این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2017/01/abasmanesh-8.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2017-01-31 08:31:162024-06-09 14:57:06به جای کوچک کردن خواسته ات، باورت را بزرگتر کن
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام بر استاد عزیزم درود بر شرفت من ازطریق خواهرم فقط با حرفهای خواهرم ک از استاد شنیده بود و برای من بازگو میکرد تحت تاثیر قرار گرفتم و همون حرفها رو کم و بیش به زندگیم منتقل کردم و به همسرم یعنی تحولی در زندگی ما شد ک در عرض پنج ماه ک نگم براتون واژ اینجا شد ک الان دارم فایلها رو نگاه میکنم وهر روز یک تحول جدید در ما ایجاد میشود خدارو سپاسگزارم واز استادم عزیزم ممنون ک تجربیاتشون رو در اختیار ما میگذارند من واقعا همه باورهامو از دست داده بودم ولی الان خداروشاکرم ک الان وارد این راه شدم وخدارو کامل شناختم استاد عزیزم چه دعایی کنمت بهتر از این ک خدا پنجره باز اتاقت باشد 🙏🏻🙏🏻🙏🏻🌹🌹🌹
خدای من خدای من یه باوری رو تو خودم پیدا کردم اصلا باورممم نمیشه همچین باوری رو داشتم….این دیگه از کجا پیداش شد خدایییی مننننن
من همیشه وقتی میرفتم تو سالنم ته دلم انگاری دوست نداشتم مشتری بیاد همیشه خودمم میدونستم یه همچین حسی رو دارم ولی زیاد جدیش نمیگرفتم از قضا این بزرگترین ترمز ذهنی منه که نمیذاره از جام تکون بخورم.
چون من همیشه ته ذهنم اینو داشتم که اگه مشتری بیاد من دیگه نمیتونم روی باورام کار کنم ، یا فکرم منحرف میشه، یا زمان کم میارم برای کار کردن روی باورام.با این تو ظاهر داشتم روی باورام کار میکردم کلی تلاش ذهنی میکردم برای افزایش درآمدم ولی ته ذهنم اصلا دوست نداشتم مشتری بیاد میگفتم حالا الان وقت مشتری نیست من باید خیلی روی باورام کار کنم تا به یه ثباتی که رسیدم از لحاظ فرکانسی و خوب روی باورام کار کردم اونوقت مشتری بیاد…..
خدااااااااییییییییییییییی مننننننننن این دیگه چجور باوریه.من تو سالن هیچ وقت منتظر مشتری نبودم، حتی ناخودآگاه از اومدن مشتری هم ناراحت میشدم که چرا خلوت منو به هم زد و نذاشت من طبق برنامه ام روی باورام کار کنم…..
خدااااییییی من اینهمه تقلا و تلاش برای کار کردن روی باورهات برای افزایش مشتری و درآمد…
بعد از اون طرف ترمز به این بزرگی….
بابااااااااا پاتو از رو ترمز بردااااااااااااااررررررررررررررررررررررررر
یه مثال دیگه ای هم که یادم میاد در مورد حرفای استاد بگم اینه که زمانی که ما میخواستیم به این شهری که الان توش زندگی میکنیم مهاجرت کنیم هیچ تصوری از قیمتا نداشتیم.وب هیچ عنوان اینجوری نبود که ما اول بیام بپرسیم چندتا خونه ببینیم ، بینیم با پول ما میخونه یا نمیخونه.
نه ما فقط 15 میلیون پول داشتیم و هیچ پول دیگه ای هم نداشتیم که اونم پول طلاهام بود.
این قضیه مال دوسال پیشه.ما در عرض یک هفته کلا تصمیم به مهاجرت گرفتیم بعد اومدیم خونه دیدیم تو طبقه سوم یه ساختمون هفت طبقه که دقیقا نبش یه میدون معروف شهره به همه ی امکانات هم دسترسی داره.یعنی پایین خونمون هر امکاناتی که فکرشو بکنید هست از داروخونه و باشگاه و رستوران و چندتا میوه فروشی خیلی بزرگ و خلاصه همه جور دسترسی به امکانات و یه خونه ی خیلی خوب که ایده آل منه دقیقا با همون مبلغ پیش 15 تومن و اجاره 700 تومن.
بعد از اومدن هر کسی از فامیلامون که اینجا زندگی میکردن میومدن خونمون وقتی بهشون مبلغ پیش و اجاره رو میگفتیم باورشون نمیشد.میگفتن شما چجوری این خونه رو پیدا کردید. هر کسی رو میدیدم از دوستام اینا ازم سوال میکردن که شما چقدر برا خونه دادید باورشون نمیشد میگفتن ما 60، 70 میلیون نمیتونیم خونه گیر بیاریم.و کلی هم گشته بودن.یکی از دوستامم درست یکی دوماه بعد از ما اومدن تو این شهر یه خونه تقریبا با مشخصات خونه ی ما ولی اصلا دسترسی به امکانات نداشتن مثل ما گرفته بودن با 60 تومن پول رهن و
1 میلیون و400 اجاره.اگه این دوستمون زودتر از ما میومدن و ما میدونستیم که قیمت رهن و اجاره ها تو این شهر اینقدره بعید میدونم اصلا به این زودیا اصلا به فکر مهاجرت به این شهر می افتادیم.ولی خب چون چیزی نشنیده بودیم یا ندیده بودیم تصوری هم نداشتیم.
واقعا قانون خیلی دقیق عمل میکنه.اصلا مهم نیست که تو آگاهانه از قانون استفاده کنی یا نا آگاهانه .وقتی درست ازش استفاده کنی.قطعا جواب میده.
مثال خیلی واضحی که در این مورد یادم میاد مربوط میشه به 5الی 6 سال پیش .قبل از آشنایی من با قانون.اونموقع من تو روستا زندگی میکردم و تصمیم گرفته بودم که حرفه ی آرایشگری رو یاد بگیرم.برای یهد گرفتن این حرفه من باید به شهرستان منطقه مون که چند کیلومتر بود میرفتم.اونموقع ها تو این شهرستانی که من برای آموزش میرفتم کلا 2 تا سالن خیلی مشهور بود که یکیش از اونیکی خب بالاتر بود.
من اونموقع هیچ چیزی در مورد باور و افکارو و قوانین نمیدونستم.3 ماه کاراموزیم رو تو یکی از آموزشگاه ها گذروندم.و برنامه ام این بود که کارآموزیم تموم که شد برم تو اون سالن خیلی معروف که از اونیکی هم بالاتر بود کار کنم و شاگردی کنم و هم آموزش ببینم.
قشنگ یادمه، آخرین روزای کارآموزیم بود هر کدوم از بچه ها یه برنامه ای داشتن واسه شروع کار یکی میخواست یه مغازه ی کوچیک بزنه یکی میخواست بره آرایشگاه سر کوچشون شاگردی کنه یه سری ها هم شریک شدن یکی از بچه از من پرسید تو برنامه ات چیه گفتم میخوام برم فلان سالن یه مدت کار کنم تا دستم راه بیفته اسم اون آرایشگاه معروفم آوردم بعد اون خانومه برگشت به من گفت حالت خوبه ؟ توهم زدی؟ با یه لحن تمسخر گفت مگه آخه ترو اونجا قبول میکنن.ماها حالا باید اول بریم توی سالنای کوچیک شاگردی کنیم دستمون که راه افتاد بعدبریم تو یه سالن معروف . بعد تازه اگه اون سالن معروفه قبول کنه.من چون تو روستا زندگی میکردم هیچ شناختی نسبت به این سالن معروف نداشتم واصلا نمیدونستم که کجاست و فقط شنیده بودم که یه سالن هست تو این شهر و خیلی معروفه و … این خانومه چون تو این شهر زندگی میکرد همه رو میشناخت بهم گفت اونا که اصلا قبول نمیکنن اونا 6،7 تا خواهرن غریبه هارو قبول نمیکنن.من یه کمی سست شدم ولی اینجور نبود که من قبول کنم بگم چون این خانومه میگه پس حتما اینجوریه خب این بزرگ شده ی اینجاست و همه چیو میدونه و فلان..
باخودم گفتم حالا میرم شاید قبول کنن .ولی تو دلم خیلی امیدوار بودم که قبول میکنن اونموقع با اینکه اصلا چیزی از باورا نمیدونستم ولی ناآگاهانه داشتم از این ترفند استفاده میکردم.با خودم میگفتم لابد این سالن معروفه کسایی که اینجا زندگی میکنن رو قبول نمیکنه چون میترسه نکنه بعدا رقیبش بشن.ولی منکه از یه جای دیگه میام حتما قبول میکنن.خلاصه یه روز رفتم اونجا فک میکنم یه روز تعطیلی سالنم بود فقط یکی از شاگرداشون اونجا بود بهش گفتم میخوام بیام اینجا کار کنم.شمارمو ازم گرفت تو دفتر نوشت بعد دفترو بهم نشون داد گفت خیلیا اومدن شماره گذاشتن.فعلا نیرو نمیخوان اگر خواستن تماس میگیرن.
بعد دیگه من اومدم و با خودم گفتم معلوم نیست زنگ بزنن شماره ها زیاد بود، ولی زیاد درگیرش نشدم.گفتم ممکنه زنگ نزنن واسه همین رفتم پیش یکی از دوستام که قبلا مدت خیلی کوتاهی پیشش شاگردی میکردم.اینبار اون به من پیشنهاد شراکت داد گفت تو بیا اینجا همه چی از من فقط هفتگی کنیم یه هفته تو وایستا یه هفته من.چون بچه مدرسه ای داشت نمیتونست کلا آرایشگاه باشه.آرایشگاه خیلی کوچیکی بود تو یه شهری نزدیک روستامون ولی نه اون شهری که سالن معروفه توش بود.
خلاصه که فرصت خوبی بود برای من ، چون من فقط کارای اولیه رو بلد بودم همین موقعیت باعث شد که خودمو به چالش بکشم و همه چیو کم کم کم کم یاد بگیرم و با مشتریا سرو کله بزنم.
به یک ماه نکشید از اون سالن معروفه بهم زنگ زدن و گفتن شاگرد میخوایم میتونید از فردا بیاید بدون لحظه ای مکث یا فکر کردن گفتم آره میام و از پیش اون دوستم در اومدم و فرداش رفتم تو اون سالن معروفه شروع به کار کردم. تو تمام مدتی که اونجا بودم آدمای زیادی میومدن و میرفتن و شماره میذاشتن که بیان شاگردی ولی اونا همه رو رد میکردن.حتی تو اون آموزشگاهی که من آموزش میدیدم یه خانومی بود که به اصطلاح ور دست استاد بود هم منشیش بود روزایی که استاد نبود اون خانومه به ما آموزش میداد.حتی اون خانومم یه با اومد اونجا برای درخواست شاگردی وقتی منو اونجا دید خیلی تعجب کرد گفت تورو چجوری قبول کردن و اینا و…
بعد بهم گفت میشه با صاحب کارت صحبت کنی منو قبول کنه اینجا تو که میدونی کار من خیلی خوبه بهشون بگو و واقعا هم کارش خیییلی از من بهتر بود وقتی با صاحب کارم صحبت کردم گفت نه شاگرد نمیخوایم.با اینکه نیرو هم لازم داشتیم گفت نه نمیخوایم.
تو اون دوران من خیلی فکر میکردم که چطور شد که منو قبول کردن با اینکه من وقتی رفتم اونجا خیلی زود زود فهمیدم که بابا اینجا اصلا اونجوری که عموم مردم در موردش فکر میکنن نیست.یعنی اصلا چیز دور از دسترسی نبود.بعد تازه اونم شاگردی.
همیشه با خودم میگفتم بابا دیگه شاگردی همچین جایی که شکستن شاخ غول نیست که این همه آدم دور از تصور میدونن.
بعد از یه سال از اونجا در اومدم چون خیلی مشکل رفت و آمد داشتم و چون اون پولی که بهم میدادن جواب کرایه هارو نمیداد تصمیم گرفتم دوباره برگردم با دوستم به شراکتمون ادامه بدیم چون فکر میکردم خیلی چیزا یاد گرفتم که فقط باید مشتری زیر دستم باشه تا انجامش بدم…و دوباره تقریبا یه سال که پیش دوستم بودم ما مهاجرت کردیم اومدیم تو همین شهری که اون سالن معروفه توشه.
دوباره رفتم تو همون سالن مشغول به کار شدم.بعد از دوسه ماهم کلا در اومدم بیرون و یه سالن خیلی شیک و بزرگ تو همین شهر زدم البته شراکتی.هنوز به درامد نرسیدم ولی هروز دارم بهترو بهتر میشم.
اینا رو به عنوان رد پا نوشتم.و اینکه خواستم بگم چون تو روستا بزرگ شده بودم هیچ تصوری درمورد اینکه اینجا در مورد سالن های بزرگ چی فکر میکنن نداشتم و فکر میکردم که خب من میرم اونجا میگم میخوام اینجا کار کنم و از فرداش شروع به کار میکنم.همین یعنی هیچ اما و اگری هم توش نمیاوردم.
فکر میکنم برای تمام خواسته هام باید این مورد رو به خودم یاد آوری کنم.که من یه بار موفق شدم.چرا دوباره نشم؟؟؟
استاد عزیزم، خانم شایسته نازنین و خانواده صمیمی ام در این سایت سلام و روز تان بخیر باشه ….
دلیل که کسی موفق نمیشه انکار دست آورد ها و موفقیت های دیگران است بجای که بیایم خواسته های خود را بزرگ کنیم و باور های قدرتمند کننده آن خواسته ها را در وجود مان بسازیم میایم روی موفقیت های دیگران تکه میاندازیم چون ما ندیدیم، نشنیدیم و تجربه این موفقیت هارا پس فکر میکنیم که ها این دستاورد به این بزرگی امکان نداره که از راه درست بدست آورده باشه حتما فلانی یا از راه دزدی یا از راه های نا مشروع به این ثروت و نعمت رسیده است اینجاست که ما خودمان را به بسیار راحتی از ثروت و نعمت های مبارک خدای عزیز دور میکنیم اما یکبار برای همیشه فکر نمیکنیم و موفقیت های دیگران را تحلیل و تجزیه نمیکنیم و نمیریم با اون فرد صحبت کنیم که دلیل موفقیت هایت چیست که برای ذهن منطقی من نیز قابل باور تر بشه و همچنان یکبار برای همیشه این ذهن را شرطی نمیکنیم که خب اگر تونسته پس حتما میشه منم میتونم به این موفقیت برسم چون همه ما به یک اندازه به نعمت های مبارک خداوند دسترسی داریم ….
یکی از راه های بدست آوردن ثروت و فراوانی قدرت تحسین کردن است ما وظیفه برای خود بدانیم که دست آوردهای دیگران را تحسین کنیم چون کسی که به ثروت رسیده باور های خوب داشته و ریشه باور هایش قدرتمند است
اگر بخواهیم دستاورد و نتایج متفاوت برای مان رقم بخورد باید متفاوت فکر کنیم و مهر تایید بر دستاورد های دیگران بزنیم ….
از خداوند برای استاد عزیزم ، خانم شایسته نازنین و دوستان خوبم آرزوی سلامتی ، ثروت و شادی و سعادت دارم
باید بگم منم مثل اکثریت جامعه اگر کسی به موفقیتی می رسید در تایید دیگران که میگفتند شانس آورده یا پارتی دارند ویا بخاطر پول باباشونه منم میگفتم آره واز آنجایی که این باورها رو منم قبول داشتم خواسته هامون هم محدود میشد به همون لباس جدید وکفش جدید از همین چیزهای پیش پا افتاده اگر هم تو عالم بچه گی یه آرزویی میکردیم آن رو رویا میدونستیم به خیال پردازی اکتفا میکردیم از روزی که با قوانین آشنا شدم از شما یاد گرفتم فقط موفقیت دیگران را تحسین کنم وقتی قوانین رو شناختم متوجه شدم منم میتونم رویاهام رو تبدیل به واقعیت کنم یادمه سالی که کنکور قبول شده بودم از آنجا که هیچ کدام از همراهان من که در کنکور شرکت کرده بودند وقبول نشدندیکی از آشناها به مامانم گفت این رشته اصلا بدرد نمیخوره اصلا دانشگاه نره بهتره وپول دورریختنه خلاصه فقط فاز منفی داد منم هیچی نگفتم فقط به مامانم گفتم توکل بخدا ورفتم ثبت نام کردم وچون رشته تحصیلیم رشته جدیدی بودبه محض فارغ التحصیل شدن وارد بازار کار شدم حتی استاد بعداز فارغ التحصیل شدنم باید یکسال هر جا دانشگاه تعیین میکرد طرح کار میگذروندیم که بچه هایی که قبل از ما بودند میگفتند باید سه چهارسال تو نوبت باشی وبعد هم هرکی پارتی داره زودتر معرفیش میکنند وباید زیر میزی بدی خلاصه از این حرفا که راست هم میگفتند چون آنها 4 سال بود فارغ التحصیل شده بودند آن موقعه باور وقانون رو نمیدونستم فقط گفتم من پارتی ندارم فقط خدا رو دارم وبیخیال شدم گفتم حالا که سه تا چهارسال طول میکشه میرم دوره آرایشگری میگذرونم شاید به یه ماه نکشید باهام تماس گرفتند که برا گذرندن طرحم به دانشگاه مراجعه کنم الان که با قوانین آشنا شدم متوجه میشم اینا باورهای آنها بوده نه من وبه همین خاطر نتیجه من متفا وت بود من توکل کردم ورها کردم وجهان پاداشم را داد
خداروشکر بخاطر آگاهیهای امروزم ازتون سپاسگزارم که باعث شدید موفقیتهام رو بخودم یادآوری کنم
یه داستانی رو بگم از همین سخنان استاد که ذهن اشتباه به ثروتمند شدن دیگران .
برادرم چند وقت پیش برام تعریف کرد که یه بنده خدا بعد از تخلیه مغازه تجاری ام تو بندرعباس بهم گفته معلوم نیست اینارو از کجا اوردی؟ برای برادرم سخت بود این جمله و ناراحت شده بود. درحالی که ما دیده بودیم با سختی و کار کردن و دوری زیاد از خانواده این سرمایه گذاری رو کرده بود. بنده خدا بهش غیر مستقیم تهمت دزدی زده بود.
با صحبت های استاد یاد این تجربه برادرم افتادم.
یه مورد دیگه درمورد برخورد با افراد موفق این بود که افراد موفقی در کسب و کارم دیدم و نتایج شون رو باور کردم و دلیل موندن من در اون تجارت شده. درصورتی دوستان زیادی این تجارت رو ترک کردن یا کناره گرفتن.
من با باور اینکه برای تو شده پس برای منم میشه ادامه میدم. موفق میشم چون خداوند کمکم میکنه.
در رابطه با باورهای غلط و نتایجش و تغییر اون باور و حاصلش باید بگم من چندسال پیش گوشی موبایلم و گم کردم،وقتی رفتم کلانتری برای شکایت،بهم گفتن برات ردیابی میکنیم ولی امید نداشته باش چون دزدها حرفهای هستن و قطعات رو جدا میکنن و بنابراین ردیابی نمیشه،وقتی هم رفتم مرکز ایرانسل باز همین حرفها رو بهم زدن،یه موبایل فروش هم بهم گفت من ۲۰۰ تا گوشیم رو باهم ازم دزدیدن و به یکیشونم نرسیدم،از هر هزارتا یکی پیدا میشه خودتو خسته نکن و دادگاه و پاسگاه نرو،ولی من تصمیم گرفتم این حرفها رو باور نکنم،از طرفی قلبم میگفت پیدا میشه و از اونجا که همیشه همه بهم میگفتن تو آدم خوش شانسی هستی،با خودم میگفتم خوش شانسی میارم و پیدا میشه،جالبه بدونید که یک ماه بعد گوشیم ردیابی شد و به دستم رسید😄🥰جالبتر اینکه شاید یکی دو سال بعدش بود که وقتی داشتم میرفتم کربلا تو مرز مهران همون گوشی رو باز ازم دزدیدن!همه میگفتن اینبار دیگه شانس نمیاری،اونو بردن عراق و فلان و بهمان،اما من با امید بازم افتادم دنبال کارهای ردیابی و بعد یه مدت پیدا شد😃اینبار راحتترم به دستم رسید،به این صورت که وقتی به مامور کلانتری گفتم وقت دادگاه رفتن ندارم،به کسی که اسمش ردیابی شده بود زنگ زد و گفت گوشی رو بفرست بیاد تا این خانم ازت شکایت نکنه،اون بنده خدا هم گفت من خودمم زائر کربلا بودم،لب مرز یکی بهم گفت تو راه موندم میخوام گوشیمو بفروشم،منم باورم شد و ازش خریدم و نمیدونستم دزدیه که به این ترتیب بنده خدا همون فردا گوشی رو برام فرستاد و اصلا کار به دادگاهم نکشید☺️
سلام و درود فراوان خدمت استاد جان و خانم شایسته عزیز که چقدر این نام برازنده شماست.
خواسته تو چیست که در خدایی خدا یافت نمیشود؟!
این سوال من بریده از همه چیز و همه کس بود به ظاهر بنده مومن با حجاب کامل نماز اول وقت و به جا آوردنده تمام اعمال عبادی و حاضر در تمام مراسمات مذهبی و دریغ از کوچکترین ایمانی از فهم قوانینی تقریبا در جهنمی فرو رفته بودم ذهنم رو به خودش معطوف کرد.
من با شکستهای پی در پی در تقریبا تمام مسائل زندگی به این مسیر هدایت شدم وقتی انقدر نتایج افتضاحی از از نظر مالی و روابط و سلامتی و…گرفتم به خودم اومدم و با شنیدن اولین فایل راجع به باورها انگار که جواب همه اتفاقات بد و علتشون رو در وجود خودم پیدا کردم که چقدر این جریان باورها و فرکانسها درسته و به محض اینکه پذیرفتم خودم با خودم اینکارو کردم انگار پرده ها کنار رفت و شروع دوباره من شروع ساختن دوباره باورهای من از دل تمام ناکامیهام بود و خداوند مهربان تمام آنچه رو که دوست داشتم ولی باورش رو نداشتم و نمیدیدیمش دقیقا دوباره فرصت داشتنش رو بهم داد هر بار در هر مسئله ای به خودم یاد آوری میکنم همونجور که به بدترین راهها با اون سبک زندگی با اون ورودیها با اون همنشینیها رفتی تو میتونی با تغییر خودت تغییر ورودیهات به بهترینها برسی، هنوز زمانی که درکی از فرکانس و مدار نداشتم یه صدایی توی خواب بهم گفته بود فرصتها همیشه در حال سبقت گرفتن هستن تو باید هشیار باشی فقط وقتی از خواب بیدار شدم بلافاصله این جمله رو در دفتری یادداشت کردم و الان که حدود بیشتر از ده سال از اون خواب میگذره میبینم یه شرایطی مهیا شده که تمام فرصتهای درستی که از دستشون داده بودم دوباره در اختیارم قرار داده شده گاهی احساس میکنم که زمان به عقب برگشته و اینبار هشیارانه پذیرفتم خدایا من بینهایت از تو ممنونم برای این سیر تکاملی که به درک این حقایق رسیدم خداوند همیشه در حال فرستادن الهامات و برکات هست حتی وقتی من متوجه نبودم و واقعا در خدایی خدا همه چیز یافت میشود.
استاد عزیز ازتون ممنون که چنین دور همی الهی رو مهیا کردید
بسیار از کامنتت لذت بردم مخصوصا اون قسمتی که گفتی احساس میکنم تمام فرصت هایی که از دستشون داده بودم بهم برگشته و من همیشه حسرت گذشته ای رو میخوردم که خرابش کردم ولی حالا که دارم به زندگیم نگاه میکنم انگار تک تک اون فرصتها داره دوباره بهم برمیگرد، فرصت تنهابودن و استفاده از مجردیم، فرصت گشت و گذار با دوستام که هیچ وقت تجربه نکردم فرصت لذت بردن از نوجوونی و جوونیم فرصت ثروت داشتن تو دوره جوونی فرصت پوست خوب داشتن و احساس از نو متولد شدن احساس شادابی خیلی زیاد تو سن 30 سالگی و….
واقعا انگاری زمان داره به عقب برمیگرده و من تمام خرابکاریای گذشتمو درست میکنم و هیچ اثری دیگه از اون خرابکاریا نیست…ازت سپاسگذارم الهه ی عزیز
حس خیلی خوبی رو بهم منتقل کردی.
قطعا لایق بهترینهایی و اتفاقات خوبی انتظارتو میکشه
من واقعیتش همیشه مثل اکثریت جامعه فکرمی کردم و حرف های که در مورد کمبود و گله و شکایت میزدند من هم تایید میکردم و نتیجه این رفتار شده زندگی من.
آرزو های که داشتم بخاطر طرز تفکر نادرست که نمیشود با پول حلال یا ما شناس نداریم یا حالا تازه بیست و چند ساله هستی کو تا پنجاه سال و…..آرزو هام کوچک کردم آرزوهام شد همون چیزای معمولی و بی ارزشی که هم جهت و هم اساس با باور هام هست و باور هام هم جهت و هم اساس با مداری که اون باور ها برام درست کردن و همیشه دنبال قرعه کشی و شانس در خونه بزنه و این چیزا بودم.
به لطف خدای مهربان و استاد عزیزم دارم تلاش میکنم اولین کاری که باید انجام بدم و باور قلبی بهش داشته باشم که قلم سرنوشت من دست منه این قلم سرنوشت تحت تاثیر دیده ها شنیده ها گفتار رفتار و باور های من است.
من هنوز نتیجهدای از نگرش و باور متفاوت تر از گذشته ام ندارم من تازه اول راه هستم ولی اگر به قول استاد همین نتایج کوچک ببینیم و انرژی بگیرم اینکه من کمی روی باور هام کار کردم مثل باور فراوانی و زندگی من نسبت به یک سال قبل و حتی دو سال قبل چه از نظر مالی و چه از نظر خوشبختی و سلامتی آرامش زمین تا آسمون فرق کرده.موقع خرید کردنمون اون موقع ها به قیمت نگاه میکردیم ولی الان به کیفیت.نتایج من در این حد هست.
تا اینکه چند مدت پیش استاد یه لایو با استاد سید محمد عرشیانفر گذاشتن به اسم تمرکز به روی خواسته ها و یک فایل دیگه از خودشون به اسم قانون تغییر ناخواسته ها که از نظر من برای هر ایرانی این روز ها لازمه من خودم اهل استوری گذاشتن و اخبار نیستما ولی خب فیلم ها نگاه میکردم تو اینستاگرام و حالم گرفته میشد ولی از الان هر چی بشه به من ربطی ندارد تو زندگی من نقشی ندارد اصلا به من مربوط نیست به قول استاد ما و شاگرد هام حتی نگاه نمیکردیم همون سال هشتاد و هشت و خب نتیجه های عالی هم گرفتیم خب وقتی واضح و روشن خدا داره راه راست به من نشون میده مگه من دیوونه هستم راهم کج کنم خب منم نگاه نمیکنم اصلا مرکز توجهم تغییر میدهم و این اولین قدم بزرگ من برای تغییر باور هاست و من ایمان دارم نتیجه ای عالی میگیرم چون همه چیز خودم و باور های خودم هست همین کاری که من تصمیم گرفتم که اصلا به اتفاقات جامعه فکر نکنم در موردش صحبت نکنم و نبینیم میتونه راه باز کن من برای رسیدن به خواسته هام باشه چرا خواسته هام کوچک کنم نه باور هام تغییر میدهم و به هر آنچه که بخواهم میرسم.
دوستتون دارم از خداوند مهربان بی نهایت سپاسگزارم که من با استاد آشنا کرد و خداشکر که تو این جو هم خدا حواسش بهم بود و با گوش دادن سه فایل قشنگ راهم پیدا کردم الهی صد هزار مرتبه شکر
سلام بر استاد عزیزم درود بر شرفت من ازطریق خواهرم فقط با حرفهای خواهرم ک از استاد شنیده بود و برای من بازگو میکرد تحت تاثیر قرار گرفتم و همون حرفها رو کم و بیش به زندگیم منتقل کردم و به همسرم یعنی تحولی در زندگی ما شد ک در عرض پنج ماه ک نگم براتون واژ اینجا شد ک الان دارم فایلها رو نگاه میکنم وهر روز یک تحول جدید در ما ایجاد میشود خدارو سپاسگزارم واز استادم عزیزم ممنون ک تجربیاتشون رو در اختیار ما میگذارند من واقعا همه باورهامو از دست داده بودم ولی الان خداروشاکرم ک الان وارد این راه شدم وخدارو کامل شناختم استاد عزیزم چه دعایی کنمت بهتر از این ک خدا پنجره باز اتاقت باشد 🙏🏻🙏🏻🙏🏻🌹🌹🌹
خدای من خدای من یه باوری رو تو خودم پیدا کردم اصلا باورممم نمیشه همچین باوری رو داشتم….این دیگه از کجا پیداش شد خدایییی مننننن
من همیشه وقتی میرفتم تو سالنم ته دلم انگاری دوست نداشتم مشتری بیاد همیشه خودمم میدونستم یه همچین حسی رو دارم ولی زیاد جدیش نمیگرفتم از قضا این بزرگترین ترمز ذهنی منه که نمیذاره از جام تکون بخورم.
چون من همیشه ته ذهنم اینو داشتم که اگه مشتری بیاد من دیگه نمیتونم روی باورام کار کنم ، یا فکرم منحرف میشه، یا زمان کم میارم برای کار کردن روی باورام.با این تو ظاهر داشتم روی باورام کار میکردم کلی تلاش ذهنی میکردم برای افزایش درآمدم ولی ته ذهنم اصلا دوست نداشتم مشتری بیاد میگفتم حالا الان وقت مشتری نیست من باید خیلی روی باورام کار کنم تا به یه ثباتی که رسیدم از لحاظ فرکانسی و خوب روی باورام کار کردم اونوقت مشتری بیاد…..
خدااااااااییییییییییییییی مننننننننن این دیگه چجور باوریه.من تو سالن هیچ وقت منتظر مشتری نبودم، حتی ناخودآگاه از اومدن مشتری هم ناراحت میشدم که چرا خلوت منو به هم زد و نذاشت من طبق برنامه ام روی باورام کار کنم…..
خدااااییییی من اینهمه تقلا و تلاش برای کار کردن روی باورهات برای افزایش مشتری و درآمد…
بعد از اون طرف ترمز به این بزرگی….
بابااااااااا پاتو از رو ترمز بردااااااااااااااررررررررررررررررررررررررر
یه مثال دیگه ای هم که یادم میاد در مورد حرفای استاد بگم اینه که زمانی که ما میخواستیم به این شهری که الان توش زندگی میکنیم مهاجرت کنیم هیچ تصوری از قیمتا نداشتیم.وب هیچ عنوان اینجوری نبود که ما اول بیام بپرسیم چندتا خونه ببینیم ، بینیم با پول ما میخونه یا نمیخونه.
نه ما فقط 15 میلیون پول داشتیم و هیچ پول دیگه ای هم نداشتیم که اونم پول طلاهام بود.
این قضیه مال دوسال پیشه.ما در عرض یک هفته کلا تصمیم به مهاجرت گرفتیم بعد اومدیم خونه دیدیم تو طبقه سوم یه ساختمون هفت طبقه که دقیقا نبش یه میدون معروف شهره به همه ی امکانات هم دسترسی داره.یعنی پایین خونمون هر امکاناتی که فکرشو بکنید هست از داروخونه و باشگاه و رستوران و چندتا میوه فروشی خیلی بزرگ و خلاصه همه جور دسترسی به امکانات و یه خونه ی خیلی خوب که ایده آل منه دقیقا با همون مبلغ پیش 15 تومن و اجاره 700 تومن.
بعد از اومدن هر کسی از فامیلامون که اینجا زندگی میکردن میومدن خونمون وقتی بهشون مبلغ پیش و اجاره رو میگفتیم باورشون نمیشد.میگفتن شما چجوری این خونه رو پیدا کردید. هر کسی رو میدیدم از دوستام اینا ازم سوال میکردن که شما چقدر برا خونه دادید باورشون نمیشد میگفتن ما 60، 70 میلیون نمیتونیم خونه گیر بیاریم.و کلی هم گشته بودن.یکی از دوستامم درست یکی دوماه بعد از ما اومدن تو این شهر یه خونه تقریبا با مشخصات خونه ی ما ولی اصلا دسترسی به امکانات نداشتن مثل ما گرفته بودن با 60 تومن پول رهن و
1 میلیون و400 اجاره.اگه این دوستمون زودتر از ما میومدن و ما میدونستیم که قیمت رهن و اجاره ها تو این شهر اینقدره بعید میدونم اصلا به این زودیا اصلا به فکر مهاجرت به این شهر می افتادیم.ولی خب چون چیزی نشنیده بودیم یا ندیده بودیم تصوری هم نداشتیم.
واقعا قانون خیلی دقیق عمل میکنه.اصلا مهم نیست که تو آگاهانه از قانون استفاده کنی یا نا آگاهانه .وقتی درست ازش استفاده کنی.قطعا جواب میده.
بنام الله یکتا
روز 24 سفرنامه
به جای کوچک کردن خواسته ها باورهاتو بزرگ کن
مثال خیلی واضحی که در این مورد یادم میاد مربوط میشه به 5الی 6 سال پیش .قبل از آشنایی من با قانون.اونموقع من تو روستا زندگی میکردم و تصمیم گرفته بودم که حرفه ی آرایشگری رو یاد بگیرم.برای یهد گرفتن این حرفه من باید به شهرستان منطقه مون که چند کیلومتر بود میرفتم.اونموقع ها تو این شهرستانی که من برای آموزش میرفتم کلا 2 تا سالن خیلی مشهور بود که یکیش از اونیکی خب بالاتر بود.
من اونموقع هیچ چیزی در مورد باور و افکارو و قوانین نمیدونستم.3 ماه کاراموزیم رو تو یکی از آموزشگاه ها گذروندم.و برنامه ام این بود که کارآموزیم تموم که شد برم تو اون سالن خیلی معروف که از اونیکی هم بالاتر بود کار کنم و شاگردی کنم و هم آموزش ببینم.
قشنگ یادمه، آخرین روزای کارآموزیم بود هر کدوم از بچه ها یه برنامه ای داشتن واسه شروع کار یکی میخواست یه مغازه ی کوچیک بزنه یکی میخواست بره آرایشگاه سر کوچشون شاگردی کنه یه سری ها هم شریک شدن یکی از بچه از من پرسید تو برنامه ات چیه گفتم میخوام برم فلان سالن یه مدت کار کنم تا دستم راه بیفته اسم اون آرایشگاه معروفم آوردم بعد اون خانومه برگشت به من گفت حالت خوبه ؟ توهم زدی؟ با یه لحن تمسخر گفت مگه آخه ترو اونجا قبول میکنن.ماها حالا باید اول بریم توی سالنای کوچیک شاگردی کنیم دستمون که راه افتاد بعدبریم تو یه سالن معروف . بعد تازه اگه اون سالن معروفه قبول کنه.من چون تو روستا زندگی میکردم هیچ شناختی نسبت به این سالن معروف نداشتم واصلا نمیدونستم که کجاست و فقط شنیده بودم که یه سالن هست تو این شهر و خیلی معروفه و … این خانومه چون تو این شهر زندگی میکرد همه رو میشناخت بهم گفت اونا که اصلا قبول نمیکنن اونا 6،7 تا خواهرن غریبه هارو قبول نمیکنن.من یه کمی سست شدم ولی اینجور نبود که من قبول کنم بگم چون این خانومه میگه پس حتما اینجوریه خب این بزرگ شده ی اینجاست و همه چیو میدونه و فلان..
باخودم گفتم حالا میرم شاید قبول کنن .ولی تو دلم خیلی امیدوار بودم که قبول میکنن اونموقع با اینکه اصلا چیزی از باورا نمیدونستم ولی ناآگاهانه داشتم از این ترفند استفاده میکردم.با خودم میگفتم لابد این سالن معروفه کسایی که اینجا زندگی میکنن رو قبول نمیکنه چون میترسه نکنه بعدا رقیبش بشن.ولی منکه از یه جای دیگه میام حتما قبول میکنن.خلاصه یه روز رفتم اونجا فک میکنم یه روز تعطیلی سالنم بود فقط یکی از شاگرداشون اونجا بود بهش گفتم میخوام بیام اینجا کار کنم.شمارمو ازم گرفت تو دفتر نوشت بعد دفترو بهم نشون داد گفت خیلیا اومدن شماره گذاشتن.فعلا نیرو نمیخوان اگر خواستن تماس میگیرن.
بعد دیگه من اومدم و با خودم گفتم معلوم نیست زنگ بزنن شماره ها زیاد بود، ولی زیاد درگیرش نشدم.گفتم ممکنه زنگ نزنن واسه همین رفتم پیش یکی از دوستام که قبلا مدت خیلی کوتاهی پیشش شاگردی میکردم.اینبار اون به من پیشنهاد شراکت داد گفت تو بیا اینجا همه چی از من فقط هفتگی کنیم یه هفته تو وایستا یه هفته من.چون بچه مدرسه ای داشت نمیتونست کلا آرایشگاه باشه.آرایشگاه خیلی کوچیکی بود تو یه شهری نزدیک روستامون ولی نه اون شهری که سالن معروفه توش بود.
خلاصه که فرصت خوبی بود برای من ، چون من فقط کارای اولیه رو بلد بودم همین موقعیت باعث شد که خودمو به چالش بکشم و همه چیو کم کم کم کم یاد بگیرم و با مشتریا سرو کله بزنم.
به یک ماه نکشید از اون سالن معروفه بهم زنگ زدن و گفتن شاگرد میخوایم میتونید از فردا بیاید بدون لحظه ای مکث یا فکر کردن گفتم آره میام و از پیش اون دوستم در اومدم و فرداش رفتم تو اون سالن معروفه شروع به کار کردم. تو تمام مدتی که اونجا بودم آدمای زیادی میومدن و میرفتن و شماره میذاشتن که بیان شاگردی ولی اونا همه رو رد میکردن.حتی تو اون آموزشگاهی که من آموزش میدیدم یه خانومی بود که به اصطلاح ور دست استاد بود هم منشیش بود روزایی که استاد نبود اون خانومه به ما آموزش میداد.حتی اون خانومم یه با اومد اونجا برای درخواست شاگردی وقتی منو اونجا دید خیلی تعجب کرد گفت تورو چجوری قبول کردن و اینا و…
بعد بهم گفت میشه با صاحب کارت صحبت کنی منو قبول کنه اینجا تو که میدونی کار من خیلی خوبه بهشون بگو و واقعا هم کارش خیییلی از من بهتر بود وقتی با صاحب کارم صحبت کردم گفت نه شاگرد نمیخوایم.با اینکه نیرو هم لازم داشتیم گفت نه نمیخوایم.
تو اون دوران من خیلی فکر میکردم که چطور شد که منو قبول کردن با اینکه من وقتی رفتم اونجا خیلی زود زود فهمیدم که بابا اینجا اصلا اونجوری که عموم مردم در موردش فکر میکنن نیست.یعنی اصلا چیز دور از دسترسی نبود.بعد تازه اونم شاگردی.
همیشه با خودم میگفتم بابا دیگه شاگردی همچین جایی که شکستن شاخ غول نیست که این همه آدم دور از تصور میدونن.
بعد از یه سال از اونجا در اومدم چون خیلی مشکل رفت و آمد داشتم و چون اون پولی که بهم میدادن جواب کرایه هارو نمیداد تصمیم گرفتم دوباره برگردم با دوستم به شراکتمون ادامه بدیم چون فکر میکردم خیلی چیزا یاد گرفتم که فقط باید مشتری زیر دستم باشه تا انجامش بدم…و دوباره تقریبا یه سال که پیش دوستم بودم ما مهاجرت کردیم اومدیم تو همین شهری که اون سالن معروفه توشه.
دوباره رفتم تو همون سالن مشغول به کار شدم.بعد از دوسه ماهم کلا در اومدم بیرون و یه سالن خیلی شیک و بزرگ تو همین شهر زدم البته شراکتی.هنوز به درامد نرسیدم ولی هروز دارم بهترو بهتر میشم.
اینا رو به عنوان رد پا نوشتم.و اینکه خواستم بگم چون تو روستا بزرگ شده بودم هیچ تصوری درمورد اینکه اینجا در مورد سالن های بزرگ چی فکر میکنن نداشتم و فکر میکردم که خب من میرم اونجا میگم میخوام اینجا کار کنم و از فرداش شروع به کار میکنم.همین یعنی هیچ اما و اگری هم توش نمیاوردم.
فکر میکنم برای تمام خواسته هام باید این مورد رو به خودم یاد آوری کنم.که من یه بار موفق شدم.چرا دوباره نشم؟؟؟
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید
بنام خالق زیبایی ها
♡♡♡♡♡♡♡♡
روز بیست چهارم سفرنامه ام!
استاد عزیزم، خانم شایسته نازنین و خانواده صمیمی ام در این سایت سلام و روز تان بخیر باشه ….
دلیل که کسی موفق نمیشه انکار دست آورد ها و موفقیت های دیگران است بجای که بیایم خواسته های خود را بزرگ کنیم و باور های قدرتمند کننده آن خواسته ها را در وجود مان بسازیم میایم روی موفقیت های دیگران تکه میاندازیم چون ما ندیدیم، نشنیدیم و تجربه این موفقیت هارا پس فکر میکنیم که ها این دستاورد به این بزرگی امکان نداره که از راه درست بدست آورده باشه حتما فلانی یا از راه دزدی یا از راه های نا مشروع به این ثروت و نعمت رسیده است اینجاست که ما خودمان را به بسیار راحتی از ثروت و نعمت های مبارک خدای عزیز دور میکنیم اما یکبار برای همیشه فکر نمیکنیم و موفقیت های دیگران را تحلیل و تجزیه نمیکنیم و نمیریم با اون فرد صحبت کنیم که دلیل موفقیت هایت چیست که برای ذهن منطقی من نیز قابل باور تر بشه و همچنان یکبار برای همیشه این ذهن را شرطی نمیکنیم که خب اگر تونسته پس حتما میشه منم میتونم به این موفقیت برسم چون همه ما به یک اندازه به نعمت های مبارک خداوند دسترسی داریم ….
یکی از راه های بدست آوردن ثروت و فراوانی قدرت تحسین کردن است ما وظیفه برای خود بدانیم که دست آوردهای دیگران را تحسین کنیم چون کسی که به ثروت رسیده باور های خوب داشته و ریشه باور هایش قدرتمند است
اگر بخواهیم دستاورد و نتایج متفاوت برای مان رقم بخورد باید متفاوت فکر کنیم و مهر تایید بر دستاورد های دیگران بزنیم ….
از خداوند برای استاد عزیزم ، خانم شایسته نازنین و دوستان خوبم آرزوی سلامتی ، ثروت و شادی و سعادت دارم
در پناه الله قدرتمند باشید ❤❤
بنام الله
روز شمار تحول زندگی من روز 24 فصل اول
باسلام خدمت استاد عزیزم ومریم جان ودوستان گلم
باید بگم منم مثل اکثریت جامعه اگر کسی به موفقیتی می رسید در تایید دیگران که میگفتند شانس آورده یا پارتی دارند ویا بخاطر پول باباشونه منم میگفتم آره واز آنجایی که این باورها رو منم قبول داشتم خواسته هامون هم محدود میشد به همون لباس جدید وکفش جدید از همین چیزهای پیش پا افتاده اگر هم تو عالم بچه گی یه آرزویی میکردیم آن رو رویا میدونستیم به خیال پردازی اکتفا میکردیم از روزی که با قوانین آشنا شدم از شما یاد گرفتم فقط موفقیت دیگران را تحسین کنم وقتی قوانین رو شناختم متوجه شدم منم میتونم رویاهام رو تبدیل به واقعیت کنم یادمه سالی که کنکور قبول شده بودم از آنجا که هیچ کدام از همراهان من که در کنکور شرکت کرده بودند وقبول نشدندیکی از آشناها به مامانم گفت این رشته اصلا بدرد نمیخوره اصلا دانشگاه نره بهتره وپول دورریختنه خلاصه فقط فاز منفی داد منم هیچی نگفتم فقط به مامانم گفتم توکل بخدا ورفتم ثبت نام کردم وچون رشته تحصیلیم رشته جدیدی بودبه محض فارغ التحصیل شدن وارد بازار کار شدم حتی استاد بعداز فارغ التحصیل شدنم باید یکسال هر جا دانشگاه تعیین میکرد طرح کار میگذروندیم که بچه هایی که قبل از ما بودند میگفتند باید سه چهارسال تو نوبت باشی وبعد هم هرکی پارتی داره زودتر معرفیش میکنند وباید زیر میزی بدی خلاصه از این حرفا که راست هم میگفتند چون آنها 4 سال بود فارغ التحصیل شده بودند آن موقعه باور وقانون رو نمیدونستم فقط گفتم من پارتی ندارم فقط خدا رو دارم وبیخیال شدم گفتم حالا که سه تا چهارسال طول میکشه میرم دوره آرایشگری میگذرونم شاید به یه ماه نکشید باهام تماس گرفتند که برا گذرندن طرحم به دانشگاه مراجعه کنم الان که با قوانین آشنا شدم متوجه میشم اینا باورهای آنها بوده نه من وبه همین خاطر نتیجه من متفا وت بود من توکل کردم ورها کردم وجهان پاداشم را داد
خداروشکر بخاطر آگاهیهای امروزم ازتون سپاسگزارم که باعث شدید موفقیتهام رو بخودم یادآوری کنم
در پناه خدا شاد وثروتمند وسعادتمند باشید
با سلام خدمت عزیزان.
یه داستانی رو بگم از همین سخنان استاد که ذهن اشتباه به ثروتمند شدن دیگران .
برادرم چند وقت پیش برام تعریف کرد که یه بنده خدا بعد از تخلیه مغازه تجاری ام تو بندرعباس بهم گفته معلوم نیست اینارو از کجا اوردی؟ برای برادرم سخت بود این جمله و ناراحت شده بود. درحالی که ما دیده بودیم با سختی و کار کردن و دوری زیاد از خانواده این سرمایه گذاری رو کرده بود. بنده خدا بهش غیر مستقیم تهمت دزدی زده بود.
با صحبت های استاد یاد این تجربه برادرم افتادم.
یه مورد دیگه درمورد برخورد با افراد موفق این بود که افراد موفقی در کسب و کارم دیدم و نتایج شون رو باور کردم و دلیل موندن من در اون تجارت شده. درصورتی دوستان زیادی این تجارت رو ترک کردن یا کناره گرفتن.
من با باور اینکه برای تو شده پس برای منم میشه ادامه میدم. موفق میشم چون خداوند کمکم میکنه.
موفق باشید
درود بر شما استاد عزیز و دوستان گرامی.
در رابطه با باورهای غلط و نتایجش و تغییر اون باور و حاصلش باید بگم من چندسال پیش گوشی موبایلم و گم کردم،وقتی رفتم کلانتری برای شکایت،بهم گفتن برات ردیابی میکنیم ولی امید نداشته باش چون دزدها حرفهای هستن و قطعات رو جدا میکنن و بنابراین ردیابی نمیشه،وقتی هم رفتم مرکز ایرانسل باز همین حرفها رو بهم زدن،یه موبایل فروش هم بهم گفت من ۲۰۰ تا گوشیم رو باهم ازم دزدیدن و به یکیشونم نرسیدم،از هر هزارتا یکی پیدا میشه خودتو خسته نکن و دادگاه و پاسگاه نرو،ولی من تصمیم گرفتم این حرفها رو باور نکنم،از طرفی قلبم میگفت پیدا میشه و از اونجا که همیشه همه بهم میگفتن تو آدم خوش شانسی هستی،با خودم میگفتم خوش شانسی میارم و پیدا میشه،جالبه بدونید که یک ماه بعد گوشیم ردیابی شد و به دستم رسید😄🥰جالبتر اینکه شاید یکی دو سال بعدش بود که وقتی داشتم میرفتم کربلا تو مرز مهران همون گوشی رو باز ازم دزدیدن!همه میگفتن اینبار دیگه شانس نمیاری،اونو بردن عراق و فلان و بهمان،اما من با امید بازم افتادم دنبال کارهای ردیابی و بعد یه مدت پیدا شد😃اینبار راحتترم به دستم رسید،به این صورت که وقتی به مامور کلانتری گفتم وقت دادگاه رفتن ندارم،به کسی که اسمش ردیابی شده بود زنگ زد و گفت گوشی رو بفرست بیاد تا این خانم ازت شکایت نکنه،اون بنده خدا هم گفت من خودمم زائر کربلا بودم،لب مرز یکی بهم گفت تو راه موندم میخوام گوشیمو بفروشم،منم باورم شد و ازش خریدم و نمیدونستم دزدیه که به این ترتیب بنده خدا همون فردا گوشی رو برام فرستاد و اصلا کار به دادگاهم نکشید☺️
سلام و درود فراوان خدمت استاد جان و خانم شایسته عزیز که چقدر این نام برازنده شماست.
خواسته تو چیست که در خدایی خدا یافت نمیشود؟!
این سوال من بریده از همه چیز و همه کس بود به ظاهر بنده مومن با حجاب کامل نماز اول وقت و به جا آوردنده تمام اعمال عبادی و حاضر در تمام مراسمات مذهبی و دریغ از کوچکترین ایمانی از فهم قوانینی تقریبا در جهنمی فرو رفته بودم ذهنم رو به خودش معطوف کرد.
من با شکستهای پی در پی در تقریبا تمام مسائل زندگی به این مسیر هدایت شدم وقتی انقدر نتایج افتضاحی از از نظر مالی و روابط و سلامتی و…گرفتم به خودم اومدم و با شنیدن اولین فایل راجع به باورها انگار که جواب همه اتفاقات بد و علتشون رو در وجود خودم پیدا کردم که چقدر این جریان باورها و فرکانسها درسته و به محض اینکه پذیرفتم خودم با خودم اینکارو کردم انگار پرده ها کنار رفت و شروع دوباره من شروع ساختن دوباره باورهای من از دل تمام ناکامیهام بود و خداوند مهربان تمام آنچه رو که دوست داشتم ولی باورش رو نداشتم و نمیدیدیمش دقیقا دوباره فرصت داشتنش رو بهم داد هر بار در هر مسئله ای به خودم یاد آوری میکنم همونجور که به بدترین راهها با اون سبک زندگی با اون ورودیها با اون همنشینیها رفتی تو میتونی با تغییر خودت تغییر ورودیهات به بهترینها برسی، هنوز زمانی که درکی از فرکانس و مدار نداشتم یه صدایی توی خواب بهم گفته بود فرصتها همیشه در حال سبقت گرفتن هستن تو باید هشیار باشی فقط وقتی از خواب بیدار شدم بلافاصله این جمله رو در دفتری یادداشت کردم و الان که حدود بیشتر از ده سال از اون خواب میگذره میبینم یه شرایطی مهیا شده که تمام فرصتهای درستی که از دستشون داده بودم دوباره در اختیارم قرار داده شده گاهی احساس میکنم که زمان به عقب برگشته و اینبار هشیارانه پذیرفتم خدایا من بینهایت از تو ممنونم برای این سیر تکاملی که به درک این حقایق رسیدم خداوند همیشه در حال فرستادن الهامات و برکات هست حتی وقتی من متوجه نبودم و واقعا در خدایی خدا همه چیز یافت میشود.
استاد عزیز ازتون ممنون که چنین دور همی الهی رو مهیا کردید
الهه جان سلام
بسیار از کامنتت لذت بردم مخصوصا اون قسمتی که گفتی احساس میکنم تمام فرصت هایی که از دستشون داده بودم بهم برگشته و من همیشه حسرت گذشته ای رو میخوردم که خرابش کردم ولی حالا که دارم به زندگیم نگاه میکنم انگار تک تک اون فرصتها داره دوباره بهم برمیگرد، فرصت تنهابودن و استفاده از مجردیم، فرصت گشت و گذار با دوستام که هیچ وقت تجربه نکردم فرصت لذت بردن از نوجوونی و جوونیم فرصت ثروت داشتن تو دوره جوونی فرصت پوست خوب داشتن و احساس از نو متولد شدن احساس شادابی خیلی زیاد تو سن 30 سالگی و….
واقعا انگاری زمان داره به عقب برمیگرده و من تمام خرابکاریای گذشتمو درست میکنم و هیچ اثری دیگه از اون خرابکاریا نیست…ازت سپاسگذارم الهه ی عزیز
حس خیلی خوبی رو بهم منتقل کردی.
قطعا لایق بهترینهایی و اتفاقات خوبی انتظارتو میکشه
به نام خداوند مهربان
سلام خدمت استاد عزیز مریم جان و همه دوستان گلم
امیدوارم حالتون عالی باشه.
من واقعیتش همیشه مثل اکثریت جامعه فکرمی کردم و حرف های که در مورد کمبود و گله و شکایت میزدند من هم تایید میکردم و نتیجه این رفتار شده زندگی من.
آرزو های که داشتم بخاطر طرز تفکر نادرست که نمیشود با پول حلال یا ما شناس نداریم یا حالا تازه بیست و چند ساله هستی کو تا پنجاه سال و…..آرزو هام کوچک کردم آرزوهام شد همون چیزای معمولی و بی ارزشی که هم جهت و هم اساس با باور هام هست و باور هام هم جهت و هم اساس با مداری که اون باور ها برام درست کردن و همیشه دنبال قرعه کشی و شانس در خونه بزنه و این چیزا بودم.
به لطف خدای مهربان و استاد عزیزم دارم تلاش میکنم اولین کاری که باید انجام بدم و باور قلبی بهش داشته باشم که قلم سرنوشت من دست منه این قلم سرنوشت تحت تاثیر دیده ها شنیده ها گفتار رفتار و باور های من است.
من هنوز نتیجهدای از نگرش و باور متفاوت تر از گذشته ام ندارم من تازه اول راه هستم ولی اگر به قول استاد همین نتایج کوچک ببینیم و انرژی بگیرم اینکه من کمی روی باور هام کار کردم مثل باور فراوانی و زندگی من نسبت به یک سال قبل و حتی دو سال قبل چه از نظر مالی و چه از نظر خوشبختی و سلامتی آرامش زمین تا آسمون فرق کرده.موقع خرید کردنمون اون موقع ها به قیمت نگاه میکردیم ولی الان به کیفیت.نتایج من در این حد هست.
تا اینکه چند مدت پیش استاد یه لایو با استاد سید محمد عرشیانفر گذاشتن به اسم تمرکز به روی خواسته ها و یک فایل دیگه از خودشون به اسم قانون تغییر ناخواسته ها که از نظر من برای هر ایرانی این روز ها لازمه من خودم اهل استوری گذاشتن و اخبار نیستما ولی خب فیلم ها نگاه میکردم تو اینستاگرام و حالم گرفته میشد ولی از الان هر چی بشه به من ربطی ندارد تو زندگی من نقشی ندارد اصلا به من مربوط نیست به قول استاد ما و شاگرد هام حتی نگاه نمیکردیم همون سال هشتاد و هشت و خب نتیجه های عالی هم گرفتیم خب وقتی واضح و روشن خدا داره راه راست به من نشون میده مگه من دیوونه هستم راهم کج کنم خب منم نگاه نمیکنم اصلا مرکز توجهم تغییر میدهم و این اولین قدم بزرگ من برای تغییر باور هاست و من ایمان دارم نتیجه ای عالی میگیرم چون همه چیز خودم و باور های خودم هست همین کاری که من تصمیم گرفتم که اصلا به اتفاقات جامعه فکر نکنم در موردش صحبت نکنم و نبینیم میتونه راه باز کن من برای رسیدن به خواسته هام باشه چرا خواسته هام کوچک کنم نه باور هام تغییر میدهم و به هر آنچه که بخواهم میرسم.
دوستتون دارم از خداوند مهربان بی نهایت سپاسگزارم که من با استاد آشنا کرد و خداشکر که تو این جو هم خدا حواسش بهم بود و با گوش دادن سه فایل قشنگ راهم پیدا کردم الهی صد هزار مرتبه شکر
یا حق