گفتگو با دوستان 3 |  تسلیم بودن در برابر هدایت - صفحه 3


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    623MB
    40 دقیقه
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 3 |  تسلیم بودن در برابر هدایت
    37MB
    40 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

399 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    امیر فرخی گفته:
    مدت عضویت: 2198 روز

    استاد چقدر که این گفتگو با دوستان برای من فایل بینظیری بود ، بهم کلی انگیزه داد و منو به داشته هایی که بدست اوردم برگردوند و ایمانم رو قوی تر کرد .

    میدونین استاد راست من مدتها بود دنبال یه راه بودم که سرعت و تعهدم رو قوی تر کنم و چند روز پیش وقتی داشتم الکی توی اینستاگرام میگشتم این فایلو از شما دیدم و از اونموقع دارم دیوونه میشم.

    این دقیقااااا همون چیزی بود که الان نیاز داشتم و به قول سپیده خانم هدایت شدم بهش.

    این فایل باعث جون گرفتن دوباره من و اشتیاق و ایمانم شد و میخوام سعی کنم این ایمان و انگیزه رو در خودم حراست کنم و روز بروز افزایشش بدم و تبدیل به عملش کنم درون خودم.

    مرسی که خوندید دوستان و استاد عزیزم مرسی از همگی شما.

    کلی همگی رو دوست دارم امیدوار روزتون پر از خیر و برکت و ثروت و بارانی از رحمت باشه .

    سپاسگزارم. ❤🔥

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    لیلا گفته:
    مدت عضویت: 2051 روز

    بنام خدای مهربان و هدایتگر. همون خدایی که بنده ی خوش خوابی مثل من‌رو که با خیال راحت شبها میخوابه، ساعت ۴ از خواب بیدار میکنه و یه نشانه ی دیگه رو به من نشون میده و راهنمایی میکنه. همون‌خدایی که از خواب بعد از ظهری من رو بیداررکرد و گفت قسمت سوم مصاحبه هست برو ببین و با دقت گوش کن. باور کنید وقتی باز کردم چشمام پر از اشک شد. الهاماتی به من میشد قبلا خیلی وقتها نادیده میگرفتم و هر بار با نادیده گرفتنش ضرری اساسی رو متوجه میشم. حالا چه راجع به موقعیت ها چ راجع به افراد و سفرها و غیره. این ویدیو خیلی خیلی نکات جالب داشت برای من. من رو یاد خیلی از صحنه های زندگیم و تصاویر انداخت. اینکه از زمین و تمامی موجودات که طبق هدایت کار میکنن. زمینی که طوری میچرخه که اب از آب تکون نمیخوره. چقدر درست کار میکنه جل الخالق. با مثالی از غریزه و تبدیل تخم مرغ به جوجه یاد تصویری از چند سال قبل افتادم کیلو و تن ها تخم مرغ با اصطلاح گندیده که توی بیابابون رها شده بودند بعد یک مدت کلی جوجه از تخم بیرون اومده بود. اصلن باور کردنی نبود. برخی از مطالب رو کم کم دارم متوجه میشم و من فکر میکردم درک می کنم ولی اینطور نبوده اینکه الهام و مدار به هم ربط دارند این قسمت رو ۳ بار نگاه کردم. اینکه الهام داشتن هم تکامل داره و هر دفعه که روی خودت کار میکنی بهتر و بهتر میشه. اینکه واقعا عمل به الهامات هم امادگی و شهامت میخواد و باید کار کنی و تسلیم باشی تا بتونی نشانه های بیشتری رو ببینی و درکت بیشتر بشه. اینکه باید باور کنی تاببینی. اینطور نیست که اول میبینی بعد باور کنی. اینکه نتیجه گرا نباشی و لذت بردن از پرسه حتی کمکت میکنه بهتر کنی مدارت رو و به آگاهی های بالاتری دست پیدا کنی. واقعا اخر عدالت هستش. مگه میشه کسی که ریاضی اول ابتدایی رو نخونده باشه بهش جبر و دیفرانسیل بگن؟! خوشبختانه با تمرینات این چندین ماه صدای قلبم رو بالاتر بردم و اینکه به قول استاد چیزی که احساس خوب نداده و ازش دوری کردم این هم نوعی هدایت بود برام . می بینم با هدایت و عمل کردن و گوش کردن به صدای قلبم آرامشم توی زندگی بیشتر شده. ممنونم از به اشتراک گذاشتن این ویدیو.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    علی معین گفته:
    مدت عضویت: 1751 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان …سلام به استاد عزیز وخانم شایسته گرامی .من با 195 روز حضور درسایت و رسیدن به قدم سوم با کلی نتیجه عالی وقتی این سه قسمت رو دیدم خیلی خیلی کیف کردم که دوستان چه نتیجه های عالی و قشنگی رو رقم زدن…خدایا شکرت…بدون شک انقد قدم هام محکم و محکم تر میشه تو این مسیر …..خدا میدونه این فایل به نظر من یکی از بهترین و بهترین فایلهای روی کره زمینه ….خیلی ازت ممنونم استاد بابت هدایت جانانه واسه درست کردن این فایل فوق العاده..من که قسمت اولش فقط اشک ریختم خیلی حال کردم انقد که تا الان چندین بار گوش کردم این قسمتها رو …خیلی تبریک میگم به همه دوستای عزیزم با این نتایج فوق العاده و شگفت انگیز..الهی که همیشه نتایج بزرگی تو زندگی کسایی که رو خودشون کار میکنن اتفاق بیوفته…خیلی دوستون دارم استاد …..یکی از هدفهای امسالم خرید گوشی آیفون 12 هست تا که منم به امید الله مهربون جزو این دوستان باشم و ازنتایجم برا استاد جون بگم و کلی خوشحالش کنم عاشق همتونم…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    مرجان نیک جاه گفته:
    مدت عضویت: 1909 روز

    سلام استاد عزیزم خدا می دونه ک هر روز ب چ ذوقی میام تو سایت تا ببینم فایل جدیدی دانلود کردید ک بشینم و در حین نقاشی کردن گوشیم رو پای بوم بزارم و ب آگاهی تازه ای برسم، الهی شکر ک هستید الهی ک بمونید برامون🤩😇😇😇😇 استاد جانم چ کار عالیه صحبت با دوستان و چقدر دارم انرژی میفرستم تا بتونم گوشی ایفون بخرم ک یکی از کسایی ک باهاتون صحبت میکنه و از باورها و دستاوردهای آنها میگه من باشم، ان شاءالله ب یاری خداوند ب زودی میام تو اتاق چت و باهاتون هم کلام میشم، و یکی دیگه از آرزوهام و تصویر سازی های ذهنم اینه ک کنار شما و مریم جونم پای آتیش پیاز چال بخوریم و گپ بزنیم، آمین یارب العالمین، استاد عزیزم اینقدر فهم قوانین رو برام راحت و اسون کردید ک کاملا درکشون میکنم و منم مثل سپیده جون دائم گوش ب فرمان هدایت هایم هستم، هر ندایی ک از جانب پروردگارم دریافت میکنم ب دیده ی منت میپذیرم و آرامش میگیرم و حرکت میکنم، و تنها درخواستها و هدایت هایم را از الله مهربان میخوام، چون همونطور ک همیشه شما گفتید دیگه بالاتر از خداوند مگه قدرت دیگه ای هم داریم اخه، شما باعث شدید ک من و اطرافیانم ک هم فرکانس هستیم با هم ب آرامش برسیم و تمام و کمال و ب تمام معنی خودمون رو ب دستان پر توان و هدایت های پروردگار مهربان بسپاریم، ازتون از صمیم قلبم سپاسگزارم از خداوند براتون طول عمر و سلامتی تا ابد در خواست میکنم، دوستتون دارم 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 2184 روز

    فقط میخوام اینو فریاد بزنم که:

    به الله قسم این خدا بقّددددری شفاف و آسان و سریع باهامون حرف میزنه که به خودش قسم من در جا تسلیمش میشم،

    به الله قسم این تسلیم شدن چنااااان لذذذذتی داره که اگر فقط یک بار طعمشو بچشی چنان مست و‌ مدهوش میشی که همه سکووووووت میشی تا فقط محو و مست و در هوای نفس های خودش باشی،

    به الله قسم این خدا خیـــــــلی خداست،

    بهش ایمان بیار جهان….

    به نفس نفسم قسم ‌که دیــــــوانه میکنه این خدا بسکه خداست..

    معبودم من هر آن جانم فدای تویی میکنم که سر از پا نمیشناسی برای آرامش و خوشبختی منی که سراپا مست و تسلیم توام…

    این سمت که منم یک ذره است و اون سمت که تویی اقیانوسها، کهکشانهاست…

    چیزی که دل منو برده این همه شکوه و عظمت و جلال و جبروتیه که در نهایت سادگی و راحتی و آرامش و زیبایی بهم میدی…

    تو قول دادی که منو غرق خودت میکنی و من خیااالم راحته…

    خدای من💖

    حتی نمیشه بیانش کرد، نمیشه نوشت، نمیشه هیچ‌جوری نشونش داد مگر اینکه هر کسی خودش حسش کنه،

    نه ببینه، نه بشنوه، نه! حسسسسسش کنه…

    بی اختیار همه وجودم سکوت شده،

    بی اختیار زبانم تسلیم شده و گوش سپرده به ندای جانم،

    بی اختیار همه وجودم سکون میشه وقتی باهام حرف میزنه،

    و بعد به آرامی لبخند میزنم و به جهان نشون میدم که این خداست مخاطبِ من، راهنمای من، من بین همین آدمها در دنیایی فرسنگها دور از آدمها زندگی میکنم…

    با لبخندی همیشگی بر لبم از شوقِ حضور در محضرش 💖

    چشم زمین رو نگاه میکنه، آدمها رو‌ نگاه میکنه، اما چــــه ها میبینه…

    این خداست که برام «کن فیکون» میکنه…

    انگار این جسم خوب فهمیده وقتی او سخن میگوید باید همه گوش شد و تسلیم باشی و بگی: چشم…

    و دلم در جواب تمام نجواهای درون و بیرونش فقط یک جمله میگه:

    من یه چیزی میدونم که شماها نمیدونید

    مخاطب من، هدایتگر من، همه چیز من دیگه خداست،

    این‌ دیگه من نیستم که زندگی میکنه!

    این‌ خداست که جان شده در من و راه میبردتم،

    خدایی که بزرگتر از همه است و آگاه تر به همه از خودشان،

    خدایی که ذره ذرهٔ همه خودِ اوست،

    خدایی که میگه من همه جا هستم و میبینم و میشنوم!

    خدایی که نه زاده شده و‌ نه فنایی دارد،

    خدایی که شکل میگیرد به هر آنچه که بخواهد،

    و این قدرت را فقط و فقط به منِ انسانِ مخلوقِ خود، پارهٔ وجود خود هم داد،

    من همیشه بوده ام و خواهم بود چون پاره ای از خود او هستم،

    و حالا این انرژی که شکل گرفته، ذره ذره هدایت شده، و شده این رهای امروز که تا همین یک سال پیش رها در باد بود، اما امروز رها در آغوشِ خداست و در آغوشش چنان قدرتمند و آرام داره این انرژی که تحت اختیارشه با دست خودش، با قدرتی که معبودش بهش داده، داره ستودنی شکل میده،

    استاد جانم چقدر زیبا ذره ذره، لحظه لحظه، تک به تک کاراتونو خداوند هدایت میکنه که انقدر درست و حسابی برامون الگو شدین،

    الحق که چقدر زیبا اجابت شدید،

    دلم میخواد بهتون بگم ابراهیمِ ما، ابراهیمِ خدایی که وقتی ازش خواستید بهتون چقدر باشکوه چشم گفت چون شما عجیب تسلیمش شدین،

    من دیوانهٔ این قدرتِ تسلیمم که همه کار میکنه برامون،

    من دلم رو به کسی سپردم که دل سپردنیس…

    و جوری از لحظه لحظه دل سپردنم از شوق اشک میریزم که از خودم خجالت میکشم بخوام حتی دل سپردهٔ زیباترین آدمهای زندگیم باشم،

    دل باید فقط به معبود سپرده بشه تا بفهمی عشق ینی چی….

    این زندگی حتی یک لحظه اش به اندازه تماااااااااام سالهای زندگیِ خوششششششبخت ترین آدمای دنیا می ارزه،

    نه!

    نه!

    اصصصصصلا حتی قابل مقایسه نیست!

    بخدا نیست، بخدا نیست!

    این جهان که انفجارِ عشق الهیه تَکه!

    همینه، فقط همین! خودش تنها فرااااای هر جهانِ دیگری!

    غیر ممکنه بشه با حتی باشکوهترینهای کهکشانها هم مقایسش کرد،

    اون لذتی که وقتی خدا باهات حرف میزنه،

    اون شوقی که خدا برای هدایتت داره،

    اون آرامشی که با نوای عشقش درونت میشه،

    به الله قسم این لذت وصف نشدنیه،

    وااااااای واااای من چقققققققدر خوشششششبختم،

    خدایا کلامی بهم یاد بده که بتونم ذره ای وصفش کنم،

    که بتونم لحظه ای از این عشق رو به کلام بیارم…

    خیاااالم راحته تو رو که دارم،

    خیاااالم راحته….

    خیاااالم راحته..

    چون دارم میبینم چطور جهان و هر آنچه در آن است مُسخّرم شده،

    چطور انگار مسخِ من شدن،

    چطور دلها نرم شدن برام،

    چطور جهان شیفتهٔ من شده،

    اینها همه تویی نفسهای من..

    تویی که اینچنین محبوب میکنی،

    چون توی بینهایت دلبر درونِ منی،

    تویی که دلهارو بی امان میبری وقتی تجلی میکنی،

    این جهان و آدمهایی که مسخ من شدن تو رو در مقابل خودشون دارن و نمیدونن و فکر میکنن این منم که مسخ کننده ام!

    نمیدونن که تو منو مسخ و دیوانه و ‌مبهوت خودت کردی که اونها هم به زانو در اومدن،

    اگر تو قدرتم ندی من حتی روی پاهامم نمیتونم وایسم از عظمتت که درونم غوغا کرده،

    به خدا که نمیتونم حتی نفس بکشم حتی از این عظمتی که به این وضوووووح درونم تجلی میکنه،

    الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر….

    چه سالهایی بود که روزها هزاران بار ذکر تو میگفتم،

    الله اکبر میگفتم، سبحان الله میگفتم، الحمدالله میگفتم!

    اما چه خوااااااب عمیقی بودم،

    عمیق تر از عمق تماااام اقیانوس ها و کهکشانها!!!!

    من خرگوشمو دیدم! بخدا اون خواب نیست،

    به خدا قسم بیداره،

    بخدا قسم جهان هستی بیداره و فقط آدمها در خوابن!

    من ساااالها در خواب الله اکبر میگفتم و هیچ خدای بزرگی نمیدیدم!!!!

    من ساااالها سر بر خاک میگذاشتم و خود را ویرانه تر میکردم در غبارهای این دنیا!!!!

    من سااااالها اشک میریختم و خدا خدا میکردم و با اشکهام پرده ها به پیش چشمم میکشیدم و از خدایم دورتر میشدم!!!!.

    استاد جااانم

    چطور سپاسگزار این خدایی باشم که منو از ویرانه ها انقدر ملکوتی دوباره متولد کرد؟؟؟؟؟

    چطور این اشک ها رو کنترل کنم وقتی صدای خدامو ‌میشنوم که یک شب با صدای سید حسینش اومد و ‌گفت وقته پروازه رها جانم، دستاتو بهم بده…

    این دستها دیگه به دست هیچکس سپرده نمیشه

    قول میدم..

    نمیتونم دیگه به کسی غیر از خودش بدمش!!!!

    مگه میشه؟؟؟؟؟

    مگه میشه نهایتِ همه چیز رو بذاره توی دستت و بعد تو رهاش کنی؟؟؟!!!!

    آخخخخخ

    خدای خوبم….

    جانم، جهانم…

    هیچ ‌کلامی برای ستودنت کافی نیست،

    تنها تویی که برای همه چیز کافی هستی…

    تو که هستی همه چیز کافیه💖

    یک سال پیش فکر میکردم سال دیگه چیا رو‌ میتونم بدست بیارم؟!

    چقدر ثروت، چقدر آرامش، چقدر سلامت، چقدر روابط خوب، چه رابطه عاشقانه ای، و…..

    امسال بهتون میگم من توی این یک سال چی به دستهام آووردم!

    خدا

    چیزی که وقتی داشته باشیش دیگه تمووووومه…

    من به همه چیز فکر میکردم غیر از این حالِ امروزم 😭

    میبینید؟؟؟؟؟

    این خدا برای ما چی میخواد و‌ ما چیا میخواییم!!!

    الله اکبر…

    ببینید این رهای سال دیگه چه شاهکارهایی قراره به جهان نشون بده با این خداش…

    ببینید الان که من از همه جهان فقط خدامو میخوام قراره چــــــی بشه….

    یک سال پیش من با دنیااااایی ترس و نگرانی و ضعف و شرک که سالها بهم چسبیده بود ازش خواستم، خواستم ‌که رهام‌ کنه…

    بخدا اینها رو همین الان که دارم مینویسم داره یادم میاد 😭😭😭😭😭😭

    حالا میبینید چی شده؟؟؟

    میبینید از کی خواستم که این شد؟؟؟؟

    از خدای حقیقی، با آرامش، با اطمینان ازش خواستم…

    قبلا با دلی پر از ضعف و شرک و حاااال خراااب از‌‌ یه خدای اشتباهی، اشتباهی میخواستم! و هر بار ضعیف تر و‌ مشرک تر میشدم چون این قانونه!

    اما اونجا که یه الگویی دیدم که سالها قبل با یقین از معبودش خواست و حتی فراتر از حد تصورش زیبا شد، منم خواستم، با همون آرامش و اطمینان که دیدم برای صالحانش شده پس برای من هم میشود چون اینبار دیگه دارم درست میخوام،

    از منبعِ درستش، درست میخوام،

    و نشونه درست بودنشم آرامشم بود…

    همون آرامشی که استادم بهم یاد داد و نشون داد 💖

    این رهای یک سالِ دیگه دیدنیه….

    این رهای امروز هر یک لحظه اش که داره میگذره دیدنیه…

    چون این خدای درونش عجیب دیدنیه…

    من محوِ دیدنِ این خدام درونم….

    این اشک های امروزم ‌کجا و اون اشک های سالهای گمراهیم کجا!!!!

    اونهایی که این اشکهای صالحانِ خدا رو دیده بودن نمیدونستن پشتِ این اشک ها چیه!!!

    بخدا نمیدونستن که اومدن به ماها گفتن برای این خدا باید گریه کرد و ضجه زد تا صداتو بشنوه!!!

    بخدا نفهمیده بودن و هیچوقت هم نفهمیدن که اون اشک ها از شوق و تسلیم و شکوه و عظمت معبودیه که بر اونها تجلی کرده،

    خدایی که با اون عظمت به وجودِ منِ دلباخته میاد و بی اختیار از عشقش اشک میریزم،

    از داشتنش، از دیدنش،

    این اشکها برای خواهش نیست، برای التماس نیست،

    این اشکها از ضعف نیست، از بیچارگی نیست!

    این اشک ها از نهایتِ درکِ قدرت و آگاهیه،

    از حسِ داشتنِ اونیه که داشته باشیش بــــــی نیاااااز از زمین و زمانی،

    بـــــی نیاز از خواهش و التماسی،

    بـــــی نیاز از جهااااانی…

    چون همهٔ نیازت پیش او بی نیازی از جهانه….

    خدای جانم

    ای که ‌تنها شایستهٔ ستایشی،

    سپاس و ستایش که انقدر جانانه کلامت را به گوشم رساندی و هر لحظه میرسانی تا من هر لحظه ام غرقِ این بی نیازی باشم 💖

    شکرت که میخوای دلم فقط پیش تو باشه و برای این دلدادگی همه کار میکنی 💖

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      میلاد زمانپور گفته:
      مدت عضویت: 1932 روز

      سلام به شما دوست عزیز بسیار لذت بردم و محو خواندن تک تک جملات زیباتون شدم و اشک در چشمانم جم شد معلوم هست که چقدر این حس درونیتون رو به صورت الهامی نوشتین که سرشار از عشق ذات پاک لاینتاهی هست تحسین میکنم شما رو براتون بهترین هارو آرزو میکنم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        ساناز گفته:
        مدت عضویت: 2184 روز

        به شما هم سلام و درود💖

        ممنونم ازتون،

        از نگاه زیباتون.

        امیدوارم حقیقتا این عشق رو درونمون جوری بپرورونیم که دیگه فاصله ای بین و ما و خدامون نباشه.

        این یکی شدن با اصل نهایت همه چیزه برامون💖

        امیدوارم هر لحظه در مسیرش قدرتمند تر و آگاه تر بشیم..

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        ساناز گفته:
        مدت عضویت: 2184 روز

        ممنونم دوست خوبم از این احساس خوبی که فرستادین💖

        من هرگز انسان کاملی نیستم و آرزوم اینه که در مسیر حقیقیِ خدای حقیقی خودم، حقیقی و قدرتمند پیش برم..

        این مسیر جوریه که هرچی بیشتر درکش میکنی میفهمی چقدر هنوز راه داری،

        چقدر هنوز این خدا رو باید بشناسی،

        چقدر هنوز تازه اولِ راهی،

        و بقول استاد این مسیر انتهایی نداره…

        امیدوارم هر لحظه غرق تر بشیم در خود خدا تا رها تر بشیم از خودمون!

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        ساناز گفته:
        مدت عضویت: 2184 روز

        ممنونم دوست عزیزم،

        و به شما هم سلام و درود💖💖💖

        این دل که به اصلش برگرده عجیب چشم و‌گوشمون هر لحظه بازتر میشه💖

        و این حالیه که هر کسی پا در مسیر خدا بذاره قطعا تجربه اش میکنه و در این مسیر رشد میکنه و می مونه،

        اگر فقط بندِ خودش باشیم💖

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    الهام گفته:
    مدت عضویت: 3025 روز

    بنام خدای بخشاینده و مهربونم 💖💖💖

    و هزاران درود ب استاد عزیزم.خانم شایسته ی مهربان و دوستااااان هدایت یافته…‌‌‌

    من چیزی برای گفتن ندارم جز سپاسگزاری .

    سپاسگزار ی بینهایت، از خداوندی ک هممونو ب این صحبتهای ناب هدایت کرد .

    مطمئنم وقتی کسانی خودشونو ب هدایت الله می‌سپارند

    جز هدایت هم چیزی دریافت نمیکنن چون خداوند سریع الجواب است و بینهایت هدایتگر.

    منم بی‌صبرانه منتظر شنیدن چنین صحبتهایی بودم

    یعنی حدود دوهفته بود ک ب خاطر چالشی….. ‌با خودم حرف میزدم و آگاهیهامو زیرو رو میکردم تا ب جواب بهتری برسم و ب شدت نیازمند این آگاهی‌ها بودم بدون اینکه بتونم تصور کنم در همچین فایل با ارزشی دریافتشون خواهم کرد.

    شوق و ذوق استاد و دوستانی ک در این مدار بودن و با استاد صحبت کردن منو شگفت زده کرد و مطمئنم بعد از این کسانی که برای پیشرفت خودشون

    مصممتر بودن ، با این هدیه خداوند

    خیلی کمک بیشتری خواهند شد.

    تو این فایلها ب شدت عطر زیبای خداوند رو میشد احساس کرد .

    من که به شخصه نمیتونم احساس و ذوق و شوق خودمو ک تو این فرکانس قرار گرفتم، بیان کنم.

    تک تک دوستان انرژیشون کاملا قابل درک بود

    خدایا سپاسگزارم.

    چقدر آموختم

    چقدر مصمم تر شدم

    و چقدر لذت بردم.

    خدای مهربونم از اینکه ما رو ب این زیبایی هدایت میکنی ازت به بزرگی خودت سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  7. -
    مهناز ذوالفقاری گفته:
    مدت عضویت: 1845 روز

    به نام رب هدایتگر🌼🌼🌼

    با سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز،خانم شایسته و تمامی دوستان هم مسیرم.

    استاد عزیز خواهش میکنم از شما که کامنت منو تا آخر بخونید…چون یکبار توی خواب دیدم که خداوند بهم گفت که شما قرار هست که مدتی منو ندید بگیرید به دلیل کامنتی که براتون ارسال کرده بودم…

    من الان که دارم تایپ میکنم فقط ده دقیقه از فایل رو گوش دادم و‌ واقعا نتونستم جلوی خودم رو بگیرم تا بعد از تمام شدن فایل تجربیاتی که از هدایت داشتم رو بنویسم…

    نزدیک به ۱۶ سال پیش که برای من یه اتفاق بسیار نادری پیش اومد که بسیار ناباورانه بین من و آگاهی هایی که در اون قرار گرفته بودم فاصله افتاد ،یعنی منی که به تسلیم و در لحظه زیستن رسیده بودم و به زعم خودم طعم بهشت ی رو چشیده بودم که فراتر از تمامی مفاهیم مادی بود…فراتر از خوب و بد،فراتر از زشتی و زیبایی و…. کاملا بی دلیل تغییر فرکانسی برام اتفاق افتاده بود که یکباره بود و به قدری من شوکه شده بودم که دنبال یک استاد معنوی میگشتم که فقط بدونم چراااااااا؟؟؟؟

    خلاصه اینکه یک روزی شنیدم که یکی از همکارا درباره یک خانومی صحبت داشت که بهش گفته بود که شما با فلان اقا که در هندوستان هست ازدواج نخواهی کرد و آقایی از امریکا همین روزها خواهد آمد که با ایشون ازدواج خواهی کرد و اسمش هم فلان هست…و دقیقا چون این اتفاق افتاد،من بسیار راغب شدم که برم پیش این خانوم تا فقط بدونم چرا این اتفاق برای من افتاد،منی که مو به موی هدایت ها رو که میشنیدم رو اجرا میکردم بدون چون و چرا و بدون ذره ای شک…

    خلاصه تصمیم گرفتم که فردای اون روز به ملاقات اون خانوم برم…اما هدایت پروردگار مانع من شد…همون شب در خواب دیدم که یه چمنزار و سبزه زاری هست بسیار زیبا و نسیم ملایمی هم در حال وزیدن هست و گروه زیادی از زن و مرد و پیر و جوان به خانه ای در وسط این فضای زیبا وارد میشن که سه تا خانوم در قسمت بالای خونه ایستاده بودن،دقیقا یادم هست که خانوم وسطی سفید رو و کوتاه و تپل بود و دختری در سمت راست ایشون بود که سبزه رو و کشیده بود و موهای مشکی داشت و در سمت چپ دختری بور و سفید پوست که کمی کوتاه تر از دختر سمت راست بود…در خوابم دیدم که سفره ای در وسط اتاق بزرگ پهن بود و مراجعه کننده ها هر کسی که رغبت داشت ،سر سفره می نشست و غذا میخورد…تا این قسمت از خواب همه چیز عالی و خوب بود…توی خواب از اتاق که خارج شدم صدایی منو رو خطاب قرار داد که مهناز این همه مردم رو اینجا میبینی که چقدر مشتاقانه مییان اینجا و دنبال رفع مشکلاتشون هستن اما بدون که همین غذایی که دارن اینجا میخورن بدون استثنا همشون رو مسموم میکنه…

    از خواب که پریدم با خودم گفتم که نه این فقط جنبه خواب داره و من حتما باید این مسیر تا رشت رو برم تا به جواب سوالم برسم…

    صبح که آماده شدم برای رفتن به قلبم افتاد که اولش تماسی بگیرم و بعد راهی بشم…

    اولین سوالی که پرسیدم از این خانوم این بود که من شنیدم دو نفر همیشه کنار شما هستن و منی که میخوام بیام پیش شما دوس دارم بدونم که این دو‌نفر کیا هستن و آیا بهشون اعتمادی دارید یا نه…

    که ایشون جوابی که داد منو میخکوب کرد.

