این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2021/11/abasmanesh-18.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-11-25 05:18:452024-04-27 08:11:13گفتگو با دوستان 48 | “هدایت” و “تسلیم”
176نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام خداوند هزاران بار شکرت بابت این سایت توحیدی این سایت که وقتی فایل رو ازش،باز میکنی ویا کامنت رو می خونی همش،از سپاسگزای،کردن از خداوند ودرمورد توحید است خدایا شکرت وانرژی برگشته توی وجودم خدایا شکرت اون نگاه مثبت و خوشبنی،برگشته وجودم خداشکرت دیگه اون نخواسته های که خودم احساحس می کردم مانع هستند.بین من خداوند وریشه از ترس داشتن ودرک رسیدم هیچ گونه واقعیتی نداشتن والبته این به لطف خداوند واون نیروی هدایت گر وحسراعتمادی که به خداوند داشتم ونیروی که در درونم بود این،اتفاق رودبرای رقم زد خدایا شکرت یعنی بهودی خودم روددارم حس میکنم صدای قلبم رودادم می فهمم دارم متوجه میشوم این مدت به خاطر چه فکرهای الکی تو سر خودم چرخوندم ولی خدایا شکرت این همه باعث شدن شرایط،برام پیش بیاد که ایمانی در وجود شکل بگیره که پیایه واحساحس یکتا،پرستی باشه این این باعث شد،عین واقعیت دورغ های که ابن سال ها وشنیده که این سالها بهمون گفتن مرا در محدویت گذاشته بود کنار بزنه وتنها ویک نیرو ویک قدرت اونم خداوند است که روحش تو وجودم تیکه کنم خداوند که الان اون برا من کار میکنه قبلا فکر می کردم من باید براون کار کنم چون ایطور یعتی هرکاری می،کرد میگفتی به خاطر خدا والان خدای پیدا کردم که به خاطر من هر کاری میونه وقتی،از درخواست میکنم مگم خدایا من دوست فلان ساعت بیدار بشم به خدا دقیق سر همون ساعت بلندم میکنه فقط کافیه باور کنی که خدایا شکر من از. همون زمان هدایت باورش کرده ولی چطور باورش کرده بودم شرط اون اون موقع از نگاه مذهب با این قضیه نگاه می گردم مثلا میگفتم من بگم خدایا برا من کار میکنه رو یک کفر می دونستم ولی الان دیگه او نوع نگاه رو به خداوندندارم الان خیلی راحت میگم خدایا من روی دوش تو سوار شدم خودت هر جا میری من هم جا ببر مطمئنم خداوندهبچ مرا جای بد نمی بره قبلعن اگه اینطور میگفتم فوری ذهنم میگفت نگی اینوری خداوند اینطور میکنه خداوند عذابت میده ولی امروز خیلی،راحت باهاش حال میکنم دارم باهاش رفیق،میشم هم زمان دارم با خودم هم به سل میرسم درام قدر خودم می دونم هر چه بیشتر این نول نگاه در وجود من شکل میگره بیشتر تسلیم میشم،خدایا شکرت چه جای بهتر از آغوش خداوند چه جای بهتر،هز قدرت وانرژی مهربونی وبا عشقی که اول وآخرت میریم پیش او چقدر خداوند راه رسیدن به خودشو برامون آسان میکنه چقدر خداوند من با با نشانه هاش،بیشتر توجه مرا به خودش،جلب کن مثل همین الان که نشانه هاش،حتی مترسیدم به خداوند نزدیک شم یعنی خودم لایق نمی دیدم فکر کردم خداوند دیگه با من کار ندار ه،ولی،اینها همش،نگاه اشتباه بوده خداوند بنده ای رو هدایت کرد تا زمانی که ازش درخواست هرگز رهاش ممکنه چوم ازدرون خودم آگاه بودم وضعتی،که الان دارم گذار هست چون میدونستم خداوند بی نهایت مرا دوست داره این نگاه من به خداوند هست همین الان هم همبن نگاه رو دارم یعنی مطعنم شک ندارم بر عکس قبلا که فکر می کردم باید برم یک نظر نیازی بدن که خداوند مرا دوست داشته باشد الان فهمیدم خداوند همین طور هم مرا دوست داره واگر کاری کنم از روی عشق،انجام میدن نه اروی ترس خدایا شکرت ذهنم داره حساسیت خارج میشه ودارم روخودم کار میکنم دیدگاه ذهنم رو شبیه روحم کنم وخدابا شکرت و دوست،درام قدرت وعظمت خداونددطوری در لا به لای ذهنم شکل بگیره خدایا،شکرت از،زمانی که فهمیدم که فرکانس،احساحس،گناه فقط،به خاطر ترس،خداوند بوده یا شاید دلیل همین بوده که انسان باعث شده گناه بیشتری متعمل بشه فکر کنم با هرکار یا نگاهی مرتکب شده وان نگاه آسانی به خداوند که خداوند ناراحت شده اینطور میشه وبهت غضب میکنه باعث شدیک ترس داشته باشی ولی،وقتی اوج عشق خداوند رو درون خودت احساحس میکنی ومتوج میشی که خداوند چقدر،انرژی،بهم میده دوست داری کارای کنی یا به چیزهای توجه کنی که بهت انرژی،بیشتر ی بهت میده دوست داری بیشتر روحانی باشی،یعنی فکرت عوض میشه نگاهت عوض،میشه،خدایا شکرت از،آی بابت
باور همین جمله میتونه آرامشی رو در قلبم جاری کنه که هیچ طوفانی نتونه نابودش کنه چون خود اون طوفان هم به نفع من است،الله اکبر….
هر تضاد یک پله است و باور کردن اینکه اون تضاد اومده تا من رو رشد بده چقدر لذت بخشه
یکی از تضادهایی که من باهاش برخورد کردم باعث شد که من در کسب و کارم جنسهام رو مقطوع بفروشم درصورتی که تا قبلش حتی اگر مشتری چیزی نمیگفت من بهش تخفیف میدادم
و این حس مقطوع کار کردن اولش بهم قدرت داد و الان عادی شده در کسب و کارم…
یک تضاد دیگه این بود که برم در دل تاریکی شب تنهایی توی بیابون قدم بزنم و کل ترسهام ریخت خیلی اولش وحشتناک بود برای من اما جایی که ایمان هست ترس جایی نداره،خدا شاهده برای بار 5 هست که این تجربه رو داشتم که شب بزنم به کوه و دشت تنهایی و اینبار جایی رو انتخاب کردم که حتی جرائت فکر کردن بهش رو هم نداشتم چه برسه به انجامش، جایی برم پشت یک تپه در بیابون تنهایی ساعت 11 شب و انجامش دادم و الان اینقدر احساس قدرت میکنم که حد نداره،فکر کن بری توی یک منطقه وحشی که هم روباه و سگ داره و هم گرگ و تنهایی بری و بین بوته ها و خارها فقط با نور ماه حرکت کنی و نترسی از مار و عقرب و حشرات و جونورها و بگی من باید بر این ترسم از تاریکی در این منطقه غلبه کنم تا به خودم یادآور بشم که اگر ایمان دارم به الله اون محافظ من است و برگی بدون اذن او از درخت نمیافته….هر چند فقط باور و ایمان به اون منو تا اونجا برد وگرنه هیچ ادعایی ندارم که من تونستم خدای من هر لحظه بر شجاعتت افزود چرا که قبلش هم بهش گفتم که ایمانی بده تا انجامش بدم…
بارها شده قبلا که چک داشتم و تا روز قبلش پول توی حساب نبوده و استرس داشتم اما همین که گفتم ولش کن اصلا من نمیتونم و ندارم و نهایتش چک برگشت میخوره و حسبام مسدود میشه در کمال ناباوری پول جور شده و چک پاس شده با عزت و همین بس که خداوند وکیل من باشد…
اما همیشه یادمون میره این تسلیم بودن رو و هی خودمون میخوایم به زور همه چی رو کنترل کنیم و هی جهان با چک و لغتاش میگه ول کن و بده دست الله که اون برات درست کنه اون که اربابته
خدایا همه ما رو ببخش و به راه راست هدایت کن و ایمانی بده که عمل بیاورد
امروز درگیر یه سوال شدم من تصمیم گرفتم مدرسه غیرانتفاعی داشته باشم و کارهای مجوزش انجام میدم ومنتطر تایید اداره مربوطه هستم اما امروز برام سوال پیش اومد خب الان چکار کنم من نه جایی بلدم برای مدرسه ، نه پول اضافه ای دارم ، اصلا وسیله های لازم برای مدرسه مثل میز و صندلی و …ندارم و کلی بهانه دیگر
با خدای خودم صحبت کردم که خداوندا میخوام صدای هدایتت واضح بشنوم ، بهم بگو چکار کنم
وقتی نشانه امروز دیدم که به فایل توحیدی بود جوابم گرفتم و بغض کردم که چرا چرا چرا من هربار یادم میاره که خداوند همیشه منتظر ازش سوال بپرسم همیشه منتظر بگم خدای مهربانم هدایتم کن حمایتم کن ، همیشه منتظر بگم مهربان خدایم اجازه میدم که مسیر نشونم بدی آخه چرا چرا چرا
خدای مهربانم ازت ممنونم که اینقدر زود جوابم دادی که تسلیم باشم که من سمت خودم انجام دادم و نوبت خودت اینکه کجا من میبری کی میشه از کجا سرمایه میاد و..سمت تو خدای رازقم
پهنای صورتم پر از اشک شوق ، سریع الاجابت بودن خداوند،
پر از اشک حسرت که چرا فراموش میکنم این هدایتگری هست که هر لحظه منتظر ازش بخوام و بپرسم و جواب بده
دوستت دارم خدای مهربانم و عاشقانه ازت میخوام که همیشه من هدایت و حمایت کنی حتی اگر فراموش کردم
از استادعزیزم و مریم مهربانم سپاسگزارم که فرصتی برای من پیش آوردند که خیلی چیزها و یاد بگیرم و خیلی چیزها و بیاد بیارم
سلام خداوند تسلیم خواست وارده خودت هستم خودت تسلیم شدت رو بهم بیاموز خداوند جز تو پناهی ندارم خداوندمر در مدار درست ودر آگاهی درست قرار بده خدا خودت قدرت فکر کردن وقدرت کنترل افکارم رو بهم بده من به خدای درونم ایمان دارم من به روح پاک خداوند که در وجودم هست ایمان دارم من به خدای تحسین میکنم هر آنچه که در.حول وسواس پنچ گانه ام می چرخد خدایا کمک کن کانون توجه رو از،دست ذهنم بگیرم
سلام به استاد عزیزم و همه همراهان سایت توحیدی عباسمنش
امروز تولد سومین سال حضورم در سایت توحیدی استاد عباسمنش بود در شروع روز فایل جلسه اول از قدم دوم را پلی کردم وگوش دادم بعد از ان خیلی اتفاقی با شخصی که الگوی خوبی برایم بوده و هست هم صحبت شدم چندین خاطره از تسلیم بودن و سپردن کارها به خداوند از خودش و دوست دیگری( بدون درخواست من )برایم تعریف کرد.
اینقدر این خاطرات به نظرم بجا(بعد از فایل جلسه اول) و جالب وتوحیدی بودند که دلم نمی اومد صحبتهایش را قطع کنم و مداوم به طرق مختلف تایید میکردم که بحث را ادامه بدهد و در دلم شکر گذاری میکردم.
یکی از خاطرات مالی بود،با وجود مشکلات (تضادها) از خداوند با تمام وجود و از ته دل در خواست کمک میکند با این ادبیات که من نمیدونم چجور منم بندهء تو هستم و ازت میخواهم و تو هم جواب میدی…و بعد از آن درب های از ثروت در زندگیش باز میشود که بقول خودش قبل از یک سال به ماشین و خونه و ثروت زیادی میرسه و تا چندین سال مواد اولیه شغلش تامین میشود…
و حتی مجبور میشود چندین کارگر استخدام کند…
وقتی این صحبتها را می شنیدم بارها تحسینش کردم و به خودم گفتم ببین چقدر خوب تسلیم هست و چقدر خوب بدون اینکه به قانون آشنا باشه هدایت شده و راه درست را رفته و…
و به خودم افتخار کردم که قوانین را میدونم و نمیگویم برای اون شده برای من که… و هزار نجوای دیگر…
افتخار کردم خداوند هدایتم کرده در جمع توحیدی استاد عباسمنش هستم و ازش خواستم مرا هم هدایت کنه که بیشتر تسلیم و رها باشم ،طبق قوانین جهان هستی زندگی کنم و سعی کنم توحیدی عمل کنم
به دلم افتاد بزنم روی نشانه امروزم که این فایل بسیار ارزشمند برایم اومد وقتی شنیدم واقعا لذت بردم از این بهتر و کاملتر و زیبا تر نمیشد هم زمانی ها و لمس حضور خداوند در کنارم چیزی به جز شکر گذاری بر زبانم نمی اورد
خدایا شکرت بابت حضورت
خدایا شکرت بابت نعمات بیشمارت
خدایا شکرت بابت استاد عباسمنش
خدایا شکرت بابت سایت توحیدی استاد عباسمنش
خدایا شکرت بابت حضور دوستان توحیدی در زندگیم
خدایا بینهایت ممنونم که هر لحظه حضورت را حس میکنم و هدایتم میکنی
از همه دوستان سپاسگزارم که وقت گذاشتید و کامنتم را خواندید
در پناه خالق وهاب ثروتمند و سعادتمند در دنیا وآخرت باشید
ممنون به خاطر کامنتی که گذاشتین، برای من که در حال حاضر با یسری تضادها دارم دست و پنجه نرم میکنم جالب بود، خصوصا توضیحاتی که در مورد صحبت های دوست عزیزتون دادین
این قسمتش که: یکی از خاطرات مالی بود،با وجود مشکلات (تضادها) از خداوند با تمام وجود و از ته دل در خواست کمک میکند با این ادبیات که من نمیدونم چجور منم بندهء تو هستم و ازت میخواهم و تو هم جواب میدی…و بعد از آن درب های از ثروت در زندگیش باز میشود که بقول خودش قبل از یک سال به ماشین و خونه و ثروت زیادی میرسه و تا چندین سال مواد اولیه شغلش تامین میشود… حتی مجبور میشود چندین کارگر استخدام کند…
برام دلگرم کننده س که چنین مطالبی رو بخونم، چند روزی هست که دارم تمرینات جلسه دوم و سوم دوره ثروت 3 رو انجام میدم و مرور میکنم لحظاتی از زندگی گذشته خودم رو که بنظر دیوار و بن بست بوده اما یهو خدا درهایی از نعمت رو به شکل یه اتفاق به شکل یه ایده یا حضور در یه مکان خاص یا با ورود فردی به زندگیم باز کرده، جاهایی که هیچ ایده ای نداشتم و خدا از جایی که فکرشم نمیکردم زندگیم رو متحول کرده و خدا رو بخاطرشون شکر میکنم.
استاد گفتن که انجام این تمرین باعث تکرار اون اتفاقات در مقیاس عظیم تر میشه و منم میخوام باز این تجربیات رو داشته باشم.
ممنونم از شما بابت کامنت خوبتون
و ممنونم از استاد عزیزم و خانم شایسته به خاطر این سایت عالی، این فایل های فوق العاده و تمرینات عالی که بهمون میدن️
سلام به دوست عزیز و همفرکانس در این مسیر زیبا و توحیدی
ممنونم کامنتم را خواندید و ممنونم که برایم پاسخ گذاشتید
خدارو شکر میکنم در جمع توحیدی سایت استاد عباسمنش در کنار شما دوستان موفق و عملگرا هستم
منم از بودن در کنار دوستان گلی مثل شما دلگرم و مشتاقتر میشوم و بسیار انگیزه میگیرم از موفقیتهاتون
انجام تمریناتتون
و تغیراتی که در خودتون و زندگیتون ایجاد کرده اید،می نویسید.
گوش دادن به صحبتهای استاد عباس منش و خواندن کامنت بچههای با حالی مثل شما در این سایت توحیدی لذت بخش ترین کار دنیاست به قول خانم شایسته همش سود و سود و سود
منتظر خواندن موفقیتهای بیشتری از شما هستم در پناه الله وهاب شاد و سلامت و ثروتمند باشید
سلام خدمت استاد عباس منش عزیزم٫خانوم شایسته ی نازنین و تمام دوستای گلم٫
امروز رو دکمه ی ‘ مرا ب سمت نشانه ام هدایت کن’ زدم بابت سوالی ک ذهنمو مشغول کرده بود و ب این فایل صوتی بی نظیر هدایت شدم٫
سوال این بود ک من حدود دوماهه تو یه رابطه ی جدید هستم و این دوست مون هیچ مسئله ای نداره جز اینکه شدیدا مشغله کاری داره و فرصت نمیکنه زیاد باهم حرف بزنیم یا مسیج بده٫
البته این روزا سرش شلوغ تره و اگ خلوت باشه واقعا برا رابطه زمان میذاره٫
من این الگو رو بارها و بارها تو رابطه هام دیدم و چیزیه ک واقعا نقطه ی داغ منو فعال میکنه٫
امروز از خدا پرسیدم چیکار باید بکنم ک فارغ ازینکه طرف مقابلم زنگ یا پیام میزنه یا نه٫من حال م خوب باشه و اروم بمونم؟
و گف تسلیم باش و هدایت بخواه و ‘اجازه بده’ هدایت ت کنم٫گفت انقدر درگیر انجام کارها ب شیوه ای ک خودت میخای نباش٫گفت ممکنه این رابطه تموم شه و نچسب انقد بهش و هرچی هم ک بشه همون خوبه س٫
ممنونم ازتون بابت انتشار این آگاهی ها در جهان٫
من همین ک صدای شمارو میشنوم کافیه واسم ک آروم بشم٫انقد فرکانس خوبی دارید٫انقد آرامش دارید٫انقد وصلید ب خدا٫
چقدر زیبا نوشتی که:اینقدر درگیر کارها به شیوه ی خودت نباش و اینقدر بهش نچسب
چقدر درست نوشتی،با یکسری تجربه های قبلی میخوایم تضادهای الانمون رو حل کنیم و هی به در بسته میخوریم و هی نا امید میشیم
انگار یادمون رفته همون دفعات قبلی هم که کارمون شد همون الله بود که کار به مو رسیده رو درست کرد با هدایتش و با فرستادن دستهاش،گاهی وقتها همچون درگیر و وابسته به این دنیا میشیم که یادمون میره از اون همه نعمتهایی که الان هست لذت ببریم و از وجود خودمون و خانوادمون و هر چیزی که الان عادی شده و یک روز آرزو بود غافل میشیم و این همون ناسپاسی است که خداوند میگه که انسان ناسپاس است،هر چند اونقدر غفور و رحیم هست که با یکبار توبه کردن میبخشه بنده اش رو و میگذره ازش
هیچ پناهی نیست جز خودش و هیچ آرامشی وجود نداره مگر خودش و هیچ تکیه گاهی نیست جز خودش و به خودش تکیه میکنم که تنها فرمانروای کیهان است و همین بس که او وکیل من باشد
این دومین کامنتیه که امروز مینویسم میخوام ردپاهامو به جا بزارم و همیشه یادم باشه از کجا به کجا رسیدم ..
من هنوز فایلو ندیدم ولی عنوانش بهم چشمک زد که باید کامنتی بنویسی از اتفاقی که ده دقیقه پیش رخ داد
استاد من داشتم از مدرسه برمیگشتم خونه
من زبان تدریس میکنم ..
توی راه امروز تیر خلاصی از وابستگیو زدم یک حس رهایی دارم
کسی که وابستش بودمو رها کردم
ایه های قران باورای توحیدیو تو راه برگشت تو ذهنم مرور میکردم
و اینو مرور میکردم که باید قانون خلا و قانون رهایی و تسلیم بودنو همیشه رعایت کنم تا هدایت بشم به ادمی که توی رابطه عاطفی میخوام .
بعدش داشتم روی نزدیکی خدا بزرگی خدا کار میکردگ روی نشونه دادن خدا
همون لحظه به دلم اومد که از خدا نشونه بخوام که بهم ثابت بشه حواسش بهم هست و نزدیکمه
من یک نشونه واسه خودم گذاشتم که وقتی پرنده از بالا سرم رد بشه نشونه خوبیه و علامت خوبیه از سمت خدا
وقتی از خدا خواستم که نشونه بده بهم منتظر بودم که پرنده از بالاسرم رد بشه ولی یهو این به ذهنم اومد که فاطمه دست خدا رو نبند شاید خدا یجور دیگه نشونه بده و تسلیم باش
همینطور داشتم میومدم سمت خونه و گوش به زنگ یک نشونه
یهو یک ماشین از روبه روم با اهنگ اومد که اهنگش گفت عاشقتم و ستاره ای و بعد قطع شد اهنگش :)
همین یک تیکه فقط گفت و تموم …
قلبم محکمتر شدم
من حس کردم که حواسش بهم هست و خوشحالم
مرسی مرسی از تک تک وجودتون هم بچه های نازنین که کامنت مینویسن هم استاد بی نظیر که این سایتو ساختن
خدایا شکرت برای نتایجی که دوستان میگیرند و در این سایت الهی مطرح میکنند که برامون باور پذیرتر بشه که ما هم میتوانیم به نتایج دلخواه برسیم.
وقتی تسلیم خدا هستم و حرکت میکنم و باورهای درست رو جایگزین میکنم هدایت میشوم به مسیرهای بهتر
تسلیم بودن به این معنی نیست که بشینم یجایی و به این امید باشم که معجزه اتفاق بیفته باید ایمانم رو نشون بدم و حرکت کنم با این باور که هدایت میشم
به به چه نگاه قشنگی داره این مسی به این میگن باور من هزاران هزار بار شرایطی رو دوست داشتم که اونجوری خودم دلم میخواسته پیش بره اما نشده اولش غمگین شدم اما بعد از مدتها فهمیدم که اصلا بنفع من نبوده و حتی تو روزایی که من خداوند رو انقدر خوب نمی شناختم داشته منو هدایت میکرده خدایا شکرت
انقدر از این اتفاقات باحال تو زندگیم دارم که هر باری که یادم میاد عشق میکنم و خدارو بیشتر باور میکنم و درسهایی که بمن داده رو بهتر درک میکنم
امروز اومدم و تو قسمت سرچ کلمه تسلیم رو نوشتم تا فایل هایی که مرتبط با این مورد هست رو بشنوم چون دلم میخواد ایمانم رو تقویت کنم و بیشتر تسلیم اراده خداوند برای انجام خواسته هام باشم.
استاد اصل ماجرا از چند روز پیش شروع شد که ما قصد یک مسافرت اجباری رو داشتیم و بخاطر شرایطی که توی کارم رخ داده خیلی نگران هزینه های سفر بودم، دوسندارم خیلی روی جزئیات این موضوع تمرکز کنم و تشریحش کنم فقط این رو بگم که با خودم حساب کردم که پولی که من دارم خیلی بتونه مدیریت کنه میتونه پول بنزین و غذای این مسافرت یک هفته ای ما رو بده اونم نه غذای درست حسابی، غذای ساده و یک وعده در میان
بگذریم، چند روزی هم بود که یک بیت از مولانا رو هر صبح مینوشتم و تکرار میکردم و از شما هم میخوام که اگر این کامنت رو میخونید درباره این بیت که بنظرم دریایی از ایمان پشتش هست یه روزی و یه جایی برامون صحبت کنید و مثال هایی از زندگیتون رو بیارید که نمونه عملی این بیت هست هر چند که تو اکثر فایل هاتون کلی مثال از زندگیتون هست اما من مطمئنم هر بار با هر موضوع جدیدی کلی آگاهی جدید از زبان شما به ما گفته میشه و خداوند حرفهای بیشتری رو از طریق شما باهامون در میان میذاره، اون دو بیت این هست:
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو بی باکترم از شیر
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
ماجرای مسافرت به این شکل شد که ما توکل به خدا حرکت کردیم هر چی خوردنی هم که تو خونه بود بار خودمون کردیم که هزینه خرید غذامونم به حداقل برسه، روز شنبه صبح 19 خرداد 1403 من و همسرم جلسه مصاحبه دکتری داشتیم و بعدش هم در یه شهر نزدیک به مقصد اولمون به فاصله 4 روز بعد یه مصاحبه دیگه هم داشتیم و ما باید این چند روزه رو تو یکی از این دو شهر به یه طریقی سر میکردیم که خدای احد و واحد شاهده هیچ راه حلی براش نداشتم.
راه افتادیم و همون اول بسم الله یک پنجم پولمون هزینه سوخت و اینها شد بعدم با خودم گفتم که شب اول رو یه مسافرخونه ای سویتی چیزی بگیرم که هم یه دوش بگیریم هم خوب استراحت کنیم که مصاحبه رو با آرامش پشت سر بذاریم بعدش یکاری میکنیم خدا بزرگه. تو مسیر تلفنی یه سوئیت با مبلغ شبی 500 هزار تومن رزرو کردم و خلاصه عصر رسیدیم. خوشحال از اینکه ماشینم تو راه اذیت نکرده و راحت رسیدیم رفتم و کلید رو گرفتم و رفتیم وسایلمون رو گذاشتیم تو اتاق، اینم بگم که اتاق دو تخته تموم شده بود و با همون مبلغ یه چهار تخته بهمون دادن که کلی تو دلم ذوق کردم اما وقتی رفتیم بالا جا خوردم چون فقط یه اتاق بود و حمام و دستشویی و آشپزخونه ش با 4 تا اتاق دیگه مشترک بود، خییییییلی بهم سخت گذشت اون لحظه تا حالا خانواده م رو چنین مسافرتی و چنین جایی نبرده بودم اما خودم رو کنترل کردم به خودم دلداری دادم گفتم این همه سال شرایط مالیت خوب بوده جاهای خوب بردیشون اینبارم اینجوری شده چه اشکال داره این همه شعبان یه بارم رمضان. گفتنش الان برام ساده س ولی اون لحظه حس میکردم مغزم داره از گوشهام میزنه بیرون اینقدر که نجواها اذیتم میکرد ولی از اونجایی که صدای الله بالاتره خودش کمکم کرد و آرام شدم رفتم از همون حموم مشترک استفاده کردم زیر دوش موندم بعد اومدم بیرون یه غذایی که از خونه آورده بودیم رو گرم کردیم و خوردیم و بعدم تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که بخوابم، آخه استاد همه این راهکارها رو پیشنهاد داده بودن و این دیگه آخرینش بود که بکار بستم.
تو رختخوابم باز ذهنم درگیر مصاحبه و اینکه بعدش چکار کنم و کلی چیزای دیگه بود اما یاد داستان اومدن شما از بندرعباس به تهران با یه چمدون و زن و بچه هاتون افتادم و دیدم شرایط اون لحظه من از اون زمان شما به مراتب بهتره چون یه سوئیت تمیز و خوبی بود و از مسافرخانه های ناصرخسرو شرایط بهتری داشت ناشکری بود اگر که روی نکات منفی تمرکز میکردم، یه آیه از سوره رعد یادم اومد و بعد ترجمه صوتی سوره رو دانلود کردم و هندزفری گذاشتم و خداروشکر خوابم برد.
صبح شد و بیدار شدم دروغه اگه بگم حالم عالی بود اما دیشبش بهتر بودم یه نیم ساعتی هم درگیری ذهنی داشتم و یکی دوبارم با پسرکوچولوی سه ساله م کنتاکت زدیم اونم مقصر نبود فضا کوچیک بود و اونم انرژیش بالاست ماشالله، تو اون محدودیت اذیت میشد، برای فرار از اون شرایط رفتم دنبال آبجوش و اینها و با خودم تو آسانسور جلو آینه گفتم اگه بخوای از اول صب فاز منفی بگیری تا شب هم زهرمار تو میشه هم زن و بچه ت و یه نفس عمیق کشیدم و تصمیم گرفتم منحرف کردن ذهنم رو همچنان ادامه بدم. آبجوش رو که آوردم برا پسرم لباس پوشیدم و زدیم بیرون که نون تازه بخریم، خلاصه که نون رو گرفتیم و صبحانه رو خوردیم و راهی دانشگاه شدیم.
شکر خدا هم من هم همسرم جلسه مصاحبه رو بخوبی پشت سر گذاشتیم و این خان رو هم رد کردیم. حالا رسیده بودیم به اینجا که سه چهار روز بین مصاحبه دانشگاه این شهر و شهر بعدی رو چه کنیم؟ از دیشب تو فکر مهمانسرای دانشگاه بودم که اونم رفتم سراغش و جا نداشتن! هر کدوم از اینها کلی امید و چند ساعت تلاش پشتش بود و به جایی رسیدم که دیگه واقعا خالی کرده بودم مستاصل اومدم کنار ماشین نشستم و تو فکر این بودم که چکار کنم. اینم بگم ما ذهنیت مهاجرت به این شهر جدید رو چند وقتیه تو سر داریم و به همسرم گفتم بیا بریم چند تا از مناطقش رو بچرخیم ببینم چجوریه قیمت های خونه و اجاره اینا رو بگیریم بعدش یه کاری میکنیم.
خلاصه زدیم بیرون و رفتیم سراغ یکی از مناطقی که قبلا تو آگهی هاش دیده بودم که قیمت هاش مناسبه اما وقتی که رفتیم اونجا دیدم که خیلی از شهر پرت هست و اونجام باز تو ذوقمون خورد. داشتیم تو ذهنمون فکر میکردیم که یهو به ذهنم رسید به صاحبخونه جدیدمون که سه ماهه خونه رو خریده زنگ بزنم و ازش سوال کنم ببینم کدوم مناطق این شهر رو برای سکونت در حد متوسط پیشنهاد میده، توضیح اینکه ایشون سومین مالکی هستن که تو 15 ماه گذشته صاحبخانه ما شدن و اصالتا اهل همین شهری هستند که ما الان تو خیابونهاش داریم دور خودمون میچرخیم.
تماس گرفتم و یه صحبت کوتاهی شد و ایشون یکی دو جا رو پیشنهاد دادن و خداحافظ و تمام.
چند دقیقه بعد یه آدرس و یک شماره تلفن فرستاد و گفت برو خونه پدرم زن و بچه ت رو بذار اونجا خودتم استراحت کن عصر برو بنگاه الان همه جا تعطیله، استاد الان دارم گریه میکنم و این رو مینویسم، باور کنید اون لحظه دست و پام شل شده بود اصلا نمیدونستم چی جواب بدم بگم آره روم نمیشد بگم نه کجا برم؟ خلاصه بعد رد و بدل کردن تعارفات مرسوم ایرانی اصرار ایشون ما رو مجاب کرد که بریم، استاد من حتی نتونستم یه کیلو شیرینی سرراه بخرم و اینم برام سنگین بود دست خالی برم جایی تا حالا تو عمرم نشده و سابقه نداشته اما گفتم خدا جوابم رو داده انشالله بعدا جبران میکنم که شاید اینم بقول شما نشانه شرک باشه.
استاد هیچ تصوری از اینکه کجا داریم میریم و چند ساعت میتونیم بمونیم رو هم حتی نداشتم فقط تو فکر اون لحظه بودم که از سر گذرونده بودم.
رفتیم و رسیدیم و استقبال گرمی ازمون شد، یه خانم و آقای میانسال و به شدت مهربون دو تا فرشته، که ما رو بردن به خونه خودشون، از خونه بگم؟ یه خونه دو طبقه با 140 متر زیر بنا که طبقه پایینش رو کامل در اختیار ما گذاشتن و فکر اینکه چند ساعت میتونیم اونجا باشیم به اینجا ختم شد که الان 4 روزه اینجا هستیم و تو این 4 روز شام و ناهار و صبحانه بعلاوه میوه و خوراکی چپ و راست داره از بالا میاد پایین پشت در میذارن در میزنن و میرن، باورتون میشه؟
استاد قسم میخورم از خونه خودم بیشتر خدمات دریافت میکنم جوری که خجالت زده شدیم میگم خدایا در نزنن دیگه هر چند هر بار که در رو باز میکنم خوشحال هم میشم.
من نمیدونم ایمان و عملم برای انجام این سفر و رفتن تو دل این ترس چقدر برای خدا ارزش داشت که همچین پاداشی بهم داد فقط میدونم که خیلی جاها ایمانم کم بوده که اگر اونجاها هم به همین اندازه ایمان و عمل داشتم و به اجبارم شده حرکت میکردم خدا پاداشم رو میداد.
استاد این رو با جزئیات نوشتم که بعدا خودم فراموش نکنم هر چند که این پر رنگ ترین اتفاق این سفر و به یادماندنی ترینش بود اما چندین و چند اتفاق دیگه هم رخ داد که ذوق زده شدیم اما بخاطر کوتاه شدن پیام دیگه اونها رو ذکر نکردم، جالبه بدونید که اون پولی که اول صحبتمون گفتم هنوز ازش مونده و خدا رو بخاطرش شکر میکنم.
استاد تسلیم و ایمان به خدا خیلی گره گشاست، چیزی که باید بارها و بارها روش کار کنیم و به تکامل برسیم.
تو همین شرایطم نجواها به شکل دیگری بود که تو جلسات عزت نفس بهشون اشاره کرده بودید اما مقاومت کردیم و خودمون رو لایق این نعمت و لطف خدا دیدیم و اعتبار اون رو به خدا دادیم و شکرگذار اون بودیم از بندگان عزیزش و این دو فرشته مهربان هم بینهایت سپاسگزاری کردیم.
استاد یه روزی میرسه که یک فایل تصویری از ماجراهایی که از اول آشناییم با شما بر من گذشته آماده میکنم و دلم میخواد با نتایج عالی اون روز صحبت کنم، اتفاقات زیادی رو تو این دو سال و نیم پشت سر گذاشتم اما ایمان دارم که مسیرم درسته و ادامه میدم. بقول شما یا میمیرم یا به نتیجه میرسم راه سومی نیست.
شکر خدا رو به جا میارم برای این فضایی که هست و این کامنتی که میتونم برای هم دوره ای های عزیز و استاد بزرگوارم بنویسم
خدا روشکر که به سایت شما و آموزش ها و مطالب شما دسترسی دارم
(سلامم جور دیگر بود ولی به دلم افتاد پاک کنم اینجور بنویسم)
خداوند را هزاران بار شکر که در جمعتون در جمع توحیدی استاد عباسمنش هستم
چقدر از خواندن کامنتتون لذت بردم
مولانا در اشعارش مانند استاد عزیزمون واقعا بجا و کامل میگوید
اینقدر این شعر را دوست دارم که دلم نیومد در این کامنت ننویسم
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج اید زنجیر پی زنجیر
کامنتتون نکات مثبت و زیبایی برای من داشت و بهتون تبریک میگویم که چنین توحیدی و وصل به خداوند هستید امیدوارم در تمام مراحل زندگیتون شادی و سلامتی و وفور نعمات بی شمار خداوندرا با لذت تجربه کنی
دوست خوبم آقا سعید بی صبرانه مشتاقم فایل تصویری از دستاوردهایتان را در سایت ببینم
از شما ممنون و سپاسگزار هستم آقا محسن عزیز که در پاسخ به کامنت بنده این متن زیبا رو نوشتید و ارسال کردید، خیلی خوشحال شدم از خوندن کامنت شما، یجورایی ذوق کردم چون حس کردم یه نشانه از طرف خدا بوده برام که مطمئن بشم در مسیر درست هستم و همینطور ادامه بدم، چشم حتما انجامش میدم و در فرصت مناسب و به وقتش برای استاد عزیزم و شما دوستان گرامی فایلی که گفتم رو تهیه و ارسال میکنم انشالله که برروی سایت هم قرار بگیره. خدا رو شکر که دوستان خوبی مثل شما و یه استاد عزیز دارم که میتونم باهاشون درباره این مسائل صحبت کنم، خداروشکر️
سلام به استاد مهربان
سلام به دوستان خوب خودم
ممنون خدای خوب خودم هستم که همیشه من را هدایت می کنم
شاید در ابتدا این موضوع و درک کردن اینکه جریان زندگی خودم را به دست خدای خودم بسپارم سخت بود
ذهنم خیلی مقاومت می کرد
اما کم کم
آرام آرام
این در درون من و در باور من شکل گرفت که به خدای خودم بسپارم
دست و پا نزنم
فقط من آرام باشم
بسپارم که او من را به جلو ببرد
از همه مهمتر اینکه او در این راه به من قدرت می دهد
من را به گونه ای جلو می برد که بتوانم به بهترین شکل ممکن به خواسته و هدف خودم برسم
خیلی اوقات به گونه ای پازل وار جریان زندگی من را می چیند که من نمی فهمم که از کجا این همه اتفاقات در راستای رسیدن من به خواسته رخ داده است
وقتی دستهای خودم را به دست او می سپارم واقعا دیگر آرامش دارم
شاید ذهن من نجوا می کند
شاید دیگران این را درک نکنند
اما او به من بهترین راه را نشان خواهد داد
او به من بهترین شرایط را می سازد
همان طور که وقتی دل به رئیس یک اداره می سپارم تا او کار من را انجام بدهد
وقتی که به خدای خودم بسپارم بی شک او بهترین راه را به من نشان خواهد داد اما من در اینجا باید ایمان خودم را نشان بدهم
باید خودم را به دست جریانی بسپارم که نمی بینم
آنوقت بی شک من موفقترین خواهم بود
من پیروزترین خواهم بود
فقط و فقط باید تسلیم خدای خودم باشم
این را باید با همه وجودم در زندگی خودم درک کنم و آنرا عملی کنم
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای ممکن ها
سپاس از خدای فراوانی ها
سلام خداوند هزاران بار شکرت بابت این سایت توحیدی این سایت که وقتی فایل رو ازش،باز میکنی ویا کامنت رو می خونی همش،از سپاسگزای،کردن از خداوند ودرمورد توحید است خدایا شکرت وانرژی برگشته توی وجودم خدایا شکرت اون نگاه مثبت و خوشبنی،برگشته وجودم خداشکرت دیگه اون نخواسته های که خودم احساحس می کردم مانع هستند.بین من خداوند وریشه از ترس داشتن ودرک رسیدم هیچ گونه واقعیتی نداشتن والبته این به لطف خداوند واون نیروی هدایت گر وحسراعتمادی که به خداوند داشتم ونیروی که در درونم بود این،اتفاق رودبرای رقم زد خدایا شکرت یعنی بهودی خودم روددارم حس میکنم صدای قلبم رودادم می فهمم دارم متوجه میشوم این مدت به خاطر چه فکرهای الکی تو سر خودم چرخوندم ولی خدایا شکرت این همه باعث شدن شرایط،برام پیش بیاد که ایمانی در وجود شکل بگیره که پیایه واحساحس یکتا،پرستی باشه این این باعث شد،عین واقعیت دورغ های که ابن سال ها وشنیده که این سالها بهمون گفتن مرا در محدویت گذاشته بود کنار بزنه وتنها ویک نیرو ویک قدرت اونم خداوند است که روحش تو وجودم تیکه کنم خداوند که الان اون برا من کار میکنه قبلا فکر می کردم من باید براون کار کنم چون ایطور یعتی هرکاری می،کرد میگفتی به خاطر خدا والان خدای پیدا کردم که به خاطر من هر کاری میونه وقتی،از درخواست میکنم مگم خدایا من دوست فلان ساعت بیدار بشم به خدا دقیق سر همون ساعت بلندم میکنه فقط کافیه باور کنی که خدایا شکر من از. همون زمان هدایت باورش کرده ولی چطور باورش کرده بودم شرط اون اون موقع از نگاه مذهب با این قضیه نگاه می گردم مثلا میگفتم من بگم خدایا برا من کار میکنه رو یک کفر می دونستم ولی الان دیگه او نوع نگاه رو به خداوندندارم الان خیلی راحت میگم خدایا من روی دوش تو سوار شدم خودت هر جا میری من هم جا ببر مطمئنم خداوندهبچ مرا جای بد نمی بره قبلعن اگه اینطور میگفتم فوری ذهنم میگفت نگی اینوری خداوند اینطور میکنه خداوند عذابت میده ولی امروز خیلی،راحت باهاش حال میکنم دارم باهاش رفیق،میشم هم زمان دارم با خودم هم به سل میرسم درام قدر خودم می دونم هر چه بیشتر این نول نگاه در وجود من شکل میگره بیشتر تسلیم میشم،خدایا شکرت چه جای بهتر از آغوش خداوند چه جای بهتر،هز قدرت وانرژی مهربونی وبا عشقی که اول وآخرت میریم پیش او چقدر خداوند راه رسیدن به خودشو برامون آسان میکنه چقدر خداوند من با با نشانه هاش،بیشتر توجه مرا به خودش،جلب کن مثل همین الان که نشانه هاش،حتی مترسیدم به خداوند نزدیک شم یعنی خودم لایق نمی دیدم فکر کردم خداوند دیگه با من کار ندار ه،ولی،اینها همش،نگاه اشتباه بوده خداوند بنده ای رو هدایت کرد تا زمانی که ازش درخواست هرگز رهاش ممکنه چوم ازدرون خودم آگاه بودم وضعتی،که الان دارم گذار هست چون میدونستم خداوند بی نهایت مرا دوست داره این نگاه من به خداوند هست همین الان هم همبن نگاه رو دارم یعنی مطعنم شک ندارم بر عکس قبلا که فکر می کردم باید برم یک نظر نیازی بدن که خداوند مرا دوست داشته باشد الان فهمیدم خداوند همین طور هم مرا دوست داره واگر کاری کنم از روی عشق،انجام میدن نه اروی ترس خدایا شکرت ذهنم داره حساسیت خارج میشه ودارم روخودم کار میکنم دیدگاه ذهنم رو شبیه روحم کنم وخدابا شکرت و دوست،درام قدرت وعظمت خداونددطوری در لا به لای ذهنم شکل بگیره خدایا،شکرت از،زمانی که فهمیدم که فرکانس،احساحس،گناه فقط،به خاطر ترس،خداوند بوده یا شاید دلیل همین بوده که انسان باعث شده گناه بیشتری متعمل بشه فکر کنم با هرکار یا نگاهی مرتکب شده وان نگاه آسانی به خداوند که خداوند ناراحت شده اینطور میشه وبهت غضب میکنه باعث شدیک ترس داشته باشی ولی،وقتی اوج عشق خداوند رو درون خودت احساحس میکنی ومتوج میشی که خداوند چقدر،انرژی،بهم میده دوست داری کارای کنی یا به چیزهای توجه کنی که بهت انرژی،بیشتر ی بهت میده دوست داری بیشتر روحانی باشی،یعنی فکرت عوض میشه نگاهت عوض،میشه،خدایا شکرت از،آی بابت
به نام الله یکتا
هر اتفاقی بیافته همون خوبه است…
باور همین جمله میتونه آرامشی رو در قلبم جاری کنه که هیچ طوفانی نتونه نابودش کنه چون خود اون طوفان هم به نفع من است،الله اکبر….
هر تضاد یک پله است و باور کردن اینکه اون تضاد اومده تا من رو رشد بده چقدر لذت بخشه
یکی از تضادهایی که من باهاش برخورد کردم باعث شد که من در کسب و کارم جنسهام رو مقطوع بفروشم درصورتی که تا قبلش حتی اگر مشتری چیزی نمیگفت من بهش تخفیف میدادم
و این حس مقطوع کار کردن اولش بهم قدرت داد و الان عادی شده در کسب و کارم…
یک تضاد دیگه این بود که برم در دل تاریکی شب تنهایی توی بیابون قدم بزنم و کل ترسهام ریخت خیلی اولش وحشتناک بود برای من اما جایی که ایمان هست ترس جایی نداره،خدا شاهده برای بار 5 هست که این تجربه رو داشتم که شب بزنم به کوه و دشت تنهایی و اینبار جایی رو انتخاب کردم که حتی جرائت فکر کردن بهش رو هم نداشتم چه برسه به انجامش، جایی برم پشت یک تپه در بیابون تنهایی ساعت 11 شب و انجامش دادم و الان اینقدر احساس قدرت میکنم که حد نداره،فکر کن بری توی یک منطقه وحشی که هم روباه و سگ داره و هم گرگ و تنهایی بری و بین بوته ها و خارها فقط با نور ماه حرکت کنی و نترسی از مار و عقرب و حشرات و جونورها و بگی من باید بر این ترسم از تاریکی در این منطقه غلبه کنم تا به خودم یادآور بشم که اگر ایمان دارم به الله اون محافظ من است و برگی بدون اذن او از درخت نمیافته….هر چند فقط باور و ایمان به اون منو تا اونجا برد وگرنه هیچ ادعایی ندارم که من تونستم خدای من هر لحظه بر شجاعتت افزود چرا که قبلش هم بهش گفتم که ایمانی بده تا انجامش بدم…
بارها شده قبلا که چک داشتم و تا روز قبلش پول توی حساب نبوده و استرس داشتم اما همین که گفتم ولش کن اصلا من نمیتونم و ندارم و نهایتش چک برگشت میخوره و حسبام مسدود میشه در کمال ناباوری پول جور شده و چک پاس شده با عزت و همین بس که خداوند وکیل من باشد…
اما همیشه یادمون میره این تسلیم بودن رو و هی خودمون میخوایم به زور همه چی رو کنترل کنیم و هی جهان با چک و لغتاش میگه ول کن و بده دست الله که اون برات درست کنه اون که اربابته
خدایا همه ما رو ببخش و به راه راست هدایت کن و ایمانی بده که عمل بیاورد
لا خوف علیهم و لاحزنون کن همه ی ما رو
الهی شکر
بنام خدای یکتا
سلام استاد عزیزم و مریم بانو و دوستان هم فرکانسی
امروز درگیر یه سوال شدم من تصمیم گرفتم مدرسه غیرانتفاعی داشته باشم و کارهای مجوزش انجام میدم ومنتطر تایید اداره مربوطه هستم اما امروز برام سوال پیش اومد خب الان چکار کنم من نه جایی بلدم برای مدرسه ، نه پول اضافه ای دارم ، اصلا وسیله های لازم برای مدرسه مثل میز و صندلی و …ندارم و کلی بهانه دیگر
با خدای خودم صحبت کردم که خداوندا میخوام صدای هدایتت واضح بشنوم ، بهم بگو چکار کنم
وقتی نشانه امروز دیدم که به فایل توحیدی بود جوابم گرفتم و بغض کردم که چرا چرا چرا من هربار یادم میاره که خداوند همیشه منتظر ازش سوال بپرسم همیشه منتظر بگم خدای مهربانم هدایتم کن حمایتم کن ، همیشه منتظر بگم مهربان خدایم اجازه میدم که مسیر نشونم بدی آخه چرا چرا چرا
خدای مهربانم ازت ممنونم که اینقدر زود جوابم دادی که تسلیم باشم که من سمت خودم انجام دادم و نوبت خودت اینکه کجا من میبری کی میشه از کجا سرمایه میاد و..سمت تو خدای رازقم
پهنای صورتم پر از اشک شوق ، سریع الاجابت بودن خداوند،
پر از اشک حسرت که چرا فراموش میکنم این هدایتگری هست که هر لحظه منتظر ازش بخوام و بپرسم و جواب بده
دوستت دارم خدای مهربانم و عاشقانه ازت میخوام که همیشه من هدایت و حمایت کنی حتی اگر فراموش کردم
از استادعزیزم و مریم مهربانم سپاسگزارم که فرصتی برای من پیش آوردند که خیلی چیزها و یاد بگیرم و خیلی چیزها و بیاد بیارم
ممنون ام عاشقتونم
سلام خداوند تسلیم خواست وارده خودت هستم خودت تسلیم شدت رو بهم بیاموز خداوند جز تو پناهی ندارم خداوندمر در مدار درست ودر آگاهی درست قرار بده خدا خودت قدرت فکر کردن وقدرت کنترل افکارم رو بهم بده من به خدای درونم ایمان دارم من به روح پاک خداوند که در وجودم هست ایمان دارم من به خدای تحسین میکنم هر آنچه که در.حول وسواس پنچ گانه ام می چرخد خدایا کمک کن کانون توجه رو از،دست ذهنم بگیرم
سلام به استاد عزیزم و همه همراهان سایت توحیدی عباسمنش
امروز تولد سومین سال حضورم در سایت توحیدی استاد عباسمنش بود در شروع روز فایل جلسه اول از قدم دوم را پلی کردم وگوش دادم بعد از ان خیلی اتفاقی با شخصی که الگوی خوبی برایم بوده و هست هم صحبت شدم چندین خاطره از تسلیم بودن و سپردن کارها به خداوند از خودش و دوست دیگری( بدون درخواست من )برایم تعریف کرد.
اینقدر این خاطرات به نظرم بجا(بعد از فایل جلسه اول) و جالب وتوحیدی بودند که دلم نمی اومد صحبتهایش را قطع کنم و مداوم به طرق مختلف تایید میکردم که بحث را ادامه بدهد و در دلم شکر گذاری میکردم.
یکی از خاطرات مالی بود،با وجود مشکلات (تضادها) از خداوند با تمام وجود و از ته دل در خواست کمک میکند با این ادبیات که من نمیدونم چجور منم بندهء تو هستم و ازت میخواهم و تو هم جواب میدی…و بعد از آن درب های از ثروت در زندگیش باز میشود که بقول خودش قبل از یک سال به ماشین و خونه و ثروت زیادی میرسه و تا چندین سال مواد اولیه شغلش تامین میشود…
و حتی مجبور میشود چندین کارگر استخدام کند…
وقتی این صحبتها را می شنیدم بارها تحسینش کردم و به خودم گفتم ببین چقدر خوب تسلیم هست و چقدر خوب بدون اینکه به قانون آشنا باشه هدایت شده و راه درست را رفته و…
و به خودم افتخار کردم که قوانین را میدونم و نمیگویم برای اون شده برای من که… و هزار نجوای دیگر…
افتخار کردم خداوند هدایتم کرده در جمع توحیدی استاد عباسمنش هستم و ازش خواستم مرا هم هدایت کنه که بیشتر تسلیم و رها باشم ،طبق قوانین جهان هستی زندگی کنم و سعی کنم توحیدی عمل کنم
به دلم افتاد بزنم روی نشانه امروزم که این فایل بسیار ارزشمند برایم اومد وقتی شنیدم واقعا لذت بردم از این بهتر و کاملتر و زیبا تر نمیشد هم زمانی ها و لمس حضور خداوند در کنارم چیزی به جز شکر گذاری بر زبانم نمی اورد
خدایا شکرت بابت حضورت
خدایا شکرت بابت نعمات بیشمارت
خدایا شکرت بابت استاد عباسمنش
خدایا شکرت بابت سایت توحیدی استاد عباسمنش
خدایا شکرت بابت حضور دوستان توحیدی در زندگیم
خدایا بینهایت ممنونم که هر لحظه حضورت را حس میکنم و هدایتم میکنی
از همه دوستان سپاسگزارم که وقت گذاشتید و کامنتم را خواندید
در پناه خالق وهاب ثروتمند و سعادتمند در دنیا وآخرت باشید
باسلام
ممنون به خاطر کامنتی که گذاشتین، برای من که در حال حاضر با یسری تضادها دارم دست و پنجه نرم میکنم جالب بود، خصوصا توضیحاتی که در مورد صحبت های دوست عزیزتون دادین
این قسمتش که: یکی از خاطرات مالی بود،با وجود مشکلات (تضادها) از خداوند با تمام وجود و از ته دل در خواست کمک میکند با این ادبیات که من نمیدونم چجور منم بندهء تو هستم و ازت میخواهم و تو هم جواب میدی…و بعد از آن درب های از ثروت در زندگیش باز میشود که بقول خودش قبل از یک سال به ماشین و خونه و ثروت زیادی میرسه و تا چندین سال مواد اولیه شغلش تامین میشود… حتی مجبور میشود چندین کارگر استخدام کند…
برام دلگرم کننده س که چنین مطالبی رو بخونم، چند روزی هست که دارم تمرینات جلسه دوم و سوم دوره ثروت 3 رو انجام میدم و مرور میکنم لحظاتی از زندگی گذشته خودم رو که بنظر دیوار و بن بست بوده اما یهو خدا درهایی از نعمت رو به شکل یه اتفاق به شکل یه ایده یا حضور در یه مکان خاص یا با ورود فردی به زندگیم باز کرده، جاهایی که هیچ ایده ای نداشتم و خدا از جایی که فکرشم نمیکردم زندگیم رو متحول کرده و خدا رو بخاطرشون شکر میکنم.
استاد گفتن که انجام این تمرین باعث تکرار اون اتفاقات در مقیاس عظیم تر میشه و منم میخوام باز این تجربیات رو داشته باشم.
ممنونم از شما بابت کامنت خوبتون
و ممنونم از استاد عزیزم و خانم شایسته به خاطر این سایت عالی، این فایل های فوق العاده و تمرینات عالی که بهمون میدن️
سلام به دوست عزیز و همفرکانس در این مسیر زیبا و توحیدی
ممنونم کامنتم را خواندید و ممنونم که برایم پاسخ گذاشتید
خدارو شکر میکنم در جمع توحیدی سایت استاد عباسمنش در کنار شما دوستان موفق و عملگرا هستم
منم از بودن در کنار دوستان گلی مثل شما دلگرم و مشتاقتر میشوم و بسیار انگیزه میگیرم از موفقیتهاتون
انجام تمریناتتون
و تغیراتی که در خودتون و زندگیتون ایجاد کرده اید،می نویسید.
گوش دادن به صحبتهای استاد عباس منش و خواندن کامنت بچههای با حالی مثل شما در این سایت توحیدی لذت بخش ترین کار دنیاست به قول خانم شایسته همش سود و سود و سود
منتظر خواندن موفقیتهای بیشتری از شما هستم در پناه الله وهاب شاد و سلامت و ثروتمند باشید
ب نام الله یکتا٫
سلام خدمت استاد عباس منش عزیزم٫خانوم شایسته ی نازنین و تمام دوستای گلم٫
امروز رو دکمه ی ‘ مرا ب سمت نشانه ام هدایت کن’ زدم بابت سوالی ک ذهنمو مشغول کرده بود و ب این فایل صوتی بی نظیر هدایت شدم٫
سوال این بود ک من حدود دوماهه تو یه رابطه ی جدید هستم و این دوست مون هیچ مسئله ای نداره جز اینکه شدیدا مشغله کاری داره و فرصت نمیکنه زیاد باهم حرف بزنیم یا مسیج بده٫
البته این روزا سرش شلوغ تره و اگ خلوت باشه واقعا برا رابطه زمان میذاره٫
من این الگو رو بارها و بارها تو رابطه هام دیدم و چیزیه ک واقعا نقطه ی داغ منو فعال میکنه٫
امروز از خدا پرسیدم چیکار باید بکنم ک فارغ ازینکه طرف مقابلم زنگ یا پیام میزنه یا نه٫من حال م خوب باشه و اروم بمونم؟
و گف تسلیم باش و هدایت بخواه و ‘اجازه بده’ هدایت ت کنم٫گفت انقدر درگیر انجام کارها ب شیوه ای ک خودت میخای نباش٫گفت ممکنه این رابطه تموم شه و نچسب انقد بهش و هرچی هم ک بشه همون خوبه س٫
ممنونم ازتون بابت انتشار این آگاهی ها در جهان٫
من همین ک صدای شمارو میشنوم کافیه واسم ک آروم بشم٫انقد فرکانس خوبی دارید٫انقد آرامش دارید٫انقد وصلید ب خدا٫
با احترام
به نام الله یکتا
چقدر زیبا نوشتی که:اینقدر درگیر کارها به شیوه ی خودت نباش و اینقدر بهش نچسب
چقدر درست نوشتی،با یکسری تجربه های قبلی میخوایم تضادهای الانمون رو حل کنیم و هی به در بسته میخوریم و هی نا امید میشیم
انگار یادمون رفته همون دفعات قبلی هم که کارمون شد همون الله بود که کار به مو رسیده رو درست کرد با هدایتش و با فرستادن دستهاش،گاهی وقتها همچون درگیر و وابسته به این دنیا میشیم که یادمون میره از اون همه نعمتهایی که الان هست لذت ببریم و از وجود خودمون و خانوادمون و هر چیزی که الان عادی شده و یک روز آرزو بود غافل میشیم و این همون ناسپاسی است که خداوند میگه که انسان ناسپاس است،هر چند اونقدر غفور و رحیم هست که با یکبار توبه کردن میبخشه بنده اش رو و میگذره ازش
هیچ پناهی نیست جز خودش و هیچ آرامشی وجود نداره مگر خودش و هیچ تکیه گاهی نیست جز خودش و به خودش تکیه میکنم که تنها فرمانروای کیهان است و همین بس که او وکیل من باشد
خدایا شکرت
ممنونم ازت بابت کامنت زیبایی که گذاشتی….
سلاممم به نازنین استاد
این دومین کامنتیه که امروز مینویسم میخوام ردپاهامو به جا بزارم و همیشه یادم باشه از کجا به کجا رسیدم ..
من هنوز فایلو ندیدم ولی عنوانش بهم چشمک زد که باید کامنتی بنویسی از اتفاقی که ده دقیقه پیش رخ داد
استاد من داشتم از مدرسه برمیگشتم خونه
من زبان تدریس میکنم ..
توی راه امروز تیر خلاصی از وابستگیو زدم یک حس رهایی دارم
کسی که وابستش بودمو رها کردم
ایه های قران باورای توحیدیو تو راه برگشت تو ذهنم مرور میکردم
و اینو مرور میکردم که باید قانون خلا و قانون رهایی و تسلیم بودنو همیشه رعایت کنم تا هدایت بشم به ادمی که توی رابطه عاطفی میخوام .
بعدش داشتم روی نزدیکی خدا بزرگی خدا کار میکردگ روی نشونه دادن خدا
همون لحظه به دلم اومد که از خدا نشونه بخوام که بهم ثابت بشه حواسش بهم هست و نزدیکمه
من یک نشونه واسه خودم گذاشتم که وقتی پرنده از بالا سرم رد بشه نشونه خوبیه و علامت خوبیه از سمت خدا
وقتی از خدا خواستم که نشونه بده بهم منتظر بودم که پرنده از بالاسرم رد بشه ولی یهو این به ذهنم اومد که فاطمه دست خدا رو نبند شاید خدا یجور دیگه نشونه بده و تسلیم باش
همینطور داشتم میومدم سمت خونه و گوش به زنگ یک نشونه
یهو یک ماشین از روبه روم با اهنگ اومد که اهنگش گفت عاشقتم و ستاره ای و بعد قطع شد اهنگش :)
همین یک تیکه فقط گفت و تموم …
قلبم محکمتر شدم
من حس کردم که حواسش بهم هست و خوشحالم
مرسی مرسی از تک تک وجودتون هم بچه های نازنین که کامنت مینویسن هم استاد بی نظیر که این سایتو ساختن
سپاسگزارم
سلام استاد عزیزم
خدایا شکرت برای نتایجی که دوستان میگیرند و در این سایت الهی مطرح میکنند که برامون باور پذیرتر بشه که ما هم میتوانیم به نتایج دلخواه برسیم.
وقتی تسلیم خدا هستم و حرکت میکنم و باورهای درست رو جایگزین میکنم هدایت میشوم به مسیرهای بهتر
تسلیم بودن به این معنی نیست که بشینم یجایی و به این امید باشم که معجزه اتفاق بیفته باید ایمانم رو نشون بدم و حرکت کنم با این باور که هدایت میشم
به به چه نگاه قشنگی داره این مسی به این میگن باور من هزاران هزار بار شرایطی رو دوست داشتم که اونجوری خودم دلم میخواسته پیش بره اما نشده اولش غمگین شدم اما بعد از مدتها فهمیدم که اصلا بنفع من نبوده و حتی تو روزایی که من خداوند رو انقدر خوب نمی شناختم داشته منو هدایت میکرده خدایا شکرت
انقدر از این اتفاقات باحال تو زندگیم دارم که هر باری که یادم میاد عشق میکنم و خدارو بیشتر باور میکنم و درسهایی که بمن داده رو بهتر درک میکنم
من تسلیم خداونم و هرچی که پیش بیاد همون خوب هست
من تحت حمایت و هدایت خداوند هستم
خدایا من هرچی دارم از آن توست
ثروت مرا به خدا نزدیکتر میکند
من ارزشمندم و عاشق خودم هستم
باسلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته
امروز اومدم و تو قسمت سرچ کلمه تسلیم رو نوشتم تا فایل هایی که مرتبط با این مورد هست رو بشنوم چون دلم میخواد ایمانم رو تقویت کنم و بیشتر تسلیم اراده خداوند برای انجام خواسته هام باشم.
استاد اصل ماجرا از چند روز پیش شروع شد که ما قصد یک مسافرت اجباری رو داشتیم و بخاطر شرایطی که توی کارم رخ داده خیلی نگران هزینه های سفر بودم، دوسندارم خیلی روی جزئیات این موضوع تمرکز کنم و تشریحش کنم فقط این رو بگم که با خودم حساب کردم که پولی که من دارم خیلی بتونه مدیریت کنه میتونه پول بنزین و غذای این مسافرت یک هفته ای ما رو بده اونم نه غذای درست حسابی، غذای ساده و یک وعده در میان
بگذریم، چند روزی هم بود که یک بیت از مولانا رو هر صبح مینوشتم و تکرار میکردم و از شما هم میخوام که اگر این کامنت رو میخونید درباره این بیت که بنظرم دریایی از ایمان پشتش هست یه روزی و یه جایی برامون صحبت کنید و مثال هایی از زندگیتون رو بیارید که نمونه عملی این بیت هست هر چند که تو اکثر فایل هاتون کلی مثال از زندگیتون هست اما من مطمئنم هر بار با هر موضوع جدیدی کلی آگاهی جدید از زبان شما به ما گفته میشه و خداوند حرفهای بیشتری رو از طریق شما باهامون در میان میذاره، اون دو بیت این هست:
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو بی باکترم از شیر
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
ماجرای مسافرت به این شکل شد که ما توکل به خدا حرکت کردیم هر چی خوردنی هم که تو خونه بود بار خودمون کردیم که هزینه خرید غذامونم به حداقل برسه، روز شنبه صبح 19 خرداد 1403 من و همسرم جلسه مصاحبه دکتری داشتیم و بعدش هم در یه شهر نزدیک به مقصد اولمون به فاصله 4 روز بعد یه مصاحبه دیگه هم داشتیم و ما باید این چند روزه رو تو یکی از این دو شهر به یه طریقی سر میکردیم که خدای احد و واحد شاهده هیچ راه حلی براش نداشتم.
راه افتادیم و همون اول بسم الله یک پنجم پولمون هزینه سوخت و اینها شد بعدم با خودم گفتم که شب اول رو یه مسافرخونه ای سویتی چیزی بگیرم که هم یه دوش بگیریم هم خوب استراحت کنیم که مصاحبه رو با آرامش پشت سر بذاریم بعدش یکاری میکنیم خدا بزرگه. تو مسیر تلفنی یه سوئیت با مبلغ شبی 500 هزار تومن رزرو کردم و خلاصه عصر رسیدیم. خوشحال از اینکه ماشینم تو راه اذیت نکرده و راحت رسیدیم رفتم و کلید رو گرفتم و رفتیم وسایلمون رو گذاشتیم تو اتاق، اینم بگم که اتاق دو تخته تموم شده بود و با همون مبلغ یه چهار تخته بهمون دادن که کلی تو دلم ذوق کردم اما وقتی رفتیم بالا جا خوردم چون فقط یه اتاق بود و حمام و دستشویی و آشپزخونه ش با 4 تا اتاق دیگه مشترک بود، خییییییلی بهم سخت گذشت اون لحظه تا حالا خانواده م رو چنین مسافرتی و چنین جایی نبرده بودم اما خودم رو کنترل کردم به خودم دلداری دادم گفتم این همه سال شرایط مالیت خوب بوده جاهای خوب بردیشون اینبارم اینجوری شده چه اشکال داره این همه شعبان یه بارم رمضان. گفتنش الان برام ساده س ولی اون لحظه حس میکردم مغزم داره از گوشهام میزنه بیرون اینقدر که نجواها اذیتم میکرد ولی از اونجایی که صدای الله بالاتره خودش کمکم کرد و آرام شدم رفتم از همون حموم مشترک استفاده کردم زیر دوش موندم بعد اومدم بیرون یه غذایی که از خونه آورده بودیم رو گرم کردیم و خوردیم و بعدم تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که بخوابم، آخه استاد همه این راهکارها رو پیشنهاد داده بودن و این دیگه آخرینش بود که بکار بستم.
تو رختخوابم باز ذهنم درگیر مصاحبه و اینکه بعدش چکار کنم و کلی چیزای دیگه بود اما یاد داستان اومدن شما از بندرعباس به تهران با یه چمدون و زن و بچه هاتون افتادم و دیدم شرایط اون لحظه من از اون زمان شما به مراتب بهتره چون یه سوئیت تمیز و خوبی بود و از مسافرخانه های ناصرخسرو شرایط بهتری داشت ناشکری بود اگر که روی نکات منفی تمرکز میکردم، یه آیه از سوره رعد یادم اومد و بعد ترجمه صوتی سوره رو دانلود کردم و هندزفری گذاشتم و خداروشکر خوابم برد.
صبح شد و بیدار شدم دروغه اگه بگم حالم عالی بود اما دیشبش بهتر بودم یه نیم ساعتی هم درگیری ذهنی داشتم و یکی دوبارم با پسرکوچولوی سه ساله م کنتاکت زدیم اونم مقصر نبود فضا کوچیک بود و اونم انرژیش بالاست ماشالله، تو اون محدودیت اذیت میشد، برای فرار از اون شرایط رفتم دنبال آبجوش و اینها و با خودم تو آسانسور جلو آینه گفتم اگه بخوای از اول صب فاز منفی بگیری تا شب هم زهرمار تو میشه هم زن و بچه ت و یه نفس عمیق کشیدم و تصمیم گرفتم منحرف کردن ذهنم رو همچنان ادامه بدم. آبجوش رو که آوردم برا پسرم لباس پوشیدم و زدیم بیرون که نون تازه بخریم، خلاصه که نون رو گرفتیم و صبحانه رو خوردیم و راهی دانشگاه شدیم.
شکر خدا هم من هم همسرم جلسه مصاحبه رو بخوبی پشت سر گذاشتیم و این خان رو هم رد کردیم. حالا رسیده بودیم به اینجا که سه چهار روز بین مصاحبه دانشگاه این شهر و شهر بعدی رو چه کنیم؟ از دیشب تو فکر مهمانسرای دانشگاه بودم که اونم رفتم سراغش و جا نداشتن! هر کدوم از اینها کلی امید و چند ساعت تلاش پشتش بود و به جایی رسیدم که دیگه واقعا خالی کرده بودم مستاصل اومدم کنار ماشین نشستم و تو فکر این بودم که چکار کنم. اینم بگم ما ذهنیت مهاجرت به این شهر جدید رو چند وقتیه تو سر داریم و به همسرم گفتم بیا بریم چند تا از مناطقش رو بچرخیم ببینم چجوریه قیمت های خونه و اجاره اینا رو بگیریم بعدش یه کاری میکنیم.
خلاصه زدیم بیرون و رفتیم سراغ یکی از مناطقی که قبلا تو آگهی هاش دیده بودم که قیمت هاش مناسبه اما وقتی که رفتیم اونجا دیدم که خیلی از شهر پرت هست و اونجام باز تو ذوقمون خورد. داشتیم تو ذهنمون فکر میکردیم که یهو به ذهنم رسید به صاحبخونه جدیدمون که سه ماهه خونه رو خریده زنگ بزنم و ازش سوال کنم ببینم کدوم مناطق این شهر رو برای سکونت در حد متوسط پیشنهاد میده، توضیح اینکه ایشون سومین مالکی هستن که تو 15 ماه گذشته صاحبخانه ما شدن و اصالتا اهل همین شهری هستند که ما الان تو خیابونهاش داریم دور خودمون میچرخیم.
تماس گرفتم و یه صحبت کوتاهی شد و ایشون یکی دو جا رو پیشنهاد دادن و خداحافظ و تمام.
چند دقیقه بعد یه آدرس و یک شماره تلفن فرستاد و گفت برو خونه پدرم زن و بچه ت رو بذار اونجا خودتم استراحت کن عصر برو بنگاه الان همه جا تعطیله، استاد الان دارم گریه میکنم و این رو مینویسم، باور کنید اون لحظه دست و پام شل شده بود اصلا نمیدونستم چی جواب بدم بگم آره روم نمیشد بگم نه کجا برم؟ خلاصه بعد رد و بدل کردن تعارفات مرسوم ایرانی اصرار ایشون ما رو مجاب کرد که بریم، استاد من حتی نتونستم یه کیلو شیرینی سرراه بخرم و اینم برام سنگین بود دست خالی برم جایی تا حالا تو عمرم نشده و سابقه نداشته اما گفتم خدا جوابم رو داده انشالله بعدا جبران میکنم که شاید اینم بقول شما نشانه شرک باشه.
استاد هیچ تصوری از اینکه کجا داریم میریم و چند ساعت میتونیم بمونیم رو هم حتی نداشتم فقط تو فکر اون لحظه بودم که از سر گذرونده بودم.
رفتیم و رسیدیم و استقبال گرمی ازمون شد، یه خانم و آقای میانسال و به شدت مهربون دو تا فرشته، که ما رو بردن به خونه خودشون، از خونه بگم؟ یه خونه دو طبقه با 140 متر زیر بنا که طبقه پایینش رو کامل در اختیار ما گذاشتن و فکر اینکه چند ساعت میتونیم اونجا باشیم به اینجا ختم شد که الان 4 روزه اینجا هستیم و تو این 4 روز شام و ناهار و صبحانه بعلاوه میوه و خوراکی چپ و راست داره از بالا میاد پایین پشت در میذارن در میزنن و میرن، باورتون میشه؟
استاد قسم میخورم از خونه خودم بیشتر خدمات دریافت میکنم جوری که خجالت زده شدیم میگم خدایا در نزنن دیگه هر چند هر بار که در رو باز میکنم خوشحال هم میشم.
من نمیدونم ایمان و عملم برای انجام این سفر و رفتن تو دل این ترس چقدر برای خدا ارزش داشت که همچین پاداشی بهم داد فقط میدونم که خیلی جاها ایمانم کم بوده که اگر اونجاها هم به همین اندازه ایمان و عمل داشتم و به اجبارم شده حرکت میکردم خدا پاداشم رو میداد.
استاد این رو با جزئیات نوشتم که بعدا خودم فراموش نکنم هر چند که این پر رنگ ترین اتفاق این سفر و به یادماندنی ترینش بود اما چندین و چند اتفاق دیگه هم رخ داد که ذوق زده شدیم اما بخاطر کوتاه شدن پیام دیگه اونها رو ذکر نکردم، جالبه بدونید که اون پولی که اول صحبتمون گفتم هنوز ازش مونده و خدا رو بخاطرش شکر میکنم.
استاد تسلیم و ایمان به خدا خیلی گره گشاست، چیزی که باید بارها و بارها روش کار کنیم و به تکامل برسیم.
تو همین شرایطم نجواها به شکل دیگری بود که تو جلسات عزت نفس بهشون اشاره کرده بودید اما مقاومت کردیم و خودمون رو لایق این نعمت و لطف خدا دیدیم و اعتبار اون رو به خدا دادیم و شکرگذار اون بودیم از بندگان عزیزش و این دو فرشته مهربان هم بینهایت سپاسگزاری کردیم.
استاد یه روزی میرسه که یک فایل تصویری از ماجراهایی که از اول آشناییم با شما بر من گذشته آماده میکنم و دلم میخواد با نتایج عالی اون روز صحبت کنم، اتفاقات زیادی رو تو این دو سال و نیم پشت سر گذاشتم اما ایمان دارم که مسیرم درسته و ادامه میدم. بقول شما یا میمیرم یا به نتیجه میرسم راه سومی نیست.
شکر خدا رو به جا میارم برای این فضایی که هست و این کامنتی که میتونم برای هم دوره ای های عزیز و استاد بزرگوارم بنویسم
خدا روشکر که به سایت شما و آموزش ها و مطالب شما دسترسی دارم
روز خوش
خدانگهدار
سلام به دوست لایق و ثروتمندم
(سلامم جور دیگر بود ولی به دلم افتاد پاک کنم اینجور بنویسم)
خداوند را هزاران بار شکر که در جمعتون در جمع توحیدی استاد عباسمنش هستم
چقدر از خواندن کامنتتون لذت بردم
مولانا در اشعارش مانند استاد عزیزمون واقعا بجا و کامل میگوید
اینقدر این شعر را دوست دارم که دلم نیومد در این کامنت ننویسم
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج اید زنجیر پی زنجیر
کامنتتون نکات مثبت و زیبایی برای من داشت و بهتون تبریک میگویم که چنین توحیدی و وصل به خداوند هستید امیدوارم در تمام مراحل زندگیتون شادی و سلامتی و وفور نعمات بی شمار خداوندرا با لذت تجربه کنی
دوست خوبم آقا سعید بی صبرانه مشتاقم فایل تصویری از دستاوردهایتان را در سایت ببینم
در پناه الله یکتا ثروتمند باشید
سلام و عرض ادب
از شما ممنون و سپاسگزار هستم آقا محسن عزیز که در پاسخ به کامنت بنده این متن زیبا رو نوشتید و ارسال کردید، خیلی خوشحال شدم از خوندن کامنت شما، یجورایی ذوق کردم چون حس کردم یه نشانه از طرف خدا بوده برام که مطمئن بشم در مسیر درست هستم و همینطور ادامه بدم، چشم حتما انجامش میدم و در فرصت مناسب و به وقتش برای استاد عزیزم و شما دوستان گرامی فایلی که گفتم رو تهیه و ارسال میکنم انشالله که برروی سایت هم قرار بگیره. خدا رو شکر که دوستان خوبی مثل شما و یه استاد عزیز دارم که میتونم باهاشون درباره این مسائل صحبت کنم، خداروشکر️
براتون بهترین ها رو آرزو دارم