سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 157 - صفحه 13

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    378MB
    28 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

184 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا محمد خانی گفته:
    مدت عضویت: 981 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان

    شکرت برای بهترین استاد دنیا

    شکرت برای بهترین الگوی من

    سلام

    به این سایت خفن این بچه های عباس منشی

    و اینکه بازی باورها

    امیدوارم توی این بازی برنده باشم مثل استادم و در اتصال با ربم باشم وبی نهایت لذت ببرم

    اینجا تفاوت باورها خیلی پیداس یکی که با دیدن پوست ناراحت میشه ومیگه چقد ادما بی رحمن اونارو کشتن پوستشون ببینن

    ولی میشه بگی جهان چقد متنوع

    چقد مغازه های متنوع محصولات متنوع انقد زیبا هست

    میشه زیباییه خدا رو ببینیو تحسین کنی چقد زیبان چقد رویایی هستند میتونی باور کنی جهان هدفش ساخته لذت بیشتر برام وحاله خوبه منه

    میشه از خدات ممنون باشی از این همه عشقو مهربونیش

    که کلی حیوانات زیبا وخوشمزه برای رفاه راحتی لذت ما ساخته

    واقعا از این خدای مهربون از این طبیعت ارزشمند ممنون باشیم

    واقعا نرمیشون از پشت گوشیم حس میشه خیلی باحاله استاد این برای چه استفاده ای میکنید دوس دارم زودتر بپوشید استفاده کنید

    مبارکتون باشه استاد اخر ثروتم

    خانم شایسته برازنده ام خیلی بهتون میاد فک میکنم خیلی گرم باشه دوتا کلاهاتون زیبان. خخ سلیقتون مکمل هم دیگه اید فککنم

    این ازادی مالیتون ارزومه

    واقعا استاد از وقتی با شما میگردم همش تو بازارم

    همش میخام زوق میکنم میخام خیلی طبیعیه که ازادی مالی لیاقتمم بره بالاتر با مهارتم دیگه

    و اینکه تو هر مغازه کلی زوق میکنم کلی خرید لازم میشم قبلا اینجوری نبودم انقد زوق نداشتم وانقد به مورد های قشنگم بر نمیخوردم

    الان خواهری زنگ زد برای خودش یه خرید یه برنامه داره واینکه این ازادی مالیش قابل تحسینه که ازادانه خواسته هاشو اجابت میکنه خدایا شکرت خواهری دمت گرم با این ایمانت این تعهدت به کارت وخودت

    و دیگه بازم سوپرایز شدیم با یه مغازه جادویی شغل جادویی دیگه استاد شما ادم عاشق کار کردن وخالق میکنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    سولماز ستاری گفته:
    مدت عضویت: 2269 روز

    با سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته گل و همه دوستان خوبم:

    چه حیوانات زیبا و آرامی،انگار میدونن کسی کاریشون نداره،فوق العاده زیبا بودند،خدایا شکرت.

    رفتن به اون نمایشگاه یا موزه که کلی مجسمه های رییس جمهوران گذشته امریکا و ادمهای مهم دیگه بود،چقدر جالب که همون اول ،یه فیلم از نحوه درست کردن این مجسمه ها نشون میداد که برای مخاطب ،نحوه ساختن مجسمه ها ،مشخص میشد،خیلی حرکت جالبی بود.

    مجسمه ها که اینقدر با ظرافت طراحی شده بودند و واقعا خیلی از جاها من فکر میکردم که اون واقعا یه ادم زنده س،دمشون گرم.

    در اخر رفتن به اون فروشگاه و محصولات بی نظیرش،منم دوس داشتم چندین تا کلاه میخریدم.

    مبارکتون باشه کلاه های زیبایتان .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    زهرا محمودآبادی گفته:
    مدت عضویت: 960 روز

    سلام از منی که سفر به آمریکای خونم افتاده بود و اومدم روی نشانه زدم و دقیقا هدایت شدم به یه سفر جذاب

    چقدر اون جاده زیبا بود درختای رنگ و وارنگ چقدر کیفیت دوربین عالی بود انگار من تو ماشین کنارتون بودم انقدر که واقعی ، طبیعی و قشنگ بود

    اون قوچ های بزرگ اول ویدیو چقدر قشنگ بودننن و چقدر آروم و با طمانینه حرکت میکردن خیلی ناز بودن

    و دوتا هاپوی ماشین همسایه چقدر سفید پنبه ایی و ملوس بودن خیلی ناز و کیوت بودن خیلی دوسشون داشتم

    شمعدونی های خوش رنگ و لعابی که توی راهروی ورودی بود

    و مریم جان فیلم گرفتن برامون مرسی مریم جان که از کوچکترین جزئیات برامون فیلم میگیرید و نشون دادنش رو ازمون دریغ نمیکنید خیلی زیباست لذت بردم از دیدنشون

    و اون احترام قشنگی که استاد به مریم جان میذارن دیدن دارن فیلم میگیرن و در رو باز کردن نگه داشتن مریم جان وارد شدن

    خیلی زیباست خیلی قشنگ بود و واقعاً لذت بردم از دیدنش واقعاً خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    مدتیه دارم روی آموزه های دوره احساس لیاقت کار میکنم و هر بار در جدیدی و هدایت جدیدی واسم میاد و مجدد روش کار میکنم بخاطر همینه مدتی توی سایت کم پیدا بودم اما میومدم سر میزدم فایلی گوش میدادم کامنتی میخوندم و باز میرفتم

    خیلی پازلهای مختلفی جلوم چیده شده که دارم یکی یکی میذارمشون سرجاشون

    ولی همچنان باید روی آموزه های دوره لیاقت کار کنم اما دوست دارم در کنارش سریال سفر به آمریکا و یا زندگی در بهشت رو ببینم حس میکنم خیلی حس خوبی میده و این ورودی های منو کنترل میکنه

    و از چرخیدن توی اکسپلور بی فایده اینستا نجاتم میده

    خدایا ممنون که منو به این سایت هدایت کردی

    مدتیه دوست دارم داستان آشنایی رو توی سایت بنویسم هر بار سعی کردم نشد

    ولی این سری که به این هدفم رسیدم جایزم اینه که میام و مینویسم و ثبتش میکنم

    بازم خداروشکر میکنم و ازش ممنونم

    خدای من شکرت عاشقتم

    استاد جان عاشقتم و دوستت دارم و خیلی خوشحال میشم که از خودتون فایل. میذارید و چهره دوست داشتنیتونو میبینم

    مریم جان قشنگ خوش صدا و مهربان از شما ممنونم برای آپدیت های خفن سایت ، توضیحات فایلها بی نظیرن چه دوره ها چه دانلودی ها همشون فوق العاده عالی هستن عاشقتم

    دوستتون دارم خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    سهند گفته:
    مدت عضویت: 624 روز

    درود و عشق استاد جان

    و بانو شایسته…

    خیلی وقته که پیام و کامنت نزاشتم…

    بدجور افتادم توی کشا قوس بحث هدایت و ایمان…و قانون تکامل….

    یه جوری دارم توی تک تک لحظات زندگیم حضور خدا رو حس میکنم یه جور کار میکنه یه جوری داره پاکم میکنه یه جوری داره هدایتم میکنه یه جور داره باهام رفتار میکنه که قانون تکامل رو با گوشت و پوست وخون استخون حس میکنم…

    یه جوری دارم عمل میکنم و بها میدم و تقوا پیشه میکنم که دیوانه وار بعدش هدایتش میاد منو دیوانه میکند…

    البته گاهیی ها اشتباه میکنم گاهی شرک میکنم ولی اون میبخشه اون باز معرفتشو نشون میده اون باز روزی و نعمتشو برام جاری میکنه…

    یه جوری شرمندم میکنه که میگم خدایا ببخش منو که باز به قطره اکتفا کردم ولی باز تو قدرت دریایی خودتو نشون میدی…

    نشونه ها از در و دیوار داد میزنن که من نتیجه میگیرم….

    یک قدمی نتیجه ها هستم…

    مثل روزای استاد که توی اوج نامیدی امید رو دید قدرت خدا رو دید نتیجه ها براش رقم خورد…

    منم یه قدمی پول و ثروتم به قول استاد بوی ثروتو احساس میکنم….

    اشک میریزم و شبا راه میرم و صدای استاد رو گوش میدم و با تمام وجود بهای هدفمو میدم…

    خدا یه معجزه هایی بهم نشون میده که روانی میشم و فقط با خودش عشق بازی میکنم…

    دل از همه کندم و فقط با خودش مرتبط شدم….

    استاد من عاشقتم…

    عاشقتم که قانون رو یادم دادی…

    قدم ده هستم توی دوره دوازده قدم و توی قسمت آخرش ایمان و عمل موندم و دارم روی عمل کار میکنم سخت هست ولی شدنیه ولی یاد گرفتنیه….

    ولی لطف و کمک خدا هست….

    خدایا بی نهایت سپاس گزارتم….

    دوستدارتون سهند….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1370 روز

    سلام به روی ماهتون!

    آره شما استاد و همدمتون و چشای تویی که داری این کامنت رو میخونی!میشه یه خواهش ازت کنم!؟

    قول میدی کارایی که بهت بگم انجام بدی!؟

    انحام ندی هم تأثیری به حاله من نداره ولی واسه دله خودت میگم که ایمانت قوی تر بشه وگرنه به من ربطی نداره!

    بریم بهت بگم چی شده تا بعد میگم چکار کنی!

    من 8 ،9 سال پیش تو یه ساختمونی کناف کار می‌کردم، یه گچ کاری رو دیدمش با موهای فر و لاغر اندام و تقریبا 17،18 ساله!

    خیلی مؤدب و خوب بود و افتادگی و سربزیر بودن و سادگی روستا منشیش به دلم نشست،شماره اش رو ذخیره کردم به اسم (محمد بارانی گج کار)

    لطفا قبل از اینکه ادامه ی کامنتم رو بخونی برو سریال سفر به دور آمریکا فایل شماره ی 211 کامنتم رو بخون ،وقتی بزنی به ترتیب تاریخ فکنم جزو کامنت هایی باشه که بیاد رتبه ی اول!

    مخصوصا چند خط اولش رو با دقت بخون که من چه خواسته ای از خدا داشتم!!!

    و تاریخ اون کامنت هم نگاه کن!

    من هفته ی پیش رفتم وضعیت های واتساپ رو نگاه کردم،کاری که با ندرت انجام میدم!

    دیدم محمد بارانی عکس کارت عروسیش رو گذاشته وضعیت واتساپ!

    برای تاریخ 1403/09/09 !!!

    آدرس:مسجد سلیمان، تنگ شلال،روستای عالی آباد!!!

    زنگ زدم محمد کلی احوال پرسی گرم و حال و احوال گفت حتما بیا

    قدمت روی چشمم

    و بنده خدا کللی مارو احترام و عزت کرد

    دیدم خواننده اش منوچهر زنگنه هست!

    خوانده ای که خیلی بینه بختیاری‌ها معروفه و شعرهای یکی از آلبوم هاش رو هم 7،6 تاش رو خودم نوشتم.

    بهش زنگ زدم گفتم بیام!؟

    گفت آره بیا عروسیا این منطقه معمولا خوبه!

    البته قبلش تأیید رو از فرمانروا گرفتم!

    حالا لطفا (لطفا قبل از خوندن ادامه ی کامنت،برو تو گوگل سرچ کن عروسی بختیاری‌!)

    آقا ما 4 ساعت از اهواز حرکت کردیم یک کوه هایی تو جاده دیدم که تا حالا به این ابهت کوه ندیده بودم به خدا!

    دوباره رفتم جلو تر دیدم از دوطرفم مه غلیظ شبیه ابر از اینور و اونورم رد میشه و کییییف کردم کییییف کردم

    و رسیدم به جششششنه عروسی!!!!!!!

    همینکه نزدیکه روستا شدم دیییییدم 100 تا 300 تا ماشین کنار جاده پارک کردن و متوجه شدم رسیدم عروسی!تمامه خونه های روستایی ها که از سنگ و گل بود همه گمبول (شیردنگ) زده بودن

    تو اینترنت سرچ کن شیردنگ بختیاری‌ تا ببینی من چیا دیدم

    تصور کن یک خونه ی روستایی با سنگ و گل،دیوارهای کوتاه و دور تا دورشون همه همسایه ها به خاطر عروسی همه رو شیردنگ نصب کردن و با دله خوش همه خودشون رو سهیم کردن تو اون شادی

    در ضمن یه چیزی بگم !

    اونجا عروسی ساعت 8 صبح شروع میشه و نهاایتا تا 14:30 دقیقه تمامه!

    آقا ما دلفین رو گذاشتیم کنار جاده تو دلم قلقلک کنان و تند پا روان رفتم و یک صحنه ای دیدم که چشمام قدرت حضم این همه زیبایی رو نداشت!

    تصور کن یه زمینی که 2 روز قبلش کلی بارون زده روش و یک نرمی خیلی خوبی داره،نه جوری که گلی بشی!به بزرگیه یک زمین فوتبال!

    حدودا 1/500 نففففر زن،دختر ،بچه ،نوجون، پیرمرد ،پیرزن 80 سااااله با لباس محلی بختیاری‌،همممه دارن یک دست ،منظم تو یعنی داره ای دستمال رنگ رنگی و شیردنگ گرفتن دستشون و با تفنگ میرقصن!!!

    عااااح خدا تا حالا همچین صحنه ای ندیده بودم!

    برا احترام رفتم پیشه منوچهر زنگنه سلام کردم و ایشون هم با نهایت احترام برخورد کرد و با میکروفون گفت (به افتخار آقای خسروی)

    سعییییده رضایی و دیگر خواهرای گرامی کجا بودین که برام کل میزدین!!!!کی دیگه سرو کله ات پیدا میشه!!!

    به الله واحد قسم تممممااااامه عروسی هایی که تو این 31 سال عمرم رفتم ،به لذت 20 دقیقه ی این عروس هم نبود!

    ییییعنی همممه ی اون دشت شده بود لباسای رنگی رنگی!!!

    من عشق رو ،شادی رو،بی آلایشی رو،سادگی رو،دوست داشتن رو ،خوشحال بودن از ثدای ساز توشمال علی ناصری رو، واسه دله خودت رقصیدن رو اونجا دیدم برا اولین بار!

    نه هیییچ پسری چشمش دنبال دختری بود،نه هیج دختری تلاش می‌کرد جوری برقصه وه دلبری کنه!

    آخه ایییینقدر این زمین بزرگ بود که هیچ تلاشی مثمر ثمر واقع نمیشد خخخخخخ

    یک عشق خالص رو من از اون مردم دیدم واقعا!

    و چقققدر ساده

    چچچقد ساده!

    شما تصور کن بعد از 4،3 ساعت رقصیدن ،ساعت 12 چند ردیف موکت با عرض نشستن 2 نفر و پهن کردنه سفره ،روی همون زمین خاکی پهن کردن،و نهارشون زرشک پلو با یک دونه نوشابه بود!

    نهایت سادگی !

    او ما مردها غذا خوردیم بعد خانم هارو غذا دادن

    و دوباره شروع کرد به ساز زدن و رقصیدنه ملته شریف بختیاری همیشه در صحنه ی شادی!

    به نوازنده ی ساز گفتم برام آهنگه شیرین شیرین رو بزن و به طور اختصاصی واسم زد و کیییف کردم!

    اینقدر این مردم با عشق میرقصیدن که وقتی دوربین موبایل رو میگرفتم سمتشون با خنده به من نگاه می‌کردن میومدن سمتم و میرقصیدن!!!

    یه پیر مردی بود خداشاهده بالای 75 سال 80 سال سنش بود،یه خانمی هم همینجوری!

    یه جوووووووووری با عشق میرقصیدن که آدم کیف می‌کرد!

    چقدر آدمای شریفی به خدا!

    شما تصور کن همه ی مردم رو غذا داده بودن اما همون پیر مرده 80 ساله یه پلاستیک غذا تو دستش گرفت و تو زمین به اووون بزرگی تاب می‌خورد میگفت کی غذا نخورده!

    کی غذا میخواد! همه ی اون پلاستیک غذا رو تقسیم کرد متوجه شد یکی غذا نداره،اصلا تو اون شلوغی اون بنده خدا درخواست غذا نکرده بود!

    دوباره همون پیره مرد با کلاه بختیاری که رو سرش بود یه تفنگم دستش بود مسیر به این زیادی رو خودش رفت یه دونه غذا گرفت آورد داد به اون آقا!!!

    مرد ها در حین چوب بازی بودن(تو اینترنت سرچ کن چوب بازی بختیاری)

    یه بچه ی حدودا 6 ساله جلوی من ایستاده بود با قد کوتاهش،و به زور داشت از اون لابلا چوب بازی نگاه میکرد،من که خیییلی قلبم شاد بود و ذوق بودم دستمو گذاشتم روی شونه ی پسر بچه و با ریتم آهنگ شروع کردم به زدن روی شونه اش!

    دیدم بچه بدونه اینکه به پشت سرش نگاه کنه سرررییع با دست چپ کوچولوش،چهارتا انگشتم رو مححححکم گرفت!و آروم به کم دستم رو کشید پایین که بیشتر دستم روی سینه اش باشه.

    من متوجه شدم چی شد!

    به خدای واحد ققققلللبببمممم شاد شد!

    و همون لحظه گفتم خدایا این حس رو بهم بده تا تجربه کنم!

    اون بچه فکر کرد من باباشم که دستمو گذاشتم روی سینه اش!

    و من هیچی نگفتم!

    باباشم که پشت سرش بود متوجه نشد!

    دوباره دستمو محکم تر گرفت و باباش اومد یه کم جابجاش کنه که متوجه شد اشتباهی دسته منو محکم گرفت،بچه سرشو برگردون و دید عه!

    اینکه دسته باباش نیست!!

    به نگاهی بهم کردم با لبخند و خم شدم صورتشو بوسیدم!

    باباش واسه تشکر بچه گفت ،زحمت کشیدی.

    خلاصه دیگه دلم طاقت نیورد ررررفتم تو دور دستمال بازی و شروع کردم به رقصیدن!

    تصور ‌کن!

    یک آسمون آبیه آبی که 2 روز قبلش بارون زده،با صدای ساز و حدود 1500 نفر آدم با لباس محلی داری باهاشون میرقصی!

    آخرای عروسی بود که یه دختری که حرودا اونم 5،6 سالش بود قللللبم براش رفت داشت می‌رقصید!

    تصور کن یه دختر 5،6 ساله،لباس مردونه ی بختیاری از گیوه تا کلاه پوشیده، موهارو بسته ،هی با آهنگه ارگ عربی خییییلی نرم میرقصه و در حین رقصیدن می‌خنده و به چال ریزی روی گونه ی سمت چپش افتاده !

    دیییگه قاطی کردم!

    ززززدم روس شونه اش گفتم بیا با خودم برقص !

    ای درت !

    ای دردت!

    ای دردت!

    منم شروع کردم عربی رقصیدن و این دختر بچه هم هی نگاه میکرد و می‌رقصید و مثله بابا کرم گردنش رو عقب جلو می‌کرد!!!!

    خدای من!

    چچچقدر لذذذت بردم !

    اینقدر اینقدر این عروسی و این دختر بچه به دلم نشست که خدا شاهده نیم ساعت بعد از عروسی تو جاده که داشتم برمیگشتم اهواز،ردم کنار و فیلم رقصیدنش رو نگاه میکردم!

    بعد از عروسی رفتم پیشه داماد که بهش تبریک بگم!

    بنظرتون چی شد!؟

    نه اون منو میشناخت،نه من ایشون رو چهره‌اش تو خاطرم بود!

    و قشنگ با حالت علامت تعجب که داشت میگفت تو کی هستی!داشت نگام میکرد!

    خدایا قربونت برم

    دورت بگردم که دلمو شاد کردی و درخواستم رو اجابت کردی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 81 رای:
    • -
      سعيده رضايى گفته:
      مدت عضویت: 2008 روز

      به نام الله زیبا

      خسروی جان سلااااام. بالاخره از فامیل شریفت رونمایی کردی! یَل صنایع فولاد!!!!!

      امیدوارم همیشه در مدار شادی و آرامش و نعمت و تندرستی باشی.

      مثل همون حس بی نظیری که با دیدن اون دختر کوچولوی لپ چاله دار که عربی ریز می رقصید بهت دست داد.

      عجب حس انگیزی قوی بکار بردی و چه نگارش قوی!

      اتفاقا از طریق سعیده شهریاری عزیزم از این کامنتت مطلع شدم و وقتی خوندم برات کامنت قشنگ و بلندبالایی نوشتم ولی نمی دونم حکمتش چی بود که اینترنت موقع ارسالش یاری نکرد و همه اش پرید و دیگه فرصت نوشتن پیدا نکردم.

      بعدشم که بعد از یک ماه که اهواز بودم تا حرکت کردیم بسمت کرج، نرسیده به اندیمشک خواهرشوهرم که پرستاره تو ماشین اتفاقی نوا جونمو بغل کرد و متوجه شد سینه اش تنگه و تنفسش مشکله. گفت ابراهیم برگرد اهواز و فقط گاز بده بچه حالش بده.

      فرشته نجات از طریق عمه اکرم وارد عمل شد و نوای نازنینم بعد از یه عملیات احیا به زندگی برگشت…

      چقدر خدای ما مهربونه، چقدر پلنهای خدا دقیقه که یک عمه پرستار با ما همسفر بشه و به موقع بچه رو بغل کنه و متوجه بحرانی بشه که انقدر خاموش و سریع عمل کرده که منِ مادر اصلا متوجهش نشده بودم.

      حالا تو به من بگو من برای این معجزه چطوری باید شکرگزاری کنم که دل خودم خنک بشه؟

      همون روزی که جنابعالی عروسی تشریف داشتب من تو مراسم چهلم مامانم بودم و مجبور شدم بچه رو با خودم ببرم هم مسجد و هم بهشت آباد چون کسی تقبل نکرد خونه بمونه و نگهش داره.

      دوتا اتفاق کاملا متفاوت از لحاظ ظاهر و احساس برای من و تو رخ داد. عروسی و مجلس ختم.

      شما با حس شیرین اونهمه رنگ و سادگی و عشق و صفا و نور به خونه برگشتی و من با مریضی دخترم که آروم آروم شروع شد و به اون مسأله که گفتم ختم شد.

      اما در نهایت کنترل ذهن و مفهوم الخیر فی ماوقع هردوی ما رو به یک نتیجه و احساس رسوند.

      احساس عمیق سپاسگزاری

      شما با دیدن و توجه آگاهانه به نکات مثبت اطرافت بهشت رو تجربه کردی و قطعا خلقش هم کردی.

      من هم با تجربه یک تضاد سنگین باز هم تمرین توجه به داشته ها و نکات مثبت کردم، باز هم کنترل ذهن و صبوری، و در نهایت سلامتی دختر کوچولوی نازنینم.

      خلاصه که ما یک هفته بیشتر مهمون اهواز بودیم و به احتمال زیاد فردا از بیمارستان مرخص میشیم.

      یه پرستار خییییلی خوشگل و مودب و محترمی هست که فوق العاده مسئولیت پذیر و مهربون و باوقاره. دلم میخواد برات خواستگاریش کنم !!!!!

      ان شاالله به زودی با تمبون غری و لچک میام عروسیت و حسابی دلی از عزا درمیاریم.

      الهی شکرررر برای گریه های سلامتی نوا جونم.

      الهی شکر برای تک تک نفسهاش.

      الهی شکر برای فرصتی که فراهم شد تا بنویسم و لذتشو ببرم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
      • -
        سمانه جان صوفی گفته:
        مدت عضویت: 1906 روز

        سلام به سعیده جانم.

        به یادت بودم و امشب کامنتهات رسیدن دستم.

        خدا رو بی نهایت بار شکر که نوا جانم صحیح و سلامته.

        خدایا شکرت که دستِ مهربونت، عمه جانِ نوا رو فرستادی و نوا جانم الان سلامته.

        خدایا مرسی که کنار سعیده و خانواده اش هستی همیشه.

        خدایا شکرت که نوای عزیزم رو سلامت دادی بغلِ مامانش.

        سعیده جان دلم برات تنگ شده بود و صد البته چشم انتظار خوندن کامنت هات در سایت.

        خوشحالم که با خبر خوش سلامتیِ نوا جانم اومدی سایت.

        روحِ مادر نازنینت در منزل جدید و همیشگیِ همه مون، سرشار از شادی.

        کامنتت رو که میخوندم دست خودم نبود اشک هام سرازیر شد، چون یه لحظه حس کردم برای نوا چقدر تو دلت غوغا به پا شده.

        الحمدالله که خدا هست.

        همیشه هست.

        بیداره.

        آگاهه.

        مهربانه.

        ان شاالله صحیح و سلامت برگردین خانه.

        الله پشتیبانِ خودت و عزیزانت باشه نازنینم.

        الهی شکر برای نوا جان کوچکِ عزیزم، فرزندِ دوستم.

        الهی شکرت برای بندهای دست های کوچولوش.

        الهی شکرت برای نفس هاش.

        الهی شکرت برای شیر خوردنش.

        الهی شکرت برای چشم هاش.

        الهی شکرت برای سلامتیش.

        فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

        الهی شکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
        • -
          سعيده رضايى گفته:
          مدت عضویت: 2008 روز

          به نام پروردگار مشرق و مغرب

          سلام به گل نازم سمانه جان عزیزم

          دوست خوبم رفیق زیبابین و قشنگم تو شاید بهتر از خیلیها بدونی که بیمارستان رفتن نوزاد واسه مادرش چه حالی ایجاد میکنه. اونجا تو فکرت بودم و همش برای خودم یادآوری می کردمت.

          می گفتم یادته سمانه همون موقع که با حافظ جان بستری بودن می اومد و خیلی قوی شکرگزاری هاش رو مکتوب می کرد؟ اگه اون تونسته، وقت کرده، انرژی داشته پس حتما تو هم میتونی.

          خیلی تلاشمو کردم که در مسیر باقی بمونم هرچند بصورت فقط ذهنی.

          تمرین عملی صبوری می کردم. کلامم رو کنترل می کردم. حتی نگاه چشمهام و شنیدار گوشهام رو کنترل می کردم.

          خودت می دونی تو بخش نوزادان و اطفال چه صداهای دلخراشی میاد و چقدر صحنه ها میتونه خوشایندت نباشه.

          اما خوشحالم که خدا همیشه تو ذهنم بزرگ بود. اول خدا بود بعد هرکس و هرچیز دیگه ای.

          خیلی خوشحالم که در مسیر دریافت این آگاهیها قرار گرفتم و بابتش تا بی نهایت از خداوند سپاسگزارم.

          از استاد عباسمنش عزیزتر از جانم بی اندازه سپاسگزارم که فارغ از غوغای عالم فقط سعی کرده بهترین نسخه خودش باشه و همین خود خود خودش بودن باعث شده انسانیت مفهوم پیدا کنه.

          ما داریم از ایشون یاد می گیریم ادا درنیاریم و نقاب نزنیم. فقط همون کودک معصوم یا روح مجردی باشیم که اگه حتی توی یک جزیره تنها باشه یا اینکه وسط شلوغی یک تمدن باشه براش فرقی نکنه. در هر حال بنده رهای خدای یگانه باشه.

          بنده ای که به عجز خودش در برابر فرمانروای کیهان آگاه و معترفه و برای هر قدمش از او هدایت می طلبه.

          این سرمایه ایه که هیچ ثروتمندی در عالم بهش نمیرسه مگر با خشوع.

          دیشب تو بخشمون یه بچه حالش بد شد و مادرش که خیلی زن قوی و باایمانی هم بود برای دقایقی حالش دگرگون شد. دیدم کار من نیست که آرومش کنم اصلا نرفتم سمتش ولی قرآن گوشیم رو باز کردم و دلم گفت باز هم مزمل. خوندم و آرامش طلب کردم. بعد دلم گفت مومنون. آیات ابتدایی سوره مومنون رو خوندم و باز هم آروم و آروم و آرومتر شدم.

          دیدم این آیات و آموزه ها رو که روزانه از روی صفای دل و کاملا هدایتی می خونیم، دقیقا یه جایی از زندگی به یادمون میان و درست سر جای خودشون می شینن که مناسب همون حال و هواست. انگار چرخدنده دقیقا به موقع سر جای درستش چفت میشه.

          خدای ما سمانه جانم درست به همین زیباییه.

          دوستت دارم و برات نور و عشق و سلامتی آرزو می کنم.

          حافظ جان نازنینمو ببوس.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
      • -
        ابراهیم خسروی گفته:
        مدت عضویت: 1370 روز

        سلام سعیده جان.

        این کامنت رو روز شنبه ،هفدهم ساعت 23:55 دقیقه ی شب دارم مینویسم،از بیمارستان کودکان ابوذر

        من امروز ساعت 8 صبح تا همین نیم ساعت پیش سرکار بودم و این ایمیلت رو ساعت 10 امشب دریافت کردم و با شوق اینکه شاید بیام و بتونم ببینمتون از سرکار بدونه اینکه برم خونه لباس عوض کنم مستقیم اومدم بیمارستان به این امید که ببینمتون اما هرچی رفتم قستمه پذیرش مشخصات شما و آقا ابراهیم و نوا جان رو دادم گفتن ما تو لیست امروزمون بیماری با این مشخصات نداریم!

        خیلی خیلی خیلی دوست داشتم میدیدمتون و دفترامو نشونتون میدادم،خونمو نشونتون میدادم، عکسای دوران کارگری و اون برگه ی دعوت به مصاحبه رو نشونتون میدادم عکسهای عروسی و مسافرت هامو به شیراز و تنگ هایقر نشون میدادم،دلفین رو نشونتون میدادم ، اما خداوند زمان بهتری برای این ملاقات در نظر گرفته قطعا.

        عرض ادبه من رو به آقا ابراهیم عزیز برسونید

        و از طرف من دختر نازتون رو ببوسید ،تو مسیر همش به این فکر میکردم که اگه دیدمتون یه عروسک ناز واسه نوا خانم بعنوان یادگاری بخرم که ایشالا سری بعد تقدیمش میکنم.

        با قلبم آرزوی توحید دارم واستون

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
        • -
          سعيده رضايى گفته:
          مدت عضویت: 2008 روز

          به نام خداوند نور و زیبایی

          ابراهیم جان دوست نازنینم سلام

          امیدوارم عالی و متعالی باشی

          باز هم نوشتم و سیو نشد و پرید. دوباره با عشق می نویسم.

          بله من بودم. طبقه هفتم بیمارستان ابوذر بودم و تو اون دقایق داشتم به نوا جانم بُخور میدادم که نفسش باز شه.

          ولی وقتی کاری نخواد انجام بشه و در مشیتش نباشیم حتی از طبقه همکف به طبقه هفتم اتصال برقرار نمیشه.

          شاید چون ما سه شنبه پذیرش شده بودیم اسممون تو لیست پذیرش شنبه نبوده.

          ولی خدا هیچوقت دیر نمیکنه، همه چیز به موقع رخ میده.

          حتی اگه رخ نده خیالی نیست. ما اینجا با همیم، در کنار هم و با پرتو نوری که داره به همه مون میتابه داریم روشن و‌تابان میشیم. و اصل همینه.

          به ابراهیم جریان رو گفتم و بزرگواریت رو رسوندم، ایشون هم خییییلی خوشحال و شگفت زده شد و گفت وااااای این پسر چقدر مهربونه! چه بچه خوبیه.

          می بینی؟ فرکانس عشق و محبت دورادور هم عمل میکنه. بدون اینکه افراد هم یگه رو ببینن یا بشناسن.

          همونی که استاد گفت اگر احساس ارزشمندی مناسبی داشته باشی فرکانس اون احساسات پاک و مهر و صداقتت پیشاپیش فرستاده میشه حتی اگر حرفی نزنی یا اصلا دیده نشی.

          من اینو الان به وضوح در این اتفاق دیدم.

          خدا حفظت کنه دوست خوبم و باز هم ممنون که به ملاقاتمون اومدی.

          خدا به لطف خاص خودش یه دختر نااااز با چاله لپ و موهای فرفری بهت بده که با هر نگاهش دلت ضعف بره براش.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
      • -
        رویا مهاجرسلطانی گفته:
        مدت عضویت: 2199 روز

        با درود و وقت بخیر خدمت خانم سعیده رضایی عزیز و همسرشونآقا ابراهیم و همچنین فامیل شریف تون آقا ابراهیم خسروی !!!!!! چقدر خوشحال شدم که در این سایت زوج های بینظیر حضور دارند همچنین فامیل و اقوام در یک مسیر الهی هستند وقتی کامنت آقا ابراهیم خسروی را می‌خواندم به کامنت شما هم هدایت شدم . آخه من همیشه کامنت های زیبای آقا ابراهیم خسروی را بطور منظم دنبال میکنم و کلی لذت میبرم و به آگاهی های بیشتری هدایت میشوم و همیشه شیوه ی مسیرشون برام تحسین برانگیزه و از بیوگرافی زندگیشون کاملا اطلاع دارم ..

        سعیده جان کامنت های شما را هم همیشه می‌خواندم بخصوص وقتی به سمانه جون از طریق کامنت در ارتباط بودید و کامنت می نوشتید کاملا در جریان بودم و می‌خواندم و لذت می‌بردم بخصوص بخاطر اینکه سمانه جون صوفی در قسمت فایل زیبایی ها را ببینیم .. کامنت های ارزشمند روزانه اش رو می نویسه دنبال میکردم و همچنین بخاطر عکس های پسر عزیزش حافظ جان. را ببینیم هر روز دنبال می کنم و بخاطر اینکه شماها نوزاد دارید خیلی خیلی خوشحال میشدم .. نوا جان هم یکی دیگر از نوزادهای عزیزمون هست من واقعا عاشق تمام نوزاد ها هستم لطفاً یک عکس واضح ازش بذار توی سایت تا خوب ببینمش . سعیده جان داستان بیمارستان و عمه اکرم نوا جان را خواندم . خدا رو شکر عمه اکرم عزیزمون یک پرستار الهی است که همراتون بود و خیلی زود تشخیص داد که باید نوا جان را به بیمارستان ببرید .. واقعا هزاران هزار بار شکر گذارم بخاطر اینکه دست خداوند همراهتون بود و از این طریق به مسیر درست و مناسب هدایت شدید تا نوا جان بموقع درمان بشن خدا رو هزاران هزار بار شکر گذارم و میدانم که یک مادر چقدر نفسش برای هر نفس فرزندش بههم متصل هست.. از پرستار عزیزمان عمه اکرم نازنین هم تشکر و قدردانی کنم خدا یار و یاوری باشه که چنین شغل شریف و الهی را دارد خدایا شکر

        واقعا باید برای این فرشته ی کوچولو از خداوند ممنون و سپاسگذار باشیم که همچنان دست هدایتگرش در زندگی تون جاری بوده و شما را بموقع و در زمان مناسب برای درمان هدایت شدید و برگشتید به اهواز .

        سعیده ی نازنین مامان خوشگل و جوان تحسینت میکنم که لایق اسم زیبایت هستی لایق مادر بودن و همسر بود هستی براتون آرزوی سلامتی و تندرستی روزافزون را دارم خداوند حامی و محافظ و پشتیبان تون باشه خدا رو شکر که در این سایت بهشتی و نورانی حضور دارید شکر حضورتون . ممنون و سپاسگزار خداوندی هستم که در چنین خانواده ای گرم و صمیمی عباسمنش حضور دارم .. واقعا ما همه مون از هدایت شدگانیم ..

        راستی چقدر خوشحال شدم که برای آقا ابراهیم میخواهید برید خواستگاری . امیدوارم بهترین ها نصیب آقا ابراهیم خسروی عزیز ما بشه واقعا آقا ابراهیم لایق و شایسته ی بهترین هاست .. در ضمن اسم همسر شما هم آقا ابراهیم هست !!!! ووواییی چقدر آقا ابراهیم داریم .. انگار باید با اسم فامیلی بنویسیم که این اسم ها قاطی پاتی نشه ..

        سعیده جان مثل اینکه خیلی حرف زدم چون دارم قاطی پاتی مینویسم !!!

        منتظر کامنت های زیبات هستم چون اسمتو سیو کردم و همیشه ایمیل هاتو دریافت میکنم

        سعیده ی عزیزم مواظب خودت و فرزند عزیزمون نوا جان و همسر گرامی تون باشید که البته خداوند همه تون را زیر سایه امنیت و محافظت الهی خودش به شادی و سلامتی هدایت میکند الهی آمین

        در ضمن روح مادر عزیزت قرین رحمت الهی باشه که خدا رحمت کنه همه ی مادران مون رو رو چون منم مادر عزیزمو از دست دادم هیچوقت نمی تونم فراموشش کنم انشالله جای همه شون توی بهشت هست و براتون آرزوی صبر و بردباری میکنم هر چند می‌دونم کار سختیه ولی باید مثل استاد عباسمنش عزیزمون بتونیم روی افکارمون کنترل داشته باشیم که این کاری است که به زمان و تکامل نیاز دارد . الهی خداوند به همه مون سلامتی بده تا بتونیم این مسیرها رو هم بگذرونیم الهی آمین

        سعیده ی عزیزم برات بهترین روزها و شادمانی ها را در کنار عزیزانت آرزومندم

        روز و شبت بخوبی و خوشی و شادمانی

        ایام بکامت شیرین و گوارا همراه با عشق و سلامتی و تندرستی کامل و پول و ثروت و نمعت و برکت های الهی رو آرزومندم

        موفق و پایدار باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        زهرا محمودآبادی گفته:
        مدت عضویت: 960 روز

        سلام سعیده ی عزیزم چقدر قشنگ نوشتی و از دل یه تضاد اینجوری زیبایی دیدی و و نوشتی و به ماهم یادآوری کردی میشه از دل سخت ترین تضاد ها به شکرگزاری رسید

        از وضعیت نوا کوچولو به شکرگزاری بابت سلامتیش و تک تک نفسهاش رسیدی

        خدایا شکرت خدا دختر ناز و ملوس و قشنگت رو برات حفظ کنه عزیزم

        و خداروشکر برای سلامتیش

        خداروشکر برای مادر مهربانی مثل شما که نواجان از نعمت وجودت بهرمنده خداروشکر

        عاشقتم و تحسینت میکنم سعیده جان عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          سعيده رضايى گفته:
          مدت عضویت: 2008 روز

          الهی و ربی من لی غیرک

          سلام زهرا خانم زیبا

          ممنونم که حس زیبای دلت رو برام نوشتی و منو به روزهایی بردی که داشتم تمرین تقوا می کردم. منو متوجه نشونه هایی کردی که سر بزنگاه به یادمون میلن و روحمون رو از لبه پرتگاه نجات میدن.

          به یادم آوردی سپاسگزاری چه معجزه هایی میکنه.

          همین چند ثانیه قبل از خوندن کامنتت یه موضوعی داشت منو با خودش می برد به سرزمین ناامن دلتنگی،

          ولی باز سریع پناه آوردم به ساحل امن اینجا. دیدم از قضا یه نقطه آبی دوست داشتنی انتظارم رو میکشه، باز کردم و کامنت پرمهر شما رو دیدم. روزی امشبمو دریافت کردم و باز هم روحم تنظیم شد روی سپاسگزاری.

          همزمان نوا کوچولوم تو چشمام نگاه کرد و با آواهایی که برای من نامفهوم ولی برای فرشته ها کاملا قابل درک بود باهام حرف زد. با لبخند. اصلا عجیب این نوزاد 2/5 ماهه باهام ارتباط چشمی برقرار میکنه و حرف میزنه، به زبون نوزادی خودش.

          دیگه چه دلیلی برای دلتنگی باقی میمونه وقتی نعمتی به این بزرگی در زندگیمه و درست زمان کم انرژی شدن زیبایی خودش رو به رخ میکشه؟

          الله اکبر خدایا این چه کاری بود با دل من کردی!

          خدایا چطوری شکر کنم که سزاوار باشه؟

          زهرا جانم ممنونم که دست نیرومند پروردگار شدی تا آرامش رو به من هدیه کنی.

          در پناه لطف الله درخشان باشی.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
          • -
            زهرا محمودآبادی گفته:
            مدت عضویت: 960 روز

            سلام سعیده جانم چه توصیف قشنگی از اینجا داشتی

            ساحل امن :)

            واقعاً همینه وقتایی که میبری و انگار داری دور خودت میچرخی و نمیدونی باید چیکار کنی نمیدونی با خودت چند چندی

            یهو میای یه ایمیل از سایت میگیری و نقطه آبی خوشگل کنار اسم قشنگت میاد

            انگار بهت یادآوری میکنه زهرا تو تنها نیستی همه چالش دارن همه با تضادهایی مواجه میشن و مهم اینه توی مسیر باشی

            مهم اینه توی دل اون چالش خدارو کنار خودت ببینی

            و بدونی که یه همراه همیشگی داری

            داشته هاتو به یاد بیاری

            من یه لیست بلند بالا از داشته هام نوشتم ولی تا کامنت شمارو ندیده بودم کلا اون لیست رو فراموش کرده بودم و الان بهم یادآوری شد که برم اون لیستمو دوباره بخونم

            و بدونم که این حس بخاطر کنترل نکردن ورودی و اینکه یادم رفته شکرگزاری کنم

            و دوباره به مسیرم برگردم

            سعیده جانم نمیدونم باید چی بگم فقط همینقدر که انگار یه چشمک زدی که ببین زهرا مسیر اینوره دور شدی بدو بیا این سمتی

            میبوسمت عاشقتم و مواظب خودت و دختر قشنگت هم باش عزیزجانم

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مریم دوستداشتنی گفته:
      مدت عضویت: 1917 روز

      سلام به آقا ابراهیم گل وبلبل

      آقا ابراهیم ما اصالتا بختیاری هستیم سمت شهرکرد

      چقدر قشنگ این عروسی رو توصیف کردین

      هر چیزی رو که میگفتین رقص چوب رقص با دستمال با تفنگ اینا اصلا ماروهم باخودتون بردین تو عروسی

      اتفاقا چند ماه پیش عروسی دعوت شدیم سمت شهرکردتوروستا از همین عروسیهایی که شما دوسدارین و پدرم رفت متاسفانه ما نتونستیم بریم ولی پدرم برامون کلی فیلم گرفت از اون عروسی دقیقا مثل همین عروسی که شما تعریف کردین ولی اینقد شما خوب لعاب دار ازش گفتین من خودم همینجوری سطحی نگاه کردم ولی پدرم بااینکه رفته بود از نزدیک دیده بود کلی هم ذوق میکرد با هر بار نگاه کردن فیلمش واین باعث شد من برم دوباره اون فیلمو ببینم وایبار با یه نگاه دیگه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      زهرا محمد خانی گفته:
      مدت عضویت: 981 روز

      سلام اقای ابراهیم عزیز

      ممنون بابت کامنت بکرتون

      واایی انگار عروسی دعوتم انگار اونجا بودم وایی قدم قدم کامنته تونو پیدا کردم خوندمم وبسیار این عزت نفس این لیاقت بالاتونو تحسین میکنم

      این درک بالاتونو که انقد هدایتی به عروسی دعوت شدین وانقد لذت بردین واقعا خدارو شکر میکنم اصلا تا حالا کامنت به این پر از حسو حال پر بار نخونده بودم ممنون از شما

      توی راه بهشت راه نعمتا باشید

      خدایی شکرت

      اقا ابراهیم کامنتون نفوزی بود قدرتمند بود فایل یه طرف کامنت شما یه طرف انقد لدت بردم

      وتوی کامنت قبلیتون تونستم احساسمو با کامنتون خالص کنم

      اون لیاقته تون زبانزد برو برید فلان کامنته منو پیدا کنید

      برید فلان فیلمو تو انترنت پیدا کنید

      برید ببینید فلان چیزو من یه ساعته روی کامنته شمام اون جرات عالی بود

      میدونی من که از نظر خودمو بقیه لیاقت بالایی دارم پیشه شما گفتم چقد باز هم میشع لیاقت بالا ببری ببین

      اونجایی که با ابوتاب عروسیتون اون شوقتون تعریف میکردین گفتم ببین میشه روحت از اینم لطیف تر بشه

      اینی که شما میگید برای منم اتفاق افتادهدایتی

      من سریال سفرنامه میبینم بعد یه جایی استاد ساک میبندن میخان برن کجا جزیره هاوایی

      کامنتم هست قسمت 144

      هدایت به یه سفر رویایی وکلی لذت

      انقد توی دریا لذت بردم این دریا یه طرف همه دریاهایی که رفتم یه طرف دیگه

      به تحسین جرات شما یه نسکافه ناب سفارش دادم

      دمتون گرم بازم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 625 روز

    به نام خداوند جان آفرین

    سلام به استاد جان و خانم شایسته گرامی

    سلام به همه عزیزان

    چقدر رفتار انسان‌ها و خصوصا ماشین جلویی با این حیوانات زیبا و دوست داشتنیه و این حیوانات هم برای همین این همه احساس آرامش دارند و در جاده با طمأنینه قدم میزنن.

    چقدر رفتار خانم متصدی باجه و رفتار شما درست و زیبا بود واقعا دنیا میدونه جای هرکسی کجاست .

    خدای من چقدر طبیعت اینجا پرفکته ، دیدن این پستی بلندی ها و درختان رنگارنگ حال منو رو جا اورد.

    واقعا این مجسمه‌های مومی طبیعی هستند ؟؟خصوصاً اون خانم‌ها که با جرج واشنگتن بودن؟؟

    دمشون گرم با این هنر زیبای موم و اینکه فرهنگ کشورشون رو نشان میدن و اموزش میدن کشورشون چه مسیری رو شروع کرده.

    تحسینتون میکنم بدون توجه به قیمت رفتین داخل مغازه پوست و کلی کلاه و وسایل خرید کردین واقعا ثروت لذت بخشه و به ادم قدرت انتخاب میده.

    این سریال گرد و خاک و باورهای محدود قبلی رو بر میداره و جاش با منطق میگه ببین دنیای واقعی اینه .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    مجید مهرزاد گفته:
    مدت عضویت: 320 روز

    باسلام خدمت همه عزیزان و استاد عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه و در بهترین زمان و مکان در راستای هدایت الهی قدم بردارید. با دیدن دوباره این حیوانات به فکر فرو رفتم و به ی درک جدید رسیدم که این حیوانات هم شاید دوران تکامل خودشون رو طی کردن اونجا ،،و ی جورایی با وجود همه خطراتی که شاید وجود داشته باشه خودشون رو در دامن خداوند قرار دادن و از هیچ کس و چیزی نمی‌ترسن آخه مگه میشه که این حیوانات به شدت وحشی اینجوری رام بشن مگه میشه تمساح خجالتی داشته باشیم که با دیدن انسانها ازشون دور بشه مگه میشه اهو بیاد با بچه هاش استقبال ادمها مگه میشه فندوق شکست واسه سنجابها و بهشون دادهمه این مثال‌هایی که زدم همشون فیلماش موجوده البته فقط و فقط تو سایت خودمون فقط و فقط باید باور کرد و به مسیر ادامه داد واقعا خدواند توی دل همه موجوداتی که خلق کرده وجود داره همه همه ،، یاد اون جمله استاد افتادم که ی جایی گفت لاک پشت تخم هاشو زیر خاک پنهان میکنه و میره دنبال زندگیش بعد از ی مدت تخم ها از زیر خاک میشکنن و بچه لاک پشت ها از خاک میان بیرون و به سمت دریا هدایت میشن خدای هدایتگر هیچ موجودی رو از یادش نمیره چه برسه به ما انسانها که اشرف مخلوقات هستیم که فقط و فقط با توجه کردن به زیبایها می‌توانیم بهش برسیم و تمام ،، باید مراقب ورودی های ذهنمون باشیم ممنون از استاد که به رایگان ما رو تو این مسیر پر از شگفتی و زیبایی قرار دادی، خداوند به جان و مال و زندگیتون برکت بده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    ساناز جمشیدیان گفته:
    مدت عضویت: 880 روز

    موزه رییس جمهور های امریکا

    چقدر جالب درستشون کردن و از موم انقدر طبیعی، حتی برق روی صورتها انداختن که حس زنده بودن میداد و چقدر خوب برنامه ریزی کرده بودن اولش اموزش ساخت این مجسمه ها و بعدش اون دکور ریاست جمهور و بعد ماکت های زیبای ریاست جمهوری ها

    چقدر خوب و جامع بااینکه نمیشنلختم اما برام دیدنشون جالب بود چون خیلی طبیعی ساخته شدن

    و بعد از ان فروشکاه پوست و شاخ

    واقعا کلاه مریم جان زیبا بود منم عاشقش شدم و چقدر جالب درستشون کردن

    چقدر عالی و زیبا

    ممنون استاد که ما را از دیدن این مناطق زیبا سرشار از حس مثبت میکنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    روف رضایی گفته:
    مدت عضویت: 922 روز

    بنام خداوند هدایت گرم به سمت زیبایی ها و نعمت ها

    سلام و درود خدمت شما خوبان روزگار

    واقعا که در این کشور همه چی زیبا و قشنگ است

    حیوانات توی جاده است و راحت می چرخند و حال می کند

    ماشین می آید پشت سرش و سروصدا و بوق زدن نیست و حتی منتظر می شود تا خود حیوانات را راه باز کند

    ابن چنین صحنه ها خلی جالب و جذاب است

    خدای من اینجا چقدر فضای قشنگ و باحالی است

    همه جا زیبا و رویایی است

    چقدر گلدان‌های قشنگ و گل‌های بسیار زیبا و رویایی داشت

    چقدر لذت بردم و حال کردم

    اینجا دیگه واقعا محشر است

    این‌همه مجسمه های که از ریس جمهور های ایالت متحده آمریکا اینجا گذاشته بودند

    چقدر خلاقیت و زیبایی بکار برده بودند

    و چقدر ظرافت و نو آوری داشت توی این همه مجسمه

    واقعا که جذاب و باحال بود

    وقتی هر کدام از این ربی جمهور ها را نگاه می کردیم خلی شبهه شأن ساخته شده بود

    و بیشتر شأن نکات بسیار مفید و ارزشمند را بیان می کرد

    اینقدر باحال و زیبا بود که آدم از نگاه کردنش دهن مان باز می‌ماند

    من قبلا این‌چنین تصویر های با ابن کیفیت و ظرافت ندیده بودم

    اما وقتی اینها را دیدم و آن صحنه های را تداعی می کند خلی جالب و جذاب بود

    و آنجای که شما رفتید پیشت استیج قرار گرفتید خلی برایم داستان های زیادی یاد آوری شد

    یک زمان رفتن روی ابن چنین استیج ها رویایی من بود

    و‌خلی زیاد علاقه داشتم به این کار

    اما بعد از تمرین های زیاد این کار برایم خلی راحت و بدیهی سده شده بود

    و یاد داستان استاد افتادم که در دانشگاه بندر عباس کارش را شروع کرد و در مدت یک ماه چقدر کلاس های زیادی را رفت و تمرین کرد

    و آن جلسه های اول چقدر برایش سخت و دشوار بود که می گفت حتی احساس می کردم پایم خالی کرده است

    اما بر اساس آن عشق و علاقه ای که داشت و تمرین های مستمر که انجام داد باعث شد که بعد از مدت های در خطور صدها انسان خلی عالی و قشنگ سخنرانی کند و سمینار های بزرگ را انجام دهد

    حالا بودن در پشت ابن چنین استیج ها دیگر آرزوی ما نیست

    چون به نحوی به اینها رسیده‌ایم

    اما زمانهای که این کار را تجربه نکرده بودیم احساس می کردم که بزرگترین آرزوی من این است که بی توانم در حظور افرادی زیادی سخنرانی کنم

    وقتی به این مرحله رسیدم دیگر این کار برایم خلی ساده و کم ارزش شده بود

    اینجا چی فضای جالب است

    خدای من این همه پست های حیوانات چقدر جالب و جذاب معلوم می شود

    خانم شایسته چقدر ذوق کرده است از دیدن این همه پست زیبایی حیوانات

    و دوست دارد همه شأن را خریداری کند

    وقتی استاد قیمت آن یکی از پست ها را گفت من تعجب مردم که اینقدر قمیت بالا دارد

    و در آخر استاد و مریم بانو یکسری خرید های را انجام داد

    و من خلی تحسین تون کردم که اینقدر آزادی مالی خوبی دارید

    آزادی مالی داشتن تحسین بر انگیز است

    وقتی از لحاظ آزادی مالی به جایگاهی بهتری قرار داری دیگر نگرانی بابت این اندازی که اگر فلان چیز ها خرید کنم پولم کم می شود

    اما وقتی وضعیت مالی مناسب نداریم همیشه آرزو داریم که کاش می تونستم فلان چیز ها را برایم خریداری کنم

    کاش پول بیشتری داشتم و چنین می کردم

    واقعا ثروتمند بودن قابل تحسین است

    ثروتمند بودن بهترین کار دنیاست.

    ثروتمند بودن باشکوه است

    واقعا این فایل درس های زیادی برای من داشت و من از دیدنش کلی لذت بردم و درس های زیادی آموختم

    استاد عزیزم از شما ممنون و سپاسگذارم

    خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    محدثه صیفی گفته:
    مدت عضویت: 1179 روز

    سلام.

    چه حس آرومی گرفتمی از این فایل .اینکه همه میان و میرن و چیزی که میمونه اون حس تو و شکرگذاری از فرصتی که خدا بهت داده و بعد کلا تموم میشه .و فقط و فقط مهمه که تو چقد خوشحال باشی ودر لحظه زندگی کنی .استاد تحسین میکنم شمارو بخاطر ایستادگی در مورد آموزهاتون و اینکه همیشه حستون خوبه .و توکلی که دارین.واقعا ایوالله دارید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: