این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2022/09/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2022-09-26 03:55:022022-12-12 06:54:43تمرکز بر آنچه می توانم بهبود دهم
720نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدارا سپاسگزارم که در مدار درک آگاهیهای این فایل قرارگرفتم
فایلی که من مهر ماه 1401 بعد از اتفاقی که تجربه کردم واز آن لحظه که مسئولیت آن اتفاق را خودم گردن گرفتم گوش کردم چیز زیادی درک نکردم یعنی در مداری نبودم که بتونم بطور اساسی آگاهیهای آن را درک کنم ولی به اندازه ای که درک کردم عمل کردم زیپ دهانم را در برابر شکایت وناله وغر زدن دیگران بستم تمام تمرکزم را گذاشتم روی سایت وفایلهای سفر به دور آمریکا
منی که تا قبل از این اگر همسرم دیر میومد ،یا تماس میگرفت امروز نمیام کارم طول میکشه کلی شکوه وگلایه میکردم سعی کردم تمرکز را بزارم رو خودم نه دیگران واتفاقات وعوامل بیرونی امروز که دارم آن روز ها را مرور میکنم میبینم چقدر تغییر کردم وچقدر حال واحساس خوبی دارم آرامشی که با هیچ چیز عوض نمیکنم
قبل از اینکه این فایل را گوش بدم داشتم کامنت دوستان در موردجلسه 14 دوره احساس لیاقت میخواندم وچقدر الان متفاوت تر میتونم اتفاقات وافکارم را درک کنم
این روزها دارم بیشتر به این باور که من خالق زندگی وشرایط واتفاقات آن هستم ایمان میارم وهرچه این باور در من قویتر میشه تاثیر عوامل بیرونی بر من وزندگی من کمتر میشه یعنی من دیگه دنبال مقصر نمیگردم انگشت را میگیرم سمت خودم میگم ببین چه فکر اشتباهی داشتی به چه چیز ناجالبی توجه کردی که این اتفاق ناجالب را تجربه کردی
مهم ترین چیزی که این آگاهیها برا من به همراه داشت حال خوب وآرامشم هست حال کسی دارم که با خودش با جهان اطرافش به صلح رسیده دیگه نگرانی نداره
صبح همسرم پیام داد ناراحت میشی اگر بگم که امروز فیزیوتراپی نری ،اگر قبلا بود با اینکه میگفتم نه ولی در درونم غوغایی بود ولی امروز گفتم حتما که خیر است نه اشکال نداره عزیزم
این روزها که دارم قدم اول را دوباره کار میکنم هر اتفاقی پیش میاد چه خواسته چه ناخواسته دارم تو ذهنم حلاجی میکنم به چی فکر یا توجه کردم که این اتفاق خوب وبه تعداد خیلی کم اتفاق بد البته که به ظاهر بد رو دارم تجربه میکنم
امروز ظهر همسرم که خانه آمد گفت به احتمال زیاد باید خانه وزندگی رو جمع کنیم وبریم گفتم چرا ؟گفت ماموریتی برا چند سال باید بریم شهر های مرزی این در حالی است که میخواستیم تا عید به خانه خودمان که عشق آماده کردیم نقل مکان کنیم گفتم پس خانه چه گفت میفروشیم چیزی نگفتم فقط گفتم خدایا من بخودت میسپارم باوردارم که مهاجرت من رو رشد میده پس آنچه که خیر است تو برام رقم بزن من تسلیمم
خداروهزاران هزار بار شکر وسپاس که در این مسیر زیبا ودر این مکان الهی در حال تجربه کردن اتفاقات قشنگ با داشتن حال واحساس عالی هستم
در پناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید در دنیا وآخرت
خدمت استاد عزیز و دوست داشتنی که الان ی مدتیه سایتش شده خانه مادری ، که همیشه درش ب روی بچه هاش بازه، خودش و هم سفرای سایت شدن خانواده ی دوست داشتنیش
خدایا شکرت
استاد جان و همسفرای مهربونم
دیشب کلی دلم گرفته بود دیگه کم آورده بودم نیمه شب پاشدم و رفتم دو رکعت نماز خوندم و فکر کن وسط نماز داشتم فارسی باهاش صحبت میکردم و اسمش صدا میکردم کلا نمیدونم اصلا نماز شد یا …. آره آره اون خودش ی نماز خاشعانه بود اصلا نماز یعنی همین،اونقدر در اون حالت غرق شی که از خودت بیخود بشی
یه کم بعدش نمازم تموم کردم انگاری یکی بهم گفت :«سکوت » چشمام باز مونده بود که یعنی چی ؟
رفتم تو جام دراز کشیدم و گفتم بزار سکوت کنم اما امکانش برام سخت بود ذهنم خیلی حرافی میکرد ولی من ب لطف خدا از پسش بر میومدم
اومدم که بیام خونمون ولی ارور میداد و با خطا مواجه میشد اومدم از دانلودها وارد شم، نشد، و هی تکرر پشت تکرار میگفت «سکوت» متاسفانه خودم زده بودم ب کوچه علی چپ و …
گفتم بزار برم خونه ببینم نشانه ای چیزی هست که آرومم کنه ولی باز ارور میداد ،میدونی من کار خودم میکردم خدام کار خودشو
تسلیم شدم و گفتم:« اوکی حرف ،حرف تو »
خوایم برد صبح که پاشدم تمریناتم انجام دادم و شکر گذاری و ستاره قطبی و قرآن و …یا علی رفتم دنبال کارم
حواسم بهش بود بشدت داشتم کنترلش میکردم
اما آسون نبود ذهن درگیر نتیجه بود
استاد خیلی وقت بود که ذهنم درگیر این قضیه بود اما …. میدونید نمیتونستم رها شم
از خدا کمک میخواستم ولی در رفتن از نجواها گاهی کار حضرت فیله
خلاصه که ازش هدایت میخواستم
پسرم دید که ناراحتم بهم گفت مامان ببین کجا نشتی داری ؟ گفتم نمیدونم واموندم
گفت:« تو خیلی بحث میکنی»
هیچی نگفتم رفتم اون فکر کرد ناراحت شدم
سرم انداختم پایین رفتن پیش سگمون ویکی که غذاشو بدم طفلک صداش در نمیومد
ی کم ماساژ دادم و کمی لقمه نون پنیر اما ی نگاه ب من کردو ی نگاه به لقمه ی کوچولو مز مزه کرد و رفت (فکر کنم تو دلش گفت واقعا این چیه هلک هلک راه افتادی اومدی ب من لقمه نون پنیر بدی ؟)
خلاصه پسرم اومد پیشم و گفت مامان چرا ناراحت میشی
اشکم دراومد
کلی باهام صحبت کرد و من فهمیدم که واقعا نشتی دارم
اومد مثل ی مشاور قهار
ی کاغذ برداشت و هی از راه بارش فکری تمام افکار منو کشید بیرون
همین که متوجه شدم دیدم
آره
من بحث میکنم
دیگران مقصر میدونم
تمرکزم روی کارم نیست
همش به نتیجه نگاه میکنم
نیمه خالی لیوان رو میبینم
از دیگران توقع کمک کردن دارم
چرا ؟
الان بهت میگم
چون من خیلی وقت پیشا بخاطر دلسوزی ،بجای خدا ، بهشون کمک میکردم میخواستم همدردی کنم میخواستم نجاتشو ن بدم
خیلی بهتر شده بودم
همین که جلسه مشاوره تموم شد
ی نفر رنگ زد و ازم خواست که برای پسرش کلاس بزارم
منم گفتم اوکی بعد از ظهر بیاید
ولی تو دلم اصلا راضی نبودم گفتم خدا کنه نیاد
ساعت 2 با دوستم قرار استخر داشتیم این دوستم اسمش میتراست همکارمه ولی خدارو شکر وضعیت مالیش خیلی عالیه
ناگفته نمونه این خانم ب من کمک کرد تا شنا رو یاد بگیرم شنایی که چندین و چند سال بود که با وجود شرکت در کلاسهاش نتونسته بودم یاد بگیرم اما ی روز از خدا درخواست کردم که ایکاش ی نفر بیاد و بالا سرم بایسته تا من یاد بگیرم
رفتم از ناجی پرسیدم گفت 2 تومن میگیریم و یاد میدیم اما من دو دور رفته بودم کلاس نیاز به کلاس اون مدلی نداشتم
باز با اشتیاق گفتم کاش ….به پنج دقیقه نکشید که میترا رو آورد گذاشت سر راهم و گف بیا اینم مربی و اینجور شد که من شنا رو یاد گرفتم تقریبا هفت هشت ماهی میشه که باهاش آشنا شدم
از میترا پرسیدم :«میترا شما چطوری اینهمه ثروتمند شدید ؟»
میترا اهل اینجا نیست خیلی روح پاکی داره و ناآگاهانه گاها طبق قانون پیش میره
میترا زندگی سختی داشته و ی روزی با خدا معامله میکنه
بعد از ده سال زندگی تو پارکینگ خونه پدر همسرش ب خدا میگه «خدایا من ده ساله که برای رضای تو هر کاری کردم که زندگیمو حفظ کنم الان دیگه با دو تا بچه امکان زندگی تو پارکینگ ندارم اگر هدایتم نکنی ب مسیر درست، دیگه اسمتم نمیارم» و بعد قرآن باز میکنه و آیه ای میاد که میگه:«هجرت کنید تا در خانه هایی پر از برکت جایتان دهیم»
میگفت خانواده همسرم کلی مارو ترسوندن کلی تهدید کردن که اگه برید دیگه اینجا راه نمیدهیم و …. اینها بلاخره با کلی ترس از اونجا در میزنن بیرون و …
ترک خونه پارکینگی همانا و باران برکت و نعمت همانا
اونقدر که چند تا خونه وماشین عالی و باغ تو کردان و … مسافرتهای خارجی و …
میگفت همسرم میگفت چرا قبلاً در نیومدیم
اینهمه برکت کجا بود
میترا ی نکته ای رو گفت که برام خیلی جالب بود و اونم اینکه «ما هیچ وقت چشم مون به دست دیگران نبود و هیچ وقت توقعی از دیگران نداشتیم »و ی نکته جالب توجه دیگه اینکه, میترا خودش خیلی قبول داشته و توهینهای اطرافیان یا ده سال پارکینگ نشین بودن نتونسته بود میترا رو بهم بریزه یعنی احساس لیاقتش سر جایش مونده بود
خیلی برام جالب بود
و من همون جا فهمیدم که اووووو من وقتی همش دنبال مقصرم
فهمیدم من از همون اول روی ثروت پدر همسرم خیلی حساب باز کرده بودم
و از طرفی خیلی دوست داشتم حقوقم امشب یعنی 28 بریزندکه اصلا امکان نداشت که قبل از 30 ام واریز کنند اما یهو دیدم الان واریز کردن
اینم نشونه بود
انگاری تازه بعد از بیست روز تمرین شبانه روزی زنگارهای مغزم داره ی تکونایی میخوره
تو این مدت کم کم قدرت دادم ب خودش
همه رو خلع سلاح کردم
هر کی خواست اذیتم کنه تو دلم گفتم این هیچ کاره س
و ب خدا گفتم تو همه کاره ای و من قدرت خلق خواسته هام دارم
میدونید همینکه ناظر باشی ب ذهنت قبوله
همین که واقف ب رقاصی ذهنت باشی کافیه
همین که بگی خدایا من از پسش بر نمیام هم کافیه
اینها همون بلند شدن و خوردن زمیناییه که قبل از راه رفتن برای بچه ها پیش میاد اما اگر ادامه بده دیگه کسی به گرد پاش نمیرسه
فقط ادامه بدی قلقش دستت میاد
زمانی که داشتم شنا کردن یاد میگرفتم دست خدا چشمش ازم بر نمیداشت
تا با یکی صحبت میکردم از دور اشاره میکرد که حواسم بهت هستاااا ،زود باش تمرین کن
دقیقا خدا هم همین جوره همین که از مسیر دور میشی
همین که حواست پرت میشه
همین که تمرکزت برمیداری
میگه آی فکر نکنی ولت کردماااا حواسم هست که داری از مسیر دور میشی برگرد سر جات و سرت ب کار خودت باشه وگرنه با یقه تو میگیره میزاره تو مسیر درست
و اگر واقعا اشتیاق داشته باشی (مثل من که با تمام وجودم میخواستم شنا یاد بگیرم) بلاخره یاد میگیری یهو میبینی که عه همین بود این که چیزی نداشت
دقیقا ی بار اومدم تو آب یهو دیدم عه سبک شدم و روی آب موندم همون جا بود که ب خودم گفتم تمرین کنی دستت میاد
بارها ب خدا جونم گفتم خدایا کمکم کن بپذیرم چیزایی رو که نمیتونم تغییر بدم من نمیتونم نخواستن ثروتو از خودم بپذیرم
باید بپذیرم که من دوست دارم که در نعمت و ثروت زندگی کنم
من عاشق اینم که از نعماتی که حق طبیعیه منه استفاده کنم
طبیعیه که بتونم راحت خرید کنم طبیعیه که راحت بتونم نیازهامو برطرف کنم
طبیعیه که بتونم راحت مسافرت برم
طبیعیه که از اینهمه نعمت و ثروت استفاده کنم آقا جان مگه خدا ب غیر از مخلوقاتش و تومخلوقاتش غیر از انسان کسی داره که اینهمه لایق باشه
من بهش وابسته نمیشم خدا از هزاران راه روزی و نعمتش ب آسانی برام مهیا میکنه
یا بخاطر بدست آوردنش دیگران مقصر نمیدونم این منم که خالق زندگیم هستم و میتونم براحتی جذب کنم با توجه کردن با اشتیاق
با لذت
مثل اینکه من با اشتیاق داشتم ب کسایی که داشتن براحتی شنا میکردن نگاه میکردم تو دلم در موردش صحبت میکردم و انگاری ی جورایی درخواست میدادم که خدایا کاش میتونستم یه دوره خصوصی برمیداشتم و شنا رو یاد بگیرم باور کنید بلافاصله به پنج دقیقه نرسید که میترا اومد پیشم و با هم دوست شدیم و …. بدون حسرت فقط لذت همراه با اشتیاق ب داشتنش
خدارو شکر برای تمام لحظه های که چشم ازمون برنمیدارد
خداجون دورت بگردم که منو تو این خانواده بوجود آوردی الان من نزدیکه 6 ساله که متولد شدم اوایل تو سایت نبودم یعنی هنوز شایستگی وارد شدن به این دانشگاه نداشتم و البته فقط گوش میدادم کمکم هدایت شدم و ….
خداروسپاس میگم به خاطر همت واراده ای که هرروز بهمون میده تا با ذوق و هیجان دنبال پیامی باشیم از طرف خداوند ازطریق استاد عزیزمون تا تمرکز کنیم برای بهبود شخصیمون.
یه وقتایی همسرم صبح که داره میره سر کار ،میبینه من سریع اول از همه دفتر وخودکار وگوشیمو میزارم رومیز میخنده میگه ناهید چ حوصله ای داری ؟!!!!
بزار پاشی حالا !!!!
بعدشم عباس منش حرف میزنه منم مشغول غذا درست کردن میشم و…..
خودم از این کار لذت میبرم وخیلی خوشحالم که جزعه برنامه ی روزانمه .
در واقع برای خودم ارزش قائل هستم که دنبال تغییرات درونی وبهبود اونها هستم .
حالا هر کی هر قضاوتی که دوست داره راجع بهم بکنه،بکنه .
طبیعتا روزای عادی وروزایی که ب نظر اتفاق خاصی نیفتاده،خیلی راحت میشه کنترل بر افکارمون داشته باشیم .
ولی روزایی که با موضوعات ومسائل مختلف که شاید برامون جالب نباشن مواجه میشیم ،دشوارتر میشه افکار رو کنترل کرد.
بازم خدا رو سپاس میگم از این جهت که استاد طوری باهامون کار کردن که با روند تدریجی بالاخره به این درک رسیدم که جنجال به پا کردن وعصبانی شدن ووارد بحثها ومشاجره های الکی رفتن ،فایده نداره که هیچ . بلکه آسیب روحی و جسمی هم بهمون وارد میکنه بنابراین خیلی مسخره ومضحکه که دیگه نتونیم کنترلشون کنیم .
البته که اولش باعث تعجب یا حتی حال بدی میتونه بشه اما آگاهانه میتونیم نگاهمونو تغییر بدیم تا احساس بدمون ادامه دار نشه .که اگر تونستیم به احساس خوب بریم که دیگه خیلی عالی عمل کردیم.
چند موردی که این هفته باش درگیر بودم رو مثال میزنم .
با توجه به اینکه من دیگه همسرمو بابت کسب و کارش کنترل نمیکنم واز طرفی خدا وفراوونی هاشو خیلی باور کردم ،واینکه دنبال اخبار کشور نیستم ،خب از کار و کاسبی بیرون هم خبری ندارم.
ومشغول کار خودم وزندگی خودم هستم.
خب خداروشکر همسرمم از اون مردهایی نیست که اگه کاروکاسبی نباشه بیاد تو خونه بناله یا قر بزنه .
تا اینکه همسرم خودش اعلام کرد یه کم بیشتر مراعات کنید ،مدتیه که اصلا کار ندارم ،کاسبی ها خوابیده .همه وضعیت ما رو دارن همه دارن مینالن.
تنها جمله ای که همون لحظه بش گفتم این بود که هیچ وقت همه را با خودمون مقایسه نکن .
گفتم باورای ما با همه فرق داره .تو نباید نگران چیزی باشی .سعی کن به این قضیه جور دیگه نگاه کنی .گفت نه من مثل بقیه فکر نمیکنم اما واقعیته دیگه .
گفتم واقعیت اونچیزیه که تو باورش میکنی .
دیگه حرفی نزدم .
حتی بعد از گذشت یه هفته سوالی هم نپرسیدم که ببینم چ اتفاقاتی تو کسب و کارش افتاده .
چون فهمیدم،کسب وکارش خارج از کنترل منه ومن نباید هیچ دخالتی داشته باشم.
اگه افکاروباورهای گذشته رو داشتم سریع عصبانی میشدم .دست پیش میگرفتم پس نیفتم .
طلبکارم میشدم ازش.
اما حتی ذره ای به این موضوع فکر نکردم . انگار جدی جدی باورم شده که خدا حواسش هست .چیزی کم نیست وکم نمیشه .
خیلی ریلکس بدون اینکه این خبر رو شنیده باشم ازش گذشتم ومثل همیشه مشغول زندگیم هستم .حتی تو هیچ موردی تو ذهنم نیومده که الان خرج نکنم چون اوضاع خوب نیست .البته خودم همیشه مدیریت تو خرج و مخارج خونه دارم .
ارع دیگه ترسای گذشته را ندارم .دیگه نمیگم وااای بدبخت شدیم الان چکار کنیم ؟! اگه کارنداشته باشه چی ؟!! خداروشکر آرامشم بهم نمیریزه .یه حسی همیشه تووجودم میگه همه چیز اوکی هستش و اوکی تر هم خواهد شد.
یا مورد دیگه ای که برای پسرم پیش اومده .این روزا خیلی ناراحته البته میبینم که سعی میکنه نباشه اما ازدرون یه کم بهم ریخته .
اونم به این دلیل که با پارتنرش به مشکل برخورده . انگار از هم جدا شدن .و عامل این جدایی از طرف پارتنرش بوده .
همون روزی که این رابطه شکل گرفت نگران چیزی نبودم ..الانشم که جدا شدن نگران چیزی نیستم .
اگه بازم به هم وصل بشن باز نگران چیزی نیستم.
چون اولا که از اختیار وانتخاب من خارجه .
واین موضوع به من ربطی نداره ،شاید وقتایی که باهم هستیم خیلی محسوس احساس وتجربمو به پسرم میگم اما تحمیلی وجود نداره .
اجازه میدم خودش تجربه کنه .
تنها کاری که من کردم اینه که از خداوند براش هدایت میطلبم .همیشه از خدا میخام مراقب بچه هام باشه چون میدونم وباور دارم بهتر از من مراقبت میکنه .
بنابراین نگران چیزی نیستم وکنترلی رو این موضوع ندارم که بخوام بچمم اذیت کنم .
این روزا تا میبینم تنهاست،در میزنم وبا اجازه ی خودش میرم کنارش میشینم یا باهم قبل از خابش دراز میکشیم وحرفاشو گوش میکنم .بدون اینکه سوالی کنم خودش همه چیزو برام تعریف میکنه و همه ی احساساتش را بهم میگه.
سکوت من بهترین کار ممکنه تو این شرایط.
ب نظرم چون دخالتی تو کاراش ندارم ،خیلی راحت همه چیو برام بازگو میکنه .
همه ی این آرامشمو واین خونسرد بودنم را از استاد دارم .خوشحالم که مثل بعضی از مادرها سرزنشش نمیکنم .احساس گناه بهش نمیدم .
چون در ابتدای رابطش،تجاربی رو در اختیارش گذاشته بودم خیلی راحت میتونستم بش بگم دیدی مامان جون بهت گفتم .دیدی ….
ولی از اونجایی که خودم پذیرفتم وبه این آگاهی رسیدم که پسر من باید تو این سن خودش رابطه یا حتی رابطه هایی را تجربه کنه ترجیحا سکوت کردم .
وقتی میرم کنارش خوب میفهمم آرومتر میشه وحس بهتری میگیره چون میدونم نیاز به گوش شنوا داره .وچ کسی بهتر از مادرش که بدون قضاوت حرفاشو بشنوه .
یه اشتباه بزرگی هم تو این هفته خودم تو فضای مجازی کردم البته هیچ فعالیت خاصی ندارم تو این فضا ،اما نمیدونم چرا این اشتباه رو مرتکب شدم .
از من بعید بود این رفتار، ولی خب به هر صورت مرتکب شدم .
خداروشکر خیلی زود در عرض چند روز متوجه ی اشتباهم شدم .خیلی راحت خودمو بخشیدم .نگران چیزی نشدم.فقط هر پیامی که میتونستم از این اتفاق بگیرمو نوشتم .
حتی وقتی بازم بش فکر میکنم درس تازه ای ازش به ذهنم میاد میرم به لیست پیامهام اضافه میکنم .
میدونید بازم بگم اگه به قبل بود انقد خودمو سرزنش میکردم.انقد به خودم بد وبیراه میگفتم وخودمو ملامت میکردم .ترسها سراغم میومد که نکنه ….
ولی خداروشکر نگاهم بقدری فرق کرده که راحت بدون استرس خودمو بخشیدم .از خدای خودم عذرخواهی کردم .
وتجریباتی که میشد ازش گرفت رو تو ذهنم حک کردم.
پیش خودم فکر میکنم که بودن تو احساس بد واحساس گناه گرفتن آیا کمکی به من میکنه ؟! وقتی میبینم باعث اتفاق ورویداد بهتری نمیشه چرا باید خودمو اذیت کنم . پس رهاش میکنم واز ذهنم خارجش میکنم.
واما موضوع آخر.
راجع به کارا و رفتارهای اطرافیان.
مثلا خواهر شوهرم که در تدارک جشن دخترشه .
علنن خیلی وعده وعیدها بهمون میده مثلا گفته بود شب یلدا همه شام خونه ی ما .
بعد زیرش زد و گفت ببخشید نیستیم.
یا یه شب دیگه گفت فلان مهمونی فلان روز.اونم کنسل کرد.جالب اینجاست از یه ماه قبل دعوت میکنه وبعد که نزدیک میشه کنسلش میکنه .
باوجود اینکه ما برای اونروز برنامه ریزی میکنیم وخوشحال میشیم وبعد تو ذوقمون زده میشه .
برای یه لحظه ناراحت میشم ولی بعدش این اخلاق ناجالبه خواهرشوهرمو میپذیرم که عاجزه به مهمونی دادن .
من که نمیتونم تغییرش بدم .کلا برای اکثر مراسمای دخترش تا تونسته کوتاهی کرده ولی خب ما نه حرفی می زنیم نه کاری به کارش داریم .
تمرکزم را سمت نقاط منفیش نمیبرم چون یاد گرفتم از خودم درست مراقبت کنم واجازه ندم این جور مسائل های بی ارزش ،حالمو بد کنن.
ولی خب خودمم سرویس اضافه بش نمیدم چون خیلی وقتا پیش من میناله که تنهاست وتوقع میکنه که ماها دعوتش کنیم .
در کل که خودمو اسیرافکار ورفتارهای چنین آدمهایی نمیکنم .جایی با هم بودیم سعی میکنم خوش بگذرونیم .جایی هم که نبودیم هیچ.
مهم نیست .
حالا قبلنا به همسرم سرکوفت میزدم چرا خانوادت اینجورین ؟!!
چرا آدموکوچیک میکنن؟!
ینی چی دعوت میکنی بعد میزنی زیرش ؟!!!!
اصلا من دیگه باهاشون کات میکنم .خوشم نمیاد ازشون .با یه مشت آدم دیوانه رفت وآمد میکنیم .
چندروز توخونه جنجال به پا میشد،وبعد تمرکزم میرفت سمت نقاط منفیشون واحساسم بد میشد. احساس همسرمم بد میکردم .کینه به دل میگرفتم ودنبال تلافی کردن میشدم.هر جا میرفتم قضاوتشون میکردم .که همراه میشد با غیبت وتهمت .
خداروشکر امروز از این موضوعات ساده وراحت میگذرم چون ارزشهای خودمو شناختم .
چون دوست ندارم به خاطر دیگران در حق خودم ظلم کنم .
استاد سوال خوبی پرسیدن که کجاها که تونستید خودتون رو بهبود ببخشید از جهان پاداش گرفتید؟
میخام بگم استاد جونم چ پاداشی قشنگتر وبهتر از «داشتن آرامش ».
اینکه خیلی صبورتر میشیم .
اینکه متوکل تر هستیم .
اینکه احساسمون روخوب نگه میداریم .
اینکه یاد گرفتیم از خودمون درست مراقبت کنیم.
حس ارزشمندی خودمونو حفظ کنیم .
اینکه احساس لیاقت خودمونو زیر سوال نمیبریم.
ما نباید با هیچ دلیلی وهیچ توجیح و هیچ توضیحی به خودمون اجازه بودن در حال بد رو بدیم .
از این تاوانا خیلی دادیم .
در لحظه هر چی که پیش میاد باید به خودمون بگیم الان چکاری انجام بدم بهتره ؟
الان چ حرفی بزنم بهتره؟ اصلا حرف بزنم بهتره یا سکوت کنم بهتره؟
وبعد همون چیزی که به ذهنمونمیاد روانجامبدیم .
به خودمون تعهد بدیم که باید از پس این تضادها باید بربیاییم .
نیاییم رفتارهای تکراری داشته باشیم که نتایج تکراری دریافت کنیم .
از چیزی نترسیم که خدا همیشه ودر هر لحظه با ماست.
عجله نکنیم برای واکنش نشون دادن .
نترسید وقت هست بعدن هم میتونید جوابی بدید ولی اول اجازه بدید ذهنتون درست کار کنه ودرست شما رو جهت دهی کنه .
ببینید تا حالا به خاطر خیلی چیزای بی ارزش که البته در لحظه ب نظر باارزش بودن ،ما به خودمون ظلم کردیم وحال خودمونو بی جهت بد کردیم .بیاییم دیگه اینطور رفتار نکنیم .
خاطر خودمون برامون خیلی با ارزش باشه با ارزش تر از هرچیزی.
الویت رو حال خوب برای خودمون بزاریم .
هرروز به خودمون حال خوب رو هدیه بدیم چون لایقش هستیم.
همه چیز مثل همیشه فانی و زود گذره و وقتی تموم میشه دلمون میگیره که چرا تو لحظه نتونستیم درست رفتار کنیم ؟
چرا عملکرد درستی نداشتیم ؟
نزاریم این چرا چراها سراغمون بیاد و اذیتمون کنه !
ما بهترین هستیم .میتونیم حداقل بهترین برای خودمون باشیم .
میخام خود خودم باشم بدون نقاب .بدون ترس. بدون عدا در اووردن. بدون هیچی ، فقط خودم باشم .
بهبود ما اینطور حاصل میشه و بس!
استاد جونم حس قشنگمو از آگاهی های ناب شما دارم .
ممنون وسپاس ازخدا، از شما ،از دوستان از همه ی کسانی که حتی با رفتارهای نامناسبشون به ما درس زندگی میدن وباعث رشد ما هستن.
شاکی از زمین و زمان که چرا بر سر من بدبختی و نکبت میبارید و هر چی سنگه برا پای لنگه
چند سال پیش که در وضع بد اقتصادی بودیم منم 24 ساعته گله و شکایت میکردم،وضع اقتصادیم بدتر و بدتر شد یادمه برای تعویض کارت ملی 25 هزار تومن پول میخواست حتی اونم نداشتم.گواهینامه ماشین 180 هزار تومن پول میخواست نداشتم و با بدبختی پول گواهینامه را جور کردم بعد پول تاکسی و اتوبوس نداشتم پیاده مسافتی 4 کیلومتر را پیاده میرفتم
بعد نشستم گفتم یعنی همه ی آدم ها اطرافت بد هستن و تو فقط خوب هستی و همه چیز از بیرون مشکل داره و تو عالم دهر و کار درست هستی و بقیه مشکل دارن بابا بیخیال،بابا ول کن اون دستی که یکی از انگشتاش را به سمت دیگران نشانه رفتی چهار تا دیگش به سمت خودته عشقم ،کجا میری این چنین شتابان پیاده شو باهم بریم بابا
خلاصه شروع کردم روی خودم کار کردن و درست کردن خودم یافتن من درون،یافتن عزت نفس،یافتن مقصر درونی به جای بیرونی و فهمیدم اونی که باید تغییر کنه منم همه چیز در بیرون درست هستش
تو محل کارم تو این برف و سرما تقریبا همه مریض شدند و یک سره یا دارو میخوردند یا دکتر بودند و هزینه های. زیادی میکردند خداروشکر از بابت هایی
یک این که همکارانی دارم که این قدر اوضاع مالیشان خوبه که خیلی راحت هزینه میکنند برای خودشون
دو این که همشون دائم نگران بودند که فلانی مریضه ما هم میگیریم و غیبت میکردند و همین هم شد و همشون مریض شدند
به جز یک نفر :)))) به لطف خدا بنده
اون هم به خاطر کنترل ورودی های معده ام
و درک راز سلامتی و آموزش هایی که از استاد و بقیه موفق ها در زمینه سلامتی دیدم
یعنی من پارسال یقین داشتم که تو این سرما حداقل دو سه بار رو مریض میشم ولی امسال خیلی راحت میرفتم تو برف قدم میزدم و لذت میبردم از سرما بدون ذره ای ترس چون میدونستم که قبلا چیکار کردم و چه فرکانس هایی فرستادم
خدا خودش کمکم کنه در مورد پول هم بتونم همچین ورودی هایی به مغزم بدم که اصلا نگران نتایج بقیه نباشم و بدونم که اوضاع من برخلاف بقیه هر روز بهتر میشه و نتیجه من ربطی به نتیجه بقیه افراد جامعه نداره
مثلا در مورد سلامتی ربطی به خوردن چیزهایی که ب فکر عوام خیلی مقوی هستند نداره
بلکه حتی اون ها خیلی هم میتونند برای سلامتی من بد باشند
باید خوب بدن خودمو بشناسم و بتونم ورودی هایی بهش بدم ک در تعادل نگهش داره بتونم سلامتی رو دریافت کنم
در مورد ورودی های مغز هم باید ورودی هایی بهش بدم که بتونم در تعادل نگهش دارم تا جوری به فرکانس ها و ورودی هام اطمینان داشته باشم که هیچ نگرانی و ترسی نداشته باشم از تغییر در فصول کسب درآمدی و بدونم که در هر شرایطی من پولدار خواهم بود و ثروتم بیشتر خواهد شدو از اون فصل بتونم لذت ببرم
فصل ها هر کردام زیبایی خودشان را دارند چه سرد باشند چه گرم چه بهار چه زمستان
من اگر ورودی هامو کنترل کرده باشم تو هر فصلی میتونم شاد باشم و لذت ببرم از زیبایی هاش بدون این که ترس و نگرانی داشته باشم
امروز و رد پای من و هر روزم بهتر از دیروزم و پیشرفتم بیشتر از دیروزم
و سعی میکنم همچنان و از خدا میخوام کمک کنه تا عمل کنم
چون وقتی عمل کردم تمام درا به روم باز شده
الان بهتر درک میکنم این موضوع رو که استاد میگفت ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
من امروز بیدار شدم و یکم تمرین طراحی کردم بعد حاضر شدم تا برم دم مدرسه دخترونه
خودم میخواستم به یه منطقه ای از تهران برم که پر از مدرسه بود تو یه خیابون و یه جای دیگه نزدیک محله مون بود که 10 دقیقه راه داشت
ولی گفتم خدا هرکدوم خوبه برام منو خودت ببر اونجا
حاضر که شدم برم مادرم گفت برو خرید کن برام یه صدایی گفت گوش کن و برو هنوز وقت هست
رفتم و برگشتم وسالامو برداشتم و رفتم که دیدم تو مسیر مدرسه دومم
انگار انتخاب خدا دومی بود برای من
بعد گفتم خدا من نمیدونم تو بهم بگو کجا برم
وقتی میخواستم مثل همیشه از پایین زیر گذر برم قشنگ حس کردم نه از اونجا نرو
باز خواستم از اونجا برم گفتم هیچی نمیشه مگه تو خدای من نیستی تو مراقبمی
دیدم صدا بلند تر شد نرو گفتم نرو
چون قبلا اینجوری شنیده بودم با شدت زیاد گفتم چشم و مسیرمو عوض کردم یه جورایی طولانی تر شد مسیرم
وقتی رفتم همه اش داشتم میگفتم که خدا هرجور که تو میخوای تو بگو کدوم مدرسه برم همینجور داشتم میرفتم که چند تا مدرسه دیدم و بعد هی میگفتم خدا پس کجا برم همینجوری دارم پیاده میرم
بعد به یه چهار راه رسیدم ، میخواستم مستقیم برم،
حس کردم که نه و باید سمت راست برم و رفتم
باز به یه میدان رسیدم یه دخترو دیدم از میدان میومد یهویی دیدم بهم سلام داد گفت خوبین ؟ دارین میرین مدرسه؟
گفتم خدایا این دختر از کجا میدونه شاید وسیله هامو دستم دید گفت
گفتم سلام ممنون شما از کجا میدونین گفت شما خانمی هستین که دم مدرسه ما نقاشیاتونو میفروشین
گفتم آره گفت ما امروز زود تعطیل شدیم به خاطر روز معلم
گفتم نه اونجا نمیرم میخواستم بیام اینجا یه مدرسه پیدا کنم نمیدونستم کدوم طرف هست
یهویی گفت برو فلان مدرسه ، و بعد خداحافظی کردیم و رفت منم رفتم همون مدرسه دومی که دخترونه بود و خدا برای بار دوم از طریق اون دختر گفت که برو اونجا
چون من قبلش داشتم میپرسیدم خدا کجا برم اون مدرسه یا مدرسه دیگه
وقتی رفتم تشنه ام بود رفتم که از مدرسه آب بخورم که به خانم گفت شما وسایلاتونو آوردین برای فروش ؟
گفتم بله گفت ببر به مدیر مدرسه نشون بده ،شاید برداشتن رفتم و نشون دادم گفتن نه و برگشتم تا بیرون بشینم و زنگ آخرشون بخوره و بیان بیرون
بعد که پهن کردم انقدر مادر بچه ها اومده بودن که پشت سرهم اومدن خرید کردن چند نفرشونم گفتن آینه میخریم فردا هم بیا
90 هزار تمن کش مو فروش رفت و خدا برام از بی نهایت روزیش هدیه داد
خیلی خوشحال بودم وقتی رفتم خونمون دیدم جلو در مدرسه دخترونه سمت خونمون همون خانم دستفروش هست بهش گفتم اول ذهنم میخواست مقاومت کنه و نذاره بهش بگم
گفتم نه میگم اونم بیاد روزی هر کدوممونو جدا خدا خودش میده
وقتی رفتم خونه و شروع کردم آینه دستیای جدید کار کردم تا فردا اگر خدا بخواد ببرم جلو در مدرسه
دو هفته هست که من میخوام برم چهارشنبه درکه ،چون استاد طراحیم میگفت میتونین بیاین برای کلاس طراحی طبیعت
ولی هر دو هفته نشد و باز گفتم خدا هرجور که خودت میدونی خیره برام پیش بیاد
الان که دارم مینویسم چند دقیقه قبلش حس کردم که باید ده روز یه کاری رو انجام بدم به صورت مستمر و این کاری که بهم الهام شده و حسش کردم چندمین باره که بهم گفته میشه و گفتگوی بین من و خدا
حس میکنم که باید این کارو انجام بدی تا رخ بده اون خواسته ای که ازم کرده بودی این هم یکی از پازل های خواسته ام هست و باید اینم انجام بدم تا همه چی به قول استاد عباس منش همه مولفه ها کنار هم جمع بشن و بوووووووم
و من تمام سعیمو میکنم و از خدا میخوام کمکم کنه مثل همیشه
برای پولدار شدن اما الان دوست دارم توروبشناسم تو همه چیز هستی تو باشی همه چیز هست دنیای شناخت تو لدت بخش تر از داشتن پوله من هرجقد پیش میرم بیشتر غبطه میخورم چرا دیر شناختمت ای خدای مهربانم چرا دیر اومدم منو ببخش بخدا قسم من تازه دارم زندگی میکنم من با تو دارم به آرامش میرسم پول و موفقیت و فراموش کردم تو سوره نور گفتی این خداست که هر کس را بخواهد پاک میگرداند پروردگار من مگر من چه چیزی داشتم منو انتخاب کردی برای خودت ای خدای مهربانی ها خیلی خوشحالم این آیه رو دیدم از اسناد عباسمنش هم ممنونم که منو هدایت کرد به سمت خدا و قرآن هرجا هستی شاد و سبز و ثروتمند باشی استاد دوستان همه چیز خداست به خدا پیله کنید یا حق علی برزگر
سلام به همه ی دوستان هم فرکانسی و استاد عزیزم که بسیار ارزشمند هست برای ما
تمرکز بر آنچه می توانم بهبود دهم
من از اواخر سال 400تمرکز لیزری گذاشتم برای بهبود خودم و اعتماد به نفسم
و نتایج تا الان که براتون می نویسم فوق العاده بود
اما تا ماه قبل و از دست دادن سینمای ذهنم با حواشی
کلا ی پس گردنی جهان زد
اما میخواستم بگم پاشنه آشیل من که شاید پاشنه آشیل خیلی از دوستان باشه اینکه میخوایم به بقیه کمک کنیم
راهنمایی کنیم یاری برسانیم در صورتی که این سمی ترین فکر برای من و نمی دونم شاید برای شما هم باشه
که باعث میشه سینمای ذهن مون از دست مون خارج و دیگران جولان بدن و انرژی ما رو و روان ما رو مستهلک کنن
و باعث از دست دادن انرژی درونی مون بشه
مشکل اساسی اینه از لحاظ ذهنی با دیگران اختلاط ایجاد نکنم و تمرکز مو بذارم برای خودم و زندگی خودم
از کسانی که میان سینمای ذهن شما رو آلوده می کنن تشکر کنید که بهتون میگن تو کجا داری انرژی از دست میدی
و چ نشتی انرژی رو باید ببندی
دوستان گلم تمرکز تون رو به هیچ عنوان بیرون از خودتون ندارید
تمرکز بر قلب و احساس درون خودتون باشه
و اگر کسی،کاری،چیزی،بارونی، مشتری،و… باعث آزردگی ما بشه
1-ما توی ذهن مون بهش قدرت دادیم و باید قدرت رو ازش پس بگیریم
2-به ما نشون میده کجا رو باید درست کنیم
3-نشون میده که ما می تونیم این نشتی انرژی رو ببندیم
الآن که این نوشته رو می نویسم بعد از تجربه چندین سال ضربه خوردن از این پاشنه آشیل هست
و به امید یکتای مهربان تمرکز لیزری برای رفع این مشکل و بهبود هر چه بیشتر شخصیت و اعتماد به نفس ما
در ضمن بچه ها استاد توی تموم فایل ها می گه کنترل ذهن مهمترین مهارت ه و هدایتش
و تا جایی که در این مهارت فوق العاده بشیم زندگی مون بهتر و بهتر میشه
بنام خالق زیبایی ها
سلام به استاد عزیزم
سپاسگزار از خداوند بخاطر هدایتم به مسیر هایی سراسر از زیبایی و نعمت
استاد منم قبل آشنا شدن با این آگاهی فوقالعاده کلی زربه زدم به زندگیم با شکایت از عوامل بیرونی
ام خدارو صدهزار مرتبه شکر از وقتی با شما آشنا شدم واین آگاهی رو که خالق تمام شرایت زندگیم خودم هستم نه کس دیگه ای چه خوب چه بد
و دیگه کسی رو مقصر ندونستم
بطرز عجیبی اتفاقات خوب در زندگیم رخ میده
از مشتری های خوب و خوش حساب گرفته تا بهتر شدن نتیجه کارام
سعی می کنم همیشه روی خودم و باورهای خودم کار کنم تا وقت مو برای گله وشکایت از فلانی یا عوامل بیرونی بزارم
دو سال میشه نه اخبار گوش دادم نه فیلم یا سریال های تلویزیونی نگاه کردم
فقط فیلم های که نکات مثبت داشته باشه رو دانلود می کنم و میبینم
بیشتر مستند طبیعت گردی بخصوص طبیعت کشورهایی مثل کانادا ، سویس ، آمریکا و….
رو میبینم و نمیدونید چقققققققققققققققدر لذت میبرم از تماشای طبیعت زیبا و بینظیر که خداوند برای ما آفریده
سپاسگزارم از خداوند بخاطر هدایتم به این زیبایی ها
و خلاصه سعی میکنم تمرکز خودمو بزارم بر زیبایی ها تا زیبایی های بیشتری وارد زندگیم بشه
و یکی از رویاهام که همیشه بهش فکر می کنم مهاجرت به آمریکا یا کانادا هستش
همیشه طوری تجسم میکنم که انگار اونجا هستم در عین حال سپاسگزاری می کنم از خداوند بخاطر چیز هوایی که همین الان هم دارم
چقققققدر حس آرامش به آدم میده وقتی بفهمی وباور کنی که هیچ کس در زندگیت تعسیری ندار
و فقط خود خالق تمام شرایط زندگیت هستی
سلامت و ثروتمند باشید
بنام خداوند بخشنده ومهربان
سلام به استاد گرانقدرم ودوستان ارزشمندم
روزشمار تحول زندگی من 122
خدارا سپاسگزارم که در مدار درک آگاهیهای این فایل قرارگرفتم
فایلی که من مهر ماه 1401 بعد از اتفاقی که تجربه کردم واز آن لحظه که مسئولیت آن اتفاق را خودم گردن گرفتم گوش کردم چیز زیادی درک نکردم یعنی در مداری نبودم که بتونم بطور اساسی آگاهیهای آن را درک کنم ولی به اندازه ای که درک کردم عمل کردم زیپ دهانم را در برابر شکایت وناله وغر زدن دیگران بستم تمام تمرکزم را گذاشتم روی سایت وفایلهای سفر به دور آمریکا
منی که تا قبل از این اگر همسرم دیر میومد ،یا تماس میگرفت امروز نمیام کارم طول میکشه کلی شکوه وگلایه میکردم سعی کردم تمرکز را بزارم رو خودم نه دیگران واتفاقات وعوامل بیرونی امروز که دارم آن روز ها را مرور میکنم میبینم چقدر تغییر کردم وچقدر حال واحساس خوبی دارم آرامشی که با هیچ چیز عوض نمیکنم
قبل از اینکه این فایل را گوش بدم داشتم کامنت دوستان در موردجلسه 14 دوره احساس لیاقت میخواندم وچقدر الان متفاوت تر میتونم اتفاقات وافکارم را درک کنم
این روزها دارم بیشتر به این باور که من خالق زندگی وشرایط واتفاقات آن هستم ایمان میارم وهرچه این باور در من قویتر میشه تاثیر عوامل بیرونی بر من وزندگی من کمتر میشه یعنی من دیگه دنبال مقصر نمیگردم انگشت را میگیرم سمت خودم میگم ببین چه فکر اشتباهی داشتی به چه چیز ناجالبی توجه کردی که این اتفاق ناجالب را تجربه کردی
مهم ترین چیزی که این آگاهیها برا من به همراه داشت حال خوب وآرامشم هست حال کسی دارم که با خودش با جهان اطرافش به صلح رسیده دیگه نگرانی نداره
صبح همسرم پیام داد ناراحت میشی اگر بگم که امروز فیزیوتراپی نری ،اگر قبلا بود با اینکه میگفتم نه ولی در درونم غوغایی بود ولی امروز گفتم حتما که خیر است نه اشکال نداره عزیزم
این روزها که دارم قدم اول را دوباره کار میکنم هر اتفاقی پیش میاد چه خواسته چه ناخواسته دارم تو ذهنم حلاجی میکنم به چی فکر یا توجه کردم که این اتفاق خوب وبه تعداد خیلی کم اتفاق بد البته که به ظاهر بد رو دارم تجربه میکنم
امروز ظهر همسرم که خانه آمد گفت به احتمال زیاد باید خانه وزندگی رو جمع کنیم وبریم گفتم چرا ؟گفت ماموریتی برا چند سال باید بریم شهر های مرزی این در حالی است که میخواستیم تا عید به خانه خودمان که عشق آماده کردیم نقل مکان کنیم گفتم پس خانه چه گفت میفروشیم چیزی نگفتم فقط گفتم خدایا من بخودت میسپارم باوردارم که مهاجرت من رو رشد میده پس آنچه که خیر است تو برام رقم بزن من تسلیمم
خداروهزاران هزار بار شکر وسپاس که در این مسیر زیبا ودر این مکان الهی در حال تجربه کردن اتفاقات قشنگ با داشتن حال واحساس عالی هستم
در پناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید در دنیا وآخرت
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
خدمت استاد عزیز و دوست داشتنی که الان ی مدتیه سایتش شده خانه مادری ، که همیشه درش ب روی بچه هاش بازه، خودش و هم سفرای سایت شدن خانواده ی دوست داشتنیش
خدایا شکرت
استاد جان و همسفرای مهربونم
دیشب کلی دلم گرفته بود دیگه کم آورده بودم نیمه شب پاشدم و رفتم دو رکعت نماز خوندم و فکر کن وسط نماز داشتم فارسی باهاش صحبت میکردم و اسمش صدا میکردم کلا نمیدونم اصلا نماز شد یا …. آره آره اون خودش ی نماز خاشعانه بود اصلا نماز یعنی همین،اونقدر در اون حالت غرق شی که از خودت بیخود بشی
یه کم بعدش نمازم تموم کردم انگاری یکی بهم گفت :«سکوت » چشمام باز مونده بود که یعنی چی ؟
رفتم تو جام دراز کشیدم و گفتم بزار سکوت کنم اما امکانش برام سخت بود ذهنم خیلی حرافی میکرد ولی من ب لطف خدا از پسش بر میومدم
اومدم که بیام خونمون ولی ارور میداد و با خطا مواجه میشد اومدم از دانلودها وارد شم، نشد، و هی تکرر پشت تکرار میگفت «سکوت» متاسفانه خودم زده بودم ب کوچه علی چپ و …
گفتم بزار برم خونه ببینم نشانه ای چیزی هست که آرومم کنه ولی باز ارور میداد ،میدونی من کار خودم میکردم خدام کار خودشو
تسلیم شدم و گفتم:« اوکی حرف ،حرف تو »
خوایم برد صبح که پاشدم تمریناتم انجام دادم و شکر گذاری و ستاره قطبی و قرآن و …یا علی رفتم دنبال کارم
حواسم بهش بود بشدت داشتم کنترلش میکردم
اما آسون نبود ذهن درگیر نتیجه بود
استاد خیلی وقت بود که ذهنم درگیر این قضیه بود اما …. میدونید نمیتونستم رها شم
از خدا کمک میخواستم ولی در رفتن از نجواها گاهی کار حضرت فیله
خلاصه که ازش هدایت میخواستم
پسرم دید که ناراحتم بهم گفت مامان ببین کجا نشتی داری ؟ گفتم نمیدونم واموندم
گفت:« تو خیلی بحث میکنی»
هیچی نگفتم رفتم اون فکر کرد ناراحت شدم
سرم انداختم پایین رفتن پیش سگمون ویکی که غذاشو بدم طفلک صداش در نمیومد
ی کم ماساژ دادم و کمی لقمه نون پنیر اما ی نگاه ب من کردو ی نگاه به لقمه ی کوچولو مز مزه کرد و رفت (فکر کنم تو دلش گفت واقعا این چیه هلک هلک راه افتادی اومدی ب من لقمه نون پنیر بدی ؟)
خلاصه پسرم اومد پیشم و گفت مامان چرا ناراحت میشی
اشکم دراومد
کلی باهام صحبت کرد و من فهمیدم که واقعا نشتی دارم
اومد مثل ی مشاور قهار
ی کاغذ برداشت و هی از راه بارش فکری تمام افکار منو کشید بیرون
همین که متوجه شدم دیدم
آره
من بحث میکنم
دیگران مقصر میدونم
تمرکزم روی کارم نیست
همش به نتیجه نگاه میکنم
نیمه خالی لیوان رو میبینم
از دیگران توقع کمک کردن دارم
چرا ؟
الان بهت میگم
چون من خیلی وقت پیشا بخاطر دلسوزی ،بجای خدا ، بهشون کمک میکردم میخواستم همدردی کنم میخواستم نجاتشو ن بدم
خیلی بهتر شده بودم
همین که جلسه مشاوره تموم شد
ی نفر رنگ زد و ازم خواست که برای پسرش کلاس بزارم
منم گفتم اوکی بعد از ظهر بیاید
ولی تو دلم اصلا راضی نبودم گفتم خدا کنه نیاد
ساعت 2 با دوستم قرار استخر داشتیم این دوستم اسمش میتراست همکارمه ولی خدارو شکر وضعیت مالیش خیلی عالیه
ناگفته نمونه این خانم ب من کمک کرد تا شنا رو یاد بگیرم شنایی که چندین و چند سال بود که با وجود شرکت در کلاسهاش نتونسته بودم یاد بگیرم اما ی روز از خدا درخواست کردم که ایکاش ی نفر بیاد و بالا سرم بایسته تا من یاد بگیرم
رفتم از ناجی پرسیدم گفت 2 تومن میگیریم و یاد میدیم اما من دو دور رفته بودم کلاس نیاز به کلاس اون مدلی نداشتم
باز با اشتیاق گفتم کاش ….به پنج دقیقه نکشید که میترا رو آورد گذاشت سر راهم و گف بیا اینم مربی و اینجور شد که من شنا رو یاد گرفتم تقریبا هفت هشت ماهی میشه که باهاش آشنا شدم
از میترا پرسیدم :«میترا شما چطوری اینهمه ثروتمند شدید ؟»
میترا اهل اینجا نیست خیلی روح پاکی داره و ناآگاهانه گاها طبق قانون پیش میره
میترا زندگی سختی داشته و ی روزی با خدا معامله میکنه
بعد از ده سال زندگی تو پارکینگ خونه پدر همسرش ب خدا میگه «خدایا من ده ساله که برای رضای تو هر کاری کردم که زندگیمو حفظ کنم الان دیگه با دو تا بچه امکان زندگی تو پارکینگ ندارم اگر هدایتم نکنی ب مسیر درست، دیگه اسمتم نمیارم» و بعد قرآن باز میکنه و آیه ای میاد که میگه:«هجرت کنید تا در خانه هایی پر از برکت جایتان دهیم»
میگفت خانواده همسرم کلی مارو ترسوندن کلی تهدید کردن که اگه برید دیگه اینجا راه نمیدهیم و …. اینها بلاخره با کلی ترس از اونجا در میزنن بیرون و …
ترک خونه پارکینگی همانا و باران برکت و نعمت همانا
اونقدر که چند تا خونه وماشین عالی و باغ تو کردان و … مسافرتهای خارجی و …
میگفت همسرم میگفت چرا قبلاً در نیومدیم
اینهمه برکت کجا بود
میترا ی نکته ای رو گفت که برام خیلی جالب بود و اونم اینکه «ما هیچ وقت چشم مون به دست دیگران نبود و هیچ وقت توقعی از دیگران نداشتیم »و ی نکته جالب توجه دیگه اینکه, میترا خودش خیلی قبول داشته و توهینهای اطرافیان یا ده سال پارکینگ نشین بودن نتونسته بود میترا رو بهم بریزه یعنی احساس لیاقتش سر جایش مونده بود
خیلی برام جالب بود
و من همون جا فهمیدم که اووووو من وقتی همش دنبال مقصرم
فهمیدم من از همون اول روی ثروت پدر همسرم خیلی حساب باز کرده بودم
من از مادر همسرم توقع داشتم
خلاصه که روی همه حساب باز کرده بودم الا اصل کاریه
وقتی از استخر اومدم پسرم زنگ زد گفت مامان شاگردت اومده
گفتم کدوم شاگرد اونا که خبر ندادن
گفت من نمی دونم
رفتم و دیدم اینا اصلا یکی دیگه هستن
رفتم و تدریس کردم و خیلی حس و حالم خوب شده بود
و از طرفی خیلی دوست داشتم حقوقم امشب یعنی 28 بریزندکه اصلا امکان نداشت که قبل از 30 ام واریز کنند اما یهو دیدم الان واریز کردن
اینم نشونه بود
انگاری تازه بعد از بیست روز تمرین شبانه روزی زنگارهای مغزم داره ی تکونایی میخوره
تو این مدت کم کم قدرت دادم ب خودش
همه رو خلع سلاح کردم
هر کی خواست اذیتم کنه تو دلم گفتم این هیچ کاره س
و ب خدا گفتم تو همه کاره ای و من قدرت خلق خواسته هام دارم
میدونید همینکه ناظر باشی ب ذهنت قبوله
همین که واقف ب رقاصی ذهنت باشی کافیه
همین که بگی خدایا من از پسش بر نمیام هم کافیه
اینها همون بلند شدن و خوردن زمیناییه که قبل از راه رفتن برای بچه ها پیش میاد اما اگر ادامه بده دیگه کسی به گرد پاش نمیرسه
فقط ادامه بدی قلقش دستت میاد
زمانی که داشتم شنا کردن یاد میگرفتم دست خدا چشمش ازم بر نمیداشت
تا با یکی صحبت میکردم از دور اشاره میکرد که حواسم بهت هستاااا ،زود باش تمرین کن
دقیقا خدا هم همین جوره همین که از مسیر دور میشی
همین که حواست پرت میشه
همین که تمرکزت برمیداری
میگه آی فکر نکنی ولت کردماااا حواسم هست که داری از مسیر دور میشی برگرد سر جات و سرت ب کار خودت باشه وگرنه با یقه تو میگیره میزاره تو مسیر درست
و اگر واقعا اشتیاق داشته باشی (مثل من که با تمام وجودم میخواستم شنا یاد بگیرم) بلاخره یاد میگیری یهو میبینی که عه همین بود این که چیزی نداشت
دقیقا ی بار اومدم تو آب یهو دیدم عه سبک شدم و روی آب موندم همون جا بود که ب خودم گفتم تمرین کنی دستت میاد
بارها ب خدا جونم گفتم خدایا کمکم کن بپذیرم چیزایی رو که نمیتونم تغییر بدم من نمیتونم نخواستن ثروتو از خودم بپذیرم
باید بپذیرم که من دوست دارم که در نعمت و ثروت زندگی کنم
من عاشق اینم که از نعماتی که حق طبیعیه منه استفاده کنم
طبیعیه که بتونم راحت خرید کنم طبیعیه که راحت بتونم نیازهامو برطرف کنم
طبیعیه که بتونم راحت مسافرت برم
طبیعیه که از اینهمه نعمت و ثروت استفاده کنم آقا جان مگه خدا ب غیر از مخلوقاتش و تومخلوقاتش غیر از انسان کسی داره که اینهمه لایق باشه
من بهش وابسته نمیشم خدا از هزاران راه روزی و نعمتش ب آسانی برام مهیا میکنه
یا بخاطر بدست آوردنش دیگران مقصر نمیدونم این منم که خالق زندگیم هستم و میتونم براحتی جذب کنم با توجه کردن با اشتیاق
با لذت
مثل اینکه من با اشتیاق داشتم ب کسایی که داشتن براحتی شنا میکردن نگاه میکردم تو دلم در موردش صحبت میکردم و انگاری ی جورایی درخواست میدادم که خدایا کاش میتونستم یه دوره خصوصی برمیداشتم و شنا رو یاد بگیرم باور کنید بلافاصله به پنج دقیقه نرسید که میترا اومد پیشم و با هم دوست شدیم و …. بدون حسرت فقط لذت همراه با اشتیاق ب داشتنش
خدارو شکر برای تمام لحظه های که چشم ازمون برنمیدارد
خداجون دورت بگردم که منو تو این خانواده بوجود آوردی الان من نزدیکه 6 ساله که متولد شدم اوایل تو سایت نبودم یعنی هنوز شایستگی وارد شدن به این دانشگاه نداشتم و البته فقط گوش میدادم کمکم هدایت شدم و ….
عاشقتون خانواده عزیزم
و
ب خدا می سپارمتون
بنام رب هدایتگرم
سلام ب استاد عزیزم
و دوستان همفرکانسیم
خداروشکر میکنم ک هدایتم کرد ب این فایل و خداروشکر بابت این همزمانی ک برام رخ داده
چن, روزه ذهنم درگیره و ی جورایی تحت فشار بودم در حدی ک قدرت و داده, بودم ب بیرون خودم
در حدی ک جسمم سریع واکنش نشون داد و با سرماخوردگی جزئی و ضعف خودشر نشون داد
ک داری اشتباه میری مسیرتو
خداروصدهزار بارشکر چقد حس خوبی گرفتم ازاین فایل
چون فهمیدم اگه نتیجه درست نیست ی چیزی در درون من ایراد داره نه بیرون از من
من مسئول تمام شرایط زندگیم هستم ،من مسئولم
ن شرایط وآدم های, بیرون ازمن
امروز فهمیدم ک شکایت کردن وغرزدن درباره ی شرایط نادلخواه اونا رو بیشتر ب زندگیم میاره
اگه من میخوام زندگیم با بقیه99% جامعه فرق کنه و دلخواهم باشه
باید تمرکزم و بزارم رو بهبود خودم
وافکارمو تغییر بدم
چون پاسخ تمام سوالا در درون منه
من با افکارم درهرلحظه دارم زندگیمو خلق میکنم
اگه من تغییر کنم شرایط بیرونم برای من تغییر میکنه و جهان بهم پاداش میده
تمرکز به آنچه میتوانم بهبود دهم.
سلام به استاد قشنگم به مریم عزیزم.
خدارو سپاس میگم برای پیامهای قشنگه روزانش.
خداروسپاس میگم به خاطر همت واراده ای که هرروز بهمون میده تا با ذوق و هیجان دنبال پیامی باشیم از طرف خداوند ازطریق استاد عزیزمون تا تمرکز کنیم برای بهبود شخصیمون.
یه وقتایی همسرم صبح که داره میره سر کار ،میبینه من سریع اول از همه دفتر وخودکار وگوشیمو میزارم رومیز میخنده میگه ناهید چ حوصله ای داری ؟!!!!
بزار پاشی حالا !!!!
بعدشم عباس منش حرف میزنه منم مشغول غذا درست کردن میشم و…..
خودم از این کار لذت میبرم وخیلی خوشحالم که جزعه برنامه ی روزانمه .
در واقع برای خودم ارزش قائل هستم که دنبال تغییرات درونی وبهبود اونها هستم .
حالا هر کی هر قضاوتی که دوست داره راجع بهم بکنه،بکنه .
طبیعتا روزای عادی وروزایی که ب نظر اتفاق خاصی نیفتاده،خیلی راحت میشه کنترل بر افکارمون داشته باشیم .
ولی روزایی که با موضوعات ومسائل مختلف که شاید برامون جالب نباشن مواجه میشیم ،دشوارتر میشه افکار رو کنترل کرد.
بازم خدا رو سپاس میگم از این جهت که استاد طوری باهامون کار کردن که با روند تدریجی بالاخره به این درک رسیدم که جنجال به پا کردن وعصبانی شدن ووارد بحثها ومشاجره های الکی رفتن ،فایده نداره که هیچ . بلکه آسیب روحی و جسمی هم بهمون وارد میکنه بنابراین خیلی مسخره ومضحکه که دیگه نتونیم کنترلشون کنیم .
البته که اولش باعث تعجب یا حتی حال بدی میتونه بشه اما آگاهانه میتونیم نگاهمونو تغییر بدیم تا احساس بدمون ادامه دار نشه .که اگر تونستیم به احساس خوب بریم که دیگه خیلی عالی عمل کردیم.
چند موردی که این هفته باش درگیر بودم رو مثال میزنم .
با توجه به اینکه من دیگه همسرمو بابت کسب و کارش کنترل نمیکنم واز طرفی خدا وفراوونی هاشو خیلی باور کردم ،واینکه دنبال اخبار کشور نیستم ،خب از کار و کاسبی بیرون هم خبری ندارم.
ومشغول کار خودم وزندگی خودم هستم.
خب خداروشکر همسرمم از اون مردهایی نیست که اگه کاروکاسبی نباشه بیاد تو خونه بناله یا قر بزنه .
تا اینکه همسرم خودش اعلام کرد یه کم بیشتر مراعات کنید ،مدتیه که اصلا کار ندارم ،کاسبی ها خوابیده .همه وضعیت ما رو دارن همه دارن مینالن.
تنها جمله ای که همون لحظه بش گفتم این بود که هیچ وقت همه را با خودمون مقایسه نکن .
گفتم باورای ما با همه فرق داره .تو نباید نگران چیزی باشی .سعی کن به این قضیه جور دیگه نگاه کنی .گفت نه من مثل بقیه فکر نمیکنم اما واقعیته دیگه .
گفتم واقعیت اونچیزیه که تو باورش میکنی .
دیگه حرفی نزدم .
حتی بعد از گذشت یه هفته سوالی هم نپرسیدم که ببینم چ اتفاقاتی تو کسب و کارش افتاده .
چون فهمیدم،کسب وکارش خارج از کنترل منه ومن نباید هیچ دخالتی داشته باشم.
اگه افکاروباورهای گذشته رو داشتم سریع عصبانی میشدم .دست پیش میگرفتم پس نیفتم .
طلبکارم میشدم ازش.
اما حتی ذره ای به این موضوع فکر نکردم . انگار جدی جدی باورم شده که خدا حواسش هست .چیزی کم نیست وکم نمیشه .
خیلی ریلکس بدون اینکه این خبر رو شنیده باشم ازش گذشتم ومثل همیشه مشغول زندگیم هستم .حتی تو هیچ موردی تو ذهنم نیومده که الان خرج نکنم چون اوضاع خوب نیست .البته خودم همیشه مدیریت تو خرج و مخارج خونه دارم .
ارع دیگه ترسای گذشته را ندارم .دیگه نمیگم وااای بدبخت شدیم الان چکار کنیم ؟! اگه کارنداشته باشه چی ؟!! خداروشکر آرامشم بهم نمیریزه .یه حسی همیشه تووجودم میگه همه چیز اوکی هستش و اوکی تر هم خواهد شد.
یا مورد دیگه ای که برای پسرم پیش اومده .این روزا خیلی ناراحته البته میبینم که سعی میکنه نباشه اما ازدرون یه کم بهم ریخته .
اونم به این دلیل که با پارتنرش به مشکل برخورده . انگار از هم جدا شدن .و عامل این جدایی از طرف پارتنرش بوده .
همون روزی که این رابطه شکل گرفت نگران چیزی نبودم ..الانشم که جدا شدن نگران چیزی نیستم .
اگه بازم به هم وصل بشن باز نگران چیزی نیستم.
چون اولا که از اختیار وانتخاب من خارجه .
واین موضوع به من ربطی نداره ،شاید وقتایی که باهم هستیم خیلی محسوس احساس وتجربمو به پسرم میگم اما تحمیلی وجود نداره .
اجازه میدم خودش تجربه کنه .
تنها کاری که من کردم اینه که از خداوند براش هدایت میطلبم .همیشه از خدا میخام مراقب بچه هام باشه چون میدونم وباور دارم بهتر از من مراقبت میکنه .
بنابراین نگران چیزی نیستم وکنترلی رو این موضوع ندارم که بخوام بچمم اذیت کنم .
این روزا تا میبینم تنهاست،در میزنم وبا اجازه ی خودش میرم کنارش میشینم یا باهم قبل از خابش دراز میکشیم وحرفاشو گوش میکنم .بدون اینکه سوالی کنم خودش همه چیزو برام تعریف میکنه و همه ی احساساتش را بهم میگه.
سکوت من بهترین کار ممکنه تو این شرایط.
ب نظرم چون دخالتی تو کاراش ندارم ،خیلی راحت همه چیو برام بازگو میکنه .
همه ی این آرامشمو واین خونسرد بودنم را از استاد دارم .خوشحالم که مثل بعضی از مادرها سرزنشش نمیکنم .احساس گناه بهش نمیدم .
چون در ابتدای رابطش،تجاربی رو در اختیارش گذاشته بودم خیلی راحت میتونستم بش بگم دیدی مامان جون بهت گفتم .دیدی ….
ولی از اونجایی که خودم پذیرفتم وبه این آگاهی رسیدم که پسر من باید تو این سن خودش رابطه یا حتی رابطه هایی را تجربه کنه ترجیحا سکوت کردم .
وقتی میرم کنارش خوب میفهمم آرومتر میشه وحس بهتری میگیره چون میدونم نیاز به گوش شنوا داره .وچ کسی بهتر از مادرش که بدون قضاوت حرفاشو بشنوه .
یه اشتباه بزرگی هم تو این هفته خودم تو فضای مجازی کردم البته هیچ فعالیت خاصی ندارم تو این فضا ،اما نمیدونم چرا این اشتباه رو مرتکب شدم .
از من بعید بود این رفتار، ولی خب به هر صورت مرتکب شدم .
خداروشکر خیلی زود در عرض چند روز متوجه ی اشتباهم شدم .خیلی راحت خودمو بخشیدم .نگران چیزی نشدم.فقط هر پیامی که میتونستم از این اتفاق بگیرمو نوشتم .
حتی وقتی بازم بش فکر میکنم درس تازه ای ازش به ذهنم میاد میرم به لیست پیامهام اضافه میکنم .
میدونید بازم بگم اگه به قبل بود انقد خودمو سرزنش میکردم.انقد به خودم بد وبیراه میگفتم وخودمو ملامت میکردم .ترسها سراغم میومد که نکنه ….
ولی خداروشکر نگاهم بقدری فرق کرده که راحت بدون استرس خودمو بخشیدم .از خدای خودم عذرخواهی کردم .
وتجریباتی که میشد ازش گرفت رو تو ذهنم حک کردم.
پیش خودم فکر میکنم که بودن تو احساس بد واحساس گناه گرفتن آیا کمکی به من میکنه ؟! وقتی میبینم باعث اتفاق ورویداد بهتری نمیشه چرا باید خودمو اذیت کنم . پس رهاش میکنم واز ذهنم خارجش میکنم.
واما موضوع آخر.
راجع به کارا و رفتارهای اطرافیان.
مثلا خواهر شوهرم که در تدارک جشن دخترشه .
علنن خیلی وعده وعیدها بهمون میده مثلا گفته بود شب یلدا همه شام خونه ی ما .
بعد زیرش زد و گفت ببخشید نیستیم.
یا یه شب دیگه گفت فلان مهمونی فلان روز.اونم کنسل کرد.جالب اینجاست از یه ماه قبل دعوت میکنه وبعد که نزدیک میشه کنسلش میکنه .
باوجود اینکه ما برای اونروز برنامه ریزی میکنیم وخوشحال میشیم وبعد تو ذوقمون زده میشه .
برای یه لحظه ناراحت میشم ولی بعدش این اخلاق ناجالبه خواهرشوهرمو میپذیرم که عاجزه به مهمونی دادن .
من که نمیتونم تغییرش بدم .کلا برای اکثر مراسمای دخترش تا تونسته کوتاهی کرده ولی خب ما نه حرفی می زنیم نه کاری به کارش داریم .
تمرکزم را سمت نقاط منفیش نمیبرم چون یاد گرفتم از خودم درست مراقبت کنم واجازه ندم این جور مسائل های بی ارزش ،حالمو بد کنن.
ولی خب خودمم سرویس اضافه بش نمیدم چون خیلی وقتا پیش من میناله که تنهاست وتوقع میکنه که ماها دعوتش کنیم .
در کل که خودمو اسیرافکار ورفتارهای چنین آدمهایی نمیکنم .جایی با هم بودیم سعی میکنم خوش بگذرونیم .جایی هم که نبودیم هیچ.
مهم نیست .
حالا قبلنا به همسرم سرکوفت میزدم چرا خانوادت اینجورین ؟!!
چرا آدموکوچیک میکنن؟!
ینی چی دعوت میکنی بعد میزنی زیرش ؟!!!!
اصلا من دیگه باهاشون کات میکنم .خوشم نمیاد ازشون .با یه مشت آدم دیوانه رفت وآمد میکنیم .
چندروز توخونه جنجال به پا میشد،وبعد تمرکزم میرفت سمت نقاط منفیشون واحساسم بد میشد. احساس همسرمم بد میکردم .کینه به دل میگرفتم ودنبال تلافی کردن میشدم.هر جا میرفتم قضاوتشون میکردم .که همراه میشد با غیبت وتهمت .
خداروشکر امروز از این موضوعات ساده وراحت میگذرم چون ارزشهای خودمو شناختم .
چون دوست ندارم به خاطر دیگران در حق خودم ظلم کنم .
استاد سوال خوبی پرسیدن که کجاها که تونستید خودتون رو بهبود ببخشید از جهان پاداش گرفتید؟
میخام بگم استاد جونم چ پاداشی قشنگتر وبهتر از «داشتن آرامش ».
اینکه خیلی صبورتر میشیم .
اینکه متوکل تر هستیم .
اینکه احساسمون روخوب نگه میداریم .
اینکه یاد گرفتیم از خودمون درست مراقبت کنیم.
حس ارزشمندی خودمونو حفظ کنیم .
اینکه احساس لیاقت خودمونو زیر سوال نمیبریم.
ما نباید با هیچ دلیلی وهیچ توجیح و هیچ توضیحی به خودمون اجازه بودن در حال بد رو بدیم .
از این تاوانا خیلی دادیم .
در لحظه هر چی که پیش میاد باید به خودمون بگیم الان چکاری انجام بدم بهتره ؟
الان چ حرفی بزنم بهتره؟ اصلا حرف بزنم بهتره یا سکوت کنم بهتره؟
وبعد همون چیزی که به ذهنمونمیاد روانجامبدیم .
به خودمون تعهد بدیم که باید از پس این تضادها باید بربیاییم .
نیاییم رفتارهای تکراری داشته باشیم که نتایج تکراری دریافت کنیم .
از چیزی نترسیم که خدا همیشه ودر هر لحظه با ماست.
عجله نکنیم برای واکنش نشون دادن .
نترسید وقت هست بعدن هم میتونید جوابی بدید ولی اول اجازه بدید ذهنتون درست کار کنه ودرست شما رو جهت دهی کنه .
ببینید تا حالا به خاطر خیلی چیزای بی ارزش که البته در لحظه ب نظر باارزش بودن ،ما به خودمون ظلم کردیم وحال خودمونو بی جهت بد کردیم .بیاییم دیگه اینطور رفتار نکنیم .
خاطر خودمون برامون خیلی با ارزش باشه با ارزش تر از هرچیزی.
الویت رو حال خوب برای خودمون بزاریم .
هرروز به خودمون حال خوب رو هدیه بدیم چون لایقش هستیم.
همه چیز مثل همیشه فانی و زود گذره و وقتی تموم میشه دلمون میگیره که چرا تو لحظه نتونستیم درست رفتار کنیم ؟
چرا عملکرد درستی نداشتیم ؟
نزاریم این چرا چراها سراغمون بیاد و اذیتمون کنه !
ما بهترین هستیم .میتونیم حداقل بهترین برای خودمون باشیم .
میخام خود خودم باشم بدون نقاب .بدون ترس. بدون عدا در اووردن. بدون هیچی ، فقط خودم باشم .
بهبود ما اینطور حاصل میشه و بس!
استاد جونم حس قشنگمو از آگاهی های ناب شما دارم .
ممنون وسپاس ازخدا، از شما ،از دوستان از همه ی کسانی که حتی با رفتارهای نامناسبشون به ما درس زندگی میدن وباعث رشد ما هستن.
استاد جونم مرسی مرسی ازت که هستی .
به نام خدا
سلام
سوال اول
محمد هستم یک شاکی
شاکی از پدرش به خاطر رفتارش،اخلاقش،بی پولی و …..
شاکی از خدا به خاطر شرایط زندگیم
شاکی از مادرم به خاطر رفتارش
شاکی از زمین و زمان که چرا بر سر من بدبختی و نکبت میبارید و هر چی سنگه برا پای لنگه
چند سال پیش که در وضع بد اقتصادی بودیم منم 24 ساعته گله و شکایت میکردم،وضع اقتصادیم بدتر و بدتر شد یادمه برای تعویض کارت ملی 25 هزار تومن پول میخواست حتی اونم نداشتم.گواهینامه ماشین 180 هزار تومن پول میخواست نداشتم و با بدبختی پول گواهینامه را جور کردم بعد پول تاکسی و اتوبوس نداشتم پیاده مسافتی 4 کیلومتر را پیاده میرفتم
بعد نشستم گفتم یعنی همه ی آدم ها اطرافت بد هستن و تو فقط خوب هستی و همه چیز از بیرون مشکل داره و تو عالم دهر و کار درست هستی و بقیه مشکل دارن بابا بیخیال،بابا ول کن اون دستی که یکی از انگشتاش را به سمت دیگران نشانه رفتی چهار تا دیگش به سمت خودته عشقم ،کجا میری این چنین شتابان پیاده شو باهم بریم بابا
خلاصه شروع کردم روی خودم کار کردن و درست کردن خودم یافتن من درون،یافتن عزت نفس،یافتن مقصر درونی به جای بیرونی و فهمیدم اونی که باید تغییر کنه منم همه چیز در بیرون درست هستش
سلام خدمت استاد و دوستانی که کامنت رو میخونند
تو محل کارم تو این برف و سرما تقریبا همه مریض شدند و یک سره یا دارو میخوردند یا دکتر بودند و هزینه های. زیادی میکردند خداروشکر از بابت هایی
یک این که همکارانی دارم که این قدر اوضاع مالیشان خوبه که خیلی راحت هزینه میکنند برای خودشون
دو این که همشون دائم نگران بودند که فلانی مریضه ما هم میگیریم و غیبت میکردند و همین هم شد و همشون مریض شدند
به جز یک نفر :)))) به لطف خدا بنده
اون هم به خاطر کنترل ورودی های معده ام
و درک راز سلامتی و آموزش هایی که از استاد و بقیه موفق ها در زمینه سلامتی دیدم
یعنی من پارسال یقین داشتم که تو این سرما حداقل دو سه بار رو مریض میشم ولی امسال خیلی راحت میرفتم تو برف قدم میزدم و لذت میبردم از سرما بدون ذره ای ترس چون میدونستم که قبلا چیکار کردم و چه فرکانس هایی فرستادم
خدا خودش کمکم کنه در مورد پول هم بتونم همچین ورودی هایی به مغزم بدم که اصلا نگران نتایج بقیه نباشم و بدونم که اوضاع من برخلاف بقیه هر روز بهتر میشه و نتیجه من ربطی به نتیجه بقیه افراد جامعه نداره
مثلا در مورد سلامتی ربطی به خوردن چیزهایی که ب فکر عوام خیلی مقوی هستند نداره
بلکه حتی اون ها خیلی هم میتونند برای سلامتی من بد باشند
باید خوب بدن خودمو بشناسم و بتونم ورودی هایی بهش بدم ک در تعادل نگهش داره بتونم سلامتی رو دریافت کنم
در مورد ورودی های مغز هم باید ورودی هایی بهش بدم که بتونم در تعادل نگهش دارم تا جوری به فرکانس ها و ورودی هام اطمینان داشته باشم که هیچ نگرانی و ترسی نداشته باشم از تغییر در فصول کسب درآمدی و بدونم که در هر شرایطی من پولدار خواهم بود و ثروتم بیشتر خواهد شدو از اون فصل بتونم لذت ببرم
فصل ها هر کردام زیبایی خودشان را دارند چه سرد باشند چه گرم چه بهار چه زمستان
من اگر ورودی هامو کنترل کرده باشم تو هر فصلی میتونم شاد باشم و لذت ببرم از زیبایی هاش بدون این که ترس و نگرانی داشته باشم
خدایا شکرت بابت این کامنت
ذهن خودم کلی باز شد
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
122. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
آرامش
حس خوب
خدایا شکرت
امروز و رد پای من و هر روزم بهتر از دیروزم و پیشرفتم بیشتر از دیروزم
و سعی میکنم همچنان و از خدا میخوام کمک کنه تا عمل کنم
چون وقتی عمل کردم تمام درا به روم باز شده
الان بهتر درک میکنم این موضوع رو که استاد میگفت ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
من امروز بیدار شدم و یکم تمرین طراحی کردم بعد حاضر شدم تا برم دم مدرسه دخترونه
خودم میخواستم به یه منطقه ای از تهران برم که پر از مدرسه بود تو یه خیابون و یه جای دیگه نزدیک محله مون بود که 10 دقیقه راه داشت
ولی گفتم خدا هرکدوم خوبه برام منو خودت ببر اونجا
حاضر که شدم برم مادرم گفت برو خرید کن برام یه صدایی گفت گوش کن و برو هنوز وقت هست
رفتم و برگشتم وسالامو برداشتم و رفتم که دیدم تو مسیر مدرسه دومم
انگار انتخاب خدا دومی بود برای من
بعد گفتم خدا من نمیدونم تو بهم بگو کجا برم
وقتی میخواستم مثل همیشه از پایین زیر گذر برم قشنگ حس کردم نه از اونجا نرو
باز خواستم از اونجا برم گفتم هیچی نمیشه مگه تو خدای من نیستی تو مراقبمی
دیدم صدا بلند تر شد نرو گفتم نرو
چون قبلا اینجوری شنیده بودم با شدت زیاد گفتم چشم و مسیرمو عوض کردم یه جورایی طولانی تر شد مسیرم
وقتی رفتم همه اش داشتم میگفتم که خدا هرجور که تو میخوای تو بگو کدوم مدرسه برم همینجور داشتم میرفتم که چند تا مدرسه دیدم و بعد هی میگفتم خدا پس کجا برم همینجوری دارم پیاده میرم
بعد به یه چهار راه رسیدم ، میخواستم مستقیم برم،
حس کردم که نه و باید سمت راست برم و رفتم
باز به یه میدان رسیدم یه دخترو دیدم از میدان میومد یهویی دیدم بهم سلام داد گفت خوبین ؟ دارین میرین مدرسه؟
گفتم خدایا این دختر از کجا میدونه شاید وسیله هامو دستم دید گفت
گفتم سلام ممنون شما از کجا میدونین گفت شما خانمی هستین که دم مدرسه ما نقاشیاتونو میفروشین
گفتم آره گفت ما امروز زود تعطیل شدیم به خاطر روز معلم
گفتم نه اونجا نمیرم میخواستم بیام اینجا یه مدرسه پیدا کنم نمیدونستم کدوم طرف هست
یهویی گفت برو فلان مدرسه ، و بعد خداحافظی کردیم و رفت منم رفتم همون مدرسه دومی که دخترونه بود و خدا برای بار دوم از طریق اون دختر گفت که برو اونجا
چون من قبلش داشتم میپرسیدم خدا کجا برم اون مدرسه یا مدرسه دیگه
وقتی رفتم تشنه ام بود رفتم که از مدرسه آب بخورم که به خانم گفت شما وسایلاتونو آوردین برای فروش ؟
گفتم بله گفت ببر به مدیر مدرسه نشون بده ،شاید برداشتن رفتم و نشون دادم گفتن نه و برگشتم تا بیرون بشینم و زنگ آخرشون بخوره و بیان بیرون
بعد که پهن کردم انقدر مادر بچه ها اومده بودن که پشت سرهم اومدن خرید کردن چند نفرشونم گفتن آینه میخریم فردا هم بیا
90 هزار تمن کش مو فروش رفت و خدا برام از بی نهایت روزیش هدیه داد
خیلی خوشحال بودم وقتی رفتم خونمون دیدم جلو در مدرسه دخترونه سمت خونمون همون خانم دستفروش هست بهش گفتم اول ذهنم میخواست مقاومت کنه و نذاره بهش بگم
گفتم نه میگم اونم بیاد روزی هر کدوممونو جدا خدا خودش میده
وقتی رفتم خونه و شروع کردم آینه دستیای جدید کار کردم تا فردا اگر خدا بخواد ببرم جلو در مدرسه
دو هفته هست که من میخوام برم چهارشنبه درکه ،چون استاد طراحیم میگفت میتونین بیاین برای کلاس طراحی طبیعت
ولی هر دو هفته نشد و باز گفتم خدا هرجور که خودت میدونی خیره برام پیش بیاد
الان که دارم مینویسم چند دقیقه قبلش حس کردم که باید ده روز یه کاری رو انجام بدم به صورت مستمر و این کاری که بهم الهام شده و حسش کردم چندمین باره که بهم گفته میشه و گفتگوی بین من و خدا
حس میکنم که باید این کارو انجام بدی تا رخ بده اون خواسته ای که ازم کرده بودی این هم یکی از پازل های خواسته ام هست و باید اینم انجام بدم تا همه چی به قول استاد عباس منش همه مولفه ها کنار هم جمع بشن و بوووووووم
و من تمام سعیمو میکنم و از خدا میخوام کمکم کنه مثل همیشه
و بی نهایت سپاسگزارم ازش
سلام بر مهربان ترین پروردگار عالم هستی
عاشقانه دارم واست مینویسم من آمده بودم
برای پولدار شدن اما الان دوست دارم توروبشناسم تو همه چیز هستی تو باشی همه چیز هست دنیای شناخت تو لدت بخش تر از داشتن پوله من هرجقد پیش میرم بیشتر غبطه میخورم چرا دیر شناختمت ای خدای مهربانم چرا دیر اومدم منو ببخش بخدا قسم من تازه دارم زندگی میکنم من با تو دارم به آرامش میرسم پول و موفقیت و فراموش کردم تو سوره نور گفتی این خداست که هر کس را بخواهد پاک میگرداند پروردگار من مگر من چه چیزی داشتم منو انتخاب کردی برای خودت ای خدای مهربانی ها خیلی خوشحالم این آیه رو دیدم از اسناد عباسمنش هم ممنونم که منو هدایت کرد به سمت خدا و قرآن هرجا هستی شاد و سبز و ثروتمند باشی استاد دوستان همه چیز خداست به خدا پیله کنید یا حق علی برزگر