اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
در پنجمین روز سفر فایل اینکه تغییر باور را از چه زمانی شروع کنیم ؟
بهترین زمان همین الان است وقتی به این فکر می کنم تا ده سال آینده چه چیزی مانع از رسیدن به خواسته هام می شود, انرژیی مرا حرکت میدهد که هر روز باورهای جدید را تقویت کنم . و من تعهد می دهم که هر روز در مورد باورهای جدید بنویسم و تقویت شان کنم تجسم کنم و این بذر کوچک را به نهال و بعد به درخت تنومندی تبدیل کنم . من بهترینم و لایق بهترین ها من انسان ارزشمندی هستم من جزیی از خدا هستم من همواره در بهترین زمان و مکان قرار دارم و هم اکنون بهترین زمان برای شروع کردنه من تمام چیزی که برای شروع نیاز دارم را هم اکنون در اختیار دارم. خداوند عاشق منه و عاشقانه کمکم می کنه تا حرکت کنم . خدا من رو تنها نمی ذاره همیشه همیشه همیشه تمام لحظات با منه من رو به مسیرهای درست هدایت می کنه خدا فقط خوبی و خیر من رو می خواد من بهش توکل می کنم و پا روی ترس هام می ذارم .
واقعا باور اینکه خدا همیشه هست به محض اینکه احساسم بد میشه می دونم احساسم بد شده و از مسیر درست خارج شدم سریع سعی می کنم باورهای قشنگ رو تکرار کنم ولی به محض اینکه یادم می افته خدا همیشه هست و من رو تنها نمی ذاره اشک تو چشمام جمع میشه و لبخند رو لبم میاد قربون اون خدای مهربون نزدیکم برم چقدر سریع آرامش میده قلبم رو. قربونت برم خدا که همه چیز رو فراوان آفریدی همسر خوب ؛ ثروت ، سلامتی ؛ آرامش …
برای تمام همسفرای مهربونم و استاد عزیزم آرزوی شادی ,سلامتی ,ثروت ,خوشبختی و عشق می کنم .
روز پنجم سفر من؛ بعد از وقفه ای چند روزه که برای آن لحظه شماری می کردم.
فایل استاد رو گوش کردم و نکات جالبی به نظرم رسید که در زیر بازگو می کنم.
انسان ها در برابر تغییر واکنش های متخلفی دارند که از این سه حالت خارج نیست:
۱-قبل از اینکه اوضاع خراب بشه تغییر می کنند.
این دسته افرادی هستند که نشانه هارو می بینند و ۵تا ۱۰ سال آینده روند فعلی خود را تصویر سازی می کنند و به خود می گویند اگر به همین روند در هر زمینه ای ادامه دهم حتما با درد و رنج بسیاری در آینده رو برو خواهم شد. لذا شجاعت و شهامت تغییر و استفاده از توامندی های خود را دارند و از نشانه ها نهایت استفاده را می کنند این نشانه ها بزرگترین سرمایه ماهستند که به ما می گویند مسیری که می روی درست است یا نه و با ایمان و باور به خداوند ما را به تغییر راهنمایی می کنند. برای مثال در آمد شما در ماه جدید هر روز کم کمتر شده است و این یک نشانه هست تا قبل از اینکه اوضاع بدتر شود دلایل آن را پیدا کنید و دست به تغییر بزنید.
افراد این گروه فشار ناشی از ادامه این روند در ۱۰ سال آینده را حس می کنند و این فشار انگیزه ای برای تغییرشان می شود.
یکی از بهترین نشانه ها که در این مورد برای من پیش اومده دیدن افرادی بود که دقیقا روندی که الان من میرم را بخواهم ادامه دهم؛ آینده من شبیه اون افراد خواهد بود و بسیار برای من رنج آور و ناراحت کننده بود و به خودم گفتم اصلا نمی خوام این مدلی باشم. من نشانه رو دیدم و حالا باید برای تغییر این روند دست به اقدام بزنم.
۲-وقتی که اوضاع خراب شد تغییر می کنند.
این افراد انقدر دست دست می کنند و می گویند خدا درست می کنه و… تا کارد به استخوان می رسد. به نظرم این افراد حاضر نیستند مسئولیت زندگی خود را بر عهده بگیرند و برای تغییر منتظر معجزه هستند اما معجزه ای در کار نیست. این افراد خودشان باید معجزه را ایجاد کنند.امابرای این گروه هم جای امیدواری هست چون با ایمان و باور به خدا می شود در بدترین شرایط هم اوضاع را سر و سامان داد. قبلا جزو همین گروه بودم و هنوز هم راه درازی دارم.
۳-اصلا تغییر نمی کنند.
این دسته افرادی هستند که می گویند دنیا را آب ببره اینارو خواب می بره. از هفت دولت آزادان و اصلا نشانه ها را نمی بینند که بخواهند تغییر کنند. و شبیه همان قورباغه ای هستند که دیگر کار از کار گذشته و زمانی متوجه می شوند که دیگر دیر شده اما به نظر من اصلا متوجه هم نمی شن،چون در مدار درست جهان هستی نیستند. و مطمینا عر وسی را به غیر از خود مقصر اوضاع پیش آمده ی خود می دانند و چه بد حالی است.
تغییر برای هر روز و هر لحظه هست .و نشانه ها همیشه هستند. اما ترس ها و نگرانی ها و… نمی گذارد چشمان مان واضح نشانه ها راببیند.به قولی چشمها را باید شست . جور دیگر باید دید.
تغییر شجاعت می خواد و شجاعت ایمان می خواهد. اینکه هر روز صبح زود از خواب بیدار شوی یک تغییر است و شجاعت می خواهد. اینکه در هوای سرد به باشگاه بروی شجاعت می خواهد. اینکه بتوانی عادت مخربت را از بین ببری شجاعت می خواهد. اینکه مهارت جدید را یاد بگیری شجاعت می خواهد
اینکه رو پای خود بایستی و منتظر نباشی کسی تو را به جلو هل دهد شجاعت می خواهد.این که بگویی اینجا ایراد دارد و باید تغییرش دهم شجاعت می خواهد.ایمان به رب شجاعت می خواهد. اعتماد و توکل به منبع هستی شجاعت می خواهد.
تغییر به نظرمن برابر است با شجاعت،اعتماد به خود و اعتماد به رب. بدون هیچ شک و تردیدی.
سلام ؛واقعا واقعا عالی بود عالی بود.مخصوصا اونجا که گفتین شهامت میخواد صبا زودتر پاشی وتو هوای سرد بری باشگاه من هم تجربشو داشتم هم الهام بخش بود.سپاسگزارم بابت کامنت?
دقیقا می دونم که باید کارم رو تغییر بدم تا گشایشی بشه تصمیماتی برای اقدام گرفتم اما ته دلم هنوز می ترسم و تردید دارم اما با قدرت تمام می رم تودل ترسام و اقدام می کنم نتیجه رو میسپارم به یزدان پاک برام دعا کنید که به زودی تجربه های موفقیت هام رو با شما عزیزان در میون بزارم
اتفاقا قبل دیدن این فایل داشتم با خودم فکر میکردم که تا کی میخوام این مسیر بی هدفی و یکنواختی رو ادامه بدم؟ کلا آدمی ام از یکنواختی خوشم نمیاد و نمیتونم یه کاری رو همش تکرار کنم دوس دارم هی تغییر کنم، وقتی فایل رو دیدم نشستم نوشتم و یه جورایی خودمو از آینده بد ترسوندم این روش خیلی خوب واسه من جواب میده چون کلی برنامه چیدم واسه آیندم و کلی کار قراره انجام بدم و کلی جاها برم و کلی تفریحات، ترسوندم خودمو اگه تغییر نکنم همه برنامه ریزی ها واسه آیندت و تفریحاتت از بین میره پس زودباش باید تغییر کنی و یه هدف جدید انتخاب کردم، یه ایده ای توی ذهنم بود قشنگ بررسی کردمش کلی نوشتم اینجوری اونجوری و به یه جمع بندی کامل رسیدم در مورد این ایده و تصمیم گرفتم تغییر رو شروع کنم به سمت هدفم حرکت کنم
یه ترمزی که توی ذهنم پیدا کردم و احساس میکنم یه مانع واسه حرکت کردن شده اینه که میخوام شرایط اوکی بشه بعد حرکت کنم، مثلا یه ایده ای دارم ذهنم میگه اول همه چیز هایی که نیاز داری باید جور بشه بعد شروع به عملی کردن ایده کنی، دارم روی این ترمز کار میکنم و به نظرم روی این قسمت باید خیلی کار کنم و نیاز به تغییر اساسی داره و باید این باگ رو برطرف کنم تا به ایده هام عمل کنم در هر شرایطی و منتظر نباشم تا همه چیز اوکی شد حرکت کنم
باگ بعدی که الان یهو خطور کرد به ذهنم اینه که فکر میکنم هنوز واسه تغییر زوده، فکر میکنم چون الان ۲۰ سالمه زوده واسم و احساس میکنم هنوز کلی وقت دارم ، مثلا گاهی این نجوا ها میان سراغم که پسر چه خبرته با این سرعت میخوای کجا بری هنوز ۲۰ سال داری کلی وقت هست، هنوز زوده هنوز فلان
باید این باگ رو برطرف کنم، شاید باید خودم رو بترسونم از اینکه یهو دیدی ۵۰ ساله شدی هنوز میگی بابا زوده، درسته توی سن کم و عالی با قوانین و استاد عزیزم آشنا شدم ولی دلیل نمیشه بزارم سنم بره بالا و وقت رو تلف کنم، باید تغییر کنم، اهرم رنج و لذت همیشه عالی جواب داده مخصوصا رنج و فکر میکنم تو این مورد هم خوب جواب بده
خب سفر امروز هم سرشار از اگاهی بود واسم و خدارو شکر میکنم که همواره من رو هدایت میکنه
امشب که داشتم این فایل نگاه میکردم یادم به گذشته خودم افتاد و تصمیم بزرگی که در سن کم گرفتم با همه مخالفتهای اطرافیان وخانواده ام که وقتی جند سال توی یه شرکت کار میکردم و حقوق خوب داشتم و شغلی بود که خیلی ها ارزوی داشتنش داشتن و میخواستن بجای من باشن را رفتم واستعفا دادم و امد بیرون ولی خدای من شاهده این کار که انجام دادم با همین حس و باوری که استاد عزیزم میگفتد انجام دادم
یعنی که خیلی زود فهمیدم انجا اخرش کی میشی و کجا هست و اینکه من نمیخواستم محدود باشم نمخواستم منتظر واریزی حقوق سر ماه باشم ماخواستم بزرگتر بشم میخواستم پیشرفت کنم میخواستم ثروتمندتر باشم و ازادی عمل داشته باشم و خودم کارفرما باشم نه کارمند !!!!!!! ترسیدم ولی اقدام کردم رفتم توی دل کار الان که میبنم و خودم را با اون همکارهای که ماندن و تغییر نکردن مقایسه میکنم میبینم تفاوت از زمین هست تا اسمان !!!!!!!!!! من کارفرما شدم و حقوق بده هستم نه حقوق بگیر !! و خدا راشکر به خاطر هدایتی که شدم و نشانه را زود دیدم و با ایمان اقدام کردم و تا اونجای که باورهام درست بود نتیجه های عالی گرفتم و خداوند را شاکرم وسپاسگزارم که هیج وقت منا تنها نذاشت و همیشه و هر لحظه هدایت و کمکم میکنه و الان اون کارمند ساده شده مدیر عامل و مالک شرکتی که در ضمینه داخلی و صادرات حرفی برای گفتن داره و هر روز داره نتایج بزرگتر و موفقیتهای بیشتر و تجربه میکنه !!! حرف اخر اینکه همیشه باید یادمون باشه !!!!!بترس ولی دست به اقدام بزن بترس ولی ایمان داشته باش که خدای رحمان و رزاق همیشه با تو هست و عاشقانه بهت کمک میکنه تا به همه خواسته هات برسی و از همه مهم تر به نشانه ها به ندای درونت ایمان داشته باش که اون ندا صدای خداوند هست که میخواد هدایتت کنه !!!! سپاس گزارم از همه دوستان و استاد عزیز و خدای که پشت وپناه همه ما هست
واییی دوستان امروز چه روز فوق العاده ای بود خیلی خییییلییی امروز فایل استاد رو میخواستم دانلود کردمونشد از دوستم نعمت خواستم واسم فرستاد وقتی شنیدم یه جرقه هایی تو ذهنم زد بعدش گفتم باید حرکتم رو بزنم هیچی خلاصه نشستم با همسرم صحبت کردم گفتم خانوم جان چند تا انتخاب داریم واسه اینکه از خونه نندازنمون بیرون
یا اگه ناراحت نشی گوشی رو بفروشیم و خونه اجاره کنیم رهنشو بدیم . یا بریم خونه پدر مادرم اینا . یا اینکه تو پیش مامانت اینا باش من شبا تو مغازه نعمت اینا میمونم تا یکم دستو پا بگیریم …
بعد گفت گوشیمو نمیفروشم خونه پدرت ایناتم نمیرم تو برو مغازه دوستت بخواب منم میرم خونه مامانم و تا چیزهایی که من نخواستم رو نگرفتی نمیایی تو باعث شدی من اینقدر خار و زلیل بشم عابروم میش مردم رفت خلاصه خوب حرف دلشو گفت من هم یکم عصبی شدم ناراحت شدم گنگ شدم نمیدونستم چیکار کنم اهدافمو یه لحظه فراموش کردم بعد کارهامو انجام دادم و رفتم میش رفیق خوبم نعمت نمیدونم چطور شمارشو گرفتم خلاصه به اونجا هدایت شدم رفتم یه حرفایی رو انگار خدا فایل های استاد عباس منش نزده بود که از طریق نعمت زد هی میخواستم از مغازه برم بیرون که یه بحث یه انرژی منو نگه میداشت بعد انگار خدا میخواست باهام حرف بزنه باز از زبان نعمت گفت برو سمت فلان جا نعمت رسوند منو رفت وسط گندم و کلزا بودم افتاب میتابید نشستم و حرف زدم خیلی حال داد خیلیی اینقدر حرف زدم اینقدر دلمو ریختم که نگوووو اینقدر سبک شدم که نگوووو اینقدر حال دلمو با حرف زدن باهاش خوب کردم که نگوووو چه حرفایی با زبون خودم بهم میزد میترسیدم جلوتر برم بعد گفت برو من هواتو دارم رفتم دوباره برگشتم سر جام وایستادم یه درخت دیده میشد از دوور گفتم مگه خدای من تاحالا بد منو خواسته که ایندفه بخواد خلاصه حرکت کردم نشستم زیر درخت دیدم کلی زنبور هست و گفتم اگه خدا نخواد هیجی نمیشه و دوست شدم با زنبور ها میومد بالای سر مینشستن رو درخت ها دورم میچرخیدن ولی هیچی نمیگفتن خیلی با محبت با مهربونی انگار که اونام جزویی از منن بهشون نگاه کردم چه حس عالیی ای بودبعد گفتم حالا فهمیدی چیکار بکنی میکاییل یعنی چه حس عالی ای داشتم و دارم الان خدایاااا ممنونم ازت خیلیی ممنونم ازت واقعا نمیدونم چگونه شکرگزارش باشم وساعتای 2 بود گوشیمو از حالت در اوردم یه جایی رفته بودم واسه کار زنگ زد گفت اقای خواجه امروز بیا نمیخواد از 20 ام شروع کنی بیا زودتر شروع کن خلاصه جای شما از یکی مدتها دور بودم که باهاش خوب بودم ولی بخاطر همسرم باهاش نمیگشتم چون اون دوست نداشت باهاش بگردم هیچی زنگ زدم بهش چون آدم شادیه منم دوست دارم آدمایی با روحیه شاد رو خلاصه گفت بیا ببینیم همو بعد رفیق همیشگی اقا نعمت زنگ زد گفت بیا جایی که پیادت کردم هیچی اول یه عکس ازم گرفت ای کاش میتونستم عکساشو بفرستم بعد سوار بر موتور حرکت کردیم خلاصه منو رسوند حس و حالم عالییییی بود عالیه عالیییی توراه گرسنم شد گفتم دلم هم نمیخواد برم خونه گفتم اول کارامو درست کنم بعد همه چی درست میشه همه جی به نفع من میشه خدا هیچ موقع بد واسه بندش نمیخواد و خداوند خیر مطلقه نگاهم به دنیا عاشقانه بود همه جیز را جزویی از خودم میدیدم جقدر زیباست اینگونه نگاه کردن به دنیا تا بحال همچین حسی نداشتم خدایا چقدر تو بزرگی با عظمتی مهربانی رحیمی رحمان این چه قدرتیه این چه قشنگی ایه این چه حالیه به من دادی انگار داشتم پرواز میکردم وقتی رفتم پیش پسر عمم دیدم غذای منو هم سفارش داده بدون اینکه بدونه من میام گفت امروز نمیدونم جی شد یه پرس کامل غذا سفارش دادم وگرنه نیم پرس هم نمیشد بخورم خلاصه غذا رو خوردیم تعجب کرده بود گفت رسیدن بخیر تو شوکم الان مونده بودم از شگرف این انرژی وقتی به همه عاشقانه محبت آمیز نگاه میکنی بعنوان خود خدا زندگیت تغییر میکنه همه به من اونطوری نگاه میکردند خلاصه گفتم خونه لازم دارم بدون پول پیش داری تو دست و بالت گفت نه والا ولی میپرسم هیچی ناراحت نشدم جون میدونستم اگه از این دستش نداد از دست دیگش میده حلاصه گفتم خدا از جایی که من انتظارشو ندارم بهم میده رفتم جایی که سال های قبل کار میکردم یه میز جالب توجهمو جلب کرده بود دوچرخه سازی مثه قبلش بود ولی من کلی تغییر کرده بودم گفتم چه حرکتی زدی پسر اگر اون موقع ریسک نمیکردی و میموندی هنوزم اینجا میموندی خوش حالم که ریسک کردم خوشحالم که ماشینمو فروختم خوشحالم که ریسک کردم و قسمتی از جهیزیه خانممو فروختیم عاشق ریسک کردن بودم و همسرم هم بود خلاصه ریسک کردم و کار خوبی کردم که ریسک کردم میخواستم تغییر کنم میخواستم یکجا نباشم نمیخواستم زیر دست یکی باشم خواستم خالق زندگی خودم باشم کار خیلی خوبی کردم که اشتباه کردم بار اولمه و ناراحت نیستم و خیلی هم عالیه خلاصه رفتم تو پیش یکی از دوستام گفتم همچین خونه ای با همچین شرایطی میخوام گفت خبرشو میدم هرکی رو دیدم
املاکیا رو دیدم دوباره رفتم بهشون سر زدم گفتن خبر میدیم دوستا رفیقا آشناها دنبال خونه میگردن و اینطوری شد که برم یه روستایی نزدیک شهر خانومم میگه اگه وسایلو نگیری نمیام پیشت زندگی کنم منم گفتم اوکی تنهایی زندگی میکنم پشت این تنهایی زندگی کردن هم یه تجربه ی شیرینی هست که نمیشه تصورشو خدا همیشه خوبشو واسم میخواد یه قدم عقب اومدم دورحیز کردم و میخوام دوباره بدوم بعد رفتم خونه اب خوردم حرکت کردم سمت کار بعد ظهر ساعت 6 بعد اینقدر حالم خوب بود گفتم بهترین ها واسم رقم میخوره یهوو همه چی بوووم بوووم بوووم میترکه چون کارم اینه فرکانس مثبت بفرستم خدا رو یجوری پیش خودم میدونم انگار خود منه جه انرژی ایه این نمیدونم خلاصه یه پیشنهاد کاری عالی پیدا کردم و استارت رو چند روز دگ میزنم و حس حالم خوبه چون بهترین هارو برام رقم میزنه اشکال نداره کسی کمکم نمیکنه کسی حمایتم نمیکنم خانومم هم نمیاد پیشم بدهی هم دارم و پولم ندارم پرداخت کنم ولی حالم خوبه اومدم شام آماده بود شام رو هم خوردم و بازی کامپیوتری هم اوکی شدو همه چی حل شد خدایا سپاسگزارتم عاشقتم تنها عشق روی زمینم تنها کسی عاشقت ههستم ای زیباترینم …
روز فوق العاده فوق العاده فوق العااااده عالی ای بود واسه همتون چندین برابر بهتر از این روزهارو آرزومندم هرجا هستین شاد ثروتمند در پناه خدای تمام هستی
تغییر برای من آشناترین و نزدیکترین کلمهای است که میشناسم. حالا که دارم دقیق فکر میکنم دلیل آشنایی من هم با حسین عزیز این بود که من در دورهای از زندگیم به صورت بیباکانه و دلیرانه دست به تغییرات اساسی زدم. این دوره دقیقا مصادف بود با همون حدود ۵ سال پیش که با حسین عزیز آشنا شدم. روش آشنایی من اینطوری بود که من برای شرکت در آزمون دکتری، نیاز داشتم که بتونم سریعتر کتاب بخونم و این شد که رفتم سراغ روشهای تندخوانی.
اولین نرمافزاری که در این زمینه توجهم رو جلب کرد، نرمافزار حسین عزیز بود با نام «تاتات» اگه اشتباه نکنم. من اون اوایل اصلا متوجه مقدمه و معرفی این نرمافزار نبودم که در واقع ویدئویی بود که توسط حسین عزیز ضبط شده بود. اون اوایل فقط خود نرمافزار رو کار میکردم تا اینکه یه روز گفتم بزار معرفی و مقدمشم ببینم. دیدن همانا و لرزیدن دل همان. پیش خودم گفتم این آدم دیگه کیه؟ چقدر خودمونی و راحت حرف میزنه. چقد حرفاش و نحوهی بیانش به خودم شبیهه. این شد که تحقیق کردم و اولین بار به این سایت هدایت شدم.
اون زمان دورهای بود که من با چند تغییر به نظر خیلیها دیوانهوار زندگیمو کنترل کرده بودم. سرتونو درد نیارم فقط یکیشو مثال میزنم و اون اینکه من رتبه دوم دانشکدهی منابع طبیعی دانشگاه صنعتی اصفهان که در کل ایران اوله بودم (دورهی لیسانس). دانشکده منو به عنوان استعداد درخشان در دورهی کارشناسی ارشد همون دانشگاه بدون آزمون پذیرفته بود، اونم با آزادی و انتخاب باز گرایش. یعنی گرایش و همه چیزم دست خودم بود. خودم میتونسم تصمیم بگیرم.
موضوع این بود که من زیاد به رشتم علاقه نداشتم. میپرسید چطور اگه علاقه نداشتی استعداد درخشان اون رشته شدی؟ علتش اینه که من عاشق رقابت و کل کلم. اون زمانها با چندتا از خانمهای کلاسمون توی کل کل افتاده بودم و میخواسم شکستشون بدم و این به من خیلی انگیزه میداد.
چون زیاد به این رشته علاقه نداشتم، یکی از نشونههای خدا رخ داد و ما چون اجارهنشین بودیم همون موقعها خونمونو عوض کرده بودیم و هرچقدر از دانشگاه به خونهی قبلیمون زنگ زده بودن که تبریک بگن و دعوت کنن کسی جواب نمیداده. البته این رو بگم که من خودم اصلا اطلاع نداشتم که رتبهی دوم دانشکده شدم چون تا ترم آخر رتبهی سوم بودم و قانون این بود که به رتبهی سوم تسهیلات ارائه نکنن. من هم فکر میکردم که در نهایت همون رتبهی سوم شدم و برای همین پیگیری نکردم. مثل اینکه نمرههای درخشان من در ترم آخر باعث شده بود به رتبهی دوم صعود کنم.
گذشت تا اینکه یکی از دوستان دانشگاهم به من زنگ زد و گفت میلاد کجایی؟ و گفت که دانشگاه به من زنگ زده و گفته این همکلاسی شما کجاس؟ من مات مونده بودم. ۱۷ مهر بود. خیلی از مهلت ثبت نام گذشته بود. من ۱۸ مهر خودمو به دانشگاه رسوندم ولی متاسفانه با رفتار مناسبی از سوی عوامل دانشگاه روبرو نشدم. و میگفتن که دیگه دیره و حتی برخیشون منو مسخره کردن و توهین کردن که همینجا همشونو بخشیدم و میگم که دوسشون دارم با تمام وجود. رفتم سراغ رئیس کل دانشگاه و ایشون اونروز نبودن تو دفترشون ولی مدیر دفترشون گفت که اگه فردا بیای هستن و گفت که من مطمئنم که اگه با رئیس صحبت کنه کارتو راه میندازه.
ولی من شجاعانهترین تصمیم زندگیم تا اون روز رو گرفتم و تصمیم گرفتم که اون فردای کذایی سراغ رئیس دانشگاه نرم. چون هم میدونسم ته دلم زیاد به این رشته علاقه ندارم و هم همهی نشونههای خدا رو دیده بودم. از اینکه خونمونو عوض کرده بودیم از اینکه دوست دانشگاهیم دیر تماس گرفت از اینکه اون توهینها توی دانشگاه به من شد. تصمیم گرفتم از صفر شروع کنم و تغییر رشته دادم. حالا البته کاری ندارم که سرنوشت اون رشتهی جدید چی شد ولی این برام مهمه که اعمال این شجاعتهای پشت سر هم منو با حسین عزیز آشنا کرد.
هی …… خدایا شکرت.
برای تمرین:
من خیلی روی باور فراوانی مشکل دارم. مثلا سراغ هرکاری میرم وقتی میبینم افراد دیگهای هم توی اون کار هستند و به اون علاقه دارن پیش خودم میگم خب دیگه جا برای من نیست!!!
مثلا به خاطر همین ضعف در باور فراوانی زیاد نمیتونم برای خوندن کامنتهای دوستان وقت بزارم چون فکر میکنم خیلی وقت کم میارم و باید کارای مهمتری انجام بدم.
یکی دیگه از چیزایی که روش مشکل دارم اینه که خیلی به انسانها مشکوک میشم.
اگه همین دوتا باور ضعیف رو تو خودم تقویت کنم جا برای خیلی چیزای بهتر باز میشه. پس فعلا باید رو همین دوتا کار کنم. راه حلشم اینه که به نمونههای مختلف نگاه کنم. ببینم کسانی رو که حتی توی شغلایی که خیلی فراگیره تونستن موفق بشن. ببینم کسانی رو که ساعتها در روز برای خوندن کامنتها وقت میزارن ولی وقت کم نمیارن. بینهایت بودن وجود الهی رو ببینم. فراخ بودن کهکشانها رو ببینم.
آری ما انسان ها که اشرف مخلوقات هستیم موجوداتی فرکانسی نیز هستیم. همانطور که هر کس کتاب قرآن را درست بخواند
و با قلپی پاک می بیند که این کتاب نیز فرکانسی است. پس این دو باهم رابطه دارند این نکته ای منطقی بود که الان دریافت کردم.
آری استاد شما راست می گویید که این کتاب به شدت منطقی و فرکانسی است.
وقتی که صحبت از فرکانس به عمل می آید پس حتما باید یک موتور پردازش فرکانس نیز باشد تا پاسخ فرکانس ها را به ما بدهد.
و این جهان یا سیستم خداوند است. و ما می توانیم با فرکانس هایمان زندگی را خلق کنیم.
همچنین از ویژگی بسیار مهم احساس برخوردار هستیم که وضعیت فرکانس ها را نوع فرکانس هارا می گوید.
و ما نیز حتما یک هادی درونی داریم کسی که صاحب این موتور پردازش فرکانس و برنامه نویس آن است.
و به قول خودش هر کس را که بخواهد به هر راهی هدایت می کند.
و یا هادی ما همان خداوند مهربانی است که رب آسمان ها و زمین است. و خیر و شرمان را به ما الهام می کند.
وقتی خداوند قبل از این آیه هفت بار قسم می خورد یعنی این یک چیز معمولی نیست. الان خیلی بهتر از قبل دارم این الهامات را دریافت
می کنم یعنی قشنگ دیگر دارم میفهمم که این شیطان است این رب این راه نادرست است که دارم می روم و این راه درست.
خدارا بابت این ویژگی و قدرت سپاسگزاری می کنم. زیرا بدون این قطب نما قطعا مسیر را گم می کنم.
هدف این برنامه و موتور پردازشگر فرکانس گسترش است و ما کاربران آن هستیم و تنها راه گسترش آن پاسخ به فرکانس های کاربران است.
و طبق هر تکنولوژی زمینی مانند ماشینها و ارتباطات این سیستم نیز در حال گسترش و به روز رسانی است.
اما قوانینش ثابت است. و کاربرانی را که گسترشی ایجاد نمی کنند له می کند.
همیشه بخشی از وجودت آمادهی رشد بیشتر است. آری همیشه دوست دارم پیشرفت کنم و وقتی این کار را میکنم
انگار دارم زندگی می کنم. الان من نیاز دارم که در موارد زیر پیشرفت کنم :
باید مطالب بیشتری را یاد بگیرم و در کارم پیشرفت کنم.
باید از لحاظ مالی به تارگت خودم برسم.
باید فرکانس هایم را کنترل کنم.
باید عزت نفس و باور هایم را تقویت کنم.
آری اینها اهداف کلی هستند اما برای خودم اینها را جداگانه نوشتم. و دارم آنها را پیگیری می کنم و در مسیرشان قدم بر می دارم.
آری ایمان برای تغییر بسیار مهم است. ایمان است که تعهد را ایجاد میکند.
ایمان ابراهیم بود که تصمیم به ترک خانوادش کرد ایمان ابراهیم بود که تصمیم گرفت اسماعیل را قربانی کند.
به قول قرآن، ربّ ما «أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» است. «ربّ ما کسى است که نعمت وجود به همه موجودات بخشیده سپس آنها را هدایت کرده است.» (طه۵۰)
آری من نیز اکنون بسیار اعتقاد دارم که خداوند مرا هدایت می کند.
هرچقدر که شیوهات برای ساختن ثروت عالی است، باز هم میتواند بهتر باشد.
هر باوری هر چقدر قدرتمند کننده، بازهم بهتر میتواند قدرتمند کنندهتر باشد
هر نتیجهای هرچقدر عالی، باز هم میتواند عالیتر باشد.
و تا زنده ام دوست دارم حرکت کنم.
هر روز باید مثل آنتی ویروس خودمو آپدیت کنم که اگر نکنم میمیرم.
خداوند رو سپاس گزارم و شکر گزارم الان تابستان است ودارم برای کنکور درس می خوانم در واقع یاد سال گذشته همین موقع ها افتادم که با خود می گفتم که شروع کنم و چون هیچ انگیزه و باوری در سر نداشتم که من می توانم رتبه ی یک کنکور شوم دست به تلاش و تغییر باور هایم نزدم اما امسال با خودم تصمیم گرفتم که تمام آن چیزی را که من را از هدفم دور میکند را از زندگی ام حذف کنم بی چون و چرا و شروع به تغییر باور هایم در مورد کنکور زدم و تا الان حدود 50 الی 60 باور مخرب در مورد کنکور در ذهن خودم پیدا کردم باورتان نمی شود و قتی داشتم باور هایم را در مورد کنکور پیدا می کردم گفتم پسر حالا اصلن معلوم شده که چرا این همه سال موفق نشدی این قدر ذوق زده شدم وهر روز این باور را در ذهن خودم می گویم که I be first In konkoor و هر لحضه سعی می کنم که این را با قدرت باور بهتری بگویم و هر لحظه این جمله را می گویم نمی دانید انگار بیشتر قدرت ذهن خودمو باور می کنم و یکی بهم میگه تو می تونی باید دوره ی تکاملی خودت رو بگذرونی و امروز روز اول درس خواندن من برای کنکور است مطمئنم که رتبه ی یک کنکور می شوم
این جمله امروز 1/4/98 در سایت عباس منش زده شده به امید ان روزی که من با شوق و ذوق عالی بیام تهران و بیام به سمت مرکز تحقیقاتی عباس منش و بچه های دفتر شماره ی استادو بگیرم و به ایشون زنگ بزنم بگم ممنونم خدا یا شکرت که منو با این گروه اشنا کردی خدایا سپاس گزارم ازت به امید اون روز…………
سلام به عزیزان دلم در پنجمین روز از فایل های سفرنامه
تغییرات اساسی که من باید در خودم ایجاد کنم و به نظرم این ها مهمترین پاشنه های اشیلم هستند واگر این موارد را تغییر دهم می توانم زندگی بهتری داشته باشم.من با خود نشستم و فکر کردم که ایا مسیری که هم اکنون در ان قرار دارم مسیر درستی است ان هم درس خواندن در دانشگاه در رشته ی مهندسی برق و ایا این همان چیزی است که من علاقه دارم و تمام وجودم ان را فریاد می زند.هرچه می خواهم جوری خودم رو قانع کنم که من این رشته رو دوست دارم ضمیر ناخوداگاهم در نهایت اون رو رد می کنه از طرفی هم به خاطر وجود ترس هایم که من 4 سال این رشته رو خوندم حالا که چی ادامه بدم شاید علاقه مند بشم توی دودلی موندم که من که یک ترم دیگه بیشتر ندارم ادامه بدم یانه.می خوام تصمیم بگیرم انصراف بدم ولی خوب یه چیزی تو وجودم می گه حالا که انصراف دادی چی اون وقت می خوای چی کار کنی تو که هنوز نمی دونی می خوای چی کار کنی؟چی کاره بشی؟ اون وقت چی تازه باید پولم در بیاری اما هنوز نمی دونی می خوای تو چه زمینه ای فعالیت کنی. واقعا باید درست بشینم با خودم و با خودم ملاقات کنم واز خدا بخوام اون مسیری که واقعا از انجام دادن اون لذت می برم واون فعالیتی که من برای اون ساخته شدم رو پیدا کنم و توی اون مسیر قدم بردارم.
می دونم برای این که بتونم این تصمیم رو بگیرم باید بر ترسام غلبه کنم. می دونم باید به خدا ایمان داشته باشم می دونم باید حرف دیگران در موردم به پشیزی نیرزدونی دونم باید قوی باشم وفقط روی خدا حساب باز کنم. می دونم باید عزت نفسم قوی باشه تا باحرف دیگران تو مسیر تغییر جهت ندم. می دونم باید کارهاما با نظم انجام بدم و از به تاخیر انداختن کارم جلوگیری کنم و واسه حرف خودم احترام قال باشم وروی حرفم وایسم می دونم باید علایق وارزش های زندگیمو بشناسم و خودمو بهتر بشناسم تابفهم به چی علاقه دارم و از این دنیا چی می خوام از خداون چی می خوام می دونم باید به خودشناسی برسم.
اما خوب می دونم که دونستن به تنهایی کافی نیست باید باور داشت باید ایمان داشت باید عمل کرد. خب منم تازه اول کارم با کارکردن روی خودم وقدم گذاشتن تو این سفرنامه امیداوارم بتونم مسیر تکاملی ام رو طی کنم تا بیشتر با خودم توصلح باشم و اون چیزی بشم که رسالتمه.خدایا تو این مسیر هدایتگرم باش فقط روی تو حساب باز می کنم.
به نام خدا
ستایش از آن یگانه قدرت جهان است.
در پنجمین روز سفر فایل اینکه تغییر باور را از چه زمانی شروع کنیم ؟
بهترین زمان همین الان است وقتی به این فکر می کنم تا ده سال آینده چه چیزی مانع از رسیدن به خواسته هام می شود, انرژیی مرا حرکت میدهد که هر روز باورهای جدید را تقویت کنم . و من تعهد می دهم که هر روز در مورد باورهای جدید بنویسم و تقویت شان کنم تجسم کنم و این بذر کوچک را به نهال و بعد به درخت تنومندی تبدیل کنم . من بهترینم و لایق بهترین ها من انسان ارزشمندی هستم من جزیی از خدا هستم من همواره در بهترین زمان و مکان قرار دارم و هم اکنون بهترین زمان برای شروع کردنه من تمام چیزی که برای شروع نیاز دارم را هم اکنون در اختیار دارم. خداوند عاشق منه و عاشقانه کمکم می کنه تا حرکت کنم . خدا من رو تنها نمی ذاره همیشه همیشه همیشه تمام لحظات با منه من رو به مسیرهای درست هدایت می کنه خدا فقط خوبی و خیر من رو می خواد من بهش توکل می کنم و پا روی ترس هام می ذارم .
واقعا باور اینکه خدا همیشه هست به محض اینکه احساسم بد میشه می دونم احساسم بد شده و از مسیر درست خارج شدم سریع سعی می کنم باورهای قشنگ رو تکرار کنم ولی به محض اینکه یادم می افته خدا همیشه هست و من رو تنها نمی ذاره اشک تو چشمام جمع میشه و لبخند رو لبم میاد قربون اون خدای مهربون نزدیکم برم چقدر سریع آرامش میده قلبم رو. قربونت برم خدا که همه چیز رو فراوان آفریدی همسر خوب ؛ ثروت ، سلامتی ؛ آرامش …
برای تمام همسفرای مهربونم و استاد عزیزم آرزوی شادی ,سلامتی ,ثروت ,خوشبختی و عشق می کنم .
با سلام خدمت خانواده صمیمی عباسمنش
روز پنجم سفر من؛ بعد از وقفه ای چند روزه که برای آن لحظه شماری می کردم.
فایل استاد رو گوش کردم و نکات جالبی به نظرم رسید که در زیر بازگو می کنم.
انسان ها در برابر تغییر واکنش های متخلفی دارند که از این سه حالت خارج نیست:
۱-قبل از اینکه اوضاع خراب بشه تغییر می کنند.
این دسته افرادی هستند که نشانه هارو می بینند و ۵تا ۱۰ سال آینده روند فعلی خود را تصویر سازی می کنند و به خود می گویند اگر به همین روند در هر زمینه ای ادامه دهم حتما با درد و رنج بسیاری در آینده رو برو خواهم شد. لذا شجاعت و شهامت تغییر و استفاده از توامندی های خود را دارند و از نشانه ها نهایت استفاده را می کنند این نشانه ها بزرگترین سرمایه ماهستند که به ما می گویند مسیری که می روی درست است یا نه و با ایمان و باور به خداوند ما را به تغییر راهنمایی می کنند. برای مثال در آمد شما در ماه جدید هر روز کم کمتر شده است و این یک نشانه هست تا قبل از اینکه اوضاع بدتر شود دلایل آن را پیدا کنید و دست به تغییر بزنید.
افراد این گروه فشار ناشی از ادامه این روند در ۱۰ سال آینده را حس می کنند و این فشار انگیزه ای برای تغییرشان می شود.
یکی از بهترین نشانه ها که در این مورد برای من پیش اومده دیدن افرادی بود که دقیقا روندی که الان من میرم را بخواهم ادامه دهم؛ آینده من شبیه اون افراد خواهد بود و بسیار برای من رنج آور و ناراحت کننده بود و به خودم گفتم اصلا نمی خوام این مدلی باشم. من نشانه رو دیدم و حالا باید برای تغییر این روند دست به اقدام بزنم.
۲-وقتی که اوضاع خراب شد تغییر می کنند.
این افراد انقدر دست دست می کنند و می گویند خدا درست می کنه و… تا کارد به استخوان می رسد. به نظرم این افراد حاضر نیستند مسئولیت زندگی خود را بر عهده بگیرند و برای تغییر منتظر معجزه هستند اما معجزه ای در کار نیست. این افراد خودشان باید معجزه را ایجاد کنند.امابرای این گروه هم جای امیدواری هست چون با ایمان و باور به خدا می شود در بدترین شرایط هم اوضاع را سر و سامان داد. قبلا جزو همین گروه بودم و هنوز هم راه درازی دارم.
۳-اصلا تغییر نمی کنند.
این دسته افرادی هستند که می گویند دنیا را آب ببره اینارو خواب می بره. از هفت دولت آزادان و اصلا نشانه ها را نمی بینند که بخواهند تغییر کنند. و شبیه همان قورباغه ای هستند که دیگر کار از کار گذشته و زمانی متوجه می شوند که دیگر دیر شده اما به نظر من اصلا متوجه هم نمی شن،چون در مدار درست جهان هستی نیستند. و مطمینا عر وسی را به غیر از خود مقصر اوضاع پیش آمده ی خود می دانند و چه بد حالی است.
تغییر برای هر روز و هر لحظه هست .و نشانه ها همیشه هستند. اما ترس ها و نگرانی ها و… نمی گذارد چشمان مان واضح نشانه ها راببیند.به قولی چشمها را باید شست . جور دیگر باید دید.
تغییر شجاعت می خواد و شجاعت ایمان می خواهد. اینکه هر روز صبح زود از خواب بیدار شوی یک تغییر است و شجاعت می خواهد. اینکه در هوای سرد به باشگاه بروی شجاعت می خواهد. اینکه بتوانی عادت مخربت را از بین ببری شجاعت می خواهد. اینکه مهارت جدید را یاد بگیری شجاعت می خواهد
اینکه رو پای خود بایستی و منتظر نباشی کسی تو را به جلو هل دهد شجاعت می خواهد.این که بگویی اینجا ایراد دارد و باید تغییرش دهم شجاعت می خواهد.ایمان به رب شجاعت می خواهد. اعتماد و توکل به منبع هستی شجاعت می خواهد.
تغییر به نظرمن برابر است با شجاعت،اعتماد به خود و اعتماد به رب. بدون هیچ شک و تردیدی.
همیشه شجاع باشید.رزقتون پر برکت.
عالی بودهر چند جز دسته دوومممم ولی بگفته شما خیلی شجاع بودم
سلام ؛واقعا واقعا عالی بود عالی بود.مخصوصا اونجا که گفتین شهامت میخواد صبا زودتر پاشی وتو هوای سرد بری باشگاه من هم تجربشو داشتم هم الهام بخش بود.سپاسگزارم بابت کامنت?
سلام دوست گرامی،سپاسگذارم امیدوارم همواره موفق و شاد باشید.
سلام دوست گرامی؟ممنونم بابت انرژی مثبتتون،موفق و پیروز باشید
سلام خدمت استاد بزرگوار و خانم شایسته عزیزم
دقیقا می دونم که باید کارم رو تغییر بدم تا گشایشی بشه تصمیماتی برای اقدام گرفتم اما ته دلم هنوز می ترسم و تردید دارم اما با قدرت تمام می رم تودل ترسام و اقدام می کنم نتیجه رو میسپارم به یزدان پاک برام دعا کنید که به زودی تجربه های موفقیت هام رو با شما عزیزان در میون بزارم
به نام خدا
سلام به هم فرکانسی های عزیز
پنجمین برگ از سفرنامه ی من، “کی تغییر کنیم؟”
اتفاقا قبل دیدن این فایل داشتم با خودم فکر میکردم که تا کی میخوام این مسیر بی هدفی و یکنواختی رو ادامه بدم؟ کلا آدمی ام از یکنواختی خوشم نمیاد و نمیتونم یه کاری رو همش تکرار کنم دوس دارم هی تغییر کنم، وقتی فایل رو دیدم نشستم نوشتم و یه جورایی خودمو از آینده بد ترسوندم این روش خیلی خوب واسه من جواب میده چون کلی برنامه چیدم واسه آیندم و کلی کار قراره انجام بدم و کلی جاها برم و کلی تفریحات، ترسوندم خودمو اگه تغییر نکنم همه برنامه ریزی ها واسه آیندت و تفریحاتت از بین میره پس زودباش باید تغییر کنی و یه هدف جدید انتخاب کردم، یه ایده ای توی ذهنم بود قشنگ بررسی کردمش کلی نوشتم اینجوری اونجوری و به یه جمع بندی کامل رسیدم در مورد این ایده و تصمیم گرفتم تغییر رو شروع کنم به سمت هدفم حرکت کنم
یه ترمزی که توی ذهنم پیدا کردم و احساس میکنم یه مانع واسه حرکت کردن شده اینه که میخوام شرایط اوکی بشه بعد حرکت کنم، مثلا یه ایده ای دارم ذهنم میگه اول همه چیز هایی که نیاز داری باید جور بشه بعد شروع به عملی کردن ایده کنی، دارم روی این ترمز کار میکنم و به نظرم روی این قسمت باید خیلی کار کنم و نیاز به تغییر اساسی داره و باید این باگ رو برطرف کنم تا به ایده هام عمل کنم در هر شرایطی و منتظر نباشم تا همه چیز اوکی شد حرکت کنم
باگ بعدی که الان یهو خطور کرد به ذهنم اینه که فکر میکنم هنوز واسه تغییر زوده، فکر میکنم چون الان ۲۰ سالمه زوده واسم و احساس میکنم هنوز کلی وقت دارم ، مثلا گاهی این نجوا ها میان سراغم که پسر چه خبرته با این سرعت میخوای کجا بری هنوز ۲۰ سال داری کلی وقت هست، هنوز زوده هنوز فلان
باید این باگ رو برطرف کنم، شاید باید خودم رو بترسونم از اینکه یهو دیدی ۵۰ ساله شدی هنوز میگی بابا زوده، درسته توی سن کم و عالی با قوانین و استاد عزیزم آشنا شدم ولی دلیل نمیشه بزارم سنم بره بالا و وقت رو تلف کنم، باید تغییر کنم، اهرم رنج و لذت همیشه عالی جواب داده مخصوصا رنج و فکر میکنم تو این مورد هم خوب جواب بده
خب سفر امروز هم سرشار از اگاهی بود واسم و خدارو شکر میکنم که همواره من رو هدایت میکنه
خدایا شکرت
از استاد خوبم تشکر میکنم بابت این فایل زیبا
آرزوی بهترین هارو دارم براتون
سلام به همه عزیزان و استاد عزیزم
امشب که داشتم این فایل نگاه میکردم یادم به گذشته خودم افتاد و تصمیم بزرگی که در سن کم گرفتم با همه مخالفتهای اطرافیان وخانواده ام که وقتی جند سال توی یه شرکت کار میکردم و حقوق خوب داشتم و شغلی بود که خیلی ها ارزوی داشتنش داشتن و میخواستن بجای من باشن را رفتم واستعفا دادم و امد بیرون ولی خدای من شاهده این کار که انجام دادم با همین حس و باوری که استاد عزیزم میگفتد انجام دادم
یعنی که خیلی زود فهمیدم انجا اخرش کی میشی و کجا هست و اینکه من نمیخواستم محدود باشم نمخواستم منتظر واریزی حقوق سر ماه باشم ماخواستم بزرگتر بشم میخواستم پیشرفت کنم میخواستم ثروتمندتر باشم و ازادی عمل داشته باشم و خودم کارفرما باشم نه کارمند !!!!!!! ترسیدم ولی اقدام کردم رفتم توی دل کار الان که میبنم و خودم را با اون همکارهای که ماندن و تغییر نکردن مقایسه میکنم میبینم تفاوت از زمین هست تا اسمان !!!!!!!!!! من کارفرما شدم و حقوق بده هستم نه حقوق بگیر !! و خدا راشکر به خاطر هدایتی که شدم و نشانه را زود دیدم و با ایمان اقدام کردم و تا اونجای که باورهام درست بود نتیجه های عالی گرفتم و خداوند را شاکرم وسپاسگزارم که هیج وقت منا تنها نذاشت و همیشه و هر لحظه هدایت و کمکم میکنه و الان اون کارمند ساده شده مدیر عامل و مالک شرکتی که در ضمینه داخلی و صادرات حرفی برای گفتن داره و هر روز داره نتایج بزرگتر و موفقیتهای بیشتر و تجربه میکنه !!! حرف اخر اینکه همیشه باید یادمون باشه !!!!!بترس ولی دست به اقدام بزن بترس ولی ایمان داشته باش که خدای رحمان و رزاق همیشه با تو هست و عاشقانه بهت کمک میکنه تا به همه خواسته هات برسی و از همه مهم تر به نشانه ها به ندای درونت ایمان داشته باش که اون ندا صدای خداوند هست که میخواد هدایتت کنه !!!! سپاس گزارم از همه دوستان و استاد عزیز و خدای که پشت وپناه همه ما هست
واییی دوستان امروز چه روز فوق العاده ای بود خیلی خییییلییی امروز فایل استاد رو میخواستم دانلود کردمونشد از دوستم نعمت خواستم واسم فرستاد وقتی شنیدم یه جرقه هایی تو ذهنم زد بعدش گفتم باید حرکتم رو بزنم هیچی خلاصه نشستم با همسرم صحبت کردم گفتم خانوم جان چند تا انتخاب داریم واسه اینکه از خونه نندازنمون بیرون
یا اگه ناراحت نشی گوشی رو بفروشیم و خونه اجاره کنیم رهنشو بدیم . یا بریم خونه پدر مادرم اینا . یا اینکه تو پیش مامانت اینا باش من شبا تو مغازه نعمت اینا میمونم تا یکم دستو پا بگیریم …
بعد گفت گوشیمو نمیفروشم خونه پدرت ایناتم نمیرم تو برو مغازه دوستت بخواب منم میرم خونه مامانم و تا چیزهایی که من نخواستم رو نگرفتی نمیایی تو باعث شدی من اینقدر خار و زلیل بشم عابروم میش مردم رفت خلاصه خوب حرف دلشو گفت من هم یکم عصبی شدم ناراحت شدم گنگ شدم نمیدونستم چیکار کنم اهدافمو یه لحظه فراموش کردم بعد کارهامو انجام دادم و رفتم میش رفیق خوبم نعمت نمیدونم چطور شمارشو گرفتم خلاصه به اونجا هدایت شدم رفتم یه حرفایی رو انگار خدا فایل های استاد عباس منش نزده بود که از طریق نعمت زد هی میخواستم از مغازه برم بیرون که یه بحث یه انرژی منو نگه میداشت بعد انگار خدا میخواست باهام حرف بزنه باز از زبان نعمت گفت برو سمت فلان جا نعمت رسوند منو رفت وسط گندم و کلزا بودم افتاب میتابید نشستم و حرف زدم خیلی حال داد خیلیی اینقدر حرف زدم اینقدر دلمو ریختم که نگوووو اینقدر سبک شدم که نگوووو اینقدر حال دلمو با حرف زدن باهاش خوب کردم که نگوووو چه حرفایی با زبون خودم بهم میزد میترسیدم جلوتر برم بعد گفت برو من هواتو دارم رفتم دوباره برگشتم سر جام وایستادم یه درخت دیده میشد از دوور گفتم مگه خدای من تاحالا بد منو خواسته که ایندفه بخواد خلاصه حرکت کردم نشستم زیر درخت دیدم کلی زنبور هست و گفتم اگه خدا نخواد هیجی نمیشه و دوست شدم با زنبور ها میومد بالای سر مینشستن رو درخت ها دورم میچرخیدن ولی هیچی نمیگفتن خیلی با محبت با مهربونی انگار که اونام جزویی از منن بهشون نگاه کردم چه حس عالیی ای بودبعد گفتم حالا فهمیدی چیکار بکنی میکاییل یعنی چه حس عالی ای داشتم و دارم الان خدایاااا ممنونم ازت خیلیی ممنونم ازت واقعا نمیدونم چگونه شکرگزارش باشم وساعتای 2 بود گوشیمو از حالت در اوردم یه جایی رفته بودم واسه کار زنگ زد گفت اقای خواجه امروز بیا نمیخواد از 20 ام شروع کنی بیا زودتر شروع کن خلاصه جای شما از یکی مدتها دور بودم که باهاش خوب بودم ولی بخاطر همسرم باهاش نمیگشتم چون اون دوست نداشت باهاش بگردم هیچی زنگ زدم بهش چون آدم شادیه منم دوست دارم آدمایی با روحیه شاد رو خلاصه گفت بیا ببینیم همو بعد رفیق همیشگی اقا نعمت زنگ زد گفت بیا جایی که پیادت کردم هیچی اول یه عکس ازم گرفت ای کاش میتونستم عکساشو بفرستم بعد سوار بر موتور حرکت کردیم خلاصه منو رسوند حس و حالم عالییییی بود عالیه عالیییی توراه گرسنم شد گفتم دلم هم نمیخواد برم خونه گفتم اول کارامو درست کنم بعد همه چی درست میشه همه جی به نفع من میشه خدا هیچ موقع بد واسه بندش نمیخواد و خداوند خیر مطلقه نگاهم به دنیا عاشقانه بود همه جیز را جزویی از خودم میدیدم جقدر زیباست اینگونه نگاه کردن به دنیا تا بحال همچین حسی نداشتم خدایا چقدر تو بزرگی با عظمتی مهربانی رحیمی رحمان این چه قدرتیه این چه قشنگی ایه این چه حالیه به من دادی انگار داشتم پرواز میکردم وقتی رفتم پیش پسر عمم دیدم غذای منو هم سفارش داده بدون اینکه بدونه من میام گفت امروز نمیدونم جی شد یه پرس کامل غذا سفارش دادم وگرنه نیم پرس هم نمیشد بخورم خلاصه غذا رو خوردیم تعجب کرده بود گفت رسیدن بخیر تو شوکم الان مونده بودم از شگرف این انرژی وقتی به همه عاشقانه محبت آمیز نگاه میکنی بعنوان خود خدا زندگیت تغییر میکنه همه به من اونطوری نگاه میکردند خلاصه گفتم خونه لازم دارم بدون پول پیش داری تو دست و بالت گفت نه والا ولی میپرسم هیچی ناراحت نشدم جون میدونستم اگه از این دستش نداد از دست دیگش میده حلاصه گفتم خدا از جایی که من انتظارشو ندارم بهم میده رفتم جایی که سال های قبل کار میکردم یه میز جالب توجهمو جلب کرده بود دوچرخه سازی مثه قبلش بود ولی من کلی تغییر کرده بودم گفتم چه حرکتی زدی پسر اگر اون موقع ریسک نمیکردی و میموندی هنوزم اینجا میموندی خوش حالم که ریسک کردم خوشحالم که ماشینمو فروختم خوشحالم که ریسک کردم و قسمتی از جهیزیه خانممو فروختیم عاشق ریسک کردن بودم و همسرم هم بود خلاصه ریسک کردم و کار خوبی کردم که ریسک کردم میخواستم تغییر کنم میخواستم یکجا نباشم نمیخواستم زیر دست یکی باشم خواستم خالق زندگی خودم باشم کار خیلی خوبی کردم که اشتباه کردم بار اولمه و ناراحت نیستم و خیلی هم عالیه خلاصه رفتم تو پیش یکی از دوستام گفتم همچین خونه ای با همچین شرایطی میخوام گفت خبرشو میدم هرکی رو دیدم
املاکیا رو دیدم دوباره رفتم بهشون سر زدم گفتن خبر میدیم دوستا رفیقا آشناها دنبال خونه میگردن و اینطوری شد که برم یه روستایی نزدیک شهر خانومم میگه اگه وسایلو نگیری نمیام پیشت زندگی کنم منم گفتم اوکی تنهایی زندگی میکنم پشت این تنهایی زندگی کردن هم یه تجربه ی شیرینی هست که نمیشه تصورشو خدا همیشه خوبشو واسم میخواد یه قدم عقب اومدم دورحیز کردم و میخوام دوباره بدوم بعد رفتم خونه اب خوردم حرکت کردم سمت کار بعد ظهر ساعت 6 بعد اینقدر حالم خوب بود گفتم بهترین ها واسم رقم میخوره یهوو همه چی بوووم بوووم بوووم میترکه چون کارم اینه فرکانس مثبت بفرستم خدا رو یجوری پیش خودم میدونم انگار خود منه جه انرژی ایه این نمیدونم خلاصه یه پیشنهاد کاری عالی پیدا کردم و استارت رو چند روز دگ میزنم و حس حالم خوبه چون بهترین هارو برام رقم میزنه اشکال نداره کسی کمکم نمیکنه کسی حمایتم نمیکنم خانومم هم نمیاد پیشم بدهی هم دارم و پولم ندارم پرداخت کنم ولی حالم خوبه اومدم شام آماده بود شام رو هم خوردم و بازی کامپیوتری هم اوکی شدو همه چی حل شد خدایا سپاسگزارتم عاشقتم تنها عشق روی زمینم تنها کسی عاشقت ههستم ای زیباترینم …
روز فوق العاده فوق العاده فوق العااااده عالی ای بود واسه همتون چندین برابر بهتر از این روزهارو آرزومندم هرجا هستین شاد ثروتمند در پناه خدای تمام هستی
به نام رب هدایتگر
سلام
برگی دیگر از سفرنامهی خانوادهی عزیز
تغییر برای من آشناترین و نزدیکترین کلمهای است که میشناسم. حالا که دارم دقیق فکر میکنم دلیل آشنایی من هم با حسین عزیز این بود که من در دورهای از زندگیم به صورت بیباکانه و دلیرانه دست به تغییرات اساسی زدم. این دوره دقیقا مصادف بود با همون حدود ۵ سال پیش که با حسین عزیز آشنا شدم. روش آشنایی من اینطوری بود که من برای شرکت در آزمون دکتری، نیاز داشتم که بتونم سریعتر کتاب بخونم و این شد که رفتم سراغ روشهای تندخوانی.
اولین نرمافزاری که در این زمینه توجهم رو جلب کرد، نرمافزار حسین عزیز بود با نام «تاتات» اگه اشتباه نکنم. من اون اوایل اصلا متوجه مقدمه و معرفی این نرمافزار نبودم که در واقع ویدئویی بود که توسط حسین عزیز ضبط شده بود. اون اوایل فقط خود نرمافزار رو کار میکردم تا اینکه یه روز گفتم بزار معرفی و مقدمشم ببینم. دیدن همانا و لرزیدن دل همان. پیش خودم گفتم این آدم دیگه کیه؟ چقدر خودمونی و راحت حرف میزنه. چقد حرفاش و نحوهی بیانش به خودم شبیهه. این شد که تحقیق کردم و اولین بار به این سایت هدایت شدم.
اون زمان دورهای بود که من با چند تغییر به نظر خیلیها دیوانهوار زندگیمو کنترل کرده بودم. سرتونو درد نیارم فقط یکیشو مثال میزنم و اون اینکه من رتبه دوم دانشکدهی منابع طبیعی دانشگاه صنعتی اصفهان که در کل ایران اوله بودم (دورهی لیسانس). دانشکده منو به عنوان استعداد درخشان در دورهی کارشناسی ارشد همون دانشگاه بدون آزمون پذیرفته بود، اونم با آزادی و انتخاب باز گرایش. یعنی گرایش و همه چیزم دست خودم بود. خودم میتونسم تصمیم بگیرم.
موضوع این بود که من زیاد به رشتم علاقه نداشتم. میپرسید چطور اگه علاقه نداشتی استعداد درخشان اون رشته شدی؟ علتش اینه که من عاشق رقابت و کل کلم. اون زمانها با چندتا از خانمهای کلاسمون توی کل کل افتاده بودم و میخواسم شکستشون بدم و این به من خیلی انگیزه میداد.
چون زیاد به این رشته علاقه نداشتم، یکی از نشونههای خدا رخ داد و ما چون اجارهنشین بودیم همون موقعها خونمونو عوض کرده بودیم و هرچقدر از دانشگاه به خونهی قبلیمون زنگ زده بودن که تبریک بگن و دعوت کنن کسی جواب نمیداده. البته این رو بگم که من خودم اصلا اطلاع نداشتم که رتبهی دوم دانشکده شدم چون تا ترم آخر رتبهی سوم بودم و قانون این بود که به رتبهی سوم تسهیلات ارائه نکنن. من هم فکر میکردم که در نهایت همون رتبهی سوم شدم و برای همین پیگیری نکردم. مثل اینکه نمرههای درخشان من در ترم آخر باعث شده بود به رتبهی دوم صعود کنم.
گذشت تا اینکه یکی از دوستان دانشگاهم به من زنگ زد و گفت میلاد کجایی؟ و گفت که دانشگاه به من زنگ زده و گفته این همکلاسی شما کجاس؟ من مات مونده بودم. ۱۷ مهر بود. خیلی از مهلت ثبت نام گذشته بود. من ۱۸ مهر خودمو به دانشگاه رسوندم ولی متاسفانه با رفتار مناسبی از سوی عوامل دانشگاه روبرو نشدم. و میگفتن که دیگه دیره و حتی برخیشون منو مسخره کردن و توهین کردن که همینجا همشونو بخشیدم و میگم که دوسشون دارم با تمام وجود. رفتم سراغ رئیس کل دانشگاه و ایشون اونروز نبودن تو دفترشون ولی مدیر دفترشون گفت که اگه فردا بیای هستن و گفت که من مطمئنم که اگه با رئیس صحبت کنه کارتو راه میندازه.
ولی من شجاعانهترین تصمیم زندگیم تا اون روز رو گرفتم و تصمیم گرفتم که اون فردای کذایی سراغ رئیس دانشگاه نرم. چون هم میدونسم ته دلم زیاد به این رشته علاقه ندارم و هم همهی نشونههای خدا رو دیده بودم. از اینکه خونمونو عوض کرده بودیم از اینکه دوست دانشگاهیم دیر تماس گرفت از اینکه اون توهینها توی دانشگاه به من شد. تصمیم گرفتم از صفر شروع کنم و تغییر رشته دادم. حالا البته کاری ندارم که سرنوشت اون رشتهی جدید چی شد ولی این برام مهمه که اعمال این شجاعتهای پشت سر هم منو با حسین عزیز آشنا کرد.
هی …… خدایا شکرت.
برای تمرین:
من خیلی روی باور فراوانی مشکل دارم. مثلا سراغ هرکاری میرم وقتی میبینم افراد دیگهای هم توی اون کار هستند و به اون علاقه دارن پیش خودم میگم خب دیگه جا برای من نیست!!!
مثلا به خاطر همین ضعف در باور فراوانی زیاد نمیتونم برای خوندن کامنتهای دوستان وقت بزارم چون فکر میکنم خیلی وقت کم میارم و باید کارای مهمتری انجام بدم.
یکی دیگه از چیزایی که روش مشکل دارم اینه که خیلی به انسانها مشکوک میشم.
اگه همین دوتا باور ضعیف رو تو خودم تقویت کنم جا برای خیلی چیزای بهتر باز میشه. پس فعلا باید رو همین دوتا کار کنم. راه حلشم اینه که به نمونههای مختلف نگاه کنم. ببینم کسانی رو که حتی توی شغلایی که خیلی فراگیره تونستن موفق بشن. ببینم کسانی رو که ساعتها در روز برای خوندن کامنتها وقت میزارن ولی وقت کم نمیارن. بینهایت بودن وجود الهی رو ببینم. فراخ بودن کهکشانها رو ببینم.
خدایا شکرت.
زنده باد.
“کی تغییر کنیم”
آری ما انسان ها که اشرف مخلوقات هستیم موجوداتی فرکانسی نیز هستیم. همانطور که هر کس کتاب قرآن را درست بخواند
و با قلپی پاک می بیند که این کتاب نیز فرکانسی است. پس این دو باهم رابطه دارند این نکته ای منطقی بود که الان دریافت کردم.
آری استاد شما راست می گویید که این کتاب به شدت منطقی و فرکانسی است.
وقتی که صحبت از فرکانس به عمل می آید پس حتما باید یک موتور پردازش فرکانس نیز باشد تا پاسخ فرکانس ها را به ما بدهد.
و این جهان یا سیستم خداوند است. و ما می توانیم با فرکانس هایمان زندگی را خلق کنیم.
همچنین از ویژگی بسیار مهم احساس برخوردار هستیم که وضعیت فرکانس ها را نوع فرکانس هارا می گوید.
و ما نیز حتما یک هادی درونی داریم کسی که صاحب این موتور پردازش فرکانس و برنامه نویس آن است.
و به قول خودش هر کس را که بخواهد به هر راهی هدایت می کند.
و یا هادی ما همان خداوند مهربانی است که رب آسمان ها و زمین است. و خیر و شرمان را به ما الهام می کند.
وقتی خداوند قبل از این آیه هفت بار قسم می خورد یعنی این یک چیز معمولی نیست. الان خیلی بهتر از قبل دارم این الهامات را دریافت
می کنم یعنی قشنگ دیگر دارم میفهمم که این شیطان است این رب این راه نادرست است که دارم می روم و این راه درست.
خدارا بابت این ویژگی و قدرت سپاسگزاری می کنم. زیرا بدون این قطب نما قطعا مسیر را گم می کنم.
هدف این برنامه و موتور پردازشگر فرکانس گسترش است و ما کاربران آن هستیم و تنها راه گسترش آن پاسخ به فرکانس های کاربران است.
و طبق هر تکنولوژی زمینی مانند ماشینها و ارتباطات این سیستم نیز در حال گسترش و به روز رسانی است.
اما قوانینش ثابت است. و کاربرانی را که گسترشی ایجاد نمی کنند له می کند.
همیشه بخشی از وجودت آمادهی رشد بیشتر است. آری همیشه دوست دارم پیشرفت کنم و وقتی این کار را میکنم
انگار دارم زندگی می کنم. الان من نیاز دارم که در موارد زیر پیشرفت کنم :
باید مطالب بیشتری را یاد بگیرم و در کارم پیشرفت کنم.
باید از لحاظ مالی به تارگت خودم برسم.
باید فرکانس هایم را کنترل کنم.
باید عزت نفس و باور هایم را تقویت کنم.
آری اینها اهداف کلی هستند اما برای خودم اینها را جداگانه نوشتم. و دارم آنها را پیگیری می کنم و در مسیرشان قدم بر می دارم.
آری ایمان برای تغییر بسیار مهم است. ایمان است که تعهد را ایجاد میکند.
ایمان ابراهیم بود که تصمیم به ترک خانوادش کرد ایمان ابراهیم بود که تصمیم گرفت اسماعیل را قربانی کند.
به قول قرآن، ربّ ما «أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» است. «ربّ ما کسى است که نعمت وجود به همه موجودات بخشیده سپس آنها را هدایت کرده است.» (طه۵۰)
آری من نیز اکنون بسیار اعتقاد دارم که خداوند مرا هدایت می کند.
هرچقدر که شیوهات برای ساختن ثروت عالی است، باز هم میتواند بهتر باشد.
هر باوری هر چقدر قدرتمند کننده، بازهم بهتر میتواند قدرتمند کنندهتر باشد
هر نتیجهای هرچقدر عالی، باز هم میتواند عالیتر باشد.
و تا زنده ام دوست دارم حرکت کنم.
هر روز باید مثل آنتی ویروس خودمو آپدیت کنم که اگر نکنم میمیرم.
و اهرم رنج و لذت هم گزینه مناسبی است.
In the name of the beautiful allah
پنجمین روز از این سفرنامه فوق العاده:
خداوند رو سپاس گزارم و شکر گزارم الان تابستان است ودارم برای کنکور درس می خوانم در واقع یاد سال گذشته همین موقع ها افتادم که با خود می گفتم که شروع کنم و چون هیچ انگیزه و باوری در سر نداشتم که من می توانم رتبه ی یک کنکور شوم دست به تلاش و تغییر باور هایم نزدم اما امسال با خودم تصمیم گرفتم که تمام آن چیزی را که من را از هدفم دور میکند را از زندگی ام حذف کنم بی چون و چرا و شروع به تغییر باور هایم در مورد کنکور زدم و تا الان حدود 50 الی 60 باور مخرب در مورد کنکور در ذهن خودم پیدا کردم باورتان نمی شود و قتی داشتم باور هایم را در مورد کنکور پیدا می کردم گفتم پسر حالا اصلن معلوم شده که چرا این همه سال موفق نشدی این قدر ذوق زده شدم وهر روز این باور را در ذهن خودم می گویم که I be first In konkoor و هر لحضه سعی می کنم که این را با قدرت باور بهتری بگویم و هر لحظه این جمله را می گویم نمی دانید انگار بیشتر قدرت ذهن خودمو باور می کنم و یکی بهم میگه تو می تونی باید دوره ی تکاملی خودت رو بگذرونی و امروز روز اول درس خواندن من برای کنکور است مطمئنم که رتبه ی یک کنکور می شوم
این جمله امروز 1/4/98 در سایت عباس منش زده شده به امید ان روزی که من با شوق و ذوق عالی بیام تهران و بیام به سمت مرکز تحقیقاتی عباس منش و بچه های دفتر شماره ی استادو بگیرم و به ایشون زنگ بزنم بگم ممنونم خدا یا شکرت که منو با این گروه اشنا کردی خدایا سپاس گزارم ازت به امید اون روز…………
امیدوارم که از خوندنش لذت برده باشید
سلام به عزیزان دلم در پنجمین روز از فایل های سفرنامه
تغییرات اساسی که من باید در خودم ایجاد کنم و به نظرم این ها مهمترین پاشنه های اشیلم هستند واگر این موارد را تغییر دهم می توانم زندگی بهتری داشته باشم.من با خود نشستم و فکر کردم که ایا مسیری که هم اکنون در ان قرار دارم مسیر درستی است ان هم درس خواندن در دانشگاه در رشته ی مهندسی برق و ایا این همان چیزی است که من علاقه دارم و تمام وجودم ان را فریاد می زند.هرچه می خواهم جوری خودم رو قانع کنم که من این رشته رو دوست دارم ضمیر ناخوداگاهم در نهایت اون رو رد می کنه از طرفی هم به خاطر وجود ترس هایم که من 4 سال این رشته رو خوندم حالا که چی ادامه بدم شاید علاقه مند بشم توی دودلی موندم که من که یک ترم دیگه بیشتر ندارم ادامه بدم یانه.می خوام تصمیم بگیرم انصراف بدم ولی خوب یه چیزی تو وجودم می گه حالا که انصراف دادی چی اون وقت می خوای چی کار کنی تو که هنوز نمی دونی می خوای چی کار کنی؟چی کاره بشی؟ اون وقت چی تازه باید پولم در بیاری اما هنوز نمی دونی می خوای تو چه زمینه ای فعالیت کنی. واقعا باید درست بشینم با خودم و با خودم ملاقات کنم واز خدا بخوام اون مسیری که واقعا از انجام دادن اون لذت می برم واون فعالیتی که من برای اون ساخته شدم رو پیدا کنم و توی اون مسیر قدم بردارم.
می دونم برای این که بتونم این تصمیم رو بگیرم باید بر ترسام غلبه کنم. می دونم باید به خدا ایمان داشته باشم می دونم باید حرف دیگران در موردم به پشیزی نیرزدونی دونم باید قوی باشم وفقط روی خدا حساب باز کنم. می دونم باید عزت نفسم قوی باشه تا باحرف دیگران تو مسیر تغییر جهت ندم. می دونم باید کارهاما با نظم انجام بدم و از به تاخیر انداختن کارم جلوگیری کنم و واسه حرف خودم احترام قال باشم وروی حرفم وایسم می دونم باید علایق وارزش های زندگیمو بشناسم و خودمو بهتر بشناسم تابفهم به چی علاقه دارم و از این دنیا چی می خوام از خداون چی می خوام می دونم باید به خودشناسی برسم.
اما خوب می دونم که دونستن به تنهایی کافی نیست باید باور داشت باید ایمان داشت باید عمل کرد. خب منم تازه اول کارم با کارکردن روی خودم وقدم گذاشتن تو این سفرنامه امیداوارم بتونم مسیر تکاملی ام رو طی کنم تا بیشتر با خودم توصلح باشم و اون چیزی بشم که رسالتمه.خدایا تو این مسیر هدایتگرم باش فقط روی تو حساب باز می کنم.
با عشق رضا معینی فر
سلام دوست عزیز دقیقا منم مثل خودت در مورد کار و بیزینس مورد علاقم هنوز نمیدونم که به چه چیزی علاقه دارم
اما با دنبال کردن مطالب سایت فهمیدم که رسالت من چیه و من برای چه کاری وارد این زعد مادی شدم
خیلی به خود سخت نگیر در مورد بیزینس مورد علاقه
رسالت اصلی ما در زندگی فقط شاد بودن و لذت بردنه!
رسالت ما تجربه ماجراجویی های مختلف و لذت بردن از مسیر
رسالت ما وارد شدن به دل ناشناخته ها و غالب شدن بر ترس هامونه
رسالت ما حرکت کردن و لذت بردن و تجربه کردن ناشناخته ها و حتی شکست خودن و درس گرفتن از شمست هاست
رسالت ما ساختن باور های قدرتمند کننده اس، هماهنگی با قوانین الهی هست
رسالت ما یکی شدن با منبع خودمون با خداونده
هدف زندگی شاد بودن و لذت برده
توی این مسیر باید حرکت کنی و تجربه کسب کنی به موقع اش کسب و کاری که عشقته و علاقه بهش داری برات مشخص میشه
خیلی خودت رو درگیر این موضوع نکن شما از زندگی لذت ببر اون کار مورد علاقه ات زه موقع اش معلوم میشه چیه
همیشه باید کاری که دوست داریم رو انجامش بدیم
اگه احساس بدی در مورد رشته ات نداری مشکلی نیست با قدرت ادامه بده شاید همین کار مورد علاقه ات شد.
و بدون اگه اطن رشته کار مورد علاقه ات نیست در مسیر زندگی مشخص میشه واقعا عاشق چه کاری هستی
فسط باید سخت نگرفت و همه چیزو آسون گرفت.
حالا در ادامه مطالب سایت به این موضوع شما پرداخته میشه و خودت به درک درستی میرسی
موفق و موید باشی