گفتگو با دوستان 51 | شرایط دریافت هدایت خدا - صفحه 18 (به ترتیب امتیاز)


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

302 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی اسدی گفته:
    مدت عضویت: 1433 روز

    هم اکنون خوشحالم وشکر گزارکه همینک بودنم ادامه دارد و قوطوردرعضمت عشق خداهستم

    سلام خدمت استاد عزیز وخانم شایسته وخانواده عباسمنش

    این چندتافایل گفتگو دوتااستاد عزیز وبزرگوار خودش یک دوره بینظیره که خدامیدوند چقدبا ارزشه که استادعزیزبهمون هدیه دادن

    درسی که من گرفتم اینکه اگربتونیم درهرشرایطی باتقییرزاویه دیدمون به مسئله نگاهکنیم

    وبگویم(الخیرفی ماوقع )

    وتوجه کنیم به نعمتهایی که داریم وبتونیم احساس خودمون رویکم بهترکنیم نتیجه اون اتفاق بظاهربد بنفع ماخواهد بود بدون شک

    پس به این نتیجه میرسیم که

    احساس خوب==بااتفاقات خوب

    همچیزهمینه، بایدباخودمون ب صلح برسیم

    دیروز بایکی ازآشناها رفتیم چندتا اداره

    این آشنای ما یکم کار اداری داشت واین بنده خدا یک درس بزرگ بمن داد بارفتارش ومن فهمیدم که چقد من تقییرکردم ازوقتی بااستادآشناشدم چقدخداوند به من لطف داشته ولی ما انسانها فراموشکاریم یادمون رفته ازکجابکجارسیدیم

    واماشرح ماجرا: مابه چندتا اداره رفتیم که دوستم کارشوانجام بده وازهمون اول این دوست من شروع کرد به غر زدن و اینکه این مملکه ایناهمشون فلانن و….ومن قشنگ حس میکردم که هی کارش بیشترداره گره میخوره کاری که من باخودم گفتم کمترازیک ساعت کارداره بیشتراز 6ساعت وقت ماروگرفت بااینکه 6ساعت ازوقت من روگرفت ولی خداروشکر برای من درس زیادی داشت.

    که خداشاهده من هرجامیرم باروی خوش برخوردمیکنن دستان خداوند کاراموانجام میدن بیشترمواقع خدایاشکرت

    چون من سیع میکنم آگاهانه به نکات مثبت محیط اطرفم توجه کنم وخداوندهم خودش درقران گفته من دل مردم رو نرم میکنم من بارتوروبردوش میکشم

    اگربتونیم همیندوتاجملروباورکنیم دیگه هیچ وقت نگران هیچی نیستیم.

    یابقول خانم شهریاری عزیز (کجادنبال چی میگردی)

    فقط باید هی تکرارکنیم بایدسیع کنیم شخصیتمون تقییرکنه بایدبخودمون یادآوری کنیم اتفاقات خوب هرچندکوچیک که برامون رخ داده وتکاملمون روتی کنیم انووقته که شهودبهمون گفته میشه ایده های جدیدبهمون الهام میشه.

    درپناه الله یکتا شادوثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    فاطمه علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1403 روز

    بنام الله

    سلام و درود به سایت بهشتیم.که مرا هدایت نمود تا طعم زندگی توحیدی را از تمام وجودم بچشم.

    حدودا از اول هفته و وارد شدنم به مدار بالاتر.و هدایت شدن به پاشنه ایی که سالیان سال ضررهایی چه از نظر روحی چه از نظر مالی بر من وارد کرده بود..من فکر میکردم تعقییر کردم ولی ،بازم سر کله زره هایی از این شرایط برام اتفاق افتاد..

    بخودم قول دادم تا سه روز تمرین سفت سختی برای ذهنم بکار ببندم..

    و امروز روز سوم این تعقییر هست…چیزی که برام اتفاق افتاد و انشالله که باز درک کرده باشم..این شد،که من به آرامش بیشتری رسیدم..و به این درک افتادم چقدر ماها بعضی موقعها کارهایی انجام میدیم که فکر می کنیم اگه من با این تعقییر شخصیت ادامه ندم دنیا به آخر میرسه..

    استاد عزیزم من به این درک رسیدم.ذهنم داشته این مورد رو پایان دنیا میدونسته..و الان با این تمرین فهمیدم.یه موضوع پیش افتاده ایی بیش نیست.که داشته فقط منو از درون خودم دور میکرده…

    دقیقا روز گذشته صبح ساعت 10خورده ایی بهم الهام شد.که بیام ترسی که از بچگی نسبت به قبرستان داشتم و جای خاصی که من قبلا به وحشت انداخت ‘رو خودم تنهایی به اون محل برم.گ

    اینقدر این الهام واضح بود.که گفتم خدایا برام خیلی سخته.من چجور تنهایی برم قبرستونی من میترسم …من نمیتونم انجامش بدم.خیلی گریه کردم موقع رفتنم پاهام سست شده بود ولی بهم گفت باید اینکار رو انجام بدی…

    بصورت عملی….و من مدام ازش پرسیدم عصر یا صبح.بهم گفت همون عصر چون باید بخوره به شب..باید اینکار رو انجام بدی..و من مدام از رفتن میترسیدم و اون مدام میگفت باید بری..

    و بهم گفت..یفردیم فوت کرده..میارن مرده شور خونه…

    ..ووو

    و من از گذر یه منطقه میان نخلستانها که بازم ترس من بود..پیش رفتم..استادم خیلی برام سخت بود.دقیقا دیروز همین موقع من داشتم حرکت میکردم..

    و دقیقا تو اون قسمت بهم گفت.الهامی که از طرف من به شما میرسه شاید از دید عموم غیر منطقی باشه.پس ادامه بده و من با صحبت با خداوند قدمهامو برداشتم..

    و نقطعه به نقطعه قبرستان رو گشتم..

    و چیشد..اتفاقی که افتاد .چند نفر وارد اون قسمت شدن.و به من ارامش دادن.و همون قسمتی که من خیلی مبترسیدم پیش رفتم..و رفتم یجایی بهم گفت همینجا بشین.

    و کلی باهام صحبت کرد و دیدم چیزی که من ازش میترسیدم هیچی نبوده چنان آرامشی داشتم که پاهام از سستی دراومد.و تا دقیقا تا دم دمای مغرب تو قبرستان بودم.و خداوند نور هدایتشو برام جاری کرد و مهر تایید رو زد…

    اینقدر گریه کردم بقض خوشحالی و ترس کنار هم بود ولی ارامش پایه اش بود …

    بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر میشد…یه احساس خاص داشتم.

    استاد عزیزم..میخام بگم آخر پایان صحبتهای هادی عزیز.که در مورد خودتون میگفتین ..که وقتی ایده خداوند بهتون میگه اینکار رو انجام بدیین و شما براتون خیلی سخت بوده.از اول صبح تا اون موقعه ایی که من حرکت کردم مثل یه رادیو پشت سر هم تکرار میشد..

    که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت هست.بهت میگه اینکار رو انجام بده.باید انجام بدی..درسته ‘سخته!

    واقعا برای من سخت بود..استادم تو عمرم اینجور صدای خداوند رو بالا درک نمیکردم.اینقدر این حرف شما بزام تکرار شد..که اینکار این ایده برای تو خوبه باید انجامش بدی باید انجامش بدی.

    پاهام میلرزید چشمانم دوسو شده بود..گفتم خدا هیچکس تو قبرستونی نیست من باید چحور برم.نمیگن این شخص کیه..گفت باید باید بری..

    دیگه ما به لطف خداوند و با ارامش کار و پای لنگان حرکت کردیم..و من تنها تو وسط قبرهای بهم فشرده صحبت شما رو یبار دیگه گوش کردم..

    و دقیقا برگشتم که دیگه کم کم رو به تاریکی بود یفرد فوت کرده بود..و داشتن میشستنش!

    و همون صحبت خداوند که بهم گفته بود.دقیقا انجام شد..

    میخام این حرکتمو بنویسم و ثبت کنم..ایده خداوند تو حالتی میاد که باید عمل کنی!واقعا آرامش رو در اون حالت درک کردم..

    اگه خانواده ام میدونستن..میگفتن تو دیوانه ایی.

    چون خیلی توکل بزرگی مبخاد و میبینم افراد نزدیکم .اگه این مورد براشون پیش بیاد احتمال چند درصد یکار احمقانه بدونن..

    خداوند به من ارامش داد تا تونستم باور گذشتگانم را از بچگی به من قبولونده شده رو نابود کنم.واقعا عمل سختی برام بود..ولی احساس میکنم بزرگم کرد..

    و سعی کردم تو هر شرایطی آزامشمو حفظ کنم و بدونم همه چیز آرامشه..همه چیز احساس خوبه..

    این سه روز درهایی پس از دیگری برام باز شده..و با نشانه پروردگار مهر بزرگی بر قلبم زد تا پاشنهامو درک کنم و اقداماتمو عملی کنم….

    استاد عزیزم..واقعا آرامش همه چیزه..این آرامش تو اون شرایط سخت باعث شد..تا من بیشتر وجود الهی رو در درونم حس کنم…و بدونم این توحید همه چیزه..فقط همه چیز خودشه همه چیز خودشه.

    ذهن هیچی نیست..موقعه ایی که بهم الهام کرد.اینقدر ذهنم دروری گفت از انجام اینکار که قلبمو به طپش درآورده بود پاهامو سست کرده بود..گفتم خدایا..

    این باور قرآنی که رفتن موسی در دربار فرعون…گفت چه چیزی موسی باعث شد که حرکت کنی..

    گفت خدایا من بسوی تو شتافتم تا خوشنودی ات را بدست بیاورم..

    همینو گفتم و حرکت کردم.

    .دیشب در حین خواب از ترس تنها بودنم در اون قبرستان ترس وجودمو گرفته بود که با هدایت خداوند تونستم بر ذهنم غلبه کنم..

    و من همین الان یچیزی درونم نیاز داشت..و اومدم این فایل رو یبار دیگه نگاه کنم و از اتفاق این روزه سه روزه برای ذهن نجواگرم بنویسم.و هدایتی برای دوستان عزیزم.

    و بخودم منطقی کردم این ایده رو…که اگه اینکار رو انجام ندادی.حالا مدام شما بهم میگفتین این الهام رو باید عملی نکنی اگه نکنی ایمان نداری…..

    و بخودم گفتم اگه با انوزشای این سایت هستی اگه میخای به جاهای خوب برسی اگه میخای به موفقعیتهای زیاد برسی باید باید انجامش بدی..و همین منطقی.کردن برای ذهنم همون صحبت شما در کتاب رویاها..باعث شد.آرامش دردرونم حفظ کنم و قدممو قوی کنم و حرکت کنم.

    تشکر از شما استاد عزیزم.که این مکان رو فقط عملی ساختین نه حرف مفت..انشالله بتونم این ارامش رو تو تمام ثانیهای زندگیم ازش پیروی کنم!و حرکت کنم.

    و صحبت شما تو این فایل هم..اینه…که بتونی تو سرایط سخت خودتو به ارامش و احساس خوب برسونی…و دقیقا قدم به قدم خداوند بهم میگفت برو اینجا برو اونجا..و باعث شد تا من از درون بزرگ بشم ..

    همین حرکت از درون منو یه درجه به احساس خوب رسوند..و حرکتهای بیشتری برای قدمهای دیگری که در اینده برام پیش میاد…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1259 روز

    سلام به استاد عزیز

    سلام به دوستان خودم

    ممنون خدای خودم هستم که همیشه در حال هدایت کردن من است و اینجا من هستم که با آرامش درونی که به دست

    می آورم خای مهربان من را قدم به قدم هدایت می کند

    من را به همان جا می رساند که دوست دارم

    از خدای خودم این را می خواهم که من را در این مسیر هدایت کند تا بتوانم به آسانی و راحتی به هر آن چه که در دل دارم برسم

    می دانم که همه چیز در دستهای من است و این من هستم که می توانم با افکار و باورها و تفکرات و ذهنیتی که دارم اتفاقات زندگی خودم را رقم بزنم

    این نکته را باید همیشه و همیشه در نظر بگیرم

    اگر بخواهم که به اهداف خودم برسم

    اگر بخواهم که همیشه حال خوب را تجربه کنم

    اگر بخواهم که از دستهای خداوند کمک بگیرم و او من را به راحتی جلو ببرد

    باید و باید همیشه آرامش داشته باشم و حال خودم را خوب نگه دارم

    این مهمترین کار و مهمترین نکته ای است که من باید همیشه و همیشه در زندگی خودم از آن استفاده کنم

    پس وقتی که من حال خودم را خوب نگه دارم و بتوانم آرامش خودم را در همه شرایط حفظ کنم بی شک من موفق و پیروز خواهم بود

    بی شک همان می شود که من بتوانم فکر خودم را نگه دارم و بتوانم به آنچه که دوست دارم دست پیدا کنم

    همه چیز در درون ذهن من و افکار من شکل می گیرد

    واقعا ممنون استاد عزیز هستم که من را به این راه عالی آشنا کرد

    ممنون استاد عزیز هستم که برای رشد و آگاهی ما دوستان تلاش می کند

    سپاس از خدای هدایتگر خودم

    سپاس از خدای زیبایی ها

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    مینا کاشی گفته:
    مدت عضویت: 1351 روز

    به نام رب العالمین

    روز 151 ام روزشمار من

    سلام بر استاد عزیز و همه دوستان

    اینقدر ذوق کردم این فایل را بعد از کامنت خودم در قسمت 150 ام گوش کردم .

    من در اون کامنتم کاملا درک درستی از همین فایل را که قبلا گرفته بودم را نوشته بودم و الان که این فایل را گوش کردم به خودم آفرین گفتم.

    احساس کردم که نمره خوب گرفتم چون این فایل ها را من قبلا گوش کرده بودم و تمام فایل ها را من گوش کردم اما همش یادم میره و من عاشق این روزشمار هستم که برام یادآوری میکنه.

    اما کامنت قبلی دقیقا احساسی که داشتم از درک این فایل بود قبل از اینکه بهش برسم و استاد در این فایل بگوید.

    درس های یاد گرفته من :

    وقتی هدایت خدا را میشنویم که حالمون و احساسمون خوبه . همزمان هدایت نجوای شیطان هم هست . اما اگر من حالم بده و احساس خوبی ندارم مثلا افسرده هستیم خشمگین هستیم محاله بتونیم هدایت خدا را بشنویم .

    تنها راهش در اومدن از اون فرکانس است اگر در این فرکانس کاری بکنیم حتما و حتما به نجوا گوش کرده ایم و راهنمای ما شیطان است.

    تا حالا دیدین کسی از روی خشم کار نیکو بکنه.؟

    محاله

    تا حالا دیدین در حالت افسردگی تصمیم درست بگیریم ؟

    محاله

    حتما و حتما باید احساسمون را یه ذره بهتر کنیم

    ما باید از حالت افسردگی به حالت احساس گناه برسیم. احساس ناشایستگی یه پله بهتر از ترس و ناامیدی و افسردگی است.

    ما نمیتونیم در حالت ترس و ناامیدی به احساس امیدواری یکدفعه برسیم.

    نمیشه .

    باید آرام آرام حالمون را خوب کنیم

    ما حتما بعد از نا امیدی به درجه نگرانی میرسیم نگرانی و دودلی و آشفتگی خیلی خیلی بهتر از افسردگی و ترس است.

    پس نباید خودمون را سرزنش کنیم بلکه وقتی یه ذره حالمون بهتر میشه خوشحال باشیم و بگیم داریم درست میریم . راه همینه.

    و این تمرین میخواد . تمرین و تکرار . اصلا مقوله زمان در تکامل وجود ندارد بلکه تمرین و تمرین میخواد یکی به راحتی میتونه این درجه ها را سریع با حال خوب طی کنه. اما مهم طی کردن راه است.

    نه زمان سپری شده.

    استاد با تمرینات زیاد چند ساعت حالش بد شده . و بعد گفته بریم بگردیم و خوش بگذرونیم.

    اما ممکنه برای هر کدوم از ما یه جور دیگه باشه.

    وقتی به درجات امیدواری میرسیم و از خودمون رضایت پیدا میکنیم یواش یواش باورهای خوب میتونه کمکمون کنه.

    اونموقع هیجان و شور اشتیاق در ما پیدا میشه .

    و وقتی هیجان و شور داریم وقتی حالمون و احساسمون حالت سپاسگزاری میگیره از همه چیز راضی میشیم . همون لعلک ترضی میشه.

    یعنی فرکانس عالی داریم و باید سعی کنیم این فرکانس را همینجا خوب نگه داریم.

    و وقتی اتفاقی به ظاهر بد میفته و داریم به حالت بدبینی و سرخوردگی میریم سریع بفهمیم . سریع بفهمیم که از مسیر دور شدیم.

    و سریعا اقدام کنیم.

    و به قول استاد با چیزهای ساده حالمون را خوب کنیم. با خوش گذشتن با دیدن آسمون با شنیدن صدای پرنده دیدن خنده بچه ها و هزاران راه که برای هرکسی میتونه متفاوت باشه.

    مهم حواس پرتی ذهن از اون حالت بد به خنثی بودن است و وقتی خنثی بشیم میتونیم به حالت خوب هم برسیم.

    پس طبق قانون بدون تغییر جهان هستی و بقول استاد کلمه : ” لاجرم”

    وقتی حالت خوبه احساست خوبه لاجرم اتفاقات خوب یکی یکی پیش میاد .

    احساس خوب = شرایط و اتفاقات عالی

    استاد ممنونم از آموزش های شما

    من دارم در این روزشمار درس پس میدم تا خودم بفهمم که چقدر این موضوعات را درک کرده ام و عمل کرده ام.

    و ردپای خودم را میزارم تا بدونم کجاها بوده ام.

    اولین کامنت در روزشمار من کجا و 151 امین کامنت روزشمار من کجا.

    خودش یه چکاپ فرکانسیه . بدون اینکه متوجه باشم تکامل را طی کرده ام. خدایا شکرت

    خدایا شکرت برای این مسیر سبز

    سپاسگزارم

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    سعیده شمسی گفته:
    مدت عضویت: 962 روز

    سلام

    الخیر فی ما وقع

    دنبال خونه هستیم و همه چیزو سپردم به خودش و میدونم بهترین ها برام اتفاق میفته

    و شغل دولتی دارم و دوست دارم شجاعت بهم بده تا بتونم کسب و کار خودمو شروع کنم و کار با عشق که نتیجش‌ شکوفایی استعداد ها و توانایی هامه رو داشته باشم تا از انجامش لذت ببرم و آزادی زمانی و مکانی و پولی داشته باشم و آسون بشم برای آسانی ها و ظرف وجودی هم بزرگ بشه تا نعمت های الهی را بیشتر و بیشتر دریافت کنم

    خدایا سر تا پا گوشم برای شنیدن و دریافت الهامات و بوسیله دستانت مرا یاری کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    احمد فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 1565 روز

    باسلام خدمت دوستان

    این فایل نشونه امروزمن بود

    ازخدابرای کاروشغلم هدایت خواستم خداهم گفت توذهنتوکنترل کن احساس خوب داسته باش هدایت میشی به شغلی که دوست داری

    مادرهرلحظه داریم هدایت میشیم به سمت افکاروباورهامون اگه باورداریم خداباماصحبت میکنه ومالایق هم صحبتی باخداوندهستیم هدایت میشیم

    ازخدابخاهیم خداهدایتمون میکنه وبه ایده هاوالهاماتی که میشودعمل کنیم چون ایمانی که عمل نیاردحرف مفت است

    من خداروشکراززمانی که بااستادعزیزم اشناشدم اکثرمواقع حالم عالیه چون حرف های استادیک انرژی فوق العاده ای داره وبیشترین فرکانس روداره

    خداروشکرمیکنم که باشماهستم

    خدایاماروهدایت کن به راه کسانی که به انهانعمت داده ای ونه گمراهان

    درپناه الله یکتاشادوسربلندوثروتمندوسعادتمنددردنیاواخرت باشید🤎❤❤❤❤❤🍀🍀♥️♥️♥️♥️🍁🍁🍁🌹🌹🍂🍂🍂🍂🌹🌹🌹🌹🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

    احمدفردوسی

    ۱۴۰۰/۱۱/۱۹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    ماریا اکبری گفته:
    مدت عضویت: 1931 روز

    به نام مهربان پروردگار باسخاوتم

    قانون احساس خوب=اتفاق خوب

    دربرخورد با تضاد اگر بتونم احساسمو از طریق تغییر نگرش ،خوب کنم و باورهای قدرتمند کننده بسازم وپیش برم

    اونوقت در حالت احساس خوب ،آرامش دارم و در آرامش هدایت خدا بهم الهام میشه

    ایمانی که عمل نیاره حرف مفته

    پس هدایت منو به سمت انجام کار عملی سوق میده واین هدایت ممکنه فقط قدم اول رو برات واضح کنه …

    وهمینطور که ادامه میدی مسیر کم کم برات روشن میشه

    اگر اهمیت دراحساس خوب موندن رو درک کنم دیگه از هر راه درست و هرنگرش صحیح یا بیاد آوردن ختم به خیر شدن شرایط سخت گذشته

    میتونم انگیزه ی حرکت به سمت احساس خوب رو بدست بیارم

    واااااااااااااای ماریا کاش باور کنی که اگر احساست خوب باشه لاجرم اتفاقا خوب میوفته

    اگر این لاجرم رو درک کنم آنوقت باتمام توان به سمت احساس خوب پیش میرم،تحت هرشرایطی باتمام توان اینکارو میکنم

    خدایا کمکم کن تا درکش کنم 🤲🤲

    سپاسگزارم از استاد. عزیزم که این آگاهی ها رو دراختیارمون قرارمیدن تاخوب زندگی کنیم و کاری کنیم که جهان جای بهتری برای زیستن باشه 💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    مریم احدی گفته:
    مدت عضویت: 1091 روز

    سلام استاااااادعزیزم،خیلی وقته ننوشتم چون یه مدت توسایت نبودم وامروزبرگشتم پرازآگاهی ،تجربه بایدبگم چقدردورشدن ازاینجابرام طاقت فرسابود،بایدبگم جززیبایی نمیبینم ولی حالاکه ازدل طوفانهابیرون اومدم همش باخودم میگم اگه تواین مسیرنبودم کجابودم؟بابت هرحرف وآگاهی تومسول هستی ازخدابرای هدایت شدنم سپاسگذارم ،چقدرذهن منووادارمیکنه که احساسم خراب بشه ونتونم خوش بگذرونم بایدبگم باآموزه های شمابه آرزوهام رسیدم ولی نمیتونم خوش بگذرونم چون باورهای مخرب گذشته بامنه واگه برم وهرروزروباورام کارنکنم برمیگردم به گذشته ای که دوسش ندارم خداجونم شکرت هرلحظه ازگوش دادن به این فایل میگذره داره حالم بهتروبهترمیشه ،آگاهی تاوان داره استادپرازعشقم ازتوبابت همه آموزه های قشنگت ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    رویا میانکاله گفته:
    مدت عضویت: 1075 روز

    به نام خدای یگانه من

    سلام استادهای عزیزم و مریم جانم و همه دوستان

    فایل روزشمار فصل ششم 151

    استاد من دارم دوره عزت نفس کار میکنم این روزا خیلی هدایت ها رو درک میکنم هر لحظه تو کوچک ترین کارها ،مثلا امروز قبل اینکه برم سرویس دنبال بچه ها یک لحظه گفتم کف ماشین مرتب کنم دیدم کفش های جفت پسرام زیر صندلی عقب ماشین بود اگه میرفتم بیرون از خونه اونا کفش نداشتن همون لحظه گفتم خدایا شکرت که بهم الهام کردی بیام کف تمیز کنم.

    استاد دیشب به یک تضادی تو رابطه عاطفی بین خودم همسرم برخوردم .

    من کلا تو این 13 سال زندگی مشترک همش میخواستم همسرم خوب جلوه بدم البته نکته مثبت بود اینکه جلوی دیگران اصلا در مورد نکات منفی حرف نمیزدم یه جوری میترسیدم دیگران از این روی همسرم متوجه بشن یا ترس از بی آبرویی بود از این طرف خودم اذیت میشدم همش بهش احساس گناه میدادم و خودم احساس قربانی که من جلوی دیگران خوبی تو رو میگم ولی تو به من ظلم میکنی حتی خانواده خودم منو زنی بدقلق و غرغرو ولجباز میدیدن و همسرم عالی.

    از یکی دو سال پیش کم کم خود واقعیم شدم روی خودم کار کردم بخصوص بعد اومدن تو این سایت و کار کردن دوره ها ،تو کامنت های عزت نفس نوشتم رابطه ام با همسرم خیلی خیلی بهتر شده احترام گذاشتنش خرج کردنش منو آزاد ورها گذاشتن ولی تو یک مسائلی که پاشنه آشیل بود راه حل پیدا نمیکردم هی به خدا میگفتم تسلیم تو هستم حتی تو فایل روز شمار که گفتین تسلیم باشین باور کنید که حل مسائل به شما الهام میشه فقط از خدا در خواست کنید سوالتون بپرسید منم در رابطه با این پاشنه آشیل پرسیدم تا اینکه دیشب اون اتفاق افتاد استاد میدونید چی شد همسرم خود به خود کاری کرد که خواهرم از کاراش متوجه بشه یعنی من دخالتی نداشتم خواهرم قضیه بهم گفت .خیلی خیلی برام سخت بود قلبم درد گرفت دیروز غروب نشانه هام فایل توحید عملی بود همون لحظه که خواهرم بهم گفت بهم الهام شد باید عمل کنی باید الان حست خوب نگه داری اگه تو این مسیری در طول روز حالت خوبه اگه یه همچین اتفاقی افتاد اول بدون مسئولش خودتی بعد الخیر ما وقع.

    مطمئن باش یک خیری تو این کار هست من شاید الان ندونم استاد به همون رب یگانه ام قسم یک ساعت حالم بد بود رفتم تو اتاق سکوت کردم همسرم هی می‌پرسید چی شد گفتم فقط فعلا باهام کاری نداشته باش الان نمیخوام حرف بزنم از خدا کمک خواستم گفتم بیام تو سایت حالم یه کوچولو خوب نگه دارم زدم فایل سفر به دور آمریکا فک کنم قسمت 63 بود دیدم کلا در مورد رابطه زیبای دو نفر باهم بود زوج ها با هم میرقصیدن بوسه میزدن بغل میگرفتن همو .بازم اونجا گفتم خدایا شکر طبق جلسه دوم عزت نفس که گفتین خواسته آدم از دل تضادی میاد گفتم خدایا من از این رابطه ها میخوام به نکات منفی خودمون توجه نکردم بلکه به رابطه زیبای اون روز ها توجه کردم اشک شوق ریختم حالم بهتر شد به خودم افتخار کردم .

    صبح هم حسم خوب نگه داشتم یه جوری انگار بیخیال بودم به قول شما علی بی غم .

    خوب اینکار کرد که کرد به من چه .خودش مسئول کار خودش چرا قبضش دم در خونه من بیاد صبح اهنگ شاد زدم تو ماشین لذت بردم وقتی یکی از بچه ها دیر کرده بود گفتم الخیر ماوقع بازم توجه به نکات مثبت کردم اومدم شیشه ماشینم تمیز کردم همه بچه ها رو به موقع رسوندم اومدم خونه ،دیدم خود به خود دیدم به همسرم عادی بود دیگه اون حس بد دیشب نداشتم باهاش صحبت معمولی کردم اصلا اون قضیه تو ذهنم چیز عادی شد.

    بعد الان اومدم این فایل گوش دادم گفتم خدایا من چقد خودم کم ارزش میدونستم گاهی وقتا تو شوک میرم با این الهامات .از این آگاهی ها گاهی وقتا میترسم ولی میدونم دارم تکامل ام طی میکنم .

    اصلا رابطه ام با خدا عالی شده قلبم آروم شده من رویا یک آدم به شد زودجوش ،عصبانی،از کوچک ترین مسئله گذشت نمیکردم الان ببین .

    مهم ترین خواسته ام آرامش قلبم تو هر لحظه بود به قول شما همون آرامشی که اگه طوفان بیاد من یک گوشه میشینم میگم خدا خودش کمک میرسونه الان آرامشم اون مدلی .

    مطمئنم اتفاق عالی میافته با این کنترل ذهن ،با این گوش دادن الهامات .

    دیشب تو همون یک ساعت عصبانیت چند نجوا اومد که برو تو خیابون ولی الهام درونم گفت با این کار میخواد خودت قربانی نشون بدی به همسرت احساس گناه که ببین تو حالم بد کردی نمیخوام کنارت باشم من قربانی شدم .

    اومد بهش بگم برای چی اینکار کردی الهام درون گفت مگه استاد نگفت اتفاقی افتاد دنبال چرا نباش ببین چه درسی باید بگیری

    اومد گفت ببین چه اتفاقی افتاد آبروت رفت الان خواهرت در مورد همسر و تو چی فکر میکنه الهام درونم گفت مگه تو مسئول دیگران هستی به تو چه .هر کسی مسئول کارهای خودش .چرا برای دیگران غصه بخورم حتما تو این کار خیر واصلاح.

    هر میگفت کاری بکن الهام آخر گفت مگه استاد نگفت وقتی حست بد هرچی به فکرت میاد نجوا شیطان الان فقط باید کاری کنی یه کوچولو حست بهتر کنی که از خدا کمک خواستم

    دیدم خوابم نمی‌بره رفتم سفر به دور آمریکا دیدم حالم بهتر شد کامنت خوندم کم کم بهتر شدم خوابم برد.

    و امروز تو این حالت با این اتفاق من این فایل گوش دادم خدا بهم گفت رویا جونم قربون قد وبالای تو برم راهت درسته مسیرت درسته .به من افتخار کرد همچنین خودم.

    الان حسم چندین برابر بهتر شد و آروم تر .

    استاد من با رویای چند ماه پیش بهتون بگم 60 درصد فرق کردم در حدی که خودم میترسم انقد تسلیم هستم آنقدر آرومم. بعد میبینم این همون خواسته قلبی خودم بود آرامش تو هر لحظه

    خدایا شکرت خدایا عاشقتم خدایا بازم بهتر لز این آرامش میخوام هدایت های بیشتر نشانه های بزرگتر منم میخوام به حدی برسم که تو دل هر اتفاق جز زیبایی چیزی نبینم .

    من دو روز بود فایل روزشمار ندیدم این تاخیر هم به صلاح من بود که تمرکز تو این موقعیت این فایل گوش بدم

    اصلا این سایت از طرف خدا ،همه اش نشانه و هدایت خداست استاد دستی از دستان خدا مثل محمد ابراهیم موسی عیسی یوسف که دستی از دستان خدا بودن که الهامات دریافتی از خدا به ما برسونن .

    قربون استادم برم عاشقتم استاد یکی از خواسته های بچگیم داشتن پیامبر تو دوران خودم بود که رسیدم بعدیش دیدن روی پیامبرم از نزدیک در آغوش گرفتنش بود.

    یادم بچه بودم میگفت پیامبر که همش مرد من چطور یک نامحرم بغل کنم بعد خودم قانع میکردم پیامبر خدا که چشمش پاک دلش پاک من اون موقع انقد ذوق دارم هیچی نمی‌فهمم.

    استاد من اون روز میبینم یا انقد بزرگ میشم نتیجه میگیرم که تو اون زمان شما میای ایران و من به زیباترین و راحت ترین روش میام دیدنتون یا میام آمریکا .دست خدا باز میزارم من خواسته دیدن روی ماه شما و مریم جان باقیش با خدا .

    همش تو رویاهام میبینم با شما روبرو حرف میزنم بغلشون میکنم میبوسمتون .با هم اهنگ های شاد میزاریم با دوستان هم فرکانسی کلی می‌خونیم و میرقصیم .

    خدایا شکرت خدایا شکرت امروز یک روز عالی فوق العاده است .

    سپاسگزارم از تک تک ذرات و نیروها و موجوداتی که دست به دست هم دادن تا من اینجا باشم اینارو بگم بنویسم و لذت ببرم.

    در پناه خدا شاد و پیروز باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    آرام گیان گفته:
    مدت عضویت: 1136 روز

    مسیح میگه: معجزه زمانی اتفاق می افته که آرامش و شادی عمیق درونی داشته باشی

    هدایت هم همینه!

    .

    نمیدونم چرا چندوقته تا میام تو سایت، هی این فایل برام باز میشه!

    خیلی جالبه برام

    هربار هم میخوام نادیده بگیرمش اما…

    نه

    دقیقا با من کار داره!

    .

    حالا که حالم خوب شده و رو خودم کار کردم،

    چندوقته تصمیم گرفتم یه نمایشگاه انفرادی بذارم بعد از دوازده سال

    از شهودم که هدایت خواستم

    گفت از هیشکی مشورت نگیر

    به حرفش گوش ندادم

    گفتم زشته آخه با فلان استاد که در جریان کار من بود صحبت نکنم

    باز گفت نکن

    من گفتم نمیشه! زشته

    و رفتم باهاش حرف زدم

    … اونم زد منو شکلاتی کرد!… اعتماد به نفسمو خُرد کرد

    گفت اصلا صلاح نمیدونم نمایشگاه بذاری

    کارات خوب نیست

    و یه سری ایراد گرفت از من که ایراد نبود

    من به عمد ساختارشکنی هایی کرده بودم که در دیدِ سنتی و کلاسیک اون خوب نبود

    .

    یاد اون آهنگ و شعر فرهاد افتادم که میگفت:

    بی سبب از پاییز

    جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم.

    .

    دوروز حالم بد بود.

    آروم آروم تک تک خاطره‌هایی یادم اومد که همون آدم صدبار جلو بقیه کارای هنری و شخصیت منو خُرد کرده بود!

    .چرا این چیزا قبل از اینکه باهاش حرف بزنم یادم نمیومد؟!

    چون من خوشبین شده بودم و فراموشکار نسبت به بدیهای افراد

    ولی حس شهودم که یادش بود!

    به این رسیدم که این شهود و حس ششم

    یک عصاره ست

    عصاره ی تمام تجربه ها و تمام خاطره ها و نتیجه گیری ها… که بدون هیچ توضیحی در لحظات حساس

    فقط میتونه به ما آلارام بده که بکن یا نکن!

    چرا من بهش اعتماد نمیکنم؟

    صد دفعه ضربه خوردم وقتی بهش گوش نکردم!

    هی فکر میکنم الکیه

    ولی واقعیه!

    .

    الان حرفهای اون خانم باعث شده منصرف بشم از نمایشگاه گذاشتن و این در حالیه که بیشتر از دوساله یک عالمه باعشق کار کردم و قاب کردم کارامو و مجسمه‌هامو کلی خرج کردم و وقت گذاشتم و باعشق ساختم و همشون آماده نمایش هستن!

    ….

    بیا!

    همین میشه دیگه!

    .

    درباره این آمریکا رفتنتون هم استاد که تعریف کردین

    یاد تک تک درهایی افتادم که خدا اجازه داد دیگران روی من ببندن و بعد منو هدایت کرد به سمت یک دربازه ی بزرگ!

    بزرگ تر از اون درهای کوچیک

    .

    فیلم سیندرلا رو دیدین؟

    انیمیشنش نه ها! فیلمش

    اونجا که از دست مادر ناتنی و خواهرهاش به ستوه میاد و با گریه میپره روی اسب

    و فقط فرار میکنه از خونه

    به ناکجا

    دقیقا سر از جنگل و لوکیشینی درمیاره

    که اتفاقا همون روز و همون لحظه پسر پادشاه داشته اونجا تفریح میکرده

    و اصلا همون لحظه میشه نقطه عطف زندگیش!

    اگر اون آدمای بد مجبورش نمیکردن که فرار کنه

    اونم هیچ وقت اینهمه از خونه دور نمیشد! چسبیده توی خونه و آشپزخونه و دنیای کوچیکش

    .

    ماهایی که مهاجرت کردیم هم همینه

    گاهی بعضی ها لعنت میفرستن به ایران و سیاسیون که ای کاش وطن و خونه جای بهتری میبود و لازم نبود بریم از ایران

    ولی من همش میگم خداروشکر که مجبور شدم حرکت کنم

    وگرنه نمیفهمیدم جور دیگه هم میشه زندگی کرد

    تو بعضی کشورها که میری اصلا انگار داری توی آینده زندگی میکنی

    .

    حتی من الان درگیر اینم که دوباره ازینجا هم مهاجرت کنم بالاجبار

    سخته برام

    ولی باید یادم باشه

    هربار از جایی مثل شغلی

    رانده شدم

    اون اتفاق بعدیش، بزرگتر و بهتر و پربرکت تر بوده برام

    امید که برای شما هم همینطور باشه

    خیر پیش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: