سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 171 - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    434MB
    26 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

317 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نادیا سامری گفته:
    مدت عضویت: 1342 روز

    به نام خالق هستی

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و مریم جان،فقط خدا میدونه که من چقدر حالم خوب میشه وقتی فایل های زیبا و پر از انرژی شما رو میبینم،حالم دگرگون میشه و روزم ساخته میشه،صبح که از خواب بیدار میشم با خودم میگم امروز خدا برای من چه پیغام و هدایتی داره و میام و سایت رو چک میکنم و کلی لذت میبرم،وقتی شما داشتید در جنگل ساکت و زیبا قدم میگذاشتید انگار من هم با شما همراه بودم و حتی گاهی نور خورشید چشمم رو میزد و میخواستم روم رو برگردونم و یا دستم رو بگیرم بالای پیشونیم☺️اینکه گفته بودید تجربه ای در جنگل موندن دارید یا نه،من تجربه در جنگل رفتن و چند ساعت در اونجا موندن رو دارم ولی خوب زمانش طولانی نبود و شاید نتونستم درست با خودم و خدای درونم خلوت کنم ولی جنگل و طبیعت خیلی چیزهای ارزشمندی رو به آدم یاد میده و آرامش خاصی رو به من منتقل میکنه،صدای پرنده ها،خش خش برگ ها،رود که روان هست و مقاومتی نمیکنه که مسیرش رو عوض کنه و خودش رو میسپاره به خدا که ببردش به جای زیبا و از کنار زیباترین تصاویر رد میشه و لذت میبره،خدا رو هزاران بار شکر که من هم در کنار شما هستم و مثل شما دارم از طبیعت لذت میبرم و کیف میکنم،از شما و مریم جان عزیزم تشکر میکنم که من رو همراه خودتان میبردید که گوشه ای از زیبای های طبیعت رو ببینم و خدا رو بابتش شکر کنم.بهترین ها رو براتون آرزو دارم و شما رو به خدای بزرگ میسپارم.🌻🌸

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    نسرین سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2567 روز

    سفر به دور آمریکا قسمت 171 قسمت دوم

    \به نام خدایی که حامی منه در مسیر تغییر باورها و افکارم

    با سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان و دوستان خوبم

    خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و با اونها بزرگ بشم

    من دوباره اومدم که بنویسم چون فقط 5 دقیقه اول رو گوش داده بودم که حسم گفت بنویس از تجربت و من هم نوشتم و حالا میخام

    پیام های فایل رو که خداوند بر زبان استاد جاری کرده رو بنویسم

    باور کنید اشکم درومد ی بار که فایل رو گوش دادم و خداوند از طریق استاد که میشه گفت رسولش هست در این زمونه درست مثل رسولانی که خداوند توی قرآن ازش صحبت میکنه که خداوند به پیامبر میگه که قبل از تو هم رسولانی رو فرستادیم و الان هم میشه گفت استاد جز رسولان بعد از پیامبر هستن داره ی پیام هایی رو به من ابلاغ میکنه و اینکه رسالت استاد فقط بشارت دهنده و انذاردهنده است و بیان کننده ای آشکار

    و بقیش دیگه بستگی به خودم داره که تایید کننده و تصدیق کننده رسول خداوند باشم یا تکذیب کننده ی اون که در هر صورت نتیجش هم به من بر میگرده و باز هم بقول قرآن :

    لها ما کسبت و علیها ماکتسبت

    خداوند داره از زبان استاد بهم میگه که :

    بهترین مکان برای تصمیم گیریهای بزرگ طبیعته چرا که اونجا هیچ مزاحمی وجود نداره فقط خودتی و خدای درونت و خیلی راحت تر میتونی تصمیم بگیری توی سکوت و ٰآرامشی که تورو به خدای خودت وصل میکنه

    و بهترین مشاور برای تصمیم گیری هم خدااست یعنی در اصل وصل شدن به اصلته اصلی که نابه و اطلاعاتش در لحظه بروز رسانی میشه و مطابق با شرایطی که تو داری بهت منتقل میشه

    مشاوری که هر لحظه در دسترسه یعنی هر وقت که توی بخوای نه مثل مشاورهای انسانی که تو باید منتظر باشی تا اون ی وقتی رو برات تعیین کنه

    مشاوری که برای بودن باهاش نیازی به واسطه نیست و مستقیم وصل میشی بهش

    مشاوری که نیازی نیست توی نوبت باشی و کلی هم سرت منت بزاره که ی نوبتی بهت بدن کافیه که تو اراده کنی که باهاش باشی یعنی تو تعیین کننده هستی نه اون

    مشاوری که چیزی ازت نمیخوات گروکشی نمیکنه که چیزی رو بهت بگه تازه خوشحال هم میشه که مجانی همه چیز رو بهت بگه

    مشاوری که همه چیز رو میدونه و نیازی نیست که کلی فرم سابقه ی خانوادگی و بیماریت رو پر کنی تا تازه کم و بیش بفهمه تو چته

    مشاوری که ازش خجالت نمیکشی که اسرارت رو بدونه چون خودش دانای اسرارته

    مشاوری که نامحدوده و چیزی به اسم ذهنیت محدود نداره که بخواد طبق ذهنیت هاش تور رو محدود کنه به انجام ی سری کارهای خاص که شاید خودش هم اعتقادی به درست بودنش نداره

    مشاوری که دارویی بهت نمیده که چند لحظه مسکن باشه و بعدش دوباره همه چی به قبلش برگرده

    مشاوری که مسیر رو برات هموار میکنه که خودت پیش بری نه اینکه ی چیز بیرونی بخواد تا جایی تورو ببره و بعد دوباره متوقف بشی

    واقعا باید نادان باشم وقتی ی همچین مشاوری هست و ی هم چین مکانی برای مشاوره گرفتن چشمم به جای دیگه ای باشه برای مشورت گرفتن و یا کس دیگه ای برای صحبت کردن باهاش

    البته که نادان بودم قبل از اومدن به این مسیر و با مشاوره گرفتن با آدم هایی که خودشون هم نیاز به مشاوره داشتن کلی خودم رو از زندگی عقب انداختم

    اما دیگه الان 4 ساله که نمیخوام دیگه اون آدم جاهل باشم

    دیگه میخوام عزتمندانه مشاوره بگیرم از کسی که عزتمندانه مشاوره میده و توی این چند سال هم نتیجش رو دیدم و میخام از این به بعد بیشتر ازش مشاوره بگیرم

    سپاسگزارم استاد به خاطر ابلاغ کردن ی همچین مشاوری توی زندگیم

    راستی ی چیزی رو یادم رفت بنویسم توی کامنت قبلیم و اونم اینه که خواهرزادم وقتی رفته بودیم بیرون روز جمعه دنبال من افتاده بود و میگفت میخام دنبال خاله برم ببینم چه زیبایی هایی رو میخواد ببینه وقتی این جملش رو شنیدم خیلی خوشحال شدم این یعنی من خیلی تغییر کردم که ی بچه ی 8 ساله هم درک میکنه این رو که من دارم دنبال زیباییها میگردم چون میدونه من فایل های شما رو نگاه میکنم و همیشه هم چیزهای زیبا رو بهش میگم بیاد نگاه کنه توی فایل ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      سحر دیزجانی گفته:
      مدت عضویت: 1368 روز

      نسرین خانم سلام روز بارونیتون بخیر ، اینجا از دیروز یکریز داره بارون میاد ،خدایا هزاران بار شکر🙏🏻🙏🏻 استاد جان و مریم عزیز هم به شما هم سلامی با تقدیم هزاران قطره ی زیبای بارون

      نسرین جان تا جایی که میتونم نظرات زیبای شما رو میخونم و از نکات قشنگی که باز کردین لذت می برم ، از صمیم قلبم ازتون تشکر می کنم ، نسرین جان در یکی از فایلها به پاسخ به یکی از دوستان گفته بودین که در رابطه با وابستگی به مادر عزیزتون یک کامنت گذاشتین که من خیلی دوست داشتم که بخونم ولی متاسفانه پیداش نکردم ، اگه لطفا منو هدایت کنید به اون کامنت متشکر میشم 🙏🏻🙏🏻

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        نسرین سلطانی گفته:
        مدت عضویت: 2567 روز

        سلام به سحر جان دوست عزیزم .سپاسگزارم از اینکه پیگیر کامنت های من هستین .احتمالا توی دوره عزت نفس باشه چون من کامنت زیاد گزاشتم توی سایت ولی اگر دوره عزت نفس رو دارین اونجا میتونین سرچ کنین اسم من رو تا هدایت بشین .توی دوره دوازده قدم هم اگر دارین باز هم ی سری از قدم ها راجع به این موضع احتمالا کامنت گذاشته باشم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سارا مرادی همت گفته:
    مدت عضویت: 1128 روز

    بنام خداوندی که برای بنده اش کافیست

    سلام به روی ماه زوج مهربون و هماهنگ

    خدایا شکرت برای همین لحظه باشکوه اکنون

    فردا شب آغاز سال میلادی 2024 و من امسال تصمیم گرفتم در آرامش و به دور از هیجانات این روزها مشغول نو کردن درون خودم باشم و چقدر از تصمیمم راضی و خشنودم

    خدایا بینهایت سپاسگزارتم

    با دیدن این فایل و صحبت هایی که شد ، یه مرور اجمالی به زندگی ام انداختم تا ببینم کجاها با خدا مشورت کردم و کجاها روی عقل خودم حساب کردم ؟؟!!!

    و البته الان که اون شرایط گذشته و من با دید وسیعتری می‌تونم موضوع رو ببینم و نتایج تصمیمات مشخصه ، میشه با ایمان بیشتری به حساب کردن فقط روی تنها قدرت و علم جهانیان رسید

    تا اونجایی که ذهنم یاری میکنه ، من بیشتر خواستم و خداوند اجرا کرده ، خیلی بصورت مشورتی نبوده در تصمیمات بزرگ

    مثلا ازدواجم ، طلاقم ، بچه دار شدنم ، مهاجرتم

    فقط در مورد های سرمایه گذاری و جابه جایی پول بوده که با خدا همیشه مشورت کردم

    و در 90 ٪ شرایط که به حرف خداوند عمل کردم به نفعم تموم شده و گاهی که جاهل شدم و احساسی تصمیم گرفتم یا از روی حرص و طمع بوده نتیجه ام خب واضحه دیگه

    البته قبلا که قانون و نمیدونستم ، بخاطر احساس رفاقتی که با خدا داشتم و باور داشتم خدا همیشه همراهمه

    این باور هم از زمانی برام بوجود اومد که

    10 سالگی مامانم از بابام جدا شد و من بخاطر نبود مامانم و اون خلا عاطفی ام و غروری که داشتم به خیال پردازی با کتاب خوندن تنهایی کودکی مو پر میکردم

    کتاب هایی که خونده بودم از بچه های بی سرپرست و ی جورایی چون تنها بودن خدا براشون پدر و مادرشون می‌شد و منم این متد پیاده کردم در زندگی ام ، هر جا خواسته یی داشتم که فکر میکردم غیرممکنه سریع از خدا میخواستمش و اتفاقا خیلی هم زود اجابت می‌شد

    میگفتم خدا هم مادرمه هم پدرمه و هم رفیقم

    بعد این باورم داشتم که هرچی بیشتر مظلوم باشم خدا بیشتر دوستم داره چون خداوند دوستدار مظلوم هاست

    و جالبه که داستان‌های مظلومیتم و با آب و تاب برای همه تعریف میکردم طوری که سنگدل ترین آدم ها هم گریه شون درمیاومد .

    واقعا بزرگ‌ترین سپاسگزاری من اینکه متوجه قانون شدم

    حالا چرا در مورد موارد مالی بهم ظلم نمی‌شد ؟؟

    چون باور داشتم من آدم خوش روزی هستم و چون خدا دوستم داره اجازه نمیده کسی حقم و بخوره و بهم ظلم کنه اما دقیقا در مورد مسائل احساسی و عاطفی برعکس بود

    فکر میکردم هرچی بیشتر مظلوم باشم خدا بیشتر دوستم داره !!!

    و طبق قانون جهان به هر چی توجه کنیم از جنس همون فرکانس و در زندگی مون افزایش میدیم

    من همیشه عاشق طبیعت بودم اون موقع هم که ایران بودم همیشه تا فرصت می‌شد میزدم به دل جاده و طبیعت

    اینجا هم که کلا بهشته همه جاش

    از در خونه میام بیرون در چند قدمی خونه جنگل ها و دریاچه هایی داره که بینظیره

    خداروشکر

    اتفاقا امروز فایل 7 عزت نفس و گوش دادم و اول فایل که مریم جان اشاره داشت به این دوره ارزشمند ، از این همزمانی یک لبخند بزرگ زدم

    و صبح به این موضوع فکر میکردم که چقدر خوبن کامنت ها و چقدر درس و نکته داره ، که استاد هم در این فایل به نوشتن کامنت اشاره کرد

    خدایا بینهایت از تو سپاسگزارم

    ایشالا که سال 2024 برای همه سالی سرشار از خیر و برکت باشه و در مدار نزدیکتر به خداوند قرار بگیریم

    پروردگارا مرا مسلمان کن و مسلمان بمیران

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  4. -
    امین امامی گفته:
    مدت عضویت: 1753 روز

    سلام استاد گرامی و خانوم شایسته عزیز

    واقعا این قسمت فوق العاده بود .دمتون گرم

    استاد راجب جنگل های تنکابن و چشمه ی آب گرمش گفتن . خواستم بگم که دقیقا چند ماه پیش من اونجا بودم و نزدیک به یک هفته اونجا کمپ کرده بودیم

    واقعا بی نظیر بود اصلا رویایی .سمت دیگر چشمه آب گرم یک رودخانه بود و یک زیبایی بی حد و حصری رو خلق کرده بود که هرچقدر از زیبایی و زلالی آب بگم بازهم کمه

    شب ها با صدای بارون و رودخانه میخوابیدیم

    😊

    و تو جنگل تاریک و بدون هیچ صدایی دورهم میشنستیم و آتش روشن میکردیم و گپ میزدیم

    بدون برق .بدون گاز و بدون اینترنت و واقعا به قول خانوم شایسته عزیز مثل گذشتگان زندگی کردیم و یکی تجربیات فوق العاده ی زندگیم بود

    دامنه کوه های پوشیده از درختان که تا چشم کار میکرد درخت بود درخت و موقعی که هوا مه میشد درختان دیگ اصلا قابل دیدن نبودن و خداوند هر لحظه زیبایی های طبیعت اش رو به رخ ما میکشید و ماهم مست و حیران این زیبایی ها میشدیم و احساسی که من در اون مدت داشتم تا حالا تو زندگیم تجربه نکرده بودم

    صبح ها وقتی که هوا سرد بود و مه کل جنگل و کوه رو گرفته بود میرفتیم داخل همون چشمه آبگرم و یک تجربه فوق العاده ای بود و ظهر ها که هوا گرم میشد داخل رودخانه شنا میکردیم

    اون سکوت اون آرامش اون زیبایی اون حس و حال عالی رو هروقت یادم میوفته قشنگ با تمام سلول های بدنم احساس میکنم

    پیاده روی های داخل جنگل با بارش نم نم بارون بوی برگ درختان خیس شده بوی آتش و رنگ زرد و نارنجی آتش در دل جنگل دقیقا بهشت خداوند رو تجربه کردم

    و احساس نزدیکی به خدا و وجود خداوند در قلبهامون رو لمس کردم و لحظه به لحظه سپاسگزار پروردگارم بودم

    استاد که از جنگل تنکابن گفت سریع پریدم گفتم اع من رفتم من رفتم اونجا😂😂

    و با اینکه چندین ماه میگذرد اما هنوز احساس واقعی بودن در اون جنگل رو دارم

    استاد عاشقتونم منم خواستم تجربه خودم رو بگم که شماهم تجربه رفتن به اونجا رو داشتید😍🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  5. -
    سعیده بابائی گفته:
    مدت عضویت: 1582 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان دوست داشتنی

    چقدر توضیحات فایل عالی بود😍😍

    ای جانمم شما تنکابن هم امدید؟؟؟من یک تنکابنی اصیل هستم ک به تازکی بعد از ده سال زندگی در تهران به صورت کامل معجزه وار انتقالی جور شد امدیم تنکابن تمرکز ب زیبایی ها ما رو هدایت کرد ک بیایم اینجا تا از زیبایی های بیشتر لذت ببریم…خدایا سپاسگزارم….

    ..جنگل های رامسر اسمش دالیخانی هست استاد جانم😍😍..چقدر اون لحظه بیشتر از همیشه احساس کردم جزو خانواده عباسمنش هستم احساس نزدیکی زیادی داشتم …خدایا شکرت

    جنگل‌ها سه هزار و آبگرم معروف فلکده ک دل جنگل ..عالیه ..من بچه ک بودم رفتم و تجربش کردم

    من یک روستا زاده هستم تابستان ها به خاطر برداشت فندق میریم به سمت گیلان و باغ بزرگ داریم ک یک ماه برداشتش طول میکشید.من زندگی به سبک اجداد رو سالها اونجا تجربه کردم…

    حموم صحرایی با گرم کردن آب تو حلب های 18 کیلویی روغن یکی از تجربه های هست ک دارم ..آب هم بو دود میگیره 😁😁

    اما اون سالها ک این تجربه ها رو داشتم از این قوانین و خلوت کردن ها با خدا اطلاعی نداشتم ک تنهایی با خدای خودم خلوت کنم ..اما دیدن ستاره ها تو دل تاریکی شب وسط باغ فارق از آلودگی های نوری رو تجربه کردم..

    عالیه

    تجربه بی‌نظیری بود..خدایا سپاسگزارم برای دیدن این قسمت..

    سپاس از تهیه و تدوین این فایل ..

    در پناه خداوند شاد باشید و ثروتمند سعادتمند در دنیا و آخرت 🤗🤗🤗

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  6. -
    آیهان زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2226 روز

    سلام

    بنام خداوند یکتا

    سلام خدمت استاد و دوستان

    نزدیک به 5 سال هستش که با استاد آشنا شدم، یکی از نتایج آشنایی با استاد، افزایش اعتماد به نفسم بود، که منجر شد به دانشگاه تهران راه بیابم.

    پارسال همین موقع بعد از اتمام سربازی رفتم با حقوق 7 تومن رفتم سرکار، در حالی که بقیه دوستانم حقوق بالا 15 می گرفتن، ولی من می دونستم که می تونم خودم رو بالا بکشم. در شب و صبح سپاسگزاری می‌کردم و قصدم این بود که حقوقم رو بعد از یکسال 3 برابر کنم. حقوق ماه گذشته ام که رو ریختن نزدیک به 24 میلیون بود. بنظرم سپاسگزاری همراه با عمل و عزت نفس همه چیز است وسلام.

    خداوند رو شاکرم که استاد رو تو مسیر زندگیم قرار داد.🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏😍🙏🙏🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  7. -
    رضوان یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 2298 روز

    اگر به خدا ایمان داشته باشید و باور داشته باشید با شما صحبت می کند، باور داشته باشید که شما لایق همصحبتی با خداوند هستید، آگاهی ها را دریافت می کنید.

    به نام خدای هدایتگر انسان

    سلام به استادان عشق و توحید و دوستان توحیدی

    برای غلبه بر ترس ام یکبار نصف شب رفتم داخل مغازه ای که کنار خونمون بود، جزئ از خونمون است ولی به حیاط راه نداشت.و در تاریکی مطلق چند دقیقه نشستم، خیلی ترسناک بود ولی انجامش دادم، بیشتر هم از حرف مردم میترسیدم یکی منو ببینه بگه نصف شب کجا بودی؟

    یکبار هم تو عروسی بر ترسم غلبه کردم و رفتم وسط رقصیدم، با اینکه زیاد بلد نیستم برقصم و نگاهای بقیه روی من سنگینی میکرد ولی گفتم استاد گفته باید انجامش بدم و باید براین ترس غلبه کنم، ناگفته نماند قلبم اومد تو حلقم ، ولی الان دیگه راحتر هستم با این مسئله.

    خدا راشکر

    این فایل یک دوره عزت نفس است.

    یک دوره باور فراوانی

    یک دوره قانون سلامتی

    یک دوره رسیدن به خواسته ها

    یک دروه خودسازی کامل

    با سپاس فراوان از استادان عزیزم عباسمنش و مریم جونم

    در پناه حق پاینده و پایدار باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  8. -
    مرضیه جعفری گفته:
    مدت عضویت: 3034 روز

    سلام به همه دوستان همسفرم

    خدا رو شکر امروزمون رو داخل یه جنگل بکر کنار یه رودخونه با آب زلال و زیبا شروع کردیم همراه با صدای پرندگان خوش صدا و صدای شر شر آبی که چنان روح روان آدم رو نوازش میده و چنان احساسی به آدم میده که از زمین و زمان فراغت می‌کنه و دیگه هیچی از گذر زمان متوجه نمیشی چقدر لذت بخش و چقدر وصله این زمانها آدم به خودش به درون و اصل خودش.دقیقا همین چیزی که استاد گفتند خلوت کردن و ما و خدا یه دنیا سکوت و تنهایی بودن و تفکر کردن چیزی که خدا هم بارها و بارها تو قرآن گفته برای آنها که می اندیشند معلومه که خیلی مهمه تفکر کردن.اما بازم هممون به تجربه می‌دونیم که فقط در سکوت و خلوت و تنهایی هست که تفکرات زیبا میشه تو شلوغی ها انگار همه چیز باهم قاطی میشه انگار سیگنالها زیاده نمی‌دونم من همچین حسی دارم در موردش.

    واقعا از صمیم قلب دلم میخواد تجربه کردن برای چندین روز به تنهایی در دل طبیعت بکر رو واقعا دلم همچین تجربه دلپذیری رو میخواد.و می‌دونم که شجاعتش رو دارم که برم تو دلش با تمام ترسی که دارم.

    استاد من برای همین تاسوعا عاشورا امسال رفتیم سد لفور جاتون خالی عجب جای رویایی بود.یه رودخونه بزرگ و پر آب بود که از فکر کنم اسکلیم رود سرچشمه می‌گرفت می‌رفت از کلی روستا و شهر می‌گذشت.قصد مام رفتن به اسکلیم رود بود خیلی دلم میخواست برم تجربش کنم کما اینکه دیده بودم میشه تو حوزچه خاش شنا هم کرد.اما نشد وسط جنگل تو مسیر رودخونه یه جاهایی سنگچین کرده بودند برای اینکه به آب عمق بدند و بشه شنا کنی شیرجه بزنی دوستم که دید من خیلی دلم میخواد ایستاد کنار یکیشون و گفت اینجا خلوته برو استفاده کن.وای دنیا رو بمن دادند هیچوقت یادم نمیره که چقدر درون من میخواست از بلندی شیرجه زدن و پریدن تو اون آب رو ومن یه آب تنی حسابی کردم حسابی وهر بار ترسناک کمتر و کمتر میشه شجاعت پیدا میکردم برای یه کار دیگه.یعنی می‌خوام بگم زندگی همش تجربست یه مسیر با کلی تجربه های جدید که تو هر هرچقدر بیشتر و زودتر هر کدوم از اون تجربه ها رو تیک کنی و بری جلو ظرف وجودت بزرگ تر میشه غنی تر میشی بزرگتر میشی برای دریافت‌های بیشتر و بزرگتر بخدا اینا خودش داره میاد من می‌نویسم و واقعا حس بینظریه.

    خیلی لذت میبرم میبینم این همراهی و هماهنگی صمیمانه و دوستانه ای که بین شما و مریم جون هست واقعا پر پرواز همید نه یه تیکه سرب به دست و پای همدیگه وچقدر این جور رابطه ها به هردو طرف کمک می‌کنه برای لذت بردن بیشتر برای زندگی و روابط عاشقانه تر و رشد در تمام جنبه های زندگی هر دو طرف.واین اون رابطه آیه که من دلم میخواد داشته باشم دوتا آدم که در کنار هم واقعا باعث آرامش هم دیگه باشند وواقعا به رشد همدیگه در تمام جنبه ها کمک کنند.

    عاشق آشپزی کردنتم مریم جون با عشق آشپزی می‌کنی و در عین حال به موادی که اومده و سرنوشتی که داشته فکر می‌کنی وهمه اینا باعث میشه یه اثر هنری درست کنی که وقتی میزنی بر بدن بدن هم عشق رو دریافت کنه و چه شود.

    ماهم خیلی لذت بردیم از اقامت سه روزه در این مکان رویایی و رنگارنگ و با تمام خاطرات زیباش ترکش میکنیم نمیچسبیم بهش و عاشقانه منتظریم مقصد بعدی رو تجربه کنیم.پیش بسوی تجربه های لذت بخش جدید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  9. -
    عادله گفته:
    مدت عضویت: 2529 روز

    سلامی به قشنگی آبرنگ پاییز🍂🍂🍂🍁🍁🍁

    دیدن عکس کاور فایل ها به تنهایی حال آدم و خوب میکنه

    شنیدن حرفهای خوب شما تو دل طبیعت که انرژیش بی نظیر و فوق العاده ست چقدر تاثیرگذار و محرک هست به سمت زیبایی ها،تجربه های جدید و رفتن به دل ناشناخته ها

    همیشه سبک زندگی شما من و به یاد کارتن های دوران بچگی میندازه که تو دل روستا و جنگل و طبیعت بود .شاید من از محتوای کارتن ها خیلی تو ذهنم نباشه اما نه من،بلکه همه اگر قرار باشه کارتن خانواده دکتر ارنست و به یاد بیارن با این ایتم هست که همونایی که روی درخت خونه ساخته بودن

    یا کارتن هایدی،که سریع ذهن من اون روستا و گاو و گوسفند ها رو به یادم میاره

    یا بچه های کوه آلپ که اتفاقا کوه آلپش برای من توی ذهنم ماندگار شده

    یا جکی و جیل دو تا خرس هایی که با مادرشون تو دل کوه و جنگل بودن

    استاد خیلی نکته قشنگی رو گفتین،من الان بهش توجه کردم،دیدم دقیقا چیزهایی تو ذهن من مونده که طبیعت توش پررنگ بوده،نه محتوا

    همه اینها به خاطر اینه که ذات ما با طبیعت گره خورده و احساس آرامش میگیریم.

    هرجا نمادی از طبیعت باشه با آغوش باز میپذیریم.

    و یکی از دلایل دنبال کردن مستند زندگی شما برای من هم،همین طبیعتی هست که شما توش شیرجه زدین و کلی از آرزوهای من که دوست داشتم همیشه زندگی به سبک و سیاق روستا رو با امکانات فعلی تجربه کنم برام شدنی کردین.

    الان باور کردم که می شود.

    چقدر این نکته سنجی و آگاهی های سالم شما رو دوست دارم.

    چقدر تفاوت نوع نگاه شما برای من جذابه.

    من هم خیلی وقته که دلم میخواد تنهایی تو دل طبیعت رو تجربه کنم و بشینم فکر کنم

    بدون هیچ تکنولوژی و به دور از دغدغه های زندگی شهری

    فقط خودم و طبیعت و خدا باشیم.

    این خواسته خیلی وقته تو دل من شکل گرفته و حتما به زودی تجربه ش خواهم کرد.

    مخصوصا آدم زمانی که تو دایره چه کنم ها گیر میوفته بهترین راه حل خلوت تو دل طبیعت و مشورت بدون کلام و دلی با خداونده.

    چقدر طبیعت پاییز قشنگه،این رنگ بندی،این تضاد رنگی،این آب زلال،این خورشید دوست داشتنی و این آدم های دوست داشتنی

    خیلی حس خوبی میگیرم از اینکه شما با تمام ثروت و امکاناتی که دارین،میاین این شکل زندگی رو تجربه میکنید

    این یعنی زندگی به سبک شخصی

    و عالیه

    این یعنی برای خودت زندگی کردن،نه برای تایید دیگران

    خیلی کارهای شما جالبه برام،همین حموم کردن تو دل آب سرد

    چقدر راحت با همین کارهای شما ترس ها تو دل من کوچیک میشن

    ممنون از اینکه هستین و بودنتون به من امید و انگیزه میده برای ادامه مسیر درست💜

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      محمد درخشان گفته:
      مدت عضویت: 1994 روز

      سلام بر عادله عزیز و خوش قلب

      مدتها بود خبری از کامنتهای عالیتون نبود دلمون هوس کامنت های فوق العاده شما را کرده بود

      چقدر زیبا توصیف کردید چقدر به نکات عالی اشاره داشتید

      به گفته های خانم شایسته عزیز برای خلوت گزینی و خلوت با خدای خودمون

      سپاس فراوان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      حسين روح نواز گفته:
      مدت عضویت: 1227 روز

      سلام

      دوست عزیزواژه هایی که به کاربردیدواقعابسیارعالیه وهمون سطراول روکه دیدم گفتم این کامنت روتاتهش میخونم والبته تشکرهم میکنم ازتون بابت این نوع نگاهی که دارید

      ازالله یکتاواستون عشق ثروت ودنیایی ازمحبت روواستون خواستارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    محمد فتحی گفته:
    مدت عضویت: 3889 روز

    ساعت 11:30 صبحِ 15 آذر

    اگر این مورد که بری توی طبیعت و تنهایی کمپ بزنی، بری خودتو بشناسی، بری و لذتشو ببری و تنهای تنهاا باشی خودتو و خدای خودت و این طبیعت … پس من چقدرر داشتم هر روز این تمرین را به مدت یکسال انجام میدادم اونم به صورت پیوسته واقعا دمم گرم، این دو روزه که وقتی اول صبح از خواب بلند میشم توی همون جام یک قسمت جذاب و عمده صحبت اول صبحم شده سپاس گزاری از خودم، کارهایی که کردم با تمام شجاعت ها دل کندن ها و .. روحیه‌ی مارکوپولویی‌ام را بیشتر از همیشه تحسین میکنم.

    این کامنت به نظرم TOP TOP، پس با عشق بخوانید با عشق لذت ببرید، سیوش کنید، اسکرین بگیرید تا بارها بخوانید و بازم لذت ببرید.

    محمد،

    خاطره ی سفر تنهایی تولد 1397 را بنویس …

    خاطره ی سفر با رضا به تنهایی سفر کردن تو جنگل ابر …

    خاطره ی سفر به شهیون به تنهایی …

    خاطره ی سفر به جزیره شهیون با دوست جان …

    ساعت 11:00 شب همین روز!

    خداروشکر میکنم که یک روز دیگه خدا بهم عمر داد تا امروزو ببینم و با تمام وجودم تجربه اش کنم و حس! و البته درس‌ها یاد بگیرم، حالا جلوتر خدمت گلتون میگم.

    امروز روز عجیبی بود برای من …

    روز از دست دادن یک عزیز در دنیای فیزیکی ..

    روز عمل به الهاماتم با قدرت تمام در مسیر عشق و علاقه ام ..

    روز خلق ثروت هر چند کمش ..

    روز کنترل ذهن بهتر از همیشه

    روز متفاوت نگاه کردن

    صبح که فایل را یکبار دیدم واسه خودم نوشتم که اون خاطره ها را بعد از عمل به الهامت بنویس آخه ساعت 13 باید میرفتم و قدم فیزیکی هم براش بر میداشتم و تا غروب فعلا یک قسمتش طول کشید .. با عشق هاا با لذت هاا حالا وقتی که کامل انجامش دادم میام میگم. به راستی که به این محمد جدید واقعا افتخار میکنم و تحسینش میکنم.

    خلاصه با عشق رفتیم و دیدیم و حال کردیم و کلــــی فیلم گرفتیم و مستند و بعد رفتم کافه و تا الان کافه بودم اما دو ساعت پیش تماس گرفتن و بهم گفتن تنها مامان بزرگت به رحمت ایزدی پیوسته درست توی سن 95 سالگی ماشاا.. راستش ناراحت نیستم چون اون آدم قبل نیستم چون اون نگاه گذشته را نسبت به مرگ ندارم دیگه و باورهای جدید در این مورد کاملا کارشون را انجام دارند میدند اینو از احساسم میتونم بگم، اما خب من محمد 27 ساله و این مادربزرگی که دست خدایی بود که همیشه ی خدا بهم عشق می ورزید و حتی توی دل سربازی بهم زنگ میزد و حالم را میپرسید و برام دعا میکرد .. قطعا خدا خیلی دوسش داشته که بردش پیش خودش.

    اوکی اوکی اوکی بریم سراغ اصل مطلب ..

    درس های امروز خیلی برام باحال بود، وقتی امروز رفتم که الهامم را عمل کنم بهش چون باور کردم وواقعا این یک الهام از طرف نیرو و انرژی برتری که همه چی را میدونه و من را خلق کرده و توانایی هدایت من و تمام موجودات را داره و توی مسیر نکته اش اینجا بود که نگفتم خدایا میخوام اینو و اونو برام این روزها یک چیز بیشتر از همه چیز اولویت شده، اونم «لذت بردن» من گفتم به خدا که من میخوام خداجوونی عشق من فقـــط میخوام لذت ببرم تو هدایتم کن در زمان مناسب باشم در مکان مناسب باشم، میسپرم کسب و کارم را به تو ..

    و خداوند هدایت کرد ..

    وقتی رسیدم به محل فیلم برداری خیلی چیزها به یادم اومد و با دوست عزیزم که دست خداست مرور کردیم ..

    من میدونم چی میخوام از این الهام میدونم مسیر میخوام چطوری باشه اما گفتم برای قدم های بعد تصمیم نمیگیرم نمیتونم بگیرم من ..

    بیا در لحظه باشیم، اوکی؟!

    فقط قدم اول فقط قدم اول محمد! اوکی؟

    قدم اول را برمیداریم وقتی برداشتیم کامل و تمام، قدم بعدی بهمون گفته میشه، به وضوح میرسه رضای عزیز. ..

    اومدیم برداشتیم قدم اول را که درست تو همون لحظه فیلم برداری عزیزی اومد که سه سال بود ندیده بودمش یک خانم بسیار دوست داشتنی، ایشون وقتی فهمید که ما داریم چکار میکنیم مارو برد به اتاق خودش و نشون دادن یک ویدیوی ده دقیقه ای که برای یونسکو ارسال کرده بودند در مورد شهر شوش یا Susa و ویدویی که من داشتم میگرفتم با اون ویدیویی که این خانم دست خدا نشونم داد خیلی خیلی بهتر شد خیلی مفید تر .. یکم جلوتر رفتیم، خلاصه با عشق و لذت این کارو داشتم انجام میدادم که رسیدیم به پارت دوم فیلم برداری که بلـــه بازم دوباره خدا به یک شکل دیگه برام دراومد .. به شکل دوستی که اونم سال ها بود ندیده بودم و بهم هنوز من چیزی بهش نگفتم ایده بهم داد .. که در نهایتم رفتیم و اجراش کردیم و چقدررررر فوق العاده شد. واقعا تو فکر من نبود اون کارو کنم ولی خدا وقتی بهش میسپاری واقعا برات غوغا میکنه معجزه میکنه … و نکته اینجاست من توی تمام مسیری که داشتم عمل میکردم به الهامم واقعااا داشتم لذت میبردم .

    غروب شد و برگشتیم و من رفتم کافه .. اما قبل از کافه رفتن میخوام اینو بگم که واقعا اگر حرکت نمیکردم اون درها را بسته میدیدم و واقعا نیازی نیست که برم جلوتر تا بفهمم و ببینم اون ده‌ها، صدها و هزاران قدمی که خدا برای فقط یک قدم و ده قدم و صد قدم برداشته ی من نشون میده را ببینم نه!

    (((از تو حرکت از خدا برکت )))

    رفتم کافه بازم کلی اتفاقات خوب، مشتری فراوان، ادم های مهربون و دوست داشتنی و ساده فراوان؛ الهی شکر الهی شکر برای خلق ثروت الهی شکر برای آدم های فوق العاده الهی شکر برای نعمت تکنولوژی الهی شکر برای همه چیزهاییی که هست که دارم که میخوام الهی شکر برای این زندگی برای این حال برای آشنایی با قانون الهی شکر برای هدایتمون بچه ها، به اینجا درست به همینجا، بخدا قدرشو بدونیم، قدرشو بدونیم کی هستیم، کجا داریم زندگی میکنیم، قدر هم را بدونیم، قدر تک تک فایل ها قدر محصولاتی که داریم و ماا میدونیم که بچه ها هزاران برابر پولی که برای دوره ها هزینه میکنیم ارزش دارند قدر این استاد را این مریم جان را بدونیم قدر ابراهیم مدیر فنی الهام جان پشت صحنه را ..

    الهی شکر ..

    استادمون از ما خواست که مثل خودش خاطرات این شکل سفر را بنویسیم و من میخوام شمارو به 8 مهرماه 1397 ببرم از خوزستان، شوش میخوام با هم سوار قطار بشیم واگن 6 کوپه … ساعت و به سمت مقصدی بریم که برای تولدم انتخاب کردم آبشار بیشه پوران لرستان.

    کولمو بستم وسایلمو برای آخرین بار چک کردم، چادر حرفه ای دو سه نفره کله گاوی آبی رنگ، زیرانداز، وسایل آشپزی، خوراکی برای چندروز، کمل بک، کیسه خواب، باند، هدلامپ، موبایل ساده، لباس گرم و .. بزن بریم ساعتشو راستش یادم نمیاد چند بود دقیق، ولی شب بود رفتم توی واگن رستوران که یک دست و رنگ تا چایی بنوشم و اونجا یک آدم فوق العاده را دیدم یک معلم که با خانمش اومده بود و آرزشون بود کانادا برن همشهری من هم بودند نمیدونم کجان ولی هر جایی هستند امیدوارم شادترین باشند، رسیدم به درود اولش میخواستم برم دریاچه گهر وقتی رسیدم به ایستگاه درود نیمه شب بود اومدم پرسیدم چطور میشه به دریاچه گهر رفت نشانه ها جوری بود که به نظر خدا منو داره پس میفرسته عقب، اصلا پس فرستاد ( اما خدا جون هدیه را پس نمیفرستن ) اوستای بنا که خدا باشه گفت اقا جون الان اگر بری گهر یخخخخ میزنی میمیری تو هم برای تولدت اومدی دیگه هیچ .. با قطار محلی سریع السیر که از همینجا میاد اول صبح بزن برو بیشه ساعت 8 صبح میرسی اونجا .. اقا ما شب همونجا روی صندلی هااا خوابیدیم در حالی که داشتم فایل گوش میدادم، و صبح شد و رفتیم … واییی چه حالی چه حسی داره اول صبح اونم پاییز اونم لرستان به قول جنوبی ها خیلی خش بود رفتم و رسیدم به آبشار بیشه پوران قرار شد که من یک هفته ای را اینجا کمپ بزنم برای تولدم و دقیقا داستانشم این بود که اومده بودم تا خدا رسالتم را بهم بگه و تا نگه من دست از سرش برنمیداشتم

    و یک داستان دیگه هم داشت اینکه چرا این سفرو اومدم؟ خب گفتم من اگر بخوام به خودم هدیه بدم چه هدیه ای میدم؟ قطعاا بهترینش را و بهترینش برای من اون زمان و الانم سفره .. پس به خودم این سفرو با چاشنی هویدا شدن رسالت زدیم و رفتیم ..

    وای وای بیشه بینظیره پسر ..

    این اولین باری بود که میومدم اینجا ..

    بیشه در سکوت بود و خورشید همینجوری داشت اوج میگرفت و فضا را نورانی تر و روحانی تر میکرد، در همین سکوت به خدا گفتم خدایا مارو جایی ببر که هیشکی نباشه و این یک هفته راحت کمپ بزنیم و با هم گپ بزنیم و عشق کنیم صفا کنیم ..

    پیاده روی کردم و کردم و از کنار آبشار زیبای بیشه هم گذشتم و تا اینکه به انتهای مسیرهای تعیین شده رسیدم گفتم خدایا کجا برم؟ گفت فرمونو بده چپ (مسیر خاکی بود) مسیرو دادم چپ همینجور مسیر خاکی بود و سربالایی شروع میشد … رفتم و رفتم و رفتم خدایا کدوم ور؟ این تریل کوچیکه را برو .. رفتم و رفتم بعد از 15-20 دقیقه ای بالا رفتن رسیدم به یک سنگ بسیار بزرگ و یک مقدار سطح Flat یا تخت، که کنار سنگ بزرگ یک تک درخت زیبا بود، همونجا زمین را تمییز کردم سنگی بود میذاشتم کنار تا آسیبی به چادر نزنه، چادر قشنگمو خونه امو برپا کردم خونه ای که نصف بیشتر- دو سوم ایران را دور زده و رو زمین دراز کشیده، زیراندازمو انداختم کیسه خوابمو درآوردم همه چی که اوکی شد رفتم ننوم را برداشتم و بین دو درخت گذاشتم توی شیب ولی، رفتم دنبال هیزم و ماشاا.. فراوان، از نظر خوراکی تا سه چهار روز اوکی بودم، از نظر آّب دو روز ( تقریبا 5 لیتر آّب داشتم – کمل بکم سه لیتر، با یک بطری 1.5 لیتری و یک بطری 500 میلی ) عملا من نیازی به گاز و کپسولم نداشتم چون آتش روشن میکردم و همیشه روشن بود تقریبا، و نگم براتون اون زمانم خیلی مراقبه میکردم یک استاد داشتم توی این موردم خیلی خیلی کمکم کرد دست خدایی بود برام کلی از مسیرو برام روشن کرد و چه عودهایی بهم میداد ولی اون آدم الان دیگه خبری ازش ندارم یک نکته هست اینکه، «نخوام به اون آدمایی که قبلا کلیی باهاشون خاطره ی خوب داشتم الانم برم و فکر کنم که اون آدم همون ادم گذشته اس چون میتونه نباشه و توی این مورد هم برای من نبوده، خیلی وقت هاا شده همین الانم حتی هاا بچه ها، مثلا با هم میریم پیش فلانی و اقاا چقدر میخندیم و اصلا انقدر روی مثبت اون شخص را برانگیخته میکنیم که همینجوری مثل نمک میپاشه رو ما و جر میخوریم از خنده بعد از چند روز میگذره دوباره به همون فلانی میگی یا اون بهت میگه میای امشبم بریم پیش همون کلی دوباره بخندیم بعد میری میبینی که انگار نه انگار اون روزز کجا امروز کجا .. برای خودم درسی شده که نخوام بچسبم به ادماا و بازمم این این این درس که بخوام این اولویت باشه که بگم خدایا منو هدایت کن به لذت بیشتر من میخوام لذت ببرم ادمش مهم نی کجاش مهم نی .. اینا فرعیاتن هر جا برم تو هستی ولی بذار در زمان و مکان مناسب باشم» و به نظرم این نگاه توحیدیه. اوکی/

    جونم بگه براتون خیلی خوشحالم که میتونم مثل تسلا بنویسم و تا صبح بنویسیم و این بهترین روشیه که الان خدا هدایتم کرد برای کنترل ذهن اوووم الهی شکر. خیلی خداروشکر میکنم که نیازی نیست فکر کنم که چی بنویسیم بلکه خودش میاد .. و من بازم فقط دارم لذت میبرم.

    من عاشققق نوشته هامم یکی از لذت های بیشتر من یکی از تفریحات من خواندن کامنت های خودمه که عشقمم عشق خالص و ناب و یکتا و دنیا نظیرشو مثل من ندیده و نخواهدم دید چون فقط یک دونه محمد مارکوی دیونه مثل من هست .. و مثل شما هم همینطور هر جایی که هستید هر کجا که هستید با هر نگاهی با هر شغلی با هر تصویری ..

    و همه ی این اشعار این تصاویر این نقش ها این رقص ها شکلی از خداست .. و من میپرستم خدایا بازم به تو میگم همینجا، تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم .. خدایا مارو هدایت کن به راه راست به راه راست کسانی که به آن ها نعمت روز افزون اعطا میکنی و نه گمراهان و نه مورد غضب واقع شدگان و نه کسانی که بخل ورزیدند و نتونستند دل از این دنیا با تمام زیبایی هاش بکنند و نتونستند ببخشند نتونستند به ثروت برسند که بتونند بگذرن ازش .. نه به راه کسانی که تونستند ببخشند و ثروتنمند بشند و بگذرن از دنیا با تمام داشته ها و دارایی ها .. به راه کسانی که تونستند زیبایی بیشترو تحسین کنند سپاس گزاری کنند به خاطرش و آسانشان کردی برای آسانی بیشتر. به این راه This is my way.

    خلاصه اون زمان روز خب 9 مهرم اومدم و من خوشحال ترین آدم روی زمین بودم و حسش میکردم واقعا نو بودن همه چیز را میتونستم حس کنم، میشد از اون بالای کوه ( تقریبا 70%ی نوک ) که دقیقا روبه روی آّبشار بود همه را دید ولی هیشکی نمیتونست تو را ببینه چقدر حال میداد زیر تخته سنگ بزرگ وسایل آشپزیم را گذاشته بودم چندتا کنده خداروشکر همونجا بود چه آتیشی شده بود همش تقریبا روشن بود و اگر به خاکسترها میرسید انقدر گرم بود اون خاکسترها که سریع دوباره روشن میشد، دفترم دستم بود میرفتم رو ننو با خدا صحبت میکردم میرفتم تو چادر با خدا صحبت میکردم میرفتم آشپزی میکردم با خدا صحبت میکردم میرفتم و حالت مراقبه امو میگرفتم و عود را روشن میکردم بازم با خدا صحبت میکردم و میگفت و گفت .. و گفت .. گفت بنویس .. گفت بنویس .. بنویس ..

    رویای من، رویای سفر به دنیاست تا الانم تکاملم را طی کردم توی سفر به دور ایران تونستم توی همین ایران بیشترین لذت را ببرم به اندازه ی ظرفم و هربارم که با حال خوبم با سپاس گزار بودنم خدا طبق قانون و آیه ی 7 ابراهیم ظرفمو بزرگتر کرده بازم ادامه دادیم و بازم لذت بیشتری بردیم .. رویای من سفر به دور دنیاست و دیدن زیبایی های دنیا اینکه ادمای دیگه دنیا با زبان ها و نگاه و لهجه ها و .. چه غذایی میخورن خب تست کنم چه باورهایی دارند خب بفهمم چه جاهایی میرند خب برم ببینم .. و از همه ی این ها مستند بگیرم بسازم تولید محتوا کنم و با تمام مردم دنیا و نه فارسی زبان ها به اشتراک بذارم از همون اول با تصویر بزرگ آشنا شده بودم و داشتم.

    توی این مسیری که از اون روز تا الان طی کردم کلی چیز یاد گرفتم، کلی بزرگتر شدم، زبانم به یک تسلط خوبی رسید، مهارت فیلم برداری با گوشیم خیلی بهتر شد ادیت کردنم نگاه هام باورهام در همه زمینه، کلی عزت نفسم رشد کرد کلی جاهای جدید رفتم کلی دوستای فوق العاده مثل شماها دیدم و هر روزم خداوکیلی داره تعدادشون بیشتر میشه که به شکل های مختلف به سمت هم هدایت میشیم اینستا، یوتیوب، ساندکلود، اینجا، فیزیکی، تلگرام … کلی مهارت باریستایی و کافه داریم رشد کرد تونستم کافه راه اندازی کنم برای دست خدایی، تونستم هنرجو بگیرم و آموزش بار سرد و گرم کافه را توی دو روز اموزش بدم، تونستم کارهای دستی را یاد بگیرم و درست کنم مثل دریم کچر، دستبند کاموایی و پای بند و هدبند و .. یکسال به همین شکل کوله گردی و هیچهایک برم سفر و هر جا میرفتم بساط دلی راه بندازم و بازم دوستای جدید بازم خلق ثروت بازم بی نهایتتتتتت بارررر ارائه خودم محصولاتم نگاهم و چقدرررررر معجزه هااا دیدم بی نهایت بار این معجزاتو این سال هااا که اینجا هستم تو غالب کامنت نوشتم و هم خودم لذت بردم و هم بچه ها و وای من، کمال گرایی من من چقدر کمال گرا بودم چقدر کارها به عقب میافتاد نمیگم الان خیلی بهتر شدم! حتی نمیگم بهتر شدم! میگم کمی رشد کردم حرکت امروزم منو رشد داد واقعا حالا واقعا فقط باید ادامه داد به امید خدا، بسپری خودتو بهش، بسپری کسب و کارت را بهش، بسپری هر چی میخوای بهت میده، بسپری روابطت را بسپری چرا که بازگشت ما به سوی خودشه چرا که او میداند و ما نمیدانیم! اون تواناست و قدرتمند و ما ضعیف. اوست غنی و ما نیازمند. امروز واقعا حالی عجیب دارم .. احساسی عجیب … اما نکته ی فوق العاده و قابل تاملش اینه که من هنوزم دارم لذت میبرم …

    و اما! به خاطر همین مسئله جهان گردی توی سال 99 رسیدم به یک چالش و تضاد حسابی! «سربازی» توی سن 25 سالگی ..

    خب رفتم گفتم میرم رفتمم تو دلش نابودش رفتتت بابابا کلییی بزرگترر شدم تیر 400 تا اواسط مهر 401 تمام شد خداحافظ شماا

    اینم تیکش زدم من برام خواسته ام مهمه قدم برداشتم براش یک روزه نرسیده با کوله باری از تجربه

    و هر چقدرم رفتم جلوتر سفر بیشتری رفتم انصافا فهمیدم که هیچی هنوز نمیدونم! هنوز نمیدونم!

    و یک چیز دیگه هم فهمیدم اینکه چقدرررر من متفاوتم منظورم «ماست» .. کسایی که قانون را آشنا هستند باهاش و جزیی از زندگیشون شده چقدر ما متفاوت فکر میکنیم و داریم نتیجه میگیرم و افراد دیگه چطور .. چقدر ما خوشبختیم .. اینو مثل این باور که ثروتمند شدن معنوی ترین کار دنیاست باید هر روز به خودم میگم که من خوشبختم خوشبختم …

    بعد از دو روز که از کمپم به تنهایی در اون بهشت گذشت هر چی بود را میذاشتم توی چادر و زیپشو میبستم و شامپو و حوله و لباس برمیداشتم و میرفتم به سمت رود .. 200-300 متر جلوتر از آخرین جاایی که برای خانواده ها نشیمن گاه درست کرده بودم میرفتم بازم کسی نبود اونجا میرفتم و اینجوری درست مثل همین فایل استاد و مریم حمام میکردم توی ابِ یخِ یخ لامصبی لرستان واقعاا حال میدادد اولش سرد بود هاا ولی به قول استاد جان فقط برای ثانیه ای بود .. حمام میکردم وآب پر میکردم و میومدم بالا .. و دوباره دو روز بعد .. چقدر ویوی ننوم رویایی بود به سمت چپ که نگاه میکردم ابشار اون روبه رو و زیر سرم بود … چقدر خوبه که همه چی را از بالا نگاه کنی چقدر همه چیز برات به نظر کوچیک میاد این درس را هم DRONE بهمون داده و میده.

    یک چند باری هم میومدم کلا پایین با ادمای اونجا ارتباط میگرفتم یادمه یک پیرمردی بود نظافت چی اونجا بود گفت کجایی و چطور داستانش گفتم بهش تعجب کرده بود! چطور تنهایی رفتم اون بالا کمپ زدم .. خلاصه وقتی با داستان و روحیاتم اشنا شد شروع کرد به گفتن داستان هایی از همین جنس! افرادی که مثل من به اونجا اومده بودند دقیقا یادمه گفت یک هفته قبل از من یک زوج اومدند اسپانیایی که گیتارشونم آورده بودند. آمار قطار برگشت را گرفتم گفت سه ظهر اینجا باش ..

    همون روز وسایلم را جمع کردم و برگشتم رفتم راه آهن ایستگاه زیبایی داره بیشه پوران مخصوصا توی اواخر پاییز مثل الان، الان همش برگای زرد و قرمز و نارنجی را میتونی روی زمین روی کل مسیر ریلی ببینی اصلا حالیه درست مثل همین جنگل زیباا که توی این قسمت 171 دیدم، آقا منتظر شدم تا قطار بیاددد ساعت نزدیکای سه بود حالا اینجا داستان را داشته باشید کلی میخندید! خخ

    من اقااا غرق در احساس خوبببب توی دنیاییی خودم و خودمو خدای خودم .. یک قطار اومد مسافرا پیاده شدند یک سری ها سوار شدند دقیقا مثل داستان زندگیه هاااا بچه هاا توجه کردید؟ یک سری ها میمیرند یک سری ها به دنیا میان ..

    قطار اومد و رفتم و من هنوز منتظر بودم دیدم اقا نمیدونم یادم نمیاد گوشیم شارژ داشت یا نه .. خلاصه ساعتو دیدم دیدم نزدیک 4 شده پ قطار کو .. رفتم به اون مسئولش گفتم گفتم اقا قطار بیشه اندیمشک چی شد نیومد .. خندید! هومم؟! گفت رفت دیگه .. گفتم چی؟!! گفت رفت مگه ندیدی؟! کدومش بود؟!! همون .. عه عه عه اقاا من فکر میکردم عههه نگووو پسررر حالا چی شده بود؟! من قطب نمام خراب شده بود اون قطاری که اومد فکر میکردم داره میره دروود یعنی ایستگاه بعد بیشه تووو نگووو این قطار داشته میرفته اندیمشک .. هیچ دیگه اقااا با عشق برگشتیم گفتمم خدایا بریم بریم یک روز دیگه هم مهمونت شدیم .. اقا همون مسیرو برگشتم و دوباره چادر و وسایل و .. وای وای وایی دم دمای غروب بود ابرهای سیاه سیاه از اون دور مشخص بود حسم میگفت بارون میزنه و بله شروع کرد به زدن منم پناه آوردم به داخل چادر و میدونستم که باد و بارون شدیدی هست تیرک های چادرمو هم استفاده کردم و چادرو محکم کردم که با بادی نلرزه .. وای وای صدای همایون شجریان و باران کجا من کجا و عود خوشبو و صدای رعدوبرق و بارش باران شدیدددد .. و اشک های بی امان من …. دیوانه شدم دیوانه ی دیوانه .. تو همون حالم خوابم گرفت .. نمیدونم این خاطره هایی که نوشتم را چقدرشو میتونیید حس کنید ولی این باور توی نویسندگیم ساختم که میتونم تمام اون حسی که تجربه اش کردم را منتقلش کردم به لطف و هدایت خدا .. و فیدبک هایی که این سال ها گرفتم اینو باور هر بار قوی تر کرده برام.

    نیمه شب بلند شدم از خواب یک جوری آسمون صاف شده بود که انگار نه انگار بارانی بوده نه روی زمین و نه روی گونه های من ..

    ستاره ها درخشان تر از همیشه و هوا سردتر.

    گشنم شده بود .. یک نودل واسه خودم درست کردم و بازم لذت بود عشق بود ..

    فرداش که شد برگشتم توی اندیمشک برادر جان اومده بود دنبالم .. و .. این داستان زیبا در اینجا به پایان رسید.

    امیدوارم که نهایت لذت را مثل خودم برده باشید.

    سه خاطره ی دیگه را توی کامنت های بعدی اگر عمری بود میگم براتون …

    عاشقتونم

    عاشقتم پدر معنوی عزیزم

    عاشقتم من مریم جان قشنگم

    عاشقتم من دوست عزیزی که داری دنبال میکنی این زیبایی ها را با چشم و گوش و قلب مهربونت

    ان شاا.. همه امون توی این مسیر زیبای خودشناسی و خداشناسی ثابت قدم باشیم.

    01:10 صبح، 16 آذر 1401

    محمد مارکوی 27 ساله.

    از کلام تو بر تو حکم می‌شود. – عیسی مسیح

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      حمید امیری Maverick گفته:
      مدت عضویت: 1344 روز

      سلام و درود و رحمت الله مهربان به محمد فتحی بی نظیر …

      از درگاه جان جانان رب العالمین جان عزیز درخواست میکنم همواره در بهترین زمان و مکان و شرایط در کنار توحیدی ترین انسانها باشی و همیشه شاد و سلامت و ثروتمند باشی.

      قبل از هر چیزی روح مادربزرگ مهربانت شاد و قرین رحمت و آرامش ابدی خداوند. خداوند بهت طول عمر و سلامتی و آرامش بده.

      حقیقتش وقتی خواستم کامنتت رو بخونم دیدم چقدر طولانیه، گفتم کی بره این همه راهو 🤦🤦 بعدش گفتم تنبل بازی درنیار، من کلی منتظر موندم کامنت محمدفتحی بیاد روی فایل. مطمئن بودم تو این تمرینی که استاد داده با اختلاف بهترین کامنت مال خودته. و شروع کردم به خوندن. ، یه لحظه سرم رو آوردم بالا ، دیدم توی ایستگاه آتش نشانی هستم و شیفت شبکار‌. گفتم چیکار کردی محمد ، این که کامنت نبود، یه سفر بود. یه سفر به اعماق زندگی. محمد چنان غرق متن شده بودم هر چی میگفتی رو عین یه سکانس فیلم میدیدم. تمام مسیری که گفتی ، تمام سنگها و جاده، تابش خورشید و وزیدن نسیم. همه رو میتونستم احساس کنم. بخاطر همین بود که یهو به خودم اومدم دیدم یه لحظه انگار از آتش نشانی رفته بودم بیرون. رفته بودم توی اعماق دنیای محمد فتحی.

      تو محل کار زیاد بهم میگن دیوونه، چته خود به خود میخندی 😂😂 چه می‌دونن تو این کامنت ها چی میگذره ،یا توی فایلهای استاد. یهو ذوق زده میشی میزنی زیر خنده. 😂😂😂 ولی خب ماجرای زدن زیر گریه یه چیز دیگه است.

      پاشدم از تو ساختمون رفتم بیرون ،اومدم نشستم تو کابین اسکانیا. گفتم این ممد فتحی اشکمونو درآورد. بذار برم یه جایی بقیه گریه کردنم رو نبینن. و سفرم ادامه پیدا کرد. تک‌ تک‌ سکانس های دنیایی که ترسیم کرده بودی.

      حتی سنگچینی حاشیه فضای سبز کنار ایستگاه قطار. و سایه درختان و اون پیرمردی که باهاش حرف زدی.

      ماجرای جا موندم از قطار رو گفتی هم کلی خندیدم و هم بیاد قصه موسی پیامبر افتادم

      «وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِینَ لَیْلَهً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً ؛ و با موسی [برای عبادتی ویژه و دریافت تورات] سی شب وعده گذاشتیم و آن را با [افزودن] ده شب کامل کردیم، پس میعادگاه پروردگارش به چهل شب پایان گرفت»

      موسی قرار شد سی شب با خداوند خلوت کنه،شب سی ام بهش گفته شد ده شب دیگه بمون.

      محمد فتحی یه شب دیگه بمون.

      خدا هم مشتاقمونه. دوست داره ، مشتاقه در مدار خودش باشیم. دوست داره در مدار نعماتش باشیم، خدایی که اینقدر نعماتش رو یادآوری کرده، میگه این وری بیاین، بیاین طرف خودم هر چی خواستی خودم بهت میدم.

      دیدی یه وقتایی آدم یه فیلم سینمایی میبینه و اونقدر تو عمق فیلم رفته که وقتی تموم میشه میگه این چرا تموم شد؟ چه زود آخرش تموم شد،حداقل کارگردان یه کمی طولانی ترش میکرد.

      برای خودم فیلم میان ستاره ای همینجوری بود . حکایت کامنت تو‌. یهو گفتم چرا اینقدر زود تموم شد🤦🤦🤦

      محمد کامنتت برای من یه سفر بود. نمیدونم چطوری توصیفش کنم. انگار منم اونجا بودم.

      درود به تو پسر بی نظیر.

      خیلی مشتاق بودم کامنتت رو بخونم. خدا رو صد هزار مرتبه شکر بخاطر همه نعمتهای خداوند. بخاطر همه هدایت‌هاش. بخاطر این سایت،این فایلها ، این استادان عالی، این اعضای خانواده که دست و زبان خداوند میشن برای زیبا تر کردن جهان، برای آگاهی رسوندن به همدیگه.

      منتظرم بازم بریم سفر 😉😉

      همواره روی دستان جان جانان باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        محمد فتحی گفته:
        مدت عضویت: 3889 روز

        Play the music: ” Prayer – Movediz ” and after that read this comment brother.

        خیلی شکل های متفاوتی هست که میتونم در پاسخ این کامنت که توصیف حالی که برای من نوشتی را بگم و بنویسم.

        یک جوری بنویسم که به ذهنم بفهمونم ««من»» این کاراا را کردم هااا و بهش یک جور بهتر، بهتر و بیشتر از همیشه حالی کنم که «توانام» در خلق هر چیزی.

        یک جوری میتونم بنویسم که اون منیت من بزرگتر بشه و بگم اره هااا من من من …

        یک جور دیگه ام میتونم بنویسم که همین را می نویسم برات حمید ..

        من با کامنتی که برای من اشککک ریختم گریه امانم را برید بغض گرم ترکید باران اومد اومد اومد اومد این خوزستان نمیدونم باران که نمیزنه نزنه .. ولی روی چشمای من چراا زد .. ابیاریم کرد رشدم داد حال و هوام را عوض کرد ..

        حمید! همه ی این حال خوبی که دریافت کردی، میکنی، خواهی کرد اگر عمری باشه اگر جونی باشه مال خودش مال خداست مال اوستای بناست مال همون خدایی که مادر بزرگ من رفت پیشش و من و تو هم خواهیم رفت جایگاه ابدیمون 🥺

        هر خیری هر خیری بهم میرسه از جانب خودش

        این کلماتی که گفتی این حالی گفتی چقدررر من را رشد داد چقدر منو بزرگتر کرد

        راست میگی اونا نمیدونن توی اسن کامنت هاا چی هست که میبینن یهو میخندی یهو بغض میکنی یا یهو .. ولی اره هر کسی محرم اسرار نیست.

        هر کسیم اینجا نیست ..

        خوبی کنیم که جز خوبی چیزی نمیکونه

        عشق بورزیم که جز عشق چیزی نمیمونه

        فردا من و تو هم زیر خاک میریم و من دیگه ترسی از مرگ ندارم خیلی وقته که ندارم مهم برای من خوشبخت بودن خوشبخت زیستن عمل کردن ..

        توی عمل به الهاماتم ضعف داشتم و دارم تصمیم گرفتم بهترش کنم قویش کنم قدم برداشتم براش و چه معجزه هایی اول راه دیدم که فقط میتونم بگم خدایااا توو توو این دل اون دل را نرم کردی هااا تو …

        چقدر قشنگ از موسی گفتی و سی شب و ده شب و یک شب دیگه بمون محمد .. خدا دوست داره خدا مشتاقه چقدررر چسبید بهم شاید این داستان را نمی نوشتم این. درک بهتر فان نسبت به اون اتفاق اون روزم هرگزز نمیفهمیدم.

        یک ادمایی هستن خیلی سریع به دلت میشینن و احساس یکی بودن میکنی باهاشون خیلی خودمونی میبینیشون خیلی خاکی و پاک و تو یکی از اونایی حمید جان برای من و من برای تو و چه قشنگه داستان برادریمون

        من عاشقتم

        منتظرم بازم بریم سفر 😉😉

        همواره روی دستان جان جانان باشی.

        ممنونم که برام نوشتی …

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      هدیه گفته:
      مدت عضویت: 1141 روز

      بنام عشق

      سلام محمدجان

      لذت بردم از قلمت و نوشتن ریز به ریز اتفاقات

      چقدر لذت میبری از این حالو هوایی که برای خودت خلق کردی

      درود بر تو که بر ترسهات غلبه کردی

      درود بر تو که وابسته نیستی

      رهایی ، رهای رها

      خدارو هزاران بار شکر که استاد چه شاگردانی دارن !

      من هم خیلی دوست دارم کسانی مثل تو رو که اینقدر جسورانه بدل طبیعت میرن

      همیشه جواد قارایی رو تحسین میکردم وقتی فیلمهاش رو میدیدم اما، شاگردان استاد علاوه بر لذت طبیعت گردی و خودشناسی ، باورهایی ساختن که اگر کسی در این مسیر نباشه لذتش دو چندان نخواهد شد. خدارو هزاران بار شکر

      برات آرزو میکنم به بهتر از اونچه در نظرته برسی.🙏🏽🌹❤️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      هدیه گفته:
      مدت عضویت: 1141 روز

      بنام عشق

      سلام محمدجان

      لذت بردم از قلمت و نوشتن ریز به ریز اتفاقات

      چقدر لذت میبری از این حالو هوایی که برای خودت خلق کردی

      درود بر تو که بر ترسهات غلبه کردی

      درود بر تو که وابسته نیستی

      رهایی ، رهای رها

      خدارو هزاران بار شکر که استاد چه شاگردانی دارن !

      من هم خیلی دوست دارم کسانی مثل تو رو که اینقدر جسورانه بدل طبیعت میرن

      همیشه جواد قارایی رو تحسین میکردم وقتی فیلمهاش رو میدیدم اما، شاگردان استاد علاوه بر لذت طبیعت گردی و خودشناسی ، باورهایی ساختن که اگر کسی در این مسیر نباشه لذتش دو چندان نخواهد شد. خدارو هزاران بار شکر

      من هم همیشه جزو آرزوهام بوده طبیعت گردی اما باورهای محدود کننده گیرم انداخته بود و حالا با آموزشهای بی نظیر استاد درهایی برام شروع شده به بازشدن. الهی شکرررررر

      برات آرزو میکنم به بهتر از اونچه در نظرته برسی.🙏🏽🌹❤️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: