مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 16


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مثل ابوموسی نباشیم
    357MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی مثل ابوموسی نباشیم
    22MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

486 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سید صالح برق قرشی گفته:
    مدت عضویت: 1325 روز

    به نام الله یکتا استاد عباسمنش عزیز این اولین کامنتی است که دارم برای شما زیر این فایل میزارم فقط به این دلیل که از محیط امنم که این بود که (کامنت نگذارم )خارج شوم بعد از آشنایی با شما و دنبال کردن کلیپ هایتان باور من به کلی عوض شد و به این نتیجه رسیدم که مدیریت فروشگاه را که در انجا شغل بسیار اسانی داشتم و فقط دستور میدادم را رها کنم و بیاییم و فقط کلیپ های شما را ببینم دیدم دیدم دیدم تا اینکه فهمیدم علاقه من تدوین است و حالا دارم در مسیر علاقه ام قدم برمیدارم و سر از خوشی نمیشناسم من تا چند وقت دیگه میایم و از نتیجه های باورنکردنی خودم که بدست اوردم نیز برای شما خواهم گفت در کلیپ ها خودتان ابراز میکردید که وقتی یک نفر کامنت میگذارد خیلی خوشحال میشوید امیدوارم این کامنت را نیزببینید و خوشحال شوید با تشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    صبا بانو گفته:
    مدت عضویت: 1314 روز

    به نام انکه هدایتش نصیب همس و این نشونه ایست برای افرادی که تعمل می کنند

    امروز به دلم افتاده بود برم تمرین اگهی تبلیغاتی انجام بدم، ازخدا که خواستم بهم گفت برو به دوتا جای تفریحی معروف و بخواه با مدیر اونجا مصاحبه کنی

    خلاصه منم گفتم چشم و راه افتادم

    رفتم جای اول و به اون اقایی که اونجا مسئول پرسیدم می تونم با مدیریت و اینا صحبت کنم گفت امکانش نیست

    منم گفتم باشه و از اونجا اومدم بیرون و ذهنم شروع کرد به نجوا:دختر تورو چه به این کارا، فک می کنی کی هستی؟ رفتی تو همچین جایه cool و غول توی حوضه خودش فک کردی مدیر می شینه اره تو بری باهاش مصاحبه کنی؟نه بابا، از این خبرا نیست برو دلتو صابون نزن، دیدی نمیشه، دیدی تو در حد اون ادمایه خیلی موفق نیستی ولی همینطور که داشت می گفت یه چیزی شنیدم که خیلی کمکم کرد:

    ادمایی که موفقن خیلی مغرورن به خودشون و اصلا هیچکسو ادم حساب نمی کنن و خودشونو بالاتر از همه میدونن

    من فهمیدم اینننهههههه ترمز من! اینک یه چسب و کاری راه می ندازم نمی تونم ادامش بدم، این یکی از مشکلاتشه!!

    من رفتم جایه دوم و خیلی راحت جایه مدیریت معرفی کرد و رفتم ولی کسی نبود، بیخیال شدم و گفتم حتما خیره

    تو راه برگشت دنبال فایل دلیل سرقت تاکسی دتده ارژانتینی بودم که هدایت شدم و دستم خورد روی یه فایل و درمورد خیر و شر بودن اتفاقات بود

    دوستان وقتی که یه اتفاقی میوفته نتیجش معین میکنه که در راستا هدف بوده یا در راستا بد

    اینو که شنیدم به خودم گفتم دقیقا! صبا فک کن، تو حداقل تجربش کردی! حالا ففط پیش نیومد! خدا حتما جواب این شجاعت و اعتماد و شهامت تورو میده! تو ذهنتو کنترل کن و صبر کن، در اینذه می فهمی خیریتش کجا بوده

    تو راه برگشت دوتا خانم دیدم که دارن راه میرن، داشتم می رفتم سمتشون تا اگهی تبلیغاتی براشون بگم تلفنش زنگ خورد و من ازشون فاصله گرفتم

    گفتم خدایا، من چیکار کنم، این چه نشونه ایه اخه

    خدا از قلبم گفت:نترس که قطعا خدا با توست، ادامه بده در این مسیر اتفاقات خوبی قرار گرفته

    من همینجوری دنبال اون خانوما راه افتادم و یه هو چشمم خورد به اقایی که توی کامنتایه قبلی خیلییییی معجزه وار باهاش مصاحبه کردم، رفتم پیششو کلییی صحبت کردیم و عشق کردیم

    خلاصه، اگ یه وقت خواستید، راه افتادید، به الهاماتتون عمل کردید، نشد، سخت نگیرید، ظاهرش قطعا خوب نیست ولی باطنی عالی داره

    مثلا برای من ترمزی بود که من تا ابدیت نمی فهمیدم و پیداش نمی کردم! قطعا در هر نازیبایی زیبایی هست، موفق باشید❤️

    من و خدا عاشقتونیم❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    مرتضی گفته:
    مدت عضویت: 1761 روز

    سلام خدمت استاد خوشتیپ و مهربونم.دورت بگردم من.خدارو بی نهایت سپاسگذارم،ممنونشم که من رو با سایت زیبای شما آشنا کرد.چقدر تاثیر گذار بود این فایل زیبا،و ممنون خداوندم که با این ویدیو منو به حرکت وا داشت که از منطقه امن خودم کمی اون طرف‌تر برم و کمی ایمانم رو قوی تر کنم.بعد از دیدن این فایل الهی این ایده بهم گفته شد که برو تو اون مکانی که از بچگی میترسیدی.دره ای بود تو خارج از روستای پدریمون که قدیم ها پدر بزرگم اونجا کشاورزی میکردن.و من اصلا ورودیهای جالبی از بچگی نسبت به این مکان نداشتم و همیشه از اینجا میترسیدم.حتی خود روستایی ها هم کمتر اونجا میموندن و الان خالی از کشت هست.میدونید استاد خیلی با خودم کلنجار رفتم خیلی ذهنم مقاومت میکرد که اونجا فلان حیوون وحشی مثل پلنگ و خرس رو داره که برای آب خوردن کنار برکه اونجا میان.فلان موجود رو داره.فلان قاچاقچی ها قبلا میومدن اونجا.ولی فایده نداشت.عزمم رو جرم کردم.میترسیدم ولی قدم برداشتم،چادر مسافرتی و یک سری چیزهای دیگه خریدم.تنهایی رفتم و اونجا موندم.تو دل شب فایل یکتاپرستی شما رو گوش میدادم تو تاریکی.(هیچ کس هیچ قدرتی نداره تو زندگیت غیر الله).یاد خاطره خودتون افتادم که قبلاً گوش داده بودم که تو قبرستون تنها خوابیده بودید.انصافا خودتون اونجا چی گوش میدادید😀با یاد این جمله نجواها آروم میشدن(لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم.هیچ جنبش و نیرویی نیست مگر بوسیله خدای بزرگ و بلند مرتبه).خودم رو سپردم به رب خودم.به اختیار دارم…بعد فهمیدم که همش توهم بوده و همش ورودی غلط بچگی من بود.چقدر زیبا بود صدای قورباغه تو دل اون شب کنار اون برکه کوچیک.چقدر ستاره ها زیبا بودند و یکی از بهترین شب‌های زندگی من بود.خدارو واقعا مچکرم ،خدایا مرسی که جسارت حرکت کردن به من دادی و عمل کردم و با ترسم رو به رو شدم و قسمتی از دی ان ای خودم رو که از اجدادم ایراد داشت و به منم رسیده بود برطرف کردم.چقدر اعتماد به نفسم بالا رفت بعد این کار.خدایا مچکرم ازت بابت هدایت من و آشنایی با استاد عزیزم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    قاسم عبدی نسب گفته:
    مدت عضویت: 2401 روز

    سلام.به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته گرامی و همه دوستان خانواده صمیمی عباسمنش

    این اولین کامنتی هست که من در سایت مینویسم و دوست داشتم آگاهی هایی که حاصل آموزش های استاد و تفکرم روی آنها بود رو به اشتراک بزارم.

    به نظرم قصه ابوموسی ،قصه آدم هایی هست که می‌ترسند دنبال آرزوهایشان بروند یا به نقلی دیگر،حاضر نیستند دنبال الهامات بروند و از پرداختن بهای آن می‌ترسند.

    حالا این آدم ها یا خروس ها،گرچه ممکن است در قضاوت ما زندگی کم استرس و بی دغدغه و راحتی تجربه کنند،ولی چه بسا در باطن ،پر هستند از حسرت ها و پشیمانی ها.

    کتاب کیمیا گر پائولو کوئلیو ،داستان چوپانی هست که به دنبال یک الهام حرکت می‌کند.به باور کوئیلو،آرزوهایی که آنها را میکشیم و در درون خود دفن میکنیم ،ما را رها نمی‌کنند و کم کم بوی تعفن آنها تمام وجود ما را می‌گیرد و ما را تا آخر عمر رنج می‌دهد.

    همه ما انسان‌هایی را دیده ایم که بعد از بازنشستگی،از فرصت ها و موقعیت های از دست رفته صحبت می‌کنند و این که اگر آنروز دنبال فلان کار و ایده رفته بودم ،الان چنین و چنان شده بود.

    لذا از یک زمان به بعد ،زندگی افراد ترسو،یک مرگ دائمی است و آمیخته با حسرت و تاسف.

    چه بسا در دل ابوموسی هم هنوز حسرت هایی هست، مرغ هایی که از دست داده و غذاهای خوشمزه آنطرف جنگل.شاید اگه کمی ریسک کرده بود و به آنها رسیده بود،می دید که آنچنان هم آش دهن سوزی نیستند،ولی حداقل دیگر حسرتی نداشت و از آنها گذر کرده بود و یک درجه از مدار کنونی فراتر رفته بود.

    از سوی دیگر ممکن است انسان‌هایی که به دنبال الهامات خود میروند،در مقاطعی با مشکلاتی هم روبرو شوند.ولی این فقط قضاوت ما هست.

    در صورتی که آنها در مقابل مشکلات بتوانند ذهن خود را کنترل کنند و از مسیر الهامات خارج نشوند،هر اتفاقی در جهت خواسته هایشان خواهد بود.

    به قول استاد اگه من در جهت هدفم حرکت میکنم،حتی اگر من رو بکشند هم به نفع من هست.

    اصلا برای کسی که تسلیم هست و معتقد به “الخیر فی ما وقع”، هیچ عامل بیرونی قدرت ندارد در زندگی او تاثیر منفی بگذارد و هر اتفاقی و با هر نیتی برایش بیفتد ،در نهایت به نفع او و در جهت خواسته هایش خواهد بود.

    چیزی که مهم هست،عمل به الهامات و کنترل ذهن است و پرداخت بهای لازم برای رسیدن به هدف.

    لذا اگر انسان‌هایی می‌بینیم که در راه رسیدن به هدفهایشان،با ناخواسته هایی روبرو میشوند،این فقط قضاوت ماست و اگر آنها به دیده زیبایی به اتفاقات نگاه کنند ،در نهایت ورق به نفع خوشان بر می‌گردد که “ما رایت الی جمیلا”

    بی نهایت از استاد عزیز سپاسگزارم و خدای بزرگ را شاکرم که در مدار فراگیری این آموزه ها قرار گرفتم.

    استاد و دوستان عزیز را به دستان خدای بزرگ می‌سپارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    بهار رضوی گفته:
    مدت عضویت: 2415 روز

    سلام به استاد نازنینم ممنونم بابت این فایل فوق العاده ،استاد همیشه یه سوال ذهنمو مشغول میکرد که نگاه شما به مرگ چطوره؟ وقتی اینجا گفتین من همیشه مرگ رو نزدیک خودم میدونم،تنم لرزید اصلا چرا استاد که قوانین رو می‌دونه اینو میگه، ایا این جذب مرگ نیست مگه شما نمیگید همه چیز رو ما خودمون انتخاب می کنیم پدر مادر کشور و…،خب پس اینطوری باشه زمان مرگم ما انتخاب میکنیم و نوع مرگ رو ،چون اینجوری عدالت خدا برقرار میشه چون یکی ممکنه بگه اگر زمان بیشتری داشتم بهتر زندگی میکردم و از این جور حرفها،استاد خیلی فکرم درگیر شد که واقعا وقتی میگید هر لحظه مرگ رو نزدیک خودم می دونم خب یعنی هر لحظه منتظر مرگ بودن ،کاشکی میشد توی فایلی در مورد این دیدگاهتون حرف بزنید ،من خودم با توجه به دوره کشف قوانین زندگی متوجه شدم ما خالق صفر تا صد زندگی مونیم ،پس مرگم باید جزوش باشه حتما توی دفتر فانوس دریایی از خدا میخوام که روزی در مورد این دیدگاه تون حرف بزنید همون‌طور که در مورد اپدیت مجدد روانشناسی ثروت یک، هر روز و هر روز می نوشتم تا اینکه کل گفتید دوره مجدد ضبط میشه ،داشتم از خوشحالی بال در میاوردم، چون دوست داشتم ببینم دیدگاه الانتون در مورد ثروت چیه و خدا رو شکر کل جلسات ضبط مجدد شد،ایشالا روزی توی فایلی در مورد این دیدگاهتون به مرگم حرف بزنید که قطعا خیلی باگهای ذهنی همه حل میشه چون چیزی که شما میگید رو ادم با جون و دل می پذیره که حرفتون حرفه چون بر اساس مستندات حرف می زنید استاد طول عمر شما خیلی به مردم کمک میکنه چون اطلاعاتی که شما دارید حلال خیلی از مشکلات ماست اما چون واسه شما اون اطلاعات بدیهیه شاید از نظرتون مهم نباشه اما واسه ما کوهی از مسایل رو حل میکنه همیشه میگم خدا طول عمر بهتون بده ولی باز میگم اگر به دعا بود خب الان ی عده از نفرین مرده بودن پس دعام تاثیر نداره همش میشه اینکه چی توی ذهن اون طرف میگذره اما با تموم وجودم از خدا طول عمر با عزت همراه سلامتی و شادی براتون میخوام بهترینم ،نفسم وجودم استاد یکی یه دونه م

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    عبدالرحمن اسدی گفته:
    مدت عضویت: 3930 روز

    سلام وشادباش به استادعزیز وهمه دوستان گرامی بنظرم مطالب عنوان شده توسط حاوی بسیار ارزنده ویلایی بود که مشکل اکثر ما ها است امیدوارم همه مات این مطالب بهره لازم را ببریم فقط بنظرم چقدربهتره در در ارتباط با نام های اشخاص تاریخی ودینی وعقیدتی حواسمان باشه شاید این اشخاص طرفدارانی ممکن است داشته باشند و باعث دلخوری ویارنجیده خاطر شدن یک عده ای بشویم گوینده راازیک شخصیت جهانی به یک شخصیت ملی ویامنطقه ای ویاطیف خاص تنزل بدهد دوست دارم استادعباسمنش بعنوان شخصیت جهانی حرکت کنند و کلمات پایانی کم کوچک مطالب ارزشمند دیگر راحت شعاع قرار ندهد باهم ازاستادگرامی بابت مطالب ارزشمند و کاربردی که گفتند تشکرمیکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    اعظم جم نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2618 روز

    سلام استااااد❤️ سلام ابوموسی من عاااشتم 🤭😍😍😍سلام مریم جااان❤️ و سلام بچه های مشتی سایت❤️ استاد نمیدونی با دیدن این فایل چه اتفاقی توی وجودم رخ داد، بعد از دیدن این فایل انگار که خدا آرزوی سالیان سالَم رو دوباره به یادم آورد، سالهااا بود که آرزو داشتم یه دوچرخه داشته باشم که باهاش برم دور دور کنم 🤭یعنی کاش پیشتون بود و دستتونو بوسه باران میکردم ، وقتی خدا این آرزو رو دوباره توی دلم زنده کرد و شوق داشتنش تمام وجودمو پر کرد، باز ترس از حرف مردم که بزرگترین پاشنه آشیلم هست رو شد، استاد جان من توی یکی از جلسات دوره ۱۲ قدم براتون نوشتم که چادرمو کنار گذاشتم و برای منی که اینقدر مذهبی بودم و سالها همه منو یه زن با حجاب مومن میدونستند، بسیار برای کنار گذاشتنش ترس داشتم اما چون بهم الهام شده بود انجامش دادم و پا روی ترسم گذاشتم هر چند که با مقاومت همسرم و مادرم که بت های زندگیم هستند، مواجه شدم اما تسلیم نشدم،چون چیزی بود که باااید انجامش میدادم مثل حضرت ابراهیم، یعنی عشششق میکنم که شبیه ابراهیم ع عمل کنم، البته من بُت های دیگری رو هم می پرستم مثل بعضی از افراد خانواده م، همسایه هامون و مردم شهرم و… 😥😥😥😥😥اما بزرگترین خدای من که از سرِ عشق که نه، از سر ترس می پرستیدمش همسرم هست، من در واقع یکتا پرست نبودم😥😥😥😥 با اینکه همیشه و همه جا از مومنی من صحبت میشد😬😬😬هر تصمیمی که بخوام بگیرم این ترس میاد که حالا خدا اولی (همسرت) چی میگه؟ حالا مادرت، همسایه ها… چه فکری میکنن؟ به امید خدا به زودی میام در مورد اینکه دارم چه کاری انجام میدم که این بت ها رو توی ذهنم بشکنم مینویسم. فعلا بریم سراغ موضوعِ شیرینِ دوچرخه😋🤭، القصه که این آرزویی که از بچگی داشتم توی وجودم رو شد اومدم توی قسمت نشانه ی امروز من که ببینم چی بهم گفته میشه؟ دوچرخه رو بخرم، نخرم… استاد نمیتونم بگم شاید باور نکنی، چون مرتب دارید این هدایت ها رو دریافت میکنید، برای من فایل ۶۹ سفر به دور آمریکا اومد و فایل رو که پلی کردم همون دو سه ثانیه اولش، مریم جانم داشت از یه نمایشگاه فیلم میگرفت و اولین تصویری که دیدم یه دوچرخه بود که توی اون نمایشگاه گذاشته شده بود و من دیوااااانه شدم و چشمم پر از اشک… خدا اوکی رو داد و من خیلی مصمم تر شدم شب که همسرم اومد از اشتیاقم برای خرید دوچرخه بهش گفتم و اینکه میخوام اینکار رو انجام بدم و با مخالفت بسیار شدیدش رو به رو شدم، چقدر عصبانی شده بود و… و من کارمو به خدا سپردم، بعد از چند دقیقه خدا در زبان و ذهنم جاری شد و من محکم و جدی با همسرم صحبت کردم چه حرفهایی به ذهنم میومد، خودم نبودم که صحبت میکردم و همسرم عجیب ساکت بود و فقط گوش میداد حدود یه ۱۰ دقیقه باهاش صحبت کردم و از سکوتش فهمیدم که راضی شده، یه مقدار پول پس انداز داشتم و دیشب با خواهرم و همسرش که واقعا دستهای خدا برای من هستند رفتم یکی از بزرگترین آرزوهامو که خریدن دوچرخه بود برآورده کردم 😃😃😃😃باورتون نمیشه از شدت خوشحالی شب تا ساعت ۳ خوابم نمیبرد و صبح زود بیدار شدم، استاد حسم شبیه بچه ای بود که یه هدیه ی خیلی عالی دریافت کرده و از شدت خوشحالی نمیدونه چکار کنه، سر از پا نمشناختم نمیدونی با چه شوقی آماده شدم تا برم توی کوچه دوچرخه ی حرفه ای خوشششششکلمو امتحان کنم😃😃😃😃😃، اینقدر اشتیاقم زیاد بود برای سوار شدنش که ترس هام محو شدند، در کوچه رو باز کردم، سوار دوچرخه م شدم و مثل یه پرنده که از قفس آزاد شده با دوچرخه م، دوچرخه سواری که نه، پرواز کردم، استااااد اینقدر حسم بهشتی بود اینقدر شاد شدم و توی دلم خندیدم و خدا رو شکر کردم و توی قلبم از شما تشکر کردم که نگووو،از خوشکلی و نرمی و با حال بودن دوچرخه جان هر چی بگم کم گفتم، نمیدونید استاد که دیروز چطور

    خدا، ابر و باد و مه و خورشید و فلک هایی رو برام جور کرد تا من به این آرزو برسم به راحتی، وقتی که بچه بودم خواهر زاده م یه دوچرخه داشت که با دوچرخه ی اون، دوچرخه سواری رو یاد گرفته بودم و همیشه آرزوی یه دوچرخه رو داشتم تا الان که ۳۹ سالَم شده و دیگه نتونستم نداشتنش رو تحمل کنم، آقای مغازه دارِ همسایه که یه پسر حدودا ۲۵ ساله هست چقدر از دیدن من و دوچرخه م خوشحال شد چه ذوقی کرد😁😁گفت تازه خریدید؟ مبارک باشه خیلی خوبه، چه کار خوبی کردید، چه ورزش خوبیه… منم گفتم بله دیشب خریدم و تشکر کردم و… آدم های دیگه ای هم موقع دوچرخه سواری از کنارم رد میشدند و چقدر براشون عادی بود و چقدر آقای مغازه دارمون و مردمی که این قدر فوق العاده و با فرهنگ و با جنبه بودند رو از ته قلبم تحسین کردم، تجربه ی بسیار بی نظیری بود امروز یکی از بهترین روزهای زندگیم بود حدود ۱ ساعت با دوچرخه م توی کوچمون و بلوارِ سر خیابونمون و توی کوچه های اطراف پرواز کردم و بعد اومدم خونه، یعنی از خوشی دیوانه شدم، متشکررررم استاد و مریم شایسته. ابوموسیِ توپولو، منم مثل استاد از اینکه شبیه تو عمل کنم بیزارم، اما از تو هم متشکرم که باعث شدی من توی این روز از زندگیم به خودم بیام و به ترسم غلبه کنم و این لذت بزرگ رو تجربه کنم و خدا میدونه که چه روزها با این دوچرخه عشق کنم و از فرکانسش چه اتفاقات خوب دیگه ای وارد زندگیم بشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    نسترن بهداروند گفته:
    مدت عضویت: 2148 روز

    به نام خدایی که همه جا جاریست🌹🥰🌹

    سلام به گلهای خوش رنگ و بوی پرادایس، استاد و مریم جان عزیز🌻🌻🌻

    استاد من رفتم و مستند ریچارد برانسون رو دیدم و به جرات میگم یکی از زیباترین مستندهایی بود که داخل زندگیم دیدم.

    این مستند چقدر قانون رو زیبا به تصویر کشیده بود،با دیدن ریچارد و پر، واقعا به خودم گفتم دختر اینا فوق العاده هستن، اینا واسه تجربه کردنه خودشون چه کارهایی رو یاد گرفتن و چقدر توی این مسیر رشد کردن، و چقدر خوشرو و واقعا اصیل بودند.

    این مستند رو باید دید بارها و بارها،ولی یه جایی که پر و ریچارد داشتن عرض اقیانوس آرام رو طی میکردن، اتفاقی که واقعا من رو به حس تسلیم و آرامش رسوند، لحظه ای بود که ریچارد گفت:پر، رفت استراحت کنه و منم چند ساعت کنترل بالن رو در دست گرفتم،و بعد شاهد اتفاقی شد که نمیدونم چی باید بگم، ولی من رو به یک احساس خارق‌العاده رسوند و اتفاق این بود که سرعتشون یکهو رسید به بالای ۲۰۰ مایل و بعد ریچارد گفت در عالم خواب و بیداری دیدم که هزاران اسب دارن بالن رو میکشن و اینه وقتی ما در مسیر رشد قدم برداریم و خودمون رو نشون بدیم و بعد خداوند که هزاران قدم برامون برمی‌داره و من عاشق این جمله استادم که میگن خدایا من نمیدونم، من نمیدونم👌👌🙏🙏

    نه اینکه نمیدونم و بی خاصیت بشینم، نه، نمیدونم ولی حرکت میکنم تا تو، من رو، اهدنا صراط المستقیم کنی، نمیدونم اما قدم بر میدارم، نمیدونم اما به هدایتت ایمان دارم،و چیز دیگه ای که در لحظات اوج آدم تجربه میکنه، بنظرم حسه این هست که خودت رو تنها میبینی، تنهای تنها و این چقدر اولش ترسناکه ولی بعدش میبینی که این احساس چقدر تورو رشد میده، چقدر عزت نفست رو بالا میبره، چقدر به نیروی رب العالمین متکی تر میشی به جای اینکه آویزون این و اون بشی.

    خیلی خیلی این مستند درس داشت، مادر فوقالعاده ریچارد، برای من خیلی قابل تحسین بود و واقعا هر چی بیشتر نحوه ی تربیت انسانهای بزرگ و الگو، رو میبینم بیشتر میفهمم که فرزندم باید با تضادهای زندگیش برخورد کنه تا رشد کنه و من نمیتونم همه چیز رو بزور بهش یاد بدم، و به جای اینکه بخوام براش راه رو هموار کنم و پیشاپیش اون حرکت کنم، خودم رو کنار بکشم و بگذارم این روند رشدش، طی بشه و با دلسوزی بی جا زندگی رو برای خودم سخت نکنم.

    خدای من ازت ممنونم که این دنیا رو اینقدر قابل کنترل آفریدی😘😘😘

    استاد مهربانم ممنونم که این مستند عالی رو معرفی کردین و من واقعا لذت بردم و انشاالله استفاده میکنم🙏🌹🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    امیر آهنگری گفته:
    مدت عضویت: 1684 روز

    سلام استاد عزیزم امیدوارم همیشه ایام ب کانتون باشه امروزهفتم اسفند هزار چهارصد در کتابخانه هستم و این متنو می‌نویسم ک رد پای خودم هم باشه .بعد از دیدن این فایل زیابتون ک تا نصفه دیدم گفتم کامنت بزارم هنوز تموم نشده یادم افتاد من قبل از اینکه با شما آشنا دقیقن مثل ابو موسی بودم و با شما بودن منو تغییر داده و خودم اصلن متوجه این قضیه نبودم و الان فکر میکنم میبینم با شما بودن ب جز ثروت همه چیز زندگی ما آدمها را تغییر میده خداروشکر ب خاطر بودن شما من ده سال پیش مهاجرت کردم شهر قم و با اینکه این شهر خیلی دوست ندارم فک میکردم باید تا آخر عمرم اینجا بمونم خودم خیلی خودم دوست دارم ساکن تهران باشم همیشه حسرت اینو می‌خوردم ک کاش میرفتم تهران و دیگه نمیتونم مهاجرت کنم و با شروع آشنایی با شما همه چیز تغییر از لحاظ رستوران زیاد رفتن گشت گذر فراوان همه کاری همه کاری و واقعن همه رو مدیون شما هستم و برنامه زندگیم اینه ب تهران مهاجرت کنم و بعد خارج از کشور استاد بی نهایت عاشقتون هستن و سپاس فروان از خانوم شایسته عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    مرتضی گفته:
    مدت عضویت: 1740 روز

    سلام و عرض ادب و احترام به استاد عزیز و دوستان گرامی . خدا رو هزاران بار شاکرم که دوباره دارم کامنت میزارم و همین هم برای من یک نعمته خدایا سپاسگزارم.

    واقعیت این فایل تاثیر زیادی روی من گذاشت و میخوام مفصل از اول حال و احساسم رو بگم و بگم چی شد که من این فایلو اصلاا نگاه کردم:

    دیشب ساعت ۸ بود که من داخل مغازه نشسته بودم و چون مشتری هم نبود گفتم برم یه جلسه از دوره عزت نفس رو ببینم (من هر وقت بیکار میشم اغلب اوقات جلسات دوره عزت تفس رو برای خودم میزارم و گوش میکنم )؛ یه دفعه نمیدونم یه حسی بهم گفت برو توی سایت ببین چه خبره و وقتی وارد شدم بالای سایت تیتر خورده بود (مثل ابوموسی نباشیم)و همون لحظه حس کنجکاویم گل کرد که این جمله یعنی چه و منظور استاد چیه و مشتاق شدم که ببینم…

    ۲۳ دقیقه میخکوب شده بودم روی صندلی و داشتم همزمان با گوش دادن فایل با خودم کلنجار میرفتم که این حرفاا انگار برا من گفته شده و استاد اومدن یک فایل ضبط کردن و فرستادن برام. تک تک کلمات استاد توی پوست و استخوانم رسوخ می‌کرد و میگفت مرتضی نکنه تا حالا مثل ابوموسی بوده باشی و از منطقه امنت فراتر نرفته باشی؟!! واقعاا من کلمات رو حس میکردم چون برا من گفته شده بود بله براا من .

    فایل تموم شد و بلند شدم ، دور مغازه میچرخیدم و به حرفای استاد فکر میکردم و مدام توی ذهنم میگفتم نکنه مثل ابوموسی باشی نکنه تا حالا هیچ کار تازه ای انجام نداده باشی و همش توی خودت باشی؟ و پاسخ همه این سوالات و سوالات دیگه همش مثبت بود بله من تا دیشب ابوموسی بودم تا حالا نه از منطقه امن خودم فراتر رفته بودم نه زیاد اهل تفریح هستم نه زیاد اهل رفیق و اینا و همش زندگیم شده تکرار مکررات. و اومدم روال زندگی روزانه ام رو مرور کردم و دیدم من هیچ کار تازه و جدیدی انجام نمیدم و اصلا به غیر ازخونه و مغازه هیچ جای تازه ای نمیرم و با هیچ کس ارتباطی ندارم. به خدا بچها شاید باورتون نشه ولی حدود نیم ساعت همین جوری فکر میکردم و خودمو هی مرور میکردم…

    بله من ابوموسی بودم ولی همون دیشب تصمیم گرفتم دیگه نباشم تصمیم گرفتم حرکت کنم تجربه کنم بازی کنم حال کنم برم تفریح و شاد باشم …

    بخدا یه لحظه تلنگری بهم خورد که نکنه مرتضی تا آخر عمرت اینجوری پیش بری و هیچ چیزی رو تجربه نکنی از این جهان زیبا ( یکی از باورای غلطم و میدونم شاید این یکی از باورای غلط خیلیا باشه اینه که مثل من میخوان همه چییی عاالی و پرفکت باشه تا حرکت کنن منتظرن تا ثروتمند بشن و بعد برن حال کنن منتظرن اتفاقی بیفته یا یه کسی بیاد تا شادشون کنه ولی دریغ که هیچچ کس غیر از خودمون نمیتونه حالمون رو خوب کنه و باید یاد بگیریم که از داشته هامون لذت ببریم و الان رو زندگی کنیم الاان. خود استاد میگفتن توی یکی از فایلا که وقتی توی بندرعباس هم بودن توی اون شرایط سخت ، ناراحت نبودن و اوتوقت هم لذت میبردن و زندگی میکردن و خود استاد گفتن اگر من اونوقت شاد نبودم و منتظر بودم تا اوضاع عاالی بشه و من بعدش لذت ببرم امکان نداشت به اینجا برسم باید یاد بگیریم که الانو زندگی کنیم❤)

    راه میرفتم و فکر میکردم … توی جلسه ۴ دوره عزت نفس استاد در مورد الگو برداری از افراد موفق صحبت میکردن و میگفتن همهه چیی امکان پذیره و همه چیی قابل الگوبرداریه و باید از افراد موفق الگو برداری کنیم و جا پای اونا بزاریم. همون موقع گفتم مگه تو مرتضی نمیخوای موفق بشی مگه مثل استاد نمیخوای جهان رو تجربه کنی مگه نمیخوای ثروتمند بشی و لذت ببری از زندگیت؟! و جواب همه این سوالات بود (بله میخوام) من میخوام الگو برداری کنم و از استاد پیروی کنم و عممللل کنم. به خدا بچها هممون توی دانستن و حرفای خوب زدن استاد هستیم هممون قوانینو میدونیم هممون میدونیم باید تغییر کنیم ولی میترسیم ولی عمل نمیکنیم، عمل نمیکنیم . دیشب از خداوند خواستم که خدا من رو انسانی عملگرا قرار بده و کمکم کن خدایا هزاران مرتبه شکررت و .. تصمیم گرفتم .

    امروز جمعه مادر و خواهرم داشتن میرفتن کوهنوردی همراه یه گروهی و من دیشب به محض اینکه مقاومت ذهنم رو شکوندم و تصمیم گرفتم که عملگرا باشم گفتم منم میام فردا کوه و ساعت ۵ صبح که گوشم زنگ خورد با اینکه خیلیی خیلیی خسته بودم و شب دیر خوابیده بودم بلند شدم و گفتم من انجامش میدم و ادامه میدم … جاتون خالی بچها خیلی کوه خوش گذشت کلیی رفتم بالا و توی این مسیر همش فکرم این بود که اگر من این فایلو ندیده بودم ااامکان نداشت از خوابم بزنم و بلند شم بیام کوه صبح جمعه ، کلی خندیدم و حال کردیم و خوش گذشت . اواسط راه من خسته شدم و نشستم بچهای دیگه خیلی حرفه ای بودن و تا نوک قله رو یه نفس بدون وقفه رفتن و من هم وسطای دامنه کوه تک و تنها نشستم تنها صبحانه خوردم کلی عکسای زیبا گرفتم و نفس عمیق کشیدم و خودم رو سپردم دست خدا خیلی حس خوبی داشت و بعد هم روی اون سنگها دراز کشیدم و آفتاب مستقیم داشت منو گرم میکرد و انگار زیر نور خورشید توی اون هوای سرد داشتم دوباره احیا میشدم .

    حس فوق العاده ای بود خدایا دمت گرم

    اتفاق بعدی که همون لحظه بعد از دیدن فایل تصمیشو گرفتم این بود که برم راهیان نور و از منطقه خودم خارج بشم و اطرافم رو ببینم با اینکه ادم مذهبی نیستم ولی به نیت تجربه تصمیم گرفتم برم و ببینم چجوریه چون سالیان گذشته هم که میرفتن من نرفته بودم . اولش ذهنم خیلی مقاومت میکرد که حالا چه وقت رفتن به راهیان نوره و از حرفا و ولی بهانه دیگه ولی گفتم میخوام برم و الان ثبت نام کردم و انشالله دو هفته دیگه عازمم و خوشحالم که دارم کم کم از منطقه امنم خارج میشم و میخوام که تغییر کنم از یک مرتضی یکجانشین کوچ کنم به همه جا 🙂

    توی یک کتابی میخوندم خیلیاا میخوان شکست نخورن و شکست هم نمیخورن چراا؟! چون اصلا هیچ وقت حرکت نکردن که شکست بخورن مثل این میمونه که هیچ وقت زمین نخوری و زخمی نشی کی این حالت امکان پذیره؟ وقتی اصلا حرکتی نکنی و نشسته باشی اگر حرکت نکنی زمین هم نمیخوری این زمین نخوردن تو حاصل حرکت کردن نیست حاصل ثابت بودن و سکونه . باید حرکت کنی و شکست بخوری و تجربه کسب کنی….

    خدایا شکرت بابت همه چی 💖IN GOD WE TRUST

    خیلی طولانی شد کامنتم یک ساعته دارم تایپ میکنم 🙂. در پناه الله یکتا شاد، سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید خدا نگهدارتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: