این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2021/03/abasmanesh-14.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-04-03 07:44:442024-04-19 22:45:58گفتگو با دوستان 3 | تسلیم بودن در برابر هدایت
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
من تکه ای از وجود نازنین خداوند هستم، دست من، در دستان خداوندست، خداوند مسوول و مراقب من است، خداوند هر لحظه منو هدایت میکنه با توجه به مداری که در اون هستم
استاد عزیز، خداوند به من لطف خاصی داشته که در این سایت الهی عضوم،
حضور تک تک ما دانشجویان در این سایت، هدایتی است از جانب خداوند،
فقط کافیه که در مدار فرکانسیش باشیم،
استاد عزیز، خواسته امسال من، یعنی سال 1403 کار کردن روی شخصیتم(پیشرفت شخصیتم) است به لطف خداوند و دستان مهربانش(آموزشهای شما مثل دوره فوقالعاده و منحصر به فرد احساس لیاقت) قدم در این راه گذاشته ام و هر لحظه از خداوند کمک و هدایت میخوام ایاک نعبد و ایاک نستعین، اهدنا الصراط المستقیم، صراط الذین انعمت علیهم.
استاد عزیز، چقدر زیبا از قرآن صحبت میکنید، خیلی مسلط هستید، من به سهم خودم از خداوند نهایت تشکر و قدردانی رو دارم
اینم خودش هدایته، که قرآن رو با زبان شما میشنویم خداجونم مرسی.
من هر لحظه سپاسگزار خداوندم که با دستانش مرا هدایت میکند
خدایا ازت میخوام و دوست دارم که منو به شرایط، اتفاقات، انسانها و ایده هایی هدایت بکنی که از تک تک لحظات زندگیم لذت ببرم با تمام وجود….
خدایا ازت میخوام و دوست دارم که استاد عباسمنش عزیز و مریم بانو رو ملاقات کنم و ازشون تشکر کنم بخاطر این همه آگاهی ناب که به من دادن.
خدایا ازت میخوام و دوست دارم که آسان شوم برای آسانیها و تو کارهایم را انجام بده و در زمان مناسب در مکان مناسب باشم
خدایا من هیچم، من هیچی نمیدونم، تو بگو چکار کنم
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
استاد عزیز و مریم بانو در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام استاد عزیزم استادی که منو با خودم اشتی دادی با خدای خودم یادمه دوسال پیش که دوستم ازت صحبت میکرد و من نمیشناختمت واینقدر حالم بد بود که وسط کوچه نشستم و گریه میکردم که اگر خدایی باید جوابمو بدی اگر هستی باید نشونم بدی خودتو و نمیدونستم که خدا میگه اروم باش عزیزم خودتو اروم کن ببین من برات بهترشو دارم الان میفهمم که راست میگفت استاد من اینقدر مقاومت داشتم که از ادمهایی که حرفهای مثبت میزدن حالم بهم میخورد استاد من نمیدونستم که تو مدار نبودم وقتی پارسال عید که قرنطینه شد من خودمو بستم به فایلهای یه استاد دیگه که الان میفهمم استاد واقعا فرق اززمین تا اسمونه ولی من داشتم مدارم تغییر میکرد و خودم نمیدونستم دوستم زنگ زد بهم گفت میخای بری تو سایت استاد. یه چیزی بهم گفت کاش ایمیل داشتم .همین که از ذهنم گذشت ،دوستم گفت میخای برات ایمیل درست کنم، ایمیلو برام ساخت و دستی شد که من با استادعزیزم اشنا بشم استاد جونم اون روز اولین فایلی که ازت گوش کردم این بود که گفتی من از خدا خاستم هر کسی رو تو مدارم نیاره و من برای کارم تبلیغ نمیکنم استاد راست میگفتی خود خداا منو اورد تو مسیر شما تو این یک سال اتفاقهایی خیلی عالی برام افتاد بدون اینکه اذیت بشم از راههای طبیعی استاد به اسمم ماشین درومد من که پولشو نداشتم همه خانوادم جمع شدن و پول ماشینو تهیه کردن ادمهای منفی ازم دور شدن و البته به طور عجیبی اخراج شدم که میدونم اینم به نفعم خواهد شد استاد جونم عجیب تر اینکه دیروز من از خدا هدایت خاستم که بهم بگه یه ایده بده همون روز برادرم که اصلا راضی نمیشد که من بیرون از خونه کار کنم خودش اومد همون روز یه ایده کاری رو داد گفت سرمایه از من و خودم کارهاشو میکنم و من استاد تا چهار صبح داشتم از شوق گریه میکردم که این خدا چقدر کارش درسته استاد من این یکسال خیلی کلمه هدایتو میشنیدم از شما ولی تو مدارش نبودم بعد به ذهنم رسید فایلهای شما رو به برادرم بدم که رو خودش کار کنه استاد به خدا به چند ثانیه نرسید که دستم رفت رو یه کامنتی از یکی ازبچه هایی که قسمت ۲ گفتگو بود که اظهار پشیمونی میکردن از گفتن قانون به مهمونهاشون استاد دیگه امروز م که صحبتهای شما رو درمورد هدایت دیدم حجت برمن تمام شد که همه چی هدایته همه چی توحیده همه چه تسلیمه استاد جونم بهتون قول میدم همین امسال میام نتایج عالیمو باهاتون به اشتراک میزارم همیشه شاد باشین استاد عزیزم
تو یک مدت کوتاه حدوداً یک هفتهای میشه … که تمام فایل های گفتگو با دوستان، اون قسمت هایی که مرتبط به کلاب هوس هستش رو دانلود کردم (جمعاً شده 37 فایل) و تقریباً 50 الی 60 باری گوش دادم
به خدا باورتون نمیشه چقدر تو همین یه هفته ده روز، تغییرات کوچیک ولی ملموس و زیاد داره توی زندگیم رخ میده
چقدر چرخ زندگیم داره روغن کاری میشه
ایدهی انجام این کار هم از یکی از دوستام که توی همین سایت هم هست گرفتم
یه بار تلفنی صحبت می کردیم، می گفت توسط یکی از دوستاش با استاد و اینجا آشنا شده و اون دوست عزیز بهش پیشنهاد داده که فلانی… از فایل های گفتگو با دوستان شروع کن
و ایشون به من می گفت وقتی تو قسمت دوم (قسمت قبلی) کفتگو با دوستان حرف های سپیدهی عزیز رو شنیده که چطور بهش برخورده و سیگار پس از 10 سال ترک کرده ، ایشون هم تصمیم می گیره به عنوان اولین قدم برای تغییر از ترک سیگار شروع کنه
و…
نتایج خیلی عالی و خوبی گرفته و به لطف خدا الان هم (از دیدگاه من) خیلی خوشبخته و داره تو این مسیر با قدرت ادامه میده ، این دوستم از اونجایی که یک آقا هستش و هم سن هستیم و شرایط کاری و اجتماعی مشابهی به هم داریم برای من شده یک الگوی بی نظیر و به خودِ ایشون هم گفتم ، که فلانی باورت نمیشه از ایده هایی که بهم دادی برای گسترش کسب و کارم چقدررر دارم با عشق استفاده می کنم و شور و شوقی که تو این شغل (شغل فعلی من مشاور املاک در منطقه پردیسان استان قم) از دست داده بودم ، دوباره اون شور و شوق، اون امید، اون انگیزه نه در دلم بلکه در تموم وجودم متولد شده و دارم سعی می کنم همش خودم رو گسترش بدهم ، می گردم ببینم تو شغلم چه کاری سخته، از انجام چه کاری توی شغلم می ترسم و البته خیلی های دیگه هم می ترسن… که اتفاقااا انجام همون کارِ می توانه بااااا اختلاف من رو رشد بده و کمک کنه که در آمدم بره بالاتر، میرم تو دل همون ترس ها، بهشون حمله می کنم
همین چند شب پیش بود داشتم با ایشون صحبت می کردم بهش گفتم فلانی تو فلان موقعیت فلان جان که داشتم با یک مشتری صحبت می کردم، داشتم به سبکی جدید کارم رو پرزنت می کردم و تو محیط امن خودم یعنی اطراف دفتر با خود دفتر هم نبودم ، توی خونهی همون شخص بودم دقیقاً ، اگه جلوی ترسم رو نمی گرفتم دندون هام می خورد به هم از شدت استرس و ترس!! ولی با شجاعت سر و سینه ام رو محکم نگه داشتم و با صلابت حرفم رو زدم
و بعد از اون روز چندین بار دیگه هم تو موقعیت های دیگه همین استرس سراغم می اومد و هنوزم ممکنه بیاد ولی هر بار داره قدرتش کم و کمتر میشه و هر بار من قوی تر میشم
و نمی دونید چقدرررر اعتماد به نفسم داره افزایش پیدا می کنه با این عمل گرایی و چقدر احساس غرور مولد نسبت به خودم دارم و یه جورایی هر بار احساس می کنم دارم یه قلهی بلند تر رو فتح می کنم و پرچمم رو اونجا می کوبم
استاد عزیزم من عاشقتونم ، دوستای عزیزم عاشق شما هم هستم
باورتون نمیشه من چقدررررر از بعضی از این فایل های کلاب هوس قدرت و ایمان می گیرم
بعضی جاها همینجوری که هندزفری بلوتوث توی گوشم هست ، هرجا که باشم ناخود آگاه اشک توی چشمام جمع میشه میگم آره درسته، آفرین بهت دمت گرممممم و تایید می کنم و تحسین می کنم
شاید بزرگترین دست آوردی که من از بعد از آشنایی با این سایت و آموزه های استاد داشتم که هنوز هم پس از دوسال برایم تکراری نشده دارم برای این تغییر خدا رو شکر می کنم و لذت می برم
عوض کردن خونمون باشه
نمی دونید چقدرررر این عوض کردن خونه تو ذهن من بیگ بنگ بود و چقدر نشدنی بود… قبلاً داستانش رو توی دیدگاه هام تعریف کردم
چی شد که من توانستم ذهنم رو کنترل کنم و این تغییر رخ داد
و به طرز معجزه آسایی خانواده ام هم دل به دل من دادن و همه جوره در خدمت من کارهامو انجام دادن؟؟
من فکر می کنم گوش دادن بارها و بارها و بارهاااای همین فایل های کلاب هوس بود
چون دقیقاً این پروسه تعویض خونه سه ماه طول کشید
از اواسط تیر ماه 1400 که ما این واحد 100 متری که الان داخلش هستیم رو دیدیدم و پسندیدیم (در واقع من پسندیدم و من اینجا رو می خواستم) پدرم اولش موافق نبود ولی خداوند مثل همیشه کارش رو عالی انجام داد و قلب پدرم رو نرم کرد (چون من قبلش خودم با عقل محدود خودم همههههه کار کرده بودم و به بن بست خورده بودم!!! بارها و بارها با سر رفتم تو دیوار!!! و دیگه با تمام وجودم تسلیم خداوند شده بودم و اقرار می کردم که خدایا من ضعیف و ناتوانم، قربونت برم تو کار ها رو انجام بده)
و اواسط مهر بود که دیگه کامل پروسه فروش واحد 98 متری قبلی و خرید این واحد جدید ، دریافت و پرداخت پول ها، تجهیز کردن این خونه (اینجا هیچی نداشت کلید نخورده بود) و اسباب کشی به این خونه و چیدمان اون اسباب طول کشید !!!
سه ماه من خودم رو بسته بودم به ورودی های مثبت و بیشتر از همه … و بیشتر از همه … وووو بیشتر از همه فایل های کلاب هوس رو گوش می دادم بارها و بارها… و همش به خودم میگفتم ایول اگه فلانی توانسته فلان تغییر رو ایجاد کنه منم می توانم
جالبه می خواستم در مورد موضوع هدایت که مرتبط به این جلسه است صحبت کنم ولی جریان هدایت من رو کشوند به اینجا تا این ها رو بنویسم
در مورد توضیح ریشه ای مفهوم هدایت به نظرم تاثیر گذار ترین فایل برای درک مفهوم هدایت همین فایل و دو فایل قبلی و بعدی هست
ولی تو این قسمت استاد مثال های بییی نظیری میزنه
دیروز صبح یه ایمیل خودکار متفاوت از سایت برای من اومد که من رو به فکر فرو برد
شب قبلش من دو سه بار همین قسمت سوم رو گوش داده بودم و خیلیییی برای من شیرین بود صحبت های استاد که در مورد هدایت الله بود
حالا ایمیلِ چی بود؟؟ یه یادآوری و پیشنهاد که من تا قدم پنجم اومدم و دیگه ادامه ندادم
و به طرز جادویی ای انگار که خانم شایسته پنج ساله من رو می شناسه
نوشته بود یادت میاد اون موقع که سال 98 و 99 اون چند ماهی که با قدم ها متعهدانه همراه بودی این اتفاقا برات رخ میداد این همزمانی ها این چندین برابر شدن درآمدت فقط در طی چند ماه؟؟؟
بعد منو میگی؟؟؟ همینجوری و حاج و واج و بُهت زده… یخ کرده بودم!!! یه بار متن ایمیل رو کامل تو موبایلم خواندم یه بار تو لب تابی که جلوم بود ایمیل رو باز کردم و خواندم و میگفتم… خدایااااا چی داری میگی؟؟؟ به قول سپیدهی عزیز تو همین فایل چرااااا با من داری این کارها رو می کنی؟؟
آخر های ایمیل هم یه کلید بهم داده بود تا بتوانم در رو باز کنم و بیام تو اتاق بعدی
اون کلید این بود که پیشنهاد داده بود بیام دوباره از قدم ششم شروع کنم و ادامه بدهم!!
من هم معطل نکردم با اینکه الان شرایط خرید قدم رو نداشتم ولی خیلییی سریع اومدم متن قدم ششم رو خواندم و باورتون نمیشه…
شما هم دسترسی به متن هر محصول دارید، می توانید برید این متن رو بخوانید…
می توانید حدس بزنید که موضوع قدم ششم چی هست؟؟
اجازه بدهید قسمتی از توضیحات خانم شایسته رو بیارم همین جا با هم بخوانیم :))
میتوانم با یقین بگویم، دلیل همهی قدمهایی که تا کنون به تعویق انداختهایم، «حساب نکردن روی اصلی با نام هدایت» بوده است. برای همین ششمین قدم را به این موضوع اختصاص دادهام تا کاتالیزوری باشد برای حرکت کردن و برداشتن قدمهای به تعویق افتاده.
برای« درک مفهوم حساب کردن روی هدایت»، فرض کن میخواهی کسب و کاری را بنا کنی، اما سرمایه و مهارت های تو، جوابگوی نیازهای آن کسب و کار نیست. بنابراین، بزرگترین گنج برایت، پیدا کردن شریکی کاری است که، هم سرمایه داشته باشد و هم مهارت. تا هم کسری سرمایه جبران شود و هم کمبود مهارت.
همهی ما در همه لحظاتمان، به چنین شریک و چنین گنجی دسترسی داریم. یعنی طبق روند طبیعی جهان، خواستههایی در ما متولد میشود و جهان نیز قطعاً به آن خواستهها پاسخ میدهد. اما اکثر ما، پاسخ های جهان به درخواستهایمان را دریافت نمیکنیم، چون روی «هدایت» حساب نمیکنیم.
یعنی به خدا از دیروز تا حالا فقططط داره تو ذهنم این می چرخه که ببین محمد خدا داره باهات صحبت می کنه … به حرفاش گوش بده سکان کشتی زندگیت رو بده به خداوند تا ببینی خداوند چطور تو رو می بره به ساحل آرامش
جالبه مدتی بود داشتم فکر می کردم به اینکه بهتره دورهی شیوهی حل مسائل رو بگیرم
ولی با این چند تا پاراگراف که بشدت قدرتمند کننده است و ترس ها و دو دلی ها و نا توانی های من رو پوشش میده
و
البته پاسخی که امروز صبح از فاطمه خانم همسر آقا رسول خانکی دریافت کردم
در مورد ادامه دادن این مسیر دورهی 12 قدم مصمم شدم
به قول شاعر بزرگ کشورمون زنده یاد خانم پروین اعتصامی
پرده شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
یه جایی استاد تو همین فایل های کلاب هوس میگه ، واقعاً اگه این هدایت رو از زندگی من بگیرن من هیچیییی تو زندگیم ندارم
برای هممون از جمله خودم آرزو می کنم که بتوانیم مهمترین رابطهی زندگیمون رو رابطهی عاشقانه با خداوند بدونیم و به یاد داشته باشیم که این رابطه هستش که مهمه و تا ابد پایدار و…
و به قول خانم شایسته در همون توضیحات قدم ششم (که به زودی می خرمش:))
مزهی زندگی به این سبک، آنقدر شیرین و دلپذیر است که دیگر نمیتوانی به شیوهی دیگری زندگی کنی.
خدایا بی نهایت مرتبه شکر
خدایا عاشقتم
خدای مهربان و توانا کمکم کن که طعم شیرین خوشبختی رو در تمام ابعاد تجربه کنم آمین
امشب زیر دوش بودم و از شرایطی که اخیرا برای خودم بوجود اوردم ناراحت بودم که از خدا خواستم که هدایتم کنه بهحال بهتر که اومدم سایت رو باز کردم و هدایت پشت هدایت اومد برام
چند وقتیه تو کارم و زندگیم و شرایط مالیم به تضادهایی خوردم و بدهکار شدم
و همین امر باعث میشد نتونم به اهداف بزرگترم فکر کنم حرفهای سپیده خیلی عالی بود دمت گرم واقعا
ولی هدایت اصلی من که دریافتش کردم این بود که استاد گفت اگه بدهکاری اول هدایت بخواه که بدهکاریتو پرداخت کنی و بعد بری سراغ یک پله بالاتر و بعد یک پله بالاتر
اهداف مالی من سر جاشون باقی میمونن تا بدهکاریهامو پرداخت کنم بعد برم سراغشون
اینکه سپیده گفت دیگه نگران نیستم و درک کرذم و به جونم نشست وقتی هر لحظه میدونی هدایت میشی و میپرسی و بهت گفته میشه خب دیگه (نگرانی معنایی نداره )این جمله استاد تو قدم اول بود
گاهی با تمام آگاهیهای که از فایل ها دارم و نتیجه هایی که از عمل کردن به این فایلها و آگاهیها دارم رو فراموش میکنم و نجواهای ذهنم از من پیشی میگیرن در صورتی که شرایط الانم دوسال پیش برام رویا بود و دور از دسترس
ولی الان از بدیهیات زندگیم هستن و من ناسپاس پیدا میکنم خودمو نگران میبینم خودمو یادم رفته روزی که هزارتومن نداشتم و فقط یه ایده داشتم برلی انجام کار منو بدون پیش پرداخت و اجاره صاحب مغازه کرد یادم رفته روزهایی که پول پشت پول وارد حسابم میشد یادم رفته وقتی کارواشم ورشکسته شد منو چجوری هدایتم کرد وقتی ازش خواستم و الان میبینم و میفهمم که چرا اونجا به تضاد خوردم و ازچه راههایی به جایگاه الانم که آرزوی خیلیا هستش رسیدم و با تضادهای الانم بهم میگه اینکارو جم کن و من نمیدونم بعدش باید چیکار کنم فقط میخوام جمش کنم تا قدم بعدی بهم گفته بشه
من کاری میخوام بدون تلاش فیزیکی بدون کرایه دادن بدون خریدن متریال اولیه بدون نیاز به جای ثابت بدون نیاز به حضور بدون نیاز به زمان مشخص با درامدی خیلیخیلی بالاتر
این ها تضادهایی هستش که توکاربهش برخورد کردم و مهمترینشون بودن با آدمهایی ارزشمند و ثروتمند با باورهایی عالی و انسانهای هم فرکانس
من کار خریدو فروش ماشین هم انجام میدم و الان چند وقتیه که یه ماشین دارم که نتونستم بفروشمش
از تو کامنت خانم الهام هدایت اومد برام که فردا برم و برای خودم چند خط اول قولنامه رو بنویسم و فقط اسم خریدار رو خالی بذارم.
هدایت شدم که نگران نباشم
هدایت شدم ارام باشم
هدایت شدم تسلیم باشم
هدایت شدم که گوش کنم بجای حرفهای الکی زدن
هدایت شدم که عشق درونم رو که الان لبخند اورده رو لبهام رو عمیقتر احساس کنم
خدای عزیزم سیستم منظم جهان هستی بخاطرخلق موجودی که توانایی کنترل زندگیش رو داره ازت سپاسگزارم
غریزه چه حرف خنده داری شده برام تا خالا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم ذرات جهان بر حسب نیازشون دارن به سمت خواسته هاشون که انرژی مشابهبه هستن هدایت میشن
منم هم ذراتی هستم که به سمت خواسته هام هدایت میشم
داستان به همین سادگی و بزرگیه
اخ چقدر دلم میخواد تاصبح از احساس امنیتی که الان دارم حرف بزنم
اینکه نگران نیستم و بهم گفته میشه که چیکار کنم بشرط ایمان
استاد هر چی بیشتر میام جلو بیشتر میفهمم که هیچی نمیفهمم
واقعا الانیکی بهم بگه چی میدونی فقط میگم نمیدونم با اینکه میدونم یچیزایی
نمیدونم و تسلیمم وقتی میگم میدونم دیگه ازحالت تسلیم در میام و میرم تو دنیای دانسته های ذهنیم و دیگه از جریان شیرین و لذت بخش خارج میشم و به دنیای حساب و کتابها سر برجها کرایه مشتریهای بعدی قسطها و طلبکارها پامیذارم
خدایا منو هدایتم که به جایی که حال خوب اونجاست من فقط حال خوب میخوام فقط حالت وصل دلم میخواد
استا ممنونم که به هدایتت عمل کردی و باعث هدایت ما شدی
و هزاران درود ب استاد عزیزم.خانم شایسته ی مهربان و دوستااااان هدایت یافته…
من چیزی برای گفتن ندارم جز سپاسگزاری .
سپاسگزار ی بینهایت، از خداوندی ک هممونو ب این صحبتهای ناب هدایت کرد .
مطمئنم وقتی کسانی خودشونو ب هدایت الله میسپارند
جز هدایت هم چیزی دریافت نمیکنن چون خداوند سریع الجواب است و بینهایت هدایتگر.
منم بیصبرانه منتظر شنیدن چنین صحبتهایی بودم
یعنی حدود دوهفته بود ک ب خاطر چالشی….. با خودم حرف میزدم و آگاهیهامو زیرو رو میکردم تا ب جواب بهتری برسم و ب شدت نیازمند این آگاهیها بودم بدون اینکه بتونم تصور کنم در همچین فایل با ارزشی دریافتشون خواهم کرد.
شوق و ذوق استاد و دوستانی ک در این مدار بودن و با استاد صحبت کردن منو شگفت زده کرد و مطمئنم بعد از این کسانی که برای پیشرفت خودشون
مصممتر بودن ، با این هدیه خداوند
خیلی کمک بیشتری خواهند شد.
تو این فایلها ب شدت عطر زیبای خداوند رو میشد احساس کرد .
من که به شخصه نمیتونم احساس و ذوق و شوق خودمو ک تو این فرکانس قرار گرفتم، بیان کنم.
تک تک دوستان انرژیشون کاملا قابل درک بود
خدایا سپاسگزارم.
چقدر آموختم
چقدر مصمم تر شدم
و چقدر لذت بردم.
خدای مهربونم از اینکه ما رو ب این زیبایی هدایت میکنی ازت به بزرگی خودت سپاسگزارم.
آنقدر هیجان زده هستم راجب درک امروز درمورد هدایت که نهایت نداره چند بار فایل رو گوش دادم و دارم مدام تو ذهنم مرور میکنم
استاد من فکر میکردم وقتی دارم رو ذهنم کار میکنم هدایت خودش میاد اما اونجا که مثال حضرت محمد رو زدید که گفت فردا پاسخ میدم و خدا تا چهل روز پاسخ نداد و گفت چرانگفتی انشالله و سپیده که گفت من میپرسم و یاد یکی از فایل هاتون اگر اشتباه نکنم قانون آفرینش بود که راجب دوستتون مثال زدید که بدون معلم در فیزیک نمره خوبی گرفته بود و خودتون هم مثال میرسد که من از خدا میپرسم آنقدر الان حرف هابی که زدید تو ذهنم داره مرور میشه که نمیدونم کدوم رو بنویسم و دارم دونه دونه شو مرور میکنم که شما تو فلان فایل هم گفتید از خدا بپرس تو فلان جا هم مثال زدید چرا من متوجه نشده بودم که هدایت رو وقتی دریافت میکنی که درخواست هدایت داشته باشی و من فکر میکردم در خواست فقعط راجب اهداف هست اما این جریان هدایت هم بنا به درخواست من کاری میشه همون طور که برای حضرت محمد تا وقتی درخواست نکرد خدا پاسخ نداد (البته برداشت من ازاین قسمت این هست)همانطور که تا انشینتن درخواست نکرد هدایت نشد به سمت پاسخ و من تازه دارن میفهمم که من باید سوال کنم و از خدا درخواست پاسخ داشته باشم تا هدایت بشم با وجود اینکه بارها و بارها تجربه پاسخ دادن به سوالاتمو از جانب خدا داشتم اما آنقدر درک نکرده بودم لزوم سوال پرسیدن و درخواست هدایت رو در تمام جنبه ها که اول من باید آماده باشم تا پاسخ برسه اصلا من باید سوالمو از اون عقل کل هستی بپرسم تا اون پاسخ منو بده و این توحیدی ترین نگاه من نسبت به خودم و رابطه خودم با خدا میتونه باشه که من اتصالم رو به نیروی که تمام پاسخ هارو دارم درک میکنم و یکی بودنم رو با این نیروی درک میکنم و قدرتمو درک میکنم که من اراده میکنم و اجابت میشود و هرچقدر رو این مسله کار کنم این پاسخ ها واضحتر و شفافتر و بیشتر و کاراتر میشه و سرعت من بیشتر میشه و طرفم بزرگتر میشه
و من سعادتمند تر میشم هرچه تسلیم تر شادتر و سعادتمند تر و آرام تر هر چه سوالم بیشتر باشه ازاین نیروی و عقل کل کیهان پاسخ ها بیشتر و شفافتر و کارا تر و هرچه عمل کرد بیشتر هدایت ها بیشتر و کاراتر و من هرچه تسلیم تر راضیتر
وای خدای من دلم میخاد هزاران بار دیگه این فایل رو ببینم و بازم بنویسم و بنویسم خدای من شکرت
سلام خدمت استادان عزیزم و دوستانی مثل سپیده جان که با صحبتها و وجودشون در این سایت به رشد جهان کمک می کنند.
من الان که دارم این کامنت رو می نویسم ، صبتحهای سپیده جان تمام شد دقیقه 19 این فایل هست و واقعا منقلب شدم از شنیدن این فایل و اشک امانم نمی ده.
این فایل نشانه امروزم هست و در حالی هستم که پسر 11 ساله ام 3 روز هست که عمل لوزه کرده و صبح دختر 3 ساله ام سرفه های وحشتناک می کرد و همون موقع گفتم خدایا کمکم کن که پسرم مشکل پیدا نکنه ، چون همه می دونن وحشتناکترین حالت برای عمل لوزه سرفه هست .
همون موقع یه ندایی درونم می گفت تو به خدایی ایمان داری که دریای شور و شیرین در کنار هم آبشون مخلوط نمی شه و دایم در کنار نجواهای شیطان و صحبت کردن با خدای خودم این صحبت رو می شنیدم و با خود تکرار می کردم تا اینکه ظهر امروز مادرم که برای فیوتراپی می خواست بره ، پیشنهاد داد و دختر کوچکم رو با خودش برد و من قبل این فایل داشتم سپاسگزاری ربم رو می کردم که چطور از بی نهایت طریق که خودت نمی تونی فکرش رو هم بکنی جهان کارها رو برات درست می کنه .
یا همین دیروز صبح که دنبال کیسه آب گرم برای کمپرس می گشتم ، چون خیلی وقت بود ازش استفاده نکرده بودم فکر می کردم جایئ که هست رفتم و نبود و دایم از خدا می پرسیدم کجاست هدایتم کن و خیلی عالی و راحت من رو به جای اون هدایت کرد.
و واقعا اینقدر ذهن چموش هست که وقتی خداوند یاری می کنه و کارها رو برات انجام می ده ، مثل همین الان می گه خوب چیزی نبود خودت پیدا کردی ، یا دخترت رو می تونستی بگی بیان ببرن و ..
و این چیزی هست که خداوند در قرآن می گه که انسان آنقدر فراموش کار هست که وقتی وسط اقیانوش که هیچ پناه و امیدی نداره و کمک می خواد و کمکش می کنیم و به خشکی می رسه فراموش می کنه و همه دستان که به یاریاون رسیدن رو معمولی و بی ربط به یاری رب می دونه و فکر می کنه که خودش خودبه خود رخ داده .
ولی برای کسانی که آگاه شدند با دستان خداوند و صحبتهای استاد عزیز به کار ذهن و نحوه یاری خداوند واینکه خداوند از بی نهایت طریق و به صورت کاملا بدیهی ما رو به خواسته هامون می رسونه ، می تونه این فرآیند رو درک کنه و با یاد اون، ایمانش رو به این نیرو برای قدمهای بعدی بیشتر بکنه و اون رو تسلیم تر بکنه به اینکه خود خداوند بهتر می دونه با کدوم دستش و چطوری من رو به بهترین شکل به خواسته هام برسونه.
خدایا شکر از اینکه کمکم می کنی که تا زنده هستم و نفس می کشم با هر دم و بازدم توحیدی تر بشم و ظرف وجودم برای دریافت باران نعمتهای تو که هر لحظه در حد وسیع و بی نهایت بر سرم می ریزه، بزرگ و بزرگتر بشه.
با سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز،خانم شایسته و تمامی دوستان هم مسیرم.
استاد عزیز خواهش میکنم از شما که کامنت منو تا آخر بخونید…چون یکبار توی خواب دیدم که خداوند بهم گفت که شما قرار هست که مدتی منو ندید بگیرید به دلیل کامنتی که براتون ارسال کرده بودم…
من الان که دارم تایپ میکنم فقط ده دقیقه از فایل رو گوش دادم و واقعا نتونستم جلوی خودم رو بگیرم تا بعد از تمام شدن فایل تجربیاتی که از هدایت داشتم رو بنویسم…
نزدیک به ۱۶ سال پیش که برای من یه اتفاق بسیار نادری پیش اومد که بسیار ناباورانه بین من و آگاهی هایی که در اون قرار گرفته بودم فاصله افتاد ،یعنی منی که به تسلیم و در لحظه زیستن رسیده بودم و به زعم خودم طعم بهشت ی رو چشیده بودم که فراتر از تمامی مفاهیم مادی بود…فراتر از خوب و بد،فراتر از زشتی و زیبایی و…. کاملا بی دلیل تغییر فرکانسی برام اتفاق افتاده بود که یکباره بود و به قدری من شوکه شده بودم که دنبال یک استاد معنوی میگشتم که فقط بدونم چراااااااا؟؟؟؟
خلاصه اینکه یک روزی شنیدم که یکی از همکارا درباره یک خانومی صحبت داشت که بهش گفته بود که شما با فلان اقا که در هندوستان هست ازدواج نخواهی کرد و آقایی از امریکا همین روزها خواهد آمد که با ایشون ازدواج خواهی کرد و اسمش هم فلان هست…و دقیقا چون این اتفاق افتاد،من بسیار راغب شدم که برم پیش این خانوم تا فقط بدونم چرا این اتفاق برای من افتاد،منی که مو به موی هدایت ها رو که میشنیدم رو اجرا میکردم بدون چون و چرا و بدون ذره ای شک…
خلاصه تصمیم گرفتم که فردای اون روز به ملاقات اون خانوم برم…اما هدایت پروردگار مانع من شد…همون شب در خواب دیدم که یه چمنزار و سبزه زاری هست بسیار زیبا و نسیم ملایمی هم در حال وزیدن هست و گروه زیادی از زن و مرد و پیر و جوان به خانه ای در وسط این فضای زیبا وارد میشن که سه تا خانوم در قسمت بالای خونه ایستاده بودن،دقیقا یادم هست که خانوم وسطی سفید رو و کوتاه و تپل بود و دختری در سمت راست ایشون بود که سبزه رو و کشیده بود و موهای مشکی داشت و در سمت چپ دختری بور و سفید پوست که کمی کوتاه تر از دختر سمت راست بود…در خوابم دیدم که سفره ای در وسط اتاق بزرگ پهن بود و مراجعه کننده ها هر کسی که رغبت داشت ،سر سفره می نشست و غذا میخورد…تا این قسمت از خواب همه چیز عالی و خوب بود…توی خواب از اتاق که خارج شدم صدایی منو رو خطاب قرار داد که مهناز این همه مردم رو اینجا میبینی که چقدر مشتاقانه مییان اینجا و دنبال رفع مشکلاتشون هستن اما بدون که همین غذایی که دارن اینجا میخورن بدون استثنا همشون رو مسموم میکنه…
از خواب که پریدم با خودم گفتم که نه این فقط جنبه خواب داره و من حتما باید این مسیر تا رشت رو برم تا به جواب سوالم برسم…
صبح که آماده شدم برای رفتن به قلبم افتاد که اولش تماسی بگیرم و بعد راهی بشم…
اولین سوالی که پرسیدم از این خانوم این بود که من شنیدم دو نفر همیشه کنار شما هستن و منی که میخوام بیام پیش شما دوس دارم بدونم که این دونفر کیا هستن و آیا بهشون اعتمادی دارید یا نه…
که ایشون جوابی که داد منو میخکوب کرد.
ایشون گفت که بله صد در صد این دونفر قابل اعتماد من هستن،یکی که سبزه و بلنده خواهرزاده من هست و بعدی که سفید و بوره کوتاه تر از ایشونه برادرزاده ام…و سوال بعدی ایم این بود که قضیه چطوره ،من که اومدم چقدر طول میکشه که نوبتم بشه چون من مسیر طولانی رو باید بیام و تا قبل از شب هم باید برگردم…ایشون گفت که در خونه من به روی همه بازه و اینجا مثل خونه خودشون میمونه و خونه من در یک فضای بسیار زیبایی قرار داره و همیشه سفره ای هم بازه و نهار و شام رومعمولا مراجعه کننده ها در خانه من صرف میکنن…
این مطلب رو که شنیدم داستان هدایت پروردگار رو دریافت کردم و تسلیم شدم…
البته اصلا برای من آسون نبود در این لحظات آشفتگی روحی ام بتونم به هدایت ها سرسپرده باشم…واقعا کار بسیار وحشتناک سختی بود چون واقعا بعد از اون من با هدایت ها لجبازی میکردم…البته نمیشد گفت لجبازی چون خط مش زندگی من پیرو هدایت ها بودن بود…اما در فضایی قرار گرفته بودم از لحاظ معنوی که هاجو واج بودم و درست نمیشد تصمیم بگیرم در مواجهه با اتفاقات روزمره زندگی،چون زمانی که میخواستم درست به عمل بشم راه حل های زیادی یکباره هجوم مییورد به ذهنم و من ناتوان بودم از انتخاب بهترین راه…یعنی این طور هست که ما در مسیر رشد و تکامل هر روز نسبت به روز قبل و هر سال نسبت به سال پیش درک امون از موضوعات بیشتر میشد و آگاه تر میشدیم بنابراین هدایت ها رو بهتر درک و عمل میکردیم اما زمانی که بین من و آگاهی هایی که به اون ها رسیده بودم فاصله و حجابی افتاد ،انگار در هر موضوعی تمام راه حل هایی که در تکامل مسیرم هی بهتر و بهتر میشد رو یکباره با هم به مغزم می رسید و من تشخیص رو نداشتم تا انتخاب کنم…
استاد عزیز در قسمتی از این فایل شما گفتید که نتیجه هدایت رو شاید در سال های آینده ببینیم… دوس دارم یکی از هدایت هایی که برای من به همین صورت بود رو تعریف کنم:
در دوران دانشجویی من با دوستانم خونه ای رو اجاره کرده بودیم که بعد از فارغ التحصیلی من چند ماهی بیشتر از دوستان مجبور بودم که باشم توی اون شهر و خونه …در همسایگی ما خانواده ای زندگی میکردن که گاهی برای ما غذایی رو مییوردن که البته تغذیه من متفاوت از بقیه بود و گوشت استفاده نمیکردم و بیشتر سبزیجات بود …
دوستان که نبودن خانوم همسایه غذا که مییوردن من ازشون میگرفتم و چون روزانه من چندین ساعت پیاده روی کنار دریا رو داشتم ،ایشون هم چون دیدن من تنهام گفتن که اگر اشکالی نداره من هم با شما پیاده روی رو داشته باشم…
ایشون یک روز برای من یه شاخه گل از باغ حیاطشون آوردن با غذا و یک کتاب به عنوان هدیه…
در کسری از ثانیه کتاب از روی میز زمین افتاد، ظرف پریکس غذا افتاد و هزار تکه شد و شیشه ای که داخل اون شاخه گل بود ،زمین افتاد وشکست…بدون اینکه ظروف در لبه میز باشن و یا بادی از پنجره باعث افتادنشون شده باشه…
هدایت پروردگار به آشکاری من رو از واقعیت هایی که به سمتشون از طرف دوستی با این خانواده قرار بوده کشونده بشم ،منع کرد اما من اینقدر تهی شده بودم از حضور پر رنگ خداوند در قلبم که ندید گرفتم و نتایج اون رو دیدم و چشیدم…و بعد از ده سال بیشتر درک کردم که چرا هدایت ها اینقدر بزرگ و آشکار بوده…
زمانی که من ندید گرفتم نشانه های واضح رو ،باز هم نشانه واضح دیگر رو خداوند سر راه من قرار داد:درست بعد از آغاز این دوستی بود که خداوند در مسیری من رو دعوت کرد به زندگی در رشت…یعنی من با همین دوست جدید در مسیری داخل ماشین سواری بودیم که راننده خیلی از من خوشش مییاد برای آشنایی با برادر خانومش که گویا گل فروشی در رشت دارشته…خیلی اصرار و …خلاصه من قبول نکردم…نشانه واضح برا من به این صورت اومد که من با همین خانوم که به تازگی آشنا شده بودم در حال پیاده روی بودیم که دردی توی پام احساس کردم،خم شدم و دیدم یه روزنامه با پونزی به کف کفشم چسبیده.
نشستم تا پونز رو جدا کنم دیدم تیتر بزرگ روزنامه این بود:گل فروشی های زیبای رشت.
دیگه چطور باید خداوند من رو آگاه میکرد که این دوستی باید قطع بشه؟؟؟؟
نافرمانی با این وضوح پیام ها عواقبی دارد که قابل توصیف نیست….و گذشت زمان درد اون رو نشون میده…بعد از گذشت سالیان سال من دلیل این همه نشانه رو درک کردم با پوست و استخوان….
استاد عزیز من ۱۶ سال پیش شما رو نمیشناختم و بین آشنایان و دوستانم هم کسی رو نمیشناختم که به اندازه من هدایت ها رو باور کنه و درک کنه…یادم هست به یکی دو تا از دوستان که گفتم خیلی منو مسخره کردن که این توهمات چی هست،زندگی و واقعیت های زندگی رو ببین و مشکلت رو با این مسائل حل کن و …اما من به مسیرم ایمان داشتم و این ایمان زمانی برام بیشتر خودش رو نشون داد و بیشتر به خودباوری رسیدم که هدایت رو توی کتاب قرآن دیدم…استاد من هم درست مثل شما قبلا به هدایت و تسلیم شدن رسیدم و بعد در قرآن اون رو پیدا کردم🙂
هنوز زندگی در من تکیه به تکیه ایستاده است…
استاد با تمامی اتفاقاتی که بر روح من افتاد و دقیقا هیچ کسی تا امروز نبوده که باور کنه حرف های من رو…اما من دارم تمام تلاشم رو میکنم تا باز هم به تسلیم بزرگ و در لحظه زیستن برگردم …که پاشنه آشیل کوچکی هم نیست…
وقتی سپیده جان با اون حجم ذوق درباره هدایت صحبت میکنه،من روحم پرواز میکنه…فقط اشک میریزم ..من با تمام پوست و استخوانم درک میکنم شکوه این مسیر رو که با هدایت عجین هست…
_دوران دانشجویی که نوشهر بودم ،من دیر متوجه قبولی ایم شده بودم و زمان مراجعه به دانشگاه ،با رئیس دانشگاه صحبت کردم که شاید هفته هایی رو نشه که من بیام دانشگاه،چون من شاغلم و..
تو آموزش خانومی بود که بهم گفت چون با ما همکار هستی بیا برو خانه معلم و دو شب رو در هفته اونجا باش…بدون اینکه من موافقت کم تماسی گرفته شد با خانه معلم و شماره من رو دادن برای تماس…از دانشگاه که خارج شدم صدایی توی قلبم میگفت هرگز نباید بری خانه معلم…دیدم خیلی صدای قلبم بالا گرفته …از خدا خواستم که نشونه ای رو سر راه من بزاره تا من بدونم چه کار باید کنم…از یک طرف عقل موافق رفتن من به خانه معلم بود چون از سمت دانشگاه پیگیری انجام شده بود و از یک طرف پیام قلبم بود که مانع میشد…
سوار تاکسی شدم و دیدم در بین مسیر دختری سوار تاکسی شد که با دوستش درباره هتلی صحبت میکرد که محل اسکان دانشجوها هست و از امکاناتش تعرف میکرد و تخته شاسی هم تو دستش بود که نشون میداد که باید هم رشته ای باشیم…تا این صحبت ها رو شنیدم اشکم سرازیر شد و از ایشون درباره این هتل سوال کردم و ایشونم گفت اتفاقا الان من دارم اونجا میرم و اگر معرف شما من باشم ،تخفیفی هم به من داده میشه…خدا رو شکر کردم و همراه سارا به هتل رفتم.
یکی دو روزی یه شماره ناشناس با من تماس داشت و چون عادت به جواب دادن به این نوع تماس ها رو نداشتم ،جوابی ندادم و در مراجعه به دانشگاه خانوم منصوری ازم پرسید از خانه معلم راضی هست و این صحبت ها،که من گفتم هنوز نرفتم …که ایشون گفتن اخه چرا…بعد درحیاط که بودم دیدم دوان دوان پیش من اومدن که تماس از خانه معلم داشتم و پرسیدن که امروز میرید یا نه…که جواب دادم نه هرگز .به هتل که رسیدم دیدم پشت سر هم زنگ دارم و جواب دادم،دیدم آقایی با عصبانیت میگه که کجایی…گفتم شما، ایشون گفت من از خانه معلم تماس میگیرم و دو روزه منو سر کار گذاشتین و..
من خشکم زده بود…بعد که پرس و جو کردم دیدم اصلا این شهر خانه معلم نداشته و شخص مورد نظر آدم درستی نبوده…
_از دیگر هدایت های خداوند که نجات دهنده و یاری رسان بود برای من مربوط به زمانی هست که من از کوچه ای به نام کوچه دریا به سمت ساحلی میرفتم که چند تنه از درخت از دل دریا بیرون آمده بود و صخره های زیبایی داشت و نزدیک به اون مکان شخصی زندگی میکرد که رفتارهایی که داشت برای بچه های هنری خیلی خاص بود و اکثر بچه ها اونجا میومدن و محو حرکات این شخص بودن…این شخص از جنگل تنه های درخت ها رو مییورد و مجسمه های زیبایی میساخت و با یونولیت قایقی ساخته بود که بچه ها سوارش میشدن و …
تنها کاری که من انجام میدادم این بود که صرف نظر از اینکه در اطراف چه اتفاقاتی مییوفته،یه گوشه ای مینشستم و در سکوت محو دریا میشدم…
یک شب تو خواب دیدم که تو همون مکان هستم و دارم از دست کسی فرار میکنم و در و پنجره ها با اینکه قفل بود اما اون شخص با تمام توان میخواست که در رو باز کنه…از خواب پریدم و متوجه شدم که خداوند نشانه ای رو برای من نشون داده تا دیگه به اون مکان نرم…
فردای اون روز هر چی به من اصرار شد که بیا و چرا نمییای ،من نرفتم و شب همون روز شنیدم که گروهی پلیس به اونجا رفتن و هر چند نفر دانشجوی دختر و پسری که تو اون مکان بود رو دستگیر کردن…
واقعا من بیشتر زندگیم نتیجه تسلیم شدن و یا تسلیم نشدن به هدایت های پروردگار رو دیدم و باور دارم که قدرت مطلقی هست که ما را در مسیر مستقیم هدایت میکنه که مسیری هست که در اون وفوری نعمت،سلامتی،عزت نفس،ارامش هست و آکنده از عشق خداوند…بر بال های هدایتگر که سوار شوی،رقص کنان و کف زنان این مسیر طی میشود…❤️💕❤️💕🌼🌼🌼🌼❤️💕❤️💕🌼🌼🌼🌼
همیشه زندگی سپاسگزار خداوندم که من رو به مسیر سبزی هدایت کرده که در اون فقط شنیده هایی از همین جنس رو میشنوم.
سلام به همه عزیزان و استاد عزیز و خانم شایسته عزیز
میخوام در مورد این فایل خــــــدا یه چیزی رو که خــیلی باهاش ارتباط برقرار کردم بگم
دیروز بعد از گوش کردن به این فایل تصمیم گرفتم بازهم تمرکز بیشتری روی موضوع هدایت که اصل و بینان زندگی همه موجودات از جمله خودمونه بگذارم. میخواستم از خونه برم بیرون و با خودم گفتم این پاهای من ، من رو به بهترین مسیرها هدایت میکنن و بهترین افکار به ذهن من هدایت میشه.
ما رفتیم بیرون ، رسیدم به یه کوچه ای که تاحالا ازش رد نشده بودم. یه کوچه باغ بود. ساکت و زیبا. فقط صدای پرنده ها میومد توش. قلبم میگفت برو تو این کوچه و منم آگاه بودم از اینکه همواره به سمت زیبایی ها هدایت میشم. رفتم تو کوچه. این هدایت میخواست حال من تو این کوچه خوب بشه، که دقیقا همین اتفاق در حال رخ دادن بود
رسیدم به یه جوی آب که از تو باغ میومد بیرون. صدای زیبای آب حالمو بهتر کرد
رفتم جلو تر و رسیدم به یه زمین بزرگ و خالی.
این هدایت میخواست در وجود من خواسته ایجاد کنه که منو تا اینجا آورد
به زمین نگاه کردم و گفتم : من یکی از این زمینا میخوام
زمینش حدود 3 ، 4 هزار متری بود
بعد با خودم گفتم : نه بابا این چیه ، خیلی بزرگتر از اینو میخوام ، خیلی بیشتر از اینا میخوام
همون هدایت این فکرو به ذهنم انداخت که : هر چی بخوای میتونی بخوای و بهت داده میشه چون این زمینا همش برای خداست
خــــیلی با حالو هوایی که داشتم حال کردم و ایمانم به هدایت بیشتر شد
همینجوری هدایتی هدایتی رفتم باشگاه. تو باشگاه چشمم افتاد به پوستری که روش نوشته بود :
غذاهای عضله ساز :
ماست ، پرتغال ، گوشت سینه مرغ ، سیب ، پنیر و …
با خودم گفتم ببین ببین دقیقا همون حرفی که استاد تو اون فایل زد همین امروز برام اتفاق افتاد
یعنی با خودم فکر کردم من چند وقته دقیقا میلم به همین خوراکیا بیشتر شده
همین دیروز رفتم پنیر محلی خریدم
همین دیروز ماست گرفتم و….
خیلی جالبه وقتی حرف از غریضه و هدایت میشه داستان بی نهایت هیجان انگیز میشه
غریضه ما آدما چیه؟
بیشتر خواستن
همه انسانها به صورت غریضی بــــــیشتر و بیشتر و بیشتر میخوان… این همون هدایته
اگر اجازه بدی غریضت کار خودشو بکنه چی میشه؟ همون چیزی که میخوای
غریضه تو دقیقا مثل غریضه همون مرغه ، تو رو میبره به بهترین و امن ترین شرایط ممکن برای رسیدن به خواستت
.من غیر ممکنه که فایلهای رایگان رو نبینم.هر روز بلا استثنا تو سایت هستم.و دارم تأثیرات این حضورم رو در رفتارهام و عملکردهام میبینم.اینکه ناخودآگاه در شرایط خاص با کلامی که ناخودآگاه بر زبان میارم آروم میگیرم.یه ندایی به غیر از اون صداهایی که در اطرافمون هست در لحظه میاد و از درونم صداش رو میشنوم.و آرومم میکنه و میره.میخوام بگم که داره ساخته میشه شخصیت ما هر چند خودمون هواسمون نیست.
بریم سر جریان این کلاب هاوس.
دیشب به صورت تصادفی تو اینترنت این کلمه به چشمم خورد.کنجکاو شدم.دیدم یه فایل تصویریه.نگاهش کردم.یه بابایی داشت از مضرات این اپ صحبت میکرد.اینکه این اپ رو یهودیان درست کردن و رئیسا شون فلانی و فلانی ضد اسلام و ضد خدا و از این جریانات که وقت نمیشه توضیح بدم.بعد با خودم گفتم ببین به فرض که اینا راست بگن و این برنامه برای نابود کردن حالا به اصطلاح اسلام طراحی شده باشه.
ولی وقتی قلبی یا کسی از خداوند طلب هدایت میکنه.خداوند میاد از یه برنامه ای حالا با این برچسب …یا عنوانی که بهش دادن.میاد در جهت ترویج توحید و یکتا پرستی استفاده میکنه و اینقدر قلبهایی رو به هم نزدیک میکنه.فقط با یک عنوان(هدایت)دقیقا موضوع این برنامه.و خدا میدونه که از این به بعد چقدر ما از این برنامه با استادمون و دوستانمون استفاده کنیم.و لذت ببریم و هدایت بشیم و باورهای توحیدی مون ساخته بشه.اینجاست که میگم اگر این تعاریف حتی اگر درست هم باشه میشه ادو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.من دارم کم کم عاشق این هدایت میشم.استاد دوره ی ثروت یک رو تازه تهیه کردم و چه هدایتهایی داره از سمت خداوند میاد که انشاالله در صفحه مربوط به ثروت میام و توضیح میدم.
به نام خدای مهربان
با سلام خدمت استاد گرامی و مریم بانو
هوالاول و هوالاخر
هوالظاهر و هوالباطن
من تکه ای از وجود نازنین خداوند هستم، دست من، در دستان خداوندست، خداوند مسوول و مراقب من است، خداوند هر لحظه منو هدایت میکنه با توجه به مداری که در اون هستم
استاد عزیز، خداوند به من لطف خاصی داشته که در این سایت الهی عضوم،
حضور تک تک ما دانشجویان در این سایت، هدایتی است از جانب خداوند،
فقط کافیه که در مدار فرکانسیش باشیم،
استاد عزیز، خواسته امسال من، یعنی سال 1403 کار کردن روی شخصیتم(پیشرفت شخصیتم) است به لطف خداوند و دستان مهربانش(آموزشهای شما مثل دوره فوقالعاده و منحصر به فرد احساس لیاقت) قدم در این راه گذاشته ام و هر لحظه از خداوند کمک و هدایت میخوام ایاک نعبد و ایاک نستعین، اهدنا الصراط المستقیم، صراط الذین انعمت علیهم.
استاد عزیز، چقدر زیبا از قرآن صحبت میکنید، خیلی مسلط هستید، من به سهم خودم از خداوند نهایت تشکر و قدردانی رو دارم
اینم خودش هدایته، که قرآن رو با زبان شما میشنویم خداجونم مرسی.
من هر لحظه سپاسگزار خداوندم که با دستانش مرا هدایت میکند
خدایا ازت میخوام و دوست دارم که منو به شرایط، اتفاقات، انسانها و ایده هایی هدایت بکنی که از تک تک لحظات زندگیم لذت ببرم با تمام وجود….
خدایا ازت میخوام و دوست دارم که استاد عباسمنش عزیز و مریم بانو رو ملاقات کنم و ازشون تشکر کنم بخاطر این همه آگاهی ناب که به من دادن.
خدایا ازت میخوام و دوست دارم که آسان شوم برای آسانیها و تو کارهایم را انجام بده و در زمان مناسب در مکان مناسب باشم
خدایا من هیچم، من هیچی نمیدونم، تو بگو چکار کنم
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
استاد عزیز و مریم بانو در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام استاد عزیزم استادی که منو با خودم اشتی دادی با خدای خودم یادمه دوسال پیش که دوستم ازت صحبت میکرد و من نمیشناختمت واینقدر حالم بد بود که وسط کوچه نشستم و گریه میکردم که اگر خدایی باید جوابمو بدی اگر هستی باید نشونم بدی خودتو و نمیدونستم که خدا میگه اروم باش عزیزم خودتو اروم کن ببین من برات بهترشو دارم الان میفهمم که راست میگفت استاد من اینقدر مقاومت داشتم که از ادمهایی که حرفهای مثبت میزدن حالم بهم میخورد استاد من نمیدونستم که تو مدار نبودم وقتی پارسال عید که قرنطینه شد من خودمو بستم به فایلهای یه استاد دیگه که الان میفهمم استاد واقعا فرق اززمین تا اسمونه ولی من داشتم مدارم تغییر میکرد و خودم نمیدونستم دوستم زنگ زد بهم گفت میخای بری تو سایت استاد. یه چیزی بهم گفت کاش ایمیل داشتم .همین که از ذهنم گذشت ،دوستم گفت میخای برات ایمیل درست کنم، ایمیلو برام ساخت و دستی شد که من با استادعزیزم اشنا بشم استاد جونم اون روز اولین فایلی که ازت گوش کردم این بود که گفتی من از خدا خاستم هر کسی رو تو مدارم نیاره و من برای کارم تبلیغ نمیکنم استاد راست میگفتی خود خداا منو اورد تو مسیر شما تو این یک سال اتفاقهایی خیلی عالی برام افتاد بدون اینکه اذیت بشم از راههای طبیعی استاد به اسمم ماشین درومد من که پولشو نداشتم همه خانوادم جمع شدن و پول ماشینو تهیه کردن ادمهای منفی ازم دور شدن و البته به طور عجیبی اخراج شدم که میدونم اینم به نفعم خواهد شد استاد جونم عجیب تر اینکه دیروز من از خدا هدایت خاستم که بهم بگه یه ایده بده همون روز برادرم که اصلا راضی نمیشد که من بیرون از خونه کار کنم خودش اومد همون روز یه ایده کاری رو داد گفت سرمایه از من و خودم کارهاشو میکنم و من استاد تا چهار صبح داشتم از شوق گریه میکردم که این خدا چقدر کارش درسته استاد من این یکسال خیلی کلمه هدایتو میشنیدم از شما ولی تو مدارش نبودم بعد به ذهنم رسید فایلهای شما رو به برادرم بدم که رو خودش کار کنه استاد به خدا به چند ثانیه نرسید که دستم رفت رو یه کامنتی از یکی ازبچه هایی که قسمت ۲ گفتگو بود که اظهار پشیمونی میکردن از گفتن قانون به مهمونهاشون استاد دیگه امروز م که صحبتهای شما رو درمورد هدایت دیدم حجت برمن تمام شد که همه چی هدایته همه چی توحیده همه چه تسلیمه استاد جونم بهتون قول میدم همین امسال میام نتایج عالیمو باهاتون به اشتراک میزارم همیشه شاد باشین استاد عزیزم
به نام خداوند مهربانی ها
سلام و درود خدمت تمام دوستان عزیزم
تو یک مدت کوتاه حدوداً یک هفتهای میشه … که تمام فایل های گفتگو با دوستان، اون قسمت هایی که مرتبط به کلاب هوس هستش رو دانلود کردم (جمعاً شده 37 فایل) و تقریباً 50 الی 60 باری گوش دادم
به خدا باورتون نمیشه چقدر تو همین یه هفته ده روز، تغییرات کوچیک ولی ملموس و زیاد داره توی زندگیم رخ میده
چقدر چرخ زندگیم داره روغن کاری میشه
ایدهی انجام این کار هم از یکی از دوستام که توی همین سایت هم هست گرفتم
یه بار تلفنی صحبت می کردیم، می گفت توسط یکی از دوستاش با استاد و اینجا آشنا شده و اون دوست عزیز بهش پیشنهاد داده که فلانی… از فایل های گفتگو با دوستان شروع کن
و ایشون به من می گفت وقتی تو قسمت دوم (قسمت قبلی) کفتگو با دوستان حرف های سپیدهی عزیز رو شنیده که چطور بهش برخورده و سیگار پس از 10 سال ترک کرده ، ایشون هم تصمیم می گیره به عنوان اولین قدم برای تغییر از ترک سیگار شروع کنه
و…
نتایج خیلی عالی و خوبی گرفته و به لطف خدا الان هم (از دیدگاه من) خیلی خوشبخته و داره تو این مسیر با قدرت ادامه میده ، این دوستم از اونجایی که یک آقا هستش و هم سن هستیم و شرایط کاری و اجتماعی مشابهی به هم داریم برای من شده یک الگوی بی نظیر و به خودِ ایشون هم گفتم ، که فلانی باورت نمیشه از ایده هایی که بهم دادی برای گسترش کسب و کارم چقدررر دارم با عشق استفاده می کنم و شور و شوقی که تو این شغل (شغل فعلی من مشاور املاک در منطقه پردیسان استان قم) از دست داده بودم ، دوباره اون شور و شوق، اون امید، اون انگیزه نه در دلم بلکه در تموم وجودم متولد شده و دارم سعی می کنم همش خودم رو گسترش بدهم ، می گردم ببینم تو شغلم چه کاری سخته، از انجام چه کاری توی شغلم می ترسم و البته خیلی های دیگه هم می ترسن… که اتفاقااا انجام همون کارِ می توانه بااااا اختلاف من رو رشد بده و کمک کنه که در آمدم بره بالاتر، میرم تو دل همون ترس ها، بهشون حمله می کنم
همین چند شب پیش بود داشتم با ایشون صحبت می کردم بهش گفتم فلانی تو فلان موقعیت فلان جان که داشتم با یک مشتری صحبت می کردم، داشتم به سبکی جدید کارم رو پرزنت می کردم و تو محیط امن خودم یعنی اطراف دفتر با خود دفتر هم نبودم ، توی خونهی همون شخص بودم دقیقاً ، اگه جلوی ترسم رو نمی گرفتم دندون هام می خورد به هم از شدت استرس و ترس!! ولی با شجاعت سر و سینه ام رو محکم نگه داشتم و با صلابت حرفم رو زدم
و بعد از اون روز چندین بار دیگه هم تو موقعیت های دیگه همین استرس سراغم می اومد و هنوزم ممکنه بیاد ولی هر بار داره قدرتش کم و کمتر میشه و هر بار من قوی تر میشم
و نمی دونید چقدرررر اعتماد به نفسم داره افزایش پیدا می کنه با این عمل گرایی و چقدر احساس غرور مولد نسبت به خودم دارم و یه جورایی هر بار احساس می کنم دارم یه قلهی بلند تر رو فتح می کنم و پرچمم رو اونجا می کوبم
استاد عزیزم من عاشقتونم ، دوستای عزیزم عاشق شما هم هستم
باورتون نمیشه من چقدررررر از بعضی از این فایل های کلاب هوس قدرت و ایمان می گیرم
بعضی جاها همینجوری که هندزفری بلوتوث توی گوشم هست ، هرجا که باشم ناخود آگاه اشک توی چشمام جمع میشه میگم آره درسته، آفرین بهت دمت گرممممم و تایید می کنم و تحسین می کنم
شاید بزرگترین دست آوردی که من از بعد از آشنایی با این سایت و آموزه های استاد داشتم که هنوز هم پس از دوسال برایم تکراری نشده دارم برای این تغییر خدا رو شکر می کنم و لذت می برم
عوض کردن خونمون باشه
نمی دونید چقدرررر این عوض کردن خونه تو ذهن من بیگ بنگ بود و چقدر نشدنی بود… قبلاً داستانش رو توی دیدگاه هام تعریف کردم
چی شد که من توانستم ذهنم رو کنترل کنم و این تغییر رخ داد
و به طرز معجزه آسایی خانواده ام هم دل به دل من دادن و همه جوره در خدمت من کارهامو انجام دادن؟؟
من فکر می کنم گوش دادن بارها و بارها و بارهاااای همین فایل های کلاب هوس بود
چون دقیقاً این پروسه تعویض خونه سه ماه طول کشید
از اواسط تیر ماه 1400 که ما این واحد 100 متری که الان داخلش هستیم رو دیدیدم و پسندیدیم (در واقع من پسندیدم و من اینجا رو می خواستم) پدرم اولش موافق نبود ولی خداوند مثل همیشه کارش رو عالی انجام داد و قلب پدرم رو نرم کرد (چون من قبلش خودم با عقل محدود خودم همههههه کار کرده بودم و به بن بست خورده بودم!!! بارها و بارها با سر رفتم تو دیوار!!! و دیگه با تمام وجودم تسلیم خداوند شده بودم و اقرار می کردم که خدایا من ضعیف و ناتوانم، قربونت برم تو کار ها رو انجام بده)
و اواسط مهر بود که دیگه کامل پروسه فروش واحد 98 متری قبلی و خرید این واحد جدید ، دریافت و پرداخت پول ها، تجهیز کردن این خونه (اینجا هیچی نداشت کلید نخورده بود) و اسباب کشی به این خونه و چیدمان اون اسباب طول کشید !!!
سه ماه من خودم رو بسته بودم به ورودی های مثبت و بیشتر از همه … و بیشتر از همه … وووو بیشتر از همه فایل های کلاب هوس رو گوش می دادم بارها و بارها… و همش به خودم میگفتم ایول اگه فلانی توانسته فلان تغییر رو ایجاد کنه منم می توانم
جالبه می خواستم در مورد موضوع هدایت که مرتبط به این جلسه است صحبت کنم ولی جریان هدایت من رو کشوند به اینجا تا این ها رو بنویسم
در مورد توضیح ریشه ای مفهوم هدایت به نظرم تاثیر گذار ترین فایل برای درک مفهوم هدایت همین فایل و دو فایل قبلی و بعدی هست
ولی تو این قسمت استاد مثال های بییی نظیری میزنه
دیروز صبح یه ایمیل خودکار متفاوت از سایت برای من اومد که من رو به فکر فرو برد
شب قبلش من دو سه بار همین قسمت سوم رو گوش داده بودم و خیلیییی برای من شیرین بود صحبت های استاد که در مورد هدایت الله بود
حالا ایمیلِ چی بود؟؟ یه یادآوری و پیشنهاد که من تا قدم پنجم اومدم و دیگه ادامه ندادم
و به طرز جادویی ای انگار که خانم شایسته پنج ساله من رو می شناسه
نوشته بود یادت میاد اون موقع که سال 98 و 99 اون چند ماهی که با قدم ها متعهدانه همراه بودی این اتفاقا برات رخ میداد این همزمانی ها این چندین برابر شدن درآمدت فقط در طی چند ماه؟؟؟
بعد منو میگی؟؟؟ همینجوری و حاج و واج و بُهت زده… یخ کرده بودم!!! یه بار متن ایمیل رو کامل تو موبایلم خواندم یه بار تو لب تابی که جلوم بود ایمیل رو باز کردم و خواندم و میگفتم… خدایااااا چی داری میگی؟؟؟ به قول سپیدهی عزیز تو همین فایل چرااااا با من داری این کارها رو می کنی؟؟
آخر های ایمیل هم یه کلید بهم داده بود تا بتوانم در رو باز کنم و بیام تو اتاق بعدی
اون کلید این بود که پیشنهاد داده بود بیام دوباره از قدم ششم شروع کنم و ادامه بدهم!!
من هم معطل نکردم با اینکه الان شرایط خرید قدم رو نداشتم ولی خیلییی سریع اومدم متن قدم ششم رو خواندم و باورتون نمیشه…
شما هم دسترسی به متن هر محصول دارید، می توانید برید این متن رو بخوانید…
می توانید حدس بزنید که موضوع قدم ششم چی هست؟؟
اجازه بدهید قسمتی از توضیحات خانم شایسته رو بیارم همین جا با هم بخوانیم :))
میتوانم با یقین بگویم، دلیل همهی قدمهایی که تا کنون به تعویق انداختهایم، «حساب نکردن روی اصلی با نام هدایت» بوده است. برای همین ششمین قدم را به این موضوع اختصاص دادهام تا کاتالیزوری باشد برای حرکت کردن و برداشتن قدمهای به تعویق افتاده.
برای« درک مفهوم حساب کردن روی هدایت»، فرض کن میخواهی کسب و کاری را بنا کنی، اما سرمایه و مهارت های تو، جوابگوی نیازهای آن کسب و کار نیست. بنابراین، بزرگترین گنج برایت، پیدا کردن شریکی کاری است که، هم سرمایه داشته باشد و هم مهارت. تا هم کسری سرمایه جبران شود و هم کمبود مهارت.
همهی ما در همه لحظاتمان، به چنین شریک و چنین گنجی دسترسی داریم. یعنی طبق روند طبیعی جهان، خواستههایی در ما متولد میشود و جهان نیز قطعاً به آن خواستهها پاسخ میدهد. اما اکثر ما، پاسخ های جهان به درخواستهایمان را دریافت نمیکنیم، چون روی «هدایت» حساب نمیکنیم.
یعنی به خدا از دیروز تا حالا فقططط داره تو ذهنم این می چرخه که ببین محمد خدا داره باهات صحبت می کنه … به حرفاش گوش بده سکان کشتی زندگیت رو بده به خداوند تا ببینی خداوند چطور تو رو می بره به ساحل آرامش
جالبه مدتی بود داشتم فکر می کردم به اینکه بهتره دورهی شیوهی حل مسائل رو بگیرم
ولی با این چند تا پاراگراف که بشدت قدرتمند کننده است و ترس ها و دو دلی ها و نا توانی های من رو پوشش میده
و
البته پاسخی که امروز صبح از فاطمه خانم همسر آقا رسول خانکی دریافت کردم
در مورد ادامه دادن این مسیر دورهی 12 قدم مصمم شدم
https://elmeservat.com/fa/how-to-distinguish-the-principle-from-the-sub/comment-page-28/#comment-1309476
به قول شاعر بزرگ کشورمون زنده یاد خانم پروین اعتصامی
پرده شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
یه جایی استاد تو همین فایل های کلاب هوس میگه ، واقعاً اگه این هدایت رو از زندگی من بگیرن من هیچیییی تو زندگیم ندارم
برای هممون از جمله خودم آرزو می کنم که بتوانیم مهمترین رابطهی زندگیمون رو رابطهی عاشقانه با خداوند بدونیم و به یاد داشته باشیم که این رابطه هستش که مهمه و تا ابد پایدار و…
و به قول خانم شایسته در همون توضیحات قدم ششم (که به زودی می خرمش:))
مزهی زندگی به این سبک، آنقدر شیرین و دلپذیر است که دیگر نمیتوانی به شیوهی دیگری زندگی کنی.
خدایا بی نهایت مرتبه شکر
خدایا عاشقتم
خدای مهربان و توانا کمکم کن که طعم شیرین خوشبختی رو در تمام ابعاد تجربه کنم آمین
سلام استاد
داره بهم گفته میشه پس تند مینویسم
امشب زیر دوش بودم و از شرایطی که اخیرا برای خودم بوجود اوردم ناراحت بودم که از خدا خواستم که هدایتم کنه بهحال بهتر که اومدم سایت رو باز کردم و هدایت پشت هدایت اومد برام
چند وقتیه تو کارم و زندگیم و شرایط مالیم به تضادهایی خوردم و بدهکار شدم
و همین امر باعث میشد نتونم به اهداف بزرگترم فکر کنم حرفهای سپیده خیلی عالی بود دمت گرم واقعا
ولی هدایت اصلی من که دریافتش کردم این بود که استاد گفت اگه بدهکاری اول هدایت بخواه که بدهکاریتو پرداخت کنی و بعد بری سراغ یک پله بالاتر و بعد یک پله بالاتر
اهداف مالی من سر جاشون باقی میمونن تا بدهکاریهامو پرداخت کنم بعد برم سراغشون
اینکه سپیده گفت دیگه نگران نیستم و درک کرذم و به جونم نشست وقتی هر لحظه میدونی هدایت میشی و میپرسی و بهت گفته میشه خب دیگه (نگرانی معنایی نداره )این جمله استاد تو قدم اول بود
گاهی با تمام آگاهیهای که از فایل ها دارم و نتیجه هایی که از عمل کردن به این فایلها و آگاهیها دارم رو فراموش میکنم و نجواهای ذهنم از من پیشی میگیرن در صورتی که شرایط الانم دوسال پیش برام رویا بود و دور از دسترس
ولی الان از بدیهیات زندگیم هستن و من ناسپاس پیدا میکنم خودمو نگران میبینم خودمو یادم رفته روزی که هزارتومن نداشتم و فقط یه ایده داشتم برلی انجام کار منو بدون پیش پرداخت و اجاره صاحب مغازه کرد یادم رفته روزهایی که پول پشت پول وارد حسابم میشد یادم رفته وقتی کارواشم ورشکسته شد منو چجوری هدایتم کرد وقتی ازش خواستم و الان میبینم و میفهمم که چرا اونجا به تضاد خوردم و ازچه راههایی به جایگاه الانم که آرزوی خیلیا هستش رسیدم و با تضادهای الانم بهم میگه اینکارو جم کن و من نمیدونم بعدش باید چیکار کنم فقط میخوام جمش کنم تا قدم بعدی بهم گفته بشه
من کاری میخوام بدون تلاش فیزیکی بدون کرایه دادن بدون خریدن متریال اولیه بدون نیاز به جای ثابت بدون نیاز به حضور بدون نیاز به زمان مشخص با درامدی خیلیخیلی بالاتر
این ها تضادهایی هستش که توکاربهش برخورد کردم و مهمترینشون بودن با آدمهایی ارزشمند و ثروتمند با باورهایی عالی و انسانهای هم فرکانس
من کار خریدو فروش ماشین هم انجام میدم و الان چند وقتیه که یه ماشین دارم که نتونستم بفروشمش
از تو کامنت خانم الهام هدایت اومد برام که فردا برم و برای خودم چند خط اول قولنامه رو بنویسم و فقط اسم خریدار رو خالی بذارم.
هدایت شدم که نگران نباشم
هدایت شدم ارام باشم
هدایت شدم تسلیم باشم
هدایت شدم که گوش کنم بجای حرفهای الکی زدن
هدایت شدم که عشق درونم رو که الان لبخند اورده رو لبهام رو عمیقتر احساس کنم
خدای عزیزم سیستم منظم جهان هستی بخاطرخلق موجودی که توانایی کنترل زندگیش رو داره ازت سپاسگزارم
غریزه چه حرف خنده داری شده برام تا خالا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم ذرات جهان بر حسب نیازشون دارن به سمت خواسته هاشون که انرژی مشابهبه هستن هدایت میشن
منم هم ذراتی هستم که به سمت خواسته هام هدایت میشم
داستان به همین سادگی و بزرگیه
اخ چقدر دلم میخواد تاصبح از احساس امنیتی که الان دارم حرف بزنم
اینکه نگران نیستم و بهم گفته میشه که چیکار کنم بشرط ایمان
استاد هر چی بیشتر میام جلو بیشتر میفهمم که هیچی نمیفهمم
واقعا الانیکی بهم بگه چی میدونی فقط میگم نمیدونم با اینکه میدونم یچیزایی
نمیدونم و تسلیمم وقتی میگم میدونم دیگه ازحالت تسلیم در میام و میرم تو دنیای دانسته های ذهنیم و دیگه از جریان شیرین و لذت بخش خارج میشم و به دنیای حساب و کتابها سر برجها کرایه مشتریهای بعدی قسطها و طلبکارها پامیذارم
خدایا منو هدایتم که به جایی که حال خوب اونجاست من فقط حال خوب میخوام فقط حالت وصل دلم میخواد
استا ممنونم که به هدایتت عمل کردی و باعث هدایت ما شدی
این فایلو باید صدها بار گوش کنم
چقدر قشنگ از دین خودت گفتی
چقدر قشنگ از انشاالله گفتی
کل جلسات قرآنی یکطرف این چند دقیقه یکطرف
موفق باشید
بنام خدای بخشاینده و مهربونم 💖💖💖
و هزاران درود ب استاد عزیزم.خانم شایسته ی مهربان و دوستااااان هدایت یافته…
من چیزی برای گفتن ندارم جز سپاسگزاری .
سپاسگزار ی بینهایت، از خداوندی ک هممونو ب این صحبتهای ناب هدایت کرد .
مطمئنم وقتی کسانی خودشونو ب هدایت الله میسپارند
جز هدایت هم چیزی دریافت نمیکنن چون خداوند سریع الجواب است و بینهایت هدایتگر.
منم بیصبرانه منتظر شنیدن چنین صحبتهایی بودم
یعنی حدود دوهفته بود ک ب خاطر چالشی….. با خودم حرف میزدم و آگاهیهامو زیرو رو میکردم تا ب جواب بهتری برسم و ب شدت نیازمند این آگاهیها بودم بدون اینکه بتونم تصور کنم در همچین فایل با ارزشی دریافتشون خواهم کرد.
شوق و ذوق استاد و دوستانی ک در این مدار بودن و با استاد صحبت کردن منو شگفت زده کرد و مطمئنم بعد از این کسانی که برای پیشرفت خودشون
مصممتر بودن ، با این هدیه خداوند
خیلی کمک بیشتری خواهند شد.
تو این فایلها ب شدت عطر زیبای خداوند رو میشد احساس کرد .
من که به شخصه نمیتونم احساس و ذوق و شوق خودمو ک تو این فرکانس قرار گرفتم، بیان کنم.
تک تک دوستان انرژیشون کاملا قابل درک بود
خدایا سپاسگزارم.
چقدر آموختم
چقدر مصمم تر شدم
و چقدر لذت بردم.
خدای مهربونم از اینکه ما رو ب این زیبایی هدایت میکنی ازت به بزرگی خودت سپاسگزارم.
سلام مجددد استاد جان
آنقدر هیجان زده هستم راجب درک امروز درمورد هدایت که نهایت نداره چند بار فایل رو گوش دادم و دارم مدام تو ذهنم مرور میکنم
استاد من فکر میکردم وقتی دارم رو ذهنم کار میکنم هدایت خودش میاد اما اونجا که مثال حضرت محمد رو زدید که گفت فردا پاسخ میدم و خدا تا چهل روز پاسخ نداد و گفت چرانگفتی انشالله و سپیده که گفت من میپرسم و یاد یکی از فایل هاتون اگر اشتباه نکنم قانون آفرینش بود که راجب دوستتون مثال زدید که بدون معلم در فیزیک نمره خوبی گرفته بود و خودتون هم مثال میرسد که من از خدا میپرسم آنقدر الان حرف هابی که زدید تو ذهنم داره مرور میشه که نمیدونم کدوم رو بنویسم و دارم دونه دونه شو مرور میکنم که شما تو فلان فایل هم گفتید از خدا بپرس تو فلان جا هم مثال زدید چرا من متوجه نشده بودم که هدایت رو وقتی دریافت میکنی که درخواست هدایت داشته باشی و من فکر میکردم در خواست فقعط راجب اهداف هست اما این جریان هدایت هم بنا به درخواست من کاری میشه همون طور که برای حضرت محمد تا وقتی درخواست نکرد خدا پاسخ نداد (البته برداشت من ازاین قسمت این هست)همانطور که تا انشینتن درخواست نکرد هدایت نشد به سمت پاسخ و من تازه دارن میفهمم که من باید سوال کنم و از خدا درخواست پاسخ داشته باشم تا هدایت بشم با وجود اینکه بارها و بارها تجربه پاسخ دادن به سوالاتمو از جانب خدا داشتم اما آنقدر درک نکرده بودم لزوم سوال پرسیدن و درخواست هدایت رو در تمام جنبه ها که اول من باید آماده باشم تا پاسخ برسه اصلا من باید سوالمو از اون عقل کل هستی بپرسم تا اون پاسخ منو بده و این توحیدی ترین نگاه من نسبت به خودم و رابطه خودم با خدا میتونه باشه که من اتصالم رو به نیروی که تمام پاسخ هارو دارم درک میکنم و یکی بودنم رو با این نیروی درک میکنم و قدرتمو درک میکنم که من اراده میکنم و اجابت میشود و هرچقدر رو این مسله کار کنم این پاسخ ها واضحتر و شفافتر و بیشتر و کاراتر میشه و سرعت من بیشتر میشه و طرفم بزرگتر میشه
و من سعادتمند تر میشم هرچه تسلیم تر شادتر و سعادتمند تر و آرام تر هر چه سوالم بیشتر باشه ازاین نیروی و عقل کل کیهان پاسخ ها بیشتر و شفافتر و کارا تر و هرچه عمل کرد بیشتر هدایت ها بیشتر و کاراتر و من هرچه تسلیم تر راضیتر
وای خدای من دلم میخاد هزاران بار دیگه این فایل رو ببینم و بازم بنویسم و بنویسم خدای من شکرت
سلام خدمت استادان عزیزم و دوستانی مثل سپیده جان که با صحبتها و وجودشون در این سایت به رشد جهان کمک می کنند.
من الان که دارم این کامنت رو می نویسم ، صبتحهای سپیده جان تمام شد دقیقه 19 این فایل هست و واقعا منقلب شدم از شنیدن این فایل و اشک امانم نمی ده.
این فایل نشانه امروزم هست و در حالی هستم که پسر 11 ساله ام 3 روز هست که عمل لوزه کرده و صبح دختر 3 ساله ام سرفه های وحشتناک می کرد و همون موقع گفتم خدایا کمکم کن که پسرم مشکل پیدا نکنه ، چون همه می دونن وحشتناکترین حالت برای عمل لوزه سرفه هست .
همون موقع یه ندایی درونم می گفت تو به خدایی ایمان داری که دریای شور و شیرین در کنار هم آبشون مخلوط نمی شه و دایم در کنار نجواهای شیطان و صحبت کردن با خدای خودم این صحبت رو می شنیدم و با خود تکرار می کردم تا اینکه ظهر امروز مادرم که برای فیوتراپی می خواست بره ، پیشنهاد داد و دختر کوچکم رو با خودش برد و من قبل این فایل داشتم سپاسگزاری ربم رو می کردم که چطور از بی نهایت طریق که خودت نمی تونی فکرش رو هم بکنی جهان کارها رو برات درست می کنه .
یا همین دیروز صبح که دنبال کیسه آب گرم برای کمپرس می گشتم ، چون خیلی وقت بود ازش استفاده نکرده بودم فکر می کردم جایئ که هست رفتم و نبود و دایم از خدا می پرسیدم کجاست هدایتم کن و خیلی عالی و راحت من رو به جای اون هدایت کرد.
و واقعا اینقدر ذهن چموش هست که وقتی خداوند یاری می کنه و کارها رو برات انجام می ده ، مثل همین الان می گه خوب چیزی نبود خودت پیدا کردی ، یا دخترت رو می تونستی بگی بیان ببرن و ..
و این چیزی هست که خداوند در قرآن می گه که انسان آنقدر فراموش کار هست که وقتی وسط اقیانوش که هیچ پناه و امیدی نداره و کمک می خواد و کمکش می کنیم و به خشکی می رسه فراموش می کنه و همه دستان که به یاریاون رسیدن رو معمولی و بی ربط به یاری رب می دونه و فکر می کنه که خودش خودبه خود رخ داده .
ولی برای کسانی که آگاه شدند با دستان خداوند و صحبتهای استاد عزیز به کار ذهن و نحوه یاری خداوند واینکه خداوند از بی نهایت طریق و به صورت کاملا بدیهی ما رو به خواسته هامون می رسونه ، می تونه این فرآیند رو درک کنه و با یاد اون، ایمانش رو به این نیرو برای قدمهای بعدی بیشتر بکنه و اون رو تسلیم تر بکنه به اینکه خود خداوند بهتر می دونه با کدوم دستش و چطوری من رو به بهترین شکل به خواسته هام برسونه.
خدایا شکر از اینکه کمکم می کنی که تا زنده هستم و نفس می کشم با هر دم و بازدم توحیدی تر بشم و ظرف وجودم برای دریافت باران نعمتهای تو که هر لحظه در حد وسیع و بی نهایت بر سرم می ریزه، بزرگ و بزرگتر بشه.
شکر و سپاسگزارم
به نام رب هدایتگر🌼🌼🌼
با سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز،خانم شایسته و تمامی دوستان هم مسیرم.
استاد عزیز خواهش میکنم از شما که کامنت منو تا آخر بخونید…چون یکبار توی خواب دیدم که خداوند بهم گفت که شما قرار هست که مدتی منو ندید بگیرید به دلیل کامنتی که براتون ارسال کرده بودم…
من الان که دارم تایپ میکنم فقط ده دقیقه از فایل رو گوش دادم و واقعا نتونستم جلوی خودم رو بگیرم تا بعد از تمام شدن فایل تجربیاتی که از هدایت داشتم رو بنویسم…
نزدیک به ۱۶ سال پیش که برای من یه اتفاق بسیار نادری پیش اومد که بسیار ناباورانه بین من و آگاهی هایی که در اون قرار گرفته بودم فاصله افتاد ،یعنی منی که به تسلیم و در لحظه زیستن رسیده بودم و به زعم خودم طعم بهشت ی رو چشیده بودم که فراتر از تمامی مفاهیم مادی بود…فراتر از خوب و بد،فراتر از زشتی و زیبایی و…. کاملا بی دلیل تغییر فرکانسی برام اتفاق افتاده بود که یکباره بود و به قدری من شوکه شده بودم که دنبال یک استاد معنوی میگشتم که فقط بدونم چراااااااا؟؟؟؟
خلاصه اینکه یک روزی شنیدم که یکی از همکارا درباره یک خانومی صحبت داشت که بهش گفته بود که شما با فلان اقا که در هندوستان هست ازدواج نخواهی کرد و آقایی از امریکا همین روزها خواهد آمد که با ایشون ازدواج خواهی کرد و اسمش هم فلان هست…و دقیقا چون این اتفاق افتاد،من بسیار راغب شدم که برم پیش این خانوم تا فقط بدونم چرا این اتفاق برای من افتاد،منی که مو به موی هدایت ها رو که میشنیدم رو اجرا میکردم بدون چون و چرا و بدون ذره ای شک…
خلاصه تصمیم گرفتم که فردای اون روز به ملاقات اون خانوم برم…اما هدایت پروردگار مانع من شد…همون شب در خواب دیدم که یه چمنزار و سبزه زاری هست بسیار زیبا و نسیم ملایمی هم در حال وزیدن هست و گروه زیادی از زن و مرد و پیر و جوان به خانه ای در وسط این فضای زیبا وارد میشن که سه تا خانوم در قسمت بالای خونه ایستاده بودن،دقیقا یادم هست که خانوم وسطی سفید رو و کوتاه و تپل بود و دختری در سمت راست ایشون بود که سبزه رو و کشیده بود و موهای مشکی داشت و در سمت چپ دختری بور و سفید پوست که کمی کوتاه تر از دختر سمت راست بود…در خوابم دیدم که سفره ای در وسط اتاق بزرگ پهن بود و مراجعه کننده ها هر کسی که رغبت داشت ،سر سفره می نشست و غذا میخورد…تا این قسمت از خواب همه چیز عالی و خوب بود…توی خواب از اتاق که خارج شدم صدایی منو رو خطاب قرار داد که مهناز این همه مردم رو اینجا میبینی که چقدر مشتاقانه مییان اینجا و دنبال رفع مشکلاتشون هستن اما بدون که همین غذایی که دارن اینجا میخورن بدون استثنا همشون رو مسموم میکنه…
از خواب که پریدم با خودم گفتم که نه این فقط جنبه خواب داره و من حتما باید این مسیر تا رشت رو برم تا به جواب سوالم برسم…
صبح که آماده شدم برای رفتن به قلبم افتاد که اولش تماسی بگیرم و بعد راهی بشم…
اولین سوالی که پرسیدم از این خانوم این بود که من شنیدم دو نفر همیشه کنار شما هستن و منی که میخوام بیام پیش شما دوس دارم بدونم که این دونفر کیا هستن و آیا بهشون اعتمادی دارید یا نه…
که ایشون جوابی که داد منو میخکوب کرد.
ایشون گفت که بله صد در صد این دونفر قابل اعتماد من هستن،یکی که سبزه و بلنده خواهرزاده من هست و بعدی که سفید و بوره کوتاه تر از ایشونه برادرزاده ام…و سوال بعدی ایم این بود که قضیه چطوره ،من که اومدم چقدر طول میکشه که نوبتم بشه چون من مسیر طولانی رو باید بیام و تا قبل از شب هم باید برگردم…ایشون گفت که در خونه من به روی همه بازه و اینجا مثل خونه خودشون میمونه و خونه من در یک فضای بسیار زیبایی قرار داره و همیشه سفره ای هم بازه و نهار و شام رومعمولا مراجعه کننده ها در خانه من صرف میکنن…
این مطلب رو که شنیدم داستان هدایت پروردگار رو دریافت کردم و تسلیم شدم…
البته اصلا برای من آسون نبود در این لحظات آشفتگی روحی ام بتونم به هدایت ها سرسپرده باشم…واقعا کار بسیار وحشتناک سختی بود چون واقعا بعد از اون من با هدایت ها لجبازی میکردم…البته نمیشد گفت لجبازی چون خط مش زندگی من پیرو هدایت ها بودن بود…اما در فضایی قرار گرفته بودم از لحاظ معنوی که هاجو واج بودم و درست نمیشد تصمیم بگیرم در مواجهه با اتفاقات روزمره زندگی،چون زمانی که میخواستم درست به عمل بشم راه حل های زیادی یکباره هجوم مییورد به ذهنم و من ناتوان بودم از انتخاب بهترین راه…یعنی این طور هست که ما در مسیر رشد و تکامل هر روز نسبت به روز قبل و هر سال نسبت به سال پیش درک امون از موضوعات بیشتر میشد و آگاه تر میشدیم بنابراین هدایت ها رو بهتر درک و عمل میکردیم اما زمانی که بین من و آگاهی هایی که به اون ها رسیده بودم فاصله و حجابی افتاد ،انگار در هر موضوعی تمام راه حل هایی که در تکامل مسیرم هی بهتر و بهتر میشد رو یکباره با هم به مغزم می رسید و من تشخیص رو نداشتم تا انتخاب کنم…
استاد عزیز در قسمتی از این فایل شما گفتید که نتیجه هدایت رو شاید در سال های آینده ببینیم… دوس دارم یکی از هدایت هایی که برای من به همین صورت بود رو تعریف کنم:
در دوران دانشجویی من با دوستانم خونه ای رو اجاره کرده بودیم که بعد از فارغ التحصیلی من چند ماهی بیشتر از دوستان مجبور بودم که باشم توی اون شهر و خونه …در همسایگی ما خانواده ای زندگی میکردن که گاهی برای ما غذایی رو مییوردن که البته تغذیه من متفاوت از بقیه بود و گوشت استفاده نمیکردم و بیشتر سبزیجات بود …
دوستان که نبودن خانوم همسایه غذا که مییوردن من ازشون میگرفتم و چون روزانه من چندین ساعت پیاده روی کنار دریا رو داشتم ،ایشون هم چون دیدن من تنهام گفتن که اگر اشکالی نداره من هم با شما پیاده روی رو داشته باشم…
ایشون یک روز برای من یه شاخه گل از باغ حیاطشون آوردن با غذا و یک کتاب به عنوان هدیه…
در کسری از ثانیه کتاب از روی میز زمین افتاد، ظرف پریکس غذا افتاد و هزار تکه شد و شیشه ای که داخل اون شاخه گل بود ،زمین افتاد وشکست…بدون اینکه ظروف در لبه میز باشن و یا بادی از پنجره باعث افتادنشون شده باشه…
هدایت پروردگار به آشکاری من رو از واقعیت هایی که به سمتشون از طرف دوستی با این خانواده قرار بوده کشونده بشم ،منع کرد اما من اینقدر تهی شده بودم از حضور پر رنگ خداوند در قلبم که ندید گرفتم و نتایج اون رو دیدم و چشیدم…و بعد از ده سال بیشتر درک کردم که چرا هدایت ها اینقدر بزرگ و آشکار بوده…
زمانی که من ندید گرفتم نشانه های واضح رو ،باز هم نشانه واضح دیگر رو خداوند سر راه من قرار داد:درست بعد از آغاز این دوستی بود که خداوند در مسیری من رو دعوت کرد به زندگی در رشت…یعنی من با همین دوست جدید در مسیری داخل ماشین سواری بودیم که راننده خیلی از من خوشش مییاد برای آشنایی با برادر خانومش که گویا گل فروشی در رشت دارشته…خیلی اصرار و …خلاصه من قبول نکردم…نشانه واضح برا من به این صورت اومد که من با همین خانوم که به تازگی آشنا شده بودم در حال پیاده روی بودیم که دردی توی پام احساس کردم،خم شدم و دیدم یه روزنامه با پونزی به کف کفشم چسبیده.
نشستم تا پونز رو جدا کنم دیدم تیتر بزرگ روزنامه این بود:گل فروشی های زیبای رشت.
دیگه چطور باید خداوند من رو آگاه میکرد که این دوستی باید قطع بشه؟؟؟؟
نافرمانی با این وضوح پیام ها عواقبی دارد که قابل توصیف نیست….و گذشت زمان درد اون رو نشون میده…بعد از گذشت سالیان سال من دلیل این همه نشانه رو درک کردم با پوست و استخوان….
استاد عزیز من ۱۶ سال پیش شما رو نمیشناختم و بین آشنایان و دوستانم هم کسی رو نمیشناختم که به اندازه من هدایت ها رو باور کنه و درک کنه…یادم هست به یکی دو تا از دوستان که گفتم خیلی منو مسخره کردن که این توهمات چی هست،زندگی و واقعیت های زندگی رو ببین و مشکلت رو با این مسائل حل کن و …اما من به مسیرم ایمان داشتم و این ایمان زمانی برام بیشتر خودش رو نشون داد و بیشتر به خودباوری رسیدم که هدایت رو توی کتاب قرآن دیدم…استاد من هم درست مثل شما قبلا به هدایت و تسلیم شدن رسیدم و بعد در قرآن اون رو پیدا کردم🙂
هنوز زندگی در من تکیه به تکیه ایستاده است…
استاد با تمامی اتفاقاتی که بر روح من افتاد و دقیقا هیچ کسی تا امروز نبوده که باور کنه حرف های من رو…اما من دارم تمام تلاشم رو میکنم تا باز هم به تسلیم بزرگ و در لحظه زیستن برگردم …که پاشنه آشیل کوچکی هم نیست…
وقتی سپیده جان با اون حجم ذوق درباره هدایت صحبت میکنه،من روحم پرواز میکنه…فقط اشک میریزم ..من با تمام پوست و استخوانم درک میکنم شکوه این مسیر رو که با هدایت عجین هست…
_دوران دانشجویی که نوشهر بودم ،من دیر متوجه قبولی ایم شده بودم و زمان مراجعه به دانشگاه ،با رئیس دانشگاه صحبت کردم که شاید هفته هایی رو نشه که من بیام دانشگاه،چون من شاغلم و..
تو آموزش خانومی بود که بهم گفت چون با ما همکار هستی بیا برو خانه معلم و دو شب رو در هفته اونجا باش…بدون اینکه من موافقت کم تماسی گرفته شد با خانه معلم و شماره من رو دادن برای تماس…از دانشگاه که خارج شدم صدایی توی قلبم میگفت هرگز نباید بری خانه معلم…دیدم خیلی صدای قلبم بالا گرفته …از خدا خواستم که نشونه ای رو سر راه من بزاره تا من بدونم چه کار باید کنم…از یک طرف عقل موافق رفتن من به خانه معلم بود چون از سمت دانشگاه پیگیری انجام شده بود و از یک طرف پیام قلبم بود که مانع میشد…
سوار تاکسی شدم و دیدم در بین مسیر دختری سوار تاکسی شد که با دوستش درباره هتلی صحبت میکرد که محل اسکان دانشجوها هست و از امکاناتش تعرف میکرد و تخته شاسی هم تو دستش بود که نشون میداد که باید هم رشته ای باشیم…تا این صحبت ها رو شنیدم اشکم سرازیر شد و از ایشون درباره این هتل سوال کردم و ایشونم گفت اتفاقا الان من دارم اونجا میرم و اگر معرف شما من باشم ،تخفیفی هم به من داده میشه…خدا رو شکر کردم و همراه سارا به هتل رفتم.
یکی دو روزی یه شماره ناشناس با من تماس داشت و چون عادت به جواب دادن به این نوع تماس ها رو نداشتم ،جوابی ندادم و در مراجعه به دانشگاه خانوم منصوری ازم پرسید از خانه معلم راضی هست و این صحبت ها،که من گفتم هنوز نرفتم …که ایشون گفتن اخه چرا…بعد درحیاط که بودم دیدم دوان دوان پیش من اومدن که تماس از خانه معلم داشتم و پرسیدن که امروز میرید یا نه…که جواب دادم نه هرگز .به هتل که رسیدم دیدم پشت سر هم زنگ دارم و جواب دادم،دیدم آقایی با عصبانیت میگه که کجایی…گفتم شما، ایشون گفت من از خانه معلم تماس میگیرم و دو روزه منو سر کار گذاشتین و..
من خشکم زده بود…بعد که پرس و جو کردم دیدم اصلا این شهر خانه معلم نداشته و شخص مورد نظر آدم درستی نبوده…
_از دیگر هدایت های خداوند که نجات دهنده و یاری رسان بود برای من مربوط به زمانی هست که من از کوچه ای به نام کوچه دریا به سمت ساحلی میرفتم که چند تنه از درخت از دل دریا بیرون آمده بود و صخره های زیبایی داشت و نزدیک به اون مکان شخصی زندگی میکرد که رفتارهایی که داشت برای بچه های هنری خیلی خاص بود و اکثر بچه ها اونجا میومدن و محو حرکات این شخص بودن…این شخص از جنگل تنه های درخت ها رو مییورد و مجسمه های زیبایی میساخت و با یونولیت قایقی ساخته بود که بچه ها سوارش میشدن و …
تنها کاری که من انجام میدادم این بود که صرف نظر از اینکه در اطراف چه اتفاقاتی مییوفته،یه گوشه ای مینشستم و در سکوت محو دریا میشدم…
یک شب تو خواب دیدم که تو همون مکان هستم و دارم از دست کسی فرار میکنم و در و پنجره ها با اینکه قفل بود اما اون شخص با تمام توان میخواست که در رو باز کنه…از خواب پریدم و متوجه شدم که خداوند نشانه ای رو برای من نشون داده تا دیگه به اون مکان نرم…
فردای اون روز هر چی به من اصرار شد که بیا و چرا نمییای ،من نرفتم و شب همون روز شنیدم که گروهی پلیس به اونجا رفتن و هر چند نفر دانشجوی دختر و پسری که تو اون مکان بود رو دستگیر کردن…
واقعا من بیشتر زندگیم نتیجه تسلیم شدن و یا تسلیم نشدن به هدایت های پروردگار رو دیدم و باور دارم که قدرت مطلقی هست که ما را در مسیر مستقیم هدایت میکنه که مسیری هست که در اون وفوری نعمت،سلامتی،عزت نفس،ارامش هست و آکنده از عشق خداوند…بر بال های هدایتگر که سوار شوی،رقص کنان و کف زنان این مسیر طی میشود…❤️💕❤️💕🌼🌼🌼🌼❤️💕❤️💕🌼🌼🌼🌼
همیشه زندگی سپاسگزار خداوندم که من رو به مسیر سبزی هدایت کرده که در اون فقط شنیده هایی از همین جنس رو میشنوم.
استاد عزیز سپاسگزارم❤️
خانوم شایسته عزیز سپاسگزارم❤️
سلام به همه عزیزان و استاد عزیز و خانم شایسته عزیز
میخوام در مورد این فایل خــــــدا یه چیزی رو که خــیلی باهاش ارتباط برقرار کردم بگم
دیروز بعد از گوش کردن به این فایل تصمیم گرفتم بازهم تمرکز بیشتری روی موضوع هدایت که اصل و بینان زندگی همه موجودات از جمله خودمونه بگذارم. میخواستم از خونه برم بیرون و با خودم گفتم این پاهای من ، من رو به بهترین مسیرها هدایت میکنن و بهترین افکار به ذهن من هدایت میشه.
ما رفتیم بیرون ، رسیدم به یه کوچه ای که تاحالا ازش رد نشده بودم. یه کوچه باغ بود. ساکت و زیبا. فقط صدای پرنده ها میومد توش. قلبم میگفت برو تو این کوچه و منم آگاه بودم از اینکه همواره به سمت زیبایی ها هدایت میشم. رفتم تو کوچه. این هدایت میخواست حال من تو این کوچه خوب بشه، که دقیقا همین اتفاق در حال رخ دادن بود
رسیدم به یه جوی آب که از تو باغ میومد بیرون. صدای زیبای آب حالمو بهتر کرد
رفتم جلو تر و رسیدم به یه زمین بزرگ و خالی.
این هدایت میخواست در وجود من خواسته ایجاد کنه که منو تا اینجا آورد
به زمین نگاه کردم و گفتم : من یکی از این زمینا میخوام
زمینش حدود 3 ، 4 هزار متری بود
بعد با خودم گفتم : نه بابا این چیه ، خیلی بزرگتر از اینو میخوام ، خیلی بیشتر از اینا میخوام
همون هدایت این فکرو به ذهنم انداخت که : هر چی بخوای میتونی بخوای و بهت داده میشه چون این زمینا همش برای خداست
خــــیلی با حالو هوایی که داشتم حال کردم و ایمانم به هدایت بیشتر شد
همینجوری هدایتی هدایتی رفتم باشگاه. تو باشگاه چشمم افتاد به پوستری که روش نوشته بود :
غذاهای عضله ساز :
ماست ، پرتغال ، گوشت سینه مرغ ، سیب ، پنیر و …
با خودم گفتم ببین ببین دقیقا همون حرفی که استاد تو اون فایل زد همین امروز برام اتفاق افتاد
یعنی با خودم فکر کردم من چند وقته دقیقا میلم به همین خوراکیا بیشتر شده
همین دیروز رفتم پنیر محلی خریدم
همین دیروز ماست گرفتم و….
خیلی جالبه وقتی حرف از غریضه و هدایت میشه داستان بی نهایت هیجان انگیز میشه
غریضه ما آدما چیه؟
بیشتر خواستن
همه انسانها به صورت غریضی بــــــیشتر و بیشتر و بیشتر میخوان… این همون هدایته
اگر اجازه بدی غریضت کار خودشو بکنه چی میشه؟ همون چیزی که میخوای
غریضه تو دقیقا مثل غریضه همون مرغه ، تو رو میبره به بهترین و امن ترین شرایط ممکن برای رسیدن به خواستت
عالی بود عالی خدایا شکرت . ممنونم استاد
به نام خدا.
استاد سلام.
استاد میگن ادو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.
چرا این ضرب المثل رو نوشتم؟
.من غیر ممکنه که فایلهای رایگان رو نبینم.هر روز بلا استثنا تو سایت هستم.و دارم تأثیرات این حضورم رو در رفتارهام و عملکردهام میبینم.اینکه ناخودآگاه در شرایط خاص با کلامی که ناخودآگاه بر زبان میارم آروم میگیرم.یه ندایی به غیر از اون صداهایی که در اطرافمون هست در لحظه میاد و از درونم صداش رو میشنوم.و آرومم میکنه و میره.میخوام بگم که داره ساخته میشه شخصیت ما هر چند خودمون هواسمون نیست.
بریم سر جریان این کلاب هاوس.
دیشب به صورت تصادفی تو اینترنت این کلمه به چشمم خورد.کنجکاو شدم.دیدم یه فایل تصویریه.نگاهش کردم.یه بابایی داشت از مضرات این اپ صحبت میکرد.اینکه این اپ رو یهودیان درست کردن و رئیسا شون فلانی و فلانی ضد اسلام و ضد خدا و از این جریانات که وقت نمیشه توضیح بدم.بعد با خودم گفتم ببین به فرض که اینا راست بگن و این برنامه برای نابود کردن حالا به اصطلاح اسلام طراحی شده باشه.
ولی وقتی قلبی یا کسی از خداوند طلب هدایت میکنه.خداوند میاد از یه برنامه ای حالا با این برچسب …یا عنوانی که بهش دادن.میاد در جهت ترویج توحید و یکتا پرستی استفاده میکنه و اینقدر قلبهایی رو به هم نزدیک میکنه.فقط با یک عنوان(هدایت)دقیقا موضوع این برنامه.و خدا میدونه که از این به بعد چقدر ما از این برنامه با استادمون و دوستانمون استفاده کنیم.و لذت ببریم و هدایت بشیم و باورهای توحیدی مون ساخته بشه.اینجاست که میگم اگر این تعاریف حتی اگر درست هم باشه میشه ادو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.من دارم کم کم عاشق این هدایت میشم.استاد دوره ی ثروت یک رو تازه تهیه کردم و چه هدایتهایی داره از سمت خداوند میاد که انشاالله در صفحه مربوط به ثروت میام و توضیح میدم.
شاد و سلامت باشید استاد عزیز.
خدا نگهدار