گفتگو با دوستان 38 | آرامش ذهنی و ایده های کارا - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

194 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهره ک گفته:
    مدت عضویت: 461 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد عزیزم و مریم خانم و دوستان

    امروز این نشانه برام اومد ،وقتی که تو ذهنم داشتم تقلا میکردم و زود بعد این امتحان برم امتحان بعدی و بدم و جهش کنم تو مراحل تحصیلی که زود تموم بشه و خلاص بشم …و دیر نشه و دیر نشه و بدو و بدو تو ذهنم درست کرده بودم!

    و دقیقا استاد برای من حرف زد که بهتره تکامل رو رعایت کنم و با آرامش برم مرحله بعدی

    زندگی مسابقه نیست و لازمه آرامش رو در همه ابعاد تجربه کرد!

    من دقیقا فقط دارم به بحث پیشرفت کار و نظر دیگران فکر می کنم …

    به نظرم این یه نشونه بود که به تفریح و استراحت و آرامش بقیه جنبه ها هم فکر کنم

    و ممنون از دوست عزیز که تجربه شون رو با ما به اشتراک گذاشتن و باور تو ذهن ما ساختن که تو 4 سال میشه به کجا رسید!

    امیدوارم روز به روز موفق تر بشن

    سپاس فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    طیبه مزرعه لی گفته:
    مدت عضویت: 818 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 6 بهمن رو با عشق مینویسم

    یکی برای همه

    و همه برای یکی

    این جمله چقدر برای شما آشناست ؟؟؟؟؟

    من تا به این سنم به این جمله هیچ وقت دقت نکرده بودم

    خیلی شنیده بودم ، اما هیچ وقت دقت نکرده بودم

    تا اینکه امروز، تو مترو چشمم افتاد به یه تبلیغ

    نوشته بود : یکی برای همه

    چند بار تکرارش کردم …

    در ادامه رد پای روزم مینویسم که شب چه درکی داشتم از این نشونه بی نهایت عشق

    امروز صبح که بیدار شدم، تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم ، و اومدم سایت ، دیدم سریال زندگی در بهشت قسمت 262 گذاشته شده در سایت

    وای خدای من چی داشتم میدیدم

    برف

    من، طیبه ، عاشق برفم ، عاشق سفیدی و پاک بودنش ، که وقتی میشینه همه جا،

    نه ،صبر کن طیبه ،همه جا نمیشینه ، جایی میشینه که باید بشینه ،و مثل یه پاک‌ کن عمل میکنه

    عجیبه، نمیدونم چرا گفتم پاک‌ کن ، و یهویی نوشتمش

    وقتی به دل هر آنچه که در مسیرش هست میشینه و با اون سفیدی زیباش ،قرار میگیره در دل هرآنچه که باید قرار بگیره

    خود به خود به مرور زمان مثل یه پاک کن عمل میکنه و البته مثل یه معجون

    حالا ممکنه کم بشینه و یا وقتایی بیشتر بشینه تو دل تک تک هرآن چیزی که باید بشینه

    و وقتی در طی زمان مقرر، برف ،شروع به آب شدن میکنه قشنگ میره تو دلش

    نپرس چجوری

    چون خیلی خوب میدونی که چجوری

    به بی نهایت طریق

    چند تا مثال میزنم برات طیبه

    مثلا : نور خورشید سبب بخار شدنش و حل شدنش تو دل جهان هستی میشه

    و وقتی بخار میشه آبی که میره تو دل اون چیزی که برف روش نشسته بود و جزئی از اون چیزی میشه که ،برف روش قرار گرفته بود

    و مواد معدنی خاص و نابی که در برف هست ، به وجود اون چیزی که برف روش نشسته ،جلا میبخشه و زنده تر میشه

    نمیدونم چی شد اینو نوشتم و وقتی داشتم مینوشتم یاد خدا افتادم

    چرا؟؟؟

    چون که خدا مثل برف روی دل من نشست

    مثل یک پاک کن داره تک تک محدودیت هامو به مرور زمان پاک میکنه

    خیلی دوستش دارم ماچ ماچی جذابمو ربّ عزیزم رو

    آخه از وقتی بهش گفتم هدایتم کن هی داره عشقش رو به قلبم میبارونه

    هی داره ریز ریز و به سرعت هدایتم‌میکنه

    هی داره شگفت زده ترم میکنه

    و البته با قدم هایی که من سعی کردم تا اینجا بردارم ، خیلی خیلی بی نهایت تر از اون چیزی که فکرش رو میکردم به دلم نشسته و داره کارای منو انجام میده

    یاد فایل انرژی که خدا مینامیم افتادم

    استاد عباس منش میگفتن که جوری به این انرژی شکل بده که به تو کمک میکنه

    خدا برای من مثل یه برفه

    برفی که مثل یک پاک کن فوق العاده عالی عمل میکنه

    که حتی با یه نیم قدم من ،بی نهایت محدودیت رو از وجودم پاک میکنه و عشقش رو در دلم ،در اعماق وجودم سرازیر میکنه ،مثل برفی که از آب شدنش سرازیر میشه در وجود درختا و همه چی

    خدا برای من مثل یه برفه

    که وقتی به دلم نشست ، داره با آب شدن تک تک دونه های برف آرام آرام و تکاملی و البته اگر من سعی کنم تجربیاتم رو بیشتر بکنم و حرکت کنم و سریع عمل کنم ،این آب شدن و پاک کردن و پاک شدن تمام محدودیت هام به سرعت انجام میشه

    یه لحظه صبر کن، خدا که آب نمیشه ،خدا همیشه فراوان میشه یعنی اگر هم به مانند برف بخوای نگاهش کنی ،برفی که آب میشه چند برابر میشه و در جهان هستی میچرخه و به بی نهایت تبدیل میشه

    مثلا تبدیل به یه جوانه تازه برای یه درخت میشه و یا یه قطره به رودخانه و اقیانوس و یا خیلی چیزهای دیگه ،خدا خود آبه خدا خود اون چیزیه که وقتی به دل بشینه دست به کار میشه

    به قدری بی نیاز هست که همون آبی که از برف آب میشه ضربدر بی نهایت میشه و به وجود و روحت آرامش میده طیبه

    خدا حتی این تفسیر هاییه که با تحلیل خودت برای درک بهترش بهت کمک میکنه ، خدا عشقه عشق

    این منم که باید خودم رو با این انرژی هماهنگ کنم

    خدایا شکرت

    یاد زمان هایی افتادم که شهرستان خودمون بودیم و شهری کوهستانی و برفی بود

    وقتی برف میبارید ، تو شهرمون ،همیشه در سوز و سرماش حتی اگه یخ میزدیم میرفتیم با خواهرم کلی کیف میکردیم و قدم میزدیم تو سرما و برف بازی میکردیم

    تو حیاط خونه مون آدم برفی درست میکردیم و وقتی بچه بودیم و به خاطر برف مدرسه ها تعطیل میشد با کلی خوشحالی برمیگشتیم خونه و میگفتیم وای الان سریع بریم پشت بوم و برفارو بریزیم تو حیاط

    و پارو هارو برمیداشتیم و برفارو از پشت بوم میریختیم حیاط و تو اون سفیدی که دست نخورده بود غلت میزدیم و قلب و یا نوشته مینوشتیم

    وای خدایا شکرت

    به قدری حیاطمون بزرگ بود 300 متر بود برفای پشت بوم هم میومد روش چه بهشتی بود

    بی نهایت لذت میبردیم و توی برفا غلت میزدیم

    من از بچگی عاشق برف بودم و هستم

    عاشق سفیدی برف

    چون خودمم آخر زمستون 27 اسفند به دنیا اومدم ، بیشتر عاشق زمستون بودم

    فصل های دیگه رو هم خیلی دوست دارم، بهار تابستان و پاییز ،اما برف رو بیشتر

    وقتی دیدم پارادایس برف باریده یه لحظه حس کردم که خونه خودمون برف باریده و به قدری حس خوبی داشتم که

    قشنگ سوز و سردیشو حس میکردم و رد پامو نوشتم و لذت بردم از فایلی که مریم جان گرفته بودن و از خیلی از صحنه هاش اسکرین شات گرفتم

    به خصوص از براونی زیبا

    وقتی حاضر شدم تا برم کلاس رنگ روغنم

    و برم تجریش

    تمرین کلاسیم رو با تابلوی بزرگی که 60 در 70 بود برداشتم و رفتم

    خیلی ذوق داشتم که یه کار خیلی بزرگ رو که دو ماه و یا سه ماه بود به تعویق انداخته بودم رو به اتمام رسونده بودم

    به خدا گفتم من تابلو رو صحیح و سالم ببرم تجریش و برگردونم خونه

    تو راه خیلی خیلی حس خوبی داشتم ،قرار بود برم به اون طلا فروشی که تو پاساژ دلگشا بود و هفته پیش رفتم و بهم گفت که طرحم رو به کسی نشون ندم تا به من اطلاع بده

    و نمیدونم چی شد به یک باره اطلاع هم نداد

    البته میدونم ،من مسئول همه اتفاقا هستم و باورهای من بود که سبب ادامه دار شدنش نشد

    و چون اطلاع نداده بود و به پیامم جواب نداد ،تصمیم گرفتم خودم برم بپرسم و با بوم بزرگم رفتم اونجا

    وقتی رسیدم 15 خرداد و رفتم، دیدم که داشت ویترین مغازه شو میچید و وقتی در رو باز کرد و من سلام دادم گفتم جواب پیام من رو ندادین ! خودم اومدم بپرسم

    و با احترام بهم گفت که آره دیگه نشد و چون طرحت ،طراحی دستیه ،ریسک هست که کلی پول بدم به طراح نرم افزارم و طرح رو طراحی کنه تا ببینم چند در میاد

    من از برخوردش که جواب پیامم رو نداده بود ناراحت بودم و تو دلم گفتم صاحب این طلافروشی هستی و با احترام هم صحبت میکنی ، بعیده که این برخورد رو داشته باشی

    میدونستم که خودم مسئول تک تک این برخورد ها بودم

    حتی چند روز قبلش هم به خودم گفتم طیبه نباید ناراحت بشی

    خودت مسئولی

    بشین فکر کن ببین چه باورهایی داشتی ؟ یا چه رفتارهایی داشتی که الان یه خبر ندادنش سبب شد تو ناراحت بشی

    وقتی تو راه فکر کردم گفتم آره‌

    من مدام فکر میکردم به حرف داداشم که میگفت طرحتو برمیداره و الکی میگه نشد و جوابتو نمیده

    و من با اینکه میگفتم نه ، من سپردم به خدا اما ته ته افکارم به این فکر میکردم و ترس داشتم

    و این نشونه محدود بودن باورهای من بود

    یا ترس داشتم که اگه جواب نده چی

    من امروز از برخورد این خانم طلا فروش یه درس بزرگ گرفتم

    که هم خودم از این به بعد به هر کسی که گفتم خبر میدم دقیقا تا اون روز خبر بدم

    وقتی بیشتر فکر کردم دیدم من خودمم قرار بود به دختری که 30 دی بهم پیام داد و گفت، میخواد هدیه بده بهم ،گفتم خبر میدم و فرصت نکرده بودم خبر بدم بهش

    و به خودم گفتم طیبه این درس بزرگ امروز تو هست

    و این رو هم درک‌کردم که باید بیشتر روی باورهام کار کنم

    چون وقتی طبق خواسته من پیش نرفته این یعنی اینکه به اندازه کافی من باورهام رو تکرار نکردم و تمرکز نذاشتم روش

    و خیلی چیزای دیگه که کلی درس از این اتفاق گرفتم

    وقتی رفتم تجریش ،تو مترو یه دختر تابلومو دید و پرسید رنگ شناسیه ؟ و خیلی مشتاقانه سوال کرد

    خیلی خوشحالم که انسان های مشتاقی هستن که با دیدن نقاشی حس خوبی میگیرن

    میخواستم خط عوض کنم و وقتی رسیدم تا منتظر باشم که قطار بیاد چشمم افتاد به نوشته روی بیلبورد

    نوشته بود یکی برای همه

    همین که اینو خوندم پشت سرش گفتم و همه برای یکی

    اینو چند بار پشت سر هم تکرار کردم

    و گفتم خدایی که یکی هست و تک و و همه برای یک خدا به دورش میچرخیم

    اینو تو مترو زیاد تکرار کردم

    تا حالا به این جمله با این نگاه توجه نکرده بودم

    وقتی رسیدم سر کلاسم ، به هنرجوی استادم که چهارشنبه ها میرفتم گالری شون و دو هفته شد که نتونستم برم

    سلام دادم و کارامو دید و یکم باهاش صحبت کردم و بهش گفتم که یه طرح گل شروع کردم که برای فروش که گفته بود، هر وقت به اتمام برسه ببرم گالریش

    وقتی به استاد طراحی سلام دادم ،هیچ کس از بچه های کلاسمون نیومده بودن من نشستم تا یکم طراحی کنم

    اینبار با خودکار یه طرح اسب میکشیدم

    چون عاشق اسب هستم

    چقدر جالب

    امروز براونی رو دیدم تو سریال زندگی در بهشت و یه اسب کشیدم

    خیلی خوشحال بودم و حس خوبی داشتم

    چند دقیقه بعدش همکلاسیم اومد و با هم صحبت کردیم

    و استاد طراحی اومد جدول رنگ شناسیم رو دید ، گفت خیلی با دقت و تمیز کار کردی

    وقتی همکلاسیم اومد و شروع کرد به طراحی ،استاد طراحی گفت بشین این بار طیبه رو بکش

    من اگر طیبه دو سال پیش بودم به هیچ عنوان قبول نمیکردم

    و الان که اعتماد به نفسم و عشقم به خودم بیشتر شده گفتم باشه حتما خوشحال میشم

    و اولین بارش بود که یک نفر رو مدل زنده کار میکرد

    وقتی نشستم ،نیم ساعت بدون حرکت نشستم اما صحبت میکردم و خندم میگرفت

    آدما میومدن و میرفتن و یهویی دیدم یه دختر چهره اش آشناست ،یادم اومد تو جمعه بازار پل طبیعت لباس زمستانه میفروخت

    بهش دست تکون دادم و گفت دختر تو اینجا چیکار میکنی و بهش گفتم کلاس دارم

    چون نمیتونستم تکون بخورم احوال پرسی کرد و رفت

    با خودم گفتم ببین اصلا فکرشم نمیکردی این دختر رو در پاساژی که نقاشی کار میکنی ببینی

    وقتی کار همکلاسیم تموم شد خیلی خوب کار کرده بود چهره ام رو و تشکر کردم ازش وبردیم تا به استاد نشون بدیم که دیدیم استاد رنگ روغنم یکی از بچه های کلاس رو طراحی مدل زنده کار میکرد

    من خیلی حالم عالی بود امروز هر روزی که میگذره حال درونم بی نهایت تر عالی میشه چون که خدا هر لحظه از نورش به قلبم میبخشه و من اینو با خنده ها و لبخندهایی که میزنم حس میکنم

    وقتی کلاسمون شروع شد و استادم اومد سر کلاس

    گفت طیبه چه خبر چیکار میکنی ؟ امروز خیلی شادی و حالت خوبه ها

    من تعجب کردم

    گفتم از کجا فهمید حالم خوبه

    بعد خندیدم و گفتم استاد خیلی حالم خوبه

    چون که من جدولای رنگ شناسی رو کار کردم و وقتی تموم شد یه انرژی عجیبی رو سرم حس میکردم

    پر انرژی تر شدم

    استادم تایید کرد و گفت آره وقتی کار رو تموم میکنی فکرت نمیومه و انرژیت رو برای کارای دیگه میذاری

    من امروز با خودم طراحیایی که از عکسای ابرای آسمونی که پارسال خدا ایده شو بهم داد و طراحی کردم برده بودم تا از استادم راهنمایی بگیرم برای کار جدیدم

    وقتی استادم کار رو شروع کرد یکم بعدش همکلاسیم که هر هفته یک شنبه ها باهم میایم برای ورکشاپ ،یکم دیر رسید سر کلاس و وقتی نشست

    گفت طیبه صورتت چی شده؟‌گفتم یعنی چی ؟ گفت نمیدونم زیبا تر شدی چیکار کردی به صورتت

    اولش به زبونم اومد گفتم شاید ابروهامو برداشتم برای اینه میگی گفت نمیدونم شاید

    ولی میدونستم از ابرو برداشتن نبود ، چون میتونستم خودمم حال فوق العاده مو احساس کنم

    همه اش کار خداست

    چرا؟

    چون من دو سه روز بود که با گوش دادن به جلسات 6 تا8 دوره عشق و مودت درمورد وابستگی از افکارم نسبت به خواسته عشق که خدا بهم گفت باید رها بشم

    رها شدم

    و انگار یه شادی عمیقی به قلبم اومده بود

    وقتی من دلیل تک تک این وابستگی ها و حتی وابستگی افکارم رو فهمیدم انگار یه محدودیت از روم برداشته شده

    و من اینو قشنگ‌حس میکردم

    من از روزی که از صحبت های استاد در دوره عشق و مودت فهمیدم

    قشنگ حس سبکی و آرامش رو در افکارم داشتم

    اینکه استاد میگفت مدار ها در روابط هم همون قانونه

    و حس میکردم که آروم تر شدم

    امروز که همکلاسیم‌گفت طیبه چیکار کردی با صورتت !؟

    متعجب شدم

    گفتم من که کاری نکردم

    گفت خیلی خاص تر شدی امروز

    وقتی اینو گفت سریع یاد خدا افتادم گفتم کار تو هستا

    تو منو پر نور تر کردی

    ولی خدای من الان یادم اومد من این روزا از خدا درخواست میکردم نورش رو به قلبم به صورتم ، به کل بدنم هدیه بده

    حتی تصورش میکردم که نور داره صورتم

    نور خدارو داره

    چقدر جالبه

    یعنی وقتی از خدا نور میخوای برای چهره ات ،نور هم بهت میده

    هرچی میخوای بهت میده

    مثل همیشه من تو تمرین ستاره قطبسم مینویسم من هدیه بزرگ میخوام و تو دلم میگم عشق بی نهایتت رو میخوام

    و اینم میگم که هدیه های متنوع دیگه هم میخوام که واقعا هر روز به طرق مختلف هدیه دریافت کردم از خدا

    و این سبب شده باورم قوی بشه که هر روز من هدیه میگیرم

    اولش وقتی دوستم گفت طیبه چهره ات خاص شده گفتم حتما امروز صبح از ابروهام دو سه تا تار مو که اضافه دراومده بود برداشتم اینجوری فکر میکنه

    یا به این فکر کردم که صورتم یکم تپل شده به همین خاطره

    ولی نه این احساسی که امروز، هم استادم گفت و هم همکلاسیم ، نمیتونه از برداشتن یه تار مو از ابرو ویا کمی تپل شدن صورتم باشه

    استادم چند بار اشاره کرد طیبه چه کردی امروز ؟؟؟

    معلومه خیلی شادی

    من فکر کردم ، گفتم من از وقتی اومدم نشسته بودم با همکلاسیم کار میکردیم

    چجوری شد ؟!چرا این حرفو گفت ؟

    گفت معلومه که شادی از ته دلت

    این معلوم بود که استادم و همکلاسیم فرکانس آرامش من رو که عمیقا حالم خوب بود رو حس کرده بودن

    وقتی داشت کار میکرد به من گفت برو از مغازه ام یه کتاب هست بیار بخونیم ،من برداشتم و آوردم و چند صفحه از کتاب رو بخونیم درمورد هنر و فروش کارای نقاشی بود

    وقتی دیگه کار تابلوی تمرینیمون کلا تموم شد و هفته بعد گفت طرح جدید رو که یه جمجمه انسان و کتاب هست رو شروع میکنیم

    گفت یه نکته مهم رو میگم بچه ها یادتون باشه

    گفت بهترین راه درآمد از راه نقاشی که خیلی سریع به درآمد برسید رو تو این کتاب گفت و خوندید

    وقتی بچه ها میخوندن من گوش نمیدادم و تمرکزم رو گذاشته بودم به نگاه کردن دست استاد که قلم رو چجوری حرکت میده روی بوم

    وقتی شروع کرد به توضیح دادن گفت مثلا طیبه میخواد یه نقاشی تصویر ذهنی خودش رو که به تصویر کشیده رو بکشه و بفروشه

    میاد چیکار میکنه ؟

    میاد نقاشیش رو میکشه و صد خودشو میذاره پای نقاشی

    و اونو رو کتاب و لیوان و پیکسل و چیزای دیگه چاپ میکنه و میفروشه

    و گفت اکثر نقاشا این کارو میکنن

    طرح اورجینال خودشونو نگه میدارن و از کپی کاراشون استفاده میکنن و میفروشن

    وقتی اینارو گفت

    دقیقا حرفای استاد عباس منش رو در دوره 12 قدم در جمله بندی دیگه داشت میگفت

    من تو دلم گفتم ببین طیبه

    خدا داره باهات صحبت میکنه ها

    فکر کن که چرا داره این جملات تاکید میشه به تو

    و استادم مدام میگفت طیبه

    و انگار مخاطب صحبت هاش فقط و فقط من بودم

    وقتی دیدم هی داره اسمم رو میگه ،گفتم طیبه خدا داره باهات صحبت میکنه دقت کن

    بعد گفت میتونه کارش رو به ناشرا بفروشه که حق چاپش رو برای کتابا بده

    که گفت عکس کار نقاشی خودشو به دانشگاه داده

    یه همچین حرفی گفت

    که باید بپرسم چجوریه چون هیچ اطلاعی در این باره ندارم

    هی مدام میگفت طیبه میتونی اینجوری پول دربیاری اصل کار نقاشیاتم دست خودت میمونه

    به قدری اسمم رو تکرار میکرد که از هرچند جمله اش هی میگفت طیبه این کارو انجام بده

    من این پیامو گرفتم و یادم‌نگه داشتم تا وقتی شب اومدم خونه فکر کنم

    وقتی استادم کار رو تموم کرد گفت حالا ببینم کاراتونو

    و یکی یکی کار همه بچه هارو دید ،به کار من که رسید گفت خیلی دوستش دارم و عالی کار کردی و تحسین کرد

    میدونم که کار من نیست همه اش اعتبارش به خدا برمیگرده

    وگرنه من هیچی بلد نبودم و تمرکز کردن رو خدا یادم داد که با تمرکز انجام دادم و دقیق و خوب شده بود

    خدایا شکرت

    وقتی کلاس تموم شد من تمام طراحیایی که از ابرا چاپ گرفته بودم و طرحشونو کشیده بودم به استادم نشون دادم

    وقتی استاد طراحی اومد کلاس بهش گفت ببین طیبه چقدر ذهن خلاقی داره

    و به من گفت طیبه هرکسی از این طرح ها نمیبینه ها شروع کن و کار کن خیلی قشنگه

    بعد که گفت من بازم کارامو نشون دادم دوباره هی اسممو میگفت و میگفت خیلی طرحت خوبه و کار کن

    میدونستم که خدا داره تاکید میکنه که طیبه سریع اون طرح هایی که قراره بکشی و پارسال بهت ایده شو دادم شروع کن

    وقتی با بچه ها خداحافظی کردم و برگشتم خونه

    به سلامت بومم رو آوردم خونه

    مادرم گفته بود رسیدی خونه نون بخر

    منم رفتم و با خودم خرما و پنیر برداشتم تا برم یکم با خدا خلوت کنم و رو نیمکت بشینم و با نون ،پنیر و خرما بخورم و برم خونه

    این روزا بیشتر شده این کارم که به خدا میگم حاضری بریم نون بخریم با هم بخوریم و جواب میدم بله

    و میریم و به قدری لذت میبرم از نون و پنیر و خرمایی که میخورم هربار طعمش برای من لذت بخش تر و بهشتی تر میشه

    من تا به این سنم هیچ وقت طعم غذا هارو به این زیبایی نچشیده بودم خیلی لذت بخش بود

    وقتی داشتم راه میرفتم و به آسمون و درختا نگاه میکردم عمیقا هوارو نفس میکشیدم و یه بوی خاص و بهشتی تو هوا بود

    نمیدونم یه حس سبکی که تو هوا بود یه بوی خاص و ملایمی داشت که من هی میخواستم بو بکشم و نفس بکشم و عمیقا نفس بکشم

    نمیتونم بیانش کنم ، چجوری بود ، ولی وقتی هوا رو نفس میکشیدم ، پشت سرهم ، میگفتم

    خود خود بهشته و به قدری سبک بودم که لذت میبردم

    و لبخند عمیقی به لبم بود

    خدایا شکرت

    آرامشی که هر روز به قلبم هدیه میدی بی نهایت ازت سپاسگزارم

    وقتی نون خریدم پیاده داشتم‌میومدم گفتم ربّ من نمیدونم چی ولی ازت یه هدیه بزرگ میخوام و ته دلم عشقش بود

    همین که گفتم بمباران شدم با عدد 74

    سه تا ماشین وایساده بودن پلاک هر سه 74

    و هم زمان دو تا ماشین رد شد پلاک اونا هم 74

    مگه داریم از این هماهنگ تر

    هم زمان هم ماشینایی که وایسادن و هم ماشینایی که رد شدن همه شون 74 داشته باشن

    این عدد عشق من و خداست

    خدایا شکرت

    وقتی این عدد رو دیدم راستش گفتم ممنونم اما من جدا از عدد یه چیز خیلی بزرگ دیگه میخوام

    و میگفتم صبر کن ببینم چی میخوام ازت و میگفتم نمیدونم و اولین باری بود که وقتی میگفتم من یه چیزی ازت میخوام

    ته ته دلم آروم بود

    خیلی حس خوبی داشتم امروز

    به قدری حالم خوب بود که مدام حس میکردم تو بهشتم

    خدایا شکرت

    خدا به قدری از زبان انسان ها به من اسمم رو تکرار کرد تا به من بگه طیبه حواسم به تو هست

    مراقبتم و دوستت دارم

    خدایا شکرت به خاطر تک تک لحظات امروزم

    بی نهایت ازت سپاسگزارم

    شب دوباره وقتی به جمله یکی برای همه توجه کردم

    یاد یه فایلی که درمورد ستاره قطبی بود و دیدم، افتادم

    یه جمله درمورد ستاره قطبی میگفت

    در واقع این ستاره ها نیستن که به دور ستاره قطبی میچرخند

    این ،ماهستیم که میچرخیم

    این جمله رو بارها گوش دادم و به تصویر هایی که در ویدئو گذاشته بود نگاه میکردم

    یادمه اولین باری که این ویدئو رو دیدم از روی عکس همین فیلم ستاره قطبی ،یه ایده نقاشی از خدا دریافت کردم و بی نهایت زیبا بود

    تصویر ستاره قطبی و ستاره هایی که میچرخیدن و یه درختی بود که شبیه به یک انسان بود که به سمت ستاره ها نگاه میکنه

    به قدری واضح بود که من چشم و ابرو و بینی رو میتونستم از درخت ببینم که به شکل سر انسان بود

    اینو درک کردم که نگاهت به یک ربّ و صاحب اختیار باشه که وقتی نگاهش کنی و توجهت بهش باشه خود به خود همه چیز به نفع تو رخ میده و همیشه بهترین ها برات رخ میده

    نمیدونم شاید امروز که تصمیم گرفتم ایده هایی که خدا بهم داده درمورد نقاشی

    خدا میخواسته این تابلو رو هم شروع کنم

    و من سعیمو میکنم تا طرح هامو پیدا کنم و شروع به کار بکنم

    خدایا شکرت بی نهایت سپاسگزارم

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام و بی نهایت برای استاد عباس منش عزیز و مریم جان شایسته بهترین هارو از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    شکوه فیروزی گفته:
    مدت عضویت: 1045 روز

    به نام خدای مهربان

    درود بر استاد عزیز,بانو شایسته ی گرامی و دوستان هم فرکانسم

    *حرکت کردن

    *قدم برداشتن

    *امید داشتن

    *ادامه دادن

    *اطمینان به کار داشتن

    *مسیر درست رفتن

    باعث میشه خداوند پاداش بده و با طی کردن تکامل,نتایج به صورت تصاعدی ادامه پیدا میکنه.

    *ایده هایی که ثبات کسب و کار را بهم میزنند ایده های مناسبی نیستند

    *نتایج هر قدم باید برای برداشتن قدم های بعدی به ما کمک کنند.با این روش,ذهن آرام میشود و با ارامش به نتایج بهتری میرسیم.

    *ایده های خوب و پولساز ,زمانی می آید که در استرس و فشار نباشیم.چون ,وقتی در فشار هستیم فقط تلاش میکنیم برای برداشتن و خارج شدن از فشار

    سپاس از دوستان عزیز و استاد گرامی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    طیبه مزرعه لی گفته:
    مدت عضویت: 818 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 23 اسفند رو با عشق مینویسم

    خدای من تو چقدر خوبی

    هر روزِ من متفاوت تر از روز قبلم هست

    هر روز چیه ،هر لحظه و ثانیه من متفاوت تر از ثانیه بعده

    من در یک دنیایی زندگی میکنم که بی نهایت سرشار از عشقه

    امروزِ پر از عشق من با تجربه جدید

    و پنجمین دیواری که مشتاق بود تا من برم و در کنار نقاش های دیگه شروع به کار کنم

    خدایا شکرت

    امروز مثل همیشه یه روز بهشتی رو با تمرین ستاره قطبی آغاز کردم و رفتم کنار شهرداری نزدیک محله مون ،تا با نقاش زیر ساز ،باهم بریم دیواری که از دیروز ادامه اش مونده بود رو کار کنیم

    وقتی رسیدیم، و کار رو شروع کردیم ،من کار زیادی نداشتم و کارم تموم شد ،که گفت باید بریم امام زاده حسن و یه کار نقاشی هست که باید تیمی کار کنیم و سریع تموم بشه

    رنگارو جمع کردیم و با وانت پر از رنگ راه افتادیم

    از سال94 که مهاجرت کردیم‌به تهران ،فقط یه بار رفته بودم سمت امامزاده حسن ، و وقتی رسیدیم خیلی خیلی تغییر کرده بود

    یه دیوار بزرگ با یه طرح بسیار زیبا که میخواستن کار کنن و یه اسب زیبای مینیاتوری داشت

    وقتی رسیدیم آقای خداگونه و همکاراش داشتن کار میکردن و ما هم شروع به کار کردیم رو به روی جایی که کار میکردیم یه عالمه جا برای افطاری و آلاچیق مانند ساخته بودن

    پر از پرده های رنگی و خوشرنگ بود

    وقتی شروع به کار کردیم من و آقای نقاشی که زیر ساز انجام میداد قسمتای پایینی رو رنگ میزدیم

    یه عالمه خط های رنگی و نوارهای صاف بود که باید رنگای مختلفی بهشون میزدیم

    یهویی برگشت گفت این بچه بازیا چیه، باید مربع و مستطیل کار کنیم و توشونو مثل بچه ها رنگ کنیم ،از طرفی هم ،چون به نقاشی علاقه نداشت و فقط کار زیر سازی رو با پیستوله انجام میداد ،هر باری که کار میکرد میگفت من میخوام برم و همکارم نمیذاره

    من همه اش به این حرفش میخندیدم و متوجه نبودم تو دل صحبتی که گفته چه پیامی برای من داره

    من هی یادم میومد و میخندیدم و دیوار رو که باهم رنگ میزدیم صحبت میکردیم ، من تا به حال تو عمرم هیچ وقت با همکاران مرد ،انقدر احساس خوبی نداشتم که وقتی صحبت میکنم هر لحظه خدارو در بین صحبت هامون به یاد بیارم و ببینم

    و به این فکر کنم که دارم یاد میگیرم و با خدا صحبت میکنم

    همیشه از بچگی گفته بودن و شنیده بودم که اگر یه دختر با یه پسر و یا مرد ، تنها باهم صحبت کنن و یا سوار ماشین همکار و یا غریبه پسری بشی و تا جایی برسونتت نفر سوم شیطانه

    اما از روزی که من آگاه شدم و وارد این سایت شدم و فخمیدم همیشه نفر سوم خداست و خدا هر لحظه درهرجا با من هست.

    و وقتی من با این تیم نقاشی آشنا شدم. متوجه این باور محدودم شدم و تصمیم گرفتم نگاهم رو تغییر بدم ، و به یکباره همه چی تغییر کرد

    من امروز داشتم با دقت گوش میدادم به تک تک صحبت هاش و تک تک صحبت های آقای خداگونه و سه نقاش آقایی که باهاشون کار میکردم

    روز اولی که با یه نقاش کار کردم و ایرادامو میگفت و حالت جدی داشت ، اومد و بالای سرم وایستاد و گفت اول باید زمینه رو کار میکردی و دوباره کاری کردی و این کارت سبب میشه زمانت از دست بره

    اینو گفت و رفت

    چون من تو یه کادر مستطیل ،باید مربع هایی رو به شکل لوزی میکشیدم و به صورت دستی کشیدم و الگو نداشتم

    بهم گفت دوباره کاری میشه برات

    وقتی داری کاری رو انجام میدی یاد بگیر درست انجام بدی

    الان که مینویسم حرفاشو

    یه لحظه یادآوری شد بهم که چرا از خدا نپرسیدم تا راهنماییم کنه؟؟..

    و از این به بعد سعیمو میکنم تا هرکاری رو انجام میدم از خدا بپرسم که چه کاری باید انجام بدم

    بعد داشتم رنگ سفید میزدم ،گفت چه زود یادت رفت ،چند روز پیش بهت گفتم رنگ سفید به تنهایی روی دیوار پوشش نداره

    رنگ مشکی رو هیچ وقت به تنهایی استفاده نکن در کنار چنین رنگ هایی

    و کلا رنگ های اصلی رو روی دیوار که استفاده میکنی به تنهایی پوشش ندارن و رنگ مکملشون رو طبق نقاشیت باید بهش کمی اضافه کنی

    من بازم با گفتن این حرفاش میترسیدم ،الان که بیشتر فکر میکنم میبینم دلیل این ترس من باید از بچگی باشه و دنبال ریشه اش باشم‌که وقتی کسی ایرادی ازم میگیره میترسم و دست و پامو گم‌میکنم

    و نمیتونم کار کنم

    الان فقط یه چیز میاد به ذهنم و اون اینه که من وقتی بچه بودم ،پدرم که معلم زبان انگلیسی بود ،همیشه وقتی میخواست درسامونو رسیدگی کنه میگفت درس رو خوب بخون

    و ایرادایی از شیوه درس خوندنمون و یا اینکه چرا درست گوش نمیدیم میگفت

    انگار ازاون زمان من این ترس رو داشتم و باید براش باور قوی بسازم

    وقتی ما داشتیم کار میکردیم آقای خداگونه با همکارش صحبت میکرد و من حواسم نبود اما همکارش گفت چرا داری غیبت میکنی ؟که این حرفشوداشت به شوخی میگفت و آقای خداگونه گفت تو داری کار میکنی یا گوشِت پیش ماست؟؟

    بعد یهویی شنیدم گفت اون حرفایی که داری میگی هیچ کدوم تاثیری نداره حرفا قشنگن، تو داری با حرفات مغز همکارتو پر میکنی از اینکه کار زیاده واگر این کارو بکنی و فکرتو درست کنی همه چی خوب میشه

    و گفت من به حرف پدرم گوش دادم و هیچی نشدم دیگه به حرف هیچ کس گوش نمیدم

    همه این حرفا برای من درس داشت ،اینکه داشتم قانون رو به وضوح به چشم و در عمل میدیدم

    وقتی استاد عباس منش میگفتن ما عاجزیم در تغییر دیگران و هرچی بگیم اونا نمیشنون من به وضوح داشتم میدیدم ،چون توی این 11 روزی که باهاشون کار میکردم ، آقای خداگونه مدام میگفت فکرت رو عوض کنی دنیات عوض میشه ،یا میگفت به خدا بسپری و بهش اعتماد کنی همه چی درست میشه

    و انگار فقط داشت خودشو خسته میکرد و منی که به حرفاش گوش میدادم و سعی داشتم دریافت کنم پیام خدا رو ، این حرفاش بود که ،برام حکم گنج بود و نمیدونستم که خدا داره از زبان این نقاش خداگونه به من تکرار میکنه قانون رو، که یاد بگیرم که عاجزم در تغییر دادن دیگران و اگر به خودم بگم که من دیگه فهمیدم که عاجزم و روی خودم کار کنم ،خود به خود دیگه رفتار آدم ها هیچ تاثیری درمن نمیذاره ،چون من دارم روی خودم کار میکنم

    و وقتی استاد میگفتن که با این دید به تغییر نگاه کنید که همه انسان ها درمدارهایی هستن که تا خودشون نخوان نمیتونن تغییر کنن و اگر این نگاه رو داشته باشین دیگه نمیخواین به آدما این حرفارو بگین

    و من این روزها با دیدن این صحبت های آقای خداگونه دارم یاد میگیرم که دیگه نخوام کسی رو تغییر بدم

    چون اگر درمدارش نباشن هرچی بگم بازم نمیشنون

    و نقاش زیر ساز گفت حرفا فقط حرفن

    اما من دقیقا تک تک حرف های آقای خداگونه رو با جان و دل قبول داشتم چون درفرکانسش بودم و مشتاق تر بودم تا گوش بدم و یاد بگیرم

    و در عمل سعی کنم اجرا کنم

    و این تکرارش سبب میشد انرژی خودش گرفته بشه اما از طرفی هم به قدری بیخیال بود که حرفشو میگفت و رها بود و در اصل از رفتارهاش این رو متوجه میشدم که حرفارو میگفت ،و انتظاری نداشت که افراد گوش بدن ،یه جورایی مثل استاد عباس منش بودن ،میگفتن و انگار خودشون بیشتر لذت میبردن و با گفتن حرف ها یه لذتی درچهره شون میدیدم و در اصل حال خوب براشون اهمیت داشت که خدارو یاد میکردن

    و این رفتارشون سبب میشد که حتی وقتی این حرفارو به همکاراشون میگن آرامش عمیقی داشته باشن

    وقتی زمان ناهار شد همبرگر خریدن برای من و برای خودشون چیز دیگه گرفتن ،گفتن بیا بشین کنار ما و من گفتم میشینم تو ماشین چون ماه رمضان هست و سختمه بشینم

    و میگفتن باشه هرجور راحتی اما ما هم یه روزی مثل تو بودیم و سختمون بود بیرون غذا بخوریم ،اما بعد دیگه عادی شد الانم راحتیم

    بعد ایتراحت که کارکردیم ، من تا شب درگیر همون لوزی های ساده بودم که زاویه شون درست درنمیومد و هی یاد حرف نقاش میفتادم که میگفت بچه بازیه و میخندیدم که این یه خط ساده رو نتونستم درست دربیارم و اینم میدونستم که دارم یاد میگیرم

    من وقتی کار کردم و غروب شد آقای خداگونه از داربست اومد پایین و دید طراحیم درست نیست و منو صدا کرد و با آرامشی همیشگی و خداگونه که داره ،گفت بیا اینجا خانم مزرعه لی

    چشمی کشیدی این مربع های لوزی شکل رو؟گفتم بله و گفت اشتباه شده باید نقاشی مرتب دیده بشه

    و اگر دیدی نقاشیت نیاز داره که الگو داشته باشی ،اصلا نترس ،یه مقوا بردار و الگوشو بکش و اونو بذار تا همه مربع ها یکی بشه

    اینو گفت و ادامه داد ازاول دوباره رنگ بزن و روشی که گفتم رو اجرا کن

    خدایا شکرت

    من لحظه به لحظه ای که با آقای خداگونه صحبت میکنم فقط و فقط یاد تو میفتم که چقدر ویژگی ها و خصوصیات خاص تو رو داره ربّ من

    چون مثل خدا که وقتی خطای بنده اش رو میبینه ،چقدر راحت میگذره و برای یادآوری میکنه که حالا که اشتباهت رو متوجه شدی ،میتونی درستش کنی و یاد بگیری و رشد کنی و خدا با بخشیدنش این فضا رو بهم میده که من رشد کنم

    و تجربه هایی که کسب کردم درس بشه و من بزرگتر بشم

    در اصل همه این ها لازمه تا من رشد کنم

    وقتی اینو گفت و من داشتم رنگ میکردم اذان مغرب رو گفتن و تو همون آلاچیق های کنار امامزاده حسن آش نذری و نون میدادن من و دوتا نقاشا باهم رفتیم

    من یه ظرف یک بار مصرف گرفتم و توی ظرف سه تا آش گذاشتم و وقتی رفتیم و دیدن با سه تا ظرف اومدم میخندیدن و آقای خداگونه به همکارش گفت ،بیا ، بعد میگی ما لرها زرنگیم

    و ترکا زرنگ نیستن

    اینم نمونه اش حالا قبول داری ترکا از ما لرها و کردها زرنگ ترن

    ببین چه زرنگ بوده که ظرف پیدا کرده و توی ظرف سه تا آش آورده

    اینو که گفت همکارش گفت بله درسته حق با شماست و ادامه داد و گفت اگر ترک ها زرنگ نبودن کل بازار تهران دست من و تو بود ،

    الان بازار تهران دست کیه؟؟

    گفت ترک زبان ها

    و خندیدن

    اصلا نمیتونم بگم من بودم ،چون خدا اون لحظه بهم گفت که میتونی آش رو تو ظرف ببری و سه تا ظرف آش رو در دستانت نبری

    وقتی آش رو خوردیم و دیگه شب شده بود آقای خداگونه گفت که دیرت شده ببریم برسونیمت که گفتم نه به مادرم زنگ میزنم و میگم ،که گفت پس بگو و بهم خبر بده که یک ساعتم کار کنیم و بعد بریم

    چقدر انسان مودب و خداگونه ای هست ، به قدری با هنکارهاش هاهنگه که هیچ کدوم احساس نمیکنن رئیس هست و عین یه دوست داره با همه رفتار میکنه

    وقتی داشتیم کار میکردیم از نقاش زیر ساز موقع کار سوال میپرسیدم

    که طرحاین نقاشی دیواری رو چجوری داده و شهردادی قبول کرده

    و درموردش گفت که طراحی میکنه با برنامه و میبره به شهرداری پیشنهاد میده و پول طرحش رو میگیره و بعد میده ما اجراش میکنیم

    اونجا بود که فهمیدم باید ادیت و فتوشاپ و طراحی کامپیوتری رو یاد بگیرم

    اما کامپیوترم و به خواهرم دادم و فعلا چیزی ندارم

    اما از خدا میخوام که کمکم کنه

    و بهش گفتم منم طراحی انجام دادم و به سازمان زیبا سازی فرستادم اما قبول نشد که گفت باید به آقای خداگونه نشون بدی و راهنماییت کنه

    وقتی کارمون تموم شد رنگارو داشتیم جمع میکردیمیهویی اون صحنه به قدری برام آشنا بود که یه لحظه حس کردم‌خیلی این لحظات بران آشناست و انگار داشتم یه فیلمی رو که قبلا دیدم ،دوباره میدیدم با خودم گفتم چقدر من این لحظه رو دیدم اصلا یه حس خاصی داشتم

    بارها شده که من درمکان هایی که بودم یا با آدم هایی که صحبت کردم حس کردم قبلا دیدم اون لحظات رو اما نمیدونم چرا این حس رو داشتم

    وقتی راه افتادیم با وانت پر از رنگ رفتیم تو راه خیلی باهم صحبت کردیم ،با همون نقاش زیر سازی که روز اول حس خوبی نسبت بهش نداشتم و دلیلش باورهای محدود من بود و وقتی متوجه شدم و نگاهم رو تغییر دادم و هر روزی که باهاش صحبت میکنم اون باورهای قوی رو که ساختم تکرار میکنم ،خیلی خیلی رفتارهاش خداگونه شده

    یعنی در اصل این افکار من بوده که داره تغییر میکنه و هرلحظه با هر صحبتی که باهم داریم خدارو میبینم و اینجوری شده که رفتارهای خداگونه اش رو میبینم

    وقتی نزدیک خونه مون میشدیم درمورد نقاشی چهره شهیدی که به ساختمون خونه مون کشیدن و رنگش رو خوب کار نکردن میگفتم که گفت بری شهرداری بگی میان درستش میکنن میتونی بگی خودمم درستش میکنم و کار رو بگیری تا ما همگی بیایم و انجامش بدیم

    وقتی رسیدیم و درست در خونه مون رسوند و از خدا سپاسگزارم به خاطر انسان های خداگونه که دستی هستن از دستان بی نهایت مهربانش که به من عشق میرسونن

    امروز من بی نهایت زیبا بود و خاص و کلی درس یاد گرفتم خدایا شکرت برای تک تکتون بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت و نعمت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    شیما شهیدی گفته:
    مدت عضویت: 3228 روز

    سلام استاد عزیز

    امیدوارم خوب و عالی باشید

    من این فایل رو از وقتی اومده چندین بار دیدم و گوش دادم، از بس که نتایج بزرگ هست ذهن من باور نمیکنه،،،،

    و یه سوال برام پیش اومده دوست دارم که بهم جواب بدین تا واقعا ذهن منطقی من اینو باور کنه

    آقا وحید گفتن زمانی که دلار ۳ هزار تومان بود من ماهی سه میلیارد تراکنش داشتم، دلار ۳ هزار تومان میشه سال ۹۷ در صورتی که سال ۹۷ خودشون گفتن تازه فایل های دوازده قدم رو شروع کردن….

    ببخشید واقعا من چون خیلی این فایل رو دوست داشتم و چندین بار گوش دادم و بعد به این سوال برخوردم…

    اگر میشه لطفا توضیح بدین تا ذهن منطقی من باور کنه این موفقیت ها رو…

    ممنون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1295 روز

    سلام به استاد عزیز

    سلام به دوستان عالی وخوب خودم

    ایمان و امید داشتن به اتفاقات خوب یکی از مهمترین انگیزه هایی است که در زندگی من می تواند بهترین و بزرگترین نقش را ایفا کند

    این من هستم که با توکل کردن به خدای مهربان

    با ساخت باورهای خوب

    بی شک می توانم در مسیر رشد و پیشرفت قرار بگیرم

    امیدواری بزرگترین و بالاترین حسی است که من باید همیشه و در همه حال در زندگی خودم داشته باشم

    به لطف خدای مهربان و آموزش های استاد عزیز

    اکنون آرامشی در درون من نهفته شده است که الهامات و ایده های عالی و خوبی را از خدای خودم در حال گرفتن هستم

    اکنون این ایده به ذهن من رسیده است که من با توجه به تجربیات که دارم شروع به آموزش دادن کرده ام

    قدم هایی برداشته ام و در این راه حس و حال خوبی دارم و انگیزه های عالی برای من در حال رخ دادن است

    حس و حال خوبی دارم

    هیچ خسته نمی شوم

    خداوند را سپاسگذارم که من را اینگونه هدایت و راهنمایی می کند

    درس عالی و زیبایی که در این فایل یاد گرفتم این بود برای من که

    می توانم به اهداف و خواسته های خودم برسم فقط و فقط به شرط آنکه ایمان داشته باشم

    باور داشته باشم که می توانم

    روی خدای خودم حساب باز کنم

    همان طور که من توانستم بدهی های خودم را بازپرداخت کنم

    همان طور که من توانستم از کار کارگری بیرون بیایم و اکنون برای خودم مستقل بشوم

    همان طور که اکنون توانسته ام به آزادی زمانی و مکانی برسم

    پس باز می توانم به موفقیت های دیگری دست پیدا کنم

    باز می توانم روی خدای خودم حساب باز کنم و از او کمک بخواهم و او را در زندگی خودم دعوت کنم

    این بزرگترین درس امروز برای من بود

    یادآوری موفقیت های گذشته و قبلی خودم در برابر آینده ای که پیش رو دارم

    یادآوری موفقیت های گذشته و قبلی خودم در برابر خواسته هایی که در سر دارم

    می توانم و خواهم توانست

    باز خواهم توانست

    وقتی که این دوست ما اینگونه موفق شده است پس بی شک من هم خواهم توانست

    می دانم که می توانم

    واقعا استاد عزیز ممنون از شما بخاطر این فایل های ارزشمند

    حرکت کردن

    قدم برداشتن

    ناامید نشدن

    ایمان داشتن

    گوش به حرف دیگران ندادن

    دل به خدای خودم سپردن

    درس ها و نکته هایی است که در این فایل یاد گرفتم

    طی کردن تکامل خودم

    در کنار همه اینها شکرگذاری کردن

    سپاس گذار خدای خودم بودن

    دیدن نعمت های اطراف خودم

    قدر دان داشتن های خودم بودم

    اتفاقات ریز و کوچه به ظاهر کم اهمیت زندگی خودم را ببینم و به آنها افتخار کنم

    نگران نبودن

    اصرار نداشتن و با دل آرام و با حوصله جلو رفتن

    بدو و بدو در کار نیست

    هیچ عجله و شتابزدگی نداشته باشم

    صبر داشتن

    همه و همه در کنار هم سبب می شود که قدم های من محکم و استوار تر باشد

    با قدم های استوار و محکم من راحت تر می توانم به جلو بروم و بی شک موفقیت از آن من خواهد بود

    سپاس از خدای ممکن ها

    سپاس از خدای هدایتگر خودم

    سپاس از خدای شدن ها

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1366 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    حرکت کردن قدم برداشتن و امید داشتن: ما را به تمام اهداف و خواسته هایمان می رساند

    زمانی که شروع به انجام کاری می کنیم اگر روند و مسیر صحیح را به درستی ادامه دهیم و قانون تکامل را رعایت کنیم:

    به تدریج قانون تصاعد به کمک ما خواهد آمد و نتایج ما به تدریج صدها برابر خواهد شد و تکامل به صورت تصاعدی برای ما ادامه می یابد

    زمانی که باور و ایمان به قانون داشته حرکت کرده قدم بر می داریم : خداوند از هزاران طریق که اکنون ما نمی توانیم آن را تصور کنیم اتفاقات خوب را برای ما رقم می زند و درهایی از نعمت را به روی ما می گشاید

    هر گاه پایه های کسب و کار را به درستی پی می ریزیم:

    نتایج به قدری بزرگ می شود که در زمان کوتاهی به بزرگترین موفقیت های ممکن دست می یابیم

    برای تحقق اهدافمان عجله نداشته باشیم:

    به سراغ ایده هایی نرویم که ثبات کسب و کار اصلی خود را از دست دهیم

    گرفتن وام و چک : باید جزء خط قرمز های ما باشد با همان امکانات و شرایط کنونی در دسترس یا از صفر آغاز کنیم این گونه:

    بهتر می توانیم ذهن خود را کنترل و تکامل خود را آرام آرام طی کنیم

    اجازه دهیم: نتایج کنونی ما را به سمت اهدافمان سوق دهد اگر زندگی سرشار از آرامش و پیشرفت می خواهیم:

    از هرگونه عجله تقلا و زجر که ناشی از دریافت وام و چک است خودداری کنیم استرس فشار و نگرانی: باعث می شود احساس خوبی نداشته باشیم زندگی کسب تجربه است: به میزانی که از تک تک لحظات خود لذت ببریم زندگی بهتری در تمام حوزه ها خواهیم داشت

    ایده های عالی و پول ساز زمانی به ذهن ما می رسد که:

    در استرس و فشار نباشیم چون زمانی که در فشار و استرس هستیم: ذهن ما تنها می خواهد فشار را از روی خود بردارد و عملا نمی تواند به ایده های بهتر فکر کند

    از موفقیت های خود هر چند کوچک ابزار و اهرمی برای تحقق : خواسته های بزرگتر خود بسازیم

    اگر قوانین را به درستی درک و مطابق با آن عمل کنیم: هنگام مرگ راضی و از لحظه لحظه ی زندگی خود لذت برده و زندگی را در تمام ابعاد آن تجربه کرده ایم

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    پروانه پدرام گفته:
    مدت عضویت: 1725 روز

    با سلام خدمت دوستان عزیز استاد گرامی و مریم جان

    از دیروز که این فایل گوش کردم چنان مقاومتی تو ذهنم ایجاد شده نمی‌دونم چرا حتی شب خواستم بخوابم ذهنم درگیر بود اصلا نمی‌خواستم پیام بزارم دوباره اومدم فایل گوش کردم ذهنم بیش از اندازه منطقش درگیر این ۱۰۰میلیارد وام شده ذهنم بد درگیر اون جواز شده وحید جان عزیز وقتی یه تولیدی لباس داشته صد درصد چندین جواز خیاطی تولیدی لباس از قبل داشته چطور گفت جواز نداشتم بله امکان این هست کارخانه از خود آدم باشه مدارک مربوط به کارخانه واسه ضمانت بزاره وام بگیره اما مگه میشه کارخانه اجاره کرد بعد با اجاره نامه کارخانه اونم کارخانه از کسی دیگه بیایی وامش بگیری خدایا استاد عزیز حرفاش همش حقیقت هست که فقط ذهن از راه منطق میشه دهنش بست با خودم میگم مدار من پایین هست خدا درهای رحمت فراوانیش باز کرده به روی وحید عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    زهرا حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2457 روز

    به نام یکتای بی همتا

    سلام دوستان و بزرگواران همراه

    الهی هزاران بار شکرت که امروز لایق گوش دادن به فایل های ۳۸ و ۳۹ کلاب بودم و چقدر بذت بردم

    درس هایی که از این فایل عالی گرفتم:👇🏻👇🏻

    ✅ همیشه سکرگذاری رو در اولویت همه برنامه ها و کار کردن های روی خودم قرار بدم همونطور که برادر عزیزم سید وحید موفق، این کار رو انجام دادن و میدن و البته اینو هم بگم که از وقتی دارم تمرکزی روی خودم کار میکنم چون باورم و سناختم نسبت به خداوند تغییر اساسی کرده، در زمینه شکرگذاری دارم عالی کار میکنم و قلبی انجامش میدم و واقعا وجودم پر از نور شده و میتونه از این هم بهتر بشه

    ✅ در هر کاری جریان تکامل رو در نظر بگیرم و بذارم نتایج بدست بیاد و پایدار بشه و بعد برم لول بعدی و عجله، عجله رو بذارم کنار و بدونم اگه به فراوانی باور و ایمان دارم، دیگه عجله معنا نداره و باید با عشق تجربه کرد و بذت برد و حال رو غنیمت سمرد

    ✅ وقتی اصولی و با ایمان برم جلو، به جایی میرسم که تکامل به تصاعد میرسه و نتایج عالی و مطابق میل من، یکی بعد از دیگری رخ میده

    ✅ در هر حال خداوند و هدایت هاش رو در نظر داشته باشم و بدونم که با یه قدم برداستن من، خداوند قدم بعدی رو میگه، در بعدی باز میشه فقط باید آرام بود و دل را به جریان آرام هدایت سپرد

    ✅ در مسیر تکاملیم، کاری به خنده و مسخره کردن دیگران و حرف هاشون نداشته باشم که برای این مار بابد عزت نفسم رو هر روز قوی تر کنم تا حرف بقیه برام بی معنی و بی اهمیت بشه

    ✅ تمرین ستاره قطبی رو با عشق و حال خوب انجام بدم همین طوری که دارم همین حالا هم انجامش میدم و خدا میدونه اینقدر که حالم باهاش عالیه

    و چون استاد میگن که فقط نکات موبت روزانه رو بنویسید، اصلا اینقدر روند زندگیم مثبت شده، که حتی اگه بهوام به مورد منفی اشاره کنم میبینم اصلا مورد منفی و ناخواسته ای در روزم وجود نداشته و خدا رو هزاران مرتبه شکر، هر روزم داره شاد تر، آرام تر، لذت بخش تر و عالی تر از قبل برام پیش میره

    خداوندا سپاسگذارتم

    واقعا درس ها انتخا نداره

    شاید ابنا لب کلام و چکیده درس های این قایل کفتگو با سید وحید موفق بود که خیلی تحسینش میکنم و براش روزهایی طلایی و پر از موفقیت های عالی تر رو آرزو دارم و برای خودم، استادان ارزسمندم و دوستان هم مسیرم

    الهی هزاران بار شکرت که ما در جمعی آگاه دور هم جمع سدیم و داریم از این خوان نعمت، بهره میبریم و هر روز سهم خودمونو افزایش میدیم

    تا کامنت دیگه، هممون رو به آغوش امن خداوندم میسپارم

    💕💕💐💐🌺🌺🙏🏻🙏🏻⭐️⭐️🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    حسین یکدل گفته:
    مدت عضویت: 3315 روز

    سلام به استاد عزیز و همه دوستان

    آفرین به آقا وحید

    درود بر تو بخاطر این نتایج عالی

    این مثالها و الگوها ، باعث پیشرفت ما میشود و باور میکنیم که میشود و ما هم میتوانیم.

    همانطور که حضرت زکریا با دیدن رزق و روزی ویژه برای حضرت مریم ، از خداوند درخواست کرد تا به آنها فرزندی عطا کند

    انگار. حضرت زکریا قبل از دیدن رزق ویژه حضرت مریم ، باور نداشت که میتواند در سن بالا فرزند داشته باشد و بچه دار شود. ولی با دیدن نعمتهایی که حضرت مریم از خداوند وهاب دریافت کرده بود ، باور کرد که میشود به هر خواسته ای رسید و از خداوند درخواست فرزند کرد و دعایش مستجاب شد و خداوند یحیی را به آنها عطا کرد که بعدا یکی از پیامبران خداوند شد.

    من هم با دیدن موفقیت و نتایج دوستان ، همچین احساسی دارم و باور میکنم که میشود و مسیرم را با قدرت و عشق بیشتری ادامه میدهم و در وجود من هم خواسته هایی متولد میشون.و از خداوند وهاب درخواست میکنم

    همانطور که به آقا وحید رزق و روزی بی حدوحساب عطا کرده است ، به من هم رزق و روزی بی حدوحساب عطا کند.

    شدیدا نیاز دارم به رزق و روزی و نعمتهای خداوند وهاب.

    همانطور که حضرت سلیمان از خداوند وهاب بینهایت نعمت دریافت کرد.ما هم میتوانیم یک زندگی رویایی را تجربه کنیم.

    درود بر آقا وحید و با آرزوی موفقیتهای بیشتر

    و تشکر از استاد عباسمنش برای این فایلهای گفتگو با دوستان و این سایت بی نظیر

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: