و چه جوری تو مغازه میخواد معامله بنویسه ؟؟؟

    استخدام دوستم تو اداره دارایی کرج که

    بارها گفتم خوبه باباش جانباز شد و این تونست استخدام بشه و آدم شد واسه ما …

    خب فکر کنم کافی باشه این ذهن من قبل از عضویتم در سایت وقبل از شرکت در دوره ها بوده …

    باور محدودکننده من غالبش این بود که این آدمها اهل نماز و دین و قرآن نیستن و از شدت باور مذهبی خودم اینها را آدم حساب نمیکردم عملا بی دین میدونستم

    دومین باور محدودکننده م غرورم بود که از کسی که موفق شده اصلا سوالی نمیپرسیدم و کسر شأن میدونستم

    باور محدودکننده بعدی من کمبود بود و اون زمان میگفتم برا رسیدن به خواسته باید تلاش کنی و فرصت کمه و رقابت داشتم.

    باورمحدودکننده بعدی من همش دنبال نقاط ضعفم بود که اونارو درست کنم و اصلا نقاط قوت خودمو نمیدیدم لامصب…

    مهمترین باورمحدودکننده م هم این بود مه خدا خواسته این زندگی رو داشته باشم و تقدیر ما هم این بوده دیگه ..

    خب بریم به الان خداروشکر من همون فاطمه ام اما باشخصیت بهترو باورهای بهتر

    تمرکزم تو دوره مقدس 12قدم رشد شخصیت خودم بوده که عالی پیش رفتم

    من دیگه الگوم توزندگی حسن و تقی ونقی و اطرافیانم نبود و الگو استاد شما بودید وهستین و همش منطق میدادم که استاد تونسته نتیجه گرفته پس منم میتونم .

    اوج داستان پذیرش خدا به عنوان سیستم بود وبعد پذیرفتن خودم که باورشرک دارم

    حسادت وغرور دارم و قضاوت دارم

    رقابت دارم ، نفرت دارم …

    من عملا اعتراف کردم و نوشتم تو دفتر چکاپ فرکانسی م که این ویژگیهارا دارم

    بعد باورهام رو دونه به دونه اومدم تغییر دادم

    مثلا از زیادی اطلاعات داشتن خیلی هم نظر میدادم وبحث میکردم تا روی طرف کم کنم خب با آگاهی های دوره اومدم سکوت کردن تمرین کردم و چقدر سخت بود برام یه جاهایی گریه ام در می اومد که جواب ندم و ساکت وایسم اما تعهد دادم و پاش موندم و نتیجه ها اومد با سکوت کردن من یه عده از زندگیم قشنگ حذف شدن و آرامش وارد دنیای من شد مهربون تر شدم و خودآگاه تر به اتفاقات نگاه میکردم و میتونستم بهتر اعراض کنم یا تمرکز بیشتر به داشته هام بذارم و زیپ دهنمو ببندم

    از آگاهی دوره و قانون سلامتی یا هر اتفاقی تعریف نکنم حتی به مامان خودم ..

    فقط رسول جان و خودم ساعتها در این باره حرف میزنیم اما هرگز تا امروز به هیچکس

    دراین باره و آگاهی و سایت و اینا حرف نزدیم ..

    حتی اومدم خودمو شرطی کردم که هرجا

    ساکت باشم مدارم بالا میره

    ربط دادم به نعمت بیشتر و دریافت ثروتها

    همین هم شد

    ما تو پیاده روی بودیم تو قانون سلامتی

    و همزمان دوره 12قدم که پول فروش خونه پدری رسول جان وارد حسابش شد خونه ای در طبقه چهارم بدون اسانسور به قیمتی فروش رفت که کسی فکرشم نمیکرد…

    چون از قانون سلامتی هم حرفی نزدیم.

    هرکی پرسید گفتیم یه مدت تصمیم گرفتیم این مدلی غذا بخوریم درهمین حد ..

    بعد از سکوت کردن و رشد بهتر شخصیتم

    اومدم زیبایی ها و داشته های زندگی مو دیدیم و همین باعث شد به زیبایی بیشتر هدایت بشیم تا جایی که سفررفتیم و بارها هزینه ش حساب شد بدون اینکه یه ریال ما پرداخت کنیم ..

    عروسی رفتیم و پول دریافت کردیم وهدیه گرفتیم ..

    هدایت های بیشتری از خدا دریافت میکنیم و میپذیریم.

    همین دوروز پیش مادربزرگم که چندوقته از شهرستان اومده و یه کم ناخوش احوال بود و مامانم زنگ زد که ننه گفته میخوام ببینمش ، من اومدم تو دفترم نوشتم که به حال خوب مادربزرگم بخورم و سکوت باید کنم و امضا کردم و رفتم که تعهد سکوت دادم و جالبه زمانی که من رفتم مادربزرگم داشت بعداز ده روز غذا میخورد و خندید وگفت امروز گفتن تو میایی حالم خوب شده ها و بعداز ده دقیقه دارو خورد و خوابید ومنم اومدم خونه خودم به همین راحتی ..

    حالا چی میشه من به حال خوب آدمها میخورم حتی در زمان عیادت اونها

    چی میشه که آدمها از نتیجه های زندگی شون این روزها به من میگن

    چه تو مهاجرت چه تو روابط چه تو بارداری چه تو مالی ….

    چون عکس العمل این روزهای من تغییرکرده

    چون باورهام تغییرکرده و داره میکنه

    چون الان از شروع کسب وکار یه آدم خیلی خوشحال میشم و باورکمبودهام رو با باور فراوانی تغییردادم و تمرکزم خودآگاه میره که عه ببین این تونسته منم میتونم .

    خب الان تو طلاسازی رسول دوره ش تموم شد وما باهم رفتیم هایپر اکومال و اونجا تو طلافروشی وارد شدیم و از اون آقا پرسیدیم چه جوری این کارو زدی ؟ چه مراحلی رو‌گذروندی ؟ ایده هاتو چه جوری بدست میاری؟ این آدم به شدت توحیدی بود

    همون لحظه گفت فقط خدا بود ..

    یا وقتی از مهاجرت دخترش به اتریش حرف زد

    ما چنان با ذوق گوش میدادیم و هیجان داشتیم که نگو ..

    جوری که چندتا مشتری براش اومد و رد کرد و به صحبت هاش ادامه داد و از مسیرش گفت و تعریف کرد .

    ما تمرین آگهی تبلیغاتی خودمونم انجام دادیم دقیقا تو اون گالری طلافروشی لاکچری و خفن ..

    نگفتیم ما کجا واینجا کجا

    نگفتیم این آدم الان به ما از بالا به پایین نگاه میکنه

    نترسیدیم که هیچی نداریم چی بگیم

    حالا بماند که همین شخص شماره همراه

    رسول جان را گرفت و گفت بهترین دوست من هستی شما و بهت به عنوان یه همکار نگاه میکنم و میدونم روزی میرسه گالری خودتو تو بهترین پاساژ میزنی و …

    چی باعث شد بریم تو این گالری طلافروشی ها و بپرسیم چه مراحلی رو گذروندن

    فقط میگم باورتوحیدی و باور لیاقت

    استاد عزیزم شما تو دوره لیاقت به ما خودشناسی محض یاد دادین .

    لیاقت کاری میکنه که غرور وقضاوت و سرزنش و تحقیر ها از سر راهت کنار میره

    حالا خودت می مونی و ایمان سراسر توحیدی در درونت .

    اینکه این روزها کسی از نتایجش بگه و بنویسه حتی تو این کامنتها وارد دفترمن میشه به عنوان نشانه و من بهش افتخار میکنم و میگم اون تونست منم میتونم .

    جهان جهان فراوانی هاست و ما باورهای قدرتمندمون داره زندگی مونو خلق میکنه .

    از جایی که خودمو پذیرفتم با تموم ویژگیهام و بعد تمرکز گذاشتم رو تغییر باورهام و خسته نشدم و تغییرات کوچیک خودمو بارها نوشتم ومینویسم و درباره ش حرف میزنم

    نمیدونین چقدر نعمت دارم دریافت میکنم .

    من یه لبخند از همسایه یا آدمها دریافت میکنم مینویسم

    همین هفته پیش رفتیم مغازه برای بچه ها بستنی بگیریم و

    دقیقا موقع خروج من از مغازه یه آقایی که قصد واردشدن داشت درو نگه داشت و گفت شما بفرمایید

    من خیلی خوشحال اومدم بیرون و رسول جان گفت من میدونم ذهنت گفت اینم رزق امروز منه من تغییر کردم که یکی درو برام نگه میداره و منم خندیدم گفتم دقیقا همینو گفتم و اومدم خونه و تو دفتر نتایجم نوشتم و باکلی ذوق.

    بله قانون جواب میده به شرطی که کوچیکترینهارو ببینیم .

    این تغییرات کوچیک ،قدرت وسوخت وانگیره ای میشن برای ادامه مسیر درست توحیدی مون .

    تک تک کامنتهاتون رو میخونم و نتایج شما نشونه هست برای من و غرق حال خوب میشم که ما لایق بهترینها هستیم .

    اینکه تو دوره لیاقت تک تک بچه ها از توانایی هاشون گفتن و وارد دفتر من شدن به عنوان نشونه .

    به تک تک شماها عشق می ورزم که میدونین

    بهترین راه تمرکز وتعهد وانجام تمرین هاست .

    استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم

    بی نهایت سپاسگزارم.

    عاشقتونم

    خدا حفظ تون کنه ان شاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      علی بردبار گفته:
      مدت عضویت: 1865 روز

      سلام به زن کاکوی گلم

      به به، چه کامنتی!

      دست و پنجه ت طلا، زن کاکو! چقدر خندیدم و ذوق کردم.

      چه نکات ریزی… چه تأییدهایی بر قانون و چه فکتهای معرکه ای از زندگی واقعی.

      چه خوبه که خودسانسوری نداری و هرچی که هستی، همینه…درود بر شما.

      رسول، کاکام چطوره؟ ای ول… طلاسازی؟ خوبه، وضع شمام روبراه میشه، دیگه از تو خونه سفارش میدی به رسول! چی از این بهتر.

      چقدر از این نتایج فوق العاده شما خوشحال شدم. امیدوارم در کنار رسول جانم سال‌های سال بخندید و شادی کنید…. اینو میگن زندگی!

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        شیما محسنی گفته:
        مدت عضویت: 3568 روز

        فاطمه جانم سلام. به به به به بسیار لذت بردم از کامنتتون و کیف کردم از نتایجتتون. خیلی خیلی تبریک و قابل تحسین هست تغییر مدارتون و رشدتون که کلی حال دلتون را خوب کرده …. انشاا…. بتونم در بهترین مکان ببینمتان و بچه های گل و آقا رسول گرامی را رو هم از نزدیک ملاقات کنم که به خودم افتخار میکنم که زوجی به زیبایی شما از دوستانم هستند. به امید پروردگار که همیشه همیشه دلتون شاد باشه و تنتون سلامت باشه در کنار همدیگه.

        در پناه خود خودش باشی فاطمه بانو جان

        شیما

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          فاطمه و رسول گفته:
          مدت عضویت: 1087 روز

          سلام به شیما جان عزیزم

          سپاسگزارم از لطف ومهرت بانو.

          من و رسول جان هم

          به داشتن دوستان بهشتی ونازنین مثل خودت و

          پسرت علی جان افتخار میکنیم .

          الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      شیما محسنی گفته:
      مدت عضویت: 3568 روز

      فاطمه جانم سلام. به به به به بسیار لذت بردم از کامنتتون و کیف کردم از نتایجتتون. خیلی خیلی تبریک و قابل تحسین هست تغییر مدارتون و رشدتون که کلی حال دلتون را خوب کرده …. انشاا…. بتونم در بهترین مکان ببینمتان و بچه های گل و آقا رسول گرامی را رو هم از نزدیک ملاقات کنم که به خودم افتخار میکنم که زوجی به زیبایی شما از دوستانم هستند. به امید پروردگار که همیشه همیشه دلتون شاد باشه و تنتون سلامت باشه در کنار همدیگه. در پناه خود خودش باشی فاطمه بانو جان شیما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    رسول خانکی گفته:
    مدت عضویت: 1125 روز

    سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته و دوستان نازنینم در مسیر توحید

    من اعتراف میکنم که به اندازه ای که در طول روز حالم خوب باشد

    که به این معناست که باورهای خوبی در ذهنم باشد پس من به منبع وصل هستم و می‌توانم حرکت کنم.

    اما جالب اینجاست که من بیشتر اوقات فکر میکنم در حال خوب هستم یعنی میلیونها باور محدود کننده در ذهنم هستند که در هر لحظه رویدادها و اتفاقاتی را برایم رقم می‌زنند که ….

    بله فردی هستم که بعد 15 سال شغل کارمندی تازه به این شجاعت رسیده که راه های جدیدی را برای موفقیت امتحان کند .

    بله من در طول این 15 سال در یک شرایط امن و ایمن بودم و جالب اینجاست که در همین شغل کارمندی به تضادهایی برخوردم که باید حرکت کنم و رو به جلو باشم ولی متاسفانه یا سعی کردم شرایط را خوب نگه دارم یعنی در همین محل من به جای بیرون رفتن از نقطه امن

    آمدم و اشغالها را زدم زیر مبل و خوشبختانه با شرایط نجنگیدم واقعا هم شرایط موجود را کنترل کردم به جای

    حرکت در مدار جدید و کم کردن ترسها

    ولی الحق و الانصاف خداوند را شاکرم که من را لایق شرکت در دوره بینظیر لیاقت کرد و باعث شد بیشتر خودم را بشناسم.

    بله استاد عزیزم و دوستان همفرکانسی

    در لحظه ای هستم که حال خوشی را تجربه میکنم و این زمانی هست که کلمات و نوشته هایی را دارم به رشته تحریر در می‌آورم که بتواند بیشتر قانون اصلی جهان را برایم پررنگ تر کند

    و این به این معناست که در طول روز چقدر در حال خوب هستم و چقدر باورهای درست را در سر و مغزم می‌پرورانم و به اندازه ای که به منبع وصل هستم اتفاقات عالی و حیرت انگیز را تجربه میکنم.

    یک داستان واقعی و عبرت آموز از جوانی خوش خلق و شاد و اکتیو را برایتان بازگو میکنم که باورمان تقویت شود که به میزانی که به اصل توجه و تمرکز کردیم به همان میزان نه بلکه از فضلش دریافت کردیم که چندین برابر خواستیمان بوده و هست.

    الهی شکرت برای این خدای وهاب

    سرباز بود در یک سازمان دولتی امریه بود و بعد از چند سال به بالاترین سطح در اداره دولتی یعنی مدیر کل امور مالی منصوب شد.

    ویژگیهای شخصیتی

    بسیار خوش خلق ،مثبت اندیش .دلسوزی ندارد،بسیار بسیار کم حرف و حواسش به ورودیهایش هست ،تا آنجا که من میشناسمش باورهای توحیدی دارد و روی خدا حساب باز می‌کند.

    در یکی از روزها که چند لحظه با هم همصحبت شدیم

    من به ایشان گفتم نیروهای بسیار فعال و با اخلاق و اکتیوی دارید

    پاسخ ایشان تامل برانگیز بود

    گفت به الله که هر وقت از خدای خود خواسته ای داشتم او بهترینش را برایم فرستاد (خدا باوری و توحید)

    از پرسنل متعهد و خوش برخورد و متعهد.

    پس او در ذهنش فقط روی خدا حساب باز می‌کند

    و اینکه در شغلی که علاقه داشت تکاملش را برای یادگیری طی کرد و به این نقطه رسید.

    مورد بعدی

    یکی از اقوام نزدیک من

    او در دوران نوجوانی و جوانی راه هایی که برای به استقلال مالی رسیدن را پیمود از کلوپ بازی‌های کامپیوتری مثل استاد و بعد سوپر مارکت و بعد از آن خدمت سربازی و بعد دانشجو شد و در نیمه های درس

    تحسیل را رها کرد و یادم هست به یک شرکت وارد کننده لوازم صوتی و تصویری وارد شد و پله های ترقی را طی کرد و به دلیل عزت نفس بالا با مدیر مجموعه دوست شد و باورهای اورا گرفت و با او یکی شد

    به خانه باغ و بهترین مدل زندگی رسید و به جایی رسید که خودش برای خودش شرکت تاسیس کرد و الان وارد کننده سیستم‌های صوتی و تصویری است.

    بسیار بیخیال بود از اول و همیشه در سرش رویا داشت و رویا پرداز بود و بالاخره جهان همه کار برای او کرد .

    سومین مورد دوست خودم حمید است که من وقتی ماشین داشتم و یه خانه با برادرم شریکی خریده بودم او هیچ چیزی نداشت ولی پدر پولداری داشت که چندین و چند دهنه مغازه، خانه ، ویلا و ملکهای فراوان داشت ولی هیچ کدام را در اختیار فرزندش نگذاشت و گفت اگر عرضه داری خودت بساز .زندگی تو به خودت مربوط است و هیچ حمایت مالی از وی نکرد(کاملا بی‌رحمانه و منطبق با قوانین جهان).این رفتار پدر انگیزه ای شد برای پیشرفت او در مسیر خواسته هایش

    حمید شغل نگهبانی را امتحان کرد و بعد دوسال ،با یکی دیگر از دوستان سوپر مارکت زد و بعد 6 ماه مغازه را بستن و او روانه بازار تهران شد و شاید و حتما هدایت شد به سمت بازار و درست در پیش یک یهودی که کلا در کار وارد کردن و تولید فیلتر از انواع مختلف بود شد

    از کارگری شروع کرد و بعد مدتی که خودی نشان داد (عزت نفس بالا و تعهد و پشتکار (همان کار فیزیکی با حس و حال خوب) و باورهایی که از صاحب کار گرفته بودو سرپرست شد و بعد مدتی شنیدم در بازار برای خود فیلتر فروشی زده و دارد خودش وارد می‌کند از خارج و خودش تولید کننده شده.

    جالب اینجا بود که هر دو آیتم بالا فیلتر و لوازم صوتی تصویری

    هر دو صاحبان کارشان یهودی بودند و باورهای مالی قدرتمند و باورهای توحیدی و خودباوری داشتند

    بله مواردی که من میتوانم اشاره کنم دو مورد اصلی و کلیدی میباشد

    ا_خودباوری و باور لیاقت که اگر عده ای توانستند من هم می‌توانم

    معنی این جمله می‌شود اینکه همه ما انسانها از یک سیستم ذهنی و عصبی برخورداریم یعنی من با برخورد به تضادها و مشکلات فقط خواسته ام را باید ببینم و به صورت ارتعاشی به سمت خواسته قدم بردارم و بعد از مدتی این امر موجب شجاعت در من می‌شود و با دریافت الهامات به سمت آن خواسته حرکت میکنم در مسیر علاقه و استعدادم.

    و باور دارم که از همین جا و از همین نقطه خداوند دارد پاسخ می‌دهد و من باید به اندازه خودم ایمان فعالم را نشان دهم.

    یک الگویی که می‌توانم مثال بزنم خودم هستم که ایمانم را نشان دادم و شروع کردم، در شغل کارمندی که مبلغ مشخصی درآمد داری و همیشه باید با حساب و کتاب دخل و خرجت را بچینی

    تضادهای مالی باعث شد و با همین شرایط اولین ایمان فعالم رادر حرف زدن با عزت نفس بایکی از طلا فروشی‌های موفق در محل بود که از ایشان سوال کردم که از کجا باید شروع کرد و او گفت از همین الان شروع کن

    نکته هایی که ایشان به من گفت

    هیچ وقت عجله نکن(اشاره به قانون تکامل)

    و نکته دیگری که ایشان گفت باورهای توحیدی و اینکه اگر من اینجا هستم همه اش را خودم و خدایم با هم ساختیم.

    حتی بنده خدا برای اینکه من این شغل را شروع کنم گفت بیا به یه بنده خدا تو را معرفی کنم برو اونجا شغل را پیش ایشون یاد بگیر و همون جا این جمله را گفت

    ببخشید آقا رسول سلطان محمود خر کیه

    یعنی من توانایی کمک کردن به تو را حتی به سر سوزنی ندارم و خودش تو را هدایت میکنه.

    اگر عظمت خودمان را درک کنیم که می‌شود همان جان بخشیدن و زنده کردن و باور کردن پیرامونمان با احساس لذتی که خداوند در نهاد ما قرار داده‌است به هر آنچه بخواهیم می‌رسیم.

    در بحث ازدواجم بعد دوسالی که زور زده بودم خودم یه فرد مورد دلخواهم را پیدا کنم دیگه بیخیال شدم و فقط شرایط دلخواهم را گفتم و رها کردم و فقط با اون رویا داشتم زندگی میکردم که بعد شش ماه خداوند پلنهاش را چید و من را به فاطمه جان رسوند.

    بله دو نکته اساسی در خلق خواسته هایمان حائز اهمیت است

    1_خودباوری که همان احساس لیاقت است که من میتوانم و می‌شود.

    2_خداباوری و عزت نفس است که ارتباط مستقیم با توحید دارد

    به یک قدرت وصلیم و او هر لحظه دارد به فرکانسهایمان پاسخ می‌دهد.

    خدارا شاکرم که نسبت به قبلم خیلی خیلی باورهام تغییر کرده و الان از موفقیت آدمها خوشحال میشم و تمام سعیم این است که فقط این جمله از ذهنم عبور کند که او بر اساس قوانین محکم جهان توانسته ،خودش و خدایش را باور کرده و قدم گذاشته و تکامل طی کرده

    پس من هم می‌توانم.

    و خودم را با شرایط کنونی آن فرد مقایسه نمیکنم.

    ولی باید این نکته را توجه داشت که هر لحظه به خود بگوییم الان من به چه میاندیشم و حالم چطور است .این خود نشان می‌دهد که آیا ما در مسیرم یا نه …

    برای شما استاد عزیزم و دوستان جانم بهترینها را آرزومندم.

    حق نگهدارتون باشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      علی بردبار گفته:
      مدت عضویت: 1865 روز

      سلام به رسول جان خودم

      آقو، چه خبر؟

      چه خوب که کامنتت رو دیدم.دلوم تنگ شده بود، کاکو!

      دست و پنجه ت طلا…چه کامنت مشتی پر و پیمونی!

      آقو، تبریک! چقدر خوشحال شدم که از کارمندی زدی بیرون…دمت گرم!

      اینهمه سال ترسیدم و خود خوری کردم و آشغالا رو زدم زیر مبل تا به بازنشستگی برسم… امروز ، همین امروز فهمیدم که اسم واقعی کارگری و کارمندی، اجیری هستش!!

      چه خوب که قبل از بازنشستگی از اجیری زدی بیرون! حیف من که تا آخرش موندم…حیف اون همه سال خوب که میتونستم تمام و کمال مال خودم و خانواده م قرار بدم.

      امیدوارم هر روز بخندی و از زمین و آسمون برای تو و فاطمه بانو، خوشی و ثروت بباره.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        رسول خانکی گفته:
        مدت عضویت: 1125 روز

        سلام علی جان

        خوبی داداش،ایشالله که حالت عالی باشه،خدا را صد هزار مرتبه شکر خوبیم

        راستش بعد دوره لیاقت کلا افکار و نگرشم به زندگی عوض شده و توی یه مرحله فرکانسی خوبی قرار گرفتم خدا را شکر

        راستش چون کارم شیفتی هست

        با همون کارمندی فعلا کار جدیدم را شروع کردم و دارم جستجوگری میکنم

        خدارا شکر تجربه های خوبی کسب کردم تا انشالله به مرحله خوبی برسونم بعد شیفت کنم به سمت کار جدیدم.

        دارم تکاملم را طی میکنم.

        منم کاکو دلتنگت بودم

        سپاس از کامنتت و اینکه ایشالله در بهترین حس و حال و مدار عالی باشی و اوضاع همیشه بر وقف مرادت باشه.

        حق نگهدارت باشه.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    مهدی خالدیان گفته:
    مدت عضویت: 937 روز

    به نام الله یکتا. تنها تو را میپرستم و تنها،تنها،تنها از تو یاری می‌جویم. سلام به استاد عباسمنش و دوستان گلم 1-اگر یکی از افراد نزدیک به شما به موفقیت بزرگی برسد من چه احساسی دارم؟ من وقتی یکی از نزدیکان و دوستانم به یک موفقیت می رسند اغلب احساس خوبی دارم چون الهام بخش من خواهد بود و میگویم اگر او توانسته من هم می توانم به یک موفقیت دست پیدا کنم،ولی ته ذهنم یک احساس نگرانی و عقب ماندگی شروع به نجوا می کند و طولی نمی‌کشد که احساسم خوب می شود.آنها را الگوی خود قرار می دهم،چون من در زندگیم شکست های پی در پی را تجربه کرده‌ام و آن هم به علت طی نکردن تکامل و ترس از نرسیدن به خواسته هایم بود،چون وقتی نزدیکانم را می‌دیدم که دارند پیشرفت می‌کنند من بیشتر از نرسیدن به خواسته‌هایم می ترسیدم و میخواستم شکست های قبلیم را جبران کنم ولی دوباره تبدیل به یک شکست جدید می شد و زندگیم به صفر رسید واز لحاظ مالی تهی شدم وبدهکار.ولی تسلیم نشدم و دوباره با درس گرفتن از اشتباهات گذشته ام و به لطف الله یکتا،شوق وذوقی که به شغلم داشتم و فایلهای پر از گنجینه‌ی استاد عباس منش شروع کردم و الان در مسیر قرار گرفته ام و در آمدم در ماه به مقدار خیلی قابل توجه ای افزایش یافته است……این متن قسمت خیلی کوچکی از زندگیم بود والان زندگیم از هر جهت نورانی و راحت تر شده است.به قول استاد شروع کردن خیلی راحته ولی ماندن در مسیر اراده و تعهد میخواهد. با آرزوی خوشبختی وکامیابی برای همه‌ی دوستان. خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای: