اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
در ایران که دو هفته ای میشه که سبزه ها به استقبال بهار رفتن و وقتی اونها رو در حین عبور تماشا میکنم یاد اون عادت شما در خوابیدن راحت روی چمن ها میفتم و میگم استاد لحظات خوبی رو تجربه میکنن با این حس خوبی که این چمن های نرم و سبز به آدم میده من خودم شخصا عاشق طبیعت و سبزه هستم و اصلا تماشای درختان برام عین تماشا کردن یه فیلم فضایی میمونه و میگم در جهان تاریک بیرون اتمسفر زمین ما .تصور این موجودات زنده روی کره ی زمین واقعا شگفت انگیزه و این حاله ی اتمسفر و این جدایی بین روشنایی و تاریکی چه عظمتی در خودش رشد داده .
استاد عزیزم باید به عرضتون برسونم .
سمیرای 38 ساله ی خونه نشین، خونه دار و بچه دار
تبدیل شد به دانشجوی رشته ی معماری و نو آموز زبان و یک راننده .
بله دقیقا از 8 مهر بعد از آوار شدن بخشی از زندگیم روی سرم و دیدن اینکه تا چه حد آسیب پذیر هستم و اجازه دادم دنیا یک لقد محکم نثار پهلوی من بکند .
بلند شدم و لباس ابوموسی رو از تن تنبل و بی خاصیتم کندم و لباس جهاد رو به تن کردم .
حالا اون اتفاق که الگوی تکراری زندگی من بود و من این بار ازش یه پله ساختم برای پرشم بماند .
که واقعا اصلا دوست ندارم بهش فک کنم …
خلاصه در اولین قدم اومدم به خودم ارزش دادم و طی توافقی جدی ماهایانه از همسرم طلب مبلغ مشخصی از پول دادم و ایشون هم میدونن که باید در قبال کار بی شرمانه اش درخواستهای منو اجابت میکردن .
استاد با اون مبلغ رفتم در اولین گام کلاس زبان ثبت نام کردم .
دومین گام رفتم آرایشگاه و برای تفریح پوستم رو پاک سازی کردم البته از اعماق وجودم به این کار اعتقاد ندارم و میدونستم فقط الکیه و دارم پولم رو هدر میدم
اما گفتم اشکالی نداره همسرم باید متوجه ی یکسری تغییرات به واسطه ی عمل زشتش بشه .
خلاصه دو تا سیصد و پنجاه تومن دادم و تفریح کردم سومین گام رفتم کلاس آموزش رانندگی ثبت نام کردم و آیین نامه رو با اولین حضور و بدون غلط برای خودم به عنوان اولین موفقیت با ارزش در کل زندگی
ام ثبت کردم البته به تازگی ثبت نهایی شد چون افسر سه جلسه ردم کرد ️️️️
البته بین گام یک و دو یه کار مهم دیگه کردم .
به دلیل اون اتفاق خیلی غیر منتظره و زشتی که همسرم رقم زده بود در قبال این 15 سال زندگی وفادارانه من.
ایشون با نهایت شرمندگی مجبور شدن در پی امضایی در دفتر خانه حق طلاق رو به من بدن .
البته من شرط کرده بودم .حالا دلیلش رو میگم
استاد من میدونم و میدونستم که این کار بر خلاف قوانینه جهانه و این کار من با آموزش ها و درسهایی که از شما یاد گرفتم تناقض داره و همش به مدت دو هفته با خودم درگیر بودم و میگفتم این کار برای من سودی نداره و من اگه بخوام از این آدم جدا بشم و برم جهان خودش این کار رو برام انجام میدهد ….
اما استاد این کار برای من دو تا مزیت و نکته داشت اول که همسرم بفهمه که من اون سمیرای سابق و سر به زیر و تو سری خور نیستم و دیگه نمیتونه با من این کار و بکنه و البته این رو هم بگم برای اینکه نشون بدم که دیگه دارم قدرتمند میشم و دیگه ضعیف نیستم انجامش دادم و اون برگه اصلا برای من ارزش نداره چون ارزش های من تو زندگی که با این فرد دارم بالاتره ولی ایشون این راه و انتخاب کرده و من هم تا الان مانع میشدم اما الان اون برگه یه جورایی برای من راه بازه بازه جدا شدن هست بدون درگیری.
و من ماهیت و شجاعت انجام این کار رو رو دوست دارم و اصلا فک نمیکردم اون سمیرای وابسته و ضعیف روزی یه برگه ی حق دستش باشه
و میخوام بگم اون غلبه کردنه بر ضعف خودم برام مهمه و گر نه اصلا نمیدونم اون برگه الان کجاست .
و در گام چهارمی که در همون وسط مسط های کلاس زبان و آموزش رانندگی برداشتم. اومدم در سایت دانشگاه عملی و کاربردی کرج یه پیش ثبت نام در رشته ی معماری کردم و اتفاقات به طرز آسون و جادویی برام افتاد و من الان یک دانشجوی رشته ی معماری هستم و آسون و بدون زجر و کنکور و هفت خان مراسم ورود به دانشگاه ایران …
وارد دانشگاه شدم با استادهایی عالی و بشدت دوست داشتنی و میخوام اون تعاریف شما از دوستی با استادهاتون رو اجرا کنم تا این چندین ترم تا رسیدن به یک مهارت برام آسون تر و شیرین تر باشه .
استاد ابوموسی مثال کامل و جامعی هست برای همه ی ما
من مثل ابوموسی نیستم
حداقل الان دیگه نیستم.
اما سالها پیش بودم از ابوموسی هم بدتر بودم و به لطف آفتاب حرف های تاثیر گذار شما وارد این مسیر شدم .
وقتی آرزوهام رو بخرم وقتی حقوقم رو در کارت بانکی ام دریافت کنم و وقتی آرزوهای بچه هامو برآورده کنم همه و همه نتیجه ی این کار خیر شما میشه و چقدر خدا شما رو دوست داره و محبوب خداوند هستید که این اتفاقات به واسطه ی وجود شما رقم خورد .
خدا میدونه که چقدر سپاس گزار شما هستم.
دوست دارم کامنتم رو شما مطالعه کنید استادعزیزم اگه کار و پروژه ی جدیدتون نیاز به تمرکز نداره دیگه اما کامنت امروز هم توسط یکی از دستان خوب خدا رقم خورد اون دوست عزیزی که در سایت هستن . من ماهاست که کامنت نزاشتم .و در پاسخ به کامنت ایشون اومدم در قسمت نظرات.
البته خدا شاهده که همین چند روز پیش داشتم فایل صوتی ابوموسی رو گوش میکردم و گفتم بیام و استاد رو از وضعیت جدید و موفق خودم آگاه کنم .کامنتی هم نوشتم اما نفرستادم نمیدونم چرا .اما حالا نوشتم
شاید خودم امروز صبح به این تمرکز روی پیشرفتم احتیاج داشتم تا بتونم روز خوبی رو برای خودم رقم بزنم روز گذشته با همسرم سر موضوعی بحث داشتم و امروز هم امتحان ترم دوم زبان دارم و کمی استرس دارم و
به دلیل اینکه یه جوارایی در کنار این کارها از درون باخودم صادق نبودم و نجواها داره و داشت کار خودشو میکرد و الان هم انجام میده
اوضاع مالی بدی رو به واسطه ی افکار منفی و گفته های منفی و دنباله رویی همسرم در پی اتفاقات اخیر کشور تجربه میکنم .
و در اولین فرصت به دنبال کسب درآمد هستم ولی در این قسمت هنوز ضعیف عمل میکنم .امیدوارم بتونم در این تعطیلات ذهنم رو جمع کنم و از مسیر پر تلاطم پیش روم بتونم مسیر آرامش رو پیدا کنم .
این چقند وقت خیلی دارم روزی چعار پنج روز به شدت کار میکنم روی کنم
یک روز که دارم میبینم با خرید دوره احساس لیاقت و گوش کردن به جلسه 16 چقد اتفاقات فرق کرده
تو این دوسال که اومدم و با سایت و این راه عالی آشنا شدم خداشاهده فقط برام لذا بوده
بعد گوش دادن جلسه 16 خیلی اتفاقات دورن من رخ داده استاد
و این فایل هم گوش دادم و به من یاد آوری کرد همینطور که برای کلی از هدفهام زدم تو دل ترس های واهی چقد بزرگتر شدم و چقد آروم ترم
اونا ترسها تا وقتی ترس هستن که بیرون از من هستن و وقتی من پا میذا م تو دل ترسام چقد بزرگتر میشم
منم تحسین میکنم کسانی که زندگی میکنن
حتی اگه میمیرن موققع انجام دادن کارهاشون اهدافشون چون اون آدم لذت برده از زندگی اون زندگی رو زندگی کرده
یادمه چند سالی که ورزش میکنم کوه میرم که الا 1 سال میشه نرفتم و برنامه دارم که دوباره برم و دوباره تجربه کنم این بار متفاوت تر
وقتی از این سنگها بالا میرفتم و حتا امکان داشت سر بخورم و برگردم پایین اما میرفتم و اون سنگ رو تو اون ارتفاع میزدم چه لذتی داشت برام چه پاداشی میگرفتم واقعا خداروشکر
اون لحضه پاداش دریافت میکردم
جهان به کسانی که میزنن تو دل ترسهای واهی پاداش میده
واااقعا لذت بخشه ترس هارو تجربه کردن همین الا که میگم نمیدونید چه آدرنالین خونم بالا رفته واقعا از گفتنش هم لذت میبرم
و از امشب میرم تو دل ی سری ترس ها و پاداش گرفتن از اونا
چند شب پیش ی بحث کوچیک با ی آدم کردم و شب با موتور زدم بیرون واقعا ی مز ها ای داد بهم نمیشه اصلا وصفش کرد چقد لذت بخش بود
ترس داشتم تری از اینکه اون آدم رو رها کنم و من رها کردم و اتفاقی هم پیش نیومد که هیچ من عزیز تر شدم و ی هوایی رو تجریه کردم که واقعا در پوست خودم تو اون ساعت شب نمیگنجید البته که طبق دوره احساس لیاقت من بحث نکردم و فقط بلند شدم و زدم تو دل ترسم و اینکه ثابت کنم به خودم هیچ اتفاقی نمیفته اگه بری و انجامش بدی
استاد شما به من همه چی یاد دادی
البته اعتبارش با خداوند مهربان
که همیشه بهم میگه که من حامی و هدایتگر تو هستم
دیروز برای ی مشتری کار انجام داده بودن و خب قیمتش بالا هم شده بود داداشم گفت چه خبره و من گفتم خودم تحویل میدم
و با خیال راحت خودم رو سپردم دست خداوند و گفتم که خداوند حامی من و از من حمایت میکنه
کار من با ارزش و طرف حساب کرد و کلی هم تشکر کرد من به ی باور خیلی قوی رسیدم خیلی قوی اونم اینکه خداوند حامی منه و از من حمایت میکنه در همه حالت و کرد و من با زدن تو دل این ترس واهی هم پاداش گرفتم ترس تا وقتی ترس که نزنی تو دلش
وقتی رفتی تو دلش دیگه کارش تمومه البته تکامل رو رعایت کن تکامل میخواد مت جاهایی تکامل رو رعایت نکردم و سرمایه رفته و به شخصه میگم اگه هم بره تجربه میگیری چیزی از دی ندادی دوست من
-همواره افرادی را که برای تحقق اهداف خود حتی حاضرند جان شان را از دست دهند تحسین کنیم
-آگاهانه انتخاب کنیم زندگی سرشار از ماجراجویی هر چند کوتاه داشته باشیم
-افرادی که به خاطر ماجراجویی حرکت کردن تجربه کردن خود و دنیای اطرافشان پا فراتر از نقطه ی امن گذاشته و حتی جان خود را از دست داده اند را تحسین کرده و آنها را به عنوان الگو قرار دهیم
-افرادی که از محیط امن خود خارج نشده هیچ کار جدیدی را امتحان نکرده با هیچ فرد جدیدی ارتباط برقرار نمی کنند هیچ تجربه ی جدیدی ندارند از هیچ مکان جدید بازدید نمی کنند وارد شغل جدید نمی شوند هیچ غذای جدیدی را امتحان نمی کنند هیچ مهارت جدیدی را کسب نمی کنند هر چند عمر طولانی داشته باشند زندگی واقعی را تجربه نمی کنند
-علاقمند باشیم دنیای جدید را تجربه کنیم حرکت کنیم برای خود چالش ایجاد کنیم در دل ترس های خود قدم بگذاریم
-یک ساعت عمر با کیفیت بسیار بهتر از صد سال عمر بی کیفیت است
-ماندن در نقطه ی امن حرکت نکردن ترس از موقعیت های جدید کسب نکردن مهارت های جدید مهاجرت نکردن از جمله مشخصه های داشتن عمر بی کیفیت است
-مهاجرت از شهر به شهر از روستا به شهر از کشوری به کشور دیگر هر نوع تغییر مکان باعث تجربه ی عمر با کیفیت می شود
-عموم جامعه تنها به دنبال انجام فعالیت هایی هستند که به عمر بیشتر آنها منتهی شود
-با پرداختن به شغل مورد علاقه زندگی واقعی را تجربه می کنیم
-اینگونه نیست که با ماجراجویی و کسب تجارب جدید جان خود را از دست دهیم اما احتمال مرگ افرادی که ریسک کرده و از محدوده ی امن خود پا فراتر می گذارند بیشتر است
-افرادی که حرکت می کنند پا در دل ناشناخته ها می گذارند قاره ها را کشف کرده ریسک می کنند شجاعت دارند در نهایت الهام بخش سایر افراد می شوند
-زیبایی زندگی به تجربه کردن نه به طولانی بودن عمر است
-برای پا فراتر گذاشتن از محدوده ی امنمان با افراد غریبه ارتباط برقرار کنیم مهارتهای جدید یاد بگیریم بدون برنامه ریزی به مسافرت برویم
-زندگی چه صد سال یا یک سال باشد در مقایسه با ابدیت بسیار کوتاه مدت و گذرا است
-همواره مرگ را نزدیک خود و زندگی را فرصتی برای لذت بیشتر بدانیم
-هر آن چیزی که دوست داریم را در لحظه تجربه کنیم و تجربه ی آن را به تعویق نیاندازیم
-از زندگی و عمر کوتاه خود لذت بیشتری ببریم
-هر روز سعی کنیم از محیط امن خود تنها یک قدم خارج شویم
-از عمر کوتاه و گذرای خود به خوبی استفاده کرده تا زمان مرگ حسرت نخوریم
به نام خدای مهربان سلام ب همه دوستانعزیزم خدارو شکر میکنم ک برای روز تولدم ب این فایل هدایت شدمم چقدر اگاهی از این فایل یادگرفتم فهمیدم باید از نقطه امنم بیرون بزنم باید بیشتر رو خودم کار کنم باید دنبال عمیق تجربه کردن زندگی باشم خدارو شکر میکنم بابت همه چیز و میخام بگم اینکه روی خودم کار کنم تقریبا برام مث عادت شده دارم هر روز بهتر میشم خدای بزرگ من عاشقتم ک منو ب این راه هدایت کردب و فهمیدم چیا از این زندگی میخام بهم الهام کردی ک چطور خواسته داشته باشم و چ چیزایی رو براش قربانی کنم استاد وخانم شایسته دعای خییر من پشت شماست امیدوارم مثل شماالگو های خوبمن بتو نم عالی عمل کنم واینکه امروز یک کامت توی سایت دیدم ک از ی دختر خانم کلاس هفتمی بود میخام از ته دل تحسینشون کنم ک تو این سن کم شرو کردن ب روی خودشون کار کردن ببینید این سایت چیه ک اصلا سنو سال نمیشناسع و همه رو حیران خودش کرده سایت فوق العادس دم شما گرمم استاد خیلی دوستون دارم خانواده صمیمی من
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیزم و دوستان هم فرکانسیم
خدایا شکرت بابت این درخت های سرسبز و زیبا
خدایا شکرت بابت این آسمون دلربا که ابرهای پفکی توش نمایانن
خدایا شکرت بابت انعکاس تصویر درخت ها توی آب
خدایا شکرت بابت اینهمه زیبایی، نعمت و فراوانی
این فایل نشانهی امروز من بود و من هزاران هزار بار خداوند رو شاکرم که انقدر دقیق و قشنگ منو هدایت میکنه.
استاد چقدر این فایل دلنشین بود؛ چقدر صحبتاتون روح بخش بود و شادی و عشق و زندگی رو تزریق کرد به روحم.
ما اومدیم که زندگی رو در تمام ابعادش تجربه کنیم.
اومدیم لذت ببریم و شاد و رها باشیم و خودمون رو بسپاریم به خداوند بزرگ. ما اومدیم که از تک تک لحظه های عمرمون نهایت لذت رو ببریم و به این شکله که ما میتونیم به نهایت خودمون برسیم. ما اومدیم تا ماهی رنگارنگی باشیم در دل یک اقیانوس بزرگ و زیبا؛ اومدیم برگی باشیم روی درختی بهاری؛ اومدیم کلمه ای باشیم در دل یک متن شاهکار؛ ما اومدیم که خودمون باشیم! خود واقعیمون، عاشق لذت بردنه. خود واقعیمون با تمام قشنگی های جهان هم فرکانسه. خود واقعیمون زندگی میخواد! بیاید به خودمون یک بغل زندگی هدیه بدیم!
من برای حال خوبم، برای تجربهی زندگی، برای قدم گذاشتن تو مسیر های جدید کارهای کوچک اما لذت بخش و مستمری انجام میدم؛ و از اینکه طعم خوش زندگی کردن رو از خودم دریغ نمیکنم به خودم میبالم. هر از گاهی خودم رو دعوت میکنم به یک فنجان قهوه در کافه، یک فیلم خوب در سینما، چندی قدم زدن زیر بارون، کوه نوردی، پیاده روی، رفنن کتاب فروشی، صحبت کردن با یک دوست خوب. حقیقتا، من از تنهایی خودم بسیاااار لذت میبرم :)
از صحبت کردن با غریبه ها گفتید؛ هر روز که از مدرسه برمیگردم، توی اتوبوس فایل های دورهی عزت نفس شما رو گوش میدم. هر روز با یک فرد غریبه توی اتوبوس تمرین « پیام بازرگانی » رو انجام میدم و هم خودم و هم طرف مقابل محظوظ میشیم از اینهمه عشقی که میتونه توی جهان وجود داشته باشه.
به دیدن تئاتر های جدید میرم و هر لحظه و هر ثانیه تحسین میکنم کسانی رو که ایمان دارن، تمرین میکنن، و اجرا میکنن.
از مسیرهایی میرم که اصلا باهاشون آشنا نیستم و همش جملهی معروفم رو به زبون میارم که : فوق فوقش گم میشیم دیگه..
من یک نویسنده هستم و هر از گاهی برای کسانی که اصلا نمیشناسمشون و فقط اسمی در فضای مجازی میبینم، نامه مینویسم و بهشون هدیه میدم؛ چندین بار بهم گفتن همیشه آرزو داشتن یک غریبه براشون نامه بنویسه و من این آرزوشون رو برآورده کردم.
من تئاتر کار میکنم و هر روز به دنبال چالش های جدیدی هستم که یک قدم من رو رشد بده.
من برای خودم، حال خوبم و زندگیم کارهای زیبا و زیادی انجام میدم.
ممنونم از اینکه دستی از دستان خداوند شدید بر روی زمین.
مثل ابوموسی نباشیم خیلی از ماها زندگیمون شبیه ابوموسی شده و فکر میکنیم روش درستش هم همینه چرا باید خودمونو اذیت کنیم به خودمون استرس بدیم و وارد یه مسیر جدید بشیم
یه مستند دیدم از یه کوهنوردی که میخواست قله اورست رو فتح کنه مسیری که هیچ کس تا اون سال نتونسته بود بره 70 سال بعد جسدش رو پیدا میکنن پایینتر از قله با خودم میگفتم چطور میتونن
این همه سختی رو تحمل کنن از خانواده خودشون دور بشن برا یه تجربه جدید و ناشناخته حتی اگر به قیمت جونشون تموم بشه حرفی که از اون آقا زدن توی فیلم میگفت که دوست داره زندگی شگفت انگیزی رو تجربه کنه اما الان تحسینش میکنم اون زندگیش رو تجربه کرده لذت برده برای خواسته هاش قدم برداشته و در راه هدفش جونش رو فدا کرده اون شجاعت داشته
ما نیومدیم که فقط عمر کنیم اومدیم رشد کنیم و تجربه کنیم منم دوست دارم با کمک خداوند تجربه کنم زیبایی های بیشتر ماجراجویی بیشتر و لذت ببرم از تک تک ثانیه های زندگیم مسیرهای جدید رو بتونم امتحان کنم و زندگی شگفت انگیزی رو تجربه کنم
خداروشکر میکنم برای این فایل عالی و مهم و کاربردی .
مریم جان ازت سپاسگزارم که این فایل بسیار مهم رو مجدد تکرار کردی در مسیر این سفر . من فصل قبلی که این فایل رو گوش دادم و کامنت ابتداش رو خوندم واقعا روم تاثیر گذاشت و اونجاش که استاد مثال زد گفت نه اینکه فردا برید با موتور تریل رو کوه ها ، سعی کنید هر روز یکم بیشتر یک قدم بیشتر از محدوده امن خارج بشید و در کامنت ابتدایی که شما هم اون رو گذاشتید به عنوان کامنت ابتدایی که اون دوسته عزیز رفتن بیرون در بارون رو به عنوان یک قدم بیشتر دیده بود خیلی خیلی زیاد روم تاثیر گذاشت و رفت توی وجودم . با خودم این رو تعهد کردم و این روند رو از اهداف اصلی امسالم گذاشتم که سعی کنم هر روز 1 درصد بهتر و بیشتر از قبل باشم 1 درصد بیشتر برم تو دل ترسهام و این رو کردم جز اهداف مهم خودم و از روز 118 سفر که این فایل بسیار مهم رو گوش دادم و این تعهد را دادم شکر خدا بهش عمل کردم و واقعا دارم لذت میبرم خیلی از خودم خوشحالم و احساسم خیلی بهتر از قبل شده خیلی تمرین خوبیه .
من قبلا خیلی از خارج شدن از محدوده امن میترسیدم اصلا کلمه اش به دلم ترس مینداخت ولی با این فایل و این کامنت که با دقت گوش دادم و سعی کردم عمل کنم هر روز 1درصد بیشتر میرم تو دل ترسهام خیلی خوب عمل میکنه .
یه مثال بزنم :
دیروز رفته بودم بیرون کار داشتم وقتی کارم تموم شد ، دیدم که نانوایی خلوته و من میخواستم سوار تاکسی بشم و برم خونه حالت امن این بود که من نون نمیگرفتم و میرفتم خونه ، کاری که قبلا میکردم ، میگفتم با نون بشینم تو تاکسی سخته و بوش ماشین رو پر میکنه و در و باز کردن سخته و… خلاصه داشتم میرفتم سمت تاکسی ها که یهویی یاد همین تعهدم افتادم که قول داده بودم که 1 درصد بیشتر از قبل برم تو دل ترسهام و این کارو کردم رفتم نون رو گرفتم و بعد سوار ماشین شدم .
به ظاهر خیلی ساده است ولی برای من خیلی حس خوبی داشت و همین یک قدم رفتن تو دل ترسم بهم احساس خوبی داد .
در تماسهام با مشتری هام قبلا میترسیدم یکسری حرفا رو بزنم که مشتری ناراحت نشه و یا گاهی تعارف میکردم و خجالت میکشیدم الان از روز 118 تا الان این مورد رو خیلی بهتر کردم و راحتر حرف میزنم .
خداروشکر من تا حدی به این تمرین فایل درست عمل کردم و این رو دارم میکنم جزئی از شخصیت و وجودم که دائمی بشه برای همین از اهداف اصلی امسالم هست که بعد از این فایل من تصمیم گرفتم این روند رو بکنم جزئی از شخصیتم . الان احساس میکنم که از اون روز تا الان چون با تعهد بودم یجورایی ناخوداگاهم شده و یه وقتایی هم که حواسمم نیست خود به خود این مدلی عمل میکنم که 1درصد بیشتر میرم تو دل ترسهام . قبلا باید خیلی حواسم رو جمع میکردم که این مدلی باشم الان احساس میکنم که کمی ناخوداگاهم شده و این خیلی خوشحال کننده است .
من قبلا وقتی استاد رو میدیدم در سفر به دور امریکا که مثلا تو وسط جنگل کمپ میکنه . احساس میکردم که من شاید هیچوقت نتونم این مدلی تو جنگل برم و حتما باید تو هتل های خیل لوکس و از قبل تعیین شده باشم و فلان . این بخاطر شخصیتم بود که از ناشناخته ها مخصوصا در مسافرت ها کمی ترس داشت .
الان ولی وقتی استاد رو میبینم که کمپ میزنه یه احساس خاص خوبی بهم دست میده میگه محمدرضای عزیزم چقدر خوبه که داری 1درصد بهتر میری تو بیرون از محدوده امن همین 1 درصد 1 درصد ها تورو میرسونه به اینکه بری تو دل کوه و جنگل کمپ کنی الان خیلی باهاش فاصله داری ولی همین 1 درصد ها با تعهدی که تو داری تو رو میرسونه به مسافرتهایی به دور دنیا تورو میرسونه به جاهای خیلی باحال و قشنگ فقط ادامه بده پسر خوب ادامه بده پسر قدرتمند …
خدایا صد میلیارد مرتبه شکرت برای این هدایت هایت برای این سایت و این فضا و استاد و این سفر و این شخصیت خوبی که به من دادی که پیگیر راهه درست هستش … الهی شکر
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم و جا داره برای متن انتخابی این قسمت نهایت تشکر و قدردانی رو کنم ممنون و سپاسگذارم
سلام به دوستان عزیز همیشگی در این قسمت
خدایاا منو بسمت تغییر و تحول فوق العاده معجزه آسای بینظیرم هدایتم کن تا مدارم بالاتر بره
داستان ابوموسی
خدا رو شکر از روز سیزده بدر شروع کردم .. اینکه کوه رفتم و بعدش دوباره روز گذشته رفتم کوه .. یعنی تصمیم گرفتم حداقل هفته ای دو سه بار کوه تپه رو برم بالا .. و کلی احساس خوبی داشتم چون در طول این ایام عید و مراسم دید و بازدید ها و میهمونی رفتن که خدا رو شکر فقط یک جا اونم منزل خاله جانم رفته بودیم ولی بازم زیاد وقت و زمانی رو برای خودم نداشتم یعنی تا میومدم کارهای خونه رو انجام میدادم و برنامه های مهمون بازی و پخت و پز و صبحانه و جمع آوری رو انجام میدادم و بعدش میومدم توی سایت و چند ساعتی بطور پراکنده توی فایل ها و کامنت ها می چرخیدم دیگه وقت و زمانی برای پیاده روی و کوه رفتن برام باقی نمی موند.. ولی شکر خدا از روز سیزده بدر رفتم کوه تپه ی نزدیک منزل .. چقدر زیبا بود .. انگار بهشت رو روی تپه ها میدیدم . همه جا داشت سبز میشد . گل های ریز ریز کوچولو و رنگارنگ زیبایی این سبزه زارهای تپه ها رو زینت بخشیده بود . همینطور که روی این شیب های تند این کوه تپه ها راه می رفتم مورچه ها داشتند مثل جت حرکت می کردند و خونه سازی می کردند شبیه خونه فضایی ها گرد گرد و دانه به دانه شن های زیر زمین رو میآورند بیرون . خدایا چقدر هم با دقت کارهاشون انجام میدادند.. چند نفری اومده بودند که کنار اون پایه ی کوه اطراق کنند و به اصطلاح سیزده بدر رو بگذرونند .. ولی انگار چون با مراسم قدر و قتل وماه رمضان و این حرف ها مصادف شده بود . پلیس اومد که بساط سیزده بدر نداشته باشند .. خلاصه من از کنارشون عبور کردم و رفتم بسمت بالای کوه و همینطوری داشتم فایل های روز شمار همان روزم رو بارها و بارها توی اون مسافت گوش میدادم و با خودم تجزیه و تحلیل می کردم و صحبت می گردم و بعداز یکساعتی برگشتم تا بیام پایین دیدم توی همون سبزه زارها چند نفر خانواده و بچه دارند قدم میزنند و راه میرند . بازم از دیدن این افراد خوشحال شدم ..
اتفاقا دیروز هم رفتم کوه و همینطوری داشتم از قدرت و عظمت خداوند لذت می بردم و تشکر و قدردانی می کردم که دیدم موتور سواری با کلاه کاسکت داره از بالای کوه میاد پایین و منم رفتم اونورتر که راحتر بتونه کنترل کنه .. موقع رد شدن از کنارم البته با فاصله چهار پنج متری .. کلی ازم تشکر کرد .منم براش دست تکون دادم .. بعدش صدای غرررررررغرررررررقررررر موتور رو میشنیدم که داره توی اون فضا میپیچه..و دور میشه .. خلاصه منم بسمت بالا ادامه مسیر دادم و رفتم چند تا تپه های دیگر رو ادامه دادم .. یعنی بالای این کوه تپه چهارتا تپه های دیگر بهم پیوسته وجود داره که آنقدر باد شدید داره که تمام گوش و سرم یخ زده بود البته کاپشن و کلاه بافتنی سرم بود ولی خوب هم باد میومد هم آفتاب خوبی بود ساعت حدودا چهار بعد ظهر بود که من اون بالا بودم .. خلاصه کلی از اون تنهایی و سکوت و آرامش اون بالا لذت میبردم و فقط صدای طبیعت بود و چند تا پرنده توی اون آسمان که سرعت باد زیاد بود و اون پرنده در آسمان معلق بود مثل اینکه فکر کنم یک چیزی مثل عقاب بود چون بال بلندی داشت که می تونست توی اون شدت باد توی آسمان معلق باشه انگار بال نمیزد .. منم همینطوری بهش خیره بودم یک لحظه پیش خودم گفتم این پرنده چرا حرکت نمی کنه و یا چرا بال نمیزنه . یعنی آنقدر قشنگ توی آسمان مثل استخر آب شناور بود که چند دقیقه ای چشمم بهش خیره مانده بود . آخه من تنهایی تنها بودم با این طبیعت زیبای خداوند و کوه های دور تا دور اطراف این شهر بزرگ پردیس . بعد گفتم نکنه این پرنده می خواد منو شکار کنه که اینقدر توی اوج آسمان بی حرکته خخخخخخخ .. خلاصه صدای باد بهاری هم توی فضا می پیچید و من همین طور داشتم فایل های مصاحبه با استاد رو گوش میدادم و قوانین رو با خودم مرور می کردم .. موقع برگشتن دوباره دیدم همون آقای موتور سوار داره از کوه میاد بالا .. منم فوری رفتم کنار تر تا اون بتونه بیاد بالا .. منم داشتم موتورشو و خودش و اون کلاه کاسکت سبز رنگشو که با موتورش ست بود رو نگاه می کردم که کمی بالاتر وایستاد و با علامت تکان دادن دستش تشکر کرد و بعدش با من شروع کرد به صحبت کردن .. گفت.. ببخشید موقع پایین رفتن گرد و خاک شد .. منم گفتم چون سرعت شما گم بود گرد و خاکی هم نبود .. اسم موتورشو پرسیدم الان یادم رفت خخخخ چون تقریبا شبیه موتور استاد بود ولی اسمش با موتور استاد فرق می کرد .. خلاصه همین طوری که کلاه سرش بود من چهره اش رو از اون شیشه تلقی کلاه نمیدیدم صحبت می کرد … خلاصه داشت از اون کوه می گفت . پرسید . تا اون چشمه ی اون سمت رفتید .. گفتم نه چون تنها هستم می ترسم تنهایی تا اون دور دورها برم ( خب برای یک خانم تنها احتیاط شرط عقل هست )بعدش می گفت آره از اون کوه هم با دوستمون میریم بالا پشت اون یکی کوه دشت و سد لار هستش منم چون آشنایی داشتم (چون همسر خدا بیامرزم رییس حفاظت محیط زیست اون مناطق پلور و لار و اون مناطق بود می شناختم) بعد می گفتم یعنی با موتور از اون مسیرهای جاده ای میرید .. گفت نه ما از مسیرهای کوه تا ارتفاع نمیدونم چقدر. میریم بالا و بعدش میرسیم به دشت لار … خلاصه بهش گفتم بله من با اون سد لار و ماهی های قزل آلاش آشنایی دارم .. خلاصه همینطوری داشت صحبت می کرد از پشت کلاهش گفت شما هم اگر دوست داشتید با اکیپ ما می تونی بیایی شماره تلفنتون رو بدید که اگر خواستید باهاتون تماس بگیرم .. منم خنده ام گرفته بود .. گفتم یعنی می خواهید منو سوار موتور کنید و ببرید اون بالا بالاهاااااااا اونم با خنده گفت مگه چیه !!! خلاصه منم یک شماره تلفنی که کلا باهاش کار نمی کنم رو بهش دادم (بخاطر اینکه هیچ عکسی روی پروفایل ندارم و یکی اینکه اگر ایشون زنگ زد بفهمم) بعدش بهش گفتم اون کلاه تون رو بردارید من چهره تون رو ببینم … فوری با یک تشکیلاتی کلاهشو از سرش در آورد یعنی این کلاه های مخصوص پیست رو من هرگز از نزدیک ندیده بودم .. خیلی خیلی جالب بود چقدر امنیتش بالا بود ..یعنی کلاهش خوشکل بود .. بعدش گفتم چقدر شما جوان هستید .. اتفاقا یک دوست دیگه تون. که اونم همیشه اینجا صدای موتورش می یومد. رو دیدم باهاش صحبت کردم اسمش آقا ابوالفضل بود … گفت آره اون از من کوچکتره … بعدش گفت من متولد 66 هستم … گفتم بله معلومه شما خیلی جوان هستید ی ته ریش تقریبا رنگی سفیدی هم داشت .. گفتم در هر صورت خیلی جوان هستید و چقدر خوبع جوان ها از وقتشون استفاده کنند و چنین ورزش هایی رو دوست دارند … بهش گفتم اتفاقا خونه ی ما اون دومین خیابان هست که یک کانتر آبی رنگ پاییی خیابونش هست من مدام صدای موتور سوارها رو می شنوم و میبینم تون یعنی کوه رو میبینم .. بعدش یک سمت دیگه رو نشون داد و گفت .. تا حالا اسب های وحشی رو دیدید ؟؟؟؟ گفتم نه .. مگه اسب وحشی هم اینورا هست … گفت یک گله ی اسب های وحشی از زمان های خیلی پیش اونجا زندگی می کردند که تا الان هم هستند . گفتم مگه عمر اسب چقدره که از زمان های قدیم تا به الان اونجاها زندگی می کنند .. گفت مثل عمر انسان ها حدودا تا شصت سال عمر می کنند ..
برام جالب بود چون هیچوقت راجب عمر اسبها اطلاعاتی نداشتم … بعدش برای دیدن این اسب های وحشی استقبال کردم و گفتم انشالله در شرایط مناسب خیلی دوست دارم این اسب های وحشی و آزاد و رها رو ببینم . بعدش یکم دیگه صحبت کردیم و از هم خداحافظی کردیم اون رفت بالاتر و روی تپه های دیگه و منم اومدم پایین و دو سه تا دوستان و همسایگان همین خیابان آخری که پای کوه هست روبرو شدم چون سگ هاشون رو داشتند می برند کوه .. از اون سگ خوشکل های خونگی کوچولو موچولو که صدای پارس شون به قد و قواره شون نمی خوره خخخخ . یک آقایی هم یک سگ خوشکل آلمآنی ژرمن شیپر از نژاد رکس داشت یعنی دقیقا شبیه کمیسر رکس بود .. من عاشق سریال های رکس هستم .. این سگ زیبا که فقط چهار ماهش بود ولی قد و قواره بزرگی داشت .و دقیقا انگار داشتم رگس رو از نزدیک میدیدم . از بس فیلمشو دیدم فکر کنم جذبش کردم خخخ . خلاصه این سگ ها و یک سگ نگهبان محله که همیشه با اینا می چرخه سر و صدا می کردند و .. خلاصه از شون خداحافظی کردم و اومدم خونه و رفتم یک دوش آب گرم و بعدش مثل بچه های خوب دفتر شکرگذاری مو نوشتم و رفتم توی رختخواب و چند تایی کامنت عزیزانم رو خواندم و بعدش نمیدونم چطوری و کی خوابم برد و امروز صبح زود قبل از ساعت چهار صبح با خوشحالی بیدار شدم و به کامنت شکر گذاری های بینظیر و زیبای پاکیزه جان در قسمت سفر به دور آمریکا قسمت 57 هدایت شدم و خواندم و یک کامنت پاسخگویی هم براش نوشتم و بعدش اومدم سر این فایل روز شمارم و دیدم بععععععععله فایل ابوموسی رزقم شده و دقیقا منم روز گذشته از خصوصیات ابوموسی عبور کردم و به جاهای خوب خوب هدایت شدم و خودم رو از محدودیت خارج کردم
خیلی دوست داشتم این داستان رو توی سایت بنویسم بخصوص داستانش مال دیروز و قبل ترش بود و چقدر من خوشبختم که در همزمانی خوبی با این فایل ابوموسی هدایت شدم و کامنت این قسمت از روز شمار رو در این طلوع خورشید صبحگاهی نوشتم
البته ساعت بالای پروفایل سایت یکساعت جلوتر از ساعت ایران هست و الان ساعت 06:27 صبح پنجشنبه است البته یک همزمانی دیگری هم داریم
April/4/4
خدایاااا شکرت خدایا ممنون و سپاسگذارم خدا رو شکر
خدایااآاا ممنون و سپاسگذارم
خدایاااا کمکم کن که در این مسیر ثابت قدم تر و محکم تر و استوار تر قدم بردارم
خدایااآاا خودت کمکم کن که قدم به قدم حرکت ها و قدم هایم منور به نور الهی خودت باشه و مسیرم رو به نور و عشق الهی خودت روشن و درخشنده و درخشان کنی..
توی تمام جنبه های زندگیمون؛ هر روز به خودمون بگیم و از خودمون بپرسیم چطور با شرایط بهتر و با کیفیت تر و با بهره وری بالاتر میتونیم زندگی مون رو بهتر کنیم و اون زندگی مون خیلی رون تر میشه و تضادهامون کمتر میشه و شخصیت مون در تمام جنبه های زندگیمون تغییر بنیادین و اساسی می کنه خدایاااا ممنون و سپاسگذارم خدایااا شکرت
خدایاااا تنها ترا می پرستم و تنها از تو یاری می جوییم
ای دون ای دون قد و بالای تو رعنارو بناااازم🤣🤣🤣 دمت گرم چه هیکلی ساختی استاد جون جونی😍😍😍باریک ایشالا که بتونی نگهش داری این مهمتره🤗🤗 فایل عم مثل همیشه عالی و بیتظیر بود واقعا ممنونم از اینهمه زحمتی که شما و تیمتون میکشین سپاس😍
به نام خالق زیبایی ها
سلام و درود بر استاد عزیزم و خانم مهربان سایت .
نمیدونم به پارادایس زیبا برگشتید یا نه .
در ایران که دو هفته ای میشه که سبزه ها به استقبال بهار رفتن و وقتی اونها رو در حین عبور تماشا میکنم یاد اون عادت شما در خوابیدن راحت روی چمن ها میفتم و میگم استاد لحظات خوبی رو تجربه میکنن با این حس خوبی که این چمن های نرم و سبز به آدم میده من خودم شخصا عاشق طبیعت و سبزه هستم و اصلا تماشای درختان برام عین تماشا کردن یه فیلم فضایی میمونه و میگم در جهان تاریک بیرون اتمسفر زمین ما .تصور این موجودات زنده روی کره ی زمین واقعا شگفت انگیزه و این حاله ی اتمسفر و این جدایی بین روشنایی و تاریکی چه عظمتی در خودش رشد داده .
استاد عزیزم باید به عرضتون برسونم .
سمیرای 38 ساله ی خونه نشین، خونه دار و بچه دار
تبدیل شد به دانشجوی رشته ی معماری و نو آموز زبان و یک راننده .
بله دقیقا از 8 مهر بعد از آوار شدن بخشی از زندگیم روی سرم و دیدن اینکه تا چه حد آسیب پذیر هستم و اجازه دادم دنیا یک لقد محکم نثار پهلوی من بکند .
بلند شدم و لباس ابوموسی رو از تن تنبل و بی خاصیتم کندم و لباس جهاد رو به تن کردم .
حالا اون اتفاق که الگوی تکراری زندگی من بود و من این بار ازش یه پله ساختم برای پرشم بماند .
که واقعا اصلا دوست ندارم بهش فک کنم …
خلاصه در اولین قدم اومدم به خودم ارزش دادم و طی توافقی جدی ماهایانه از همسرم طلب مبلغ مشخصی از پول دادم و ایشون هم میدونن که باید در قبال کار بی شرمانه اش درخواستهای منو اجابت میکردن .
استاد با اون مبلغ رفتم در اولین گام کلاس زبان ثبت نام کردم .
دومین گام رفتم آرایشگاه و برای تفریح پوستم رو پاک سازی کردم البته از اعماق وجودم به این کار اعتقاد ندارم و میدونستم فقط الکیه و دارم پولم رو هدر میدم
اما گفتم اشکالی نداره همسرم باید متوجه ی یکسری تغییرات به واسطه ی عمل زشتش بشه .
خلاصه دو تا سیصد و پنجاه تومن دادم و تفریح کردم سومین گام رفتم کلاس آموزش رانندگی ثبت نام کردم و آیین نامه رو با اولین حضور و بدون غلط برای خودم به عنوان اولین موفقیت با ارزش در کل زندگی
ام ثبت کردم البته به تازگی ثبت نهایی شد چون افسر سه جلسه ردم کرد ️️️️
البته بین گام یک و دو یه کار مهم دیگه کردم .
به دلیل اون اتفاق خیلی غیر منتظره و زشتی که همسرم رقم زده بود در قبال این 15 سال زندگی وفادارانه من.
ایشون با نهایت شرمندگی مجبور شدن در پی امضایی در دفتر خانه حق طلاق رو به من بدن .
البته من شرط کرده بودم .حالا دلیلش رو میگم
استاد من میدونم و میدونستم که این کار بر خلاف قوانینه جهانه و این کار من با آموزش ها و درسهایی که از شما یاد گرفتم تناقض داره و همش به مدت دو هفته با خودم درگیر بودم و میگفتم این کار برای من سودی نداره و من اگه بخوام از این آدم جدا بشم و برم جهان خودش این کار رو برام انجام میدهد ….
اما استاد این کار برای من دو تا مزیت و نکته داشت اول که همسرم بفهمه که من اون سمیرای سابق و سر به زیر و تو سری خور نیستم و دیگه نمیتونه با من این کار و بکنه و البته این رو هم بگم برای اینکه نشون بدم که دیگه دارم قدرتمند میشم و دیگه ضعیف نیستم انجامش دادم و اون برگه اصلا برای من ارزش نداره چون ارزش های من تو زندگی که با این فرد دارم بالاتره ولی ایشون این راه و انتخاب کرده و من هم تا الان مانع میشدم اما الان اون برگه یه جورایی برای من راه بازه بازه جدا شدن هست بدون درگیری.
و من ماهیت و شجاعت انجام این کار رو رو دوست دارم و اصلا فک نمیکردم اون سمیرای وابسته و ضعیف روزی یه برگه ی حق دستش باشه
و میخوام بگم اون غلبه کردنه بر ضعف خودم برام مهمه و گر نه اصلا نمیدونم اون برگه الان کجاست .
و در گام چهارمی که در همون وسط مسط های کلاس زبان و آموزش رانندگی برداشتم. اومدم در سایت دانشگاه عملی و کاربردی کرج یه پیش ثبت نام در رشته ی معماری کردم و اتفاقات به طرز آسون و جادویی برام افتاد و من الان یک دانشجوی رشته ی معماری هستم و آسون و بدون زجر و کنکور و هفت خان مراسم ورود به دانشگاه ایران …
وارد دانشگاه شدم با استادهایی عالی و بشدت دوست داشتنی و میخوام اون تعاریف شما از دوستی با استادهاتون رو اجرا کنم تا این چندین ترم تا رسیدن به یک مهارت برام آسون تر و شیرین تر باشه .
استاد ابوموسی مثال کامل و جامعی هست برای همه ی ما
من مثل ابوموسی نیستم
حداقل الان دیگه نیستم.
اما سالها پیش بودم از ابوموسی هم بدتر بودم و به لطف آفتاب حرف های تاثیر گذار شما وارد این مسیر شدم .
وقتی آرزوهام رو بخرم وقتی حقوقم رو در کارت بانکی ام دریافت کنم و وقتی آرزوهای بچه هامو برآورده کنم همه و همه نتیجه ی این کار خیر شما میشه و چقدر خدا شما رو دوست داره و محبوب خداوند هستید که این اتفاقات به واسطه ی وجود شما رقم خورد .
خدا میدونه که چقدر سپاس گزار شما هستم.
دوست دارم کامنتم رو شما مطالعه کنید استادعزیزم اگه کار و پروژه ی جدیدتون نیاز به تمرکز نداره دیگه اما کامنت امروز هم توسط یکی از دستان خوب خدا رقم خورد اون دوست عزیزی که در سایت هستن . من ماهاست که کامنت نزاشتم .و در پاسخ به کامنت ایشون اومدم در قسمت نظرات.
البته خدا شاهده که همین چند روز پیش داشتم فایل صوتی ابوموسی رو گوش میکردم و گفتم بیام و استاد رو از وضعیت جدید و موفق خودم آگاه کنم .کامنتی هم نوشتم اما نفرستادم نمیدونم چرا .اما حالا نوشتم
شاید خودم امروز صبح به این تمرکز روی پیشرفتم احتیاج داشتم تا بتونم روز خوبی رو برای خودم رقم بزنم روز گذشته با همسرم سر موضوعی بحث داشتم و امروز هم امتحان ترم دوم زبان دارم و کمی استرس دارم و
به دلیل اینکه یه جوارایی در کنار این کارها از درون باخودم صادق نبودم و نجواها داره و داشت کار خودشو میکرد و الان هم انجام میده
اوضاع مالی بدی رو به واسطه ی افکار منفی و گفته های منفی و دنباله رویی همسرم در پی اتفاقات اخیر کشور تجربه میکنم .
و در اولین فرصت به دنبال کسب درآمد هستم ولی در این قسمت هنوز ضعیف عمل میکنم .امیدوارم بتونم در این تعطیلات ذهنم رو جمع کنم و از مسیر پر تلاطم پیش روم بتونم مسیر آرامش رو پیدا کنم .
ازتون سپاس گزارم استاد عزیزم و خدانگهدار
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام و درود به هم سفرای عزیزم
خدارو شکر میکنم با شنیدن تک تک فایلای روز شمار بمب بارانی از اگاهی و نشونه هایی برای تغییرم جاری میشه
کلی سیلی محکم بازم خوردم با این فایل برای تغییر
چقدر استاد به مسائل استادانه نگاه میکنه
درحالی که چند روزی بود توی بستر بیماری بودم که خودم به خودم ظلم میکردم این فایلم همراستا بود با تغییر نکردن من و بودنم توی نقطه امن همیشگیم
دیگه کاری به بیرونم ندارم
دیگه کلا انگشت اشارم به سمت خودمه
این منم که باید تغییر کنم
تا کی باید دادار دودور کنم که من مثل شما فکر نمیکنم در حالی که هیچ اقدامی از طرف خودم نبوده هیچ عملی از جانب خودم صورت نگرفته برای تغییر
واقعا توی این چند روز خود خدا انگار نشسته بود سناریو نوشته بود که واقعا چرا اینقدر تو ذهن تو همه چی سخته؟
چرا اینقدر سفت گرفتی؟
اینقدر سفت و سخت شدی توی این دنیا که چیو ثابت کنی؟این جهان مثل یه پلک زدنم نیست توی ابدیت
فرشاد لذت ببر
شاد باش
با چی میخوای ذوق کنی اخه که ذوق نمیکنی؟
اون که هرچی خواستی تا الان بهت داده
پس چرا به همه چی شک داری؟
میگم چرا شک داری چون که حالت خوب نبود خودت خوب میدونی چی میگم
مگه خودت ایات قران رو نمیخونی و ثابت نکرده بهت که نه اندوهگین باش نه بترس از چیزی
خدا همیشه همراهته
پس کو این ایمانی که همش هارتو پورت میکردی؟
کو حال خوبت پس؟
کو ارزشی که برای خودت قایل باید باشی تا خدا هم برات ارزش قائل بشه
والا اسم خدارو که میارم دیگه شرمم میگیره
شرمم میگیره
چون امروز قشنگ بهم فهموند دهنتو ببند فقط حالتو خوب نگه دار بسه هارتو پورت کردنت
بسه ایراد گرفتنت از بقیه
یا از خودت
یکم لذت ببر از زندگی
بلد نباشی زندگی کنی فرصت بودنو ازت میگیرما
توی این چند روز که سخت بیمار بودم
قشنگ فهمیدم که سیستم خدا قوی بودن رو مقرر کرده
ضعیف باشی زیر چرخ جهان له میشی
و این چند روزه من صدای خورد شدن استخونامو زیر چرخ جهان و سیستم شنیدم
بازم رحمانیت خداست که بهم فرصت داده که دارم زندگی میکنم تا با ایمان قوی تر برم به سمت خواسته هام برم برای تغییر شخصیت بنیادی
خب اشکایی که میخواستی بریزیو ریختی
حرفایی که تو دلت مونده بود رو داری مینویسی جلو هزاران نفر دیگه
این همه معجزه
این همه اتفاقی که رخ داده تو هنوز فرصت داری حتی از معجزه شکافتن دریا موسی هم بزرگتر بوده
پس نگوووو توهمه
اینا واقعیته که خدا همراهته و بهت کمک میکنه و هدایت میکنه به شرطی که تو اجابت کنی اونو
تو قدم برداری
از خدا میخوام به راه راست پاکی که به انها نعمت داد
هدایتم کنه
ابه روز ونشانه روزم:
غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقابِ ذِی الطَّوْلِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ
که آمرزندۀ گناه است و توبهپذیر و مجازاتش شدید است و نعمتهایش مستمر. معبودی جز او نیست و به او ختم میشود آخرعاقبتِ همه.(غافر2)
به نام خداوند بخشنده
سلام استاد جان و خانم شایسته و همه دوستان عزیزم
چقد این جلسه زیبا بود
و چقد دوس دارم که برم تو دل ترسهام
و مثل ابوموسی نباشم
این چقند وقت خیلی دارم روزی چعار پنج روز به شدت کار میکنم روی کنم
یک روز که دارم میبینم با خرید دوره احساس لیاقت و گوش کردن به جلسه 16 چقد اتفاقات فرق کرده
تو این دوسال که اومدم و با سایت و این راه عالی آشنا شدم خداشاهده فقط برام لذا بوده
بعد گوش دادن جلسه 16 خیلی اتفاقات دورن من رخ داده استاد
و این فایل هم گوش دادم و به من یاد آوری کرد همینطور که برای کلی از هدفهام زدم تو دل ترس های واهی چقد بزرگتر شدم و چقد آروم ترم
اونا ترسها تا وقتی ترس هستن که بیرون از من هستن و وقتی من پا میذا م تو دل ترسام چقد بزرگتر میشم
منم تحسین میکنم کسانی که زندگی میکنن
حتی اگه میمیرن موققع انجام دادن کارهاشون اهدافشون چون اون آدم لذت برده از زندگی اون زندگی رو زندگی کرده
یادمه چند سالی که ورزش میکنم کوه میرم که الا 1 سال میشه نرفتم و برنامه دارم که دوباره برم و دوباره تجربه کنم این بار متفاوت تر
وقتی از این سنگها بالا میرفتم و حتا امکان داشت سر بخورم و برگردم پایین اما میرفتم و اون سنگ رو تو اون ارتفاع میزدم چه لذتی داشت برام چه پاداشی میگرفتم واقعا خداروشکر
اون لحضه پاداش دریافت میکردم
جهان به کسانی که میزنن تو دل ترسهای واهی پاداش میده
واااقعا لذت بخشه ترس هارو تجربه کردن همین الا که میگم نمیدونید چه آدرنالین خونم بالا رفته واقعا از گفتنش هم لذت میبرم
و از امشب میرم تو دل ی سری ترس ها و پاداش گرفتن از اونا
چند شب پیش ی بحث کوچیک با ی آدم کردم و شب با موتور زدم بیرون واقعا ی مز ها ای داد بهم نمیشه اصلا وصفش کرد چقد لذت بخش بود
ترس داشتم تری از اینکه اون آدم رو رها کنم و من رها کردم و اتفاقی هم پیش نیومد که هیچ من عزیز تر شدم و ی هوایی رو تجریه کردم که واقعا در پوست خودم تو اون ساعت شب نمیگنجید البته که طبق دوره احساس لیاقت من بحث نکردم و فقط بلند شدم و زدم تو دل ترسم و اینکه ثابت کنم به خودم هیچ اتفاقی نمیفته اگه بری و انجامش بدی
استاد شما به من همه چی یاد دادی
البته اعتبارش با خداوند مهربان
که همیشه بهم میگه که من حامی و هدایتگر تو هستم
دیروز برای ی مشتری کار انجام داده بودن و خب قیمتش بالا هم شده بود داداشم گفت چه خبره و من گفتم خودم تحویل میدم
و با خیال راحت خودم رو سپردم دست خداوند و گفتم که خداوند حامی من و از من حمایت میکنه
کار من با ارزش و طرف حساب کرد و کلی هم تشکر کرد من به ی باور خیلی قوی رسیدم خیلی قوی اونم اینکه خداوند حامی منه و از من حمایت میکنه در همه حالت و کرد و من با زدن تو دل این ترس واهی هم پاداش گرفتم ترس تا وقتی ترس که نزنی تو دلش
وقتی رفتی تو دلش دیگه کارش تمومه البته تکامل رو رعایت کن تکامل میخواد مت جاهایی تکامل رو رعایت نکردم و سرمایه رفته و به شخصه میگم اگه هم بره تجربه میگیری چیزی از دی ندادی دوست من
خیلی لذت بردم از این جلسه
استاد جانم ممنونم ازت
در پناه خداوند شاد سالم سلامت و ثروتمند باشید
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
-همواره افرادی را که برای تحقق اهداف خود حتی حاضرند جان شان را از دست دهند تحسین کنیم
-آگاهانه انتخاب کنیم زندگی سرشار از ماجراجویی هر چند کوتاه داشته باشیم
-افرادی که به خاطر ماجراجویی حرکت کردن تجربه کردن خود و دنیای اطرافشان پا فراتر از نقطه ی امن گذاشته و حتی جان خود را از دست داده اند را تحسین کرده و آنها را به عنوان الگو قرار دهیم
-افرادی که از محیط امن خود خارج نشده هیچ کار جدیدی را امتحان نکرده با هیچ فرد جدیدی ارتباط برقرار نمی کنند هیچ تجربه ی جدیدی ندارند از هیچ مکان جدید بازدید نمی کنند وارد شغل جدید نمی شوند هیچ غذای جدیدی را امتحان نمی کنند هیچ مهارت جدیدی را کسب نمی کنند هر چند عمر طولانی داشته باشند زندگی واقعی را تجربه نمی کنند
-علاقمند باشیم دنیای جدید را تجربه کنیم حرکت کنیم برای خود چالش ایجاد کنیم در دل ترس های خود قدم بگذاریم
-یک ساعت عمر با کیفیت بسیار بهتر از صد سال عمر بی کیفیت است
-ماندن در نقطه ی امن حرکت نکردن ترس از موقعیت های جدید کسب نکردن مهارت های جدید مهاجرت نکردن از جمله مشخصه های داشتن عمر بی کیفیت است
-مهاجرت از شهر به شهر از روستا به شهر از کشوری به کشور دیگر هر نوع تغییر مکان باعث تجربه ی عمر با کیفیت می شود
-عموم جامعه تنها به دنبال انجام فعالیت هایی هستند که به عمر بیشتر آنها منتهی شود
-با پرداختن به شغل مورد علاقه زندگی واقعی را تجربه می کنیم
-اینگونه نیست که با ماجراجویی و کسب تجارب جدید جان خود را از دست دهیم اما احتمال مرگ افرادی که ریسک کرده و از محدوده ی امن خود پا فراتر می گذارند بیشتر است
-افرادی که حرکت می کنند پا در دل ناشناخته ها می گذارند قاره ها را کشف کرده ریسک می کنند شجاعت دارند در نهایت الهام بخش سایر افراد می شوند
-زیبایی زندگی به تجربه کردن نه به طولانی بودن عمر است
-برای پا فراتر گذاشتن از محدوده ی امنمان با افراد غریبه ارتباط برقرار کنیم مهارتهای جدید یاد بگیریم بدون برنامه ریزی به مسافرت برویم
-زندگی چه صد سال یا یک سال باشد در مقایسه با ابدیت بسیار کوتاه مدت و گذرا است
-همواره مرگ را نزدیک خود و زندگی را فرصتی برای لذت بیشتر بدانیم
-هر آن چیزی که دوست داریم را در لحظه تجربه کنیم و تجربه ی آن را به تعویق نیاندازیم
-از زندگی و عمر کوتاه خود لذت بیشتری ببریم
-هر روز سعی کنیم از محیط امن خود تنها یک قدم خارج شویم
-از عمر کوتاه و گذرای خود به خوبی استفاده کرده تا زمان مرگ حسرت نخوریم
خدایا شکرت
عاشقتونیم
به نام خدای مهربان سلام ب همه دوستانعزیزم خدارو شکر میکنم ک برای روز تولدم ب این فایل هدایت شدمم چقدر اگاهی از این فایل یادگرفتم فهمیدم باید از نقطه امنم بیرون بزنم باید بیشتر رو خودم کار کنم باید دنبال عمیق تجربه کردن زندگی باشم خدارو شکر میکنم بابت همه چیز و میخام بگم اینکه روی خودم کار کنم تقریبا برام مث عادت شده دارم هر روز بهتر میشم خدای بزرگ من عاشقتم ک منو ب این راه هدایت کردب و فهمیدم چیا از این زندگی میخام بهم الهام کردی ک چطور خواسته داشته باشم و چ چیزایی رو براش قربانی کنم استاد وخانم شایسته دعای خییر من پشت شماست امیدوارم مثل شماالگو های خوبمن بتو نم عالی عمل کنم واینکه امروز یک کامت توی سایت دیدم ک از ی دختر خانم کلاس هفتمی بود میخام از ته دل تحسینشون کنم ک تو این سن کم شرو کردن ب روی خودشون کار کردن ببینید این سایت چیه ک اصلا سنو سال نمیشناسع و همه رو حیران خودش کرده سایت فوق العادس دم شما گرمم استاد خیلی دوستون دارم خانواده صمیمی من
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیزم و دوستان هم فرکانسیم
خدایا شکرت بابت این درخت های سرسبز و زیبا
خدایا شکرت بابت این آسمون دلربا که ابرهای پفکی توش نمایانن
خدایا شکرت بابت انعکاس تصویر درخت ها توی آب
خدایا شکرت بابت اینهمه زیبایی، نعمت و فراوانی
این فایل نشانهی امروز من بود و من هزاران هزار بار خداوند رو شاکرم که انقدر دقیق و قشنگ منو هدایت میکنه.
استاد چقدر این فایل دلنشین بود؛ چقدر صحبتاتون روح بخش بود و شادی و عشق و زندگی رو تزریق کرد به روحم.
ما اومدیم که زندگی رو در تمام ابعادش تجربه کنیم.
اومدیم لذت ببریم و شاد و رها باشیم و خودمون رو بسپاریم به خداوند بزرگ. ما اومدیم که از تک تک لحظه های عمرمون نهایت لذت رو ببریم و به این شکله که ما میتونیم به نهایت خودمون برسیم. ما اومدیم تا ماهی رنگارنگی باشیم در دل یک اقیانوس بزرگ و زیبا؛ اومدیم برگی باشیم روی درختی بهاری؛ اومدیم کلمه ای باشیم در دل یک متن شاهکار؛ ما اومدیم که خودمون باشیم! خود واقعیمون، عاشق لذت بردنه. خود واقعیمون با تمام قشنگی های جهان هم فرکانسه. خود واقعیمون زندگی میخواد! بیاید به خودمون یک بغل زندگی هدیه بدیم!
من برای حال خوبم، برای تجربهی زندگی، برای قدم گذاشتن تو مسیر های جدید کارهای کوچک اما لذت بخش و مستمری انجام میدم؛ و از اینکه طعم خوش زندگی کردن رو از خودم دریغ نمیکنم به خودم میبالم. هر از گاهی خودم رو دعوت میکنم به یک فنجان قهوه در کافه، یک فیلم خوب در سینما، چندی قدم زدن زیر بارون، کوه نوردی، پیاده روی، رفنن کتاب فروشی، صحبت کردن با یک دوست خوب. حقیقتا، من از تنهایی خودم بسیاااار لذت میبرم :)
از صحبت کردن با غریبه ها گفتید؛ هر روز که از مدرسه برمیگردم، توی اتوبوس فایل های دورهی عزت نفس شما رو گوش میدم. هر روز با یک فرد غریبه توی اتوبوس تمرین « پیام بازرگانی » رو انجام میدم و هم خودم و هم طرف مقابل محظوظ میشیم از اینهمه عشقی که میتونه توی جهان وجود داشته باشه.
به دیدن تئاتر های جدید میرم و هر لحظه و هر ثانیه تحسین میکنم کسانی رو که ایمان دارن، تمرین میکنن، و اجرا میکنن.
از مسیرهایی میرم که اصلا باهاشون آشنا نیستم و همش جملهی معروفم رو به زبون میارم که : فوق فوقش گم میشیم دیگه..
من یک نویسنده هستم و هر از گاهی برای کسانی که اصلا نمیشناسمشون و فقط اسمی در فضای مجازی میبینم، نامه مینویسم و بهشون هدیه میدم؛ چندین بار بهم گفتن همیشه آرزو داشتن یک غریبه براشون نامه بنویسه و من این آرزوشون رو برآورده کردم.
من تئاتر کار میکنم و هر روز به دنبال چالش های جدیدی هستم که یک قدم من رو رشد بده.
من برای خودم، حال خوبم و زندگیم کارهای زیبا و زیادی انجام میدم.
ممنونم از اینکه دستی از دستان خداوند شدید بر روی زمین.
سایهتون مستدام..
به نام خالق زیبایی ها
روز 118 ام
مثل ابوموسی نباشیم خیلی از ماها زندگیمون شبیه ابوموسی شده و فکر میکنیم روش درستش هم همینه چرا باید خودمونو اذیت کنیم به خودمون استرس بدیم و وارد یه مسیر جدید بشیم
یه مستند دیدم از یه کوهنوردی که میخواست قله اورست رو فتح کنه مسیری که هیچ کس تا اون سال نتونسته بود بره 70 سال بعد جسدش رو پیدا میکنن پایینتر از قله با خودم میگفتم چطور میتونن
این همه سختی رو تحمل کنن از خانواده خودشون دور بشن برا یه تجربه جدید و ناشناخته حتی اگر به قیمت جونشون تموم بشه حرفی که از اون آقا زدن توی فیلم میگفت که دوست داره زندگی شگفت انگیزی رو تجربه کنه اما الان تحسینش میکنم اون زندگیش رو تجربه کرده لذت برده برای خواسته هاش قدم برداشته و در راه هدفش جونش رو فدا کرده اون شجاعت داشته
ما نیومدیم که فقط عمر کنیم اومدیم رشد کنیم و تجربه کنیم منم دوست دارم با کمک خداوند تجربه کنم زیبایی های بیشتر ماجراجویی بیشتر و لذت ببرم از تک تک ثانیه های زندگیم مسیرهای جدید رو بتونم امتحان کنم و زندگی شگفت انگیزی رو تجربه کنم
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام
روز 136 سفر …
خداروشکر میکنم برای این فایل عالی و مهم و کاربردی .
مریم جان ازت سپاسگزارم که این فایل بسیار مهم رو مجدد تکرار کردی در مسیر این سفر . من فصل قبلی که این فایل رو گوش دادم و کامنت ابتداش رو خوندم واقعا روم تاثیر گذاشت و اونجاش که استاد مثال زد گفت نه اینکه فردا برید با موتور تریل رو کوه ها ، سعی کنید هر روز یکم بیشتر یک قدم بیشتر از محدوده امن خارج بشید و در کامنت ابتدایی که شما هم اون رو گذاشتید به عنوان کامنت ابتدایی که اون دوسته عزیز رفتن بیرون در بارون رو به عنوان یک قدم بیشتر دیده بود خیلی خیلی زیاد روم تاثیر گذاشت و رفت توی وجودم . با خودم این رو تعهد کردم و این روند رو از اهداف اصلی امسالم گذاشتم که سعی کنم هر روز 1 درصد بهتر و بیشتر از قبل باشم 1 درصد بیشتر برم تو دل ترسهام و این رو کردم جز اهداف مهم خودم و از روز 118 سفر که این فایل بسیار مهم رو گوش دادم و این تعهد را دادم شکر خدا بهش عمل کردم و واقعا دارم لذت میبرم خیلی از خودم خوشحالم و احساسم خیلی بهتر از قبل شده خیلی تمرین خوبیه .
من قبلا خیلی از خارج شدن از محدوده امن میترسیدم اصلا کلمه اش به دلم ترس مینداخت ولی با این فایل و این کامنت که با دقت گوش دادم و سعی کردم عمل کنم هر روز 1درصد بیشتر میرم تو دل ترسهام خیلی خوب عمل میکنه .
یه مثال بزنم :
دیروز رفته بودم بیرون کار داشتم وقتی کارم تموم شد ، دیدم که نانوایی خلوته و من میخواستم سوار تاکسی بشم و برم خونه حالت امن این بود که من نون نمیگرفتم و میرفتم خونه ، کاری که قبلا میکردم ، میگفتم با نون بشینم تو تاکسی سخته و بوش ماشین رو پر میکنه و در و باز کردن سخته و… خلاصه داشتم میرفتم سمت تاکسی ها که یهویی یاد همین تعهدم افتادم که قول داده بودم که 1 درصد بیشتر از قبل برم تو دل ترسهام و این کارو کردم رفتم نون رو گرفتم و بعد سوار ماشین شدم .
به ظاهر خیلی ساده است ولی برای من خیلی حس خوبی داشت و همین یک قدم رفتن تو دل ترسم بهم احساس خوبی داد .
در تماسهام با مشتری هام قبلا میترسیدم یکسری حرفا رو بزنم که مشتری ناراحت نشه و یا گاهی تعارف میکردم و خجالت میکشیدم الان از روز 118 تا الان این مورد رو خیلی بهتر کردم و راحتر حرف میزنم .
خداروشکر من تا حدی به این تمرین فایل درست عمل کردم و این رو دارم میکنم جزئی از شخصیت و وجودم که دائمی بشه برای همین از اهداف اصلی امسالم هست که بعد از این فایل من تصمیم گرفتم این روند رو بکنم جزئی از شخصیتم . الان احساس میکنم که از اون روز تا الان چون با تعهد بودم یجورایی ناخوداگاهم شده و یه وقتایی هم که حواسمم نیست خود به خود این مدلی عمل میکنم که 1درصد بیشتر میرم تو دل ترسهام . قبلا باید خیلی حواسم رو جمع میکردم که این مدلی باشم الان احساس میکنم که کمی ناخوداگاهم شده و این خیلی خوشحال کننده است .
من قبلا وقتی استاد رو میدیدم در سفر به دور امریکا که مثلا تو وسط جنگل کمپ میکنه . احساس میکردم که من شاید هیچوقت نتونم این مدلی تو جنگل برم و حتما باید تو هتل های خیل لوکس و از قبل تعیین شده باشم و فلان . این بخاطر شخصیتم بود که از ناشناخته ها مخصوصا در مسافرت ها کمی ترس داشت .
الان ولی وقتی استاد رو میبینم که کمپ میزنه یه احساس خاص خوبی بهم دست میده میگه محمدرضای عزیزم چقدر خوبه که داری 1درصد بهتر میری تو بیرون از محدوده امن همین 1 درصد 1 درصد ها تورو میرسونه به اینکه بری تو دل کوه و جنگل کمپ کنی الان خیلی باهاش فاصله داری ولی همین 1 درصد ها با تعهدی که تو داری تو رو میرسونه به مسافرتهایی به دور دنیا تورو میرسونه به جاهای خیلی باحال و قشنگ فقط ادامه بده پسر خوب ادامه بده پسر قدرتمند …
خدایا صد میلیارد مرتبه شکرت برای این هدایت هایت برای این سایت و این فضا و استاد و این سفر و این شخصیت خوبی که به من دادی که پیگیر راهه درست هستش … الهی شکر
روز 118
روز شمار تحول زندگی من فصل 4
مثل ابوموسی نباشیم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم و جا داره برای متن انتخابی این قسمت نهایت تشکر و قدردانی رو کنم ممنون و سپاسگذارم
سلام به دوستان عزیز همیشگی در این قسمت
خدایاا منو بسمت تغییر و تحول فوق العاده معجزه آسای بینظیرم هدایتم کن تا مدارم بالاتر بره
داستان ابوموسی
خدا رو شکر از روز سیزده بدر شروع کردم .. اینکه کوه رفتم و بعدش دوباره روز گذشته رفتم کوه .. یعنی تصمیم گرفتم حداقل هفته ای دو سه بار کوه تپه رو برم بالا .. و کلی احساس خوبی داشتم چون در طول این ایام عید و مراسم دید و بازدید ها و میهمونی رفتن که خدا رو شکر فقط یک جا اونم منزل خاله جانم رفته بودیم ولی بازم زیاد وقت و زمانی رو برای خودم نداشتم یعنی تا میومدم کارهای خونه رو انجام میدادم و برنامه های مهمون بازی و پخت و پز و صبحانه و جمع آوری رو انجام میدادم و بعدش میومدم توی سایت و چند ساعتی بطور پراکنده توی فایل ها و کامنت ها می چرخیدم دیگه وقت و زمانی برای پیاده روی و کوه رفتن برام باقی نمی موند.. ولی شکر خدا از روز سیزده بدر رفتم کوه تپه ی نزدیک منزل .. چقدر زیبا بود .. انگار بهشت رو روی تپه ها میدیدم . همه جا داشت سبز میشد . گل های ریز ریز کوچولو و رنگارنگ زیبایی این سبزه زارهای تپه ها رو زینت بخشیده بود . همینطور که روی این شیب های تند این کوه تپه ها راه می رفتم مورچه ها داشتند مثل جت حرکت می کردند و خونه سازی می کردند شبیه خونه فضایی ها گرد گرد و دانه به دانه شن های زیر زمین رو میآورند بیرون . خدایا چقدر هم با دقت کارهاشون انجام میدادند.. چند نفری اومده بودند که کنار اون پایه ی کوه اطراق کنند و به اصطلاح سیزده بدر رو بگذرونند .. ولی انگار چون با مراسم قدر و قتل وماه رمضان و این حرف ها مصادف شده بود . پلیس اومد که بساط سیزده بدر نداشته باشند .. خلاصه من از کنارشون عبور کردم و رفتم بسمت بالای کوه و همینطوری داشتم فایل های روز شمار همان روزم رو بارها و بارها توی اون مسافت گوش میدادم و با خودم تجزیه و تحلیل می کردم و صحبت می گردم و بعداز یکساعتی برگشتم تا بیام پایین دیدم توی همون سبزه زارها چند نفر خانواده و بچه دارند قدم میزنند و راه میرند . بازم از دیدن این افراد خوشحال شدم ..
اتفاقا دیروز هم رفتم کوه و همینطوری داشتم از قدرت و عظمت خداوند لذت می بردم و تشکر و قدردانی می کردم که دیدم موتور سواری با کلاه کاسکت داره از بالای کوه میاد پایین و منم رفتم اونورتر که راحتر بتونه کنترل کنه .. موقع رد شدن از کنارم البته با فاصله چهار پنج متری .. کلی ازم تشکر کرد .منم براش دست تکون دادم .. بعدش صدای غرررررررغرررررررقررررر موتور رو میشنیدم که داره توی اون فضا میپیچه..و دور میشه .. خلاصه منم بسمت بالا ادامه مسیر دادم و رفتم چند تا تپه های دیگر رو ادامه دادم .. یعنی بالای این کوه تپه چهارتا تپه های دیگر بهم پیوسته وجود داره که آنقدر باد شدید داره که تمام گوش و سرم یخ زده بود البته کاپشن و کلاه بافتنی سرم بود ولی خوب هم باد میومد هم آفتاب خوبی بود ساعت حدودا چهار بعد ظهر بود که من اون بالا بودم .. خلاصه کلی از اون تنهایی و سکوت و آرامش اون بالا لذت میبردم و فقط صدای طبیعت بود و چند تا پرنده توی اون آسمان که سرعت باد زیاد بود و اون پرنده در آسمان معلق بود مثل اینکه فکر کنم یک چیزی مثل عقاب بود چون بال بلندی داشت که می تونست توی اون شدت باد توی آسمان معلق باشه انگار بال نمیزد .. منم همینطوری بهش خیره بودم یک لحظه پیش خودم گفتم این پرنده چرا حرکت نمی کنه و یا چرا بال نمیزنه . یعنی آنقدر قشنگ توی آسمان مثل استخر آب شناور بود که چند دقیقه ای چشمم بهش خیره مانده بود . آخه من تنهایی تنها بودم با این طبیعت زیبای خداوند و کوه های دور تا دور اطراف این شهر بزرگ پردیس . بعد گفتم نکنه این پرنده می خواد منو شکار کنه که اینقدر توی اوج آسمان بی حرکته خخخخخخخ .. خلاصه صدای باد بهاری هم توی فضا می پیچید و من همین طور داشتم فایل های مصاحبه با استاد رو گوش میدادم و قوانین رو با خودم مرور می کردم .. موقع برگشتن دوباره دیدم همون آقای موتور سوار داره از کوه میاد بالا .. منم فوری رفتم کنار تر تا اون بتونه بیاد بالا .. منم داشتم موتورشو و خودش و اون کلاه کاسکت سبز رنگشو که با موتورش ست بود رو نگاه می کردم که کمی بالاتر وایستاد و با علامت تکان دادن دستش تشکر کرد و بعدش با من شروع کرد به صحبت کردن .. گفت.. ببخشید موقع پایین رفتن گرد و خاک شد .. منم گفتم چون سرعت شما گم بود گرد و خاکی هم نبود .. اسم موتورشو پرسیدم الان یادم رفت خخخخ چون تقریبا شبیه موتور استاد بود ولی اسمش با موتور استاد فرق می کرد .. خلاصه همین طوری که کلاه سرش بود من چهره اش رو از اون شیشه تلقی کلاه نمیدیدم صحبت می کرد … خلاصه داشت از اون کوه می گفت . پرسید . تا اون چشمه ی اون سمت رفتید .. گفتم نه چون تنها هستم می ترسم تنهایی تا اون دور دورها برم ( خب برای یک خانم تنها احتیاط شرط عقل هست )بعدش می گفت آره از اون کوه هم با دوستمون میریم بالا پشت اون یکی کوه دشت و سد لار هستش منم چون آشنایی داشتم (چون همسر خدا بیامرزم رییس حفاظت محیط زیست اون مناطق پلور و لار و اون مناطق بود می شناختم) بعد می گفتم یعنی با موتور از اون مسیرهای جاده ای میرید .. گفت نه ما از مسیرهای کوه تا ارتفاع نمیدونم چقدر. میریم بالا و بعدش میرسیم به دشت لار … خلاصه بهش گفتم بله من با اون سد لار و ماهی های قزل آلاش آشنایی دارم .. خلاصه همینطوری داشت صحبت می کرد از پشت کلاهش گفت شما هم اگر دوست داشتید با اکیپ ما می تونی بیایی شماره تلفنتون رو بدید که اگر خواستید باهاتون تماس بگیرم .. منم خنده ام گرفته بود .. گفتم یعنی می خواهید منو سوار موتور کنید و ببرید اون بالا بالاهاااااااا اونم با خنده گفت مگه چیه !!! خلاصه منم یک شماره تلفنی که کلا باهاش کار نمی کنم رو بهش دادم (بخاطر اینکه هیچ عکسی روی پروفایل ندارم و یکی اینکه اگر ایشون زنگ زد بفهمم) بعدش بهش گفتم اون کلاه تون رو بردارید من چهره تون رو ببینم … فوری با یک تشکیلاتی کلاهشو از سرش در آورد یعنی این کلاه های مخصوص پیست رو من هرگز از نزدیک ندیده بودم .. خیلی خیلی جالب بود چقدر امنیتش بالا بود ..یعنی کلاهش خوشکل بود .. بعدش گفتم چقدر شما جوان هستید .. اتفاقا یک دوست دیگه تون. که اونم همیشه اینجا صدای موتورش می یومد. رو دیدم باهاش صحبت کردم اسمش آقا ابوالفضل بود … گفت آره اون از من کوچکتره … بعدش گفت من متولد 66 هستم … گفتم بله معلومه شما خیلی جوان هستید ی ته ریش تقریبا رنگی سفیدی هم داشت .. گفتم در هر صورت خیلی جوان هستید و چقدر خوبع جوان ها از وقتشون استفاده کنند و چنین ورزش هایی رو دوست دارند … بهش گفتم اتفاقا خونه ی ما اون دومین خیابان هست که یک کانتر آبی رنگ پاییی خیابونش هست من مدام صدای موتور سوارها رو می شنوم و میبینم تون یعنی کوه رو میبینم .. بعدش یک سمت دیگه رو نشون داد و گفت .. تا حالا اسب های وحشی رو دیدید ؟؟؟؟ گفتم نه .. مگه اسب وحشی هم اینورا هست … گفت یک گله ی اسب های وحشی از زمان های خیلی پیش اونجا زندگی می کردند که تا الان هم هستند . گفتم مگه عمر اسب چقدره که از زمان های قدیم تا به الان اونجاها زندگی می کنند .. گفت مثل عمر انسان ها حدودا تا شصت سال عمر می کنند ..
برام جالب بود چون هیچوقت راجب عمر اسبها اطلاعاتی نداشتم … بعدش برای دیدن این اسب های وحشی استقبال کردم و گفتم انشالله در شرایط مناسب خیلی دوست دارم این اسب های وحشی و آزاد و رها رو ببینم . بعدش یکم دیگه صحبت کردیم و از هم خداحافظی کردیم اون رفت بالاتر و روی تپه های دیگه و منم اومدم پایین و دو سه تا دوستان و همسایگان همین خیابان آخری که پای کوه هست روبرو شدم چون سگ هاشون رو داشتند می برند کوه .. از اون سگ خوشکل های خونگی کوچولو موچولو که صدای پارس شون به قد و قواره شون نمی خوره خخخخ . یک آقایی هم یک سگ خوشکل آلمآنی ژرمن شیپر از نژاد رکس داشت یعنی دقیقا شبیه کمیسر رکس بود .. من عاشق سریال های رکس هستم .. این سگ زیبا که فقط چهار ماهش بود ولی قد و قواره بزرگی داشت .و دقیقا انگار داشتم رگس رو از نزدیک میدیدم . از بس فیلمشو دیدم فکر کنم جذبش کردم خخخ . خلاصه این سگ ها و یک سگ نگهبان محله که همیشه با اینا می چرخه سر و صدا می کردند و .. خلاصه از شون خداحافظی کردم و اومدم خونه و رفتم یک دوش آب گرم و بعدش مثل بچه های خوب دفتر شکرگذاری مو نوشتم و رفتم توی رختخواب و چند تایی کامنت عزیزانم رو خواندم و بعدش نمیدونم چطوری و کی خوابم برد و امروز صبح زود قبل از ساعت چهار صبح با خوشحالی بیدار شدم و به کامنت شکر گذاری های بینظیر و زیبای پاکیزه جان در قسمت سفر به دور آمریکا قسمت 57 هدایت شدم و خواندم و یک کامنت پاسخگویی هم براش نوشتم و بعدش اومدم سر این فایل روز شمارم و دیدم بععععععععله فایل ابوموسی رزقم شده و دقیقا منم روز گذشته از خصوصیات ابوموسی عبور کردم و به جاهای خوب خوب هدایت شدم و خودم رو از محدودیت خارج کردم
خیلی دوست داشتم این داستان رو توی سایت بنویسم بخصوص داستانش مال دیروز و قبل ترش بود و چقدر من خوشبختم که در همزمانی خوبی با این فایل ابوموسی هدایت شدم و کامنت این قسمت از روز شمار رو در این طلوع خورشید صبحگاهی نوشتم
البته ساعت بالای پروفایل سایت یکساعت جلوتر از ساعت ایران هست و الان ساعت 06:27 صبح پنجشنبه است البته یک همزمانی دیگری هم داریم
April/4/4
خدایاااا شکرت خدایا ممنون و سپاسگذارم خدا رو شکر
خدایااآاا ممنون و سپاسگذارم
خدایاااا کمکم کن که در این مسیر ثابت قدم تر و محکم تر و استوار تر قدم بردارم
خدایااآاا خودت کمکم کن که قدم به قدم حرکت ها و قدم هایم منور به نور الهی خودت باشه و مسیرم رو به نور و عشق الهی خودت روشن و درخشنده و درخشان کنی..
توی تمام جنبه های زندگیمون؛ هر روز به خودمون بگیم و از خودمون بپرسیم چطور با شرایط بهتر و با کیفیت تر و با بهره وری بالاتر میتونیم زندگی مون رو بهتر کنیم و اون زندگی مون خیلی رون تر میشه و تضادهامون کمتر میشه و شخصیت مون در تمام جنبه های زندگیمون تغییر بنیادین و اساسی می کنه خدایاااا ممنون و سپاسگذارم خدایااا شکرت
خدایاااا تنها ترا می پرستم و تنها از تو یاری می جوییم
IN GOD WE TRUST
ای دون ای دون قد و بالای تو رعنارو بناااازم🤣🤣🤣 دمت گرم چه هیکلی ساختی استاد جون جونی😍😍😍باریک ایشالا که بتونی نگهش داری این مهمتره🤗🤗 فایل عم مثل همیشه عالی و بیتظیر بود واقعا ممنونم از اینهمه زحمتی که شما و تیمتون میکشین سپاس😍