«تجربه‌های من از اعتماد به نشانه‌ام» - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)


این صفحه ساخته شده تا در بخش نظرات آن‌، فقط داستان‌های‌تان درباره جزئیات و شروع مسیری هدایتی نوشته شود که با کلیک روی دکمه «مرا به سوی نشانه‌ام هدایت کن» آغاز شد.

اینکه چطور آن نشانه‌ را تشخیص دادید‌؛

و آن نشانه‌ها چه زنگ‌هایی در وجودت به صدا درآورد و به چه تصمیماتی انجامید؛
و چه پله‌های متوالی از قدم‌های پی در پی را یکی پس از دیگری به تو نشان داد‌؛
و چه «تغییراتِ از اساس متفاوت با رویه‌های قبلی‌ات» را در شخصیت و در وجودت رقم زد‌؛

و چطور از میان هزاران شیوه‌‌، روند و مسیری برایت سَرَند و غربال شد که بهترین‌، نزدیک‌ترین‌، لذت‌بخش ترین‌، پرثمرترین و قابل اجراترین شیوه با امکانات‌ و شرایط آن لحظه‌ات بود.

و در نهایت‌، ادامه دادن در آن مسیر مهارتها‌، تجربه‌ها‌، ایمان و عزت نفسی را در وجودت ساخته که بین شمای کنونی و آدم قبلی فاصله انداخته و نسخه‌ی با ایمان‌تر در شخصیت‌‌ات ساخته که گوش به زنگ پیغام نشانه‌ها و بنیان کردن تمام جنبه‌های زندگی‌اش بر جدّی گرفتنِ مسیر هدایتی‌ نشانه‌هاست.

داستان هدایت تو به نشانه‌هایی که برای حل مسائل‌تان به آنها هدایت می‌شوی‌، و قدم‌های عملی و تکاملی‌ای که در جهت آن هدایت برمی‌داری و تجربیاتی که-در ادامه- برای‌ اشتراک با این خانواده در این صفحه نوشته می‌شود‌، از دل اعتمادی ناب متولد می‌شود که‌ -حتی با وجود نجواهای ذهن‌تان-، نسبت به  ساز و کار هدایت‌گونه‌ی خداوند‌، در قلب‌تان می‌سازید و به قول خداوند:

ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
أُوْلَئكَ عَلىَ‏ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. بقره

این جریان هدایت که همواره در جهان جاری است‌، فقط آنهایی را با خود همراه می‌سازد که تقوا پیشه کرده و ذهن‌شان را کنترل می‌کنند و به نشانه‌ها اعتماد می‌کنند و تسلیم‌ مسیر هدایت‌شان می‌شوند و  رستگاران‌ و متبرّک شدگان آنها هستند.

زیرا خداوند هرگز برای یاری ما‌، قوانینش را نقض‌، معلق یا موقتاً غیر فعال نمی‌کند‌، بلکه به شیوه‌های کاملاً طبیعی‌، منطقی و هماهنگ با سازو کار جهان‌ هدایت خود را به سمت‌تان جاری می‌سازد.

ما از طریق ایده‌ها و نشانه‌هایی هدایت می‌شویم که  به واسطه‌ی قرار گرفتن یک کلمه یا جمله‌، یا خواندن داستان و تجربه‌ای که برای‌مان الگو می‌شود‌‌ و مرز ناممکن‌ها را در ذهن‌مان جابه جا می‌کند‌، یا راهکاری که دیگری برای مسئله‌ای متفاوت اجرایش کرده‌، یا گوش دادن به یک فایل و درک یک مفهوم از آن و…‌، به ما الهام می‌شود.

نقطه مشترک این نشانه‌ها این است که‌ همه‌ی آنها‌، «پیغامی واضح از اولین اقدام برای حل مسائل‌مان» را در دل خود دارند.

پیغامی که فقط و فقط برای خودمان و از طریق خودمان قابل تشخیص و قابل درک است.

زیرا این وعده‌ی خداوند است که:

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

گفتيم همگى از بهشت فرود آييد، پس چون از جانب من هدايتى براى شما آمد، آنان كه از هدايت من پيروى كنند هرگز بيمناك و اندوهگين نخواهند شد. بقره 38

نکته مهم:

در راستای هدف‌ما درباره نظم بخشیدن به محتوای سایت‌، در این صفحه فقط نظراتی منتشر می‌شود که درباره داستان و مسیر هدایت شده‌ای که به واسطه استفاده از دکمه «مرا به سوی نشانه‌ام هدایت کن» نوشته‌اید.

منتظر خواندن داستان‌ها و روندی هستیم که در مسیر هدایت‌تان طی می‌کنید و نتایجی که پله به پله شما را رشد و به مرحله‌ی بالاتر هدایت می‌کند.

وقتی از قدرت کانون توجه‌مان برای دیدن‌، به خاطر آوردن و مرور کردن مسیر این هدایت استفاده می‌کنیم‌، یعنی با نوشتن درباره جرئیات این مسیر‌ و به اشتراک گذاشتن با سایر اعضای خانواده‌‌مان‌، صدق بالحسنی می‌شویم‌، آرام آرام‌، جنس محکم‌تری از ایمان و یقین در وجودمان نهادینه می‌شود که جانمایه و شخصیت ما را تغییر می‌دهد و به قول قرآن‌، چشمان‌مان را برای تشخیصِ بهتر و دقیق ترِ نشانه‌های هدایت بیناتر می‌کند.

1837 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زکیه گفته:
    مدت عضویت: 940 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان همفرکانسی و اگاهم در این سایت .

    میخام حرفایی رو که الان تو سرم میچرخن و یه حسی انگار بهم میگه برو و این حرفا رو بزن براتون بازگو کنم .

    دوستان من چند ماهی میشه که عضو سایت هستم و بیشتر اوقات فایل های رایگان رو گوش میدم و گاهی اوقت کامنت میخونم و کامنت میزارم .

    ولی این تعهدم دائمی نیس و هی قطع و وصل میشه هررررکاری میکنم نمیتونم ثابت قدم باشم تو این مسیر زیبا با اینکه میدونم و با تمام وجودم درک کردم که بودن در این سایت و دریافت این اگاهی ها ارامشی رو به ادم میده که با هیچ چیزی قابل تعویض نیست و این حس و حال اینجارو باهیچی عوض نمیکنم یه ارامش خاصی به ادم میده یه حس نزدیکی و اتصال به خداوند ،یه اگاهی ناب و…

    انشالا خدا توفیق بده تا بتونم در این مسیر ثابت قدم باشم .

    حسی که منو واداشت تا این کامنت رو بنویسم یه حس عجیبی بود .انگار یهو جواب سوالم رو گرفتم انگار توی ذهنم یه جرقه ای به وجود اومد انگار یه نور خییییلی ضعیفی توی دلم روشن شد .یهو به خودم اومدم دیدم ای وای من جواب همینجا بوده و من نمیدونستم ،

    اب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم .

    وای خدای من باورم نمیشه .

    دوستا قضیه ازین قراره که یه تضاد بزرگ تو زندگیم به وجود اومدو من خیییلی خییییلی حالم بد شد و شکر خدای مهربان چون این سایت رو داشتم نشکستم فرو نریختم نابود نشدم و سعی کردم از این تضاد درس بگیرم .

    یه مدتی حالم رو خوب نگهداشتم با اگاهی های این سایت ولی دوباره چندروزیه که حالم به شدت بد شده و واقعا درمونده شدم و نمیدونم چیکار کنم امروز توی عقل کل سوال پرسیدم و جواب های مربوط به سوالم رو خوندم و کمی اروم شدم .

    ولی بازم سردرگم و گیج بودم میگفتم اخه چرا چرا همچین اتفاقی باید برای من بیفته .از کسایی که این مشکل رو برام به وجود اورده بودن دوباره نفرت پیدا کرده بودم و توی ذهنم همش به گذشته فکر میکردم و ازارهایی که از اون افراد دیده بودم تو ذهنم رژه میرفتن و هر روز حالم بدتر میشد .

    الان داشتم کامنت های این قسمت رو میخوندم نمیدونم کدوم کامنت بود که این جرقه رو تو ذهنم و تو دلم ایجاد کرد.

    که زکیه این تضاد و این حال بد واسه این اومدن که تو یه جنبه از وجودت رو بشناسی و روش کار کنی تا خدا رو بهتر بشناسی تا بیشتر به خدا نزدیک بشی تا حالت بهتر بشه.این مکالمات تو ذهنم بودن تو ذهنم هم داشتم جواب میدادم که تو ادم کینه ای هستی و به سختی بقیه رو میبخشی این تضاد اومده تا تو این جنبه از وجودت رو بشناسی و بهترش کنی .

    وای خدای من حال عجیبی داشتم موقع رد و بدل شدن این سوال و جواب ها توذهنم اصلا نمیدونستم که باید این جنبه ی خودم رو بهتر کنم نمیدونستم که تا این حد کینه ای هستم .

    درسته با این تضاد به خودم اومدم و دیدم خدای من چقدرررر اتش کینه داره وجودم رو میسوزونه من ادم بدی نیستم ولی اگه از کسی بدی ببینم نمیتونم ببخشمش یا خیییییلی سخت میبخشمش شاید ظاهرم رو خوب کنم ولی همچنان اون کینه رو توی دلم نگه میدارم و هرروز مرور میکنم .

    اره این تضاد کمک بسیااااااااااار بزرگی بهم کرد تا بتونم تمام کسانی که ازشون کینه به دل دارم رو ببخشم و رها بشم من خیلی تو این زمینه کار دارم و باید حساااااابی روی خودم کار کنم .

    انشالا از فردا میخام شروع کنم و یکی یکی اون ادما رو ببخشم تا سبک بشم و اوج بگیرم .

    خدارو بی نهایت سپاسگزارم که منو به این سایت پراز اگاهی هدایت کرد.

    انشالا هممون در این مسیر زیبا ثابت قدم باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      حامد سرفچگانی گفته:
      مدت عضویت: 1478 روز

      واااااای !!!!! چه کامنتی ، خیلی عالی نوشتید و شگفت زده شدم. چه لذت بخشه واقعا این مکان.

      واقعا این سایت مقدسه.

      دقیقا من هم مدتیه فرکانسم اومده پایین و متوجه شدم استاد الکی نمیگن از این فَضا دور بشی جواب نمیده

      مجدد الان یک هفتس فقط دوباره مثل قبل کلم تو سایته… و همه چیز خودش عالی انجام میشه.

      دلم قرصه وقتی تو سایتم.

      همه چی رواله چون سرانجام قضیه بهت تمرکز میده ، که هواست باشه چیکارمیکنی. که راحش باخدا صحبت کردنه . که اونم از طریق نشانه ها.

      وای چه حال خوبیه وقتی راجع به این موضوع حرف میزنیم.

      عشقید.

      حامد قم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        زکیه گفته:
        مدت عضویت: 940 روز

        سلام اقا حامد امروز تصمیم گرفتم دیدگاه های خودم رو بخونم و به این کامنت هدایت شدم .

        شکر خدا از وقتی تمرکز کردم روی این جنبه شخصیتم (کینه ای بودن) و سعی کردم هرجور شده بهترش کنم حالم عالی شده و البته یه نتیجه ی عالی گرفتم از این تغییر کوچیک و اونم رابطه ی عالی با کسی که ازش متنفر بودم جوری که اصلا نمیتونم اون روزهای بدی رو که داشتم در کنار این فرد بیاد بیارم و هرروز خدارو بابت وجودش تو زندگیم شکر میکنم .

        کینه مثل سمی می مونه که خودمون میخوریم و انتظار داریم دیگران بمیرن .

        سعی کنیم کینه و نفرتی که از بعضی افراد اطرافمون داریم هر چه سریع تر نابودش کنیم تا خودمون ارامش پیدا کنیم اون موقعست که معجزات از راه میرسن .

        درپناه خدای بزرگ

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    محمد رجب زاده گفته:
    مدت عضویت: 2451 روز

    سلام به استاد عزیز و دوستان خوبم

    من یه مغازه میوه فروشی دارم و با برادرم که از من چند سال بزرگتر هست شریک هستیم و داخل مغازه قسمت سبزی ها مثل سبزی خوردن و قرمه سبزی و بقیه سبزیها از جور کردن تا فروختن همه کارش به عهده ایشون هست با اینکه وظیفه کمی هست ولی خیلی وقت گیر و پر دردسر هست رو ایشون برعهده دارن که خدایی به بهترین وجه انجامش میده و من هم بقیه اجناس رو جور میکنم از کاهو و کلم گرفته تا انواع میوه ها رو من جور میکنم جفت مغازه ما دوتا مغازه هست که یکیش چادر دوزی و یکی دیگش قهوه فروشی بود اون یکی قهوه فروشی خالی شد و صاحب مغازه رفت و من یه ایده به ذهنم رسید در واقع الهام شد و به برادرم مطرح کردم که این کار رو بکنیم ولی گفت نه ولی حس من نسبت بهش خیلی خوب بود و لی چون بزرگتر بود و حرف اون شد و یکی دیگه مغازه رو گرفت و بعد از چند ماه اون یکی دیگه که دیوار به دیوار مغازه مون بود خالی شد و من دوباره مطرح کردم ایده رو ولی بازم قبول نکرد و من اینو میدونستم که این ایده مخصوص خودم هست برادرم هیچ درکی از این قوانین نداره و من هم خدایی هیچ وقت در مورد این چیزا باهاش صحبت هم نکردم و یه ندایی بهم گفت برو مغازه رو بگیر و من هم بدون اینکه به برادرم این بگم رفتم با صاحب مغازه صحبت کردم که یه خانوم خیلی محترمی بودند و مغازه رو با یه قیمت مناسب به من دادند و من مغازه رو اجاره کردم و بعدا متوجه شدم که یه بنده خدایی میخواست همون مغازه رو برای میوه فروشی چفت مغازه بگیره درست همون موقع که من با صاحب مغازه صحبت کردم اون قبل از من با بنگاهی صحبت کرده بودند و قرار بود اون مغازه رو بگیرند ولی من شماره صاحب ملک رو که مادرشون از مشتری ها بود گرفته بودم و تلفنی به توافق رسیدیم و مغازه رو به من دادند و موقعی که برادرم فهمید من همه کارهاش رو انجام دادم و اونم به شدت راضی شده بود بعد از اینکه مغازه رو گرفتم و خیلی خوشحال شد در صورتی که قبلا بهش میگفتم قبول نمی کرد من یه چیز رو از استاد خیلی خوب یاد گرفتم و درک کردم این هست هر ایده ای که بهت الهام میشه با هیچ کس مشورت نکن چرا چون اون ایده مخصوص شماست و به هر کس دیگه ای بگی احتمال اینکه به شما بگه فایده نداره خیلی زیاده چرا ؟ چونکه بیشتر افراد هیچ درکی از قوانین و الهامات خداوند ندارند و به همین دلیل هست که هر وقت هر الهامی که به من میشه در هر موضوعی با هیچ کس در میون نمیزارم زمانی در میون میگزارم که بعد از عمل به الهامات نتیجه هاش رو میبینم و خود اونها هم نتیجه هاش رو میبینند و الان من واقعا خیلی چیز ها در زندگیم روشن شده و لذت بخش تر شده و خدا را بابتش هزاران بار شکر میکنم و اینها نتیجه دوره روانشناسی ثروت ۳ هست و خدارا بابتش هزاران بار شکر میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  3. -
    ژوبیک گفته:
    مدت عضویت: 1454 روز

    سلام دوستان عزیز🙂

    من همیشه دنبال جواب یه سوال بودم ، که چطور بعضی آدما که دنبال دفینه و یا زیرخاکی هستن موفق میشن که چیزایی رو پیدا کنن؟؟؟

    تا اینکه با پیگیری های مستمر تونستم بفهمم ،، و چه قدر جالب هست کار اونها و چه قدر شباهت داره کار اونها با کار استاد عزیزمون ،، تنها وجه تفاوت ما با اونهایی که دنبال دفینه و یا گنج میگردن با کار ما که مرید استاد عباسمنش هستیم اینه که استاد عزیزمون دنبال گنج درونی ولی اونا دنبال گنج مدفون در خاک

    بله عزیزان گنجی که استاد به ما نحوهء پیدا کردنش میگه یه گنج بی نهایت هست ولی گنج اونا پس از پیدا شدن فورا تموم میشه تازه اگه بتونن بدون درد سر بفروشن

    کمال گرایان عزیز خیلی جالبه بدونید اونا در دشت و صحرا دنبال نشانه های گاهن مبهم از شکل صخره ها وتخته سنگها و زاویهء تابش خورشید بر اونا و دنبال کردن چنین نشانه هایی به هدف میرسن

    ما هم با دنبال کردن اتفاقات روزمره و دریافت آثار باورهای خودمون به هدفمون میرسیم

    دوستان در زمانی که فقر بخشی از زندگی روزمرهء من بود یادمه که

    مرغ نداشتیم و من هرچه قدر که کار میکردم یا حقوق کفایت نمیکرد یا عقب میفتاد که باعث میشد موفق به خرید مرغ نشم

    یه روز که همسرم با داد و بیداد و دعوا ازم خواست که هرطور شده یه مرغ بخرم چون تولدش بود و خانوده هامون میخاستن شام بیان خونه

    با قلبی شکسته از خونه بیرون اومدم از پله ها که پایین میومدم از خدا عاجزانه خواهش کردم که لا اقل کسی در مرغ فروشی نباشه ببینم میتونم متقاعدش کنم که یه مرغ قرضی بهم بده یا نه

    چون اگه میگفت بهت قرض نمیدم خیلی سرشکسته و نامید میشدم

    ………………………………

    تا اینجای داستان یه چیزی هم بگم که من یه روز یه سگ بیابونی که توی یه چاه افتاده بود رو نجات دادم و تکه ای نان جلوش گذاشتم و از اون روز به بعد بدون اینکه آموزشی بهش بدم زیر ماشین پراید مدل پایینی که با هزار قرض و قوله خریده بودم و همیشه پایین ساختمون پارک بود میخابید و نگهبانی میداد

    ………..‌‌‌‌‌‌…………………..

    بله دوستان وقتی اومدم ماشینم و سوار بشم برم در مرغ فروشی دیدم یه مرغ کامل جلو این سگ هست مرغ منجمد برزیلی که هنوز یکماه تاریخ داشت و دور انداخته بودن و این سگ داشت لیس میزد تا یخش آب بشه و بتونه بخوره چون هی گاز میزد و دندوناش یخ میزد و نمیتونست درست بخوره 🥀🥀🥀

    ♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤

    خلاصه عزیزان نشستم تو ماشین و با خودم فکر کردم که خدایا چطور ممکنه یه مرغ که ما یحتاج ده روز منه تا در خونه و پای ماشین من بیاد ولی توی یخچال خونهء من نیاد

    ♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧

    دوستان این برای من نشانه ای بسیار بزرگ بود پس از آن از خدای خودم یاری خاستم و با تضرع و زاری همان طور که در قرآن اومده ازش خواستم تا این معمای بزرگ که قطعا راه زندگی و درس بزرگ اخلاق بود رو برام حل کنه

    دوستان ۸ماه طول کشید تا تونستم بفهمم جریان چی بوده

    اونم از طریق همون سگ

    بله شاید باورش براتون سخت باشه اما به چاه افتادن اون سگ و نجات دادنش و مرغ کاملی که جلوش بود و داشت میخورد و نبود مرغ در زندگی من که آرامش رو ازم گرفته بود

    قطعات این پازل هدایتی بود که الله تبارک و تعالی برای من قرار داده بود و از به هم پیوستن اونا تصویر واقعی از باور نادرست فقر آوری بود که ۳۴ سال مثل سیمان بر مغز من نقش بسته بود

    اون نشانه مفهومی بسیار بسیار ارزشمند رو در وجود من ساخت و این هدایتی بزرگ بر نابودی فقر و آمدن ثروت

    @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

    کما اینکه از هشت ماه بعد به آن طرف دیگر هیچ گاه یخچال خانهء ما نه تنها خالی از مرغ نشد بلکه گوشت گوسفند و ماهی و میگو همیشه وجود دارد طوری که مجبور به فروختن یخچال قبلی و خرید یخچال بزرگتر شدم

    بله عزیزان سگ من پس از خوردن مرغ به طور عجیبی مراتب سپاسگذاری خود از خدا را به جا آورد

    با زوزه هایی که با همیشه فرق داشت به گونه ای که من به محض شنیدن میدانستم که او غذایی پیدا کرده که با آن سیر خواهد شد البته من هم به او میرسیدم اما گاهی که غافل میشدم خودش برای خودش غذا پیدا میکرد

    دومین نشانه ای که خدا در این داستان گذاشت و من بعدا به او رسیدم این بود که سگ قصهء ما هرگز و هرگز از لطف خدای خود غافل نبود و انگار همیشه میدانست که خدا حواسش به او هست

    همین پیام برای من کافی بود که دیگر هیچ نعمتی را برای سپاس گذاری از قلم نیندازم خواه نعمتی بسیار کوچک مانند ناخنگیر یا نعمتی بسیار بزرگ مانند سلامتی همه و همه را سپاس میگویم سپاسی درخور و شایسته

    و هرگز از لطف او غافل نشدم چه در زمان مشکل چه در زمانی که از سر شوق میخندم پس از هر خنده سپاسگذار و پس از هر نشانه و هدایت فرمان بُردار

    دوستان گنج نهان را با نشانه ها دریابید که از صد گنج زیر خاک بهتر و ماندگارتر و با ثبات تر و آرامش بخش تر هست

    🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  4. -
    رز شاکر گفته:
    مدت عضویت: 367 روز

    سلام و درود به تمام مخلوقات زیبای خداوند بخصوص استاد عزیز که دریچه ی نگاهم رو نسبت به خداوند و جهان هستی باز کرد و بمن درک جدید و درستی از اون رو هدیه داد

    حدود 27 روز هست که عضو سایت بینظیرتون شدم. اما آشنایی من با شما به یکسال پیش برمیگرده که از طریق خواهرزاده م با شما آشنا شدم. ناگفته نمونه که خواهرزاده م بواسطه ی آموزش های بینظیر شما و صدالبته درک قوانین جهان بلطف خدا زندگی عالیی داره . روزی که از آموزه های شما برای من گفت تقریبا برام گنگ بود و مفهومی نداشت چون من هم مثل اکثریت غافل از قوانین باورهای نادرستی در وجودم نهادینه شده بود و انکار اون باورها برام بسیار سخت بود. اما وقتی بوضوح دیدم که زندگیشون چقدر تغییر کرده کنجکاو شدم بیشتر بدونم

    موضوع جالبی که دوست دارم درموردش بگم اینه که وقتی با خانواده ی خواهرم کنارهم هستیم احساس آرامش عجیبی بهم منتقل میشه یه چیزی توی رفتار و کلامشون هست که منو جذب میکنه و انگار منو هل میده که بیشتر بدونم.

    منزلشون پر از انرژی و حال خوب هست

    روی دیوار اتاق برگه هایی با نوشته های شکرگذاری هست که یجورایی اتاقشون رو روحانی کرده و حس خوب منتقل میکنه. اصلا تلویزیون تماشا نمیکنند وقتی هم که روشن میکنن موزیک ویدئوی آرامبخش با تصاویر زیبای طبیعت و آواز پرندگان پخش میکنن. از نظر روابط بسیار رابطه ی خوبی دارن و…خیلی چیزای دیگه

    یکسال از اونروز گذشته تا همین 27 روز

    پیش که تصمیم جدی گرفتم و بخودم قول دادم که توی این مسیر ثابت قدم باشم و رها نکنم

    بیشمار نشانه تو این مدت از جانب خدای بزرگ و مهربونم بمن رسید در هر زمینه ای که با گوش کردن و تکرار فایلهای ارزشمند و آگاهی بخش شما این نشانه ها ادامه داره‌. میخوام یکیشو اینجا بگم

    در مورد تمرکز روی هر چیزی و جذب اون

    چند وقت پیش شهرستان بودیم پسر 7 ساله م هوس بلال کرده بود باهمسرم رفتیم چندتابخریم اما پیدا نمیشد هر مغازه ای که نگهمیداشتیم میگفتن تموم شده خلاصه چندین مغازه رفتیم ومصر بودیم حتما باید گیر بیاریم توی مسیر مدام اینور اونور خیابون چشم میچرخوندیم که بلال ببینیم و تمرکزمون فقط روی دیدنش بود

    خلاصه بعد از یه ساعت چرخیدن پیداکردیم و خریدیم و اما جای جالب قضیه

    تو مسیر برگشت بصورت اتفاقی افتادیم پشت یه وانت که تا جایی که جا داشت بلال بار زده بود

    بااورتون میشه یه وانت با یک عالمه باری که حتی از حد مجازش بیشتر بود و ما فقط خندیدیم که چقدر دنبالش گشتیم چندتادونه میخواستیم جلومون یه وانت با هزاران بلال ظاهر شد.

    این اتفاق برای قبل از تصمیم من برای ادامه ی این راه بود. حالا که تا حدودی به این درک رسیدم این نشانه رو درک کردم. مطمئنا اگر با شما و این مسیر سبز آگاهی آشنا نمیشدم این اتفاق رو یه اتفاق عادی قلمداد میکردم نه یک نشانه از تمرکزروی چیزی و جذب اون.

    تمام اون یکساعت تمرکز ما روی دیدن بلال بود و نتیجه ش شد دیدن هزاران بلال اون هم جلوی ماشین خودمون.

    خدارو بینهایت شکر میکنم برای آرامشی که الان دارم. برای نعمت دیدن نشانه ها . برای درک قوانین.

    خدای مهربونم خیلیییی دوستت دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  5. -
    مرضیه امیری گفته:
    مدت عضویت: 2214 روز

    سلام

    در ابتدای نوشتنم این جملات رو از نوشته فایل ۲۸ فصل ۱ سفرنامه آمریکا که نشانه ای برای هدایت من بودند برمیدارم و سنجاق میکنم بر نوشته هایم

    “رویای من تجربه آزادی بود. آزادی زمانی، آزادی مکانی، آزادی مالی، آزاد در روابط، آزادی در کسب و کار و آزادی در هرآنچه جزئی از زندگی است”

    این نوشته من را میبرد به روزی که برای سال ۹۹ هدفگذاری میکردم به انچه هر روز به آن فکر میکنم و قدم به قدم نشانه هایی برای هدایتم به آنچه درخواست کردم دریافت میکنم نوشته دقیق من این است ” استقلال مالی، مکانی، زمانی ” من برای این چیدمان که اول کدام باشد و بعد کدام و بعد مدت ها فکر کردم و اما چیزی در وجود تمام ِ استقلال ها ،وجود و شخصیت ماجراجو و آزادی طلب من رو به کلمه و رویای آزادی میرساند

    آزادی که بارها از زبان خود ِ شما استاد شنیدم

    و تمام ِ دیشب رو به آزادی فکر میکردم آزادی زمان ، مکان، مالی

    من این روزها بیش از آنچه به ازادی مکانی و مالی فکر کنم با تمام ِ وجود آزادی زمانی را طلب میکنم و با هدایت به این نشانه و فایل

    در همان متن نوشته شده من پاسخم رو دریافت کردم ، به آزادی زمانی می اندیشم که به معنای لذت بردن است لذتی که در آن میشود آگاه شد به اینکه زمان ثابت است این ما هستیم که در حرکتیم ، خیلی وقت ها در زندگی ام بنابر درک ِ نادرست از مقصود ِ زندگی و نسپردن کارها به خداوند ، دویدم تا به زمان برسم در زمان مناسب از نظر خودم کاری را انجام بدهم خیلی وقت ها دیر شدن ها در زمان به من احساس بدی دادند فارغ از انکه زمان ثابت است این منم که حرکت میکنم

    این زندگیست که رو به پیشرفت است

    و من به زمان قدرت میدهم به تیک تاک ِ ساعت قدرت میدهم تا لذت بردن از زندگی را برایم معنا کنند بی آنکه به یاد بیاورم روح کاملا ازاد است آزاد و رها ، روح آزادی میطلبد و ذهن ِ منطقی سعی میکنند با توجه به انچه دریافت کرده جسم را به سمت ِ انتخابش هدایت کند و من در عمق وجودم آزادی را میطلبم و نشانه ها رو قدم به قدم میپذیرم

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      الهام خانم گفته:
      مدت عضویت: 2322 روز

      سلام خدمت استاد عزیز و دوستان هم فرکانسی ام

      خداروشکر بخاطر وجود این سایت و کمک به هدایت همه ما

      سعی ام بر این بوده هرروزه روی دکمه مرا به نشانه ام هدایت کن بزنم و از اگاهی هایی که برای هدایتم سرراهم قرار میگیرد استفاده کنم .

      خداراشاکرم چرا که به دنبال ازادی زمانی بودم که شرایط کل کشور بگونه ای شد که بتوانم دورکاری کنم و وقت بیشتری برای مطالعه مطالب استاد از جمله همین “هدایت نشانه” داشته باشم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    فرزانه حری گفته:
    مدت عضویت: 2723 روز

    به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم

    خدای قشنگم، استاد مهربونم و دوستای نازنینم سلام به روی ماه تک تکتون.

    می‌خوام بگم از وقتایی که به نشانه ها اعتماد کردم و معجزه دیدم معجزههههههه اما نمیدونم از کدومش شروع کنم.

    قبلا توی کامنتای گذشته م درباره یسری هدایت ها صحبت کردم الان مختصری از هر کدوم رو می‌نویسم و اما مهم ترینش رو آخر میگم

    1.درباره خونه مهربونی و اینکه چطوری هدایت شدیم به خرید زمین قشنگمون وسط شالیزار و باغ پرتغال اونم کجا توی شهر قشنگ و بهشت نمک آبرود. این زمین رو کاملا هدایتی خریدیم و به قصد خرید و فروش و کاسبی گرفتیمش. اما از اونجایی که من عاشق این زمین بودم نتونستیم بفروشیم. حتی زیر قیمت خیلی خیلی زیر قیمت اعلام کردیم اما فروش نرفت که نرفت و ما نزدیک دوسال نتونستیم این زمین رو بفروشیم. این اواخر که دیگه خیلی از دست خودمون و خدا عصبانی بودیم که آخه این چه زمینی بود خریدیم که اصن هیچ کاری نمیشه باهاش کرد، یهوو همسایه کناریمون که دقیقا توی شهرک ما زمین داشت شروع کرد به ساخت خونه، به ماهم گفت بیاین بسازین من رفتم شهرداری و مشکلی نداره میتونیم بسازیم، خب ماهم خیلی دوست داشتیم بسازیم اما پول نداشتیم که، حتی پول کرایه خونه رو هم نداشتیم. هربار که میرفتیم مشتری برای زمین ببریم میدیدم که همسایه مون مشغول ساختنه، یبار دقیق یادمه که یه کامیون شن خالی کرد و من اون لحظه ته دلم گفتم چی میشد الان این کامیون برای خونه ما بود، همونجا بود که کائنات دست به کار شدن و تدارکات ساخت خونه شروع شد. خدای بزرگ شاهده که ما فقط با 50 میلیون تومان سال گذشته 1402 شروع کردیم خونه مون رو بسازیم و هربار هربار هربار به یه طریقی از جایی که اصن گمان نمی‌کردیم اصن بهش فکر نمی‌کردیم یه پولایی با مبلغای شیرینی بهمون رسید که اصن خودمون شک می‌شدیم. و الان مردادماه 1403 خونه مهربونیمون تقریبا کاملا و حدود یک ماه دیگه بیشتر کار نداره. اینم بگم که 10 روز پیش شالی های روبه روی خونه مون رو برداشت کردن و از اول تا آخرش رو با عشق نگاه کردم و لذت بردم از این همه زیبایی و برکت و فراوانی و ثروت و آرامش. الهی شکرت.

    2. از کسب و کاری که سه ساله راه اندازی کردم هم قبلاً گفتم، از اینکه شروع کار رو با سه تا گونی چای قد و نیم قد کنار خیابون استارت زدم. از اینکه رفته رفته سایه بان، سماور آتیشی، میزو صندلی، قهوه، چای باک، انواع چای میوه و … رو هم بهش اضافه کردم گفتم. از اینکه شروع کارم و روز اول چقققققققققدر سخت بود هم گفتم، اینکه من با داشتن خانواده تقریبا متوسط رو به بالا برم کنار خیابون چای بفروشم اصن ندارد بود برای خانوادم، ولی خوشبختانه چون اونا توی شهر دیگه زندگی میکردن باعث شد که من کار خودم رو انجام بدم بدون اینکه اونا متوجه بشن و تا یکی دوماه شروع کار اصن خبر نداشتن. خلاصه که همه اینارو بهتون گفته بود، حتی اینم گفته بودم که باید برم شهرداری و درخواست کانکس کنم و تقریبا یه کار به شدت سخت و نا امیدکننده س و به شدت براش ترس دارم اما باید پا روی ترسم بذارم و حتما انجامش بدم.

    3. اما این یه مورد و جذاب ترینش رو براتون نگفته بودم که بلههههههههه بلاخره پا روی ترسم گذاشتم و یکشنبه همین هفته رفتم شهرداری، بگو خب.

    اول رفتم پیش خانوم رضوانی مسئول ارتباطات که اصن بپرسم برای درخواست باید برم پیش شهردار یا شورا شهر، بعد از سلام علیک مستقیم بهش گفتم خانوم رضوانی من کانکس میخوام، با خنده گفت دختر کانکس بوی خووووووووون میده، گفتم خب منم براش خووووووون میدم

    بعد کلی صحبت گفت کانکس اونجایی که تو هستی که اصلا نمیدن حالا برو با خود شهردار صحبت کن درباره کانکسای کنار ساحل و غرفه های روبه رو شهرداری. خلاصه غرفه روبه رو شهرداری رو که قبلاً رزرو کرده بودم و حل شده بود، کانکسای کنار ساحل رو هم نمیخواستم، فقط کانکس میخواستم برای جایی که هستم.

    بعد رفتم توی دفتر شهردار و به منشی گفتم با شهردار کار دارم، منشی هم از مشتریای چایخور خفن منه، گفت چیکار داری گفتم با خودش کار دارم، خلاصه بعد کلی بگو بخند گفت کانکس که نامیده شهردار چون موردهای شبیه تو یا حتی با سابقه بیشتر از تو یا آماده تر از تو رو قبول نکرده و توام به هیچ عنوان صحبت از کانکس نکن، فقط درباره کانکسای ساحل بهش بگو و خیلی تاکید داشت که حرفی در این مورد نزن که یهوو دیدی کانکس ساحل هم بهت نداد.

    خلاصه این آقا به خیال خودش خیلی لطف کرده به من و منم آدم حرف گوش کن، بعد چند دقیقه منو فرستاد داخل اتاق شهردار و خودشم پشت سرم اومد. همین که وارد اتاق شدم دیدم یااااااااااخدا فرماندار استان، شورا شهر کلارآباد، شهردار نمک آبرود، شهردار چالوس، شهردار عباس آباد و… کلی آدم دیگه که نمی‌شناختم اونجابودن و همه نگاه‌ها سمت من بود. ولی خدا شاهده اصلا و ابدا نه ترسی نه استرسی نه بزرگ بینی هیچی نداشتم خیلی خیلی خیلی آرامش داشتم. مستقیم رفتم پیش شهردار خودمون(شهردار کلارآباد) و بعد سلام گفتم آقای شهردار من کانکس میخوام……………

    شهردار یه نگاهی به من کرد گفت برا چی دخترم، گفتم برای اینکه راحت باشم هر روز وسیله هامو جا به جا نکنم. گفت کانکس که نمیدیم می‌دونی که، گفتم بله ولی من هم کارم متفاوته، هم اینکه کلی ایده و انرژی دارم، هم اینکه میخوام یه گوشه شهر رو به عنوان شهروند زیبا کنم، هم اینکه سه ساله اینجا هستم و دیگه از تمیزی کار و محیط اطرافم خبر دارید.

    استاد سرتون رو درد نیارم، فک کنم کلا 10 دقیقه توی دفتر شهردار نبودم و در کمال ناباوری برای بقیه اما کاملا طبیعی برای خودم، شهردار تایید کرد و اجازه کانکس رو بهم داد، البته یسری شرط گذاشت که اصلا نه سخته نه هزینه داره نه هیچی دیگه.

    اصن نمی‌دونستم چجوری خودمو به علی برسونم و این خبر رو بهش بدم. فقط از دفتر که اومدم بیرون منشی شهردار گفت تو قبلا از طرف کسی دیگه اقدام کرده بودی برا کانکس؟ گفتم نه.

    گفت شهردار میشناختت؟ پارتی داشتی؟ گفتم نه.

    ته دلم میگفتم شهردار اصلی منو میشناسه، اون از دلم و خواسته‌هام خبر داره، اون پارتیه منه، اون همه کارای نشد رو برای من مث آب خوردن انجام میده فقط من باید آماده دریافتش باشم.

    و الان به شدت خوشحالم که یبار دیگه به نشونه های خدای قشنگم توجه کردم، الهامات رو انجام دادم و الان یه حس خوب بعد پیروزی رو دارم. حسی که خدارو پشتش درک میکنم و می‌دونم که همش رو اون برام انجام داد مث همه کارای دیگه.

    الهی شکرت الهی شکرت الهی شکرت.

    .

    در پناه الله یکتا

    ماچ به همتون️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  7. -
    لیلا شب خیز گفته:
    مدت عضویت: 3506 روز

    سلام به دوستان عزیزم

    از وقتی به نشانه ها توجه می کنم ، البته به احساس درونی ام ، خداوند هر خیر و شری را به بنده الهام می کند

    مثلاً خواستم حرفی را به یکی از دوستانم بزنم ، انگار خدا قلبم را فشرد، فهمیدم نباید سخن بگویم

    بعضی اوقات سکوت راه هدایت است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      ۰۰ آبی ۰۰ گفته:
      مدت عضویت: 2203 روز

      سلام خانم شب خیز عزیز.چقدر اسم شما،راه شما و خدای درون شما زیباست.مدتها بود ی چیزی به من میگفت برو سراغی از خانم شب خیز بگیر!خوشحالم که امروز به اینجا هدایت شدم و چقدر این کامنت شما وصف حال الان منه،بعضی اوقات سکوت راه هدایت هست،امیدوارم که مثل سابق غرق در قوانین و حال خوشش باشید.الله یاورتان.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    لیلا شب خیز گفته:
    مدت عضویت: 3506 روز

    تاکنون برعکس بعضی از خانم ها برای درست کردن غذاهای روزانه درمانده نشده ام، چون هر بار از خدا سوال می کنم ، جواب عالی به من می دهد، و طوری شده که همه بستگانم مرا سر آشپز می خوانند ، تمام غذاهایی که خدا پیشنهاد می دهد مفید و بسیار سالم است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  9. -
    امیرحسین ادیبی گفته:
    مدت عضویت: 2963 روز

    سلام استاد

    به قول یه بنده خدا: شب و روزگار بر شما خوووش

    یه تجربه ی بسیار جالب از هدایت الله میخواستم بگم اینجا

    اولین کامنتمه که تو بخش نشونه ها میزارم

    استاد من تصمیم گرفته بودم که یکی از محصولات شمارو بخرم

    و به جمع بندی رسیدم که باید یا دوره ی در صلح بودن با خود رو بخرم یا عزت نفس، یعنی مطمئن بودم که یکی از اینارو باید بخرم الان

    ولی نمیدونستم کدومش رو بخرم ، تو این مرحله ای که من هستم باید یکی از این دوتا دوره رو بخرم

    ولی نمیدونستم این یا اون و فقط هم میتونستم یکیشو بخرم چون فعلا پول یکیشو دارم

    بعد استاد روز 17 اذر که میشه دو هفته پیش دقیقا، از خدا پرسیدم و تو خیابون هم راه میرفتم و بهش فکر میکردم که من کدوم رو بخرم

    حس من بشدت به دوره صلح خوب بود و وقتی تو محصولات میدیدمش خیلی حال خوب میداد، اما عزت نفس اون حس و حالو منتقل نمیکرد

    البته تمام محصولات فوق العادن و عزت نفس هم همینطور و منم به زودی انشاالله میخرمش چون واقعا نیاز دارم بهش

    اما توی این مرحله از تکاملم و توی این state حسم پسش میزد و میگفت فعلا وقتش نیست

    منم خب دقیقا نمیتونستم بخونم قلبم رو و شک داشتم….این داستان واسه دو هفته پیشه

    اون روز نشونه ی سایت برای من یه فایل دیگه بود و من رفتم پیاده روی و این سوال رو پرسیدم از خدا که کدوم رو بخرم و بعد از ظهر که اومدم خونه و خیلی اتفاقی نشونه رو زدم

    دیدم که دقییییییییییقا رفت روی محصول به صلح رسیدن با خود!!!!!

    استاد باورم نمیشد اصلا

    یعنی سایت شما نمیدونم هزارتا صفحه مختلف داره از مقالات و اینهمه فایل رایگان از محصولات و…

    ولی نشونه دقیقا اون روزی که من سوال پرسیدم افتاد رو محصول به صلح رسیدن با خود ، دقیقا چند ساعت بعد پرسیدن

    استاد واقعا حیرت زده شده بودم و خیلی خوشحال شدم

    اون موقع که دو هفته پیش بود نمیتونستم بخرم و فقط پرسیدم از خدا که کدوم رو بخرم همین

    استاد این مدت گذشت و این 14 روز سپری شد و طی این روزها منطقم بمن میگفت باید دوره ی عزت نفس رو بخری اول

    کااااااملا هم راست میگه چون من واقعا واقعا نیازش دارم

    و استاد من تو این 14 روز اون هدایت رو یادم رفت که بهم گفته بود دوره ی به صلح رسیدن رو بخر

    و کم کم به این نتیجه رسیدم که باید عزت نفس رو اول بخرم

    امشب که شرایط همه چی مهیا شد تا برم واسه خرید، زدم رو نشونه دیدم قسمت 141 زندگی در بهشت رو اورد، همینجوری اتفاقی زدم، چون من عادت دارم صبح که از خواب پا میشم بزنم رو اون نشونه و در طول روز هم چند بار شاید بزنم رو اون نشانه ی من

    امشب نشونه رو زدم و قسمت 141 زندگی در بهشت رو اورد و من عکس شمارو دیدم که رفته بودید تمپا و زیر اون عکس چنتا کلید واژه یا همون تگ # زده شده بود، استاد من وقتی این کلید واژه هارو دیدم دوباااااااااااااره بهت و حیرت منو فرا گرفت و واقعا عجیب بود برام

    اون تگ ها این بود: اگاهی های دوره به صلح رسیدن با خود – به صلح رسیدن با خود!!!!!!!!!

    استاد باورت میشه؟

    و رفتم فایلش رو دیدم و موضوع این بود که اون زمان و تو اون قسمت خانوم شایسته دوره صلح با خود رو داشت میزاشت رو سایت و تو این فایل در موردش صحبت میکرد و از ویژگی هاش میگفت

    استاااااااااااد من وااااقعا نمیدونم چی بگم از این هدایت

    برام هدایت اومد اینجوری، اونم با تاکید و تکرار که اقا دوره ی صلح با خود رو بخر

    و من نمیدونم اون دوره چی توش گفته شده اما بشدت نشونه ها بهم میگه الان باید اونو بخری

    واقعا چی میشه بین اینننننهمه صفحه تو سایت نشونه ی من بیفته رو این؟؟؟

    و استاد دوباره تصمیم من برگشت و یادم اومد اون هدایت و تصمیم بر این شد که دوره ی صلح با خود رو بخرم

    و انشاالله فردا یا پس فردا میخرمش

    اینم خلاصه بگم، چند روز پیش نشونه ی من افتاد رو قسمت اول چگونه درامد خودرا 3 برابر کنیم

    و من هم اونو دیدم و هم تمرینش رو که تعهد بود انجام دادم برای بار چندم و هم دو قسمت بعدیش رو با ایمان و باور و با دقت دیدم و تمرینای اونارم انجام دادم

    و استاد من توی 3 روز اخیر درامدم 3 تا 5 برابر بیشتر شد

    چون درامد من روزانه حساب میشه

    دقیقا وقتی اون نشونه رو پیگیری کردم و اون سه تا فایل رو دیدم دقیقا بعدش تو این چند روز درامد من به صورت های عجیبی 3 تا 5 برابر شد!!!!

    استاد افراد تو این چند روز انگار پولاشون زیادی کرده بود و فقط میخواستن بدنش به من!!!! کاااااااااملا رااااااااحت و تقررررریبا بدون هیچ کار خاصی بمن پولای بسیار بیشتری از روزای قبل داده میشد

    همین چند روز کلا

    بنظرم خدا دقیقا میدونه چه فایلی کِی برای من مناسبه و کلا برای بقیه چی مناسبه الان

    من اون فایلارو قبلا هم دیده بودم و نتیجه نداد، حتما امادش نبودم

    اما هدایت شدم بهش و دقیقا در زمان مناسب و درستش که اماده بودم دیدمشون و نتیجش رو بسیااااااار واضح دیدم

    چون ممکنه در این لحظه یه چیزی به من کمک نکنه، اما در همین لحظه همون چیز بهترین چیز برای یکی دیگه باشه و برعکس

    نمیدونم چی بگم واقعا

    و اینم بگم من همیشه از نشونه ها هدایت نشدم…یعنی خیلی روزا هست میام رو نشونه میزنم و یه فایل میاره برام و حسم بمن میگه این فایل هدایت و صحبتی باهات نداره، و هدایتی توش نیست

    و خیلی روز ها هم میزنم رو نشونه و حسم میگه این فایل معنی داره و هدایت همراهشه

    استاد قرار بعدی ما باشه برای دوره به صلح رسیدن با خود ، تا چند روز دیگه اونجا همو ملاقات میکنیم

    فعلا خدافظظ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      طیبه مزرعه لی گفته:
      مدت عضویت: 759 روز

      به نام ربّ

      سلام بر شما عضو خانواده پر از آگاهی عباس منش

      من از دیشب تصمیم گرفتم که امروز از صبح تا بعد از ظهر برم سه شنبه بازار ، که نقاشیامو بفروشم و چون من هر روز دارم تلاش میکنم و خدا بهم میگه کجا برم تا نقاشیامو بفروشم

      تصمیم داشتم برم سه شنبه بازار سمت غرب تهران

      دیشب گفتم خدو من میخوام برم ولی تو بگو کا برم یا نرم

      بعد که خوابیدم و بیدار شدم تو خواب یه حسی داشتم که وقتی بیدار شدم یه صدایی بهم میگفت نه امروز نباید بری

      گفتم آخه چرا من میرم تلاش کنم ،ایمانم رو در عمل نشون بدم

      ولی باز همون صدا میگفت نباید بری

      در صورتی که خودم دوست داشتم برم

      بعد یه لحظه به شک افتادم گفتم خدا من چون خواب دیدم فکر میکنم این نجوای ذهنه

      اگر نجوای ذهن نیست و صدای توعه که دارم میشنوم که میگی امروز جایی نرو بهم نشونه بدم

      و وقتایی که دو دلم میام نشانه لم را به من نشان بده رو میزنم

      وقتی اومدم دستم نمیدونم چجوری شد خورد به گزینه پایینش و هدایت شدم به این قسمت

      اولش خواستم برگردم رو نشانه ام رو به من نشان بده رو بزنم ولی باز اون صدا گفت همینجاست جواب تو

      جای دیگه نرو

      برگشتم دوباره همین قسمت

      گفتم خب از کامنتا بابد بخوانم، هی عددایی میومد و میشنیدم

      ولی باز میگفتم نکنه نجوای ذهن باشه

      بعد انگار یه گفتگو بود من که داشتم میپرسیدم شنیدم گفت قدت چنده

      گفتم 163

      گفت خب برو صفحه 63

      منم گفتم چشم و بعد اومدم رندم روی یکی از دیدگاها دستمو گذاشتم

      روی دیدگاه شما

      شروع کردم به خوندن

      وقتی تموم شد گفتم خب ؟؟؟

      چیکار کنم من که از حرفاش چیزی متوجه نشدم که نشونه باشه که برم یا نرم

      من از درون خودم میخواستم ب م ولز خدا هی میگفت نرو

      بعد گه سوالمو پرسیدم دوباره همون صدا رو شنیدم گفت جوابت به این روشنی و واضح بود چرا متوجه نشدی

      و گفت دقت کن گفت که هی میخواست عزت نفس بگیره و نمیخووست به نشانه ها و هدات خدا توجه کنه

      تو هم الان هی میخوای بری سه شنبه بازار نقاشیاتو بفروشی و نمیخوای نشانه هایی که انفدر واضح بهت میگم نرو گوش بدی

      نباید بری بمون به وقتش بهت میگم بری

      تو امروز باید بشینی خونه و ادامه نقاشیا و کاراتو انجام بدی و جایی برای فروش نری

      چقدر خدا دقیق داره آدمو هدایت میکنه

      یادمه استاد میگفت باید شاخکات تیز باشه که صدای خدا رو بشنوی یا دریافت کنی نشونه هاشو

      و منو هدایت کرد به دیدگاه شما که بهم بگه ببین باید گوش بدی و هرچی من میگم بگی چشم

      و من چشم میگم و نمیرم

      تو دلم هی میگفتم میرم پول دستم میاد ولی وقتی خدا میگه نرو حتما یه دلیل خیلی محکم داره و من باید چشم بگم

      بی نهایت برای شما عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        امیرحسین ادیبی گفته:
        مدت عضویت: 2963 روز

        سلام به شما دوست عزیز و گرامی

        چقدر جالب بود واقعا

        چه هدایتی… و به چه روشی جالب و عجیبی

        دقیقا همینطوره که فرمودید…بنظر من خیلی اوقات میدونیم چکاری درسته و باید انجام بدیم و خداهم هدایت می‌کنه و با احساسمون و نشونه ها بهمون میفهمونه مسیر درست رو، ولی ما توجهی نمی‌کنیم و منطقی فکر میکنیم

        من فکر میکنم اگه مسیر ما در مسیر هدایت باشه، خیلی لذتبخش و با اطمینان خاطر و با یقینه و خیلی آسونه…هر مسیری که سخته و تقلا داره و هی شک و تردید های زیادی میاد معلومه که ما هماهنگ نیستیم، یا داریم عجله میکنیم که از باور کمبود و مقایسه میاد، یا قوانین دیگه رو رعایت نمیکنیم

        هدایت خدا همیشه طبق قوانینش هست…

        اگه باورهای درستی داشته باشیم و از درون احساس خوبی رو تجربه کنیم خیلی راحت تر هدایت هارو درک می‌کنیم

        خداروشکر میکنم بابت این سایت و این دوستان عزیز و هدایت هاش، که حتی از هدایت کردن یک نفر یکی دیگرو هدایت می‌کنه و این ساز و کار پیچیده جهان توسط خداوند خیلی ساده انجام میشه…

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          طیبه مزرعه لی گفته:
          مدت عضویت: 759 روز

          به نام رب

          سلام آقای ادیبی

          دقیقا همینطوره یه وقتایی انقدر عجیب میاد برام این هدایتا و وقتی فکر میکنم اصلا هنگ میکنم

          میگم ببین از اینجا برد به اونجا بعد اینجوری شد بعد از طریق کلی نشانه که همه اینا در عرض 5 دقیقه هم نمیشه

          این همه پیچیدگی که داره تا من رو با نشونه ها و هدایتش تفهیم کنه که تسلیم باش

          نخواه که عجله کنی

          اصلا میمونم که ببین چجوری منو هدایت کرد از یه جایی که خودمم فکرشو نمیکردم

          یا اینکه کاری کرد دستم به اون قسمت نره و خودش منو هدایت کنه

          وقتی این هدایتارو مینویسم و میخونم و بعدها که باز میخونمش میگم ببین یادت باشه که

          یه بار استاد عباس منش میگفت که شما هرچی هم بخواید سعی کنید تسلیم باشین که خدا بهترین راهو بهتون پیشنهاد میده

          لازمه اش تسلیم بودنه

          وقتی من میبینم اینجوری ساده و راحت و عمیق بهم منظورشو میگه حیرت زده میشم

          حنی من باز خودمو زدم به اون راه ،راستش وقتی داشتم نظرتونو میخنوندم وقتی گفته شد که کاملا ربط داره حرفش به درخواست تو که دو دل بودی

          باز مقاومت داشت ذهنم

          میخواستم برم و یه جورایی طمع اینو داشتم که برم نقاشیامو بفروشم و این گیره سرای جدید رو

          ولی بر خلاف این طمع من و خواستن من که میگفتم خدایا من میخوام قدم بردارم و ایمانمو بهت نشون بدم دیگه ،خب امروز میخوام برم بازار بفروشم کارامو

          چرا میگی نرو

          بعد که فکر کردم گفتم طیبه تو که انداره دانه خردل هم آگاهی نداری چرا میخوای رو حرف خدا حرف بزنی

          پس بگو چشم و نرو

          و گفتم چشم نمیرم تو صد در صد یه روز دیگه برم روزیمو و از ثروت بینهایتت عطا میکنی

          الان که شما گفتین از باور کمبود و مقایسه میاد دیدم آره من دقیقا با این حرفم که باید برم پول دستم بیاد و حریص بودم و طمع داشتم فکر میکردم ندارم

          و این خودش سبب میشد به حرف خدا گوش ندم

          ولی به خدا گفتم هر موقع دیدی من میخوام با ذهن منطقیم عمل کنم یا به حرفت گوش ندم سریع منو محکم بگیر و نذار جایی برم و قدم از قدم بردارم

          و خداروشکر میکنم که همیشه مراقبمه

          یه قفل خیلی خیلی محکم که اصلا کلیدی هم نداره بین من و خدا هست که نمیذاره از مسیر خارج بشم و سریع آگاهم میکنه

          ولی بازم تمام سعی و تلاشمو میکنم تا به قول استاد شاخکام

          قوی باشه تا بشنوم هدایتای خدارو

          از شما هم بی نهایت سپاسگزارم که این کامنت زیبا رو نوشتین

          بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت باشه براتون

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1236 روز

    سلام به استاد عزیز

    سلام به دوستان خوب خودم

    خداوند را ممنون هستم که من را در این راه عالی قرار داده است راهای که در آن می توانم قدم به قدم جلو بروم و برای خودم بهترین ها را بسازم

    ممنون خداوند خوب خودم هستم که من را خالق آفرید

    همیشه خیلی درگیر موضوعات بودم

    کلی در مورد انجام کارهای خودم فکر می کردم

    واقعا بدی ها و سختی ها و مشکلات کار خودم را می دیدم و در مورد آنها بحث می کردم و در نهایت با آنها تصمیم خودم را می گرفتم

    اما اکنون به حدی از رشد و آگاهی رسیدم که در هر کاری به نقاط قوت و خوب و مثبت آن کار نگاه کنم

    بتوانم همیشه در همه حال افکار خودم را کنترل کنم و گوش به نجواهای ذهنی خودم ندهم

    مدتی بود که قصد انجام کاری را در بندرعباس داشتم

    دلم واقعا نسبت به رفتن به آنجا کشش داشت و فکر کردن به آن حالم را خوب می کرد

    اما ذهنم مدام ایراد می گرفت

    مدام مشکلات و بدی آب و هوا و نبودن و دور بودن از خانه را بهانه می کرد

    چه کار می توانستم انجام بدهم

    واقعا بین دل و عقل گیر کرده بودم

    از یک طرف می گفتم باشد باید بروم و می روم و از طرف دیگر با نجواهای ذهن پشیمان می شدم

    یک شب با همسر خودم موضوع را بررسی کردم و او به من حرف جالبی زد

    به من گفت که زیاد در مورد هر چیزی فکر می کنم

    رها باشم

    بگذارم که در لحظه باشم و در همان لحظه تصمیم بگیرم

    به خدای خودم اطمینان داشته باشم

    از او کمک و هدایت بخواهم

    بجای اینکه قبل از شروع کار در مورد مشکلات و سختی های آن فکر کنم به دل آن کار بروم و بعد در مورد آن کار در زمان وقوع آن کار تصمیم خودم را بگیرم

    نگذارم که افکار به من هجوم بیاورند

    اینها درس زندگی سازی برای من بود

    با وجودی که قبلا این حرف ها و صحبت ها را بارهای بار از استاد شنیده بودم اما انگار که فراموش کرده بودم آنرا

    انگار که باز باید یک تلنگر می خوردم تا باز همان سعید سابق بشوم

    واقعا شنیدن از حرف ها از همسر خودم برای من یک معجزه بود که اکنون با حال خوب قدم در این راه جدید خودم بگذارم

    چرا که از خدای خودم خواسته بودم که من را هدایت کند و او هم من را در این راه با زبان دیگری هدایت کرد

    ممنون استاد عزیز هستم بخاطر این دوره ارزشمند

    سپاس از خدای هدایتگر خودم

    سپاس از خدای زیبایی ها

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای: