گفتگو با دوستان 39 | روان شدن چرخ زندگی - صفحه 3

به نام یگانه هدایت‌کننده‌ی مطلق هستی

استاااد استاااد این فایل، امروز حجت رو بر من تمام کرد!!

نمیدونم چی بگم زبونم بنده اومده، بدنم مثل یه گوله آتیش شده از این هم زمانی فوق‌العاده!! چطور ممکنه؟امروز تا چشمام رو باز کردم این فایل روی سایت قرار گرفته بود و گذاشتم تا پلی بشه جایی که شما گفتید “نگه داشتن خودم در احساس خوب رو به عنوان اصل قرار دادم و روش کار می‌کردم. مطمئن بودم که این مسیر قطعاا درسته چرا؟ چون از همون روز اول همون روز اوول روون تر شدن چرخ زندگی رو احساس کردم” همینطور اکو میشد تو ذهنم.. راستش ذهنم خیلی درگیر قسمت اول صحبتاتون شد مثل این میموند که بخوام یه موضوع عمیق رو تحلیل کنم!! یه چیزی درونم میگفت این فایل یه حرفا و پیام‌های خیلیی مهمی رو برات داره اما نمیدونستم چی! و رفتم به سمت فایل روزشمار که دیدم بیسِ مقاله خانم شایسته، کامنتای بچه ها و حتی خود فایل امروز هم درمورد همین اصل داشتن با من صحبت می‌کردن..

داشتن احساس خوب!!

منو میگید هیچ حرفی برای گفتن نداشتم!! چطور ممکنه که دقیقا آپلود این فایل هم زمان شده باشه با سی و ششمین روز از روزشمار تحول زندگی من؟!؟ و چطور ممکنه که دقیقا فایل روز سی و پنجم و هم مقاله خانم شایسته و کامنتای بچه ها انقدر یکدست و شفاف داشتن با من از یک اصل داشتن حال و احساس خوب صحبت می‌کردن؟!؟ نشانه از این آشکار تر؟؟ که دقیقا همین امروز فایل روز سی و ششم درباره نگه داشتن خودمون در احساس خوب، تجسم رویاها و طی کردن روند تکامل با لذت، عشق و شور و اشتیاق باشه؟!!

امروز عجییب یه احساس عشق خاصی داشتم، با خودم آهنگ می‌خوندم، زبانایی که بلد بودم رو حرف میزدم و فقط عشق می‌کردم!! به مامانم کمک می‌کردم و حالم عالی میشد! آهنگ هایی که پلی میشدن انگار جوری چیده شده بودن که فقط احساسم رو عالی تر نگه دارند! عصر اومدم سریال ببینم که اتفاقاا قسمت ۷۶سریال سفر به دور آمریکا رو دیدم که اصلا از حال و احوالم نگم، دیوانه شدم!! نشانه ها همینطور فقط از در و دیوار داشتن خودشونو نشون میدادن و این خدا بود که با من حرف میزد. که زینب عزیزم خواسته و رویای تو جاش محفوظه و خدا هیچ چیز رو یادش نرفته، فقط داره آماده‌ت میکنه، فقط داره ظرفت رو بزرگ میکنه و تو باید با آغوش باز این مسیر تکامل رو طی کنی و فقط لذت ببری و احساس خوبی داشته باشی. همین! فقط همیین!! این روزا یه عجول بودن خیلی مخفی رو درونم پیدا کردم که همش می‌گفت بدو بدو تا زود به خواسته ات برسی درصورتی که من توی مسیر بودم و جلو میرفتم و نمیدونستم دیگه باید چیکار کنم که هی این نجوا بهم میگفت بدو!! با این فایل‌ها واقعا متجلی شدن خدا رو در صدای شما استاد احساس کردم که بهم نهیب زد زینب! احساس خوب اولویت تو و زندگیت هست! یادت نره که اصل چیه، یادت نره که به هرآنچه بخوای میرسی. بخدا میرسی فقط لذت ببر و احساساتت رو خوب نگه دار! به خودت اجازه بده که لذت ببری، غرق در احساس خوب بشی و به راحتی و خیلی بدیهی برسی به خواسته ها و رویاهات. بزار ظرفت بزرگ بشه بزار عشق کنی با اونچه که داری انجام میدی و انقدر عجله نکن و نخواه که گاها عقل کل بازی در بیاری و با حساب کتابای ذهنیت بگی خب حالا ببینم اگه چه پلنی رو بریزم میتونم زودتر برسم به خواسته‌ام!! کسی که داره همه‌ی پلنارو میریزه خودش خوب میدونه که زمان و مکان مناسب کِی هست… تو فقط خودت رو غرق در احساس خوب کن و باور، باور کن که اینا نشانه های واضحی هستن برای تو، فایل و کامنتای دیروز… فایلا و کامنتای امروز حتی!! استاد نمیدونم چی بگم واقعا!

استاد جان منم که دارم جدیدا روند واکنش نشون دادنم به اتفاقات رو آنالیز میکنم میبینم کم کم اوتوماتیک وار بعد از مواجه شدن با یک تضاد یا اتفاق نادلخواه که میخوان احساسم رو به طرف حال بد، ترس و اضطراب ببرن، ذهنم میره سمت زیبایی ها! انگار بذرهایی که کاشتم دارن جوونه میزنند و در این مواقع، اون باورهای جدید و قدرتمندکننده‌ام هستن که فرمون هدایت بدنم رو بدست میگیرن و میبرن به سمت انجام دادن کارایی که دوست دارم، کارایی که عشق میکنم از انجام دادن شون و اصلا یادم میره که امروز مگه اتفاق بدی هم افتاد؟ مگه تضادی هم بود؟ واقعا یادم میره!! و فقط غرق در احساس خوبمم… بخدا که این مسیر ۱۰۰۰ درصد درسته!! فقط باید ادامه بدیم فقط باید باور داشته باشیم.

امروز چندتا کار مهمی که نتونسته بودم قبلا تمام کنم رو انجام دادم و الانم به عنوان جایزه به خودم، میخوام جشن اختتامیه اون کار رو بگیرم. بهترین و زیباترین لباسی که همیشه داخل کمدم نگه می‌داشتم مبادا که رنگ بگیره یا چیزیش بشه رو امروز من برای اینکه فقط بیشتر در احساس خوب باشم و ازش لذت ببرم به تنم میکنم و میرم که جشن اختتامیه‌م رو شروع کنم. بخدا یه حال عجیبی دارم استاد!!! یه تغییر مشهود انرژی رو در خودم احساس میکنم، همین الان همین لحظه که دارم می‌نویسم.. حس میکنم جنس فرکانسم خالص تر شده، حس میکنم درکم داره بیشتر میشه نمیدونم شاید مدارم داره تغییر میکنه!! اما دگرگونم دگرگون! حس میکنم اصلا خودم نمی‌نویسم، فقط دستام سریع رو کیبورد میلغزن مبادا کلمه‌ای جا بمونه. مینویسم که ردپایی بشه برام تا این اتفاق رو چیز بدیهی نبینم که آره تو اغلب این‌چیزا رو تجربه میکنی پس زیاد دل خوش نکن! مینویسم تا هردفعه با خوندنش بگم فقط خدا هدایتم کرد، اون باهام حرف زد انقدر واضح و صریح. و مسیر رو هربار از طریق مختلف برام تایید میکنه..

و مطلبی که همین الان به ذهنم اومد این بود که ببین چطور میشه که این همزمانی انقدررر دقیق اتفاق میوفته؟! منی که با چندتا از بچه های دیگه سفرنامه رو شروع کردیم و من برای یه مدت عقب افتادم و احساسم بد شد که آخ ببین از غافله جا موندی!! ببین نتونستی خوب کار کنی و نجواهای دیگه.. اما من آگاهانه کنترل کردم ذهنم رو و فقط و فقط تمرکز کردم روی ادامه مسیر و عشق میکردم از این ادامه دادن و قدم برداشتن و چیزی که به ظاهر بد بود باعث شد که امروز، من با چندین فایل که پایه و بیس همه شون فقط بحث و تاکید درمورد اصل داشتن احساس خوب و لذت بردن بود، روبرو بشم!!

حالا میفهمم چرا شما میگید حتی اگه با نادلخواهی مواجه بشیم اگر آگاهانه ذهنمون رو کنترل کنیم و کانون توجه‌مون رو ببریم به سمت زیبایی ها و احساس خوب، باعث میشه که نتیجه نهایی به نفع ما تموم بشه. واقعاا با پوست و استخوان درک کردم. سپاسگزارم ازتون استاد عزیزم، استاد بی‌نظیر و تحسین برانگیزم. صمیمانه و عاشقانه سپاسگزارتون هستم که از قدرتمندترین دستان خداوند در زندگیم هستید.💕🦋 پیش به سوی لذت بردن و غرق در احساس خوب شدن برای مدت زمان طولانی تر…🏃🏼‍♀️🏃🏼‍♀️