این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/11/abasmanesh-1.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-11-15 05:22:082024-11-24 13:52:03ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام بر استاد عزیزم و اعضای خانواده عباس منشیهای محترم
این فایل درست در زمانی که واقعا افکارم مشغول بود، روی سایت قرار گرفت و جالبه وقتی قبلش هم روی نشانهی من برای واضح شدن قدم بعدیام کلیک کردم موضوع: توانایی کنترل ذهن برایم آمد و چقدر این هماهنگی خداوند دقیق و عالی عمل میکند.
جالبتر اینکه من چهارتا فایلی که در پائین صفحه توانایی کنترل ذهن انتخاب کردم بنامهای: مفهوم فرکانس و چگونگی تنظیمِ آن و فایل ششم عزت نفس قدیمی که به صورت واضح استاد در مورد کنترل ذهن صحبت کرده و همین فایل که جمعا 4 تا فایل تخصصی کنترل ذهن هست را پس از ویرایش روی گوشیم منتقل کردم و هنگام خوابیدن تا صبح با صدای کم هندفری توگوشم بود و حتی شب هم خواب استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز را دیدم و صبح که از خواب بیدار شدم چقدر حال دلم خوب و پر از احساس شگرفی بودم و این حال رو و خواب دیشب را هی توی ذهنم مرور می کردم و چقدر احساسم بهتر می شد حتی قانون هم سریع جواب داد و دوتا فروش عالی سایتم هم داشتم که خستگی از تنم بیرون آمد و چقدر قانون خداوند سریع جواب میده وقتی احساست خوب باشه حقیقتا دنیا به کامت شیرین می شود و خیلی راحت به خواسته هات می رسی و من بعد از این همه سال که افتخار شاگردی استاد عباس منش عزیز را دارم، تازه این ذهن داره یقین می کنه که همه چیز احساس خوبه همه چیز توجه به سپاسگزاریه و به قول یکی از عزیزان سایت نوشته بود که (با کمی اصلاح) من با خودم عهد کردم با کمک خداجونم روی اصل خارپشتی سپاسگزاری و کنترل ورودیهای ذهن تمرکز کنم را برای خودم اصل قرار دادم و بخدا قسم از صبح دارم نتایجش را در زندگی و کسب و کارم می بینم و از استاد عزیزم سپاسگزارم که همیشه با عشق به ما آگاهی ناب میده
ضمنا از استاد عزیزم هم معذرت می خواهم که کامنت کم می گذارم و فقط دارم کامنت های دوستان را می خونم و چقدر حال دلم خوب میشه و دارم سعی می کنم مثل استاد اول صبح و آخر شب حداقل یک ساعت کامنت بخونم و چقدر حالمو خوب میکنه تازه چقدر به باورسازی ام داره کمک می کنه و چقدر بعضی از کامنت ها اشک شوق انسان رو جاری میکنه الحمدلله رب العالمین
سلام به استاد بی نظیرم سپاس گزارم استاد از شما به خاطر زحمت کشی تون و این فایل های جدیدی که میزارید روی سایت و چه جالبه که این سلسله فایل های جدید این روز ها تون فکر می کنم فقط و فقط برای حل مشکل من تهیه داره میشه .
استاد می خوام این جا برا تون از مساله ای که چند سال پیش داشتم بگم و این که چگونه حلش کردم
چند ساله پیش روزی داشتم قرآن می خواندم که دیدم شیطان شروع کرد به این که خدایی وجود نداره بعد منم اولش باهاش کلنجار رفتم اما کم کم تحت تاثیر نجواها قرار گرفتم و از یه جایی به بعد دیگه نمی تونستم حریف نجواهای ذهنم بشم و براش دلیل منطقی بیارم و هی داشتم به نجواها گوش میدادم و هی حالم بدتر شده می رفت تا جایی رسید که فکر می کردم جهنم اون دنیا که میگن شایدخیلی بهتر از حال بد درونی این روز های من باشه چون دیگه فکر نمی کردم پناهگاهی داشته باشم ذهنمم هی روز به روز و لحظه به لحظه شدت رگبار هاشو بیشتر و بیشتر می کرد از یه جایی به بعد دیگه فکر می کردم همه چی تموم شده دیگه هیچ راه حلی وجود نداره خیلی خیلی حالم بود یادمه بیرون که می رفت به کورس زبان انگلیسی شیطان می گفت خود تو زیر ماشین کن راحت میشی از این همه درد درونی ولی یک امیدی در وجودم اجازه این کارو بهم نمی داد و می گفتم نه اگه این کار رو انجام بدم مرتد میشم خدا حتما مشکلمو حل میکنه با جودی که باور نداشتم خدایی است ولی اون امیده بود در وجودم و همون بود که منو زنده نگه میداشت و پای حرکتم میشد تا بتونم حریف نجواهای ذهنم بشم تا حدی رسیده بود که بلند بلند جلوی اعضای خانوادم حتی مدیر مدرسه مون گریه می کردم که چگونه می تونم دلیل محکمی مبنی بر وجود خدا پیدا کنم و از این حال بد بیام بیرون و استاد یک نکته مهم مهم خوب دقت کنید من انتظار داشتم یک دفعه یک جمله یا چیزی رو پیدا کنم که یک دفعه باور کنم که خدا است و شیطان ذهنم رو شکست بدم اما اما این اتفاق هیچ وقت نیفتاد که من یک دفعه به این باور قوی برسم استاد حال بدم به جایی رسید که دیگه داشتم خفه میشدم همین بود که کم کم تصمیم گرفتم سعی کنم کم کم به این موضوع توجه نکنم حتی شده برای لحظه ای، به ذهنم می گفتم اصلا میخواد خدایی باشه یا نباشه من می خوام برای لحظه آروم باشم دیگه نمی خوام با تو بحث کنم استاد من این توجه نکردن رو ادامه میدادم ذره ذره و داشت لحظه به لحظه و روز به روز حالم بهتر میشد و همزمان قرآن رو مطالعه می کردم آروم آروم تا دلیل محکمی مبنی بر وجود خدا پیدا کنم یادمه روزی بعد از نماز ظهر که قرآن رو مطالعه می کردم یک دلیل محکم بر علیه ذهنم پیدا کردم که می خوام اینجا یاد آور بشم براتون البته متن عربیش یادمه نیست ( روز قیامت که میشه شیطان برای کسانی که اورا شریک خدا قرار داده بودن میگه من از شما بیزارم که مرا شریک خدا قرار دادید) بعد پیدا کردن این ایه به شیطان گفتم ببین تویی که میگی خدایی وجود نداره خودت هم روز قیامت اینو میگی پس خدا وجود داره از اون به بعد هر لحظه که نجوا ها سراغم میومد میگفتم نه دیگه خودتم روز قیامت اینو میگی و اقرار میکنی به یگانگی خدا پس خدا وجود داره و این قد اینو استاد تکرار می کردم هنگام نجواهای ذهنم که به مرور زمان باورم شده بود که خدا است
یعنی می خوام اینو استاد برا تون بگم که من یک دفعه به این باور نرسیدم طوری که اوایل انتظار داشتم بلکه به مرور زمان و تکرار این جمله هنگام نجواهای زمانی بود که این باور در من ساخته شد.
سلام منیرهی عزیزم امیدوارم در بهترین حالتون این پیام رو دریافت کنید. این کامنت شما منو برد به چند سال پیش خودم از سال 96 تا 98 که افسردگی داشتم اون روزا دقیقا ذهن منم با همین نجواها منو به ته سیاهی برده بود. اون موقع فک میکردم همه چیز بی اندازه پوچه و هیچ مفهومی نداره. اون روزا منم دقیقا همین حال شما رو داشتم شبانه روزم گریه بود و یه گوشه خوابیدن. دیگه بیشتر از این از اون موقع نمیگم. اما بیرون اومدن من از اون حال یه حکایت جالبی داره که انگار کامنت شما قصد داشت برام یادآوری کنه. حدود 12/13 سالم بود که بابام با سی دی راز اومد خونه. گذاشت رو تلویزیون ما هممون نگاه کردیم من اولش گفتم این الکیه مگه میشه بشینی فک کنی و اتفاق بیوفته اما یه حسی تو دلم گفت حالا یه بار امتحانش کن. یه حس و حال عجیبی برام داشت اون ویدیو انگار منو برده بود به دنیای جادو هم یه ذره منو میترسوند هم عمیقآ حس شادی بهم دست میداد. تا اینکه تصمیم گرفتم امتحانش کنم. تو همون سن بچگی نشستم برای خودم یه خونه و یه اتاق خواب با ویژگی هایی که میخواستم رو طراحی کردم و بیشتر وقتا تجسمش میکردم چند سال بعد اون خواسته ی من با همون ویژگیهایی که خواسته بودم رقم خورد. وقتی دیدم داره جواب میده تو خیلی از موارد مثل دانشگاه رفتنم ازش استفاده کردم که اصلا به طرز جادویی شرایط طبق خواستهی من پیشرفت. که حالا بعدا شاید یه جایی داستانشو بگم. بخاطر باوری که به این قانون پیدا کرده بودم تو 18 سالگی شرایطی پیش اومد که من علاقه پیدا کردم به خوندن کتابهای موفقیت چیز زیادی از اون کتابها نمیفهمیدم فقط یه ذره حالم با خوندن اون کتابها بهتر میشد برای همین جسته گریخته ادامه میدادم. تا اینکه رسیدم به سال 96 و اون افکار شیطانی که به ذهنم هجوم آوردن. اون موقع من تو خوابگاه دانشجویی زندگی میکردم دوستم که تخت کناریم بود خیلی به قانون جذب و این قوانین الهی اعتقاد داشت و سعی میکرد ازشون استفاده کنه. ایشون کتاب 4 اثر رو داشت من میدونستم که خوندن کتاب میتونه یه راه نجاتی برام باشه و دوباره حالم رو خوب کنه برای همین این کتاب ازشون قرض گرفتم اما به محض باز کردن کتاب میزدم زیر گریه و انقدر فرکانسم پایین بود که حتی نمیتونستم یه جمله از کتاب رو بخونم اون موقع گوش من به پیغام اون کتاب نامحرم بود. اما 2 سال بعدش وقتیکه دیگه آگاهانه تصمیم گرفتم از اون حال بیام بیرون و هر کاری میکردم که حال خودمو خوب کنم اون کتاب سر راه من قرار گرفت دوباره. به این شکل که ما رفتیم خونهی پسرخالم اونم بعد از چندین سال من با خانمش شروع کردم صحبت کردن و یه دفعه ایشون گفت بیا بریم کتابایی که میخونم رو بهت نشون بدم بین کتابهاش 4 اثر هم بود و من همون شب ازش قرض گرفتم و زندگیم تو یکسال از این رو به اون رو شد و اصلا انگار شروع تغییرات من با همون کتاب بود. میدونی وقتی آمادهی دریافت نباشی حتی اگر کنارتم باشه نمیتونی ازش استفاده کنی اما وقتی آمادهی دریافت هستی از جایی که فکرشو نمیکنی به دستت میرسه حتی از آدمی که چندین ساله ندیدیش و اصلا هیچگونه ارتباطی باهاش نداری. چقدر این دنیای جادویی شگفت انگیزه چقدر قدرت خلق زیباس چقدر داستان هدایت و همفرکانسی زیباس چقدر درخواست و تعهد و اراده اعجاب انگیزه و چقدر این خدا بالاتر از حد تصوره.
منیره جانم وقتی داشتم مینوشتم یادم اومد ممکنه یه جای دیگهی سایت هم این داستان رو به شکل دیگهای نوشته باشم. انقدر برای خودم جالبه و دوستش دارم که هر بار به شیوههای مختلف مرورش میکنم و هرجا هم الهامی از طرف خدا بیاد که باید بنویسم دوباره دقیق تر مینویسم و با خودم مرورش میکنم. خلاصه که عزیز دلم کامنتت دوباره برام یادآور شد که از قعر چاه رسیدم به کاخ پادشاهی. کامنتت خیلی سپاسگزار تر و امیدوارترم کرد محکتم تر و باانگیزهتر و با ایمان ترم کرد. ازت سپاسگزارم دوست خوبم.
انشاالله هر جا هستید در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند و بالیاقت باشید.
منم ازت سپاس گزارم که ایمان من رو هم شما با داستانت قوی تر کردی دقیقا حرف شما درسته حتی صوفیه هم وقتی مرید میره پیش شیخ ابتدای کار شیخ بهش توصیه می کنه که مثلا برای قدم نخست، تو باید مثلا به کلمه (لا اله الا لله ) توجه کن و اینو ادامه بده بعد دروازه کشفیات و ادراکات به رویت باز میشه و کم کم درک تو میره بالا و همین جوری این روند ادامه داره تا به شناخت خود و خدا میرسه.
هر جا که هستی عزیزم شاد و سلامت و آرام و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی.
سپاااس بیکران خدایی ک کلام رو بر زبانم جاری کرده و امیدی ک دردلم کاشته….
قصه طولانیست ،اما ارزش خواندن دارد اگر هدایت ب اینجا شدی پس میشنوی…
حدودا 2 سال پیش ،بعد از دوتضاد ک همزمان برایم رخ داد (رد شدنم از مصاحبه کاری+ فرزنددار شدنم اونم فرشته ای ک حمل میکردم و خبر نداشتم با وجود پسر دوساله م) بشدت بهم ریخته بودم ،غافل از رحمتی ک خدا در وجودم قرار داده بود وهدیه ی ک نامش رو هم از آسمان گرفتم….دقیقا همین دوسال ونیم پیش بود ک شبها کارم جز گله وشکوه وگریه چیزی نبود…شبها از بغض بیش از حد بیدار میشدم ،و دائم باهاش حرف میزدم ،دقیقا عین همان حکایت پروین ک از ریختن گندم هایش شکوه میکرد…میگفتم خدایا گره کارریم ک باز نشد دوباره گره انداختن چی بود…غافل از لطف وحکمت بیکرانی ک ب زندگیم وارد کرد…خداجونم منو ببخش بابت تموم لحظاتی ک از روی جهل ناسپاااس بودمو خودم خبر نداشتم….آرزوی دختر داشتم و گذشت وگذشت ،نشانه ها رو کمو بیش میدیدم ولی توجهی نداشتم…اما شد آرزویم محقق شد ورحمتی چنان بر زندگیم پا نهاد ک هیچ وقت فکرش رو نمیکردم درست دربهترین موقعیت وزمان ک از لحاظ روحی مرا آرام کرد…در همین حوالی بزرگ شدنش رو شب وروز میدیدم میگفتم خدایاا تو ک رحمت دادی کارمم درست کن.عاشق معلمی بودم وهستم…سالها در موسسات تدریس میکردم با امدن دخترم مجوز خودم بلطف الهی صادر شد،اما راضی م نمیکرد چون عاشق تدریس درمدرسه بودم و سن وسال برخورد با نوجوان هاا رو دوست داشتم ،گفتم خدااایا من نمیدونم خودت برسون جااااییی ک بعد از کلی تقلااا بعد از شکست اولی ،درست زمانی جااان گرفتم ک خواهرم یکی از فایل های صوتی توحیدی استاد رو فرستاد ،گرچه هیچکاه خودش در این مسیر نماند اما خودش هم نمیداند ک چه امیدی وچه تحولی درونم بپا کرد….شبها بارها وبارها همان دوتا فایل توحیدی رو گوش میدادم…گفتم صاحبش کیست خودش هم نمیدانست گفت دوستم برام فرستاده خوشم اومد برات فرستادم ادرس سایت هم داد ک اگر مایل بودم عضو بشم واین بود شروع مسیر من….
خدایااااا خودت شاهدی تا قبل از ان چطوور از زمین وزمان شاکی بودم..چطور میدیم ک با زور وتقلاا کارهام پیش نمیرفت ،تمام همکلاسی هایم بعد از فارغ تحصیلی همه سراغ کار و شغلی رفتن با اینکه خیلی از لحاظ درسی پایین تر از من بودن اما من بودم وتمام دست وپا زدن ها…تا اینکه با شنیدن این فایل ها آرام گرفتم ،تسلیییییییم شدم …درست یادمه شب وروز م شد دیدن فایل ها….دخترم هرروز وهرروز بزرگتر شد ومن آرامتر شده بودم واز ش لذت میبردم دیگه تقلایی نداشتم ،همان اوایلی ک کل دنیا پر بوداز نگرانی کرونا ،من با دخترم در منزل تدریس خصوصی میوردم و چه رزق هایی ک خودشون میومدند…افراد غریبه ودور ومن فقط میدیدم ک چطور با آرامش م وحس قشنگی ک خدا بهم میداد نعمت برزندگیم جاری شده بود،دخترم دوساله بود و ب من پیشنهاد کار درمدرسه دادند ،(گرچه خیلی موقعیت عالی بود چون شهرمان کوچیک و نیروی مازاد کاری زیاد) و خدا فقط وفقط منو دعوت کرد پذیرفتم ،تایم کاری چون دبیرستان بود زیاد وقتمو نمیگرفت ،باعشق میرفتم سرکلاس وهربار بخودم میگفتم سال بعد استخدامم و بعنوان نیروی رسمی سرم دعواست ک کدوم مدرسه باشم….خدایاااا فقط وفقط تو بودی ک ب دلم انداختی این خواسته وحس قشنگ رو…مدیر مدرسه دائم بهم میگفت لیاقتش رو داری با عشق تدریس میکنی حتما ازمون بده امسال قبول میشی …خدا شاهده هیییییچ تمایلی ب خوندن منابع کب قدیمی و یاداوری مراحل قبلی شکست م نداشتم (ترس از شکست دوباره) واین همان نفطه ی مقابل ایمانم بود،و اصرار های خانواده ودوستانم شروع شد شک وتردید سراغم اومد ،گفتم خدایاااا من نمیدونم تو ک منو تا اینحا اوردی خودتم ببر چیکار کنم ،حتی تموم کتابای ازمون قبلی م رو داده بودم ب اطرافیانم غافل از اینکه خدا قانوووون استخدامی رو هم برا من جووری عوض کرد ک هیچ نیازی ب اون کتب قدیمی نبود….وااای خدا جونم تو چیکار کردی با من..زیاد درک از هدایت نداشتم اون موقع امااا جوابمو سریع داد از طریق کامنت اقا ابراهیم ،داستان روند استخدامیش رو گفته بودم بارهاااا خوندم واشک ریختم ….گاهی اسکرین میگرفتم ک دوباره بخونم…گفتم خدااایا اگه قراره استخدام شم خودتم عشق وانرژی ب مطالعه رو تو وجودم بیار و چه معجزه ها ک کرد،،،،خدای ابراهیم خدای من ،خدای همه ی ماست …اخبار دفترچه اومد وثبت نام کردم خداشاهده وقتب منابع ازمون رو دیدم هنگ کردم گفتم اینا چیه ،یوی یکی سرچ کردم ،تماما کتب توحیدی جز و دروس عمومی بود و هرچه میخوندم سیر نمیشدم و حتی گوشه صفحات درست حرفای استاد رو کنارش مینوشتم ،بغیر از تخصصی زبان ک رشته م بود ،تماااام منابع استخدامی عوض شده بود وحتی روند مصاحبه هم بکلی متحول شده بود بعد از دوسال،….خلاصه کنم هدایت هااا یکی پشت هم از لحظه ی مصاحبه بگم (: ،خداجوووونم برام کلام شد انرژی شد در جسمم وروحم…روز مصاحبه برگه ورود رو نداشتم فراموش کرده بودم بیارم ،بخدا همونجااا یاد کامتت اقا ابراهیم افتادم،خندیدم و ب نگهبان گفتم میرم داخل درست میشه ،یکی دیگه پرینت میگیرم مهر کنن ،گفت گزینش باید مهر کنه ،ک اتفاقا از قضا گزینش هم اون روز حی وحاضر بود.!!خداااای من ،همون لحظه تو ذهنم گفتم هیچ چیز اتفاقی نیس خداجونم حالا ک منو تا اینجا اوردی بقول اقا ابراهیم یجووووری منو استخدام کن ک ردپااااات رو تو تمام زندگیم ببینم…..وخدااااا چنان خدایی میکند ک گاهی بنده ی فرلموش کار چه زود فراموش میکند…
از مصاحبع م دوماه گذشته ومن از مهررر ماه سرکارم ،رسما بلطف الهی ،سرم دعوا بود ،مدرسه ی پارسالم ابلاغ م رو بزور 8 ساعت گرفت گاهی میخندم و گاهی اشک شوق،، وهم اکنون با افتخار هم مادر فرشته ی بینظیر شدم و هم شاغل وعاشق کاری ک همیشه میخواستم…..درواقع عشق وزندگی درهم شد ولذت زندگی همینه ک با شوق میروم سراغ زندگی در لحظه….خداجوووونم تو چیکار کردی با بنده ی فراموشکارت…..واز شهریور ماه مدام با خودم میگفتم باید بیام و ردپایی بزارم اما انگاررر زمان مناسب رو خودش میگه ومن باید بگم چشششششم….و درست 26 آبان ماه 1403 با دیدن این فایل تموم نشانه ها وهدایت های لحظع ب لحظه ی مسیرم جلوووم ظاهر شد…..سپااااس از شما ک یاداور شدین وسپااااس از خداییی ک بینهایت میبخشه و همراهمه…
الهی ک با خوندن ِ ردپای من کلی نور امید وباور ب یکتای بی همتا ،درونت زنده شه ،همونطور ک من خدای درونم رو پیدا کردم و تازه اندک قطره ای هستم دربرابر اقیانوس…..
خداوند وهابه خداوند رزاق خداوند قوی و غنی خداوند مهربونه خداوند بخشنده است خداوند بزرگه خداوند حمد و ستایش خداوند ……..
چقد اسمهای خداوند به آدم آرامش میده وقتی همین که اسمش و صدا میزنی دلت گرم میشه و احساس میکنی پشتت به یه چیزی گرمه و داره باهات همراه میشه و میگه زینب اینکار را بکن البته وقتی ازش میپرسی و ازش درخواست میکنی
و من احساس میکنم خدا خوشحال میشه و هی میگه الان اینکار را بکن این کار را نکن
و خدارا سپاس گزارم خیلی چون منو راهنما کرد به بهترین مسیر خدایا بی نهایت شکرت
استاد عزیزم از شما هم سپاسگزارم که به قولی که به خودتون دادید عمل کردید و من عمل را از شما یاد گرفتم
از خانم شایسته ی عزیزم هم خیلی سپاسگزارم که درسهای زیادی یاد گرفتم
همسرم ازنتیجه اصلأ راضی نبود توی ذهن ما این عدالت نبود که یک شخصی به ماشین مازده وما برای گرفتن نتیجه وخسارت باید مدام پول پرداخت کنیم من همیشه این لحظات سعی میکردم با زنگ زدن به جاهایی که به فکرم معقولانه بود موضوع روجمع وجور کنم ونزارم همسرم عصبی بشه
شروع میکردم باهاش همدلی که اره چرا فلان شد وووو
من تصمیم گرفته بودم متفاوت عمل کنم باید اینکارو میکردم آروم بودم حرفی نزدم توضیحی ندادم وخدا همه چیو مدیریت کرد وهمه چیز تموم شد
من نتیجه گرفتم وقتی بهش سپردم نشینم هی ببینم چی میشه ؟نگرانی واسترس ازخودم دور کنم وتماشاچی باشم ومنتظر نتیجه دلخواهم نباشم
این تمرین وچالش باید روزهای زیادی عملی بشه تا نتیجه بده
امروز تونستم این کارو انجام بدم چقدر حرف زدن راجب سپردن وخداوند وتسلیم قشنگ وراحته وچقدر تقوا میخاد جایی که اراده اون اجرامیشه سکوت کنی چون ایمان داری حتی اگه ظاهرش هم بدباشه نتیجه به نفع من خواهد بود
وقتی رقص زیبای سپردن وارامش توی صحنه زندگی استاد دیدم به شدت دلم خواست تجربه ش کنم مثل هرچالشی که توی اینستاگرام میدیدم ودوست داشتم اجراش کنم
اینکه با خدا یکی بشی هرچی اراده کنه بگی چشم، این حرفها خیلی قشنگه ولی عمل به این باورها میتونه ثابت کنه تو چقدر باتقوایی
استاد عاشقتم وازت ممنونم برای این هدیه گران بها که توی تک تک کلماتش معجزه ست
امروز که از سرکار میومدم خونه با درد فجیعی که از پریودیم داشتم فقط یه چیزو گفتم که یه چیزی لنگیده یه جای کار ایراد داره و این درد کشیدن من طبیعی نیست و این ماه چه افکاری باعثش شده چون من چند ماهی پریودی خیلی خیلی آسان و بدون درد نواسانات خلقی رو تجربه کرده بودم به واسطه دانستن آگاهی های که استاد عزیزم میگفت که دیدم فایل جدید گذاشتینو سریعا زدم و چقدربرای من درس و آگاهی داد و چقدر به خودم افتخار کردم که مثل قبل نپذیرفتم که اره دیگه این درد طبیعیه و خودتو حفظ کن و محکم باش گفتم نه حتما باید راهی و فکری باشه و صحبت های شماهم مهر اینو کوبوند که خداوند همواره برای ما راحتی میخواد سلامتی و شادی و ثروت میخواد و به این نتیجه رسیدم که افکار اون ماه هایی که به راحتی این دوره رو گذروندم بدون هیچ اذیت شدنی رو با این ماه مقایسه کنم و روی افکار مثبت و روی خوبی ها بیشتر تمرکز کنم و از خدا آسانی هارو بخوام آسان بشم برای آسانی ها در همه زمینه های تکامل بیشترروی ایمانم و خدای قدرتمندو مهربانم که قدرت خلق کنندگی زندگیم رو بهم داده تمرکز کنم تا بیشترو بیشتر حس های خوب و آرامش قلبی درونی رو تجربه کنم تا هدایت ها و الهامات رو واضح دریافت کنم و در همه لحظه به لحظه زندگیم همه چی برام راحت تر و بهترپیش بره
هربار که حس خوب دادم سپاسگزاری کردم حس خوب داشتم همینطور پشت هم اتفاقات ادم ها و موقعیت های عالی برام پیش اومده
و چه درسی بهتر ازتجربه؟
چی بهتر از اینکه همه این آگاهی هارو بیشترو بیشتر برای خودم تکرار کنم بیشتر روشون تمرکز و کار کنم تا هر لحظه بهترو بهتر و آسان تر نشه برام همه چی
خداوندا بسیار سپاسگزارم به خاطر شنیدن و بودن در مدار این آگاهی ها
خدایا در این مسیر مرا همواره آسان تر فرما
خدایا شکرت برای همه ی لحظه هایی که همواره بهتر از ثانیه قبل خودش میشه
این فایل مثل همه ی فایل های دیگه باید بارهاو بارها تکرار و تکرار بشه و هرلحظه آگاهی جدیدو ازش کشف کرد پراز درس پر از اگاهی های پرقدرت ممنون از استاد عزیزم
ای خدایی که دارنده اسماالحسنی هستی (ولِلّهِ الاَسماءُالحُسنى)
ای خدای اطمینان دهنده (المومن) و شکست ناپذیر (العزیز) و ای خدای توانگر (الجبار)، ای خدایی که همیشه بخشاینده ای ( الغفار) و بی نهایت می بخشی (الوهاب) و گشایش و پیروزی نزد توست (الفتاح) تو آنی که بر همه امور آگاه هستی (العلیم) و بهترین ها را در زندگی ما می گسترانی (الباسط)، تنها به تو و به قدرت و کرم و علم و رحمت تو باور داریم و از تو یاری می جوییم (إیّاکَ نَعبُدُ وَ إِیّاکَ نَستَعِینُ).
خدایا ای خدایی که بالا می بری (الرافع) و عزیز می گردانی (المعز)، شنوایی (السمیع) بینایی (البصیر) و حکمت همه امور در دست توست (الحکم) و به بندگانت لطف بی نهایت داری (اللطیف) ٱللَّهُ لَطِیفُۢ بِعِبَادِهِۦ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُۖ وَهُوَ ٱلۡقَوِیُّ ٱلۡعَزِیزُ «19شوری»
تو آگاه ترینی (الخبیر) و بخشنده ای هستی که پاک می کند و می بخشاید (الغفور) و وعده رزق روزافزون داده ای (الرزاق) وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَهً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ «268بقره»
خدایا تو بی انتهایی (العظیم) و بزرگتر از آنی که به وصف آیی (الله اکبر) و با تمام عظمتت در مقابل کوچکترین کردار خیر ما بسیار سپاسگزاری (الشکور)، بلند مرتبه (العلی)، بسیار گرانقدر (الجلیل) و محافظت کننده ای و همواره آماده مراقبت از مایی (الرقیب) دوست می داری (الودود) و عهده دار امور ما هستی (الوکیل) و دادن رزق و روزی به بندگانت را تکلیف خود می دانی. وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها «6هود»
ای قدر قدرت (القوی، القادر) و ای یار و نگهبان (الولی) ای فرکانس همه عوالم (الباطن) و ای بی نیاز (الغنی) بی نیاز کننده (المغنی) ما را به راه راست هدایت فرما، راه کسانی که به آنها نعمت دادی و بی نیازشان کردی و راضی شدند، اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ، صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ… «6,7فاتحه».
خداوندا، ای فرمانراوای جهان (مالک الملک) و صاحب شکوه و بخشش (ذوالجلال و الاکرام) ای ناپدیدکننده گناهان (العفو) ای بازدارنده بدی و بلا (المانع) و ای راهنمای (الهادی) سود رسان (النافع) ای راهنما، آموزگار و دانای بیخطا (الرشید) ای مالک نهایی تمام مخلوقات (الوارث)
و ای دوست (الحبیب)
آیا تو برای من کافی نیستی؟ أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ «36زمر» محققا هر کس به تو توکل کند تنها تو برای او کافی هستی.
پی نوشت: خدا می دونه من در تمام زندگیم تا امروز درکی از توکل نداشته ام و حالا که نگاه می کنم می بینم مواقع کمی، گاهی با باور درست و گاها از سر اجبار تونستم به خدا توکل کنم.
و فقط اون خدایی که من امروز باهاش حرف زدم و یه سری داستانا با هم داشتیم می دونه جریان این فایل برای من چی بود و خودش بود که به دلم انداخت بیام تو سایت و در مورد مشکلمون بزنم رو نشانه امروز من که باز گفت: بنر سایت و نگاه کن، دیدم نوشته
ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی، درک صحیح خداوند!؟!؟
یه ساعت از گله و شکایتا و خط و نشونام نگذشته بود که هدایتم کرد و دیدم خودشه، برو همین و ببین.
بعد فهمیدم که در تمام این سالها مشکل از من بوده نه خدا، خدا ارحم الراحمینه و به هیچکس بی توجهی نمی کنه.
سلام به استاد عزیزم و مریم جانم و تمام بچه های سایت
به نام خدا
اسما ابوتراب
استاد من این فایل رو خیلییی به خودم گرفتم یعنی احساس کردم خدا بهتون گفته 25 آبان تولد اسما هست یه فایل بذارید رو سایت مخصوص این بندم :))
بذارید موضوع رو از اینجا تعریف کنم
برم به سال 1401 تابستون که به بزرگ ترین تضادی ک تاحالا تجربه کرده بودم رسیدم
اون روزا جای من رو پشت بوم خونمون بود
اینقدررررر با خدا حرف میزدم اینقدر حالم خوب بود ک بهترین روزامو طی کردم در بزرگ ترین تضاد
اینقدر با خدا حرف زدم تا خدا مهرداد رو مهر 1401 سر راهم قرار داد :))
آبان هم رفتم تو یه شرکت عالی مشغول ب کار شدم
شاید اون روند کار کردن روی خودم 2 ماه طول کشید ولی من رو تکون داد
حالا چرا اینو گفتم
پریشب ک تولدم بود یه موقعیتی پیش اومد ک من تنها بودم و اومدم تو سایت و کامنت خوندن ک خدا بهم گفت پاشو برو بالا پشت بوم بعد دو سال
وقتی رفتم ماه کامل بود صحنه بشدت زیبایی بود
یادم ب تک تک وویس هایی ک برای خودم گرفتم میوفتاد یادم به اون لحظاتی ک به خدا میگفتم خدایا من نمیدونم تو میدونی من میخوام فقط ازت و ساعت ها گریه میکردم و حرف میزدم با یه حالت معنوی خاص اون بالا واقعا برای من غاره حرا بود
استاد شروع کردم همون وویس های ک گوش میکردم پلی کردم و زدم زیر گریه گفتم خدایا من توبه میکنم من کافر شده بودم من خودم داشتم تصمیم میگرفتم من تو رو نادیده گرفتم خیلی حالم خوب شد حدود دوماه هست ک خیلی سخت روی هدفم متمرکز شدم و مدام برای رسیدن به خواسته اصلیم سرچ میکردم راه پیدا میکردم ناامید میشدم با حرف های منفی دیگران با نمیشه نمیشه هایی ک میگفتن و رنگ خدا رو داشتم تو باورهام کمرنگ و کمرنگ تر میکردم
…و اما صبح 25 آبان این فایل رو باز کردم به خودم گفتم این هدیه خدا جانم ،استاد جانم و مریم جانم هست این فایل الکی نیست فایلی ک داره میگ اسما تسلیم میشی یا چکو لگدا بیاد
اسما بر میگردی تو مسیر یا گوشتو بتابونم
به مدت همین دو ماه ک دارم تمرکزی روی هدفم کار میکنم یکم از سایت دور شده بودم و خدارو شاکردم بخاطر داشتن همسری هم مسیر ک بهم مدام گوش زد میکرد داری دور میشی برو تو سایت برو کامنت بخون
این مورد برعکسشم بوده ک بعضی وقتا مهرداد داشته دور میشد و با یه تلنگر ک بهش زدم برگشته و الان هم در مورد من این هم لطف خدا برای داشتن یک همسفر هم مسیر
اصلا دو هفته اخیر داشتم نشونه هایی از خروج از مسیر رو میدیم ک حالم بدون دلیل بد میشد
دیگ یادم نمیاد قبل اشنایی با سایت چجوری بودم:))
دلم میخواد براتون از هدفم بگم از هدایت هایی ک دریافت کردم از پیشرفتی ک کردم و تمرکز
ولی به قول استاد با نتیجه میخوام حرف بزنم
این کامنت باید روز تولدم نوشته میشد برای همین برای خودم تاریخ اون روز رو میزنم تا یادم بمونه
الان هم در یک کافه قشنگ در حالی ک تنها هستم و رو ب روم ماه قشنگ داره دلبری میکنه کامنتم رو به پایان میرسونم
استاد یه جوریی از صمیم قلبم دوستتون دارم ک نمیدونید
این حرفای خالصانتون عشقتونو تو قلب ما هزاران برابر بیشتر میکنه
چقدر این فایل عالیه استاد سپاسگزارم باوت این فایل.
چقدر درس داشت ومن رو ارامتر وبه خدا نزدیکتر کرد ویاد اوری چند مورد که دیشب داشتم فایل نگاه می کردم برام یاد اوری شد وهدایتی که شدم همزمانی ومن بیخبر بودم از بعدش وفقط انجام دادم.
پارسال ترکیه بودم در اصل برای مهاجرت رفته بودم اتفاقهای افتاد که من مجبور شدم برگردم 2روز قبل اومدنم نمی دونستم شرایطی پیش میاد ومجبور به برگشت میشم می خواستم برم بیرون خرید پولم کم مونده بود حسم گفت 1500 لیر بزار کنار خرج نکن خیلی واضح بود رفتم خرید جزی کردم برگشتم.
بعد از فردا مسئله ای پیش اومد که حسم گفت برگرد ایران اون لحظه هرچی گفت انجام دادم وبرگشتم انگار همه چی چیده شده بود ماشین حاظر اتوبوس اماده بدون این که بلیط برم تهیه کنم گفتن همین جا نقد پرداخت کن نمی خواد بری بیای رسیدنم ومقدار پولی که برام موند همه چی وقتی رسیدم وبهش فکر کردم دیدم چقدر منظم انجام شد برام مثل معجزه بود
خدا میدونه اگر می موندم توجه نمی کردم اون پولم خرج میشد چ کار باید می کردم.
وچند ماه بعد از برگشت که دنبال خونه بودم همکارم قول داده بود خونه برام ردیف کنه ولی در اصل فکر من نبود یه همکار جدید اومد برامون بعد چند روز خدا هدایتم کرد به سمتش گفتم دنبال خونه هستم در عرض 10 دقیقه خونه جور کرد برام طبقه بالای مادرش گفت همه چی هست راحت برای خودت زندگی کن
باورم نمی شد شب با وسایلم رفتم به اون خونه الان یکسال بیشتر اینجا راحت زندگی می کنم خدا رو شکر واقعا وقتی تسلیم خدا باشی رو حرف ادمها حساب نکنی به هدایت های که میشی وحست قلبت گوش کنی قطعا بردی خدا جونم واقعا ازت سپاسگزارم.
سلام بر استاد عزیزم و اعضای خانواده عباس منشیهای محترم
این فایل درست در زمانی که واقعا افکارم مشغول بود، روی سایت قرار گرفت و جالبه وقتی قبلش هم روی نشانهی من برای واضح شدن قدم بعدیام کلیک کردم موضوع: توانایی کنترل ذهن برایم آمد و چقدر این هماهنگی خداوند دقیق و عالی عمل میکند.
جالبتر اینکه من چهارتا فایلی که در پائین صفحه توانایی کنترل ذهن انتخاب کردم بنامهای: مفهوم فرکانس و چگونگی تنظیمِ آن و فایل ششم عزت نفس قدیمی که به صورت واضح استاد در مورد کنترل ذهن صحبت کرده و همین فایل که جمعا 4 تا فایل تخصصی کنترل ذهن هست را پس از ویرایش روی گوشیم منتقل کردم و هنگام خوابیدن تا صبح با صدای کم هندفری توگوشم بود و حتی شب هم خواب استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز را دیدم و صبح که از خواب بیدار شدم چقدر حال دلم خوب و پر از احساس شگرفی بودم و این حال رو و خواب دیشب را هی توی ذهنم مرور می کردم و چقدر احساسم بهتر می شد حتی قانون هم سریع جواب داد و دوتا فروش عالی سایتم هم داشتم که خستگی از تنم بیرون آمد و چقدر قانون خداوند سریع جواب میده وقتی احساست خوب باشه حقیقتا دنیا به کامت شیرین می شود و خیلی راحت به خواسته هات می رسی و من بعد از این همه سال که افتخار شاگردی استاد عباس منش عزیز را دارم، تازه این ذهن داره یقین می کنه که همه چیز احساس خوبه همه چیز توجه به سپاسگزاریه و به قول یکی از عزیزان سایت نوشته بود که (با کمی اصلاح) من با خودم عهد کردم با کمک خداجونم روی اصل خارپشتی سپاسگزاری و کنترل ورودیهای ذهن تمرکز کنم را برای خودم اصل قرار دادم و بخدا قسم از صبح دارم نتایجش را در زندگی و کسب و کارم می بینم و از استاد عزیزم سپاسگزارم که همیشه با عشق به ما آگاهی ناب میده
ضمنا از استاد عزیزم هم معذرت می خواهم که کامنت کم می گذارم و فقط دارم کامنت های دوستان را می خونم و چقدر حال دلم خوب میشه و دارم سعی می کنم مثل استاد اول صبح و آخر شب حداقل یک ساعت کامنت بخونم و چقدر حالمو خوب میکنه تازه چقدر به باورسازی ام داره کمک می کنه و چقدر بعضی از کامنت ها اشک شوق انسان رو جاری میکنه الحمدلله رب العالمین
سلام به استاد بی نظیرم سپاس گزارم استاد از شما به خاطر زحمت کشی تون و این فایل های جدیدی که میزارید روی سایت و چه جالبه که این سلسله فایل های جدید این روز ها تون فکر می کنم فقط و فقط برای حل مشکل من تهیه داره میشه .
استاد می خوام این جا برا تون از مساله ای که چند سال پیش داشتم بگم و این که چگونه حلش کردم
چند ساله پیش روزی داشتم قرآن می خواندم که دیدم شیطان شروع کرد به این که خدایی وجود نداره بعد منم اولش باهاش کلنجار رفتم اما کم کم تحت تاثیر نجواها قرار گرفتم و از یه جایی به بعد دیگه نمی تونستم حریف نجواهای ذهنم بشم و براش دلیل منطقی بیارم و هی داشتم به نجواها گوش میدادم و هی حالم بدتر شده می رفت تا جایی رسید که فکر می کردم جهنم اون دنیا که میگن شایدخیلی بهتر از حال بد درونی این روز های من باشه چون دیگه فکر نمی کردم پناهگاهی داشته باشم ذهنمم هی روز به روز و لحظه به لحظه شدت رگبار هاشو بیشتر و بیشتر می کرد از یه جایی به بعد دیگه فکر می کردم همه چی تموم شده دیگه هیچ راه حلی وجود نداره خیلی خیلی حالم بود یادمه بیرون که می رفت به کورس زبان انگلیسی شیطان می گفت خود تو زیر ماشین کن راحت میشی از این همه درد درونی ولی یک امیدی در وجودم اجازه این کارو بهم نمی داد و می گفتم نه اگه این کار رو انجام بدم مرتد میشم خدا حتما مشکلمو حل میکنه با جودی که باور نداشتم خدایی است ولی اون امیده بود در وجودم و همون بود که منو زنده نگه میداشت و پای حرکتم میشد تا بتونم حریف نجواهای ذهنم بشم تا حدی رسیده بود که بلند بلند جلوی اعضای خانوادم حتی مدیر مدرسه مون گریه می کردم که چگونه می تونم دلیل محکمی مبنی بر وجود خدا پیدا کنم و از این حال بد بیام بیرون و استاد یک نکته مهم مهم خوب دقت کنید من انتظار داشتم یک دفعه یک جمله یا چیزی رو پیدا کنم که یک دفعه باور کنم که خدا است و شیطان ذهنم رو شکست بدم اما اما این اتفاق هیچ وقت نیفتاد که من یک دفعه به این باور قوی برسم استاد حال بدم به جایی رسید که دیگه داشتم خفه میشدم همین بود که کم کم تصمیم گرفتم سعی کنم کم کم به این موضوع توجه نکنم حتی شده برای لحظه ای، به ذهنم می گفتم اصلا میخواد خدایی باشه یا نباشه من می خوام برای لحظه آروم باشم دیگه نمی خوام با تو بحث کنم استاد من این توجه نکردن رو ادامه میدادم ذره ذره و داشت لحظه به لحظه و روز به روز حالم بهتر میشد و همزمان قرآن رو مطالعه می کردم آروم آروم تا دلیل محکمی مبنی بر وجود خدا پیدا کنم یادمه روزی بعد از نماز ظهر که قرآن رو مطالعه می کردم یک دلیل محکم بر علیه ذهنم پیدا کردم که می خوام اینجا یاد آور بشم براتون البته متن عربیش یادمه نیست ( روز قیامت که میشه شیطان برای کسانی که اورا شریک خدا قرار داده بودن میگه من از شما بیزارم که مرا شریک خدا قرار دادید) بعد پیدا کردن این ایه به شیطان گفتم ببین تویی که میگی خدایی وجود نداره خودت هم روز قیامت اینو میگی پس خدا وجود داره از اون به بعد هر لحظه که نجوا ها سراغم میومد میگفتم نه دیگه خودتم روز قیامت اینو میگی و اقرار میکنی به یگانگی خدا پس خدا وجود داره و این قد اینو استاد تکرار می کردم هنگام نجواهای ذهنم که به مرور زمان باورم شده بود که خدا است
یعنی می خوام اینو استاد برا تون بگم که من یک دفعه به این باور نرسیدم طوری که اوایل انتظار داشتم بلکه به مرور زمان و تکرار این جمله هنگام نجواهای زمانی بود که این باور در من ساخته شد.
به نام خدای مهربون رزاق و وهابم.
سلام منیرهی عزیزم امیدوارم در بهترین حالتون این پیام رو دریافت کنید. این کامنت شما منو برد به چند سال پیش خودم از سال 96 تا 98 که افسردگی داشتم اون روزا دقیقا ذهن منم با همین نجواها منو به ته سیاهی برده بود. اون موقع فک میکردم همه چیز بی اندازه پوچه و هیچ مفهومی نداره. اون روزا منم دقیقا همین حال شما رو داشتم شبانه روزم گریه بود و یه گوشه خوابیدن. دیگه بیشتر از این از اون موقع نمیگم. اما بیرون اومدن من از اون حال یه حکایت جالبی داره که انگار کامنت شما قصد داشت برام یادآوری کنه. حدود 12/13 سالم بود که بابام با سی دی راز اومد خونه. گذاشت رو تلویزیون ما هممون نگاه کردیم من اولش گفتم این الکیه مگه میشه بشینی فک کنی و اتفاق بیوفته اما یه حسی تو دلم گفت حالا یه بار امتحانش کن. یه حس و حال عجیبی برام داشت اون ویدیو انگار منو برده بود به دنیای جادو هم یه ذره منو میترسوند هم عمیقآ حس شادی بهم دست میداد. تا اینکه تصمیم گرفتم امتحانش کنم. تو همون سن بچگی نشستم برای خودم یه خونه و یه اتاق خواب با ویژگی هایی که میخواستم رو طراحی کردم و بیشتر وقتا تجسمش میکردم چند سال بعد اون خواسته ی من با همون ویژگیهایی که خواسته بودم رقم خورد. وقتی دیدم داره جواب میده تو خیلی از موارد مثل دانشگاه رفتنم ازش استفاده کردم که اصلا به طرز جادویی شرایط طبق خواستهی من پیشرفت. که حالا بعدا شاید یه جایی داستانشو بگم. بخاطر باوری که به این قانون پیدا کرده بودم تو 18 سالگی شرایطی پیش اومد که من علاقه پیدا کردم به خوندن کتابهای موفقیت چیز زیادی از اون کتابها نمیفهمیدم فقط یه ذره حالم با خوندن اون کتابها بهتر میشد برای همین جسته گریخته ادامه میدادم. تا اینکه رسیدم به سال 96 و اون افکار شیطانی که به ذهنم هجوم آوردن. اون موقع من تو خوابگاه دانشجویی زندگی میکردم دوستم که تخت کناریم بود خیلی به قانون جذب و این قوانین الهی اعتقاد داشت و سعی میکرد ازشون استفاده کنه. ایشون کتاب 4 اثر رو داشت من میدونستم که خوندن کتاب میتونه یه راه نجاتی برام باشه و دوباره حالم رو خوب کنه برای همین این کتاب ازشون قرض گرفتم اما به محض باز کردن کتاب میزدم زیر گریه و انقدر فرکانسم پایین بود که حتی نمیتونستم یه جمله از کتاب رو بخونم اون موقع گوش من به پیغام اون کتاب نامحرم بود. اما 2 سال بعدش وقتیکه دیگه آگاهانه تصمیم گرفتم از اون حال بیام بیرون و هر کاری میکردم که حال خودمو خوب کنم اون کتاب سر راه من قرار گرفت دوباره. به این شکل که ما رفتیم خونهی پسرخالم اونم بعد از چندین سال من با خانمش شروع کردم صحبت کردن و یه دفعه ایشون گفت بیا بریم کتابایی که میخونم رو بهت نشون بدم بین کتابهاش 4 اثر هم بود و من همون شب ازش قرض گرفتم و زندگیم تو یکسال از این رو به اون رو شد و اصلا انگار شروع تغییرات من با همون کتاب بود. میدونی وقتی آمادهی دریافت نباشی حتی اگر کنارتم باشه نمیتونی ازش استفاده کنی اما وقتی آمادهی دریافت هستی از جایی که فکرشو نمیکنی به دستت میرسه حتی از آدمی که چندین ساله ندیدیش و اصلا هیچگونه ارتباطی باهاش نداری. چقدر این دنیای جادویی شگفت انگیزه چقدر قدرت خلق زیباس چقدر داستان هدایت و همفرکانسی زیباس چقدر درخواست و تعهد و اراده اعجاب انگیزه و چقدر این خدا بالاتر از حد تصوره.
منیره جانم وقتی داشتم مینوشتم یادم اومد ممکنه یه جای دیگهی سایت هم این داستان رو به شکل دیگهای نوشته باشم. انقدر برای خودم جالبه و دوستش دارم که هر بار به شیوههای مختلف مرورش میکنم و هرجا هم الهامی از طرف خدا بیاد که باید بنویسم دوباره دقیق تر مینویسم و با خودم مرورش میکنم. خلاصه که عزیز دلم کامنتت دوباره برام یادآور شد که از قعر چاه رسیدم به کاخ پادشاهی. کامنتت خیلی سپاسگزار تر و امیدوارترم کرد محکتم تر و باانگیزهتر و با ایمان ترم کرد. ازت سپاسگزارم دوست خوبم.
انشاالله هر جا هستید در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند و بالیاقت باشید.
سلام مریم جان عزیز
منم ازت سپاس گزارم که ایمان من رو هم شما با داستانت قوی تر کردی دقیقا حرف شما درسته حتی صوفیه هم وقتی مرید میره پیش شیخ ابتدای کار شیخ بهش توصیه می کنه که مثلا برای قدم نخست، تو باید مثلا به کلمه (لا اله الا لله ) توجه کن و اینو ادامه بده بعد دروازه کشفیات و ادراکات به رویت باز میشه و کم کم درک تو میره بالا و همین جوری این روند ادامه داره تا به شناخت خود و خدا میرسه.
هر جا که هستی عزیزم شاد و سلامت و آرام و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی.
بنام خدای رزاق م
خدایی ک همیسه هست وهمراهمه
سلام ب استاد عزیز سید بزرگوار و همه ی دوستان
سپاااس بیکران خدایی ک کلام رو بر زبانم جاری کرده و امیدی ک دردلم کاشته….
قصه طولانیست ،اما ارزش خواندن دارد اگر هدایت ب اینجا شدی پس میشنوی…
حدودا 2 سال پیش ،بعد از دوتضاد ک همزمان برایم رخ داد (رد شدنم از مصاحبه کاری+ فرزنددار شدنم اونم فرشته ای ک حمل میکردم و خبر نداشتم با وجود پسر دوساله م) بشدت بهم ریخته بودم ،غافل از رحمتی ک خدا در وجودم قرار داده بود وهدیه ی ک نامش رو هم از آسمان گرفتم….دقیقا همین دوسال ونیم پیش بود ک شبها کارم جز گله وشکوه وگریه چیزی نبود…شبها از بغض بیش از حد بیدار میشدم ،و دائم باهاش حرف میزدم ،دقیقا عین همان حکایت پروین ک از ریختن گندم هایش شکوه میکرد…میگفتم خدایا گره کارریم ک باز نشد دوباره گره انداختن چی بود…غافل از لطف وحکمت بیکرانی ک ب زندگیم وارد کرد…خداجونم منو ببخش بابت تموم لحظاتی ک از روی جهل ناسپاااس بودمو خودم خبر نداشتم….آرزوی دختر داشتم و گذشت وگذشت ،نشانه ها رو کمو بیش میدیدم ولی توجهی نداشتم…اما شد آرزویم محقق شد ورحمتی چنان بر زندگیم پا نهاد ک هیچ وقت فکرش رو نمیکردم درست دربهترین موقعیت وزمان ک از لحاظ روحی مرا آرام کرد…در همین حوالی بزرگ شدنش رو شب وروز میدیدم میگفتم خدایاا تو ک رحمت دادی کارمم درست کن.عاشق معلمی بودم وهستم…سالها در موسسات تدریس میکردم با امدن دخترم مجوز خودم بلطف الهی صادر شد،اما راضی م نمیکرد چون عاشق تدریس درمدرسه بودم و سن وسال برخورد با نوجوان هاا رو دوست داشتم ،گفتم خدااایا من نمیدونم خودت برسون جااااییی ک بعد از کلی تقلااا بعد از شکست اولی ،درست زمانی جااان گرفتم ک خواهرم یکی از فایل های صوتی توحیدی استاد رو فرستاد ،گرچه هیچکاه خودش در این مسیر نماند اما خودش هم نمیداند ک چه امیدی وچه تحولی درونم بپا کرد….شبها بارها وبارها همان دوتا فایل توحیدی رو گوش میدادم…گفتم صاحبش کیست خودش هم نمیدانست گفت دوستم برام فرستاده خوشم اومد برات فرستادم ادرس سایت هم داد ک اگر مایل بودم عضو بشم واین بود شروع مسیر من….
خدایااااا خودت شاهدی تا قبل از ان چطوور از زمین وزمان شاکی بودم..چطور میدیم ک با زور وتقلاا کارهام پیش نمیرفت ،تمام همکلاسی هایم بعد از فارغ تحصیلی همه سراغ کار و شغلی رفتن با اینکه خیلی از لحاظ درسی پایین تر از من بودن اما من بودم وتمام دست وپا زدن ها…تا اینکه با شنیدن این فایل ها آرام گرفتم ،تسلیییییییم شدم …درست یادمه شب وروز م شد دیدن فایل ها….دخترم هرروز وهرروز بزرگتر شد ومن آرامتر شده بودم واز ش لذت میبردم دیگه تقلایی نداشتم ،همان اوایلی ک کل دنیا پر بوداز نگرانی کرونا ،من با دخترم در منزل تدریس خصوصی میوردم و چه رزق هایی ک خودشون میومدند…افراد غریبه ودور ومن فقط میدیدم ک چطور با آرامش م وحس قشنگی ک خدا بهم میداد نعمت برزندگیم جاری شده بود،دخترم دوساله بود و ب من پیشنهاد کار درمدرسه دادند ،(گرچه خیلی موقعیت عالی بود چون شهرمان کوچیک و نیروی مازاد کاری زیاد) و خدا فقط وفقط منو دعوت کرد پذیرفتم ،تایم کاری چون دبیرستان بود زیاد وقتمو نمیگرفت ،باعشق میرفتم سرکلاس وهربار بخودم میگفتم سال بعد استخدامم و بعنوان نیروی رسمی سرم دعواست ک کدوم مدرسه باشم….خدایاااا فقط وفقط تو بودی ک ب دلم انداختی این خواسته وحس قشنگ رو…مدیر مدرسه دائم بهم میگفت لیاقتش رو داری با عشق تدریس میکنی حتما ازمون بده امسال قبول میشی …خدا شاهده هیییییچ تمایلی ب خوندن منابع کب قدیمی و یاداوری مراحل قبلی شکست م نداشتم (ترس از شکست دوباره) واین همان نفطه ی مقابل ایمانم بود،و اصرار های خانواده ودوستانم شروع شد شک وتردید سراغم اومد ،گفتم خدایاااا من نمیدونم تو ک منو تا اینحا اوردی خودتم ببر چیکار کنم ،حتی تموم کتابای ازمون قبلی م رو داده بودم ب اطرافیانم غافل از اینکه خدا قانوووون استخدامی رو هم برا من جووری عوض کرد ک هیچ نیازی ب اون کتب قدیمی نبود….وااای خدا جونم تو چیکار کردی با من..زیاد درک از هدایت نداشتم اون موقع امااا جوابمو سریع داد از طریق کامنت اقا ابراهیم ،داستان روند استخدامیش رو گفته بودم بارهاااا خوندم واشک ریختم ….گاهی اسکرین میگرفتم ک دوباره بخونم…گفتم خدااایا اگه قراره استخدام شم خودتم عشق وانرژی ب مطالعه رو تو وجودم بیار و چه معجزه ها ک کرد،،،،خدای ابراهیم خدای من ،خدای همه ی ماست …اخبار دفترچه اومد وثبت نام کردم خداشاهده وقتب منابع ازمون رو دیدم هنگ کردم گفتم اینا چیه ،یوی یکی سرچ کردم ،تماما کتب توحیدی جز و دروس عمومی بود و هرچه میخوندم سیر نمیشدم و حتی گوشه صفحات درست حرفای استاد رو کنارش مینوشتم ،بغیر از تخصصی زبان ک رشته م بود ،تماااام منابع استخدامی عوض شده بود وحتی روند مصاحبه هم بکلی متحول شده بود بعد از دوسال،….خلاصه کنم هدایت هااا یکی پشت هم از لحظه ی مصاحبه بگم (: ،خداجوووونم برام کلام شد انرژی شد در جسمم وروحم…روز مصاحبه برگه ورود رو نداشتم فراموش کرده بودم بیارم ،بخدا همونجااا یاد کامتت اقا ابراهیم افتادم،خندیدم و ب نگهبان گفتم میرم داخل درست میشه ،یکی دیگه پرینت میگیرم مهر کنن ،گفت گزینش باید مهر کنه ،ک اتفاقا از قضا گزینش هم اون روز حی وحاضر بود.!!خداااای من ،همون لحظه تو ذهنم گفتم هیچ چیز اتفاقی نیس خداجونم حالا ک منو تا اینجا اوردی بقول اقا ابراهیم یجووووری منو استخدام کن ک ردپااااات رو تو تمام زندگیم ببینم…..وخدااااا چنان خدایی میکند ک گاهی بنده ی فرلموش کار چه زود فراموش میکند…
از مصاحبع م دوماه گذشته ومن از مهررر ماه سرکارم ،رسما بلطف الهی ،سرم دعوا بود ،مدرسه ی پارسالم ابلاغ م رو بزور 8 ساعت گرفت گاهی میخندم و گاهی اشک شوق،، وهم اکنون با افتخار هم مادر فرشته ی بینظیر شدم و هم شاغل وعاشق کاری ک همیشه میخواستم…..درواقع عشق وزندگی درهم شد ولذت زندگی همینه ک با شوق میروم سراغ زندگی در لحظه….خداجوووونم تو چیکار کردی با بنده ی فراموشکارت…..واز شهریور ماه مدام با خودم میگفتم باید بیام و ردپایی بزارم اما انگاررر زمان مناسب رو خودش میگه ومن باید بگم چشششششم….و درست 26 آبان ماه 1403 با دیدن این فایل تموم نشانه ها وهدایت های لحظع ب لحظه ی مسیرم جلوووم ظاهر شد…..سپااااس از شما ک یاداور شدین وسپااااس از خداییی ک بینهایت میبخشه و همراهمه…
الهی ک با خوندن ِ ردپای من کلی نور امید وباور ب یکتای بی همتا ،درونت زنده شه ،همونطور ک من خدای درونم رو پیدا کردم و تازه اندک قطره ای هستم دربرابر اقیانوس…..
بنام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان
خدا رو بینهایت سپاسگزارم که در مدار شنیدن این آگاهیهای بسیار ناب بودم
از وقتی دارم دوره عشق و مودت رو کار میکنم، حالم در بیشتر مواقع خوب هست
صبحا که میرم پیاده روی، با خدا حرف میزنم و غرق لذت میشم،غرق احساس خوب میشم به شکلی که حس میکنم قطره اشک رو روی صورتم
چند روز پیش که با خداجون داشتم حرف میزدم،متوجه این باگ شدم که من هر وقت به اینکه به چه چیزی علاقه دارم فک میکنم احساسم بد میشه
چون حس عقب افتادن بهم دست میده،حس بی ارزشی بهم دست میده،حس اینکه من 26 سالم شد اما هنوز علاقم رو پیدا نکردم
بعد به خودم گفتم زهرا تو این مدت احساست خیلی خوب بوده درسته؟گفتم اره
گفتم خب چرا عجله داری؟چرا فک میکنی باید علاقتو پیدا کنی صب تا شب رو علاقت کار کنی بعد بتونی ازش کسب درآمد کنی
چرا داری لقمه رو دورسرت میچرخونی!
استاد بارها گفتن احساس خوب،احساس سپاسگزاری
نتیجه ش میشه ثروت،سلامتی،عشق و….
چرا میخای یک زن جنگجو باشی!
تو باید سوگلی خدا باشی
.
.
وقتی استاد در مورد مثالی که گفتن فک کردم،متوجه شدم خداجون بارها تو زندگیم معجزات رو رقم زده
یادمه وقتی میخاستم قدم اول رو بخرم موجودی حساب من همون مبلغ بود و هیچ چیزِ دیگه ای نداشتم
فقط همینو گفتم خدایا من قدم اول رو برمیدارم
خودت کمکم کن بتونم بقیه قدمها رو به راحت ترین شکل ممکن بخرم
یادمه کارت یارانه دست من بود و اونموقع نفری 45 و پونصد واریز میکردن
و تو همون تایمی که من میتونستم قدم دوم رو با تخفیف بخرم
کل سیستم دولت عوض شدو یارانه شد نفری 300 تومن
و اونجا گفتم خدایا تو قانون یک دولت رو عوض کردی تا من به خواسته ام برسم
.
.
سپاسگزارم از شما استاد عزیزم
در پناه خدای مهربان باشید
به نام خداوند بخشنده ی مهربونم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
خداوند وهابه خداوند رزاق خداوند قوی و غنی خداوند مهربونه خداوند بخشنده است خداوند بزرگه خداوند حمد و ستایش خداوند ……..
چقد اسمهای خداوند به آدم آرامش میده وقتی همین که اسمش و صدا میزنی دلت گرم میشه و احساس میکنی پشتت به یه چیزی گرمه و داره باهات همراه میشه و میگه زینب اینکار را بکن البته وقتی ازش میپرسی و ازش درخواست میکنی
و من احساس میکنم خدا خوشحال میشه و هی میگه الان اینکار را بکن این کار را نکن
و خدارا سپاس گزارم خیلی چون منو راهنما کرد به بهترین مسیر خدایا بی نهایت شکرت
استاد عزیزم از شما هم سپاسگزارم که به قولی که به خودتون دادید عمل کردید و من عمل را از شما یاد گرفتم
از خانم شایسته ی عزیزم هم خیلی سپاسگزارم که درسهای زیادی یاد گرفتم
توحید همه چیزه و لذت بخش
خدایا تا تورا دارم هیچ غمی و ترسی ندارم
خدایا شکرت شکرت شکرت
بنام خدا
سلام استاد عزیزم و دوستان گلم
برای بار پنجم این فایل رو گوش دادم وحس خوبی که بهم داده بود فراتر از یه سری حرفهای دلنشین وعمیق بود
تأثیر گذار بود ومن تصمیم گرفتم انجامش بدم
ازصبح دوتا کاری بود که واقعا هیچ ربطی به من وتلاش من نداشت چون دوست دارم ازخدا هدایت بطلبم تابهم بگه ومن انجام بدم
اینجا باید باهمه وجود تسلیم بودن وسپردن عملی میکردم کاری که فکر میکردم همیشه انجامش میدم ولی این توهم ذهنم بود
چون وقتی تصمیم گرفتم که بسپارم تودلم نگران بودم
سپردم نوشتم سعی کردم رها کنم تا ببینم نتیجه چی میشه ؟
خب من تااینجاشو بلد بودم بسپارم تا چیزی اتفاق بیفته که من میخوام خب اون اتفاق اونجور که من فکر میکردم نیفتاد
حالا باید میرفتم مرحله بعدی کنترل ذهن
باخودم گفتم تومیدونی که اون میتونه سپردی بهش سکوت کردم وپرسیدم نمیدونم چی میشه تاحالاشو رفتی باقیشم باخودت
همسرم ازنتیجه اصلأ راضی نبود توی ذهن ما این عدالت نبود که یک شخصی به ماشین مازده وما برای گرفتن نتیجه وخسارت باید مدام پول پرداخت کنیم من همیشه این لحظات سعی میکردم با زنگ زدن به جاهایی که به فکرم معقولانه بود موضوع روجمع وجور کنم ونزارم همسرم عصبی بشه
شروع میکردم باهاش همدلی که اره چرا فلان شد وووو
من تصمیم گرفته بودم متفاوت عمل کنم باید اینکارو میکردم آروم بودم حرفی نزدم توضیحی ندادم وخدا همه چیو مدیریت کرد وهمه چیز تموم شد
من نتیجه گرفتم وقتی بهش سپردم نشینم هی ببینم چی میشه ؟نگرانی واسترس ازخودم دور کنم وتماشاچی باشم ومنتظر نتیجه دلخواهم نباشم
این تمرین وچالش باید روزهای زیادی عملی بشه تا نتیجه بده
امروز تونستم این کارو انجام بدم چقدر حرف زدن راجب سپردن وخداوند وتسلیم قشنگ وراحته وچقدر تقوا میخاد جایی که اراده اون اجرامیشه سکوت کنی چون ایمان داری حتی اگه ظاهرش هم بدباشه نتیجه به نفع من خواهد بود
وقتی رقص زیبای سپردن وارامش توی صحنه زندگی استاد دیدم به شدت دلم خواست تجربه ش کنم مثل هرچالشی که توی اینستاگرام میدیدم ودوست داشتم اجراش کنم
اینکه با خدا یکی بشی هرچی اراده کنه بگی چشم، این حرفها خیلی قشنگه ولی عمل به این باورها میتونه ثابت کنه تو چقدر باتقوایی
استاد عاشقتم وازت ممنونم برای این هدیه گران بها که توی تک تک کلماتش معجزه ست
سلام به استاد عزیزم
و همه ی دوستان قشنگم
امروز که از سرکار میومدم خونه با درد فجیعی که از پریودیم داشتم فقط یه چیزو گفتم که یه چیزی لنگیده یه جای کار ایراد داره و این درد کشیدن من طبیعی نیست و این ماه چه افکاری باعثش شده چون من چند ماهی پریودی خیلی خیلی آسان و بدون درد نواسانات خلقی رو تجربه کرده بودم به واسطه دانستن آگاهی های که استاد عزیزم میگفت که دیدم فایل جدید گذاشتینو سریعا زدم و چقدربرای من درس و آگاهی داد و چقدر به خودم افتخار کردم که مثل قبل نپذیرفتم که اره دیگه این درد طبیعیه و خودتو حفظ کن و محکم باش گفتم نه حتما باید راهی و فکری باشه و صحبت های شماهم مهر اینو کوبوند که خداوند همواره برای ما راحتی میخواد سلامتی و شادی و ثروت میخواد و به این نتیجه رسیدم که افکار اون ماه هایی که به راحتی این دوره رو گذروندم بدون هیچ اذیت شدنی رو با این ماه مقایسه کنم و روی افکار مثبت و روی خوبی ها بیشتر تمرکز کنم و از خدا آسانی هارو بخوام آسان بشم برای آسانی ها در همه زمینه های تکامل بیشترروی ایمانم و خدای قدرتمندو مهربانم که قدرت خلق کنندگی زندگیم رو بهم داده تمرکز کنم تا بیشترو بیشتر حس های خوب و آرامش قلبی درونی رو تجربه کنم تا هدایت ها و الهامات رو واضح دریافت کنم و در همه لحظه به لحظه زندگیم همه چی برام راحت تر و بهترپیش بره
هربار که حس خوب دادم سپاسگزاری کردم حس خوب داشتم همینطور پشت هم اتفاقات ادم ها و موقعیت های عالی برام پیش اومده
و چه درسی بهتر ازتجربه؟
چی بهتر از اینکه همه این آگاهی هارو بیشترو بیشتر برای خودم تکرار کنم بیشتر روشون تمرکز و کار کنم تا هر لحظه بهترو بهتر و آسان تر نشه برام همه چی
خداوندا بسیار سپاسگزارم به خاطر شنیدن و بودن در مدار این آگاهی ها
خدایا در این مسیر مرا همواره آسان تر فرما
خدایا شکرت برای همه ی لحظه هایی که همواره بهتر از ثانیه قبل خودش میشه
این فایل مثل همه ی فایل های دیگه باید بارهاو بارها تکرار و تکرار بشه و هرلحظه آگاهی جدیدو ازش کشف کرد پراز درس پر از اگاهی های پرقدرت ممنون از استاد عزیزم
“درپناه خداوند زیبایی ها “
بنام خداوند بخشاینده (الرحمن) مهرورز (الرحیم)
ای خدایی که دارنده اسماالحسنی هستی (ولِلّهِ الاَسماءُالحُسنى)
ای خدای اطمینان دهنده (المومن) و شکست ناپذیر (العزیز) و ای خدای توانگر (الجبار)، ای خدایی که همیشه بخشاینده ای ( الغفار) و بی نهایت می بخشی (الوهاب) و گشایش و پیروزی نزد توست (الفتاح) تو آنی که بر همه امور آگاه هستی (العلیم) و بهترین ها را در زندگی ما می گسترانی (الباسط)، تنها به تو و به قدرت و کرم و علم و رحمت تو باور داریم و از تو یاری می جوییم (إیّاکَ نَعبُدُ وَ إِیّاکَ نَستَعِینُ).
خدایا ای خدایی که بالا می بری (الرافع) و عزیز می گردانی (المعز)، شنوایی (السمیع) بینایی (البصیر) و حکمت همه امور در دست توست (الحکم) و به بندگانت لطف بی نهایت داری (اللطیف) ٱللَّهُ لَطِیفُۢ بِعِبَادِهِۦ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُۖ وَهُوَ ٱلۡقَوِیُّ ٱلۡعَزِیزُ «19شوری»
تو آگاه ترینی (الخبیر) و بخشنده ای هستی که پاک می کند و می بخشاید (الغفور) و وعده رزق روزافزون داده ای (الرزاق) وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَهً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ «268بقره»
خدایا تو بی انتهایی (العظیم) و بزرگتر از آنی که به وصف آیی (الله اکبر) و با تمام عظمتت در مقابل کوچکترین کردار خیر ما بسیار سپاسگزاری (الشکور)، بلند مرتبه (العلی)، بسیار گرانقدر (الجلیل) و محافظت کننده ای و همواره آماده مراقبت از مایی (الرقیب) دوست می داری (الودود) و عهده دار امور ما هستی (الوکیل) و دادن رزق و روزی به بندگانت را تکلیف خود می دانی. وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها «6هود»
ای قدر قدرت (القوی، القادر) و ای یار و نگهبان (الولی) ای فرکانس همه عوالم (الباطن) و ای بی نیاز (الغنی) بی نیاز کننده (المغنی) ما را به راه راست هدایت فرما، راه کسانی که به آنها نعمت دادی و بی نیازشان کردی و راضی شدند، اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ، صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ… «6,7فاتحه».
خداوندا، ای فرمانراوای جهان (مالک الملک) و صاحب شکوه و بخشش (ذوالجلال و الاکرام) ای ناپدیدکننده گناهان (العفو) ای بازدارنده بدی و بلا (المانع) و ای راهنمای (الهادی) سود رسان (النافع) ای راهنما، آموزگار و دانای بیخطا (الرشید) ای مالک نهایی تمام مخلوقات (الوارث)
و ای دوست (الحبیب)
آیا تو برای من کافی نیستی؟ أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ «36زمر» محققا هر کس به تو توکل کند تنها تو برای او کافی هستی.
پی نوشت: خدا می دونه من در تمام زندگیم تا امروز درکی از توکل نداشته ام و حالا که نگاه می کنم می بینم مواقع کمی، گاهی با باور درست و گاها از سر اجبار تونستم به خدا توکل کنم.
و فقط اون خدایی که من امروز باهاش حرف زدم و یه سری داستانا با هم داشتیم می دونه جریان این فایل برای من چی بود و خودش بود که به دلم انداخت بیام تو سایت و در مورد مشکلمون بزنم رو نشانه امروز من که باز گفت: بنر سایت و نگاه کن، دیدم نوشته
ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی، درک صحیح خداوند!؟!؟
یه ساعت از گله و شکایتا و خط و نشونام نگذشته بود که هدایتم کرد و دیدم خودشه، برو همین و ببین.
بعد فهمیدم که در تمام این سالها مشکل از من بوده نه خدا، خدا ارحم الراحمینه و به هیچکس بی توجهی نمی کنه.
خدایا شکرت که آگاهم کردی
درود خدا بر استاد عباسمنش عزیز
سلام به استاد عزیزم و مریم جانم و تمام بچه های سایت
به نام خدا
اسما ابوتراب
استاد من این فایل رو خیلییی به خودم گرفتم یعنی احساس کردم خدا بهتون گفته 25 آبان تولد اسما هست یه فایل بذارید رو سایت مخصوص این بندم :))
بذارید موضوع رو از اینجا تعریف کنم
برم به سال 1401 تابستون که به بزرگ ترین تضادی ک تاحالا تجربه کرده بودم رسیدم
اون روزا جای من رو پشت بوم خونمون بود
اینقدررررر با خدا حرف میزدم اینقدر حالم خوب بود ک بهترین روزامو طی کردم در بزرگ ترین تضاد
اینقدر با خدا حرف زدم تا خدا مهرداد رو مهر 1401 سر راهم قرار داد :))
آبان هم رفتم تو یه شرکت عالی مشغول ب کار شدم
شاید اون روند کار کردن روی خودم 2 ماه طول کشید ولی من رو تکون داد
حالا چرا اینو گفتم
پریشب ک تولدم بود یه موقعیتی پیش اومد ک من تنها بودم و اومدم تو سایت و کامنت خوندن ک خدا بهم گفت پاشو برو بالا پشت بوم بعد دو سال
وقتی رفتم ماه کامل بود صحنه بشدت زیبایی بود
یادم ب تک تک وویس هایی ک برای خودم گرفتم میوفتاد یادم به اون لحظاتی ک به خدا میگفتم خدایا من نمیدونم تو میدونی من میخوام فقط ازت و ساعت ها گریه میکردم و حرف میزدم با یه حالت معنوی خاص اون بالا واقعا برای من غاره حرا بود
دیگ بعضی وقتا مامانم نگرانم میشد مدام میگفت بیا پایین داری چیکار میکنی
استاد شروع کردم همون وویس های ک گوش میکردم پلی کردم و زدم زیر گریه گفتم خدایا من توبه میکنم من کافر شده بودم من خودم داشتم تصمیم میگرفتم من تو رو نادیده گرفتم خیلی حالم خوب شد حدود دوماه هست ک خیلی سخت روی هدفم متمرکز شدم و مدام برای رسیدن به خواسته اصلیم سرچ میکردم راه پیدا میکردم ناامید میشدم با حرف های منفی دیگران با نمیشه نمیشه هایی ک میگفتن و رنگ خدا رو داشتم تو باورهام کمرنگ و کمرنگ تر میکردم
…و اما صبح 25 آبان این فایل رو باز کردم به خودم گفتم این هدیه خدا جانم ،استاد جانم و مریم جانم هست این فایل الکی نیست فایلی ک داره میگ اسما تسلیم میشی یا چکو لگدا بیاد
اسما بر میگردی تو مسیر یا گوشتو بتابونم
به مدت همین دو ماه ک دارم تمرکزی روی هدفم کار میکنم یکم از سایت دور شده بودم و خدارو شاکردم بخاطر داشتن همسری هم مسیر ک بهم مدام گوش زد میکرد داری دور میشی برو تو سایت برو کامنت بخون
این مورد برعکسشم بوده ک بعضی وقتا مهرداد داشته دور میشد و با یه تلنگر ک بهش زدم برگشته و الان هم در مورد من این هم لطف خدا برای داشتن یک همسفر هم مسیر
اصلا دو هفته اخیر داشتم نشونه هایی از خروج از مسیر رو میدیم ک حالم بدون دلیل بد میشد
دیگ یادم نمیاد قبل اشنایی با سایت چجوری بودم:))
دلم میخواد براتون از هدفم بگم از هدایت هایی ک دریافت کردم از پیشرفتی ک کردم و تمرکز
ولی به قول استاد با نتیجه میخوام حرف بزنم
این کامنت باید روز تولدم نوشته میشد برای همین برای خودم تاریخ اون روز رو میزنم تا یادم بمونه
الان هم در یک کافه قشنگ در حالی ک تنها هستم و رو ب روم ماه قشنگ داره دلبری میکنه کامنتم رو به پایان میرسونم
استاد یه جوریی از صمیم قلبم دوستتون دارم ک نمیدونید
این حرفای خالصانتون عشقتونو تو قلب ما هزاران برابر بیشتر میکنه
1304.08.25
تولدت مبارک اسما
بنام خالق هستی.
سلام به استاد عزیزم
چقدر این فایل عالیه استاد سپاسگزارم باوت این فایل.
چقدر درس داشت ومن رو ارامتر وبه خدا نزدیکتر کرد ویاد اوری چند مورد که دیشب داشتم فایل نگاه می کردم برام یاد اوری شد وهدایتی که شدم همزمانی ومن بیخبر بودم از بعدش وفقط انجام دادم.
پارسال ترکیه بودم در اصل برای مهاجرت رفته بودم اتفاقهای افتاد که من مجبور شدم برگردم 2روز قبل اومدنم نمی دونستم شرایطی پیش میاد ومجبور به برگشت میشم می خواستم برم بیرون خرید پولم کم مونده بود حسم گفت 1500 لیر بزار کنار خرج نکن خیلی واضح بود رفتم خرید جزی کردم برگشتم.
بعد از فردا مسئله ای پیش اومد که حسم گفت برگرد ایران اون لحظه هرچی گفت انجام دادم وبرگشتم انگار همه چی چیده شده بود ماشین حاظر اتوبوس اماده بدون این که بلیط برم تهیه کنم گفتن همین جا نقد پرداخت کن نمی خواد بری بیای رسیدنم ومقدار پولی که برام موند همه چی وقتی رسیدم وبهش فکر کردم دیدم چقدر منظم انجام شد برام مثل معجزه بود
خدا میدونه اگر می موندم توجه نمی کردم اون پولم خرج میشد چ کار باید می کردم.
وچند ماه بعد از برگشت که دنبال خونه بودم همکارم قول داده بود خونه برام ردیف کنه ولی در اصل فکر من نبود یه همکار جدید اومد برامون بعد چند روز خدا هدایتم کرد به سمتش گفتم دنبال خونه هستم در عرض 10 دقیقه خونه جور کرد برام طبقه بالای مادرش گفت همه چی هست راحت برای خودت زندگی کن
باورم نمی شد شب با وسایلم رفتم به اون خونه الان یکسال بیشتر اینجا راحت زندگی می کنم خدا رو شکر واقعا وقتی تسلیم خدا باشی رو حرف ادمها حساب نکنی به هدایت های که میشی وحست قلبت گوش کنی قطعا بردی خدا جونم واقعا ازت سپاسگزارم.
استاد عزیزم سپاسگزارم.
درپناه الله مهربان وهدایتگر باشید