این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-05 06:55:182024-07-12 23:31:27سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 244
307نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیزم و مریم بانو و هم خانواده ای های نازنین
خدایا، خودم رو به تو میسپارم تا تو بگی و من بنویسم چون هیچ ایده ای ندارم!
الان توی هواپیما نشستم دارم از پیش خواهرم برمیگردم. جلسه ی 3 قدم 9 توی گوشمه، چقدر این جملات تاکیدی خوبن، هر کدومشون رو وقتی تکرار می کنم بهم حس قدرت میده…اینکه به خدا بگم خدایا من نمیدونم، تو میدونی و تو بهم میگی، منم آماده ی شنیدنش هستم…وقتی خودمونو خالی کنیم از تجربیات قبلیمون و پیش خدا اعتراف کنیم که ما هیچی نمیدونیم و به هر خیری که از خدا بهمون برسه فقیر هستیم، اون وقت به قول استاد شاخک هامون رو تیز میکنیم، آنتن ها رو میدیم بالا و منتظریم که راه حل ها بهمون گفته بشه…بعضی وقت ها میشه که یه کم فاصله میگیرم از فضای سایت و کامنت نوشتن، البته تقریباً هر روز 12 قدم رو گوش میدم، ولی خودم میفهمم که دارم کم کاری میکنم در زمینه ی تکرار آگاهی ها و کار کردن روی خودم…اینجور مواقع همش یه صدای زنگ خطر توی گوشم میپیچه که حواست باشه…یادت باشه از چه مسیری به اینجایی که الان هستی رسیدی…یادت باشه چقدر فایل گوش دادی، یه روزایی بود که وَلَع داشتم برای فایل گوش دادن و حتی اگر 5 دقیقه تایم آزاد پیدا می کردم یه فایل پخش میکردم، مرتب کامنت میخوندم و کامنت می نوشتم و خودمو بسته بودم به سایت و آگاهی ها…و بعد وعده ی خداوند که حقه، خواسته هام برآورده شد، مهاجرت به آمریکا، درآمد خوب، محل زندگی فوق العاده، رابطه ی عاشقانه و …اینا همه نتیجه ی اون روزایی هست که با اینکه هیچ کدوم از اینا رو نداشتم، ایمان داشتم، امید داشتم که این راه استثنا نداره، اگر ذهنم رو کنترل کنم و حالم رو خوب نگه دارم نتیجه ش رو میبینم، لاجرم نتایج میاد، راه دیگه ای وجود نداره. حالا باید با قدرت و ایمان بیشتری این مسیر رو ادامه بدم. همیشه به حال آقای ظاهری غبطه می خورم، چون میبینم با اینکه به خواسته های بزرگشون رسیدن و آزادی مالی و زمانی و مکانی دارن (یه جورایی مثل استاد)، باز هم هر روز دارن روی خودشون کار می کنن و کامنت می نویسن. البته که تنها راه رستگاری هم همینه، نمیشه مقطعی روی خودت کار کنی و بعد بیخیالش بشی، ما هیچ وقت ثابت نمیمونیم، یا داریم رو به جلو حرکت می کنیم یا عقبگرد می کنیم! اما این حرکت انقدر تدریجی هست که اگر حواسمون نباشه درکش نمیکنیم.
سلام دوست عزیزم یاسمن جان ممنون بابت کامنت زیبایت کهباعث شدی منم به اگاهی برسم واقعا این چیزهایی الان دارم یادمه یه روزایی مینشستم اینقدر مینوشتم که همچین شغلی داشته باشم چون ماشین نداشتم دوست داشتم سرویس داشته باشم چون تنها با داداشم زندگی میکردم و کمی برام سخت بود اشپزی از خدا خواستم ناهار هم داشته باشم و چون خیلی وقت کار نکرده بودم دوست شغلی داشته باشم که یک ثانیه بیکار نباشم مرتب کار کنم و دقیقا همونجوری هم شد باناهار با صبحانه هماکاران فوق العاده محیط ارام خودم تنها تو اتاقم بعدها درخواست اتاق تنها دادم که باز هم اتفاق افتاد و من تنها شدم تو اتاقم خدایا شکرت الانم از خدا سپاس گزارم میخوام که باز شادی باشه و ارامش تو زندگیم خدایا شکرت هرچی از خدا خواستم بهم نه نگفته روز به روز هم بهتر و بیشتر میشه نعمت هاش برام واقعا خدایا شکرتتتتتت از شما هم ممنونم دوست قشنگم بابت اگهی هایی که در اختیارم قرار دادی
ممنونم از نقطه آبی که ازت دریافت کردم (ایموجی چشمای قلبی)
خیلی خوبه که ما هر چند وقت یک بار یک مکثی بکنیم، به عقب برگردیم و ببینیم الان چه نعمت هایی داریم که یه روز آرزومون بودن. خدا رو شکر که خواسته های شما هم به زیبایی برآورده شده و انشالله هر روز نعمت های بیشتری وارد زندگیت بشه.
در پناه خدا بهترین ها رو برات آرزو می کنم دوست خوبم :)
بله واقعاً گوش دادن به فایل های استاد در هر شرایطی تجربه ی خوبیه. من الان هر روز با دوچرخه میرم سر کار و همیشه توی مسیر رفت و برگشت 12 قدم رو گوش میدم و این باعث میشه اول روز و آخر روز کاری فرکانس هام تنظیم بشه.
در مورد تجربه م از مهاجرت به آمریکا انشالله روی فایل آخر که در مورد مهاجرت هست بیشتر توضیح میدم.
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
سفرنامه عید 1404_ روز دهم و یازدهم (پایان سفر)
نصف شب همزمان منو همسرم از خواب بیدار شدیم. همسرم ازم پرسید ساعت چنده؟ تو تاریکی دستامو اطراف بالشتم بردم تا بتونم موبایلم رو پیدا کنم. ساعت 3:25 دقیقه بامداد بود. هنوز تا اذان مونده بود. خواستیم به خوابمون ادامه بدیم که بعد 5 دقیقه هر دومون گفتیم حالا که خوابمون نمیاد این نشونه ایه که پاشیم و کارهامون رو زودتر انجام بدیم.
منم فرصت رو عنیمت شمردم و کامنت روز قبل رو نوشتم و ارسال کردم. ساعت 6:20 دقیقه کرمان زیبا و خاطره انگیز رو به مقصد اصفهان ترک کردیم. هوا امروز بر خلاف بقیه روزها ابری و یکم سرد بود. انگار آسمون هم از رفتن ما دلش گرفته بود!
تو مسیر که داشتم ابرهای آسمون رو نگاه میکردم و از شاهکارهای خداوند حظ می کردم، به راز قشنگی شبهای کویر پی بردم. دیدم تا چشم کار میکنه آسمونه! آسمون اینقدر امتداد داشت که یه جاهایی ابری بود، یه جاهائیش نیمه ابری و یه جاهائیش تقریبا صاف!!!
وقتی که به ایرها نگاه میکردیم ابرها به رنگهای بسیار زیادی به وضوح میشد دید و اینم از شاهکارهای خلقت و خداونده. نقاشی که بزرگترین صفحه هستی رو نقاشی کرده بود. به زیبایی و با شکوه هر چه بیشتر. مسیر برگشت برای من زاحتتر سپری شد. دلیلش آشنایی به جاده و تصور ذهنی و فاصله مکانی تا مقصد بود. به راحتی به یزد رسیدیم. ساعت رو نگاه کردم دیدم 10 صبح است. سه ساعت و نیم دیگه تا اصفهان راه داشتیم. بازم تو ذهنم اومد چه جالب! فاصله اصفهان تا یزد 3 ساعت و نیمه و دقیقآ فاصله یزد تا کرمان هم 3 ساعت و نیمه!!! و به همین دلیل میشه گفت یزد در وسط ایران قرار گرفته و فک کنم تنها استانی است که از بلا و تهاجم دشمنان در امان مانده است.
ساعت تقریبآ 13و 30 دقیقه وارد اصفهان شدیم. بدون توقف خاصی (بجز برای بنزین زدن) 7 ساعت رو رانندگی کردم. دیگه دارم راننده حرفه ای میشم! و مسافت های طولانی رو راحتتر سپری میکنم. البته که ماشین هم کمک خیلی زیادی میکنه و کار رو خیلی راحتتر کرده برام. به محل اسکانمون رفتیم و یکی دو ساعت استراحت کردیم و کمی تجدید قوا تا خستگی راه از تنمان بدر شود.ساعت 5 تصمیم گرفتیم که پیاده بریم چهار باغ و میدان انقلاب برای خرید. همسرم دوست داشت یک کت تک مشکی بگیرم. گفت میریم میبینیم اگه خوشمون اومد میگیریم و نیومد هم میریم چهار باغ و دور دور زدن.
تصمیم گرفتیم که ماشین رو با خودمون نبریم تا آزادی عمل بیشتری داشته باشیم. فاصله کمی که محل اسکنانمون با دروازه اصفهان و مترو آزادی داشت در این تصمیم نقش اساسی داشت. زیرا براحتی میتونستیم سوار مترو خلوت اصفهان بشیم و براحتی به میدان انقلاب و چهار باغ پائین بریم. سه بلیط گرفتیم 16 هزار تومن و سوار مترو شدیم. ایستگاه شریغتی و زاینده رود رو رد کردیم و در ایستگاه سوم پیاده شدیم که بین زاینده رود و دروازه دولت بود و از چهارباغ سر در میاورد.
تو مسیر از یه آقایی پرسیدیم کچا بریم برای خرید و اونم همینجا رو گفت چون از قبل تو ذهنم همین جا مکان مناسب برای خرید تو ذهنم بود و از سالها قبل این راسته مراکز خرید وجود داشت. وارد پاساژ میدان انقلاب شدیم و جلو یک مغازه ای که بسته بود توقف کردیم. به نظرم اون چیزی که ما بدنبالش بودیم رو داشت. از آقایی که کنار مغازه اش بود سوال کردیم که صاحب این مغازه نیستند؟ ایشون گفت نه. چی لازم دارین؟ گفتیم کت تک هاشو میخواستیم ببینیم. ما رو هدایت کرد مغازه اش گفت بیاد این کارها رو دارم ببینید. رفتیم داخل مغازه و بعد پوشیدن چند کت، یه کت دیگه که مشکی نبود رو پسند کردیم.
فروشنده یه آدم خوش برخورد و خوش صحبت بود که کارش رو خوب بلد بود و آفرهای مختلف پیشنهاد میداد و آدم رو برای خرید وسوسه میکرد. منم یه عادتی که دارم اینست که انتخاب اولم معمولا سخت میگیرم و برای خرید اول باید حتما با اون چیز اوکی اوکی باشم. اما بعد خرید اول دیگه خریدهای بعدیم براحتی انجام میشه. یعنی میگم حالا اینو گرفتم چی باهاش بپوشم یا ست کنم. و آنوقت خریدهای من سنگین میشه و معمولا هم از یک یا دو مغازه نهایتآ خریدهام رو انجام میدم.
بعد خریدن کت، ذو تا پیراهن هم خریدم.خریدها رو داخل مغازه جا گذاشتیم چون نمی خواستیم دست و بالمون رو بگیره و گفتیم موقع رفتن میایم و میبریم. از یه مغازه دیگه هم سه تا تی شرت خرید کردم. هی همسرم میگفت اینم بگیر بهت میاد؛ اینم با فلان لباست سته یا این جنسش عالیه و اینجور شد که تو این مسافرت من یه جفت کتونی و سه تا پیراهن و سه تا شلوار و 5 تا تیشرت گرفتم. همسرم چون میدونه من برای خرید اول یکم مقاومت دارم دیگه خریدهای یکسالم رو برام تو کرمان و اصفهان انجام دادیم و بهش میگفتم اینها رو کجا میخوای جا بدی؟ میگفت کاریت نباشه من براشون جا باز میکنم! چند روز دیگه تولدم است (10 فروردین) و هم خرید عیدم بود و هم تولدم.
یکی دو ساعت در چهار باغ زیبا لذت بردیم از هوا و فضای دلنشین و باصفای اون. انگار آدم ساعاتی که اونجا هست، گذر عمرشو حس نمیکنه و از عمرش حساب نمیشه. واقعآ آدم احساس دلنشین و خیلی خوبی داره و فضای بسیار مناسبی برای استراحت و تفرج و خرید و لذت بردن از عبور و مرور دیگران ایجاد شده و آب نمای زیبا و صندلی های مناسب برای استراحت یه مکان بی نظیر و یکپیاده رو شهری با صفا رو ساخته که حداقل در ایران بی نظیره که دست سازندگانش از ابتدا تا کنون درد نکنه که یه کار ماندگار رو از خودشون بجا گذاشتن و اصلا اصفهان با چهار باغ متفاوت از سایر استانهاست.
بعد خرید رفتیم خیابان آمادگاه که یکی از خیابانهای بسیار زیبای اصفهانه و هتل معروف شاه عباسی در اون واقع شده. خیابان به طرز قشتگی تورافشانی شده و مردم و مهمانهای نوروزی در حال عکس گرفتن از هم و سلفی گرفتن از خودشون بودن. روبروی هتل عباسی یه فضای دنج پارک طوری هست که چند تا الاکلنگ زیبا در آن جا قرار داده بودن که نورهای زیبایی رو داشت که نه تنها بچه ها رو سرگرم کرده بود بلکه بزرگترها رو هم وسوسه الاکلنگ میکرد و خیلی ها کودک درونشان یاد گذشته میکرد و خودشون هم الاکلنگ بازی میکردن. شیتا با دیدن الاکلنگ ها گفت بریم اونجا من میخواهم بازی کنم و بدون این که منتظر پاسخ ما باشه رفت سمت الاکلنگ ها و خیلی زود یه دوست پسر پیدا کرد که تقریبا هم وزن و هم سن بودن . ما هم که مترصد این بودیم که تو این سفر شینا رو ببریم شهر بازی و یبارم رفتیم که بریم شهر بازی سرزمین رویاها که ورودی شو پیدا نکردیم و ما هم خوشحال و از خدا خواسته که بالاخره ایشونم تو این مسافرت میتونه لذت ببره از شهر بازی.
شینا حسابی داشت کیف میکرد و ما هم نشسته بودیم و از کیف کردن اون کیف میکردیم. شینا زود سر صحبت رو باز کرده بود و از پسره میپرسید از کجا اومدین که گفت از تبریز اومدیم. ازش پرسید پرسپولیسی هستی؟! اونم گفت آره. تبریز همه یا پرسپولیسین یا تراکتوری. اینها حرفهایی بود که من ازشون شنیدم. و خودش هم که میدونه من به فوتبال علاقه دارم بعد تموم شدن بازیشون برام تعریف کرد. ساعت نه، نه و نیم شب بود که سوار مترو شدیم و برگشتیم محل اسکانمون. همسرم اصرار داشت پیراهن ها رو رو شلوارها بپوشم تا ببینه. شلوار رو که کوتاه کرده بودیم پوشیدم و یکی از پیراهن ها رو از مشما باز کرد پوشیدم. به محض اینکه داشتم میپوشیدم گفتم این پیراهن گشاده انگار! یادم اومد که سایزم مدیوم است و این دو تا پیراهن سایزشون لارج است. من به هوای اینکه اونها سایز منو میدونن رو این موضوع دقت نکرده بودم. وقت برگشتن هم نبود و تعطیل شده بود پاساژ. ما قرارمون این بود که صبح ساعت 7-8 راه بیفتیم سمت ایلام. همسرم گفت حالا میخواهی چکار کنی؟ گفتم الخیر فی ماوقع. صبح دیرتر راه میفتیم. تا شماها آماده بشید من میرم و عوض میکنم.
صبح ساعت 7 و نیم رفتم سمت دروازه اصفهان که سوار مترو بشم. دیدم مترو تعطیله. از یه عابر پرسیدم مترو کی باز میشه؟ گفت ساعت 9. (انگار روزهای تعطیل ساعت 9 شروع بکار می کنن)
با خودم گفتم این نشونه اینه که بازار زود باز نمی کنن و حتمآ خیریتی توش هست. فرصت خوبیه برای پیاده روی صبحگاهی! از چهار باغ بالا به سمت سی و سه پل و چهار باغ پائین پیاده راه افتادم. و سعی کردم لذت ببرم از این فرصتی که خداوند بهم داده. با خودم میگفتم که من چقدر از زیبائیهای این شهر لذت بردم و خدا خواسته لذت بردن بیشتر منو تمدید کنه و امروز که باید تو جاده باشم رو تا آخرین ساعات نصیب من کرده که از زیبائیهای اصفهان لذت ببرم.
در مسیر گلکاری قشنگ شهرداری که دسته گلهای بزرگ رو رو تنه درختها بسته بود و ابتکار خیلی قشنگی بود که در کامنت های چند روز پیش گفته بودم رو از نزدیک دیدم و چند تا عکس زیبا هم ازشون گرفتم در خلوتی و سکوت صبح. از روی سی و سه پل زیبا رد شدم و به پاساژ انقلاب رسیدم. طبق انتظار دیدم بسته است. از راننده تاکسی دور میدون پرسیدم بازار کی باز میکنه؟ که بهم گفت ساعت 10 به بعد.
همسرم بیدار شد و گفت برم نون بگیرم که نون نداریم تو خونه. برم نون بگیرم و آماده رفتن سر کار بشم. تا همینجا رو سند میکنم و ادامه قسمت پایانی سفرنامه رو به امید خدا در اولین فرصت ادامه خواهم داد. یا حق
آنان و همسرانشان در زیر سایههایی بر تختهاى زینتى تکیه مىزنند.
لَهُمْ فِیهَا فَاکِهَهٌ وَلَهُمْ مَا یَدَّعُونَ
برای آنها در آنجا میوههای گوناگون و هر چه بخواهند آماده است.
سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ
(فرشتگان رحمت) بر آنان از خدای مهربان سلام و تحیّت رسانند.
خدایا شکرت بخاطر این همه فراوانی نعمت و ثروت
خدایا شکرت بخاطر این بندگان توحیدی و مومن
خدایا شکرت بخاطر این همه تواضع و سخاوتمندی
خدایا شکرت بخاطر این همه زیبایی شگفت انگیز
چقدر زیبایی مریم جان تحسین برانگیزه،از موهای فردار و خوش رنگش، تا پوست صورت بسیار شفاف و شادابش، تا اون ذوقی که توی چشمانش موج میزنه ،تا اون لبخند بسیار زیبایی که بر لب داره.
از زیبایی اندام فوق العاده استاد و جوانتر شدنشان
همه اش زیباییه و نمونه کامل از عمل به قوانین بدون تغییر خداوند.
و طبق قانون وقتی در مسیر درست قرار بگیریم ،همیشه در بهترین زمان در مناسبترین مکان قرار میگیریم و انسان هایی شریف در مسیر با ماهمراه میشوند.
این دوست عزیز و ایرانی چقدر مثل مریم جان ذوق دارند از دیدن این همه زیبایی.چقدر با خودشان در صلح هستند ،چقدر این عزیزان محترم و شریف هستند .خدایا شکرت بخاطر وجود این انسان های بی نظیرت..
الان درک میکنم که چرا خداوند پس از خلقت انسان به خودش تبریک گفت.چون انسانها فوق العاده خلاق هستند و توسط همین خلاقیت ها و ایده ها، باعث گسترش جهان میشوند…
واسه من ،این همه زیبایی این کشور طبیعی نیست و هر بار که چشمم به دیدن این زیبایی ها باز میشه کلی ذوق میکنم و انگار بار اول هست که دارم میبینم.
آخه این مزرعه چقدر زیباست،چقدر تمیزه ،چقدر سرسبزه،چقدر مرتب و منظم هست همه چیز.
تمام درختان در ردیف مشخص کاشته شده اند انگار خط کشی شده اند…
اصلا فوق العاده ست این مزرعه ..بخدا خود بهشته اینجا …محاله که یک مزرعه با این وسعت بزرگش، اینقدر تمیز باشه…
حتی بلوبری هایی که روی درختان هستند ،نیز همگی با ی نظم خاصی روی درخت سبز و رشد کرده اند…این نظم منو متحیر کرده واقعا
جهان مثل آیینه عمل میکنه همینقدر دقیق.
شما عزیزانم،اینقدر از درون به زیبایی رسیدید ،که حالا این زیبایی داره دو صد چندان در بیرون خودشو نشون میده…
باید همه چیو از خودمون شروع کنیم به تغییر دادن و زیبا کردن و بهبود دادن،اونوقت جهان دنیای بیرونم لاجرم تغییر میده…
این زیبایی هایی که ما در این فایل به تماشا نظاره گر هستیم ،در واقع نتیجه ی اون تغییر شخصیت شما و زیبا شدن درون شما و به صلح رسیدن شماست …
این سعادت ،نتیجه ی اون عمل کردن ها و تسلیم بودن هاست…
اینقدر قوانین واستون ملموس شده و باورش کردین که صد در صد داره نتیجه میده و پاسخ میده به فرکانس های بی نظیر شما…
بخدا تمام این فایل ها و سریال ها ،همش درس زندگی و قوانین زندگی هست…همش سود و سوده…
من الان فهمیدم که ثروتمندی فقط پول و مادیات نیست.
ثروتمند بودن دقیقا سخاوتمندی همین صاحب مزرعه ست که اینقدر با عشق داره از تجربیاتش میگه.تحربیاتی که حاصل سال ها تلاش و زندگی کردن هست و الان داره رایگان در اختیار استاد و بقیه قرار میده…
در حالی که خیلی از ماها حاضر نیستیم به رایگان به دیگران خدمتی ارائه کنیم …ولی این انسان چنان سخاوتمنده که تمام مشتریانش هم ثروتمند هستند و حاضرن بخاطر علاقه و سلیقه ی خودشون واسه یک ماشین که از نظر ما اسقاطیه، اینقدر هزینه کنند…
واقعا زندگی چیزی نیست جز لذت بردن و تجربه کردن
چیزی نیست جز با گسترش خودمون باعث گسترش وسعت جهان بشیم…
و بالطبع ما هم رشد کنیم و بزرگ بشیم…
چقدر این انسان فوق العاده با استعداده و چقدر خلاقیت داره و چقدر ایده ایی بسیار ثروت آفرین داره که تونسته همچین کارگاه بزرگی رو بسازه و این تعداد از ماشین های فرسوده و اسقاطی و داغون و ،بازسازی کنه طوریکه انگار همین الان از کارخانه تولید شده…
به هیچ وجه این کار راحت و آسونی نیست ،ولی عشقی که این فرد به کارش داره و اون ایمانی که بهش میگه تو میتونی،کار و واسش آسون و لذت بخش کرده طوری که در همین سن ،همچنان نیز مشتاق عمل کردن و اجرا کردن ایده های جدید هست ….
چقدر ذوق و شوق و سرزندگی این انسان ،واسه من پر از درس و آگاهیه…
در هر سنی که باشی در هر شرایطی که باشی میتونی حرکت کنی میتونی شروع کنی ..به شرط اینکه خودت خواهان تجربه و زندگی باشی…
این فایل ،یک مثال عینی و دقیق هست از تمام آموره های استاد عزیزم.
اولین دریافتم این بود که اگر همیشه دنبال لذت باشی همیشه اخبار خوش و لذت بخش به تو می رسد حتی اگر تجربه دیگران باشد با تو به اشتراک گذاشته می شود
دومین مورد این بود که چون استاد همیشه کنجکاو هستند و هر تجربه ای برای ایشان متفاوت است هر چند دوست عزیزشان شروع کننده تجربه بلوبری بودند ولی با حضور استاد کلی تجربه های دیگر هم بهش اضافه شد انگار چون استاد خیلی تو ذهنشون سوال دارند همیشه هدایت می شوند به جواب سوالاتشون
من اینو در دوره ثروت 2 فهمیدم
که دلیل اینکه استاد همیشه هدایت می شوند به تجارب عجیب بیزنس های عجیب برای اینه که ایشون تو ذهنشون زیاد سوال دارند و زیاد سوال مطرح می کنند و جهان همیشه پاسخگو ایشون را هدایت می کند به جواب سوالاتشون
و رفتن به اون مزرعه می تونست با چیدن بلوبری تموم بشه ولی چون فرکانس این سوالها را ارسال کرده بودند (شاید هم دارند دوره ای در مورد کسب و کار تولید می کنند :) بنابراین به جواب سوالشون که خلق بیزنس از مواردی که غیرقابل استفاده هستند هدایت شدند
این ماشین های به ظاهر داغون به من یادآوری کرد که اگر از صفر کلوین و در بدترین شرایط هم تصمیم به تغییر بگیری و روی خودت کار کنی به بهترین انسان تبدیل می شوی به شرطی که زمان بزاری و نخوای بدون تکامل به نتیجه برسی مثل این آقا که پنج سال روی یک ماشین کار می کنند که اونو بهبود بدهند
جالبه که من همزمان با این فایل فایل 1 قدم 7 را می دیدم که استاد در اون فایل می گفتند اگه من می گم می تونید اوضاع زندگیتون را تغییر بدهید بابت اینه که من خودم از بدترین شرایط و پایین ترین فرکانس به این فرکانس سپاسگزار و توجه به نکات مثبت رسیدم و این ماشینهای زنگ زده انگار شبیه زمان ورود ما به سایت بودند که با اومدن به سایت و شروع کردن به کار روی خودمون تغییر کردیم و کم کم داریم تبدیل به بهترین ماشین 2024 می شیم :) همون روکش ماشین قدیمی را داریم ولی درونمون پر از عزت نفس و احساس لیاقت و توحیده
خدا را سپاسگزارم بابت این سایت توحیدی
استاد باعث شدید منم برای خودم بلوبری سفارش بدم و برای اولین بار مزه اش را تجربه کنم
مورد دیگری که برام جالب بود که صاحب قبلی مزرعه به به درختها آب می داده و همین باعث از بین رفتن اونها می شده و ایشون فهمیدند که نباید به این درختها آب داد و این نکته به ذهنم رسید که ما همیشه می خواهیم از مسیر شنیده هامون به نتیجه برسیم و فکر نمی کنیم اگر نتیجه نمی گیریم احتمالا یک جای کار اشتباه است و باید باز بررسی کنیم شاید مسیرمون اشتباه باشه و اینقدر روی مسیرمون اصرار نکنیم
توی روابط مثلا فکر می کنیم کسی روابط موفقی دارد چون به این شیوه عمل می کند ولی همیشه اینطور نیست و بعضی مواقع برای هر فرد با فرد دیگر روابط فرق می کنه یک مثلا از سورپرایز شدن خوشش می یاد یکی خوشش نمی یاد و این باعث می شه یکم فکر کنیم به اینکه اگر بعضی وقتها در بیزنسمون یا در روابطمون یا کلا در مسیرمون به نتیجه نمی رسیم شاید داریم مسیر را اشتباه می رویم و باید باز اندیشی بکنیم.
بابت این فایل های پر از درس و آگاهی از استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز بسیار ممنونم
به نام الله مهربان،که جهان هستی رو پراز فراوانی آفرید
سپاسگزارم از شما استاد عباس منش عزیزم و مریم جون عزیز که این فایل های آموزنده رو برامون تهیه میکنید
استاد از وقتی که با شما آشنا شدم ، با مفهموم هدایت هم آشنا شدم ، اصلا نمیدونستم هدایت شدن یعنی چی ، ویا بهتره بگم نمیدونستم برای منم هست فکر میکردم برای پیامبران و امام هاست ،
از وقتی سریال زندگی در بهشت و سفربه دور آمریکا و تمرکز برنکات و مثبت و خلاصه مستند زندگی روزمره شما رو میبینم ، خیلی بهتر درک میکنم که هدایت شدن یعنی چی و چقدر زیباست ،
برای من یعنی آسان شدن برای آسانی ها , یعنی دست خدارو باز بزارم تا اون مسیرو بهم نشون بده ، یعنی خاموش کردن نجواهای شیطانی مغز ، یعنی از روی تجربیات گذشته قضاوت نکردن و منتظر روش های جدید بودن ، چون باور کردم که تنها ابزار خداوند اون چیزی نیست که من میبینم ، چون باورکردم که خداوند هزاران راه و هزاران دست ،داره برای انجام دادن کارهام ، بنظرم هدایت یعنی امکان پذیری تحقق خواستم رو به شرایط الآنم محدود نکنم وباور کنم که خداوند از طریقی که من نمیدونم، منو به خواستم میرسونه،
این جمله که تو فایل های توحید عملی تکرارش میکنید رو خیلییییی دوست دارم ، که خدایا من « نمیدونم تو میدونی »
من چه میدونم چجوری من چه میدونم چگونه ، توخودت هدایتم کن تا من انجامش بدم .
هدایت یعنی آسان شدن برای آسانی ها یعنی کار خوبه خدا درست کنه ….
و شما همیشه هدایت میشید به مکان درست در زمان درست و من این سبک زندگی کردنتون رو خیلی دوست دارم.
برای خودم آرزوش میکنم چون بسیار طعم شیرینشو چشیدم ، هرجا تونستم ذهن منطقیمو خاموش کنم ، هرجا تونستم به غیب اعتماد کنم وقتی هیچ نشانه ای نبود هرجا تونستم شجاعت بخرج بدم وچشم بسته بگم چشم انجامش میدم ، همونجا طعم هدایت رو چشیدم و انصافا همیشه نتیجه احساس خوب بود ….
مهربان پروردگارم هدلیتم کن به راه راست راه کسانی که به آنها نعمت دادی نه کسانی که به آنها غضب ورزیدی ونه گمراهان
خدایا من به هر خیری از جانب تو فقیرم،هدایتم کن الله مهربان که من تشنه ی دریافتشم.
استاد عباس منش عزیزم ،سپاسگزارم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین.
خودتون خوب می دونید که چه ورودی های فوقالعادای رو بهمون میدید و اگر من متعهد باشم و بی وقفه وبااستمرار بهشون گوش کنم و تو زندگی پیاده کنم و به آگاهی ها اجازه بدم تا نتایج شون رو آشکار کنن, اونوقت در بهشتی که شما زندگی میکنید ، زندگی خواهم کرد
صد البته که تا همین جای زندگیمم هرآنچه از آرامش، سلامتی ، اعتماد و عزت نفس ،روابط خوب، صلح با خودم و دنیا و یکتا پرستی و…دارم
از زندگی به شیوه ی قوانین دارم و میخوام تاابد دراین مسیر باشم تا خوب زندگی کنم و کمک کنم جهان جای بهتری برای زیستن باشه.
دوستتون دارم استاد عزیزم ، دوستتون دارم مریم جون عزیزم و دوستتون دارم خانواده بزرگِ عباس منشیم.
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
سفرنامه عید 1404_ روز نهم
با اینکه دو کامنت قبلی که مربوط به اتفاقات دو روز قبل اقامتمون در کرمان زیبا هست هنوز تائید نشده اما تجربه ای که در این سفر برایم ملموس شد این بود که ذهن عجیب فراموشکاره و براحتی و سریع خیلی اتفاقات خوب رو فراموش میکنه، به همین دلیل با وجود خستگی، سعی میکنم اتفاقات امروزم رو شرح بدم و شما عزیزان و همسفران ما در این سفر هم در جریان اتفاقات قرار بگیرید.
امروز آخرین روزی است که در کرمان حضور داریم. و به امید خدا فردا کرمان زیبا رو به مقصد اصفهان ترک خواهیم کرد.
قبل از اومدن به کرمان اصلا تصور نمیکردم که با این حجم از زیبایی روبرو بشم که نتونم خیلی از جاهای فوق العاده زیبای این شهر رو ببینم!
امروز بچه ها هم مثل من دوست داشتن بیشتر از زمان باقی مانده استفاده کنند و لذت ببرند. به همین دلیل با اینکه گفته شده بود امروز به خاطر شهاادت اماکن گردشگری تعطیل است. اما ما به لطف آموزه های استاد یاد گرفته ایم که تابع احساس و نشانه ها باشیم تا قوانین و مقرارت!
به همین دلیل شال و کلاه کردیم و به سمت باغ زیبای فتح آباد در 20-30 کیلومتری کرمان و در شهر اختیاریه قرار داشت حرکت کردیم. در ورودی شهر از هفت سین و تبریک سال نو عکس گرفتیم و راهمون رو به سمت باغ فتح آباد پیش گرفتیم.
خدا رو شکر باغ مذکور باز بود و ازینکه به ندای احساسمون گوش داده بودیم خوشحال بودیم. فضایی رو در سکوت و خلوت این باغ بزرگ و زیبا تجربه کردیم که قابل باور نبود.
عمارت زیبایی که در این باغ بنا شده بود سبک معماریش ما رو یاد هندوستان می انداخت. در ورودی بلیط تهیه کردیم. نفری 20 هزار تومن که مبلغ بسیار ناچیزی حساب میشد. از مسئول فروش پرسیدم گفتن امروز اماکن تفریحی تعطیله؟ و ایشون گفتن اینجا زیر نظر میراث فرهنگی اداره نمیشه!
استخر بسیار بزرگی در جلوی عمارت باغ خودنمایی میکرد که جلوه خاصی به این بنا بخشیده بود. گلکاری های زیبا و گلدانهای قشنگ طراوت محیط رو چند برابر کرده بود.
کار خوبی که در داخل عمارت صورت گرفته بود این بود که اطاق ها به سبک زمان قدیم تزئین شده بودن و یک هفت سین بزرگ در وسط عمارت به زیبایی قرار داده بودن که باز دید کنندگان میتوانستند روی مبل های تعبیه شده بنشینند و عکس یادگاری بگیرند.
بر روی دیوارهای عمارت عکس والیان و استانداران استان کرمان از زمان مشروطه تا به حال گذاشته شده بود که دیدن این تابلوها خودش مروری بود بر تاریخ معاصر کرمان و این هم از کارهای قشنگ این عمارت بود.
در دو طرف عمارت فضاهای زیبا و وسیعی رو برای خانواده ها در محیط های باز و بسته تدارک دیده بودن که از فضای موجود نهایت استفاده را ببرند. وجود استخر روبازی که اردک های بسیار زیبایی در آن مشغول آبتنی بودن و اطاقک های کپری زیبا برای مهمانان و باغ ها و مزارع انگور جلوه خاصی به این فضای دل انگیز بخشیده بود.
بعد از بازدید از باغ فتح آباد سمت گنبد جبلیه راه افتادیم که در داخل شهر کرمان قرار داشت. در مسیر از کارهای بسیار زیبایی که شهرداری کرمان برای نوروز تدارک دیده بود تقدیر و تشکر کردیم. در این مدت به هر مکان عمومی ای که رفتیم سفره های متنوع و زیبای هفت سین همه جا پهن بود و فضا و حال و هوای نوروز رو بخوبی میشد در این استان احساس کرد و این استان بطور کامل آماده استقبال ارز مهمانان نوروزی بود و این جای تقدیر و تحسین دارد .
گنبد جبلیه هم در میان پارکی قرار داشت که به شکل زیبایی هفت سین رو طوری طراحی کرده بودن که هر کسی در اون لوکیشن قرار میگرفت میتونست همزمان از نقشه ایران و هفت سین و گنبد جبلیه عکس بندازد و این ابتکار واقعا زیبا بود.
بعد از ترک این مکان آثار تاریخی دیگری که در مسیر بود رو نگاه کردیم و به مقصد میدان ارگ و رفتن به بازار به مسیر خودمان ادامه دادیم .
بعد از خریدهای همسر جان و گرفتن سوغات و خرید برای شینا، برای استراحت به محل اسکان برگشتیم.
ادامه کامنت 11 شب دیشب
بعد از کمی استراحت برنامه ام این بود که بریم کلوت های شهداد رو ببینیم. از همان روز اول اینو تو برنامه ام داشتم و دوست داشتم حتما یروز یا یه شب کویر باشم.
گفتم هدایت میشیم و این اتفاق اگه قراره بیفته، انجام میشه. مثلا آگهی شب در کویر یا کویرگردی یک روزه رو میبینیم و ...
اما هیچ کدوم از این خبرها نبود،حتی تو سایت ها و پیج ها زنگ زدم و پیام دادم اما تور عمومی نداشتن و میگفتن اگه تور خصوصی میخواهی تا قرات هماهنگ کنیم که هم هزینه اش غیر معقول بود و هم همسرم قبول نمی کرد و از رفتن تنهایی به کویر واهمه داشت. یبار تصمیم گرفتم به یکی از بهترین هتل های شهر برم و پرس و جو کنم ببینم تور کویر دارند برای مسافرانشون که ما هم باهاشون بریم یا نه؟
اونجا منو به آقایی معرفی کردن که تور برگزار میکرد، برام توضیحات کاملی داد که تور کویر لوت که فقط در پائی. و زمستان برگزار میشه و تورهای 6 روزه است و از سمت سیستان و بلوچستان شروع میشن و سمت ما میان. تور کویر شهداد هم میگفت بصورت خصوصی میتونم هماهنگ کنم ولی اگه خودتون بخواهید برید تا یه قسمتی رو میتونید خودتون با ماشین برید و بقیه اش که رفتن به عمق بیشتر کویر و دیدن کلوت های بیشتره، رو میتونید آفرود و راهنما بگیرید. و پیشنهاد داد بعلت گرما بعد از ظهر برای اینکار اقدام کنیم.
بعد از ظهر که آماده شدیم بریم سمت شهداد با اینکه تصور روشنی از مسیر نداشتم و اینکه تا کجا باید برم و مسیر اولیه رفتن هم 1و نیم ساعت بود که با برگشتن میشد سه ساعت و عملا شب باید برمیگشتیم چون یکمی هم دیر آماده شده بودیم بخاطر خریدهای ظهر.
اتفاقی که موقع رفتن برامون افتاد این بود که یه گربه دقیقا جلو در نشسته بود و مانع رفتن ما میشد!
همسرمم به شدت فوبیای حیوانات داره و هر کاری میکرد گربه از جلو در تکون نمیخورد و به محظ اینکه میخواست گربه رو بترسونه و در رو باز کنه، گربه در کمال ناباوری نه تنها نمی ترسید بلکه به سمت در ورودی میومد و میخواست وارد ساختمان بشه!
بعد جیغ و دادهای همسرم و شینا خودم مجبور شدم دست به کار بشم و گربه رو از جلوی در فراری بدم. اما در کمال ناباوری همون اتفاق تکرار میشد و گربه نه تنها واکنشی به حضور ما نشان نمیداد و نمی ترسید بلکه میخواست وارد منزل بشه.
این اتقفاق تلنگری به من زد که این اتفاق اتفاقی نیست و این یه پیام و هدایت واضحه که ما خونه بمونیم و نریم به این سفر!
بعدش بیاد آوردم که من این چند روز هر چقدر دست و پا زدم و حتی تماس گرفتم چن جا و صحبت کردم و قرار شد خبرم بدن ولی خبری نشد و الان که خودم میخواستم دست به کار بشم این گربه مانع رفتن ما میشه و عملا داره نشونه میفرسته که بیخیال این سفر بشم و به صلاحم نیست با اینکه خیلی دلم میخواست!
بالاخره پس از دست و پا زدن و تقلای بسیار پیام و هدایت خداوند رو گرفتیم و چون خیته بودیم گرفتیم خوابیدیم. یکی دو ساعت که خوابیدیم سر حال شدیم و همسرمم اینو هدایت خدا میدونست که بوسیله این گربه مانع سفر ما سده و از ما حفاظت نموده است. وقتی پا شدیم گربه از جلو در ورودی رفته بود.
تصمیم گرفتیم برای خرید بریم بازار و بیشتر شهر زیبای کرمان رو تماشا کنیم. وارد میدان ارگ شدیم و در راسته ای که به میدان گنجعلی خان میرفت وارد شدیم که تا بحال این مسیر رو نرفته بودیم. در همون ابتدا شونه سر پیدا کردیم که این چند روز پیدا نکرده بودیم و من چون شونه ام رو جا گذاشته بودم، در این مسافرت از شونه بچه ها استفاده میکردم.
بعدش یه مغازه بزرگ پوشاک دیدیم و شلوار و چن تا تی شرت و پیراهن ازش خریدیم. همان مسیر تو یه مغازه دیگه یه تیشرت دیگه خریدم ولی گویا یکارت که کشیده بودیم یادمون رفته بود که اونو برداریم.
رفتیم جلوتر و چند راسته دیگه بازار رو گشتیم و همسرم و شینا هم خریدایی کردن و خودمم یه جفت کتونی گرفتم و به سمت میدان ارگ برگشتیم.
در مسیر که می اومدیم اتفاق جالبی برامون افتاد. دیدم یه آقایی که ازش خرید میکردیم ما رو دید و با اشاره و ایما ما رو صدا زد. وقتی رفتیم سمتش تصورم این بود که حتما جنسی که میخواستیم و نداشته الان موجود کرده و میخواد به ما نشون بده. اما در کمال شگفتی پدرشون که قبلا مغازه نبودن گفتن شما خرید کردین ولی خریدتون رو جا گذاشتین!!!
من پسرمو فرستادم دنبالتون ولی پیداتون نکرد. تصور کنید بازار کرمان مثل بازار تهران بسیار شلوغ و تو در تو است و اینکه ما از بین اینهمه مسیر برای برگشت، دقیقا از مسیر جلو مغازه ایشون رد بشیم و ایشون ما رو بین این جمعیت که هر ثانیه ده ها نفر رد میشه، ببینه خودش یک معجزه بود،!!!
خرید رو تحویلمون دادن و گفتن میخواستیم از طریق کارتی که کشیدی ادرستون رو پیدا کنیم و براتون پست کنیم شهرستان!
کلی از درستکاری و امانتداری این صاحب مغازه که نمونه ای از مردم نازنین و بی نظیر این استان بودن کیف کردم و کلی ازشون سپاسگزاری کردم. تو مسیر مبهوت معجزات و اتفاقات خداوند در همین دو سه ساعت پایانی سفرمون در کرمان بودم. به همین دلیل گفتم تا یادم نرفته با وجود خستگی قبل خواب قسمت اولش رو نوشتم و الان که پا شدیم که کم کم اماده سفر برگشت بشیم این کامنت رو تکمیل کردم.
بعد از اینکه بچه ها در میدان ارگ پیتزاشون رو خوردن رفتیم به خیابان هزار و یک شب که تو کرمان مشهوره، اونجا هم کلی زیبایی دیدیم و چند مرکز خرید رفتیم و تو سطح شهر کمی دور دور زدیم و خوش و خرم برگشتیم به منزل.
نکته ای که میخواستم بگم در مورد کرمان این بود که این استان پهناورترین استان کشور است. و خود شهر کرمان هم شهر بزرگیست . من تصورم از این استان و این شهر با این سفر کاملا عوض شد. قبل از ورود تصور میکردم که زمان کافی برای دیدن این استان داریم ولی کاملا در اشتباه بودم و ما در تین چند روز اقامت در کرمان حتی نتونستیم 30 درصد جاذبه های این استان و حتی شهر کرمان رو بگردیم.
روزهای قشنگی رو در این استان سپری کردیم و از اب و هوای عالی و جاذبه های گردشگری اون بسیار لذت بردیم و سپاسگزار مردم خوب و مهمانواز کرمان هستیم که لحظات و خاطرات خیلی خوبی رو برامون رقم زدن و از همین حالا که اخرین ساعات حضورمون در اینجاست، دلتنگ اینجا شدیم.
ممنونم بابت همه چیز و همه کس یارب که در لحظه لحظه های این سفر در کنار ما بودی و در کنار ما هستی و بهترین لحظات رو برامون رقم زدی.
اینم از آخرین لحظات سفر ما در کرمان و تا ساعات دیگه این ضهر زیبا رو به مقصد اصفهان زیبا ترک میکنیم و اگه عمری بود تا رسیدن به شهرمون باز هم گزارش برگشت سفر خواهم داد. در پناه حق باشید، یا حق
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
سفرنامه عید 1404_ روز هشتم
امروز سومین روزی است که در کرمان هستیم. صبح زود بچه ها رو از خواب بیدار کردم تا آماده حرکت بشیم. امروز مقصدمان شهر بم است. حیفم اومد این همه راه رو بسام و دیدن بافت تاریخی شهر بم و بزگترین شهر خشتی جهان رو از دست بدم.
مسافت کرمان تا بم دو ساعت و ده دقیقه است. و برای اینکه بتونیم بیشتر از وقتمون استفاده کنیم باید زودتر راه می افتادیم.
ساعت 7 و نیم محل اقامت مون رو به سمت بم ترک کردیم. هوا افتابی و خنک بود، دمای هوا 20 درجه سانتیگراد بود، بیشتر روزهای این سفر را با این دمای رویایی سپری کرده ایم.
مسیر کرمان به بم از ماهان میگذرد که مسیر فوق العاده زیبایی است. بعد از ماهان با اینکه مسیر کویری بود ولی جاده یکنواخت نبود و پیچ و تاب های نرمی داشت که گذشت زمان را احساس نمی کردی.
آسمان به طرز عجیبی زیبا بود، هر بار که جاذبه های زمینی سفرمان ته میکشد، خداوند جاذبه های آسمانیش رو برایمان میفرستد! واقعااا نمیدانم با چه زبانی حمد و سپاس خداوند رو بجای بیاورم. قطعا زبانم و قلمم ناتوان از بیان و نوشتن حتی گوشه ای ازین زیبائیهاست.
با خودم فکر میکردم که وقتی با خدا بباشی، چه فرقی می کند کجا باشی؟
خداوند چنان جهان را به تسخیرت در میاورد که فقط زیبایی میبینی و زیبایی. و امروز خداوند هم آسمان را برایمان تزئین کرده بود و هم زمین را! و تلفیق این دو آدمی را مدهوش خودش میکرد.
کوههای زیبا با ارتفاع کم و دندانه دار و زیبا و ابرهایی که به طرز باورنکردنی خداوند بر رویشان تزئین کرده بود و با ما در حرکت بودن، واقعا منو از خودم بیخود میکرد، مگه میشه اینهمه زیبایی انهم در کویر دید؟!!!
در مسیر برای زدن بنزین توقف کردیم. مورد جالبی که دیدم و برایم کمی عجیب این بود که بنزین زدن برای کارت سوخت های غیر بومی، غیر فعال بود و مهمانان فقط باید با کارت جایگاه بنزین میزدن و بصورت آزاد بنزین میزدن، و این سبب وقفه و کندی روند سوخت زدن میشد. وقتی از مسئول جایگاه سوال کردم چرا این کار رو می کنند؟ گفت بخاطر جلوگیری از قاچاق سوخت!!! و این دو سال است که این تصمیم گرفته شده . بعد وقفه ای کوتاه بنزین زدبم و به سمت بم مسیرمان را ادامه دادیم.
در مسیر تابلوها بیشتر مسافت مانده تا بم و بندعباس و زاهدان را نشان می دادن، به همسرم گفتم داریم به ته شرق نزدیک میشیم و اگه ادامه بدیم میتونیم نهار رو بندرعباس یا زاهدان باشیم خخخ.
مورد جالبی که در این مسیر تجربه کردم این بود که تا 40 کیلومتری بم، هوا 22 درجه و خیلی خنک بود و ساعت 11 که در بم بودیم دمای هوا 35 درجه سانتیگراد بود! اینهمه اختلاف دما در این فاصله کوتاه برایم جالب بود.
ارگ زیبای بم که خودش شهری بوده قدیم برایمان بسیار خاطره انگیز و جالب بود. اینکه شهر به چند طبقه تقسیم شده بود و قسمت شاه نشین قلعه فقط مختص والی و حاکم آنجا بود و هیچکسی حق ورود به آنجا را نداشت. حتی برادر حاکم که خانه اش به خانه سیستانی مشهور است و الان بخش اداری میراث در آنجا ساکن است هم در اون طبقه شاه نشین قرار نداشته و اون قصر بزرگ و باشکوه که مشرف بر کوههای اطراف و نخلستان های شهر بوده فقط مختص حاکم بوده!
این موضوع من و یاد صحبت های استاد انداخت که دو نفر که برادر بوده اند هم در عصری که روابط خانوادگی خیلی استحکام داشته، نتیج متفاوت و زندگی متفاوتی داشته اند.
نکته آموزنده و بسیار جالبی که هنگام بازدید از خانه سیستانی و قصر حاکم آموختم این بود که: هر خانه به دو قسمت اندرونی و بیرونی تقسیم میشد. اندرونی برای اهالی خونه بود و بیرونی برای پذیرایی از مهمانان. و در عین تعجب اندرونی ها نسبت به بیرونی مجلل ساخته میشد. یعنی برای خودشان بیشتر از مهمان ارزش قائل بودند!!! و این در حالیست که هنوز هم که هنوزه بعد گذشت اینهمه سال ما هیچوقت برای خودمان به اندازه دیگران ارزش قایل نشدیم و همواره بهترین غذا و جا و میوه و بشقاب و… برای مهمان بوده نه خودمان!
بعد از بازدید از قلعه و شنیدن صحبت های راهنمایان در قسمت های مختلف ارگ، هدایت شدیم به جایی که خرمای مرغوب رو بدون واسطه
بعنوان سوغات بخریم و در خروجی شهر هم پرتقال بم بعنوان سوغات بم گرفتیم و به سمت کرمان راه افتادیم. توت فرنگی هم که شینا دوست داشت گرفتیم.
در مسیر برگشت از آستانه شاه نعمت الله ولی که در ماهان بود دیدن کردیم و بعدش در شهر خوش آب و هوا و دل انگیز ماهان چرخی زدیم . هوای مطبوع و چشم انداز های زیبای این شهر واقعا آدم رو سر ذوق میاورد و یک نعمت بزرگ برای این خطه محسوب می شود.شینا هم در این هوای دل انگیز هوس کرد که سرش رو از سانروف بیرون بیاره و کوچه خیابانهای شهر رو از اون بالا ببینه و بیشتر کیف کنه در این هوای دل انگیز.
بعد از دیدن ماهان به منزل برگشتیم و یکی دو ساعت استراحت کردیم و بعدش راهی بازار و میدان ارگ شدیم برای خرید سوغاتی. و حدود ساعت 9 شب به محل اقامتمون برگشتیم و یک روز زیبای دیگر رو در کرمان سپری کردیم. خدایااااا شکرررت که اینهمه زیبایی رو نصیب ما کردی. در پناه خدا باشید.یا حق
استاد عزیز وقتی تو مدار شادی و لذت وفراوانی باشی اصلا اتفاقات خوب میان سمتت، چی بشکه دقیقا تو راه برگشت به خونه همزمان دوستتون زنگ بزنه بعدش شمارو دعوت کنه به مزرعه میوه های زیبای بلوبری، شرط میبندم میوه بلوبری جز خواسته هاتون بوده که خودتون با ذهنتون ساختیدش بعدش براحتی و به آسانی هدایت شدید بسمتش، بقول امام علی الرزق و رزقان یه رزقی هست که صبح تا شب ما میدویم سمتش، یه رزقی که اون میاد سمتمون، وقتی رسیدن به خواسته ها دو نوع باشه یکی با قدرت ذهن ومتافیزیکی یا بقول شما باورها ویکی هم با سخت تلاش کردن و با زحمت بهش رسیدن، که همیشه گفتید99درصد ذهنی هست و 1درصد تلاش فیزیکی،
تازه اگر تلاش ذهنی بدرستی صورت بگیره اون 1درصد تلاش فیزیکی، با الهامات و تو مسیر لذت پیش میره نه با زجر و تقلا. دقیقا مثل شما که شدید آهنربای عشق، زیبایی، شادی، لذت، ثروت،توحید ووو…
استاد وقتی تو دوره احساس لیاقت میگن انقدر رو شخصیتم رو خودم روی حامی نبودنم کار کردم و نقش حامی ودلسوزیرو برای دوستانم نداشتم و الویت رو خودم قرار دادم یعنی بشکل درستش مغرور بودن، دقیقا تو مداری هستن که فقط و فقط دوستان عالی و با سطح کیفیت عالی رو جذب میکنند و اگرم دوستان خوشی باشه بهشون زنگ میزنند و شادیاشون رو تقسیم میکنند،استاد وقتی میگفتید وقتی نقش حامی و دلسوز رو بازی نکنید،میرسید بجایکه با دوستانی همدار میشید که فقط وفقط بهتون شادی و عشق لذت بدن،کی این اتفاق میفته؟ زمانیکه شما نقش حمایتگریتون رو بصورت تکاملی کنار بزارید، واقعا اولش درکش برام سخت بود مگه میشه با دوستانی هم مدار شد که کاری براشون نکنی، بعدش فقط و فقط تو شادیاشون باشی بدون اینکه کار خاصی کنی، وقتی دارم روی این باور کار میکنم به عینه جنس و کیفیت آدمای اطرافم رو میبینم حداقل اون قبلیها دیگه انتظاری ندارن، چون من دارم بصورت تکاملی از نقش حامی ودلسوز بودن میام بیرون، و البته همیشه بخودم میگم حمید تکامل رو تو هر چیزی لحاظ کن حتی تو توحیدی بودن یهو فکر نکن باورات دارن عوض میشن تو یهو میشی فراانسان نه یکمی از قبل بهتر میشی و این عالیه، واین جمله تاکیدی که من در حال بهبود وپیشرفتم و این کافیه تمامو کمال جلوی کمالگرایم رو داره میگیره. و تو سفرنامه میام میبینم که استاد اگه با دوستانشون هستن و فقط لذتاشون رو با هم به اشتراک میزارن خب این باورها و الگوها باعث میشه هی بیشتر باور کنم و مهر تاییدی بر باورهای جدیدم باشه.
چقدر مزرعه زیبایی از بلوبریهای درشت و تازه هست و چقدر نماد فراوانی فریاد میزنه، خدایا شکرت و چقدر این داستان آب دادن بلوبریها جالبه وقتی صاحب مزرعه اومده از قانون جهان هستی استفاده کرده که همه چیز رو به پیشرفته و بقول استاد اگه مسئله ای تو زندگیت هست وراه حلی نداری رهاش کن خودبخود حل میشه وقتی داری با حس بد به راه حل مسئله فکر میکنی داری بخودت گاری میبندی و هی اوضاع بدترو بدتر میشه،مثل اینکه وسط باتلاقی، هی میخوای با تقلا بیای بیرون ولی بدتر غرق میشی، ولی وقتی آروم باشی و رهاش کنی خوبخود جهان هستی برات ردیفش میکنه،حالا از طریق ایده ها،از طریق الهامات و دستان بینهایتیکه داره، یا وقتی یه دستی زخم میشه اگه ما هی زخم رو واکاوی کنیم و هی خراشش بدیم تا 50سال بعد خوب نمیشه ولی اگر رهاش کنیم خودش مسیرشو بلده و خوب میشه،چون قانون جهان هستی اینکه همه چیز،رو به خوب شدن و پیشرفته.
وچقدر صاحب مزرعه انسان فوق العاده ایکه انقدر با عشق از عشق وعلاقه اش توضیح میدن و استاد عزیز از قانون درخواست برای توضیح بیشتر استفاده کردن.
چقدر این مزرعه دار عزیز خلاق هست و واقعا همه نوع سلیقه وجود داره که حتی به زعم ما اصلا هزینه نکنیم برای خودروهای فرسوده ولی ادمایی هستن که حتی پول دوتا فراری رو میدن برای خودرو قدیمی، استاد واقعا این حرفتون اینجا مصداق پیدا میکنه که چی رو باور کردی دقیقا داری تجربه اش میکنی هاااااا…
سپاسگزارم ازتون بابت این قسمت از سریال که هم لذت بود و هم سرشار از آگاهی
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
سفرنامه عید 1404_ روز پنجم
امروز آخرین روزی بود که در اصفهان زیبا هستیم و فردا صبح به امید خدا اصفهان رو به مقصد کرمان ترک خواهیم کرد.
وقتی آخرین روز اقامت میرسه، انگار آدم زود دلتنگ رفتن میشه! و دوست داره نهایت استفاده رو از زمان بکنه.
خانمها معمولا هوای خرید دارند و پاساژ گردی و خرید از ضروریات است.به همین دلیل امروز زودتر پا شدن تا به برنامه هاشون برسند. شینا هم دیشب مثل من بد خواب شده بود و همراه من نصف شبی پا شد و اومد گفت بابا انگار خوابم نمیاد و احساس سرحالی میکنم!. تو داری چکار میکنی؟ گفتم منم خوابم نبرده دارم کامنت مینویسم. به همین دلیل صبح یکم خوابش میومد.
ساعت 9 صبح آماده رفتن به بیرون شدیم، اول رفتیم فروشگاه تا بعد چند روز مایحتاج مورد نیازمون رو خرید کنیم. بعد از انجام خریدهامون تابلوی کلیسای وانک به چشمم خورد و اینو نشونه ای دیدم که بریم این کلیسا رو که در منطقه جلفای اصفهان قرار داره و محله ارامنه عزیز است ببینیم.
در طی مسیر چیزی که در ذهنم برام بولد شد این بود که با وجود بودن در روزهای آخر سال که معمولا ترافیک های وحشتناکی رو شاهد هستیم، هرگز در اصفهان ترافیک رو تجربه نکردم و توقف های من فقط دلیلش رسیدن به چراغ قرمز بود! و این موضوع واقعا برایم جالب بود در حالیکه در مقایسه با شهر خودم که شهر کوچکی هست، ترافیک گاهی به حدی آزار دهنده است که از خیر بردن ماشین چشم پوشی میکنم و پیاده رفتن گاهی سریعتر منو به مقصد میرسونه تا با ماشین رفتن!
نکته مثبت دیگه ای که دیدم این بود که شهر بگونه ای توسعه یافته که تراکم بصورت تقریبا یکنواخت توزیع شده و شاهد تراکم جمعیت در منطقه خاصی نیستیم.
نبود آپارتمانهای خیلی بلند و تراکم بیش از حد بالا ، خیابان های عریض سبب شده که ادم احساس خفگی نکند و همه جا دلباز و دلنشین باشد.
وارد منطقه جلفا شدیم و در یکی از کوچه های اطراف کلیسا جای پارکی پیدا کردیم . سنگفرش کوچه ها و خیابانهای اطراف کلیسا و تمیزی و نظافت شهری آدم رو سر ذوق میاورد، در مسیر از بلوار حکیم که میگذشتیم سمت راست بلوار درختان کنار جاده در خواب زمستانی بودن و درست در مقابلشان یعنی سمت چپ بلوار درختان بهاری و شکوفه زده بودن و این تضاد چقدر زیبا بود برایم که در یک قاب زمستان و بهار را همزمان نظاره گر بودیم.
در مجموعه کلیسا، موزه ای هم تدارک دیده شده بود از نقاشی ها و لوازم متعلق به دورانهای مختلف ارامنه با عکس های قدیمی مدارس ارامنه که در نوع خودش بسیار جالب بود.
سردر و دیوارها و تمام نمای داخلی کلیسا رو نفاشی هایی پر کرده بود در خصوص به صلیب کشیده شده حضرت مسیح و جنگ شیطان و نفس و تصاویری از حضرت مریم و جایی نبود که نقاشی نشده باشد. مثل امامزاده های خودمان که کل صحن رو آئینه کاری میکنن، اینجا همه جا نقاشی شده قود.
بعداز گرفتن عکس های یکنفره و دو نفره ، فضای کلیسا رو ترک کردیم، این اولین بار بود که من یک کلیسا رو از نزدیک می دیدم. و حسی که برایم داشت همان حسی بود که دین وسیله ای شده در طول قرنها برای انسان تا او را از خدا دور کند!!!
گاهی این وظیفه بر دوش روحانی و مرجع تقلید است و گاهی بر دوش اسقف و پدر رواحانی و کشیش…
بازی یکی است و ققط عناوینش فرق می کند. و چقدر خداوند را سپاسگزار شدم که به مسیری هدایت شدم که بی واسطه خدا را دارم و نگران کسی یا چیزی نیستم … همان وعده ای که خداوند گفته از رگ گردن یهتون نزدیکترم، نیازی به هیچ واسطه ای نیست!
مقصد بعدی رفتن به کوه و پارک صفه بود ، ادس رو در مسیر یاب سرچ کردم و راه افتادیم. نزدیکی های صفه یه خروجی رو اشتباهی رفتیم و دوباره مسیر رو برگشتیم ولی در عین ناباوری باز لحظه اخر حواسم پرت شد و رد کردم مسیر رو و اینبار دیگه اینو نشونه ای دیدم که نباید برم آنجا و مشغول دور دور در خیابانها شدیم. دیدن شهر از اون بالا هم جذاب بود. مسیر بعدی رفتن به پل خاجو بود که سر راهمون بود. بعد از دیدن خاجو ارزو کردم که بار دیگه ای که اومدم به اصفهان خداوند این رودخانه زیبا را پر آب گرداند و زاینده رود زیبا ، زیبایی صد چندانی به این شهر زیبا ببخشد بخصوص پل خاجو که یکی از کارهایی که همیشه میکردم پا گذشتن در اب آب بود و نشستن روی پله هایی که به زیبایی در جلو پل طراحی شده بود و همیشه برای من خاجو دلنشین تر و جذابتر از سی و سه پل بود.
بعد از دیدن خاجو به محل اسکانمون برگشتیم تا استراحتی بکنیم و تجدید قوایی کنیم برای عصر.
عصری رو به پایاژ گردی و خرید گذراندیم و خدا رو شکر بموقع برگشتیم هتل و پیاده روی خیلی خوبیم کردیم و از زیبائیهای اصفهان نهایت لذت رو بردیم.
به محض رسیدن به هتل صدای انفجارها حکایت از شروع چهارشنبه سوری داد. نور انفجار ترقه ها به حدی بود که خیال کردم رعد و برق داره میزنه!!
امیدوارم امشب به همه خوش بگذره و مشکلی برای کسی پیش نیاد. هنوز صدای انفجارها ادامه داره و بعد ارسال این کامنت میخواهم برم دستی به ماشین بکشم و تعدادی از وسایل رو در ماشین بچینیم تا فردا به امید خدا زود تر راه بیفتیم سمت کرمان.
از اصفهان زیبا بابت همه چیز سپاسگزارم و لحظات بسیار خوب و خاطره انگیزی رو در این سفر خدا رو شکر تجربه کردم و سپاسگزار خداوندم ازین بابت و برای مردم خوب اصفهان داشتن سالی نیک و میمون اررزو میکنم. در پناه خداوند باشید. چهارشنبه سوری تونم مبارک باشه . یا حق
خیلی خوشحال شدم بعد از چند روز کاری که پر از برکت و ثروت بوده برام
وخیلی زیاد نتونستم فعالیت کنم توی سایت امروز صبح جمعه که سایت و باز کردم چشمم به فایل جدید افتاد کلی خوشحال شدم
وشکر خدا را بجا آوردم
وبه خودم گفتم یک درس جدید دوباره نمایان شد
استاد ومریم عزیز خداقوت
سلام
خیلی برام جالب بود که این ریشه ها وقتی آب نمیخوره خودش مجبور میشه تلاش کنه خودشو به آب برسونه
درست مانند یک تضاد بود
به نتیجه های خودم فکر کردم
وقتی به تضاد میخوردم ویا میخورم انگیزم بیشتر میشه حسم بهم میگه باید راه و سادهتر کنی تا تضاد پیش نیاد
واین درخت وقتی به تضاد بر خورده و آب گیرش نیومده
خودشو به سرعت رشد داده تا برسه به آب
چون دوست داره زندگی کنه این درخت خیلی زیبا بود .این بر میگرده به قانون کارما
وقتی که خودش تلاش داره تا زندگی کنه البته با لذت
کارما جوابشو میدهد
براش سلامتی میاره
براش عشق میاره
براش نعمت میاره
براش همه چیز میشه همه کس را
وخداوند خودش طبق قانون پاسخش را عالی میدهد
این درخت چون دوست داشته زندگی کند
صاحب این زمین را عوض کرده
وصاحب زمین چون به تضاد برق بر خورده
این زمین و خریده تا برق داشته باشه
و هم درخت داره راحت زندگی میکنه هم صاحبش
چون نه زحمت داره براش آب بدهد درختان رو هم به کارش میرسه
ماشین های لوکس و عالی میسازه چون کارشون رو دوست دارند
چقدر درس ساختن ثروت داشت
چقدر اینجا من درک کردم
دور روانشناسی ثروت سه را
اینجا قوانین ثروت سه بیان شد
من ایده هایی را دیدم که خیلی ساده بود
میشه از هیچی همه چیز بشی
استاد چقدر خوش تیپ تر شدین چقدر
خوب ارتباط گیری کردی
وخوب مسیر را برای آگاهی های این فرد از اشتغال زایی از الگو سازی برای کار و کسب واز ایده های این فرد به خوبی استفاده کردین وبرای ما هم کلی رشد را به جا گذاشتین دمت گرم استاد
اینجا وقتی داری برای ذهنت باور سازی میکنین که از هر آنچه که سادهترین است وحتی بی ارزش برای دیگران میشه بیشترین ثروت ها را ساخت وتحسین کردن همین متر ثروت را هم برامون میاره
استاد واقعا که عالی بهم فهماندین چطور میشه الگو ها را پیدا کرد که آدم های موفق چکار دارن میکنند
از شما بابت این فایل ممنونم
امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشین
از خدا براتون آرزو موفقیت دارم
واین نکته را بگم دعای اول سفر گفتین
که خدایا در هر جایی هستم و میروم بهترین موقعیت باشه ودر بهترین شرایط باشه این خود همین دعا بود که به موقع رسیدین به بلو بری های عالی و بهترین زمان اونجا بودین استاد عاشقتونم
به نام خدای هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و مریم بانو و هم خانواده ای های نازنین
خدایا، خودم رو به تو میسپارم تا تو بگی و من بنویسم چون هیچ ایده ای ندارم!
الان توی هواپیما نشستم دارم از پیش خواهرم برمیگردم. جلسه ی 3 قدم 9 توی گوشمه، چقدر این جملات تاکیدی خوبن، هر کدومشون رو وقتی تکرار می کنم بهم حس قدرت میده…اینکه به خدا بگم خدایا من نمیدونم، تو میدونی و تو بهم میگی، منم آماده ی شنیدنش هستم…وقتی خودمونو خالی کنیم از تجربیات قبلیمون و پیش خدا اعتراف کنیم که ما هیچی نمیدونیم و به هر خیری که از خدا بهمون برسه فقیر هستیم، اون وقت به قول استاد شاخک هامون رو تیز میکنیم، آنتن ها رو میدیم بالا و منتظریم که راه حل ها بهمون گفته بشه…بعضی وقت ها میشه که یه کم فاصله میگیرم از فضای سایت و کامنت نوشتن، البته تقریباً هر روز 12 قدم رو گوش میدم، ولی خودم میفهمم که دارم کم کاری میکنم در زمینه ی تکرار آگاهی ها و کار کردن روی خودم…اینجور مواقع همش یه صدای زنگ خطر توی گوشم میپیچه که حواست باشه…یادت باشه از چه مسیری به اینجایی که الان هستی رسیدی…یادت باشه چقدر فایل گوش دادی، یه روزایی بود که وَلَع داشتم برای فایل گوش دادن و حتی اگر 5 دقیقه تایم آزاد پیدا می کردم یه فایل پخش میکردم، مرتب کامنت میخوندم و کامنت می نوشتم و خودمو بسته بودم به سایت و آگاهی ها…و بعد وعده ی خداوند که حقه، خواسته هام برآورده شد، مهاجرت به آمریکا، درآمد خوب، محل زندگی فوق العاده، رابطه ی عاشقانه و …اینا همه نتیجه ی اون روزایی هست که با اینکه هیچ کدوم از اینا رو نداشتم، ایمان داشتم، امید داشتم که این راه استثنا نداره، اگر ذهنم رو کنترل کنم و حالم رو خوب نگه دارم نتیجه ش رو میبینم، لاجرم نتایج میاد، راه دیگه ای وجود نداره. حالا باید با قدرت و ایمان بیشتری این مسیر رو ادامه بدم. همیشه به حال آقای ظاهری غبطه می خورم، چون میبینم با اینکه به خواسته های بزرگشون رسیدن و آزادی مالی و زمانی و مکانی دارن (یه جورایی مثل استاد)، باز هم هر روز دارن روی خودشون کار می کنن و کامنت می نویسن. البته که تنها راه رستگاری هم همینه، نمیشه مقطعی روی خودت کار کنی و بعد بیخیالش بشی، ما هیچ وقت ثابت نمیمونیم، یا داریم رو به جلو حرکت می کنیم یا عقبگرد می کنیم! اما این حرکت انقدر تدریجی هست که اگر حواسمون نباشه درکش نمیکنیم.
رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ
پروردگارا ! دل هایمان را پس از آنکه هدایتمان فرمودى منحرف مکن ، و از سوى خود رحمتى برما ببخش ; زیرا تو بسیار بخشنده اى .
عاشقتونم و به الله یکتا میسپارمتون (قلب ها)
سلام دوست عزیزم یاسمن جان ممنون بابت کامنت زیبایت کهباعث شدی منم به اگاهی برسم واقعا این چیزهایی الان دارم یادمه یه روزایی مینشستم اینقدر مینوشتم که همچین شغلی داشته باشم چون ماشین نداشتم دوست داشتم سرویس داشته باشم چون تنها با داداشم زندگی میکردم و کمی برام سخت بود اشپزی از خدا خواستم ناهار هم داشته باشم و چون خیلی وقت کار نکرده بودم دوست شغلی داشته باشم که یک ثانیه بیکار نباشم مرتب کار کنم و دقیقا همونجوری هم شد باناهار با صبحانه هماکاران فوق العاده محیط ارام خودم تنها تو اتاقم بعدها درخواست اتاق تنها دادم که باز هم اتفاق افتاد و من تنها شدم تو اتاقم خدایا شکرت الانم از خدا سپاس گزارم میخوام که باز شادی باشه و ارامش تو زندگیم خدایا شکرت هرچی از خدا خواستم بهم نه نگفته روز به روز هم بهتر و بیشتر میشه نعمت هاش برام واقعا خدایا شکرتتتتتت از شما هم ممنونم دوست قشنگم بابت اگهی هایی که در اختیارم قرار دادی
سلام زهره جان،
ممنونم از نقطه آبی که ازت دریافت کردم (ایموجی چشمای قلبی)
خیلی خوبه که ما هر چند وقت یک بار یک مکثی بکنیم، به عقب برگردیم و ببینیم الان چه نعمت هایی داریم که یه روز آرزومون بودن. خدا رو شکر که خواسته های شما هم به زیبایی برآورده شده و انشالله هر روز نعمت های بیشتری وارد زندگیت بشه.
در پناه خدا بهترین ها رو برات آرزو می کنم دوست خوبم :)
سلام دوست عزیز
چه تجربه خوبی اینکه داخل هواپیما به فایلهای استاد گوش بدی دوست دارم این تجربه رو داشته باشم
تبریک میگم مهاجرت به آمریکا رو به شما (جای فعل و فاعل رو دیگه خودتون جابه جا کنید)
انشالله در زمان مناسب در مکان مناسب استاد رو ملاقات کنید و برامون توی سایت تعریف کنید
اگه امکانش هست از تجربه خودتون از آمریکا برامون بنویسید
سپاسگذارم از شما
سلام به آقا مرتضی عزیز!
خیلی ممنونم که برای دیدگاهم پاسخ نوشتین.
بله واقعاً گوش دادن به فایل های استاد در هر شرایطی تجربه ی خوبیه. من الان هر روز با دوچرخه میرم سر کار و همیشه توی مسیر رفت و برگشت 12 قدم رو گوش میدم و این باعث میشه اول روز و آخر روز کاری فرکانس هام تنظیم بشه.
در مورد تجربه م از مهاجرت به آمریکا انشالله روی فایل آخر که در مورد مهاجرت هست بیشتر توضیح میدم.
در پناه خدا بهترین ها رو براتون آرزو می کنم!
به نام یگانه فرمانروای هستی
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
سفرنامه عید 1404_ روز دهم و یازدهم (پایان سفر)
نصف شب همزمان منو همسرم از خواب بیدار شدیم. همسرم ازم پرسید ساعت چنده؟ تو تاریکی دستامو اطراف بالشتم بردم تا بتونم موبایلم رو پیدا کنم. ساعت 3:25 دقیقه بامداد بود. هنوز تا اذان مونده بود. خواستیم به خوابمون ادامه بدیم که بعد 5 دقیقه هر دومون گفتیم حالا که خوابمون نمیاد این نشونه ایه که پاشیم و کارهامون رو زودتر انجام بدیم.
منم فرصت رو عنیمت شمردم و کامنت روز قبل رو نوشتم و ارسال کردم. ساعت 6:20 دقیقه کرمان زیبا و خاطره انگیز رو به مقصد اصفهان ترک کردیم. هوا امروز بر خلاف بقیه روزها ابری و یکم سرد بود. انگار آسمون هم از رفتن ما دلش گرفته بود!
تو مسیر که داشتم ابرهای آسمون رو نگاه میکردم و از شاهکارهای خداوند حظ می کردم، به راز قشنگی شبهای کویر پی بردم. دیدم تا چشم کار میکنه آسمونه! آسمون اینقدر امتداد داشت که یه جاهایی ابری بود، یه جاهائیش نیمه ابری و یه جاهائیش تقریبا صاف!!!
وقتی که به ایرها نگاه میکردیم ابرها به رنگهای بسیار زیادی به وضوح میشد دید و اینم از شاهکارهای خلقت و خداونده. نقاشی که بزرگترین صفحه هستی رو نقاشی کرده بود. به زیبایی و با شکوه هر چه بیشتر. مسیر برگشت برای من زاحتتر سپری شد. دلیلش آشنایی به جاده و تصور ذهنی و فاصله مکانی تا مقصد بود. به راحتی به یزد رسیدیم. ساعت رو نگاه کردم دیدم 10 صبح است. سه ساعت و نیم دیگه تا اصفهان راه داشتیم. بازم تو ذهنم اومد چه جالب! فاصله اصفهان تا یزد 3 ساعت و نیمه و دقیقآ فاصله یزد تا کرمان هم 3 ساعت و نیمه!!! و به همین دلیل میشه گفت یزد در وسط ایران قرار گرفته و فک کنم تنها استانی است که از بلا و تهاجم دشمنان در امان مانده است.
ساعت تقریبآ 13و 30 دقیقه وارد اصفهان شدیم. بدون توقف خاصی (بجز برای بنزین زدن) 7 ساعت رو رانندگی کردم. دیگه دارم راننده حرفه ای میشم! و مسافت های طولانی رو راحتتر سپری میکنم. البته که ماشین هم کمک خیلی زیادی میکنه و کار رو خیلی راحتتر کرده برام. به محل اسکانمون رفتیم و یکی دو ساعت استراحت کردیم و کمی تجدید قوا تا خستگی راه از تنمان بدر شود.ساعت 5 تصمیم گرفتیم که پیاده بریم چهار باغ و میدان انقلاب برای خرید. همسرم دوست داشت یک کت تک مشکی بگیرم. گفت میریم میبینیم اگه خوشمون اومد میگیریم و نیومد هم میریم چهار باغ و دور دور زدن.
تصمیم گرفتیم که ماشین رو با خودمون نبریم تا آزادی عمل بیشتری داشته باشیم. فاصله کمی که محل اسکنانمون با دروازه اصفهان و مترو آزادی داشت در این تصمیم نقش اساسی داشت. زیرا براحتی میتونستیم سوار مترو خلوت اصفهان بشیم و براحتی به میدان انقلاب و چهار باغ پائین بریم. سه بلیط گرفتیم 16 هزار تومن و سوار مترو شدیم. ایستگاه شریغتی و زاینده رود رو رد کردیم و در ایستگاه سوم پیاده شدیم که بین زاینده رود و دروازه دولت بود و از چهارباغ سر در میاورد.
تو مسیر از یه آقایی پرسیدیم کچا بریم برای خرید و اونم همینجا رو گفت چون از قبل تو ذهنم همین جا مکان مناسب برای خرید تو ذهنم بود و از سالها قبل این راسته مراکز خرید وجود داشت. وارد پاساژ میدان انقلاب شدیم و جلو یک مغازه ای که بسته بود توقف کردیم. به نظرم اون چیزی که ما بدنبالش بودیم رو داشت. از آقایی که کنار مغازه اش بود سوال کردیم که صاحب این مغازه نیستند؟ ایشون گفت نه. چی لازم دارین؟ گفتیم کت تک هاشو میخواستیم ببینیم. ما رو هدایت کرد مغازه اش گفت بیاد این کارها رو دارم ببینید. رفتیم داخل مغازه و بعد پوشیدن چند کت، یه کت دیگه که مشکی نبود رو پسند کردیم.
فروشنده یه آدم خوش برخورد و خوش صحبت بود که کارش رو خوب بلد بود و آفرهای مختلف پیشنهاد میداد و آدم رو برای خرید وسوسه میکرد. منم یه عادتی که دارم اینست که انتخاب اولم معمولا سخت میگیرم و برای خرید اول باید حتما با اون چیز اوکی اوکی باشم. اما بعد خرید اول دیگه خریدهای بعدیم براحتی انجام میشه. یعنی میگم حالا اینو گرفتم چی باهاش بپوشم یا ست کنم. و آنوقت خریدهای من سنگین میشه و معمولا هم از یک یا دو مغازه نهایتآ خریدهام رو انجام میدم.
بعد خریدن کت، ذو تا پیراهن هم خریدم.خریدها رو داخل مغازه جا گذاشتیم چون نمی خواستیم دست و بالمون رو بگیره و گفتیم موقع رفتن میایم و میبریم. از یه مغازه دیگه هم سه تا تی شرت خرید کردم. هی همسرم میگفت اینم بگیر بهت میاد؛ اینم با فلان لباست سته یا این جنسش عالیه و اینجور شد که تو این مسافرت من یه جفت کتونی و سه تا پیراهن و سه تا شلوار و 5 تا تیشرت گرفتم. همسرم چون میدونه من برای خرید اول یکم مقاومت دارم دیگه خریدهای یکسالم رو برام تو کرمان و اصفهان انجام دادیم و بهش میگفتم اینها رو کجا میخوای جا بدی؟ میگفت کاریت نباشه من براشون جا باز میکنم! چند روز دیگه تولدم است (10 فروردین) و هم خرید عیدم بود و هم تولدم.
یکی دو ساعت در چهار باغ زیبا لذت بردیم از هوا و فضای دلنشین و باصفای اون. انگار آدم ساعاتی که اونجا هست، گذر عمرشو حس نمیکنه و از عمرش حساب نمیشه. واقعآ آدم احساس دلنشین و خیلی خوبی داره و فضای بسیار مناسبی برای استراحت و تفرج و خرید و لذت بردن از عبور و مرور دیگران ایجاد شده و آب نمای زیبا و صندلی های مناسب برای استراحت یه مکان بی نظیر و یکپیاده رو شهری با صفا رو ساخته که حداقل در ایران بی نظیره که دست سازندگانش از ابتدا تا کنون درد نکنه که یه کار ماندگار رو از خودشون بجا گذاشتن و اصلا اصفهان با چهار باغ متفاوت از سایر استانهاست.
بعد خرید رفتیم خیابان آمادگاه که یکی از خیابانهای بسیار زیبای اصفهانه و هتل معروف شاه عباسی در اون واقع شده. خیابان به طرز قشتگی تورافشانی شده و مردم و مهمانهای نوروزی در حال عکس گرفتن از هم و سلفی گرفتن از خودشون بودن. روبروی هتل عباسی یه فضای دنج پارک طوری هست که چند تا الاکلنگ زیبا در آن جا قرار داده بودن که نورهای زیبایی رو داشت که نه تنها بچه ها رو سرگرم کرده بود بلکه بزرگترها رو هم وسوسه الاکلنگ میکرد و خیلی ها کودک درونشان یاد گذشته میکرد و خودشون هم الاکلنگ بازی میکردن. شیتا با دیدن الاکلنگ ها گفت بریم اونجا من میخواهم بازی کنم و بدون این که منتظر پاسخ ما باشه رفت سمت الاکلنگ ها و خیلی زود یه دوست پسر پیدا کرد که تقریبا هم وزن و هم سن بودن . ما هم که مترصد این بودیم که تو این سفر شینا رو ببریم شهر بازی و یبارم رفتیم که بریم شهر بازی سرزمین رویاها که ورودی شو پیدا نکردیم و ما هم خوشحال و از خدا خواسته که بالاخره ایشونم تو این مسافرت میتونه لذت ببره از شهر بازی.
شینا حسابی داشت کیف میکرد و ما هم نشسته بودیم و از کیف کردن اون کیف میکردیم. شینا زود سر صحبت رو باز کرده بود و از پسره میپرسید از کجا اومدین که گفت از تبریز اومدیم. ازش پرسید پرسپولیسی هستی؟! اونم گفت آره. تبریز همه یا پرسپولیسین یا تراکتوری. اینها حرفهایی بود که من ازشون شنیدم. و خودش هم که میدونه من به فوتبال علاقه دارم بعد تموم شدن بازیشون برام تعریف کرد. ساعت نه، نه و نیم شب بود که سوار مترو شدیم و برگشتیم محل اسکانمون. همسرم اصرار داشت پیراهن ها رو رو شلوارها بپوشم تا ببینه. شلوار رو که کوتاه کرده بودیم پوشیدم و یکی از پیراهن ها رو از مشما باز کرد پوشیدم. به محض اینکه داشتم میپوشیدم گفتم این پیراهن گشاده انگار! یادم اومد که سایزم مدیوم است و این دو تا پیراهن سایزشون لارج است. من به هوای اینکه اونها سایز منو میدونن رو این موضوع دقت نکرده بودم. وقت برگشتن هم نبود و تعطیل شده بود پاساژ. ما قرارمون این بود که صبح ساعت 7-8 راه بیفتیم سمت ایلام. همسرم گفت حالا میخواهی چکار کنی؟ گفتم الخیر فی ماوقع. صبح دیرتر راه میفتیم. تا شماها آماده بشید من میرم و عوض میکنم.
صبح ساعت 7 و نیم رفتم سمت دروازه اصفهان که سوار مترو بشم. دیدم مترو تعطیله. از یه عابر پرسیدم مترو کی باز میشه؟ گفت ساعت 9. (انگار روزهای تعطیل ساعت 9 شروع بکار می کنن)
با خودم گفتم این نشونه اینه که بازار زود باز نمی کنن و حتمآ خیریتی توش هست. فرصت خوبیه برای پیاده روی صبحگاهی! از چهار باغ بالا به سمت سی و سه پل و چهار باغ پائین پیاده راه افتادم. و سعی کردم لذت ببرم از این فرصتی که خداوند بهم داده. با خودم میگفتم که من چقدر از زیبائیهای این شهر لذت بردم و خدا خواسته لذت بردن بیشتر منو تمدید کنه و امروز که باید تو جاده باشم رو تا آخرین ساعات نصیب من کرده که از زیبائیهای اصفهان لذت ببرم.
در مسیر گلکاری قشنگ شهرداری که دسته گلهای بزرگ رو رو تنه درختها بسته بود و ابتکار خیلی قشنگی بود که در کامنت های چند روز پیش گفته بودم رو از نزدیک دیدم و چند تا عکس زیبا هم ازشون گرفتم در خلوتی و سکوت صبح. از روی سی و سه پل زیبا رد شدم و به پاساژ انقلاب رسیدم. طبق انتظار دیدم بسته است. از راننده تاکسی دور میدون پرسیدم بازار کی باز میکنه؟ که بهم گفت ساعت 10 به بعد.
همسرم بیدار شد و گفت برم نون بگیرم که نون نداریم تو خونه. برم نون بگیرم و آماده رفتن سر کار بشم. تا همینجا رو سند میکنم و ادامه قسمت پایانی سفرنامه رو به امید خدا در اولین فرصت ادامه خواهم داد. یا حق
بنام خالق زیبایی ها
إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّهِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ
بی تردید بهشتیان در آن روز به خوشی مشغولند.
هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ عَلَى الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ
آنان و همسرانشان در زیر سایههایی بر تختهاى زینتى تکیه مىزنند.
لَهُمْ فِیهَا فَاکِهَهٌ وَلَهُمْ مَا یَدَّعُونَ
برای آنها در آنجا میوههای گوناگون و هر چه بخواهند آماده است.
سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ
(فرشتگان رحمت) بر آنان از خدای مهربان سلام و تحیّت رسانند.
خدایا شکرت بخاطر این همه فراوانی نعمت و ثروت
خدایا شکرت بخاطر این بندگان توحیدی و مومن
خدایا شکرت بخاطر این همه تواضع و سخاوتمندی
خدایا شکرت بخاطر این همه زیبایی شگفت انگیز
چقدر زیبایی مریم جان تحسین برانگیزه،از موهای فردار و خوش رنگش، تا پوست صورت بسیار شفاف و شادابش، تا اون ذوقی که توی چشمانش موج میزنه ،تا اون لبخند بسیار زیبایی که بر لب داره.
از زیبایی اندام فوق العاده استاد و جوانتر شدنشان
همه اش زیباییه و نمونه کامل از عمل به قوانین بدون تغییر خداوند.
و طبق قانون وقتی در مسیر درست قرار بگیریم ،همیشه در بهترین زمان در مناسبترین مکان قرار میگیریم و انسان هایی شریف در مسیر با ماهمراه میشوند.
این دوست عزیز و ایرانی چقدر مثل مریم جان ذوق دارند از دیدن این همه زیبایی.چقدر با خودشان در صلح هستند ،چقدر این عزیزان محترم و شریف هستند .خدایا شکرت بخاطر وجود این انسان های بی نظیرت..
الان درک میکنم که چرا خداوند پس از خلقت انسان به خودش تبریک گفت.چون انسانها فوق العاده خلاق هستند و توسط همین خلاقیت ها و ایده ها، باعث گسترش جهان میشوند…
واسه من ،این همه زیبایی این کشور طبیعی نیست و هر بار که چشمم به دیدن این زیبایی ها باز میشه کلی ذوق میکنم و انگار بار اول هست که دارم میبینم.
آخه این مزرعه چقدر زیباست،چقدر تمیزه ،چقدر سرسبزه،چقدر مرتب و منظم هست همه چیز.
تمام درختان در ردیف مشخص کاشته شده اند انگار خط کشی شده اند…
اصلا فوق العاده ست این مزرعه ..بخدا خود بهشته اینجا …محاله که یک مزرعه با این وسعت بزرگش، اینقدر تمیز باشه…
حتی بلوبری هایی که روی درختان هستند ،نیز همگی با ی نظم خاصی روی درخت سبز و رشد کرده اند…این نظم منو متحیر کرده واقعا
جهان مثل آیینه عمل میکنه همینقدر دقیق.
شما عزیزانم،اینقدر از درون به زیبایی رسیدید ،که حالا این زیبایی داره دو صد چندان در بیرون خودشو نشون میده…
باید همه چیو از خودمون شروع کنیم به تغییر دادن و زیبا کردن و بهبود دادن،اونوقت جهان دنیای بیرونم لاجرم تغییر میده…
این زیبایی هایی که ما در این فایل به تماشا نظاره گر هستیم ،در واقع نتیجه ی اون تغییر شخصیت شما و زیبا شدن درون شما و به صلح رسیدن شماست …
این سعادت ،نتیجه ی اون عمل کردن ها و تسلیم بودن هاست…
اینقدر قوانین واستون ملموس شده و باورش کردین که صد در صد داره نتیجه میده و پاسخ میده به فرکانس های بی نظیر شما…
بخدا تمام این فایل ها و سریال ها ،همش درس زندگی و قوانین زندگی هست…همش سود و سوده…
من الان فهمیدم که ثروتمندی فقط پول و مادیات نیست.
ثروتمند بودن دقیقا سخاوتمندی همین صاحب مزرعه ست که اینقدر با عشق داره از تجربیاتش میگه.تحربیاتی که حاصل سال ها تلاش و زندگی کردن هست و الان داره رایگان در اختیار استاد و بقیه قرار میده…
در حالی که خیلی از ماها حاضر نیستیم به رایگان به دیگران خدمتی ارائه کنیم …ولی این انسان چنان سخاوتمنده که تمام مشتریانش هم ثروتمند هستند و حاضرن بخاطر علاقه و سلیقه ی خودشون واسه یک ماشین که از نظر ما اسقاطیه، اینقدر هزینه کنند…
واقعا زندگی چیزی نیست جز لذت بردن و تجربه کردن
چیزی نیست جز با گسترش خودمون باعث گسترش وسعت جهان بشیم…
و بالطبع ما هم رشد کنیم و بزرگ بشیم…
چقدر این انسان فوق العاده با استعداده و چقدر خلاقیت داره و چقدر ایده ایی بسیار ثروت آفرین داره که تونسته همچین کارگاه بزرگی رو بسازه و این تعداد از ماشین های فرسوده و اسقاطی و داغون و ،بازسازی کنه طوریکه انگار همین الان از کارخانه تولید شده…
به هیچ وجه این کار راحت و آسونی نیست ،ولی عشقی که این فرد به کارش داره و اون ایمانی که بهش میگه تو میتونی،کار و واسش آسون و لذت بخش کرده طوری که در همین سن ،همچنان نیز مشتاق عمل کردن و اجرا کردن ایده های جدید هست ….
چقدر ذوق و شوق و سرزندگی این انسان ،واسه من پر از درس و آگاهیه…
در هر سنی که باشی در هر شرایطی که باشی میتونی حرکت کنی میتونی شروع کنی ..به شرط اینکه خودت خواهان تجربه و زندگی باشی…
این فایل ،یک مثال عینی و دقیق هست از تمام آموره های استاد عزیزم.
مریم جان و استاد سخاوتمندم،سپاسگزارم از شما که
با عشق این فایل و در اختیار ما قرار دادین.
با سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
بسیار فایل زیبا و آموزنده ای بود
اولین دریافتم این بود که اگر همیشه دنبال لذت باشی همیشه اخبار خوش و لذت بخش به تو می رسد حتی اگر تجربه دیگران باشد با تو به اشتراک گذاشته می شود
دومین مورد این بود که چون استاد همیشه کنجکاو هستند و هر تجربه ای برای ایشان متفاوت است هر چند دوست عزیزشان شروع کننده تجربه بلوبری بودند ولی با حضور استاد کلی تجربه های دیگر هم بهش اضافه شد انگار چون استاد خیلی تو ذهنشون سوال دارند همیشه هدایت می شوند به جواب سوالاتشون
من اینو در دوره ثروت 2 فهمیدم
که دلیل اینکه استاد همیشه هدایت می شوند به تجارب عجیب بیزنس های عجیب برای اینه که ایشون تو ذهنشون زیاد سوال دارند و زیاد سوال مطرح می کنند و جهان همیشه پاسخگو ایشون را هدایت می کند به جواب سوالاتشون
و رفتن به اون مزرعه می تونست با چیدن بلوبری تموم بشه ولی چون فرکانس این سوالها را ارسال کرده بودند (شاید هم دارند دوره ای در مورد کسب و کار تولید می کنند :) بنابراین به جواب سوالشون که خلق بیزنس از مواردی که غیرقابل استفاده هستند هدایت شدند
این ماشین های به ظاهر داغون به من یادآوری کرد که اگر از صفر کلوین و در بدترین شرایط هم تصمیم به تغییر بگیری و روی خودت کار کنی به بهترین انسان تبدیل می شوی به شرطی که زمان بزاری و نخوای بدون تکامل به نتیجه برسی مثل این آقا که پنج سال روی یک ماشین کار می کنند که اونو بهبود بدهند
جالبه که من همزمان با این فایل فایل 1 قدم 7 را می دیدم که استاد در اون فایل می گفتند اگه من می گم می تونید اوضاع زندگیتون را تغییر بدهید بابت اینه که من خودم از بدترین شرایط و پایین ترین فرکانس به این فرکانس سپاسگزار و توجه به نکات مثبت رسیدم و این ماشینهای زنگ زده انگار شبیه زمان ورود ما به سایت بودند که با اومدن به سایت و شروع کردن به کار روی خودمون تغییر کردیم و کم کم داریم تبدیل به بهترین ماشین 2024 می شیم :) همون روکش ماشین قدیمی را داریم ولی درونمون پر از عزت نفس و احساس لیاقت و توحیده
خدا را سپاسگزارم بابت این سایت توحیدی
استاد باعث شدید منم برای خودم بلوبری سفارش بدم و برای اولین بار مزه اش را تجربه کنم
مورد دیگری که برام جالب بود که صاحب قبلی مزرعه به به درختها آب می داده و همین باعث از بین رفتن اونها می شده و ایشون فهمیدند که نباید به این درختها آب داد و این نکته به ذهنم رسید که ما همیشه می خواهیم از مسیر شنیده هامون به نتیجه برسیم و فکر نمی کنیم اگر نتیجه نمی گیریم احتمالا یک جای کار اشتباه است و باید باز بررسی کنیم شاید مسیرمون اشتباه باشه و اینقدر روی مسیرمون اصرار نکنیم
توی روابط مثلا فکر می کنیم کسی روابط موفقی دارد چون به این شیوه عمل می کند ولی همیشه اینطور نیست و بعضی مواقع برای هر فرد با فرد دیگر روابط فرق می کنه یک مثلا از سورپرایز شدن خوشش می یاد یکی خوشش نمی یاد و این باعث می شه یکم فکر کنیم به اینکه اگر بعضی وقتها در بیزنسمون یا در روابطمون یا کلا در مسیرمون به نتیجه نمی رسیم شاید داریم مسیر را اشتباه می رویم و باید باز اندیشی بکنیم.
بابت این فایل های پر از درس و آگاهی از استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز بسیار ممنونم
به نام الله مهربان،که جهان هستی رو پراز فراوانی آفرید
سپاسگزارم از شما استاد عباس منش عزیزم و مریم جون عزیز که این فایل های آموزنده رو برامون تهیه میکنید
استاد از وقتی که با شما آشنا شدم ، با مفهموم هدایت هم آشنا شدم ، اصلا نمیدونستم هدایت شدن یعنی چی ، ویا بهتره بگم نمیدونستم برای منم هست فکر میکردم برای پیامبران و امام هاست ،
از وقتی سریال زندگی در بهشت و سفربه دور آمریکا و تمرکز برنکات و مثبت و خلاصه مستند زندگی روزمره شما رو میبینم ، خیلی بهتر درک میکنم که هدایت شدن یعنی چی و چقدر زیباست ،
برای من یعنی آسان شدن برای آسانی ها , یعنی دست خدارو باز بزارم تا اون مسیرو بهم نشون بده ، یعنی خاموش کردن نجواهای شیطانی مغز ، یعنی از روی تجربیات گذشته قضاوت نکردن و منتظر روش های جدید بودن ، چون باور کردم که تنها ابزار خداوند اون چیزی نیست که من میبینم ، چون باورکردم که خداوند هزاران راه و هزاران دست ،داره برای انجام دادن کارهام ، بنظرم هدایت یعنی امکان پذیری تحقق خواستم رو به شرایط الآنم محدود نکنم وباور کنم که خداوند از طریقی که من نمیدونم، منو به خواستم میرسونه،
این جمله که تو فایل های توحید عملی تکرارش میکنید رو خیلییییی دوست دارم ، که خدایا من « نمیدونم تو میدونی »
من چه میدونم چجوری من چه میدونم چگونه ، توخودت هدایتم کن تا من انجامش بدم .
هدایت یعنی آسان شدن برای آسانی ها یعنی کار خوبه خدا درست کنه ….
و شما همیشه هدایت میشید به مکان درست در زمان درست و من این سبک زندگی کردنتون رو خیلی دوست دارم.
برای خودم آرزوش میکنم چون بسیار طعم شیرینشو چشیدم ، هرجا تونستم ذهن منطقیمو خاموش کنم ، هرجا تونستم به غیب اعتماد کنم وقتی هیچ نشانه ای نبود هرجا تونستم شجاعت بخرج بدم وچشم بسته بگم چشم انجامش میدم ، همونجا طعم هدایت رو چشیدم و انصافا همیشه نتیجه احساس خوب بود ….
مهربان پروردگارم هدلیتم کن به راه راست راه کسانی که به آنها نعمت دادی نه کسانی که به آنها غضب ورزیدی ونه گمراهان
خدایا من به هر خیری از جانب تو فقیرم،هدایتم کن الله مهربان که من تشنه ی دریافتشم.
استاد عباس منش عزیزم ،سپاسگزارم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدین.
خودتون خوب می دونید که چه ورودی های فوقالعادای رو بهمون میدید و اگر من متعهد باشم و بی وقفه وبااستمرار بهشون گوش کنم و تو زندگی پیاده کنم و به آگاهی ها اجازه بدم تا نتایج شون رو آشکار کنن, اونوقت در بهشتی که شما زندگی میکنید ، زندگی خواهم کرد
صد البته که تا همین جای زندگیمم هرآنچه از آرامش، سلامتی ، اعتماد و عزت نفس ،روابط خوب، صلح با خودم و دنیا و یکتا پرستی و…دارم
از زندگی به شیوه ی قوانین دارم و میخوام تاابد دراین مسیر باشم تا خوب زندگی کنم و کمک کنم جهان جای بهتری برای زیستن باشه.
دوستتون دارم استاد عزیزم ، دوستتون دارم مریم جون عزیزم و دوستتون دارم خانواده بزرگِ عباس منشیم.
عشق برای همتون….
به نام یگانه فرمانروای هستی
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
سفرنامه عید 1404_ روز نهم
با اینکه دو کامنت قبلی که مربوط به اتفاقات دو روز قبل اقامتمون در کرمان زیبا هست هنوز تائید نشده اما تجربه ای که در این سفر برایم ملموس شد این بود که ذهن عجیب فراموشکاره و براحتی و سریع خیلی اتفاقات خوب رو فراموش میکنه، به همین دلیل با وجود خستگی، سعی میکنم اتفاقات امروزم رو شرح بدم و شما عزیزان و همسفران ما در این سفر هم در جریان اتفاقات قرار بگیرید.
امروز آخرین روزی است که در کرمان حضور داریم. و به امید خدا فردا کرمان زیبا رو به مقصد اصفهان ترک خواهیم کرد.
قبل از اومدن به کرمان اصلا تصور نمیکردم که با این حجم از زیبایی روبرو بشم که نتونم خیلی از جاهای فوق العاده زیبای این شهر رو ببینم!
امروز بچه ها هم مثل من دوست داشتن بیشتر از زمان باقی مانده استفاده کنند و لذت ببرند. به همین دلیل با اینکه گفته شده بود امروز به خاطر شهاادت اماکن گردشگری تعطیل است. اما ما به لطف آموزه های استاد یاد گرفته ایم که تابع احساس و نشانه ها باشیم تا قوانین و مقرارت!
به همین دلیل شال و کلاه کردیم و به سمت باغ زیبای فتح آباد در 20-30 کیلومتری کرمان و در شهر اختیاریه قرار داشت حرکت کردیم. در ورودی شهر از هفت سین و تبریک سال نو عکس گرفتیم و راهمون رو به سمت باغ فتح آباد پیش گرفتیم.
خدا رو شکر باغ مذکور باز بود و ازینکه به ندای احساسمون گوش داده بودیم خوشحال بودیم. فضایی رو در سکوت و خلوت این باغ بزرگ و زیبا تجربه کردیم که قابل باور نبود.
عمارت زیبایی که در این باغ بنا شده بود سبک معماریش ما رو یاد هندوستان می انداخت. در ورودی بلیط تهیه کردیم. نفری 20 هزار تومن که مبلغ بسیار ناچیزی حساب میشد. از مسئول فروش پرسیدم گفتن امروز اماکن تفریحی تعطیله؟ و ایشون گفتن اینجا زیر نظر میراث فرهنگی اداره نمیشه!
استخر بسیار بزرگی در جلوی عمارت باغ خودنمایی میکرد که جلوه خاصی به این بنا بخشیده بود. گلکاری های زیبا و گلدانهای قشنگ طراوت محیط رو چند برابر کرده بود.
کار خوبی که در داخل عمارت صورت گرفته بود این بود که اطاق ها به سبک زمان قدیم تزئین شده بودن و یک هفت سین بزرگ در وسط عمارت به زیبایی قرار داده بودن که باز دید کنندگان میتوانستند روی مبل های تعبیه شده بنشینند و عکس یادگاری بگیرند.
بر روی دیوارهای عمارت عکس والیان و استانداران استان کرمان از زمان مشروطه تا به حال گذاشته شده بود که دیدن این تابلوها خودش مروری بود بر تاریخ معاصر کرمان و این هم از کارهای قشنگ این عمارت بود.
در دو طرف عمارت فضاهای زیبا و وسیعی رو برای خانواده ها در محیط های باز و بسته تدارک دیده بودن که از فضای موجود نهایت استفاده را ببرند. وجود استخر روبازی که اردک های بسیار زیبایی در آن مشغول آبتنی بودن و اطاقک های کپری زیبا برای مهمانان و باغ ها و مزارع انگور جلوه خاصی به این فضای دل انگیز بخشیده بود.
بعد از بازدید از باغ فتح آباد سمت گنبد جبلیه راه افتادیم که در داخل شهر کرمان قرار داشت. در مسیر از کارهای بسیار زیبایی که شهرداری کرمان برای نوروز تدارک دیده بود تقدیر و تشکر کردیم. در این مدت به هر مکان عمومی ای که رفتیم سفره های متنوع و زیبای هفت سین همه جا پهن بود و فضا و حال و هوای نوروز رو بخوبی میشد در این استان احساس کرد و این استان بطور کامل آماده استقبال ارز مهمانان نوروزی بود و این جای تقدیر و تحسین دارد .
گنبد جبلیه هم در میان پارکی قرار داشت که به شکل زیبایی هفت سین رو طوری طراحی کرده بودن که هر کسی در اون لوکیشن قرار میگرفت میتونست همزمان از نقشه ایران و هفت سین و گنبد جبلیه عکس بندازد و این ابتکار واقعا زیبا بود.
بعد از ترک این مکان آثار تاریخی دیگری که در مسیر بود رو نگاه کردیم و به مقصد میدان ارگ و رفتن به بازار به مسیر خودمان ادامه دادیم .
بعد از خریدهای همسر جان و گرفتن سوغات و خرید برای شینا، برای استراحت به محل اسکان برگشتیم.
ادامه کامنت 11 شب دیشب
بعد از کمی استراحت برنامه ام این بود که بریم کلوت های شهداد رو ببینیم. از همان روز اول اینو تو برنامه ام داشتم و دوست داشتم حتما یروز یا یه شب کویر باشم.
گفتم هدایت میشیم و این اتفاق اگه قراره بیفته، انجام میشه. مثلا آگهی شب در کویر یا کویرگردی یک روزه رو میبینیم و ...
اما هیچ کدوم از این خبرها نبود،حتی تو سایت ها و پیج ها زنگ زدم و پیام دادم اما تور عمومی نداشتن و میگفتن اگه تور خصوصی میخواهی تا قرات هماهنگ کنیم که هم هزینه اش غیر معقول بود و هم همسرم قبول نمی کرد و از رفتن تنهایی به کویر واهمه داشت. یبار تصمیم گرفتم به یکی از بهترین هتل های شهر برم و پرس و جو کنم ببینم تور کویر دارند برای مسافرانشون که ما هم باهاشون بریم یا نه؟
اونجا منو به آقایی معرفی کردن که تور برگزار میکرد، برام توضیحات کاملی داد که تور کویر لوت که فقط در پائی. و زمستان برگزار میشه و تورهای 6 روزه است و از سمت سیستان و بلوچستان شروع میشن و سمت ما میان. تور کویر شهداد هم میگفت بصورت خصوصی میتونم هماهنگ کنم ولی اگه خودتون بخواهید برید تا یه قسمتی رو میتونید خودتون با ماشین برید و بقیه اش که رفتن به عمق بیشتر کویر و دیدن کلوت های بیشتره، رو میتونید آفرود و راهنما بگیرید. و پیشنهاد داد بعلت گرما بعد از ظهر برای اینکار اقدام کنیم.
بعد از ظهر که آماده شدیم بریم سمت شهداد با اینکه تصور روشنی از مسیر نداشتم و اینکه تا کجا باید برم و مسیر اولیه رفتن هم 1و نیم ساعت بود که با برگشتن میشد سه ساعت و عملا شب باید برمیگشتیم چون یکمی هم دیر آماده شده بودیم بخاطر خریدهای ظهر.
اتفاقی که موقع رفتن برامون افتاد این بود که یه گربه دقیقا جلو در نشسته بود و مانع رفتن ما میشد!
همسرمم به شدت فوبیای حیوانات داره و هر کاری میکرد گربه از جلو در تکون نمیخورد و به محظ اینکه میخواست گربه رو بترسونه و در رو باز کنه، گربه در کمال ناباوری نه تنها نمی ترسید بلکه به سمت در ورودی میومد و میخواست وارد ساختمان بشه!
بعد جیغ و دادهای همسرم و شینا خودم مجبور شدم دست به کار بشم و گربه رو از جلوی در فراری بدم. اما در کمال ناباوری همون اتفاق تکرار میشد و گربه نه تنها واکنشی به حضور ما نشان نمیداد و نمی ترسید بلکه میخواست وارد منزل بشه.
این اتقفاق تلنگری به من زد که این اتفاق اتفاقی نیست و این یه پیام و هدایت واضحه که ما خونه بمونیم و نریم به این سفر!
بعدش بیاد آوردم که من این چند روز هر چقدر دست و پا زدم و حتی تماس گرفتم چن جا و صحبت کردم و قرار شد خبرم بدن ولی خبری نشد و الان که خودم میخواستم دست به کار بشم این گربه مانع رفتن ما میشه و عملا داره نشونه میفرسته که بیخیال این سفر بشم و به صلاحم نیست با اینکه خیلی دلم میخواست!
بالاخره پس از دست و پا زدن و تقلای بسیار پیام و هدایت خداوند رو گرفتیم و چون خیته بودیم گرفتیم خوابیدیم. یکی دو ساعت که خوابیدیم سر حال شدیم و همسرمم اینو هدایت خدا میدونست که بوسیله این گربه مانع سفر ما سده و از ما حفاظت نموده است. وقتی پا شدیم گربه از جلو در ورودی رفته بود.
تصمیم گرفتیم برای خرید بریم بازار و بیشتر شهر زیبای کرمان رو تماشا کنیم. وارد میدان ارگ شدیم و در راسته ای که به میدان گنجعلی خان میرفت وارد شدیم که تا بحال این مسیر رو نرفته بودیم. در همون ابتدا شونه سر پیدا کردیم که این چند روز پیدا نکرده بودیم و من چون شونه ام رو جا گذاشته بودم، در این مسافرت از شونه بچه ها استفاده میکردم.
بعدش یه مغازه بزرگ پوشاک دیدیم و شلوار و چن تا تی شرت و پیراهن ازش خریدیم. همان مسیر تو یه مغازه دیگه یه تیشرت دیگه خریدم ولی گویا یکارت که کشیده بودیم یادمون رفته بود که اونو برداریم.
رفتیم جلوتر و چند راسته دیگه بازار رو گشتیم و همسرم و شینا هم خریدایی کردن و خودمم یه جفت کتونی گرفتم و به سمت میدان ارگ برگشتیم.
در مسیر که می اومدیم اتفاق جالبی برامون افتاد. دیدم یه آقایی که ازش خرید میکردیم ما رو دید و با اشاره و ایما ما رو صدا زد. وقتی رفتیم سمتش تصورم این بود که حتما جنسی که میخواستیم و نداشته الان موجود کرده و میخواد به ما نشون بده. اما در کمال شگفتی پدرشون که قبلا مغازه نبودن گفتن شما خرید کردین ولی خریدتون رو جا گذاشتین!!!
من پسرمو فرستادم دنبالتون ولی پیداتون نکرد. تصور کنید بازار کرمان مثل بازار تهران بسیار شلوغ و تو در تو است و اینکه ما از بین اینهمه مسیر برای برگشت، دقیقا از مسیر جلو مغازه ایشون رد بشیم و ایشون ما رو بین این جمعیت که هر ثانیه ده ها نفر رد میشه، ببینه خودش یک معجزه بود،!!!
خرید رو تحویلمون دادن و گفتن میخواستیم از طریق کارتی که کشیدی ادرستون رو پیدا کنیم و براتون پست کنیم شهرستان!
کلی از درستکاری و امانتداری این صاحب مغازه که نمونه ای از مردم نازنین و بی نظیر این استان بودن کیف کردم و کلی ازشون سپاسگزاری کردم. تو مسیر مبهوت معجزات و اتفاقات خداوند در همین دو سه ساعت پایانی سفرمون در کرمان بودم. به همین دلیل گفتم تا یادم نرفته با وجود خستگی قبل خواب قسمت اولش رو نوشتم و الان که پا شدیم که کم کم اماده سفر برگشت بشیم این کامنت رو تکمیل کردم.
بعد از اینکه بچه ها در میدان ارگ پیتزاشون رو خوردن رفتیم به خیابان هزار و یک شب که تو کرمان مشهوره، اونجا هم کلی زیبایی دیدیم و چند مرکز خرید رفتیم و تو سطح شهر کمی دور دور زدیم و خوش و خرم برگشتیم به منزل.
نکته ای که میخواستم بگم در مورد کرمان این بود که این استان پهناورترین استان کشور است. و خود شهر کرمان هم شهر بزرگیست . من تصورم از این استان و این شهر با این سفر کاملا عوض شد. قبل از ورود تصور میکردم که زمان کافی برای دیدن این استان داریم ولی کاملا در اشتباه بودم و ما در تین چند روز اقامت در کرمان حتی نتونستیم 30 درصد جاذبه های این استان و حتی شهر کرمان رو بگردیم.
روزهای قشنگی رو در این استان سپری کردیم و از اب و هوای عالی و جاذبه های گردشگری اون بسیار لذت بردیم و سپاسگزار مردم خوب و مهمانواز کرمان هستیم که لحظات و خاطرات خیلی خوبی رو برامون رقم زدن و از همین حالا که اخرین ساعات حضورمون در اینجاست، دلتنگ اینجا شدیم.
ممنونم بابت همه چیز و همه کس یارب که در لحظه لحظه های این سفر در کنار ما بودی و در کنار ما هستی و بهترین لحظات رو برامون رقم زدی.
اینم از آخرین لحظات سفر ما در کرمان و تا ساعات دیگه این ضهر زیبا رو به مقصد اصفهان زیبا ترک میکنیم و اگه عمری بود تا رسیدن به شهرمون باز هم گزارش برگشت سفر خواهم داد. در پناه حق باشید، یا حق
ساعت 5 و 5 دقیقه صبح یکشنبه ـ کرمان
به نام یگانه فرمانروای هستی
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
سفرنامه عید 1404_ روز هشتم
امروز سومین روزی است که در کرمان هستیم. صبح زود بچه ها رو از خواب بیدار کردم تا آماده حرکت بشیم. امروز مقصدمان شهر بم است. حیفم اومد این همه راه رو بسام و دیدن بافت تاریخی شهر بم و بزگترین شهر خشتی جهان رو از دست بدم.
مسافت کرمان تا بم دو ساعت و ده دقیقه است. و برای اینکه بتونیم بیشتر از وقتمون استفاده کنیم باید زودتر راه می افتادیم.
ساعت 7 و نیم محل اقامت مون رو به سمت بم ترک کردیم. هوا افتابی و خنک بود، دمای هوا 20 درجه سانتیگراد بود، بیشتر روزهای این سفر را با این دمای رویایی سپری کرده ایم.
مسیر کرمان به بم از ماهان میگذرد که مسیر فوق العاده زیبایی است. بعد از ماهان با اینکه مسیر کویری بود ولی جاده یکنواخت نبود و پیچ و تاب های نرمی داشت که گذشت زمان را احساس نمی کردی.
آسمان به طرز عجیبی زیبا بود، هر بار که جاذبه های زمینی سفرمان ته میکشد، خداوند جاذبه های آسمانیش رو برایمان میفرستد! واقعااا نمیدانم با چه زبانی حمد و سپاس خداوند رو بجای بیاورم. قطعا زبانم و قلمم ناتوان از بیان و نوشتن حتی گوشه ای ازین زیبائیهاست.
با خودم فکر میکردم که وقتی با خدا بباشی، چه فرقی می کند کجا باشی؟
خداوند چنان جهان را به تسخیرت در میاورد که فقط زیبایی میبینی و زیبایی. و امروز خداوند هم آسمان را برایمان تزئین کرده بود و هم زمین را! و تلفیق این دو آدمی را مدهوش خودش میکرد.
کوههای زیبا با ارتفاع کم و دندانه دار و زیبا و ابرهایی که به طرز باورنکردنی خداوند بر رویشان تزئین کرده بود و با ما در حرکت بودن، واقعا منو از خودم بیخود میکرد، مگه میشه اینهمه زیبایی انهم در کویر دید؟!!!
در مسیر برای زدن بنزین توقف کردیم. مورد جالبی که دیدم و برایم کمی عجیب این بود که بنزین زدن برای کارت سوخت های غیر بومی، غیر فعال بود و مهمانان فقط باید با کارت جایگاه بنزین میزدن و بصورت آزاد بنزین میزدن، و این سبب وقفه و کندی روند سوخت زدن میشد. وقتی از مسئول جایگاه سوال کردم چرا این کار رو می کنند؟ گفت بخاطر جلوگیری از قاچاق سوخت!!! و این دو سال است که این تصمیم گرفته شده . بعد وقفه ای کوتاه بنزین زدبم و به سمت بم مسیرمان را ادامه دادیم.
در مسیر تابلوها بیشتر مسافت مانده تا بم و بندعباس و زاهدان را نشان می دادن، به همسرم گفتم داریم به ته شرق نزدیک میشیم و اگه ادامه بدیم میتونیم نهار رو بندرعباس یا زاهدان باشیم خخخ.
مورد جالبی که در این مسیر تجربه کردم این بود که تا 40 کیلومتری بم، هوا 22 درجه و خیلی خنک بود و ساعت 11 که در بم بودیم دمای هوا 35 درجه سانتیگراد بود! اینهمه اختلاف دما در این فاصله کوتاه برایم جالب بود.
ارگ زیبای بم که خودش شهری بوده قدیم برایمان بسیار خاطره انگیز و جالب بود. اینکه شهر به چند طبقه تقسیم شده بود و قسمت شاه نشین قلعه فقط مختص والی و حاکم آنجا بود و هیچکسی حق ورود به آنجا را نداشت. حتی برادر حاکم که خانه اش به خانه سیستانی مشهور است و الان بخش اداری میراث در آنجا ساکن است هم در اون طبقه شاه نشین قرار نداشته و اون قصر بزرگ و باشکوه که مشرف بر کوههای اطراف و نخلستان های شهر بوده فقط مختص حاکم بوده!
این موضوع من و یاد صحبت های استاد انداخت که دو نفر که برادر بوده اند هم در عصری که روابط خانوادگی خیلی استحکام داشته، نتیج متفاوت و زندگی متفاوتی داشته اند.
نکته آموزنده و بسیار جالبی که هنگام بازدید از خانه سیستانی و قصر حاکم آموختم این بود که: هر خانه به دو قسمت اندرونی و بیرونی تقسیم میشد. اندرونی برای اهالی خونه بود و بیرونی برای پذیرایی از مهمانان. و در عین تعجب اندرونی ها نسبت به بیرونی مجلل ساخته میشد. یعنی برای خودشان بیشتر از مهمان ارزش قائل بودند!!! و این در حالیست که هنوز هم که هنوزه بعد گذشت اینهمه سال ما هیچوقت برای خودمان به اندازه دیگران ارزش قایل نشدیم و همواره بهترین غذا و جا و میوه و بشقاب و… برای مهمان بوده نه خودمان!
بعد از بازدید از قلعه و شنیدن صحبت های راهنمایان در قسمت های مختلف ارگ، هدایت شدیم به جایی که خرمای مرغوب رو بدون واسطه
بعنوان سوغات بخریم و در خروجی شهر هم پرتقال بم بعنوان سوغات بم گرفتیم و به سمت کرمان راه افتادیم. توت فرنگی هم که شینا دوست داشت گرفتیم.
در مسیر برگشت از آستانه شاه نعمت الله ولی که در ماهان بود دیدن کردیم و بعدش در شهر خوش آب و هوا و دل انگیز ماهان چرخی زدیم . هوای مطبوع و چشم انداز های زیبای این شهر واقعا آدم رو سر ذوق میاورد و یک نعمت بزرگ برای این خطه محسوب می شود.شینا هم در این هوای دل انگیز هوس کرد که سرش رو از سانروف بیرون بیاره و کوچه خیابانهای شهر رو از اون بالا ببینه و بیشتر کیف کنه در این هوای دل انگیز.
بعد از دیدن ماهان به منزل برگشتیم و یکی دو ساعت استراحت کردیم و بعدش راهی بازار و میدان ارگ شدیم برای خرید سوغاتی. و حدود ساعت 9 شب به محل اقامتمون برگشتیم و یک روز زیبای دیگر رو در کرمان سپری کردیم. خدایااااا شکرررت که اینهمه زیبایی رو نصیب ما کردی. در پناه خدا باشید.یا حق
یارب العالمین
سلام به آگاهی دهندگان نور
سلام به همسفران عشق
زیبایهای سفرنامه قسمت244
استاد عزیز وقتی تو مدار شادی و لذت وفراوانی باشی اصلا اتفاقات خوب میان سمتت، چی بشکه دقیقا تو راه برگشت به خونه همزمان دوستتون زنگ بزنه بعدش شمارو دعوت کنه به مزرعه میوه های زیبای بلوبری، شرط میبندم میوه بلوبری جز خواسته هاتون بوده که خودتون با ذهنتون ساختیدش بعدش براحتی و به آسانی هدایت شدید بسمتش، بقول امام علی الرزق و رزقان یه رزقی هست که صبح تا شب ما میدویم سمتش، یه رزقی که اون میاد سمتمون، وقتی رسیدن به خواسته ها دو نوع باشه یکی با قدرت ذهن ومتافیزیکی یا بقول شما باورها ویکی هم با سخت تلاش کردن و با زحمت بهش رسیدن، که همیشه گفتید99درصد ذهنی هست و 1درصد تلاش فیزیکی،
تازه اگر تلاش ذهنی بدرستی صورت بگیره اون 1درصد تلاش فیزیکی، با الهامات و تو مسیر لذت پیش میره نه با زجر و تقلا. دقیقا مثل شما که شدید آهنربای عشق، زیبایی، شادی، لذت، ثروت،توحید ووو…
استاد وقتی تو دوره احساس لیاقت میگن انقدر رو شخصیتم رو خودم روی حامی نبودنم کار کردم و نقش حامی ودلسوزیرو برای دوستانم نداشتم و الویت رو خودم قرار دادم یعنی بشکل درستش مغرور بودن، دقیقا تو مداری هستن که فقط و فقط دوستان عالی و با سطح کیفیت عالی رو جذب میکنند و اگرم دوستان خوشی باشه بهشون زنگ میزنند و شادیاشون رو تقسیم میکنند،استاد وقتی میگفتید وقتی نقش حامی و دلسوز رو بازی نکنید،میرسید بجایکه با دوستانی همدار میشید که فقط وفقط بهتون شادی و عشق لذت بدن،کی این اتفاق میفته؟ زمانیکه شما نقش حمایتگریتون رو بصورت تکاملی کنار بزارید، واقعا اولش درکش برام سخت بود مگه میشه با دوستانی هم مدار شد که کاری براشون نکنی، بعدش فقط و فقط تو شادیاشون باشی بدون اینکه کار خاصی کنی، وقتی دارم روی این باور کار میکنم به عینه جنس و کیفیت آدمای اطرافم رو میبینم حداقل اون قبلیها دیگه انتظاری ندارن، چون من دارم بصورت تکاملی از نقش حامی ودلسوز بودن میام بیرون، و البته همیشه بخودم میگم حمید تکامل رو تو هر چیزی لحاظ کن حتی تو توحیدی بودن یهو فکر نکن باورات دارن عوض میشن تو یهو میشی فراانسان نه یکمی از قبل بهتر میشی و این عالیه، واین جمله تاکیدی که من در حال بهبود وپیشرفتم و این کافیه تمامو کمال جلوی کمالگرایم رو داره میگیره. و تو سفرنامه میام میبینم که استاد اگه با دوستانشون هستن و فقط لذتاشون رو با هم به اشتراک میزارن خب این باورها و الگوها باعث میشه هی بیشتر باور کنم و مهر تاییدی بر باورهای جدیدم باشه.
چقدر مزرعه زیبایی از بلوبریهای درشت و تازه هست و چقدر نماد فراوانی فریاد میزنه، خدایا شکرت و چقدر این داستان آب دادن بلوبریها جالبه وقتی صاحب مزرعه اومده از قانون جهان هستی استفاده کرده که همه چیز رو به پیشرفته و بقول استاد اگه مسئله ای تو زندگیت هست وراه حلی نداری رهاش کن خودبخود حل میشه وقتی داری با حس بد به راه حل مسئله فکر میکنی داری بخودت گاری میبندی و هی اوضاع بدترو بدتر میشه،مثل اینکه وسط باتلاقی، هی میخوای با تقلا بیای بیرون ولی بدتر غرق میشی، ولی وقتی آروم باشی و رهاش کنی خوبخود جهان هستی برات ردیفش میکنه،حالا از طریق ایده ها،از طریق الهامات و دستان بینهایتیکه داره، یا وقتی یه دستی زخم میشه اگه ما هی زخم رو واکاوی کنیم و هی خراشش بدیم تا 50سال بعد خوب نمیشه ولی اگر رهاش کنیم خودش مسیرشو بلده و خوب میشه،چون قانون جهان هستی اینکه همه چیز،رو به خوب شدن و پیشرفته.
وچقدر صاحب مزرعه انسان فوق العاده ایکه انقدر با عشق از عشق وعلاقه اش توضیح میدن و استاد عزیز از قانون درخواست برای توضیح بیشتر استفاده کردن.
چقدر این مزرعه دار عزیز خلاق هست و واقعا همه نوع سلیقه وجود داره که حتی به زعم ما اصلا هزینه نکنیم برای خودروهای فرسوده ولی ادمایی هستن که حتی پول دوتا فراری رو میدن برای خودرو قدیمی، استاد واقعا این حرفتون اینجا مصداق پیدا میکنه که چی رو باور کردی دقیقا داری تجربه اش میکنی هاااااا…
سپاسگزارم ازتون بابت این قسمت از سریال که هم لذت بود و هم سرشار از آگاهی
عاشق همتونم با عشق
به نام یگانه فرمانروای هستی
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
سفرنامه عید 1404_ روز پنجم
امروز آخرین روزی بود که در اصفهان زیبا هستیم و فردا صبح به امید خدا اصفهان رو به مقصد کرمان ترک خواهیم کرد.
وقتی آخرین روز اقامت میرسه، انگار آدم زود دلتنگ رفتن میشه! و دوست داره نهایت استفاده رو از زمان بکنه.
خانمها معمولا هوای خرید دارند و پاساژ گردی و خرید از ضروریات است.به همین دلیل امروز زودتر پا شدن تا به برنامه هاشون برسند. شینا هم دیشب مثل من بد خواب شده بود و همراه من نصف شبی پا شد و اومد گفت بابا انگار خوابم نمیاد و احساس سرحالی میکنم!. تو داری چکار میکنی؟ گفتم منم خوابم نبرده دارم کامنت مینویسم. به همین دلیل صبح یکم خوابش میومد.
ساعت 9 صبح آماده رفتن به بیرون شدیم، اول رفتیم فروشگاه تا بعد چند روز مایحتاج مورد نیازمون رو خرید کنیم. بعد از انجام خریدهامون تابلوی کلیسای وانک به چشمم خورد و اینو نشونه ای دیدم که بریم این کلیسا رو که در منطقه جلفای اصفهان قرار داره و محله ارامنه عزیز است ببینیم.
در طی مسیر چیزی که در ذهنم برام بولد شد این بود که با وجود بودن در روزهای آخر سال که معمولا ترافیک های وحشتناکی رو شاهد هستیم، هرگز در اصفهان ترافیک رو تجربه نکردم و توقف های من فقط دلیلش رسیدن به چراغ قرمز بود! و این موضوع واقعا برایم جالب بود در حالیکه در مقایسه با شهر خودم که شهر کوچکی هست، ترافیک گاهی به حدی آزار دهنده است که از خیر بردن ماشین چشم پوشی میکنم و پیاده رفتن گاهی سریعتر منو به مقصد میرسونه تا با ماشین رفتن!
نکته مثبت دیگه ای که دیدم این بود که شهر بگونه ای توسعه یافته که تراکم بصورت تقریبا یکنواخت توزیع شده و شاهد تراکم جمعیت در منطقه خاصی نیستیم.
نبود آپارتمانهای خیلی بلند و تراکم بیش از حد بالا ، خیابان های عریض سبب شده که ادم احساس خفگی نکند و همه جا دلباز و دلنشین باشد.
وارد منطقه جلفا شدیم و در یکی از کوچه های اطراف کلیسا جای پارکی پیدا کردیم . سنگفرش کوچه ها و خیابانهای اطراف کلیسا و تمیزی و نظافت شهری آدم رو سر ذوق میاورد، در مسیر از بلوار حکیم که میگذشتیم سمت راست بلوار درختان کنار جاده در خواب زمستانی بودن و درست در مقابلشان یعنی سمت چپ بلوار درختان بهاری و شکوفه زده بودن و این تضاد چقدر زیبا بود برایم که در یک قاب زمستان و بهار را همزمان نظاره گر بودیم.
در مجموعه کلیسا، موزه ای هم تدارک دیده شده بود از نقاشی ها و لوازم متعلق به دورانهای مختلف ارامنه با عکس های قدیمی مدارس ارامنه که در نوع خودش بسیار جالب بود.
سردر و دیوارها و تمام نمای داخلی کلیسا رو نفاشی هایی پر کرده بود در خصوص به صلیب کشیده شده حضرت مسیح و جنگ شیطان و نفس و تصاویری از حضرت مریم و جایی نبود که نقاشی نشده باشد. مثل امامزاده های خودمان که کل صحن رو آئینه کاری میکنن، اینجا همه جا نقاشی شده قود.
بعداز گرفتن عکس های یکنفره و دو نفره ، فضای کلیسا رو ترک کردیم، این اولین بار بود که من یک کلیسا رو از نزدیک می دیدم. و حسی که برایم داشت همان حسی بود که دین وسیله ای شده در طول قرنها برای انسان تا او را از خدا دور کند!!!
گاهی این وظیفه بر دوش روحانی و مرجع تقلید است و گاهی بر دوش اسقف و پدر رواحانی و کشیش…
بازی یکی است و ققط عناوینش فرق می کند. و چقدر خداوند را سپاسگزار شدم که به مسیری هدایت شدم که بی واسطه خدا را دارم و نگران کسی یا چیزی نیستم … همان وعده ای که خداوند گفته از رگ گردن یهتون نزدیکترم، نیازی به هیچ واسطه ای نیست!
مقصد بعدی رفتن به کوه و پارک صفه بود ، ادس رو در مسیر یاب سرچ کردم و راه افتادیم. نزدیکی های صفه یه خروجی رو اشتباهی رفتیم و دوباره مسیر رو برگشتیم ولی در عین ناباوری باز لحظه اخر حواسم پرت شد و رد کردم مسیر رو و اینبار دیگه اینو نشونه ای دیدم که نباید برم آنجا و مشغول دور دور در خیابانها شدیم. دیدن شهر از اون بالا هم جذاب بود. مسیر بعدی رفتن به پل خاجو بود که سر راهمون بود. بعد از دیدن خاجو ارزو کردم که بار دیگه ای که اومدم به اصفهان خداوند این رودخانه زیبا را پر آب گرداند و زاینده رود زیبا ، زیبایی صد چندانی به این شهر زیبا ببخشد بخصوص پل خاجو که یکی از کارهایی که همیشه میکردم پا گذشتن در اب آب بود و نشستن روی پله هایی که به زیبایی در جلو پل طراحی شده بود و همیشه برای من خاجو دلنشین تر و جذابتر از سی و سه پل بود.
بعد از دیدن خاجو به محل اسکانمون برگشتیم تا استراحتی بکنیم و تجدید قوایی کنیم برای عصر.
عصری رو به پایاژ گردی و خرید گذراندیم و خدا رو شکر بموقع برگشتیم هتل و پیاده روی خیلی خوبیم کردیم و از زیبائیهای اصفهان نهایت لذت رو بردیم.
به محض رسیدن به هتل صدای انفجارها حکایت از شروع چهارشنبه سوری داد. نور انفجار ترقه ها به حدی بود که خیال کردم رعد و برق داره میزنه!!
امیدوارم امشب به همه خوش بگذره و مشکلی برای کسی پیش نیاد. هنوز صدای انفجارها ادامه داره و بعد ارسال این کامنت میخواهم برم دستی به ماشین بکشم و تعدادی از وسایل رو در ماشین بچینیم تا فردا به امید خدا زود تر راه بیفتیم سمت کرمان.
از اصفهان زیبا بابت همه چیز سپاسگزارم و لحظات بسیار خوب و خاطره انگیزی رو در این سفر خدا رو شکر تجربه کردم و سپاسگزار خداوندم ازین بابت و برای مردم خوب اصفهان داشتن سالی نیک و میمون اررزو میکنم. در پناه خداوند باشید. چهارشنبه سوری تونم مبارک باشه . یا حق
چهارشنبه سوری 1403ـ اصفهان
به نام خداوند بخشنده و مهربان
خیلی خوشحال شدم بعد از چند روز کاری که پر از برکت و ثروت بوده برام
وخیلی زیاد نتونستم فعالیت کنم توی سایت امروز صبح جمعه که سایت و باز کردم چشمم به فایل جدید افتاد کلی خوشحال شدم
وشکر خدا را بجا آوردم
وبه خودم گفتم یک درس جدید دوباره نمایان شد
استاد ومریم عزیز خداقوت
سلام
خیلی برام جالب بود که این ریشه ها وقتی آب نمیخوره خودش مجبور میشه تلاش کنه خودشو به آب برسونه
درست مانند یک تضاد بود
به نتیجه های خودم فکر کردم
وقتی به تضاد میخوردم ویا میخورم انگیزم بیشتر میشه حسم بهم میگه باید راه و سادهتر کنی تا تضاد پیش نیاد
واین درخت وقتی به تضاد بر خورده و آب گیرش نیومده
خودشو به سرعت رشد داده تا برسه به آب
چون دوست داره زندگی کنه این درخت خیلی زیبا بود .این بر میگرده به قانون کارما
وقتی که خودش تلاش داره تا زندگی کنه البته با لذت
کارما جوابشو میدهد
براش سلامتی میاره
براش عشق میاره
براش نعمت میاره
براش همه چیز میشه همه کس را
وخداوند خودش طبق قانون پاسخش را عالی میدهد
این درخت چون دوست داشته زندگی کند
صاحب این زمین را عوض کرده
وصاحب زمین چون به تضاد برق بر خورده
این زمین و خریده تا برق داشته باشه
و هم درخت داره راحت زندگی میکنه هم صاحبش
چون نه زحمت داره براش آب بدهد درختان رو هم به کارش میرسه
ماشین های لوکس و عالی میسازه چون کارشون رو دوست دارند
چقدر درس ساختن ثروت داشت
چقدر اینجا من درک کردم
دور روانشناسی ثروت سه را
اینجا قوانین ثروت سه بیان شد
من ایده هایی را دیدم که خیلی ساده بود
میشه از هیچی همه چیز بشی
استاد چقدر خوش تیپ تر شدین چقدر
خوب ارتباط گیری کردی
وخوب مسیر را برای آگاهی های این فرد از اشتغال زایی از الگو سازی برای کار و کسب واز ایده های این فرد به خوبی استفاده کردین وبرای ما هم کلی رشد را به جا گذاشتین دمت گرم استاد
اینجا وقتی داری برای ذهنت باور سازی میکنین که از هر آنچه که سادهترین است وحتی بی ارزش برای دیگران میشه بیشترین ثروت ها را ساخت وتحسین کردن همین متر ثروت را هم برامون میاره
استاد واقعا که عالی بهم فهماندین چطور میشه الگو ها را پیدا کرد که آدم های موفق چکار دارن میکنند
از شما بابت این فایل ممنونم
امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشین
از خدا براتون آرزو موفقیت دارم
واین نکته را بگم دعای اول سفر گفتین
که خدایا در هر جایی هستم و میروم بهترین موقعیت باشه ودر بهترین شرایط باشه این خود همین دعا بود که به موقع رسیدین به بلو بری های عالی و بهترین زمان اونجا بودین استاد عاشقتونم