    ایشون گفت که بله صد در صد این دو‌نفر قابل اعتماد من هستن،یکی که سبزه و بلنده خواهرزاده من هست و بعدی که سفید و بوره ‌‌کوتاه تر از ایشونه برادرزاده ام…و سوال بعدی ایم این بود که قضیه چطوره ،من که اومدم چقدر طول میکشه که نوبتم بشه چون من مسیر طولانی رو باید بیام و تا قبل از شب هم باید برگردم…ایشون گفت که در خونه من به روی همه بازه و اینجا مثل خونه خودشون میمونه و خونه من در یک فضای بسیار زیبایی قرار داره و همیشه سفره ای هم بازه و نهار و شام رو‌معمولا مراجعه کننده ها در خانه من صرف میکنن…

    این مطلب رو که شنیدم داستان هدایت پروردگار رو دریافت کردم و تسلیم شدم…

    البته اصلا برای من آسون نبود در این لحظات آشفتگی روحی ام بتونم به هدایت ها سرسپرده باشم…واقعا کار بسیار وحشتناک سختی بود چون واقعا بعد از اون من با هدایت ها لجبازی میکردم…البته نمیشد گفت لجبازی چون خط مش زندگی من پیرو هدایت ها بودن بود…اما در فضایی قرار گرفته بودم از لحاظ معنوی که هاج‌و واج بودم و درست نمیشد تصمیم بگیرم در مواجهه با اتفاقات روزمره زندگی،چون زمانی که میخواستم درست به عمل بشم راه حل های زیادی یکباره هجوم مییورد به ذهنم و من ناتوان بودم از انتخاب بهترین راه…یعنی این طور هست که ما در مسیر رشد و‌ تکامل هر روز نسبت به روز قبل و هر سال نسبت به سال پیش درک امون از موضوعات بیشتر می‌شد و آگاه تر میشدیم بنابراین هدایت ها رو بهتر درک ‌و عمل میکردیم اما زمانی که بین من و آگاهی هایی که به اون ها رسیده بودم فاصله و حجابی افتاد ،انگار در هر موضوعی تمام راه حل هایی که در تکامل مسیرم هی بهتر و بهتر می‌شد رو یکباره با هم به مغزم می رسید و من تشخیص رو نداشتم تا انتخاب کنم…

    استاد عزیز در قسمتی از این فایل شما گفتید که نتیجه هدایت رو شاید در سال های آینده ببینیم… دوس دارم یکی از هدایت هایی که برای من به همین صورت بود رو تعریف کنم:

    در دوران دانشجویی من با دوستانم خونه ای رو اجاره کرده بودیم که بعد از فارغ التحصیلی من چند ماهی بیشتر از دوستان مجبور بودم که باشم توی اون شهر ‌و خونه …در همسایگی ما خانواده ای زندگی میکردن که گاهی برای ما غذایی رو مییوردن که البته تغذیه من متفاوت از بقیه بود ‌و گوشت استفاده نمیکردم و بیشتر سبزیجات بود …

    دوستان که نبودن خانوم همسایه غذا که مییوردن من ازشون میگرفتم و چون روزانه من چندین ساعت پیاده روی کنار دریا رو داشتم ،ایشون هم چون دیدن من تنهام گفتن که اگر اشکالی نداره من هم با شما پیاده روی رو داشته باشم…

    ایشون یک روز برای من یه شاخه گل از باغ حیاطشون آوردن با غذا و یک کتاب به عنوان هدیه…

    در کسری از ثانیه کتاب از روی میز زمین افتاد، ظرف پریکس غذا افتاد و هزار تکه شد و شیشه ای که داخل اون شاخه گل بود ،زمین افتاد و‌شکست…بدون اینکه ظروف در لبه میز باشن و یا بادی از پنجره باعث افتادنشون شده باشه…

    هدایت پروردگار به آشکاری من رو از واقعیت هایی که به سمتشون از طرف دوستی با این خانواده قرار بوده کشونده بشم ،منع کرد اما من اینقدر تهی شده بودم از حضور پر رنگ خداوند در قلبم که ندید گرفتم و نتایج اون رو دیدم و چشیدم…و بعد از ده سال بیشتر درک کردم که چرا هدایت ها اینقدر بزرگ و آشکار بوده…

    زمانی که من ندید گرفتم نشانه های واضح رو ،باز هم نشانه واضح دیگر رو خداوند سر راه من قرار داد:درست بعد از آغاز این دوستی بود که خداوند در مسیری من رو دعوت کرد به زندگی در رشت…یعنی من با همین دوست جدید در مسیری داخل ماشین سواری بودیم که راننده خیلی از من خوشش مییاد برای آشنایی با برادر خانومش که گویا گل فروشی در رشت دارشته…خیلی اصرار و …خلاصه من قبول نکردم…نشانه واضح برا من به این صورت اومد که من با همین خانوم که به تازگی آشنا شده بودم در حال پیاده روی بودیم که دردی توی پام احساس کردم،خم شدم و دیدم یه روزنامه با پونزی به کف کفشم چسبیده.

    نشستم تا پونز رو جدا کنم دیدم تیتر بزرگ روزنامه این بود:گل فروشی های زیبای رشت.

    دیگه چطور باید خداوند من رو آگاه می‌کرد که این دوستی باید قطع بشه؟؟؟؟

    نافرمانی با این وضوح پیام ها عواقبی دارد که قابل توصیف نیست….و گذشت زمان درد اون رو نشون میده…بعد از گذشت سالیان سال من دلیل این همه نشانه رو درک کردم با پوست و استخوان….

    استاد عزیز من ۱۶ سال پیش شما رو نمیشناختم و بین آشنایان و دوستانم هم کسی رو نمیشناختم که به اندازه من هدایت ها رو باور کنه و درک کنه…یادم هست به یکی دو تا از دوستان که گفتم خیلی منو مسخره کردن که این توهمات چی هست،زندگی و واقعیت های زندگی رو ببین و مشکلت رو با این مسائل حل کن و …اما من به مسیرم ایمان داشتم و این ایمان زمانی برام بیشتر خودش رو نشون داد و بیشتر به خودباوری رسیدم که هدایت رو توی کتاب قرآن دیدم…استاد من هم درست مثل شما قبلا به هدایت و تسلیم شدن رسیدم و بعد در قرآن اون رو پیدا کردم🙂

    هنوز زندگی در من تکیه به تکیه ایستاده است…

    استاد با تمامی اتفاقاتی که بر روح من افتاد و دقیقا هیچ کسی تا امروز نبوده که باور کنه حرف های من رو…اما من دارم تمام تلاشم رو میکنم تا باز هم به تسلیم بزرگ و در لحظه زیستن برگردم …که پاشنه آشیل کوچکی هم نیست…

    وقتی سپیده جان با اون حجم ذوق درباره هدایت صحبت میکنه،من روحم پرواز میکنه…فقط اشک میریزم ..من با تمام پوست و استخوانم درک میکنم شکوه این مسیر رو که با هدایت عجین هست…

    _دوران دانشجویی که نوشهر بودم ،من دیر متوجه قبولی ایم شده بودم و زمان مراجعه به دانشگاه ،با رئیس دانشگاه صحبت کردم که شاید هفته هایی رو نشه که من بیام دانشگاه،چون من شاغلم و..

    تو آموزش خانومی بود که بهم گفت چون با ما همکار هستی بیا برو خانه معلم و دو شب رو در هفته اونجا باش…بدون اینکه من موافقت کم تماسی گرفته شد با خانه معلم و شماره من رو دادن برای تماس…از دانشگاه که خارج شدم صدایی توی قلبم میگفت هرگز نباید بری خانه معلم…دیدم خیلی صدای قلبم بالا گرفته …از خدا خواستم که نشونه ای رو سر راه من بزاره تا من بدونم چه کار باید کنم…از یک طرف عقل موافق رفتن من به خانه معلم بود چون از سمت دانشگاه پیگیری انجام شده بود و از یک طرف پیام قلبم بود که مانع می‌شد…

    سوار تاکسی شدم و دیدم در بین مسیر دختری سوار تاکسی شد که با دوستش درباره هتلی صحبت می‌کرد که محل اسکان دانشجوها هست و از امکاناتش تعرف می‌کرد و تخته شاسی هم تو دستش بود که نشون میداد که باید هم رشته ای باشیم…تا این صحبت ها رو شنیدم اشکم سرازیر شد و از ایشون درباره این هتل سوال کردم و ایشونم گفت اتفاقا الان من دارم اونجا میرم و اگر معرف شما من باشم ،تخفیفی هم به من داده میشه…خدا رو شکر کردم و همراه سارا به هتل رفتم.

    یکی دو روزی یه شماره ناشناس با من تماس داشت و چون عادت به جواب دادن به این نوع تماس ها رو نداشتم ،جوابی ندادم و در مراجعه به دانشگاه خانوم منصوری ازم پرسید از خانه معلم راضی هست و این صحبت ها،که من گفتم هنوز نرفتم …که ایشون گفتن اخه چرا…بعد درحیاط که بودم دیدم دوان دوان پیش من اومدن که تماس از خانه معلم داشتم و پرسیدن که امروز می‌رید یا نه…که جواب دادم نه هرگز .به هتل که رسیدم دیدم پشت سر هم زنگ دارم و جواب دادم،دیدم آقایی با عصبانیت میگه که کجایی…گفتم شما، ‌ایشون گفت من از خانه معلم تماس میگیرم و دو روزه منو سر کار گذاشتین و..

    من خشکم زده بود…بعد که پرس و جو کردم دیدم اصلا این شهر خانه معلم نداشته و شخص مورد نظر آدم درستی نبوده…

    _از دیگر هدایت های خداوند که نجات دهنده و یاری رسان بود برای من مربوط به زمانی هست که من از کوچه ای به نام کوچه دریا به سمت ساحلی میرفتم که چند تنه از درخت از دل دریا بیرون آمده بود و صخره های زیبایی داشت و نزدیک به اون مکان شخصی زندگی می‌کرد که رفتارهایی که داشت برای بچه های هنری خیلی خاص بود و اکثر بچه ها اونجا میومدن و محو حرکات این شخص بودن…این شخص از جنگل تنه های درخت ها رو مییورد و مجسمه های زیبایی میساخت و با یونولیت قایقی ساخته بود که بچه ها سوارش میشدن و …

    تنها کاری که من انجام میدادم این بود که صرف نظر از اینکه در اطراف چه اتفاقاتی مییوفته،یه گوشه ای مینشستم و در سکوت محو دریا میشدم…

    یک شب تو خواب دیدم که تو همون مکان هستم و دارم از دست کسی فرار میکنم و در و پنجره ها با اینکه قفل بود اما اون شخص با تمام توان میخواست که در رو باز کنه…از خواب پریدم و متوجه شدم که خداوند نشانه ای رو برای من نشون داده تا دیگه به اون مکان نرم…

    فردای اون روز هر چی به من اصرار شد که بیا و چرا نمییای ،من نرفتم و شب همون روز شنیدم که گروهی پلیس به اونجا رفتن و هر چند نفر دانشجوی دختر و پسری که تو اون مکان بود رو دستگیر کردن…

    واقعا من بیشتر زندگیم نتیجه تسلیم شدن و یا تسلیم نشدن به هدایت های پروردگار رو دیدم و باور دارم که قدرت مطلقی هست که ما را در مسیر مستقیم هدایت میکنه که مسیری هست که در اون وفوری نعمت،سلامتی،عزت نفس،ارامش هست و آکنده از عشق خداوند…بر بال های هدایتگر که سوار شوی،رقص کنان و کف زنان این مسیر طی می‌شود…❤️💕❤️💕🌼🌼🌼🌼❤️💕❤️💕🌼🌼🌼🌼

    همیشه زندگی سپاسگزار خداوندم که من رو به مسیر سبزی هدایت کرده که در اون فقط شنیده هایی از همین جنس رو میشنوم.

    استاد عزیز سپاسگزارم❤️

    خانوم شایسته عزیز سپاسگزارم❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  8. -
    حبیب پس افکند گفته:
    مدت عضویت: 2522 روز

    سلام استاد و سلام خدمت خانوم شایسته و سلام به بچه های گروه تحقیقاتی استاد عباس منش

    خیلی آگاهی در این 3قسمت گفتگو استاد با دوستان هست،من خیلی لذت بردم چونکه هم پرسش های عالی بود که دوستان پرسیدن و هم جواب های عالی که استاد گفتن و همینطور نتیجه خیلی خوبی که دوستان گرفتن و تشکر می کنم هم از دوستان و هم از استاد که بیشتر باور در درونم شکل گرفت که خیلی راحت میشه به درآمد ماهی 200 میلیون و حتی بیشتر رسید و اینکه خداوند در همه چی در همه موارد بهم الهام می‌کنه که به سلامتی بیشتر بارزق بیشتر به موفقیت برسم،ممنونم از خداوند و ممنونم از انسان های که این تکنولوژی رو ساختن و ممنونم از استاد و دوستان که من خیلی خیلی راحت میتونم به این اطلاعات خیلی مهم برسم اطلاعاتی که منو تا آخر عمرم سلامتی ،موفقیت،ثروتمندشدن رو در این دنیا و در اون دنیا داشته باشم رو برسم ،

    به نظرم اسم 3بخش این گفتگو استاد با دوستان رو میشه گفت که روانشناسی ثروت4 هستش که استاد رایگان در اختیار من و گروه تحقیقاتی عباس منش گذاشته،

    بسیار بسیار از استاد تشکر می کنم ،❤️❤️👍

    ایشالله سال 1400 رو کل گروه تحقیقاتی استاد عباس منش به هر آرزوی که دارن برسن چه سلامتی ،چه موفقیت در بیزنس شون،و هر مورد دیگه ،🙏🙏🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    حسین قاسمی نیا گفته:
    مدت عضویت: 1886 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و تشکر بابت این گفتگوی زنده واقعا عالیه ❤️❤️❤️

    و تشکر از حامد عزیز که تجربه بسیار عالی دادن

    من هم دستاوردهای زیادی دارم اما کلاب هووس باز نمیکنه برام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    Soobhaan گفته:
    مدت عضویت: 1804 روز

    سلام به استاد عزیز آقای عباس منش

    این فایل پر از آگاهی و انرژی مثبت بود برای من

    یه حسی بعد دیدن این فایل بهم گفت سبحان بیا این داستان سایتتو و هدایت ها و نشانه هایی که خداوند بهت داده و سر راهت قرار داده اینجا بنویس

    من مدرس موسیقی هستم و کارم آهنگسازی و تنظیم این داستان از جایی شروع شد که من یک وب سایت به اسم خودم داشتم که محصولات آموزشیمو اونجا میگذاشتم اما فروش خوبی نداشتم یک روز هدایت شدم به فایل سه برابر کردن درامد کلی ایده خداوند سر راهم قرار داد اما برای یکی از ایده هام بدجور مقاومت داشتم و اون ایده چی بود ! این بود کلا اسم سایت باید عوض بشه قالب سایت باید عوض بشه محصولات سایت باید عوض بشه و کلی چیز دیگه . . .

    میدونید این برای من خیلی سخت بود من واقعا هیچ دانشی از وب سایت ساختن نداشتم و قالبی هم که روی سایتم بود با یک قالب ساز اماده ساخته بودم و خیلی دوست داشتم سایتمو خودم بتونم طراحی کنم. . .

    به خودم گفتم سبحان اگه خدا داره این ایده تغییر سایت بهت میده فقط انجامش بده و ایمان داشته باش تمام موانع و مشکلات هم از سر راهت برمیداره خلاصه گرفتم کل سایت پاک کردم از هاست از فردا موجی از نجواها منفی اومدن سراغم :| چرا اینکارو کردی چرا اینطوری کردی اشتباه کردی و و و . . .

    ذهنمو خوب اروم کردم گفتم من توکل میکنم به خدا و کارمو شروع میکنم و ایمان دارم بهترین هارو خداوند سر راهم قرار میده اولین چیزی از خداوند خواستم یک قالب خوب بود بهم الهام شد برو اینستاگرام رفتم و هدایت شدم به یک پیج یک پسر با شخصیت و خیلی جوون و کوچیکتر از خودم ، خیلی خوشم اومد که یکی با این سن کم داره اینقدر عالی و پر از عشق کار میکنه خلاصه قالب خریدم شروع کردن به طراحی سایت . . .

    یه چیزی میگم شاید خیلی هاتون اینو احساس کردید وقتی شروع کردم به طراحی سایتم احساس میکردم خدا نشسته کنارم بهم میگه سبحان اینو بزار اونو بزار بعد منم میگفتم چقدر خوب شدااااا خدا تو کجا بودی تا الان ، نمی دونید چه حس خوبیههههه . . .

    یه چیز دیگه هم بگم که این متن زیاد طولانی نشه چون خیلی چیز ها هست که نگفتم مثل هدایت شدم به یک اسم عالی برای سایتم و خیلی چیز هایی دیگه . . .

    آها اینو میخواستم بگم بعضی روزها وقتی برای سایتم مشکلی ایجاد میشد هیچ سرچ گوگلی کمکم نمیکرد اما وقتی از خدا میخواستم که کمکم کنه یه الهام هایی توی وجودم میگذاشت که اول به خودم میگفتم نه بابا این نیست یعنی به این سادگی درست میشه ؟؟؟ باورتون میشه وقتی به اون الهام گوش میکردم و انجامش میدادم مشکل سایتم درست میشد باورتووون میشه !!!

    خدارو هزار مرتبه شکر الان که دارم اینو مینویسم تکامل سایتم ۸۰ درصد طی شده و دارم روی ساخت مجدد فایل های اموزشیم کار میکنم و به زودی نتایج همه اینهارو براتون مینویسم.

    خدایا شکرررررررررررت

    ببخشید طولانی شد خیلی دوست داشتم اینارو بگم ❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: