سفر به دور آمریکا | قسمت 81

متن بخشی از صحبت های استاد عباس منش در این قسمت:

امروز میخوام تجربه موتورسواری توی یوتا که داشتمو و یک سری هاشو توی یوتیوب و اینستا و تلگرام براتون گذاشته بودمو براتون توضیح بدم و بگم چه درس هایی برام داشت، من از 9 سالگی سوار موتور شده بودم بابام بهم یاد داده بود یاماها 100 داشت پدرم، از 6 سالگی سوار دوچرخه شدم.

من بشدت موتورسواری آفرود رو دوست دارم و روز دومی که پام رسید آمریکا من این موتور آفرود یاماهارو خریدم. همیشه تو رویاهام بود از سالها قبل و تجسم میکردم و وقتی فکر میکنم چرا من موتور آفرود رو دوس داشتم، در صورتیکه خیلیا موتورایی ک سرعتی ان و تو آسفالت میتونی برونی تا موتورهای آفرود که قدرتی ان و سرعت زیادی ندارن و قیافه خاص و خوشگلی ندارند نسبت به موتورای شهری. دلیلش اینه که برای من آزادی اولویت خیلی بالایی داره و این موتورا به من آزادی بیشتری میدن، و اونجا که من خیلی دوست دارم آزاد باشم و هر کجا دوس داشتم برم و با این موتورا میتونی بری در صورتی که موتورایی که سرعتشون بیشتره نمیشه وارد خاکی شون کرد و فقط برای تو شهر و آسفالت هستش.

همیشه دوست دارم برم جای جدید. علاقه دارم جاهای جدید رو کشف کنم. این اولویت بالای آزادی تو همه چی خودشو نشون میده هآ، آزادی مکانی، آزادی زمانی، آزادی مالی، در تمام ابعاد من دوس دارم که رها و آزاد باشم.

حتی در مورد ماشینم همینجور، بازم اولین ماشینی که من تو امریکا خریدم بازم ازین ماشینایی بود که بمن آزادی میداد، در واقع شورلت سیلوِرادو بسیار ماشین پر قدرت و آفرود، یعنی من لاستیکاشم آفرود گرفتم، یه ماشین خاصی گرفتم که لاستیکای خاصی روش سوار شده بود و از کوه و کمرم میتونست بالا بره، فک کنم 5700 سی سی حجم موتور و یه هیولای واقعی دیگه.

اما من رانندگی موتور آفرود رو بلد نیستم چون کار نکرده بودم تمرین نکرده بودم کلا از اون آدمایی ام نبودم که مثلا کارای عجیب و غریب با موتور و ماشین انجام بدم تو بچگی ها، بعضی ها هستن با همون پیکان و پرایدشم دریفت میکشن، ترمز دستی رو میدادن بالا میچرخید ماشین یا مثلا با موتور تک چرخ میزدن.

من یادم نمیاد هیچ وقت با موتور تک چرخ زده باشم یعنی میترسم و با ماشینم هیچ وقت اینجور کارارو نکردم، یعنی اینکه بپیچه دور خودش لاستیک خط بندازه و دود درست کنه و ازین کارایی که یه سریا دوس دارن، من هیچ وقت دوس نداشتم و میترسیدم یعنی هنوزم اینجوریه یعنی از اون آدمایی نیستم که خیلی تو این فضاها بوده باشه حالا همه ی اینارو داشته باشید، یک آرزویی تو وجود من هست اما مهارتش وجود نداره خب تواناییش وجود نداره، تو رانندگی کلا من مهارت خاصی ندارم یعنی من کلا رانندگی خودمو خیلی قبول ندارم، ازون آدمایی نیستم که راننده خوبی بوده باشه، همیشه همون موقع هم که تاکسی داشتم همینجوری بود و حواسم زیاد به رانندگی نیس. اونجاهایی ک خوب نیستم سعی میکنم که الگو نشم برای پسرم.

حالا همه اینارو بزارین کنار، ولی یه درخواستی ام هست ک من دوس دارم برم تو کوه و کمر بگردمو ببینم چه خبره، تو جنگل و اینا.  اون خواسته م باعث شد ک روز دوم ورودم به امریکا اون موتور رو بخرم و استفاده م نکنم دیگه، موتور رو که خریدم فهمیدم ک امریکا مثل ایران نیس ک مثلا آقا موتورو بنداز بیرون بریم بیرون شهر یه دوری بزنیم تو کوه و تپه هر شهری که هس مال جنوبه هر کجا هس بریم یه دوری بزنیم.

• توی امریکا فک میکردم ک یه همچین حالتیه، وقتیکه اومدم دیدم اصلا تمام زمینا خصوصیه و همه یه جورایی در واقع از جاده اصلی جدا شده با سیم خاردارو اینا و اصلا شما اجازه نداری وارد زمینا بشی، تقریبا همه ی زمین ها خصوصیه و اوناییم که دولتیه بازم به همین شکله، جدا شده از جاده با سیم خاردار و اینجوری نیس ک بری تو جاده بعد بگی اِ چه تپه باحالیه چه درختای باحالین چه چشمه خوبیه بزنی بری با موتور از توی کوهها و تپه ها بری اونجا، چیزی که توی ایران خب میشد همیشه انجام بدی.

منم با این تصور اون موتور رو خریدم و چون وقتی اومدم دیدم این شرایط نیس و نمیدونستمم اون اول راهش چیه که بعدا راهشو پیدا کردم، دیگه این موتوره افتاد تو گاراژو همینجوری و خاک میخورد دیگه، بعدش دیگه موتورای دیگه خریدم، موتورایی که بیشتر شهری اَن، اونارو دیگه میشد ببری این ور و اون ور و همه جا استفاده کنی ولی این موتور آفرود موتوریه ک توی شهر خوب نیست چون قدش بلنده سرعتش زیاد نیس بعد خیلی سبکه نسبت به موتورای دیگه ای که دارم و باعث میشه یه ماشینی یه تریلی از بغلت رد میشه بادش قشنگ ببردت ولی اون موتورا خیلی خیلی سنگین تر از آفرود هستش، وقتی میشینی کاملا مسلطی روی جاده.

• خلاصه این آرزو بود که من دوس دارم برم بگردم بعدا فهمیدم که یه جاهای مخصوصی هس، خیلیم زیاده، حالا استیت پارکه، نشنال پارکه، نشنال فارِسته، یا جاهای خصوصی که اصلا فضا فراهم کردن برای موتور سوارا، دوچرخه سوارای آفرود، ماشین سوارای آفرود اونایی که با جیپ، ماشینای شاسی بلندی که مال کوه و کمره، دوس دارن برن تجربه کنن اصلا همچین فضایی ساخته شده و آماده س، اصلا تریل براش درست کردن و اوکیه، اینو خیلی بعد من فهمیدم و از دوستم پرسیدم ک آقا بهترین جا برای موتور سواری آفرود کجاس، این دوستم که امریکاییه ایشون گفتش ک موآ و بعدش همش توی ذهنم مواَب یوتا یکی از بهترینهاست و من بعدا از چند نفر دیگه هم این مواَب رو شنیده بودم ک یه شرایطی فراهم بشه بیام یوتا، توی ایالت یوتام تا حالا نیومده بودم و این شد ک اومدم یوتا ک حالا یه سری فایلارو براتون نشون میدم ازونجاهایی ک رفتم، ازون آرچای زیبا که توی یوتا هستش، توی تصاویر خواهید دید و اومدم یوتا و موتورم با خودم آوردمو خیلیم فاصله س تا فلوریدا. تو مسیر فضاهای بسیار بسیار زیبا رو دیدم برای موتور سواری اما مهارت و توانایی شو نداشتم.

• روز اول یادمه توی یه آر وی پارکی من اونجا یه کمپ کرده بودم بعد منتظر بودم خدا یه نشونه ای بده ک من چه جوری کجا برم اصلا چه جوریه این داستانش، بعد دیدم یه همسایه ای دارم اونم اونجا کمپ کرده یه موتور خیلی خوب و حرفه ایم داره، آماده ست برای اینکه بره لباس و همه رو پوشیده، کلاه کاسکت گذاشته و آماده س که بره برای موتورسواری، رفتم بهش گفتم ک آقا من اصلا جدیدم اینجا، و موتورسواریم کاملا جدیدم توش تو فضای آفرود، میشه من با شما بیام و اینا اون بنده خدام گفت باشه بیا، دیگه رفتیم و از قضا جاده ای ک اون می رفت واقعا جاده سختی بود یعنی نه همه جاش ولی یه جاهاش واقعا سخت بود یعنی اصلا دیوار رو باید میرفتی بالا، بعد پر از سنگ های خرد شده که همش زیر چرخ لیز میخوردن و می افتادن و اینا، خلاصه من با اون رفتم، اون بنده خدام مراعات منو میکرد یه جاهایی آروم میرفت وایمیستاد منتظر تا من برسم بهشون ولی خوردم زمین توی یه جایی که خیلی بدجور بود، اون بنده خدا خودشم اصلا کلی وایستاد با شک و تردید که بریم پایین یعنی یه سرپایینی وحشتناک بود پر از اون سنگهای خرد شده که میرفتی عین غلطک مینداختت پایین، خلاصه خودش با خیلی سختی رفت و وقتی

نوبت من شد من اومدم وسط کار خوردم زمین و موتور افتاد روی پای من و خلاصه پای منم خیلی درد گرفت یعنی بدجور موتور افتاد روم ولی خب اون بنده خدا اومد و موتور رو بلند کردیمو خلاصه رفتیمو تا اینکه رسیدیم. یعنی یه دور کامل زدیمو اومدیمو اون بنده خدا گفتش یعنی فهمید ک من ناواردم گفتش ک من دیگه خودم میرم چون میخام سریعتر برم، برم جاهای دیگه تا شبم هستم و دیگه خودت اینجا وایستا تمرین کن.

• خلاصه مام یکم تمرین کردیم با پا درد رفتم تا حالا باز خدا یه نشونه ی دیگه بهم بده، دوباره توی پمپ بنزین، دیدم یک گروه موتورسوار با هم ازین موتورای آفرود با هم اومدن توی پمپ بنزین که بنزین بزنن و یه تعداد 10 نفره شایدم بیشتر 15 نفری بودن، خلاصه رفتم هدایت شدم به سمت یکی شون، گفتم ک آقا من موتورسواری دوس دارم ولی بلد نیستم آفرود رو، میتونم با شما بیام و اینا، به شوخی گفتش ک بله میشه ولی 20 دلار پولش میشه گفتم مشکلی نداره، فقط میخام یه ذره یاد بگیرم و اینا، اگه جای سختی نمیرین، مثلا ما تریل های مختلف میریم بعضیاشون سخته و بعضیاشون یه ذره آسونتره ولی مدیریتش میکنیم حالا بیا ببینیم چه جوریه، شماره منو گرفت و بمن پیام داد که شماره ش بیفته و خلاصه گفتش ک مثلا فردا بهت خبر میدم ک بیای کجا ک بریم موتور سواری، خبر میدم خبر داد همون شب فردا فلانجا هستیمو خلاصه منم با این دوستان رفتم ک حالا توی فایلها خواهید دید، رفتم با این دوستانو اول از همه یک تریلی رفتیم بخدا حالا من اینارو فیلم نگرفتم یعنی اصلا یه چیزی میگم یه دیوار صاف بود خب به طول چقدر راه باید میرفتی از رو همین دیوار صاف، من تا اینو دیدم گفتم که آقا من نیستم، این خیلی وحشتناکه و اون بنده خدا هم گفتش ک اتفاقا ما هم نیستیم، برا ما هم وحشتناکه، این بچه هایی که می بینی میخوان برن اینا دیوونن، از دیوار صافم میرن بالا، ما نیستیم، بیا بریم ما خودمونم اینارو نمیتونیم بریم، بیا بریم یه جای راحت تر، خلاصه با اینا رفتیم اون جای راحت تر برای من خیلی سخت بود، و ما کلی مسیر رفتیم و نگو اصلا موتور من دو تا چرخاش باد نداره، من از اون موقعی ک 3 الی 4 سال پیش ک من این موتورو خریدم، من دست بهش نزدم بادش نکردم و هیچ کاریش نکرده بودم و همینجوری با خودم آورده بودمش، نگو این موتوره باد نداره ولی چون چرخ لاستیک های آفرود بقول اینا دِرت باک، اینا یه آج هایی داره یه ذره خودش گوشتیه تو پره، خیلی معلوم نمیکنه ک اصلا باد نداره، یعنی مثل بقیه لاستیکا نیس که یکم بخوابه روی زمین بفهمی، ولی باد نداشت بعد ما میرفتیم من احساس میکردم که این خیلی داره ضربه میزنه و میکوبه تو این سنگا میریم بالا ولی همینجوری رفتیم.

رسیدیم به یه جایی که اتفاقا فایلشم یه تیکه گرفتم، که اینا دارن باد لاستیکاشونو دارن چک میکنن، من گفتم میشه مال منم چک کنید، دید ک اصلا باد نداره، نه جلو نه عقب، بعد همشون بمن نگاه کردن و گفتن تو چه جوری پشت سر ما اومدی، اینجوری بود ک اینا چند نفری میرفتن جلو منم پشت سر اینا آخرین نفر بودم، چون سرعتم مثل اینا زیاد نبود، سعی میکردم یه ذره با احتیاط برم، خلاصه برام همونجا باد زدن و ما مسیر رو ادامه دادیم و دیدم اصلا چقدر تفاوت کرد اون ضربه هایی ک موتور میزد میخوردن به صخره ها دیگه اصلا نبود دیگه، دیگه بعدش موتور رو آوردم سرویس، یه جایی رو پیدا کردم که یاماهارو سرویس میکرد باد لاستیکا و تعویض روغن و محافظ برای ترمز و کلاچ گذاشت، یعنی اینارو بچه ها بمن گفتن و جالبه اون دوستانی ک من باهاشون صحبت کردم و توی گروه بزرگ بودن و جدا شدیم از همدیگه، ک نصفشون رفتن مسیرای سخت، این چندنفر با هم رفتیم مسیرای یه ذره آسونتر، اونا اصلا پزشک بودن پزشک متخصص جراح بودن و بقیه شون رو نمیدونم چیکاره بودن ولی تو حوزه پزشکی نبودن، ولی برام خیلی جالب بود ک اولا من بین اون همه آدم رفتم با اون کسی صحبت کردم ک اون چند نفری ک پزشک هستن و دوما اینکه چقدر اینا هوای منو داشتن و چقدر بمن آموزش دادن و چقدر بقول خودشون، ما هیچکس رو نمیزاریم پشت سرمون بمونه، ما حتما اگر با یه سری افراد بریم همه با هم میریم و همه هم با هم بر میگردیم.

• چقدر بمن کمک کردن، چقدر بمن یاد دادن، چقدر برای من جالب بود ک پزشک جراح متخصص هر کدومشون از یه ایالت هآ، حالا نمیدونم نحوه آشنایی شون چه جوری بوده، ولی یه 4 سالی با هم آشنا هستن و مثلا هر سال با هم قرار میزارن و میان یه جایی با هم موتورسواری کنن و اومده بودن اینجا یه خونه اجاره کرده بودنو خلاصه بودنو تو یه فرصتم با ما بودنو بمن خیلی چیز یاد دادن مخصوصا تو بحث های ایمنی که آقا شما باید بوت بپوشی، باید لباسای اینجوری داشته باشی، حالا من لباسای موتورسواری خریده بودم ولی سختم بود بپوشم یعنی خیلی اون آزادی رو میگرفت دیگه، ولی اینا خیلی جدی که باید اینارو بپوشی، اینا جونتو نجات میدن و توضیحات مفصل.

اتفاقی ک افتاد این بود ک من وقتی ک با اونا بودم، فهمیدم ک برنامه ی اینا اینجوریه ک بخاطر شرایط کاری شون، مثلا یه هفته دو هفته کار رو رها کردن، اومدن تا جایی ک میتونن تریل ها یعنی مسیرهای بیشتری رو برن.

فرض کن تو مواَب یوتا مثلا 20 تا مسیر 30 تا مسیر بیشتر مسیر موتورسواریه. اینا میخوان تا جایی ک ممکنه مسیرای بیشتری رو برن خب بعد تو مسیر یه جاهایی می دیدیم خیلی قشنگ که اصلا ویو فوق العاده و زیبا ولی اینا همین جور با سرعت می رفتن تو کوه و کمر می رفتن، منم مجبور بودم بخاطر اینکه اینا دارن میرن و اگر من کُند برم اینا هی مجبورن بخاطر من وایستن، منم پشت سر اینا برم، منم هی تو دلم میگفتم کاش وایمیستادم نگاه کنم، و بعدش اصلا بعد از یه مدتی ک با اونا بودم دیگه من گفتم ک بزارم خودم اصلا برم، حالا یه ذره مهارتم بیشتر شده و بزار خودم برم و ببینم و لذت ببرم، قرار نیست ک همش برم برای اینکه بگم آقا من این تریل رو تا آخر رفتم اینو رفتم اونو رفتم من دوس دارم اگر یک تریل رو میرم هر کجاش جالبه وایستم و ببینم و لذت ببرم.

خلاصه دیگه جدا شدم ازونا و خودم یادم گرفته بودم داستان موتور سواری و پیدا کردن تریل ها و نقشه خونی و ازین صحبتارو یاد گرفته بودم، دیگه شروع کردم به رفتن. میگم بازم چندین و چند بار من خوردم زمین که حالا تو فیلمایی گرفتم می بینید ک من میخورم زمین و دوباره بلند میشم ولی خداروشکر حالا بلای بدجوری سرم نیومد هر چند ک چند جا هم دیگه گفتم آقا یه ذره دیگه برم جلوتر خودمو به کُشتن میدم، اون بوت رو هم ک خریده بودم و به اصرار اینا خریده بودم، بوت های موتورسواری بلند، خیلی سختم بود ک ازینا استفاده کنم، اصلا مثل چوب میشه پاها، و اونم دور از چشم دوستان پزشک درآوردم، دیگه اصلا استفاده نمیکردم،

و گفتم بابا ول کن یعنی اینا برمیگرده به آزادیه، اون آزادیه همه جوره دوس داره راحت باشه، حتی اگر کلاه کاسکتم مجبور نبودم یعنی الزامی نبود قانون نمیگفت چون تو فلوریدا قانون مجبورت نمیکنه کلاه کاسکت بزاری، ولی تو یه سری ایالت ها مجبوری، باید کلاه کاسکت بزاری. و اینجا مجبور بودم دیگه، البته هوام سرد بود کمک میکرد که حالا خیلی سردتم نشه ولی بوته رو بی خیالش شدم گفتم بابا ول کن اصلا نمیشه مثل چوب میشه نمیتونی هیچ کاری بکنی، انعطاف پذیری بدنت رو ازت میگیره، حالا میگم شاید من عادت ندارم، اولین باره.

• توی این داستان همه چیز برای من جدید بود، یعنی از تریل ها، از موتورسواری، از خود موتور، از لباسا، از همه چی، ولی نکته ش اینجاست ک من دوس داشتم اینو تجربه کنم و میترسیدم ولی گفتم ک آقا بالاخره باید بر ترس ها غلبه کرد، آروم آروم باید بری تو دل ترس ها، و خیلی بزرگ شدم بعد از اینکه تو دل این ترسا رفتم.

• خیلی ترس داشت حالا شما تو فایلا می بینید من یه جاهایی صحبت میکنم توش همینجوری ک فیلم میگیرم، واقعا ترسناک بود یعنی برا من خیلی ترسناک بود، یعنی من دیدم بعضی موتورسوارا یه جاهایی میرسیدن وایمیستادن نمیومدن و ما می رفتیم ک من پشت سر اینا بودم میرفتم ولی یه سریای دیگه مسیر وحشتناک میشد ک دیگه ادامه نمیدادن، میگفتن نه آقا دیگه ما نیستیم. و من با اینکه میترسیدم عمل میکردم، هر چند ک اونقدم دیگه یعنی میخوام یه مرزی رو بین حماقت و شجاعت بگم، اونقدم نبود ک بگم آقا یک مسیری رو برم ک مطمئنم که از پسش بر نمیام و برم مثلا خودمو به کُشتن بدم.

مسیرای خیلی سختی بود ولی احساس میکردم مثلا میتونم یه جاهایی ک واقعا نمیتونستم دیگه بیخیال میشدم، دیگه بر میگشتم.

خیلی سخت بود، خیلی خیلی ترس داشت، برای من خیلی وحشتناک بود، واقعا با ترس حرکت میکردم و فقط از خدا میخواستم ک کمکم کنه، دوس داشتمم برم، دلمم نمیومد نرم، اصلا هیچ جوره نمیتونستم قبول کنم نرم، و از اون ورم خیلی خیلی میترسیدم ولی رفتم و حرکت کردم و دیگه امروز روزیه ک لباسارو همه رو اومدم توی یه استیت پارک زیبا همه رو شستم، پره خاک آ یعنی مسیر خاکی بود یعنی تمام زندگیم با خاک یکی شده بود، موتور،خودم، لباسام، کفش، جوراب همه چی، دیگه قشنگ یک روز تمام داشتم دونه دونه لباس می شستم، هی مینداختم تو ماشین لباسشویی، یه سریا رو مینداختم اینا شسته میشد مینداختم بالا تو خشک کن، دوباره جدیدارو مینداختم توی لباسشویی دوباره همینجوری به ترتیب، یک روز داشتم لباس میشستم، همه زندگی رو توی چندین روز ک داشتم همش با موتور این ور اون ور می رفتم، همه چیز خاکی شده بود و امروز دیگه تموم شد همه چی، آخرین مسیری ام ک رفتم با اجازه تون دو سه بار خوردم زمین، یعنی همین استیت پارکی ک هستم یه مسیری داره ک با موتور میتونی بری بالای کوه و بسیار بسیار مسیر سخت و دشواریه ولی رفتم تا یه مقداریشو و دیدم نه آقا نیستم، دیگه همونجا بود ک گفتم آقا تموم شد دیگه، هدایتم داره بمن میگه اگر جلوتر بری خودتو به کُشتن میدی، یعنی قشنگ احساس میکردم ک میگفتش ک دیگه تمومش کن و برگرد.

و این تجربه، درس های زیادی برام داشت، چیزهای خیلی زیادی یاد گرفتم، خیلی خیلی بزرگتر شدم، بر ترس هام غلبه کردم، حرکت کردم خیلی خیلی خیلی،

+ اینکه آقا وقتی آدم میترسه و اگر بتونه در حالی ک میترسه عمل کنه و حرکت کنه اصلا بعد از نتیجه گرفتن، بعد از موفقیت اصلا یه اعتماد به نفس، یه احساس غروری داره ک واقعا با هیچ چی قابل مقایسه نیس یعنی بعد از اینکه من این کارا رو انجام دادم، واقعا احساس میکردم ک یک ورژن جدیدی از شخصیت خودم خلق کردم که با اینکه ترسیده خیلیم ترسیده ولی عمل کرده و این قدر لذت برده و این قدر بزرگ تر شده و این قدر چیزهای جدید تجربه کرده.

دوس داشتم ک این فایلو براتون بزارم و بگم آقا اصلا این تجربه هایی ک ما داریم چقدر بما کمک میکنه اولا در مورد اینکه خواسته هامون حتما اجابت میشه اگر ما باورهای درست داشته باشیم، اگر ما در مسیر درست باشیم، دیر یا زود خواسته های ما اجابت میشه. این خواسته ای ک من داشتم موتورسواری برم تو کوه و کمر و اینا، تو ایران خیلی این خواسته رو داشتم، اون خواسته اجابت شد در امریکا ک صدها برابر مناظر و فضا و تریل های بیشتر نسبت به هر کجای دنیا دارن، حالا به غیر از ایران نسبت به هر کشور دیگه ای تو دنیا شاید بگم هزاران برابر تریل داره یعنی مسیر آماده شده، ساخته شده برای موتورسواری آفرود. خب داره و اومدم اینجا و توی چه فضاهایی حالا میگم تو فایلا می بینید اصلا یه جاهایی ک من اصلا تا به حال ندیده بودم، نه من نه هیچ کس دیگه ای، هر کسی میومد می دید. یعنی خیلی جای خاصی بود.

درساشو یاد بگیریم:

همه میترسن، اما مهم اینه ک در حالی ک میترسیم حرکت کنیم و عمل کنیم و بعدش واقعا به خودمون افتخار خواهیم کرد.

من هم با ترس هام روبرو شدم اولش سخته ولی کم کم که واردش میشی می بینی اصلا هیچی نیست و من چقدر حساس و الکی میترسیدم بخاطر اینکه به ذهن مون اجازه میدیم توهمات خیالی عجیبی ایجاد کنه برامون و نذاره که ما واردشون بشیم.

با تشکر از فروغ عزیز که متن این فایل را در قسمت نظرات این قسمت نوشته اند.

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت 81
    389MB
    35 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

227 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ملیحه مهارتی گفته:
    مدت عضویت: 731 روز

    به نام خداوند عالی مرتبه

    سلام به استاد عزیز و مریم جان

    استاد من با دیدن این فایل دقیقا حس کردم سر یکی از جلسات دوره ی 12 قدم نشستم.

    انقدر که این فایل ناب بود و آگاهی داشت.

    واقعا شما بی نظیرین که تو فایل های هدیه هم با همون کیفیتی که در دوره ها انرژی میگذارین صحبت میکنید.

    من با دیدن این جلسه یه بار دیگه با خودم قانون تکامل رو مرور کردم و از طی کردن تکاملی این مسیر یادگیری موتورسواری توسط شما فهمیدم برای اینکه من هم بخوام خواسته ای رو در زندگی م محقق کنم باید قدم به قدم به سمتش حرکت کنم و با برداشتن قدم های کوچیک و همزمان باز کردن قلبم به دریافت نشانه های هدایت خداوند پیش برم.

    اگر حواسم به تکامل باشه و نخوام یهو یه اقدام حماقت گونه انجام بدم، میتونم به ترس های مسیر ناشناخته هم راحت تر غلبه کنم و شجاعت پا توی مسیرهای جدید گذاشتن رو پیدا کنم.

    چقدر اون حس رشد و بزرگ تر شدنی که شما بعد از این تجربه داشتین و ازش صحبت کردین شیرینه و چه اعتماد به نفسی ایجاد میکنه و به اصطلاح خودمون ظرف ما رو بزرگتر میکنه و باز با این اعتماد به نفس ما میریم سراغ خواسته های بزرگ تر و همینطور بزرگ میشم و رشد میکنیم.

    چه چرخه ی قشنگی اینطوری تو زندگی مون شکل میگیره که هربار در این بازی لذت بخش زندگی ما Level Up میشیم و میریم بالاتر.

    خیلی ازتون ممنونم استاد که اینطور زیبا به همه ی ما درس زندگی میدین.

    براتون خیر دنیا و آخرت رو از خدا آرزو میکنم.

    در پناه الله یکتا باشیم همگی :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    فاطمه برهانی گفته:
    مدت عضویت: 1077 روز

    سلام دوستان گلم

    امشب یه حسی بهم گفت بیام یه کامنت بزارم و یه سری حرفارو بزنم چون خیلی حسم خوب بود

    داشتم توی زندگیم یه سرس چیزا مرور میکردم

    و به این فکر میکردم اگه همین الان بمیرم

    خیلی چیزای خوبی رو تجربه کردم که می ارزه و خیلی بابتشون خوشحالم و بابتش از خدا سپاسگذارم

    بابت همه مسافرتایی که رفتم و طبیعت زیبای خداوند را تجربه کردم

    عشقی که موقع هم صحبتی با خدا تجربه کردم

    درسته یه چالشی توی رابطه با پارتنرم دارم تجربه میکنم و معلوم نیست رابطمون ادامه دار باشه یا ن

    ولی عشقی که با پارتنرم تجربه کردم بهترین قسمت زندگیم بود

    دوستای خوبی که از خداوند بهم داد و عشقی که باهاشون تجربه کردم فوق العاده بود

    خانواده ای خداوند بهم داد و عشقی باهاشون تجربه کردم فوق العاده بود با اینکه تایم کمی با پدرم بودم ولی برام خیلی لذت بخش بود

    عشقی که بهم دادند ادمای اطرافم فوق العاده بود

    من میپذیرم هر اتفاقایی که قراره بیافته

    من در پذیرش خودم میرم

    چون ایمان دارم خدا بهترینارو برام رقم میزنه

    ایمان دارم خدا میتونه منو به عرش ببره

    ایمان دارم خدا هوامو داره و منو دوست داره و منو هدایت میکنه

    چون بهم وعده داد که من هدایت شده هست

    الان توی این لحطه به خدای خودم خیلی ایمان دارم

    درسته که خیلی وقتا خیلی جاها لغزیدم ولی اون منو درک کرد و منو هدایت کرد

    من ناراحت نیستم که چرا رابطمون داره تموم میشه چون من خاطرات قشنگی ساختم که هر وثت بهش نگاه میکنم بابتشون سپاسگذارم

    من معحزه دیدم از رب خودم

    من چطور میتونم نگران باشم

    با این عطمتی که رب من داره

    رب من خالق منه و برای من ارزش قائله و برای من بهترینا رو میخاد

    و منو لایق پادشاهی میدونه

    با خدا باش و پادشاهی کن

    من برای همه بهترینارو میخام چه اون کسی که دوسم داشت چه کسی که میخاست بهم اسیب بزنه

    من خودم را لایق عاشقی با رب ام میدونم

    الان حرف استاد را درک میکنم که میگه همه چی رب

    همه چی اونه

    عشق اونه

    من همه چیو رها میکنم میسپارم به خدای خودم

    انقدر به خدا اطمینان دارم

    میدونن توی چالش های زندگیم خدارو فراموش کرده بودم

    ولی دوباره بهم یاداوری شد

    از خدا میخام من توی راه بندگی خودش بزاره و بمونم و توی این راه بمیرم

    ازش میخام منو هدایت کنه

    و اینو میدونم که خدا منو بابت اشتباهتم میبخشه و من لایق بخشمم

    من عاشق رب امم و امیدوارم در عشق او بمیرم

    الان میفهمم زلیخا با اون همه عشقی که به یوسف شد وقتی با رب یوسف اشنا شد

    عاشق معبود خودش شد چون زلیخا عشق واقعی را پیدا کرد

    الان حس اون طفلی را دارم که احساس میکنم پاکم و به معبود خودم نزدیکم

    من همه چیو رها کردم

    خدایا منو دریاب

    خدایا دست منو بگیر

    خدایا من به تو فقیرم

    من به تو نیازمندم

    من به تو وابسته ام

    خدایا منو هدایت کن

    خدایا همه مارو هدایت کن مثل استادمون که خیلی مومنه و هدایت شدست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    سلن بانو گفته:
    مدت عضویت: 215 روز

    سلام خدمت شما استاد عزیز و خانم شایسته عزیزم و دوستان…

    این فایل به عنوان فایل هدایتی امروز منه..

    استاد من واقعا شمارو تحسین میکنم که بر ترسهاتون غلبه میکنید و میرید تو دل تجربه های جدید…

    این واقعا عالیهه…

    خدای من چقدررر جالبه… چه همزمانی جالبی رخ داده…

    من دقیقا در شرایطی هستم که به تازگی یه کسب و کار کوچیک رو شروع کردم… شک و تردید ها به سمتش زیاده…. از یک طرف ندای قلبم رو میشنوم که بهم میگه نترس، محکم باش… برو جلو… و از طرف دیگه حرف های مادر و خواهرمو میشنوم که میگن جنسایی که خریدیو ببر پس بده، این کار سود که نداره هیچ و فقط دردسره….

    اما من واقعا اینطوری فکر نمیکنم….

    من احساس میکنم خدا داره منو تو مسیر پیشرفت و موفقیت هل میده، داره کمکم میکنه…

    و قراره اتفاقای قشنگ تری تو این مسیر واسه من بیفته…. من دیروز تونستم 10 بسته نون بفروشم… و 11 تا معجون… این عالیهههه…. و سود من شد 710 هزار تومن…. این عالی و بی نظیره….. این خیلی خوبهههه…

    من تا دیروز فقط 200 تومن سود داشتم اما بعد از یک روز سودم از سه برابر هم بیشتر شده…. و چی از این بهتررررر

    خداروشکررررر….

    سود من هرروز داره بیشتر و بیشتر میشه…..

    این یعنی پیشرفت….

    من انقدررر از نظر مالی پیشرفت خواهم کرد که باور کردنی نباشه…. و یک روز برمیگردم و به این کامنتا نگاه میکنم و با خودم میگم ببین! تو اگه الان موفقی و پیشرفت کردی به این دلیله که یک روزی حتی از سود 100 هزار تومن هم خوشحال میشدی و هزاران بار خدارو شکر میکردی….

    این یه قانونه…. هر چقدررر شکر گذار تر باشی، نعمت بیشتری به تو داده خواهد شدددد…

    استاد، نجواها به سمتم زیاده… اما من هم میخوام مثل شما، پا روی ترس هام بزارم و این مسیرو ادامه بدم….

    خیلی جالب بود، دقیقا زمانی که نجواها از نشدن و نرسیدن میگفتن،،،،، هدایت خدا در این سایت به من گفت: نترس و ارام باش و ادامه بده…. من با توام… برو و چیزهای جدید رو امتحان کن…

    الهی شکررررر….. خدایاااا ممنونم ازت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: