ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 22


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    175MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1
    24MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1440 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    خانم موفق گفته:
    مدت عضویت: 1443 روز

    سلام بر استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و دوستان همراهم

    من قبل آشنایی با قانون وقتی موفقیت فردی رو میدیدم نگاه میکردم

    اگر شخص به واسطه تلاش و کوشش خودش به موفقیت میرسید تحسین میکردم مثلا طرف دکتری مهندسی و … میشد .

    اما اگه عوامل بیرونی رو در موفقیتش موثر میدونستم انکار میکردم وحسادت هم میکردم مثلا پدر خانواده ثروتمند بود و فرزنداش درکسب وکار موفق میشدند .

    اما بعد آشنایی باقانون هرکس در هر قشر وطبقه جامعه که باشه وموفق باشه عمیقا تحسینش میکنم .

    در مورد موفقیت یه عزیز دلی میشناسم که باهم کار کردن روی خودمان در حوزه روابط شروع کردیم واون به موفقیت رسید اما من نه .

    وعلت موفقیتش

    1. کاری که دلش میخاست میکرد تا حدی که به کسی ضربه نزنه و واژه احترام رو احترام به خودش می دونست .

    2. هیچ کس حتی خانواده اش رو به اندازه سر سوزنی مقصر ناکامی های خودش نمی دونست .

    3. هرگز خودش رو وبال کسی نمی دونست

    4. تحت هیج شرایطی بحث نمیکرد هیچ شرایطی

    5. کانون توجهاتش فقط وفقط به زیباییها و روی خواسته اش بود .

    6. بدترین القاب زشتی که بهش نسبت میدادن سکوت میکرد

    7. دلش برای کسی نمیسوخت .

    8. به هیچ وجه وابسته نبود و همش اون رو فردی خودخواه میدونستند .

    9. رسیدن به هدف تو ذهنش خیلی آسان تر از من بود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    سحر گفته:
    مدت عضویت: 1644 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان مهربون️

    استاد ممنون بابت فایل بینظیرتون خیلی خوب بود همین یه فایل برای من چندتا نکته داشت

    اول اینکه باید ریز بشم روی احساس و تمرکزم

    و این ذهنیت منه که داره باعث میشه عقب بمونم از مسیرم

    وقتی سوالا رو جواب دادم به این نتیجه رسیدم که

    من دختریم که در عین حال که باور دارم جهان پر از فراوانیه و هرکسی روزی خودش رو میبره اما ته اعماق وجودم حس حسادت به پیشرفت اطرافیانم دارم

    شاید برای این بوده که قبل از اینکه خودم به موفقیت نسبی برسم تو خونواده ام همه اعضا یه زندگی معمولی داشتن حتی تو فامیل مگر چندنفری که خیلی اهمیتی تو روند زندگی من نداشتن چون دور بودن

    الان وقتی میبینم کسی داره موفق میشه و به خواسته هاش میرسه خوشحال میشم خیلی ، اما ته وجودم یه حسی بهم تلنگر میزنه که سحر اینم رفتاا تو هنوز همونجایی تو هنوز تکون نخوردی

    یه جورایی خودمو سرزنش میکنم اما خوشبختانه این سرزنش در حد چند ساعته بعضی مواقع که فقط به چند دقیقه میرسه و بعد از ذهنم میره بیرون چون عملا سرم تو زندگی ادما نیست و خیلی زوم نمیکنم به ادما و شرایط زندگیشون

    اما این حس رو قبلا بهش حتی فکرم نکرده بودم اما الان که نوشتم متوجه شدم

    پس من یکم حسودم میخوام جایگاهم رو به عنوان فرد اول انگار نگه دارم نسبت به بقیه

    در مورد موفقیت ادما هم از کسانی که بتونم بپرسم قطعا میپرسم که چه راهی رو رفتن که مسیرشون هموار شده برای یادگیری و بهبودی شرایط خودم

    و بیشترین افرادی که الان دور و برم میبینم که در حال رشد هستند دقیقا کسایی هستند که دارن روی خودشون تمرکزی کار میکنند و میرن تو دل ترساشون و قدم برداشتن برای موفقیتشون

    بمونید برام دوستتون دارم باتمام وجودم

    زندگیتون سرشار از زیبای و نام خدا️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    اصغر نیکو گفته:
    مدت عضویت: 3080 روز

    بنام پرودگار جهان

    درود و عرض ادب

    استاد شما کی اومدین پردایس، من منتظر بودم از میامی ادامه سفر به دور آمریکا رو بزارین.

    خب خداروشکر

    احساس میکنم استاد یه دوره عالی رو بصورت رایگان دارن در اختیار ما قرار میدن و از این بابت خیلی خوشحالم و ممنونم از استاد عزیز که سخاوتمندانه این آگاهی ها رو بصورت رایگان به اشتراک میزارن و امیدوارم همانطور که استاد گفتن ما بتونیم خیلی جدی این مباحث رو پیگیری کنیم تا استاد انگیزه لازم رو برای ادامه این روند رو داشته باشن.

    در مورد سئوال اول

    من از موفقیت اکثر افراد خوشحال میشم البته که در گذشته که با این مباحث آشنا نبودم در مورد بعضی از افراد احساس حسادت میکردم اما الان سعی میکنم به خودم یادآوری کنم که اگه این افراد تونستن در عرض فقط چند سال به این موفقیتها برسن پس می‌شود پس من هم میتونم و براحتی به اون افراد موفقیتها شون رو تبریک میگم و سعی میکنم الگو برداری کنم،

    خب شیطان ذهن هم بیکار نمیشینه و نجواهای خودش رو داره و گاهی ممکنه در بعضی موارد این حس بد بسراغم بیاد که چرا من نتونستم به این موفقیتها برسم منی که در گذشته از اکثر هم سن و سالای خودم جلو بودم، اما باید بیشتر روی خودم کار کنم.

    چند نفر از دوستان و افراد فامیل در حوزه کاری من موفقیت‌های عالی کسب کرده‌اند

    در مورد این افراد من احساس خیلی خوبی دارم و همواره به خودم یادآوری میکنم که اگه این فرد تونسته من هم با الگوبرداری از ایشون میتوانم به این پیشرفت برسم.

    نکته مثبتی که من در این افراد میبینم اولین مورد پشتکار هست و مورد بعدی تعهد در حسن انجام کار و صداقت که البته همه اینها رو من هم رعایت میکنم اما بزرگترین ضعف من ذهنیت عوامل بیرونی هست مانند دولت تورم و غیره که البته اینها هم با بودن تمام این موارد نتایج خوب و چشمگیری گرفتن پس من هم میتونم و با اینکه خیلی روی این ترمز کار میکنم اما بزرگترین ضعف من همین باور عوامل بیرونی هست که جلو رشد من رو گرفتن

    امیدوارم بتونم با منطق باورهای خوبی رو جایگزین کنم .

    با تشکر از استاد عباسمنش و خانم شایسته و همه دوستانیکه با کامنتهای عالی زمینه رشد در این سایت رو فراهم میکنن

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    الهه سوادکوهی گفته:
    مدت عضویت: 2787 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام و خدا قوت به استاد عزیزم، مریم جان و تمام دوستان

    خداروشکر یک سلسله فایل آموزشی و خودشناسی دیگه داره آماده میشه که قطعا تاثیر زیادی در روند رشد و خودشناسیمون میذاره

    سپاس بیکران از استاد سخاوتمند و مهربانم

    در پاسخ به سوال ابتدای فایل:

    اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

    خب در اینجور مواقع دچار احساسات و افکار متفاوتی میشم که در اینجا به برخیش اشاره میکنم:

    1- اغلب اینطوریم که اولش خوشحال میشم و میگم آفرین چه باورهای خوبی تو این حوزه داشته که تونسته به این موفقیت برسه

    اما بعدش خیلی ریز دچار مقایسه میشم که : پس من چی؟؟ چرا برای من نمیشه؟ اونکه انقدر سنش از من کمتره تونست یا برعکس اونکه سنش از من بیشتره پس تجربش بیشتره و معلومه ک بایدم این موفقیت کسب کنه

    البته البته بعد از دوره احساس لیاقت و کار کردن تمرکزی جلسه اول دوره انصافا خییییلی کمتر شده این مقایسه ها و اگرم پیش بیاد آگاهانه هشیار میشم بهش و جلوشو میگیرم

    2- گاهی فکر میکنم الان بقیه در مورد من در مقایسه با اون فرد موفق چه فکری میکنن و میگن الهه هنوز به اون موفقیتهایی ک همیشه گفته نرسیده اونوقت این فرد به چه راحتی موفق شد

    یعنی نگاه بقیه مخصوصا نزدیکانم برام مهم میشه ک الان نکنه منو سرزنش کنن حتی تو ذهنشون!

    3- برای رفع این رنج مقایسه یا نگاه بقیه، ذهنم میاد موفقیت اون فرد رو کوچیک جلوه میده و میگه اینکه چیزی نیست تو هم اگه جای اون بودی میتونستی

    4- گاهی وقتا احساس میکنم عقب افتادم،دیر شد، و احساس عجله برای رسیدن بهم دست میده

    5- خیلی وقتا بهم انگیزه و شور و شوق حرکت میده برای تمرکزی کار کردن روی اون حوزه که مثلا اگر موفقیت اون فرد مالی بوده ، از همون روز روی باورای مالیم و دوره ثروت شروع به کار کردن میکنم

    6- بعضی وقتا میگم برای منم میشه..من در مسیر تکاملم و به زودی منم به موفقیتهای بزرگی میرسم و به گوش همه میرسه

    بعد تصویر افراد تو ذهنم میاد که دارن تحسینم میکنن و همه دارن در موردم حرف میزنن

    ..

    اینا افکار و احساساتی بود که اغلب بعد از شنیدن موفقیت افراد بهم دست میده

    حالا بریم برای ادامه فایل

    .

    عاشقتونم

    الهه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  5. -
    فاطمه سعادت گفته:
    مدت عضویت: 653 روز

    سلام سلام ب شما استاد خوبم و مریم بانوی عزیزم

    امروز 1402/11/13

    ی سوالی برام پیش اومد،واردسایت شدم تا قسمت جستجو رو بزنم و سوالمو بپرسم ک با فایل جدید استاد مواجه شدم،دیدم رنگ لباس استاد تغییر کرده ،گفتم احتمالا فایل جدید هست،

    چندبار عنوان فایل رو خوندم تا بتونم برا ذهنم تجزیه اش کنم(خنگ نیستما ولی گاهی اوقات باید ی جمله رو تکرار کنم تا دست‌وپای ذهنم ازینور و اونور جمعش کنم)

    سریع رفتم دفترتمارینمو با مدادم آوردم و نشستم،ومتنو می‌خوندم و مطالب مهم و مینوشتم،

    فایلو دانلود و بعد از سایت خارج شدم و گوش‌میکردم ومینوشتم،آخرفایل وقتی استاد تاکید کردن مثل همیشه ک درخوده،قسمت نظرات سایت مشارکت داشته باشین،

    گفتم میرم تو سایت مینویسم هرچند،نوشتن درموردیکنفر همچین برام خوشایند نیست حتی در مورداحساسم باکسی هم صحبت نکردم ولی گفتم اینجا مینویسم،

    یکی دونفری هستن ک میتونم برم ازشون سوالامو بپرسم ولی یکی دیگه ن نمیشه،ولی بااینحال باگهای ذهنیمو می‌دونم ولی بازم میخاد ک بیشتر روی ذهنم کار کنم،(برای تعمیر ذهنیت خراب باید داروهای استادو تزریق کنم،ک اونم فعلا امکان تهیه داروهای تجویزی استاد نیست)

    بریم سر جواب تمارین….

    حجت خواهرزاده ام هست،ازینکه جرات کردواستعفا داداز شغل دولتی وبعدمهاجرت ب شمال کشور کرد،من برای رفتنش ازین شهرخیلی خوشحال بودم تحسینش میکردم واقعا،و براش دعای خیر کردم و آرزوی موفقیتش در زمینه کارو خانوادگیش داشتم و دارم،چون شخصیتی داره ک ب همسر و خانواده اش و زندگیش خیلی اهمیت میده و در اولویت هست براش،من شخصیتشو دوستدارم،مقتدر در کلام و کارش و هدفاش،با برنامه ریزی پیش میره،الهی هرکسی هرجای دنیا ک هست و برای هدفاش و خانواده اش مقتدرانه قدمی برمیداره موفق‌تر بشه،و خداوند حفظشون کنه….آمین..

    ایمانشو تحسین میکنم شاید اول مهاجرتش کموکاستیایی داشته ولی بازم موندگار شد و کم نیاورد،شاید با مخالفتهایی مواجه شد ولی هدفاش و خانواده اش براش مهم بودن،

    قسمت دوم سوال،احساسم ب شخصیت ایشون،روابطشون باهمسرشون عالیه و احترام خاصی بینشون هست

    احساس خیلی خوبی دارم،دوستش دارم از صمیم قلبم،برام ی الگوی واقعی هست،متکی ب پدرو مادرش نیست تکیه ب مال پدر نکرده و خودش تلاش میکنه،پشتوانه وتکیه گاه محکم خانواده اش هست،مقتدرانه و مردانه وار عمل می‌کنه و اجازه نمیده کسی در حریم شخصی و خانوادگیش پا بزاره،

    جوری مصمم رفتار می‌کنه ک هیچ احدی جرات حرف نامربوط زدن در مورد خودش و خانواده اش و حتی شغلش نداره،ب حرفا و نگاه‌های پشت سرش اهمیتی نمیده،مثبت اندیش و در لحظه زندگی می‌کنه مهربونه و شوخ طبع،باکلاستر و فهمیده تر رفتار می‌کنه هرچند درهمین شهر کوچیک هم ک بودن سوای مردم شهرم افکار و رَویه دیگه ای در زندگیش داشت ولی مهاجرت ب شهر پیشرفته تر،پیشرفته ترت می‌کنه چون باافکارِ رشد و بهبودی مهاجرت کرد،احسنت ب ایشون..

    در قسمت بعدی سوال..از چ زاویه ای ب موفقیت‌های این افراد نگاه کنم ک باعث میشود…….

    جواب..بیشترین تمرکزم و بذارم روی خودم و ب خواست‌های درونی و شخصی خودم رسیدگی کنم افکارمو از لحاظ اصلی و فرعی تجزیه و تشخیص بدم،شادباشم و در لحظه زندگی کنم(روابط دلگرم کننده ای ندارم،دوره شیوه حل مساعل زندگی رو تازه تهیه کردم و دارم گوش میدم )برگردیم تو مسیرجواب،برنامه ریزی داشته باشم و خودم رو درهرشایط احساسی و روحی ی جسمی مجاب ب انجام هدفهای روزانه بکنم،اقتدار در کلام و رفتارم و نیاز ب تلاش بیشتری داره ک ب اون حدبرسم،انجام دادن کارها و ب تعویق نندازم،(ازینکه تکیه گاه خانواده باشم و اجازه ندم کسی تو زندگیم دخالتی داشته باشه رو هستم و دارم)مثبت‌های زندگی رو میبینم در هر شرایطی( ولی اقدام ب عملم کمه،)

    سوال دوم ازین بخش،چ درس‌هایی میتوانم از مسیربگیرم؟،جواب…فوکوس ب خودم و اقدام ب عمل و تمرکزم و ایمانم و رشد بدم و پا روی ترسهام بذارم و باورهای مخرب و برداشتن سنگ بزرگی ک از ورود رزق و روزی و ثروت جلو گیری می‌کنه پیدا کنم،(فعلا ک امکان تهیه دوره های ثروت1-2-3استاد رو ندارم،ولی از همین دوره های فعلی(شیوه حل مساعل زندگی و قانون سلامتیو فایلهای رایگان استاد)رو دارم استفاده بهینه بکنم عالی پیش میرم..

    نفر دوم،شخصیه ک بهش حس خوبی ندارم،برخلاف رفتارهایی ک داره و من پسند نمیکنم،ولی مواردی داره ک قابل تحسین هست،

    (همسر دوم شوهرم)

    درزمینه خیاطی،آرایشگری،بافتنی،سررشته داره وازهمون ها داره کسب درآمد می‌کنه و خیاطی رو از زمانیکه وارد زندگی من شد شروع کرد86_87،کاری ندارم کارش خوب بود ی بد،ولی همینکه تونست ازهمون مهارت دستوپا شکستش پول دربیاره قابل تحسینه،من وقتی بهش فکر میکنم حسم ب خود شخص بدنمیشه ولی رفتارهایی می‌کنه ک دقیقا برعکس من هست ک باعث چندشم میشه،ولی ی حسادت ریزی دارم اون ته دلم،ک چطوری اون داره درآمد کسب می‌کنه و می‌تونه مشتری جذب کنه و من با مهارتی ک دارم و ب جرات میتونم بگم خیلی دیرتر ازیشون من مهارت خیاطی رو کسب کردم ولی هنر(گلدوزی ،روباندوزی،آشپزی،رو از قبل داشتم و همینطور روابط عمومی هم خیلی خوبه )ولی نسبت ب ایشون نمیتونم جذب مشتری داشته باشم،با کار کسی کاری ندارم و از افراد فضول بشدت فراریم،بقول معروف سرم تو لاک خودمه،ولی مطمعنم ک سنگ بزرگی،(بنام باوراشتباه )روی روزنه ورود ثروت و برام بسته،بااینکه هم جرات حرکت دارم ویجورایی ترسهامو پیدا کردم(جدیدا)ولی قدرت عمل ندارم (((((داعما ذهنم ب تعویق میندازه،))))))

    سعی کردم خودم و شخصیتم و رشد بدم برخلاف شخص سوم زندگیم،

    ولی ی باگی جدیدا پیدا کردم (ی پام روی پدال گاز هست و ی پام روی پدال ترمز)و انتظار دارم ماشینم حرکت کنه.

    بریم ب جواب بخش اول از سوال،از چ زاویه مثبتی…؟؟ البته فکر میکنم ک دوتا سوال یکجاجواب داده میشه..

    جواب…

    من فهمیدم ک ته دلم از لحاظ مالی ب همسرم وابسته هستم دلم گرمه ک همسرم هست و هرجاییک کم بیارم میتونم از همسرم بگیرم،ولی ایشون هرچند ک از همسرم پول میگیرن بازم تونستن از مهارتاشون پول دربیارن،من باید دلی کنده بشم از همسرم تا بتونم روی پای خودم بایستم(فقط وابستگی مالی دارم ب همسرم)و این باگ یا پاشنه آشیلی هست ک جدیدا پیداش کردم ک باید در قسمت نظرات شیوه حل…بذارم و اینجا زیاد در موردش توضیح نمیدم،

    روابط عمومیم ک خوبه و بیشتر قسمت مثبت افراد رو میبینم و بهشون میگم(کتاب آیین دوستیابی)دیدگاهم رو نسبت ب آدما عوض کرد و دوستداشتم خاطره خوبی،ازخودم در ذهن ی انسان بجا بذارم،پا بذارم روی ترسهام و عمل کنم هرچند ذهنم اما و اگر بیاره،،

    امیدوارم ک تونسته باشم درست تمریناتمو انجام داده باشم

    متشکرم استاد ک بازم غافلگیرمون کردین..

    در خدا آرام و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1756 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استادعزیز و ارزشمندم و سپاسگزارم ازشمااستادعزیز که این امکان رو درسایت قراردادید تا ما راحت حرفمون رو بزنیم واز تجربیات دوستان درجهت رشدوپیشرفتمون و خودشناسیمون استفاده کنیم

    یکی از ویژگیهام رو که تازه بهش پی بردم اینه که وقتی یک نفرازفامیل ما،که جنس مخالف بامن داشته باشه و به یک موفقیت بزرگی دست پیدامیکنه خیلی خیلی بابت پیشرفتش ذوق میکنم وبراش ارزوی موفقیت بیشتری میکنم

    اما وقتی یک فرد هم جنس خودم باشه ومخصوصااون ازمن کوچیکترباشه و به یک‌موفقیت حتی کوچیک دست پیداکنه ذهنم سریع شروع میکنه من رو به مقایسه کردن بااون طرف

    و اونقدر به خودسرزنشی غرق میشم که حاضرمیشم خیلی از جمع هارو نرم،چون فکرمیکنم اگه تویک جمعی برم و کسی از موفقیتش جلوی من صحبت کنه دوباره اون خودسرزنشی ها شروع میشه و همین باعث احساس بدمن میشه

    البته تو این‌موضوع خیلی بهترشدم،وباهمین باور که منم که بادرگیری های ذهنیِ بی اندازه برای خودم مقاومت ایجادمیکنم،و اتفاقا میتونم از موفقیت اون ادم ایده بگیرم برای موفقیتهای خودم…شعله ی اون خودسرزنشی رو کمترمیکنم و‌میگم من نمیدونم که چه باوریو تو ذهنش پرورش داده وبه این موفقیت رسیده اما اینومیدونم که قانون جهان برای هرکسی عادلانه جواب میده و به اندازه ی تلاشش الان سرجای درستشه

    درصورتیکه اگه قبلا بود،میگفتم اون بااین قیافه ی آف سایدش چطور تونست خیلی راحت موفق بشه

    یامیگفتم خوب وقتی حمایت پدرش باشه دراین حدتونسته پیشرفت کنه یااینکه اونها خانوادتاً استعداد رشدوپیشرفت رو دارن،،مانداریم…

    اما الان عامل ذهن رو بهتر تونستم باورکنم که هرکسی نون باورخودشوداره میخوره،تا عواملی مثل شانس،پارتی و ارث پدری وو…

    چندروز پیش بود داشتم بامادربزرگم راجب یک خانواده ای که طلافروشی داره و موفقیتای خوبی به دست اووردن واین روزا یک ماشینی خریدن که توایران حدود پنج ملیارد قیمت داره صحبت میکردم

    خیلی باذوق داشتم از زندگی پرازرفاه اون خانواده بامادربزرگم میگفتم که دیدم واکنش مادربزرگم بسیار شدید شد و گفت،ننه عزیزم اینا گنج پیداکردن،،باورت نشه که باطلافروشی تونستن این ماشینو بخرن،و با قطعیت به یقین باورداشت که باپیداکردن گنج به این جاه وجلال رسیدن…

    این حرف مادربزرگم خیلی منو بفکرفرو برد،و بیشتر به این باور رسیدم که نباید افکار گذشتگانم رو دنبال کنم،مادربزرگ من که الان وضعیت مالی آنچنانی نداره به این خاطر باورهاشه که تابه الان تو سن74سالگی اقتصاد کمِ مالیش رو به دست سرنوشت و تقدیر سپرده،و سرنوشت یکسری از آدمهارو به دست شانس و پیداکردن گنج میدونه

    و هیچوقت فکرنکرده که این باورش اجازه نداده ازلحاظ مالی،پول خوبی رو روانه ی زندگیش کنه،،وهمیشه میگه بیشترازین نمیخوام،درصورتیکه وقتی به یک تضاد بیماری یاهرچیزدیگه برمیخوره کاملا میشه حسرتش رو احساس کرد..

    چقدر به خودم اومدم که اگه من هم تواین مسیرنبودم احتمالا حرف مادربزرگم رو باتأییدفراوان میگفتم اره حق باشماست،و شما چارتا لباس بیشترازمن پاره کردی،ومیدونی که هرکس چطور مال به دست میاره

    البته وقتی دیدم مادربزرگم بااون قطعیت حرفش رو میزد و ازمن تأییدمیخواست،درجوابش گفتم اره مادربزرگ تو درست میگی…

    خوب میفهمم وقتی کسی رو ازلحاظ مالی بسیار تحسین میکنم و قلباً برای اون آرزوی موفقیت بیشتری میکنم،جریانی از آرامش و نعمت از جاهای گوناگون وارد زندگیمون میشه

    مثلا یکی از اقواممون یکسالی هست که اولین نفره توی فامیلمون که یک ماشین شاسی بلند خریده

    اونقدر توذهنم برای ایشون ذوق کردم و آرزوی موفقیت بیشتری براشون کردم،که شرایط مالی ماهم داره خداروشکر جوری پیش میره که همسرم قراره انشالله یک ماشین شاسی بلندبخره

    قشنگ میفهمم چون اون نفر رو‌توی فامیلمون باتموم وجودم تحسین کردم،و براش ارزوی موفقیت کردم الان همسرم فقط میگه ماشین شاسی بلندمیخرم و خودت دیگه هرکجا دلت خواست بااین ماشین برو…

    من هیچوقت جوری باهمسرم صحبت نکردم که بخوام ایشون رو بااون فرد فامیلمون مقایسه کنم،فقط وقتی ماشین اون نفر رو‌میدیدم خودم و همسرمو تو ماشین این مدلی تجسم میکردم و کلی ذوق میکردم

    خیلی نشونه ها واضح تر شده که من هم حتمابه این خواسته بدون هیچ زحمتی میرسم

    واقعامیفهمم تجربه ی تحسین کردن چقدر به رشد شخصیتی و رشد مالی واقتصادی ادم کمک میکنه

    و هرچی بیشتر آه وحسرت میخورم پام بیشتر تواون شرایط محکمتر میشه،و اتفاقا شرایط هم جوری برام پیش میره که آه و‌حسرت بیشتری بخورم

    وتوبعضی مواردزندگیم دوباره میفهمم که پاشنه ی آشیلمه وفکرمیکنم چنددرصدی عامل بیرونی باعث شده که من توهمون جایگاهم سفتوسخت بمونم

    امیدوارم بتونم تو خواسته ی مهاجرت هم ترمزای ذهنیم رو منطقی تر روون کنم و قضاوت وحرفهای دیگران وخیلی از عاملای بیرونی دیگه رو ازبین ببرم یاحداقل کمرنگ ترشون کنم

    این داستان خودشناسی من ادامه دارد…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    محمد حق نگهدار گفته:
    مدت عضویت: 1635 روز

    آخرین موردی که ازاین شکل حسادت به موفقیت دوستی در من ایجاد شد همین مدت کوتاهی پیش بود، کیان دوست عزیزم برا کارآموزی تو یه شرکت اقدام کرد و تو حوزه ای که من بهش علاقه داشتم و از شاخه های کاری من هم هست این پوزیشن رو گرفت و من برام سوال بود که چرا من این حالیم و بهش که دقت کردم اینشکلیه که انگار به من احساس عقب افتادن از زندگی دیر شدن یا همچین چیزی دست میده.

    اون هم با اینکه بین تمام دوستانم به جرعت میتونم بگم به لطف خدا و آموزه های استاد عباسمنش عزیز الان من موفق ترینشونم، درآمدم عالیه، همکاران فوق العاده و دوست داشتنی هستند ، بی نهایت حالم خوبه و احساس خوشبختی میکنم و همه چی باز انگار چون این حوزه که دوستم تازه داره توش شروع میکنه حوزه ای هست که من هم برنامه دارم درآینده بیشتر باهاش آشنا بشم و واردش بشم و اون الان داره وارد این حوزه میشه زودتر از من این حس به من دست میده که دارم. عقب میوفتم. با اینکه این دوست عزیزم تازه وارد شده و میخواد یاد بگیره و من الان تو دو حوزه دیگه فرد ماهری هستم که کار تخصصی انجام میده و درآمد خوبی داره. و این وقتی دقیق بهش فکر میکنم خیلی عجیبه !! با خودم میمونم که محمد تو زندگی عجله چیو داری؟! میترسی از چی عقب بیوفتی؟! با ترسیدن و همچین حسی داشتن ممکنه عقب بیوفتی ولی الان که تو مسیر درستی داری نتایجو میبینی خوب آروم باش و با حال خوب ادامه بده با ایمان ادامه بده و ببین که سال آینده باز کجایی تا اون موقع فقط ادامه بده با قدرت تو این مسیری که نتایجشو دیدی و میدونی درسته.

    میدونید وقتی به سوال دوم فکر میکنم میبینم مطمئنا موفقیت دوستم تو این خوزه به من هم کمک میکنم که این مسیرو خیلی سریع تر و حتی بعدا بهتر و راحت تر اون پیش برم، من تاحالا خیلی کارهارو که اصلا فکرشو نمیکردم بعد دیدن موفقیت کیان تو اون حوزه شروع کردم و حتی سریع تر و بهتر اون انجامش دادم، پس قطعا موفقیت اون بی انتها به نفع من هم هست، این زاویه ای هست که باید بهش نگاه کنم، واقعا چرا زودتر حواسم به این قسمتش نبود؟!!!

    تلاشم اینه که روزی به جایی برسم که این اولین چیزی باشه که ذهنم میاد وقتی راجب موفقیت به خصوص نزدیکانم میشنوم، خدایا این مسیریه که دوست دارم منو به سمتش ببری، این ویویی هست که من از این دنیات میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1756 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام مجدد به استادعزیزم و تمومی دوستان ارزشمندم

    وقتی من دلیل تموم اتفاقات زندگیم رو خودم بدونم و سعی کنم تو مواردی که پاشنه ی آشیلم هست خودم و باورهای خودم رو مقصربدونم اون وقت خیلی از عوامل بیرونی کمرنگ میشن و باعث میشه به صورت لیزر فوکست بیشتر روی خودم متمرکزباشم و به صورت ریشه ای ازدرون خودم شروع به کندن ریشه های مخرب باورهایی که مانع پیشرفتم میشه بکنم

    مثال میزنم ازخودم که با باورهای گذشتم چه اتفاقی رو برای خودم رقم زدم والان بعدازون اتفاق فهمیدم که باورم نه تنها اشتباه بود بلکه اون اتفاقی که میخواستم خواسته ی من نبوده

    وقتی همسرم قبل از ازدواجمون شروع به ساختن خونه کرد،همیشه باورم این بود که با غیراز ارث پدرش هیچوقت نمیتونه خونه بسازه و اتفاقا شرایط مالیش هم جوری پیشرفت که واقعا هیچ پولی برای اینکه جای دیگه زمینی بخره، به غیراز اون زمینی که از پدرش به ارث برد نداشت

    و وقتی ایشون خونه رو کامل ساخت متوجه شدم که اینجا جایی نیست که من میخواستم چون الان وقتی که به اهدافم فکرمیکنم میبینم که باتوجه به انتظارات اطرافیان خیلی از وقتو انرژی من هم گرفته میشه،واجازه ی تمرکز به اهدافم رو نمیده

    و واقعا این مورد شده یکی از پاشنه های آشیل من که اولا خیلی به انتظارات خانواده ی هردومون واکنش نشون میدم و یجورایی انتظاراتشون برام تو اولویت قرار گرفته

    و وقتی میخوام به اهداف و مهاجرت فکر کنم خیلی از باورهای محدودکننده به صورت غلو زنجیر ذهن منو میبنده که خیلی از عاملهای بیرونی رو دخیل بدونم و ناامیدم کنه

    همین باعث شده که حتی خبر مهاجرت یک فرد غریبه هم میشنوم انقدر از ذوق به وجد میام،ولی انگار خودمو تو یک مرداب پرازگل گیر داده و فکرمیکنم که من تواین مرداب اگه بخوام زیادی تقلا کنم بیشتر فرو میرم به همین خاطر بی حرکت موندم،وحتی ممکنه از بیرون اومدن اون مرداب فکر هم نکنم

    اگه یکی از خانواده ی همسرم جلوی من ازکسی صحبت کنه که فلانی ازپیش مادرشوهرش رفت و کلی ازون نفر بدوبیراه بگه،این بیشتر مانعم میشه،وباخودم میگم اون نفره غریبه رو اینقدر بدوبیراه میکنن اگه بفهمن من این خونه ی پدری همسرم رو دوست ندارم قراره چه حرفایی رو بشنوم….

    میدونید،انگارکه حرفها وقضاوتهایی که قراره بشم و فرهنگ شهرمون که عروسِ خانواده باید تاابد پیش خانواده ی همسرباشه روی خواسته ی من که مهاجرته مثل یک ابر سیاه وسنگین سایه انداخته و اجازه نمیده به مهاجرت فکر کنم

    ویک‌منطق قوی که منو قانع کنه نیازدارم که این ابرسیاه و سنگین رو که روی خواسته ی من سایه انداخته رو برطرف کنم

    من هرچی دورواطرافم میبینم اونهاهم تقریباباورمنو دارن و هرچندکه دوست دارن مهاجرت کنن ولی این باور مانعشون میشه

    دوستان عزیز اگه میشه من رو راهنمایی کنن،تابایک منطق قوی این باوررو که من چون درخانه ی اباواجدادی همسرم هستم وانتظارات خانواده ی همسرم اینه که چون من عروسشونم و فامیلشون هم هستم باید تااخرعمرم همینجا بمونم،،چطور ازبین ببرمش

    ممنونم ازین مشارکتی که بادوستانمون باهم داریم وباعث رشدوپیشرفت همدیگه میشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مونا ترحمی گفته:
      مدت عضویت: 2120 روز

      به نام خداوند هدایتگر

      سلام به صفای عزیز

      همیشه دوست دارم کامنت هات رو بخونم چون ویژگی شخصیت شما خیلی شبیه من هست

      من مینویسم امیدوارم که تونسته باشم بهت کمکی کرده باشم

      صفا جان پاشنه آشیل من دلسوزی کردن و مسئول دیگران بودن هست مخصوصا پدر و مادر و مادر هسرم

      من خودم رو مسئول اونا میدونستم و باورم این بود وظیفه منه که همیشه حواسم بهشون باشه و از بچگی این باور و داشتم که تو قرآن گفته به پدر و مادر خود نیکی کنید ولی من در حدی بودم که از خودم میکندم میدادم به اونا

      و خدارو شکر میکنم که با دوره حل مسائل تونستم تا حد خیلی زیادی این باور مخرب رو از بین ببرم و باورهای بهتری بسازم

      من تو دوره حل مسائل دیدم مسئله من اینه که چرا از نظر مالی پیشرف نمیکنم ولی دیدم خوب طبیعیه من انقدر درگیر حل مسائل دیگران هستم که برای خودم وقت ندارم

      من تمرکز و وقت ندارم من انرژی ندارم که بخوام رو باورهام کار کنم

      دیگران برام مهمتر از خودم هستم بعد من تعجب میکنم چرا نتیجه نمیگیرم

      بعد به خودم گفتم مگه تو خودتم دیدی تا حالا؟ مگه تو مهم بودی اصلا ؟

      خیلی هم برام درد داشت که بخوام این باور و تغییر بدم

      ولی میخوام اول اینو بگم که من اون آدمی بود که دلسوزی میکردم

      من اون آدمی بودم که مسئول زندگی دیگران بودم

      من از خودم میکندم میدادم به اونا

      من همیشه دنبال تایید دیگران بودم که همه بگن وای مونا چقدر خوبه

      وقتی من اینطوری بودم جهان هم همینا رو به من برمیگردوند

      هر چیزی میشد من باید مدوییدم طرف مهمون داشت من باید میرفتم کمک

      خونه تکونی داشت من باید میرفتم

      همه از من توقع داشتن

      همه از من درخواست میکردن

      چون من اینطوری بودم

      و صفا جان وقتی من اینطوری بودم دیگران کاملا خودشون و میکشیدن کنار و انگار همه چیز وظیفه من بود

      به خودم گفتم اگر میخوای زندگیت تغییر کنه باید این باورهای مزخرف رو تغییر بدی

      تو مسئول زندگی کسی نیستی

      من همیشه میخواستم سر راه خدا وایسم و برای دیگران مخصوصا پدر و مادر و مادر همسرم خدایی کنم

      من اصلا اجازه نمیدادم که خدا کارش و انجام بده و اونا رو هدایت کنه

      صفا جان الان هر کاری بخوام برای کسی انجام بدم قبلش از خودم میپرسم این کار برای چیه؟

      آیا از سر دلسوزیه؟ آیا دارم از خودم میکنم میدم به دیگران ؟

      آیا میخوام کسی از دست من ناراحت نشه ؟ آیا به خاطر تایید طلبیه؟

      و چون همیشه جواب بله هست منم اون کار و انجام نمیدم حالا میخوان پشت سرم حرف بزنن

      این دیگه برمیگرده به اینکه باید رو این باور کار کنیم که حرف دیگران برام مهم نیست

      صفا جان خیلی رو احساس قربانی بودن کار کردم که برطرفش کنم یعنی همیشه ته دلم بدم نمیومد که من همه کارا رو انجام بدم و بگم بقیه نیمدن و قربانی باشم

      این خیلی مهمه از کامنتهایی که ازت میخونم گفتم شاید شما هم داری به نظرم خیلی روش کار کن

      مثلا راجب خونه تکونی گفتی

      من هرسال چه برای مامانم چه برای مادر همسرم میرفتم از سر دلسوزی انجام میدادم

      اولا که دیگران خیلی راحت خودشون و کنار میکشیدن و من اون احساس قربانی بودن رو داشتم

      دوره حل مسائل اسفند پارسال اومد

      به خودم گفتم امسال نمیری برای کسی خونه تکونی کنی میشینی رو باورهات کار میکنی و این تایم و انرژی و میزاری برای خودت

      من نرفتم دیدم بعد از چند روز مامانم بهم زنگ زد و گفت با پدرم دوتایی خونه تکونی کردن و اتفاقا مامانم چقدر خوشحال بود و چقدر هم این همکاری کردن و بهم دیگه کمک کردن یه رابطه قشنگتری بینشون ایجاد کرده بود ولی من انقدر خودم و انداخته بودم وسط اصلا نمیزاشتم اونا دست به سیاه و سفید بزنن با این باور که وظیفه منه

      صفا جان من اومدم رو این باور کار کردم من مسئول خونه و زندگی کسی نیستم

      و دیدم اصلا انقدر من همه کارای مامانم رو انجام دادم اصلا نزاشتم اون حرکتی کنه

      من فکر میکردم مثلا چون پاش درد میکنه پس نزارم هیچ کاری کنه بشینه تو خونه و من خودم و بکشم براش و همه کاراش و انجام بدم ولی دیدم من با این کار بدتر دارم به مامانم خیانت میکنم

      اتفاقا مامان من زمانی سرحال هست و سالم هست که یه کار فیزیکی انجام بده و سرش گرم باشه

      صفا جان من فکر میکردم من باید پدر و مادرم و ببرم مسافرت و ببرم گردش

      من خودم رو مسئول خوش گذرونی اونا و مسئول حال خوب اونا میدونستم

      حتی وقتی خودم تنهایی میرفتم مسافرت بازم انگار دلم برای اونا میسوخت که اونا نیستن که لذت ببرن

      در مورد مادر همسرم هم همین بود

      ولی بازم اومدم خودم هرجا رفتم با تمام وجودم لذت بردم و به خودم گفتم من مسئول خوش گذرونی اونا نیستم اونا خدا دارن و خداوند هدایتشون میکنه

      من خودم و کشیدم کنار و ببین خداوند چطور پدر و مادرم و هدایت کرد

      اتفاقی که همین دو سه هفته اخیر افتاد

      بهترین دوستان پدر و مادرم که چند سال بود از هم خبر نداشتن پیداشون شد

      رابطه شون دوباره شکل گرفت

      باهم دیگه رفتن مسافرت و بهترین مسافرت زندگی پدر و مادرم بود

      وقتی مامانم عکسهاشون و نشون داد و از اینکه چقدر بهشون خوش گذشته بود تعریف میکرد

      دیدم من هرگز نمیتونستم این کارایی که خدا برای پدر و مادرم انجام داد و انجام بدم

      و این آیه اومد تو ذهنم که خداوند به حضرت سلیمان میگه وقتی که حضرت سلیمان میخواسته زندگی پیرمرد و تغییر بده

      (( ای سلیمان تو کیستی که بخوای حال بنده من و تغییر بدی ؟؟؟؟ حالا ببین من چطور حال بنده ام رو تغییر میدم ))

      انگار خدا داشت بهم میگفت مونا تو کیستی که بخوای حال بنده من و تغییر بدی ؟

      حالا دیدی من چطور حال بنده ام و تغییر دادم ؟ کاری که تو هرگز از دستت برنمیومد

      صفا جان اتفاقا از وقتی من خودم و کشیدم کنار اونا به بهترین مسیرها هدایت شدن و من اجازه دادم خدا کارش و انجام بده

      حالا اینو تو تمام کارها باید در نمظر بگیریم که نخوایم خدایی کنیم

      چون این پاشنه آشیل منه که میخوام بشینم جای خدا

      عزیزم راجب اینکه خونه پدر همسرت زندگی میکنی و میخوای مهاجرت کنی و بری

      اولا یادمون باشه ما خالق زندگی خودمون هستیم

      هیچ کسی هیچ قدرتی تو زندگی ما نداره

      نمیدونم ولی یه جورایی احساس کردم این ترمز و داری که اونا نمیزارن ما بریم

      یا اگه بریم ناراحت میشن

      یا پشت سر ما حرف میزنن

      ببین ریشه اینا همش برمیکرده به اینکه حرف دیگران برامون مهمه

      باید بیای رو اینا کار کنی

      من تجربه مشابه خودم و همسرم و میگم

      چند سال پیش قبل از آشنایی با استاد پدر همسر من فوت کرد و مادر همسرم تنها شد

      من و همسرم از سر دلسوزی که مامان تنهاست و ما باید حواسمون بهش باشه رفتیم طبقه بالا اون خونه زندگی کردیم

      اینجا یه چیزی بگم من چون یک انسان فداکار بودم جهان هم شرایطی به وجود میاورد که بیشتر فداکاری کنم

      من چون حلال مسائل دیگران بودم جهان یه شرایطی به وجود آورد که من بیشتر درگیر مسائل و مشکلات دیگران باشم

      وقتی ما رفتیم اولا استقلالمون رو از دست دادیم

      و اینکه مادر همسرم رو به شدت به خودمون وابسته کردیم

      بعد از آشنایی با استاد و یک سری مسائل که پیش اومد به این نتیجه رسیدیم که ما تمرکزی رو زندگی خودمون نداریم

      ما داریم ورودی منفی میگیریم

      و اگه اینجا بمونیم هیچ پیشرفتی نمیکنیم

      بعد از یک سال کارکردن رو خودمون کاملا فاصله فرکانسی ما با خانواده همسرم زیاد شد

      و شدیدا خداوند میگفت برید از اینجا

      حالا اینجا بود که ما باید ایمانمون و نشون میدادیم و میرفتیم

      خیلی بحث بود

      مادر همسرم تنها میشد و همه میگفتن چقدر بی معرفتی و کلی حرف و حدیث

      مادر همسرم به شدت به ما وابسته بود مخصوصا به من و وقتی فهمید میخوایم بریم همش کارش گریه بود

      ما اصلا پول نداشتیم که بخوایم پول پیش خونه بدیم اینم گفتم چون دیدم نوشتی ما سرمایه ای نداریم

      کلی نجوا بود دیگه

      ولی همسرم بهم گفت خدا به من گفته بریم من میدونم باید از اینجا بریم فقط شروع کن به جمع کردن وسایل و بریم دنبال خونه بگردیم

      صفا جان ما بدون پول میرفتیم دنبال خونه

      مادر همسرم هر شب میومد بالا گریه میکرد میگفت چرا میخواید برید

      ولی همسرم اونجا تونست دلسوزی نکنه

      از وقتی رفتیم دنبال خونه از در و دیوار پول میومد و ما در عرض یک ماه تونستیم اسباب کشی کنیم و بریم و کلا از اون محله رفتیم به یه جای دورتر

      هم از خانواده من و هم از خانواده همسرم دور شدیم

      چون همه مون نزدیک هم تو یه محله بودیم

      اگه از من بپرسی نقطه عطف زندگیت کجاست میگم اون زمانی که ما از اون خونه و از اون محله رفتیم و دور شدیم

      تمام پیشرفتهای ما از اون موقع شروع شد

      نه تنها درهای رحمت خداوند برای ما باز شد و ما پیشرفت کردیم

      بلکه شرایط مادر همسرم هم بهتر شد که اگه بخوام توضیح بدم کامنتم خیلی طولانی میشه

      فقط اینو بگم که همونایی که میگفتن داری اشتباه میکنی بعدش گفتن چقدر کار خوبی کردی

      وقتی یه مدت زمانی گذشت و اجازه دادیم خداوند کارها رو انجام بده و از سر راه خدا کنار رفتیم اتفاقا مادر همسرم هم براش بهتر شد که اگه الان ازش بپرسی میخوای ما برگردیم میگه نه

      ذهن ما میاد اذیت میکنه و نجوا میکنه اگه بری اینطوری میشه اونطوری میشه یا فکر میکنیم دیگران پشت سر ما حرف میزنن ولی اگه اجازه بدیم خدا کارش و انجام بده همه چیز برای همه خیلی عالی پیش میره

      صفا جان اگه تو تمام تمرکزت و بزاری رو خودت و کار کنی و با یه سری آدم ها هم فرکانس نباشی جهان جای تو رو از نظر فیزیکی تغییر میده

      اصلا جهان نمیتونه تو رو با اون آدم ها یک جا نگه داره

      مطمئن باش یه شرایطی پیش میاد که جهان شما رو هدایت میکنه به شرایط بهتر

      تو برای خدا راه تعیین نکن بزار جهان کارش و انجام بده

      ما الان از خونه هم اسباب کشی کردیم و مهاجرت کردیم به یه جای دورتر

      هیچ کسی دور و برمون نیست

      الان شرایطی داریم که به آزادی زمانی و مکانی رسییدیم چیزی که من همیشه آرزوم بود

      اومدیم تو خونه ای که همه چیزش باب میلمون هست هم محله هم خود خونه هم فرهنگ مردم همه چیز

      من قبلا خیلی مشغله کاری داشتم اصلا از صبح تا شب خونه نبودم و با این وجود همه ازم درخواست میکردن و باید از کار خودم میزدم میرفتم مسائل دیگران و حل میکردم

      الان خداوند هدایتمون کرد به سمتی که بیشتر کارمون تو خونست و تایم کاملا دست خودمون هست

      من کاملا آزادی زمانی دارم با اینکه همه میدونن من تایمم آزاده و دست خودم هست ولی دیگه کسی ازم درخواستی نمیکنه

      دیگه کسی ازم توقعی نداره

      چون من تغییر کردم

      الان تمام تایمم برای خودمه در کل روز و برای این نعمت بزرگی که خدا بهم داده سپاسگزار هستم

      صفا جان ما یادمون میره که اگر ما تغییر کنیم جهان اطرافمون هم تغییر میکنه

      عاشقتم

      انشالا به زودی خبر مهاجرتت به هر جایی که دوست داری و بشنوم

      در پناه الله یکتا باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        صفاگنجی گفته:
        مدت عضویت: 1756 روز

        به نام خداوندهدایتگر واجابت کننده ی خواسته ها

        سلام به موناجان

        سپاسگزارم مونای عزیزم به خاطراین قلب مهربونی که داری وازینکه اینقدر خوب و‌عالی تجربه ی فوق العاده ی مهاجرتت رو توضیح دادی

        چقدر صحبتهاتون منو بیشتر وادار کرد که روی خودم متمرکز باشم تا روی حرف و قضاوت اطرافیانم

        چون واقعا زجر میکشم ازینکه کلی انتظارات و توقعات دیگران شده اولویتم،و جوری اونهارو به خودم وابسته کردم که اگه یکروز جویای حال یک سرماخوردگی کوچک از اونها نشم انگار که جرم کردم و کاملا برخورد اونها بامن تغییرمیکنه

        دیگه واقعا ازین وضعیتم خسته شدم و واقعامیخوام خیلی جدی روی این پاشنه ی آشیلم کارکنم

        وازخودم سوال کنم که چرا من باید همیشه قربانی باشم و چرامن باید مسئول همه ی مسائل اونها باشم

        میدونی موناجان فرهنگ شهرما هم جوریه که اگه کسی عروسِ فامیل شد،اون عروس دیگه باید همه کاره بشه،حتی دراین حد که وظیفه ی اون هست که پدرمادر همسرش رو تاآخر عمر ازش مواظبت کنه و اونه که فقط محرم اسرار این خانوادست،و هزاران منطق های ضعیف دیگه،که واقعا اگه بخوام کورکورانه این فرهنگهارو اجرا کنم از همینجایی هم که هستم پایینتر هم خواهم اومد…

        موناجان ازتون بی نهایت سپاسگزارم،کامنتتون رو باید بارهاوبارها بخونم و بخودم یادآوری کنم که من مسئول کسی جز خودم نیستم و هرکسی هرکجایی که هست سره جای درستشه

        ومن وظیفه ای ندارم که بخوام وظیفه ی الهی انسانی خودم بدونم که از وقتوانرژی خودم بزنم برای اینکه دیگران درنهایت یک تشکر ازمن بکنند

        البته این رو تازگیا بیشتر درک کردم که حتی اون تشکر هم خیلی وقتها انگار با لحنی گفته میشه که انگار واقعا وظیفم بوده از قلب خودم بکنم برای اونها

        و میییففهمم که مقصر صد درد این واکنشها خودم وتنها خودمم

        چون اون من بودم که میخواستم تأییدبشم،درصورتیکه داشتم بخودم ظلم میکردم و هربار به شرایطی هدایت میشدم که قربانی داستان من بودم،و اونی که کاملاخودخواهانه عمل کرده بود،عزت و احترام بیشتری داشت…

        مونای عزیزم ان شالله به زودیه زود خبرمهاجرتمون رو به بهترین نقطه ی آبوهواییِ شهری که عاشقشم،همینجا خواهم گفت

        مونای عزیزبینهایت بار شجاعت و ایمانتون‌رو تحسین میکنم و ان شالله توی کسبوکارتون پررزقو روزی باشید وبراتون ازخداوند بلندمرتبه آرامش وخوشبختی درکنارهمسرعزیزتون،و سلامتی و ثروت بی نهایت آرزومندم

        خداوند یاروهدایتگرتون به سمت خوشی های بیشترباشه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    مهران لاچینانی گفته:
    مدت عضویت: 1557 روز

    سلام به استادم عزیزم و خانم شایسته مهربون،عاشقتونم

    خب بریم سراغ تمرین اولین جلسه از دوره جدید چون به نظرم این فایل کیفیتش فرقی با محصولات سایت نداره

    وقتی فکر کردم راجب سوالات به این نتیجه رسیدم بیشترین مقاومت من و حسادت من مربوط میشه به افراد هم سن و سالم خودم ،یعنی اگه دوستان و آشنایان هم سن و سال من به موفقیت حتی کوچیک برسن احساس حسادت زیادی درون من شکل میگیره، و فقط هم در خصوص حوزه مالی حالا چرا؟؟؟؟

    خب این از این باور محدود کننده میاد که من نسبت به سنم تجربیات زندگیم مخصوصا تو حوزه کاری خیلی کمتره ،من همیشه پدر مادرم و مقصر میدونستم که چرا من و مستقل بار نیاوردن از لحاظ مالی،چرا منو نفرستادن تو بازار کار،چرا فشار نیاوردن که من حرکت کنم،چرا درس خونم و ..

    ولی از وقتی با قانون آشنا شدم و مسئولیت تمام اتفاقات زندگیمو به صورت تکاملی پذیرفتم به این درک رسیدم که اونا مقصر نبودن من مقصر بودم و هیچ کس اندازه سرسوزن تاثیری تو آینده من نداره و نخواهد داشت(البته این درکه هنوز باور نکردما) من این باگ و تو بسته روانشناسی ثروت شناسایی کرده بودم و با الگوهایی از افرادی مثل من که افراد مستقلی نبودن ولی از بسیار موفق و ثروتمند هستن به این نتیجه رسیدم گذشته من هیچ تاثیری در آینده من نداره و فقط باورهای منه که فردای منو میسازه (البته باور نکردم) و بالعکس افرادی که با همون گذشته مدنظر من چ خانواده مدنظر من به هیچ جایی تو زندگیشون نرسیدن و اتفاقا خیلیاشون بازهم مقصر و خاتوادشون میدونن که چرا حمایتشون نکردن این باورو دارم در خودم میسازم همه انسان ها با هرگذشته ای و تجربیات کاری،مالی و زندگی به یک اندازه پتانسیل دارن برای ثروتمند شدن (به اندازه ای که باورهای درستی نسبت به ثروت بسازن) یکم مقاومتم کمتر شده ولی با این فایل دوباره بهم یاداوری شد آقا پاشنه آشیل چیزی نیست که درست بشه و باید تا اخر عمر روش کارد تصمیم گرفتم دوباره با تعهد روی این باور کار کنم

    البته باور های محدود کننده دیگه ای هم هست مثل اینه من ارزه اونارو ندارم،یا اینکه من پشتکار ندارم و نمیتونمم داشته باشم که به نظرم این دوسه تا باور مهمترین باورهای محدود کننده ای هست که باعث شده خودمو مقایسه کنم با هم سن و سالام و احساس حسادت و گاهی تنفر کنم

    انشالله با هدایت خداوند بتونم این باورهارو با باورهای قدرتمند کننده تغیر بدم

    از خودم تشکر میکنم که با تعهد دارم روی خودشناسی خودم کار میکنم و اینقدر راحت خودافشایی میکنم برای رشد خودم(آفرین مهران)

    از شما استاد عزیزم هم تشکر میکنم که این دوررو به صورت هدیه دراختیار ما قرار دادید

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    علی نظری گفته:
    مدت عضویت: 698 روز

    سلام درود به همه دوستان و استاد عزیز

    من تا قبل شنیدن این فایل همیشه فکر میکردم که اره من اصلا تا حالا حسادت نکردم و همیشه همه رو تحصین میکنم و از پیشرفت بقیه خیلی خوشحال میشم و من چقدر ادم خوبی ام یا مثلا همین چند روز پیش یه دوستام بهم زنگ زد و گفت ماشین خریدم و وقتی بهم گفت من خیلی خیلی خوشحال شدم و بهش گفتم لایقش هستی ولی حالا که دارم فکر میکنم میبینم انگار ته ته ذهنم خیلی هم اینطوری نبوده

    در رابطه با اطرافیانم بدون شک خیلی خوشحال میشم وقتی موفقیت اونارو میبینم برا اکثر دوستان هم همینطور ولی چیزی که برام خیلی جالب بود و متوجه این موضوع شدم وقتی داشتم این فایل رو گوش میکردم این بود که من شاید حسادت نکنم به همه (اونم شاید با این فایل شک کردم به خودم) ولی چیزی رو که مطمعن شدم و پاشنه آشیلم بود و خبر نداشتم ازش این بود که من ذهنم زیر بار موفقیت دیگران نمیره و همیشه سعی میکنه موفقیت دیگران رو که میبینه براش یه بحونه ای بیاره و هی بگه حالا درسته فلانی مغازه زد فلانی ماشین خرید فلانی اینجوری شد فلانی موفق شد ولی همش شانسی بوده یا الکی الکی اینجوری شد یا این باباش بهش کمک کرد یا اصلا فلانی رو چه به این حرفا یا بعضی اوقات حالا اگه ندیدی فلانی شکست بخوره

    یچیز دیگه هم متوجه اون شده بودم این بود که من اصلا نمیخوام رابطه های عاشقانه قشنگ و زییای دیگران رو تحسین کنم و قبول کنم که بابا ببین دارن چقدر قشنگ و عاشقانه باهم زندگی میکنند و شادن و چه حال خوبی دارن در کنار یکدیگه حتی رابطه شما استاد با مریم خانوم عزیز ولی از وقتی اون فایل بی نظیر چرا با وجود تلاش های فراوان به خواسته ام نرسیدم قسمت 2 رو دیدم و متوجه این کد مخرب شدم حسابی دارم روش کار میکنم

    در رابطه با قسمت دوم این فایل زیبا هم:

    1_پسر خاله من برای چندمین بار ماشین بنامش دراومد و چند ماه پیش هم مغازه خودش رو خرید و همینطور یه خونه هم خرید من اولش خوشحال شدم ولی بعدش گفتم ببین باباش چقدر داره کمکش میکنه ها و چقدر هم خوش شانسه هرچی هی ماشین مینویسه داره در میاد

    2_ دوست خودم که داره کافه میزنه و چند ملیارد تا حالا خرج کرده اولش خوشحال شدم که بلاخره استارت یه شغل رو زد ولی دوباره گفتم اینم باباش اگه نبود معلوم نمیشد که سرنوشتش چی میشد و حالام الکی الکی داره کافه میزنه پولاشو نابود کنه

    3_دختر دوست مادرم چند ماه بود که داشت مربگیری بدنسازی اموزش میدید و کلاس میرفت و دوره میرفت یهو مادرم گفت از من پول قرض کردن و دنبال یه باشگاه هستن شاید اولش خوشحال شدم ولی دوباره این ذهن چموش من اومد و گفت چرا یه دفعه الکی الکی این باشگاه زد اصلا هنوز این تجربه مربیگری خاصی نداره اصلا این دختره هنوز تو جامعه وارد نشده که با مردم سر و کله بزنه و حالا حتما جمع میکنه

    در صورتی که یکی نبود بگه اخه پسر خوب تو چیکار به زندگی مردم داری برو کار خودتا بکن و براشون ارزوی موفقیت بکن

    در رابطه با قسمت سوم این تمرین:

    الان هرچی دارم فکر میکنم میبینم بابا این بندگان خدا چقدر تلاش کردند چقدر رو هدفشون متمرکز بودند بدون شک با پشت کار اینها از هر راه دیگه میرفتن موفق میشدند

    اصلا نمیخواستم انگار ببینم که پسر خاله من هم کارمند بود هم وقتی که تعطیل بود و کارخونه نمیرفت کار کنه بیرون مشغول کار ازاد و ساختمونی میشد و همیشه حالش خوب بود و اصلا گوشش بدهکار حواشی خوانواده و جامعه هیچوقت نبود و یبار من ندیدم انرژیش بد باشه و خیلی خوانواده دوست بود و بسیار صادق و درست کار که همه تو خاندان روش قسم میخوردن

    انگار اصلا نمیخواستم ببینم که دوستم با اینکه بسیار وضع مالی خوبی دارن ولی بخاطر شغلش رفت تو یه کافه شاگردی کرد کلی دوره رفت و تلاش کرد در صورتی که اصلا نیازی بکار نداشت ولی انجام داد و اونم اتفاقا خیلی انسان خوب و خوش انرژی و حلال خوری بود

    و همینطور دختر دوست مادرم که نمیخواستم متوجه بشم که بابا یه دختر همسن خودم یعنی 23 ساله بدون داشتن پدر و کمک خوانواده (مادرش هم کارمند بود) و بدون داشتن سرمایه اولیه زیاد(فقط با 200 ملیون شروع کرد) و بدون داشتن رانت و کمک از بیرون و همینطور اصلا روابط عمومی بالایی هم نداشت و یا ظاهر خیلی خاص و … فقط فقط فقط با ایمان و بدون داشتن ترس از اینکه چی میشه و رفتن چندتا دوره ساده مربیگری باشگاه زد و الان داره نزدیک به ماهی صد ملیون در میاره و اونم اتفاقا انسان پر تلاش و خوبی بود

    واقعا استاد بقول شما هرکی در هر جایگاهی که هست اتفاقی و الکی نبود

    واقعا ممنونم از شما بخاطر این فایل های بی نظیر من که دارم معجزه رو هر روز تو زندگیم میبینم

    شما بی نظیرید استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: