سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 138 - صفحه 9

میتونم بوی تمیزی رو حس کنم چقدر همه جا برق میزنه

ادم هایی که. با اون فراغ کامل مالی و زمانی نشستن و دارن با ارامش کامل غذاشونو میخورن میتونم تصورش کنم اون ارامش رو‌اون لذت زو

غذا هایی که با بالا ترین کیفیت سرو میشه چون مشتری ها لایق بالاترین کیفیت هستن

دیزاین غذا ها تنوعشون بوی خوش میوه ها و نون و غذا که میپیچه

الان اگه منمم تو این کشتی بوذم همین نگاه مریم و استاد رو داشتم ؟ همینقدر لذت میبردم؟

خدایاا میخوام منم مثل مریم جانم با ازادی کامل مالی با کسی که عاشقم سفر کنیم ثروت خلق کنم. میخوام اون ارامش رو‌اون‌خوشحالی رو اینکه همه ی بخش های زندگیت رو دوست داری عاشق تک تک بخش هاشی عاشق شغلتی . انقدر رها هستی . استاد گفته بود مریم قانونی ترین ادمیه که تا حالا دیده . اینکه بی نهایت با خودش در صلحه . من واقعا در طول روز طبق قانون چیکار میکنم؟ چقدر رعایتش میکنم ؟ قانون تو این لحظه میگه که من باید چطور رفتار کنم؟ ثروتمند ها به جسمشون به ظاهرشون میرسن . اون حجم از تعهد مریم اومد تو این کشتی ولی صبحانه نمیخوره من بودم چیا از ذهنم رد میشد؟ حالا عب نداره ول کن این چه رژیم سختیه کاش میتونستم بخورم این غذا هارو وای پولشو دادیمم بدون غذا که خوش نمکذره . اضافه غذا هارو ریختن تو چرا دست و دلت ترسید؟ چون فکر میکنی کمه چون فکر میکنی که محدوده . مریم نشست و انقدر ذهنش اکتیوه و توجهش به خوبی هاس دید که اون خانوم مثلا 4 بار دستمال کشید . خدایا ذهن من هم باز کن . گاد کانتری . خدایااا همه داریم تو دنیایی کاملا جدا از دیگری زندگی میکنیم تجربه ها کاملا متفاوته و وابسته به درونمونه . جواهر میخرن تو کشتی !کساییی هستن که جواهر خریدن براشون مثل خرید کلاه و دمپاییه منم میخوام . با صلحی که مریم داره باد داره میخوره به صورتش کسی کنارش وایستاده که عاشقشه دارن باهم با کشتی امریکا رو میگردن تو سفر هستن با پولی که هیچ وقت تموم نمیشه . خدایا من مهاجرت کردم با این نگاه که تو برام بس هستی من زندگی و ارامشی و عشقی مثل چیزی که مریم داره تجربه میکنه میخوام . یادمه استاد داشت از اینکه حتی قبلا تو بندرعباس که استاد با اون رژیم سخت لاغر شده بود که کشتی هر روز و فللن مریم ازش پرسید و‌اونم مثل استاد لاغر شد با اون رژیم سخت و غیر اصولی حتی اما میخوام بگم که چیزی به اسم تنبلی تو‌زندگیش و‌شخصیتش تعریف نشده . چیکار میکنه روزا؟ فقط فقط خواسته ها رو میکه زیبایی هارو میبینه فقط راجب قوانین صحبت میکنه ذوق میکنه با جریان زندگی . اصلا اینکه هیچ وابستگی نداره من اکه بودم این ترس و نداشتم که حتما مثلا ازدواج اتفاق بیوفته؟ یا اینکه استاد بار ها گفته که بدون‌هم هن کاملا شادیم و میتونیم بریم مسیر خودمون این حرفو یکی‌بهم بزنه ریکشن من چیه؟ مریم داشت یه قسمت از اینکه تازه اومده بود تهران خونه کپچیک داشت بدون اثاث اما چجوری تزئینش کرده بود . مریم داشت از این میگفت که سالهاس ورزش میکنه . یا اینکه هر فعالیتی رو پا به پای استاد انجام میده . اینکه چقدر هر دوتا ذهنشون کنجکاوه . من هم مهاجرت کردم اما هیچی از کشوری که توش هستم نمیدونم بیرون میریم اما هیچ دقتی به هیچی نمیکنم .

اینکه استاد میکفت ادیت رو چقدر سریع یاد گرفت یا مولا فیلم برداری دوست داشت اونم قاطی زندگیش شد

یا مثلا نظم تمیزی ارگنایز کردن اینکه عزت نفسش جدا از ظاهر و لباسشه . رابطه خوبش با همه حتی مایک دیدی چجوری مایکو تحسین میکرد ؟ چجوری به مسائل نگاه میکرد؟ به شخصیت ادم ها؟ الان اگه همین شرایط الان من رو اگه داشت تجربه میکرد عملکردش چی بود ؟ یا حتی حس همین لحظه اش چی بود ؟ چه فکری تو سرش میومد ؟ چه زیبایی هایی تو لحظه میدید؟ مریمم برخوردش با زمانش و روز هاش چجوریه؟ استاد میگه تایم ندارن تلوزیون ببینن حتی ! تازه دیدی هم برنامه میبینن چقدر سلکت شده ! استفاده از سوشال مدیاش صفره . اپدیت هایی که رو محصولات داده یا اینکه حفظ بود که استاد هر جمله تو چه جلسه ای حتی گفته .