به جای کوچک کردن خواسته ات، باورت را بزرگتر کن - صفحه 9


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    419MB
    35 دقیقه
  • فایل صوتی به جای کوچک کردن خواسته ات، باورت را بزرگتر کن
    32MB
    35 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1211 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حامد حسامی صدر گفته:
    مدت عضویت: 3114 روز

    سلام استادگرامی،تمام فایل هایی که تا اکنون به صورت رایگان تقدیم مردم ایران کردید تآثیرشایانی روی زندگی من وزندگی کسانی که من شمارا به آنان معرفی کردم وهمه ی مردم جامعه کرده است،امافایل جدید شما ،من تاحدودی باآن موافقم ولی فکرمیکنم تمام مطالب ذکرشده درجامعه های پیشرفته صدق میکند به این دلیل ک آیاماباید ازموفقیت کسانی که حتی اعتیاد به حشیش وسیگار دارند اما چون خانواده ی شهید هستند هم باید خوشهال شویم؟؟؟؟این افراد بدون هیچ زحمت وهزینه ای مدرک تحصیلی میگرند درهرجاکه دوست داشته باشند استخدام میشوند،واگراز کارمندی خوششان نیامد با وام های بدون بهره ی بنیاد شهید وحمایت مالی بالا درکارهای آزادهم فوقالعاده موفق میشوند،بهترین ماشین رامیخرند باهرکسی که اراده کنند رابطه برقرار میکنند وبهترین دوستان رادارند ودر خیلی وخت ها معشوقه ی دیگران را با ثروت شان میدوزدند؟؟؟؟؟در صورتی که شاید اثلآمعنای مدارثروت وفرکانس راهم نداند؟؟؟؟اگرکسی از حرف من ناراحت شد معذرت میخاهم ولی گاهی اوقات تلخ ترین واقعه حقیقت است….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    سالار نظیف حسنی گفته:
    مدت عضویت: 3399 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان.

    ما یه استادی داشتیم تو جودو تعریف میکرد و میگفت که: من یه دوستی داشتم که به یک مریضی دچار شده بود، و بعد از آزمایشات و بررسی ها، دکترا به این نتیجه رسیده بودند و بهش گفته بودند که شما 6 ماه بیشتر زنده نیستی،و این فرد با نا امیدی اومده بود پیش استاد ما و ماجرا رو براش تعریف میکرد و باهاش درد دل میکرد، استاد ما میگفت وقتی که حرفاش تموم شد برگشتم بهش گفتم دکتر اشتباه کرده این حرفو بهت زده باورش نکن، و بهش گفتم پاشو بریم برات لباس جودو بخریم و از فردا مرتب میای باشگاه برای تمرین، و از همان روز امیدوارانه رو باوراش رو ایمانش کار کرد، و همون کسی که قرار بود 6 ماه بیشتر زنده نباشه، حالا از اون ماجرا چندین سال میگذره و هنوز زنده هست و داره با عشق زندگی میکنه و تو شهرمون داره بهترین برجها رو تو بهترین جاها میسازه.

    یه داستان کوتاه هم از خودم بگم :

    من یه جایی کار میکردم، یه مسئله ای پیش اومد، و رییس اونجا گفت که باید کار رو به شکلی که ما میگیم انجام بدی،و چون غیر منطقی بود قبول نکردم، و اونا منو تهدید کردن که اخراجم میکنن، ولی. به قول قرآن من بهشون اعتنا نکردم، و نترسیدم و غمگین نشدم، و احساسم رو خوب نگه داشتم،و باورشون نکردم، و بعد از یه مدت با کمال تعجب رییس بهم زنگ زد و با نرمی بهم گفت: اون روشی که میگفتی رو از فردا اجراش کن.

    در نهایت خدا رو سپاس گذارم که از طریق استاد عباس منش قوانینش رو بهم آموخت و هدایتم کرد، و من هم خواستم که هدایت بشوم.

    از استاد عزیزم و همه دوستان هم سپاسگزارم و سعادتمندی دنیا و آخرت را برایتان آرزومندم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    سعید خرم دل گفته:
    مدت عضویت: 3463 روز

    سلام دوستان خوبم

    منم دقیقا یک تجربه مثل استاد رو داشتم من قبنا یک فروشگاه فایل داشتم بعد من میشندیم که میگفتن برای سئو مثلا باید این کارو بکنی یعنی برای این که میخوای نتایج اول گوگل نشونت بدن باید اینکارو بکنی اون کارو بکنی نمیدونم بری فلان سایت کلماتی رو که مردم بیشتر در اون باره جستجو میکنن بنویسی اما دوستان من فقط با ساده ترین قدم های سئو یعنی خیلی خیلی ساده مثلا کلمات کلیدی رو نوشتن باورتون نمیشه بعد از یک هفته موضوع مرتبط با اون موردی رو که میخواستم جستجو میکردم توی گوگل و سایت من جز ده نتیجه ی اول گوگل بود و همیشه جز سایت سوم توی زمینه کاری خودم یا پنجم قرار میگرفتم

    و چقدر قشنگ قانون جواب میده چقدر راحت میتونیم به هر خواسته ایی برسیم در واقع هممون یک خدا هستیم که هیچ محدودیتی براش وجود نداره اراده کن و خلق کن فقط کافیه خودمون خودمونو محدود نکنیم و واقعا که چقدر زیباست

    برای تک تک تون ارزوی عشق شادی موفقیت و سلامتی رو دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    علی کیمیاگر گفته:
    مدت عضویت: 3467 روز

    سلام استاد عزیزم؛

    وقتی به گذشته م نگاه میکنم و میبینم از کنج ذلت به اوج عزت رسیدم واقعا” تعجب میکنم

    تقریبا میتونم بگم روزی نیست که ذکر خیر شما در خونه ما نباشه و من و همسرم درباره شما حرف نزنیم

    واقعا” از صمیم دل خدا رو شکر میکنم که من رو با شما آشنا کرد و یه حلقه از زنجیر موفقیت من شدین

    چون موفقیت یه نفر؛ فقط یک چیز نیست و عواملی به صورت سلسله وار به هم مرتبط هستن

    ممکنه بعضی دوستان از خودشون سوال کنن؛ چرا من هر کاری میکنم؛ اعم از تصویر سازی؛ عبارات تاکیدی؛ ساختن باور و و و… باز هم به هدفم نمیرسم

    تا اونجا که من به زندگی خودم در گذشته نگاه کردم؛ متوجه یه چیز خیلی عجیب شدم و اون هم اینکه دیدم

    من به چیزهای خیلی بزرگ به راحتی آب خوردن رسیدم اما به چیزهای کوچیک با تلاش چند ساله یا نرسیدم یا با زحمت هرچه تمام تر رسیدم

    دوستان گلم؛ در جواب این سوال؛ اینو میتونم بگم

    ما در زندگیمون به چیزایی به راحتی میرسیم که بتونیم به راحتی اون چیزها رو تصور کنیم؛ و از تخیل و تصورشون لذت ببریم

    باید وقتی تصویر سازی میکنیم؛ از خود اون تفکر و تخیل لذت ببریم؛ نه اینکه؛ از تصویر سازی به عنوان ابزار رسیدن به خواسته مون استفاده کنیم؛

    اگه این کارو انجام بدیم؛ بعدا” کم کم میبینیم که اون خواسته به طرز معجزه واری توی زندگیمون پیدا میشه

    و نکته اصلی که پیش زمینه هر موفقیتیه رابطه انسان با خود و خدای خودشه…

    باز هم از استادم جناب عباس منش عزیز صمیمانه سپاسگزاری میکنم و براشون موفقیت روز افزون رو از خدا خواستارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    عباس پورزارع گفته:
    مدت عضویت: 3455 روز

    با عرض سلام استاد یه سوال داشتم که خیلی ذهنمو درگیر کرده در مورد قانون جذب میدونم جاش اینجا نیست ولی چون این کامنتارو زود میخونید گفتم اینجا بگم

    قانون میگه فقط به جیزایی که میخوایید توجه کنید در موردش حرف بزنید… و از چیزایی که نمیخوایین و بهتون حس بد میده توجه نکنید و ازش اعراض کنید مامانم برام دعا کردنی میگم نگو انشاالله محتاج نشی بگو که انشاالله بی نیازو ثروتمند شی خب اگه تا اینجاش درسته سوال من اینه :

    چرا تو قرآن عکس این اومده هر روز تو نمازمون بارها میگیم اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیم غیر مغضوب علیهم ولاالضالین یا ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و مواردی شبیه این که حتما تو قرآن دیدین غیر مغضوب علیهم ولاالضالین و لا تزغ نمونه هاشن چرا در مورد چبزی که نمیخوایم حرف میزنیم چرا بهش توجه می کنیم این تضاد یقین منو یکم ضعیف میکنه ممنون میشم در موردش توضیح بدین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    حمید جاوید گفته:
    مدت عضویت: 3273 روز

    با سلام به شما دوستان و هم فرکانسی های عزیزم

    من هم مثل خیلی از شما با این حرف و نظرات که نه نمیشه، رو به رو بودم و همین الانم هستم

    تو خونواده ما مخصوصا پدری پسرا و دخترامون اصلا اهل درس و اینجور مسائل نبودن و نیستن. رو این حساب سال 87-88 که من پشت کنکور بودم یکی از عموهام می گفت، نه اصلا جاویدا برا درس خوندن زاده نشدن و نمی تونن، حالا بچه ها خودش اهل درس خوندن نبودن، بقیم عموهام که خب همینجوری بودن، ولی این بنده خدا علنا اسم منو اوورد پیش داداشم که ن حمیدم نمیتونه. خلاصه با اینکه منم زیاد تلاش نکردم، وارد دانشگاه دولتی شدم، کارشناسیو گرفتم، ارشد رو گرفتم و فامیلم انگا هنو باور نداشتن، الانم که ترم یک دکتری هستم. جالب اینکه الان تقریبا یک ماهه که دوباره دارم سایتو دنبال می کنم و رو باورام کار می کنم، ساده ترین دوران رو تو فصل امتحانات گذروندم. با این باور که تو همیشه بهترین بودی، نمراتت زیر 17 نبوده. و شاید باور نکنین من کلا نیم ساعت واس امتحانات اونم تو دانشکده قبل برگزاری امتحان خوندم، با این باور که من معلوماتم بالا بوده، همونطور که با 20 روز خوندم رتبه 2 دکتری شدم، الانم می تونم با کمترین وقت، بهترین نمره رو بگیرم که بازم همینجوری شد نمره اولین امتحانم 17 شد (:

    جالب تر ا اون اینه که من می خوام انصراف بدم از تحصیل. چون دیدم این رشته منو به آرزوهام نمیرسونه و پرو بالم رو برا پرواز و رسیدن به اون موقعیت هایی که حتی تو مخیله خونواده خودمم نمیگنجه، بسته. جالبه حتی خونواده خودم با اینکه پیشرفت من و رسیدن به این نقطه رو از نزدیک دیدن بازم بهم شک دارن و سعی می کنن منو از تصمیمم منصرف کنن. اما نمیدونن من و ی عالمه از دوستانم تو این سایت هستن که دارن به فراتر از چیزی که عرف جامعس فکر می کنن و باوراشون رو می سازن و بهش میرسن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    Parvinrmn گفته:
    مدت عضویت: 3805 روز

    دوستان هم فرکانسی سلام

    ببخشید من عرف سلام و احوال پرسی و نظر نوشتن تمامی دوستان را دیده ام ولی موقعی که میخواهم حرفی بزنم که ، دوست دارم شده یک نفر از ان نفعی ببرد ، دوست دارم تمام کمال خودم باشم . مدل شخصیت من این طوری است امیدوارم کسی را ناراحت نکنم .

    واااااای استاد من از وقتی این فایل را گوش دادم هزاران هزار تجربه را به خاطر اوردم که به خاطر اوردنشان باعث شد آنقدر خدا ، خودم ، قدرتم ، و باورم را باور کنم که همین دیروز دست به هر کاری زدم به بهترین شکلش انجام شد . میخواهم با اجازه شما و دوستان چند مورد را ذکر کنم تا شاید گرهی از پیچ فکری کسی باز کند !

    یادم نمی آید دقیقا از چه زمانی متوجه شدم نمیخواهم تفاوت نظر و عقیده و کلا شخصیتم را با دیگر افراد ، از بین ببرم و به قولی نمیدانم از کی بود که نخواستم هم رنگ جماعت شوم و ترس از رسوا شدن را دور انداختم ولی حالا که فکر می کنم هر موقع و هر چیزی که بود باعث شد من کارهایی را انجام بدهم که برای خیلی از افراد دنیا غیر ممکن بوده .

    از بزرگ ترین معجزه ای که به شخصه انجام دادم شروع می کنم . حدودا چهار سال پیش دکتر ها برای پدرم تشخیص آلزایمر دادند !

    صادقانه بگویم به حدی ناراحت بودم که دست به خودکشی زدم ! چون در 13 سالگی مادرم را از دست داده بودم و حالا اصلا نمیتوانستم قبول کنم که نمیتوانم روی پدرم هم حسابی باز کنم ! به شدت خودم را تنها حساب می کردم .

    و ماندن در این حالت خیلی چیز هارا رقم زد .اول اینکه از زمین و آسمان ترحم به من میبارید . بعد از ترحم نوبت توقع بود که چرا بیشتر هوای پدرت را نداری؟

    حال پدرم هم که فقط بد تر می شد و من همه اش فکر می کردم به روزی که اسم مرا به یاد نیاورد! خدایی خیلی حس بدی است و تنهایی وحشتناکی برای یک دختر بیست ساله است .

    دیگر اعضای خانواده ام که برای خودشان تشکیل زندگی داده بودند به راحتی می گفتند بابا پیر شده باید قبول کنی پروین . و با این حرف میخواستند مرا آرام کنند و من کسی بودم که از خردسالی از پیری و مرگ پدر و مادرم به شدت می ترسیدم .

    و حالا همه اش به سرم امده بود و من درست در مرکز بزرگترین ترس زندگی ام بودم .

    خیلی اتفاقات این وسط افتاد که انها هم مثالهای خوبی است ولی چون نمیخواهم کتاب بنویسم سعی میکنم این مثال را باز کنم فقط .

    خیلی از روزهای جوانی من نابود شد . و من هم حس تنهایی می کردم . هم ترسیده بودم . هم خودم را مقصر می دانستم . هم نیاز به محبت داشتم و به شدت اصرار داشتم که نمیخواهم به کسی وابسته باشم . چون از از دست دادن ها می ترسیدم .

    تا اینکه وقتی از مردن خودم نا امید شدم ، حال و روز پدرم را هم دیدم ، و دیدم که در هکین چند سال چقدر از اطرافیانم بیزار شده ام و تنها هستم تصمیم گرفتم انقلاب کنم !

    یک روز که از پیش دکتر پدرم بر می گشتیم و تقریبا دو سوم حقوقمان را برای دارو ها داده بودیم و در حالی که به شدت بغض گلویم را گرفته بود و مثل احمق ها میخندیدم ،بعد از اینکه کارهای خانه را تمام کردم جلوی ایینه ایستادم . از خودم پرسیدم پروین ؟ تو واقعا فکر می کنی بابا آلزایمر داره؟ یک بخش بزرگی از ذهنم که همه چیز را دیده بود می گفت معلوم است پدرت در اتاق تو و دستشویی و در خانه را اشتباه می گیرد ، به یک آن همه چیز را از خاطر می برد درست مثل یک گوشی که از اینترنت جدا شده و تو ماندی بدون جی پی اس !

    بار ها ماشین و خودش را در حیابان ها گم کرده دیگر چه میگویی؟

    بغضم شونصد برابر شده بود . ولی یک لحظه یک چیزی گفت نه من قبول ندارم!

    اول جا خوردم که اخر مگر می شود ؟ ولی انقدر دلگرمم کرد این” نمیدانم چی ” که تمام بغض چند ساله ام همانجا با خنده فرو ریخت .

    همانجا جلوی آیینه به خودم گفتم انها که گفتند بابا پیر شده برای خودشان گفتند ، من پدر جوان خودم را می خواهم ، من پدر می خواهم ، من تکیه گاه می خواهم ،

    من ثابت می کنم بابا آلزایمر ندارد و یا اگر هم دارد کن درمانش را پیدا می کنم !

    اواسط دوره لیسانسم بود هر چه از قبل اموخته بودم و در زمان داشتم می اموختم همه را خرج این موضوع کردم . از اینترنت و این طرف و ان طرف هر چه برای ساز و کار مغز بود اطلاعات جمع کردم و اصلا نمیدانستم چطور ان هنه چیز را حفظ شده ام ولی واقعا خوشحال بودم رسیدن به این خواسته خیلی چیزها به من میداد از جمله پدرم .

    کل سبک تغزیه مان را تغییر دادم .

    چون پدرم ادم فوق العاده کل شقی است با هزاران سیاست اورا از پای اخبار مزخرف تلوزیون بلند می کردم و یواش یواش او را به رقص هم کشاندم ! البته نه رقص کامل ولی میدانستم تکان دادن لگن باعث کاهش افسردگی می شود .

    شروع کردم به کار کردن ریاضی و املا با او … با اینکه وقتی می دیدم کسی که اچار فرانسه بود در خانواده مان برای ریاضی و خط خوش حالا انقدر داغون می نویسد و یک جمع ساده را بلد نیشت بغض می کردم ولی به خودم می گفتم من باورم اینه که خوب میشه و تمرکزم را بر روی یک جنع درستی که شاید حتی حدسی جواب میداد میگذاشتم و بعد از یک مدت در کمال تعجب دیدم من عوض شده ام پدر عوض شده ،

    هر بار به یک موفقیتی می رسیدم بلافاصله برای نقشه بعدی طرح می ریختم . و هیچ وقت به تصمیم اولم شک نکردم .

    در این میان زمان هایی بودکه پدرم در خیابان ها گم می شد و به شدت خودش را میباخت ، یا به حرف بقیه دست از تلاش می کشید . خیلی بار ها مرا سرزنش کردند که چرا مراقب پدرت نیستی؟ چرا اورا برای خرید می فرستی؟

    هم خنده دار بود هم تلخ . خنده دار چون حالا طلبکار بودند که من باید به روش انها از پدرم مراقبت کنم در حالیکه اینها همه پله هایی بود که من برای پدرم می ساختم تا به خود باوری برسه و تلخ بود چون دوست نداشتم انقدر از ان ادم ها بیزار شوم .

    خلاصه که سرتان را درد اوردم ولی من یک درصد هم خودم را نباختم باورم را کنار نگذاشتم حتی وقتی همه چیز خیلی بد بود . یادم است یک شب پدرم بیرون زد و تاصبح خانه نیامد و همه همه خانواده و همسایه ها می گفتند گم شده و او نمیتواند ولی من ته دلم میدانستم که او راهش را بلد است و از روی خودخواهی و کله شقی اش است که خانه نمی آید . میدانستم خودش متوجه انقلاب درونش شده و میخواهد با خودش خلوت کند تا خودش را باور کند . همان شب تا صبح همه اهل کوفه را شناختم و خودم را با چاه افکارم تنها دیدم ولی وقتی پدرم با پای خودش به خانه امد همه چیز تغییر کرد …

    همین اردیبهشت امسال بود و از ان به بعد در حالیکه همه فکر می کردند بد تر شده باشد ، بهتر و بهتر و بهتر شد … حالا خودش می نویسد . می خواند ، تا ان سر شهر خودش می رود و می اید . دوباره مینیاتور می کشد .

    یادش امده که من لبسانس گرفته ام !

    داروهایش از هست تا به سه تا تقلیل یافته .

    قرار است ازدواج کند .

    و دکترش هر بار می گوید که دخترت باید یک مرکز باز توانی راه بیندازد !

    اره …. درسته …. من الزایمر را شکست دادم !

    فقط چون باور نکردم باور بقیه اطرافیانم را . چون به نشانه های کوچکی می دیدم اعتماد کردم . نشانه هایی که شاید انها هم می دیدند ولی با دلیل و توجیه انها را نا دیده می گرفتند …

    نه تنها در این زمینه که در خیلی موارد من خواستم خودم باشم و حالا که با قانون آشنا شدم به لطف خدا و تلاش های استاد که عمیقا و به اندازه خودم حس می کنم که چقدر از ته دل و خالصانه هست ،

    می فهمم که چرا در خیلی زمینه ها موفق شدم و در خیلی زمینه ها باختم .

    این تجربه در درون من خیلی چیز هارا تغییر داد که باعث شد بیرون از خودم را نبینم و نشنوم ! چون ان ادم ها هنوز هم با باورهای مسخره خودشان می گویند پدر به لطف فلان دارو یا فلان غذا یا فلان دعا بهتر شده و من یاد این حرف خدا می افتم که میگه :

    مهر بر دلهایشان زدیم تا نه ببینند نه بشنوند …..

    مرسی که اینجام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
    • -
      آیسان ب گفته:
      مدت عضویت: 2117 روز

      پروین خانم

      مرسی که اینجایی

      مرسی که اینو نوشتی

      مرسی که هستی

      خدایا مرسی که پروین جونم رو آفریدی

      خیلی لذت بردم دختر

      خیلی تحسینت می کنم

      تو غیر ممکن رو ممکن کردی

      دمت گرم ❤

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      Parvinrmn گفته:
      مدت عضویت: 3805 روز

      ۵ سال پیش!!

      ۵ سال ازین دیدگاه می گذره

      خیلی ها تحسینم کردند

      و خودم خیلی خوشحال بودم.

      _

      این دیدگاه جدید رو مینویسم تا اعتراف کنم

      ۵ سال پیش اشتباه رفتم !!!

      چه سخت و دردناک بهش رسیدم

      چقدر زمان برد

      و چه فرصت هایی رو از دست دادم

      _

      پدرم اونقدر حالش بهتر شد تا ازدواج کرد

      بالاخره تلاش هام نتیجه داد

      ولی بنظرتون چه اتفاقی افتاد ؟

      پدرم طبق باور های خودش و خواست غیر ارادی و قلبی خودش

      با کسی ازدواج کرد

      که باور هاش بمراتب بدتر از خودش بود

      و پدرمو به بدترین نقطه پایین کشید

      قانون دنیاست

      ” کبوتر با کبوتر ، باز با باز ”

      از اون زن ب سخت ترین شکل جدا شد

      و به روزی افتاد ک از ترس از دست دادن اطرافیانش

      همشون رو از دست داد.

      و حتی خودش رو …

      _

      با اینکه شرح حال کاملی ازش ندادم و توان بیانشون رو ندارم و قصد ندارم روی اونها تمرکز کنم ،

      اما همین کافی بود

      تا ثابت کنه تلاش های من کوچکترین تاثیری در خوشبختیش نداشت .

      و من خیلی دیر این رو متوجه شدم .

      که

      ” ما توان تغییر هیچ کس رو نداریم ”

      توی این ۵ سال

      تنها اتفاقی ک افتاد این بود ک

      ب قول استاد من ظرف غذامو گذاشتم جلوی بابا

      و اون نه تنها لذت نبرد بلکه منم لذت چشیدنشون رو از دست دادم .

      و اون غذا عمر من و فرصت هام بود .

      اینو نوشتم که بگم ته ته وقت گذاشتن برای تغییر دیگران از دست دادن

      خودته ‌‌‌…

      با این حال

      بخاطر ۵ سال گذشته از خدا سپاس گزارم

      بخاطر تک تک لحظاتش

      آدمی که الان هستم

      کسی که داره ب اشتباه ۵ سال قبلش اعتراف میکنه

      قطعا بی نقص نیست

      ولی خیلی عوض شده

      الان انگیزه های گذشتمو ندارم

      اما تجربه هایی دارم که باور های الانمو ساختن

      و باعث شدن من

      بیشتر از قبل قوانین رو باور کنم .

      وقتی باور میکنی

      با جسارت بیشتری قدم بر میداری.

      تمام این ۵ سال تضادی بود

      ک بهم نشون داد

      بهترین نعمت خدا ♡《 قشنگ مهربونم 》اینه ک

      روی مسیری قدم میزاری که قوانینش ثابته

      ” خداوند هیچ گاه خلف وعده عمل نمیکند ”

      زیر پام محکمه . حمایتش ازین بیشتر؟

      مرسی که هنوزم اینجا هستم

      شاید حتی استوار تر و مومن تر از قبل♡

      استاد بهت گفتم

      چقدر ممنونتم ؟ ♡♡

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        امید کریمی گفته:
        مدت عضویت: 2314 روز

        پروین عزیز سلام!

        چقدر از محتوای نظر شما لذت بردم – خود کامنت شما یک داستانک واقعی از چیزی بود که دیگران هیچ حرفشان اهمیتی ندارد! حتی اگر بهترین دکتر ها و متخصص ها بگوییند.

        از روی داستانی که تعریف کردی میتوان یک فیلم ساخت و بیشترین فروش رو برای خودش تجربه کنه

        چقدرر داستان رو قشنگ تعریف می کنی

        احسنت به مهارت داستان گویی و نویسندگیت!

        —-

        احسنت بر تو ای دختر که بعداز 5 سال اومدی و گذشته خود رو مورد بررسی قرار دادی و باعث شدی که در پایان داستان پدر – آپدیت شده اون رو هم داشته باشیم.

        چقدر عالی هستی .. مشخصه الان کلی رشد کردی کلی پیشرفت کردی.

        کلی درس عالی یاد گرفته ای ..

        امیدوارم سالیان سال این مسیر رو ادامه بدهی و هر بار بهتر از قبل باشی…

        موفق و موید باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    علی رضا بهرامی گفته:
    مدت عضویت: 3733 روز

    سلام به استادعزیزوهم گروهی های عزیزم

    استادعزیزنحوه آشنایی من باسایت شماکمتر از معجزه نبود.

    تقریبا دوسه سال پیش بودکه برنامه ای رااز شبکه بازاردانلودکردم که درآن جملات زیبایی درباره موفقیت وقانون جذب نوشته شده بود.

    البته قبل ازآشنایی باشماحدودسه سالی بود که دراین باره تحقیق ومطالعه میکردم.

    اماروزی که این برنامه رادرگوشی ام بازکردم آنقدربی حوصله بودم که نتوانستم بیش از دوسه فصل آنرابخوانم اماوقتی که خواستم برنامه راببندم یک حس عجیبی مرا واداشت که به مطالعه ام ادامه دهم.

    وقتی به فصل سی وچندم این برنامه رسیدم متوجه شدم که آن فصل مصاحبه ای بایکی ازاساتیدموفقیت بودکه درپایان آن نوشته بود استادحسین عباسمنش…

    دوباره همان حسی که مرابه ادامه مطالعه واداشته بود،وادارم کردکه دراینترنت درجستجوی شماباشم ووقتی که واردسایت شماشدم وچندین فایل رایگان رادانلودکردم با گوش کردن به آنهااحساس بی نظیری درمن ایجادشدکه تابه آن روزتجربه نکرده بودم.

    امروزکه دوسه سالی است که ازآن روزهامیگذرد چیزهایی رادرزندگیم دیده ام که به قول شماقبلابه دلیل باورهای غلطم هرگزقادربه دیدن آنهانبودم که بزرگترین آنهادیدن چهره زیبای دخترم هست که برای تولداوسه سال انتظار کشیدم اماشکرخداباتوکل به الله وتوسل به قوانین توانستم اورابه زندگی خودم واردکنم.

    استادعزیزهمین چندروزاخیرکسب وکاراینترنتی شماخیلی ذهنم رامشغول کرده بود که همین تمرکزم برروی این موضوع مرابه فایلی رساندکه درآن شما درباره دوره یادگیری کسب وکارهای اینترنتی که چندسال پیش شرکت کرده بودیدمصاحبه ای کرده بودید.

    بعدازدیدن این فایل تصمیم گرفتم درجستجوی سایت موردنظرکه کسب وکارهای اینترنتی راآموزش میداد،باشم ووقتی که رتبه بندی این سایت درآلکس هارامشاهده کردم متوجه شدم که بااینکه شماکسب وکاراینترنتی راازایشان فرا گرفته بودیدبااین حال سایت شمابسیارپربازدید ترازسایت ایشان بود.

    که وقتی این فایل رادیدم دلیل این موضوع رابخوبی درک کردم.

    درآخربایدبگویم که استادعزیزمن هم بی نهایت به کسب وکارهای اینترنتی علاقه دارم ودرهمین جادرنزدشماوتمامی دوستان عزیزقول میدهم که درهمین نزدیکی هاسایتی راراه می اندازم که رنکینگ هشت ایران رابه نیت امام رضاازآن خودم میکنم ودرزندگی میلیون هانفرتأثیر مثبت وشگرفی میگذارم.

    بی نهایت دوستتان دارم وبرایتان آرزوی موفقیت وثروت روزافزون رادارم.

    علیرضابهرامی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: