این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2021/03/abasmanesh-14.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-04-03 07:44:442024-04-19 22:45:58گفتگو با دوستان 3 | تسلیم بودن در برابر هدایت
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیزم و مریم خانم عزیزم و تمامی اعضای این خانواده توحیدی
استاد هدایت هم مثل سپاس گذاری میمونه یه نفر میتونه هر لحظه سپاس گذار باشه یه نفر هم میتونه هفته یک بار سپاس گذار باشه هدایت هم همینه یه نفر میتونه تمام تلاشش رو کنه که از کوچکترین اقدامات روزانش هدایت بطلبه و یکی هم فقط وقتی به مشکل خورد میگه خدایاااااااااااا
اما من تصمیم گرفتم که هر لحظه ازش هدایت بطلبم واسه هر موضوعی هر چیزی از ریزترین موضاعات تا درشت ترین این از نظر من توحیده
به قول شما همه چیز برمیگرده به نگاه ما همه چیز برمیگرده به نحوه نگرش من به زندگی به شرایط و به دنیا و خیلی از مردم رفتن توی حاشیه کار ذهن همینه ببرتمون توی حاشیه همین الان داشتم میگفتم به خودم که حسین چیو تجزیه تحلیل میکنی مدام واسه خودت قانون میگه احساس خوب مساوی اتفاقات خوب حالا بیا از لحظه به لحظه زندگیت لذت ببر و هر لحظه جوری زندگی کن که احساست خوب باشه یعنی توی هر شرایطی کانون توجه و تمرکزت رو ببر به سمتی که احساس خوب داشته باشی همین بقیش توکل هست بقیش ایمان هست
ذهن من میشینه واسه خودش تجزیه و تحلیل کردن حالا برو اونجا بیا این کارو کن …
ذهن گول میزنه مارو همش نمیاد دعوت به گناه کنه صحبت هایی رو میکنه که به ظاهر عالیه اما داره گول میزنه مارو
حالا بهترین حالت این هست که ما بگیم احساس خوب مساوی اتفاقات خوب و به این موضوع عمل کنیم تا کمتر گول بخوریم برای من که اینجوری هست ….
خدایا شکرت که باز منو از همه طریق هدایت میکنی به مسیر درست و از طریق نشانه ها بهم میگی راهم درسته
دقیقا همین دیشب مجدد با خواهرم داشتیم راجع به هدایت صحبت میکردیم من بهش گفتم جدیدا خیلی بیشتر از خدا میخوام تو هرچیزی هدایتم کنه گفتم قبلتر فکر میکردم اینکه از خدا کمک بخوام یا درخواستی کنم فکر میکردم خوبه اما دیدم این اصله و اگه همین روند و پیش بگیرم موفقیتم هی بیشتر و بیشتر بشه و نگاه توحیدی یعنی تماما خودت و همه کارهات و بخدا بسپاری و ازش هدایت و نشانه های واضح بخوای واضح که .. از یه تایمی به بعد صداشو میشناسی کافیه که بهش گوش کرده باشی و ازش نتیجه گرفته باشی
و خوب چقدر زیبا هم استاد و هم سپیده عزیز راجع بهش صحبت کردن
جلوتر راجع به حتی جواب دادن تلفن هم استاد هدایتی عمل کردین دراین باره یچیز یادم اومد اینکه در اکثر مواقع بارها پیش اومده به طرف مقابلم حتی همین چند ساعت پیش گفتم که چه به موقع تماس گرفتی یا میخواستم همین الان بهت زنگ بزنم بحث اینکه فرکانس فرستادی و میگی اا چه جالب الان تو فکرت بودم زنگ زدی جدا بحث اینکه به موقع یعنی من کار خاصی انجام نمیدادم و یا میخواستم برم کارمو انجام بدم گفتم قبلش تماسمم بگیرم بعد همون موقع طرف خودش زنگ زده و این موضوع هم خیلی برام جای فکر داشت که همین انجام کارهای روزمره به ظاهر ساده هم چقدر میتونه بر پایه قانون و اللهی باشه
یا مورد دیگه اینکه دقیقادر مورد سفر چند وقت پیش هم گفتم که قبلا بصورت کلی میگفتم خدایا در بهترین زمان و بهترین مکان باشم یا سفر الهی مو به تو میسپرم الان حتی با جزییات (جزیاتی که باز هم کلیه الان کامل توضیح میدم) میگم که هوا چجوری باشه یا مثلا غذاهای خوب بخوریمو سالم یا جایی که میریم ویلا یا کلبه یا منزل شخصی اون جا از همه لحاظ عالی باشه اینا رو میگم و خیلی خیلی ریزتر و میسپارم بخدا و انصافا هربار سفرم کیفیتش از قبل بهتر میشه یا نه فقط سفر حتی یه بیرون ساده یه خرید ساده برای من کلی اللهی هست
از لحاظ تسلیم بودن در مقابل خدا چقدر قبلا گارد داشتم رو این موضوع نه اینکه بگم نه من حالیمه همه چیو میدونم همون بحث مزاحم خدا نشدن بود و این برام جا نمیفتاد که تسلیم خدا بودن یعنی چی هنوزم شاید خیلی خوب جا نیوفتاده و البته که من نیاز دارم روی این موضوع هربار کار کنم و هربار توش بهتر بشم مثل تمام نکات طلایی که تو فایل توحید عملی 11 دربارش گفتین و یادآرو کردین برامون شمایی که الان تو مرحله ای هستین که اینهمه خدا رو شکر به لطف الله نعمت و ثروت و سلامتی و روابط عالی دارین باز هم درباره اینکه تسلیم باشیم و خدا رو تو هرکاری کمک بخوایم ازش صحبت کردین این برای من خیلی ئرس بزرگی بود و یادآوری مهمترین قانون و اصل و اینکه ویژگی تسلیم بودن افتادگیه خیلی خیلی جای تفکر داره و چقدر مکمل خوبی بود بعد از توحید عملی و نشانه هایی که خودم اینروزا دارم دریافت میکنم به لطف خدای مهربانم
نمیدونم استاد واقعا میدونین که چقدر دوستتون دارم؟ و چقدر بودنتون برای همه مون ارزشمنده خدا رو هزاران بار شکر ممنونم ازتون ممنونم که درس زندگی کردن بهمون میدین نه فقط زنده بودن
استاد جان من میخوام در باره هدایا الهی در اندازه درک خودم از قانون بگم
من شغلم کار ساختمانی و برای کار کردن یا از طریق آشنایان میرم سر کار یا از طریق سایت دیوار آگهی میزارم و کار میگیرم و قبل عید به خاطر اینکه خودم تو فرکانس نیستم و هنوز رشد نکردم با این حال که دو تا از دورهای شمارو خریداری کردم ولی نتیجه خاصی نگرفتم و وقتی کامنت بچه هارو میخوندم که کلی نتیجه گرفتن کلی از خودم بدم میومد و کلی حسودیم میشد و میگفتم چرا این چنین اتفاقاتی برام رخ نمیده با اینکه دوره خریدم فکر میکردم که اگه دوره بخرم دیگه تمومه و زندگیم از این رو به اون رو میشه غافل از این بودم که همه چی به انجام تمریناته که من خوب انجام نمیدادم و صبر نداشتم وانتظار گرفتن نتیجه فوری داشتم و بعد از اینکه دیگه خسته شدم شروع کردم به شکر گزاری هر روز صبح 10 تا شکر گزاری مینوشتم وشبها هم 10 تا تا امروز 126 روزه که شکر گزاری میکنم و با این کار حالمو خوب نگه میداشتم و تقریبا 4ساله که اخبار گوش نمیدم و 2 سال میشه که اینستاگرام رو حذف کردم .
بریم سراغ هدایت های الهی که برام رخ داد من قبل از عید بیکار بودم و پدر خانمم ودوستانم هم بیکار بودن من میگفتم خدا بزرگه و اونا دیگه از این شکر گزاری من ناراحت میشدن .
و من بعداز عید میرفتم اسنپ کار میکردم
و یه روز یه مسافر رو بردم کرج و از اونجا یه مسافر آوردم آدران تو راه شروع به صحبت کردن شدیم و اونم کرد بود و گفتم کارت چیه و گفت تو شرکت نفت کار آرماتور بندی میکنم منم گفتم منم کاشی کارم وکار بنای بلدم و از خوبیهای شرکت نفت حرف میزد و منم گفتم نیرو نمیخواد منم بیام و شمارمو گرفت و منم شمارشو ذخیره کردم بعد از تعطیلات یه روز تو خونه بیکار بودم انگار یکی بهم گفت به همون پسره یه پیام بده و همین کارو کردم و فورا بهم زنگ زد و گفت شماره مهندس رو میفرستم باهاش حرف زدم گفته بگو بیاد و منم به مهندس زنگ زدم و بعداز چند روز نمونه آزمایش رفتم سر کار چند روز اول کار گارگری میکردم و خیلی اذیت میشدم و گفتم اشکال نداره و بعد منو بردن یه بخش دیگه و شروع به کار کردم اینم بگم که هرکی رو میدیدم فقط منتظر این بود که ساعت 4 بشه و بره خونه و از زیر کار در میرفتن ولی من نمیتونم این جوری کار کنم و کار خودمو انجام میدادم و یه مهندس اومد پیشم و گفت که من چند روزه حواسم بهت هست وکلی برام حرف زد که آدمای تنبل به هیچ جای نمیرسن وبعدا فهمیدم که خودش بیرون از پالایشگاه کلی پروژهای بزرگ داره قول داد که بیرون از پالایشگاه منو ببره سر پرست بخشی از کاراش کنه و من تو ذهن خودم فقط از خدا تشکر میکردم بابت این برنامه قشنگی که تا اینجا برام چیده و از اینجا به بعدشم نمیدونم چی میشه ولی میدونم خدا حواسش بهم هست .
سلام به همه دوستان عزیزم و استاد عباسمنش الهامبخشم و مریم نازنینم .
انقدر حرف برای گفتن دارم که نمیدونم کدومو زودتر بنویسم که اونیکی یادم نره .
خدای من خودت میدونی که چطوری باید بهم بگی .
سپاسگزارم ازین که منو هدایت میکنی به گفتن آنچییزی که برای آگاهتر شدنم مناسبه .
من تا جایی که خودم میدونم ، واقعا دارم تمام تلاشمو میکنم که متعهدانه کیفیت زندگیمو بالاتر ببرم و خودمو به آدم بهتری تبدیل کنم که لایق داشتن ظرف بزرگتر برای دریافت نعمتهای بیشتره . البته بهتره بگم تا جایی که خودم میدونستم !
حالا چون من محدود هستم ، نمیدونم که چقدر دارم درست پیش میرم اما همین چند روز پیش داشتم غر میزدم که خدایااا پس چرا به من نتیجه نمیدی تو ؟
من اینهمه دارم رو خودم کار میکنم . من اینهمه هرچی گفتی دارم انجام میدم .
گفتم خدایا من از تو ناامید شدم . هرچی من دوست دارم به بقیه میدی به من نمیدی .
بعد ازونجاییکه دقیقا بعد هررر جمله ای که میگیم که مخاطبش اون پروراننده ی بزرگ شکست ناپذیره بلافاصله پاسخ میده ، گفت نعمتهاییو که بهت دادم رو بشمار … آخ من شرمنده شدمممم . گفتم نه منظورم نیست که هیچی به من نمیدی . من واقعا خوشبختم اما من دارم روی ثروت کار میکنم تو باید به من پول بدی . بعد بلافاصله گفته شد که دقیقا همین امروز…
نبردمت بیرون هر میوه ای که خواستی و هر خوراکی خوشمزه ای که اراده کردی رو برات خریدم ؟؟
باز من شرمنده شدم و گفتم آره خب … میگم که تو هرررچیزی که من میخوامو برام میخری با عشق. بی منت . اصلا تمام حواس و توجهت اینه که چیمیگمم و اونو برام تهیه میکنی اما من پول بیشتر میخوام .
تو هیچ وقت به صورت مستمر و به صورت مستقیم به من پول نمیدی …
گفته شد بیا همین چهار پنج ماه گذشته رو حساب کنیم …. من دیدم تو همین چهارپنج ماه من علاوه بر اینکه درامد مستمر داشتم، تصاعد هم زدم . یعنی از جاهایی که فکرشو هم نمیکردم هدیه گرفتم ، به حسابم واریز شده ، خودم درامد داشتم …
چون دیگه خیلی داشت دقیق باهام گفت و گو میکرد و من هی شرمنده میشدم گفتم خدایا پس بهم بگو باید چیکار کنم . تو منو هدایت کن . من واقعا نمیدونم که دیگه چیکار کنم . من هرررکاری که به ذهنم رسیده رو تا حالا انجام دادم . بهم گفته شد که برم یه فایل صوتی رو که تو تلگرام داشتم و حامد جان و دو دوست عزیز دیگه صحبت کرده بودن رو گوش بدم .
من هرچیگشتم تو فایلهای صوتی ذخیره شده تو تلگرامم اون ویسچت رو پیدا نکردم
اما عجیییب بهم گفته شد که باید اونو گوش بدی
ولی چون پیداش نکردم گفتم خدایا تو خودت برام پیداش کن .
دوروز گذشت و من خیلی اتفاقیییی وارد یه کانال شدم که آخرین پستش همون ویسچت بود .
همون موقع شروع کردم و درحالی که داشتم یه ایده ی هنری خیلی قشنگو اجرا میکردم بهش گوش دادم .
یک جمله تو اون فایل که منو متحول کرد واقعااا… این بود که توحید یه رابطه ی دوطرفه ست. وقتی تو با خدا حرف نمیزنی و بهش اعتماد نداری توقع نداشته باش اون رفتارش متفاوتتر از تو باشه.
وسط ویسچت من یادم اومد که این حامدی که انقدر قشنگ داره از خدا میگه همون حامدیه که استاد در گفت و گو با دوستان قسمت اول باهاش صحبت کرده .
اومدم فایل اول رو گوش دادم و دیدم عهه سپیده جان هم صحبت کرده .
ساعت از نیمه شب گذشته بود . من انقدر اشتیاق داشتم برای شنیدن صدای خدا از کلام سپیده و حامد و دو دوستی که توی فایل ویسچت تلگرام صحبت کرده بودن که دیگه خوابم نمیومد بنابراین قسمت بعدی رو هم گوش دادم.
بعدش گفتم اوکی پس من باید با خدا صحبت کنم .
فرداش برای خودم آلارم گذاشتم و گفتم ده دقیقه سعی میکنم با تمرکز صحبت کنم و خدای شکست ناپذیرِ پدید آورده از عدمم رو ستایش کنم . نیم ساعت کلی گپ زدم و ازش هدایت خواستم .
وقتی صحبتهام تموم شد اومدم گوشی دست گرفتم و یه نقطه ی آبی گوشه ی اسمم دیدم .
انگار خود خودش از طریق یکی از دستانش برام نوشته بود و مستقیم صحبت کرده بود .
ازون هدایت متوجه شدم که من علاوه بر این که با خدا گفت و گو میکنم باید با خودمم صحبت کنم و یادآوری کنم به خودم که چه تواناییهایی دارم و خودمو هم مورد توجه قرار بدم .
خلاصه این کارو هم فرداش انجام دادم و کلی حس و حالم عالی تر شد .
بعد یادم اومد که من وقتی روی روابط کار میکردم هم تصمیم گرفته بودم شخصیتمو درست کنم . به این نتیجه رسیده بودم که اگر من با بهبود شخصیتم ظرفم بزرگتر بشه قطعا در مدار ادمای عالی قرار میگیرم .
فکر کردم دیدم من طی سال گذشته واقعا سعی کردم کلی خودمو بهبود ببخشم .
_منظم تر شدم و کارهارو همون موقع که باید انجام شه انجام میدم.
_قابل اعتمادتر شدم . توحیدیتر شدم.
_دوباره برگشتم به هنر و ایده هامو اجرا میکنم .
_الهاماتی که بهم میشه رو انجام میدم .
_واقعا سعی میکنم عملگرا باشم .
_هرروز ورزش میکنم.
_توی یک سال گذشته زبانو به جایی رسوندم که الان خیلی راححتر میتونم بفهمم متن هارو ….
_توی حوزه هایی که دوست داشتم پیش رفتم و مطالعه کردم .
_پادکستهای جدید رو علاوه ب پر کتابها به برنامه ی روزانه م اضافه کردم .
_روی احساس لیاقتم با دوره لیاقت کار کردم .
_الهاماتی که خداوند درباره پول مقدس بهم گفته بود رو اجرایی کردم .
_مجددا دارم روی دوره دوازده قدم کار میکنم و هرفایلو بارها و بااارها گوش میدم و سعی میکنم عملی کنم آموزه هارو .
_ سعی میکنم ذهنمو کنترل کنم .
_ به خودم بیشتر احترام میذارم و برای خودم ارزش قائلم و… اما چرا هنوز اون نتیجه دلخواه رو نگرفتم … همش این سوال حسمو بد میکرد.
امروز خدا مجددا باهام صحبت کرد و از طریق روزشمار هدایتم کرد به این قسمت که بقیه دو قسمت قبلی بود .
یعنی ادامه ی صحبت سپیده جان و موضوع هدایت …
یعنی باید اینو هم اونشب میشنیدم اما من فکر کردم تموم شده صحبتها
خیلی جالبه واقعا … چرا موضوع جلسه امروز باید این فایل باشه که ادامه دوفایل قبلیه که من چند شب پیش گوش داده بودم ؟
با این فایل متوجه شدم که موضوع این جهان و تجربه ی زیستن اصلا پول و ثروت و روابط ایدئال نیست .
موضوع بهبود روابط با مهمترین و قدرتمندترین و بخشنده ترین نیروی این جهانه.
پروراننده ای که داره از عدم و از نیستی خلق میکنه .
پروراننده ای که هرلحظه داره میگه که چی کار کن . کجا برو . چی بخور . چی بگو و …
من بچه که بودم به دلیل این که ما تو شهرستان زندگی میکردیم و مدرسه ای هم که میرفتم به خاطر نزدیکی به خونمون بود… یه سری چیزا رو دیده بودم و با یه سری دانش آموز نشست و برخواست کرده بودم که موجب شده بود من خیلی سلیقه م داغون باشه . خیلی بنجل پسند بودم . همیشه میومدم با آب وتاب برای مامانم از چیزایی که دیدم و کفش و کیف و لباس بچه ها تعریف میکردم.. ما یه راننده سرویس داشتیم که گاها بچه شو میاورد با خودش . بچه ش یه لباس داشت که فکر کنم از اضافه ی پارچه ی لباس مادربزرگش براش دوخته بودن . اصلا مناسب سن بچه نبود طرحش . اما من عاااشق اون بودم .
یا یه دوستی داشتم یه کفشی داشت که الان که فکر میکنم میبینم خیلیییی زشت بود کفشش و من عاشق کفشش بودم و همیشه بهش میگفتم میای باهم عوض کنیم کفشامونو ؟ آرزو داشتم اون کفشو بده به من کلا .
مامان من همیشه وقتی میخواست برامون لباس بخره میرفت از بهترین فروشگاها برامون خرید میکرد. بهترین و زیباترین لباسهارو براموم میخرید . من هربار لباس میخریدم معلما میپرسیدن که اینو از کجا خریدی . کفشت چقدر قشنگه .. فلان وسیله ت چقدر عالیه . یعنی حتی الان گاها وقتی به لباسای بچگیام برمیخورم یا تو عکسا میبینم میبینم که چقدر قشنگ بودن . حتی الانم به اون زیبایی ندیدم جایی …
اما من بنجل دوست داشتم :))) و میخوااااستم . میرفتم جلو ویترین مغازه ها بنجل ترین هارو انتخاب میکردم و عاشقانه بهشون نگاه میکردم .. چون همه اونطوری میپوشیدن و دوست داشتن روی منم ، بااینکه مامانم همیشه خیلی شیک و باسلیقه بود تاثیر گذاشته بود .
میدونی میخوام بگم که ما تو این دنیا یه خدای خیلی قدرتمند داریم . یکی که میتونه هممممه چیزاییو که برامون خوبه رو وارد زندگیمون کنه و اون میدونه اما ما گیر دادیم به اون چیزایی که فقطفکر میکنیم برامون خوبه . در واقع بنجل پسند میشیم گاها…
فکر کن رفتی دیدن بزرگترین و قدرتمندترین نخست وزیر دنیا و باهاش هم صحبت میشی و کلی بهت میگه که راه اصلی چیه و چطوریه و کلی از همصحبتی باهاش لذت میبری
بعد میای خونه پیش همون آدماییکه معمولا باهاشون در تماسی … بهت میگن رفتی فلانیو دیدی ؟ نتیجه چی شد ؟
یعنی همه فکر میکنن که صحبت با فلانی که خیلییی هم شخصیت مهم و قابل توجهیه باید حتما نتیجه خاصی داشته باشه اونا میخوان وهمین الان دیده بشه . نمیگن تو رفتی با شخص اول جهان صحبت کردی. باهاش نشست و برخواست کردی .باهاش صمیمی شدی برای تو خوبه . چون وقتی با یکی بزرگتر و بهتر و ارزنده تر از خودت بشینی تو هم بزرگ و بهتر و ارزنده تر میشی .
من توی این جلسه که واقعا به قول سپیده جان باید هزار بار گوش بدم منمممم … اینو شنیدم که
موضوع اصلی اصلا این جهانی و فانی نیست .
موضوع اصلی بزرگ شدن و شکفتنه .
به قول قران که میگه اگر سپاسگزار باشید شمارا می افزاییم .
نمیگه ظرفتو … میگه تورو بزرگ میکنم . تورو پرورش میدم . تو رو .توروووو. تورو …
همه چیز خودش میاد وقتی تو بزرگ و ارزنده بشی .
یه مفهوم دیگه ای که به اندازه درک خودم برام جا افتاد این بود که خداوند یه بخشندگی عام داره . یه بخشندگی خاص .
اون بخشندگی عام رو که داره به همه میده . یه سری چیزاست که همه دارن ازش استفاده میکنن .
اما بخشندگی خاصش رو فقط به بنده های خاصش میده .بنده هایی که اونو میخوان . نه یه عامل بیرونیو و به هدایتهاش گوش میدن و تسلیم واقعی هستن .
وقتی داشتم فایل این جلسه رو گوش میدادم یهو همزمان مشغول یه کاری شدم که تمرکزمو میگرفت . وسط صحبتهای استاد و سپیده جان ویسو پاوز کردم و به اون کاره رسیدم . بلافاصله باهام حرف زد و بهم اشتباهمو گفت .
مثال میزنم تا برای خودم روشن بشه .
من یه عزیزی دارم مصداق واقعی اینه که میگن برو تو خیابون از یکی یه آدرس بپرس وقتی خواست جواب بده مشغول یه کاری شوعه (واسه سرکار گذاشتن مردم)
یعنی مثلا از من سوال میپرسه وقتی میخوام جواب بدم با خانومش صحبت میکنه :))
یا داره با یکی صحبت میکنه تا اون میخواد صحبت کنه ازش یه درخواستی میکنه و حرفشو قطع میکنه یا پامیشه میره .
من اول از دستش ناراحت میشدم اما دیدم دقیقا منم همینطورم
الان از خدا هدایت خواستم .. به جای اینکه سراپا گوش و چشم باشم تا ببینم چی میگه ، وسط صحبتهاش میپرم و میرم یه کار دیگه انجام میدم.
بعد میگم چرا هدایتم نمیکنی :/ من اینهمه دارم تلاش میکنم و ایده هارو اجرا میکنم چرا راهو باز نمیکنی .
خو واینمیستی که بفهمی چی میگه که!
یه اخلاق دیگه ام تو خودم پیدا کردم که باید درستش کنم و اون اینه که مثلا یه ایده ای بهم گفته میشه بعد من میگم بذار اینکارو انجام بدم الان میام….
میبینی اصلا یادم رفت چی گفته بود انجام بدم. بعد میام فکر میکنم و اونچیزیو که خودم با منطق خودم قبول دارم و یکممم شبیه چیزیه که خدا گفته رو اجرا میکنم و نتیجه نمیگیرم بعد میگم من همه ایده هارو اجرا میکنم :)
خدا داره هرلحظه میگه اما فقط و فقط کسی میتونه بشنوه که سراپا گوش باشه و حواسش جمعِ دریافت اون آگاهی باشه.
واقعا خداروشکر میکنم و بهش میگم خداجونم دمت گرررم که امروز اینهمه منو آگاهم کردی به شخصیتم. که باید کدوم قسمتهارو بهبود بدم.
هرچند خیلی از چیزایی که بهم میگه خیلی سطحش بالاست و فقط باید به اون حد برسم تا درک کنم و الان انگار فقط میشنومشون. اما با تمام قلبم درخواست میکنم که خدایا منو به حال خودم وانگذار. هرلحظه هدایتمکن تا از بنده های تسلیم تو باشم و هربار حرفای بیشتری باهات داشته باشم و همواره هدایتم کن. منو حتی یک صدم ثانیه ولم نکن که حواسم پرت خودم باشه.
ممنونم که بهم میگی چطوری باید باهات ارتباط بگیرم و چیکارا کنم که رابطه مون بهتر بشه.
خیلی خوشحالم که منم اینجام، کنار شما بهترین آدمای روی کره زمین، من اینجام کنار شما و کنار خدا
کامنتتون عالی بود، خیلی لذت بردم، خیلی دوست داشتم، چندتا تیکشو اسکرین گرفتم؛ خیلی دوست داشتم گفت وگوی شما با خدارو؛ میخام بگم شما در بهترین و عالی ترین فرکانس ممکن هستین، شما تو بهترین مسیر ممکن هستین و هر لحظه دارین بهترین کاره دنیارو انجام میدین؛ گاهی اوقات ما خودمون متوجه فرکانس بالامون نمیشیم و آدمای اطرافمون هستن که خیلی بهتر درک میکنن: میخام بگم خیلی مدارتون بالاست، آگاهی های نابی تو این مسیر کسب کردین و دارم میبینم چقدر بها دادین و چقدر توجه کردین به اون ریشه هایی تو دل خاک که اوایل هیچی معلوم نبود ولی شما با ایمان به خدا و به اینکه این مسیر درسته تا تونستین به اون ریشه ها تو دل خاک پرداختین: قطعا زمانی که اون درخت بزرگ بشه و بارور بشه میگیم آخیش چه خوب شد تا تونستم ریشه هاشو تقویت کردم اون موقعی که هیچ خبری نبود و سبب شد در عرض چند سال بشه همچین درخت تنومدی
امروز من از جانب خدا مامور شدم براتون که بگم: همین مسیره فکری بهترین مسیره، همین مسیره کاری بهترین مسیر، در بهترین حالت ممکن قرار دارین؛ نعمت، ثروت و روزی فراون از جایی که فکرشو نمیکنین وارد زندگیتون میشه( هم معنوی، هم مالی، هم سلامتی و هم روابط)
بهترین هارو برات آرزو میکنم و خوشحالم که به ندای قلبم گوش دادم و براتون نوشتن؛ خدا بهم گفت بنویس بعد خوندن کامنتتون ولی من گفتم نه برم سراغ کامنت بعدی، اما اون حسه خیلی قوی بود و انگشت منو برد به سمت پاسخ به کامنت شما و گفت برای غزل بنویس و منم گفتم به روی چشم
سلام آقا افلاطون عزیز سپاسگزارم از اینکه برام نوشتین. خیلی قشنگه که خدایی که بهار رو میآفرینه خدایی که شکوفهها رو از درخت خشک زمستونی میرویانه خدایی که سبزه ها رو از زیر خاک خشک سبز میکنه و بیرونشون میاره همون خدا از طریق شما با من صحبت میکنه جالبه که چند وقت پیش من کامنتهای شما رو به مامانم معرفی کردم و گفتم که حتماً بخون افلاطون نوروزی خیلی کامنتهای خوبی مینویسه و اسم شما رو به عنوان الگو توی تمرینهای خودم آوردم چند بار .جالبه که این خدای قدرتمند مبدع خدایی که هر لحظه داره هدایتمون میکنه، از طریق کسی باهام صحبت میکنه که من چند باری ازش نام بردم و برام الهام بخش بوده.
نوشتن شما باعث شد که دیشب کلی با خدای خودم گپ بزنم و نشانه هاشو بازگو کنم تا ایمانم بهش قویتر و نگاهم عمیقتر بشه ازش سپاسگزاری کردم که انقدر دقیق و انقدر زیبا به من پیامش رو از طریق شما که بنده خوب خودش هستید فرستاده. سپاسگزارم از اینکه ک برام نوشتین و تسلیم هدایتش بودین.
داشتم فکر میکردم که همین خدایی که یک نفر رو مامور رسوندن پیامش میکنه، یا همون خدایی که دیروز دقیقا همون مبلغی رو که برای پرداخت یک بها لازم بود رو واریز کرد و من متوجه شدم که اون بها قبلا از ناکجا پرداخت شده بود و این یه هدیه ارزشمند بیشتر بوده، همون خدا که دیروز یه قراری رو که من نمیخواستم برم رو کنسل کرد ، همون خدا که به تجربه ی زیستن ما روح داده، دقیقا همون خدا میتونه زندگی ما رو هر روز زیباتر و عمیقتر و بهتر کنه و برکاتش رو هر روز و هر روز بیشتر از هر موقع دیگهای وارد زندگیمون کنه .فقط کافیه که من باهاش بیشتر صمیمی باشم بیشتر گپ بزنم و بهش بیشتر ایمان داشته باشم و سراپا گوش و چشم باشم برای شنیدنش و اجرای هرآنچیزی که میگه.
من چند ماهی هست کامنت های شما رو دنبال میکنم و هر بار از خوندن پیام های شما جواب سوالاتمو میگیرم.
اما این کامنت شما، با اختلاف بههههههههههههههههترین کامنت شما بود
من تو فضای کامنت نوشتن نیستم
اما واقعا ناسپاسی میدونستم اگر بابت این پیام از شما تشکر نکنم
همین الان تمام این سوالات شما از خدا، فضای ذهنی منو پر کرده بود
و سر سجاده نمازم اشکم رو پر آورد
تا نمازم تمام شد
دیدم ایمیلی برام امده و شما کامنتی گذاشتید
و سراسر دست و زبان خدا شدید
واقعا ازتون سپاسگزارم...
اول کامنت شما منو یاد کتاب «گفتوگو با خدا» نوشته نیل دونالد واش انداخت
شما سوال میپرسیدی و خدا جواب میداد
چقدر قشنگ…
و بعد از اون
چندین کلید طلایی نوشتید:
+ما تو این دنیا یه خدای خیلی قدرتمند داریم . یکی که میتونه هممممه چیزاییو که برامون خوبه رو وارد زندگیمون کنه و اون میدونه اما ما گیر دادیم به اون چیزایی که فقطفکر میکنیم برامون خوبه . در واقع بنجل پسند میشیم گاها…
+همه چیز خودش میاد وقتی تو بزرگ و ارزنده بشی
+الان از خدا هدایت خواستم .. به جای اینکه سراپا گوش و چشم باشم تا ببینم چی میگه ، وسط صحبتهاش میپرم و میرم یه کار دیگه انجام میدم.
چقدر لذت بردم از خوندن کامنتت چرا؟ چون سرشار از آگاهی های ناب بود و دقیقا خیلی از مواردی رو که گفته بودی من هم تجربه می کنم. چقدر بنجل پسند بودن مثال خوبی بود چقدر اینکه از یکی سوالی می کنی وقتی اون می خواد جواب بده توجه نمی کنی روشنم کرد چون منم خیلی وقتا این کار رو می کنم، وقتی به خودم میام می بینم اصلا رفتم یک جای دیگه هیچ توجهی ندارم . دوست خوبم ممنونم برای نوشته خداییت. راه زندگیت و ارتباطت با خدا هر روز روشن و روشن تر باد. اولی که کامنتت رو شروع کردم خوندن که نوشته بودی چرا دارم کار می کنم رو خودم نتیجه بیشتر و بهتری نمیاد ، چیزی که از ذهنم گذشت این بود که غزل نسبت به خواسته ش رها نیست و به اونی که ازش می خواد اعتماد کامل نداره که در زمان مناسب به خواسته ش می رسه .چرا نمیاد از همین معمولا میاد. اما با خوندن ادامه کامنتت دیدم عالی جواب خودت رو دادی
من دیگه باور کردم که هر وقت خداوند بخواهد یک چیزی را بهم بگه هدایت ام می کنه به کامنت بچه های سایت دیشب یک الهامی بهم گفت برو ایمیل ات را چک کن و من فورا رفتم ایمیل ام را چک کردم دیدم که کامنت شما اومده واسم و خداوند دو تا نکته تو کامنت شما بود که با اون دو نکته جوابم را داد آخه من هم دو روز بود که یک مسئله ای واسم به وجود اومده بود و من مدام می گفتم خدایا من که انقدر روی باورهایم کار کرده بودم چرا باید این تضاد واسم به وجود بیاد و خیلی تو این دو روز نجواها امونم را بریده بودند تا اینکه دیشب خدا اول از همه اونجایی که نوشتی که تو فایله که گوش دادی گفته بود توحید یک رابطه دوطرفه است و وقتی ما با خداوند حرف نمی زنیم و بهش اعتماد نداریم نباید انتظار داشته باشیم که رفتار خداوند با ما متفاوت بشود من خودم خیلی آدمی بودم که همیشه روی عقل و توانایی و هوش و تلاش خودم حساب باز کردم و خیلی کم از خداوند هدایت می خواهم با وجودی که خیلی خیلی هم از این نیرو نتیجه گرفتم ولی باز هم گول شیطان می خورم و تو فایل توحیدعملی 10 و 11 هم استاد به این موضوع اشاره داشتند و گوش کردن به فایل توحیدعملی1 11و کامنت شما خیلی من را هوشیارتر کرد که باید مدام باهاش حرف بزنم و وقتی من باهاش حرف نمی زنم چه انتظاری دارم که اون من را هدایت کنه و به خواسته هام برسونه و واقعا استاد راست می گویند که همه ما بدون هدایت اون هیچی نیستیم و نکته مهمی که اتفاقا جواب سوال این دو روز من با توجه به تضادی بود که بهش برخوردم اینکه نوشتی من موقعی که می خواستم روی روابط ام کار کنم خیلی تمرکزی اومدم روی رشد شخصیت ام کار کردم و همین باعث شد روابط ام عالی بشود و روابط عالی را سمت خودم جذب کنم واقعا درسته ما هر چقدر روی بهبود شخصیت امون کار کنیم کمه من خودم هدف اصلی امسالم را با توجه به فایل هدف گذاری استاد واسه سال جدید گذاشتم روی بهبود شخصیت ام و اومدم همه عادت ها و رفتارهای بد شخصیتی ام را تو کاغذ نوشتم و تصمیم گرفتم که آرام آرام اون ها را ترک کنم ولی چون خیلی امسال این موضوع رشد شخصیت واسم مهم است و البته با توجه به تضادی که بهش برخوردم ازت می خواستم تا اگه اشکال نداشته باشه برام بنویسی تو واسه بهبود رشد شخصیت ات چه کارها و اعمالی انجام دادی تا بتوانی درون ات را به قول استاد زیباتر کنی و رفتارها و عادت های جدیدی در خودت ایجاد و یا ترک کنی راسیتش من خیلی همیشه تو زندگی ام تو هر کاری ام چه تحصیل ام چه کارام همیشه دوست داشتم از تجربیات دیگران استفاده کنم و معتقدم استفاده از تجربیات دیگران خیلی می توانی به ما کمک کنه و مسیر را واسه ما هموارتر کنه باز هم ازت سپاسگزارم از بابت کامنت های بی نظیرت
سلام سعیده جون امیدوارم که حالت عالی باشه سپاسگزارم که برام مینویسی و سپاسگزارترم که سوال میپرسی چون وقتی که شما سوال میپرسی من میتونم برگردم به خودم و اون باگهام رو پیدا کنم و یاد بگیرم که روشون کار کنم .
درباره سوالت باید بگم که من خیلی توجه میکنم به محیط اطرافم البته نه همیشه اما سعی میکنم که واقعاً آگاهانه زندگی بکنم آگاهانه زندگی کردن برای من اینطوریه که من خیلی به زندگی اونهایی که در ارتباط هستم باهاشون توجه میکنم و خیلی فکر میکنم و همینطور به زندگی خودم و اتفاقهایی که برام میافته. به طور مثال من متوجه شدم که باید ورزش کنم تا تنم سالم باشه اوایل خیلی توی انجام دادن این کار استمرار نداشتم یعنی شاید یک هفته ورزش میکردم یه هفته 10 روز ورزش نمیکردم. یک روز وقتی که مادربزرگم اومده بود خونمون من دیدم که ایشون توی سن 93 چهار سالگی خیلی به سختی دستش رو بالا میاره و خیلی سخت میتونه حرکت کنه اینکه نشستم فکر کردم به این قضیه دیدم که اگر من ورزش نکنم من به زودی تبدیل میشم به آدمی که نمیتونه حرکت کنه زود خسته میشه به راحتی نمیتونه راه بره، پیاده روی کنه و زندگی رو تجربه کنه .این فکر کردن خیلی روی من اثر گذاشت و همین باعث شد که یه اهرم رنج و لذت توی وجود من شکل بگیره که باعث بشه که من به صورت مستمر سعی کنم که ورزش کنم یا یه مثال دیگه اگر بخوام بزنم اینه که من همیشه دوست داشتم که زبان بخونم اما خب به خاطر اینکه زبان خوندن کار راحتی نیست من استمرار نداشتم گاهی اوقات میخوندم و گاهی اوقات هم نمیخوندم اما از اونجایی که من آدمیام که خیلی توجه میکنم به زندگی آدم ها و همینطور زندگی خودم و خوب آدمی هستم که خیلی برام مهمه رشد شخصیت (من نمیدونم که از کجا به این نتیجه رسیدم که شخصیت مهمه اما چندین ساله که خیلی برام مهم شده) و همیشه دوست داشتم که با آدم های خیلی سطح بالا در ارتباط باشم و به این نتیجه رسیدم که برای اینکه من با اون آدمها در ارتباط باشم باید خودم رو هم پرورش بدم و از اونجا برای من رشد شخصیت مهم شد . وقتی که ازدواج کردم و اومدم توی یک محیط جدید دیدم که افراد جدید خیلی زبانشون خوبه و من توی محیطی قرار گرفتم که زبانم ضعیف بود از اونجایی که من هر آدمی رو ببینم که خصوصاً از نظر شخصیتی و مهارتی دستاورد زیادی داره منم خیلی انگیزه میگیرم منم سعی کردم که شروع کنم و خودم رو بهبود بدم به صورت مستمر سعی کردم که این ویژگی مستمر یاد گرفتن رو در خودم به وجود بیارم .شاید بهتر باشه که اینطوری بگم که من از آدمها خیلی تاثیر میگیرم چون همیشه دنبال آدمهایی بودم که خیلی سطح بالایی داشتن و رفتار و عملکردشون رو بررسی میکردم در واقع این اهرم رنج و لذت توی ذهن من شکل گرفت و این اهرم به من انگیزه زیادی میده که بخوام یک رفتار رو در خودم به وجود بیارم و از طرفی من فکر میکنم که درک ما از قانون خیلی به ما کمک میکنه تا بخوایم روی خودمون کار کنیم یا تغییراتی رو در وجود خودمون پدید بیاریم مثلاً من ایمان دارم که اگر من شخصیتم بهبود پیدا بکنه من اگر آدم بهتری بشم اتفاقهای خوبی هم توی زندگیم رقم میخوره بنابراین این خودش اهرم لذت برای من و همین باعث میشه که من بخوام هی خودم رو تغییر بدم و بهبود ببخشم البته که من عالی نیستم اما به نسبت خودم همیشه سعی کنم که خودم رو پرورش بدم توی این امر خیلی عملگرایانه برخورد میکنم یه مورد دیگهای که به ذهنم میرسه که برای شما بنویسم اینه که من سعی میکنم که آگاهانه یک رفتار درست رو هی تکرار کنم به طور مثال من تا همین یک مدت پیش فکر میکردم (به خاطر کمال طلبی که داشتم) حس میکم که اگر خیلی از کارها رو انجام بدم وقتم هدر میره و نمیتونم به کارهای اصلیم برسم اما وقتی که به این نتیجه رسیدم یعنی وقتی که به صورت منطقی اومدم برای خودم توضیح دادم این توضیح منطقی روی من اثر گذاشت و باعث شد که من از این به بعد یک سری از کارهایی که پشت گوش میداختم رو به درستی انجام بدم و به طور کلی به نظر من توضیح منطقی به ما کمک میکنه که درکمون درباره مسائل (حداقل مسائلی که میخوایم حل کنیم) بیشتر بشه و از این جهت خیلی راحت تر میتونیم مسائل رو حل بکنیم من چون آدم به شدت منطقی هستم منطق برام خیلی مهمه و توضیح منطقی مسائل، اینکه متوجه شم که چرا این کار به من سود میرسونه و چرا برای من اهمیت داره انجام دادنش خیلی به من کمک میکنه که بخوام کارها رو درست انجام بدم من وقتی که به صورت منطقی متوجه میشم اون وقته که اون کار رو با اراده بیشتری انجام میدم به طور مثال همون مثال ورزش وقتی که من مادربزرگم رو دیدم واسه من جا افتاد که اگر من ورزش نکنم به سختی میافتم در آینده بنابراین سعی میکنم که این ویژگی رو مستمر ادامه بدم که همیشه ورزش کنم یا مثلاً من با یک دوست عزیزی صحبت کردم و بعد از صحبت با ایشون به این نتیجه رسیدم که اگر کارهام رو همون لحظه که ایجاد میشن انجام بدم اون کار تموم میشه و گوشه ذهن من رو نمیگیره تمرکزم رو از دست نمیدم و اینطوری باهوشتر عمل میکنم از اونجایی که من خیلی دوست دارم که آدم باهوشی باشم این برای من اهرم لذتی بود که من بلافاصله کارهایی که برای من به وجود میان رو انجام بدم و پشت گوش نندازم منظورم از کارها همون وظایف هستن. حالا به این شیوه تمرکزم برای انجام کارهای دیگه بیشتر میشه و این به نفع منه خب از اونجایی که پرورش شخصیت همیشه جزو لذتهای زندگی من بوده به خاطر همین خیلی متعهدانه اون کارو انجام میدم نمیدونم که چقدر این پاسخ تونسته به شما کمک کنه امیدوارم که راهگشا باشه در آخر میخوام از دوستای عزیزم که به من لطف دارن و برام کامنت نوشتن سپاسگزاری کنم احتمالاً این کامنت با ایمیل بهشون میرسه .علاوه بر اینکه از شما سعیده عزیزم تشکر میکنم از دوست عزیزم مرضیه خانم لطفی پور هم ممنونم به خاطر اینکه کامنتتون برای من خیلی الهام بخش بود و نشانهای از سمت خدایی بود که من هر لحظه توی این چند روز سعی کردم که باهاش صحبت کنم و ایمان دارم که اون از طریق بندههای خوبش که که شما باشین برای من نوشته همینطور از دوست عزیزم آقای محمد رازی خیلی سپاسگزارم که به قصد سپاسگزاری به کامنت من برام نوشتن میخوام بگم که ایمانم به این خیلی بیشتر شده که وقتی که ما توحیدی باشیم اثرگذاریم. اگر کامنت من برای شما آقا محمد تاثیرگذار بود به این دلیل بود که خدای قادرم نوشته بود چند روز پیش داشتم برای خودم مینوشتم تا ایمانم بیشتر بشه بعد برای خودم اینطوری نوشتم که غزل تو فکر میکنی که تو هستی که داری مینویسی آیا تو فکر میکنی که تو هستی که داری میبینی آیا تو فکر میکنی که تو هستی که این خودکار رو گرفتی اگر تو (جسم)هستی که میبینی، پس چرا وقتی که خواب هستی هم میبینی اگر تو فقط وقتی که بیدار هستی میتونی یک چیزی رو نگه داری پس چرا وقتی که خواب هستی هم یک چیزی رو نگه میداری(در خواب) یعنی وقتی که خواب میبینی توی خوابت ممکنه که یک چیزی رو نگه داشته باشی اینا همه هدایتهای خداست داشتم برای خودم مینوشتم که شاید دانشمندا بتونن یک موجودی شبیه به انسان درست کنند که تمام گوشت و پوست و استخون رو داشته باشه و به همین زیبایی طراحی شده باشه اما آیا اونا میتونن روح رو در انسانی که درست کردن بدمند؟ نه این خداونده که هر لحظه با روح خودش با روحی که در طبیعت دمیده با روحی که بادها رو به حرکت در میاره با روحی که چهار فصل رو پدید آورده داره با ما صحبت میکنه و ما رو هدایت میکنه بیانصافیه اگر بگم که منم که خوب مینویسم یا من هستم که تأثیرگذارم چون همش اونه اونه که داره میگه اونه که داره مینویسه و اونه که این دنیا رو هدایت میکنه.
ازت سپاسگزارم بابت وقتی که گذاشتی و تجربیات ات را در اختیار من قرار دادی چقدر جالب من هم مثل شما ورزش و زبان خواندن را نامرتب انجام اش می دادم والبته این هم بگم من هم مثل شما کمال گرا هستم و خیلی خیلی این کمال گرایی تا به الان بهم ضربه زده تا اینکه سال گذشته هدایت شدم به سمت خواندن کتاب های چگونه کمال گرا نباشیم؟ و خرده عادت ها از استفان گایز این دو تا کتاب کتاب های خیلی خوبی بودند و بهم کمک کردند که بتوانم هم تا حدی کمال گرایی ام را درمان کنم و همچنین یک برنامه ای واسه خودم ترتیب بدم که بتوانم از پس انجام دادن اش بربیام و از اول امسال من ورزش و قرآن خواندن و زبان خواندن را و البته یکسری دیگه خرده عادت هم است که واسه خودم مشخص کردم و هر روز خودم رو مقید کردم که باید انجام اشون بدهم هر کدوم روزی 5 دقیقه و خدا را شکر تا الان که راضی بودم از کارم و انشاالله که بتوانم به این روند ادامه بدهم باز هم ازت سپاسگزارم از بابت اینکه تجربیات ات را با عشق در اختیار من و دیگر دوستان قرار دادی
غزل جان امروز هدایت شدم به کامنتت و توی یه صفحه جدا بازش کرده بودم که بعدا بخونم، اما فرصت نشد تا وقت خواب. توی رختخواب بودم که بقیه صفحه ها رو بستم به جز کامنت شما و گفتم میخونمش و میخوابم.
اما نشد….
یعنی وسطهای کامنت هم گفتم خوب فردا براش مینویسم، تا رسیدم به اینجا که گفتی:
الان از خدا هدایت خواستم .. به جای اینکه سراپا گوش و چشم باشم تا ببینم چی میگه، وسط صحبتهاش میپرم و میرم یه کار دیگه انجام میدم.
بعد میگم چرا هدایتم نمیکنی :/ من اینهمه دارم تلاش میکنم و ایده هارو اجرا میکنم چرا راهو باز نمیکنی.
خو واینمیستی که بفهمی چی میگه که!
این بود که تسلیم شدم و بیدار موندم و نوشتم.
غزل جان یه همزمانی جالبی که توی کامنتت برای من بود اینه که، دیروز رفته بودم یه جای زیبا پیاده روی و داشتم فایلهای استاد و بعدش هم آهنگ گوش میدادم. یه جا که نسبتا خلوت بود، احساس کردم که دلم میخوام چیزی گوش ندم و سکوت باشه…
بعد یادم اومد که مدتیه از خدا درخواست میکنم که باهام صحبت کنه… واضح باهام صحبت کنه. این مدت چندین بار ازش خواسته بودم که صدای خودش رو توی وجودم بلندتر و واضح تر کنه….
همینجور که داشتم قدم میزدم یادم به اینا افتاد و گفتم خوب بذار (مثل جلسه 3 قدم4) من با خدا بلند بلند صحبت کنم. و چون خلوت بود هم، راحت بودم. و شروع به صحبت کردم.
حالا، توی کامنتت دیدم که نوشتی:
توحید یه رابطه ی دوطرفه ست. وقتی تو با خدا حرف نمیزنی و بهش اعتماد نداری توقع نداشته باش اون رفتارش متفاوتتر از تو باشه.
این جمله خیلی منو به فکر انداخت…. خیلی باید به کامنتت فکر کنم.
یه موضوع دیگه هم اینه که 2-3 روز پیش یه سوالی توی عقل کل نوشتم در مورد اینکه چرا هنوز نتایج مالیم مثل بقیه نتایجم نشده، که اینو هم دیدم که اصلا موضوع کامنتت دقیقا همینه….
باید دوباره کامنتت رو بارها بخونم و نکته هاش رو یادداشت کنم.
خدایا شکرت که من رو به این کامنت هدایت کردی. چقدر نشانه و آگاهی برای من داره.
غزل جان ممنونم برای ثبت این کلمات
ان شا الله در پناه زنده ای که نمیمیرد، شاد و ثروتمند و موفق باشی.
خیلی ممنونم از اینکه این خاطره همزمانی رو برای من تعریف کردی.
واقعا خیلی قشنگه که خدا هر لحظه داره ما رو هدایت میکنه فقط کافیه که ما حواسمون رو از عوامل بیرونی که خیلی هم توی زندگیمون زیادن برداریم و به درون خودمون معطوف کنیم .
اینطوریه به راحتی صدای خدای درونمون رو میشنویم . اما شنیدن صدای خدای درون به نظر من کافی نیست ما باید عمل کردن رو هم بهش اضافه کنیم مثلاً چند روزه که من همش به خدا میگفتم که خدایا بیشتر باهام صحبت کن بیشتر بهم بگو…
صدای قلبم بهم میگفتش که آیا اون چیزهایی که بهت گفتم رو اجرا کردی ؟
آیا ایدههایی که بهت دادم رو عملی کردی ؟
داشتم به این فکر میکردم که گاهی اوقات خدای یه ایدهای بهمون میگه که برو این کارو انجام بده بعد ما انقدر معطل میکنیم در انجام اون کار که بعد بیخیالش میشیم یا اون شور و شوق توی قلبمون خاموش میشه. و نجواها جایگزینش میشن. بعد ما همش به خدا میگیم که خدایا این کارو انجام بدم یعنی تو میگی که این کارو انجام بدم؟ اگه میگی به من نشونه بده .
داشتم فکر میکردم که این دقیقاً مثل این میمونه که مثلاً مامانم بهم بگه که امروز تو پلو درست کن بعد از یک ساعت که پشت گوش انداختم ازش میپرسم که مامان درست کنم؟ یعنی الان تو میگی که اینو درست کنم؟ بهم بگو! بهم نشون بده !
یعنی میخوام بگم که پرسش از خداوند گاهی اوقات خیلی سطح پایینه وقتی که قبلا پاسخ داده .ما باید بتونیم عملگرایی مون رو افزایش بدیم و با سرعت هم پیش ببریم گاهی اوقات ایدههایی که بهمون میده شاید همون موقعی که میگه خیلی داغ و اثرگذاره اما وقتی که میگذره ما پشت گوش میندازیم و همش میگیم که خب حالا انجامش میدم، مثل غذا از دهن میفته . اینها رو به خودم گفتم چون این روزا خیلی دلم میخواد که سعی کنم که سریعتر و با تمرکز بالاتری به حرفاش گوش بدم و عملگرا باشم . یه آگاهی دیگهای هم که یادم اومد اینه که ما نباید به نشانهها وابسته باشیم. درسته که خداوند هر لحظه داره از طریق نشانههاش با ما صحبت میکنه اما اینکه ما مداوم و به صورت مستمر ازش بخواهیم که خدایا الان بهم یه نشونه بده الان بهم بگو اون گفتهها اما ما بهش اعتقاد نداریم مثل یه فرد وابستهای که همش به پارتنرش میگه که تو منو دوست داری ؟ حالا پارتنرش بهش میگه که من خیلی تو رو دوست دارم و با همه کارهاشم هر روز داره بهش نشون میده اما چون اون فرد وابسته است مداوم میخواد که از طریق پارتنرش بشنوه که من تو رو دوست دارم تو عالی هستی و راهت درسته به نظر من رابطه ما با خدا هم گاهاً اینطوری میشه ما نمیخوایم که عمل کنیم و همش از خدا نشونه میخوایم و میخوایم که اون باهامون صحبت کنه. به نظرم چیزی که اول از همه من خودم باید یاد بگیرم اینه که وقتی که یه ایدهای بهم داد یه چیزی گفت بلافاصله اون ایده رو انجام بدم بعد از اینکه انجام دادم ازش بپرسم که آیا این کارم خوب بود بهم پاسخ بده بهم نشونه بده نه اینکه قبل از اینکه اون کار رو انجام بدم هی ازش بخوام که باهام صحبت کنه خب یه بار صحبت کرده دیگه بسه حالا نوبت توئه تو باید سمت خودت رو انجام بدی.
مهشید جون خیلی ممنونم که برای من نوشتی نوشتههای شما باعث شد که من فکر کنم و بتونم درباره آگاهیهای پیشینم با خودم صحبت کنم و برای شماهم بنویسم اینطوری هم برای خودم یادآوری میشه و هم ممکنه که برای هر کسی که این متنو میخونه چراغ باشه.
اینقدر چیزی که نوشتی با وضعیتم تطابق داره که حس میکم گفتگوهای ذهنی منو میشنیدی…
چند وقت پیش احساس میکردم که دلم میخواد یه کاری رو انجام بدم. یادمه چون اون موقع حس خوبی بهش داشتم، و یه جورایی براش هیجان داشتم، مطمئن بودم که مسیر درسته.
اینو هم بگم که درواقع که نیازی به انجام اون کار نیست. یعنی یه پروژه ای که تموم شده و بعد از تموم شدنش، احساس میکردم که چه خوب میشه من مراحل بعدش رو هم انجام بدم. هم میتونه برای رزومه ام خوب باشه و هم اینکه مهارت خودم توی اون بیشتر میشه وگرنه پروژه کاریی نیست که لازم باشه به جایی تحویلش بدم.
خلاصه من یه مقداریش رو شروع کردم ولی یواش یواش درگیر کارهای دیگه شدم، بعد حس کردم انگار اصلا براش ایده ای ندارم و دقیقا همینکه گفتی از دهن افتاد….
و بعدش….
دقیـــــــــــقا رسید به اینجا که:
خدایا این کارو انجام بدم؟ یعنی تو میگی که این کارو انجام بدم؟ اگه میگی به من نشونه بده.
اینقدر که این چند وقت من این مکالمه رو با خدا داشتم….
تا اینکه دیروز این موضوع به ذهنم اومد که، اصلا همین نکته که این موضوع هر چند وقت یکبار میاد توی ذهنم، نکنه خود این یادآوری یه نشونه باشه؟؟
اینو دیروز به خودم گفتم، ولی تمام امروز مشغول دوره ها بودم. حتی یه بار به خودم گفتم تو عمدا داری اینقدر تند تند نت برداری میکنی که سراغ اون کار نری….
غزل جان باورت نمیشه….
یه خورده پیش زیر دوش بودم، دوباره از خدا نشونه خواستم برای انجامش و الان که متن کامنتت رو میخوندم احساس کردم خدا یه تلگراف مستقیم فرستاده برام که باباجون انجامش بده دیگه….. دیگه چجوری باید بهت بگم؟؟…. پس این همه یادت میندازم یعنی چی؟ فکر کردی خودت خود به خود یادش میوفتادی؟! من بودم که یادآوریت میکردم…. انجامش بده.
چقـــدر قشنگ گفتی که نباید به درخواست نشانه وابسته بشیم… همین یادآوری نشونه بود. من باید زودتر میفهمیدم… یادآوری… یادآوری…
اینو دیگه همیشه باید یادم باشه…. خودِ به یاد آوردن مکرر یه چیزی میتونه نشونه باشه… من دنبال چی بودم؟!
یادمه استاد هم توی یه فایلی در مورد این موضوع صحبت کرد که نباید برای هدایت، تکلیف تعیین کنیم…
غزل جان، غزل قشنگ، واقعا کامنتت فوق العاده بود… چقدر آگاهی درش داشت. چقدر واضح، با مثالهای ملموس توضیح میدی و چه پاسخ واضح و آشکاری برای من داشت…
ازت ممنونم برای چراغی که در مسیرم روشن کردی. خیلی خیلی ممنونم دوست خوبم..
اینکه تجربه خودت رو باهام به اشتراک گذاشتی نشون میده که همه ما آدمها یک سری اتفاقات رو داریم تجربه میکنیم و هممون هم یه مدل الهامات رو دریافت میکنیم و باز این نشون میده که ما آدما هیچ فرقی باهم نداریم و طبق قوانین خاصی داریم پیش میریم .
اما تفاوتهامون از اونجایی شروع میشه که یکی به الهاماتش عمل میکنه و یکی دیگه اونارو پشت گوش میندازه .
مهشید جون اینکه شما هم از آیههای قرآن نوشتی برای من، یک نشونه خیلی واضح بود از خدا که برام کلی درس داشت و حقیقتاً از خوندن پیامت خیلی خوشحال شدم …
صبح امروز رفته بودم پیادهروی و طبق الهامات دیشبم که وقتی داشتم با خداوند صحبت میکردم بهم گفته بود، سعی کرده بودم که به جای نگاه کردن به زمین به آسمان، غروب کردن ماه، درختا و گلها و پرنده ها و ساختمونهای درحال ساخت و زیبا نگاه کنم. با خدا موقع پیادهروی صحبت میکردم و بهش میگفتن که خدایا خیلی ازت ممنونم که بهم راه رو نشون میدی و با من انقدر واضح صحبت میکنی .
دیدی من عمل کردم به اون چیزی که بهم گفته بودی؟
تو بهم گفتی که من رو در پدیده های روز ببین و با خودت بازگو کن و من دارم دقیقاً همین کار را انجام میدم. این کارم درسته؟ بلافاصله بعد از اینکه رسیدم خونه و لباس هامو عوض کردن نشستم روی مبل و اومدم توی سایت و یه نقطه آبی خیلی قشنگ رو کنار اسمم دیدم وقتی که پیامت رو خوندم و در نهایت دیدم که برام از آیههای قرآن نوشتی خیلی خوشحال شدم و قلبن روشن شد و پاسخم رو گرفتم و باز برام جا افتاد که توحید یک رابطه دو طرف است اگر من با خدا صحبت کنم اونم با من صحبت میکنه اگر من بهش اعتماد کنم اونم جواب اعتمادم رو میده.
چی میتونه از آیههای قرآن قشنگتر و دقیقتر پاسخ منی رو که دنبال نشانههای خداوندم در آیهها هستم ، بده؟
مهشید عزیزم منم برات راهی روشن هموار زیبا و لذت بخش آرزو میکنم و بینهایت ازت ممنونم که دستی از دستهای خدا شدی تا پاسخش رو بهم برسونی.
تحسین میکنم دوستان عزیزی که اینقدر تغییر فرکانس و پیشرفت داشتند
راستش اگه بگم غبطه نمیخورم…که….دروغ گفتم
چون خیلی غبطه میخورم بحال دوستانی که اینقدر هدایت خداوند رو واضح دریافت میکنند
جریان هدایت و چقدر زیبا توضیح دادید استاد عزیزم
من از زمانی که این صحبت هاتون رو شنیدم …راحت تر میتوتم تسلیم بشم جریان هدایت رو در هدف بلند مدتی که دارم اجراش میکنم
از خدا کمک خواستم و گفتم ..خدا جونم
تو گفتی هر آنچه را بخواهی من به شما میدهم
من خواسته ام رو به جهان ارسال کردم و تسلیمم
من میخوام پزشکی بخونم و تسلیمم…مسیر رو خداوند برام هموار میکنه
خدایا من خودم رو بتو میسپرم
منو به مسیری هدایت کن که خیر و خوبی و سعادت و ثروت و عشق فراوان درش موج بزنه
ممنون از دوست گلم که هدایت رو برام توضیح داد
ولی کاش اینقدر خودش و تخریب شخصیتی نمیکرد
و دوست عزیزمون که فرمودند خداوند رو قبول ندارم….
من هم دین خاصی ندارم ولی یکتا پرستم و خداوند رو با تمام وجودم میپرستم….بنظرم تا زمانی که خداوند و نیروی برتر رو قبول نداشته باشیم نمیتونیم ازش هدایت بخوایم
ما بدون خداوند پوچیم
ما بدون خداوند قطره ی سرگردان در بادیم
وقتی خداوند رو باور میکنیم…میتونیم قدمهای محکم به سمت خواسته مون برداریم
میتونیم هدفمند زندگی کنیم
میتونیم عشق رو تجربه کنیم
میتونیم ثروت رو تجربه کنیم
چون خداوند تمام اینهاست
بزرگترین عذاب برای انسان اینه که…………خداوند وجود ندارد…….
و چقدر غم انگیزه که بگیم من خدای قرآن رو قبول ندارم
من نویسنده خوبی نیستم و هروقت میخوام اینجا اون چیزهایی که تو ذهنم هست رو بنویسم نمیدونم از کجا شروع کنم و گاهی وقتا انقدررر موضوعات مختلف تو مغزم حرکت میکنه که فقط مینویسم حتی اگه مطالب هیچ پیوستگی باهم نداشته باشه…
الان هم دقیقا این شکلی شدم…میتونه از شدت هیجان و ذوق و شوق باشه و باید یاد بگیرم کنترل احساسات داشته باشم…
من در این لحظه دارم دیوانه میشم…چند روزه همش با خودم میگم چجوری میتونم هدایت رو بیشتر بفهمم. چه شکلی عمل میکنه.چجوری میتونم به هدایت ها عمل کنم.اصلا چیکار باید بکنم…حتی به ذهنم رسید تو عقل کل سرچ کنم عمل به هدایت…امروز که دیدم فایل جدید سفرنامه اومده راجب تسلیم بودن در برابر هدایت گفتم آقا این فایل اون چیزیه که قطعا به من کمک میکنه و نشستم پاش.البته که قبلا تمام قسمت های گفتگو با دوستان رو دیده بودم…
من خودم خیلی جاها از خدا یا همون هدایت کمک خواستم و واقعا راه هارو برام باز کرده اما وقتی به خودم نگاه میکنم میبینم من هنوز چقدر مقاومت دارم دربرابر عمل کردن به چیزهایی که بهم میگه.بعضی وقتا قشنگ میفهمم ازم یه چیزی میخواد یه کاری رو باید انجام بدم اما همش پشت گوش میندازم و امروز و فردا میکنم.یه بخشی اش میتونه از سر ترس باشه…
قشنگ احساس میکنم هنوز تسلیم نیستم.شاید به خاطر گذشته هم باشه…من وقتی بچه بودم همش دوست داشتم خودم کارهامو انجام بدم و هیچکی به من کمک نکنه.میگفتم نه خودم انجامش میدم من کمک نمیخوام به من کمک نکنید…بعد جالبه این ویژگی با من موند و من هرچقدر که بزرگتر شدم وخودم خواستم کارهامو انجام بدم میدیدم هی بدتر گره میفته.اونم نه یه گره معمولی گره کور که با دندونم باز نمیشد.بعد با خدا دعوام میشد…! میگفتم چرا اینکارو برام انجام نمیدی چرا هی گره میندازی وسط…!درصورتی که این خودم بودم که جلوی خدا وامیستادم و بهش میگفتم نه من خودم انجامش میدم تو کاری نداشته باش…به خیال خودم مثلا خیلی قوی و مستقلم که از خدا کمک نمیخوام و خودم میخوام انجامش بدم…نمیدونم این چه بیماریه ذهنیه غرور و منیته چیه که هنوزم ریشه هاش رو تو وجودم میبینم….غافل از اینکه تو باید کار بدی دست کاردان.تو هیچ وقت استاد نمیشی.باید دستت تو دست اصل کاری باشه همیشه….
ولی خدایی جاهایی که رها کردم و گذاشتم استادم کارهامو انجام بده همه چی با نظم و ترتیب چیده شد و من فقط لذت بردم و کیف کردم از چیدمانش.وقتایی که گیر ندادم نگفتم نه من اینو دوست ندارم اونو دوست دارم و گفتم خدایا هرچی تو بگی هرچی که برام خوبه با باور الخیر فی ما وقع همه چی برام نرم پیش رفته و من به راحتی به خواسته ام رسیدم حتی در مورد خواسته های کوچک که مثلا این لباسو بخرم یا اون یکی رو….
باور های گذشته ما در برابر دریافت و عمل به هدایت هم خیلی تاثیرگذاره.مثلا این باور که من لایق دریافت هدایت هستم.همون بحث احساس لیاقت که من خیلی روش کار دارم…گاهی وقتا وقتی یه ایده راحت و آسوده بهم میده قشنگ صدای ذهنم رو میشنوم که میگه تو لایق این حد از راحتی نیستی که کارهات انجام بشه(باور سختی کشیدن) یا حتی هنوز بعضی وقتا اون زیر میرا میشنوم که ذهنم میگه تو لایق هدایت خدا نیستی!!!
از وقتی دارم رو دوره احساس لیاقت کار میکنم دلیل خیلی از ناکامی هامو میفهمم و با خودم میگم زینب عزیزم هیچ تعجبی نداره که چرا این اتفاقات برات افتاده تو خودت باعثش شدی تو خودت این فرکانس رو فرستادی تو خودت این اجازه رو دادی.دستورشو تو صادر کردی.تقصیر خودته ننداز گردن خدا یا فلانی و بهمانی.مسئولیت افکارتو به عهده بگیر…
بنظرم دوره احساس لیاقت پایه ای ترین دوره ایه که ما باید روش کار کنیم…تنها سه جلسه رو پیش بردم ولی آنقدر کارها برام نرم و روان شده که خودم تعجب میکنم یا حتی باورهای محدوده کننده ام رو پیدا میکنم که بنظرم اصلی ترین باورها برای ناکامی های زندگیم هست
از برخورد آدم ها باهام از جور شدن راحت کار هام و رسیدن به خواسته هام نسبت به قبل دوره.البته من هنوز خیلیییی خیلی جای کار دارم و تازه نیم میلی متر پیشرفت کردم ولی خدارو شکر میکنم که تونستم در مدار شنیدن و درک آگاهی های این دوره قرار بگیرم.وقتی این دوره اومد رو سایت و من اسم دوره رو دیدم همون ندای درونم بهم گفت این دقیقا اون چیزیه که تو بهش نیاز داری و باهاش میتونی خلا های درونیتو پر کنی…
واقعا آدم هرچی تو این مسیر پیش میره میبینه هنوز هیچی نمیدونه و چقدررر کار داره باخودش…
تازگیا حجم اتفاقات خوب برام نسبت به قبل بیشتر شده مثلا نمونه اش دیشب بعد از مدت ها با خانواده شام رفتیم بیرون…انگار رفته بودم جاده چالوس…حالا رفتیم پارک سر کوچه هااا ولی انقدررر خوش گذشت که انگار یه سفر یه روزه بود…من عاشق آتش درست کردن هستم…اونجا آتش روشن کردیم چای ذغالی خوردیم…اصلا یه حال و هوایی.بعد جالبه مثلا یه چیزی رو ما یادمون رفته بود ببریم یکی دیگه همونو آورده بود…اینجوری خدا کارهارو میچینه برای آدم.حالا این یه نمونه کوچکشه ولی در کل خیلی خوبه که رو خدا حساب کنم و بتونم بیشتر از این نیروی بی نهایت بهره ببرم.خدا کمکم کنه تا بتونم این بیماری ذهنی غرور و تکبر رو بذارم کنار و یه شخصیت متواضع و فروتن از خودم بسازم چون لازمه تسلیم بودن تواضعه
مهمترین قدم این است که وقتی که از خدای خودم هدایت می خواهم دیگر همه چیز را به عهده خود او بگذارم.
به چگونگی انجام شدن آن کاری نداشته باشم؟
به چطور می خواهد انجام بشود آن هرگز کاری نداشته باشم.
اینا نکات مهمی هستن که با اینکه بارها توی فایلهای استاد در موردشون شنیدیم، ولی در عمل باید بارها و بارها به خودمون یادآوریشون کنیم تا بتونیم بهشون درست عمل کنیم.
سلام به فرشته های زمینی خودم استادعزیزم ومریم جونم
وهمه دوستانِ عالیم
خداروشاکروسپاسگزارم ،آنقدرحال واحساسم عالیست که می خواهم فریادزده و های های گریه کنم ازشوق و آغوشم رابرای حضرت عشق ،خدای بی نهایت مهربانم بازکنم تاتکمیل شوداین خوشی های بی حدوحصرم….
خداقوت به خودم می گویم بابت انجام بالذت وعشق کارهایم ،ازجاروبرقی کشیدن،آماده کردن ناهارلذیذ درچهارچوب قانون سلامتی،گردگیری ،شستن لباسهایم بالباسشویی وبعدازاتمام کارها،بوسیدن همه وسایل واشک شوق ریختن تارقصیدن وبوسیدن تمام وجودم که آکنده شده ازوجودخداوندباهدایت های زیبایش هردقیقه….
به خواست خداوندعزیزدل ،صبح زودبرای عیادت مادرعزیزش رفت چون کمی پاهایش ورم کرده بودوگفت بروم ومن هم باعشق بدرقه اش کرده وگفتم مادرهرکاری داشت برایش بالذت انجام بده وبسلامتی رفت ،
این نکته راخانمهابهترمی دانندکه وقتی عزیزان دل حضورپرمهردرخانه ندارندباتمرکزعالی تری کارهای خانه انجام می شود، هرچندخدایی مصطفی جان ازصبح داخل مغازه هست وکاری به من نداردومن ازهفت دولت وملت واقعااااااً آزادم ولی من امروزآی باخیال راحت همه کارهارابامدیریت وهدایت های خداوند عالی به سرانجام رساندم و بعدنشستم وگفتم ازته دل ها،آخییییش،نوبتی هم باشه نوبت پیام گذاشتن ونوشتن شیرین تجارب امروز پرخیروبرکتم برای استادجان ومریم عزیزم ودوستان بی نظیرم است تاروحم شادشود.
همین چنددقیقه پیش هم به لطف خداوندمصطفی آمدوحسابی برای مادرسنگ تمام گذاشته وپاهایش راچرب وورومش خوابیده بوده خداروشکر ،واای که انرژی مثبت چه هاکه نمی کندبه ویژه که روغن زیتون مالشی روهم صبح به مصطفی دادم ببردودیگرخداوندهم که قربونش برم درهمه چیزجاریست…. تب کنم پرستارم توباشی
یا طبیب من لا طبیب له،الله اکبرازبودن دراین مسیرالهی ،چه کرده ای باروح وروانمان استادبی نظیرم…..
مادرشوهرعزیزم که من مادرصدایش می کنم ،بنده خدا لطف کرده وبرایم سوغاتی آجیل عالی وعیاردارودومیلیون وجه رایج مملکت فرستاده ، این هم دستمزدخداوندبرای انجام باعشق ولذت وباچاشنی احساس عالی امروزم و دیگه چه عالی ترازاین، خدابده برکت الهی آمین.
وامابحث شیرین هدایت اززبان دوستان عزیزم واستادگرانقدرم دراین فایل عالی که من هم سعی کرده ام دراین مدت ، آرام ومستمر وبارعایت قانون تکامل آن رابه لطف خداوند درک کرده وخودرادرمسیرزیبای هدایت ببینم ونقشه ای خداوند به من دادکه گفت مریم جان ، فقط به صدای قلب زیبایت گوش فرابده،الهامات رادریافت ونشانه هارا تعقیب کن ،آن وقت پاداش هایت رابه آسانی به توعطا خواهم کرد….ومن هم فقط گوش به فرمانش بودم ،همین امروزصبح که چشمم به جاقوطی قهوه افتاددیدم که جای چسب کاغذهایی که قبلا درآورده بودم ،هنوزرویش بود وخداوندهم در طرفه العینی هدایتم کردبه سمت الکل که بعضی وقتهایک تضادباعث می شودچیزی مثل الکل درخانه باشد برای ضدعفونی وتمیزی باالکل که امروزچندموردراباهاش تمیز کرده وبرق انداختم ،خدایاقربونت برم که حواست به همه چیزهست وحواس مراهم جمع کرده ای به هدایت های هرلحظه ات،عاشقتم….
ابتداازخودم شروع کردم یک خودشناسی بی نظیرومن بعدفهمیدم این خودشناسی بستری بوده برای خداشناسی واقعی ام ودیگرهرلحظه درانجام ریزترین کارها هم ،خداوندراهنماو هدایتگرم شدومن به این ایمان رسیدم که مرابه آنچه درست ترواستوارتراست رهنمون می سازد.
درکناراستادجانم باتغییرآرام وپیوسته مدارهایم ورسیدن به ذهنی پاک وبازواحساس وآرامش عالی وهرروزآنها رادروجودم تداعی کردن پله پله معجزات را هرآنچه که باتوجه به شرایطم درآن قرارداشتم خداوندبرایم دروجودوزندگیم پدیدارکرد چون من هرچه قدرتسلیم تردربرابرش شدم نتایج هم عالی وعالی تررقم خورد.
هدایت یک مسیراست درجهت بهبودیم وباتغییرمدارم به جاهایی هدایت می شوم درجهت رشدوپیشرفتی که خداوندصلاح می داند.
واقعاصدای هدایت خداوندبلندورساست که اگرهرلحظه ذهنم رابه درستی تربیت کرده باشم جزصدای خداوندچیزدیگری رانمی شنوم واین تمرینِ هرروزمن است وعمل کردن بدون قیدوشرط به هدایت هایش فارغ ازهرنتیجه ای که به لطفش برای من همه چیزعالی بوده وهست چون من برای
این عالی بودن روی خودم وداشتن ذهنی که لبریزازخداوندباشد، هر لحظه سرمایه گذاری می کنم واین لحظه هاست که روزم وعمرم راباکیفیت کرده تابنده ای باشم موردخواست خداوندوهابم….
ای خوب ترازخوبم ،همدم محبوبم تویی تو خدای خوبم ومن وفادارت شدم وتازنده ام وفادارانه دراین مسیرزیبا ادامه می دهم وبا چشم دل به نظاره نشسته ام ،چه هاکه نکردی وچه هاکه ندیدم ….
گفتی بگو،نزدیک نزدیکم، هرکی نشونیمو ازت پرسید
گفتی صداشومی شنوم هرجا
هرکی لبش، اسم منو بوسید
من بی پناهم مهربونم باش،آروم جونی، آروم جونم باش
من اوج اوجم ،مستجابم کن
بارون اشکم ،اشک شوق،خدایا آسمونم باش
وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عزیزم و مریم خانم عزیزم و تمامی اعضای این خانواده توحیدی
استاد هدایت هم مثل سپاس گذاری میمونه یه نفر میتونه هر لحظه سپاس گذار باشه یه نفر هم میتونه هفته یک بار سپاس گذار باشه هدایت هم همینه یه نفر میتونه تمام تلاشش رو کنه که از کوچکترین اقدامات روزانش هدایت بطلبه و یکی هم فقط وقتی به مشکل خورد میگه خدایاااااااااااا
اما من تصمیم گرفتم که هر لحظه ازش هدایت بطلبم واسه هر موضوعی هر چیزی از ریزترین موضاعات تا درشت ترین این از نظر من توحیده
به قول شما همه چیز برمیگرده به نگاه ما همه چیز برمیگرده به نحوه نگرش من به زندگی به شرایط و به دنیا و خیلی از مردم رفتن توی حاشیه کار ذهن همینه ببرتمون توی حاشیه همین الان داشتم میگفتم به خودم که حسین چیو تجزیه تحلیل میکنی مدام واسه خودت قانون میگه احساس خوب مساوی اتفاقات خوب حالا بیا از لحظه به لحظه زندگیت لذت ببر و هر لحظه جوری زندگی کن که احساست خوب باشه یعنی توی هر شرایطی کانون توجه و تمرکزت رو ببر به سمتی که احساس خوب داشته باشی همین بقیش توکل هست بقیش ایمان هست
ذهن من میشینه واسه خودش تجزیه و تحلیل کردن حالا برو اونجا بیا این کارو کن …
ذهن گول میزنه مارو همش نمیاد دعوت به گناه کنه صحبت هایی رو میکنه که به ظاهر عالیه اما داره گول میزنه مارو
حالا بهترین حالت این هست که ما بگیم احساس خوب مساوی اتفاقات خوب و به این موضوع عمل کنیم تا کمتر گول بخوریم برای من که اینجوری هست ….
استاد عزیزم سپاس گذارم
سلام بر همه عزیزان
روزشمار روز 145 فصل پنجم
خدایا شکرت که باز منو از همه طریق هدایت میکنی به مسیر درست و از طریق نشانه ها بهم میگی راهم درسته
دقیقا همین دیشب مجدد با خواهرم داشتیم راجع به هدایت صحبت میکردیم من بهش گفتم جدیدا خیلی بیشتر از خدا میخوام تو هرچیزی هدایتم کنه گفتم قبلتر فکر میکردم اینکه از خدا کمک بخوام یا درخواستی کنم فکر میکردم خوبه اما دیدم این اصله و اگه همین روند و پیش بگیرم موفقیتم هی بیشتر و بیشتر بشه و نگاه توحیدی یعنی تماما خودت و همه کارهات و بخدا بسپاری و ازش هدایت و نشانه های واضح بخوای واضح که .. از یه تایمی به بعد صداشو میشناسی کافیه که بهش گوش کرده باشی و ازش نتیجه گرفته باشی
و خوب چقدر زیبا هم استاد و هم سپیده عزیز راجع بهش صحبت کردن
جلوتر راجع به حتی جواب دادن تلفن هم استاد هدایتی عمل کردین دراین باره یچیز یادم اومد اینکه در اکثر مواقع بارها پیش اومده به طرف مقابلم حتی همین چند ساعت پیش گفتم که چه به موقع تماس گرفتی یا میخواستم همین الان بهت زنگ بزنم بحث اینکه فرکانس فرستادی و میگی اا چه جالب الان تو فکرت بودم زنگ زدی جدا بحث اینکه به موقع یعنی من کار خاصی انجام نمیدادم و یا میخواستم برم کارمو انجام بدم گفتم قبلش تماسمم بگیرم بعد همون موقع طرف خودش زنگ زده و این موضوع هم خیلی برام جای فکر داشت که همین انجام کارهای روزمره به ظاهر ساده هم چقدر میتونه بر پایه قانون و اللهی باشه
یا مورد دیگه اینکه دقیقادر مورد سفر چند وقت پیش هم گفتم که قبلا بصورت کلی میگفتم خدایا در بهترین زمان و بهترین مکان باشم یا سفر الهی مو به تو میسپرم الان حتی با جزییات (جزیاتی که باز هم کلیه الان کامل توضیح میدم) میگم که هوا چجوری باشه یا مثلا غذاهای خوب بخوریمو سالم یا جایی که میریم ویلا یا کلبه یا منزل شخصی اون جا از همه لحاظ عالی باشه اینا رو میگم و خیلی خیلی ریزتر و میسپارم بخدا و انصافا هربار سفرم کیفیتش از قبل بهتر میشه یا نه فقط سفر حتی یه بیرون ساده یه خرید ساده برای من کلی اللهی هست
از لحاظ تسلیم بودن در مقابل خدا چقدر قبلا گارد داشتم رو این موضوع نه اینکه بگم نه من حالیمه همه چیو میدونم همون بحث مزاحم خدا نشدن بود و این برام جا نمیفتاد که تسلیم خدا بودن یعنی چی هنوزم شاید خیلی خوب جا نیوفتاده و البته که من نیاز دارم روی این موضوع هربار کار کنم و هربار توش بهتر بشم مثل تمام نکات طلایی که تو فایل توحید عملی 11 دربارش گفتین و یادآرو کردین برامون شمایی که الان تو مرحله ای هستین که اینهمه خدا رو شکر به لطف الله نعمت و ثروت و سلامتی و روابط عالی دارین باز هم درباره اینکه تسلیم باشیم و خدا رو تو هرکاری کمک بخوایم ازش صحبت کردین این برای من خیلی ئرس بزرگی بود و یادآوری مهمترین قانون و اصل و اینکه ویژگی تسلیم بودن افتادگیه خیلی خیلی جای تفکر داره و چقدر مکمل خوبی بود بعد از توحید عملی و نشانه هایی که خودم اینروزا دارم دریافت میکنم به لطف خدای مهربانم
نمیدونم استاد واقعا میدونین که چقدر دوستتون دارم؟ و چقدر بودنتون برای همه مون ارزشمنده خدا رو هزاران بار شکر ممنونم ازتون ممنونم که درس زندگی کردن بهمون میدین نه فقط زنده بودن
استاد مهربونم سلام
میدونم معمولا کامنتهای کوتاه رو تایید نمیکنید..اما واقعا ازتون ممنونم که تفاوت یشا و یرید رو بهمون یاد دادید…
ینی واقعا میگم حتی اگر یک کلمه از شما یاد گرفته باشم همین مورد کفایت میکنه برام…
قبلا هر جا در مورد اینکه ترجمه میشد “خدا هر که را بخواهد روزی بی حساب میدهد” میشنیدم،احساس میکردم خدا چقدر اهل پارتی بازیه که داره اینجوری میگه..
اما الان وقتی به کلمه یشا با ریشه مشیت برمیخورم،به جای حس بد،آرامش میگیرم و قلبم مطمئن میشه
خلاصه که خیلی ممنونم دمت گرم استاد️️
به نام الله بی همتا
سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان این سایت الهی
استاد جان من میخوام در باره هدایا الهی در اندازه درک خودم از قانون بگم
من شغلم کار ساختمانی و برای کار کردن یا از طریق آشنایان میرم سر کار یا از طریق سایت دیوار آگهی میزارم و کار میگیرم و قبل عید به خاطر اینکه خودم تو فرکانس نیستم و هنوز رشد نکردم با این حال که دو تا از دورهای شمارو خریداری کردم ولی نتیجه خاصی نگرفتم و وقتی کامنت بچه هارو میخوندم که کلی نتیجه گرفتن کلی از خودم بدم میومد و کلی حسودیم میشد و میگفتم چرا این چنین اتفاقاتی برام رخ نمیده با اینکه دوره خریدم فکر میکردم که اگه دوره بخرم دیگه تمومه و زندگیم از این رو به اون رو میشه غافل از این بودم که همه چی به انجام تمریناته که من خوب انجام نمیدادم و صبر نداشتم وانتظار گرفتن نتیجه فوری داشتم و بعد از اینکه دیگه خسته شدم شروع کردم به شکر گزاری هر روز صبح 10 تا شکر گزاری مینوشتم وشبها هم 10 تا تا امروز 126 روزه که شکر گزاری میکنم و با این کار حالمو خوب نگه میداشتم و تقریبا 4ساله که اخبار گوش نمیدم و 2 سال میشه که اینستاگرام رو حذف کردم .
بریم سراغ هدایت های الهی که برام رخ داد من قبل از عید بیکار بودم و پدر خانمم ودوستانم هم بیکار بودن من میگفتم خدا بزرگه و اونا دیگه از این شکر گزاری من ناراحت میشدن .
و من بعداز عید میرفتم اسنپ کار میکردم
و یه روز یه مسافر رو بردم کرج و از اونجا یه مسافر آوردم آدران تو راه شروع به صحبت کردن شدیم و اونم کرد بود و گفتم کارت چیه و گفت تو شرکت نفت کار آرماتور بندی میکنم منم گفتم منم کاشی کارم وکار بنای بلدم و از خوبیهای شرکت نفت حرف میزد و منم گفتم نیرو نمیخواد منم بیام و شمارمو گرفت و منم شمارشو ذخیره کردم بعد از تعطیلات یه روز تو خونه بیکار بودم انگار یکی بهم گفت به همون پسره یه پیام بده و همین کارو کردم و فورا بهم زنگ زد و گفت شماره مهندس رو میفرستم باهاش حرف زدم گفته بگو بیاد و منم به مهندس زنگ زدم و بعداز چند روز نمونه آزمایش رفتم سر کار چند روز اول کار گارگری میکردم و خیلی اذیت میشدم و گفتم اشکال نداره و بعد منو بردن یه بخش دیگه و شروع به کار کردم اینم بگم که هرکی رو میدیدم فقط منتظر این بود که ساعت 4 بشه و بره خونه و از زیر کار در میرفتن ولی من نمیتونم این جوری کار کنم و کار خودمو انجام میدادم و یه مهندس اومد پیشم و گفت که من چند روزه حواسم بهت هست وکلی برام حرف زد که آدمای تنبل به هیچ جای نمیرسن وبعدا فهمیدم که خودش بیرون از پالایشگاه کلی پروژهای بزرگ داره قول داد که بیرون از پالایشگاه منو ببره سر پرست بخشی از کاراش کنه و من تو ذهن خودم فقط از خدا تشکر میکردم بابت این برنامه قشنگی که تا اینجا برام چیده و از اینجا به بعدشم نمیدونم چی میشه ولی میدونم خدا حواسش بهم هست .
خدایا صد هزار بار شکرت
خوشحالم که تو این سایت قشنگ هستم
بنام پروراننده ی بزرگِ شکست ناپذیر و مُبدعم .
سلام به همه دوستان عزیزم و استاد عباسمنش الهامبخشم و مریم نازنینم .
انقدر حرف برای گفتن دارم که نمیدونم کدومو زودتر بنویسم که اونیکی یادم نره .
خدای من خودت میدونی که چطوری باید بهم بگی .
سپاسگزارم ازین که منو هدایت میکنی به گفتن آنچییزی که برای آگاهتر شدنم مناسبه .
من تا جایی که خودم میدونم ، واقعا دارم تمام تلاشمو میکنم که متعهدانه کیفیت زندگیمو بالاتر ببرم و خودمو به آدم بهتری تبدیل کنم که لایق داشتن ظرف بزرگتر برای دریافت نعمتهای بیشتره . البته بهتره بگم تا جایی که خودم میدونستم !
حالا چون من محدود هستم ، نمیدونم که چقدر دارم درست پیش میرم اما همین چند روز پیش داشتم غر میزدم که خدایااا پس چرا به من نتیجه نمیدی تو ؟
من اینهمه دارم رو خودم کار میکنم . من اینهمه هرچی گفتی دارم انجام میدم .
گفتم خدایا من از تو ناامید شدم . هرچی من دوست دارم به بقیه میدی به من نمیدی .
بعد ازونجاییکه دقیقا بعد هررر جمله ای که میگیم که مخاطبش اون پروراننده ی بزرگ شکست ناپذیره بلافاصله پاسخ میده ، گفت نعمتهاییو که بهت دادم رو بشمار … آخ من شرمنده شدمممم . گفتم نه منظورم نیست که هیچی به من نمیدی . من واقعا خوشبختم اما من دارم روی ثروت کار میکنم تو باید به من پول بدی . بعد بلافاصله گفته شد که دقیقا همین امروز…
نبردمت بیرون هر میوه ای که خواستی و هر خوراکی خوشمزه ای که اراده کردی رو برات خریدم ؟؟
باز من شرمنده شدم و گفتم آره خب … میگم که تو هرررچیزی که من میخوامو برام میخری با عشق. بی منت . اصلا تمام حواس و توجهت اینه که چیمیگمم و اونو برام تهیه میکنی اما من پول بیشتر میخوام .
تو هیچ وقت به صورت مستمر و به صورت مستقیم به من پول نمیدی …
گفته شد بیا همین چهار پنج ماه گذشته رو حساب کنیم …. من دیدم تو همین چهارپنج ماه من علاوه بر اینکه درامد مستمر داشتم، تصاعد هم زدم . یعنی از جاهایی که فکرشو هم نمیکردم هدیه گرفتم ، به حسابم واریز شده ، خودم درامد داشتم …
چون دیگه خیلی داشت دقیق باهام گفت و گو میکرد و من هی شرمنده میشدم گفتم خدایا پس بهم بگو باید چیکار کنم . تو منو هدایت کن . من واقعا نمیدونم که دیگه چیکار کنم . من هرررکاری که به ذهنم رسیده رو تا حالا انجام دادم . بهم گفته شد که برم یه فایل صوتی رو که تو تلگرام داشتم و حامد جان و دو دوست عزیز دیگه صحبت کرده بودن رو گوش بدم .
من هرچیگشتم تو فایلهای صوتی ذخیره شده تو تلگرامم اون ویسچت رو پیدا نکردم
اما عجیییب بهم گفته شد که باید اونو گوش بدی
ولی چون پیداش نکردم گفتم خدایا تو خودت برام پیداش کن .
دوروز گذشت و من خیلی اتفاقیییی وارد یه کانال شدم که آخرین پستش همون ویسچت بود .
همون موقع شروع کردم و درحالی که داشتم یه ایده ی هنری خیلی قشنگو اجرا میکردم بهش گوش دادم .
یک جمله تو اون فایل که منو متحول کرد واقعااا… این بود که توحید یه رابطه ی دوطرفه ست. وقتی تو با خدا حرف نمیزنی و بهش اعتماد نداری توقع نداشته باش اون رفتارش متفاوتتر از تو باشه.
وسط ویسچت من یادم اومد که این حامدی که انقدر قشنگ داره از خدا میگه همون حامدیه که استاد در گفت و گو با دوستان قسمت اول باهاش صحبت کرده .
اومدم فایل اول رو گوش دادم و دیدم عهه سپیده جان هم صحبت کرده .
ساعت از نیمه شب گذشته بود . من انقدر اشتیاق داشتم برای شنیدن صدای خدا از کلام سپیده و حامد و دو دوستی که توی فایل ویسچت تلگرام صحبت کرده بودن که دیگه خوابم نمیومد بنابراین قسمت بعدی رو هم گوش دادم.
بعدش گفتم اوکی پس من باید با خدا صحبت کنم .
فرداش برای خودم آلارم گذاشتم و گفتم ده دقیقه سعی میکنم با تمرکز صحبت کنم و خدای شکست ناپذیرِ پدید آورده از عدمم رو ستایش کنم . نیم ساعت کلی گپ زدم و ازش هدایت خواستم .
وقتی صحبتهام تموم شد اومدم گوشی دست گرفتم و یه نقطه ی آبی گوشه ی اسمم دیدم .
انگار خود خودش از طریق یکی از دستانش برام نوشته بود و مستقیم صحبت کرده بود .
ازون هدایت متوجه شدم که من علاوه بر این که با خدا گفت و گو میکنم باید با خودمم صحبت کنم و یادآوری کنم به خودم که چه تواناییهایی دارم و خودمو هم مورد توجه قرار بدم .
خلاصه این کارو هم فرداش انجام دادم و کلی حس و حالم عالی تر شد .
بعد یادم اومد که من وقتی روی روابط کار میکردم هم تصمیم گرفته بودم شخصیتمو درست کنم . به این نتیجه رسیده بودم که اگر من با بهبود شخصیتم ظرفم بزرگتر بشه قطعا در مدار ادمای عالی قرار میگیرم .
فکر کردم دیدم من طی سال گذشته واقعا سعی کردم کلی خودمو بهبود ببخشم .
_منظم تر شدم و کارهارو همون موقع که باید انجام شه انجام میدم.
_قابل اعتمادتر شدم . توحیدیتر شدم.
_دوباره برگشتم به هنر و ایده هامو اجرا میکنم .
_الهاماتی که بهم میشه رو انجام میدم .
_واقعا سعی میکنم عملگرا باشم .
_هرروز ورزش میکنم.
_توی یک سال گذشته زبانو به جایی رسوندم که الان خیلی راححتر میتونم بفهمم متن هارو ….
_توی حوزه هایی که دوست داشتم پیش رفتم و مطالعه کردم .
_پادکستهای جدید رو علاوه ب پر کتابها به برنامه ی روزانه م اضافه کردم .
_روی احساس لیاقتم با دوره لیاقت کار کردم .
_الهاماتی که خداوند درباره پول مقدس بهم گفته بود رو اجرایی کردم .
_مجددا دارم روی دوره دوازده قدم کار میکنم و هرفایلو بارها و بااارها گوش میدم و سعی میکنم عملی کنم آموزه هارو .
_ سعی میکنم ذهنمو کنترل کنم .
_ به خودم بیشتر احترام میذارم و برای خودم ارزش قائلم و… اما چرا هنوز اون نتیجه دلخواه رو نگرفتم … همش این سوال حسمو بد میکرد.
امروز خدا مجددا باهام صحبت کرد و از طریق روزشمار هدایتم کرد به این قسمت که بقیه دو قسمت قبلی بود .
یعنی ادامه ی صحبت سپیده جان و موضوع هدایت …
یعنی باید اینو هم اونشب میشنیدم اما من فکر کردم تموم شده صحبتها
خیلی جالبه واقعا … چرا موضوع جلسه امروز باید این فایل باشه که ادامه دوفایل قبلیه که من چند شب پیش گوش داده بودم ؟
با این فایل متوجه شدم که موضوع این جهان و تجربه ی زیستن اصلا پول و ثروت و روابط ایدئال نیست .
موضوع بهبود روابط با مهمترین و قدرتمندترین و بخشنده ترین نیروی این جهانه.
پروراننده ای که داره از عدم و از نیستی خلق میکنه .
پروراننده ای که هرلحظه داره میگه که چی کار کن . کجا برو . چی بخور . چی بگو و …
من بچه که بودم به دلیل این که ما تو شهرستان زندگی میکردیم و مدرسه ای هم که میرفتم به خاطر نزدیکی به خونمون بود… یه سری چیزا رو دیده بودم و با یه سری دانش آموز نشست و برخواست کرده بودم که موجب شده بود من خیلی سلیقه م داغون باشه . خیلی بنجل پسند بودم . همیشه میومدم با آب وتاب برای مامانم از چیزایی که دیدم و کفش و کیف و لباس بچه ها تعریف میکردم.. ما یه راننده سرویس داشتیم که گاها بچه شو میاورد با خودش . بچه ش یه لباس داشت که فکر کنم از اضافه ی پارچه ی لباس مادربزرگش براش دوخته بودن . اصلا مناسب سن بچه نبود طرحش . اما من عاااشق اون بودم .
یا یه دوستی داشتم یه کفشی داشت که الان که فکر میکنم میبینم خیلیییی زشت بود کفشش و من عاشق کفشش بودم و همیشه بهش میگفتم میای باهم عوض کنیم کفشامونو ؟ آرزو داشتم اون کفشو بده به من کلا .
مامان من همیشه وقتی میخواست برامون لباس بخره میرفت از بهترین فروشگاها برامون خرید میکرد. بهترین و زیباترین لباسهارو براموم میخرید . من هربار لباس میخریدم معلما میپرسیدن که اینو از کجا خریدی . کفشت چقدر قشنگه .. فلان وسیله ت چقدر عالیه . یعنی حتی الان گاها وقتی به لباسای بچگیام برمیخورم یا تو عکسا میبینم میبینم که چقدر قشنگ بودن . حتی الانم به اون زیبایی ندیدم جایی …
اما من بنجل دوست داشتم :))) و میخوااااستم . میرفتم جلو ویترین مغازه ها بنجل ترین هارو انتخاب میکردم و عاشقانه بهشون نگاه میکردم .. چون همه اونطوری میپوشیدن و دوست داشتن روی منم ، بااینکه مامانم همیشه خیلی شیک و باسلیقه بود تاثیر گذاشته بود .
میدونی میخوام بگم که ما تو این دنیا یه خدای خیلی قدرتمند داریم . یکی که میتونه هممممه چیزاییو که برامون خوبه رو وارد زندگیمون کنه و اون میدونه اما ما گیر دادیم به اون چیزایی که فقطفکر میکنیم برامون خوبه . در واقع بنجل پسند میشیم گاها…
فکر کن رفتی دیدن بزرگترین و قدرتمندترین نخست وزیر دنیا و باهاش هم صحبت میشی و کلی بهت میگه که راه اصلی چیه و چطوریه و کلی از همصحبتی باهاش لذت میبری
بعد میای خونه پیش همون آدماییکه معمولا باهاشون در تماسی … بهت میگن رفتی فلانیو دیدی ؟ نتیجه چی شد ؟
یعنی همه فکر میکنن که صحبت با فلانی که خیلییی هم شخصیت مهم و قابل توجهیه باید حتما نتیجه خاصی داشته باشه اونا میخوان وهمین الان دیده بشه . نمیگن تو رفتی با شخص اول جهان صحبت کردی. باهاش نشست و برخواست کردی .باهاش صمیمی شدی برای تو خوبه . چون وقتی با یکی بزرگتر و بهتر و ارزنده تر از خودت بشینی تو هم بزرگ و بهتر و ارزنده تر میشی .
من توی این جلسه که واقعا به قول سپیده جان باید هزار بار گوش بدم منمممم … اینو شنیدم که
موضوع اصلی اصلا این جهانی و فانی نیست .
موضوع اصلی بزرگ شدن و شکفتنه .
به قول قران که میگه اگر سپاسگزار باشید شمارا می افزاییم .
نمیگه ظرفتو … میگه تورو بزرگ میکنم . تورو پرورش میدم . تو رو .توروووو. تورو …
همه چیز خودش میاد وقتی تو بزرگ و ارزنده بشی .
یه مفهوم دیگه ای که به اندازه درک خودم برام جا افتاد این بود که خداوند یه بخشندگی عام داره . یه بخشندگی خاص .
اون بخشندگی عام رو که داره به همه میده . یه سری چیزاست که همه دارن ازش استفاده میکنن .
اما بخشندگی خاصش رو فقط به بنده های خاصش میده .بنده هایی که اونو میخوان . نه یه عامل بیرونیو و به هدایتهاش گوش میدن و تسلیم واقعی هستن .
وقتی داشتم فایل این جلسه رو گوش میدادم یهو همزمان مشغول یه کاری شدم که تمرکزمو میگرفت . وسط صحبتهای استاد و سپیده جان ویسو پاوز کردم و به اون کاره رسیدم . بلافاصله باهام حرف زد و بهم اشتباهمو گفت .
مثال میزنم تا برای خودم روشن بشه .
من یه عزیزی دارم مصداق واقعی اینه که میگن برو تو خیابون از یکی یه آدرس بپرس وقتی خواست جواب بده مشغول یه کاری شوعه (واسه سرکار گذاشتن مردم)
یعنی مثلا از من سوال میپرسه وقتی میخوام جواب بدم با خانومش صحبت میکنه :))
یا داره با یکی صحبت میکنه تا اون میخواد صحبت کنه ازش یه درخواستی میکنه و حرفشو قطع میکنه یا پامیشه میره .
من اول از دستش ناراحت میشدم اما دیدم دقیقا منم همینطورم
الان از خدا هدایت خواستم .. به جای اینکه سراپا گوش و چشم باشم تا ببینم چی میگه ، وسط صحبتهاش میپرم و میرم یه کار دیگه انجام میدم.
بعد میگم چرا هدایتم نمیکنی :/ من اینهمه دارم تلاش میکنم و ایده هارو اجرا میکنم چرا راهو باز نمیکنی .
خو واینمیستی که بفهمی چی میگه که!
یه اخلاق دیگه ام تو خودم پیدا کردم که باید درستش کنم و اون اینه که مثلا یه ایده ای بهم گفته میشه بعد من میگم بذار اینکارو انجام بدم الان میام….
میبینی اصلا یادم رفت چی گفته بود انجام بدم. بعد میام فکر میکنم و اونچیزیو که خودم با منطق خودم قبول دارم و یکممم شبیه چیزیه که خدا گفته رو اجرا میکنم و نتیجه نمیگیرم بعد میگم من همه ایده هارو اجرا میکنم :)
خدا داره هرلحظه میگه اما فقط و فقط کسی میتونه بشنوه که سراپا گوش باشه و حواسش جمعِ دریافت اون آگاهی باشه.
واقعا خداروشکر میکنم و بهش میگم خداجونم دمت گرررم که امروز اینهمه منو آگاهم کردی به شخصیتم. که باید کدوم قسمتهارو بهبود بدم.
هرچند خیلی از چیزایی که بهم میگه خیلی سطحش بالاست و فقط باید به اون حد برسم تا درک کنم و الان انگار فقط میشنومشون. اما با تمام قلبم درخواست میکنم که خدایا منو به حال خودم وانگذار. هرلحظه هدایتمکن تا از بنده های تسلیم تو باشم و هربار حرفای بیشتری باهات داشته باشم و همواره هدایتم کن. منو حتی یک صدم ثانیه ولم نکن که حواسم پرت خودم باشه.
ممنونم که بهم میگی چطوری باید باهات ارتباط بگیرم و چیکارا کنم که رابطه مون بهتر بشه.
خدایا شکرت . زیبای دل انگیز من️
سلام میکنم خدمت دوست عزیزم غزل خانم
خیلی خوشحالم که منم اینجام، کنار شما بهترین آدمای روی کره زمین، من اینجام کنار شما و کنار خدا
کامنتتون عالی بود، خیلی لذت بردم، خیلی دوست داشتم، چندتا تیکشو اسکرین گرفتم؛ خیلی دوست داشتم گفت وگوی شما با خدارو؛ میخام بگم شما در بهترین و عالی ترین فرکانس ممکن هستین، شما تو بهترین مسیر ممکن هستین و هر لحظه دارین بهترین کاره دنیارو انجام میدین؛ گاهی اوقات ما خودمون متوجه فرکانس بالامون نمیشیم و آدمای اطرافمون هستن که خیلی بهتر درک میکنن: میخام بگم خیلی مدارتون بالاست، آگاهی های نابی تو این مسیر کسب کردین و دارم میبینم چقدر بها دادین و چقدر توجه کردین به اون ریشه هایی تو دل خاک که اوایل هیچی معلوم نبود ولی شما با ایمان به خدا و به اینکه این مسیر درسته تا تونستین به اون ریشه ها تو دل خاک پرداختین: قطعا زمانی که اون درخت بزرگ بشه و بارور بشه میگیم آخیش چه خوب شد تا تونستم ریشه هاشو تقویت کردم اون موقعی که هیچ خبری نبود و سبب شد در عرض چند سال بشه همچین درخت تنومدی
امروز من از جانب خدا مامور شدم براتون که بگم: همین مسیره فکری بهترین مسیره، همین مسیره کاری بهترین مسیر، در بهترین حالت ممکن قرار دارین؛ نعمت، ثروت و روزی فراون از جایی که فکرشو نمیکنین وارد زندگیتون میشه( هم معنوی، هم مالی، هم سلامتی و هم روابط)
بهترین هارو برات آرزو میکنم و خوشحالم که به ندای قلبم گوش دادم و براتون نوشتن؛ خدا بهم گفت بنویس بعد خوندن کامنتتون ولی من گفتم نه برم سراغ کامنت بعدی، اما اون حسه خیلی قوی بود و انگشت منو برد به سمت پاسخ به کامنت شما و گفت برای غزل بنویس و منم گفتم به روی چشم
سلام آقا افلاطون عزیز سپاسگزارم از اینکه برام نوشتین. خیلی قشنگه که خدایی که بهار رو میآفرینه خدایی که شکوفهها رو از درخت خشک زمستونی میرویانه خدایی که سبزه ها رو از زیر خاک خشک سبز میکنه و بیرونشون میاره همون خدا از طریق شما با من صحبت میکنه جالبه که چند وقت پیش من کامنتهای شما رو به مامانم معرفی کردم و گفتم که حتماً بخون افلاطون نوروزی خیلی کامنتهای خوبی مینویسه و اسم شما رو به عنوان الگو توی تمرینهای خودم آوردم چند بار .جالبه که این خدای قدرتمند مبدع خدایی که هر لحظه داره هدایتمون میکنه، از طریق کسی باهام صحبت میکنه که من چند باری ازش نام بردم و برام الهام بخش بوده.
نوشتن شما باعث شد که دیشب کلی با خدای خودم گپ بزنم و نشانه هاشو بازگو کنم تا ایمانم بهش قویتر و نگاهم عمیقتر بشه ازش سپاسگزاری کردم که انقدر دقیق و انقدر زیبا به من پیامش رو از طریق شما که بنده خوب خودش هستید فرستاده. سپاسگزارم از اینکه ک برام نوشتین و تسلیم هدایتش بودین.
داشتم فکر میکردم که همین خدایی که یک نفر رو مامور رسوندن پیامش میکنه، یا همون خدایی که دیروز دقیقا همون مبلغی رو که برای پرداخت یک بها لازم بود رو واریز کرد و من متوجه شدم که اون بها قبلا از ناکجا پرداخت شده بود و این یه هدیه ارزشمند بیشتر بوده، همون خدا که دیروز یه قراری رو که من نمیخواستم برم رو کنسل کرد ، همون خدا که به تجربه ی زیستن ما روح داده، دقیقا همون خدا میتونه زندگی ما رو هر روز زیباتر و عمیقتر و بهتر کنه و برکاتش رو هر روز و هر روز بیشتر از هر موقع دیگهای وارد زندگیمون کنه .فقط کافیه که من باهاش بیشتر صمیمی باشم بیشتر گپ بزنم و بهش بیشتر ایمان داشته باشم و سراپا گوش و چشم باشم برای شنیدنش و اجرای هرآنچیزی که میگه.
در پناه خدای جذاب وهابمون باشین.
غزل خانوم عزیز، سلام
امیدوارم که حال دلتون عالی باشه
من چند ماهی هست کامنت های شما رو دنبال میکنم و هر بار از خوندن پیام های شما جواب سوالاتمو میگیرم.
اما این کامنت شما، با اختلاف بههههههههههههههههترین کامنت شما بود
من تو فضای کامنت نوشتن نیستم
اما واقعا ناسپاسی میدونستم اگر بابت این پیام از شما تشکر نکنم
همین الان تمام این سوالات شما از خدا، فضای ذهنی منو پر کرده بود
و سر سجاده نمازم اشکم رو پر آورد
تا نمازم تمام شد
دیدم ایمیلی برام امده و شما کامنتی گذاشتید
و سراسر دست و زبان خدا شدید
واقعا ازتون سپاسگزارم...
اول کامنت شما منو یاد کتاب «گفتوگو با خدا» نوشته نیل دونالد واش انداخت
شما سوال میپرسیدی و خدا جواب میداد
چقدر قشنگ…
و بعد از اون
چندین کلید طلایی نوشتید:
+ما تو این دنیا یه خدای خیلی قدرتمند داریم . یکی که میتونه هممممه چیزاییو که برامون خوبه رو وارد زندگیمون کنه و اون میدونه اما ما گیر دادیم به اون چیزایی که فقطفکر میکنیم برامون خوبه . در واقع بنجل پسند میشیم گاها…
+همه چیز خودش میاد وقتی تو بزرگ و ارزنده بشی
+الان از خدا هدایت خواستم .. به جای اینکه سراپا گوش و چشم باشم تا ببینم چی میگه ، وسط صحبتهاش میپرم و میرم یه کار دیگه انجام میدم.
خو واینمیستی که بفهمی چی میگه که!
(:
مشتاق پیام های شما هستیم
خدا حافظتون باشه دوست نادیده من.
سلام غزل جان
چقدر لذت بردم از خوندن کامنتت چرا؟ چون سرشار از آگاهی های ناب بود و دقیقا خیلی از مواردی رو که گفته بودی من هم تجربه می کنم. چقدر بنجل پسند بودن مثال خوبی بود چقدر اینکه از یکی سوالی می کنی وقتی اون می خواد جواب بده توجه نمی کنی روشنم کرد چون منم خیلی وقتا این کار رو می کنم، وقتی به خودم میام می بینم اصلا رفتم یک جای دیگه هیچ توجهی ندارم . دوست خوبم ممنونم برای نوشته خداییت. راه زندگیت و ارتباطت با خدا هر روز روشن و روشن تر باد. اولی که کامنتت رو شروع کردم خوندن که نوشته بودی چرا دارم کار می کنم رو خودم نتیجه بیشتر و بهتری نمیاد ، چیزی که از ذهنم گذشت این بود که غزل نسبت به خواسته ش رها نیست و به اونی که ازش می خواد اعتماد کامل نداره که در زمان مناسب به خواسته ش می رسه .چرا نمیاد از همین معمولا میاد. اما با خوندن ادامه کامنتت دیدم عالی جواب خودت رو دادی
بازم بنویس و چراغ راه دوستان باش
سلام غزل عزیزم
من دیگه باور کردم که هر وقت خداوند بخواهد یک چیزی را بهم بگه هدایت ام می کنه به کامنت بچه های سایت دیشب یک الهامی بهم گفت برو ایمیل ات را چک کن و من فورا رفتم ایمیل ام را چک کردم دیدم که کامنت شما اومده واسم و خداوند دو تا نکته تو کامنت شما بود که با اون دو نکته جوابم را داد آخه من هم دو روز بود که یک مسئله ای واسم به وجود اومده بود و من مدام می گفتم خدایا من که انقدر روی باورهایم کار کرده بودم چرا باید این تضاد واسم به وجود بیاد و خیلی تو این دو روز نجواها امونم را بریده بودند تا اینکه دیشب خدا اول از همه اونجایی که نوشتی که تو فایله که گوش دادی گفته بود توحید یک رابطه دوطرفه است و وقتی ما با خداوند حرف نمی زنیم و بهش اعتماد نداریم نباید انتظار داشته باشیم که رفتار خداوند با ما متفاوت بشود من خودم خیلی آدمی بودم که همیشه روی عقل و توانایی و هوش و تلاش خودم حساب باز کردم و خیلی کم از خداوند هدایت می خواهم با وجودی که خیلی خیلی هم از این نیرو نتیجه گرفتم ولی باز هم گول شیطان می خورم و تو فایل توحیدعملی 10 و 11 هم استاد به این موضوع اشاره داشتند و گوش کردن به فایل توحیدعملی1 11و کامنت شما خیلی من را هوشیارتر کرد که باید مدام باهاش حرف بزنم و وقتی من باهاش حرف نمی زنم چه انتظاری دارم که اون من را هدایت کنه و به خواسته هام برسونه و واقعا استاد راست می گویند که همه ما بدون هدایت اون هیچی نیستیم و نکته مهمی که اتفاقا جواب سوال این دو روز من با توجه به تضادی بود که بهش برخوردم اینکه نوشتی من موقعی که می خواستم روی روابط ام کار کنم خیلی تمرکزی اومدم روی رشد شخصیت ام کار کردم و همین باعث شد روابط ام عالی بشود و روابط عالی را سمت خودم جذب کنم واقعا درسته ما هر چقدر روی بهبود شخصیت امون کار کنیم کمه من خودم هدف اصلی امسالم را با توجه به فایل هدف گذاری استاد واسه سال جدید گذاشتم روی بهبود شخصیت ام و اومدم همه عادت ها و رفتارهای بد شخصیتی ام را تو کاغذ نوشتم و تصمیم گرفتم که آرام آرام اون ها را ترک کنم ولی چون خیلی امسال این موضوع رشد شخصیت واسم مهم است و البته با توجه به تضادی که بهش برخوردم ازت می خواستم تا اگه اشکال نداشته باشه برام بنویسی تو واسه بهبود رشد شخصیت ات چه کارها و اعمالی انجام دادی تا بتوانی درون ات را به قول استاد زیباتر کنی و رفتارها و عادت های جدیدی در خودت ایجاد و یا ترک کنی راسیتش من خیلی همیشه تو زندگی ام تو هر کاری ام چه تحصیل ام چه کارام همیشه دوست داشتم از تجربیات دیگران استفاده کنم و معتقدم استفاده از تجربیات دیگران خیلی می توانی به ما کمک کنه و مسیر را واسه ما هموارتر کنه باز هم ازت سپاسگزارم از بابت کامنت های بی نظیرت
سلام سعیده جون امیدوارم که حالت عالی باشه سپاسگزارم که برام مینویسی و سپاسگزارترم که سوال میپرسی چون وقتی که شما سوال میپرسی من میتونم برگردم به خودم و اون باگهام رو پیدا کنم و یاد بگیرم که روشون کار کنم .
درباره سوالت باید بگم که من خیلی توجه میکنم به محیط اطرافم البته نه همیشه اما سعی میکنم که واقعاً آگاهانه زندگی بکنم آگاهانه زندگی کردن برای من اینطوریه که من خیلی به زندگی اونهایی که در ارتباط هستم باهاشون توجه میکنم و خیلی فکر میکنم و همینطور به زندگی خودم و اتفاقهایی که برام میافته. به طور مثال من متوجه شدم که باید ورزش کنم تا تنم سالم باشه اوایل خیلی توی انجام دادن این کار استمرار نداشتم یعنی شاید یک هفته ورزش میکردم یه هفته 10 روز ورزش نمیکردم. یک روز وقتی که مادربزرگم اومده بود خونمون من دیدم که ایشون توی سن 93 چهار سالگی خیلی به سختی دستش رو بالا میاره و خیلی سخت میتونه حرکت کنه اینکه نشستم فکر کردم به این قضیه دیدم که اگر من ورزش نکنم من به زودی تبدیل میشم به آدمی که نمیتونه حرکت کنه زود خسته میشه به راحتی نمیتونه راه بره، پیاده روی کنه و زندگی رو تجربه کنه .این فکر کردن خیلی روی من اثر گذاشت و همین باعث شد که یه اهرم رنج و لذت توی وجود من شکل بگیره که باعث بشه که من به صورت مستمر سعی کنم که ورزش کنم یا یه مثال دیگه اگر بخوام بزنم اینه که من همیشه دوست داشتم که زبان بخونم اما خب به خاطر اینکه زبان خوندن کار راحتی نیست من استمرار نداشتم گاهی اوقات میخوندم و گاهی اوقات هم نمیخوندم اما از اونجایی که من آدمیام که خیلی توجه میکنم به زندگی آدم ها و همینطور زندگی خودم و خوب آدمی هستم که خیلی برام مهمه رشد شخصیت (من نمیدونم که از کجا به این نتیجه رسیدم که شخصیت مهمه اما چندین ساله که خیلی برام مهم شده) و همیشه دوست داشتم که با آدم های خیلی سطح بالا در ارتباط باشم و به این نتیجه رسیدم که برای اینکه من با اون آدمها در ارتباط باشم باید خودم رو هم پرورش بدم و از اونجا برای من رشد شخصیت مهم شد . وقتی که ازدواج کردم و اومدم توی یک محیط جدید دیدم که افراد جدید خیلی زبانشون خوبه و من توی محیطی قرار گرفتم که زبانم ضعیف بود از اونجایی که من هر آدمی رو ببینم که خصوصاً از نظر شخصیتی و مهارتی دستاورد زیادی داره منم خیلی انگیزه میگیرم منم سعی کردم که شروع کنم و خودم رو بهبود بدم به صورت مستمر سعی کردم که این ویژگی مستمر یاد گرفتن رو در خودم به وجود بیارم .شاید بهتر باشه که اینطوری بگم که من از آدمها خیلی تاثیر میگیرم چون همیشه دنبال آدمهایی بودم که خیلی سطح بالایی داشتن و رفتار و عملکردشون رو بررسی میکردم در واقع این اهرم رنج و لذت توی ذهن من شکل گرفت و این اهرم به من انگیزه زیادی میده که بخوام یک رفتار رو در خودم به وجود بیارم و از طرفی من فکر میکنم که درک ما از قانون خیلی به ما کمک میکنه تا بخوایم روی خودمون کار کنیم یا تغییراتی رو در وجود خودمون پدید بیاریم مثلاً من ایمان دارم که اگر من شخصیتم بهبود پیدا بکنه من اگر آدم بهتری بشم اتفاقهای خوبی هم توی زندگیم رقم میخوره بنابراین این خودش اهرم لذت برای من و همین باعث میشه که من بخوام هی خودم رو تغییر بدم و بهبود ببخشم البته که من عالی نیستم اما به نسبت خودم همیشه سعی کنم که خودم رو پرورش بدم توی این امر خیلی عملگرایانه برخورد میکنم یه مورد دیگهای که به ذهنم میرسه که برای شما بنویسم اینه که من سعی میکنم که آگاهانه یک رفتار درست رو هی تکرار کنم به طور مثال من تا همین یک مدت پیش فکر میکردم (به خاطر کمال طلبی که داشتم) حس میکم که اگر خیلی از کارها رو انجام بدم وقتم هدر میره و نمیتونم به کارهای اصلیم برسم اما وقتی که به این نتیجه رسیدم یعنی وقتی که به صورت منطقی اومدم برای خودم توضیح دادم این توضیح منطقی روی من اثر گذاشت و باعث شد که من از این به بعد یک سری از کارهایی که پشت گوش میداختم رو به درستی انجام بدم و به طور کلی به نظر من توضیح منطقی به ما کمک میکنه که درکمون درباره مسائل (حداقل مسائلی که میخوایم حل کنیم) بیشتر بشه و از این جهت خیلی راحت تر میتونیم مسائل رو حل بکنیم من چون آدم به شدت منطقی هستم منطق برام خیلی مهمه و توضیح منطقی مسائل، اینکه متوجه شم که چرا این کار به من سود میرسونه و چرا برای من اهمیت داره انجام دادنش خیلی به من کمک میکنه که بخوام کارها رو درست انجام بدم من وقتی که به صورت منطقی متوجه میشم اون وقته که اون کار رو با اراده بیشتری انجام میدم به طور مثال همون مثال ورزش وقتی که من مادربزرگم رو دیدم واسه من جا افتاد که اگر من ورزش نکنم به سختی میافتم در آینده بنابراین سعی میکنم که این ویژگی رو مستمر ادامه بدم که همیشه ورزش کنم یا مثلاً من با یک دوست عزیزی صحبت کردم و بعد از صحبت با ایشون به این نتیجه رسیدم که اگر کارهام رو همون لحظه که ایجاد میشن انجام بدم اون کار تموم میشه و گوشه ذهن من رو نمیگیره تمرکزم رو از دست نمیدم و اینطوری باهوشتر عمل میکنم از اونجایی که من خیلی دوست دارم که آدم باهوشی باشم این برای من اهرم لذتی بود که من بلافاصله کارهایی که برای من به وجود میان رو انجام بدم و پشت گوش نندازم منظورم از کارها همون وظایف هستن. حالا به این شیوه تمرکزم برای انجام کارهای دیگه بیشتر میشه و این به نفع منه خب از اونجایی که پرورش شخصیت همیشه جزو لذتهای زندگی من بوده به خاطر همین خیلی متعهدانه اون کارو انجام میدم نمیدونم که چقدر این پاسخ تونسته به شما کمک کنه امیدوارم که راهگشا باشه در آخر میخوام از دوستای عزیزم که به من لطف دارن و برام کامنت نوشتن سپاسگزاری کنم احتمالاً این کامنت با ایمیل بهشون میرسه .علاوه بر اینکه از شما سعیده عزیزم تشکر میکنم از دوست عزیزم مرضیه خانم لطفی پور هم ممنونم به خاطر اینکه کامنتتون برای من خیلی الهام بخش بود و نشانهای از سمت خدایی بود که من هر لحظه توی این چند روز سعی کردم که باهاش صحبت کنم و ایمان دارم که اون از طریق بندههای خوبش که که شما باشین برای من نوشته همینطور از دوست عزیزم آقای محمد رازی خیلی سپاسگزارم که به قصد سپاسگزاری به کامنت من برام نوشتن میخوام بگم که ایمانم به این خیلی بیشتر شده که وقتی که ما توحیدی باشیم اثرگذاریم. اگر کامنت من برای شما آقا محمد تاثیرگذار بود به این دلیل بود که خدای قادرم نوشته بود چند روز پیش داشتم برای خودم مینوشتم تا ایمانم بیشتر بشه بعد برای خودم اینطوری نوشتم که غزل تو فکر میکنی که تو هستی که داری مینویسی آیا تو فکر میکنی که تو هستی که داری میبینی آیا تو فکر میکنی که تو هستی که این خودکار رو گرفتی اگر تو (جسم)هستی که میبینی، پس چرا وقتی که خواب هستی هم میبینی اگر تو فقط وقتی که بیدار هستی میتونی یک چیزی رو نگه داری پس چرا وقتی که خواب هستی هم یک چیزی رو نگه میداری(در خواب) یعنی وقتی که خواب میبینی توی خوابت ممکنه که یک چیزی رو نگه داشته باشی اینا همه هدایتهای خداست داشتم برای خودم مینوشتم که شاید دانشمندا بتونن یک موجودی شبیه به انسان درست کنند که تمام گوشت و پوست و استخون رو داشته باشه و به همین زیبایی طراحی شده باشه اما آیا اونا میتونن روح رو در انسانی که درست کردن بدمند؟ نه این خداونده که هر لحظه با روح خودش با روحی که در طبیعت دمیده با روحی که بادها رو به حرکت در میاره با روحی که چهار فصل رو پدید آورده داره با ما صحبت میکنه و ما رو هدایت میکنه بیانصافیه اگر بگم که منم که خوب مینویسم یا من هستم که تأثیرگذارم چون همش اونه اونه که داره میگه اونه که داره مینویسه و اونه که این دنیا رو هدایت میکنه.
سلام غزل جان
ازت سپاسگزارم بابت وقتی که گذاشتی و تجربیات ات را در اختیار من قرار دادی چقدر جالب من هم مثل شما ورزش و زبان خواندن را نامرتب انجام اش می دادم والبته این هم بگم من هم مثل شما کمال گرا هستم و خیلی خیلی این کمال گرایی تا به الان بهم ضربه زده تا اینکه سال گذشته هدایت شدم به سمت خواندن کتاب های چگونه کمال گرا نباشیم؟ و خرده عادت ها از استفان گایز این دو تا کتاب کتاب های خیلی خوبی بودند و بهم کمک کردند که بتوانم هم تا حدی کمال گرایی ام را درمان کنم و همچنین یک برنامه ای واسه خودم ترتیب بدم که بتوانم از پس انجام دادن اش بربیام و از اول امسال من ورزش و قرآن خواندن و زبان خواندن را و البته یکسری دیگه خرده عادت هم است که واسه خودم مشخص کردم و هر روز خودم رو مقید کردم که باید انجام اشون بدهم هر کدوم روزی 5 دقیقه و خدا را شکر تا الان که راضی بودم از کارم و انشاالله که بتوانم به این روند ادامه بدهم باز هم ازت سپاسگزارم از بابت اینکه تجربیات ات را با عشق در اختیار من و دیگر دوستان قرار دادی
غزل جان سلام
غزل جان امروز هدایت شدم به کامنتت و توی یه صفحه جدا بازش کرده بودم که بعدا بخونم، اما فرصت نشد تا وقت خواب. توی رختخواب بودم که بقیه صفحه ها رو بستم به جز کامنت شما و گفتم میخونمش و میخوابم.
اما نشد….
یعنی وسطهای کامنت هم گفتم خوب فردا براش مینویسم، تا رسیدم به اینجا که گفتی:
الان از خدا هدایت خواستم .. به جای اینکه سراپا گوش و چشم باشم تا ببینم چی میگه، وسط صحبتهاش میپرم و میرم یه کار دیگه انجام میدم.
بعد میگم چرا هدایتم نمیکنی :/ من اینهمه دارم تلاش میکنم و ایده هارو اجرا میکنم چرا راهو باز نمیکنی.
خو واینمیستی که بفهمی چی میگه که!
این بود که تسلیم شدم و بیدار موندم و نوشتم.
غزل جان یه همزمانی جالبی که توی کامنتت برای من بود اینه که، دیروز رفته بودم یه جای زیبا پیاده روی و داشتم فایلهای استاد و بعدش هم آهنگ گوش میدادم. یه جا که نسبتا خلوت بود، احساس کردم که دلم میخوام چیزی گوش ندم و سکوت باشه…
بعد یادم اومد که مدتیه از خدا درخواست میکنم که باهام صحبت کنه… واضح باهام صحبت کنه. این مدت چندین بار ازش خواسته بودم که صدای خودش رو توی وجودم بلندتر و واضح تر کنه….
همینجور که داشتم قدم میزدم یادم به اینا افتاد و گفتم خوب بذار (مثل جلسه 3 قدم4) من با خدا بلند بلند صحبت کنم. و چون خلوت بود هم، راحت بودم. و شروع به صحبت کردم.
حالا، توی کامنتت دیدم که نوشتی:
توحید یه رابطه ی دوطرفه ست. وقتی تو با خدا حرف نمیزنی و بهش اعتماد نداری توقع نداشته باش اون رفتارش متفاوتتر از تو باشه.
این جمله خیلی منو به فکر انداخت…. خیلی باید به کامنتت فکر کنم.
یه موضوع دیگه هم اینه که 2-3 روز پیش یه سوالی توی عقل کل نوشتم در مورد اینکه چرا هنوز نتایج مالیم مثل بقیه نتایجم نشده، که اینو هم دیدم که اصلا موضوع کامنتت دقیقا همینه….
باید دوباره کامنتت رو بارها بخونم و نکته هاش رو یادداشت کنم.
خدایا شکرت که من رو به این کامنت هدایت کردی. چقدر نشانه و آگاهی برای من داره.
غزل جان ممنونم برای ثبت این کلمات
ان شا الله در پناه زنده ای که نمیمیرد، شاد و ثروتمند و موفق باشی.
سلام مهشید جون امیدوارم که حالت عالی باشه .
خیلی ممنونم از اینکه این خاطره همزمانی رو برای من تعریف کردی.
واقعا خیلی قشنگه که خدا هر لحظه داره ما رو هدایت میکنه فقط کافیه که ما حواسمون رو از عوامل بیرونی که خیلی هم توی زندگیمون زیادن برداریم و به درون خودمون معطوف کنیم .
اینطوریه به راحتی صدای خدای درونمون رو میشنویم . اما شنیدن صدای خدای درون به نظر من کافی نیست ما باید عمل کردن رو هم بهش اضافه کنیم مثلاً چند روزه که من همش به خدا میگفتم که خدایا بیشتر باهام صحبت کن بیشتر بهم بگو…
صدای قلبم بهم میگفتش که آیا اون چیزهایی که بهت گفتم رو اجرا کردی ؟
آیا ایدههایی که بهت دادم رو عملی کردی ؟
داشتم به این فکر میکردم که گاهی اوقات خدای یه ایدهای بهمون میگه که برو این کارو انجام بده بعد ما انقدر معطل میکنیم در انجام اون کار که بعد بیخیالش میشیم یا اون شور و شوق توی قلبمون خاموش میشه. و نجواها جایگزینش میشن. بعد ما همش به خدا میگیم که خدایا این کارو انجام بدم یعنی تو میگی که این کارو انجام بدم؟ اگه میگی به من نشونه بده .
داشتم فکر میکردم که این دقیقاً مثل این میمونه که مثلاً مامانم بهم بگه که امروز تو پلو درست کن بعد از یک ساعت که پشت گوش انداختم ازش میپرسم که مامان درست کنم؟ یعنی الان تو میگی که اینو درست کنم؟ بهم بگو! بهم نشون بده !
یعنی میخوام بگم که پرسش از خداوند گاهی اوقات خیلی سطح پایینه وقتی که قبلا پاسخ داده .ما باید بتونیم عملگرایی مون رو افزایش بدیم و با سرعت هم پیش ببریم گاهی اوقات ایدههایی که بهمون میده شاید همون موقعی که میگه خیلی داغ و اثرگذاره اما وقتی که میگذره ما پشت گوش میندازیم و همش میگیم که خب حالا انجامش میدم، مثل غذا از دهن میفته . اینها رو به خودم گفتم چون این روزا خیلی دلم میخواد که سعی کنم که سریعتر و با تمرکز بالاتری به حرفاش گوش بدم و عملگرا باشم . یه آگاهی دیگهای هم که یادم اومد اینه که ما نباید به نشانهها وابسته باشیم. درسته که خداوند هر لحظه داره از طریق نشانههاش با ما صحبت میکنه اما اینکه ما مداوم و به صورت مستمر ازش بخواهیم که خدایا الان بهم یه نشونه بده الان بهم بگو اون گفتهها اما ما بهش اعتقاد نداریم مثل یه فرد وابستهای که همش به پارتنرش میگه که تو منو دوست داری ؟ حالا پارتنرش بهش میگه که من خیلی تو رو دوست دارم و با همه کارهاشم هر روز داره بهش نشون میده اما چون اون فرد وابسته است مداوم میخواد که از طریق پارتنرش بشنوه که من تو رو دوست دارم تو عالی هستی و راهت درسته به نظر من رابطه ما با خدا هم گاهاً اینطوری میشه ما نمیخوایم که عمل کنیم و همش از خدا نشونه میخوایم و میخوایم که اون باهامون صحبت کنه. به نظرم چیزی که اول از همه من خودم باید یاد بگیرم اینه که وقتی که یه ایدهای بهم داد یه چیزی گفت بلافاصله اون ایده رو انجام بدم بعد از اینکه انجام دادم ازش بپرسم که آیا این کارم خوب بود بهم پاسخ بده بهم نشونه بده نه اینکه قبل از اینکه اون کار رو انجام بدم هی ازش بخوام که باهام صحبت کنه خب یه بار صحبت کرده دیگه بسه حالا نوبت توئه تو باید سمت خودت رو انجام بدی.
مهشید جون خیلی ممنونم که برای من نوشتی نوشتههای شما باعث شد که من فکر کنم و بتونم درباره آگاهیهای پیشینم با خودم صحبت کنم و برای شماهم بنویسم اینطوری هم برای خودم یادآوری میشه و هم ممکنه که برای هر کسی که این متنو میخونه چراغ باشه.
غزل قشنگم سلام
سلام که نمیدونم چطور بنویسم و چی باید بنویسم…
اینقدر چیزی که نوشتی با وضعیتم تطابق داره که حس میکم گفتگوهای ذهنی منو میشنیدی…
چند وقت پیش احساس میکردم که دلم میخواد یه کاری رو انجام بدم. یادمه چون اون موقع حس خوبی بهش داشتم، و یه جورایی براش هیجان داشتم، مطمئن بودم که مسیر درسته.
اینو هم بگم که درواقع که نیازی به انجام اون کار نیست. یعنی یه پروژه ای که تموم شده و بعد از تموم شدنش، احساس میکردم که چه خوب میشه من مراحل بعدش رو هم انجام بدم. هم میتونه برای رزومه ام خوب باشه و هم اینکه مهارت خودم توی اون بیشتر میشه وگرنه پروژه کاریی نیست که لازم باشه به جایی تحویلش بدم.
خلاصه من یه مقداریش رو شروع کردم ولی یواش یواش درگیر کارهای دیگه شدم، بعد حس کردم انگار اصلا براش ایده ای ندارم و دقیقا همینکه گفتی از دهن افتاد….
و بعدش….
دقیـــــــــــقا رسید به اینجا که:
خدایا این کارو انجام بدم؟ یعنی تو میگی که این کارو انجام بدم؟ اگه میگی به من نشونه بده.
اینقدر که این چند وقت من این مکالمه رو با خدا داشتم….
تا اینکه دیروز این موضوع به ذهنم اومد که، اصلا همین نکته که این موضوع هر چند وقت یکبار میاد توی ذهنم، نکنه خود این یادآوری یه نشونه باشه؟؟
اینو دیروز به خودم گفتم، ولی تمام امروز مشغول دوره ها بودم. حتی یه بار به خودم گفتم تو عمدا داری اینقدر تند تند نت برداری میکنی که سراغ اون کار نری….
غزل جان باورت نمیشه….
یه خورده پیش زیر دوش بودم، دوباره از خدا نشونه خواستم برای انجامش و الان که متن کامنتت رو میخوندم احساس کردم خدا یه تلگراف مستقیم فرستاده برام که باباجون انجامش بده دیگه….. دیگه چجوری باید بهت بگم؟؟…. پس این همه یادت میندازم یعنی چی؟ فکر کردی خودت خود به خود یادش میوفتادی؟! من بودم که یادآوریت میکردم…. انجامش بده.
چقـــدر قشنگ گفتی که نباید به درخواست نشانه وابسته بشیم… همین یادآوری نشونه بود. من باید زودتر میفهمیدم… یادآوری… یادآوری…
اینو دیگه همیشه باید یادم باشه…. خودِ به یاد آوردن مکرر یه چیزی میتونه نشونه باشه… من دنبال چی بودم؟!
یادمه استاد هم توی یه فایلی در مورد این موضوع صحبت کرد که نباید برای هدایت، تکلیف تعیین کنیم…
غزل جان، غزل قشنگ، واقعا کامنتت فوق العاده بود… چقدر آگاهی درش داشت. چقدر واضح، با مثالهای ملموس توضیح میدی و چه پاسخ واضح و آشکاری برای من داشت…
ازت ممنونم برای چراغی که در مسیرم روشن کردی. خیلی خیلی ممنونم دوست خوبم..
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا ﴿41﴾
اى کسانى که ایمان آورده اید خدا را یاد کنید یادى بسیار
وَسَبِّحُوهُ بُکْرَهً وَأَصِیلًا ﴿42﴾
و صبح و شام او را به پاکى بستایید
هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیمًا ﴿43﴾
اوست کسى که با فرشتگان خود بر شما درود مى فرستد تا شما را از تاریکیها به سوى روشنایى برآورد و به مؤمنان همواره مهربان است
تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلَامٌ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْرًا کَرِیمًا ﴿44﴾
درودشان روزى که دیدارش کنند سلام خواهد بود و براى آنان پاداشى نیکو آماده کرده است
عزیزم برات راهی روشن، هموار و زیبا آرزو میکنم.
سلام به مهشید عزیزم .
سپاسگزارم از اینکه برام نوشتی مهشید جون…
اینکه تجربه خودت رو باهام به اشتراک گذاشتی نشون میده که همه ما آدمها یک سری اتفاقات رو داریم تجربه میکنیم و هممون هم یه مدل الهامات رو دریافت میکنیم و باز این نشون میده که ما آدما هیچ فرقی باهم نداریم و طبق قوانین خاصی داریم پیش میریم .
اما تفاوتهامون از اونجایی شروع میشه که یکی به الهاماتش عمل میکنه و یکی دیگه اونارو پشت گوش میندازه .
مهشید جون اینکه شما هم از آیههای قرآن نوشتی برای من، یک نشونه خیلی واضح بود از خدا که برام کلی درس داشت و حقیقتاً از خوندن پیامت خیلی خوشحال شدم …
صبح امروز رفته بودم پیادهروی و طبق الهامات دیشبم که وقتی داشتم با خداوند صحبت میکردم بهم گفته بود، سعی کرده بودم که به جای نگاه کردن به زمین به آسمان، غروب کردن ماه، درختا و گلها و پرنده ها و ساختمونهای درحال ساخت و زیبا نگاه کنم. با خدا موقع پیادهروی صحبت میکردم و بهش میگفتن که خدایا خیلی ازت ممنونم که بهم راه رو نشون میدی و با من انقدر واضح صحبت میکنی .
دیدی من عمل کردم به اون چیزی که بهم گفته بودی؟
تو بهم گفتی که من رو در پدیده های روز ببین و با خودت بازگو کن و من دارم دقیقاً همین کار را انجام میدم. این کارم درسته؟ بلافاصله بعد از اینکه رسیدم خونه و لباس هامو عوض کردن نشستم روی مبل و اومدم توی سایت و یه نقطه آبی خیلی قشنگ رو کنار اسمم دیدم وقتی که پیامت رو خوندم و در نهایت دیدم که برام از آیههای قرآن نوشتی خیلی خوشحال شدم و قلبن روشن شد و پاسخم رو گرفتم و باز برام جا افتاد که توحید یک رابطه دو طرف است اگر من با خدا صحبت کنم اونم با من صحبت میکنه اگر من بهش اعتماد کنم اونم جواب اعتمادم رو میده.
چی میتونه از آیههای قرآن قشنگتر و دقیقتر پاسخ منی رو که دنبال نشانههای خداوندم در آیهها هستم ، بده؟
مهشید عزیزم منم برات راهی روشن هموار زیبا و لذت بخش آرزو میکنم و بینهایت ازت ممنونم که دستی از دستهای خدا شدی تا پاسخش رو بهم برسونی.
ب نام خداوند هدایتگرم
سلام استاد جان و مریم بانوی عزیز
سلام دوستان گل
ای کاش همیشه ب هدایت ها گوش بدیم
واقعا بعضی وقتالجبازی میکنم و اون تصمیمی ک از قبل گرفتم رو اجرایی میکنم ب هرنحوی ک شده ب راحتی هم انجام نمیشه
من دقیقا ازدواجم اونجوری بود و باخانواده م لج کردم و ب حرف خودم کردم
خب خیلی مشکلات زیادی رو تحمل کردم و زود چوبشو خوردم چوب لجبازیامو
اگ واقعا خودمونو تو آغوش خدا رها کنیم و ب هدایتاش گوش بدیم ک
دیگه چی میخوایم
میگن باخدا باش و پادشاهی کن
پشتت کسیه ک کل جهانو ساخته و نیروی قدرتمندی هست ک کافیه ب هدایتاش گوش کنی و البته باید اجازه ی هدایت شدن رو هم بدی
وقتی بدونی من لیاقت هم صحبتی باخدارو دارم خب صداشو میشنوی
اما اگ خودتو گناهکار بدونی و ادم حقیر و لایق ندونی ک خدامیتونه باهات حرف بزنه خب صداشو نمیشنوی
وقتی کم سن بودم بیشتر صداشو میشنیدم و واضح
چون باورای اشتباهم کم بود باورایی ک تو گناهکاری تو نماز نمیخونی
خدا ازدستت ناراحته و باهات قهره
چقدر باشنیدن این حرفا حس بدی بهم دست میداد
گریه میکردم و میگفتم خدایا منو ببخش
همیشه حس گنهکار بودنمونو تو ذهنمون فعال میکردن
و همیشه باید دخیل میبستیم ب امام زاده ها و ائمه ک بلکه خدا دعامون رو اجابت کنه
باورم نمیشه اینقدر مشرک بودم
خدایا شکرت برای اینکه هدایتم کردی
خدایا عاشقتم
عاشقتم فرمانروای من
من همیشه بهت گفتم وقتی بامنی من پشتم گرمه
برای بودنت کنارم همیشه ازت سپاسگذارم
وقتی حالم خوبه میدونم ک کنارم نشستی
توهرلحظه ک چشمم ب آسمون میوفته یاد عظمتت میوفتم
اواز پرنده هارو میشنوم یادت میوفتم
درختای سبزو ک میبینم یادم میاد ک چقدر زیبایی های زیادی رو برامون خلق کردی
دریاچه یا رود رو ک میبینم از خوشحالی موی تنم سیخ میشه و اینقدر بزرگی ک قابل
توصیف نیستی
ابرای آسمون
بارون
باد
رعدو برق
هرچیو ک میبینم انگار تورو میبینم رب بخشنده ی من
درپناه الله مهربان باشید
بنام الله یکتا
سلاااااام بر جانانم
تحسین میکنم دوستان عزیزی که اینقدر تغییر فرکانس و پیشرفت داشتند
راستش اگه بگم غبطه نمیخورم…که….دروغ گفتم
چون خیلی غبطه میخورم بحال دوستانی که اینقدر هدایت خداوند رو واضح دریافت میکنند
جریان هدایت و چقدر زیبا توضیح دادید استاد عزیزم
من از زمانی که این صحبت هاتون رو شنیدم …راحت تر میتوتم تسلیم بشم جریان هدایت رو در هدف بلند مدتی که دارم اجراش میکنم
از خدا کمک خواستم و گفتم ..خدا جونم
تو گفتی هر آنچه را بخواهی من به شما میدهم
من خواسته ام رو به جهان ارسال کردم و تسلیمم
من میخوام پزشکی بخونم و تسلیمم…مسیر رو خداوند برام هموار میکنه
خدایا من خودم رو بتو میسپرم
منو به مسیری هدایت کن که خیر و خوبی و سعادت و ثروت و عشق فراوان درش موج بزنه
ممنون از دوست گلم که هدایت رو برام توضیح داد
ولی کاش اینقدر خودش و تخریب شخصیتی نمیکرد
و دوست عزیزمون که فرمودند خداوند رو قبول ندارم….
من هم دین خاصی ندارم ولی یکتا پرستم و خداوند رو با تمام وجودم میپرستم….بنظرم تا زمانی که خداوند و نیروی برتر رو قبول نداشته باشیم نمیتونیم ازش هدایت بخوایم
ما بدون خداوند پوچیم
ما بدون خداوند قطره ی سرگردان در بادیم
وقتی خداوند رو باور میکنیم…میتونیم قدمهای محکم به سمت خواسته مون برداریم
میتونیم هدفمند زندگی کنیم
میتونیم عشق رو تجربه کنیم
میتونیم ثروت رو تجربه کنیم
چون خداوند تمام اینهاست
بزرگترین عذاب برای انسان اینه که…………خداوند وجود ندارد…….
و چقدر غم انگیزه که بگیم من خدای قرآن رو قبول ندارم
از خداوند برای دوستمون هدایت میخوام
براتون آرزوی موفقیت میکنم
به نام خدای بخشنده مهربان
سلام به دوستان عزیزم
من نویسنده خوبی نیستم و هروقت میخوام اینجا اون چیزهایی که تو ذهنم هست رو بنویسم نمیدونم از کجا شروع کنم و گاهی وقتا انقدررر موضوعات مختلف تو مغزم حرکت میکنه که فقط مینویسم حتی اگه مطالب هیچ پیوستگی باهم نداشته باشه…
الان هم دقیقا این شکلی شدم…میتونه از شدت هیجان و ذوق و شوق باشه و باید یاد بگیرم کنترل احساسات داشته باشم…
من در این لحظه دارم دیوانه میشم…چند روزه همش با خودم میگم چجوری میتونم هدایت رو بیشتر بفهمم. چه شکلی عمل میکنه.چجوری میتونم به هدایت ها عمل کنم.اصلا چیکار باید بکنم…حتی به ذهنم رسید تو عقل کل سرچ کنم عمل به هدایت…امروز که دیدم فایل جدید سفرنامه اومده راجب تسلیم بودن در برابر هدایت گفتم آقا این فایل اون چیزیه که قطعا به من کمک میکنه و نشستم پاش.البته که قبلا تمام قسمت های گفتگو با دوستان رو دیده بودم…
من خودم خیلی جاها از خدا یا همون هدایت کمک خواستم و واقعا راه هارو برام باز کرده اما وقتی به خودم نگاه میکنم میبینم من هنوز چقدر مقاومت دارم دربرابر عمل کردن به چیزهایی که بهم میگه.بعضی وقتا قشنگ میفهمم ازم یه چیزی میخواد یه کاری رو باید انجام بدم اما همش پشت گوش میندازم و امروز و فردا میکنم.یه بخشی اش میتونه از سر ترس باشه…
قشنگ احساس میکنم هنوز تسلیم نیستم.شاید به خاطر گذشته هم باشه…من وقتی بچه بودم همش دوست داشتم خودم کارهامو انجام بدم و هیچکی به من کمک نکنه.میگفتم نه خودم انجامش میدم من کمک نمیخوام به من کمک نکنید…بعد جالبه این ویژگی با من موند و من هرچقدر که بزرگتر شدم وخودم خواستم کارهامو انجام بدم میدیدم هی بدتر گره میفته.اونم نه یه گره معمولی گره کور که با دندونم باز نمیشد.بعد با خدا دعوام میشد…! میگفتم چرا اینکارو برام انجام نمیدی چرا هی گره میندازی وسط…!درصورتی که این خودم بودم که جلوی خدا وامیستادم و بهش میگفتم نه من خودم انجامش میدم تو کاری نداشته باش…به خیال خودم مثلا خیلی قوی و مستقلم که از خدا کمک نمیخوام و خودم میخوام انجامش بدم…نمیدونم این چه بیماریه ذهنیه غرور و منیته چیه که هنوزم ریشه هاش رو تو وجودم میبینم….غافل از اینکه تو باید کار بدی دست کاردان.تو هیچ وقت استاد نمیشی.باید دستت تو دست اصل کاری باشه همیشه….
ولی خدایی جاهایی که رها کردم و گذاشتم استادم کارهامو انجام بده همه چی با نظم و ترتیب چیده شد و من فقط لذت بردم و کیف کردم از چیدمانش.وقتایی که گیر ندادم نگفتم نه من اینو دوست ندارم اونو دوست دارم و گفتم خدایا هرچی تو بگی هرچی که برام خوبه با باور الخیر فی ما وقع همه چی برام نرم پیش رفته و من به راحتی به خواسته ام رسیدم حتی در مورد خواسته های کوچک که مثلا این لباسو بخرم یا اون یکی رو….
باور های گذشته ما در برابر دریافت و عمل به هدایت هم خیلی تاثیرگذاره.مثلا این باور که من لایق دریافت هدایت هستم.همون بحث احساس لیاقت که من خیلی روش کار دارم…گاهی وقتا وقتی یه ایده راحت و آسوده بهم میده قشنگ صدای ذهنم رو میشنوم که میگه تو لایق این حد از راحتی نیستی که کارهات انجام بشه(باور سختی کشیدن) یا حتی هنوز بعضی وقتا اون زیر میرا میشنوم که ذهنم میگه تو لایق هدایت خدا نیستی!!!
از وقتی دارم رو دوره احساس لیاقت کار میکنم دلیل خیلی از ناکامی هامو میفهمم و با خودم میگم زینب عزیزم هیچ تعجبی نداره که چرا این اتفاقات برات افتاده تو خودت باعثش شدی تو خودت این فرکانس رو فرستادی تو خودت این اجازه رو دادی.دستورشو تو صادر کردی.تقصیر خودته ننداز گردن خدا یا فلانی و بهمانی.مسئولیت افکارتو به عهده بگیر…
بنظرم دوره احساس لیاقت پایه ای ترین دوره ایه که ما باید روش کار کنیم…تنها سه جلسه رو پیش بردم ولی آنقدر کارها برام نرم و روان شده که خودم تعجب میکنم یا حتی باورهای محدوده کننده ام رو پیدا میکنم که بنظرم اصلی ترین باورها برای ناکامی های زندگیم هست
از برخورد آدم ها باهام از جور شدن راحت کار هام و رسیدن به خواسته هام نسبت به قبل دوره.البته من هنوز خیلیییی خیلی جای کار دارم و تازه نیم میلی متر پیشرفت کردم ولی خدارو شکر میکنم که تونستم در مدار شنیدن و درک آگاهی های این دوره قرار بگیرم.وقتی این دوره اومد رو سایت و من اسم دوره رو دیدم همون ندای درونم بهم گفت این دقیقا اون چیزیه که تو بهش نیاز داری و باهاش میتونی خلا های درونیتو پر کنی…
واقعا آدم هرچی تو این مسیر پیش میره میبینه هنوز هیچی نمیدونه و چقدررر کار داره باخودش…
تازگیا حجم اتفاقات خوب برام نسبت به قبل بیشتر شده مثلا نمونه اش دیشب بعد از مدت ها با خانواده شام رفتیم بیرون…انگار رفته بودم جاده چالوس…حالا رفتیم پارک سر کوچه هااا ولی انقدررر خوش گذشت که انگار یه سفر یه روزه بود…من عاشق آتش درست کردن هستم…اونجا آتش روشن کردیم چای ذغالی خوردیم…اصلا یه حال و هوایی.بعد جالبه مثلا یه چیزی رو ما یادمون رفته بود ببریم یکی دیگه همونو آورده بود…اینجوری خدا کارهارو میچینه برای آدم.حالا این یه نمونه کوچکشه ولی در کل خیلی خوبه که رو خدا حساب کنم و بتونم بیشتر از این نیروی بی نهایت بهره ببرم.خدا کمکم کنه تا بتونم این بیماری ذهنی غرور و تکبر رو بذارم کنار و یه شخصیت متواضع و فروتن از خودم بسازم چون لازمه تسلیم بودن تواضعه
خدایا شکرت بابت این فایل که امروز روزیم کردی
سلام دوست عزیز
مبارک باشه حال خوب تون
بله دوس عزیز با احساس لیاقت هر روز بهتر از دیروزی
هنوز جلسه سه و اینقدر پیشزفت داشتی
مژده بهت میدم اتفاقای قشنگتری در پیش داری
به درجه ای میرسی اتفاق بد هم بیوفته برای تو نفع و سود داره چون تو حال خوب =اتفاق خوب رو پیش گرفتی
باورهای محدود کننده باعث حال بد و اتفاقای بد میشن
باعث میشن هر روز از زندگی از ادما بدت بیاد زندگی برات تکراری میشه
از برکت سایت هر روز برات روز جدیده و معجزه الهی
موفق باشی
در پناه حق
سلام به استاد مهربان
درود بر دوستان خوب خودم
هدایت یکی از مهمترین نکته ها و درس هایی است که من در دوره های استاد و فایل ها و آموزش ها یاد گرفتم
هرچند که هنوز خیلی از موقع ها درست عمل نمی کنم
درست رفتار نمی کنم
گاهی اوقات این هدایت و کمک خواستن از خدای مهربان را فراموش می کنم
اما باز او هوای من را دارد و به من کمک می کند
هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم در تمرین ستاره قطبی خودم از خدای مهربان می خواهم که من را هدایت کند
مسیر درست را به من نشان بدهد
چقدر هدایت خواستن از خدای مهربان بسیار شیرین و بسیار مهم و نکته های اساسی دارد
مهمترین قدم این است که وقتی که از خدای خودم هدایت می خواهم دیگر همه چیز را به عهده خود او بگذارم
به چگونگی انجام شدن آن کاری نداشته باشم ؟
به چطور می خواهد انجام بشود آن هرگز کاری نداشته باشم ؟
بگذارم به دستهای خودش و من فقط و فقط باید تسلیم باشم در برابر او چرا که من نمی دانم و اگر می دانستم که خودم آن را انجام می دادم
این تسلیم بودن هم بسیار مهم و اساسی است
تسلیم بودن به این معنی و مفهوم است که مثل کودکی که خودش را در دست مادرش خود می سپارد و دیگر نگران نیست که مادر به کجا می رود و چکار می کند
تسلیم بودن به هدایت خداوند هم همین گونه است و هیچ شک تردیدی دیگر در آن نیست و نخواهد بود
این هدایت و در مسیر هدایت قرار گرفتن یک روند تکاملی را در خود دارد و من باید این روند را همیشگی و دائم داشته باشم
در کل آنچه که من از این فایل یاد گرفتم این بود که باید همیشه تسلیم باشم
تسلیم در برابر هدایت خداوند
تسلیم در برابر آنچه که نمی دانم و از او کمک می خواهم
همه چیز در دستهای خودم است و هر زمان که بسوی او دست دراز کنم بی شک او به بهترین شکل ممکن و در بهترین زمان ممکن دستهای من را خواهد گرفت
پس چه خوب و عالی که همیشه دستهای کمک خواستن من بسوی او دراز باشد و او من را در آغوش خواهد گرفت
هیچ وقت دنبال نتیجه نباشم و فقط بخواهم که یک قدم به جلو حرکت کنم
هر روزم بهتر از روز قبل باشد
ممنونم استاد عزیز بخاطر این فایل ارزشمند و فوق العاده
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای خوب خودم
سپاس از خدای زیبایی ها
سپاس از خدای فراوانی ها
سلام آقا سعید
امیدوارم که خوب باشید
ممنون از کامنت و توضیحاتتون
اینکه گفتید:
مهمترین قدم این است که وقتی که از خدای خودم هدایت می خواهم دیگر همه چیز را به عهده خود او بگذارم.
به چگونگی انجام شدن آن کاری نداشته باشم؟
به چطور می خواهد انجام بشود آن هرگز کاری نداشته باشم.
اینا نکات مهمی هستن که با اینکه بارها توی فایلهای استاد در موردشون شنیدیم، ولی در عمل باید بارها و بارها به خودمون یادآوریشون کنیم تا بتونیم بهشون درست عمل کنیم.
شاد و تندرست باشید.
سلام به فرشته های زمینی خودم استادعزیزم ومریم جونم
وهمه دوستانِ عالیم
خداروشاکروسپاسگزارم ،آنقدرحال واحساسم عالیست که می خواهم فریادزده و های های گریه کنم ازشوق و آغوشم رابرای حضرت عشق ،خدای بی نهایت مهربانم بازکنم تاتکمیل شوداین خوشی های بی حدوحصرم….
خداقوت به خودم می گویم بابت انجام بالذت وعشق کارهایم ،ازجاروبرقی کشیدن،آماده کردن ناهارلذیذ درچهارچوب قانون سلامتی،گردگیری ،شستن لباسهایم بالباسشویی وبعدازاتمام کارها،بوسیدن همه وسایل واشک شوق ریختن تارقصیدن وبوسیدن تمام وجودم که آکنده شده ازوجودخداوندباهدایت های زیبایش هردقیقه….
به خواست خداوندعزیزدل ،صبح زودبرای عیادت مادرعزیزش رفت چون کمی پاهایش ورم کرده بودوگفت بروم ومن هم باعشق بدرقه اش کرده وگفتم مادرهرکاری داشت برایش بالذت انجام بده وبسلامتی رفت ،
این نکته راخانمهابهترمی دانندکه وقتی عزیزان دل حضورپرمهردرخانه ندارندباتمرکزعالی تری کارهای خانه انجام می شود، هرچندخدایی مصطفی جان ازصبح داخل مغازه هست وکاری به من نداردومن ازهفت دولت وملت واقعااااااً آزادم ولی من امروزآی باخیال راحت همه کارهارابامدیریت وهدایت های خداوند عالی به سرانجام رساندم و بعدنشستم وگفتم ازته دل ها،آخییییش،نوبتی هم باشه نوبت پیام گذاشتن ونوشتن شیرین تجارب امروز پرخیروبرکتم برای استادجان ومریم عزیزم ودوستان بی نظیرم است تاروحم شادشود.
همین چنددقیقه پیش هم به لطف خداوندمصطفی آمدوحسابی برای مادرسنگ تمام گذاشته وپاهایش راچرب وورومش خوابیده بوده خداروشکر ،واای که انرژی مثبت چه هاکه نمی کندبه ویژه که روغن زیتون مالشی روهم صبح به مصطفی دادم ببردودیگرخداوندهم که قربونش برم درهمه چیزجاریست…. تب کنم پرستارم توباشی
یا طبیب من لا طبیب له،الله اکبرازبودن دراین مسیرالهی ،چه کرده ای باروح وروانمان استادبی نظیرم…..
مادرشوهرعزیزم که من مادرصدایش می کنم ،بنده خدا لطف کرده وبرایم سوغاتی آجیل عالی وعیاردارودومیلیون وجه رایج مملکت فرستاده ، این هم دستمزدخداوندبرای انجام باعشق ولذت وباچاشنی احساس عالی امروزم و دیگه چه عالی ترازاین، خدابده برکت الهی آمین.
وامابحث شیرین هدایت اززبان دوستان عزیزم واستادگرانقدرم دراین فایل عالی که من هم سعی کرده ام دراین مدت ، آرام ومستمر وبارعایت قانون تکامل آن رابه لطف خداوند درک کرده وخودرادرمسیرزیبای هدایت ببینم ونقشه ای خداوند به من دادکه گفت مریم جان ، فقط به صدای قلب زیبایت گوش فرابده،الهامات رادریافت ونشانه هارا تعقیب کن ،آن وقت پاداش هایت رابه آسانی به توعطا خواهم کرد….ومن هم فقط گوش به فرمانش بودم ،همین امروزصبح که چشمم به جاقوطی قهوه افتاددیدم که جای چسب کاغذهایی که قبلا درآورده بودم ،هنوزرویش بود وخداوندهم در طرفه العینی هدایتم کردبه سمت الکل که بعضی وقتهایک تضادباعث می شودچیزی مثل الکل درخانه باشد برای ضدعفونی وتمیزی باالکل که امروزچندموردراباهاش تمیز کرده وبرق انداختم ،خدایاقربونت برم که حواست به همه چیزهست وحواس مراهم جمع کرده ای به هدایت های هرلحظه ات،عاشقتم….
ابتداازخودم شروع کردم یک خودشناسی بی نظیرومن بعدفهمیدم این خودشناسی بستری بوده برای خداشناسی واقعی ام ودیگرهرلحظه درانجام ریزترین کارها هم ،خداوندراهنماو هدایتگرم شدومن به این ایمان رسیدم که مرابه آنچه درست ترواستوارتراست رهنمون می سازد.
درکناراستادجانم باتغییرآرام وپیوسته مدارهایم ورسیدن به ذهنی پاک وبازواحساس وآرامش عالی وهرروزآنها رادروجودم تداعی کردن پله پله معجزات را هرآنچه که باتوجه به شرایطم درآن قرارداشتم خداوندبرایم دروجودوزندگیم پدیدارکرد چون من هرچه قدرتسلیم تردربرابرش شدم نتایج هم عالی وعالی تررقم خورد.
هدایت یک مسیراست درجهت بهبودیم وباتغییرمدارم به جاهایی هدایت می شوم درجهت رشدوپیشرفتی که خداوندصلاح می داند.
واقعاصدای هدایت خداوندبلندورساست که اگرهرلحظه ذهنم رابه درستی تربیت کرده باشم جزصدای خداوندچیزدیگری رانمی شنوم واین تمرینِ هرروزمن است وعمل کردن بدون قیدوشرط به هدایت هایش فارغ ازهرنتیجه ای که به لطفش برای من همه چیزعالی بوده وهست چون من برای
این عالی بودن روی خودم وداشتن ذهنی که لبریزازخداوندباشد، هر لحظه سرمایه گذاری می کنم واین لحظه هاست که روزم وعمرم راباکیفیت کرده تابنده ای باشم موردخواست خداوندوهابم….
ای خوب ترازخوبم ،همدم محبوبم تویی تو خدای خوبم ومن وفادارت شدم وتازنده ام وفادارانه دراین مسیرزیبا ادامه می دهم وبا چشم دل به نظاره نشسته ام ،چه هاکه نکردی وچه هاکه ندیدم ….
گفتی بگو،نزدیک نزدیکم، هرکی نشونیمو ازت پرسید
گفتی صداشومی شنوم هرجا
هرکی لبش، اسم منو بوسید
من بی پناهم مهربونم باش،آروم جونی، آروم جونم باش
من اوج اوجم ،مستجابم کن
بارون اشکم ،اشک شوق،خدایا آسمونم باش
وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
من تاتورادارم ،دلم قُرصه
بااسم توآروم میشه این دل
دنیاشبِ طوفانیِ دریاست
آغوش توآرامش ساحل
الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
خلاصه خیلی مخلصیم ……
درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد،سلامت وعالی باشیدوبدرخشیدوبازتاب زیبای این درخشش، کل هستی رافراگیرد،الهی آمین.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
وایییی مریم جان بانوی خوش ذوق در مسیر هدایت الهی خداوند ،
چقدر قشنگ نوشتی ، یه جوری ذوق و شوق خدایی توی کلامت حس کردم که دلم خواست بغلت کنم ،
یادم رفت سلام کنم اصلا سلام عزیزم ،
واقعا بهت حسودیم شد چرا من که انقدر غرق در نعمتم اینجوری با لذت نمینویسم ، و نمیگم پر از خس خوب شدم صبح شنبه اول وقت .
عزیزم از خدای بزرگ . قشنگ میخوام روز و هفته ی پر از برکت و نابی داشته باشی در کنار عزیز دلت .
الهی که همیشه توی مسیر عشق الهی با امنیت کامل زندگی کنی که قطعا همینجوره.
واقعا حس خوب گرفتم از این همه حس خوبت ، خداروشکر