اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
به نام تنها فرمانروای جهانیان، رب و صاحب اختیار وهاب من
سلام
سپاسگزار خداوندی هستم که هر لحظه با هدایت و حمایتش مرا در مسیر مستقیم خودش ثابت قدم نگه می دارد.
این فایل برام پر از درس و درک بهتره هدایت خداست.
اینکه اسم استاد عباسمنش برای علی عزیزم آشنا بوده در حالی که اولین بار می شنیده. و هم هدایت قدم به قدمش برای فعالیت کردن در حرفه مورد علاقش. همش هدایته هدایت خدا.
فقط باید تسلیم باشیم و بذاریم خدا خودش هدایت مون کنه. می دونین ما همش فکر می کنیم که سوال « من به چی علاقه دارم ؟» باید یک پاسخ واضح برامون داشته باشه ، مثلاً خدا بهمون همون اول کار بگه برو خراطی، اما اصل اینه که بیشتر پاسخ و هدایت خدا یک مسیر و یک راهه، یه عمله ، یعنی خدا به دلمون می اندازه برو الان فلان کار و انجام بده و بعد قدم به قدم مسیر و هدف و رسالت و علاقه زندگی مون قدم به قدم واضح تر میشه ، مثل هدایت استاد عزیزم به برگزاری دوره تندخوانی و بعد قدم به قدم هدایتش به برگزاری دوره های موفقیت فردی و ثروت و روابط و عزت نفس و آموزش قانون و … بصورت آنلاین.
و بعد داستان هدایت استاد جان و مصمم کردنش برای خریدن خدمت سربازی در آخرین روز سال. در حالی که سال بعدش این قانون رو برداشتن و همین خرید یک تیکه از پازل مهاجرت شون بوده.
استاد جان روز به روز هدایت و شهود داره برام واضح تر میشه و چقدر با این داستان ها دارم به درک بهتری می رسم خدا رو هزاران مرتبه شکر.
می دونی استاد جان درک الآنم اینه که خدای درون ما یا همون ندای قلب مون در اتصاله با تنها انرژی منبع ، با خدا ، خدا هم که آگاهی مطلقه، ورای زمان و مکانه، پس بر آینده هم کاملاً محیطه، چون ما انسانها هستیم که درگیر زمان و مکان هستیم ، خدا که فراتر از زمان و مکانه، آگاهی بی انتهاست. حالا اون آگاهی می دونه که قراره قانون خرید سربازی برداشته بشه ، قراره چند سال دیگه برای مهاجرت این کارت لازمت بشه و می دونه بذاره دقیقاً کدوم روز یک خانم که فارسی بلده بیاد سفارت آمریکا در فرانسه و … پس الهام می کنه که برو انجامش بده. و شما فقط باید انجامش می دادین . بی نهایت تحسین تون می کنم برای این همه عامل بودنتون.
استاد جان امروز از خدا یک نشانه واضح خواستارم برای هدایت.
دیروز برای یک کار اداری باهام تماس گرفتن که برای انجام یک قابلیت جدید نیاز به اسکن عکسم دارن و حتما امروز یه قطعه عکس براشون ببرم. بعد من به گمان همیشه که فکر می کردم یه پنج دقیقه ای و ساید بیشتر طول می کشه تا اسنپ برسه، درخواست ماشین دادم که دیدم دور میدان نزدیک خونه ماست که تقریبا میشه سر کوچه مون. به دخترم گفتم از توی کیف مدارک مون یه قطعه عکس برام بیار تا من حاضر شم . دخترم گفت چند مدل عکس داری کدوم را بیارم یه دفعه به دلم افتاد گفتم کیف مدارک رو بیار کلا می برمش. در صورتی که تمام عکس هام داخل یک پاکت بود و فقط می تونستم اون رو ببرم و در شرایط دیگه اصلاً امکان نداشت قبلاً این کار رو بکنم و وقتی رفتم کارم انجام شد بعد یک دفعه روی برد یه اطلاعیه زده بودن گفتم میشه برای من هم این کار رو انجام بدین ، گفت آره کارت ملیت همراهته، توی دلم گفتم خدایا شکرتتتتت. کارت ملیم رو دادم و انجامش داد، یه دفعه گفتم میشه برای همسرم هم انجام بدین گفت اگر کارت ملیش و عکسش رو داری آره .
اصلا داشتم دیوانه میشدم ، یعنی به راحت ترین شکل حداقل یک روز کار من و یک روز کار همسرم به راحتی با عمل به این الهام که کلا کیف مدارک رو ببرم انجام شد.
و من چقدر بیشتر ایمان آوردم به هدایت و برنامه ریزی خدا
استاد جان مثل تکرار و یادآوری موفقیت هامون ، تکرار و یادآوری داستان های هدایت ها مون هم باعث میشه تا ندای قلب مون و ایمان مون و عمل کردن ما به اون سریع تر و قوی تر بشه.
استاد جانم سپاسگزارم از تون برای تهیه این فایل ها و انتشارشون که هر بار درهایی از آگاهی رو برای من باز می کنید.
عاشقتونم خدا برامون حفظ تون کنه.
خدا جونم برای تمام هدایت ها و آگاهی هایی که از فضل وسیع خودت روزیم می کنی سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم.
در پناه خدا در تمام جوانب زندگی موفق باشید 🌹🌹 برای
حقیقتا تو این قسمت صحبت از خدمت سربازی شد ، گفتم بیام از داستان خدمت سربازیم بگم ، نکات ارزنده و کاربردی داره :
داستان از این قراره که بنده سال ۹۵ یه پولی رو از پدرم به عنوان قرض
(اون موقع هنوز با قوانین کیهانی اشنا نبودم و درکشون نکرده بودم) ، به عنوان قرض گرفتم و بهش تعهد کتبی دادم ، این بگم که خیلی تاکید داشت که برم خدمت ، تعهد کتبی دادم که اگر نتونستم پول رو پرداخت کنم برم خدمت ، اقا ما نوشتیم و امضا زدیم و از قضا داستان جوری پیش رفت که نتونستم پول رو پرداخت کنم ، و وقتی صحبت شد بنده خدا پدرم به اون شدت و حدتی اصرار نداشت که بیا برو از این حرفا چون بعدش صحبت شد گفتم نمیخوام برم ، خلاصه اقا چند ماهی گذشت و قبلش بگمکه من با یکی از دوستانم به قول معروف بین مون شکراب بود ، اقا تو همون چند ماه ما دوباره باهم ارتباط برقرار کردم و ناگفته نماند که بنده در سال ۹۴ با استاد اشنا شدم و این داستان خدمتم مال سال ۹۵ ، اینا رو گفتم که بگم جست و گریخته فایلهای رایگان اون موقع رو هم گوش میدادم
(میگم گوش میدادم چون دادن ورودی های قدرتمند قسمت مهمی از کار کردن روی خود هست و وقتی ادم روی خودش کار میکنه به جریان هدایت الله وصل میشه)
خلاصه اقا ما با اون دوستمون دوباره ارتباط برقرار کردم و از قضا در زمانی ارتباطمون شکل گرفت که اون بنده خدا داشت کارایه خدمتشو انجام میداد ، حالا کامل یادم نیست ولی همچین حسی رو داشتم که انگار این یه نشونه هست که بیا برو خدمت ، خلاصه یه جرقه هایی خورد ، اینم بگمکه ما ۴ تا دوست صمیمی بودیم که تقریبا هم سن بودیم و یکی ازنقاط اشتراکمون این بود که هیچکدوم خدمت نرفته بودیم (قانون کبوتر با کبوتر،باز با باز) اقا صحبت شد که اره بیان همگی باهم بریم و این حرفا که بعد اونجا تقریبا قبول کردند و تمام این موضوعات جوری داشت پیش میرفت که در من انگیزه ای ایجاد کنه که من برم خدمت
(که از اون ۴ نفر یک دوستمون که همون روزا معاف شد ، منم که رفتم ، اون دوست دیگه مونم سال بعدش رفت و اون دوست دیگه هم که کلا نرفت) یعنی کل اون حربا و ایناها جوری پیش رفت که رغبت لازمه دروحودم شکل بگیره که حرکت کنم چون باتوجه به فضاهایی که در اون زمان بودم این موارد یه جورایی برای من انگیزاننده بود ،
خلاصه ما تصمیم گرفتیم و اقدامات لازمه رو برداشتم که دفترچه ام رو پست کنم ، یادمه که اون ماهی دفترچه ام تکمیل شد و اماده پست شد اوخر شهریور بود و من رفتم نمیدونم چی شد که پست نکردم (انگار یه جورایی مثلا از تصمیمم منصرف شدم) و گذشت و چند روز بعدش دوباره تصمیمگرفتم که برم دفترچه ام رو پست کنم ، و پست کردم و جالبه که فاصله پست تا تاریخ اعزام بنده سه ماه زمان برد ، من برج ۸ اون سال پست کردم و برج ۱۱ تاریخ اعزامم بود ، خلاصه از تاریخ اعزامم اقا تا حد توانم تا جایی که جا داشت لذت بردم از زندگیم با توجه به دیدگاها و باورهای اون موقع ام لذت بردم مسافرت رفتم ، دورهمی های دوستانه زیاد میرفتم و… (حال خوب = اتفاقات خوب ، انصافا درحد توانم لذت بردم از اون روزهایم)
یعنی جوری بود که خودمو اماده کرده بودم برای ۰۸ خاش (ارتش) ، اگر درست گفته باشم میگفتن اموزشی اونجا دیگه سخت ترین جا هست ، یا پادگان محمدرسول الله بیرجند (نیرو انتظامی) این دوتا دیگه لول بالا در سخت ترینا داشت،
خلاصه یه جورایی برای سخت ترین شرایط خدمت خودمو اماده کردم ، خلاصه تاریخ مدنظر سر رسید ما رفتیم اون اَمریمونو بگیریم ، دیدم زده یکی از پادگانایه شهرمون رو زده که فاصله اش با خونمون تقریبا ۲۰ دقیقه فاصله داشت ، بعد وارد دوره اموزشی شدم ، که ارتباطم با خالقم بیشتر شد در اون مدت اموزشی و همچنین با تنهایی خودم بیشتر در صلح قرارگرفتم ، و اون دوران من با توجه به درکی که از قانون جذب داشتم با خودم و خدای خودم صحبت میکردم که من ، تو یکی از کلانتری های مشهد خدمت میکنم ، (چون رَسته ام نیروانتظامی بود) ، شنیده بودم خدمتش راحت تره ، ازادی بیشتری داره ،
(از اون دست افرادی هستم که به شدت ازادی برای من اهمیت داره در تمام جنبه های زندگی)
اینم قبلش بگم که بعد از یک ماه تقریبا تو اموزشی فضایی شکل گرفت که بصورت هفته ای به ما مرخصی ۲۴ ساعته میدادند ،
و دفعه اول کسانی رو فرستادن که مثلا پارتی داشتند ، بعد وقتی دیدم یه جورایی بهم برخورد یه احساسی در من شکل گرفت نمیدونم چه کلمه ای رو بکار ببرم ولی گفتم یعنی چی اونا برن و من نرم ، درخواستهای اتوماتیک وار به منبع ارسال میشد ،
اقا از هفته ی بعدش یه کتابی داده بودند و گفتند که از اون کتابه امتحان میگرند و هرکسی که نمره قبولی بگیره میتونه مرخصی بره و منم دیگه به قول معروف هیولا وار میخوندم
خلاصه از همون هفته بنده تا اخر دوره اموزشی ۴ بار مرخصی رفتم بدون هیچ پارتی از این داستانایه شرک الود ، فقط الله کارها رو برای من ردیف میکرد و منو هدایت میکرد و جالب اینجاست که همونایی که مثلا پارتی داشتند تو تقسیم افتاد شهرستان و من تو تقسیم باز هم به لطف الله داخل شهر خودم افتادم
حالا شما ببینید که منی که خودمو برای سخت ترین شرایط اماده کرده بودم به شکل بهشت گونه ای شرایط برای من فراهم شده بود
خلاصه همینطور که گفتم تو دوران اموزشی ارتباطم با خالقم بیشتر شد و تا دوران اموزشی تموم شد و ما رو چند روزی برای تقسیم فرستادند پادگان مرکزی که اتفاقا اونجا هم شرایط جوری پیش رفت که ۱۰ روز اونجا بودیم که عین ۱۰ من تایم اداری بود خدمتم یعنی صب تا ظهر ، (فقط یه شب اونجا به قول معروف پُست دادم و کلا شاید در کل خدمتم ۴ ۵ شب بیشتر پُست ندادم)
(کلا کارها برایم همیشه ساده و لذت بخش و راحت انجام میشه)
تا روز تقسیم سر رسید و از یه جمعیت ۳۰۰ نفری هفت نفر رو فرستادند قسمت راهنمایی رانندگی که بنده هم جزو اون هفت نفر بودم
(خدمت راهنمایی رانندگی جزو راحت ترین خدمتا هست)
که باز همونجا هم من به قسمتی هدایت شدم که تو کل ۲۱ ماه خدمتم کلا لباس شخصی جوری که لباسایی که بهم دادن همون روز اول برای یکبار هم نپوشیدم فقط یادمه یکی دوبار در حد ۲۰ دقیقه نیم ساعتی برای مراسمی لباسایه دوران اموزشیم رو پوشیدم
(اصطلاحا بهش میگن لباس خیارشوری) ، یک ماشین شخصی در اختیارم بود که حتی کارهای شخصیمم با اون ماشین انجام میدادم ، موها و ریش های در حدغیرمتعارف بلند جوری که اصلا کسی فک نمیکرد که من سربازم ،
تیپ میزدم در حد بُندسلیگا که اصلا کسی فکرشم نمیکرد که سربازم ، تقریبا میشه گفت که ازادی ۸۰ الی ۹۰ درصدی داشتم ، برای رفت و امدم نیاز به هیچ برگه ای و با این هماهنگ کن و با اون هماهنگ کن نداشتم ، یه اتاق شخصی داشتم ، فضای غذای خوری شخصی داشتم ، عزت و احترام خاصی درکل پادگان در بین سربازها و نیروهای رسمی پادگان داشتم (منظورم همون سرهنگ ها ستوانها و…)، کلا یه فضای بسیار پرفشنالی رو به لطف الله ام تجربه کردم ، و کل دوران خدمتم از اموزشی تا خدمت اصلیم تمامش تو شهر خودم بودم
یعنی جزو معدود نفراتی هستم که خدمت خیلی شیک و به قول معروف شاهانه داشتم ،و فقط با هدایت الله بدون هیچ پارتی و این داستانا ، جوری که هرکسی میدید میگفت پارتی داشتی ایناها میگفتم نه خدا برام جفت و جور کرده ، که دیگه بعد از چند وقت دیدم کسی باور نمیکنه میگفتم اره پارتی داشتم و بعد تو ذهن خودم میگفتم پارتیه من اونه خودش کارهای برام راستُ ریس میکنه
حالا چی شد که ما در اون قسمت خاص(حفاظت اطلاعات) افتادم ، اقا همون روزی که ما رو تقسیم کردند و هدایت شدیم به پادگان راهنمایی رانندگی ، اون قسمت خاص سرباز قبلیش خدمتش تموم شده بود و دنبال یه سرباز که گواهینامه داشته باشه که یکسال از مدت صدورش گذشته باشه میگشتند ، و در بین اون هفت نفر تنها من گواهینامه داشتم که که یکسال هم از صدور گواهینامم گذشته بود و خیلی شیک و مجلسی در نهایت عزت و احترام در زمان درست و در مکان درست هدایت شدم به یک خدمت عااالی
قبل از اینکه برم خدمت به مُخیلمم نمرسید که همچین خدمتی داشته باشم و این چنین کارها برایم به بهترین شکل ممکن برام ردیف بشه
اینا رو گفتم چون از اون دسته افرادیم که داستان خدمت برای من قسمتی از مسیر تکاملیم بود ، چون رشد شخصیتی داشتم ، عزت نفسم رشد پیدا کرد ، احساس لیاقتم رشد پیدا کرد ، ایمان و توکلم رشد پیدا کرد ،کلی تجربه های جدید داشتم ، به کلی از خواسته هام رسیدم
یک نمونه شو مثال بزنم ، یکی از علایق بنده رانندگی هست و خیلیم به حرکات نمایشی با ماشین علاقه دارم ، و قبل خدمت فضایی نبود که بتونم برم دنبال این علاقم چون ماشین نداشتم و شما ببین کارها جوری پیش رفت که یک ماشین شخصی دست من باشه به مدت ۱۹ ماه و من تو اون ۱۹ ماه کلی مهارت رانندگیم یه جورایی رشد تصاعدی داشت ، کلی مهارت رانندگیم قوی تر شد ،کلی غلبه بر ترسهایم داشتم تو زمینه رانندگی ، کلی تمرین های مختلف انجام میدادم و تمام تمرینهایمم بهم گفته میشد
یا یک نمونه دیگه اش این بود که من قبل خدمت گوشی همراهم ازاین ساده ها بود ، در طول خدمت دوتا گوشی هوشمند دلخواهم رو تجربه کردم یعنی برام جور شد ، یعنی رشد داشتم
میخام بگم که هر شخصی هر فردی هدایت خاص خودشو داره به یک دلیل محکم و منطقی اثر انگشت تمام انسان ها باهم متفاوته ، خود این موضوع برام بیان گر این هست که هر کسی هدایت خاص خودشو داره و ادم نباید خودشو زندگی اش رو مسیرش رو با افراد دیگه مقایسه کنه
و وقتی با ایمان و توکل و رها قدم برمیداری و تسلیم جریام هدایت هستی اون تو رو چنان راضی میکنه که حتی ادم نمیتونه فکرشو هم بکنه ، یه کارهایی برات انجام میده که فقط قطرات زلال چشمانت جاری میشه
تو این قسمت داستان برای خدمت استاد به این شکل هدایت شده بود
برای من به شکل دیگه ای
و برای هرکسی به شکل گوناگون دیگه ، اگر میبینی شاید اکثریت یه مدل دارند نتیجه میگیرند چون مثه هم فکر میکنند ، مثه هم نتیجه میگرند
اگر میخای نتیجه متفاومتی داشته باشی باید متفاوت فکر کنی متفاوت عمل کنی و متفاوت هم نتیجه میگیری
امیدوارم لذت برده باشید یه جورایی حسم گفت بنویسم خودم خیلی حال کردم
سلام بر استاد عزیزم و مریم جان بینظیر و دوستان گل هم فرکانسی
سپاس از دوست عزیز که با بیان تجربه شون زمینه آگاهی ناب از استاد و هدایت به دو فایل دیگر از استاد شدن🤩😍
استاد جان موقعی که این فایلو گوش دادم هدایت شدم به فایل اعتماد به رب که فایل حصرت ابراهیم است
و چقدر زیبا و بجا هدایت شدم به این فایل
استاد جان شمایی که همیشه مسیرتون ابراهیم گونه بوده و درخواسته تون همین مسیر ابراهیمی بوده
زمانی که در این فایل از سربازی و مهاجرتتون بیان کردید شک نکردم این فایلی که هدایت شدم درست است و چقدر زیبا این دو فایل در کنار هم فوق العاده است
بواسطه این فایل و تلنگر در خصوص تسلیم بودن👇
مصداق تسلیم بودن حضرت ابراهیم است که تسلیم حق بود برای قربانی کردن فرزندش
تسلیم به معنی رها بودن است و سپردن خودت به خداو ایمان دارم خدا حمایتم میکند
تسلیم بودن یعنی ایمان داشتن که خدا به من کمک میکند
شرایط جوری پیش می رود که خدا تنها نمیگذارد این یعنی تسلیم بودن
نشانه تسلیم بودن احساس خوبه
نشانه ایمان احساس خوب است
تسلیم بودن باعث حرکت کردن میشود و خدا برکت میدهد
آگاهی فایل اعتماد به رب
شیوه ی تسلیم بودنش در برابر ربّ. شیوه موحد بودنش. حنیف بودنش… همه ی رفتارهای این انسان، وجودم را به شدّت متحول می کند.
برای من، ابراهیم، نمادِ یکتاپرستیِ ناب است. یکتاپرستی ای که آنچنان در وجودش به درستی ریشه دوانده، آنچنان عمیقاً جزئی از شخصیتِ وجودی اش شده، که او را تسلیم ِ امر ربّ گردانیده، آنچنان ربّ را بعنوانِ نیروی برتر که مدیریت همه ی جهان به دستِ اوست، که محافظِ هر جنبنده ای است، که بدونِ اذنش برگی از درخت نمی افتد، باور دارد، که می تواند از هر آنچه که با “تسلیم بودنش در برابر ربّ” مغایر است، دست بشوید.
می تواند بی هیچ تردیدی درباره درستی یا نادرستی عملش، مملو از یقین، هاجر و طفلِ شیرخواره اش را در بیابان رها کند و با اعتماد به ربّ، فرزندش را به قربانگاه ببرد و از همه ی امتحانات، سر بلند بیرون بیاید و تا آنجا پیش می رود که می تواند خلیل الله و رفیق خداوند باشد.
هیچ چیز حتی جانِ فرزندش، قادر نیست ذره ای تردید در اعتمادِ او به ربّ، ایجاد کند.
به راستی ابراهیم کیست؟
کدامیک از ما قادر است تا آن اندازه تسلیم امرِ ربّ باشد، که فرزندش را قربانی کند؟
بی دلیل نیست که خداوند در قرآن از هر فرصتی که پیش می آید، به گونه ای از ابراهیم یاد می کند، که ما در صحبت هایمان از دوست داشتنی ترین آدمِ زندگی مان. در هر مناسبتی که در قرآن پیش آمده، خداوند به نوعی خاص او را اسوه ای حسنه می خواند.
همواره آروزیم این است که “ایمانِ راستین ابراهیم و تسلیم بودنش در برابر ربّ “، اولویت اصلیِ زندگی ام باشد. بتوانم آن را در رفتارم بروز دهم و نیز بتوانم آن را به شما و همه افرادی که می خواهند خوب زندگی کنند و کمک کنند که جهان جای بهتری برای زندگی باشد، توصیه کنم. زیرا همواره به خودم می گویم، اگر ابراهیم توانسته رفیق خداوند باشد، ما هم می توانیم.
اگر او به چنین حدّی از اعتماد و تسلیم در برابر خداوند رسیده، ما نیز می توانیم. زیرا هیچ چیز نمی تواند از این بالاتر باشد، که انسان، پایه های تمامِ زندگی اش را بر “اعتماد به قدرتی بچیند و رفیق نیرویی باشد که برگی بدون اذنش از درخت نمی افتد و اتصالمان با او دائمی است.
اعتمادی که سبب بشود ، افسار ۱۰۰درصدِ زندگی مان را به این نیرو بسپاریم و به پشتوانه ی اهدانا الصراط المستقیم، از عهده ی کنترل ذهن مان در هر شرایطی برآییم، از مرز ترس ها و محدودیت های ذهنی مان فراتر برویم تا هم فرکانس با صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و الضالّین بشویم.
اعتمادی که چنان شرک را از وجودمان بزداید که از ما خلیل اللهِ دیگری، بسازد.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش، چیزی نیست جز:
«آموختنِ این جنس از اعتماد به خداوند و توانایی اجرای آن در عمل»
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
همه ی دستاوردهای بزرگ بشر از دل یک رؤیا، یک آرزو، یک هدف و یک ایده ی ساده آغاز شده است.
اما رویایی که جدّی گرفته شده،
هدفی که یک آرزوی دور و دراز به شمار نیامده،
و ایدهای که مثل وحی منزل اجرا شده است.
افراد موفقی که به چشم یک اسطوره به آنها مینگری و دستاوردهایشان را تحسین میکنی، تکنولوژیای که هر روز زندگی را برایت راحتتر میکند، مثل همین موبایل یا کامپیوتری که اکنون در اختیارت است و میتوانی این جملات را بخوانی، یا همین فضای مجازی که سبب شده، بتوانیم از هر جای دنیا، در این خانواده صمیمی جمع شویم و…
دستاورد آدمهایی است که، نه از تو باهوشترند و نه هیچ ویژگیی خارقالعادهتری نسبت به تو دارند. فقط توانستهاند خودشان را باور کنند.
توانستهاند به یاد بیاورند که آنها با این قدرت به دنیا آمدهاند تا تمام اتفاقات زندگیشان را به گونهای که میخواهند، خلق کنند. تو هم میتوانی این باور را بسازی. آنوقت جهان همانگونه که حامی آنها شد، حامی تو نیز میگردد.
دلیل خیلی واضح و منطقیای برای آرزوهایی که در دلت زنده میشود و همه وجودت را پر از شور و اشتیاق میکند وجود دارد و آن دلیل این است که:
✔خداوند، قبل از شکل دادن آن آرزو در دلمان، امکان و توانایی به تحقق رساندنش را به ما میبخشد.
(👆 مصداق آن همان موقع که برای معافیت سربازی و معاف شدن ایده را داشتید یا برای مهاجرت اقدام کردیدو مسیر مهاجرت خیلی به سادگی رقم خورد )
فقط کافی است قوانین خداوند را درک کنیم. کافی اصل و ذات خودمان بهیاد بیاوریم و بپذیریم که:
«تمام اتفاقات زندگی ما بدون استثناء نتیجه باورها و فرکانسهای خودمان است».
وقتی به این نقطه برسیم، دیگر هیچ رویایی در دلمان نمیپوسد و تبدیل به آرزویی دور و دراز نمیگردد. بلکه تبدیل به هدفی میشود که برایش قدم برمیداریم و قدم به قدم آن را میسازیم و همراه با تحققش ظرف وجودمان را رشد میدهیم. عزت نفسمان را میسازیم و هم خوب زندگی میکنیم و هم کمک میکنیم تا جهان جای بهتری برای زندگی باشد.
✅مهم نیست هدفت چقدر بزرگ است، فقط کافی است باور کنی خالقی هستی که، با فرکانسهایت همه چیز را خلق میکنی.
وقتی خودت و تواناییهایت را باور میکنی، وقتی باورهای قدرتمندکننده و هماهنگ با هدفت را بسازی و با خواستهات هممدار بشوی، راه کارها، ایدهها و الهاماتی از راه میرسند که قدم به قدم شما را در مسیر تحقق آن هدف هدایت و حمایت میکنند. این قانون جهان است. این برنامه خداوند است و این راه پیشرفت و گسترش جهان است.
به همین دلیل است که جهان بیشترین حمایتهایش را همواره از افرادی میکند که بیشترین گسترش را ایجاد میکنند.
جهان بزرگترین پاداشهایش را به افرادی میبخشد که با جدی گرفتن رویاهایشان، بیشترین گسترش را ایجاد میکنند.
تحقق اهداف فرمول سادهای دارد:
۱. داشتن هدفهای واضح و مشخص.
۲. ساختن باورهای هماهنگ با آن اهداف.
✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔
جمله طلایی استاد در این فایل فوق العاده 👇
✔ وقتی به ندای قلب گوش میکنی بعدا زبان قلبت را بهتر میفهمی
زبان خدا را بهتر میفهمی که خداوند کجاها در حال هدایت کردنت است
وقتی چیزی گفته می شود و باید عمل شود ، حتی اگر به ظاهر غیرمنطقی است ، اگر می خواهی به خواسته هایت برسی🔚 مسیرش عمل کردن به الهامات است✔
✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔
در فایل دیگری از استاد به قلم مریم عزیزم که سپاس فراوان از ایشان بابت این آگاهی فوق العاده :
به قول قرآن، ربّ ما أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» است. «ربّ ما کسى است که نعمت وجود به همه موجودات بخشیده سپس آنها را هدایت کرده است.» (طه۵۰)
اما فقط افرادی این هدایت را دریافت میکنند که به آن ایمان دارند و نشانه های روشن هدایت را میبینند و میپذیرند!
آنهایی که هر لحظه آماده تغییر و بهبود اوضاع در هر جنبهای از زندگی خود هستند. زیرا به خاصیت جهان پی بردهاند که هرگز از گسترش باز نمیایستد و بیشترین پاداشهایش را به افرادی میبخشد که در روند این بهبود و گسترش، با او همراه میشوند
هرچقدر که زندگیات خوب است، میتواند بهتر باشد.
هرچقدر که شیوهات برای ساختن ثروت عالی است، باز هم میتواند بهتر باشد.
هر باوری هر چقدر قدرتمند کننده، بازهم بهتر میتواند قدرتمند کنندهتر باشد
هر نتیجهای هرچقدر عالی، باز هم میتواند عالیتر باشد.
تنها در صورت ایجاد این تفکر است که ظرف وجودت رشد میکند و آماده دریافت نعمتهای بیشتر و تجربه امکانات بیشتر میشوی.
زیرا هر تأیید یک اتفاقِ خوب، یعنی ارسال یک فرکانس قدرتمند کننده تر . یعنی دریافت یک تجربهی بهتر در زندگی و ساختن یک باور قدرتمند کننده تر که پشتیبانی میشود تا بتوانی ذهن را بیشتر کنترل کنی. تا بتوانی قدم های بزرگتری برداری، بزرگتر باور کنی، بزرگتر اقدام کنی و بزرگتر نتیجه بگیری باورهای قدرتمند کننده تری ایجاد کنی.
وقتی باورهای قدرتمند کننده ساخته شود، باورها محدود کننده خود به خود محو میشود و این ماجرا تا ابد ادامه دارد، همانگونه که ما تا ابد به یادگیری زبان مشغولیم
نتیجهی ساختن یک باور قدرتمند کننده، زودتر از این پرسش اتفاق می افتد و به اندازه ای که باور تغییر می کند، فرکانس هایت تغییر می کند، مدارت تغییر می کند و با اتفاقات، شرایط و تجربه های عالی ای روبرو می شوی.
به اندازه ای که احساست را خوب می کنی، اتفاقات خوب میشود. باورهای قدرتمند کننده جدید، زندگیات را به شکل جدیدی رقم می زند.
به شکل روابط عاشقانه وارد زندگیات میشود
به شکل آزادی مالی برای انجام کار مورد علاقه، وارد زندگیات میشود
به شکل آسایش و رفاه، خانهها و ویلاهای زیبا،
👈 مسافرتهای راحت و لذت بخش،
خیریههای متعدد و رضایت فراوان از خودت،
خداوند و قوانینی که قدرت تغییر زندگی ات را به دست خودت داده تا آنطور که می خواهی، آن را بسازی!
✴نکته اساسی :
تسلیم بودن اصل اساسی هدایت است ✴
مصداق تسلیم بودن حضرت ابراهیم است که تسلیم حق بود برای قربانی کردن فرزندش
تسلیم به معنی رها بودن است و سپردن خودت به خداو ایمان دارم خدا حمایتم میکند
تسلیم بودن یعنی ایمان داشتن که خدا به من کمک میکند
شرایط جوری پیش می رود که خدا تنها نمیگذارد این یعنی تسلیم بودن
نشانه تسلیم بودن احساس خوبه
نشانه ایمان احساس خوب است
تسلیم بودن باعث حرکت کردن میشود و خدا برکت میدهد
سپاس و هزار تشکر از استاد عزیزم و مریم جان بابت ضبط فایلهای فوق العاده و بی نظیر
شکر خدا از این مسیر و درک و فهم این هدایت و این مسیر
امروز برای من یک روز خاصه، امروز هزار و چهار صدمین روز یکه من افتخار آشنایی با این سایت زیبا و وزین را داشتم، امروز مصادف هزار و چهار صدمین روز من با سال هزار و چهارصد است، هزار و چهارصد روز لذت بردن از هزار و چهارصد روز کار کردن،استاد وقتی من برمیگردم و گذشتهی خودمو مرور میکنم این مدتی که با شما آشنا شدم را مرور میکنم واقعاً تغییراتی را که من هزار و چهارصد روز پیش رو با الان می بینم قابل قیاس نیست و ازین بابت بسیار بسیار خدا را شاکرم و بسیار بسیار بسیار از شما تشکر ویژه میکنم.
برای من خیلی این مصادف بودن زیباست.
برویم جلسه دوازده حل تمرین استاد عزیزم
در این جلسه علی عزیزی در مورد اینکه دارند کار میکنند و تغییرات زندگیشان داشتهاند و جسارتهایی داشتند و اینکه وارد علاقشون شدند صحبت از اینکه این مسیر و رفتن و از این مسیر یاد گرفتهاند و لذت بردن صحبت میکردهاند و از اینکه جا دارند و راه دارند برای کار کردن صحبت و از اینکه یک خواستهای داشتند درخواستی داشتند که اینکه نمیخواهند بروند سربازی یعنی دوست ندارند بروند سربازی صحبت کردهاند .و چه زیبا خاطره خودتون از سربازی بیان کردید حالا من خودم کسی هستم که خدمت سربازی رفتم و واقعاً اون دو سالی که خدمت سربازی رفتم و تجربه خودمو میگم از خدمت سربازی من دو سال خدمت سربازی رفتم.
زمانیکه من خدمت سربازی رفتهام خب خیلی سیستمهای کامپیوتری خانگی زیاد نشده بود ولی من در محل کارم سیستم کامپیوتر در اختیارم بود و میتوانستم از اون استفاده کنم. در اون برهه زمانی خیلی اطلاعات زیادی از کامپیوتر نداشتم کلا کامپیوتر در اون زمان تازه کامپیوترهای خونگی آمده بود خیلی سیستمهای که یادتون باشه پنتیوم وان و حتی پنتیوم تو اینا آمده بود و کلا خیلی به اون شکل سیستمهای خانگی نبود و کلا تازه صنعت کامپیوتر راه افتاده بودیم و اون شکلی که باید خیلی زیاد باشه نبود حدود سالهای ۱۳۸۱ این صنعت جدید بود ولی من از این شرایط از این تضادی که برای من اتفاق افتاد به بهترین شکل ممکن استفاده کردم، من یه سیستم در اختیارم بود که خب حالا باید نامه تایپ میکردم یهسری آمار و اطلاعات درمیآوردم که نیاز داشتم به نرمافزارهای آفیس منجمله ورد و اکسل و پاورپوینت و سایر نرمافزارهایی که توی زمینه بود .من خب روز اول که شروع کردم هیچی بلد نبودم هیچی بلد نبودم یعنی در حد صفر و یکی از دوستان که اونجا کار میکرد خیلی کمک کرد به من یک سری چیزها را یاد داد و من واقعاً علاقمند شدی یادمه آنچنان کتاب زیادی نبود ولی من چونکه هم دوست داشتم زبان یاد بگیرم هم دوست داشتم کامپیوتر یاد بگیرم از help نرمافزارهای آفیس کپی گرفتم برا خودم و شروع کردم از رو help نرمافزارهایی مثل اکسل و ورد و پاورپوینت یاد کرد
گرفتن و بعد از مدت پایان مدت سربازیم من آنقدر مسلط شده بودم و کامپیوتر و نرمافزارهای ورد اکسل فتوشاپ کارول دراو را با یکسری نرمافزارهای خود سیستمعامل ویندوز که نصب کنم یک سیستمعامل ویندوز کلا من درون مدت خدمت سربازی یک تسلط بسیار کامل بر نرمافزارهای رایج آن زمان کامپیوتر پیدا کردم که بعدها و بعدها خیلی به من کمک کرد خیلی کمک میکرد و من حتی برای استخدامی میرفتم جاهایی که میخواستم کار کنم واقعاً خیلی بکارمآمد و او تضادی که من در خدمت در آن بهوجودآمده باعث شد که من با عشق و علاقه برم سراغ یادگیری کامپیوتر و کامپیوتر را واقعاً مسلط شدم و الان هنوز که هنوز همان روال همان ارتباط با همان شرایط دارم. و میخوام بگم تجربه من از خدمت سربازی اصلا تجربه بدی نیست کمااینکه خیلی لذتبخش بود خیلی با دوستان لذت میبردیم و تفریحات میکردیم من خب من چون مدرک لیسانس داشتهام و بهعنوان افسر در آن پادگان خدمت میکردم و آزادی عمل بیشتری داشتیم در یک شهرستان دیگهای بودیم. حتی من در کل مدت خدمت سربازی بعدازظهرا کلاس زبان رفتم و سطح زبان خودم را تا پری آیلتس رسوندم که اگر من چهار ترم دیگه ادامه میدادم می توانستم آیلتس خودم را بگیرم ولی بر حسب شرایطی نشد که ادامه بدهم و این همزمانی یادگیری زبان و استفاده از help کامپیوتر خیلی به من کمک کرد که در هر دو زمینه موفق بشم و میخوام بگم که اون زمان من اصلا قوانین را نمیدونستم ولی از دل اون تضادی که در آن بهوجودآمده بود در دو سال خدمت سربازی بود من تونستم به این مهارتها دست پیدا کنم و الان که نگاه میکنم میبینم چقدر خوب بوده و یا فرصت غنیمتی بود برای من خدمت سربازی کمااینکه الان یادم اومد من حتی باشگاه میرفتم علاوه بر کلاس زبان و صبح تا ظهر که در محل خدمتم بودم یعنی کلا من در طی حدود دو سالی که خدمت کردهام هم در زمینه زبان انگلیسی خیلی رشد کردم و هم در زمینه کامپیوتر خیلی رشد کردم هم به ورزش مورد علاقهام پرداختم و همه اینها را من استفاده کردم و از زمانیکه داشتم بهنحو احسن و خوب استفاده کردم و الان یادآوری میکنم میبینم چقدر وقت و زمان استفاده بردم از این دو سال خدمت سربازی و مثل خیلی از دوستان که میگفتند زمانیکه باید علاف باشی و کاری نکنید نه بهترین زمانی بود که من بهترین استفادهها را بردم.
این تجربه من بود از خدمت سربازی که میخواستم خدمت دوستان بگم که خیلی هم بد نیست واقعاً شاید سربازی و خدمت سربازی حالا اینکه اگه آدم نتونه بره و مثل شما بخره و استفاده کنه اینکه یک موضوع دیگری است که خیلی هم عالی میشوند.
اما درسی که از شما یاد گرفتم توی این فایل اون عمل به الهامات تون بود که همیشه انجامیده شما استاد عمل به الهامات هستید و چقدر من دارم درس میگیرم از این عمل الهامات.
همین امروز الهامی به من شد که یک کار را انجام بده من نمیدونستم که نتیجه این الهام چی میشه ولی گفتم چونکه الهامشده باید برم باید برم به این کار را انجام بدهم و بلند شدم و آمدم و کلی نتایج گرفتم از عمل بههمین الهامی که انجام دادم حالا چون مربوط به این جلسه و کلاس نیست شاید روز دیگهای در موردش صحبت کردم.
یادمه استاد این فروش خدمت سربازی فکر میکنم برای سال هفتاد و هشت و یا هفتاد و نه بود و دقیقاً من تو اون سال ها دانشجو بودم و خیلی فرصتی نبود و خودم یادمه آرزو میکردم که کاش دانشجو نبودم میتونستم این سربازیم رو بخرم ولی خب شرایط نشد ولی اینکه شما عمل کردید به او الهام تون و اینکه او با این کار باید انجام بشه و هم بیست و هشت اسفند دقیقاً روز پایان سال و وقتی شما متعهد میشی و عمل میکنی به الهامات خدا هم کمکت میکنه وسیلهها را برات آماده میکنه مهیا میکنه و همهچی کار بهنحو احسن انجام بده و حالتی که دیگران باورشون نمیشه که همچین اتفاقی افتادهاست و من اینرو بهکرات در شما دیدم اونجایی که شما به الهامات تن عمل کردید و رفتید برای پاسپورت تان اقدام کرده و فایل زیبا هم گذاشتید که همین شرایط بیماری واقعاً نمیشد به راحتی اون زمان انجام بدهید ولی باید انجام میدادید و انجام دادید. یا این عمل به الهامات تون بابت گواهینامهتون و من واقعاً دارم از شما یاد میگیرم یاد میگیرم و به الهامی که بهت میشه باید عمل کرد، نتیجهاش قطعا تو دل عمل به الهام بهت گفته میشه یا حتی بعدها و بعدها و بعدها متوجه میشه که اون عملی که کرده به اون الهامی که بهت گفته شده که قطعا از جانب خدا بوده که نتایج برایت داشتهاست.
من واقعاً تحسین میکنم این عمل به الهامات شما را و سعی میکنم و سعی میکنم که تمرین کنم و تمرین کنم که خودم به الهاماتی که به من میشه عمل کنم،نمیگم صددرصد ولی در خیلی از موارد عمل میکنم نمونهش همین امروزی الهامی به من شد که یه جایی برو من نمیدونستم اصلن چرا باید برم ولی گفتم باید بروم. چرا ؟؟ ولی وقتی اومدم درسهایی گرفتم که خدا میدونه بعداً که نتایج برام بیاد بیام بگم از عمل به اون الهامی بود که اونجا من انجام دادهام.
بهعنوان شاگرد شما سعی میکنم سعی میکنم به آنچه که از شما میشنوم در حد تکامل خودم عمل کنم و عمل کنم و روزی که انشاءالله همدیگر را دیدیم بگم استاد من شاگرد عملگرای شما بودم.
تو فایل قبلی تون گفتید که من دوست دارم کسی که با من صحبت میکنه از نتایجش بگه و من میخوام نتایجم رو یه روزی به شما بگم.
خود همین یادآوری اینکه چه نتایجی در گذشته گرفتید خیلی به انسان در مورد انگیزه گرفتن کمک میکند.
همین بحثی که شما در مورد خدمت سربازی گفتید خیلی موارد را یادآوری کرد به من چقدر خوبه استاد که اینکه ما گذشته خودمون یادآوری کنیم به خودمان و موفقیتهای خودمان را به خودمان یادآوری کنیم و بگوییم که ما که موفقیتهایی داشتیم. همین یادآوری خدمت سربازی برای من خیلی درسها داشت اینکه من با چه پشتکاری نشستم help نرمافزارها را گرفتم و یاد گرفتم اینکه من با چه پشتکاری زبان یاد میگرفتم و با چه شور و عشق و علاقه من یاد میگرفتم و همون شور و عشق و علاقه و اگر در خودم دوباره زنده کنم قطعا میتونم به همه مسیرهای خوب خودم برسم و به همه خواستههای خودم برسم.
ممنون از شما که تو این فایل و حالا این هدایت الله و این دوست عزیزمون که درمورد سربازی صحبت کرد و در ادامه شما در مورد آن صحبت کردید به من یادآوری شد که موفقیتها و نتایجی که من در دوران خدمت سربازیام گرفتم خیلی عالی بود و من هیچ موقع تا الان از خدمت سربازی از دوران سربازی به بدی یاد نکردهاند گفتم یکی از دورانی بود که من رو شکوفا کرد.
بعد از خدمت سربازی برای خودم سیستم خریدم و وارد این بازی شدم و خیلی مسلط شدم بر خیلی از موارد و شروعش و سرمنشاء کار دقیقاً از زمانی بود که من سرباز شدم و خدمت سربازی را شروع کردم.
خیلی ممنون خیلی متشکر از این هدایتی که شد، اتفاقی که من یادآوری کنم و خودم گذشته موفقیت های خودم را دوباره به خودم یادآوری کنم چقدر الهامات میتواند اثربخش باشد و اینکه عمل کنی به الهامات چقدر میتونه نتایجی داشته باشید که شاید خیلیهاش الان ندونیم ولی بعدها متوجه میشی.
“این کامنت مخصوص دوستانی هست که از دیدن نتیجه ی بچها ممکنه ناامید بشن از جمله خود من”
شما باید به قلبتون گوش بدین همیشه به قلبت گوش کن
در رابطه با ترمز ها اینو بهت بگم که تا زمانی که به اونا خوراک ندی اونا ضعیف میمونن و نمیتونن کاری کنن . تو اصلا نباید به این فکر کنی که چه ترمزی داری . تو فقط باید ببینی چطوری میتونی زمان بیشتری گاز بدی (در احساس امید و ایمان و شادی و آرامش بمونی). باید همش آگاه تر بشی. چون هرچی آگاه تر میشی یعنی داری بزرگتر میشی و وقتی بزرگتر بشی یعنی دیگه اشتباهات بچگونه (ترمزها) رو انجام نمیدی.
تازه اگر بیای فکر کنی که چه ترمزی دارم و اومدیم و شناساییش هم کردی بازم به این نقطه میرسی که نباید بهش خوراک بدی تا ضعیف بشه بازم ممکنه اون ترمز رو نتونی رفع کنی چون هنوز اونقدر بزرگ نشدی .
پس وقت ارزشمندت رو بزار روی ایجاد باورهای قدرتمند کننده و هرچی قوی تر بشی خودبخود میفهمی که چه وجه ضعیفی تو وجودت داری و راحت رفعش میکنی.
در واقع یه آدم نمیتونه هروز قوی تر بشه و هروز ضعیف تر هم بشه … وقتی داری میری بدنسازی خب هروز قوی تر و عضلانی تر میشی … مگه میشه هم لاغر شی هم عضلانی بشی؟ مگه میشه همزمان این اتفاق بیفته؟ نه دورت بگردم … تو یا داری میری بالا یا داری میری پایین
مگه میشه هم بری بالا هم بری پایین؟
مگه میشه احساست هم عالی باشه هم بد؟
پس اگر داری به چیزهایی توجه میکنی که احساست رو خوب میکنه به این معناست که پات روی گازه
من اینو قبول ندارم که میشه همزمان گاز و ترمز داد
تو یا داری گاز میدی یا ترمز
مثلا داری یه فایل گوش میدی که بی نهایت احساس و باورِ تحقق خواسته هات رو بهت میده و تو قلبت باز میشه آرامش میگیری خیالت راحت میشه و ترس و غم و شک و ناامیدی از وجودت میره… پس تو میفهمی که الان داری گاز میدی داری فقط گاز میدی … پس باید این فایل رو گوش بدی گوش بدی گوش بدی … فایلهایی که این حالت رو برات ایجاد میکنه رو همش گوش بده … مادامی که خوراک خوب به ذهنت میدی پات روی گازه
ولی مثلا یه فایلی هست که گوش میدی بعد حالت بد میشه قلبت میگیره یهو کل ایمانت میریزه پایین و ناامید میشی ( ممکنه اون فایل خیلیم خوب باشه ولی به خاطر مداری که هستی برداشت نا صحیحی از اون فایل کنی و حالت بد بشه ناامید بشی)… خب اینجا داری ترمز میگیری احساست انقدر بده که میفهمی پات روی ترمزه … سریع اون فایل رو پاک کن اون فایلی نیست که بهت کمک بکنه اون در مدار تو نیست…
در واقع گاز دادن یعنی چیزایی رو میشنوی و حست خوب میشه و ایمان پیدا میکنی.
ترمز دادن یعنی چیزایی و میشنوی ک حست بد میشه ناامید میشی.
و هرچقدر که بتونی در طول روز در احساس خوب بمونی به این معناست ک گاز دادی.
بعضیا در طول روز یکم چیزای خوب گوش میکنن یکم شکرگزاری میکنن بعد باز میرن اخبار میبینن یا با دوستی میشینن ک حرفای اکثریت جامعه رو میشنون که رسما تو دیوار هستن. یکم از روز گاز میدن و یکم ترمز میگیرن.
بازم میگم
اینو بدون که هروقت حالت خوبه به این معناست که داری تخته گاز میدی ( یعنی رسما پات رو از رو ترمز برداشتی ها)
هروقتم حالت بده داری ترمز میگیری.
حالا بعضیا اشتباها فکر میکنن که نه هرچقدر حالت خوب باشه ولی ترمزها دارن کار خودشون رو میکنن … که این باعث میشه ایمان نداشته باشن و نتونن حال خودشون رو خوب نگه دارن… این شک و تردید و توهمِ ترمز نمیزاره ایمانشون مدت زیادی حفظ بشه و قدرت بگیره.
امام علی میگه بنده هیچوقت مزه ایمان رو نمیچشه مگر اینکه باور کنه که اون چیزی که بهش میرسه نمیتونسته نرسه. ( یعنی وقتی داری گاز میدی لاجرم میرسی به خواستت)
یعنی مغز ما ، وظیفش اینه مارو به ارتعاشمون برسونه
چیزی ک مدت ها ارتعاشش رو فرستادم نمیتونه که اتفاق نیفته…تا اینجوری باور نکنی ایمان نداری… تا به این فکر کنی که نکنه من عملگرا نیستم نمیتونی ایمان بیاری…تا به این فکر کنی که پس چرا فلانی تونست من چقد عقبم نمیتونی مزه ایمان رو بچشی…ایمان یعنی مستی یعنی رو پات نمیتونی وایسی … یعنی فارغ از اینکه الان وسط لجن زاره زندگی هستم … شرایط تغییر میکنه لاجرم تغییر میکنه…
مثلا تو بحث روابط وقتی ایمان داری ک من رابطه خوبی رو دریافت میکنم… یهو یه حرفی از دهنت درمیاد و طرف خیلی خوشش میاد ازت … خب تو بخاطر اینکه در بحث روابط ایمان داشتی که خدا برات میسازه پس مغزت بهت دستورهایی میده که این اتفاق برات بیفته … خودبخود کارهایی رو میکنی ک شیرین و دوست داشتنی میشی …
مثلا در بحث ثروت ببین مارک زاکر برگ وقتی اینستاگرام رو میخواست بخره همه سهام داران فیسبوک بهش میگفتن این دیوونگیه و ما کنارت نخواهیم بود
ولی تو مغز مارک زاکر برگ این کار دیوونگی نبود مغزش داشت اون و به باورای مالیش میرسوند و خیلی منطقی براش جلوه میداد ک تو باید اینکارو کنی
در واقع مارک این کارو منطقی ترین کار ممکن میدونست و بعد انجامش داد … اگر یه ذره شک داشت ک نمیرفت بخره … ته دلش ایمان داشت ک اینکار درست ترین کاره ممکنه و بعد انجامش داد… و خب وقتی با ایمان و یقین قدم برداشت نتایجش هم اومد…
ما تصمیم هایی میگیریم که براساس باورامون هست ما ماشین اثباته باورهامون هستیم
ما نمیتونیم تصمیم هایی بگیریم که ضد باورامون باشه مغزمون بهمون این اجازه رو نمیده! نمیشه که باورای مالی داغونی داشته باشیم و یه ایده رو با شجاعت و جسارت اجرا کنیم و بهمون نتیجه بده! مطمئنا اون ایده هیچ ثروتی نداره و عزت نفست و خورد میکنه… دیگه ترس داری قدمی برداری..ترسات رو بیشتر میکنه.
مثلا کسی که به درامد ماهی یه تومن باور داره
نمیتونه کارایی کنه که ماهی دو تومن بهش سود برسونه.حتی اگ برفرض مثال کاری رو کنه که دو میلیون بهش سود بده در نهایت با همون تصمیم هایی که میگیره یه تومنه اضافی رو به باد میده مثلا ممکنه مغزش بهش فرمان بده که تصادف کنه تا اون یه تومن و خرج ماشینش کنه و در نهایت یه تومن برای خودش باقی بمونه.
پس اصلا به این فکر نکن ک چه کاری انجام بدم یا چه ترمزی دارم؟
تو فقط بگو چه ارتعاشی بفرستم چه باوری بسازم چه چیزی رو ببینم و گوش بدم که حالم بهتر بشه ایمانم قوی بشه … بعدش دیگه بصورت خودکار تمام آدم ها و جهان و مغزت و تصمیماتت به خدمتِ ارتعاشِ غالبت در میان ..دقت کنین ارتعاشِ غالب! نه اینکه یکم چیزای خوب ببینم یکمم برم با آدمایی ک تو دیوار هستن نشست و برخواست کنم بعد خیال کنم ک دارم رو خودم کار میکنم! نه جانه دل … تو باید عاشقانه تقوی داشته باشی عاشقانه مث عقاب بالای سر خودت وایسی و بفهمی ک چی بدردت میخوره و سمتِ چه ورودی هایی نباید بری…
شما نگاه نکن ک بچها چیکار میکنن خب پس من چون انجام نمیدم پس نتیجه نمیگیرم… شما اصلا تو مغز اون آدما نیستی که بفهمی چه فعل و انفعالاتی انجام شده… شما الان تنها کاری ک میکنی اینه که امیدت رو حفظ کنی
فکر کردن به ترمز باعث میشه امیدت رو از دست بدی.
ولش کن بخدا ترمز ها خودشون برطرف میشن
من از پارسال تا الان هزارتا ترمز داشتم ک برطرف شده
من اصا فکر نکردم بهشون … هرچی رو خودم کار کردم اون ترمز ها برام بدیهی شدن من بزرگ شدم و فهمیدم که اونا چقدر ضایه هستن ..و چقدر واضح هست که اشتباهه و برطرفشون کردم.
مثلا یه بچه رو در نظر بگیر وقتی خیلی کوچیکه رو فرش دسشویی میکنه و از نظر ما خیلی بدیهی هستش که اینکار اشتباهه ولی اون بچه با درک و باورای اون زمانش نمیتونه متوجه بشه که کارش اشتباهه ولی وقتی بزرگتر میشه دیگه براش مث روز روشنه که این کار اشتباهه و وقتی میفهمه راحت تغییر میکنه .( حالا فرض کن که اون بچه که هشت ماهشه بیاد به داداشه هفت سالش نگاه کنه و بگه عه داداشم رو قالی دشویی نمیکنه پس چرا من نمیتونم مث اون باشم پس من خیلی داغونم و تا اخر عمر قراره همینکارو کنم وای چقدر من ضعیف و ناتوانم و یا بزور بیاد سعی کنه بره دسشویی اصلا مگه میتونه؟ هههههه اصلا مگه بچه هشت ماهه میتونه راه بره …)
ما هم اینطوری هستیم هرچی بزرگتر و با فهم تر میشیم ترمزهامون برامون بدیهی میشه و میتونیم شناسایی کنیم و ترکشون کنیم.
مثلا بارها شده که یه فایل و گوش دادیم که استاد میگه غیبت نکن … بعد تو میگی خب تو غیبت ک مشکلی ندارم و اوکی هستم و میزنی میره … درحالیکه دقیقا تو همون کار و انجام میدی ولی چون مث اون بچه هنوز درک و فهم و آگاهیت پایینه نمیفهمی … بعد یکم زمان میگذره یکم آگاه تر میشی دوباره اون فایل و میشنوی یهو میگی عه من چرا غیبت میکردم تا الان ولی نمیفهمیدم !!! من خودم جز همین دسته بودم ولی نمیفهمیدم…!!! خب شما الان انقد برات بدیهی هست که میتونی راحت غیبت کردن رو ترک کنی شاید اصلا اون فایل و گوش ندی ولی درونت داد میزنه و برات بدیهی میشه که این عادت زشت و ضایه اس و باید ترکش کنی… ولی چند وقت قبل کوچیک بودی ناآگاه بودی نمی دونستی ترمزی به اسم غیبت تو وجودت هست… فکر میکردی تو این قضیه مشکلی نداری و اوکی هستی …اصلا زشتی اینکار به چشمت نمیومد… یه دروغگو اگر بدونه دروغ زشته که اینکارو نمیکنه … اون آدم تو ذهنش دروغ رو شیک و خوشگل کرده که میتونه انجامش بده… از دید ناظر بیرونی قابلِ تشخیصه ولی خودش تو مدار و آگاهی نیست که بتونه زشتیش رو تشخیص بده… مث اون بچه ک دسشویی میکنه و میخنده بعدش …
پس برطرف کردن ترمز ها نیاز به زور زدن نداره… کم کم بزرگ میشی آگاه میشی و خیلی بدیهی و واضح مث روز برات روشن میشه که داری از فلان جا ضربه میخوری و چون متوجه میشی و تو مدار این آگاهی هستی خیلی راحت اون عادت و ترمز رو برطرف میکنی.
مشکل ما اینه که الان رو پله اول هستیم و داریم به بچهایی ک رو پله هزار هستن نگاه میکنیم و میگیم ای دل غافل من چقد شوت هستم و عزت نفست و میاری پایین و فکر میکنی ناتوان هستی.
مگه اون بچه که رو قالی دسشویی میکنه ناتوانه؟ یا چیزی از بقیه کم داره؟ نههه اون فقط هنوز آگاهیش به اون مرحله نرسیده که متوجه بشه کارش اشتباهه و عملکردش رو تغییر بده.
تو ناتوان نیستی تو قدرت جذبت پایینتر از بچهای دیگه نیست تو فقط باید ادامه بدی تا آگاهیت هروز بالاتر بره… بعدش به اون بچها میرسی به خواسته هات میرسی … بخدا که هیچی از بقیه کم نداری… اگ بعضیا زودتر نتیجه میگیرن به این معناست که آگاهتر بودن و صفر کیلومتر نبودن… بالاخره یه گذشته متفاوتی با ما داشتن .. ممکنه خانوادشون از خانواده ما آگاهتر بودن و هزارتا دلیل که باعث میشه همینکه به سایت وارد میشن نتایج بزرگی دریافت کنن … و بعد ما بچهای پایینتر نگاهشون میکنیم و حسرت می خوریم و ناامید میشیم و بدتر ترمز میگیریم … لطفا صبور باشید و ادامه بدید.
خیلی از بچها از سن پایین کار میکردن… بقولی تو خیابون بزرگ شدن هزارتا سرد و گرم و چشیدن… خیلی زودتر از اینها با خیلی از ترس هاشون روبرو شدن کوهی از تجربه هستن… خیلی جاها مجبور شدن رو پای خودشون بایستن… خب اینا زودتر پیشرفت میکنن… ولی خیلیا من جمله خودِ من تا هیجده سالگی حق نداشته از خونه تنها بره بیرون.. هرجا خواسته بره براش آژانس گرفتن… حق نداشته به هیچ مهارتی فکر کنه چون پدر و مادر دیکتاتورش ازش خواستن دکتر بشه!
خیلی مهارتهارو دوس داشته یاد بگیره ولی پدرش نذاشته چون لطمه میخورده درساش! من خودم چنین شرایطی رو داشتم و عزت نفسم له شده … من نمیتونم امروز یه فایل گوش بدم بعد بگم عه پس پاشم گیوه هام و وَر بکشم برم تو دل ترسام! من کل عمرم و تحت کنترل و ترسای پدرو مادرم بودم… برام خیلی عجیبه که بچها چطوری پامیشن میرن یه شهره دیگه… ناامید میشم خودمو سرزنش میکنم … چرا من مهارتام انقدر کمه چرا انقدر وابسته ام به پول پدرم؟
من میدونم خیلی جای کار دارم .. ولی این به این معنی نیست ک من چیزی از بقیه کم دارم یا دارم توهم میزنم! من فقط نیاز دارم صبر و استقامت داشته باشم در این راه… ترسای من از بچها دیگه بیشتره ولی به این معنی نیست ک من ناتوانم.
سلام به استاد عزیزم که واقعا برام یه الگوهستین درتقریبا تمام موارد زندگیم وازتون همیشه ممنونم که زیباترین تحربیاتتون رو بی توقع باما به اشتراک میزارین ممنونم ازتون ممنونم از مریم بانوی عزیزم که این مستند زندگی تون رو استارت زد وبه قول استاد کردیت اینکاربه ایشون میرسه ممنونم مریم عزیزم
ممنون از دوستان خوب توحیدیم که باکامنتهای زیباشون درهایی ازآگاهی های جدید وراه کارهای جدیدو بهمون یاد میدن
ممنونم از خدای مهربانم که من روبه این مسیر هدایت کرد که همراه شما عزیزانم باشم
خوشبختانه یا متاسفانه مادخانمها نیاز نیست بریم سربازی 😁اما قلبم گفت این کامنتو واسه ی علی عزیز که همسن پسر خودم هست میزارم وبرای دوستانی که تواین سن هستن وبه همه شون تبریک میگم که اینقدر زود تو مدارتوحید قرارگرفتن وتحسین میکنم همه شون رو
این تجربه رو میگم شاید بتونه کمکشون کنه ومن دستی ازدستان خداوند بشم تا هدایت بشن به رویاشون که نرفتن سربازیه
علی عزیز بردارمن مثل شما همیشه میگفتم من که نمیرم سربازی چرا باید وقتمو ٢ سال حروم کنم برای سربازی خلاصه چون آرزوش نرفتن به سربازی بود وروش اصرارهم داشت تا زمانیکه درس میخوند که موجه بود اما وقتی درسش تموم شد مجبور شد بره اقدام کنه وکلی هم سعی کردیم آشنایی کسی واسطه بشه که نره یا جای خوبی باشه ونشد خدارو شکر وقتی اقدام کرده بود خواهرم بهش گفت میتونی بری دکتر اگر بتونن موردی پیداکنن که مشکلی داری از نظر جسمی دکترهای نظام وظیفه تایید میکنن که لازم نیست بری و رفت دکتر وبدون نیاز به اینکه کسی لازم باشه کاری بکنه نمیدونم توعکس از کمرش چی دیده شد که اصلا براش هیچ مشکلی هم نداشت بعدم نفهمیدیم از کجا اومد اما همون باعث شد که معاف بشه وتمام وهمیشه براهرکس که نمیخواد بره سربازی اینو مثال میزنیم وخدا درست میکنه چطور
پسرهمفرکانسم علی عزیز گفتم این تجربه رو شاید بهت کمکی کنه البته من زیاد کامنت نمینویسم اما حسم گفت اینو برات بگم شاید خدااززبان من برات یه راه حل فرستاده ایدوارم برات مفید باشه عزیزم وبیای توکامنتها بنویسی که به آرزوت رسیدی
درپناه الله مهربان درآرامش واحساس خوب باشیم وبمانیم 😍😍😘
خیلی خیلی خیلی سپاسگزارم برای این فایل های زیبایی که اخیرا ضبط شده چون واقعا بینظیره و تاثیر زیادی روی من گذاشته و باعث شده تلنگر بزرگی بخورم و بدونم مشکلاتم از کجا شروع شده!
هیچ وقت نشده بخوام زندگیمو با کسی به اشتراک بزارم ولی الان این شهامت رو پیدا کردم بگم شاید انگیزه ای باشه برای کسی که میخواد تغییر کنه ولی هنوز شک تردید داره که درسته یا غلط!!!
خیلی خدا رو شکر میکنم که فرصت شد بتونم دیدگاهمو بیان کنم
درسته نشده توی کلاب با استاد و بچه ها صحبت کنم ولی از این طریق میشه نظرم رو بیان کنم
خیلی سال پیش موقع انتخاب رشته به ندای قلبم گوش ندادم و سمت علاقم نرفتم و حرف ها و صبحتهای بقیه و خانواده که ممکنه پیشرفت نکنی جا برای پیشرفت تو این کار نیس وخیلی حرفهایی دیگه….. باعث شد برم سمت چیزی که نمیخوام رشته اشتباه رو انتخاب کردم چندین سال تلاش بیخود ضربه هایی که خوردم تو اون رشته تحقیرها و سختی های زیادی که اگر بخوام بگم واقعا سخت ترین دوران زندگم بود جاهایی نشانه می اومد ولی من گوش نمیدادم و باز راه اشتباه میرفتم و هر بار ضربه ها بزرگتر و بدتر میشد و تمام زندگیمو درگیر خودش میکرد چه از لحاظ پیشرفت تحصیلی چه روابط و چه سلامتی
واقعا منو به زیر زیر صفر برد حتی یبارم اقدام به خودکشی کردم!!! حالا نمیخوام زیاد وارد جزئیات بشم و حال خودم و بقیه رو خراب کنم ولی میخوام عمق فاجعه رو درک کنید و بدونید من یه نمونه از کسی هستم که به ندای قلبش گوش نداد و تا مرز تباهی رفت
حالا با هر سختی که بود درسمو تمام کردم ولی چه تمام کردنی یه انسان فروپاشیده از هر لحاظ که نتیجه ش افسردگی عدم اعتماد بنفس و زخم هایی که از اون دوران همراهم بود واقعا زندگی رو برام سخت جهنم کرده بود
ولی یه روزکه تاریخش هیچ وقت فراموشم نمیشه ۷ بهمن ۹۵ با خودم تصمیم گرفتم که تغییر کنم اون موقع آگاهی در مورد این مسیر زیبا نداشتم و هیچی نمیدونستم ولی با تمام وجودم از خدا خواستم کمکم کنه
راهی رو جلوم بزاره که بتونم پاشم
شاید باورتون نشه بعد گذشت یه هفته خدا فردی رو سر راهم قرار داد که اون مسیر زندگیم رو تغییر داد، دیدم به دنیا به خود و همه چی تغییر کرد اون آدم منو با استاد عباسمنش و استادهای دیگه آشنا کرد
و الان به خودم نگاه میکنم میبینم که اصلا ربطی به اون آدم قبلی ندارم
شما حساب کنید از یه آدم که هیچ اعتماد به نفسی نداشته سلامتیش مشکل داشته روابطش داغون بوده
سرپا شده و الان به لطف خدا ورزشی که دوست دارم رو انجام میدم کاری که علاقه دارم رو انجام میدم و روابطم روز به روز داره بهتر میشه این فقط از فایل های رایگان استاد بوده و به جرات میگم
من طی این مدت فردی رو ندیدم که به این قدرت و شهامت در مورد قوانین صحبت کنه و آگاهی های فوق العاده و ناب داشته باشه چه در مورد مسائل مذهبی چه روابط چه سلامتی و چه ثروت و در تمام جنبه های زندگی
امروز و این لحظه این فایل رو گوش دادم باعث شد منم در لحظه آخر تصمیم بگیرم از دورهای استاد استفاده کنم و شروع کنم به لطف خدا وقدرت و تعهد بیشتر چون نتیجه ش رو دیدم
و الان احساسم میگه با دوره ۱۲ قدم شرو کنم
و حتما بعد از اینکه دیگاهمو بگم میرم دوره رو خریداری میکنم
این پیشرفت ها که خودم واقعا بزرگ میدونمش به واسطه لطف خدا هدایتم به شما وگوش دادن به فایل های رایگان بوده که خودش یه دانشگاهی هست برای یادگیری
و به قول ستاد خدا میداند چه موهبت های در انتظارمه برای موفقیت بیشتر در تمام جنبه ها
خیلی احساس فوق العاده ای دارم وقتی به خودم نگاه میکنم چقدر از اون آدم فاصله گرفتم فقط به واسطه اینکه دنبال اون چیزی هستم که مورد علاقمه
سلاااام به دوستان عزیزمتو این جمع باحال و سلاممم به استاد عزیزم
من این فایل رو گوش دادم و یه فایل دیگه رو هم از این قسمت گوش داده بودم . چقد این فایل ها خوب قوانین رو یادآوری میکنن . استاد جاننم من همیشه فایلاتونو گوش میدادم و سعی میکردم تا جایی که بتونم عمل کنم . اما این فایل به من یادآوری آورد که کجاها من به ندای قلبم گوش دادم و اتفاقای خوب برام رخ داده اتفاقایی که خودم میخواستم بشه. و همین یادآوری به من انگیزه داد که تو درونسم یه سرچی بزنم که من اونموقع چه حس و حالی داشتم که بیام همون حس و حال رو دوباره تو الان خودم ایجاد کنم بگردم ببینم چه صحبتایی میکردم. چه شور و شوقایی داشتم . شما وقتی داشتین راجب سربازیتون میگفتین من یاد دفاع پایان نامه ارشدم افتادم . من ورودی سال 96 ارشد بود که قاعدتا باید تا ترم 5 یعنی تا بهمن 98 دفاع میکردم . روال دفاع ها اینطوری بود که ما دیگه سوری هم باشه کلا باید خرج میکردیم و برا میز اساتید کلی پذیرایی های خوشمزه آماده میکردیم. یادمه یکی از دوستان حدود 500 هزارتومن خرج کرد که این مقدار پول حدود نصف پول ترم 6 میشد. من همیشه این موضوع آزارم میداد و همیشه به بچه ها میگفتم من تو دفاعم هیچ کدوم از این خرجا رو نمیکنم چون از نظر من غیر منطقیه و این حرفا . خلاصه گذشت و من با استادم پروژه پولی گرفتم و کشیده شدم به ترم 6 و این موضوع رو به هم همیگفتم که من تو دفاعم خرج نمیکنم و … و همیشه بچه ها هم میگفتن تو ماه رمضون پس دفاع کن. خخخ که بازم باید پک میدادی. در اوایل ترم 6 بودم که یهو بحث کرونا پیش اومد و من برگشتم خونه و در حالی که بازم داشتم با استادم کار میکردم و پول درمیاوردم، تو شهریور 99 شیک و مجلسی آنلاین دفاع کردم و 20 ام شدم اتفاقا و حتی یک قرون هم خرج نکردم. وقتی به اون دوران فک میکنم میبینم چقد ایمانم قوی بود. من خواسته هامو با جرات میگفتم و دیگه هیچ وقت نگرانی بابتشون نه به خودم و نه به دیگران القا نمیکردم. من با احساس آرامش به بقیه کارام میرسیدم و خود خواسته هام خود به خود انجام میشدن!! یعنی تا الان فهمیدم که چقدر آگاهییی با ارزشه. آگاهی از تک تک تجاربمون. فهمیدم که خودمون یهمعلم برا خودمون هستیم در کنار آموزش های شما. و تنها خودمون به خودمون میتونیم کمک کنیم چون اینا تجارب واقعی خودمونن و اینکه ما رفتیم اینکارا رو کردیم و راحت تر میتونیم درک کنیم و حس کنیم. یادمه تو روابط عاطفی هم با اعتماد به نفس همیشه میگفتم من دوست دارم یکی باشه برام له له بزنه و برام بمیره و همیشه تو ذهنم یکی رو داشتم که اینقد منو دوس داشت برام کلی کادو میخره و کلی ابراز میکنه و کلی ویژگی های دیگه و مخصوصا منم عاشقش باشم. در عین حال که داشتم تو دانشگاه با استادم با عشق کار میکردم و پروژه انجام میدادم، عاشق یکی از بچه های دانشگاه شدم که دقیقا همه اون ویژگی هایی که میخواستم رو داشت. و حتی به اونم میگفتم من از خدا این ویژگی ها رو میخواستم و بهم داد. و ونجا فهمیدم که باید دقیق تر بخوام جزء به جزء اون چیزایی که میخوام رو تصور کنم و تجسم کنم و حالشو ببرم . عشق کنم با خواسته هام و با انرژِ تو حال لذت ببرم از الانم . از حالی که تو الانم دارم و تمرکز کنم برای لذت بردن از حالم و کاراییی که دوست دارم در حال حاضر انجام بدم. چون یقینا خدا به من همه خواسته هامو میده . من نمیدونم چطوری ولی میدونم میده. پس رها و آزاد بعد اینکه مشخص کردم خواسته هامو و آگاهم به اونا با تکرار اونا به زندگی هر چه لذت بخش تر در الانم برسم. حالشو ببرم از بودن در حال الانم . عشق کنم. من همیشه احساس میکردم باید برم پیش کسی یا با کسی درد و دل کنم تا حس خوب بگیرم ولی الان بزرگترین آموخته ای که من از درسای استاد عزیزم داشتم تا به الان آگاهی از این بود که من خودم هستم که حالمو خوب میکنم. منخودم به خودم حس خوب تزریق میکنم. من همیشه این جمله رو میشنیدم ولی درکش نکرده بودم تا وقتی که استاد گفت عین یه شکارچی برو لحظه هایی که حالت رو خوب میکنه رو شکار کن. وقتی این جمله رو شندیدم هی با خودم تکرار میکردم . بعد رفتم تو حیاط فقط داشتم به دور وبرم توجه میکردم. تنها صدایی که اون لحظه میشندیم و الانم میشنوم، صدای گنجیشکای روی تیر برقمون بود و هست! درسکوت این صدا واقعا دلنوازه. سعی کردم فقط به این صدا گوش بدم. بعد رفتم داخل خونه و به چشمای نوه مون زل زدم. چشمای پر از حس خوووب. وقتی نگاهش میکردم، میخندید و من با تمرکز به خنده های اون حس خوب میگرفتم و خنده هاشو تو ذهنم ثبت کردم. الان دیگه اصلا با کسی درد و دل نمیکنم الان برعکس دردا رو با خیال اسوده میریزم دور. خداروشکر درهای رحمت بیشتر از قبل باز شده و حالم بهتر از اون روزایی هستش که همش نیاز داشتم تا با کسی حرف بزنم و درد و دل کنم. یادمه به یه سری از دوستام همیشه زنگ میزدم و هی انرژی منفی خالی میکردم. ولی الان نه. وقتی یکی رو دارم میبینم داره اینکار رو میکنه خنده ام میگیره و با خودم میگم نگا کن این قانونو نمیدونه . من رشتم ریاضی فیزیک بود و همیشه از اینکه یه سیر قانون ریاضی هست که میشه باهاشون همه مسایل ریاضی رو ح کرد خوشحال بودم چون دیگه نیازی نبود مثل بقه درسا سوالا رو حفظ کنم. یه سری قانون رو باید درک میکردی وتو مسایل از اونا با توجه به درکت استفاده میکردی . هر چه مسایل زیادی حل میکردی، درکت هم بیشتر میشد و نمره ات هم به تبع اون بیشتر میشد. وقتی استاد از قانون بدون تغییر جهان حرف میزد من داشتم پرواز میکردم عین درس ریاضی که خوشحال بودم که اگه قانون رو بلد باشم و درکش کنم میتونم نمره 20 بگیرم. داشتم از ذوق بال درمیاوردم .همیشه وقتی مساله ای رو با توجه به قانونش حل میکردم خیلی لذت میبردم و اتفاقا نمرات خوبی هم میگرفتم. قانون جهان هم کاملا پایدار و ثابته . حتی از قانونای ریاضی هم بهرته. خخخ فقط باید درکش کرد. باید دید تو کدوم یک از مسایل زندگیمون ازش استفاده کردیم تا بتونیم با درک اون تو مسایل سخت تر هم استفاده کنیم . منظورم از مسایل سخت میتونه مسایل جدید هم باشه. چون هر مساله جدید قبل از حل شدن اول سخت به نظر میرسه و ترسناک ولی ممکنه تو روند حلش متوجه بشیم که چقدر آسونتر از قبلیاس!. من از خدای مهربان و بزرگم ممنونم بابت این قوانین و این زنگی جذاب و باحال و از استاد عزیزی چون شما که عاشقانه دارین این قوانین رو آموزش میدین. از خدا بابت وجود شما ممنونممم. خدا یار و یاورتون باشه استاد عزییزمممم
سلااااااااااام استاد بی نظیرم من عاااااشقتم چقدر خوشحالم از فایل جدید ک در مورد الهام و هدایت بود
عاشقتم استادم ک هرچی میخوای بگی از تجارب خودت میگی و در تمااام زمینه ها بهترین الگویی
چقدر من اینو دوس دارم ک خودم الگویی باشم ک همیشه دوس داشتم ببینمش و خدارو شکر همین الان هم هستممم اما میخوام با نتایج بزرگترم بهتر و بهتر باشم
استادم منم مثل شما دارم یاد میگیرم با نتایجم صحبت کنم
فایل امروز هم دقیقاااا مربوط ب نتیجه دیروز منه ک ۲ تا معجزه بود برام
استاد ما چندروز بود ک میخواستیم بریم ی سفر کوتاه از اصفهان محل زندگیمون ب آبادان خونه پدر بزرگم
ولی هر روز ب ی دلیلی جور نمیشد و ما خودمون رو ب جریان هدایت سپرده بودیم (من و خواهرم و مادرم) و تسلیم بودیم تا اینکه دیروز احساسمون اوکی داد و ما خوشحال و خندان حرکت کردیم
پدرم نیومد و ما خودمون اومدیم سفر
از قبل گفته بودن که ممکنه بخاطر شرایط بیماری و این چیزا از ورود افراد و مسافر ب شهرای دیگه جلوگیری بشه و جریمه کنن و ازین داستانا
ولی خب ما حسمون گفت برین و مشکلی پیش نمیاد
خلاصه ما حرکت کردیم
من پشت فرمون بودم
ابتدای مسیر چون جاده صاف بود با سرعت بالا ۱۴۰ تا اینا میومدم ک یه جا پلیس گرامی ما رو دید و گفت وایسین ولی من انقدر سرعتم بالا بود ک نتونستم ب یکباره سرعت کم کنم و وایسم و ردش کردم
هیچی دیگه گفتیم حتما خیریتی توش بوده
باز اومدیم جلوتر یه ۴۰ ۵۰ کیلومتر جلوتر باز ی پلیس دیگه و باز همین داستان و ما خیلی شیک ردش کردیم (عمدی نبود آقاااا)
خیلیم بهمون خوش گذشت توی راه خیلی زیبایی دیدیم فراوانی دیدم و تایید کردم این فراوانی و زیبایی جهان رو و انقدری خوش گذشت ک ما ۱۰ ساعت توی راه بودیم ولی وقتی رسیدیم من گفتم انگار یکی دو ساعت گذشت..خدایا شکررررت
رسیدیم ب پلیس راه اهواز آبادان
دیگه اینجا جدی تر بود چرا؟ چون دونه دونه ماشینا رو نگه میداشتن و پلاکها رو چک میکردن و اگه پلاک از شهر دیگه بود نگهش میداشتن و جریمه و برگشت و …
ما با هم قرار گذاشتیم ک شجاع باشیم و بدون هیچ دروغ و مظلوم بازی حقیقت رو بگیم و گفتیم خدایا خودمون رو ب تو میسپاریم
پلیس اومد دم شیشه سلام احوال پرسی گرم و محترمانه باهامون کرد (بچه های خوزستان همه خونگرم و مشتییییی)
گفت از کجا تشریف میارین؟
گفتیم اصفهان
رو کرد ب همکارش گفت از اصفهاااان اومدن!!
گفت کارت ماشین رو بدین و برین جلوتر پارک کنید تا من بیام
آقااااا هیچی دیگه
رفت تو دفتر پلیس و برگشت سمت ماشین
گفت رفتم تو سیستم چک کردم دوربین شما رو گرفته ۱ میلیون تومنم جریمه شدین!!
حالا باید برگردین نمیشه برین آبادان ممنوعه
گفتیم آقاااا ما دو ساله سفر نیومدیم بخاطر همین شرایط موجود و الان تازه میخوایم بریم ی سری بزنیم و زود برمیگردیم
همین
بعد استاد خودش گفت خب ی کاری کنید
شما ب مسیرتون ادامه بدین برین من بهشون میگم برگشتین. جریمه تونم لغو میکنم!!!!!!!
وااااااااااااااااااای
مرسیییی سرکار
استاد نزدیک بود بهش بگم عاااااشقتم :)))))
ما حرکت کردیم و انقدر جیغ و دست و هورا کشیدیم ازین معجزه خدا
آخه چرا باید ب ما بگه شما برین تازه من لغوش میکنم براتون؟؟؟
وای خدای من معجزه ازین بالاتر؟؟؟؟
ما دیگه انقدر ووووعه وووعه کردیم و دست زدیم و رقصیدیم و خیلی خیلی این داستان رو مرور و تکرار میکردیم خیلی زیاد
همش خدارو شکر میکردیم خیلیییی حسش خوب بود خیلی تفاوت هدایت رو اینجا فهمیدم
اینم بگم ما صبح توی تمرین ستاره قطبیمون نوشته بودیم هر ۳ مون که خدایا ما راحت و با دل خوش بریم سفر و بریم ب مقصد
و خداوند چطور همه چیز میشود همه کس را…
من عاشق این خداممممم
استاد همونطوری خوشحال و خندان ما اومدیم جلوتر تا یکی دو ساعت بعد رسیدیم پلیس راه آبادان
دوباره داشتن تمام پلاکها رو چک میکردن توی دو تا لاین
ما هم باز گفتیم توکل ب خدا میریم
همین ک نزدیک دو تا پلیسی شدیم ک داشتن ماشینا رو چک میکردن، اینا رفتن توی لاین دیگه ای و ماشینای لاین ما آزاد بودن ک برن و ما هم رفتییییییییییم … یعنی بدون ایکه اصلا پلاک ما رو چک کنن یا معطل بشیم
و بعدش اومدیم خونه پدر بزرگ جان و براشون دوباره این داستان هدایت رو تغریف کردم و بازم ارتعاشات خوب و احساسات خوب
دوباره خاله هام هرکدوم میومدن اونجا تک ب تک براشون با ذوق و شوق تعریف میکردم و بازم اون فرکانس
استادم ازتون یاد گرفتم ک انقدر نتایجم رو برای خودم برای کسانی ک میدونم درکش میکنن تکرار کنم تا باز هم ب ذهنم بگم دیدی دیدی شد دیدی چقدر خدا با منه دیدی من فرماندهم دیدی من خالقم؟؟؟؟؟
واسه هرکی تعریف میکردیم میگفت چقدر خوش شانس
یا میگفتن آره چون شما ۳ تا خانوم بودین پلیسه با شما راه اومده!!
و ازین دلایل فیزیکی و بیرونی!!
ولی من تو دلم میگفتم نه آقا جااان اینا همش حاصل باورها و فرکانس خودمون و درخواست خودمون از خدا بوده و ما بودیم ک به این انرژی شکل دادیم در جهت خواستمون
وای استاد جونم انقدر خوشحالم ک هنوزم تو کف این معجزات الهی ام
و خدارو صدهزار مرتبه شکر برای هدایت
برای الهاماتش
من فکر میکنم بهترین راه تشخیص الهامات و هدایتهای خدا با نجواهای ذهنی اینه که الهامات جنسش آارامش و اطمینان قلبیه و خیال تورو راحت میکنه و دلت رو قرص میکنه ک ایمان بیاری ب درست بودن تصمیمت یا مسیرت
.
استاد جونم داستان سربازیتون خیلی خیلی برام الگوی خوبی بود از گوش دادن ب الهامات و منم دارم سعی میکنم مثل شما باشم
امسالم رو سال توحید و عمل ب الهامات الهی نامگذاری کردم و از ابتدای سال سعی کردم ب این الهامات وسیع و فراوان الهی ک بهم میگه عمل کنم و حتی در مورد بیزنسم چقدر زیببا هدایتم کرد همین امسال و داره قدم ب قدم راه رو بهم نشون میده و من دارم عمل میکنم
و خداوند همواره ب شجاعان پاداش میدهد
استاد جونم دیروز تو ماشین داشتیم راجبه هرچیزی صحبت میکردیم من بعدش میگفتم وای استاد عباسمنش تو این مورد هم الگوئه تو این مورد هم بهترینه و الگوی منه
و چقدرررر خدارو شکر میکنم برای وجود نازنینتون توی زندگیم ک میتونم ب رااااحتی ب راحتی پامو جا پای شما بذارم و با دل قرص و با هدایتهای خداوندم حرکت کنم و بهشت زمینیمو خلق کنم
استاد عزیزم نمیدونیییی چقدر دوستت دارم
اصلا وقتی میبینمتون مخصوصا توی گفتگ.و با دوستان قند تو دلم آب میشه ک استاد ب این گلی دارم
و همه فایلها رو تصویری میبینم و خیلی ارتباط بیشتری برقرار میکنم وقتی هم میبینم و هم میشنومتون
هر چه که با باور بگوییم به آن هم می رسیم وقتی که باور داشته باشیم که این را می خواهم حتما هم میشود
باور و خواسته ما وقتی که در یک راستا باشد رسیدن به خواسته ما حتمی است مهم است که طبق قانون رفتار کنیم و باورهای خوبی هم داشته باشیم و طبق آن باورها هم عمل کنیم
با خدا باش و پادشاهی کن بی خدا باش و هر چه خواهی کن
وقتی به الهامات خدا توجه می کنیم و انجامش میدهیم الهامات بیشتر می شود و هدایتهای خودرا بیشتر دریافت میکنیم
به نام تنها فرمانروای جهانیان، رب و صاحب اختیار وهاب من
سلام
سپاسگزار خداوندی هستم که هر لحظه با هدایت و حمایتش مرا در مسیر مستقیم خودش ثابت قدم نگه می دارد.
این فایل برام پر از درس و درک بهتره هدایت خداست.
اینکه اسم استاد عباسمنش برای علی عزیزم آشنا بوده در حالی که اولین بار می شنیده. و هم هدایت قدم به قدمش برای فعالیت کردن در حرفه مورد علاقش. همش هدایته هدایت خدا.
فقط باید تسلیم باشیم و بذاریم خدا خودش هدایت مون کنه. می دونین ما همش فکر می کنیم که سوال « من به چی علاقه دارم ؟» باید یک پاسخ واضح برامون داشته باشه ، مثلاً خدا بهمون همون اول کار بگه برو خراطی، اما اصل اینه که بیشتر پاسخ و هدایت خدا یک مسیر و یک راهه، یه عمله ، یعنی خدا به دلمون می اندازه برو الان فلان کار و انجام بده و بعد قدم به قدم مسیر و هدف و رسالت و علاقه زندگی مون قدم به قدم واضح تر میشه ، مثل هدایت استاد عزیزم به برگزاری دوره تندخوانی و بعد قدم به قدم هدایتش به برگزاری دوره های موفقیت فردی و ثروت و روابط و عزت نفس و آموزش قانون و … بصورت آنلاین.
و بعد داستان هدایت استاد جان و مصمم کردنش برای خریدن خدمت سربازی در آخرین روز سال. در حالی که سال بعدش این قانون رو برداشتن و همین خرید یک تیکه از پازل مهاجرت شون بوده.
استاد جان روز به روز هدایت و شهود داره برام واضح تر میشه و چقدر با این داستان ها دارم به درک بهتری می رسم خدا رو هزاران مرتبه شکر.
می دونی استاد جان درک الآنم اینه که خدای درون ما یا همون ندای قلب مون در اتصاله با تنها انرژی منبع ، با خدا ، خدا هم که آگاهی مطلقه، ورای زمان و مکانه، پس بر آینده هم کاملاً محیطه، چون ما انسانها هستیم که درگیر زمان و مکان هستیم ، خدا که فراتر از زمان و مکانه، آگاهی بی انتهاست. حالا اون آگاهی می دونه که قراره قانون خرید سربازی برداشته بشه ، قراره چند سال دیگه برای مهاجرت این کارت لازمت بشه و می دونه بذاره دقیقاً کدوم روز یک خانم که فارسی بلده بیاد سفارت آمریکا در فرانسه و … پس الهام می کنه که برو انجامش بده. و شما فقط باید انجامش می دادین . بی نهایت تحسین تون می کنم برای این همه عامل بودنتون.
استاد جان امروز از خدا یک نشانه واضح خواستارم برای هدایت.
دیروز برای یک کار اداری باهام تماس گرفتن که برای انجام یک قابلیت جدید نیاز به اسکن عکسم دارن و حتما امروز یه قطعه عکس براشون ببرم. بعد من به گمان همیشه که فکر می کردم یه پنج دقیقه ای و ساید بیشتر طول می کشه تا اسنپ برسه، درخواست ماشین دادم که دیدم دور میدان نزدیک خونه ماست که تقریبا میشه سر کوچه مون. به دخترم گفتم از توی کیف مدارک مون یه قطعه عکس برام بیار تا من حاضر شم . دخترم گفت چند مدل عکس داری کدوم را بیارم یه دفعه به دلم افتاد گفتم کیف مدارک رو بیار کلا می برمش. در صورتی که تمام عکس هام داخل یک پاکت بود و فقط می تونستم اون رو ببرم و در شرایط دیگه اصلاً امکان نداشت قبلاً این کار رو بکنم و وقتی رفتم کارم انجام شد بعد یک دفعه روی برد یه اطلاعیه زده بودن گفتم میشه برای من هم این کار رو انجام بدین ، گفت آره کارت ملیت همراهته، توی دلم گفتم خدایا شکرتتتتت. کارت ملیم رو دادم و انجامش داد، یه دفعه گفتم میشه برای همسرم هم انجام بدین گفت اگر کارت ملیش و عکسش رو داری آره .
اصلا داشتم دیوانه میشدم ، یعنی به راحت ترین شکل حداقل یک روز کار من و یک روز کار همسرم به راحتی با عمل به این الهام که کلا کیف مدارک رو ببرم انجام شد.
و من چقدر بیشتر ایمان آوردم به هدایت و برنامه ریزی خدا
استاد جان مثل تکرار و یادآوری موفقیت هامون ، تکرار و یادآوری داستان های هدایت ها مون هم باعث میشه تا ندای قلب مون و ایمان مون و عمل کردن ما به اون سریع تر و قوی تر بشه.
استاد جانم سپاسگزارم از تون برای تهیه این فایل ها و انتشارشون که هر بار درهایی از آگاهی رو برای من باز می کنید.
عاشقتونم خدا برامون حفظ تون کنه.
خدا جونم برای تمام هدایت ها و آگاهی هایی که از فضل وسیع خودت روزیم می کنی سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم.
در پناه خدا در تمام جوانب زندگی موفق باشید 🌹🌹 برای
سلام به دوستان عزیزم
حقیقتا تو این قسمت صحبت از خدمت سربازی شد ، گفتم بیام از داستان خدمت سربازیم بگم ، نکات ارزنده و کاربردی داره :
داستان از این قراره که بنده سال ۹۵ یه پولی رو از پدرم به عنوان قرض
(اون موقع هنوز با قوانین کیهانی اشنا نبودم و درکشون نکرده بودم) ، به عنوان قرض گرفتم و بهش تعهد کتبی دادم ، این بگم که خیلی تاکید داشت که برم خدمت ، تعهد کتبی دادم که اگر نتونستم پول رو پرداخت کنم برم خدمت ، اقا ما نوشتیم و امضا زدیم و از قضا داستان جوری پیش رفت که نتونستم پول رو پرداخت کنم ، و وقتی صحبت شد بنده خدا پدرم به اون شدت و حدتی اصرار نداشت که بیا برو از این حرفا چون بعدش صحبت شد گفتم نمیخوام برم ، خلاصه اقا چند ماهی گذشت و قبلش بگمکه من با یکی از دوستانم به قول معروف بین مون شکراب بود ، اقا تو همون چند ماه ما دوباره باهم ارتباط برقرار کردم و ناگفته نماند که بنده در سال ۹۴ با استاد اشنا شدم و این داستان خدمتم مال سال ۹۵ ، اینا رو گفتم که بگم جست و گریخته فایلهای رایگان اون موقع رو هم گوش میدادم
(میگم گوش میدادم چون دادن ورودی های قدرتمند قسمت مهمی از کار کردن روی خود هست و وقتی ادم روی خودش کار میکنه به جریان هدایت الله وصل میشه)
خلاصه اقا ما با اون دوستمون دوباره ارتباط برقرار کردم و از قضا در زمانی ارتباطمون شکل گرفت که اون بنده خدا داشت کارایه خدمتشو انجام میداد ، حالا کامل یادم نیست ولی همچین حسی رو داشتم که انگار این یه نشونه هست که بیا برو خدمت ، خلاصه یه جرقه هایی خورد ، اینم بگمکه ما ۴ تا دوست صمیمی بودیم که تقریبا هم سن بودیم و یکی ازنقاط اشتراکمون این بود که هیچکدوم خدمت نرفته بودیم (قانون کبوتر با کبوتر،باز با باز) اقا صحبت شد که اره بیان همگی باهم بریم و این حرفا که بعد اونجا تقریبا قبول کردند و تمام این موضوعات جوری داشت پیش میرفت که در من انگیزه ای ایجاد کنه که من برم خدمت
(که از اون ۴ نفر یک دوستمون که همون روزا معاف شد ، منم که رفتم ، اون دوست دیگه مونم سال بعدش رفت و اون دوست دیگه هم که کلا نرفت) یعنی کل اون حربا و ایناها جوری پیش رفت که رغبت لازمه دروحودم شکل بگیره که حرکت کنم چون باتوجه به فضاهایی که در اون زمان بودم این موارد یه جورایی برای من انگیزاننده بود ،
خلاصه ما تصمیم گرفتیم و اقدامات لازمه رو برداشتم که دفترچه ام رو پست کنم ، یادمه که اون ماهی دفترچه ام تکمیل شد و اماده پست شد اوخر شهریور بود و من رفتم نمیدونم چی شد که پست نکردم (انگار یه جورایی مثلا از تصمیمم منصرف شدم) و گذشت و چند روز بعدش دوباره تصمیمگرفتم که برم دفترچه ام رو پست کنم ، و پست کردم و جالبه که فاصله پست تا تاریخ اعزام بنده سه ماه زمان برد ، من برج ۸ اون سال پست کردم و برج ۱۱ تاریخ اعزامم بود ، خلاصه از تاریخ اعزامم اقا تا حد توانم تا جایی که جا داشت لذت بردم از زندگیم با توجه به دیدگاها و باورهای اون موقع ام لذت بردم مسافرت رفتم ، دورهمی های دوستانه زیاد میرفتم و… (حال خوب = اتفاقات خوب ، انصافا درحد توانم لذت بردم از اون روزهایم)
یعنی جوری بود که خودمو اماده کرده بودم برای ۰۸ خاش (ارتش) ، اگر درست گفته باشم میگفتن اموزشی اونجا دیگه سخت ترین جا هست ، یا پادگان محمدرسول الله بیرجند (نیرو انتظامی) این دوتا دیگه لول بالا در سخت ترینا داشت،
خلاصه یه جورایی برای سخت ترین شرایط خدمت خودمو اماده کردم ، خلاصه تاریخ مدنظر سر رسید ما رفتیم اون اَمریمونو بگیریم ، دیدم زده یکی از پادگانایه شهرمون رو زده که فاصله اش با خونمون تقریبا ۲۰ دقیقه فاصله داشت ، بعد وارد دوره اموزشی شدم ، که ارتباطم با خالقم بیشتر شد در اون مدت اموزشی و همچنین با تنهایی خودم بیشتر در صلح قرارگرفتم ، و اون دوران من با توجه به درکی که از قانون جذب داشتم با خودم و خدای خودم صحبت میکردم که من ، تو یکی از کلانتری های مشهد خدمت میکنم ، (چون رَسته ام نیروانتظامی بود) ، شنیده بودم خدمتش راحت تره ، ازادی بیشتری داره ،
(از اون دست افرادی هستم که به شدت ازادی برای من اهمیت داره در تمام جنبه های زندگی)
اینم قبلش بگم که بعد از یک ماه تقریبا تو اموزشی فضایی شکل گرفت که بصورت هفته ای به ما مرخصی ۲۴ ساعته میدادند ،
و دفعه اول کسانی رو فرستادن که مثلا پارتی داشتند ، بعد وقتی دیدم یه جورایی بهم برخورد یه احساسی در من شکل گرفت نمیدونم چه کلمه ای رو بکار ببرم ولی گفتم یعنی چی اونا برن و من نرم ، درخواستهای اتوماتیک وار به منبع ارسال میشد ،
اقا از هفته ی بعدش یه کتابی داده بودند و گفتند که از اون کتابه امتحان میگرند و هرکسی که نمره قبولی بگیره میتونه مرخصی بره و منم دیگه به قول معروف هیولا وار میخوندم
خلاصه از همون هفته بنده تا اخر دوره اموزشی ۴ بار مرخصی رفتم بدون هیچ پارتی از این داستانایه شرک الود ، فقط الله کارها رو برای من ردیف میکرد و منو هدایت میکرد و جالب اینجاست که همونایی که مثلا پارتی داشتند تو تقسیم افتاد شهرستان و من تو تقسیم باز هم به لطف الله داخل شهر خودم افتادم
حالا شما ببینید که منی که خودمو برای سخت ترین شرایط اماده کرده بودم به شکل بهشت گونه ای شرایط برای من فراهم شده بود
خلاصه همینطور که گفتم تو دوران اموزشی ارتباطم با خالقم بیشتر شد و تا دوران اموزشی تموم شد و ما رو چند روزی برای تقسیم فرستادند پادگان مرکزی که اتفاقا اونجا هم شرایط جوری پیش رفت که ۱۰ روز اونجا بودیم که عین ۱۰ من تایم اداری بود خدمتم یعنی صب تا ظهر ، (فقط یه شب اونجا به قول معروف پُست دادم و کلا شاید در کل خدمتم ۴ ۵ شب بیشتر پُست ندادم)
(کلا کارها برایم همیشه ساده و لذت بخش و راحت انجام میشه)
تا روز تقسیم سر رسید و از یه جمعیت ۳۰۰ نفری هفت نفر رو فرستادند قسمت راهنمایی رانندگی که بنده هم جزو اون هفت نفر بودم
(خدمت راهنمایی رانندگی جزو راحت ترین خدمتا هست)
که باز همونجا هم من به قسمتی هدایت شدم که تو کل ۲۱ ماه خدمتم کلا لباس شخصی جوری که لباسایی که بهم دادن همون روز اول برای یکبار هم نپوشیدم فقط یادمه یکی دوبار در حد ۲۰ دقیقه نیم ساعتی برای مراسمی لباسایه دوران اموزشیم رو پوشیدم
(اصطلاحا بهش میگن لباس خیارشوری) ، یک ماشین شخصی در اختیارم بود که حتی کارهای شخصیمم با اون ماشین انجام میدادم ، موها و ریش های در حدغیرمتعارف بلند جوری که اصلا کسی فک نمیکرد که من سربازم ،
تیپ میزدم در حد بُندسلیگا که اصلا کسی فکرشم نمیکرد که سربازم ، تقریبا میشه گفت که ازادی ۸۰ الی ۹۰ درصدی داشتم ، برای رفت و امدم نیاز به هیچ برگه ای و با این هماهنگ کن و با اون هماهنگ کن نداشتم ، یه اتاق شخصی داشتم ، فضای غذای خوری شخصی داشتم ، عزت و احترام خاصی درکل پادگان در بین سربازها و نیروهای رسمی پادگان داشتم (منظورم همون سرهنگ ها ستوانها و…)، کلا یه فضای بسیار پرفشنالی رو به لطف الله ام تجربه کردم ، و کل دوران خدمتم از اموزشی تا خدمت اصلیم تمامش تو شهر خودم بودم
یعنی جزو معدود نفراتی هستم که خدمت خیلی شیک و به قول معروف شاهانه داشتم ،و فقط با هدایت الله بدون هیچ پارتی و این داستانا ، جوری که هرکسی میدید میگفت پارتی داشتی ایناها میگفتم نه خدا برام جفت و جور کرده ، که دیگه بعد از چند وقت دیدم کسی باور نمیکنه میگفتم اره پارتی داشتم و بعد تو ذهن خودم میگفتم پارتیه من اونه خودش کارهای برام راستُ ریس میکنه
حالا چی شد که ما در اون قسمت خاص(حفاظت اطلاعات) افتادم ، اقا همون روزی که ما رو تقسیم کردند و هدایت شدیم به پادگان راهنمایی رانندگی ، اون قسمت خاص سرباز قبلیش خدمتش تموم شده بود و دنبال یه سرباز که گواهینامه داشته باشه که یکسال از مدت صدورش گذشته باشه میگشتند ، و در بین اون هفت نفر تنها من گواهینامه داشتم که که یکسال هم از صدور گواهینامم گذشته بود و خیلی شیک و مجلسی در نهایت عزت و احترام در زمان درست و در مکان درست هدایت شدم به یک خدمت عااالی
قبل از اینکه برم خدمت به مُخیلمم نمرسید که همچین خدمتی داشته باشم و این چنین کارها برایم به بهترین شکل ممکن برام ردیف بشه
اینا رو گفتم چون از اون دسته افرادیم که داستان خدمت برای من قسمتی از مسیر تکاملیم بود ، چون رشد شخصیتی داشتم ، عزت نفسم رشد پیدا کرد ، احساس لیاقتم رشد پیدا کرد ، ایمان و توکلم رشد پیدا کرد ،کلی تجربه های جدید داشتم ، به کلی از خواسته هام رسیدم
یک نمونه شو مثال بزنم ، یکی از علایق بنده رانندگی هست و خیلیم به حرکات نمایشی با ماشین علاقه دارم ، و قبل خدمت فضایی نبود که بتونم برم دنبال این علاقم چون ماشین نداشتم و شما ببین کارها جوری پیش رفت که یک ماشین شخصی دست من باشه به مدت ۱۹ ماه و من تو اون ۱۹ ماه کلی مهارت رانندگیم یه جورایی رشد تصاعدی داشت ، کلی مهارت رانندگیم قوی تر شد ،کلی غلبه بر ترسهایم داشتم تو زمینه رانندگی ، کلی تمرین های مختلف انجام میدادم و تمام تمرینهایمم بهم گفته میشد
یا یک نمونه دیگه اش این بود که من قبل خدمت گوشی همراهم ازاین ساده ها بود ، در طول خدمت دوتا گوشی هوشمند دلخواهم رو تجربه کردم یعنی برام جور شد ، یعنی رشد داشتم
میخام بگم که هر شخصی هر فردی هدایت خاص خودشو داره به یک دلیل محکم و منطقی اثر انگشت تمام انسان ها باهم متفاوته ، خود این موضوع برام بیان گر این هست که هر کسی هدایت خاص خودشو داره و ادم نباید خودشو زندگی اش رو مسیرش رو با افراد دیگه مقایسه کنه
و وقتی با ایمان و توکل و رها قدم برمیداری و تسلیم جریام هدایت هستی اون تو رو چنان راضی میکنه که حتی ادم نمیتونه فکرشو هم بکنه ، یه کارهایی برات انجام میده که فقط قطرات زلال چشمانت جاری میشه
تو این قسمت داستان برای خدمت استاد به این شکل هدایت شده بود
برای من به شکل دیگه ای
و برای هرکسی به شکل گوناگون دیگه ، اگر میبینی شاید اکثریت یه مدل دارند نتیجه میگیرند چون مثه هم فکر میکنند ، مثه هم نتیجه میگرند
اگر میخای نتیجه متفاومتی داشته باشی باید متفاوت فکر کنی متفاوت عمل کنی و متفاوت هم نتیجه میگیری
امیدوارم لذت برده باشید یه جورایی حسم گفت بنویسم خودم خیلی حال کردم
هر کجا هستید شاد و خوشحال و پیروز باشید
🌺🌺❤❤👋
سلام بر استاد عزیزم و مریم جان بینظیر و دوستان گل هم فرکانسی
سپاس از دوست عزیز که با بیان تجربه شون زمینه آگاهی ناب از استاد و هدایت به دو فایل دیگر از استاد شدن🤩😍
استاد جان موقعی که این فایلو گوش دادم هدایت شدم به فایل اعتماد به رب که فایل حصرت ابراهیم است
و چقدر زیبا و بجا هدایت شدم به این فایل
استاد جان شمایی که همیشه مسیرتون ابراهیم گونه بوده و درخواسته تون همین مسیر ابراهیمی بوده
زمانی که در این فایل از سربازی و مهاجرتتون بیان کردید شک نکردم این فایلی که هدایت شدم درست است و چقدر زیبا این دو فایل در کنار هم فوق العاده است
بواسطه این فایل و تلنگر در خصوص تسلیم بودن👇
مصداق تسلیم بودن حضرت ابراهیم است که تسلیم حق بود برای قربانی کردن فرزندش
تسلیم به معنی رها بودن است و سپردن خودت به خداو ایمان دارم خدا حمایتم میکند
تسلیم بودن یعنی ایمان داشتن که خدا به من کمک میکند
شرایط جوری پیش می رود که خدا تنها نمیگذارد این یعنی تسلیم بودن
نشانه تسلیم بودن احساس خوبه
نشانه ایمان احساس خوب است
تسلیم بودن باعث حرکت کردن میشود و خدا برکت میدهد
آگاهی فایل اعتماد به رب
شیوه ی تسلیم بودنش در برابر ربّ. شیوه موحد بودنش. حنیف بودنش… همه ی رفتارهای این انسان، وجودم را به شدّت متحول می کند.
برای من، ابراهیم، نمادِ یکتاپرستیِ ناب است. یکتاپرستی ای که آنچنان در وجودش به درستی ریشه دوانده، آنچنان عمیقاً جزئی از شخصیتِ وجودی اش شده، که او را تسلیم ِ امر ربّ گردانیده، آنچنان ربّ را بعنوانِ نیروی برتر که مدیریت همه ی جهان به دستِ اوست، که محافظِ هر جنبنده ای است، که بدونِ اذنش برگی از درخت نمی افتد، باور دارد، که می تواند از هر آنچه که با “تسلیم بودنش در برابر ربّ” مغایر است، دست بشوید.
می تواند بی هیچ تردیدی درباره درستی یا نادرستی عملش، مملو از یقین، هاجر و طفلِ شیرخواره اش را در بیابان رها کند و با اعتماد به ربّ، فرزندش را به قربانگاه ببرد و از همه ی امتحانات، سر بلند بیرون بیاید و تا آنجا پیش می رود که می تواند خلیل الله و رفیق خداوند باشد.
هیچ چیز حتی جانِ فرزندش، قادر نیست ذره ای تردید در اعتمادِ او به ربّ، ایجاد کند.
به راستی ابراهیم کیست؟
کدامیک از ما قادر است تا آن اندازه تسلیم امرِ ربّ باشد، که فرزندش را قربانی کند؟
بی دلیل نیست که خداوند در قرآن از هر فرصتی که پیش می آید، به گونه ای از ابراهیم یاد می کند، که ما در صحبت هایمان از دوست داشتنی ترین آدمِ زندگی مان. در هر مناسبتی که در قرآن پیش آمده، خداوند به نوعی خاص او را اسوه ای حسنه می خواند.
همواره آروزیم این است که “ایمانِ راستین ابراهیم و تسلیم بودنش در برابر ربّ “، اولویت اصلیِ زندگی ام باشد. بتوانم آن را در رفتارم بروز دهم و نیز بتوانم آن را به شما و همه افرادی که می خواهند خوب زندگی کنند و کمک کنند که جهان جای بهتری برای زندگی باشد، توصیه کنم. زیرا همواره به خودم می گویم، اگر ابراهیم توانسته رفیق خداوند باشد، ما هم می توانیم.
اگر او به چنین حدّی از اعتماد و تسلیم در برابر خداوند رسیده، ما نیز می توانیم. زیرا هیچ چیز نمی تواند از این بالاتر باشد، که انسان، پایه های تمامِ زندگی اش را بر “اعتماد به قدرتی بچیند و رفیق نیرویی باشد که برگی بدون اذنش از درخت نمی افتد و اتصالمان با او دائمی است.
اعتمادی که سبب بشود ، افسار ۱۰۰درصدِ زندگی مان را به این نیرو بسپاریم و به پشتوانه ی اهدانا الصراط المستقیم، از عهده ی کنترل ذهن مان در هر شرایطی برآییم، از مرز ترس ها و محدودیت های ذهنی مان فراتر برویم تا هم فرکانس با صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و الضالّین بشویم.
اعتمادی که چنان شرک را از وجودمان بزداید که از ما خلیل اللهِ دیگری، بسازد.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش، چیزی نیست جز:
«آموختنِ این جنس از اعتماد به خداوند و توانایی اجرای آن در عمل»
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
همه ی دستاوردهای بزرگ بشر از دل یک رؤیا، یک آرزو، یک هدف و یک ایده ی ساده آغاز شده است.
اما رویایی که جدّی گرفته شده،
هدفی که یک آرزوی دور و دراز به شمار نیامده،
و ایدهای که مثل وحی منزل اجرا شده است.
افراد موفقی که به چشم یک اسطوره به آنها مینگری و دستاوردهایشان را تحسین میکنی، تکنولوژیای که هر روز زندگی را برایت راحتتر میکند، مثل همین موبایل یا کامپیوتری که اکنون در اختیارت است و میتوانی این جملات را بخوانی، یا همین فضای مجازی که سبب شده، بتوانیم از هر جای دنیا، در این خانواده صمیمی جمع شویم و…
دستاورد آدمهایی است که، نه از تو باهوشترند و نه هیچ ویژگیی خارقالعادهتری نسبت به تو دارند. فقط توانستهاند خودشان را باور کنند.
توانستهاند به یاد بیاورند که آنها با این قدرت به دنیا آمدهاند تا تمام اتفاقات زندگیشان را به گونهای که میخواهند، خلق کنند. تو هم میتوانی این باور را بسازی. آنوقت جهان همانگونه که حامی آنها شد، حامی تو نیز میگردد.
دلیل خیلی واضح و منطقیای برای آرزوهایی که در دلت زنده میشود و همه وجودت را پر از شور و اشتیاق میکند وجود دارد و آن دلیل این است که:
✔خداوند، قبل از شکل دادن آن آرزو در دلمان، امکان و توانایی به تحقق رساندنش را به ما میبخشد.
(👆 مصداق آن همان موقع که برای معافیت سربازی و معاف شدن ایده را داشتید یا برای مهاجرت اقدام کردیدو مسیر مهاجرت خیلی به سادگی رقم خورد )
فقط کافی است قوانین خداوند را درک کنیم. کافی اصل و ذات خودمان بهیاد بیاوریم و بپذیریم که:
«تمام اتفاقات زندگی ما بدون استثناء نتیجه باورها و فرکانسهای خودمان است».
وقتی به این نقطه برسیم، دیگر هیچ رویایی در دلمان نمیپوسد و تبدیل به آرزویی دور و دراز نمیگردد. بلکه تبدیل به هدفی میشود که برایش قدم برمیداریم و قدم به قدم آن را میسازیم و همراه با تحققش ظرف وجودمان را رشد میدهیم. عزت نفسمان را میسازیم و هم خوب زندگی میکنیم و هم کمک میکنیم تا جهان جای بهتری برای زندگی باشد.
✅مهم نیست هدفت چقدر بزرگ است، فقط کافی است باور کنی خالقی هستی که، با فرکانسهایت همه چیز را خلق میکنی.
وقتی خودت و تواناییهایت را باور میکنی، وقتی باورهای قدرتمندکننده و هماهنگ با هدفت را بسازی و با خواستهات هممدار بشوی، راه کارها، ایدهها و الهاماتی از راه میرسند که قدم به قدم شما را در مسیر تحقق آن هدف هدایت و حمایت میکنند. این قانون جهان است. این برنامه خداوند است و این راه پیشرفت و گسترش جهان است.
به همین دلیل است که جهان بیشترین حمایتهایش را همواره از افرادی میکند که بیشترین گسترش را ایجاد میکنند.
جهان بزرگترین پاداشهایش را به افرادی میبخشد که با جدی گرفتن رویاهایشان، بیشترین گسترش را ایجاد میکنند.
تحقق اهداف فرمول سادهای دارد:
۱. داشتن هدفهای واضح و مشخص.
۲. ساختن باورهای هماهنگ با آن اهداف.
✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔
جمله طلایی استاد در این فایل فوق العاده 👇
✔ وقتی به ندای قلب گوش میکنی بعدا زبان قلبت را بهتر میفهمی
زبان خدا را بهتر میفهمی که خداوند کجاها در حال هدایت کردنت است
وقتی چیزی گفته می شود و باید عمل شود ، حتی اگر به ظاهر غیرمنطقی است ، اگر می خواهی به خواسته هایت برسی🔚 مسیرش عمل کردن به الهامات است✔
✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔
در فایل دیگری از استاد به قلم مریم عزیزم که سپاس فراوان از ایشان بابت این آگاهی فوق العاده :
به قول قرآن، ربّ ما أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» است. «ربّ ما کسى است که نعمت وجود به همه موجودات بخشیده سپس آنها را هدایت کرده است.» (طه۵۰)
اما فقط افرادی این هدایت را دریافت میکنند که به آن ایمان دارند و نشانه های روشن هدایت را میبینند و میپذیرند!
آنهایی که هر لحظه آماده تغییر و بهبود اوضاع در هر جنبهای از زندگی خود هستند. زیرا به خاصیت جهان پی بردهاند که هرگز از گسترش باز نمیایستد و بیشترین پاداشهایش را به افرادی میبخشد که در روند این بهبود و گسترش، با او همراه میشوند
هرچقدر که زندگیات خوب است، میتواند بهتر باشد.
هرچقدر که شیوهات برای ساختن ثروت عالی است، باز هم میتواند بهتر باشد.
هر باوری هر چقدر قدرتمند کننده، بازهم بهتر میتواند قدرتمند کنندهتر باشد
هر نتیجهای هرچقدر عالی، باز هم میتواند عالیتر باشد.
تنها در صورت ایجاد این تفکر است که ظرف وجودت رشد میکند و آماده دریافت نعمتهای بیشتر و تجربه امکانات بیشتر میشوی.
زیرا هر تأیید یک اتفاقِ خوب، یعنی ارسال یک فرکانس قدرتمند کننده تر . یعنی دریافت یک تجربهی بهتر در زندگی و ساختن یک باور قدرتمند کننده تر که پشتیبانی میشود تا بتوانی ذهن را بیشتر کنترل کنی. تا بتوانی قدم های بزرگتری برداری، بزرگتر باور کنی، بزرگتر اقدام کنی و بزرگتر نتیجه بگیری باورهای قدرتمند کننده تری ایجاد کنی.
وقتی باورهای قدرتمند کننده ساخته شود، باورها محدود کننده خود به خود محو میشود و این ماجرا تا ابد ادامه دارد، همانگونه که ما تا ابد به یادگیری زبان مشغولیم
نتیجهی ساختن یک باور قدرتمند کننده، زودتر از این پرسش اتفاق می افتد و به اندازه ای که باور تغییر می کند، فرکانس هایت تغییر می کند، مدارت تغییر می کند و با اتفاقات، شرایط و تجربه های عالی ای روبرو می شوی.
به اندازه ای که احساست را خوب می کنی، اتفاقات خوب میشود. باورهای قدرتمند کننده جدید، زندگیات را به شکل جدیدی رقم می زند.
به شکل روابط عاشقانه وارد زندگیات میشود
به شکل آزادی مالی برای انجام کار مورد علاقه، وارد زندگیات میشود
به شکل آسایش و رفاه، خانهها و ویلاهای زیبا،
👈 مسافرتهای راحت و لذت بخش،
خیریههای متعدد و رضایت فراوان از خودت،
خداوند و قوانینی که قدرت تغییر زندگی ات را به دست خودت داده تا آنطور که می خواهی، آن را بسازی!
✴نکته اساسی :
تسلیم بودن اصل اساسی هدایت است ✴
مصداق تسلیم بودن حضرت ابراهیم است که تسلیم حق بود برای قربانی کردن فرزندش
تسلیم به معنی رها بودن است و سپردن خودت به خداو ایمان دارم خدا حمایتم میکند
تسلیم بودن یعنی ایمان داشتن که خدا به من کمک میکند
شرایط جوری پیش می رود که خدا تنها نمیگذارد این یعنی تسلیم بودن
نشانه تسلیم بودن احساس خوبه
نشانه ایمان احساس خوب است
تسلیم بودن باعث حرکت کردن میشود و خدا برکت میدهد
سپاس و هزار تشکر از استاد عزیزم و مریم جان بابت ضبط فایلهای فوق العاده و بی نظیر
شکر خدا از این مسیر و درک و فهم این هدایت و این مسیر
با قدرت پیش بسوی موفقیت😍🤩
در پناه رب😍🤩
بنام خداوند جانآفرین
حکیم سخن بر زبان آفرین
سلام استاد گرامی
سلام خانم شایسته مهربان و دوستداشتنی
سلام دوستان هم فرکانسی
امروز برای من یک روز خاصه، امروز هزار و چهار صدمین روز یکه من افتخار آشنایی با این سایت زیبا و وزین را داشتم، امروز مصادف هزار و چهار صدمین روز من با سال هزار و چهارصد است، هزار و چهارصد روز لذت بردن از هزار و چهارصد روز کار کردن،استاد وقتی من برمیگردم و گذشتهی خودمو مرور میکنم این مدتی که با شما آشنا شدم را مرور میکنم واقعاً تغییراتی را که من هزار و چهارصد روز پیش رو با الان می بینم قابل قیاس نیست و ازین بابت بسیار بسیار خدا را شاکرم و بسیار بسیار بسیار از شما تشکر ویژه میکنم.
برای من خیلی این مصادف بودن زیباست.
برویم جلسه دوازده حل تمرین استاد عزیزم
در این جلسه علی عزیزی در مورد اینکه دارند کار میکنند و تغییرات زندگیشان داشتهاند و جسارتهایی داشتند و اینکه وارد علاقشون شدند صحبت از اینکه این مسیر و رفتن و از این مسیر یاد گرفتهاند و لذت بردن صحبت میکردهاند و از اینکه جا دارند و راه دارند برای کار کردن صحبت و از اینکه یک خواستهای داشتند درخواستی داشتند که اینکه نمیخواهند بروند سربازی یعنی دوست ندارند بروند سربازی صحبت کردهاند .و چه زیبا خاطره خودتون از سربازی بیان کردید حالا من خودم کسی هستم که خدمت سربازی رفتم و واقعاً اون دو سالی که خدمت سربازی رفتم و تجربه خودمو میگم از خدمت سربازی من دو سال خدمت سربازی رفتم.
زمانیکه من خدمت سربازی رفتهام خب خیلی سیستمهای کامپیوتری خانگی زیاد نشده بود ولی من در محل کارم سیستم کامپیوتر در اختیارم بود و میتوانستم از اون استفاده کنم. در اون برهه زمانی خیلی اطلاعات زیادی از کامپیوتر نداشتم کلا کامپیوتر در اون زمان تازه کامپیوترهای خونگی آمده بود خیلی سیستمهای که یادتون باشه پنتیوم وان و حتی پنتیوم تو اینا آمده بود و کلا خیلی به اون شکل سیستمهای خانگی نبود و کلا تازه صنعت کامپیوتر راه افتاده بودیم و اون شکلی که باید خیلی زیاد باشه نبود حدود سالهای ۱۳۸۱ این صنعت جدید بود ولی من از این شرایط از این تضادی که برای من اتفاق افتاد به بهترین شکل ممکن استفاده کردم، من یه سیستم در اختیارم بود که خب حالا باید نامه تایپ میکردم یهسری آمار و اطلاعات درمیآوردم که نیاز داشتم به نرمافزارهای آفیس منجمله ورد و اکسل و پاورپوینت و سایر نرمافزارهایی که توی زمینه بود .من خب روز اول که شروع کردم هیچی بلد نبودم هیچی بلد نبودم یعنی در حد صفر و یکی از دوستان که اونجا کار میکرد خیلی کمک کرد به من یک سری چیزها را یاد داد و من واقعاً علاقمند شدی یادمه آنچنان کتاب زیادی نبود ولی من چونکه هم دوست داشتم زبان یاد بگیرم هم دوست داشتم کامپیوتر یاد بگیرم از help نرمافزارهای آفیس کپی گرفتم برا خودم و شروع کردم از رو help نرمافزارهایی مثل اکسل و ورد و پاورپوینت یاد کرد
گرفتن و بعد از مدت پایان مدت سربازیم من آنقدر مسلط شده بودم و کامپیوتر و نرمافزارهای ورد اکسل فتوشاپ کارول دراو را با یکسری نرمافزارهای خود سیستمعامل ویندوز که نصب کنم یک سیستمعامل ویندوز کلا من درون مدت خدمت سربازی یک تسلط بسیار کامل بر نرمافزارهای رایج آن زمان کامپیوتر پیدا کردم که بعدها و بعدها خیلی به من کمک کرد خیلی کمک میکرد و من حتی برای استخدامی میرفتم جاهایی که میخواستم کار کنم واقعاً خیلی بکارمآمد و او تضادی که من در خدمت در آن بهوجودآمده باعث شد که من با عشق و علاقه برم سراغ یادگیری کامپیوتر و کامپیوتر را واقعاً مسلط شدم و الان هنوز که هنوز همان روال همان ارتباط با همان شرایط دارم. و میخوام بگم تجربه من از خدمت سربازی اصلا تجربه بدی نیست کمااینکه خیلی لذتبخش بود خیلی با دوستان لذت میبردیم و تفریحات میکردیم من خب من چون مدرک لیسانس داشتهام و بهعنوان افسر در آن پادگان خدمت میکردم و آزادی عمل بیشتری داشتیم در یک شهرستان دیگهای بودیم. حتی من در کل مدت خدمت سربازی بعدازظهرا کلاس زبان رفتم و سطح زبان خودم را تا پری آیلتس رسوندم که اگر من چهار ترم دیگه ادامه میدادم می توانستم آیلتس خودم را بگیرم ولی بر حسب شرایطی نشد که ادامه بدهم و این همزمانی یادگیری زبان و استفاده از help کامپیوتر خیلی به من کمک کرد که در هر دو زمینه موفق بشم و میخوام بگم که اون زمان من اصلا قوانین را نمیدونستم ولی از دل اون تضادی که در آن بهوجودآمده بود در دو سال خدمت سربازی بود من تونستم به این مهارتها دست پیدا کنم و الان که نگاه میکنم میبینم چقدر خوب بوده و یا فرصت غنیمتی بود برای من خدمت سربازی کمااینکه الان یادم اومد من حتی باشگاه میرفتم علاوه بر کلاس زبان و صبح تا ظهر که در محل خدمتم بودم یعنی کلا من در طی حدود دو سالی که خدمت کردهام هم در زمینه زبان انگلیسی خیلی رشد کردم و هم در زمینه کامپیوتر خیلی رشد کردم هم به ورزش مورد علاقهام پرداختم و همه اینها را من استفاده کردم و از زمانیکه داشتم بهنحو احسن و خوب استفاده کردم و الان یادآوری میکنم میبینم چقدر وقت و زمان استفاده بردم از این دو سال خدمت سربازی و مثل خیلی از دوستان که میگفتند زمانیکه باید علاف باشی و کاری نکنید نه بهترین زمانی بود که من بهترین استفادهها را بردم.
این تجربه من بود از خدمت سربازی که میخواستم خدمت دوستان بگم که خیلی هم بد نیست واقعاً شاید سربازی و خدمت سربازی حالا اینکه اگه آدم نتونه بره و مثل شما بخره و استفاده کنه اینکه یک موضوع دیگری است که خیلی هم عالی میشوند.
اما درسی که از شما یاد گرفتم توی این فایل اون عمل به الهامات تون بود که همیشه انجامیده شما استاد عمل به الهامات هستید و چقدر من دارم درس میگیرم از این عمل الهامات.
همین امروز الهامی به من شد که یک کار را انجام بده من نمیدونستم که نتیجه این الهام چی میشه ولی گفتم چونکه الهامشده باید برم باید برم به این کار را انجام بدهم و بلند شدم و آمدم و کلی نتایج گرفتم از عمل بههمین الهامی که انجام دادم حالا چون مربوط به این جلسه و کلاس نیست شاید روز دیگهای در موردش صحبت کردم.
یادمه استاد این فروش خدمت سربازی فکر میکنم برای سال هفتاد و هشت و یا هفتاد و نه بود و دقیقاً من تو اون سال ها دانشجو بودم و خیلی فرصتی نبود و خودم یادمه آرزو میکردم که کاش دانشجو نبودم میتونستم این سربازیم رو بخرم ولی خب شرایط نشد ولی اینکه شما عمل کردید به او الهام تون و اینکه او با این کار باید انجام بشه و هم بیست و هشت اسفند دقیقاً روز پایان سال و وقتی شما متعهد میشی و عمل میکنی به الهامات خدا هم کمکت میکنه وسیلهها را برات آماده میکنه مهیا میکنه و همهچی کار بهنحو احسن انجام بده و حالتی که دیگران باورشون نمیشه که همچین اتفاقی افتادهاست و من اینرو بهکرات در شما دیدم اونجایی که شما به الهامات تن عمل کردید و رفتید برای پاسپورت تان اقدام کرده و فایل زیبا هم گذاشتید که همین شرایط بیماری واقعاً نمیشد به راحتی اون زمان انجام بدهید ولی باید انجام میدادید و انجام دادید. یا این عمل به الهامات تون بابت گواهینامهتون و من واقعاً دارم از شما یاد میگیرم یاد میگیرم و به الهامی که بهت میشه باید عمل کرد، نتیجهاش قطعا تو دل عمل به الهام بهت گفته میشه یا حتی بعدها و بعدها و بعدها متوجه میشه که اون عملی که کرده به اون الهامی که بهت گفته شده که قطعا از جانب خدا بوده که نتایج برایت داشتهاست.
من واقعاً تحسین میکنم این عمل به الهامات شما را و سعی میکنم و سعی میکنم که تمرین کنم و تمرین کنم که خودم به الهاماتی که به من میشه عمل کنم،نمیگم صددرصد ولی در خیلی از موارد عمل میکنم نمونهش همین امروزی الهامی به من شد که یه جایی برو من نمیدونستم اصلن چرا باید برم ولی گفتم باید بروم. چرا ؟؟ ولی وقتی اومدم درسهایی گرفتم که خدا میدونه بعداً که نتایج برام بیاد بیام بگم از عمل به اون الهامی بود که اونجا من انجام دادهام.
بهعنوان شاگرد شما سعی میکنم سعی میکنم به آنچه که از شما میشنوم در حد تکامل خودم عمل کنم و عمل کنم و روزی که انشاءالله همدیگر را دیدیم بگم استاد من شاگرد عملگرای شما بودم.
تو فایل قبلی تون گفتید که من دوست دارم کسی که با من صحبت میکنه از نتایجش بگه و من میخوام نتایجم رو یه روزی به شما بگم.
خود همین یادآوری اینکه چه نتایجی در گذشته گرفتید خیلی به انسان در مورد انگیزه گرفتن کمک میکند.
همین بحثی که شما در مورد خدمت سربازی گفتید خیلی موارد را یادآوری کرد به من چقدر خوبه استاد که اینکه ما گذشته خودمون یادآوری کنیم به خودمان و موفقیتهای خودمان را به خودمان یادآوری کنیم و بگوییم که ما که موفقیتهایی داشتیم. همین یادآوری خدمت سربازی برای من خیلی درسها داشت اینکه من با چه پشتکاری نشستم help نرمافزارها را گرفتم و یاد گرفتم اینکه من با چه پشتکاری زبان یاد میگرفتم و با چه شور و عشق و علاقه من یاد میگرفتم و همون شور و عشق و علاقه و اگر در خودم دوباره زنده کنم قطعا میتونم به همه مسیرهای خوب خودم برسم و به همه خواستههای خودم برسم.
ممنون از شما که تو این فایل و حالا این هدایت الله و این دوست عزیزمون که درمورد سربازی صحبت کرد و در ادامه شما در مورد آن صحبت کردید به من یادآوری شد که موفقیتها و نتایجی که من در دوران خدمت سربازیام گرفتم خیلی عالی بود و من هیچ موقع تا الان از خدمت سربازی از دوران سربازی به بدی یاد نکردهاند گفتم یکی از دورانی بود که من رو شکوفا کرد.
بعد از خدمت سربازی برای خودم سیستم خریدم و وارد این بازی شدم و خیلی مسلط شدم بر خیلی از موارد و شروعش و سرمنشاء کار دقیقاً از زمانی بود که من سرباز شدم و خدمت سربازی را شروع کردم.
خیلی ممنون خیلی متشکر از این هدایتی که شد، اتفاقی که من یادآوری کنم و خودم گذشته موفقیت های خودم را دوباره به خودم یادآوری کنم چقدر الهامات میتواند اثربخش باشد و اینکه عمل کنی به الهامات چقدر میتونه نتایجی داشته باشید که شاید خیلیهاش الان ندونیم ولی بعدها متوجه میشی.
خدایا شکرت
استاد جان سپاسگزارم از شما
خانم شایسته ممنونم
در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند
🧡❤️💙💚💛🧡❤️💙💚💛🧡❤️💙💚💛
بسم الله الرحمن الرحیم
“این کامنت مخصوص دوستانی هست که از دیدن نتیجه ی بچها ممکنه ناامید بشن از جمله خود من”
شما باید به قلبتون گوش بدین همیشه به قلبت گوش کن
در رابطه با ترمز ها اینو بهت بگم که تا زمانی که به اونا خوراک ندی اونا ضعیف میمونن و نمیتونن کاری کنن . تو اصلا نباید به این فکر کنی که چه ترمزی داری . تو فقط باید ببینی چطوری میتونی زمان بیشتری گاز بدی (در احساس امید و ایمان و شادی و آرامش بمونی). باید همش آگاه تر بشی. چون هرچی آگاه تر میشی یعنی داری بزرگتر میشی و وقتی بزرگتر بشی یعنی دیگه اشتباهات بچگونه (ترمزها) رو انجام نمیدی.
تازه اگر بیای فکر کنی که چه ترمزی دارم و اومدیم و شناساییش هم کردی بازم به این نقطه میرسی که نباید بهش خوراک بدی تا ضعیف بشه بازم ممکنه اون ترمز رو نتونی رفع کنی چون هنوز اونقدر بزرگ نشدی .
پس وقت ارزشمندت رو بزار روی ایجاد باورهای قدرتمند کننده و هرچی قوی تر بشی خودبخود میفهمی که چه وجه ضعیفی تو وجودت داری و راحت رفعش میکنی.
در واقع یه آدم نمیتونه هروز قوی تر بشه و هروز ضعیف تر هم بشه … وقتی داری میری بدنسازی خب هروز قوی تر و عضلانی تر میشی … مگه میشه هم لاغر شی هم عضلانی بشی؟ مگه میشه همزمان این اتفاق بیفته؟ نه دورت بگردم … تو یا داری میری بالا یا داری میری پایین
مگه میشه هم بری بالا هم بری پایین؟
مگه میشه احساست هم عالی باشه هم بد؟
پس اگر داری به چیزهایی توجه میکنی که احساست رو خوب میکنه به این معناست که پات روی گازه
من اینو قبول ندارم که میشه همزمان گاز و ترمز داد
تو یا داری گاز میدی یا ترمز
مثلا داری یه فایل گوش میدی که بی نهایت احساس و باورِ تحقق خواسته هات رو بهت میده و تو قلبت باز میشه آرامش میگیری خیالت راحت میشه و ترس و غم و شک و ناامیدی از وجودت میره… پس تو میفهمی که الان داری گاز میدی داری فقط گاز میدی … پس باید این فایل رو گوش بدی گوش بدی گوش بدی … فایلهایی که این حالت رو برات ایجاد میکنه رو همش گوش بده … مادامی که خوراک خوب به ذهنت میدی پات روی گازه
ولی مثلا یه فایلی هست که گوش میدی بعد حالت بد میشه قلبت میگیره یهو کل ایمانت میریزه پایین و ناامید میشی ( ممکنه اون فایل خیلیم خوب باشه ولی به خاطر مداری که هستی برداشت نا صحیحی از اون فایل کنی و حالت بد بشه ناامید بشی)… خب اینجا داری ترمز میگیری احساست انقدر بده که میفهمی پات روی ترمزه … سریع اون فایل رو پاک کن اون فایلی نیست که بهت کمک بکنه اون در مدار تو نیست…
در واقع گاز دادن یعنی چیزایی رو میشنوی و حست خوب میشه و ایمان پیدا میکنی.
ترمز دادن یعنی چیزایی و میشنوی ک حست بد میشه ناامید میشی.
و هرچقدر که بتونی در طول روز در احساس خوب بمونی به این معناست ک گاز دادی.
بعضیا در طول روز یکم چیزای خوب گوش میکنن یکم شکرگزاری میکنن بعد باز میرن اخبار میبینن یا با دوستی میشینن ک حرفای اکثریت جامعه رو میشنون که رسما تو دیوار هستن. یکم از روز گاز میدن و یکم ترمز میگیرن.
بازم میگم
اینو بدون که هروقت حالت خوبه به این معناست که داری تخته گاز میدی ( یعنی رسما پات رو از رو ترمز برداشتی ها)
هروقتم حالت بده داری ترمز میگیری.
حالا بعضیا اشتباها فکر میکنن که نه هرچقدر حالت خوب باشه ولی ترمزها دارن کار خودشون رو میکنن … که این باعث میشه ایمان نداشته باشن و نتونن حال خودشون رو خوب نگه دارن… این شک و تردید و توهمِ ترمز نمیزاره ایمانشون مدت زیادی حفظ بشه و قدرت بگیره.
امام علی میگه بنده هیچوقت مزه ایمان رو نمیچشه مگر اینکه باور کنه که اون چیزی که بهش میرسه نمیتونسته نرسه. ( یعنی وقتی داری گاز میدی لاجرم میرسی به خواستت)
یعنی مغز ما ، وظیفش اینه مارو به ارتعاشمون برسونه
چیزی ک مدت ها ارتعاشش رو فرستادم نمیتونه که اتفاق نیفته…تا اینجوری باور نکنی ایمان نداری… تا به این فکر کنی که نکنه من عملگرا نیستم نمیتونی ایمان بیاری…تا به این فکر کنی که پس چرا فلانی تونست من چقد عقبم نمیتونی مزه ایمان رو بچشی…ایمان یعنی مستی یعنی رو پات نمیتونی وایسی … یعنی فارغ از اینکه الان وسط لجن زاره زندگی هستم … شرایط تغییر میکنه لاجرم تغییر میکنه…
مثلا تو بحث روابط وقتی ایمان داری ک من رابطه خوبی رو دریافت میکنم… یهو یه حرفی از دهنت درمیاد و طرف خیلی خوشش میاد ازت … خب تو بخاطر اینکه در بحث روابط ایمان داشتی که خدا برات میسازه پس مغزت بهت دستورهایی میده که این اتفاق برات بیفته … خودبخود کارهایی رو میکنی ک شیرین و دوست داشتنی میشی …
مثلا در بحث ثروت ببین مارک زاکر برگ وقتی اینستاگرام رو میخواست بخره همه سهام داران فیسبوک بهش میگفتن این دیوونگیه و ما کنارت نخواهیم بود
ولی تو مغز مارک زاکر برگ این کار دیوونگی نبود مغزش داشت اون و به باورای مالیش میرسوند و خیلی منطقی براش جلوه میداد ک تو باید اینکارو کنی
در واقع مارک این کارو منطقی ترین کار ممکن میدونست و بعد انجامش داد … اگر یه ذره شک داشت ک نمیرفت بخره … ته دلش ایمان داشت ک اینکار درست ترین کاره ممکنه و بعد انجامش داد… و خب وقتی با ایمان و یقین قدم برداشت نتایجش هم اومد…
ما تصمیم هایی میگیریم که براساس باورامون هست ما ماشین اثباته باورهامون هستیم
ما نمیتونیم تصمیم هایی بگیریم که ضد باورامون باشه مغزمون بهمون این اجازه رو نمیده! نمیشه که باورای مالی داغونی داشته باشیم و یه ایده رو با شجاعت و جسارت اجرا کنیم و بهمون نتیجه بده! مطمئنا اون ایده هیچ ثروتی نداره و عزت نفست و خورد میکنه… دیگه ترس داری قدمی برداری..ترسات رو بیشتر میکنه.
مثلا کسی که به درامد ماهی یه تومن باور داره
نمیتونه کارایی کنه که ماهی دو تومن بهش سود برسونه.حتی اگ برفرض مثال کاری رو کنه که دو میلیون بهش سود بده در نهایت با همون تصمیم هایی که میگیره یه تومنه اضافی رو به باد میده مثلا ممکنه مغزش بهش فرمان بده که تصادف کنه تا اون یه تومن و خرج ماشینش کنه و در نهایت یه تومن برای خودش باقی بمونه.
پس اصلا به این فکر نکن ک چه کاری انجام بدم یا چه ترمزی دارم؟
تو فقط بگو چه ارتعاشی بفرستم چه باوری بسازم چه چیزی رو ببینم و گوش بدم که حالم بهتر بشه ایمانم قوی بشه … بعدش دیگه بصورت خودکار تمام آدم ها و جهان و مغزت و تصمیماتت به خدمتِ ارتعاشِ غالبت در میان ..دقت کنین ارتعاشِ غالب! نه اینکه یکم چیزای خوب ببینم یکمم برم با آدمایی ک تو دیوار هستن نشست و برخواست کنم بعد خیال کنم ک دارم رو خودم کار میکنم! نه جانه دل … تو باید عاشقانه تقوی داشته باشی عاشقانه مث عقاب بالای سر خودت وایسی و بفهمی ک چی بدردت میخوره و سمتِ چه ورودی هایی نباید بری…
شما نگاه نکن ک بچها چیکار میکنن خب پس من چون انجام نمیدم پس نتیجه نمیگیرم… شما اصلا تو مغز اون آدما نیستی که بفهمی چه فعل و انفعالاتی انجام شده… شما الان تنها کاری ک میکنی اینه که امیدت رو حفظ کنی
فکر کردن به ترمز باعث میشه امیدت رو از دست بدی.
ولش کن بخدا ترمز ها خودشون برطرف میشن
من از پارسال تا الان هزارتا ترمز داشتم ک برطرف شده
من اصا فکر نکردم بهشون … هرچی رو خودم کار کردم اون ترمز ها برام بدیهی شدن من بزرگ شدم و فهمیدم که اونا چقدر ضایه هستن ..و چقدر واضح هست که اشتباهه و برطرفشون کردم.
مثلا یه بچه رو در نظر بگیر وقتی خیلی کوچیکه رو فرش دسشویی میکنه و از نظر ما خیلی بدیهی هستش که اینکار اشتباهه ولی اون بچه با درک و باورای اون زمانش نمیتونه متوجه بشه که کارش اشتباهه ولی وقتی بزرگتر میشه دیگه براش مث روز روشنه که این کار اشتباهه و وقتی میفهمه راحت تغییر میکنه .( حالا فرض کن که اون بچه که هشت ماهشه بیاد به داداشه هفت سالش نگاه کنه و بگه عه داداشم رو قالی دشویی نمیکنه پس چرا من نمیتونم مث اون باشم پس من خیلی داغونم و تا اخر عمر قراره همینکارو کنم وای چقدر من ضعیف و ناتوانم و یا بزور بیاد سعی کنه بره دسشویی اصلا مگه میتونه؟ هههههه اصلا مگه بچه هشت ماهه میتونه راه بره …)
ما هم اینطوری هستیم هرچی بزرگتر و با فهم تر میشیم ترمزهامون برامون بدیهی میشه و میتونیم شناسایی کنیم و ترکشون کنیم.
مثلا بارها شده که یه فایل و گوش دادیم که استاد میگه غیبت نکن … بعد تو میگی خب تو غیبت ک مشکلی ندارم و اوکی هستم و میزنی میره … درحالیکه دقیقا تو همون کار و انجام میدی ولی چون مث اون بچه هنوز درک و فهم و آگاهیت پایینه نمیفهمی … بعد یکم زمان میگذره یکم آگاه تر میشی دوباره اون فایل و میشنوی یهو میگی عه من چرا غیبت میکردم تا الان ولی نمیفهمیدم !!! من خودم جز همین دسته بودم ولی نمیفهمیدم…!!! خب شما الان انقد برات بدیهی هست که میتونی راحت غیبت کردن رو ترک کنی شاید اصلا اون فایل و گوش ندی ولی درونت داد میزنه و برات بدیهی میشه که این عادت زشت و ضایه اس و باید ترکش کنی… ولی چند وقت قبل کوچیک بودی ناآگاه بودی نمی دونستی ترمزی به اسم غیبت تو وجودت هست… فکر میکردی تو این قضیه مشکلی نداری و اوکی هستی …اصلا زشتی اینکار به چشمت نمیومد… یه دروغگو اگر بدونه دروغ زشته که اینکارو نمیکنه … اون آدم تو ذهنش دروغ رو شیک و خوشگل کرده که میتونه انجامش بده… از دید ناظر بیرونی قابلِ تشخیصه ولی خودش تو مدار و آگاهی نیست که بتونه زشتیش رو تشخیص بده… مث اون بچه ک دسشویی میکنه و میخنده بعدش …
پس برطرف کردن ترمز ها نیاز به زور زدن نداره… کم کم بزرگ میشی آگاه میشی و خیلی بدیهی و واضح مث روز برات روشن میشه که داری از فلان جا ضربه میخوری و چون متوجه میشی و تو مدار این آگاهی هستی خیلی راحت اون عادت و ترمز رو برطرف میکنی.
مشکل ما اینه که الان رو پله اول هستیم و داریم به بچهایی ک رو پله هزار هستن نگاه میکنیم و میگیم ای دل غافل من چقد شوت هستم و عزت نفست و میاری پایین و فکر میکنی ناتوان هستی.
مگه اون بچه که رو قالی دسشویی میکنه ناتوانه؟ یا چیزی از بقیه کم داره؟ نههه اون فقط هنوز آگاهیش به اون مرحله نرسیده که متوجه بشه کارش اشتباهه و عملکردش رو تغییر بده.
تو ناتوان نیستی تو قدرت جذبت پایینتر از بچهای دیگه نیست تو فقط باید ادامه بدی تا آگاهیت هروز بالاتر بره… بعدش به اون بچها میرسی به خواسته هات میرسی … بخدا که هیچی از بقیه کم نداری… اگ بعضیا زودتر نتیجه میگیرن به این معناست که آگاهتر بودن و صفر کیلومتر نبودن… بالاخره یه گذشته متفاوتی با ما داشتن .. ممکنه خانوادشون از خانواده ما آگاهتر بودن و هزارتا دلیل که باعث میشه همینکه به سایت وارد میشن نتایج بزرگی دریافت کنن … و بعد ما بچهای پایینتر نگاهشون میکنیم و حسرت می خوریم و ناامید میشیم و بدتر ترمز میگیریم … لطفا صبور باشید و ادامه بدید.
خیلی از بچها از سن پایین کار میکردن… بقولی تو خیابون بزرگ شدن هزارتا سرد و گرم و چشیدن… خیلی زودتر از اینها با خیلی از ترس هاشون روبرو شدن کوهی از تجربه هستن… خیلی جاها مجبور شدن رو پای خودشون بایستن… خب اینا زودتر پیشرفت میکنن… ولی خیلیا من جمله خودِ من تا هیجده سالگی حق نداشته از خونه تنها بره بیرون.. هرجا خواسته بره براش آژانس گرفتن… حق نداشته به هیچ مهارتی فکر کنه چون پدر و مادر دیکتاتورش ازش خواستن دکتر بشه!
خیلی مهارتهارو دوس داشته یاد بگیره ولی پدرش نذاشته چون لطمه میخورده درساش! من خودم چنین شرایطی رو داشتم و عزت نفسم له شده … من نمیتونم امروز یه فایل گوش بدم بعد بگم عه پس پاشم گیوه هام و وَر بکشم برم تو دل ترسام! من کل عمرم و تحت کنترل و ترسای پدرو مادرم بودم… برام خیلی عجیبه که بچها چطوری پامیشن میرن یه شهره دیگه… ناامید میشم خودمو سرزنش میکنم … چرا من مهارتام انقدر کمه چرا انقدر وابسته ام به پول پدرم؟
من میدونم خیلی جای کار دارم .. ولی این به این معنی نیست ک من چیزی از بقیه کم دارم یا دارم توهم میزنم! من فقط نیاز دارم صبر و استقامت داشته باشم در این راه… ترسای من از بچها دیگه بیشتره ولی به این معنی نیست ک من ناتوانم.
سلام به استاد عزیزم که واقعا برام یه الگوهستین درتقریبا تمام موارد زندگیم وازتون همیشه ممنونم که زیباترین تحربیاتتون رو بی توقع باما به اشتراک میزارین ممنونم ازتون ممنونم از مریم بانوی عزیزم که این مستند زندگی تون رو استارت زد وبه قول استاد کردیت اینکاربه ایشون میرسه ممنونم مریم عزیزم
ممنون از دوستان خوب توحیدیم که باکامنتهای زیباشون درهایی ازآگاهی های جدید وراه کارهای جدیدو بهمون یاد میدن
ممنونم از خدای مهربانم که من روبه این مسیر هدایت کرد که همراه شما عزیزانم باشم
خوشبختانه یا متاسفانه مادخانمها نیاز نیست بریم سربازی 😁اما قلبم گفت این کامنتو واسه ی علی عزیز که همسن پسر خودم هست میزارم وبرای دوستانی که تواین سن هستن وبه همه شون تبریک میگم که اینقدر زود تو مدارتوحید قرارگرفتن وتحسین میکنم همه شون رو
این تجربه رو میگم شاید بتونه کمکشون کنه ومن دستی ازدستان خداوند بشم تا هدایت بشن به رویاشون که نرفتن سربازیه
علی عزیز بردارمن مثل شما همیشه میگفتم من که نمیرم سربازی چرا باید وقتمو ٢ سال حروم کنم برای سربازی خلاصه چون آرزوش نرفتن به سربازی بود وروش اصرارهم داشت تا زمانیکه درس میخوند که موجه بود اما وقتی درسش تموم شد مجبور شد بره اقدام کنه وکلی هم سعی کردیم آشنایی کسی واسطه بشه که نره یا جای خوبی باشه ونشد خدارو شکر وقتی اقدام کرده بود خواهرم بهش گفت میتونی بری دکتر اگر بتونن موردی پیداکنن که مشکلی داری از نظر جسمی دکترهای نظام وظیفه تایید میکنن که لازم نیست بری و رفت دکتر وبدون نیاز به اینکه کسی لازم باشه کاری بکنه نمیدونم توعکس از کمرش چی دیده شد که اصلا براش هیچ مشکلی هم نداشت بعدم نفهمیدیم از کجا اومد اما همون باعث شد که معاف بشه وتمام وهمیشه براهرکس که نمیخواد بره سربازی اینو مثال میزنیم وخدا درست میکنه چطور
پسرهمفرکانسم علی عزیز گفتم این تجربه رو شاید بهت کمکی کنه البته من زیاد کامنت نمینویسم اما حسم گفت اینو برات بگم شاید خدااززبان من برات یه راه حل فرستاده ایدوارم برات مفید باشه عزیزم وبیای توکامنتها بنویسی که به آرزوت رسیدی
درپناه الله مهربان درآرامش واحساس خوب باشیم وبمانیم 😍😍😘
سلام خدمت استاد عزیزم
خیلی خیلی خیلی سپاسگزارم برای این فایل های زیبایی که اخیرا ضبط شده چون واقعا بینظیره و تاثیر زیادی روی من گذاشته و باعث شده تلنگر بزرگی بخورم و بدونم مشکلاتم از کجا شروع شده!
هیچ وقت نشده بخوام زندگیمو با کسی به اشتراک بزارم ولی الان این شهامت رو پیدا کردم بگم شاید انگیزه ای باشه برای کسی که میخواد تغییر کنه ولی هنوز شک تردید داره که درسته یا غلط!!!
خیلی خدا رو شکر میکنم که فرصت شد بتونم دیدگاهمو بیان کنم
درسته نشده توی کلاب با استاد و بچه ها صحبت کنم ولی از این طریق میشه نظرم رو بیان کنم
خیلی سال پیش موقع انتخاب رشته به ندای قلبم گوش ندادم و سمت علاقم نرفتم و حرف ها و صبحتهای بقیه و خانواده که ممکنه پیشرفت نکنی جا برای پیشرفت تو این کار نیس وخیلی حرفهایی دیگه….. باعث شد برم سمت چیزی که نمیخوام رشته اشتباه رو انتخاب کردم چندین سال تلاش بیخود ضربه هایی که خوردم تو اون رشته تحقیرها و سختی های زیادی که اگر بخوام بگم واقعا سخت ترین دوران زندگم بود جاهایی نشانه می اومد ولی من گوش نمیدادم و باز راه اشتباه میرفتم و هر بار ضربه ها بزرگتر و بدتر میشد و تمام زندگیمو درگیر خودش میکرد چه از لحاظ پیشرفت تحصیلی چه روابط و چه سلامتی
واقعا منو به زیر زیر صفر برد حتی یبارم اقدام به خودکشی کردم!!! حالا نمیخوام زیاد وارد جزئیات بشم و حال خودم و بقیه رو خراب کنم ولی میخوام عمق فاجعه رو درک کنید و بدونید من یه نمونه از کسی هستم که به ندای قلبش گوش نداد و تا مرز تباهی رفت
حالا با هر سختی که بود درسمو تمام کردم ولی چه تمام کردنی یه انسان فروپاشیده از هر لحاظ که نتیجه ش افسردگی عدم اعتماد بنفس و زخم هایی که از اون دوران همراهم بود واقعا زندگی رو برام سخت جهنم کرده بود
ولی یه روزکه تاریخش هیچ وقت فراموشم نمیشه ۷ بهمن ۹۵ با خودم تصمیم گرفتم که تغییر کنم اون موقع آگاهی در مورد این مسیر زیبا نداشتم و هیچی نمیدونستم ولی با تمام وجودم از خدا خواستم کمکم کنه
راهی رو جلوم بزاره که بتونم پاشم
شاید باورتون نشه بعد گذشت یه هفته خدا فردی رو سر راهم قرار داد که اون مسیر زندگیم رو تغییر داد، دیدم به دنیا به خود و همه چی تغییر کرد اون آدم منو با استاد عباسمنش و استادهای دیگه آشنا کرد
و الان به خودم نگاه میکنم میبینم که اصلا ربطی به اون آدم قبلی ندارم
شما حساب کنید از یه آدم که هیچ اعتماد به نفسی نداشته سلامتیش مشکل داشته روابطش داغون بوده
سرپا شده و الان به لطف خدا ورزشی که دوست دارم رو انجام میدم کاری که علاقه دارم رو انجام میدم و روابطم روز به روز داره بهتر میشه این فقط از فایل های رایگان استاد بوده و به جرات میگم
من طی این مدت فردی رو ندیدم که به این قدرت و شهامت در مورد قوانین صحبت کنه و آگاهی های فوق العاده و ناب داشته باشه چه در مورد مسائل مذهبی چه روابط چه سلامتی و چه ثروت و در تمام جنبه های زندگی
امروز و این لحظه این فایل رو گوش دادم باعث شد منم در لحظه آخر تصمیم بگیرم از دورهای استاد استفاده کنم و شروع کنم به لطف خدا وقدرت و تعهد بیشتر چون نتیجه ش رو دیدم
و الان احساسم میگه با دوره ۱۲ قدم شرو کنم
و حتما بعد از اینکه دیگاهمو بگم میرم دوره رو خریداری میکنم
این پیشرفت ها که خودم واقعا بزرگ میدونمش به واسطه لطف خدا هدایتم به شما وگوش دادن به فایل های رایگان بوده که خودش یه دانشگاهی هست برای یادگیری
و به قول ستاد خدا میداند چه موهبت های در انتظارمه برای موفقیت بیشتر در تمام جنبه ها
خیلی احساس فوق العاده ای دارم وقتی به خودم نگاه میکنم چقدر از اون آدم فاصله گرفتم فقط به واسطه اینکه دنبال اون چیزی هستم که مورد علاقمه
خدا رو شکر میکنم که هدایتم کرد به سمت بهترین ها
سلاااام به دوستان عزیزمتو این جمع باحال و سلاممم به استاد عزیزم
من این فایل رو گوش دادم و یه فایل دیگه رو هم از این قسمت گوش داده بودم . چقد این فایل ها خوب قوانین رو یادآوری میکنن . استاد جاننم من همیشه فایلاتونو گوش میدادم و سعی میکردم تا جایی که بتونم عمل کنم . اما این فایل به من یادآوری آورد که کجاها من به ندای قلبم گوش دادم و اتفاقای خوب برام رخ داده اتفاقایی که خودم میخواستم بشه. و همین یادآوری به من انگیزه داد که تو درونسم یه سرچی بزنم که من اونموقع چه حس و حالی داشتم که بیام همون حس و حال رو دوباره تو الان خودم ایجاد کنم بگردم ببینم چه صحبتایی میکردم. چه شور و شوقایی داشتم . شما وقتی داشتین راجب سربازیتون میگفتین من یاد دفاع پایان نامه ارشدم افتادم . من ورودی سال 96 ارشد بود که قاعدتا باید تا ترم 5 یعنی تا بهمن 98 دفاع میکردم . روال دفاع ها اینطوری بود که ما دیگه سوری هم باشه کلا باید خرج میکردیم و برا میز اساتید کلی پذیرایی های خوشمزه آماده میکردیم. یادمه یکی از دوستان حدود 500 هزارتومن خرج کرد که این مقدار پول حدود نصف پول ترم 6 میشد. من همیشه این موضوع آزارم میداد و همیشه به بچه ها میگفتم من تو دفاعم هیچ کدوم از این خرجا رو نمیکنم چون از نظر من غیر منطقیه و این حرفا . خلاصه گذشت و من با استادم پروژه پولی گرفتم و کشیده شدم به ترم 6 و این موضوع رو به هم همیگفتم که من تو دفاعم خرج نمیکنم و … و همیشه بچه ها هم میگفتن تو ماه رمضون پس دفاع کن. خخخ که بازم باید پک میدادی. در اوایل ترم 6 بودم که یهو بحث کرونا پیش اومد و من برگشتم خونه و در حالی که بازم داشتم با استادم کار میکردم و پول درمیاوردم، تو شهریور 99 شیک و مجلسی آنلاین دفاع کردم و 20 ام شدم اتفاقا و حتی یک قرون هم خرج نکردم. وقتی به اون دوران فک میکنم میبینم چقد ایمانم قوی بود. من خواسته هامو با جرات میگفتم و دیگه هیچ وقت نگرانی بابتشون نه به خودم و نه به دیگران القا نمیکردم. من با احساس آرامش به بقیه کارام میرسیدم و خود خواسته هام خود به خود انجام میشدن!! یعنی تا الان فهمیدم که چقدر آگاهییی با ارزشه. آگاهی از تک تک تجاربمون. فهمیدم که خودمون یهمعلم برا خودمون هستیم در کنار آموزش های شما. و تنها خودمون به خودمون میتونیم کمک کنیم چون اینا تجارب واقعی خودمونن و اینکه ما رفتیم اینکارا رو کردیم و راحت تر میتونیم درک کنیم و حس کنیم. یادمه تو روابط عاطفی هم با اعتماد به نفس همیشه میگفتم من دوست دارم یکی باشه برام له له بزنه و برام بمیره و همیشه تو ذهنم یکی رو داشتم که اینقد منو دوس داشت برام کلی کادو میخره و کلی ابراز میکنه و کلی ویژگی های دیگه و مخصوصا منم عاشقش باشم. در عین حال که داشتم تو دانشگاه با استادم با عشق کار میکردم و پروژه انجام میدادم، عاشق یکی از بچه های دانشگاه شدم که دقیقا همه اون ویژگی هایی که میخواستم رو داشت. و حتی به اونم میگفتم من از خدا این ویژگی ها رو میخواستم و بهم داد. و ونجا فهمیدم که باید دقیق تر بخوام جزء به جزء اون چیزایی که میخوام رو تصور کنم و تجسم کنم و حالشو ببرم . عشق کنم با خواسته هام و با انرژِ تو حال لذت ببرم از الانم . از حالی که تو الانم دارم و تمرکز کنم برای لذت بردن از حالم و کاراییی که دوست دارم در حال حاضر انجام بدم. چون یقینا خدا به من همه خواسته هامو میده . من نمیدونم چطوری ولی میدونم میده. پس رها و آزاد بعد اینکه مشخص کردم خواسته هامو و آگاهم به اونا با تکرار اونا به زندگی هر چه لذت بخش تر در الانم برسم. حالشو ببرم از بودن در حال الانم . عشق کنم. من همیشه احساس میکردم باید برم پیش کسی یا با کسی درد و دل کنم تا حس خوب بگیرم ولی الان بزرگترین آموخته ای که من از درسای استاد عزیزم داشتم تا به الان آگاهی از این بود که من خودم هستم که حالمو خوب میکنم. منخودم به خودم حس خوب تزریق میکنم. من همیشه این جمله رو میشنیدم ولی درکش نکرده بودم تا وقتی که استاد گفت عین یه شکارچی برو لحظه هایی که حالت رو خوب میکنه رو شکار کن. وقتی این جمله رو شندیدم هی با خودم تکرار میکردم . بعد رفتم تو حیاط فقط داشتم به دور وبرم توجه میکردم. تنها صدایی که اون لحظه میشندیم و الانم میشنوم، صدای گنجیشکای روی تیر برقمون بود و هست! درسکوت این صدا واقعا دلنوازه. سعی کردم فقط به این صدا گوش بدم. بعد رفتم داخل خونه و به چشمای نوه مون زل زدم. چشمای پر از حس خوووب. وقتی نگاهش میکردم، میخندید و من با تمرکز به خنده های اون حس خوب میگرفتم و خنده هاشو تو ذهنم ثبت کردم. الان دیگه اصلا با کسی درد و دل نمیکنم الان برعکس دردا رو با خیال اسوده میریزم دور. خداروشکر درهای رحمت بیشتر از قبل باز شده و حالم بهتر از اون روزایی هستش که همش نیاز داشتم تا با کسی حرف بزنم و درد و دل کنم. یادمه به یه سری از دوستام همیشه زنگ میزدم و هی انرژی منفی خالی میکردم. ولی الان نه. وقتی یکی رو دارم میبینم داره اینکار رو میکنه خنده ام میگیره و با خودم میگم نگا کن این قانونو نمیدونه . من رشتم ریاضی فیزیک بود و همیشه از اینکه یه سیر قانون ریاضی هست که میشه باهاشون همه مسایل ریاضی رو ح کرد خوشحال بودم چون دیگه نیازی نبود مثل بقه درسا سوالا رو حفظ کنم. یه سری قانون رو باید درک میکردی وتو مسایل از اونا با توجه به درکت استفاده میکردی . هر چه مسایل زیادی حل میکردی، درکت هم بیشتر میشد و نمره ات هم به تبع اون بیشتر میشد. وقتی استاد از قانون بدون تغییر جهان حرف میزد من داشتم پرواز میکردم عین درس ریاضی که خوشحال بودم که اگه قانون رو بلد باشم و درکش کنم میتونم نمره 20 بگیرم. داشتم از ذوق بال درمیاوردم .همیشه وقتی مساله ای رو با توجه به قانونش حل میکردم خیلی لذت میبردم و اتفاقا نمرات خوبی هم میگرفتم. قانون جهان هم کاملا پایدار و ثابته . حتی از قانونای ریاضی هم بهرته. خخخ فقط باید درکش کرد. باید دید تو کدوم یک از مسایل زندگیمون ازش استفاده کردیم تا بتونیم با درک اون تو مسایل سخت تر هم استفاده کنیم . منظورم از مسایل سخت میتونه مسایل جدید هم باشه. چون هر مساله جدید قبل از حل شدن اول سخت به نظر میرسه و ترسناک ولی ممکنه تو روند حلش متوجه بشیم که چقدر آسونتر از قبلیاس!. من از خدای مهربان و بزرگم ممنونم بابت این قوانین و این زنگی جذاب و باحال و از استاد عزیزی چون شما که عاشقانه دارین این قوانین رو آموزش میدین. از خدا بابت وجود شما ممنونممم. خدا یار و یاورتون باشه استاد عزییزمممم
به نام یگانه رب رزاق و هدایتگرم
سلااااااااااام استاد بی نظیرم من عاااااشقتم چقدر خوشحالم از فایل جدید ک در مورد الهام و هدایت بود
عاشقتم استادم ک هرچی میخوای بگی از تجارب خودت میگی و در تمااام زمینه ها بهترین الگویی
چقدر من اینو دوس دارم ک خودم الگویی باشم ک همیشه دوس داشتم ببینمش و خدارو شکر همین الان هم هستممم اما میخوام با نتایج بزرگترم بهتر و بهتر باشم
استادم منم مثل شما دارم یاد میگیرم با نتایجم صحبت کنم
فایل امروز هم دقیقاااا مربوط ب نتیجه دیروز منه ک ۲ تا معجزه بود برام
استاد ما چندروز بود ک میخواستیم بریم ی سفر کوتاه از اصفهان محل زندگیمون ب آبادان خونه پدر بزرگم
ولی هر روز ب ی دلیلی جور نمیشد و ما خودمون رو ب جریان هدایت سپرده بودیم (من و خواهرم و مادرم) و تسلیم بودیم تا اینکه دیروز احساسمون اوکی داد و ما خوشحال و خندان حرکت کردیم
پدرم نیومد و ما خودمون اومدیم سفر
از قبل گفته بودن که ممکنه بخاطر شرایط بیماری و این چیزا از ورود افراد و مسافر ب شهرای دیگه جلوگیری بشه و جریمه کنن و ازین داستانا
ولی خب ما حسمون گفت برین و مشکلی پیش نمیاد
خلاصه ما حرکت کردیم
من پشت فرمون بودم
ابتدای مسیر چون جاده صاف بود با سرعت بالا ۱۴۰ تا اینا میومدم ک یه جا پلیس گرامی ما رو دید و گفت وایسین ولی من انقدر سرعتم بالا بود ک نتونستم ب یکباره سرعت کم کنم و وایسم و ردش کردم
هیچی دیگه گفتیم حتما خیریتی توش بوده
باز اومدیم جلوتر یه ۴۰ ۵۰ کیلومتر جلوتر باز ی پلیس دیگه و باز همین داستان و ما خیلی شیک ردش کردیم (عمدی نبود آقاااا)
خیلیم بهمون خوش گذشت توی راه خیلی زیبایی دیدیم فراوانی دیدم و تایید کردم این فراوانی و زیبایی جهان رو و انقدری خوش گذشت ک ما ۱۰ ساعت توی راه بودیم ولی وقتی رسیدیم من گفتم انگار یکی دو ساعت گذشت..خدایا شکررررت
رسیدیم ب پلیس راه اهواز آبادان
دیگه اینجا جدی تر بود چرا؟ چون دونه دونه ماشینا رو نگه میداشتن و پلاکها رو چک میکردن و اگه پلاک از شهر دیگه بود نگهش میداشتن و جریمه و برگشت و …
ما با هم قرار گذاشتیم ک شجاع باشیم و بدون هیچ دروغ و مظلوم بازی حقیقت رو بگیم و گفتیم خدایا خودمون رو ب تو میسپاریم
پلیس اومد دم شیشه سلام احوال پرسی گرم و محترمانه باهامون کرد (بچه های خوزستان همه خونگرم و مشتییییی)
گفت از کجا تشریف میارین؟
گفتیم اصفهان
رو کرد ب همکارش گفت از اصفهاااان اومدن!!
گفت کارت ماشین رو بدین و برین جلوتر پارک کنید تا من بیام
آقااااا هیچی دیگه
رفت تو دفتر پلیس و برگشت سمت ماشین
گفت رفتم تو سیستم چک کردم دوربین شما رو گرفته ۱ میلیون تومنم جریمه شدین!!
حالا باید برگردین نمیشه برین آبادان ممنوعه
گفتیم آقاااا ما دو ساله سفر نیومدیم بخاطر همین شرایط موجود و الان تازه میخوایم بریم ی سری بزنیم و زود برمیگردیم
همین
بعد استاد خودش گفت خب ی کاری کنید
شما ب مسیرتون ادامه بدین برین من بهشون میگم برگشتین. جریمه تونم لغو میکنم!!!!!!!
وااااااااااااااااااای
مرسیییی سرکار
استاد نزدیک بود بهش بگم عاااااشقتم :)))))
ما حرکت کردیم و انقدر جیغ و دست و هورا کشیدیم ازین معجزه خدا
آخه چرا باید ب ما بگه شما برین تازه من لغوش میکنم براتون؟؟؟
وای خدای من معجزه ازین بالاتر؟؟؟؟
ما دیگه انقدر ووووعه وووعه کردیم و دست زدیم و رقصیدیم و خیلی خیلی این داستان رو مرور و تکرار میکردیم خیلی زیاد
همش خدارو شکر میکردیم خیلیییی حسش خوب بود خیلی تفاوت هدایت رو اینجا فهمیدم
اینم بگم ما صبح توی تمرین ستاره قطبیمون نوشته بودیم هر ۳ مون که خدایا ما راحت و با دل خوش بریم سفر و بریم ب مقصد
و خداوند چطور همه چیز میشود همه کس را…
من عاشق این خداممممم
استاد همونطوری خوشحال و خندان ما اومدیم جلوتر تا یکی دو ساعت بعد رسیدیم پلیس راه آبادان
دوباره داشتن تمام پلاکها رو چک میکردن توی دو تا لاین
ما هم باز گفتیم توکل ب خدا میریم
همین ک نزدیک دو تا پلیسی شدیم ک داشتن ماشینا رو چک میکردن، اینا رفتن توی لاین دیگه ای و ماشینای لاین ما آزاد بودن ک برن و ما هم رفتییییییییییم … یعنی بدون ایکه اصلا پلاک ما رو چک کنن یا معطل بشیم
واااای خدای من
من دیگه دیوانه شدمممم
انقدر دست زدیم انقدر شادی کردیم انقدر رقصیدیم ک نگم براتون
و بعدش اومدیم خونه پدر بزرگ جان و براشون دوباره این داستان هدایت رو تغریف کردم و بازم ارتعاشات خوب و احساسات خوب
دوباره خاله هام هرکدوم میومدن اونجا تک ب تک براشون با ذوق و شوق تعریف میکردم و بازم اون فرکانس
استادم ازتون یاد گرفتم ک انقدر نتایجم رو برای خودم برای کسانی ک میدونم درکش میکنن تکرار کنم تا باز هم ب ذهنم بگم دیدی دیدی شد دیدی چقدر خدا با منه دیدی من فرماندهم دیدی من خالقم؟؟؟؟؟
واسه هرکی تعریف میکردیم میگفت چقدر خوش شانس
یا میگفتن آره چون شما ۳ تا خانوم بودین پلیسه با شما راه اومده!!
و ازین دلایل فیزیکی و بیرونی!!
ولی من تو دلم میگفتم نه آقا جااان اینا همش حاصل باورها و فرکانس خودمون و درخواست خودمون از خدا بوده و ما بودیم ک به این انرژی شکل دادیم در جهت خواستمون
وای استاد جونم انقدر خوشحالم ک هنوزم تو کف این معجزات الهی ام
و خدارو صدهزار مرتبه شکر برای هدایت
برای الهاماتش
من فکر میکنم بهترین راه تشخیص الهامات و هدایتهای خدا با نجواهای ذهنی اینه که الهامات جنسش آارامش و اطمینان قلبیه و خیال تورو راحت میکنه و دلت رو قرص میکنه ک ایمان بیاری ب درست بودن تصمیمت یا مسیرت
.
استاد جونم داستان سربازیتون خیلی خیلی برام الگوی خوبی بود از گوش دادن ب الهامات و منم دارم سعی میکنم مثل شما باشم
امسالم رو سال توحید و عمل ب الهامات الهی نامگذاری کردم و از ابتدای سال سعی کردم ب این الهامات وسیع و فراوان الهی ک بهم میگه عمل کنم و حتی در مورد بیزنسم چقدر زیببا هدایتم کرد همین امسال و داره قدم ب قدم راه رو بهم نشون میده و من دارم عمل میکنم
و خداوند همواره ب شجاعان پاداش میدهد
استاد جونم دیروز تو ماشین داشتیم راجبه هرچیزی صحبت میکردیم من بعدش میگفتم وای استاد عباسمنش تو این مورد هم الگوئه تو این مورد هم بهترینه و الگوی منه
و چقدرررر خدارو شکر میکنم برای وجود نازنینتون توی زندگیم ک میتونم ب رااااحتی ب راحتی پامو جا پای شما بذارم و با دل قرص و با هدایتهای خداوندم حرکت کنم و بهشت زمینیمو خلق کنم
استاد عزیزم نمیدونیییی چقدر دوستت دارم
اصلا وقتی میبینمتون مخصوصا توی گفتگ.و با دوستان قند تو دلم آب میشه ک استاد ب این گلی دارم
و همه فایلها رو تصویری میبینم و خیلی ارتباط بیشتری برقرار میکنم وقتی هم میبینم و هم میشنومتون
عاشقتونم زیاااااد
در پناه رب العالمین باشید
الهه
اردیبهشت ۱۴۰۰
سلام
هر چه که با باور بگوییم به آن هم می رسیم وقتی که باور داشته باشیم که این را می خواهم حتما هم میشود
باور و خواسته ما وقتی که در یک راستا باشد رسیدن به خواسته ما حتمی است مهم است که طبق قانون رفتار کنیم و باورهای خوبی هم داشته باشیم و طبق آن باورها هم عمل کنیم
با خدا باش و پادشاهی کن بی خدا باش و هر چه خواهی کن
وقتی به الهامات خدا توجه می کنیم و انجامش میدهیم الهامات بیشتر می شود و هدایتهای خودرا بیشتر دریافت میکنیم
Just do it now