«تجربه‌های من از اعتماد به نشانه‌ام» - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری
    106MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی
    23MB
    25 دقیقه

این صفحه ساخته شده تا در بخش نظرات آن‌، فقط داستان‌های‌تان درباره جزئیات و شروع مسیری هدایتی نوشته شود که با کلیک روی دکمه «مرا به سوی نشانه‌ام هدایت کن» آغاز شد.

اینکه چطور آن نشانه‌ را تشخیص دادید‌؛

و آن نشانه‌ها چه زنگ‌هایی در وجودت به صدا درآورد و به چه تصمیماتی انجامید؛
و چه پله‌های متوالی از قدم‌های پی در پی را یکی پس از دیگری به تو نشان داد‌؛
و چه «تغییراتِ از اساس متفاوت با رویه‌های قبلی‌ات» را در شخصیت و در وجودت رقم زد‌؛

و چطور از میان هزاران شیوه‌‌، روند و مسیری برایت سَرَند و غربال شد که بهترین‌، نزدیک‌ترین‌، لذت‌بخش ترین‌، پرثمرترین و قابل اجراترین شیوه با امکانات‌ و شرایط آن لحظه‌ات بود.

و در نهایت‌، ادامه دادن در آن مسیر مهارتها‌، تجربه‌ها‌، ایمان و عزت نفسی را در وجودت ساخته که بین شمای کنونی و آدم قبلی فاصله انداخته و نسخه‌ی با ایمان‌تر در شخصیت‌‌ات ساخته که گوش به زنگ پیغام نشانه‌ها و بنیان کردن تمام جنبه‌های زندگی‌اش بر جدّی گرفتنِ مسیر هدایتی‌ نشانه‌هاست.

داستان هدایت تو به نشانه‌هایی که برای حل مسائل‌تان به آنها هدایت می‌شوی‌، و قدم‌های عملی و تکاملی‌ای که در جهت آن هدایت برمی‌داری و تجربیاتی که-در ادامه- برای‌ اشتراک با این خانواده در این صفحه نوشته می‌شود‌، از دل اعتمادی ناب متولد می‌شود که‌ -حتی با وجود نجواهای ذهن‌تان-، نسبت به  ساز و کار هدایت‌گونه‌ی خداوند‌، در قلب‌تان می‌سازید و به قول خداوند:

ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
أُوْلَئكَ عَلىَ‏ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. بقره

این جریان هدایت که همواره در جهان جاری است‌، فقط آنهایی را با خود همراه می‌سازد که تقوا پیشه کرده و ذهن‌شان را کنترل می‌کنند و به نشانه‌ها اعتماد می‌کنند و تسلیم‌ مسیر هدایت‌شان می‌شوند و  رستگاران‌ و متبرّک شدگان آنها هستند.

زیرا خداوند هرگز برای یاری ما‌، قوانینش را نقض‌، معلق یا موقتاً غیر فعال نمی‌کند‌، بلکه به شیوه‌های کاملاً طبیعی‌، منطقی و هماهنگ با سازو کار جهان‌ هدایت خود را به سمت‌تان جاری می‌سازد.

ما از طریق ایده‌ها و نشانه‌هایی هدایت می‌شویم که  به واسطه‌ی قرار گرفتن یک کلمه یا جمله‌، یا خواندن داستان و تجربه‌ای که برای‌مان الگو می‌شود‌‌ و مرز ناممکن‌ها را در ذهن‌مان جابه جا می‌کند‌، یا راهکاری که دیگری برای مسئله‌ای متفاوت اجرایش کرده‌، یا گوش دادن به یک فایل و درک یک مفهوم از آن و…‌، به ما الهام می‌شود.

نقطه مشترک این نشانه‌ها این است که‌ همه‌ی آنها‌، «پیغامی واضح از اولین اقدام برای حل مسائل‌مان» را در دل خود دارند.

پیغامی که فقط و فقط برای خودمان و از طریق خودمان قابل تشخیص و قابل درک است.

زیرا این وعده‌ی خداوند است که:

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

گفتيم همگى از بهشت فرود آييد، پس چون از جانب من هدايتى براى شما آمد، آنان كه از هدايت من پيروى كنند هرگز بيمناك و اندوهگين نخواهند شد. بقره 38

نکته مهم:

در راستای هدف‌ما درباره نظم بخشیدن به محتوای سایت‌، در این صفحه فقط نظراتی منتشر می‌شود که درباره داستان و مسیر هدایت شده‌ای که به واسطه استفاده از دکمه «مرا به سوی نشانه‌ام هدایت کن» نوشته‌اید.

منتظر خواندن داستان‌ها و روندی هستیم که در مسیر هدایت‌تان طی می‌کنید و نتایجی که پله به پله شما را رشد و به مرحله‌ی بالاتر هدایت می‌کند.

وقتی از قدرت کانون توجه‌مان برای دیدن‌، به خاطر آوردن و مرور کردن مسیر این هدایت استفاده می‌کنیم‌، یعنی با نوشتن درباره جرئیات این مسیر‌ و به اشتراک گذاشتن با سایر اعضای خانواده‌‌مان‌، صدق بالحسنی می‌شویم‌، آرام آرام‌، جنس محکم‌تری از ایمان و یقین در وجودمان نهادینه می‌شود که جانمایه و شخصیت ما را تغییر می‌دهد و به قول قرآن‌، چشمان‌مان را برای تشخیصِ بهتر و دقیق ترِ نشانه‌های هدایت بیناتر می‌کند.

1837 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مونا ترحمی گفته:
    مدت عضویت: 2201 روز

    به نام خدایی که همین نزدیکیست

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    سلام به دوستان عزیزم

    تجربه امروز من از اعتماد به نشانه هام برام خیلی جالب بود دوست داشتم باهاتون به اشتراک بذارم. ممنون که مطالعه میکنید

    من امروز یه فایل از مصاحبه شما با استاد دیدم که استاد تو اون فایل از الهاماتی که بهمون میشه صحبت کردند و تعریف کردن که تو فرودگاه میکائیل گم شده بود و استاد هرچی دنبالش میگرده پیداش نمیکنه تا اینکه به استاد الهام میشه که فریاد بزنه و میکائیل و صدا کنه و با وجود مقاومت های ذهنش این کارو میکنه و میکائیل پیدا میشه.

    امروز یه تایمی تو دفتر بی حوصله شدم یه دفعه یه چیزی بهم گفت پاشو برو بیرون گفتم نه حوصله ندارم برم بازم گفت پاشو برو بیرون و خیلی واضح میگفت و من همش حرفهای استاد میومد تو ذهنم

    انقدر گفت برو بیرون گفتم باشه میرم. وقتی داشتم میرفتم همسرم ازم یه چیزی خواست که براش بخرم

    رفتم بیرون گفتم خدایا تو بگو از کدوم مسیر برم. بعد دوباره یه حسی بهم گفت از این بلوار برو من بهش گوش ندادم گفتم نه دوست دارم از همین خیابون برم

    خلاصه راه خودم و رفتم و رفتم تو مغازه برای همسرم خرید کنم ولی اون چیزی که من میخواستم نداشت گفتم عیب نداره بر میگردم دفتر از همون مغازه روبه روی خودمون میخرم.

    دوباره بهم گفت از این طرف برو وارد این بلوار شو بچه ها خیلی اصرار داشت از این طرف برو همش حرفهای استاد میومد تو گوشم که به ندای درونش گفت آخه برای چی باید فریاد بزنم و بهش گفت تو کاری نداشته باش فریاد بزن

    منم هی میگفتم آخه تو این بلوار اصلا سوپر مارکت نیست من میدونم برم چی کار کنم و خیلی واضح میگفت برو تو چی کار داری( خیلی جالب بود انگار هلم میداد میگفت برو)

    گفتم باشه میرم و دیگه مطمئن شدم یه چیزی هست که انقدر اصرار داره میگه برو

    رفتم و داخل بلوار شدم و یه کم رفتم جلو دیدم ععععه یه هایپر مارکت بزرگ اینجا هست که من اصلا یام نبود. خلاصه رفتم و دیدم اون چیزی که من میخواستم و داشت. اومدم برم حساب کنم که خانمی که صندوقدار بود شروع کرد به سلام علیک و گفت شما خانم فلانی هستین که با همسرتون کار میکنین دیگه ؟؟ گفتم بله ولی من نمیشناختمش و خلاصه گفت که من صندوقدار فلان جا بودم قبلا و شما رو میشناسم( میدونست که کار ما چیه ولی من اصلا تو ذهنم نبود )

    خیلی برام جالب بود بهم گفت من الان چند وقته تو فکر شما هستم ولی شمارتون و نداشتم میخواستم که بیام پیشتون صحبت کنم و قرار داد بنویسم ولی پیداتون نکردم و کلی ازم تشکر کرد گفت خیلی به موقع اومدی اینجا . من هم بهش کارت دادم و قرار شد زنگ بزنه و هماهنگ کنه.

    واقعا برام جالب بود که بهم گفت خیلی به موقع اومدی اینجا خرید کنی و چقدر از دیدن من خوشحال شد و اینکه اون خانم تو فکر ما بود و من چقدر زیبا هدایت شدم به سمتش

    الان چند وقته که همش از خدا میخوام هدایتم کنه بهم بگه که چی کار کنم و خداوند اینطوری هدایت میکنه.

    حالا واقعا مهم نیست که اون خانم کارش و بده به ما یا قرار دادش چقدر سود داره واقعا از این خوشحالم که اینطوری نشانه ها منو هدایت کرد به سمت اون خانم و اینکه قانون داره جواب میده

    اینکه استاد میگه به الهاماتت گوش کن وقتی گوش میدی و معجزه میکنه چقدر حس قشنگی داره. اصلا به قول خانم شایسته جان آدم دیوانه میشه

    از وقتی استاد گفت بهترین دعا سوره حمد هست روزی چندین بار معنی سوره حمد رو با خودم تکرار میکنم و از خدا خواستم که همیشه هدایتم کنه به بهترین مسیرها.

    خدایا همه ی ما را به راه راست هدایت فرما

    آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    سعید اصغرزاده گفته:
    مدت عضویت: 2369 روز

    سلام استاد و هم خانواده ای های عزیز

    دوست دارم تجربه خودمو از هدایت شدنم به فایل توحید عملی ۶ که دیروز برام اتفاق افتاد بنویسم

    وقتی داشتم به این فایل گوش میکردم همش ذهنم درگیر این بود که من چه باورهای شرک الودی میتونم داشته باشم با اینکه این فایلو بارها و بارها دیده بودم هیچوقت همچین فکری توی ذهنم نبود که این نگرشم میتونه از شرک باشه…

    نمی دونم خبر دارین یا نه این روزا دولت سهام عدالت رو آزاد کرده و هر فردی میتونه سهام خودشو توی بورس بفروشه پول خوبیم هست از وقتی این خبرو شنیدم همش به این فکر میکردم سهاممو بفروشم و باهاش دوره عزت نفس و قدم اولو بخرم خیلی عطش اینو داشتم که سریع تر اینو یکاری بکنم تا به دوره ها برسم پری روز که این فایل نشانه من بود داشتم برای سومین بار به فایل توحید عملی ۶ گوش میدادم و نت برداری میکردم استاد یحرفی رو گفتن که بارهای قبلی اصلا تا این حد برام بولد نشده بود

    جمله استاد این بود ” اگر این موردو حل کنم این مسئله رو اگر حل کنم این شیوه بازاریابی رو تغییر بدم وضعم خوب بشه، یعنی می خوام بگم هزارجور فاکتور رو ما در نظر می گیریم غیر از فاکتور اصلی، فاکتور اصلی توحیده فاکتور اصلی اینکه من با باور های خودم زندگی خودمو رقم میزنم اگر قدرت رو از بقیه بگیرم بدم به خدای خودم که خدای خودم قدرت رو در دستان من قرار داده همه چی حل میشه …”

    توی ذهنم یک جرقه خورد من که اینقدر چسبیدم به پول سهام این شرک هستش. خدا میتونه از بی نهایت راه پول این دوره ها رو برام فراهم کنه نه فقط همین یک راه

    تا این فکر اومد ذهنم گفتم اگر شرکه من نمی خوامش همون لحظه دیگه به پول سهام فکر نکردم گفتم هر چیزی در بهترین زمان و مکان خودش بهم داده میشه چون فهمیده بودم شرکه واقعا از ذهنم خارجش کردم و حالا بیشتر از این پول این نگرش خوشحالم میکرد که در زمان مناسب خودش بهم داده میشه حتی شب همون روز اینو توی دفتر سپاس گذاریم نوشتم و خداروشکر گفتم واسه اینکه این شرک رو بهم نشون داد و منو اگاه کرد ازش

    دیروزم از چیزایی که نت برداری کرده بودم و بنظرم مهم بود برا فایل توحید عملی۶ کامنت نوشتم تقریبا نزدیکای شب بود پدرم یه پسردایی داره که سال ها اصلا به پدرم زنگ نزده بود اصلا از هم خبر نداشتن بعد از چند سال دیشب به بابام زنگ زد وقتی صحبت کردنشون تموم شد پدرم منو صدا کرد گفت پسر داییم بعد سالها زنگ زده و مستقیم سراغ تو رو می گرفت گفتم چی شده مگه؟

    پدرم گفت بهت پیشنهاد یکاری رو داد با درامد عالی همون لحظه فهمیدم قضیه چیه توی دلم همش میگفتم خدایا شکرت خدایا شکرت همش به این فکر می کنم چی میشه یه فردی بعد سالها زنگ بزنه و برای من پیشنهاد کار بده اصلا یک هزارم درصدم نمی تونستم به این فکر کنم از این شخص همچین پیشنهادی داشته باشم

    بخاطر هدفی که برای خودم انتخاب کردم و دوست دارم خودمو توی این راه به خودم ثابت کنم و ایمانمو نشون بدم گفتم نه ولی به این نتیجه رسیدم اینم یکی از دستان خدا بود و خدا بی نهایت دست دیگه ای داره که اگر من در مسیر درست باشم در مسیرزندگیم قرارشون میده و براحتی میشه به خواسته ها رسید اگر توحید رو اصل قرار بدیم

    خیلی حس خوبی دارم و در دفتر سپاس گذاریم مقابل همون ترمزی که پیدا کرده بودم بخاطر این نشانه سپاسگذاری کردم

    امیدوارم بتونم تا اخر عمرم توحید رو فاکتور اصلی ببینم و از خدا میخوام در این مسیر ثابت قدم تر و محکم تر قدم بردارم ان شا الله

    براتون بهترینا رو از خدا می خوام :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    یوسف احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1406 روز

    خدای مهربانم هزاران بار ذات مقدست را سپاس میگویم

    به نام پروردگار یکتا

    سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان دانشجوی هم فرکانسی

    امروز رفتم پمپ بنزین که بنزین بزنم

    یک پیرمرد دوست داشتنی و محترم کنار پمپ بنزین نشسته بود و تعدادی فال حافظ توی دستای قشنگش بود

    همونطور که نشسته بود و سرش پایین بود زیر لب داشت چیزهایی زمزمه میکرد

    چند لحظه همونجا موندم و نگاهش کردم و حسابی نگاهش کردم و کلی لذت بردم و بخاطر این که برای امرار معاش فعالیت می کرد کلی تحسینش کردم

    من خیلی اهل فال حافظ و کلا اینجور داستانها نیستم ولی گهگاهی محض سرگرمی و البته کمک اندکی به کسانی که فال میفروشند ازشون خرید می کنم

    اما در مورد این پیرمرد نازنین حس عجیبی در من ایجاد شده بود

    حسی فارغ از هرگونه دلسوزی و ترحم

    حس بسیار زیبایی بود و داشتم حسابی لذت می بردم

    در همین احوال بودم که یکباره تصمیم گرفتم برم پیشش و به بهانه فال خریدن باهاش گپ بزنم

    در عین حال از خدا خواستم که توی فالی که از ایشون می خرم نشونه ای باشه برای من که بتونم ازش استفاده کنم

    خلاصه رفتم به سمتش و سلام گرمی با تمام وجود کردم جوری که خودم به وجد اومدم

    سرش رو بالا گرفت و با صدای زیباش جواب سلامی بسیار قشنگتر از سلام من داد . کلی کیف کردم

    پرسیدم فالهاتون چنده؟ گفت ۲هزار تومن

    گفتم اگه ممکنه یکیش رو با دستای خودتون به من بدید

    بخاطر سرما دستکش دستش بود اما بخاطر لطفی که به من داشت درخواستم رو رد نکرد و با مهربانی تمام یک فال به من داد

    مقداری پول تقدیمش کردم و اومدم توی ماشین نشستم و فالم رو باز کردم

    الان در حالی که اشک میریزم و در حال ستایش خدا و شکرگزاری به درگاهش هستم این متن رو براتون می نویسم

    انقدر حالم خوب بود که نتونستم در خودم نگهش دارم و از شدت فورانش تصمیم گرفتم با شما شریک بشم در این حال فوق العاده

    به همین دلیل این شعر رو تقدیم میکنم به همه شما عزیزان

    ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت

    بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت

    حیف است طایری چو تو در خاکدان غم

    زین جا به آشیان وفا می‌فرستمت

    در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست

    می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت

    هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر

    در صحبت شمال و صبا می‌فرستمت

    تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب

    جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت

    ای غایب از نظر که شدی همنشین دل

    می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت

    در روی خود تفرج صنع خدای کن

    کآیینهٔ خدای نما می‌فرستمت

    تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند

    قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت

    ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت

    با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت

    حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست

    بشتاب هان که اسب و قبا می فرستمت

    خدایا اگرچه گفته ای که بنده ات نتواند آنچنان که باید شکر نعمت هایت را بجای آورد

    اما تو شکر ناچیز ما را با فضل و رحمت بی انتهای خود اندازه گیر

    آمین یا رب العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    مهیار اسکندری گفته:
    مدت عضویت: 564 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان،

    مهیار اسکندری هستم 30 سالمه اصالتا تالشی و اکنون در شهر تبریز زندگی میکنم، دقیق یادمه سال 1400 بود

    تو اینستا گرام داشتم چرخ میزدم تو اکسپلور، یهو دیدم یه نفر یاد میزنه من از خدا میخام فقط از اون میخام به من ربطی نداره چجوریش من فقط میخام

    خیلی هم میخام ، شوکه شدم از حرفاش

    زیر فایل نوشتم ایشون کی هستن ، نوشتن استاد عباسمنش، گفتم ممنونم ، نه تو اینترنت نه تو اینستا گرام هیچا نگشتم دنبالشون، رفت و رفت چندماهه دیگه تو تلگرام دوستم منو به یه گروهی که فایل های صوتی استاد عباسمنش بود دعوت کرد، اصلا نمیدونم چی بگمممم داغون داغون بودم ، اینم بگم من بسیار بسیار ادم نشان گرایی هستم، حرفایی که میزدن با ذهن من جور در نمیومد، انگار پوتک میردن به سرم

    من خیلی دیر متوجه شدمممم که استاد عباس منش دستی از دستان خداوند هست برای راهنمایی من

    تمام فایل های صوتی و رایگان گوش دادم، الانم میخام کشف قوانین بخرم اما یکم پولم کمه، مطمعنمم

    خدایی که منو اورد اینجا تا این جملات رو با اشک بنویسم همونم منو هدایت میکنه به هر چی لازمه.

    اقای عباسمنش عزیز و همکاران از صمیم قلب و ته دلم میگم دوستون دارم امید وارم یک روز بببینمت تو یک هدیه خدایی برای کره زمین مرد خوب،

    خداوند پشت و پناهتون باشد ، من اشکم در اومد تا اینارو بنویسم . استاد عزیز خدا حفظت کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    آسیه گفته:
    مدت عضویت: 2611 روز

    سلام بچه ها سلام استاد سلام خانم شایسته،چقدر این هدایت ها قشنگه،من میخوام از دو داستان هدایت که برام خیلی جذاب بوده صحبت کنم،پریروز من توی خونه بودم و برای سایتم باید درگاه پرداخت بانک میگرفتم،خب برای اینکار نیاز بود که من برم بانک و یک حساب بانکی باز کنم،دودل بودم که برم یا نرم…یه جورایی ناامید بودم،به خدا گفتم خدایا هدایتم کن،یهو اومد به ذهنم که برو و توی سایت نشانه من رو دنبال کن،اولش گفتم ولش کن…باز گفتم ببییییین به الهاماتت عمل کن،اینا حرفای خداست هااا…خلاصه اومدم نشانه من رو زدم و به سریال زندگی در بهشت فک‌ کنم قسمت 61 هدایت شدم،باز نجواهای ذهنم شرو شد که آخه سریال زندگی در بهشت چه ربطی به بانک رفتن تو داره آخه؟تو الان میخوای بشینی سی چهل دیقه فایل رو گوش بدی که ببینی بری بانک یا نه؟گفتم ببین ذهن من این هدایت خداست میخوام گوشش بدم،تا فایل رو پلی کردم استاد عزیزم توی محوطه ی پردایس وایساده بود جلوی دوربین و ورداشت گف خب بچه ها ما امروز می‌خوایم بریم چن تا کار بانکی داریم انجام بدیم،خداااای من مگه میشه همچین هدایت واضحی؟مگه داریم؟منو میگی همون موقه بدون اینکه لازم باشه بقیه فایل رو ببینم لباسامو پوشیدم رفتم بانک و کارم رو انجام دادم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    و یه داستان هدایت دیگه که خیلی برام جذاب بود این بود که من چن روزی بود کتابا و مصاحبه های آقای اکهارت توله رو میخوندم و سعی میکردم مراقبه کنم چون خیلی حال خوبی بهم میداد اما تا اونموقه من هیچوقت از استاد راجب مراقبه نشنیده بودم،حتی یه کلمه و برام سوال بود که اگه این مراقبه چیز خوبی بود استاد حداقل یه بار ازش میگف،قبلش هم سریال زندگی در بهشت رو ندیده بودم که استاد توش از مراقبه با جوجه ها حرف میزنن،خلاصه گفتم خدایا هدایتم کن ببینم این مسیرم درسته یا نه…اومدم نشانه های من رو دنبال کردم و هدایت شدم به یکی از قسمت های پاسخ به سوالات درباره سریال زندگی در بهشت…فایل رو پلی کردم،باز نجوای ذهنم شرو شد که بابا این چه ربطی به سوال تو داره اخه؟بازم ذهنم رو کنترل کردم و ادامه دادم به گوش دادن…یهو دیدم استاد داره سوال یکی از بچه ها رو میخونه که مراقبه با جوجه ها که شما میگید ینی چی؟خداااای من مگه میشه مگه داریم همچین هدایت واضحی؟؟مگه من با ذهن خودم میتونستم این فایل رو پیدا کنم؟؟خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    من هرروز سعی میکنم از داستان هدایت استفاده کنم و هرروز به مسیری که درسته و درون لحظه بهش نیاز دارم هدایت میشم،خدایا ممنونم و ممنونم استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  6. -
    صدیقه صالحی گفته:
    مدت عضویت: 1472 روز

    بنام خدا و سلام به همگی

    من امشب یعنی در واقع سحرگاه 3 آبان 1402

    از شب قبل با شنیدن یه مسئله ای خیلی بهم ریختم

    در حالیکه کل روز قبل و امروز رو از صبح که بیدار شدم و دیشب تا قبل خواب

    همش تو سایت بودم

    یا داشتم فایل میدیدم یا کامنت میخوندم یا مینوشتم و یا جواب کامنتا رو میدادم .یعنی اصلا درگیر چیزای بیخود نبودم

    ولی سرشب خواهرم یه مسئله ای رو برام تعریف کرد و خیلی بهم ریختم و دیگه حالم خوب نبود دیگه کنترل ذهن نداشتم

    وخیلی اوضاع بدی بود یه سه چهار ساعتی رو درگیر بودم و هی نفش عمیق میکشیدم هر کاری میکردم آروم نمیشدم و حتی به اینکه چکار کنم چه راهکاری دارم چه کاری میتونم انجام بدم

    هر چی به ذهنم میرسید دیدم باید پول داشته باشم

    اومدم به یکی پیام بدم و بگم میتونه بهم پول بده یا نه

    و حین نوشتن داشتم به این فکر میکردم که قرض گرفتن خلاف قوانینی هست که استاد گفتن

    و نمیدونستم چکار کنم و جالب که بگم من اون لحظه هم داشتم توضیحات تکمیلی جلسه 4 احساس لیاقت رو میخوندم .گفتم که مدام درگیر سایت بودم و این لحظه با حال و حس به قول استاد ناجالب و ناخوب

    و یه دفه یادم اومد که بیام از هدایت به نشانه کمک بگیرم

    اول چشمامو بستم و با خدا حرف زدم:

    خدایا کمکم کن

    خدایی که همه بچه های سایت رو همیشه هدایت میکنی

    خدایی که تمروز از زیان بقیه اینقد وصفت رو خوندم

    خدایی که عباسمنش اینقدر از هدایتهات میگه

    کمکم کن قسمش دادم

    گفتم کمکم کن بگو چکار کنم راه جلوم بذار

    میدونم کنترل ذهن ولی نمیتونم اللن

    میدونم احساس خوب اتفاقات خوب

    و متوجه شدم همینکه دارم با خدا حرف میزنم حالم از چن لحظه قبلش بهتر شد

    آرومترم و باز ادامه دادم به صحبت با خدا

    در حالیکه قبل ازین با همه وجودم متمرکز بودم روی اون تضادی که وجود داشت

    در حالیکه صفحه توضیحات تکمیلی هم جلوم باز بود ولی نمیدونستم دارم چی میخونم

    خلاصه اینکه حالم بهتر شد و اومدم بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و زدم رو دکمه هدایت به نشانه

    که صفحه

    گفتگوی استاد با دوستان قسمت 17 برام باز شد

    که وقتی شروع کردم به گوش دادن دیدم از اولین نفری که شروع به صحبت کرد انگار یکی یکی دارن جواب سوالهای منو میدن و هر کدومشون برای هر تضاد و مسئله من دارن یه راهکار میدن

    و باز هم این قسمت سایت به من ثابت کرد که جز خدا هیچ کس این سایت رو مدیریت نمیکنه و به قول استاد همش هدایت الله

    که منم تصمیمی گرفتم از امشب دوباره جدی تر و با تعهد بیشتری رو خودم کار کنم

    و البته به جرات میگم اینبار با ایمان بیشتر

    آخه حرف سر چک و لگد های روزگارِ که اگه درست رو نگیری شدیدتر چک میخوری

    خدارو هزار بار شکر و سپاس بیکران که بارهم هدایتم کرد

    شکر با این دریای آگاهی آشنا هستم

    شکر که در مدار هدایت الله قرار گرفتم

    شکر که با خدا ارتباط مستقیم دارم

    شکر و هزاران شکر به درگاهش

    شکر به داشتن این رب بی همتا

    شکر و هزاران شکر از داشتن این خالق یکتای بی مثل و مانند

    شکر و هزاران شکر که مارو انسان آفرید

    شکر و شکر و شکر

    هیع خدا هیع خدا هیع خدای محمد و موسی هیع خدای ابراهیم و یوسف و یعقوب

    خدای حسین شکرت خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      مهدیه جهانی گفته:
      مدت عضویت: 704 روز

      صدیقه جان سلام وخداقوت به این درک وآگاهی واعتمادبه نشانه های خدا،من امروزبرای اولین بار هدایت شدم به عضویت درسایت استادعباسمنش

      به صورت اتفاقی دریک مغازه که فیلم میفروخت تقاضا کردم که من را عضوسایت کنند چون ایمیل میخواست البته این رابگویم قبلا هرکاری میکردم نمیتونستم عضوسایت بشوم چون رمزایمیل میخواست وامروز اتفاقی وارداین مغازه شدم وطبق قانون درخواست استاد ازاین مغازه داردرخواست کمک برای عضوشدن کردم وایشان 30دقیقه وقت گذاشت وایمیل قبلی راپاک کرد ورمزگرفت وباکمترین هزینه 30،000تومان به عنوان دستمزد ،کارم راانجام داد ومن خیلی خوشحال وسپاسگذارم که هدایت شدم به سمت دوره وسایت استادعباسمنش

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    لیلا رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1170 روز

    سلام به استاد عزیزم

    من امروز خسته از همه مشکلاتی که در محل کار با اونها مواجه هستم خسته از درامد کم از همکارانی که فقط در حال ناله کردن هستند و بیشتر اوقات در حال ایراد گرفتن از کارم هستند چون من تازه وارد هستم در شغلم و خسته از ناتوانی در کنترل ذهنم به خونه اومدم

    با این حال که من از زمانی که وارد محل کار میشم مدام هندزفری توی گوشمه و با این کار تمام تلاشمو میکنم که ذهنم رو اروم کنم ، به اتفاقات و صحبتهای همکارها توجه نکنم از درامد کمی که صاحب کار به ما میده توجه نکنم ولی واقعا بعضی روزا کم میارم

    وقتی اومدم با احساس تسلیم و هدایت خواستن از خدا و اینکه میدونستم دارم با این احساس از مسیر خارج میشم از خدا خواستم از طریق نشانه سایت من رو هدایت کنه و با دیدن تیتر اول توانایی کنترل ذهن تا چند دقیقه فقط این چند کلمه رو تکرار کردم و به قدری خوشحال شدم که از ذوق عکس استاد را روی صفحه بوس میکردمو متن اول صفحه رو با دقت واشتیاق خوندم انگار اولین بار بود داشتم مفاهیم کنترل ذهن رو میخوندم

    با اومدن این فایل حس اینکه خدا داره میگه راهت درسته ادامه بده و مسیر رو با کنترل ذهنت ادامه بده و توکل کن و ایمان به غیب داشته باش خیلی خوشحالم که با این نشانه کلی سرحال شدم کلی امیدوار شدم و مسمم تر شدم واسه کنترل ذهنم و انگار جون گرفتم

    مطالب اول صفحه رو با صدای خودم پر کردم تا هر روز صبح که سر کار میرم گوش بدم و ایمانم رو قویتر کنم انشالله یه روز میام و از موفقیتهای خودم در شغلم و نتیجه کنترل ذهنم و ایمان داشتنم به غیب را در سایت مینویسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    بتول ازادنیا گفته:
    مدت عضویت: 1047 روز

    سلام

    چند روز پیش پسرم بهم گفت «مامانی احساس میکنم تو مدرسه خانومم با من مثل بقیه رفتار نمیکنه اون روز من از خانوم یه سوال پرسیدم و با بی میلی و عصبانیت جواب منو داد در صورتی که یبار دوستم همون سوال و ازش پرسید با ارامش جواب دوستم و داد ،معلمم با من لجه هر چی میگم داد میزنه و..ولی بابقیه این جوری نیست»

    من هم اولش یکم ناراحت شدم ولی بعدش ذهنم رو کنترل کردم وبا خودم گفتم اگه قانون همیشه یکیه پس واسه همه هم یکیه حتی برای بچه ها و بزرگترها فقط باید سعی کنم که قانون رو به صورتی که واسه پسرم قابل فهم باشه براش توضیح بدم

    بعدش براش توضیح دادم که برخوردی که بقیه با ما دارند بخاطر طرز فکر خودمونه مثلا اگه کسی از درون خودشو لایق احترام بدونه طبیعتا به بقیه اجازه نمیده که بهش بی احترامی کنند و اینکه هر جوری که ما درمورد خودمون فکرمیکنیم بقیه هم همونجوری در مورد ما فکر میکنند و همونجوری با ما برخورد میکنند سعی کن این فکر و که معلمم بابقیه خوبه و با من بده رو از خودت دورکنی و همش به خودت بگو که من لایق بهترین یرخورد هستم و مطمنا دفعه ی بعد اینجوری نمیشه و…

    ولی بعدش نجواهای شیطانی اومدند سراغم که اگه واقعا اونجوری که پسرت گفت باشه چی؟؟؟اگه معلمش از قصد با پسر تو بدرفتاری میکنه چی؟؟تو مادر خوبی نیستی و داری از زیر بار مسولیتت فرار میکنی و باید بری مدرسه با معلمش صحبت کنی باهاش برخورد کنی و….

    راستش بعدش یکم دو دل شدم که ایا کارم درست بوده یا نه درمانده شدم و از خدا کمک خواستم بهش گفتم خدایا کمکم کن بدونم کار درست چیه اگه بدونم که کار درست اینه که برم با معلمش صحبت کنم میرم اصلا مدرسه رو سرشون خراب میکنم فقط نمیدونم کار درست چیه تو بهم بگو

    بعدش از نشانه ی روزانه ی من استفاده کردم

    و در کمال ناباوری دیدم که فابل« صاحبان کسب و کارهای موفق چه باورهایی دارند؟»برام اومد

    اولش تعجب کردم که این چ ربطی به موضوع من داشت؟!!ولی بعدش وقتی کامنتا رو خوندم که نوشته بودن همه چی درون ماست وهیچ چیز در بیرون نیست و تفاوت افراد موفق و بقیه فقط در درونشون و در باورهاشون هست

    یه جا هم استاد گفتند که هدفم از ثروتمند شدن این بود که یه روزی برسه که بقیه بگم که اگه رو باوراشون کار کنند در همه ی جوانب:ثروت ،نعمت،روابط و سلامتی و.. در همه ی جهات موفق میشند،

    «روابط » گوشم رو این کلمه تیز شد چند بار باخودم تکرار کردم روابط … روابط … همین مشکلی که چالش پسرم هست

    پس اگه پسرم درونش و تغییر یده حتما روابطش با معملش بهتر میشه

    اونحا بود که فهمیدم کارم درست بوده و خداروشکر کردم

    بعدش صدای درونم بهم گفت اینجوری بجای اینکه به پسرت ماهی بدی بهش ماهیگیری یاد دادی

    تو که نمیتونی تا اخر عمرش دنبالش راه بیفتی و با هر کس که اذیتش میکنه برخورد کنی و اونحا دیگه مطمن شدم که کارم درست بوده

    و خدا روشکر کردم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    محمدجواد گفته:
    مدت عضویت: 2406 روز

    سلام سلام.

    واقعا این صفحه یک آپشن خیلی عالیه. من هروقت راهمو گم میکردم یا سردرگم میشدم میومدم اینجا و دقیقا انگار داشت منو هدایت میکرد . یادم یکبار ک کلافه بودم و اینکارو کردم متنی اومد برام ک برایه سه روز فقط به جای آن ک در هر چیزی دنبال منافعت باشی از خود بپرس چگونه میتوانی خدمت کنی؟ و واقعا اون سه روز حال منو عجیب خوب کرد . و از اون به بعد من هر ۲۴ ساعت میام و دنبال نشانه بعدیم هستم . شغل من وکالته مونده بودم ک دفتر اجاره کنم یا بخرم ، بعد اومدم به این صفحه و به من گفته شد ک دنبال نشانه ها و هدایت باش و الان گوش به زنگ هستم تا نشانه هارو درک کنم و هدایت بشم . (من قبلا هم میدونستم ک باید به نشانه ها و هدایت توجه کرد ولی وقتی بین این دوراهی موندم اومدم به این صفحه و این جواب اومد و باعث شد ک تمرکزم رو بیشتر کنم و حتی نشانه های ریز رو هم دنبال کنم).

    واقعا از استاد عباس منش و تیمش تشکر فراوان دارم ک این صفحه رو راه اندازی کردن و در دسترس بچه ها قرار دادن . من الان هروقت میخوام کاری انجام بدم و نمیدونم ک چ کار کنم میام به این صفحه تا خدا از طریق این صفحه به من بگه ک باید چ کار کنم .

    الان طوری شده ک من هر شب میام به این صفحه تا خدا از این طریق به من بگه ک فردا باید چ کار کنم واین باعث شده تا قدم هامو محکم تر بردارم .

    شاد و خوشحال و موفق باشید دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    محبوبه کریمیان گفته:
    مدت عضویت: 3190 روز

    سلام ممنون از استاد عزیز و خداروشکر میکنم که همچین قسمتی بر روی سایت قرار داره

    موضوعی که خداوند منو هدایت کرد اینه راستش ما خونه مسکن مهر در حاشیه شهر داریم و همسرم کارمند هست و شغل دوم هم راه انداخته ومن خودم هم آرایشگاه زنانه دارم از اونجایی که خانه ما حاشیه شهر هست و محل کارم داخل شهر زندگی برام سخت شده بود بخاطر مسافتی که با ماشین رانندگی میکردم و حوصله نداشتم ظهر دوباره پشت فرمون بشینم و این مسافت رو برم خونه و ترجیح می دادم آرایشگاه بمونم واین باعث شده بود من کمتر توی خونه باشم یعنی صبح که میرفتم آرایشگاه شب خسته بر می‌گشتم و می‌خوابیدم و اصلا وقت آزادی رو در کنار همسر و فرزندانم نداشتم و تصمیم گرفتم برم داخل شهر خانه اجاره کنم اما مقاومت های ذهنی داشتم اینکه خونه رو بخوام اجاره بدم کابینت‌ها ی آشپزخانه رو مستأجر داغون می‌کنه ودوم اینکه زندگی من هم لا ک پشتی میشه و سال به سال باید دنبال خونه باشم از خدا خواستم منو هدایتم کنه فایل سفر نامه قسمت 78اومد گفتم خدایا اینجا چه جوابی ممکنه برای من باشه تا آخر فایل رو دیدم و جوابمو گرفتم اما سوالم این بود برم مستاجری یا اینکه تو همین خونه بمونم و جواب این بود ببین قلبت چی میگه خدا چه مسیری رو بهت میگه یادم اومد بارها خدا به من گفته که از تغییر نترس و به چیزی نچسب خدا دوباره بهتر از اینا رو بهت میده برو اجاره نشینی و مطمئن باش که بعد از اجاره نشینی خونه جدید میسازی باور کمبود رو بزار کنار خدا خونه ای بهتر با امکانات بهتر در اختیارت قرار میده واین شد که تصمیم گرفتم حتما از این خونه برم و به خدا اعتماد کنم واین متن رو به عنوان رد پا نوشتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: