این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/11/abasmanesh-1.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-11-15 05:22:082024-11-24 13:52:03ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
آگاهی ای این فایل شبیه آگاهی های جلسه 5 قدم 4 دوره 12 قدمه
اینکه اگه ی مسیر داره سخت پیش میره اگه داری زور میزنی به ی خواسته برسی تقلا میکنی اون مسیر اشتباهه
مسیری که حس خوبی نداشته باشه نتیجه خوبم بهت نمیده
نعمت ها و خواسته هامون باید خیلی راحت وارد زندگیمون شن چون ساز و کار جهان همینه
همیشه ی راه اسون تر وجود داره اگه بتونی ذهنت کنترل کنی و جور دیگه نگاه کنی
تکرار باورهای مناسب نسبت به خدا باعث میشه ما به احساس خوب و ارامش قلبی برسیم و نتیجه این احساس خوب وارد فرکانس خدا شدنه که هدایت میشیم مسیرها گفته میشه درها باز میشه نعمت های بیشتری راحت وارد زندگیمون میشن
تنها وظیفه ی ما رسیدن به همین احساس خوبه چجوری ؟ با سپاسگذاری داشته هامون حس رضایت از نعمت هایی که داریم تمرکز رو نکات مثبت اطرافمون ایجاد افکار باور مناسب کل دورها فایل ها همینو تکرار میکنن به ظاهر اسونه اما قانون خیلی راحت فراموشمون میشه درگیر حواشی جهان اطرافمون میشیم وارد فاز مقایسه میشیم تمرکز میره رو نداشته ها و نتیجش حال بد دور شدن از فرکانس خدا وقتیم که از هدایت دور شیم یا عقل خودمون پیش میریم نتیجش همون تقلا زدن نرسیدن یا رسیدن بدون لذته
استاد عزیزم تک تک جملاتتون تو این فایل ارزش بار ها گوش دادن شنیدن نوشتن فهمیدن درک کردن داره
اونجا که گفتید به جای اینک سرطان بگیری درمان شی بزار انرژی خدا تو بدنت جریان پیدا کنه که اصن سرطان نگیری
کاش میتونسیم اجازه بدیم انرژی خدا تو قلبمون بدنمون فکرمون ذهنمون جریان پیدا کنه
اونجا که گفتید فقط وقتی ارامش داری میتونی با خدا ارتباط بگیری بقیش چرندیات ذهنمونه نشستم فککردم تو این 27 سال زندگیم بیشترش درگیر چرندیات ذهنمم تا ارامش قلبی پس چ انتظاری دارم که هدایت شم و اسان بشم برای اسانی ها واقعا ما خودمون داریم به خودمون ظلم میکنیم که از فرکانس خدا خودمون دور میکنیم
هیچ چیز دیگه ای نیست اگه درگیر مساعلی هستی که راه حلشو نمیدونی یا خواسته ای داری که نمیدونی چجور بهش برسی بیا همه چیز ول کن سپاسگذاری داشته هات شروع کن ب حس خوب برس به هرروشی که بلدی فرکانست ببر بالاتر وارد مداری میشی که خدا هم مسایلتو حل میکنه هم با راحتترین شکل ممکن تورو به خواستت میرسونه
ممنوتم استاد عزیزم
از خدامیخوام قدرت رها کردن بهم بده قدرت حساب نکردن رو عقلم خاموش کردن نجواهای ذهنم کنترل کردن ذهنمو بهم بده
خدایا شکرت بخاطر این مسیر ازت میخوام تعهد من تو ادامه این مسیر قوی تر کنی
سلام به استاد عزیزم و مریم جان و همه ی هم فرکانسی های عزیز:)
به به دوباره یه فایل فوق العاده که هر چقدر هم گوش بدم بازم کمه اصلا این فایل خودش یه دوره است بخدا
استاد من دیروز در حالی که نا امید بودم و دنبال هدایت بودم از خواب بیدار شدم و سریع اومدم توی سایت به محض اینکه وارد شدم این فایل فوق العاده رو دیدم و گفتم آخ جون استاد فایل جدید گذاشته و شروع کردم به دیدن این فایل بی نظیر
آنقدر پر از آگاهی بود که همون یه تیکه اولش من گوش دادم و گفتم خدایا انگار این فایل مخصوص منه و با بغض شروع کردم به فکر کردن و دیدم که آره من ایمان و توکل ندارم من عجولم من میخوام زود به خواسته ام برسم و وقتی که نمیرسم سریع نا امید میشم و عصبی آره من مفهوم توکل رو هنوز درک نکردم ، بقول دوستمون ما با اینکه هنوز خدارا نمیشناسیم و توکل و ایمان نداریم آنقدر نتیجه گرفتیم دیگه وقتی توکل و ایمان به خداوند داشته باشم چه نتایج فوق العاده ای میگیریم
از دیروز که این فایل رو دیدم اونم چند دقیقه ی اولش امید تو دلم روشن شد و شروع کردم به سپاسگزاری و رها بودن و کمی توکل کردن
باورتون نمیشه امروز چقدر چرخ زندگیم روان تر بود چقدر رزق و روزی زیاد بود خدایا شکرت چقدر زود جواب میدی قربونت برم خدای عزیزم تو سریع الاجابه هستی منو ببخش که کافر بودم و از تو دور
خدایا کمکم کن که روز به روز بیشتر و بیشتر بهت نزدیک بشم و توکل کنم
خدایا من میخوام که به فرکانس تو نزدیک باشم خدای عزیزم دوست دارم بی نهایت خدایا صد هزار مرتبه شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
هر چقدر سپاسگزاری کنم بازم کمه
ممنونم استاد این فایل خدارو بیشتر بهم نشون داد و امید و توکل رو در دلم روشن کرد خدایا شکرت:)
دوستانیکه تازه وارد سایت شدید و دارید سرک میکشید که استاد عباسمنش هم مثل بقیه هستش یاخیر به جرات میتونم بگم تمام آرامشی که الان توی زندگیم دارم نتیجه فایل دیدن از این سایت با ارزش که یادم داد سپاسگزار باشم قدرت رو از دست مردم بگیرم و بدم دست خدا
یاد گذشته که میوفتم میبینم که تموم چیزهایی که میخواستم و برام آرزو بودن بهشون رسیدم از کارگری در تعمیرگاه برادرم تا الانکه توی منطقه یک تهران مغازه از خودم و به راحتی دارم پولدار میارم اونم فقط توی دوسال تقریبا هروز چنتا مشتری دارم و توی کار خودم نمونه هستم و به لطف خدابزرگ و آموزشهای استاد خوبم تونستم بهشون برسم و هروز چرخ زندگیم روانتر بچرخه من تونسم بخدا نزدیکتر بشم ولی خدا دریای بی انتهاست وبخودم قول دادم که تموم تلاشم رو بکنم تا بتونم بنده خوبی باشم
استاد و خانم شایسته عزیز من از ته قلبم برای شما که زحمت میکشید تا آدم بهتری باشم تشکر میکنم سپاسگزارم از لطف شما
استاد ی حسی تو قلبم یا دلم بهم گفت بیام و در مورد اتفاق امروز براتون کامنت بزارم دوست داشتم با شما صحبت کنم براتون تعریف کنم اتفاقات امروز زندگیمو.
معجزاتی که همه ی اونها فقط از شنیدن حرف های شما و عمل کردن تا اون حدی که درک کردم و تونستم مفهوم عمل بفهمم بدست آوردم
استاد
من امروز دعوت شدم به یکمهمانی که نمیدونستم کیا هستن و اصلا این دور همی در مورد چی هست
فقط دوستم که منو دعوت کرده بود چون میدونست من یک شاخته ی کاری جدید که هیرکالر هست یاد گرفتم و میخوام
در این زمینه کار کنم بهمپیام داد با دوستام ی دور همی داریم تو هم بیا
و این پیامی بود که برای من فرستاده
فردا عصر ساعت 4:30دورهمی داریم بادوستان همکار وسالن دار دوست دارم درکنارمون باشی حال دلت تغیرر کنه
گفتم حتما قرار هست برم
که دعوت شدم
یک ساعت قبل از رفتنم ی حسی بهم گفت چرا میخوای وقت بزاری و از کارهای خودت بزنی و بری قشنگ متوجه شدم نرم بهتره احساس ام آنقدر واضح بود اما
گفتم شاید باید برم
شروع کردم به دلیل اوردن که اصلا برای اینکه مهمونی هست و قطعا خوش میگذره میرم
استاد وقتی رفتم متوجه شدم به ی جمع دوستانه و کاری که تو زمینه ی فروش محصولات آرایشی و دارویی و از این شرکت های هرمی هست دعوت شدم و خودم اصلا خبر نداشتم که قرار هست اونجا دعوت به کار بشم و پرزنت بشم که با این افراد در این شرکت مثلا کار کنم
اولش خیلی ناراحت شدم که چرا منو بدون اطلاع دعوت کرده و دلیل اصلی دعوت منو بهم نگفته
ولی بعد گفتم اشکالی نداره قطعا باید ذهنم کنترل کنم و به نتایجی که این افراد گرفتن توجه کنم
و بزار ببینیم آخر این مهمونی چی میشه
با اینکه خیلی خوشم نیومد از جمع اون افراد.
استاد عزیزم از همین جا دستان شما رو میبوسم با من کاری کردین که دیگه وسوسه نمیشم ببینم این کار چیه
چقدر درآمد داره
قراره چی بفروشن
حتی ی لحظه با خودم نگفتم حالا برم شاید بعد برام اتفاقات خوبی افتاد
با چند نفر آشنا میشم و حتی بتونم کار خودم برای این خانم ها انجام بدم
حتی ی لحظه به این فکر نکردم که یک نفری هست که منو حمایت میکنه
مشاور دارن ی نفر هست که میگه تو فقط معرفی کن بقیش با ما
منو راهنمایی میکنه بهم یاد میده چیکار کنم
بهم یاد میده چه طور بفروشم
بهم یاد میده چه طور آدم ها رو به کار دعوت کنم
و کلی از این افکار
استاد امروز با رفتن به مهمونی ای که قبلش احساسم بهم گفت نرو و رفتم
رفتنش هم کلی معجزه بود
استاد
فهمیدم چقدر منو تغییر دادین
چقدر آرام تر ام
چقدر شخصیت ام عوض شده
چقدر دیگه نگاهم به کمک و حمایت دیگران نیست
چقدر تغییر کردم
چقدر عجله ندارم برای رسیدن به ی خواسته و حالم خوبه
چقدر خوشبختی خودم در گرو رسیدن به خواسته هام نمیدونم
چقدر فقط خدا رو حامی و بالاسری و حمایت کننده ی خودم نه در زبان و حرف در قلب ام میدونم
واااااااای راستی
امروز اولین باری بود که تو ی مهمانی زنانه رفتم و فقط ی سایه ساده زدم احساس کردم چهره ام چقدر بدون رژ لب خاص تر و جذاب تر ام
و بدون رژ و آرایش خاصی رفتم
خدااااااای من
استاد شما با من چیکار کردین
چقدر خوشحالم تو این مسیر در کنار شما و مریم جان قرار گرفتم
استاد نمیدونم حس عجیبی که بعد از این مهمونی دارم چه طور بهتون بگم
خودم میدونم چقدر شخصیت ام تغییر کرده
از اینکه برم تو ی سازمانی که اونها به جای من کار کنن هر چند قبلا برام جذابیت داشت و وسوسه میشدم و آدمی بودم که یک بار تو این نوع شرکت ها وارد شده بودم و چند نفر زیر مجموعه ساخته بودم
امروز برای اولین بار در زندگیم وسوسه ی موقعیت و تندیس ها و موفقیت های دیگران نشدم با اینکه فیلم جمعیت و عظیمی که در همایش این شرکت در هتل اسپیناس تهران بهم نشون دادن نگفتم واااای ببین چی همه آدم رفتن و موفق شدن من هم میتونم برم و با ی دو دو تا چهار تای ساده خودم گول بزنم.
وقتی فیلم جمعیت تو همایش که مدیران اون شرکت برگزار کرده بودن دیدم گفتم خدایا شکرت این همه آدم این همه مشتری برای ی کسب و کار
این یعنی منم میتونم این همه افراد برای کارم به سمت خودم جذب کنم
الان دیگه میدونستم قانون چیه
الان دیگه میدونستم مسیر درست چیه
الان دیگه حاضر نیستم به آموزه های ی استاد دیگه گوش کنم
الان دیگه نمیخوام بدونم دیگران از چه راهی موفق شدن و به موفقیت رسیدن
الان تونستم فقط با یک تشکر از دعوت و پذیرایی اونها بیام از مهمونی بیرون و بگم من باید برم
استاد قلبم آرام بود و برام جای تعجب بود
چقدر آموزش های شما وقتی بهش عمل میکنیم تازه مفهوم شیرینی و لذتش رو میفهمیم چقدر عمل به این قوانین لذت بخشه و چقدر حال آدم خوبه
آرامشی که در وجود آدم هست اصلا قابل توصیف نیست
استاد ی حال عجیبی دارم
فقط میخوام ازتون تشکر کنم
و بگم منو از ی الهام ترسو و پر از نگرانی و ترس و افکار بیهوده و منفی بافی تا دلتون بخواد که هییییییچ کنترلی روی ذهن و افکارش نداشت
تبدیل کردین به الهامی که حتی اگر ی فکر نادلخواه تو ذهنم میگذره سریع به خودم بگم دوست داری این اتفاق در زندگیت واقعی تجربه کنی و جوابم قطعا نه هست
بعد به خودممیگم پس این فکر دیگه ادامه نده و اون چیزی رو که دوست داری برای خودت بساز.
بی نهایت از حضور شما و خانم شایسته ی عزیز در زندگیم خداوند رو شاکر ام
الان ساعت 11:30 دقیقه ی شب هست و من همیشه ساعت 9 تا 10 شب میخوابم
اما امشب ی حسی تو وجودم بیدار شده که نمیزاره حتی جسم ام بخواب بره.
استاد سپاسگذارم از تک تک کلمات و تک تک لحظات و ثانیه هایی که برای ما فایل آماد میکنید.
عااشقتونم و از خدای بزرگ براتون سعادت و سلامتی و ثروت و خوشبختی هم در این دنیا و هم در آخرت میخوام
سلام استاد عزیزم وخانم شایسته ی دوست داشتنی هر دفعه فایل تون زیباتر از قبل وبی نظیره وچقدر کمک میکنه که یاد بگیریم ویادآوری بشه تمام آگاهیهای قبلیمون
استاد وقتی شما در این فایل صحبت از قادر بودن وهاب بودن خدا میگفتید چقدر حس آرام شدن حس اطمینان در وجودمان زنده میشد
چقدر به خود میبالم که استادی چون شما را درکنارم دارم
استاد این آرامشه این توکل واین تسلیم بودن واقعا در زندگی باعث میشه چرخ دنده های زندگی روان بشه
شما فرمودید وقتی رها باشید وقتی از درون آرام باشید الهامات به شما داده میشه وهدایت میشید من چند تجربه در زندگیم دارم که دوست دارم بگم تا دوستان استفاده کنند
وقتی شما صحبت میکردید من به این فکر کردم که درخواستهای من زمانی به اجابت رسید که خدارادر وجودم دیدم وآرام بودم
من وقتی بعداز ازدواج بچه دار شدم بعداز 10سال اطرافیان خیلی بهم میگفتن یه بچه ی دیگه هم بیار که پسرت تنهانباشه خوب من دوست داشتم اما همسرم اصلا موافق نبودولی بعد موافقت کرد که یک فرزند دیگر هم داشته باشیم اما بعد از گذشت یک سال ونیم خبری از بچه نبود دکتر هم که مراجعه کردیم گفت احتمالش خیلی کمه من خیلی دوست داشتم وهر روز وقتی مسیری را تا سر کارم پیاده میرفتم در راه با خدا صحبت میکردم وخدا مثل یک دوست در کنارم بود بهش میگفتم من یک بچه میخوام با این خصوصیات رنگ چشم رنگ پوست موها خلق وخو جنسیت وخیلی جزئیات دیگر انگار قلبم پر از آرامش بود واین زمان شاید یکی دوماه طول کشید وبعداز آن وقتی باردار شدم واینکه 12 سال از تولد فرزند اولم میگذشت باورم نمیشد من مدت زمان کوتاهی بود که چنین رابطه ای با خدا گرفته بودم ومن ذوق زده بودم وبی اطلاع از این قوانین ودقیقا همان خصوصیاتی که از خودش خواسته بودم وخدا گواهه حتی یک موردش هم بر خلاف خواسته ام که نشد هیچ حتی چندین برابر بهتر وعالی تر والان پسر دومم 12 ساله هستش وقتی توی چشمهاش نگاه میکنم ذوق تمام وجودم را فرا میگیره انگار یک انرژی که داره باهام حرف میزنه انگار میگه من همونم که هرروز من را میطلبیدی
خدایا شکرت
واما تجربه ی بعدی من دوسال پیش وقتی در مسیر خود شناسی قرار گرفتم وشاید یک سالی بود که در رشد شخصیت خودم گام برمیداشتم خیلی دوست داشتم به کاری که علاقه ی همیشگیم بود یعنی نقاشی ادامه بدم یک روز همین پسر دومم را که پدرش کلاس زبان میبرد آنروز کار داشت واز من خواست که خودم ببرمش
وقتی توی حیاط آموزشگاه نشسته بودم ویک فایل گذاشته وگوش میدادم وچقدر احساسم خوب بود وآرامش عجیبی داشتم ناگهان چشمم به یک خانمی افتاد که یک تخته شاسی به دست که مربوط به کلاس نقاشی بود از مقابل چشمهام رد شد واز پله ها پایین رفت من خیلی وقتها میشد که میآمدم آنجا ولی چون توی اون فرکانسها نبودم واقعا چیزی نمیدیدم اما چون مدت کوتاهی بود که از خدا خواسته بودم
چشمم بی اختیار افتاد گوشیما خاموش کردم وبلند شدم وقتی از پله ها پایین رفتم دیدم ووو
آموزشگاه نقاشی رد پای آبی
یک استاد خانم نازنین وخوش برخورد ومکانی که پر از انرژی مثبت تابلوهای زیبا از هنرجویان وکلاسی پر از شاگردان فعال
وای خدای من از ذوق نمیدونستم چکار کنم وقتی استاد رادیدم وباهاشون صحبت کردم همونجا تصمیمم را گرفتم والان نزدیک به دوسال هستش که شاگردشون شدم اون هم یک شاگرد ویژه
استاد نمیدونید با این حس آرامش وسپاسگزاری الان به مرحله ای رسیدم که ایشون آموزش کودکان امسال تابستان را به دست من دادند واز پاییز امسال هم آموزش خودم را دارم با استاد وهم ایشون بهم گفتن در کنارشون به بچه ها هم آموزش بدم واین برام تجربه ی خوبیه
البته تابستان حقوق هم دریافت میکردم ویک شال زیبا به عنوان هدیه به پاس زحمات بهم هدیه دادن
والان بدون پرداخت شهریه دارم آموزش میبینم واستادم به قدری مرا دوست داره که وقتی میام توی آموزشگاه بلند میشه وکلی احترام توی کارهاش ازم مشورت میگیره ووقتی به کارهاش به محبتهاش فکر میکنم میگم چه کسی غیر خدا میتونه این کارها را برام انجام بده هر دفعه بهم میگه خیلی انرژی مثبت داری ومیگه وقتی پیش ما هستی احساس آرامش داریم خدایا شکرت چطور میتونم شکر نعمتهاتا به جا بیارم
استاد از زمانی که با شما آشنا شدم اتفاقات باور نکردنی عجیب وشگفت انگیز خیلی برام رخ میده انگار خداهردفعه با یک موضوع جدید منا سوپرایز میکنه موردهای دیگه ی هم دارم توی زندگی که خیلی رویایی برام اتفاق افتاده که انشاالله توی کامنتهای بعدی خواهم گفت
اما همینا بگم که این مسیر همان مسیر درستیه که بسیار روان زیبا ودلنشینه مسیریه که توفقط باحس خوب سوت زنان در حرکتی خدایا هزاران مرتبه شکر استاد ممنونم از شما زندگی راحت وآسان برابراست با کنترل ذهن ومراقب بودن از ورودیهای ذهن
امروز استاد رنگروغنم چند بار این جمله رو تکرار کرد
طیبه بهت افتخار میکنم
آفرین
بهت افتخار میکنم
انگار خدا داشت باهام صحبت میکرد که آفرین که داری کار میکنی و طراحیتو سعی داری پیشرفت بدی و مهارتتو بیشتر کنی
امروز صبح که بیدار شدم رفتم به خانمی که دیگه قرار بود برای مادرم ببافه تیکه های گل سرارو ، و مادرم گفت برو بهش چشم قورباغه یاد بده بهت دستمزد یاد دادنشو بدم
و انگار بعد از درک هایی که با پیام آقای نارنجی ثانی داشتم که بهم گفتن مثل فرعون عمل نکن
خدا هیچ وقت نگفته از کارهای خودت بگذر و کمک کن و هیچ پولی نگیر و خیلی صحبت های دیگه
دیدم مادرم بهم گفت که طیبه من که بلد نیستم قلاب بافی رو تو برو به اون خانم یاد بده ببافه من به تو پول یاد دادنشو بدم
اگر طیبه هفته پیش بودم میگفتم نه مامان پول نمیگیرم ازت و یه بار این فکر رو کردم که پول میگیرم اما طبق باورای محدودم حس میکردم کار درستی نیست من بخوام از مادرم پول بگیرم بابت آموزشش
تا اینکه وقتی صحبت های آقای نارنجی ثانی رو رو تا جایی که درک کردم سبب شد قبول کنم از مادرم که اگر خواست گل سر جدیدی رو به کاراش اضافه کنه تا فروشش زیاد بشه ،من برم به خانمایی که قلاب بافی انجام میدن یاد بدم و از مادرم هزینه یاد دادن رو بگیرم
و امروز صبح اول رفتم یاد دادم و از اونجا رفتم تجریش
وقتی رسیدم ، تو این فکر بودم که این هفته نقاشیامو کار کنم و ببرم تجریش و یکی یکی طلا فروشیا رو ببرم نشون بدم و بهشون بگم ازم خرید کنن
وقتی رسیدم استادای کل پاساژ دیگه منو شناختن انقدر رفتم برای هر هفته ورکشاپ رایگان
وقتی داشتم میرفتم سمت رستوران یکی از استادا گفت هنوز قفله در سالن 10:30 نشده هنوز
منم رفتم به استاد طراحی سلام دادم و یکم نشستم سر کلاس و20 دقیقه باهم صحبت کردیم و بهم گفت طیبه کار جدید شروع کردی به غیر از تمرین کلاسیت؟؟
گفتم نه و دلم میخواد شروع کنم ،الان که دیگه گل سر درست نمیکنم تمرکزمو میخوام بذارم تابلو با طرح خودم که تو دلم یادم بود که طرحارو خدا بهم الهام کرده بود چند ماه پیش و میخوام اونارو با رنگ روغن کار کنم
وقتی گفتم گفت تا میتونی رنگ روغن رو کار کن و هر روز طراحی کن
بعد که ساعت ده و نیم شد من رفتم و هنوز نچیده بودن طرح مدل زنده رو
یهویی دیدم یکی از استادا بربری دستش بود با خامه و ظرف پنیر و چای و عسل
و یه ظرف مسی با قندون
من فک کردم آورده صبحانه شو بخوره
که دیدم آورد رو میز چید و گفت این هفته اینا رو بکشید
و یه سمت هم یه صندلی چوبی گذاشت با کتاب و پارچ پر از گل و ظرف پر از قلمو
من تا یک ساعت نمیدونستم چیکار کنم
کدوم طرحو بکشم و فقط آروم نشستم و به طرح ها نگاه کردم
یه جورایی بلاتکلیف بودم اما ته دلم میخواستم صندلی و کتاب و گلارو بکشم اما چیدمانش به دلم نمینشست
و وقتی پیشنهاد دادم گل رو روی زمین بذارن مخالفت کردن و منم شروع به طراحی کردم
خداروشکر خیلی خیلی خوب بود از نظر خودم طراحی امروزم
چون با طراحی هفته پیشم داشتم مقایسه میکردم
وقتی ساعت 4 شد به مادرم زنگ زدم گفتم مامان اومده بودی تجریش برای فروش کی میری من الان میخوام کارمو تحویل بدم ،که گفت من برگشتم خونه و منم خودم نقاشیمو تحویل دادم و رفتم که به استادم نقاشیمو نشون بدم
وقتی رفتم استادم گفت خیلی خوب کار کردی و پشت سر هم گفت طیبه بهت افتخار میکنم
بهت افتخار میکنم خیلی داری پیشرفت میکنی
و داشتم خداحافظی میکردم یهویی گفت طیبه 350 که هفته پیش دادی به استاد طراحی رو بیا ببر
گفتم نه استاد من ازش اصول طراحیو کا تناسبات ایراد داشتم رو یاد گرفتم قرار بود یادم بده و یادم داد بهاشو باید پرداخت میکردم
دوباره استادم گفت نه باید بگیریش و داشت میرفت سر کلاسش گفت طیبه این هفته اومدی خواستی شهریه آذر ماه رو بدی 350 کم کن از شهریه
نمیدونم من مقاومت دارم تو این لطف و محبت استادم
و انقدر محبت داشته بهم که الان که فهمیدم بهای یادگیریمو باید پرداخت کنم حس میکنم نباید پول رو پس بگیرم
بالاخره استاد طراحی هم برای من از زمانش گذاشته و یاد داده از صبح تا غروب
نمیدونم ،از طرفی نباید سختش کنم ،چون از وقتی حرفای آقای نارنجی ثانی رو که تو سایت بهم گفتن رو یادم میارم گنگ میشم
خدایا قلبم رو برای دریافت باز کن نا مسیر رو هوار تر کنی برام
که وقتی یه کاری میکنم چه درکی داشتم درموردش آیا درست دارم عمل میکنم یا طبق باورای محدودم اون رفتار رو دارم
مثلا الان که استادم گفت از شهریه 350 کم کن باید به حرفش گوش بدم و محبتش رو از طرف خدا ببینم و سپاسگزاری کنم و یا باید بهای یادگیریمو پرداخت کنم؟؟؟
از خدا کمک میخوام که کمکم کنه قلبم رو باز کنه تا درک کنم هرآنچه که باید درک درست رو دریافت کنم
یا مثلا من قبلا دستمو که به درختا میزدم و سپاسگزاری میکردم و یه درخت توت هست که جریانشو تو رد پاهای قبلم نوشتم ،همیشه میرم بهش سلام میدم
جدیدا شبا تا اومدم به درختا دست بزنم حس کردم نمیتونم بهشون دست بزنم و استراحت میکنن و نباید با لمس کردن شاخ و برگ هاشون مانع استراحتشون بشم و اینو حس کردم که فصل سرما هست و به خواب زمستانی رفتن نباید دست بزنم به شاخ و برگاشون در شب
نمیدونم آقا این درکم درست هست یا نه
ولی امروز گفتم چرا باید دست نزنم ؟
برام سوال شد
وقتایی که دست میزدم به درختا همیشه حس خوب میگرفتم و سپاسگزاری میکردم ولی وقتی حس منع شدن از دست زدن به درختا میاد سراغم حس خوبی نمیگیرم
از خدا میخوام کمکم کنه تا از این لحظه به بعد درست درک کنم و قلبم رو برای درک صحیح از خدا و جهان هستی عطا کنه
وقتی برگشتم تو راه پیراشکی شکلاتی خریدم و با مترو برگشتم خونه شب که رسیدم به دونفر خانمی که کار جدید بافته بودن رفتم تحویل گرفتم و برگشتم خونه
مادرم گفت طیبه من نمیتونم برم بگیرم میشه تو بری و تحویل بگیری ازشون من بهت پول بدم که میری تحویل میگیری ؟؟؟
نمیدونم چی شد گفتم باشه خیلی راحت
حتی بهم پیشنهاد داد و البته وقتی اینو گفتم که مامان میتونم منم گل سراتو بفروشم کنار نقاشیام ودی ازت درصد بگیرم
که خودشم پیشنهادشو داد و گفت باشه جمعه باهم بریم ،من برم جای همیشگی که قبلا تو ماه های قبل برات آینه دستی میفروختم
تو هم برو جای خودت که قبلا گل سر میفروختی و هم آینه هاتو بفروش هم گل سرای منو
اما درصد فروشتو از تعدادی که فروختی بردار و باهم حساب کردیم و بهش درصد گفتم
نمیدونم یهویی شد این حرفا بین من و مادرم رد و بدل شد
وقتی از خودم پرسیدم آیا این کارت درست بود ؟
از خدا میخوام کمکم کنه
ولی از یه چیز که استاد عباس منش میگفت میتونم بفهمم کارم درست بوده
از احساسم
من درسته دیگه گل سر نمیبافم و درست نمیکنم و همه کاراشو مادرم انجام میده
اما برای فروشش مادرم گفت تو هم برام بفروش و درصد فروش بهن بدم
سعی میکنم حرفای آقای نارنجی ثانی رو که گفت خدایی نکن و مثل فرعون عمل نکن رو یادم بیارم و سعی نکنم که بگم من میتونم به فروش مادرم کمک کنم
ولی من میتونم اینجوری بگم که ،من میتونم دستی باشم از دستای خدا برای فروش بیشتر مادرم
قبل اینکه این پیشنهادو بدم به مادرم
ازش پرسیدم
مامان جمعه میری بازار کجا میشینی ؟گفت جای قبلمون
میدونم چرا سریع گفتم اونجا که فروش کمه ورودی اصلی بازار جمعیت زیاده اونجا برو
مامانم گفت دیدی که اونجا نمیذارن
بهم گفت طیبه خدا مشتری رو برام میفرسته
ولی این فکر رو هم کردم با خودم که درسته خدا مشتری رو میفرسته ولی وقتی تو سعی کنی بری یه چند قدم اینور تر و میدونی میشه که با کمک خدا فروشت به جای یک میلیون 10 میلیون باشه چرا فروش بیشتر رو از خدا نخوای ؟؟؟
و نخوای که تو رو هدایت کنه سمت جمعیت بیشتر
بعد پیشنهادمو دادم و گفتم من که با نقاشیام میرم جمعه بازار پیاده میگردم میخوای نصف گل سراتو بده هرچقدر فروختم دستمزد منم بده
که قبول کرد
و بعدش گفت هزینه یاد دادن امروزت و رفتنت که تحویل گرفتی کارارو هم حساب کن که پرداخت کنم
اواش نمیخواستم بگیرم مادرم گفت بالاخره تو این کارارو نکنی اگر یه نفر دیگه انجام بده پولشو میدم بهش چه بهتر که تو انجام بدی
و بعد قرارمون رو باهم گذاشتیم
وقتی این قرار رو گذاشتیم حس خوبی داشتم
گفتم هم میتونم در طول هفته نقاشی رنگکنم و ببرمبفروشم و هم میتونم از فروش گل سر برای مادرمدرصد فروش بگیرم
اما من باید دوباره و دوباره و دوباره فایل های جدید استاد رو گوش بدم و سریع شروع کنم دوره 12 قدم قدم اول رو که نصفه نوشتم ادامه بدم و عمل کنم به آگاهی هاش
.برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
و ممنونم از تک تک دوستان که این روزا کلی بهمپیام دادین و کمکم کردین تو درک آگاهی ها که وقت با ارزشتونو گذاشتین و درمسیر هدایتم سهم داشتین و بی نهایت از تک تکتون سپاسگزارم
خیلی دوستتون دارم
ربّ من به خاطر داشتن چنین خانواده صمیمی و آگاهی و به خاطر داشتن استاد عباس منش و مریم جان بی نهایت ازت سپاسگزارم
هر وقت ک یه فایل توحیدی میزارید انگار دوباره متولد میشم، هر چقدر گوش کنم هر چقدر روی توحید کار کنم باز کمه. هر روز با خدایی اشنا میشم ک کلی فرق داره با خدای گذشته ام، خدایی ک قادر مطلق، خدایی ک عالم مطلق، خدایی ک هدایت کردن همه ی جهان رو جز وظیفه اش میدونه،
انا علینا للهدی
_خداوند میخواهد ک نعمت های بیشتری بمن بدهد
_ خداوند لذت میبرد ک من زندگی زیبایی داشته باشم
_ خداوند همواره از بی نهایت طریق راه حل هارو بمن میگه
_ خداوند بهتر از خودمون میدونه ما چه خواسته هایی داریم
استاد وقتی داشتید اینهارو این باورهای ناب و میگفتین، انگار یه تلنگری بمن زده شد، با اینک میدونستم با اینک بارها فایل های توحیدی رو گوش کرده بودم اما انسان فراموش کاره یادش میره اسیر نجواهای ذهن اش میشه اگر کنترل نکنه، با خودم تکرار کردم، خدا خواسته های منو میدونه، راه حل اش رو هم میدونه پس چرا هی تکرار میکنی، چرا به راه حل های خودت تکیه میکنی
یه آرامشی منو فرا گرفت اخش، هی گفتم هی گفتم خدا میدونه خدا منو پیوسته حمایت میکنه، خدا منو بسمت خواسته هام اسون و راحت هدایت میکنه من سوار بشم رو شونه های خدا عشق بازی کنم خدا هم منو ببره جاهای فوق العاده، خدا برام نور بشه بتابه به زندگیم و روشن کنه، خدا برام ثروت بشه بیاد تو زندگیم، خدا برام سلامتی بشه، خدا برام عشق بشه.
چقدر لذت داره این جوری فکر کردن اینجوری باور کردن.
استاد من جز اون ادم هایی بودم ک همه چیزو بسختی با تقلا بدست اورده، نمیشناختم خدارو، بعد بخودم افتخار کردم ببینید من چه دختر قوی ای هستم، من از تمام ناملایمات زندگی سالم بیرون اومدم، افتخارم بخودم بود به ادامه دادن به تلاش کردن، اما واقعا از یه تایمی به بعد خسته شدم.
چقدر اخع ادم تلاش کنه بعد وقتی به اون خواسته هامم رسیدم گفتم همییین؟ نتونستم لذت ببرم یعنی نایی نمیمونه برای لذت بردن.
یه مدتیه از موارد کوچیک شروع کردم به تمرین رهایی به تمرین اسون تر شدن کارها، بعد دیدم نتیجه شو، انقد ذوق کردم خیلی حال میده ها.
مثلا کارای اداری، قبلش با خدا کلی حرف میزنم میرم بعد میبینم چقدر راااحت انجام شد،
مثلا چند روز پیش میخواستم برم داروخونه، خودمو وزن کنم گفتم خدایا یجا تو مسیر قرار بده، دیگ کلا یادم رفت.
یجا رفتم کار داشتم بعدش بارون اومد تصمیم گرفتم برم خونه دوستم، خواهرم زنگ زد فلان چیزو برام از داروخونه بگیر، گفتم ای وای من باید اینهمه راه برگردم گفت ولش برگشتنی یه کاری میکنم.
همینجوری ک میرفتم و از باران لذت میبردم و باخودم حرف میزدم دیدم تو مسیر خونه ی دوستم یه داروخونه جدید زدن خوشحال شدم رفتم داخل، متوجه شدم عه اینجا میتونم خودمو وزن کنم، تازه رایگان. این یه مثال ساده بود ولی برام قابل توجه بود،گفتم پس برای همه چی انقدر راحت باشه دنیا گلستانه،
چندین خواسته کوچیک من دریه هفته این مدلی انجام شد.
دارم با خودم تمرین میکنم ذهن مو،ک کم کم یاد بگیره از اون ذهنیت زجر کشیدن بیاد تو مدار راحتی، بیاد تو مدار هدایت خداوند، همین نتایج کوچیک و هی با خودم تکرار میکنم.
اصلا یکی از تمرین های ستاره قطبی هر روزی ک سرکار میرم همینه، چون مسیر محل کارم دوره، میگم خدایا راحتش کن، و یسرلی امری، ماشین راحت گیرم بیاد زود برسم، قشنگ روزایی ک حالم خوبه میبینم هرجا میرم سه تا مسافر نشستن منتظر یه نفرن تا حرکت کنن، یا یکی میاد میگ اقای راننده حرکت کن من حساب میکنم، یا حتی دوستام خانواده ام ک گهگاهی مسیرشون میخوره به محل کار من، زنگ میزنن تعطیل شدی بیاییم دنبالت.
همینا برام ارزشمنده، میگم میشه، برای خواسته های بزرگتر هم میشه، من الان برای همین خواسته ها چیکار کردم، نگران نبودم، احساسم خوب بود، ایمان داشتم، پس لازمه تمرین بیشتری کنم سمت خودمو درست انجام بدم خدا بلده کارشو انجام بده. بیام بیشتر تغییر کنم بیشتر از خدا تبعیت کنم،بیشتر باورهای بهتری بسازم. بیام بندگی خدارو کنم توکل کنم. بجای توکل به دیگران.
همین ماه پیش وقتی به یکی از دوستام ک مدیره یه موسسه ات گفتم برام مشتری جور کن اصلا حواسم نبود چرا اخه این حرف و زدم، بمن گفت این روزا اوضاع خرابه برای خودمم پیدا نمیشه.
خودم فهمیدم ک توکلم کجا بود، اما وقتی شروع کردم به دوره شکرگزاری راندا برن، بخدا گفتم غلط کردم امیدم به رییسم بود حقوقمو بیشتر کنه، دوستم مشتری پیدا کنه و… خودت برام مشتری شو خودت حلش کن، بخاطر همون مقدار حقوقم نشستم با احساس خوب سپاسگزاری کردم و متوجه شدم نعمتها داره میاد به اندازه ای که من احساسم خوبه، سپاسگزاریم واقعیه نعمتها میان.
چقد شما گفتید سپاسگذاری و من فکر میکردم دارم سپاسگزاری میکنم ولی هیچ اتفاقی نمیفتاد، اما وقتی کامنت اون دوستمون لیلا بود فک کنم خوندین ک بخاطر کره ی تو یخچالش شکرگزار بود،بخاطر میوه ای ک هفته ای یبار میخوردن،بخاطر مشتری های جیگرکی هر چقد کم، بخاطر مغازه ی کوچیکش،بخاطرپول تو کیفش و چطور از غر زدن رسید به شکرگزاری،چطور رسید به بی نیازی قبل از بی نیازی، من تازه فهمیدم ک چقد من شکرگزار نیستم و چقد غر میزنم. من این ماه یاد گرفتم برای انچه ک دارم با احساس عمیق با احساس ارامش از خدا تشکر کنم، همون لحظه حالم عالی شد و مطمعنم اتفاقات خوب بزرگتر هم تو راهه.
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عزیزم، بانو شایسته بزرگوار و همه عزیزانی که در این مکان مقدس حضور دارند…
آخ استاد! باز یه فایل دیگه و دل من که میره بشینم پای صحبتاتون و مست بشم از نوشیدن شرابی که مستیش از هر نوع مستیای بالاتره!
استاد این فایل عجب فایلیه! نمیدونم آیا همه مثل من فکر می کنن که فایل های جدید شما هر کدومش مثل یک دوره کامله یا نه. ولی من واقعا فایل های جدیدتون رو که می شنوم خیلی حس می کنم درک بالاتری رو بهم میده. البته فایل های قدیمی هم فوق العاده ان اما خب، همه ماها در مسیر تکامل هستیم و طبیعتا با گذشت زمان، آثار بهتری رو از خودمون به جا میذاریم.
اول میخواستم تمام چیزهایی که در مورد صحبتاتون توی این فایل به ذهنم میرسه و تجربیاتی که در زندگیم بوده رو یک جا بگم. اما بعد تصمیم گرفتم در راستای همون بالارفتن کیفیت کامنت هام، از زیاده گویی بپرهیزم و در هر کامنت به یک بخشی از تجربیات خودم بپردازم.
امیدوارم کامنتم بتونه ارزشی رو در ذهن مخاطبینی که برای خوندش وقت میذارن، ایجاد کنه… .
استاد!
کاملا با شما در این که وقتی کار توسط خداوند قرار باشه انجام بشه، در کمال آسایش و راحتی و به ساده ترین شکل ممکن انجام میشه، هم نظرم.
یک تجربه خیلی واضح دارم از این موضوع…
من تا پیش از این، آدمی بودم که برای انتخاب همسر آیندم، سعی میکردم تیپ مختلف دخترهارو بشناسم. دنبال این بودم که خودم اون کسی که قراره هم سر و هم راز من بشه رو انتخاب کنم.
از این رو در اکیپ های مختلف با دختران زیادی حرف زدم تا هم روحیات جنس مخالفم رو بشناسم و هم ببینم آیا می تونم کسی که میخوام رو پیدا کنم یا نه. و انصافا این پروسه خیلی به درکم از چیزی که از همسرم میخوام کمک کرد. قشنگ منو به جایی رسوند که یه جورایی می دونستم دنبال چی میگردم.
اما خب، تلاش های من انگار بیهوده و بی حاصل بود. اونی که می خواستم، نبود که نبود! یه جورایی منم بیخیالش شده بودم. انگار هرچی زور زده بودم هیچ فایده ای نداشت. به قول شما به احساس عجز رسیدم و وا دادم! و چقدر این وادادگی در مقابل خداوند خوبه! و چقدر راهگشاست!
به حدی بیخیال شدم که برام مهم نبود کسی بیاد توی زندگیم یا نه. تنها میرفتم سینما، پارک، شهربازی و حتی سفر هم که میخواستم برم یه نفری می رفتم.
در همون زمان ها، توی دفتر یکی از دوستان به درخواستش برای انجام کارهای کمکی رفته بودم و چند ماهی بود که اونجا حضور داشتم. اما از اونجایی که می دیدم نسبت به کار خودم چقدر عقب افتادم و خیلی از دانش آموزام داشتن به مرحله شکایت می رسیدن :) تصمیم گرفتم به دوستم بگم که دیگه قرار نیست اونجا کار کنم.
اونم گفت باشه مشکلی نیست فقط یه خانومی هست قبلا همکار من بود. بذار بهش زنگ بزنم ببینم آیا دنبال کار هست که بیاد به جای تو؟ اگه اومد یکی دو روز بهش آموزش بده تا جای خودت وایسه و بعد برو. منم گفتم باشه.
دوست من با این خانوم تماس گرفت و قرار شد که فرداش بیاد دفتر.
آقا! چی بگم من از سادگی کار خدا! که وقتی بهش کار رو می سپاری یه جوری مدیریتش می کنه که از همون لحظه اول بهت می فهمونه کار دست اونه!
اومدن این خانوم همان و از همون نگاه اول یه حسی توی دلم بهم بگه این همونیه که دنبالش می گشتی همان!!!
منی که قرار بود تا دو روز دیگه از اون شرکت بیام بیرون، بیشتر از یک ماه اونجا موندم تا آروم آروم به این خانوم نزدیک بشم.
و بعد به طرز خیلی حیرت آوری، انگار خداوند من رو هل داد که برم بهش بگم ازش خوشم اومده. (که اینم برای خودش یه داستان دیگه داره. که شاید بعدا گفتم)
اون دختر هم که توی یه خونواده سنتی بزرگ شده بود و تا حالا چیزی به اسم دوست پسر توی زندگیش نداشت مخالفت کرد.
اما باز لازمه بگم که نه من این وسط کاره ای بودم و نه اون!
همون خدایی که همه چیز رو تا الان مدیریت کرده بود کاری کرد که دلش نرم بشه و قبول کنه که برای شناخت بیشتر با هم در ارتباط باشیم.
امروزی که دارم این کامنت رو می نویسم، بیشتر از دو ساله که از اون روز گذشته. و ما به لطف خدا داریم مقدمات ازدواجمون رو مهیا می کنیم. (که اتفاقا این رو هم بعد از کلی دست و پا زدن و تسلیم شدن من، خدا داره انجام میده و تو کامنت های بعدی در موردش صحبت می کنم ان شا الله.)
شاید باورتون نشه!
اما بزرگترین اختلاف بین من و این فرشته، سر اینه که من آب سیب بیشتر دوست دارم و اون آب آناناس!!! یعنی به طرز حیرت آوری همون کسیه که همیشه میخواستم.
گاهی به خودش میگم، اگه خود خود خدا بهم میگفت مسعود! بگو دقیقا چی می خوای همونو عینا برات بسازم، من نمی تونستم اینقدر سفارش دقیق بدم. که یه چیزایی رو داره که من قبلا نمی دونستم اینارو می خوام. تازه فهمیدم!
اگه بخوام از ویژگی های مثبتی که توی ذهنم از همسرم داشتم و ایشون دقیقا این شرایط رو داره صحبت کنم، مثنوی هفتاد من میشه. اما همینو فقط بگم که ایشون الان نه تنها همکار منه و پیج اینستاگرام کسب و کار من رو داره مدیریت می کنه، بلکه به تازگی از اعضای سایت استاد عباس منش شده و داره با کار کردن روی محصولات، باورهاشو تقویت می کنه.
واقعا دیگه من چی می خواستم بهتر از این؟!
این یکی از نمونه کارهایی بود که خداوند برام انجام داد. در کمال سادگی و صحت و آرامش.
اگه بخوام از معجزاتی که خداوند فقط در مسیر همین ارتباط برام ایجاد کرد صحبت کنم، قطعا تا صبح باید بنویسم.
سعی می کنم توی کامنت های مختلفی که زیر همین ویدئو میذارم، در مورد بخش های دیگه زندگیم که کار رو به خدا سپردم و به طرز فوق العاده ای برام مدیریتش کرد، صحبت کنم تا هم یه ردپایی ازم بمونه، هم باعث تقویت باور دوستان عزیزم بشه و هم فرمان استاد مبنی بر اینکه ما باید در مورد نتایجمون صحبت کنیم، اجرا بشه.
خیلی دوستتون دارم استاد عزیزم. شما یگانه استاد زندگی من هستید…
از دوستانی که زمان گذاشتن و این کامنت رو خوندن هم کمال سپاسگزاری رو دارم.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و ثروتمند باشید.
سلام استاد عزیزم
چقدر این فایل های جدیدتون دوست دارم
آگاهی ای این فایل شبیه آگاهی های جلسه 5 قدم 4 دوره 12 قدمه
اینکه اگه ی مسیر داره سخت پیش میره اگه داری زور میزنی به ی خواسته برسی تقلا میکنی اون مسیر اشتباهه
مسیری که حس خوبی نداشته باشه نتیجه خوبم بهت نمیده
نعمت ها و خواسته هامون باید خیلی راحت وارد زندگیمون شن چون ساز و کار جهان همینه
همیشه ی راه اسون تر وجود داره اگه بتونی ذهنت کنترل کنی و جور دیگه نگاه کنی
تکرار باورهای مناسب نسبت به خدا باعث میشه ما به احساس خوب و ارامش قلبی برسیم و نتیجه این احساس خوب وارد فرکانس خدا شدنه که هدایت میشیم مسیرها گفته میشه درها باز میشه نعمت های بیشتری راحت وارد زندگیمون میشن
تنها وظیفه ی ما رسیدن به همین احساس خوبه چجوری ؟ با سپاسگذاری داشته هامون حس رضایت از نعمت هایی که داریم تمرکز رو نکات مثبت اطرافمون ایجاد افکار باور مناسب کل دورها فایل ها همینو تکرار میکنن به ظاهر اسونه اما قانون خیلی راحت فراموشمون میشه درگیر حواشی جهان اطرافمون میشیم وارد فاز مقایسه میشیم تمرکز میره رو نداشته ها و نتیجش حال بد دور شدن از فرکانس خدا وقتیم که از هدایت دور شیم یا عقل خودمون پیش میریم نتیجش همون تقلا زدن نرسیدن یا رسیدن بدون لذته
استاد عزیزم تک تک جملاتتون تو این فایل ارزش بار ها گوش دادن شنیدن نوشتن فهمیدن درک کردن داره
اونجا که گفتید به جای اینک سرطان بگیری درمان شی بزار انرژی خدا تو بدنت جریان پیدا کنه که اصن سرطان نگیری
کاش میتونسیم اجازه بدیم انرژی خدا تو قلبمون بدنمون فکرمون ذهنمون جریان پیدا کنه
اونجا که گفتید فقط وقتی ارامش داری میتونی با خدا ارتباط بگیری بقیش چرندیات ذهنمونه نشستم فککردم تو این 27 سال زندگیم بیشترش درگیر چرندیات ذهنمم تا ارامش قلبی پس چ انتظاری دارم که هدایت شم و اسان بشم برای اسانی ها واقعا ما خودمون داریم به خودمون ظلم میکنیم که از فرکانس خدا خودمون دور میکنیم
هیچ چیز دیگه ای نیست اگه درگیر مساعلی هستی که راه حلشو نمیدونی یا خواسته ای داری که نمیدونی چجور بهش برسی بیا همه چیز ول کن سپاسگذاری داشته هات شروع کن ب حس خوب برس به هرروشی که بلدی فرکانست ببر بالاتر وارد مداری میشی که خدا هم مسایلتو حل میکنه هم با راحتترین شکل ممکن تورو به خواستت میرسونه
ممنوتم استاد عزیزم
از خدامیخوام قدرت رها کردن بهم بده قدرت حساب نکردن رو عقلم خاموش کردن نجواهای ذهنم کنترل کردن ذهنمو بهم بده
خدایا شکرت بخاطر این مسیر ازت میخوام تعهد من تو ادامه این مسیر قوی تر کنی
خدایا شکرت ….
سلام به استاد عزیزم و مریم جان و همه ی هم فرکانسی های عزیز:)
به به دوباره یه فایل فوق العاده که هر چقدر هم گوش بدم بازم کمه اصلا این فایل خودش یه دوره است بخدا
استاد من دیروز در حالی که نا امید بودم و دنبال هدایت بودم از خواب بیدار شدم و سریع اومدم توی سایت به محض اینکه وارد شدم این فایل فوق العاده رو دیدم و گفتم آخ جون استاد فایل جدید گذاشته و شروع کردم به دیدن این فایل بی نظیر
آنقدر پر از آگاهی بود که همون یه تیکه اولش من گوش دادم و گفتم خدایا انگار این فایل مخصوص منه و با بغض شروع کردم به فکر کردن و دیدم که آره من ایمان و توکل ندارم من عجولم من میخوام زود به خواسته ام برسم و وقتی که نمیرسم سریع نا امید میشم و عصبی آره من مفهوم توکل رو هنوز درک نکردم ، بقول دوستمون ما با اینکه هنوز خدارا نمیشناسیم و توکل و ایمان نداریم آنقدر نتیجه گرفتیم دیگه وقتی توکل و ایمان به خداوند داشته باشم چه نتایج فوق العاده ای میگیریم
از دیروز که این فایل رو دیدم اونم چند دقیقه ی اولش امید تو دلم روشن شد و شروع کردم به سپاسگزاری و رها بودن و کمی توکل کردن
باورتون نمیشه امروز چقدر چرخ زندگیم روان تر بود چقدر رزق و روزی زیاد بود خدایا شکرت چقدر زود جواب میدی قربونت برم خدای عزیزم تو سریع الاجابه هستی منو ببخش که کافر بودم و از تو دور
خدایا کمکم کن که روز به روز بیشتر و بیشتر بهت نزدیک بشم و توکل کنم
خدایا من میخوام که به فرکانس تو نزدیک باشم خدای عزیزم دوست دارم بی نهایت خدایا صد هزار مرتبه شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
هر چقدر سپاسگزاری کنم بازم کمه
ممنونم استاد این فایل خدارو بیشتر بهم نشون داد و امید و توکل رو در دلم روشن کرد خدایا شکرت:)
سلام ارادت
دوستانیکه تازه وارد سایت شدید و دارید سرک میکشید که استاد عباسمنش هم مثل بقیه هستش یاخیر به جرات میتونم بگم تمام آرامشی که الان توی زندگیم دارم نتیجه فایل دیدن از این سایت با ارزش که یادم داد سپاسگزار باشم قدرت رو از دست مردم بگیرم و بدم دست خدا
یاد گذشته که میوفتم میبینم که تموم چیزهایی که میخواستم و برام آرزو بودن بهشون رسیدم از کارگری در تعمیرگاه برادرم تا الانکه توی منطقه یک تهران مغازه از خودم و به راحتی دارم پولدار میارم اونم فقط توی دوسال تقریبا هروز چنتا مشتری دارم و توی کار خودم نمونه هستم و به لطف خدابزرگ و آموزشهای استاد خوبم تونستم بهشون برسم و هروز چرخ زندگیم روانتر بچرخه من تونسم بخدا نزدیکتر بشم ولی خدا دریای بی انتهاست وبخودم قول دادم که تموم تلاشم رو بکنم تا بتونم بنده خوبی باشم
استاد و خانم شایسته عزیز من از ته قلبم برای شما که زحمت میکشید تا آدم بهتری باشم تشکر میکنم سپاسگزارم از لطف شما
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
استاد ی حسی تو قلبم یا دلم بهم گفت بیام و در مورد اتفاق امروز براتون کامنت بزارم دوست داشتم با شما صحبت کنم براتون تعریف کنم اتفاقات امروز زندگیمو.
معجزاتی که همه ی اونها فقط از شنیدن حرف های شما و عمل کردن تا اون حدی که درک کردم و تونستم مفهوم عمل بفهمم بدست آوردم
استاد
من امروز دعوت شدم به یکمهمانی که نمیدونستم کیا هستن و اصلا این دور همی در مورد چی هست
فقط دوستم که منو دعوت کرده بود چون میدونست من یک شاخته ی کاری جدید که هیرکالر هست یاد گرفتم و میخوام
در این زمینه کار کنم بهمپیام داد با دوستام ی دور همی داریم تو هم بیا
و این پیامی بود که برای من فرستاده
فردا عصر ساعت 4:30دورهمی داریم بادوستان همکار وسالن دار دوست دارم درکنارمون باشی حال دلت تغیرر کنه
گفتم حتما قرار هست برم
که دعوت شدم
یک ساعت قبل از رفتنم ی حسی بهم گفت چرا میخوای وقت بزاری و از کارهای خودت بزنی و بری قشنگ متوجه شدم نرم بهتره احساس ام آنقدر واضح بود اما
گفتم شاید باید برم
شروع کردم به دلیل اوردن که اصلا برای اینکه مهمونی هست و قطعا خوش میگذره میرم
استاد وقتی رفتم متوجه شدم به ی جمع دوستانه و کاری که تو زمینه ی فروش محصولات آرایشی و دارویی و از این شرکت های هرمی هست دعوت شدم و خودم اصلا خبر نداشتم که قرار هست اونجا دعوت به کار بشم و پرزنت بشم که با این افراد در این شرکت مثلا کار کنم
اولش خیلی ناراحت شدم که چرا منو بدون اطلاع دعوت کرده و دلیل اصلی دعوت منو بهم نگفته
ولی بعد گفتم اشکالی نداره قطعا باید ذهنم کنترل کنم و به نتایجی که این افراد گرفتن توجه کنم
و بزار ببینیم آخر این مهمونی چی میشه
با اینکه خیلی خوشم نیومد از جمع اون افراد.
استاد عزیزم از همین جا دستان شما رو میبوسم با من کاری کردین که دیگه وسوسه نمیشم ببینم این کار چیه
چقدر درآمد داره
قراره چی بفروشن
حتی ی لحظه با خودم نگفتم حالا برم شاید بعد برام اتفاقات خوبی افتاد
با چند نفر آشنا میشم و حتی بتونم کار خودم برای این خانم ها انجام بدم
حتی ی لحظه به این فکر نکردم که یک نفری هست که منو حمایت میکنه
مشاور دارن ی نفر هست که میگه تو فقط معرفی کن بقیش با ما
منو راهنمایی میکنه بهم یاد میده چیکار کنم
بهم یاد میده چه طور بفروشم
بهم یاد میده چه طور آدم ها رو به کار دعوت کنم
و کلی از این افکار
استاد امروز با رفتن به مهمونی ای که قبلش احساسم بهم گفت نرو و رفتم
رفتنش هم کلی معجزه بود
استاد
فهمیدم چقدر منو تغییر دادین
چقدر آرام تر ام
چقدر شخصیت ام عوض شده
چقدر دیگه نگاهم به کمک و حمایت دیگران نیست
چقدر تغییر کردم
چقدر عجله ندارم برای رسیدن به ی خواسته و حالم خوبه
چقدر خوشبختی خودم در گرو رسیدن به خواسته هام نمیدونم
چقدر فقط خدا رو حامی و بالاسری و حمایت کننده ی خودم نه در زبان و حرف در قلب ام میدونم
واااااااای راستی
امروز اولین باری بود که تو ی مهمانی زنانه رفتم و فقط ی سایه ساده زدم احساس کردم چهره ام چقدر بدون رژ لب خاص تر و جذاب تر ام
و بدون رژ و آرایش خاصی رفتم
خدااااااای من
استاد شما با من چیکار کردین
چقدر خوشحالم تو این مسیر در کنار شما و مریم جان قرار گرفتم
استاد نمیدونم حس عجیبی که بعد از این مهمونی دارم چه طور بهتون بگم
خودم میدونم چقدر شخصیت ام تغییر کرده
از اینکه برم تو ی سازمانی که اونها به جای من کار کنن هر چند قبلا برام جذابیت داشت و وسوسه میشدم و آدمی بودم که یک بار تو این نوع شرکت ها وارد شده بودم و چند نفر زیر مجموعه ساخته بودم
امروز برای اولین بار در زندگیم وسوسه ی موقعیت و تندیس ها و موفقیت های دیگران نشدم با اینکه فیلم جمعیت و عظیمی که در همایش این شرکت در هتل اسپیناس تهران بهم نشون دادن نگفتم واااای ببین چی همه آدم رفتن و موفق شدن من هم میتونم برم و با ی دو دو تا چهار تای ساده خودم گول بزنم.
وقتی فیلم جمعیت تو همایش که مدیران اون شرکت برگزار کرده بودن دیدم گفتم خدایا شکرت این همه آدم این همه مشتری برای ی کسب و کار
این یعنی منم میتونم این همه افراد برای کارم به سمت خودم جذب کنم
الان دیگه میدونستم قانون چیه
الان دیگه میدونستم مسیر درست چیه
الان دیگه حاضر نیستم به آموزه های ی استاد دیگه گوش کنم
الان دیگه نمیخوام بدونم دیگران از چه راهی موفق شدن و به موفقیت رسیدن
الان تونستم فقط با یک تشکر از دعوت و پذیرایی اونها بیام از مهمونی بیرون و بگم من باید برم
استاد قلبم آرام بود و برام جای تعجب بود
چقدر آموزش های شما وقتی بهش عمل میکنیم تازه مفهوم شیرینی و لذتش رو میفهمیم چقدر عمل به این قوانین لذت بخشه و چقدر حال آدم خوبه
آرامشی که در وجود آدم هست اصلا قابل توصیف نیست
استاد ی حال عجیبی دارم
فقط میخوام ازتون تشکر کنم
و بگم منو از ی الهام ترسو و پر از نگرانی و ترس و افکار بیهوده و منفی بافی تا دلتون بخواد که هییییییچ کنترلی روی ذهن و افکارش نداشت
تبدیل کردین به الهامی که حتی اگر ی فکر نادلخواه تو ذهنم میگذره سریع به خودم بگم دوست داری این اتفاق در زندگیت واقعی تجربه کنی و جوابم قطعا نه هست
بعد به خودممیگم پس این فکر دیگه ادامه نده و اون چیزی رو که دوست داری برای خودت بساز.
بی نهایت از حضور شما و خانم شایسته ی عزیز در زندگیم خداوند رو شاکر ام
الان ساعت 11:30 دقیقه ی شب هست و من همیشه ساعت 9 تا 10 شب میخوابم
اما امشب ی حسی تو وجودم بیدار شده که نمیزاره حتی جسم ام بخواب بره.
استاد سپاسگذارم از تک تک کلمات و تک تک لحظات و ثانیه هایی که برای ما فایل آماد میکنید.
عااشقتونم و از خدای بزرگ براتون سعادت و سلامتی و ثروت و خوشبختی هم در این دنیا و هم در آخرت میخوام
سلام استاد عزیزم وخانم شایسته ی دوست داشتنی هر دفعه فایل تون زیباتر از قبل وبی نظیره وچقدر کمک میکنه که یاد بگیریم ویادآوری بشه تمام آگاهیهای قبلیمون
استاد وقتی شما در این فایل صحبت از قادر بودن وهاب بودن خدا میگفتید چقدر حس آرام شدن حس اطمینان در وجودمان زنده میشد
چقدر به خود میبالم که استادی چون شما را درکنارم دارم
استاد این آرامشه این توکل واین تسلیم بودن واقعا در زندگی باعث میشه چرخ دنده های زندگی روان بشه
شما فرمودید وقتی رها باشید وقتی از درون آرام باشید الهامات به شما داده میشه وهدایت میشید من چند تجربه در زندگیم دارم که دوست دارم بگم تا دوستان استفاده کنند
وقتی شما صحبت میکردید من به این فکر کردم که درخواستهای من زمانی به اجابت رسید که خدارادر وجودم دیدم وآرام بودم
من وقتی بعداز ازدواج بچه دار شدم بعداز 10سال اطرافیان خیلی بهم میگفتن یه بچه ی دیگه هم بیار که پسرت تنهانباشه خوب من دوست داشتم اما همسرم اصلا موافق نبودولی بعد موافقت کرد که یک فرزند دیگر هم داشته باشیم اما بعد از گذشت یک سال ونیم خبری از بچه نبود دکتر هم که مراجعه کردیم گفت احتمالش خیلی کمه من خیلی دوست داشتم وهر روز وقتی مسیری را تا سر کارم پیاده میرفتم در راه با خدا صحبت میکردم وخدا مثل یک دوست در کنارم بود بهش میگفتم من یک بچه میخوام با این خصوصیات رنگ چشم رنگ پوست موها خلق وخو جنسیت وخیلی جزئیات دیگر انگار قلبم پر از آرامش بود واین زمان شاید یکی دوماه طول کشید وبعداز آن وقتی باردار شدم واینکه 12 سال از تولد فرزند اولم میگذشت باورم نمیشد من مدت زمان کوتاهی بود که چنین رابطه ای با خدا گرفته بودم ومن ذوق زده بودم وبی اطلاع از این قوانین ودقیقا همان خصوصیاتی که از خودش خواسته بودم وخدا گواهه حتی یک موردش هم بر خلاف خواسته ام که نشد هیچ حتی چندین برابر بهتر وعالی تر والان پسر دومم 12 ساله هستش وقتی توی چشمهاش نگاه میکنم ذوق تمام وجودم را فرا میگیره انگار یک انرژی که داره باهام حرف میزنه انگار میگه من همونم که هرروز من را میطلبیدی
خدایا شکرت
واما تجربه ی بعدی من دوسال پیش وقتی در مسیر خود شناسی قرار گرفتم وشاید یک سالی بود که در رشد شخصیت خودم گام برمیداشتم خیلی دوست داشتم به کاری که علاقه ی همیشگیم بود یعنی نقاشی ادامه بدم یک روز همین پسر دومم را که پدرش کلاس زبان میبرد آنروز کار داشت واز من خواست که خودم ببرمش
وقتی توی حیاط آموزشگاه نشسته بودم ویک فایل گذاشته وگوش میدادم وچقدر احساسم خوب بود وآرامش عجیبی داشتم ناگهان چشمم به یک خانمی افتاد که یک تخته شاسی به دست که مربوط به کلاس نقاشی بود از مقابل چشمهام رد شد واز پله ها پایین رفت من خیلی وقتها میشد که میآمدم آنجا ولی چون توی اون فرکانسها نبودم واقعا چیزی نمیدیدم اما چون مدت کوتاهی بود که از خدا خواسته بودم
چشمم بی اختیار افتاد گوشیما خاموش کردم وبلند شدم وقتی از پله ها پایین رفتم دیدم ووو
آموزشگاه نقاشی رد پای آبی
یک استاد خانم نازنین وخوش برخورد ومکانی که پر از انرژی مثبت تابلوهای زیبا از هنرجویان وکلاسی پر از شاگردان فعال
وای خدای من از ذوق نمیدونستم چکار کنم وقتی استاد رادیدم وباهاشون صحبت کردم همونجا تصمیمم را گرفتم والان نزدیک به دوسال هستش که شاگردشون شدم اون هم یک شاگرد ویژه
استاد نمیدونید با این حس آرامش وسپاسگزاری الان به مرحله ای رسیدم که ایشون آموزش کودکان امسال تابستان را به دست من دادند واز پاییز امسال هم آموزش خودم را دارم با استاد وهم ایشون بهم گفتن در کنارشون به بچه ها هم آموزش بدم واین برام تجربه ی خوبیه
البته تابستان حقوق هم دریافت میکردم ویک شال زیبا به عنوان هدیه به پاس زحمات بهم هدیه دادن
والان بدون پرداخت شهریه دارم آموزش میبینم واستادم به قدری مرا دوست داره که وقتی میام توی آموزشگاه بلند میشه وکلی احترام توی کارهاش ازم مشورت میگیره ووقتی به کارهاش به محبتهاش فکر میکنم میگم چه کسی غیر خدا میتونه این کارها را برام انجام بده هر دفعه بهم میگه خیلی انرژی مثبت داری ومیگه وقتی پیش ما هستی احساس آرامش داریم خدایا شکرت چطور میتونم شکر نعمتهاتا به جا بیارم
استاد از زمانی که با شما آشنا شدم اتفاقات باور نکردنی عجیب وشگفت انگیز خیلی برام رخ میده انگار خداهردفعه با یک موضوع جدید منا سوپرایز میکنه موردهای دیگه ی هم دارم توی زندگی که خیلی رویایی برام اتفاق افتاده که انشاالله توی کامنتهای بعدی خواهم گفت
اما همینا بگم که این مسیر همان مسیر درستیه که بسیار روان زیبا ودلنشینه مسیریه که توفقط باحس خوب سوت زنان در حرکتی خدایا هزاران مرتبه شکر استاد ممنونم از شما زندگی راحت وآسان برابراست با کنترل ذهن ومراقب بودن از ورودیهای ذهن
پاینده باشید در پناه الله
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 27 آبان رو با عشق مینویسم
بهت افتخار میکنم طیبه
این رو از طرف خدا یه تشویق گرفتم
با تاکید
امروز استاد رنگروغنم چند بار این جمله رو تکرار کرد
طیبه بهت افتخار میکنم
آفرین
بهت افتخار میکنم
انگار خدا داشت باهام صحبت میکرد که آفرین که داری کار میکنی و طراحیتو سعی داری پیشرفت بدی و مهارتتو بیشتر کنی
امروز صبح که بیدار شدم رفتم به خانمی که دیگه قرار بود برای مادرم ببافه تیکه های گل سرارو ، و مادرم گفت برو بهش چشم قورباغه یاد بده بهت دستمزد یاد دادنشو بدم
و انگار بعد از درک هایی که با پیام آقای نارنجی ثانی داشتم که بهم گفتن مثل فرعون عمل نکن
خدا هیچ وقت نگفته از کارهای خودت بگذر و کمک کن و هیچ پولی نگیر و خیلی صحبت های دیگه
دیدم مادرم بهم گفت که طیبه من که بلد نیستم قلاب بافی رو تو برو به اون خانم یاد بده ببافه من به تو پول یاد دادنشو بدم
اگر طیبه هفته پیش بودم میگفتم نه مامان پول نمیگیرم ازت و یه بار این فکر رو کردم که پول میگیرم اما طبق باورای محدودم حس میکردم کار درستی نیست من بخوام از مادرم پول بگیرم بابت آموزشش
تا اینکه وقتی صحبت های آقای نارنجی ثانی رو رو تا جایی که درک کردم سبب شد قبول کنم از مادرم که اگر خواست گل سر جدیدی رو به کاراش اضافه کنه تا فروشش زیاد بشه ،من برم به خانمایی که قلاب بافی انجام میدن یاد بدم و از مادرم هزینه یاد دادن رو بگیرم
و امروز صبح اول رفتم یاد دادم و از اونجا رفتم تجریش
وقتی رسیدم ، تو این فکر بودم که این هفته نقاشیامو کار کنم و ببرم تجریش و یکی یکی طلا فروشیا رو ببرم نشون بدم و بهشون بگم ازم خرید کنن
وقتی رسیدم استادای کل پاساژ دیگه منو شناختن انقدر رفتم برای هر هفته ورکشاپ رایگان
وقتی داشتم میرفتم سمت رستوران یکی از استادا گفت هنوز قفله در سالن 10:30 نشده هنوز
منم رفتم به استاد طراحی سلام دادم و یکم نشستم سر کلاس و20 دقیقه باهم صحبت کردیم و بهم گفت طیبه کار جدید شروع کردی به غیر از تمرین کلاسیت؟؟
گفتم نه و دلم میخواد شروع کنم ،الان که دیگه گل سر درست نمیکنم تمرکزمو میخوام بذارم تابلو با طرح خودم که تو دلم یادم بود که طرحارو خدا بهم الهام کرده بود چند ماه پیش و میخوام اونارو با رنگ روغن کار کنم
وقتی گفتم گفت تا میتونی رنگ روغن رو کار کن و هر روز طراحی کن
بعد که ساعت ده و نیم شد من رفتم و هنوز نچیده بودن طرح مدل زنده رو
یهویی دیدم یکی از استادا بربری دستش بود با خامه و ظرف پنیر و چای و عسل
و یه ظرف مسی با قندون
من فک کردم آورده صبحانه شو بخوره
که دیدم آورد رو میز چید و گفت این هفته اینا رو بکشید
و یه سمت هم یه صندلی چوبی گذاشت با کتاب و پارچ پر از گل و ظرف پر از قلمو
من تا یک ساعت نمیدونستم چیکار کنم
کدوم طرحو بکشم و فقط آروم نشستم و به طرح ها نگاه کردم
یه جورایی بلاتکلیف بودم اما ته دلم میخواستم صندلی و کتاب و گلارو بکشم اما چیدمانش به دلم نمینشست
و وقتی پیشنهاد دادم گل رو روی زمین بذارن مخالفت کردن و منم شروع به طراحی کردم
خداروشکر خیلی خیلی خوب بود از نظر خودم طراحی امروزم
چون با طراحی هفته پیشم داشتم مقایسه میکردم
وقتی ساعت 4 شد به مادرم زنگ زدم گفتم مامان اومده بودی تجریش برای فروش کی میری من الان میخوام کارمو تحویل بدم ،که گفت من برگشتم خونه و منم خودم نقاشیمو تحویل دادم و رفتم که به استادم نقاشیمو نشون بدم
وقتی رفتم استادم گفت خیلی خوب کار کردی و پشت سر هم گفت طیبه بهت افتخار میکنم
بهت افتخار میکنم خیلی داری پیشرفت میکنی
و داشتم خداحافظی میکردم یهویی گفت طیبه 350 که هفته پیش دادی به استاد طراحی رو بیا ببر
گفتم نه استاد من ازش اصول طراحیو کا تناسبات ایراد داشتم رو یاد گرفتم قرار بود یادم بده و یادم داد بهاشو باید پرداخت میکردم
دوباره استادم گفت نه باید بگیریش و داشت میرفت سر کلاسش گفت طیبه این هفته اومدی خواستی شهریه آذر ماه رو بدی 350 کم کن از شهریه
نمیدونم من مقاومت دارم تو این لطف و محبت استادم
و انقدر محبت داشته بهم که الان که فهمیدم بهای یادگیریمو باید پرداخت کنم حس میکنم نباید پول رو پس بگیرم
بالاخره استاد طراحی هم برای من از زمانش گذاشته و یاد داده از صبح تا غروب
نمیدونم ،از طرفی نباید سختش کنم ،چون از وقتی حرفای آقای نارنجی ثانی رو که تو سایت بهم گفتن رو یادم میارم گنگ میشم
خدایا قلبم رو برای دریافت باز کن نا مسیر رو هوار تر کنی برام
که وقتی یه کاری میکنم چه درکی داشتم درموردش آیا درست دارم عمل میکنم یا طبق باورای محدودم اون رفتار رو دارم
مثلا الان که استادم گفت از شهریه 350 کم کن باید به حرفش گوش بدم و محبتش رو از طرف خدا ببینم و سپاسگزاری کنم و یا باید بهای یادگیریمو پرداخت کنم؟؟؟
از خدا کمک میخوام که کمکم کنه قلبم رو باز کنه تا درک کنم هرآنچه که باید درک درست رو دریافت کنم
یا مثلا من قبلا دستمو که به درختا میزدم و سپاسگزاری میکردم و یه درخت توت هست که جریانشو تو رد پاهای قبلم نوشتم ،همیشه میرم بهش سلام میدم
جدیدا شبا تا اومدم به درختا دست بزنم حس کردم نمیتونم بهشون دست بزنم و استراحت میکنن و نباید با لمس کردن شاخ و برگ هاشون مانع استراحتشون بشم و اینو حس کردم که فصل سرما هست و به خواب زمستانی رفتن نباید دست بزنم به شاخ و برگاشون در شب
نمیدونم آقا این درکم درست هست یا نه
ولی امروز گفتم چرا باید دست نزنم ؟
برام سوال شد
وقتایی که دست میزدم به درختا همیشه حس خوب میگرفتم و سپاسگزاری میکردم ولی وقتی حس منع شدن از دست زدن به درختا میاد سراغم حس خوبی نمیگیرم
از خدا میخوام کمکم کنه تا از این لحظه به بعد درست درک کنم و قلبم رو برای درک صحیح از خدا و جهان هستی عطا کنه
وقتی برگشتم تو راه پیراشکی شکلاتی خریدم و با مترو برگشتم خونه شب که رسیدم به دونفر خانمی که کار جدید بافته بودن رفتم تحویل گرفتم و برگشتم خونه
مادرم گفت طیبه من نمیتونم برم بگیرم میشه تو بری و تحویل بگیری ازشون من بهت پول بدم که میری تحویل میگیری ؟؟؟
نمیدونم چی شد گفتم باشه خیلی راحت
حتی بهم پیشنهاد داد و البته وقتی اینو گفتم که مامان میتونم منم گل سراتو بفروشم کنار نقاشیام ودی ازت درصد بگیرم
که خودشم پیشنهادشو داد و گفت باشه جمعه باهم بریم ،من برم جای همیشگی که قبلا تو ماه های قبل برات آینه دستی میفروختم
تو هم برو جای خودت که قبلا گل سر میفروختی و هم آینه هاتو بفروش هم گل سرای منو
اما درصد فروشتو از تعدادی که فروختی بردار و باهم حساب کردیم و بهش درصد گفتم
نمیدونم یهویی شد این حرفا بین من و مادرم رد و بدل شد
وقتی از خودم پرسیدم آیا این کارت درست بود ؟
از خدا میخوام کمکم کنه
ولی از یه چیز که استاد عباس منش میگفت میتونم بفهمم کارم درست بوده
از احساسم
من درسته دیگه گل سر نمیبافم و درست نمیکنم و همه کاراشو مادرم انجام میده
اما برای فروشش مادرم گفت تو هم برام بفروش و درصد فروش بهن بدم
سعی میکنم حرفای آقای نارنجی ثانی رو که گفت خدایی نکن و مثل فرعون عمل نکن رو یادم بیارم و سعی نکنم که بگم من میتونم به فروش مادرم کمک کنم
ولی من میتونم اینجوری بگم که ،من میتونم دستی باشم از دستای خدا برای فروش بیشتر مادرم
قبل اینکه این پیشنهادو بدم به مادرم
ازش پرسیدم
مامان جمعه میری بازار کجا میشینی ؟گفت جای قبلمون
میدونم چرا سریع گفتم اونجا که فروش کمه ورودی اصلی بازار جمعیت زیاده اونجا برو
مامانم گفت دیدی که اونجا نمیذارن
بهم گفت طیبه خدا مشتری رو برام میفرسته
ولی این فکر رو هم کردم با خودم که درسته خدا مشتری رو میفرسته ولی وقتی تو سعی کنی بری یه چند قدم اینور تر و میدونی میشه که با کمک خدا فروشت به جای یک میلیون 10 میلیون باشه چرا فروش بیشتر رو از خدا نخوای ؟؟؟
و نخوای که تو رو هدایت کنه سمت جمعیت بیشتر
بعد پیشنهادمو دادم و گفتم من که با نقاشیام میرم جمعه بازار پیاده میگردم میخوای نصف گل سراتو بده هرچقدر فروختم دستمزد منم بده
که قبول کرد
و بعدش گفت هزینه یاد دادن امروزت و رفتنت که تحویل گرفتی کارارو هم حساب کن که پرداخت کنم
اواش نمیخواستم بگیرم مادرم گفت بالاخره تو این کارارو نکنی اگر یه نفر دیگه انجام بده پولشو میدم بهش چه بهتر که تو انجام بدی
و بعد قرارمون رو باهم گذاشتیم
وقتی این قرار رو گذاشتیم حس خوبی داشتم
گفتم هم میتونم در طول هفته نقاشی رنگکنم و ببرمبفروشم و هم میتونم از فروش گل سر برای مادرمدرصد فروش بگیرم
اما من باید دوباره و دوباره و دوباره فایل های جدید استاد رو گوش بدم و سریع شروع کنم دوره 12 قدم قدم اول رو که نصفه نوشتم ادامه بدم و عمل کنم به آگاهی هاش
.برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
و ممنونم از تک تک دوستان که این روزا کلی بهمپیام دادین و کمکم کردین تو درک آگاهی ها که وقت با ارزشتونو گذاشتین و درمسیر هدایتم سهم داشتین و بی نهایت از تک تکتون سپاسگزارم
خیلی دوستتون دارم
ربّ من به خاطر داشتن چنین خانواده صمیمی و آگاهی و به خاطر داشتن استاد عباس منش و مریم جان بی نهایت ازت سپاسگزارم
سلام استادجان عباسمنش وخانم شایسته عزیز وخانواده دوست داشتنی ام
این فایل منو کلی به وجدآورده وخوشحالم کرده.اینکه دیدم شماگفتید کسانی که این فایلو درک میکنن وعمل میکنن در مدار بالاتری قراردارند.
خیلی خداروشکر کردم که مدارم رفته بالاتر که باعث شده…
آرامشم هزاربرابربیشترازقبل شه
وقتی کاراشتباهی میکنم احساس گناه ندارم و امیدبه بخشش خداجونم دارم
چرخ زندگیم روان ترشده وباعث شده تحت هرشرایطی آروم ترباشم واززندگیم لذت ببر
هراتفاقی(حتی به ظاهرناجالب) که توی زندگیم میفته خیلی زود زود زود آروم میشم وجمله حتما خیری درش هست والخیرو فی ماوقع از ذهن ودهنم جدا نمیشه
امروز ی مطلبی خوندم که انقدر به دلم نشست پروفایل تلگرامم کردمش که هی برم بیام ببینمش وقندتودلم آب شه وخداروشکر کنم
جمله این بود:قشنگیش به اینه هرچی جلو تر میری از تعداد آدمای دورت کم میشه و به کیفیتشون اضافه میشه ……
استادجان وقتی شماگفتید من دایره آدمهای اطرافم خیلی کوچیکه واونام ی تعداد آدم حسابی هستند که فقط درمورد مسائل خوب صحبت میکنیدوهم فرکانسید وگفتیدکه وقتی تومدارهای بالاتر قراربگیری آدمهای بهتری میان اطرافت
همون موقع من داشتم این متن رو پروفایلش میکردم وتووجودم سپاسگزاری میکردم که خدایا شکرت که دیگه فلانی وفلانی توزندگیم نیستند و اززندگی من خارج شدن.
خداجونم خودم ازت خواستم که آدمهای دورم روگلچین کنی،حرفهای خوب بزنیم،امیدبه خداوزندگیمون بیشترشه،زندگیم به سمت رشدوپیشرفت بره
وخودت روشکر که انجام شدومن خواستم وتوانجامش دادی.
خداجونم،استادجونم،مریم جونم دوستتون دارم خیلییییی زیاد
درپناه خداباشید.آمین
سلام استاد عزیزم.
هر وقت ک یه فایل توحیدی میزارید انگار دوباره متولد میشم، هر چقدر گوش کنم هر چقدر روی توحید کار کنم باز کمه. هر روز با خدایی اشنا میشم ک کلی فرق داره با خدای گذشته ام، خدایی ک قادر مطلق، خدایی ک عالم مطلق، خدایی ک هدایت کردن همه ی جهان رو جز وظیفه اش میدونه،
انا علینا للهدی
_خداوند میخواهد ک نعمت های بیشتری بمن بدهد
_ خداوند لذت میبرد ک من زندگی زیبایی داشته باشم
_ خداوند همواره از بی نهایت طریق راه حل هارو بمن میگه
_ خداوند بهتر از خودمون میدونه ما چه خواسته هایی داریم
_خداوند خواسته های مارو میدونه لازم نیست فریادش بزنیم، لازم نیست هی تکرارش کنیم، گریه کنیم
_خداوند پشتیبان برطرف کردن نیازهای منه
استاد وقتی داشتید اینهارو این باورهای ناب و میگفتین، انگار یه تلنگری بمن زده شد، با اینک میدونستم با اینک بارها فایل های توحیدی رو گوش کرده بودم اما انسان فراموش کاره یادش میره اسیر نجواهای ذهن اش میشه اگر کنترل نکنه، با خودم تکرار کردم، خدا خواسته های منو میدونه، راه حل اش رو هم میدونه پس چرا هی تکرار میکنی، چرا به راه حل های خودت تکیه میکنی
یه آرامشی منو فرا گرفت اخش، هی گفتم هی گفتم خدا میدونه خدا منو پیوسته حمایت میکنه، خدا منو بسمت خواسته هام اسون و راحت هدایت میکنه من سوار بشم رو شونه های خدا عشق بازی کنم خدا هم منو ببره جاهای فوق العاده، خدا برام نور بشه بتابه به زندگیم و روشن کنه، خدا برام ثروت بشه بیاد تو زندگیم، خدا برام سلامتی بشه، خدا برام عشق بشه.
چقدر لذت داره این جوری فکر کردن اینجوری باور کردن.
استاد من جز اون ادم هایی بودم ک همه چیزو بسختی با تقلا بدست اورده، نمیشناختم خدارو، بعد بخودم افتخار کردم ببینید من چه دختر قوی ای هستم، من از تمام ناملایمات زندگی سالم بیرون اومدم، افتخارم بخودم بود به ادامه دادن به تلاش کردن، اما واقعا از یه تایمی به بعد خسته شدم.
چقدر اخع ادم تلاش کنه بعد وقتی به اون خواسته هامم رسیدم گفتم همییین؟ نتونستم لذت ببرم یعنی نایی نمیمونه برای لذت بردن.
یه مدتیه از موارد کوچیک شروع کردم به تمرین رهایی به تمرین اسون تر شدن کارها، بعد دیدم نتیجه شو، انقد ذوق کردم خیلی حال میده ها.
مثلا کارای اداری، قبلش با خدا کلی حرف میزنم میرم بعد میبینم چقدر راااحت انجام شد،
مثلا چند روز پیش میخواستم برم داروخونه، خودمو وزن کنم گفتم خدایا یجا تو مسیر قرار بده، دیگ کلا یادم رفت.
یجا رفتم کار داشتم بعدش بارون اومد تصمیم گرفتم برم خونه دوستم، خواهرم زنگ زد فلان چیزو برام از داروخونه بگیر، گفتم ای وای من باید اینهمه راه برگردم گفت ولش برگشتنی یه کاری میکنم.
همینجوری ک میرفتم و از باران لذت میبردم و باخودم حرف میزدم دیدم تو مسیر خونه ی دوستم یه داروخونه جدید زدن خوشحال شدم رفتم داخل، متوجه شدم عه اینجا میتونم خودمو وزن کنم، تازه رایگان. این یه مثال ساده بود ولی برام قابل توجه بود،گفتم پس برای همه چی انقدر راحت باشه دنیا گلستانه،
چندین خواسته کوچیک من دریه هفته این مدلی انجام شد.
دارم با خودم تمرین میکنم ذهن مو،ک کم کم یاد بگیره از اون ذهنیت زجر کشیدن بیاد تو مدار راحتی، بیاد تو مدار هدایت خداوند، همین نتایج کوچیک و هی با خودم تکرار میکنم.
اصلا یکی از تمرین های ستاره قطبی هر روزی ک سرکار میرم همینه، چون مسیر محل کارم دوره، میگم خدایا راحتش کن، و یسرلی امری، ماشین راحت گیرم بیاد زود برسم، قشنگ روزایی ک حالم خوبه میبینم هرجا میرم سه تا مسافر نشستن منتظر یه نفرن تا حرکت کنن، یا یکی میاد میگ اقای راننده حرکت کن من حساب میکنم، یا حتی دوستام خانواده ام ک گهگاهی مسیرشون میخوره به محل کار من، زنگ میزنن تعطیل شدی بیاییم دنبالت.
همینا برام ارزشمنده، میگم میشه، برای خواسته های بزرگتر هم میشه، من الان برای همین خواسته ها چیکار کردم، نگران نبودم، احساسم خوب بود، ایمان داشتم، پس لازمه تمرین بیشتری کنم سمت خودمو درست انجام بدم خدا بلده کارشو انجام بده. بیام بیشتر تغییر کنم بیشتر از خدا تبعیت کنم،بیشتر باورهای بهتری بسازم. بیام بندگی خدارو کنم توکل کنم. بجای توکل به دیگران.
همین ماه پیش وقتی به یکی از دوستام ک مدیره یه موسسه ات گفتم برام مشتری جور کن اصلا حواسم نبود چرا اخه این حرف و زدم، بمن گفت این روزا اوضاع خرابه برای خودمم پیدا نمیشه.
خودم فهمیدم ک توکلم کجا بود، اما وقتی شروع کردم به دوره شکرگزاری راندا برن، بخدا گفتم غلط کردم امیدم به رییسم بود حقوقمو بیشتر کنه، دوستم مشتری پیدا کنه و… خودت برام مشتری شو خودت حلش کن، بخاطر همون مقدار حقوقم نشستم با احساس خوب سپاسگزاری کردم و متوجه شدم نعمتها داره میاد به اندازه ای که من احساسم خوبه، سپاسگزاریم واقعیه نعمتها میان.
چقد شما گفتید سپاسگذاری و من فکر میکردم دارم سپاسگزاری میکنم ولی هیچ اتفاقی نمیفتاد، اما وقتی کامنت اون دوستمون لیلا بود فک کنم خوندین ک بخاطر کره ی تو یخچالش شکرگزار بود،بخاطر میوه ای ک هفته ای یبار میخوردن،بخاطر مشتری های جیگرکی هر چقد کم، بخاطر مغازه ی کوچیکش،بخاطرپول تو کیفش و چطور از غر زدن رسید به شکرگزاری،چطور رسید به بی نیازی قبل از بی نیازی، من تازه فهمیدم ک چقد من شکرگزار نیستم و چقد غر میزنم. من این ماه یاد گرفتم برای انچه ک دارم با احساس عمیق با احساس ارامش از خدا تشکر کنم، همون لحظه حالم عالی شد و مطمعنم اتفاقات خوب بزرگتر هم تو راهه.
خدایا شکرت…
و خدایی که در این نزدیکی است…
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عزیزم، بانو شایسته بزرگوار و همه عزیزانی که در این مکان مقدس حضور دارند…
آخ استاد! باز یه فایل دیگه و دل من که میره بشینم پای صحبتاتون و مست بشم از نوشیدن شرابی که مستیش از هر نوع مستیای بالاتره!
استاد این فایل عجب فایلیه! نمیدونم آیا همه مثل من فکر می کنن که فایل های جدید شما هر کدومش مثل یک دوره کامله یا نه. ولی من واقعا فایل های جدیدتون رو که می شنوم خیلی حس می کنم درک بالاتری رو بهم میده. البته فایل های قدیمی هم فوق العاده ان اما خب، همه ماها در مسیر تکامل هستیم و طبیعتا با گذشت زمان، آثار بهتری رو از خودمون به جا میذاریم.
اول میخواستم تمام چیزهایی که در مورد صحبتاتون توی این فایل به ذهنم میرسه و تجربیاتی که در زندگیم بوده رو یک جا بگم. اما بعد تصمیم گرفتم در راستای همون بالارفتن کیفیت کامنت هام، از زیاده گویی بپرهیزم و در هر کامنت به یک بخشی از تجربیات خودم بپردازم.
امیدوارم کامنتم بتونه ارزشی رو در ذهن مخاطبینی که برای خوندش وقت میذارن، ایجاد کنه… .
استاد!
کاملا با شما در این که وقتی کار توسط خداوند قرار باشه انجام بشه، در کمال آسایش و راحتی و به ساده ترین شکل ممکن انجام میشه، هم نظرم.
یک تجربه خیلی واضح دارم از این موضوع…
من تا پیش از این، آدمی بودم که برای انتخاب همسر آیندم، سعی میکردم تیپ مختلف دخترهارو بشناسم. دنبال این بودم که خودم اون کسی که قراره هم سر و هم راز من بشه رو انتخاب کنم.
از این رو در اکیپ های مختلف با دختران زیادی حرف زدم تا هم روحیات جنس مخالفم رو بشناسم و هم ببینم آیا می تونم کسی که میخوام رو پیدا کنم یا نه. و انصافا این پروسه خیلی به درکم از چیزی که از همسرم میخوام کمک کرد. قشنگ منو به جایی رسوند که یه جورایی می دونستم دنبال چی میگردم.
اما خب، تلاش های من انگار بیهوده و بی حاصل بود. اونی که می خواستم، نبود که نبود! یه جورایی منم بیخیالش شده بودم. انگار هرچی زور زده بودم هیچ فایده ای نداشت. به قول شما به احساس عجز رسیدم و وا دادم! و چقدر این وادادگی در مقابل خداوند خوبه! و چقدر راهگشاست!
به حدی بیخیال شدم که برام مهم نبود کسی بیاد توی زندگیم یا نه. تنها میرفتم سینما، پارک، شهربازی و حتی سفر هم که میخواستم برم یه نفری می رفتم.
در همون زمان ها، توی دفتر یکی از دوستان به درخواستش برای انجام کارهای کمکی رفته بودم و چند ماهی بود که اونجا حضور داشتم. اما از اونجایی که می دیدم نسبت به کار خودم چقدر عقب افتادم و خیلی از دانش آموزام داشتن به مرحله شکایت می رسیدن :) تصمیم گرفتم به دوستم بگم که دیگه قرار نیست اونجا کار کنم.
اونم گفت باشه مشکلی نیست فقط یه خانومی هست قبلا همکار من بود. بذار بهش زنگ بزنم ببینم آیا دنبال کار هست که بیاد به جای تو؟ اگه اومد یکی دو روز بهش آموزش بده تا جای خودت وایسه و بعد برو. منم گفتم باشه.
دوست من با این خانوم تماس گرفت و قرار شد که فرداش بیاد دفتر.
آقا! چی بگم من از سادگی کار خدا! که وقتی بهش کار رو می سپاری یه جوری مدیریتش می کنه که از همون لحظه اول بهت می فهمونه کار دست اونه!
اومدن این خانوم همان و از همون نگاه اول یه حسی توی دلم بهم بگه این همونیه که دنبالش می گشتی همان!!!
منی که قرار بود تا دو روز دیگه از اون شرکت بیام بیرون، بیشتر از یک ماه اونجا موندم تا آروم آروم به این خانوم نزدیک بشم.
و بعد به طرز خیلی حیرت آوری، انگار خداوند من رو هل داد که برم بهش بگم ازش خوشم اومده. (که اینم برای خودش یه داستان دیگه داره. که شاید بعدا گفتم)
اون دختر هم که توی یه خونواده سنتی بزرگ شده بود و تا حالا چیزی به اسم دوست پسر توی زندگیش نداشت مخالفت کرد.
اما باز لازمه بگم که نه من این وسط کاره ای بودم و نه اون!
همون خدایی که همه چیز رو تا الان مدیریت کرده بود کاری کرد که دلش نرم بشه و قبول کنه که برای شناخت بیشتر با هم در ارتباط باشیم.
امروزی که دارم این کامنت رو می نویسم، بیشتر از دو ساله که از اون روز گذشته. و ما به لطف خدا داریم مقدمات ازدواجمون رو مهیا می کنیم. (که اتفاقا این رو هم بعد از کلی دست و پا زدن و تسلیم شدن من، خدا داره انجام میده و تو کامنت های بعدی در موردش صحبت می کنم ان شا الله.)
شاید باورتون نشه!
اما بزرگترین اختلاف بین من و این فرشته، سر اینه که من آب سیب بیشتر دوست دارم و اون آب آناناس!!! یعنی به طرز حیرت آوری همون کسیه که همیشه میخواستم.
گاهی به خودش میگم، اگه خود خود خدا بهم میگفت مسعود! بگو دقیقا چی می خوای همونو عینا برات بسازم، من نمی تونستم اینقدر سفارش دقیق بدم. که یه چیزایی رو داره که من قبلا نمی دونستم اینارو می خوام. تازه فهمیدم!
اگه بخوام از ویژگی های مثبتی که توی ذهنم از همسرم داشتم و ایشون دقیقا این شرایط رو داره صحبت کنم، مثنوی هفتاد من میشه. اما همینو فقط بگم که ایشون الان نه تنها همکار منه و پیج اینستاگرام کسب و کار من رو داره مدیریت می کنه، بلکه به تازگی از اعضای سایت استاد عباس منش شده و داره با کار کردن روی محصولات، باورهاشو تقویت می کنه.
واقعا دیگه من چی می خواستم بهتر از این؟!
این یکی از نمونه کارهایی بود که خداوند برام انجام داد. در کمال سادگی و صحت و آرامش.
اگه بخوام از معجزاتی که خداوند فقط در مسیر همین ارتباط برام ایجاد کرد صحبت کنم، قطعا تا صبح باید بنویسم.
سعی می کنم توی کامنت های مختلفی که زیر همین ویدئو میذارم، در مورد بخش های دیگه زندگیم که کار رو به خدا سپردم و به طرز فوق العاده ای برام مدیریتش کرد، صحبت کنم تا هم یه ردپایی ازم بمونه، هم باعث تقویت باور دوستان عزیزم بشه و هم فرمان استاد مبنی بر اینکه ما باید در مورد نتایجمون صحبت کنیم، اجرا بشه.
خیلی دوستتون دارم استاد عزیزم. شما یگانه استاد زندگی من هستید…
از دوستانی که زمان گذاشتن و این کامنت رو خوندن هم کمال سپاسگزاری رو دارم.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند و ثروتمند باشید.
خدانگهدار
1403/8/27
23:12
سلام و درود
چه موقع ما در فرکانس خداییم؟
((موقعی که قلبمون آرومه)) فقط میخوام رو همین جمله مانور بدم.
آره قلبمون آرام هست وقتی کنار کسی باشی که بی توقع بی هوس دوستت داره
آرامه قلب وقتی کنار کسی باشی که با عزت و افتخار دوستت داره
آرامه قلب مکانی که عزت و افتخار بهت بدهند
آرامه قلب وقتی بوی خدا از کسی یا مکانی استشمام بشه
قلب مکان خداست باید قلبمون رو جایی قرار بدیم که قلبمون بپسنده تا خدایمان بتونه در آرامش درست تصمیم بگیره و الهامات شایسته و بایسته برامون رقم بزنه
دوستان مقام و منسب مهم نیست میز و سمت کاری مهم نیست
مهم حال خوبتون هست.
باید بفهمیم کجا عزت دارین و کجا در امان و امنیت احساسی هستین.
نمیگم رشد و پیشرفت رو دنبال نکنین نه
البته که رشد و پیشرفت و حرکت لازمه زنده بودن هست ولی دنبال کاری که دهن پر کن باشه نباشین دنبال پز دادن نباشید.
حرف مردم و نظر دیگران نه
نظر خدا و حرف خدا مهم هست و وقتی صدای خدا شنیده میشه که قلب تون آرام باشه
چقدر جهان و فرکانس مثل فرمول های ریاضی درست و دقیق در اجرا هستن.
((وقتی در فرکانس خوب هستیم میزان الهامات بیشتر میشه نعمت ها زیاد میشه
خداوند منبع هدایت و ثروت هست.))
حالا این جمله از حرف استاد توجهم رو جلب کرد.
ولی برای کامنت بعدی ازش مینویسم.
یا حق