این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
من راستش اول میخواستم جواب این سوالو بدم که بله من چندین ساله روی خودم کار میکنم دوره هارو تهیه کردم به هدفایی ک میخام اکثرا رسیدم و شخصیتمم فرق کرده و بگم که وقتی پیشرفت اطرافیانمو ببینم خوشحال میشم ولی دیدم نه اون ته ذهنم یچیزی داره اذیتم میکنه وقتی بخوام اینجور فکر کنم نشستم با خودم فک کردم دیدم کیا الان وضعشون از من بهتره دیدم وقتی دارم بهشون فکر میکنم احساس چندان خوبی ندارم میخام با خودم صادق باشم من این حسو دارم وقتی پیشرفت یکیو میبینم هنوز یه گیرایی تو ذهنم میاد و احساس حسادت بهم دست میده ولی اینو مطئنم که عوض شدم و این حسادت میشه انگیزه برای تلاش بیشتر و به خودم میگم من باید بهتر از الان باشم
سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته و دوستان نازنینم در مسیر توحید
من اعتراف میکنم که به اندازه ای که در طول روز حالم خوب باشد
که به این معناست که باورهای خوبی در ذهنم باشد پس من به منبع وصل هستم و میتوانم حرکت کنم.
اما جالب اینجاست که من بیشتر اوقات فکر میکنم در حال خوب هستم یعنی میلیونها باور محدود کننده در ذهنم هستند که در هر لحظه رویدادها و اتفاقاتی را برایم رقم میزنند که ….
بله فردی هستم که بعد 15 سال شغل کارمندی تازه به این شجاعت رسیده که راه های جدیدی را برای موفقیت امتحان کند .
بله من در طول این 15 سال در یک شرایط امن و ایمن بودم و جالب اینجاست که در همین شغل کارمندی به تضادهایی برخوردم که باید حرکت کنم و رو به جلو باشم ولی متاسفانه یا سعی کردم شرایط را خوب نگه دارم یعنی در همین محل من به جای بیرون رفتن از نقطه امن
آمدم و اشغالها را زدم زیر مبل و خوشبختانه با شرایط نجنگیدم واقعا هم شرایط موجود را کنترل کردم به جای
حرکت در مدار جدید و کم کردن ترسها
ولی الحق و الانصاف خداوند را شاکرم که من را لایق شرکت در دوره بینظیر لیاقت کرد و باعث شد بیشتر خودم را بشناسم.
بله استاد عزیزم و دوستان همفرکانسی
در لحظه ای هستم که حال خوشی را تجربه میکنم و این زمانی هست که کلمات و نوشته هایی را دارم به رشته تحریر در میآورم که بتواند بیشتر قانون اصلی جهان را برایم پررنگ تر کند
و این به این معناست که در طول روز چقدر در حال خوب هستم و چقدر باورهای درست را در سر و مغزم میپرورانم و به اندازه ای که به منبع وصل هستم اتفاقات عالی و حیرت انگیز را تجربه میکنم.
یک داستان واقعی و عبرت آموز از جوانی خوش خلق و شاد و اکتیو را برایتان بازگو میکنم که باورمان تقویت شود که به میزانی که به اصل توجه و تمرکز کردیم به همان میزان نه بلکه از فضلش دریافت کردیم که چندین برابر خواستیمان بوده و هست.
الهی شکرت برای این خدای وهاب
سرباز بود در یک سازمان دولتی امریه بود و بعد از چند سال به بالاترین سطح در اداره دولتی یعنی مدیر کل امور مالی منصوب شد.
ویژگیهای شخصیتی
بسیار خوش خلق ،مثبت اندیش .دلسوزی ندارد،بسیار بسیار کم حرف و حواسش به ورودیهایش هست ،تا آنجا که من میشناسمش باورهای توحیدی دارد و روی خدا حساب باز میکند.
در یکی از روزها که چند لحظه با هم همصحبت شدیم
من به ایشان گفتم نیروهای بسیار فعال و با اخلاق و اکتیوی دارید
پاسخ ایشان تامل برانگیز بود
گفت به الله که هر وقت از خدای خود خواسته ای داشتم او بهترینش را برایم فرستاد (خدا باوری و توحید)
از پرسنل متعهد و خوش برخورد و متعهد.
پس او در ذهنش فقط روی خدا حساب باز میکند
و اینکه در شغلی که علاقه داشت تکاملش را برای یادگیری طی کرد و به این نقطه رسید.
مورد بعدی
یکی از اقوام نزدیک من
او در دوران نوجوانی و جوانی راه هایی که برای به استقلال مالی رسیدن را پیمود از کلوپ بازیهای کامپیوتری مثل استاد و بعد سوپر مارکت و بعد از آن خدمت سربازی و بعد دانشجو شد و در نیمه های درس
تحسیل را رها کرد و یادم هست به یک شرکت وارد کننده لوازم صوتی و تصویری وارد شد و پله های ترقی را طی کرد و به دلیل عزت نفس بالا با مدیر مجموعه دوست شد و باورهای اورا گرفت و با او یکی شد
به خانه باغ و بهترین مدل زندگی رسید و به جایی رسید که خودش برای خودش شرکت تاسیس کرد و الان وارد کننده سیستمهای صوتی و تصویری است.
بسیار بیخیال بود از اول و همیشه در سرش رویا داشت و رویا پرداز بود و بالاخره جهان همه کار برای او کرد .
سومین مورد دوست خودم حمید است که من وقتی ماشین داشتم و یه خانه با برادرم شریکی خریده بودم او هیچ چیزی نداشت ولی پدر پولداری داشت که چندین و چند دهنه مغازه، خانه ، ویلا و ملکهای فراوان داشت ولی هیچ کدام را در اختیار فرزندش نگذاشت و گفت اگر عرضه داری خودت بساز .زندگی تو به خودت مربوط است و هیچ حمایت مالی از وی نکرد(کاملا بیرحمانه و منطبق با قوانین جهان).این رفتار پدر انگیزه ای شد برای پیشرفت او در مسیر خواسته هایش
حمید شغل نگهبانی را امتحان کرد و بعد دوسال ،با یکی دیگر از دوستان سوپر مارکت زد و بعد 6 ماه مغازه را بستن و او روانه بازار تهران شد و شاید و حتما هدایت شد به سمت بازار و درست در پیش یک یهودی که کلا در کار وارد کردن و تولید فیلتر از انواع مختلف بود شد
از کارگری شروع کرد و بعد مدتی که خودی نشان داد (عزت نفس بالا و تعهد و پشتکار (همان کار فیزیکی با حس و حال خوب) و باورهایی که از صاحب کار گرفته بودو سرپرست شد و بعد مدتی شنیدم در بازار برای خود فیلتر فروشی زده و دارد خودش وارد میکند از خارج و خودش تولید کننده شده.
جالب اینجا بود که هر دو آیتم بالا فیلتر و لوازم صوتی تصویری
هر دو صاحبان کارشان یهودی بودند و باورهای مالی قدرتمند و باورهای توحیدی و خودباوری داشتند
بله مواردی که من میتوانم اشاره کنم دو مورد اصلی و کلیدی میباشد
ا_خودباوری و باور لیاقت که اگر عده ای توانستند من هم میتوانم
معنی این جمله میشود اینکه همه ما انسانها از یک سیستم ذهنی و عصبی برخورداریم یعنی من با برخورد به تضادها و مشکلات فقط خواسته ام را باید ببینم و به صورت ارتعاشی به سمت خواسته قدم بردارم و بعد از مدتی این امر موجب شجاعت در من میشود و با دریافت الهامات به سمت آن خواسته حرکت میکنم در مسیر علاقه و استعدادم.
و باور دارم که از همین جا و از همین نقطه خداوند دارد پاسخ میدهد و من باید به اندازه خودم ایمان فعالم را نشان دهم.
یک الگویی که میتوانم مثال بزنم خودم هستم که ایمانم را نشان دادم و شروع کردم، در شغل کارمندی که مبلغ مشخصی درآمد داری و همیشه باید با حساب و کتاب دخل و خرجت را بچینی
تضادهای مالی باعث شد و با همین شرایط اولین ایمان فعالم رادر حرف زدن با عزت نفس بایکی از طلا فروشیهای موفق در محل بود که از ایشان سوال کردم که از کجا باید شروع کرد و او گفت از همین الان شروع کن
نکته هایی که ایشان به من گفت
هیچ وقت عجله نکن(اشاره به قانون تکامل)
و نکته دیگری که ایشان گفت باورهای توحیدی و اینکه اگر من اینجا هستم همه اش را خودم و خدایم با هم ساختیم.
حتی بنده خدا برای اینکه من این شغل را شروع کنم گفت بیا به یه بنده خدا تو را معرفی کنم برو اونجا شغل را پیش ایشون یاد بگیر و همون جا این جمله را گفت
ببخشید آقا رسول سلطان محمود خر کیه
یعنی من توانایی کمک کردن به تو را حتی به سر سوزنی ندارم و خودش تو را هدایت میکنه.
اگر عظمت خودمان را درک کنیم که میشود همان جان بخشیدن و زنده کردن و باور کردن پیرامونمان با احساس لذتی که خداوند در نهاد ما قرار دادهاست به هر آنچه بخواهیم میرسیم.
در بحث ازدواجم بعد دوسالی که زور زده بودم خودم یه فرد مورد دلخواهم را پیدا کنم دیگه بیخیال شدم و فقط شرایط دلخواهم را گفتم و رها کردم و فقط با اون رویا داشتم زندگی میکردم که بعد شش ماه خداوند پلنهاش را چید و من را به فاطمه جان رسوند.
بله دو نکته اساسی در خلق خواسته هایمان حائز اهمیت است
1_خودباوری که همان احساس لیاقت است که من میتوانم و میشود.
2_خداباوری و عزت نفس است که ارتباط مستقیم با توحید دارد
به یک قدرت وصلیم و او هر لحظه دارد به فرکانسهایمان پاسخ میدهد.
خدارا شاکرم که نسبت به قبلم خیلی خیلی باورهام تغییر کرده و الان از موفقیت آدمها خوشحال میشم و تمام سعیم این است که فقط این جمله از ذهنم عبور کند که او بر اساس قوانین محکم جهان توانسته ،خودش و خدایش را باور کرده و قدم گذاشته و تکامل طی کرده
پس من هم میتوانم.
و خودم را با شرایط کنونی آن فرد مقایسه نمیکنم.
ولی باید این نکته را توجه داشت که هر لحظه به خود بگوییم الان من به چه میاندیشم و حالم چطور است .این خود نشان میدهد که آیا ما در مسیرم یا نه …
برای شما استاد عزیزم و دوستان جانم بهترینها را آرزومندم.
من فیروزه هستم، همسر حفیظ الله کبیری با اکانت همسرم وارد سایت شدم و دوست داشتم تجربه ی خودم را به اشتراک بگذارم. سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته ی نازنینم
امیدواره در پناه الله مهربان، همیشه شاد وخوش و خرم باشید
من امروز برای اولین بار خواستم در مورد این فایل بسیار ارزشمند کامنت بگذارم. از خدای بزرگ میخام که کمکم کنه تا بتونم حق مطلب را آنگونه که باید ادا کنم.
در مورد سؤالی که مطرح کردید، اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی دربارهی موفقیت آن فرد داری؟؟
آیا خوشحال می شوی وانرژی و انگیزه میگیری؟؟
آیا موفقیت او الهام بخش شما میشود یا شما را به احساس حسادت و ناتوانی میرساند؟؟؟
شاید اگر زمان گذشته بود، منظورم خیلی سالها قبل بود، از موفقیت افراد نزدیکم کمی خوشحال می شدم ولی حسادت هم، داشتم، واز موفقیت افراد دور تر حتی گاهی اوقات ناراحت هم میشدم که چرا او توانسته است ولی من نمیتوانم، اما اکنون که حدود 4 ساله که با استاد عزیزم آشنا شدم و جسته گریخته پستهاشون را که توسط افراد دیگه توی اینستاگرام پخش میشد، می دیدم و می شنیدم وسعی کردم که تمام آن صحبتهای استاد را سرلوحه ی، زندگیم کنم، به جرأت میتونم بگم که دیدگاهم نسبت به این موضوع بسیار تغییر کرده است.
در اینجا دو مورد از پیشرفت و موفقیت دو نفر از افراد فامیلمون را به عنوان مثال مطرح میکنم، البته شاید پیش خیلی از اعضای محترم که در این سایت فعالیت دارند، این مثالها چندان ارزشی نداشته باشد، ولی برای من که دوست دارم به آنها برسم، به اندازه ی کافی مهم هستند، یک مورد اینکه دختر خواهرم و همسرش، یک ماشین شاسی بلند خریدند و من از شنیدن این موضوع بسیار خوشحال شدم و هم تلفنی وهم حضوری به آنها از صمیم قلب تبریک گفتم، چون حالا میدونستم که تحسین کردن مساوی است با اینکه، پس میشود ومن هم میتوانم به آن برسم، مورد دوم :مهاجرت خواهر زاده ی همسرم به کانادا، برای ادامه تحصیل، بود، وقتی این موضوع را شنیدم خیلی خوشحال شدم، ولی حقیقت را بخواهید ته قلبم، نه احساس حسادت، بلکه یک غبطه ی خاصی میخوردم، چون پسر من، دوسال از خواهرزاده ی همسرم کوچکتره و دانشجوی رشته ی پزشکیه، ولی دوست داشتم پسر من هم چنین شرایطی براش فراهم بشه تا او هم بتونه مهاجرت کنه و دنیا رو ببینه.
و اما از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود به خود باوری برسم؟ الهام بخش من باشه وبرای اقدام در راستای تحقق خواسته هام ایده بگیرم. چه درسهایی میتونم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟؟
با شناختی که من از این دو نفر دارم، میدانم که هر دو، آدمهای شاد و مثبت اندیشی هستند، حداقل بیشتر سعی میکنند از لحظه ی حال بهترین استفاده را ببرند و درسی که میتوانم از آنها بگیرم این بود که هر دوی آنها برای رسیدن به هدفشان تلاش میکردند، چگونه؟؟
دختر خواهرم وهمسرش هر دو پرستار هستند و برای رسیدن به این ماشین علاوه بر فروختن طلا، شیفت اضافه هم می گرفتند تا بتوانند به خواستشون برسند، در واقع بهای آن را اینگونه دادند و خواهرزاده ی همسرم روی زبانش، در کنار تحصیل، کار کرد و اقداماتی که باید انجام شد تا به این موفقیت رسید، پس من هم درسی که گرفتم این بود، باید برای رسیدن به اهدافم اول اینکه بهایش را بپردازم و دوم، از قبل ظرفم را آماده دریافت نعمتها بکنم، امیدوارم کامنتم بتونه به دیگر دوستان هم کمکی بکنه. باز هم از خدای مهربان که یاریم کرد تا این فایل ارزشمند را ببینم سپاسگزارم
همچنین از استاد عزیزم سپاسگزارم، خدا شاهده وقتی صدا یا تصویری از شما میشنوم یا میبینم از ته قلبم تحسینتون میکنم که اینقدر متعهدانه پای حرفها و تمرینات خود بودید که به این درجه و جایگاه رسیدید، مثل همیشه از خداوند رحمان میخام که کمکم کنه من هم لایق شاگردی شما باشم وروزی برسه که من هم
مثل شما موفق شوم آمین،
شما رو به دستان پر مهر و برکت ونعمت پروردگار میسپارم
استاد جان ویدئو رو همین الان نگه داشتم تا بهتون جواب بدم
صادقانه و بدون سانسور و مقاوت
قبل از آشنایی با شما به شدت به شدت حسادت میکردم به موفقیت های دیگران البته به جز خونواده ام، تا جایی که خوابم نمیبرد و تا چند روز ذهنم درگیر میشد و حرص میخوردم و البته بگم از اون طرف هم تلاش میکردم خودمم به موفقیت برسم
مثال بارزش در ارتباط با همسر برادر شوهرمه
جاری من سابقه ی تقریبا زیادی در یک کلینیک دندانپزشکی داره و مسئول فنی و کلاهمه کاره اونجا بود با حقوق تقریبا بالا حدود 50 تومن درماه
اونجا طی این سالها کارهای دندونپزشکی رو یاد گرفت چندتا دوره رفت و سر یه سری کارایی که نمیشه بگم به هرحال با مجوز شروع کرد به کار تخصصی دندان پزشکی اطفال
و مطب زد و دارمدش الان رو 400 میلیون در ماهه
و یه زندگی کاملا لاکچری داره
درحالیکه که من فقط یه کارمند بودم با حقوق کارمندی
اونقدر ازش بدم میومد و حسادت داشتم که حتی تو جمع فامیلی خونواده ی همسرم که به شدت باهم رفت و آمد دارند و هر 5شنبه خونه ی مادر شوهرم جمع میشن اینو بروز میدادم
این بنده خدا میومد حرف بزنه رومو میکردم اونور خونش کم میرفتم تا میتونستم پشت سرش جلو همسرم بد وبیراه میگفتم تا جایی که یه شب همسرم بخاطر رفتارهای بچه گانه و دور از ادب من به اون اونم توی جمع کلی خجالت کشید و بین راه باهم دعوامون شد،منو محکوم کرد به اینکه عقده ای ام،پر از کمبود و عقده ی حقارتم و من دارم رابطه ی اونو با برادرش خراب میکنم..
بعد آشنایی با استاد کم کم دستم اومد چه خبره
یبار نشستم با خودم خلوت کردم گفتم گلشیفته تو ارشد یه رشته ی پول ساز و تاپ رو داری کلی کارگاه رفتی اگه الان اینجایی خودت فقط مقصری تلاش و توکل و اعتماد به نفست کم بوده،خودت قانع شدی به حقوق بخور و نمیر کارمندی پس حالا خودتم درستش میکنی
هرکسی یه مسیر متفاوت داره برای پیشرفت و جالبه اون خانوم شد الگوی من برای ثروت سازی
به لطف خدا و دوره ی 12 قدم شرایط کاریم بهترشد اومدم کلینک منطقه و بعدش
هدایت شدم به یه دوره ی عالی که میتونم بعد کارورزی درآمد داشته باشم
من عاشق دکتری خوندن هستم دست های خداوند منو از طریق یکی از همکلاسی های دوران کارشناسی که اومده بود تهران برای مصاحبه ی دکتری و رتبه 6 شده بود با رشته ی جدیدی آشنا کرد و من میخوام خودمو برای آزمون آبان سال بعد قوی و آماده کنم
حالا دیگه خیلی آروم تر شدم اون حسادت هست ها ولی خیلی خیلی کم شده و ازش نیرو میگیرم برای حرکت به جلو
حالا قلبا از موفقیت های جاریم خوشحال میشم زیاد بهش سر میزنم باهاش رفیق شدم ازش کمک و راهنمایی میگیرم هرجا لازم باشه و با خودم به صلح رسیدم چون میدونم به زودی کلینک تخصصی دکتر گلشیفته محمدنژاد افتتاح میشه
استاد من هنوز اول راهم نجواها هست ناامیدی هست ولی هربار که میبینم جز اون درصد محدوی هستم که باهاتون آشنا شدم و پذیرفتمتون قلبم اروم میگیره و میگم همین یعنی 100 هیچ جلویی
خیلی وقتها شده بود که اتوبوسی که سوار میشم دیر حرکت کنه اما امروز و در این لحظه که دارم این فایل گوش میکنم اتوبوس خیلی زودتر حرکت کرد و نشان دهنده ی اتفاقات خوبی که در این مهاجرت واسم قرار پیش بیاد .
چند هفته پیش تو یکی از نشانه هام خدا بهم گفت که پیام بازرگانی عزت نفس انجام بده و منم گفتم چشم و تو مترو قبل از مهاجرت انجامش میدم ،امروز با حالی که هوا برفی بود و جمعه هم هست من فکر میکردم که مترو خلوت و به خاطر همین تو این زمان همه چیز واسم داره خوب پیش میره که آخرین روز در تهران یک روز برفی را تجربه کنم و تو خلوتی داخل مترو بتونم پیام بازرگانی که استاد گفتند انجام بدم و خیلی خیلی خیلی حالم خوب بود و مدام اتفاقات خوب پشت سر هم واسم پیش اومد هنگام سوار شدن به قطار مترو خیلی شلوغ بود در حدی که به زور جا واسه وایستادن بود چون تازه نماز جماعت تمام شده بود و اون خط هم شلوغ بود اما حتی یک لحظه تردید واسم پیش نیومد و با شجاعت با فیلمبرداری کردن رفتم داخل (با دوتا ساکی که به همراه دارم واسه مهاجرت که مثل استاد دارم با شجاعت حرکت میکنم و خدا داره واسم درهارا باز میکنه) پیام بازرگانیم با نام خدا شروع کردم گفتم و بعدش یک عزت نفس و اعتماد به نفسی گرفتم که احساس میکنم میتونم کوه هارا جابه جا کنم این تمرین فیلم برداری کردم و چقدر احساسم خوبه و خیلی هیجان دارم …
خیلی جالبه که مهاجرتم هم زمان شده با این فایل و استاد تاکید دارن که مهم نیست شرایط الانت چی هست و مهم نیست چه گذشته ای داشتی و از لحاظ مالی چطور بودی به محض اینکه تغییر بدی افکار را شرایط زندگیت هم تغییر میکنه که امروز کلی تغییر دیدم از اینکه خالم بهم زنگ زد و گفت به دلم افتاد بهت زنگ بزنم احوالپرسی کنم باهات از اینکه در زمان مناسب سوئیتم تحویل دادم از اینکه در زمان مناسب صاحب خونم اومد منو برد به خونشون باهم کلی صحبت های خوب کردیم و بهم کلی تغذیه داد از راننده اسنپ کلی از شیراز تعریف کرد از اینکه به موقع به قطار مترو رسیدم و پیام بازرگانیم داخل مترو گفتم با حالی که شلوغ بود اما انجامش دادم از اینکه به موقع به اتوبوس رسیدم از اینکه یه کیف خوشگل خریدم و این اتفاقات داره نشون میده که یک مهاجرت پر از شگفتی و معجزات به همراه دارم و خدا داره جلوتر کارها را واسم انجام میده .چقدر منظره ی بیرون دیدنی شده ویک جاده ی سراسر پوشیده از برف میبینم و همه جا سفید یک دست شده و مردم کنار جاده وایستادن عکس میگیرن و برف بازی میکنند الهی شکر واقعا انگار تو یک رویا دارم مهاجرت میکنم .
سوال قسمت اول :
اگر یکی از نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد شما چه احساس درباره ی موفقیت آن فرد داری؟؟؟
نزدیکترین فردی که در خاندان ما به یک موفقیتی رسید دختر داییم بود که در رشته ی پزشکی یک مقام کشوری آورد و راستش من اوایل حسودیم میشد اما سعی کردم با تبریک گفتن به خودش و خانوادش این حسادت کم رنگ کنم و توجهم بذارم روی موفقیتی که کسب کرده و بعدش گفتم که اگر اون تونسته پس منم میتونم و شروع کردم به تحسین کردنش و احساس حسادتم به شدت کم شد .
یکی از دوستان نزدیکم که از بچه های سایت هم هست چند روز پیش که باهاش تماس گرفتم متوجه شدم که رفته اصفهان و بهش خونه و امکانات رایگان تعلق گرفته و چون رو خودم دارم کار میکنم یه مقدار حس حسادت اومد اما واقعا خیلی کمتر شده و مدام تحسینش کردم از اینکه این چنین موقعیتی واسش پیش اومده و شرایط واسه منم به خوبی پیش میره و این خودش یک الگویی بود برای اینکه مهاجرتم آسان تر و باور پذیر تر بکنه چون واسه رفتن به شیراز هیچ ایده و مکانی از قبل آماده نشده و به خاطر الهامات و هدایت خداست که قدم در این مسیر گذاشتم و نشانه ها خیلی خوب داره مسیر درست تایید میکنه واقعا خیلی اتفاقات خوبی داره واسم میفته و همه چیز به خوبی واسم پیش میره الهی شکر
خدایا شکر که تو تحسین کردن رشد خوبی کردم و سعی میکنم که تا جایی که میتونم یک فرد موفق را تحسین کنم و انگیزه بگیرم که منم میتونم انجامش بدم و واسه منم باور پذیر میشه .
قطعا با این همه هم زمانی و معجزاتی که داره واسم پیش میاد و خدا داره منو شگفت زده میکنه آگاهی این فایل خیلی بهم کمک میکنه از این که کانون توجهم بهتر روی نکات مثبت بذارم و افزادی که در حوزه ی کاری من و شرایط مالی خوبی در شیراز هستند را میبینم تحسین کنم و چقدر همه چیز داره رویایی و لذت بخش و آسان پیش میره .
سپاس ای استاد عزیزم که این چنین خالصانه اطلاعات و آگاهی که کسب میکنید را به اشتراک میگذارید و در عوضش از ما میخواین که تمرینات انجام بدیم و مشارکت داشته باشیم
یه نکته ی بسیار زیبا که خیلی شگفت زدم کرد جلوی این اتوبوسی که توسط هدایت خداوند سوارش شدم جلوش نوشته شده (in god we trust ) از بینهایت طریق نشانه های خوبی داره واسم میاد الهی شکر
با حالی که از اول خیلی کامنت نمینوشتم ولی تعهد میدم و سعی میکنم که تا جایی که میتونم سمت خودم را در سایت انجام بدم چقدر دارم رشد میکنم الهی شکر
خدایا بهم کمک کن تا بهتر و بیشتر بتونم کامنت بنویسم چون واقعا نوشتن معجزه میکنه
وقتی شخصی به موفقیت می رسه با همه قلبم برای آن فرد خوشحال می شم ، حتی با صدای بلند آن رو مورد تشویق و تحسین قرار می دم و کاملا با شادی آن شادی می کنم. اما اگر بخ ام خیییییییلی دقیق و سختگیرانه خودم رو بررسی کنم از خودم دلگیر می شم که چرا انقدر که باید تمرکز ذهنی ام رو نزاشتم روی هدفم و زمان هام رو با افکار بیهوده تلف کردم و هنوز خیلی فاصله دارم تا آنجای که می خوام باشم … و البته بعد از یکی دو روز خودم رو جمع و جور می کنم و دوباره شروع می کنم به تمرکز روی اهدافم و همه سعی ام رو می کنم تا دست از ذهنیت ایده آل گرایانه ام بردارم ، به این معنا که یه کاری رو یا باید خیییلی خوب انجام بدم یا اگر نمی تونم بدون نقص انجامش بدم کلا بی خیالش بشم … در واقع سعی می کنم حتی اگر ضعیف اما انجامش بدم و در خودم این تمرین رو داشته باشم که هر روز فقط یه کم بهتر انجامش بدم و البته بارها و بارها این چرخه برام تکرار شده … و البته هر چه زمان بیشتر می گذره موفقیت افراد بیشتر به من باور رسیدن رو می ده ، که اگر آن تونسته حتما من هم می تونم.
اگر نزدیکان من به موفقیت برسن احساس نفرت میکنم از طرف بدم میاد از اینکه اون موفق شده من نتونسم یجوری انگار اون بخش نامناسب وجودم که بالا میاد من از اون بخش فراریم
یه جور حس کینه تنفر که چقدر این دنیا نامرده من رو خودم کار میکنم یکی دیگه موفق میشه
احساس عجله و بدو بدو زود باش توهم تمرین کن که از طرف بزنی جلو تو برتر باشی
حس اینکه انگار اون شخص نفر اول بودن جمع یا فامیل یا دوستان رو دستش گرفته بخاطر همین سرزنشش میکنم تو درونم و بعد کلی خودم تحقیر میکنم که فلان فلان شده تو چرا نتونستی ببین فلانی که هیچی حالیش تونست تو چقدر خنگی نفهمی گیج حقته که رشد نکنی
یه جنگی در من شکل میگیره که چرا برای اون میشه برای من نمیشه پس من ادم بدرد نخوریم پس من بی ارزشم احساس بی مصرف بودن احساس بیخودی هیچ کاره بودن میکنم
مخصوصا اگر سنش از من پایین تر باشه که اصلا دیوانه میشم کلی حالم بد میشه که ببین چقدر راحت تو سن پایین توسنته اما تو چی باید پدرت بیاد تو که دیگه نمیتونی مثل اون باشی برای تو نمیشه یا سخت میشه
برای انجام کارهام میرم کتابخانه اونجا یه سری دانش اموز پشت کنکور هستن یه روزی دیدم حالم بده نشستم ریشه یابی مردم که دلیل رو جویا شم دیدم دارم به اون بچه ها حسادت میکنم تو ذهنم کلی بهشون چرت و پرت میگم یه جنگ عجیب غریبی شکل گرفته بود جالبه اونا هم رفتارشون با من فرص میکرد انگار حس میکردم دارن بهم بی احترامی میکنن و من بیشتر حرص میخوردم بیشتر حس کینه و حسرت بود که اره اینا ببین چقدر راحت میخونن چقدر راحت خانواده هاشون حمایتشون میکنن اما تو چی بی چاره هیچ کدوم از این شرایط هارو نداشتی
تو محل کارم هستن همکارانی که جایگاه کاریشون خیلی بالاست وقتی پیششون بودم دیدم احساسم بده دلیل رفتار رو جویا شدم دیدم اوه چه خبره کلی سرزنش تو ذهنمه که احمق تو با اینهمه تلاش چرا نمیرسی به این جایگاه حالا این هیچی از اون طرف کلی بیزار شدم میخواسنم بزنم صورتشو بیارم پایین اینقدر که کینه داشتم احساس میکردم جای منو گرفته احساس میکردم من باید اونجا میبودم و ایشون حق من رو خورده باز جالبه که وقتی باهاش ارتباط میگرفتم بخاطر این گفتگوهای داغونم نزدیک من نمی اومد باهمه رفیق میشد جز من و من هی بدتر شاکی میشدم میگفتم ببین این بی لیاقت چه جایگاه مفت و مجانی کسل کرده این با اینهمه بی لیاقتی داره کیف میکنه حالا من چی هیچی باید دهنم مسواک شه حالا وقتی برسی کردم دیدم اون شخص بسیار روح لطیف و خودساخته داره بک گراندو برسی کردم دیدم که اقا تازه کمشه اون جایگاه امان از این حسادت و کینه
یه مورد دیگه که ناراحت میشم احساس میکنم جای من رو گرفته یا جا دیگه برای رشد من نیست انگار ایشون رفته طبقه دهم کل اونجارو صاحب شده
مخصوصا من کسی رو که می بینم تو رابطه ش موفقه بیشتر حسادت میکنم کلی میام مقایسه میکنم که اون چی داره که من ندارم در حین مقایسه کلی اول خودم رو سرزنش میکنم بعد طرف رو حالا باز خداروشکر جلوی این همه مقایسه رو گرفتم خیلی کمتر شده
کسی اگر تو بحث مالی موفق شه اصلا بدجور شاکی میشم تمام صدا ها و اون نجوا ها که از کودکی کوبیده شده تو سرم بالا میان اره تو بی عرضه ای ناتوانی پس کی میرسی ببین اینا رسیدن تو جا موندی دیگه کارت تمومه دیگه نمیتونی رشد و پیشرفت کنی دیگه جا برای تو نیست خدا هم دیگه تورو از یاد برده
معلوما منطق هایی میارم که به خودم ثابت بکنم که طرف دروغ میگه موفق شده اصلا مگه میشه ادم موفق باشه
یا مثلا چیزهای دیگه رو ربط میدم به موفقیتش مثلا باباش پول داده تو شرایط خوبی بوده از بچگیش یا پدر مادرش تو سن کم گذاشتنش پای کار ، خدا بهش رو کرده شانس اورده تو زمان خوبی کارشو شروع کرده ، از بچگی دنبال اون کار بود ، میدونی چقدر زجر کشیده تا به اینجا رسیده من حاضز نیستم زجر بکشم ، کلا خانوادگی موفقن ، بابا ک موفق باشه فرزندشم موفق میشه اینا طایفه ای موفقن ما که بابا داغونیم کلا
استاد این روزا از خودشناسی به جایی رسیدم دیگه ترسیدم از اینهمه حجم نواقص و ایراد ها دیگه عملا احساس ناتوانی میکنم در برابر افکار و رفتار هام و فکر میکنم این کار باعث شده من تسلیم تر شدم مخصوصا که باعث شده کمتر خودم و دیگران سرزنش قضاوت توهین تحقیر کنم
سلام به استاد عزیزم خیلی خوشحال شدم بابت قرار گرفتن فایل جدید و از این خوشحال تر هم شدم که قرار این سلسله فایل و اموزش ادامه داشته باشه
من در طی دوره احساس لیاقت یاد گرفتم که فورا باید بنویسم و جواب بدم پس توی کامنت قبلی در جواب سوال شما هر انچه در لحظه به ذهنم اومد نوشتم و کامنت گذاشتم و بقیه فایل رو گوش دادم و ادامه ی تمرینم انتهای کامنتم در اینجا میزارم
اولا که من خودم به خودت شناخت بیشتری پدا کردم و فهمیدم که چه واکنشی نشون میدم
جالب بود که وقتی داشتم قسمت های بعدی سوال جواب میدادم در مورد اون اشخاصی که جوفق بودن و من احساس خوبی داشتم تونستم قسمت های بعدی تمرین بهتر انجام بدم یعنی ار هون افراد ایده گرفته بودم درس گرفته بودم ازشون یا انگیزه داده بودن بهم اما نسبت به کسایی که احساس ضعف دهشتم نسبت بهشون یا حسرت خوردم و حسادت ورزیدم نتونستم بخ راحتی بنویسم که چه درسی دارن برام یا چه ایده ای میتونم بگیرم
زمانی که سعی کردم منطق بیارم و از دیدگاه بهتر نگاه کنم دیدم که عههه احساسم داره بهتر میشه مقاوتم داره کمتر میشه و حس کردم که انگار من هم میتوانم
خیلی به خودم هفتحار میکنم که به صورت خیلی جدی مثل دوره لیاقت با این فایل برخوردم کردم کقت گذاشتم و قدم به قدم با فایل پیش رفتم و تمرین انجام دادم
استاد من تمرینم رو انجام میدم واقعا سعی میکنم متعهدانه نسبت به این فایل برخورد کنم و امیدوارم عملکرد من برای شما انگیزه ای باشه نه 9لسات بعدی این سلسله فایل رو هم قرار بدبد
بی نهایت سپهسگزارم که این فایل رو هدیه دادین
در لابه لای تمرین کردن یه باور از خودم بیرون گشیدم که ” احساس میکنم اون باور مخرب با ریشه ی خانواده و فرهنگ رو پیدا کردم که ماشالله طرف درس خودش خوند سر کاره میخواد لزدواج کنه و یه بچه ام بیاره کامله دیگه”
در باطن این باور انگار من ناقصم من ایراد دارم و رسیدن به هر کدوم از اینا منو کامل (ارزشمند) میکنه
من خودم با این باور به طور کلامی همیشه مخالفت میکردم که بابا فلانی رو ول کنین هر وقت دوست داشت ازدواج کنه هر وقت دوست داشت هرچند تا بچه و با هر جنسیتی تصمیم میگیره ولی الان فهمیدم که منم یه مقدار باور جامعه رو گرفتم و قوی ترین هم در زمینه تحصیلی هست
که من این باور دارم که الان بدون هدفم تکلیفم مشخص نیست چیزی برای ارائه ندارم و اگر برم دانشگاه یه پله ارزشمند شدم
و اینو وقتی فهمیدم که بررسی کردم توی این تمرین گه چه نگاهی یه دانشگاه رفتن بقیه دارم؟
منطقی که برای رفعش دارم اینکه که از تمرین های دوره احساس لیاقت استفاده کنم
اینو از تمرین های نوشتاری روزانه ام قرار بدم و این فکر بارها به چالش بکشم که من چرا اینطوری فکر میکنم؟ مگه به خودی خود ارزشمند نیستم؟
و با توضیحات این جلسه متوجه شدم که اگه در هنگام مواجه شدن با موفقیت های دیگران بتونم این سوالات گفته شده در این فایل رو از خودم بپرثم و همین تمرین مجدد انجام بدم میتونم توجه ام به نکات مثبت و ایده ها و درس ها ببرم و به مرور این جزیی از شخصیت من بشه
انشا الله به مرور بتونم این تمرین عادت روزاته ام کنم
تمرین این جلسه 1 من :
[ ] یه دوسنم دانشگاه رشته روانشناسی قبول شد و پشت کنکور یه سال موند و واسه اینده اش برنامه داره : خب حس کردم اون تکلیفش مشخص شد و من نتوتستم و یکم واسه خودم ناراحت شدم و سعی کردم خودم جمع جور کنم که فکر نکنه حسادت کردم
ایده : از تجربه هایی که توی انتخاب واحد داره بعد یتونم استفاده کنم از تجربه اش با رابطه اش با استاد ها و دوستاش ، روند اداری کارهارو میتونم راحت تر و زودتر یادبگیرم ، منم میتونم یه ذهنیت موفق پبشم داشته باشم ، اون روانشناسی دوست داشت حالا به هر دلیلی و کارشم خوبه و این نشون میده که به هدفش رسیده اونم در جایگاه خودش با رسبدن به هدفش جهان رو گسترش داده اون فقط یه انتخاب کرد واسه ازاد و قبول هم شد و همون حین ثبت تام کارت دانشجویی اش گرفت( بعضی ها بعد یه ترم هنوز نکرفتن) و منم میتونم مثل اون 24 واحدی بردارم ، این دختر به من نشون داد که می شود حداکثر واحد برداشت و باز هم وقت خالی داشته باشی و تجربه های جدید داشته باشی و در نهایت پاس بشی و نمره الف و موفق هم باشی
این دختر خودش اپدیت میکنه و دنبال دلیل رفتارهاش هست و خودشناسی میکنه و توانایی اینو داره که خودش تحلیل کنه و کسی بود که با درس متوسطش از خیلی ها جلو زد و واقعا شرایط خوبی داره و اونایی که ازش بهتر بودن شاید به اون موفققت نرسیده باشن ،
[ ] یه همکلاسیم پزشکی قبول شد و الان داره مسیرش طی میکنه :تو دلم گفتم واقعا؟ احساس ضعف کردم احساس ناتوانی و گفتم خوشبحالش و یه جورایی انگار باعث شد که من بی کفایت نشون داده بشم
ایده: اگه ویژگی های شخصبتش بررسی کنم اون همشه خودش بود و هر جور که دوس داشت رفتار میکرد ، زمان درس و زمان تفریحش جدا بود ، یه جورایی خونسرد و علی بی غم بود که این قانون رو برام تایید میکنه ، حس میکردم با خودش راحته چون ساده بود و دندون جلوش شکسته بود و انگار کاملا اوکی بود من بعدها دیدم که درستش کرده
پس این نشون میده که اگه منم به قانون عمل کنم میتونم موقعیت اونو تجربه کنم میتونم پزشک بشم میتونم همکارش بشم شاید یه روزی برخورد کردیم
اون وقتی مشاورش گفته بود تست قرابت بزن واقعا میدیدم که سر کلاس هم شده میزد توانابی اینو داشت که برام جزوه بنویسه اینقدر که درک عمیقی به مباحث پیدا کرده بود
[ ] دختر خاله ام پرستاری قبول شده و اونم همچنین : موفقیتش رو کم شمردم که لیاقتش بیشتر از پرستاری بود و خودمو کمتر از اون در عین حال دیدم که اصلا پشت کنکور نموند و رفت و من من نتونستم و راستش زیاد خوشحال نشدم و ازش هم مشاوره نگرفتم فقط خودش گفت از عید خونده
ایده: گفت از عید خوندم و شده پس منم میتونم توی این مدت موفق بشم من که امکانات بیشتری دارم محیط ساکت تری دارم منم خداوند رو دارم
اون توی خانواده شلوغی زندگی میکنه و مسئولیت های دیگه هم داره و بازم تونسته برسه
[ ] خواهرم خیلی ثابت قدم بود و ازمون بدون سهمیه قبول شد: سعی میکردم به حودم یاداروی کنم که اونم تونست و خیلی لذت میبردم که بهم مشاوره بده و سعی میکردم الگو قرارش بدم
ایده : میتونم از اراده اش الگو بگیرم از ارامشی که داشت تز اینکه سرش تو زندگی خودش بود و ناامید نشد رفت تو هرکاری دست پر اومد و خدا چقدر درها براش باز کرد چقدر هواش داشت میتونم از معجزات خداوند باور سازی گنم که براش رخ داد اشکالی نداره پشت کنکور بود ولی در نهایت از همه موفق تر شد که سال اول رفتن
[ ] بکی از اشناها شرایط،مالی خوبی داره : احساس راحتی داشتم و و شگفت رده شدم و گفتم ماشالله و مسیرش به یادم اومد و تخصصش یادم اومد و تعریفشو میتونستم بکنم و حقش میدونستم
ایده : منم میتونم مثل اون متخصص بشم و جرعت به خرچ بدم و به این درامد برسم منم میتونم از این باور که صاحب قرض مولا هست استفاده کنم از رفتارش الگو لگبرم که خونسرده ارامه ، درد هاش تعریف نمیکنه و خنده روعه
[ ] دببر زبان کره ای که مهاجرت کرد به کره و دانشجوعه زبان کره ای هست و مستقله و با اون محیط و شرابط داره عشق میکنه : وجودم سراسر ذوق شد بارها و بارها اون فیلم پروازش و ورود به کره و دیدم و دوست داشتم بیشتر از تجربه اش بگه وقتی لایو گذاشت و تعریف کرد ،اصلا انگار خودم تجربه اش کردم
ابده : میتونم زبان کره ای ار کسی یاد بگیرم که خودش توی اون محیطه و درست بلده میتونم منم مثل اون مهاجرت کنم به ایرانی ها ویزا میدن جرعتش تحسین میکنم که تنهایی افتاد دنبال کاراش و مستقل رندگی جیکنه و دوست پیدا کرده
[ ] یکی دیگه دانشجو بود و نامزد کرده بود :
احساس پوچی کردم و انگار خودم هیچ موفقیتی نداشنم و نمیتونستم چیزی از خودم پیدا کنم و خوشحال نشدم و رشته اش مسخره کردم و به دروغ گفتم خودم توی رابطه ام هرچند بعدش گفتم شوخی کردم ولی از روی احساس بی ارزشی این کارو کردم
ابده: منم میتونم مثل اون توی یه شهر دیگه به دور از تعصبات فرهنگی زندگی کنم و میتونم با همچین شخصی که یا دونستن مسائل خصوصی اش کنارش مونده منم همچین فردی توی زندگیم داشته باشم ، میتونم از مسیر زندگیش الگو بگیرم اشتباهاتش تکرار نکنم تا اون نتیجه بد رو هم تچربه نکنم ببین اونم تونست به هدفش که دانشگاه تهران بود برسه پس توام میتونی به هدفت برسی
[ ] یکی از دوستان هم دانشجو بود و کار و بارش از نظرم هدفمند بود وقت داشت که بگرده و تفربح کنه : وقتی شنیدم قبول شده باور نمیکردم که اخه به نظر من اصلا درس نمیخوند بعدش سعی کردم به هنرستان بودنش یا دخترانه بودن دانشگاهش ربطش بدم
ایده: دختری بود که مهارت داشت توی کارش هدف گذاشته بود که جای 17 نمره الف چرا نمره کامل نشه؟ ایده های بزرگی واسه اینده اش داشت تابو شکنی کرده بود در یه رشته به ظاهر مردونه و موهاش طوسی کرده بود که خیلی بهش میومد منم میتونم موفق بشم و اون بیمارستان با هم بزنیم
[ ] خواهرم چشماش عمل کرد و یه شخص دیگه هم که مشکل بینایی شدید داشت عمل کرد :خیلی احساس ارامش داشنم و میگفنم منم عمل میکنم و ازش میپرسیدم الان چطوری میبینی
ایده : یه زمانی علم به این پیشرفتگی نبود و عملش نکردن ولی الان کاملا برطرف شده و اون پسره هم رفته خارج از کشور عمل کرده و برگشته پس منم میتونم برم پس علم واسه منم پیشرفت میکنه و خیلی خوشحال شدم براشون
، منم باید صبر کنم منم نباید ناامید بشم و میشود
[ ] اونیکی خواهرم خیلی تفریح میره و جاهای جذابی رفته : اول بدم میومد که چرا همش بیرونی و توام مثل من باید خونه نشین شی و بعدش کم کم این مقاومته کمتر شد
ایده: من میتونم از تجربه اش استفاده کنم مثل تجهیزاتی که باید ببرم و ادرس بگیرم ازش و میتونم بعدا خودم جاهای فوق العاده ای برم و داره اینو برام راحت تر میکنه که می شود داره این مقاومت درونیم کمتر میکنه که برم بگردم و دیگه مثل قبل به عنوان ولگرد ازش یاد نمیکنم و بیشتر به ادمی که واسه روان و تفریحش ارزش قائله نگاهش میکنم
سلام عرض میکنم خدمت استاد عباسمنش و خانم شایسته و همه دوستان عزیز
خب اگه چند سال پیش بود واقعیت این بود که میگفتم طرف گوسفنداش رو فروخته ،کلاه برداری کرده ، خدا میدونه حق چند نفر رو خورده ، و بر اساس حدیثی هم که تو ذهنم چپونده بودم که هر جا ثروتمندی به ثروت رسیده حق بچه یتیمی رو خورده ، این تاج که بر سر پادشاست اشک دیده من و خون دل شماست و مسائلی از این دست
تا وقتی که با آموزش های استاد عباسمنش آشنا شدم که فهمیدم باید تحسین کنم موفقیت افراد رو
البته بقول استاد در جلسه 4 قدم 2 میگن هر جا شما یه باوری داری این وقتی روش کار کنین کمتر میشه ولی از بین نمیره این حاصل صدها سال و نسله و میگن من همین الان هم باورای محدود کننده نسبت به کارم منظور آموزشه دارم
الان من دارم سعی میکنم که الگو بگیرم بر اساس آموزشهای استاد در قدم 4 از موفقیت افراد ولی خب اعتراف میکنم بعضی وقتها هم اون حسادته بجونم میفته البته مهارش میکنم در نطفه حد اقل سعی میکنم این کار رو انجام بدم
حالا یادم از یک موضوع اومد که چند روز پیش اتفاق افتاد
رفته بودم پیش یک بنده خدایی که شیشه ماشین رو عوض کنم بعد صحبت ماشین شد گفت من همیشه درگیرم یه ماشینم اتوماته یکی دنده ای دستی
میام با این میشینم قاطی میکنم و از این حرفها
بعد چون من گذشته این بابا رو میدونستم که نقاش ساختمون بود با یه موتور قراضه و یه قلم مو دور میزد و سر کار میرفت و زندگیش هم بسیار سطح پایین (داداش دوستمه) و الان بجایی رسیده که ماشین اتومات صفرش حدود 1و 500 قیمتشه
مغازه خریده
خونه خریده خیلی شیک
یک ماشین دیگه برا تو شهرش داره و …
در حالی که داشت کار شیشه ماشین رو انجام میداد گفتم چجوری شد تو از اون ته اومدی به اینجا رسیدی
اولش خندید گفتم میدونم کس دیگه ای این سوال رو ازت نپرسیده نه؟گفت نه واقعا
بعد گفت میدونی فرق من با بقیه چیه؟
من فقط از خدا میخام بقیه از این و اون امام و امامزاده و فلان من اعتقاد چندانی به این مدل دین ندارم البته بیشتر مذهب منظورش بود و باورهای مذهبی و اعمال مرتبط با اون
بعد گفت اول یه دوستی که تو کار املاکه بهم گفت باید خونه دارت کنم یه خونه نیمساز برام خرید چکها رو خودش داد بعد یه اوستا بنا اومد گفت من برات کار میکنم مثلا 3 ماه دیگه پول بده مصالح ساختمانی گفت برو مثلا 6 ماه دیگه اون یکی دیگه گفت من میخام خونه مو نقاشی کنم بیا بجای پولم و …
شدم خونه دار
بعد مغازه هم همین مدلی و ماشین هم همینطور تا رسیده بود به اینجا
خب من اونجا از این دوستمون خیلی انگیزه گرفتم گفتم ببین طرف از زیر صفر اومده رسیده اینجا
خب منم میتونم و یه نمونه کیس استادی شد برا من
میگم من سعی میکنم از این دید به قضیه نگاه کنم
در برخی موارد هم میگم اصلا ارزششو نداره طرف روز و شب نداره هیچ وقتی برا خانوادش نداره یه مسافرت عین آدم نمیره اگه هم میره سفر کاریه یه وعده سر سفره با زن بچش نیست یا هر وقت میبینیش میگه شنبه 300 میلیون چک داره و ال و بل میگم اصلا نمیخواهم جای این باشم .
این مطلب رو در جواب سوال نوشتم
اما در جواب تمرین یکیش همین مورد که توی پاسخ آوردم
یک مورد آقای عطار روشن که من کل فایل ایشون در نتایج دوستان رو اومدم بصورت یک دوره در آوردم گوش میدم بارها
تا باور کنم که ببین این از همین راه رفته نتیجه گرفته منم میتونم
میگم چون اطرافیان من شاید بخاطر مداری که توش هستم میبینم چقدر سختی میکشن البته شایدم برا اونا سخت نیست ولی حد اقل از دید من اینطوریه
در مورد آقای عطار روشن من درسی که گرفتم تعهد و باور 100 در 100 و ادامه دادن و شل نکردن و ناامید نشدنه چون زمان میبره نتایج بیاد
فایلهای گفتگوی کلاب هوس در الگو سازی باورهای قبلی ما رو منهدم میکنه
نتایج دوستان هم همینطور
خانم ازاده طیبی من بارها گوش دادم فایل مصاحبه با استادشون رو
خانم شهریاری من دارم دنبالشون میکنم که چطوری دارن نتیجه میگیرن
آقای رضا صوفی همینطور
در بحث روابط خانم لیلا و آقا فریدون
خانم غزل عطایی در بحث روابط و توحید
و خیلی دوستان دیگه ای که الان حضور ذهن ندارم دارند به شدت ادامه میدن مسیر رو
و خیلی ها هم بریدند و در لبه پرتگاه دستشون رو از تو دست خدا ول کردن
اولا که خیلی خیلی خوشحال شدم و هر تجربه و فکری که به ذهنم میرسید بهشون گفتم
چندتا مثال میزنم، شاید بکار شما هم بیاد
سبحان ،
کارمند دوسال قبل خودم، که تقریبا تمامی کار فروش تلفنی رو خودم بهش آموختم
و الان یه شرکت ثبت کرده و مراحل فعال کردن شرکت داره انجام میده و با هم قرار گذاشتیم هرروز ساعت 6 صبح بیکدیگر صبح بخیر بگیم و یه چند تا جمله قشنگ با هم ردو بدل کنیم
حسین،،، پسری که 15 سال قبل بعد از پایان دانشگاه، اومد کنار دست من نشست و کار فروش تلفنی، آهن و آموخت و مدتها مدیر فروش شرکت خانوادگی خودشون بود و با قدرت 2 سال قبل تصمیم به ایجاد یک شرکت جدید کرد و ما همه حمایتش کردیم
و تمامی کارهاش رسمی و قانونی انجام میشه و الان 4 تا کارمند فعال و عالی داره و با قدرت
در حاله پیشرفته و من همیشه از همصحبتی و مشورت با هاش لذت میبرم و با همه وجودم
هر کاری بتونم براش انجام میدم تا موفقیتهای بیشتری کسب کنه
روز 12 بهمن مراسم افتتاح اولین کارخانه
آهن زنگ نزن ایران در بندر عباس بود، که متعلق به یکی از شرکتها و افرادیست که من همیشه بعنوان افراد، محترم، متشخص و تحصیلکرده حوزه فولاد ازشون نام بردم
و با همه وجودم دلم خواست در این پروژه بزرگ و خاص مشارکت کنم
و چون ارتباط مستقیم نداشتم از یکی از دوستانم در خواست کردم یه جلسه بزارن
تا حضوری بهشون تبریک بگم و آمادگی خودمو بابت فعالیت در سازمانهای فعال و هدفمند این عزیزان اعلام کنم
و همزمانی فایل شما با این افکار و اعمال من
چنان شوق و ذوقی در وجودم ایجاد کرد
که تصمیم گرفتم با قربون صدقه شدن، دیدگاهم و آغاز کنم
شکر گذار خداوندم که در طول زندگیم شاهد پیشرفتها و موفقیتهای دوستان و همکاران و…. هستم
آخ،. یه چیز مهم
من فقط به فقط وقتی حسادت میکنم که میبینم یه شخصی چند زبان صحبت میکنه
دلم میخواد تیکه تیکه بکنمش، از داشتن اینهمه توانایی
مثل سمیرا، دوست خودم که مدرس زبان انگلیسی، آلمانی هم آموخت تا بتونه مهاجرت کنه،،
با سلام
من راستش اول میخواستم جواب این سوالو بدم که بله من چندین ساله روی خودم کار میکنم دوره هارو تهیه کردم به هدفایی ک میخام اکثرا رسیدم و شخصیتمم فرق کرده و بگم که وقتی پیشرفت اطرافیانمو ببینم خوشحال میشم ولی دیدم نه اون ته ذهنم یچیزی داره اذیتم میکنه وقتی بخوام اینجور فکر کنم نشستم با خودم فک کردم دیدم کیا الان وضعشون از من بهتره دیدم وقتی دارم بهشون فکر میکنم احساس چندان خوبی ندارم میخام با خودم صادق باشم من این حسو دارم وقتی پیشرفت یکیو میبینم هنوز یه گیرایی تو ذهنم میاد و احساس حسادت بهم دست میده ولی اینو مطئنم که عوض شدم و این حسادت میشه انگیزه برای تلاش بیشتر و به خودم میگم من باید بهتر از الان باشم
سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته و دوستان نازنینم در مسیر توحید
من اعتراف میکنم که به اندازه ای که در طول روز حالم خوب باشد
که به این معناست که باورهای خوبی در ذهنم باشد پس من به منبع وصل هستم و میتوانم حرکت کنم.
اما جالب اینجاست که من بیشتر اوقات فکر میکنم در حال خوب هستم یعنی میلیونها باور محدود کننده در ذهنم هستند که در هر لحظه رویدادها و اتفاقاتی را برایم رقم میزنند که ….
بله فردی هستم که بعد 15 سال شغل کارمندی تازه به این شجاعت رسیده که راه های جدیدی را برای موفقیت امتحان کند .
بله من در طول این 15 سال در یک شرایط امن و ایمن بودم و جالب اینجاست که در همین شغل کارمندی به تضادهایی برخوردم که باید حرکت کنم و رو به جلو باشم ولی متاسفانه یا سعی کردم شرایط را خوب نگه دارم یعنی در همین محل من به جای بیرون رفتن از نقطه امن
آمدم و اشغالها را زدم زیر مبل و خوشبختانه با شرایط نجنگیدم واقعا هم شرایط موجود را کنترل کردم به جای
حرکت در مدار جدید و کم کردن ترسها
ولی الحق و الانصاف خداوند را شاکرم که من را لایق شرکت در دوره بینظیر لیاقت کرد و باعث شد بیشتر خودم را بشناسم.
بله استاد عزیزم و دوستان همفرکانسی
در لحظه ای هستم که حال خوشی را تجربه میکنم و این زمانی هست که کلمات و نوشته هایی را دارم به رشته تحریر در میآورم که بتواند بیشتر قانون اصلی جهان را برایم پررنگ تر کند
و این به این معناست که در طول روز چقدر در حال خوب هستم و چقدر باورهای درست را در سر و مغزم میپرورانم و به اندازه ای که به منبع وصل هستم اتفاقات عالی و حیرت انگیز را تجربه میکنم.
یک داستان واقعی و عبرت آموز از جوانی خوش خلق و شاد و اکتیو را برایتان بازگو میکنم که باورمان تقویت شود که به میزانی که به اصل توجه و تمرکز کردیم به همان میزان نه بلکه از فضلش دریافت کردیم که چندین برابر خواستیمان بوده و هست.
الهی شکرت برای این خدای وهاب
سرباز بود در یک سازمان دولتی امریه بود و بعد از چند سال به بالاترین سطح در اداره دولتی یعنی مدیر کل امور مالی منصوب شد.
ویژگیهای شخصیتی
بسیار خوش خلق ،مثبت اندیش .دلسوزی ندارد،بسیار بسیار کم حرف و حواسش به ورودیهایش هست ،تا آنجا که من میشناسمش باورهای توحیدی دارد و روی خدا حساب باز میکند.
در یکی از روزها که چند لحظه با هم همصحبت شدیم
من به ایشان گفتم نیروهای بسیار فعال و با اخلاق و اکتیوی دارید
پاسخ ایشان تامل برانگیز بود
گفت به الله که هر وقت از خدای خود خواسته ای داشتم او بهترینش را برایم فرستاد (خدا باوری و توحید)
از پرسنل متعهد و خوش برخورد و متعهد.
پس او در ذهنش فقط روی خدا حساب باز میکند
و اینکه در شغلی که علاقه داشت تکاملش را برای یادگیری طی کرد و به این نقطه رسید.
مورد بعدی
یکی از اقوام نزدیک من
او در دوران نوجوانی و جوانی راه هایی که برای به استقلال مالی رسیدن را پیمود از کلوپ بازیهای کامپیوتری مثل استاد و بعد سوپر مارکت و بعد از آن خدمت سربازی و بعد دانشجو شد و در نیمه های درس
تحسیل را رها کرد و یادم هست به یک شرکت وارد کننده لوازم صوتی و تصویری وارد شد و پله های ترقی را طی کرد و به دلیل عزت نفس بالا با مدیر مجموعه دوست شد و باورهای اورا گرفت و با او یکی شد
به خانه باغ و بهترین مدل زندگی رسید و به جایی رسید که خودش برای خودش شرکت تاسیس کرد و الان وارد کننده سیستمهای صوتی و تصویری است.
بسیار بیخیال بود از اول و همیشه در سرش رویا داشت و رویا پرداز بود و بالاخره جهان همه کار برای او کرد .
سومین مورد دوست خودم حمید است که من وقتی ماشین داشتم و یه خانه با برادرم شریکی خریده بودم او هیچ چیزی نداشت ولی پدر پولداری داشت که چندین و چند دهنه مغازه، خانه ، ویلا و ملکهای فراوان داشت ولی هیچ کدام را در اختیار فرزندش نگذاشت و گفت اگر عرضه داری خودت بساز .زندگی تو به خودت مربوط است و هیچ حمایت مالی از وی نکرد(کاملا بیرحمانه و منطبق با قوانین جهان).این رفتار پدر انگیزه ای شد برای پیشرفت او در مسیر خواسته هایش
حمید شغل نگهبانی را امتحان کرد و بعد دوسال ،با یکی دیگر از دوستان سوپر مارکت زد و بعد 6 ماه مغازه را بستن و او روانه بازار تهران شد و شاید و حتما هدایت شد به سمت بازار و درست در پیش یک یهودی که کلا در کار وارد کردن و تولید فیلتر از انواع مختلف بود شد
از کارگری شروع کرد و بعد مدتی که خودی نشان داد (عزت نفس بالا و تعهد و پشتکار (همان کار فیزیکی با حس و حال خوب) و باورهایی که از صاحب کار گرفته بودو سرپرست شد و بعد مدتی شنیدم در بازار برای خود فیلتر فروشی زده و دارد خودش وارد میکند از خارج و خودش تولید کننده شده.
جالب اینجا بود که هر دو آیتم بالا فیلتر و لوازم صوتی تصویری
هر دو صاحبان کارشان یهودی بودند و باورهای مالی قدرتمند و باورهای توحیدی و خودباوری داشتند
بله مواردی که من میتوانم اشاره کنم دو مورد اصلی و کلیدی میباشد
ا_خودباوری و باور لیاقت که اگر عده ای توانستند من هم میتوانم
معنی این جمله میشود اینکه همه ما انسانها از یک سیستم ذهنی و عصبی برخورداریم یعنی من با برخورد به تضادها و مشکلات فقط خواسته ام را باید ببینم و به صورت ارتعاشی به سمت خواسته قدم بردارم و بعد از مدتی این امر موجب شجاعت در من میشود و با دریافت الهامات به سمت آن خواسته حرکت میکنم در مسیر علاقه و استعدادم.
و باور دارم که از همین جا و از همین نقطه خداوند دارد پاسخ میدهد و من باید به اندازه خودم ایمان فعالم را نشان دهم.
یک الگویی که میتوانم مثال بزنم خودم هستم که ایمانم را نشان دادم و شروع کردم، در شغل کارمندی که مبلغ مشخصی درآمد داری و همیشه باید با حساب و کتاب دخل و خرجت را بچینی
تضادهای مالی باعث شد و با همین شرایط اولین ایمان فعالم رادر حرف زدن با عزت نفس بایکی از طلا فروشیهای موفق در محل بود که از ایشان سوال کردم که از کجا باید شروع کرد و او گفت از همین الان شروع کن
نکته هایی که ایشان به من گفت
هیچ وقت عجله نکن(اشاره به قانون تکامل)
و نکته دیگری که ایشان گفت باورهای توحیدی و اینکه اگر من اینجا هستم همه اش را خودم و خدایم با هم ساختیم.
حتی بنده خدا برای اینکه من این شغل را شروع کنم گفت بیا به یه بنده خدا تو را معرفی کنم برو اونجا شغل را پیش ایشون یاد بگیر و همون جا این جمله را گفت
ببخشید آقا رسول سلطان محمود خر کیه
یعنی من توانایی کمک کردن به تو را حتی به سر سوزنی ندارم و خودش تو را هدایت میکنه.
اگر عظمت خودمان را درک کنیم که میشود همان جان بخشیدن و زنده کردن و باور کردن پیرامونمان با احساس لذتی که خداوند در نهاد ما قرار دادهاست به هر آنچه بخواهیم میرسیم.
در بحث ازدواجم بعد دوسالی که زور زده بودم خودم یه فرد مورد دلخواهم را پیدا کنم دیگه بیخیال شدم و فقط شرایط دلخواهم را گفتم و رها کردم و فقط با اون رویا داشتم زندگی میکردم که بعد شش ماه خداوند پلنهاش را چید و من را به فاطمه جان رسوند.
بله دو نکته اساسی در خلق خواسته هایمان حائز اهمیت است
1_خودباوری که همان احساس لیاقت است که من میتوانم و میشود.
2_خداباوری و عزت نفس است که ارتباط مستقیم با توحید دارد
به یک قدرت وصلیم و او هر لحظه دارد به فرکانسهایمان پاسخ میدهد.
خدارا شاکرم که نسبت به قبلم خیلی خیلی باورهام تغییر کرده و الان از موفقیت آدمها خوشحال میشم و تمام سعیم این است که فقط این جمله از ذهنم عبور کند که او بر اساس قوانین محکم جهان توانسته ،خودش و خدایش را باور کرده و قدم گذاشته و تکامل طی کرده
پس من هم میتوانم.
و خودم را با شرایط کنونی آن فرد مقایسه نمیکنم.
ولی باید این نکته را توجه داشت که هر لحظه به خود بگوییم الان من به چه میاندیشم و حالم چطور است .این خود نشان میدهد که آیا ما در مسیرم یا نه …
برای شما استاد عزیزم و دوستان جانم بهترینها را آرزومندم.
حق نگهدارتون باشه.
سلام به رسول جان خودم
آقو، چه خبر؟
چه خوب که کامنتت رو دیدم.دلوم تنگ شده بود، کاکو!
دست و پنجه ت طلا…چه کامنت مشتی پر و پیمونی!
آقو، تبریک! چقدر خوشحال شدم که از کارمندی زدی بیرون…دمت گرم!
اینهمه سال ترسیدم و خود خوری کردم و آشغالا رو زدم زیر مبل تا به بازنشستگی برسم… امروز ، همین امروز فهمیدم که اسم واقعی کارگری و کارمندی، اجیری هستش!!
چه خوب که قبل از بازنشستگی از اجیری زدی بیرون! حیف من که تا آخرش موندم…حیف اون همه سال خوب که میتونستم تمام و کمال مال خودم و خانواده م قرار بدم.
امیدوارم هر روز بخندی و از زمین و آسمون برای تو و فاطمه بانو، خوشی و ثروت بباره.
سلام علی جان
خوبی داداش،ایشالله که حالت عالی باشه،خدا را صد هزار مرتبه شکر خوبیم
راستش بعد دوره لیاقت کلا افکار و نگرشم به زندگی عوض شده و توی یه مرحله فرکانسی خوبی قرار گرفتم خدا را شکر
راستش چون کارم شیفتی هست
با همون کارمندی فعلا کار جدیدم را شروع کردم و دارم جستجوگری میکنم
خدارا شکر تجربه های خوبی کسب کردم تا انشالله به مرحله خوبی برسونم بعد شیفت کنم به سمت کار جدیدم.
دارم تکاملم را طی میکنم.
منم کاکو دلتنگت بودم
سپاس از کامنتت و اینکه ایشالله در بهترین حس و حال و مدار عالی باشی و اوضاع همیشه بر وقف مرادت باشه.
حق نگهدارت باشه.
من فیروزه هستم، همسر حفیظ الله کبیری با اکانت همسرم وارد سایت شدم و دوست داشتم تجربه ی خودم را به اشتراک بگذارم. سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته ی نازنینم
امیدواره در پناه الله مهربان، همیشه شاد وخوش و خرم باشید
من امروز برای اولین بار خواستم در مورد این فایل بسیار ارزشمند کامنت بگذارم. از خدای بزرگ میخام که کمکم کنه تا بتونم حق مطلب را آنگونه که باید ادا کنم.
در مورد سؤالی که مطرح کردید، اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی دربارهی موفقیت آن فرد داری؟؟
آیا خوشحال می شوی وانرژی و انگیزه میگیری؟؟
آیا موفقیت او الهام بخش شما میشود یا شما را به احساس حسادت و ناتوانی میرساند؟؟؟
شاید اگر زمان گذشته بود، منظورم خیلی سالها قبل بود، از موفقیت افراد نزدیکم کمی خوشحال می شدم ولی حسادت هم، داشتم، واز موفقیت افراد دور تر حتی گاهی اوقات ناراحت هم میشدم که چرا او توانسته است ولی من نمیتوانم، اما اکنون که حدود 4 ساله که با استاد عزیزم آشنا شدم و جسته گریخته پستهاشون را که توسط افراد دیگه توی اینستاگرام پخش میشد، می دیدم و می شنیدم وسعی کردم که تمام آن صحبتهای استاد را سرلوحه ی، زندگیم کنم، به جرأت میتونم بگم که دیدگاهم نسبت به این موضوع بسیار تغییر کرده است.
در اینجا دو مورد از پیشرفت و موفقیت دو نفر از افراد فامیلمون را به عنوان مثال مطرح میکنم، البته شاید پیش خیلی از اعضای محترم که در این سایت فعالیت دارند، این مثالها چندان ارزشی نداشته باشد، ولی برای من که دوست دارم به آنها برسم، به اندازه ی کافی مهم هستند، یک مورد اینکه دختر خواهرم و همسرش، یک ماشین شاسی بلند خریدند و من از شنیدن این موضوع بسیار خوشحال شدم و هم تلفنی وهم حضوری به آنها از صمیم قلب تبریک گفتم، چون حالا میدونستم که تحسین کردن مساوی است با اینکه، پس میشود ومن هم میتوانم به آن برسم، مورد دوم :مهاجرت خواهر زاده ی همسرم به کانادا، برای ادامه تحصیل، بود، وقتی این موضوع را شنیدم خیلی خوشحال شدم، ولی حقیقت را بخواهید ته قلبم، نه احساس حسادت، بلکه یک غبطه ی خاصی میخوردم، چون پسر من، دوسال از خواهرزاده ی همسرم کوچکتره و دانشجوی رشته ی پزشکیه، ولی دوست داشتم پسر من هم چنین شرایطی براش فراهم بشه تا او هم بتونه مهاجرت کنه و دنیا رو ببینه.
و اما از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود به خود باوری برسم؟ الهام بخش من باشه وبرای اقدام در راستای تحقق خواسته هام ایده بگیرم. چه درسهایی میتونم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟؟
با شناختی که من از این دو نفر دارم، میدانم که هر دو، آدمهای شاد و مثبت اندیشی هستند، حداقل بیشتر سعی میکنند از لحظه ی حال بهترین استفاده را ببرند و درسی که میتوانم از آنها بگیرم این بود که هر دوی آنها برای رسیدن به هدفشان تلاش میکردند، چگونه؟؟
دختر خواهرم وهمسرش هر دو پرستار هستند و برای رسیدن به این ماشین علاوه بر فروختن طلا، شیفت اضافه هم می گرفتند تا بتوانند به خواستشون برسند، در واقع بهای آن را اینگونه دادند و خواهرزاده ی همسرم روی زبانش، در کنار تحصیل، کار کرد و اقداماتی که باید انجام شد تا به این موفقیت رسید، پس من هم درسی که گرفتم این بود، باید برای رسیدن به اهدافم اول اینکه بهایش را بپردازم و دوم، از قبل ظرفم را آماده دریافت نعمتها بکنم، امیدوارم کامنتم بتونه به دیگر دوستان هم کمکی بکنه. باز هم از خدای مهربان که یاریم کرد تا این فایل ارزشمند را ببینم سپاسگزارم
همچنین از استاد عزیزم سپاسگزارم، خدا شاهده وقتی صدا یا تصویری از شما میشنوم یا میبینم از ته قلبم تحسینتون میکنم که اینقدر متعهدانه پای حرفها و تمرینات خود بودید که به این درجه و جایگاه رسیدید، مثل همیشه از خداوند رحمان میخام که کمکم کنه من هم لایق شاگردی شما باشم وروزی برسه که من هم
مثل شما موفق شوم آمین،
شما رو به دستان پر مهر و برکت ونعمت پروردگار میسپارم
به نام او که از رگ گردن بمن نزدیک تر است
استاد جان ویدئو رو همین الان نگه داشتم تا بهتون جواب بدم
صادقانه و بدون سانسور و مقاوت
قبل از آشنایی با شما به شدت به شدت حسادت میکردم به موفقیت های دیگران البته به جز خونواده ام، تا جایی که خوابم نمیبرد و تا چند روز ذهنم درگیر میشد و حرص میخوردم و البته بگم از اون طرف هم تلاش میکردم خودمم به موفقیت برسم
مثال بارزش در ارتباط با همسر برادر شوهرمه
جاری من سابقه ی تقریبا زیادی در یک کلینیک دندانپزشکی داره و مسئول فنی و کلاهمه کاره اونجا بود با حقوق تقریبا بالا حدود 50 تومن درماه
اونجا طی این سالها کارهای دندونپزشکی رو یاد گرفت چندتا دوره رفت و سر یه سری کارایی که نمیشه بگم به هرحال با مجوز شروع کرد به کار تخصصی دندان پزشکی اطفال
و مطب زد و دارمدش الان رو 400 میلیون در ماهه
و یه زندگی کاملا لاکچری داره
درحالیکه که من فقط یه کارمند بودم با حقوق کارمندی
اونقدر ازش بدم میومد و حسادت داشتم که حتی تو جمع فامیلی خونواده ی همسرم که به شدت باهم رفت و آمد دارند و هر 5شنبه خونه ی مادر شوهرم جمع میشن اینو بروز میدادم
وای خدایا وقتی فکر میکنم به اون روزها میبینم چقدر تباه بودم
این بنده خدا میومد حرف بزنه رومو میکردم اونور خونش کم میرفتم تا میتونستم پشت سرش جلو همسرم بد وبیراه میگفتم تا جایی که یه شب همسرم بخاطر رفتارهای بچه گانه و دور از ادب من به اون اونم توی جمع کلی خجالت کشید و بین راه باهم دعوامون شد،منو محکوم کرد به اینکه عقده ای ام،پر از کمبود و عقده ی حقارتم و من دارم رابطه ی اونو با برادرش خراب میکنم..
بعد آشنایی با استاد کم کم دستم اومد چه خبره
یبار نشستم با خودم خلوت کردم گفتم گلشیفته تو ارشد یه رشته ی پول ساز و تاپ رو داری کلی کارگاه رفتی اگه الان اینجایی خودت فقط مقصری تلاش و توکل و اعتماد به نفست کم بوده،خودت قانع شدی به حقوق بخور و نمیر کارمندی پس حالا خودتم درستش میکنی
هرکسی یه مسیر متفاوت داره برای پیشرفت و جالبه اون خانوم شد الگوی من برای ثروت سازی
به لطف خدا و دوره ی 12 قدم شرایط کاریم بهترشد اومدم کلینک منطقه و بعدش
هدایت شدم به یه دوره ی عالی که میتونم بعد کارورزی درآمد داشته باشم
من عاشق دکتری خوندن هستم دست های خداوند منو از طریق یکی از همکلاسی های دوران کارشناسی که اومده بود تهران برای مصاحبه ی دکتری و رتبه 6 شده بود با رشته ی جدیدی آشنا کرد و من میخوام خودمو برای آزمون آبان سال بعد قوی و آماده کنم
حالا دیگه خیلی آروم تر شدم اون حسادت هست ها ولی خیلی خیلی کم شده و ازش نیرو میگیرم برای حرکت به جلو
حالا قلبا از موفقیت های جاریم خوشحال میشم زیاد بهش سر میزنم باهاش رفیق شدم ازش کمک و راهنمایی میگیرم هرجا لازم باشه و با خودم به صلح رسیدم چون میدونم به زودی کلینک تخصصی دکتر گلشیفته محمدنژاد افتتاح میشه
استاد من هنوز اول راهم نجواها هست ناامیدی هست ولی هربار که میبینم جز اون درصد محدوی هستم که باهاتون آشنا شدم و پذیرفتمتون قلبم اروم میگیره و میگم همین یعنی 100 هیچ جلویی
خدایا شکرت
به نام خدای مهربان
خیلی وقتها شده بود که اتوبوسی که سوار میشم دیر حرکت کنه اما امروز و در این لحظه که دارم این فایل گوش میکنم اتوبوس خیلی زودتر حرکت کرد و نشان دهنده ی اتفاقات خوبی که در این مهاجرت واسم قرار پیش بیاد .
چند هفته پیش تو یکی از نشانه هام خدا بهم گفت که پیام بازرگانی عزت نفس انجام بده و منم گفتم چشم و تو مترو قبل از مهاجرت انجامش میدم ،امروز با حالی که هوا برفی بود و جمعه هم هست من فکر میکردم که مترو خلوت و به خاطر همین تو این زمان همه چیز واسم داره خوب پیش میره که آخرین روز در تهران یک روز برفی را تجربه کنم و تو خلوتی داخل مترو بتونم پیام بازرگانی که استاد گفتند انجام بدم و خیلی خیلی خیلی حالم خوب بود و مدام اتفاقات خوب پشت سر هم واسم پیش اومد هنگام سوار شدن به قطار مترو خیلی شلوغ بود در حدی که به زور جا واسه وایستادن بود چون تازه نماز جماعت تمام شده بود و اون خط هم شلوغ بود اما حتی یک لحظه تردید واسم پیش نیومد و با شجاعت با فیلمبرداری کردن رفتم داخل (با دوتا ساکی که به همراه دارم واسه مهاجرت که مثل استاد دارم با شجاعت حرکت میکنم و خدا داره واسم درهارا باز میکنه) پیام بازرگانیم با نام خدا شروع کردم گفتم و بعدش یک عزت نفس و اعتماد به نفسی گرفتم که احساس میکنم میتونم کوه هارا جابه جا کنم این تمرین فیلم برداری کردم و چقدر احساسم خوبه و خیلی هیجان دارم …
خیلی جالبه که مهاجرتم هم زمان شده با این فایل و استاد تاکید دارن که مهم نیست شرایط الانت چی هست و مهم نیست چه گذشته ای داشتی و از لحاظ مالی چطور بودی به محض اینکه تغییر بدی افکار را شرایط زندگیت هم تغییر میکنه که امروز کلی تغییر دیدم از اینکه خالم بهم زنگ زد و گفت به دلم افتاد بهت زنگ بزنم احوالپرسی کنم باهات از اینکه در زمان مناسب سوئیتم تحویل دادم از اینکه در زمان مناسب صاحب خونم اومد منو برد به خونشون باهم کلی صحبت های خوب کردیم و بهم کلی تغذیه داد از راننده اسنپ کلی از شیراز تعریف کرد از اینکه به موقع به قطار مترو رسیدم و پیام بازرگانیم داخل مترو گفتم با حالی که شلوغ بود اما انجامش دادم از اینکه به موقع به اتوبوس رسیدم از اینکه یه کیف خوشگل خریدم و این اتفاقات داره نشون میده که یک مهاجرت پر از شگفتی و معجزات به همراه دارم و خدا داره جلوتر کارها را واسم انجام میده .چقدر منظره ی بیرون دیدنی شده ویک جاده ی سراسر پوشیده از برف میبینم و همه جا سفید یک دست شده و مردم کنار جاده وایستادن عکس میگیرن و برف بازی میکنند الهی شکر واقعا انگار تو یک رویا دارم مهاجرت میکنم .
سوال قسمت اول :
اگر یکی از نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد شما چه احساس درباره ی موفقیت آن فرد داری؟؟؟
نزدیکترین فردی که در خاندان ما به یک موفقیتی رسید دختر داییم بود که در رشته ی پزشکی یک مقام کشوری آورد و راستش من اوایل حسودیم میشد اما سعی کردم با تبریک گفتن به خودش و خانوادش این حسادت کم رنگ کنم و توجهم بذارم روی موفقیتی که کسب کرده و بعدش گفتم که اگر اون تونسته پس منم میتونم و شروع کردم به تحسین کردنش و احساس حسادتم به شدت کم شد .
یکی از دوستان نزدیکم که از بچه های سایت هم هست چند روز پیش که باهاش تماس گرفتم متوجه شدم که رفته اصفهان و بهش خونه و امکانات رایگان تعلق گرفته و چون رو خودم دارم کار میکنم یه مقدار حس حسادت اومد اما واقعا خیلی کمتر شده و مدام تحسینش کردم از اینکه این چنین موقعیتی واسش پیش اومده و شرایط واسه منم به خوبی پیش میره و این خودش یک الگویی بود برای اینکه مهاجرتم آسان تر و باور پذیر تر بکنه چون واسه رفتن به شیراز هیچ ایده و مکانی از قبل آماده نشده و به خاطر الهامات و هدایت خداست که قدم در این مسیر گذاشتم و نشانه ها خیلی خوب داره مسیر درست تایید میکنه واقعا خیلی اتفاقات خوبی داره واسم میفته و همه چیز به خوبی واسم پیش میره الهی شکر
خدایا شکر که تو تحسین کردن رشد خوبی کردم و سعی میکنم که تا جایی که میتونم یک فرد موفق را تحسین کنم و انگیزه بگیرم که منم میتونم انجامش بدم و واسه منم باور پذیر میشه .
قطعا با این همه هم زمانی و معجزاتی که داره واسم پیش میاد و خدا داره منو شگفت زده میکنه آگاهی این فایل خیلی بهم کمک میکنه از این که کانون توجهم بهتر روی نکات مثبت بذارم و افزادی که در حوزه ی کاری من و شرایط مالی خوبی در شیراز هستند را میبینم تحسین کنم و چقدر همه چیز داره رویایی و لذت بخش و آسان پیش میره .
سپاس ای استاد عزیزم که این چنین خالصانه اطلاعات و آگاهی که کسب میکنید را به اشتراک میگذارید و در عوضش از ما میخواین که تمرینات انجام بدیم و مشارکت داشته باشیم
یه نکته ی بسیار زیبا که خیلی شگفت زدم کرد جلوی این اتوبوسی که توسط هدایت خداوند سوارش شدم جلوش نوشته شده (in god we trust ) از بینهایت طریق نشانه های خوبی داره واسم میاد الهی شکر
با حالی که از اول خیلی کامنت نمینوشتم ولی تعهد میدم و سعی میکنم که تا جایی که میتونم سمت خودم را در سایت انجام بدم چقدر دارم رشد میکنم الهی شکر
خدایا بهم کمک کن تا بهتر و بیشتر بتونم کامنت بنویسم چون واقعا نوشتن معجزه میکنه
الهی شکر
عاشقتونم تک به تک
استاد بوس بهت
وقتی شخصی به موفقیت می رسه با همه قلبم برای آن فرد خوشحال می شم ، حتی با صدای بلند آن رو مورد تشویق و تحسین قرار می دم و کاملا با شادی آن شادی می کنم. اما اگر بخ ام خیییییییلی دقیق و سختگیرانه خودم رو بررسی کنم از خودم دلگیر می شم که چرا انقدر که باید تمرکز ذهنی ام رو نزاشتم روی هدفم و زمان هام رو با افکار بیهوده تلف کردم و هنوز خیلی فاصله دارم تا آنجای که می خوام باشم … و البته بعد از یکی دو روز خودم رو جمع و جور می کنم و دوباره شروع می کنم به تمرکز روی اهدافم و همه سعی ام رو می کنم تا دست از ذهنیت ایده آل گرایانه ام بردارم ، به این معنا که یه کاری رو یا باید خیییلی خوب انجام بدم یا اگر نمی تونم بدون نقص انجامش بدم کلا بی خیالش بشم … در واقع سعی می کنم حتی اگر ضعیف اما انجامش بدم و در خودم این تمرین رو داشته باشم که هر روز فقط یه کم بهتر انجامش بدم و البته بارها و بارها این چرخه برام تکرار شده … و البته هر چه زمان بیشتر می گذره موفقیت افراد بیشتر به من باور رسیدن رو می ده ، که اگر آن تونسته حتما من هم می تونم.
به نام خدا
سلام خدمت استاد و دوستان عزیزم
پاسخ به سوال اول
اگر نزدیکان من به موفقیت برسن احساس نفرت میکنم از طرف بدم میاد از اینکه اون موفق شده من نتونسم یجوری انگار اون بخش نامناسب وجودم که بالا میاد من از اون بخش فراریم
یه جور حس کینه تنفر که چقدر این دنیا نامرده من رو خودم کار میکنم یکی دیگه موفق میشه
احساس عجله و بدو بدو زود باش توهم تمرین کن که از طرف بزنی جلو تو برتر باشی
حس اینکه انگار اون شخص نفر اول بودن جمع یا فامیل یا دوستان رو دستش گرفته بخاطر همین سرزنشش میکنم تو درونم و بعد کلی خودم تحقیر میکنم که فلان فلان شده تو چرا نتونستی ببین فلانی که هیچی حالیش تونست تو چقدر خنگی نفهمی گیج حقته که رشد نکنی
یه جنگی در من شکل میگیره که چرا برای اون میشه برای من نمیشه پس من ادم بدرد نخوریم پس من بی ارزشم احساس بی مصرف بودن احساس بیخودی هیچ کاره بودن میکنم
مخصوصا اگر سنش از من پایین تر باشه که اصلا دیوانه میشم کلی حالم بد میشه که ببین چقدر راحت تو سن پایین توسنته اما تو چی باید پدرت بیاد تو که دیگه نمیتونی مثل اون باشی برای تو نمیشه یا سخت میشه
برای انجام کارهام میرم کتابخانه اونجا یه سری دانش اموز پشت کنکور هستن یه روزی دیدم حالم بده نشستم ریشه یابی مردم که دلیل رو جویا شم دیدم دارم به اون بچه ها حسادت میکنم تو ذهنم کلی بهشون چرت و پرت میگم یه جنگ عجیب غریبی شکل گرفته بود جالبه اونا هم رفتارشون با من فرص میکرد انگار حس میکردم دارن بهم بی احترامی میکنن و من بیشتر حرص میخوردم بیشتر حس کینه و حسرت بود که اره اینا ببین چقدر راحت میخونن چقدر راحت خانواده هاشون حمایتشون میکنن اما تو چی بی چاره هیچ کدوم از این شرایط هارو نداشتی
تو محل کارم هستن همکارانی که جایگاه کاریشون خیلی بالاست وقتی پیششون بودم دیدم احساسم بده دلیل رفتار رو جویا شدم دیدم اوه چه خبره کلی سرزنش تو ذهنمه که احمق تو با اینهمه تلاش چرا نمیرسی به این جایگاه حالا این هیچی از اون طرف کلی بیزار شدم میخواسنم بزنم صورتشو بیارم پایین اینقدر که کینه داشتم احساس میکردم جای منو گرفته احساس میکردم من باید اونجا میبودم و ایشون حق من رو خورده باز جالبه که وقتی باهاش ارتباط میگرفتم بخاطر این گفتگوهای داغونم نزدیک من نمی اومد باهمه رفیق میشد جز من و من هی بدتر شاکی میشدم میگفتم ببین این بی لیاقت چه جایگاه مفت و مجانی کسل کرده این با اینهمه بی لیاقتی داره کیف میکنه حالا من چی هیچی باید دهنم مسواک شه حالا وقتی برسی کردم دیدم اون شخص بسیار روح لطیف و خودساخته داره بک گراندو برسی کردم دیدم که اقا تازه کمشه اون جایگاه امان از این حسادت و کینه
یه مورد دیگه که ناراحت میشم احساس میکنم جای من رو گرفته یا جا دیگه برای رشد من نیست انگار ایشون رفته طبقه دهم کل اونجارو صاحب شده
مخصوصا من کسی رو که می بینم تو رابطه ش موفقه بیشتر حسادت میکنم کلی میام مقایسه میکنم که اون چی داره که من ندارم در حین مقایسه کلی اول خودم رو سرزنش میکنم بعد طرف رو حالا باز خداروشکر جلوی این همه مقایسه رو گرفتم خیلی کمتر شده
کسی اگر تو بحث مالی موفق شه اصلا بدجور شاکی میشم تمام صدا ها و اون نجوا ها که از کودکی کوبیده شده تو سرم بالا میان اره تو بی عرضه ای ناتوانی پس کی میرسی ببین اینا رسیدن تو جا موندی دیگه کارت تمومه دیگه نمیتونی رشد و پیشرفت کنی دیگه جا برای تو نیست خدا هم دیگه تورو از یاد برده
معلوما منطق هایی میارم که به خودم ثابت بکنم که طرف دروغ میگه موفق شده اصلا مگه میشه ادم موفق باشه
یا مثلا چیزهای دیگه رو ربط میدم به موفقیتش مثلا باباش پول داده تو شرایط خوبی بوده از بچگیش یا پدر مادرش تو سن کم گذاشتنش پای کار ، خدا بهش رو کرده شانس اورده تو زمان خوبی کارشو شروع کرده ، از بچگی دنبال اون کار بود ، میدونی چقدر زجر کشیده تا به اینجا رسیده من حاضز نیستم زجر بکشم ، کلا خانوادگی موفقن ، بابا ک موفق باشه فرزندشم موفق میشه اینا طایفه ای موفقن ما که بابا داغونیم کلا
استاد این روزا از خودشناسی به جایی رسیدم دیگه ترسیدم از اینهمه حجم نواقص و ایراد ها دیگه عملا احساس ناتوانی میکنم در برابر افکار و رفتار هام و فکر میکنم این کار باعث شده من تسلیم تر شدم مخصوصا که باعث شده کمتر خودم و دیگران سرزنش قضاوت توهین تحقیر کنم
سلام به استاد عزیزم خیلی خوشحال شدم بابت قرار گرفتن فایل جدید و از این خوشحال تر هم شدم که قرار این سلسله فایل و اموزش ادامه داشته باشه
من در طی دوره احساس لیاقت یاد گرفتم که فورا باید بنویسم و جواب بدم پس توی کامنت قبلی در جواب سوال شما هر انچه در لحظه به ذهنم اومد نوشتم و کامنت گذاشتم و بقیه فایل رو گوش دادم و ادامه ی تمرینم انتهای کامنتم در اینجا میزارم
اولا که من خودم به خودت شناخت بیشتری پدا کردم و فهمیدم که چه واکنشی نشون میدم
جالب بود که وقتی داشتم قسمت های بعدی سوال جواب میدادم در مورد اون اشخاصی که جوفق بودن و من احساس خوبی داشتم تونستم قسمت های بعدی تمرین بهتر انجام بدم یعنی ار هون افراد ایده گرفته بودم درس گرفته بودم ازشون یا انگیزه داده بودن بهم اما نسبت به کسایی که احساس ضعف دهشتم نسبت بهشون یا حسرت خوردم و حسادت ورزیدم نتونستم بخ راحتی بنویسم که چه درسی دارن برام یا چه ایده ای میتونم بگیرم
زمانی که سعی کردم منطق بیارم و از دیدگاه بهتر نگاه کنم دیدم که عههه احساسم داره بهتر میشه مقاوتم داره کمتر میشه و حس کردم که انگار من هم میتوانم
خیلی به خودم هفتحار میکنم که به صورت خیلی جدی مثل دوره لیاقت با این فایل برخوردم کردم کقت گذاشتم و قدم به قدم با فایل پیش رفتم و تمرین انجام دادم
استاد من تمرینم رو انجام میدم واقعا سعی میکنم متعهدانه نسبت به این فایل برخورد کنم و امیدوارم عملکرد من برای شما انگیزه ای باشه نه 9لسات بعدی این سلسله فایل رو هم قرار بدبد
بی نهایت سپهسگزارم که این فایل رو هدیه دادین
در لابه لای تمرین کردن یه باور از خودم بیرون گشیدم که ” احساس میکنم اون باور مخرب با ریشه ی خانواده و فرهنگ رو پیدا کردم که ماشالله طرف درس خودش خوند سر کاره میخواد لزدواج کنه و یه بچه ام بیاره کامله دیگه”
در باطن این باور انگار من ناقصم من ایراد دارم و رسیدن به هر کدوم از اینا منو کامل (ارزشمند) میکنه
من خودم با این باور به طور کلامی همیشه مخالفت میکردم که بابا فلانی رو ول کنین هر وقت دوست داشت ازدواج کنه هر وقت دوست داشت هرچند تا بچه و با هر جنسیتی تصمیم میگیره ولی الان فهمیدم که منم یه مقدار باور جامعه رو گرفتم و قوی ترین هم در زمینه تحصیلی هست
که من این باور دارم که الان بدون هدفم تکلیفم مشخص نیست چیزی برای ارائه ندارم و اگر برم دانشگاه یه پله ارزشمند شدم
و اینو وقتی فهمیدم که بررسی کردم توی این تمرین گه چه نگاهی یه دانشگاه رفتن بقیه دارم؟
منطقی که برای رفعش دارم اینکه که از تمرین های دوره احساس لیاقت استفاده کنم
اینو از تمرین های نوشتاری روزانه ام قرار بدم و این فکر بارها به چالش بکشم که من چرا اینطوری فکر میکنم؟ مگه به خودی خود ارزشمند نیستم؟
و با توضیحات این جلسه متوجه شدم که اگه در هنگام مواجه شدن با موفقیت های دیگران بتونم این سوالات گفته شده در این فایل رو از خودم بپرثم و همین تمرین مجدد انجام بدم میتونم توجه ام به نکات مثبت و ایده ها و درس ها ببرم و به مرور این جزیی از شخصیت من بشه
انشا الله به مرور بتونم این تمرین عادت روزاته ام کنم
تمرین این جلسه 1 من :
[ ] یه دوسنم دانشگاه رشته روانشناسی قبول شد و پشت کنکور یه سال موند و واسه اینده اش برنامه داره : خب حس کردم اون تکلیفش مشخص شد و من نتوتستم و یکم واسه خودم ناراحت شدم و سعی کردم خودم جمع جور کنم که فکر نکنه حسادت کردم
ایده : از تجربه هایی که توی انتخاب واحد داره بعد یتونم استفاده کنم از تجربه اش با رابطه اش با استاد ها و دوستاش ، روند اداری کارهارو میتونم راحت تر و زودتر یادبگیرم ، منم میتونم یه ذهنیت موفق پبشم داشته باشم ، اون روانشناسی دوست داشت حالا به هر دلیلی و کارشم خوبه و این نشون میده که به هدفش رسیده اونم در جایگاه خودش با رسبدن به هدفش جهان رو گسترش داده اون فقط یه انتخاب کرد واسه ازاد و قبول هم شد و همون حین ثبت تام کارت دانشجویی اش گرفت( بعضی ها بعد یه ترم هنوز نکرفتن) و منم میتونم مثل اون 24 واحدی بردارم ، این دختر به من نشون داد که می شود حداکثر واحد برداشت و باز هم وقت خالی داشته باشی و تجربه های جدید داشته باشی و در نهایت پاس بشی و نمره الف و موفق هم باشی
این دختر خودش اپدیت میکنه و دنبال دلیل رفتارهاش هست و خودشناسی میکنه و توانایی اینو داره که خودش تحلیل کنه و کسی بود که با درس متوسطش از خیلی ها جلو زد و واقعا شرایط خوبی داره و اونایی که ازش بهتر بودن شاید به اون موفققت نرسیده باشن ،
[ ] یه همکلاسیم پزشکی قبول شد و الان داره مسیرش طی میکنه :تو دلم گفتم واقعا؟ احساس ضعف کردم احساس ناتوانی و گفتم خوشبحالش و یه جورایی انگار باعث شد که من بی کفایت نشون داده بشم
ایده: اگه ویژگی های شخصبتش بررسی کنم اون همشه خودش بود و هر جور که دوس داشت رفتار میکرد ، زمان درس و زمان تفریحش جدا بود ، یه جورایی خونسرد و علی بی غم بود که این قانون رو برام تایید میکنه ، حس میکردم با خودش راحته چون ساده بود و دندون جلوش شکسته بود و انگار کاملا اوکی بود من بعدها دیدم که درستش کرده
پس این نشون میده که اگه منم به قانون عمل کنم میتونم موقعیت اونو تجربه کنم میتونم پزشک بشم میتونم همکارش بشم شاید یه روزی برخورد کردیم
اون وقتی مشاورش گفته بود تست قرابت بزن واقعا میدیدم که سر کلاس هم شده میزد توانابی اینو داشت که برام جزوه بنویسه اینقدر که درک عمیقی به مباحث پیدا کرده بود
[ ] دختر خاله ام پرستاری قبول شده و اونم همچنین : موفقیتش رو کم شمردم که لیاقتش بیشتر از پرستاری بود و خودمو کمتر از اون در عین حال دیدم که اصلا پشت کنکور نموند و رفت و من من نتونستم و راستش زیاد خوشحال نشدم و ازش هم مشاوره نگرفتم فقط خودش گفت از عید خونده
ایده: گفت از عید خوندم و شده پس منم میتونم توی این مدت موفق بشم من که امکانات بیشتری دارم محیط ساکت تری دارم منم خداوند رو دارم
اون توی خانواده شلوغی زندگی میکنه و مسئولیت های دیگه هم داره و بازم تونسته برسه
[ ] خواهرم خیلی ثابت قدم بود و ازمون بدون سهمیه قبول شد: سعی میکردم به حودم یاداروی کنم که اونم تونست و خیلی لذت میبردم که بهم مشاوره بده و سعی میکردم الگو قرارش بدم
ایده : میتونم از اراده اش الگو بگیرم از ارامشی که داشت تز اینکه سرش تو زندگی خودش بود و ناامید نشد رفت تو هرکاری دست پر اومد و خدا چقدر درها براش باز کرد چقدر هواش داشت میتونم از معجزات خداوند باور سازی گنم که براش رخ داد اشکالی نداره پشت کنکور بود ولی در نهایت از همه موفق تر شد که سال اول رفتن
[ ] بکی از اشناها شرایط،مالی خوبی داره : احساس راحتی داشتم و و شگفت رده شدم و گفتم ماشالله و مسیرش به یادم اومد و تخصصش یادم اومد و تعریفشو میتونستم بکنم و حقش میدونستم
ایده : منم میتونم مثل اون متخصص بشم و جرعت به خرچ بدم و به این درامد برسم منم میتونم از این باور که صاحب قرض مولا هست استفاده کنم از رفتارش الگو لگبرم که خونسرده ارامه ، درد هاش تعریف نمیکنه و خنده روعه
[ ] دببر زبان کره ای که مهاجرت کرد به کره و دانشجوعه زبان کره ای هست و مستقله و با اون محیط و شرابط داره عشق میکنه : وجودم سراسر ذوق شد بارها و بارها اون فیلم پروازش و ورود به کره و دیدم و دوست داشتم بیشتر از تجربه اش بگه وقتی لایو گذاشت و تعریف کرد ،اصلا انگار خودم تجربه اش کردم
ابده : میتونم زبان کره ای ار کسی یاد بگیرم که خودش توی اون محیطه و درست بلده میتونم منم مثل اون مهاجرت کنم به ایرانی ها ویزا میدن جرعتش تحسین میکنم که تنهایی افتاد دنبال کاراش و مستقل رندگی جیکنه و دوست پیدا کرده
[ ] یکی دیگه دانشجو بود و نامزد کرده بود :
احساس پوچی کردم و انگار خودم هیچ موفقیتی نداشنم و نمیتونستم چیزی از خودم پیدا کنم و خوشحال نشدم و رشته اش مسخره کردم و به دروغ گفتم خودم توی رابطه ام هرچند بعدش گفتم شوخی کردم ولی از روی احساس بی ارزشی این کارو کردم
ابده: منم میتونم مثل اون توی یه شهر دیگه به دور از تعصبات فرهنگی زندگی کنم و میتونم با همچین شخصی که یا دونستن مسائل خصوصی اش کنارش مونده منم همچین فردی توی زندگیم داشته باشم ، میتونم از مسیر زندگیش الگو بگیرم اشتباهاتش تکرار نکنم تا اون نتیجه بد رو هم تچربه نکنم ببین اونم تونست به هدفش که دانشگاه تهران بود برسه پس توام میتونی به هدفت برسی
[ ] یکی از دوستان هم دانشجو بود و کار و بارش از نظرم هدفمند بود وقت داشت که بگرده و تفربح کنه : وقتی شنیدم قبول شده باور نمیکردم که اخه به نظر من اصلا درس نمیخوند بعدش سعی کردم به هنرستان بودنش یا دخترانه بودن دانشگاهش ربطش بدم
ایده: دختری بود که مهارت داشت توی کارش هدف گذاشته بود که جای 17 نمره الف چرا نمره کامل نشه؟ ایده های بزرگی واسه اینده اش داشت تابو شکنی کرده بود در یه رشته به ظاهر مردونه و موهاش طوسی کرده بود که خیلی بهش میومد منم میتونم موفق بشم و اون بیمارستان با هم بزنیم
[ ] خواهرم چشماش عمل کرد و یه شخص دیگه هم که مشکل بینایی شدید داشت عمل کرد :خیلی احساس ارامش داشنم و میگفنم منم عمل میکنم و ازش میپرسیدم الان چطوری میبینی
ایده : یه زمانی علم به این پیشرفتگی نبود و عملش نکردن ولی الان کاملا برطرف شده و اون پسره هم رفته خارج از کشور عمل کرده و برگشته پس منم میتونم برم پس علم واسه منم پیشرفت میکنه و خیلی خوشحال شدم براشون
، منم باید صبر کنم منم نباید ناامید بشم و میشود
[ ] اونیکی خواهرم خیلی تفریح میره و جاهای جذابی رفته : اول بدم میومد که چرا همش بیرونی و توام مثل من باید خونه نشین شی و بعدش کم کم این مقاومته کمتر شد
ایده: من میتونم از تجربه اش استفاده کنم مثل تجهیزاتی که باید ببرم و ادرس بگیرم ازش و میتونم بعدا خودم جاهای فوق العاده ای برم و داره اینو برام راحت تر میکنه که می شود داره این مقاومت درونیم کمتر میکنه که برم بگردم و دیگه مثل قبل به عنوان ولگرد ازش یاد نمیکنم و بیشتر به ادمی که واسه روان و تفریحش ارزش قائله نگاهش میکنم
سلام عرض میکنم خدمت استاد عباسمنش و خانم شایسته و همه دوستان عزیز
خب اگه چند سال پیش بود واقعیت این بود که میگفتم طرف گوسفنداش رو فروخته ،کلاه برداری کرده ، خدا میدونه حق چند نفر رو خورده ، و بر اساس حدیثی هم که تو ذهنم چپونده بودم که هر جا ثروتمندی به ثروت رسیده حق بچه یتیمی رو خورده ، این تاج که بر سر پادشاست اشک دیده من و خون دل شماست و مسائلی از این دست
تا وقتی که با آموزش های استاد عباسمنش آشنا شدم که فهمیدم باید تحسین کنم موفقیت افراد رو
البته بقول استاد در جلسه 4 قدم 2 میگن هر جا شما یه باوری داری این وقتی روش کار کنین کمتر میشه ولی از بین نمیره این حاصل صدها سال و نسله و میگن من همین الان هم باورای محدود کننده نسبت به کارم منظور آموزشه دارم
الان من دارم سعی میکنم که الگو بگیرم بر اساس آموزشهای استاد در قدم 4 از موفقیت افراد ولی خب اعتراف میکنم بعضی وقتها هم اون حسادته بجونم میفته البته مهارش میکنم در نطفه حد اقل سعی میکنم این کار رو انجام بدم
حالا یادم از یک موضوع اومد که چند روز پیش اتفاق افتاد
رفته بودم پیش یک بنده خدایی که شیشه ماشین رو عوض کنم بعد صحبت ماشین شد گفت من همیشه درگیرم یه ماشینم اتوماته یکی دنده ای دستی
میام با این میشینم قاطی میکنم و از این حرفها
بعد چون من گذشته این بابا رو میدونستم که نقاش ساختمون بود با یه موتور قراضه و یه قلم مو دور میزد و سر کار میرفت و زندگیش هم بسیار سطح پایین (داداش دوستمه) و الان بجایی رسیده که ماشین اتومات صفرش حدود 1و 500 قیمتشه
مغازه خریده
خونه خریده خیلی شیک
یک ماشین دیگه برا تو شهرش داره و …
در حالی که داشت کار شیشه ماشین رو انجام میداد گفتم چجوری شد تو از اون ته اومدی به اینجا رسیدی
اولش خندید گفتم میدونم کس دیگه ای این سوال رو ازت نپرسیده نه؟گفت نه واقعا
بعد گفت میدونی فرق من با بقیه چیه؟
من فقط از خدا میخام بقیه از این و اون امام و امامزاده و فلان من اعتقاد چندانی به این مدل دین ندارم البته بیشتر مذهب منظورش بود و باورهای مذهبی و اعمال مرتبط با اون
بعد گفت اول یه دوستی که تو کار املاکه بهم گفت باید خونه دارت کنم یه خونه نیمساز برام خرید چکها رو خودش داد بعد یه اوستا بنا اومد گفت من برات کار میکنم مثلا 3 ماه دیگه پول بده مصالح ساختمانی گفت برو مثلا 6 ماه دیگه اون یکی دیگه گفت من میخام خونه مو نقاشی کنم بیا بجای پولم و …
شدم خونه دار
بعد مغازه هم همین مدلی و ماشین هم همینطور تا رسیده بود به اینجا
خب من اونجا از این دوستمون خیلی انگیزه گرفتم گفتم ببین طرف از زیر صفر اومده رسیده اینجا
خب منم میتونم و یه نمونه کیس استادی شد برا من
میگم من سعی میکنم از این دید به قضیه نگاه کنم
در برخی موارد هم میگم اصلا ارزششو نداره طرف روز و شب نداره هیچ وقتی برا خانوادش نداره یه مسافرت عین آدم نمیره اگه هم میره سفر کاریه یه وعده سر سفره با زن بچش نیست یا هر وقت میبینیش میگه شنبه 300 میلیون چک داره و ال و بل میگم اصلا نمیخواهم جای این باشم .
این مطلب رو در جواب سوال نوشتم
اما در جواب تمرین یکیش همین مورد که توی پاسخ آوردم
یک مورد آقای عطار روشن که من کل فایل ایشون در نتایج دوستان رو اومدم بصورت یک دوره در آوردم گوش میدم بارها
تا باور کنم که ببین این از همین راه رفته نتیجه گرفته منم میتونم
میگم چون اطرافیان من شاید بخاطر مداری که توش هستم میبینم چقدر سختی میکشن البته شایدم برا اونا سخت نیست ولی حد اقل از دید من اینطوریه
در مورد آقای عطار روشن من درسی که گرفتم تعهد و باور 100 در 100 و ادامه دادن و شل نکردن و ناامید نشدنه چون زمان میبره نتایج بیاد
فایلهای گفتگوی کلاب هوس در الگو سازی باورهای قبلی ما رو منهدم میکنه
نتایج دوستان هم همینطور
خانم ازاده طیبی من بارها گوش دادم فایل مصاحبه با استادشون رو
خانم شهریاری من دارم دنبالشون میکنم که چطوری دارن نتیجه میگیرن
آقای رضا صوفی همینطور
در بحث روابط خانم لیلا و آقا فریدون
خانم غزل عطایی در بحث روابط و توحید
و خیلی دوستان دیگه ای که الان حضور ذهن ندارم دارند به شدت ادامه میدن مسیر رو
و خیلی ها هم بریدند و در لبه پرتگاه دستشون رو از تو دست خدا ول کردن
بقول حمید امیری عزیز
والله خیر حافظا…
سلام
الهی من قربون سایت شما بشم
کیف کردم،، لذت بردم و مثل بچه ها خندیدم
وقتی این فایلو روی سایت دیدم
اتفاقا
چندین نفر از اطرافیانم در چند روز گذشته
راههایی را برای بدست آوردن ثروت و موفقیت
شروع کردن و از من بعنوان صاحب تجربه سوال کردن
اولا که خیلی خیلی خوشحال شدم و هر تجربه و فکری که به ذهنم میرسید بهشون گفتم
چندتا مثال میزنم، شاید بکار شما هم بیاد
سبحان ،
کارمند دوسال قبل خودم، که تقریبا تمامی کار فروش تلفنی رو خودم بهش آموختم
و الان یه شرکت ثبت کرده و مراحل فعال کردن شرکت داره انجام میده و با هم قرار گذاشتیم هرروز ساعت 6 صبح بیکدیگر صبح بخیر بگیم و یه چند تا جمله قشنگ با هم ردو بدل کنیم
حسین،،، پسری که 15 سال قبل بعد از پایان دانشگاه، اومد کنار دست من نشست و کار فروش تلفنی، آهن و آموخت و مدتها مدیر فروش شرکت خانوادگی خودشون بود و با قدرت 2 سال قبل تصمیم به ایجاد یک شرکت جدید کرد و ما همه حمایتش کردیم
و تمامی کارهاش رسمی و قانونی انجام میشه و الان 4 تا کارمند فعال و عالی داره و با قدرت
در حاله پیشرفته و من همیشه از همصحبتی و مشورت با هاش لذت میبرم و با همه وجودم
هر کاری بتونم براش انجام میدم تا موفقیتهای بیشتری کسب کنه
روز 12 بهمن مراسم افتتاح اولین کارخانه
آهن زنگ نزن ایران در بندر عباس بود، که متعلق به یکی از شرکتها و افرادیست که من همیشه بعنوان افراد، محترم، متشخص و تحصیلکرده حوزه فولاد ازشون نام بردم
و با همه وجودم دلم خواست در این پروژه بزرگ و خاص مشارکت کنم
و چون ارتباط مستقیم نداشتم از یکی از دوستانم در خواست کردم یه جلسه بزارن
تا حضوری بهشون تبریک بگم و آمادگی خودمو بابت فعالیت در سازمانهای فعال و هدفمند این عزیزان اعلام کنم
و همزمانی فایل شما با این افکار و اعمال من
چنان شوق و ذوقی در وجودم ایجاد کرد
که تصمیم گرفتم با قربون صدقه شدن، دیدگاهم و آغاز کنم
شکر گذار خداوندم که در طول زندگیم شاهد پیشرفتها و موفقیتهای دوستان و همکاران و…. هستم
آخ،. یه چیز مهم
من فقط به فقط وقتی حسادت میکنم که میبینم یه شخصی چند زبان صحبت میکنه
دلم میخواد تیکه تیکه بکنمش، از داشتن اینهمه توانایی
مثل سمیرا، دوست خودم که مدرس زبان انگلیسی، آلمانی هم آموخت تا بتونه مهاجرت کنه،،
خدا منو به راه راست هدایت کنه
دوست دارم استاد
دوست دارم مریم خانم
دوستون دارم همه بچه های عباسمنشی
به امید شنیدن و دیدن موفقیتهای همتون
خداحافظ