اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام خدمت دوستان . تغییر کردن سخته اما تغییر نکردنم سخته بخدا همین الان بغضم گرفته چون من درد هر دوتاشم کشیدم من هیچ وقت جزء اون دستهایی نبودم که نسبت به زندگیم و نحوه زندگیم و نحو ارتباطاتم بی تفاوت باشم همیشه خواستم بهتر بشم افکارو اعمالم درست باشه ولی نمیدونم چرا نمیتونم تو مسیر درست بمونم هزار بار به خودم گفتم علی چرا وقتی تغییر نکردن انقدر برات درد داره جلوی پیشرفتتو میگره رویاهاتو دور میکنه ازت چندوقت درد تغییر کردنو تحمل نمیکنی که آزادو رها بشی بیشتر از زندگی لذت ببری،رشدکنی … ولی بعداز چندروز باز دردای تغییر نکردانم فراموشم میشه لذتایی که بهشون چسبیدم، هوای نفسا ، گاهی اوقات رفتارای اشتباه جدید میان سراغم شروع میکنن به پیشنهاد دادن: همین یباره ،حال میده، همه دارن لذتشو میبرن، توچرا استفاده نکنی، بعدش میری دنبال هدفات…….. دوباره میشه نقطعه سر خط خسته شدم درسته میگن تغییر باورا یه شبه اتفاق نمیوفته ولی من از خودم رضایت درون ندارم.به قول استاد جهان مثل یه سطح شیبداره یا باهاش همراه میشی میری بالا یا سر میخوری میای پایین اینجور نیست اگه اشتباه کنی رو خودت کار نکنی برمیگردی سر جات حالا به هرصورت خداروشکر پشتکارم خوبه ناامید نیستم
فکر میکنم این سایتو صحبتای استاد قدرت ایستادگی در مسیر درستو همراه با لذتو بتونه بهم بده
هرچند این چرخه تکرار اشتباهاتمو چه قبل آشنایی با سایت چه الان دارم?
ولی خیلی بهتر شدم یه بخشی از اشتباهات بخاطر عدم آگاهی هست که تو این سایتو ودورها خیلی آگاه تر شدم خدارو شکر . دوستان میشد خیلی ساده من به سوالات خانوم شایسته تو روز پنجم سفرنامه جواب بدم ولی این چیزایی که اول گفتم احساسم بود که داشت سنگینی میکرد معذرت میخوام.
من تو زمینه ۱:ارتباطاطم با دیگران و خودم
۲نحوه پوششیم
۳مسائل عاطفی و تفریحی
۴بد دهنیم
۵رشد مالی
احساس نیاز به تغییر دارم. آقا من یه جمله از تلویزیون شنیدم که خیلی آرومم میکنه اونم این بود که خداوند رو بندهاش غیرت داره اگه بندهاشم بخوان اون نمیزاره که تباه بشن . یا اینکه نشانه امروز من تو سایت هدایتم کرد به فایل قسمت ۸ مصاحبه با استاد عباس منش استاد گفت من اگه با این باورایی که الان دارم بر میگشتم به عقب خیلی مطمئن تر بودم که موفق میشم که خدا بهم میده این دله منو قرص کردنگرش منو بهتر کرد چون یه موقع هایی زیادی نگرانم .
من وقتی به افکار بیمار گونم بها میدم و از روی اونا عمل میکنم زندگیم آشفته میشه تصمیم دارم
که بیشتر به ارزشهام پای بند باشم رو سایت متمرکز تر باشم و ایده ایی هم که از چند روز قبل انتخاب کردم(فصل اول سفرنامه)رو دنبال کنم چون مطمئنن نسخه بهتری ازم درست میشه که بهتر میتونم مسیرو ادامه بدم.
اولویت اول تغییر من در ثروت هست و داشتن استقلال مالی هست…قدمی که باید براش بردارم اجرای ایده ای هست که با شرایط فعلیم بدون هیچ هزینه ای عملی هست یه سری کارهایی براش انجام دادم و یک ایده ساده تر هم برای مشتری خیلی بیشتر بهم الهام شده اما چون در رابطه با رشته م یک پیشنهاد کاری بهم شده بود فعلا بیشتر تمرکزم روی قدم های رسیدن به اون هست و دارم مقدمات رفتن به سره اون کار رو فراهم می کنم …ضمن اینکه تا 2 روز آینده ان شاء الله پیگیر تکمیل مراحل اون ایده ساده هم می شم که درآمدزایی رو شروع کنم….
اما مشکلی که دارم ترس دارم در شغل رشته م و به همین دلیل مقدماتش رو چند ماهی بود عقب می انداختم اما به لطف الهامات خداوند یاری گر از طریق فایلهای استاد نشانه ها بهم می گن نترس و برو تو دل کار خدا یاریت می کنه امروزم به لطف خدای مهربان از صبح که چشمامو باز کردم توی ذهنم بهم الهام شد که برای حل شدن و به اتمام رسیدن مقدمات کارم چه کار کنم که زودتر تموم بشه….می دونم که ترسم از اعتماد به نفس پایین هست که در رشته خودم دارم و این باور اونقدر در من رخنه کرده که با وجود اینکه بهترین و بالاترین نمره رو در پایان نامه ارشد فقط من گرفتم اما ذهنم بهم میگه برای این کار نیاز به باره علمی زیاد هست اما خدا دلمو داره قرص می کنه و هر شب چه از طریق فایلهای سفرنامه و چه از طریق نشانه ها بهم میگه که برو جلو من پشتتم….و من به خودم تعهد دادم که هر اتفاقی که بیفته می رم تو دل ترسهام و ایمان دارم که خدا کمکم می کنه همونطور که وقتی از قدم توی مقدمات کار می ترسیدم و فکر می کردم که خیلی طول بکشه خدا بهم گفت برو جلو و وقتی رفتم انگار تمام مسیرها رو خدا برام هموار کرده بود پس بازم می رم تو دل ترسهام و موفق می شم و ثروتمند می شم و خبرشو بهتون قول می دم همین جا توی سایت قسمت خاطرات من با شوق و ذوق کامنت می کنم….
اینم بگم که علت دیگه ای هم که حرکت کردم این تمرین استاد رو انجام دادم:یه روز نشستم و فکر کردم که اگه من بهترین ایده ها رو داشته باشم اما براش اقدامی نکنم هیچ اتفاقی در وضعیت مالیم نمیفته…بعد نشستم اهرم رنج و لذت رو برای مقدمات کارم نوشتم…اولش خیلی سخت بود یه روزایی خیلی عالی پیش می رفتم و یه روزاییم متوقف می شدم…بعد به خودم گفتم ببین هی خدا داره بهت میگه حرکت کن و نترس اما این شیطان درونت نمی خواد تو به خواسته هات برسی حالا تصمیم با خودته که مقدمات کار رو تموم کنی و به آرزوهات برسی یا نه بشینی یه گوشه و دلتو خوش کنی که من چند تا ایدهء ثروت ساز تو سرمه….اما بازم بگم همه ش می دونم که علتش عزت نفس پایینه از خدا خواستم دوره عزت نفس استاد رو بهم بده که با برداشتن این سد می دونم از پایین کوه پرت می شم نوک قله…
برای عزت نفس پایینم سعی کردم که در مورد کارای شخصیم تا خواستم عقبش بندازم به خودم بگم نمی شه باید انجامش بدی و من به خودم قول می دم که در درونم نابود می کنم تمووووم تحقیرهاایی که باعث شد جلوی پیشرفتهای من گرفته بشه و اونقدر اوج می گیرم که تمام کسایی که مسخره م می کردن و تحقیرم می کردن اصلاً دیگه منو نبینن از بس بالا هستم…به قول استاد بذار هر کسی هر چی خواست بگه…
خدای خوبم برای تمام الطافت ازت سپاسگزارم و هر روز با خودم تکرار می کنم که تنها پشتیبان من تویی و بس…
خدایا برای استاد عباس منش عزیز…مریم خانم گل…میکائیل عزیزم ….و برای تمام دوستان از تو بهترینها رو می خوام در تمام جنبه های زندگی💖💐💖💐💖💐💖💐💖💐💖💐💖💐
سلام به استاد عزیزم، و همه ی دوستانی که این دیدگاه را می خوانند
پس از فصل اول سفر به دور امریکا و بهتر شدن ایمانم روی ایده های الهامی ام بهتر کار میکنم. یعنی با وجود نجوای ذهن آنها را عملی میکنم. چیزی که خیلی بهم کمک کرد یکی از جمله های خانم شایسته بود:” برای درک بهتر آگاهی ها باید به آن عمل کنیم”
خب امروز به دوتاش عمل کردم،و خیلی حالم بهتر شد. رفتم توی دل ترسم. حالا میفهمم که تکامل چگونه طی میشه. هر بار که میری توی دل ترست یک مرحله تغییر فرکانس میدی و پیشرفت میکنی. خیلی خوشحالم. اولش نمیخواستم انجام بدهم. ذهنم گفت حالا فرض کن انجامش دادی که چی. بهش گفتم: فرض کن من ۲ دقیقه ی دیگر بمیرم. اینطوری خوشحال ترم که رفتم توی ترسم. احساسم نسبت به خودم بهتره. چه فایده ای از این قشنگ تر . وای استاد ، نجوا هی بهم یه چیز دیگه میگفت، داشتم اروسکهایی که برای قصه گویی ساخته بودم رو از توی کیفم نگاه میکردم، حتی وقتی می آوردمشون بیرون بهم گفت: بسه دیگه ، هیچکی بهت توجه نمیکنه،اینا سرشون به کار خودشونه. ولش کن.
گفتم : اصلا به تو ربطی نداره. ناراحتی نگاه نکن. گوش نده. من نمیدونم. فقط میدونم باید این کار را انجام بدم که از خودم راضی باشم. اروسکها را برداشتم بردم سر یکی از میزها، بعد با صدای بلند توی اون شلوغی (۱۰۰نفر دانشجو اونجا بودند که چند دقیقه ی بعد امتحانشون شروع میشد) گفتم دوستان توجه کنید یک قصه میخوام بگم براتون… خیلی سخته توی جمعی که اصلا هیچکی را نمی شناسی بخوای حرف بزنی، بعد جمعیت ساکت شد و در عین اینکه احساس میکردم سینه ام شکافته میشه و داره قلبم میاد بیرون شروع کردم به قصه گفتن…
خیلی کیف داد، استاد شما میدونید چقدر حس خوبیه… امسال برای من سال شجاعت بود و من مدام به دل ترسهام رفتم. ۱ ماه و چند روز دیگه هم ادامه میدم. سال آینده توی دل ترسهای بیشتری میرم. هیچی قشنگ تر از این به نظرم باعث رشد نمیشه. الگوهای شجاعت زیادی دارم. و خوب یکی از بهترین هاش شما هستید . دائم اونها و اهدافشون و نتایجشون رو به خودم یادآوری میکنم.شجاعت غوغا میکنه. و عمل به الهامات … تحول درونی عظیمی بوجود میاره چون ایمانمان را قوی تر میکنه.
به قول استاد شاد،پیروز، سلامت، ثروتمند و جسور باشید.
یه جورایى عاشق این ردپا گذاشتن شدم، بهم نشون میده که واقعى نیست چیزایى که امروز دارم تجربه میکنم و حالى که براى خودم ساختم
بهم امید اینو میده که به حدى قراره عوض بشم و دور بشم از این دنیایه امروز که اگه ننویسم و ثبتش نکنم باورم نمیشه از کجا اومدم
امروز قرار بود به لطف خدا بشینم و صادقانه بنویسم چه جنبه هایى از زندگیم باید دستخوش تغییر بشه و بعد کل روز فکر کردن دیدم که همه جنبه ها
از نظر ثروت باید کلى باور قشنگو الهى راجعبه پول بسازم و اولین باور باید فراوانى و لیاقت تجربه کردن پول زیاد و مقدس بودن پولو ثروته
پاشنه آشیل من در این مورد اینه که زشته از خدا ثروت بخوایى چون خدا بسه براى کل زندگى و الزاما ثروت مارو به خدا نزدیک نمیکنه، نباید امیال دنیایى رو خواست که خب هنوز نه ولى مطمعنم که میتونم یه روز کاملا تغییرش بدم
ازنظر سلامت باید سبک فکریمو و باورهامو راجعبه لاغرى درست کنم، نه ژنتیک نه غذا خوردن نه تحرک نمیتونن عوامل چاقى باشن! برعکس فکر و باور چاقه که باعثش میشه
از نظر روابط باید به قوانین ایمان بیارم و رابطمو با خودم و با خدا درست کنم
روى باور هاى فراوانى و رهایى و بینیازى و بینهایت بودن عشق باید کار کنم
مخصوصا الان که به تازگى یه رابطه رو تموم کردم و نمیدونم آدم نادلخواه بود یا باورهاى من اون وجه اون آدمو بیدار کرد یا اینکه رفتنش با وجود عشق زیادش براى من از دست دادن به حساب میاد یا قراره خداى متعال بهترشو بهم بده
نمیدونم چجورى رها باشم و فراموش کنم یا به نکات مثبتش فکر کنم یا منفى و کلى فکر دیگه که جلو تمرکزم رو خودم رو گرفته
همینطور دوستانى که با من هم فرکانس باشن و همچنین عباسمنشى رو میخوام
از نظر معنویت نزدیک ٣ ماهه پر شدم از ورودى هاى عالى مثله قرآن و دعاى جوشن کبیر و کمیل و … همینطور نظرات دوستان تو فایل بهترین باور راجعبه خداوند
بینظیرن آگاهى ها اما ذهن نجواگرم انگار سد راهم شده…. ایمان و باور کافى ندارم که خدا براى منم میخواد عاشق هستم ولى بدون عمق بدون عمل فقط در حدى که خجل میشم از کرده و نکردم
اینو میدونم که خدا قد باور من جواب میده و کوچیک میشه ولى وقتى به کوهى از باور هاى نادرست که دارم نگاه میکنم نا امیدو سست میشم
ذهن منطقى من که خودم به احبار به این سمت کشوندمش باید تغییر کنه و من باید جلو نجواهارو تو هر لحظه بگیرم
باید خودم رو انسان شایسته بدونم و جلو هیچ احدى احساس ضعف و نیاز نکنم
من جسارت انجان دادن به ایده ها و وظایفم رو میخوام
من کنترل بى قید و شرط روى خشمم رو میخوام
من باید تعهد بدم که این اشرف مخلوقاتى رو که تا این حد از جایگاهش پایین اوردم تا این حد محتاج و وابسته و غمزدش کردم و احساس و ارزش و لیاقت و حال خوب رو ازش گرفتم رو این انسان بینظیر و پر از استعداد که تحسین هر کسى رو بر میانگیزه رو این دختر معصومى که جزوى از وجود پاک خداست رو تا جایگاهى که حق مسلمش هست بالا ببرم و به اصلش برگردونم
به امید الله همه ما یه روز خیلى نزدیک به اصل و ارزش واقعى خودمون برسیم و براى همه کلى ارزوى خوب و رسیدن دارم ❤️
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و خانم شایسته مهربون و دوستان گل
خب روز پنجم فرارسید و باز هم تعهد و باز رد پا.خدا رو شکر
تغییری که احساس میکنم که باید در خودم ایجاد کنم،ورود به دنیای استقلال مالیست و من الان استقلال مالی ندارم و نداشتم.
در واقع تنها و تنها به دلیل ترس نتونستم ورود کنم به این موضوع.ترس از اینکه کم بیارم به تعابیر مختلف مثل:توانایی های من رو همه دارن،اصلا من توانایی خاصی ندارم،ترس از مسئولیت و…
بارها و بارها این ترس ها در ذهن من کار کردن و الان این ترس مثل یک سیمان به ذهنم چسبیده و اجازه نمیده که ذهنم با روحم هماهنگ بشه.
چند روز پیش تصمیم گرفتم که وارد کار بشم حالا هرچی میخواد باشه.یک مصاحبه هم با یک فروشگاه پوشاک داشتم و قرار بر این شد که خبر قطعی رو بهشون اعلام کنم.بعدش باز هم به دلیل ترسی که در وجودم ریشه دوونده،به دلایل مختلفی (بهانه ها) قیدش رو زدم و ادامه ندادم و جالبه که امروز متوجه شدم(الهام شد) که عباس تو داری بهانه میاری، تو ترسیدی.
برخلاف گذشتم، این ندای درونی رو کاملا پذیرفتم و گفتم درسته.به قدری احساس ضعف میکردم که از ته دل از خداوند هدایت خواستم.
ریشه این ترس برمیگرده به عدم داشتن عزت نفس.
تصمیم گرفتم باز هم برای این عزت نفس قدم بردارم و از خونه بیرون زدم.رفتم که تمرین آگهی تبلیغاتی (تمرین عزت نفس) باز انجام بدم که بزرگترین پاشنه آشیل منه.
خب در یک پارکی وارد شدم.دو دختر خانم رو بر روی یک نیمکت دیدم و تصمیم گرفتم برم و تمرین رو در حضور اونا انجام بدم.قبلا هم این تمرین رو انجام داده بودم اما این سری متفاوت بود.تفاوت این بود که این بار انقدر استرس داشتم که نمیتونستم به سمتشون حرکت کنم و مداام این دست اون دست میکردم.
تا اینکه یک صدایی از پشت سرم اومد.یک صدایی که کاملا طبیعی بود و بلند گفت:
برووو
مثل یک مربی که داد میزنه بروووو
برگشتم و نگاه کردم کیه ولی کسی رو ندیدم.خب ایمان داشتم که هدایت خداست و حرکت کردم.
ولی از بس تپش قلب داشتم که وقتی نزدیکشون رسیدم راهمو ادامه دادم و از کنارشون عبور کردم.واقعاااا برام خیییلی سخت بود.وقتی چند قدمی دور شدم، یک صدایی از پشت سرم داد زد:
برگرررد
درست مثل یک مربی که تاکید میکنه و داد میزنه.همون لحظه به این سوال فکر کردم که تفاوت بین کسی که ایمان آورده و کسی که ایمان نداره چی میتونه باشه؟؟؟؟
جواب فقط یک کلمست: “(((((( شجاعت ورود به دل ترس)))))”
با تمام اون سختی برگشتم سمتشون.سلام کردم و خواستم رو عنوان کردم.
شرایط به قدری برام سخت بود که صدام در نمیومد و چند کلمه ای که صحبت کردم،دخترا بصورت خیلی حقیرانه روشون رو برگردوندن از من و رفتن.
انقدر من از این اتفاق اذیت شدم که گفتنش در کلمات نمی گنجه و به خودم گفتم چه اشتباهیی کردم .اما اما اما بعد از دو سه دقیقه درونم گفت که باید خوشحال باشی.این اتفاق باعث شد که تو رشد سریع تری داشته باشی و کاملا پذیرفتم.اگه بخوام نتیجه این تمرین رو با نتایج تمرینات قبل ( مخاطب هایی که خیلی خوش رو ازم استقبال کردن ) مقایسه کنم،باید بگم نسبت رشدم نسبت به دفعات قبل ده به یک هست.این چالش بی محلی و تحقیر شدنم به حدی عزت نفسم رو رشد داد که باورم نمیشه و بعدش بارها خدا رو شکر کردم.
الان درک میکنم که وقتب به ترس حمله میکنی(هرچی میخواد باشه) بهدش احساس میکنی که مدارت و فرکانست عوض شده و من کاملا حسش کردم.هیچی مثل حمله به ترس انسان رو رشد (تغییر مداری) نمیده.
خداست دیگه،بهترین مدبر….
بسمت کسانی منو هدایت کرد که کاملا به نفع من تموم شد این اتفاق و بعدش انقدر احساس سبکی داشتم که باورم نمیشد.
الان احساس میکنم با این چالش، یک ضربه ی سنگینی به این سیمان زده شد و باعث شد مقداری از این سیمان بریزه. و باز هم و باز هم تکرار میکنم این تمرین رو.
و خدایی که همین نزدیکیاست.در درون ماست و هرلحظه در حال هدایت ماست…
میدونم تا وقتی این عزت نفس رو رشد ندم،نتیجه ای هم برام حاصل نمیشه و در چهاچوب ترس اسیر میشم.
دوستان باز هم بابت کامنته هایی که میزارید بسیار سپاسگذارم.
خداوند رو سپاسگزارم که هرروز اگاهی هایم در طول این سفر بیشتر و بیشتر میشه
اول کوتاه از تجربه خودم قبل از این سفرنامه میگم…تقریبا شش ماه به طور کامل بود که در صفحات مجازی انواع و اقسام کتاب ها رو خوندم در زمینه موفقیت،شروع کردم به کار کردن روی باورهام ،هرروز عبارات تاکیدی و تصویرسازی،دیدن نشانه ها،رها کردن تمرینات بیش از 10 بار ،مسیر پر فراز و نشیبی داشتم و اخر سر هم ناامید میشدم،تا اینکه یه روز یه تکنیک عالی رو از یه کانال تلگرام پیدا کردم بعد هدایت شدم به سفرنامه استاد عزیز،واقعا اون روز با قلبم باور کردم که خالق زندگی خودم هستم و هر روز هم داره حالم بهتر میشه…میخوام بگم ما تا نپذیریم خالق زندگیمون هستیم هیچ چیزی تغییر نمیکنه،یعنی باید ایمان داشته باشیم که خالقیم(چون همه این رو میدونن ولی اکثرا باور ندارن در نتیجه ارزوهاشون رو رها میکنن )مورد بعدی عزت نفسه ،خیلی ها خودشون رو لایق اون ارزو یا تصویر ذهنیشون نمیدونن(مشکلی که من داشتم ) این دو مورد واقعا پاشنه اشیل من بود،خداروشکر اشکالاتم رو و باور های منفیم رو شناختم و باید هرروز روشون کار کنم تا نتایج ظاهر شن ….به امید و یاری الله یکتا🙏
خیلی از افراد به خاطر ترس ها و ایمانشان دست به تغییر نمیزنند و شهامت تغییر کردن و استفاده از توانایی هاشون رو ندارند
باید سعی کنیم ببینیم روند ما تا ۱۰ سال دیگه ما را به کجا میبره.
عذابی که ۱۰ سال دیگه میخواد وارد زندگیمون بشه باید الان احساس کرد که همون بهمون برای حرکت کردن انرژی بده
هر شرایطی که هستی باید نشانه ها را به دقت ببینی تا بتونی از الان در باورها و رفتارهایت تغییر ایجاد کنی باید آمادگی تغییر در تمام جنبه های زندگی را داشته باشید جهان داره تغییر میکنه و ما هم باید به همان نسبت تغییر کنیم در همه ابعاد زندگی هر روز باید با خودت بگی چه کار کنم که بهتر از دیروز باشم و کدام قسمت از زندگیم باید تغییری ایجاد کنم که از اوضاعم عالی بشه باید حواسمون به نشانه ها باشه خداوند داره از طریق نشانهها باهامون صحبت میکنه باید تغییر ایجاد کنیم مخصوصا در باورها و افکار مون.
من خداروشکر روابط و سلامتی ام داره بهتر میشه. البته هنوز خیلی جای کار داره ولی تغیرات رو دارم میبینم ، از لحاظ مالی حسم خوبه مخصوصا از وقتی سفرنامه رو شروع کردم و باور توحیدیم داره بهتر میشه .
قدم اول و مهم ترین قدم در این راستا کار کردن روی باور هامونه هم بصورت تکرار و تکرار و تکرار اون باور ها برای خودمون هم بصوزت دیدن زیبایی ها و ادم هایی ک اون خصوصیت و باور رو دارن و تحسین کردنشون.
قدم دومم تمرکز صد در صد روی خواسته هامون ب شکل تجسم و شکرگزاری درمورد اون چون به قول استاد ۹۹ درصد تلاش ذهنی میخواد و یک درصد تلاش فیزیکی ( نه اینکه تنبل باشیم اول باید در کار مورد علاقمون حرفه ای بشیم و اونو استادانه یاددبگیریم بقیشو میسپاریم به خدا .همه کارا رو جهان برامون انجام میده)
امروز نهار خانه پدر و مادرم دعوت بودم ..مادرم اومد گفت که برادرم مریض هست و رفته از سرش عکس گرفته ،،سردرد داره و دکتر گفته باید آزمایش و عکس بگیره تا ببینیم جواب چیه ،،ایشالا که هیچی نیست 🙏استاد من ۷سال پیش از روی بیکاری و نداشتن هدف ،،عزت نفس نداشتن ،،به پیشنهاد خانواده و برادرم وارد شغل برادرم شدم و اونجا مشغول به کار شدم اونموقع برادرم درآمد نسبی داشت ،،راضی بود و تونست یه ماشین پراید بخره و زندگی متاهلی خودشو اداره کنه و به چشم خانواده خوب بود خلاصه منم وارد این شغل شدم و هر چه جلوتر میرفتم سالهای بعد ،،هی اون کار واقعا از لحاظ درآمد خرابتر میشد ،دست زیاد میشد و از همه مهمتر مهمتر اینکه بشدت از لحاظ روحی و روانی آسیب میخوردیم ،همش درگیری ،همش استرس شدید ،بیخوابی ،تایم کاری بالا ،،نه عید ،نه محرم ،نه تعطیلی هر روز هر روز میبایست سر کار میبودیم و سر کله زدن با یکسری آدمهای بشدت منفی ،،دروغ میگفتیم ،قسم الکی خوردن فقط برای این که بتونیم درآمد داشته باشیم ،،جالب بود برادرم همیشه خودش میگفت اگه نون اینجا را خوردی سخت میتونی از این شغل کناره گیری کنی ،،دیگه طمع نمیزاره و از این حرفها ….
بخدا از همون روزهای اول حالم بشدت بد میشد از این شغل ،از اینهمه دروغ گفتن ،از اینکه هیچ آزادی نداشتی ،،اختیاری نداشتی ….برادرم سنی نداره به خداوندی خدا هزاران بیماری و مریضی داره یعنی یه پا تو دکتر ،یه پا سر کار ،،همیشه باید گوشیت در دسترس باشه ،،خاموش کردن ،سایلنت اصلا معنی نداره…همیشه شکایت های برادرم را میدیدم ،مریضی هاشو ..ولی به خاطر همون بیمه لعنتی ،این که سر ماه حقوق ثابتی داشتم ،،اینکه همه آدمهای بیرون همیشه مینالیدن از بیکاری و میگفتن خدا را شکر کن حقوق ثابت داری بیمه هستی …خلاصه این جریان چند سال طول کشید که منم هی ضعیفتر ،میشدم روحیه داغون ،جریان شغلی هم هی خرابتر میشد ،،یعنی اون درآمد به نسبت کمتر میشد ولی نداشتن عزت نفس نمیزاشت با دیدن این همه واقعیت منفی این شغل ،،بتونم تصمیم چند ساله خودمو اجرا کنم و از این شغل لعنتی بیرون برم …تا خدا را شکر با شما استاد عزیزم آشنا شدم با گوش دادن فایلهای رایگان قویتر شدم و با توکل به الله و خرید دوره عزت نفس ،و گرفتن قدرت از آموزه های شما ،،دقیقا ۱ماه و نیم جلوتر ،،در زمانی که حقوقم بیشتر شده بود ،تقریبا تو اون شغل راحت بودم از لحاظ رتبه کاری ،بیمه بودم و اینکه برای عید بهم عیدی خوب میدادن .خیلی با اعتماد بنفس و توکل به خدا با آرامش کامل و مهربانی از شغلم بیرون اومدم ،،و اون چرخه معیوب را برای همیشه تمام کردم ،،بیخیال بیمه ،حقوق ثابت ،درصد اضافی و این پول عیدی گرفتن ،،یعنی دقیقا زمانی،که سنگینی کار تو اون ماه دیگه کم شده بود و من خیلی راحت با کمترین تلاش میتونستم حقوق بگیرم و ۲ماه بعد عیدی و پاداش ،،تمام این خوبیهای به ظاهر خوب را کنار گذاشتم و خدا را شکر الان در سلامت کامل روحی و روانی هستم …همیشه این را میگفتم به خودم محمد یکبار برای همیشه از تو این چرخه معیوب بپر بیرون بعد یک عمر وقت داری فکر کنی ..الان بیکار هستم ولی بقرآن خدا از این تصمیمم هر روز سپاسگذارتر میشوم..آزاد آزاد ..ووقتی برادرم را میبینم دقیق از بیرون میبینم چقدر در این منجلاب خود کم بینی گیر کرده و به خداوند و قدرتهای خودش اعتماد نداره و نتیجه همش مریضی و مریضی و در آمد کم ،کم …
استاد بازم بخاطر این آگاهیها و آموزه ها از شما سپاسگذارم ..واز خداوند بهترین ها را برای شما آرزومندم🙏🙏🌹🌹🌹🌹💞💕💖
خداوند از طریق نشانه ها با ما صحبت میکنه اگه نشانه ها خبراز شادی و ثروت و سلامتی آرامش و خوشبختی نمیدن باید شروع کرد به تغییر در افکارو اعمال و رفتار هر روز باید از خودمون بپرسیم
آیا تغییری در اعمال و رفتارم جهت بهتر شدن اوضاع زندگیم داشتم ؟
تنبلی ، بی تفاوتی و بی حوصلگی باعث درجا زدن میشه اگه شرایط فعلی زندگیم الان یه مقدار خوب نیست باید بدونم اگه کاری نکنم حرکت نکنم ۱۰ سال دیگه این یه مقدار شرایط نامناسب خیلی خیلی زیاد حالمو بد میکنه فشار خیلی بالای رو باید تحمل کنم برا اینکه الان انگیزه بگیرم اون فشار ۱۰ سال آیندرو ( مستاجری و حسرتو آشفتگی….) رو الان باید حسش کنم و با باور به خودمو توانایی هام توکل و ایمان به خدا حرکت کنم افراد موفق پیشرو کسایی هستن که قبل اینکه شرایط بد بشه به پیشواز تغییر میرن همیشه آمادگی تغییر کردنو دارن و برعکس آدمای دیگه همیشه ترس از تغییر و ورود به دل ناشناخته هارو دارن ترس از لذت نبردن دارن ترس از به زحمت افتادن دارن چسبیدن به امنیتاشون بی ایمانی و نگرانی نمیزاره که هدایت بشن تغییر کردن شهامت میخواد تغییر نکردنم پوست کلفت میخواد😂
خاصیت جهان اینکه هرگز از گسترش باز نمی ایستد به قول قرآن ماجهان را آفریدم و همواره آنرا بسط و گسترش میدهیم
قانون:جهان هرگز از رشد و گسترش باز نمی ایستد و بیشترین پاداشهایش را به کسانی میبخشدکه در روند این بهبود و گسترش با جهان همراه شوند.
وقتی صحبت از تغییر کردنو گرفتن نتایج خوب میشه منظور تغییرات عمیق و ژرف درونی و ادامه داره
سلام خدمت دوستان . تغییر کردن سخته اما تغییر نکردنم سخته بخدا همین الان بغضم گرفته چون من درد هر دوتاشم کشیدم من هیچ وقت جزء اون دستهایی نبودم که نسبت به زندگیم و نحوه زندگیم و نحو ارتباطاتم بی تفاوت باشم همیشه خواستم بهتر بشم افکارو اعمالم درست باشه ولی نمیدونم چرا نمیتونم تو مسیر درست بمونم هزار بار به خودم گفتم علی چرا وقتی تغییر نکردن انقدر برات درد داره جلوی پیشرفتتو میگره رویاهاتو دور میکنه ازت چندوقت درد تغییر کردنو تحمل نمیکنی که آزادو رها بشی بیشتر از زندگی لذت ببری،رشدکنی … ولی بعداز چندروز باز دردای تغییر نکردانم فراموشم میشه لذتایی که بهشون چسبیدم، هوای نفسا ، گاهی اوقات رفتارای اشتباه جدید میان سراغم شروع میکنن به پیشنهاد دادن: همین یباره ،حال میده، همه دارن لذتشو میبرن، توچرا استفاده نکنی، بعدش میری دنبال هدفات…….. دوباره میشه نقطعه سر خط خسته شدم درسته میگن تغییر باورا یه شبه اتفاق نمیوفته ولی من از خودم رضایت درون ندارم.به قول استاد جهان مثل یه سطح شیبداره یا باهاش همراه میشی میری بالا یا سر میخوری میای پایین اینجور نیست اگه اشتباه کنی رو خودت کار نکنی برمیگردی سر جات حالا به هرصورت خداروشکر پشتکارم خوبه ناامید نیستم
فکر میکنم این سایتو صحبتای استاد قدرت ایستادگی در مسیر درستو همراه با لذتو بتونه بهم بده
هرچند این چرخه تکرار اشتباهاتمو چه قبل آشنایی با سایت چه الان دارم?
ولی خیلی بهتر شدم یه بخشی از اشتباهات بخاطر عدم آگاهی هست که تو این سایتو ودورها خیلی آگاه تر شدم خدارو شکر . دوستان میشد خیلی ساده من به سوالات خانوم شایسته تو روز پنجم سفرنامه جواب بدم ولی این چیزایی که اول گفتم احساسم بود که داشت سنگینی میکرد معذرت میخوام.
من تو زمینه ۱:ارتباطاطم با دیگران و خودم
۲نحوه پوششیم
۳مسائل عاطفی و تفریحی
۴بد دهنیم
۵رشد مالی
احساس نیاز به تغییر دارم. آقا من یه جمله از تلویزیون شنیدم که خیلی آرومم میکنه اونم این بود که خداوند رو بندهاش غیرت داره اگه بندهاشم بخوان اون نمیزاره که تباه بشن . یا اینکه نشانه امروز من تو سایت هدایتم کرد به فایل قسمت ۸ مصاحبه با استاد عباس منش استاد گفت من اگه با این باورایی که الان دارم بر میگشتم به عقب خیلی مطمئن تر بودم که موفق میشم که خدا بهم میده این دله منو قرص کردنگرش منو بهتر کرد چون یه موقع هایی زیادی نگرانم .
من وقتی به افکار بیمار گونم بها میدم و از روی اونا عمل میکنم زندگیم آشفته میشه تصمیم دارم
که بیشتر به ارزشهام پای بند باشم رو سایت متمرکز تر باشم و ایده ایی هم که از چند روز قبل انتخاب کردم(فصل اول سفرنامه)رو دنبال کنم چون مطمئنن نسخه بهتری ازم درست میشه که بهتر میتونم مسیرو ادامه بدم.
به نام الله
سلام
سلام استاد عزیز
سلام خانم شایسته عزیز
سلام دوست جونا
چقدر این قسمت از سفرنامه با حال این روزهای من متناسب بود.
چقدر هماهنگ بود. اصلا دلیل اینکه دوباره به سمتش هدایت شدم هم همین بود.
چند روزیه که توی روند زندگیم، نشانه هایی میاد مثل همون نشانه هایی که استاد جان اشاره کردند.
نشانه هایی که به من میگن که باید تغییر کنم. اگر روندم رو ادامه بدم، آخرش به ترکستانه.
نشونه ها میان و به من میگن که
گر تو نمیپسندی تغیرر کن قضا را
واقعا به شخصه دارم میبینم که اگر همینطور این روند الانم رو ادامه بدم، آخرش سرانجام خوشی نداره.
و میشه مثل همون جنابی که ۲۰ ساله داره یه کاری رو انجام میده که هیچ سودی واسش نداره. نه مادی و نه معنوی. نه تنها سودی نداره، بلکه ضررها داره.
و الحمدلله. خداوند هدایتم کردم. حمایتم کردم. منو آورد این جا. تا بهم بگه که تغییر کنم قضارا.
کاری کنم که صبح با شور و اشتیاق وصف نشدنی ، به عشق رسیدن به اهدافم از خواب بلند شم. نه به خاطر اجبار و بی برنامگی.
خداروشکر.
و این هدایت این چند روز، بسیار داره به من اخطار میده.
و چه به موقع.
چقدر به جا.
خداروشکر
خداروصد هزار مرتبه شکر.
توی این خانواده یاد گرفتم که هر روز برای تغییر در هر جنبه از زندگیم آماده باشم.
یاد گرفتم که اگه تغییر نکنم، جهان لهم میکنه. خرد میشم. نابود میشم.
یاد گرفتم که تغییر همواره منو رشد میده. بزرگترم میکنه. تجربیاتم رو بیشتر میکنه.
لازم نیست که شکست توی این تغییر باشه تا تجربه بشه.
در مسیر درست و راحت و خداگونه، از تجربه دیگران، تجربه من هم بیشتر میشه.
توی راه درست تغییر کردن، منو بسیار راحت، سریع و لذتبخش به خواسته هام میرسونه.
به بینهایت نعمت. بینهایت خوشبختی. بینهایت ثروت و سلامتی و شادی.
خداروشکر
خداجون بینهایت سپاسگزارم ازت.
اگه بیشتر ادامه بدم شاید اشکم سرازیر بشه
دستتون تو دست الله
سلام به استاد عباس منش عزیز و دوستان گل
اولویت اول تغییر من در ثروت هست و داشتن استقلال مالی هست…قدمی که باید براش بردارم اجرای ایده ای هست که با شرایط فعلیم بدون هیچ هزینه ای عملی هست یه سری کارهایی براش انجام دادم و یک ایده ساده تر هم برای مشتری خیلی بیشتر بهم الهام شده اما چون در رابطه با رشته م یک پیشنهاد کاری بهم شده بود فعلا بیشتر تمرکزم روی قدم های رسیدن به اون هست و دارم مقدمات رفتن به سره اون کار رو فراهم می کنم …ضمن اینکه تا 2 روز آینده ان شاء الله پیگیر تکمیل مراحل اون ایده ساده هم می شم که درآمدزایی رو شروع کنم….
اما مشکلی که دارم ترس دارم در شغل رشته م و به همین دلیل مقدماتش رو چند ماهی بود عقب می انداختم اما به لطف الهامات خداوند یاری گر از طریق فایلهای استاد نشانه ها بهم می گن نترس و برو تو دل کار خدا یاریت می کنه امروزم به لطف خدای مهربان از صبح که چشمامو باز کردم توی ذهنم بهم الهام شد که برای حل شدن و به اتمام رسیدن مقدمات کارم چه کار کنم که زودتر تموم بشه….می دونم که ترسم از اعتماد به نفس پایین هست که در رشته خودم دارم و این باور اونقدر در من رخنه کرده که با وجود اینکه بهترین و بالاترین نمره رو در پایان نامه ارشد فقط من گرفتم اما ذهنم بهم میگه برای این کار نیاز به باره علمی زیاد هست اما خدا دلمو داره قرص می کنه و هر شب چه از طریق فایلهای سفرنامه و چه از طریق نشانه ها بهم میگه که برو جلو من پشتتم….و من به خودم تعهد دادم که هر اتفاقی که بیفته می رم تو دل ترسهام و ایمان دارم که خدا کمکم می کنه همونطور که وقتی از قدم توی مقدمات کار می ترسیدم و فکر می کردم که خیلی طول بکشه خدا بهم گفت برو جلو و وقتی رفتم انگار تمام مسیرها رو خدا برام هموار کرده بود پس بازم می رم تو دل ترسهام و موفق می شم و ثروتمند می شم و خبرشو بهتون قول می دم همین جا توی سایت قسمت خاطرات من با شوق و ذوق کامنت می کنم….
اینم بگم که علت دیگه ای هم که حرکت کردم این تمرین استاد رو انجام دادم:یه روز نشستم و فکر کردم که اگه من بهترین ایده ها رو داشته باشم اما براش اقدامی نکنم هیچ اتفاقی در وضعیت مالیم نمیفته…بعد نشستم اهرم رنج و لذت رو برای مقدمات کارم نوشتم…اولش خیلی سخت بود یه روزایی خیلی عالی پیش می رفتم و یه روزاییم متوقف می شدم…بعد به خودم گفتم ببین هی خدا داره بهت میگه حرکت کن و نترس اما این شیطان درونت نمی خواد تو به خواسته هات برسی حالا تصمیم با خودته که مقدمات کار رو تموم کنی و به آرزوهات برسی یا نه بشینی یه گوشه و دلتو خوش کنی که من چند تا ایدهء ثروت ساز تو سرمه….اما بازم بگم همه ش می دونم که علتش عزت نفس پایینه از خدا خواستم دوره عزت نفس استاد رو بهم بده که با برداشتن این سد می دونم از پایین کوه پرت می شم نوک قله…
برای عزت نفس پایینم سعی کردم که در مورد کارای شخصیم تا خواستم عقبش بندازم به خودم بگم نمی شه باید انجامش بدی و من به خودم قول می دم که در درونم نابود می کنم تمووووم تحقیرهاایی که باعث شد جلوی پیشرفتهای من گرفته بشه و اونقدر اوج می گیرم که تمام کسایی که مسخره م می کردن و تحقیرم می کردن اصلاً دیگه منو نبینن از بس بالا هستم…به قول استاد بذار هر کسی هر چی خواست بگه…
خدای خوبم برای تمام الطافت ازت سپاسگزارم و هر روز با خودم تکرار می کنم که تنها پشتیبان من تویی و بس…
خدایا برای استاد عباس منش عزیز…مریم خانم گل…میکائیل عزیزم ….و برای تمام دوستان از تو بهترینها رو می خوام در تمام جنبه های زندگی💖💐💖💐💖💐💖💐💖💐💖💐💖💐
سلام به استاد عزیزم، و همه ی دوستانی که این دیدگاه را می خوانند
پس از فصل اول سفر به دور امریکا و بهتر شدن ایمانم روی ایده های الهامی ام بهتر کار میکنم. یعنی با وجود نجوای ذهن آنها را عملی میکنم. چیزی که خیلی بهم کمک کرد یکی از جمله های خانم شایسته بود:” برای درک بهتر آگاهی ها باید به آن عمل کنیم”
خب امروز به دوتاش عمل کردم،و خیلی حالم بهتر شد. رفتم توی دل ترسم. حالا میفهمم که تکامل چگونه طی میشه. هر بار که میری توی دل ترست یک مرحله تغییر فرکانس میدی و پیشرفت میکنی. خیلی خوشحالم. اولش نمیخواستم انجام بدهم. ذهنم گفت حالا فرض کن انجامش دادی که چی. بهش گفتم: فرض کن من ۲ دقیقه ی دیگر بمیرم. اینطوری خوشحال ترم که رفتم توی ترسم. احساسم نسبت به خودم بهتره. چه فایده ای از این قشنگ تر . وای استاد ، نجوا هی بهم یه چیز دیگه میگفت، داشتم اروسکهایی که برای قصه گویی ساخته بودم رو از توی کیفم نگاه میکردم، حتی وقتی می آوردمشون بیرون بهم گفت: بسه دیگه ، هیچکی بهت توجه نمیکنه،اینا سرشون به کار خودشونه. ولش کن.
گفتم : اصلا به تو ربطی نداره. ناراحتی نگاه نکن. گوش نده. من نمیدونم. فقط میدونم باید این کار را انجام بدم که از خودم راضی باشم. اروسکها را برداشتم بردم سر یکی از میزها، بعد با صدای بلند توی اون شلوغی (۱۰۰نفر دانشجو اونجا بودند که چند دقیقه ی بعد امتحانشون شروع میشد) گفتم دوستان توجه کنید یک قصه میخوام بگم براتون… خیلی سخته توی جمعی که اصلا هیچکی را نمی شناسی بخوای حرف بزنی، بعد جمعیت ساکت شد و در عین اینکه احساس میکردم سینه ام شکافته میشه و داره قلبم میاد بیرون شروع کردم به قصه گفتن…
خیلی کیف داد، استاد شما میدونید چقدر حس خوبیه… امسال برای من سال شجاعت بود و من مدام به دل ترسهام رفتم. ۱ ماه و چند روز دیگه هم ادامه میدم. سال آینده توی دل ترسهای بیشتری میرم. هیچی قشنگ تر از این به نظرم باعث رشد نمیشه. الگوهای شجاعت زیادی دارم. و خوب یکی از بهترین هاش شما هستید . دائم اونها و اهدافشون و نتایجشون رو به خودم یادآوری میکنم.شجاعت غوغا میکنه. و عمل به الهامات … تحول درونی عظیمی بوجود میاره چون ایمانمان را قوی تر میکنه.
به قول استاد شاد،پیروز، سلامت، ثروتمند و جسور باشید.
به نام تنها معبود من
روز پنجم سفر نامه
یه جورایى عاشق این ردپا گذاشتن شدم، بهم نشون میده که واقعى نیست چیزایى که امروز دارم تجربه میکنم و حالى که براى خودم ساختم
بهم امید اینو میده که به حدى قراره عوض بشم و دور بشم از این دنیایه امروز که اگه ننویسم و ثبتش نکنم باورم نمیشه از کجا اومدم
امروز قرار بود به لطف خدا بشینم و صادقانه بنویسم چه جنبه هایى از زندگیم باید دستخوش تغییر بشه و بعد کل روز فکر کردن دیدم که همه جنبه ها
از نظر ثروت باید کلى باور قشنگو الهى راجعبه پول بسازم و اولین باور باید فراوانى و لیاقت تجربه کردن پول زیاد و مقدس بودن پولو ثروته
پاشنه آشیل من در این مورد اینه که زشته از خدا ثروت بخوایى چون خدا بسه براى کل زندگى و الزاما ثروت مارو به خدا نزدیک نمیکنه، نباید امیال دنیایى رو خواست که خب هنوز نه ولى مطمعنم که میتونم یه روز کاملا تغییرش بدم
ازنظر سلامت باید سبک فکریمو و باورهامو راجعبه لاغرى درست کنم، نه ژنتیک نه غذا خوردن نه تحرک نمیتونن عوامل چاقى باشن! برعکس فکر و باور چاقه که باعثش میشه
از نظر روابط باید به قوانین ایمان بیارم و رابطمو با خودم و با خدا درست کنم
روى باور هاى فراوانى و رهایى و بینیازى و بینهایت بودن عشق باید کار کنم
مخصوصا الان که به تازگى یه رابطه رو تموم کردم و نمیدونم آدم نادلخواه بود یا باورهاى من اون وجه اون آدمو بیدار کرد یا اینکه رفتنش با وجود عشق زیادش براى من از دست دادن به حساب میاد یا قراره خداى متعال بهترشو بهم بده
نمیدونم چجورى رها باشم و فراموش کنم یا به نکات مثبتش فکر کنم یا منفى و کلى فکر دیگه که جلو تمرکزم رو خودم رو گرفته
همینطور دوستانى که با من هم فرکانس باشن و همچنین عباسمنشى رو میخوام
از نظر معنویت نزدیک ٣ ماهه پر شدم از ورودى هاى عالى مثله قرآن و دعاى جوشن کبیر و کمیل و … همینطور نظرات دوستان تو فایل بهترین باور راجعبه خداوند
بینظیرن آگاهى ها اما ذهن نجواگرم انگار سد راهم شده…. ایمان و باور کافى ندارم که خدا براى منم میخواد عاشق هستم ولى بدون عمق بدون عمل فقط در حدى که خجل میشم از کرده و نکردم
اینو میدونم که خدا قد باور من جواب میده و کوچیک میشه ولى وقتى به کوهى از باور هاى نادرست که دارم نگاه میکنم نا امیدو سست میشم
ذهن منطقى من که خودم به احبار به این سمت کشوندمش باید تغییر کنه و من باید جلو نجواهارو تو هر لحظه بگیرم
باید خودم رو انسان شایسته بدونم و جلو هیچ احدى احساس ضعف و نیاز نکنم
من جسارت انجان دادن به ایده ها و وظایفم رو میخوام
من کنترل بى قید و شرط روى خشمم رو میخوام
من باید تعهد بدم که این اشرف مخلوقاتى رو که تا این حد از جایگاهش پایین اوردم تا این حد محتاج و وابسته و غمزدش کردم و احساس و ارزش و لیاقت و حال خوب رو ازش گرفتم رو این انسان بینظیر و پر از استعداد که تحسین هر کسى رو بر میانگیزه رو این دختر معصومى که جزوى از وجود پاک خداست رو تا جایگاهى که حق مسلمش هست بالا ببرم و به اصلش برگردونم
به امید الله همه ما یه روز خیلى نزدیک به اصل و ارزش واقعى خودمون برسیم و براى همه کلى ارزوى خوب و رسیدن دارم ❤️
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و خانم شایسته مهربون و دوستان گل
خب روز پنجم فرارسید و باز هم تعهد و باز رد پا.خدا رو شکر
تغییری که احساس میکنم که باید در خودم ایجاد کنم،ورود به دنیای استقلال مالیست و من الان استقلال مالی ندارم و نداشتم.
در واقع تنها و تنها به دلیل ترس نتونستم ورود کنم به این موضوع.ترس از اینکه کم بیارم به تعابیر مختلف مثل:توانایی های من رو همه دارن،اصلا من توانایی خاصی ندارم،ترس از مسئولیت و…
بارها و بارها این ترس ها در ذهن من کار کردن و الان این ترس مثل یک سیمان به ذهنم چسبیده و اجازه نمیده که ذهنم با روحم هماهنگ بشه.
چند روز پیش تصمیم گرفتم که وارد کار بشم حالا هرچی میخواد باشه.یک مصاحبه هم با یک فروشگاه پوشاک داشتم و قرار بر این شد که خبر قطعی رو بهشون اعلام کنم.بعدش باز هم به دلیل ترسی که در وجودم ریشه دوونده،به دلایل مختلفی (بهانه ها) قیدش رو زدم و ادامه ندادم و جالبه که امروز متوجه شدم(الهام شد) که عباس تو داری بهانه میاری، تو ترسیدی.
برخلاف گذشتم، این ندای درونی رو کاملا پذیرفتم و گفتم درسته.به قدری احساس ضعف میکردم که از ته دل از خداوند هدایت خواستم.
ریشه این ترس برمیگرده به عدم داشتن عزت نفس.
تصمیم گرفتم باز هم برای این عزت نفس قدم بردارم و از خونه بیرون زدم.رفتم که تمرین آگهی تبلیغاتی (تمرین عزت نفس) باز انجام بدم که بزرگترین پاشنه آشیل منه.
خب در یک پارکی وارد شدم.دو دختر خانم رو بر روی یک نیمکت دیدم و تصمیم گرفتم برم و تمرین رو در حضور اونا انجام بدم.قبلا هم این تمرین رو انجام داده بودم اما این سری متفاوت بود.تفاوت این بود که این بار انقدر استرس داشتم که نمیتونستم به سمتشون حرکت کنم و مداام این دست اون دست میکردم.
تا اینکه یک صدایی از پشت سرم اومد.یک صدایی که کاملا طبیعی بود و بلند گفت:
برووو
مثل یک مربی که داد میزنه بروووو
برگشتم و نگاه کردم کیه ولی کسی رو ندیدم.خب ایمان داشتم که هدایت خداست و حرکت کردم.
ولی از بس تپش قلب داشتم که وقتی نزدیکشون رسیدم راهمو ادامه دادم و از کنارشون عبور کردم.واقعاااا برام خیییلی سخت بود.وقتی چند قدمی دور شدم، یک صدایی از پشت سرم داد زد:
برگرررد
درست مثل یک مربی که تاکید میکنه و داد میزنه.همون لحظه به این سوال فکر کردم که تفاوت بین کسی که ایمان آورده و کسی که ایمان نداره چی میتونه باشه؟؟؟؟
جواب فقط یک کلمست: “(((((( شجاعت ورود به دل ترس)))))”
با تمام اون سختی برگشتم سمتشون.سلام کردم و خواستم رو عنوان کردم.
شرایط به قدری برام سخت بود که صدام در نمیومد و چند کلمه ای که صحبت کردم،دخترا بصورت خیلی حقیرانه روشون رو برگردوندن از من و رفتن.
انقدر من از این اتفاق اذیت شدم که گفتنش در کلمات نمی گنجه و به خودم گفتم چه اشتباهیی کردم .اما اما اما بعد از دو سه دقیقه درونم گفت که باید خوشحال باشی.این اتفاق باعث شد که تو رشد سریع تری داشته باشی و کاملا پذیرفتم.اگه بخوام نتیجه این تمرین رو با نتایج تمرینات قبل ( مخاطب هایی که خیلی خوش رو ازم استقبال کردن ) مقایسه کنم،باید بگم نسبت رشدم نسبت به دفعات قبل ده به یک هست.این چالش بی محلی و تحقیر شدنم به حدی عزت نفسم رو رشد داد که باورم نمیشه و بعدش بارها خدا رو شکر کردم.
الان درک میکنم که وقتب به ترس حمله میکنی(هرچی میخواد باشه) بهدش احساس میکنی که مدارت و فرکانست عوض شده و من کاملا حسش کردم.هیچی مثل حمله به ترس انسان رو رشد (تغییر مداری) نمیده.
خداست دیگه،بهترین مدبر….
بسمت کسانی منو هدایت کرد که کاملا به نفع من تموم شد این اتفاق و بعدش انقدر احساس سبکی داشتم که باورم نمیشد.
الان احساس میکنم با این چالش، یک ضربه ی سنگینی به این سیمان زده شد و باعث شد مقداری از این سیمان بریزه. و باز هم و باز هم تکرار میکنم این تمرین رو.
و خدایی که همین نزدیکیاست.در درون ماست و هرلحظه در حال هدایت ماست…
میدونم تا وقتی این عزت نفس رو رشد ندم،نتیجه ای هم برام حاصل نمیشه و در چهاچوب ترس اسیر میشم.
دوستان باز هم بابت کامنته هایی که میزارید بسیار سپاسگذارم.
شاااد ثروتمند و تندرست باشیییییید
الحمدالله رب العالمین
دوست عزیز دیدگاهتون رو مطالعه کردم و باید بهتون بابت این شهامت و طرز فکر تبریک بگم.انشاالله همیشه موفق و سعادت مند باشید
به نام خدا
سلام به عزیزان دل
روز پنجم سفرنامه
خداوند رو سپاسگزارم که هرروز اگاهی هایم در طول این سفر بیشتر و بیشتر میشه
اول کوتاه از تجربه خودم قبل از این سفرنامه میگم…تقریبا شش ماه به طور کامل بود که در صفحات مجازی انواع و اقسام کتاب ها رو خوندم در زمینه موفقیت،شروع کردم به کار کردن روی باورهام ،هرروز عبارات تاکیدی و تصویرسازی،دیدن نشانه ها،رها کردن تمرینات بیش از 10 بار ،مسیر پر فراز و نشیبی داشتم و اخر سر هم ناامید میشدم،تا اینکه یه روز یه تکنیک عالی رو از یه کانال تلگرام پیدا کردم بعد هدایت شدم به سفرنامه استاد عزیز،واقعا اون روز با قلبم باور کردم که خالق زندگی خودم هستم و هر روز هم داره حالم بهتر میشه…میخوام بگم ما تا نپذیریم خالق زندگیمون هستیم هیچ چیزی تغییر نمیکنه،یعنی باید ایمان داشته باشیم که خالقیم(چون همه این رو میدونن ولی اکثرا باور ندارن در نتیجه ارزوهاشون رو رها میکنن )مورد بعدی عزت نفسه ،خیلی ها خودشون رو لایق اون ارزو یا تصویر ذهنیشون نمیدونن(مشکلی که من داشتم ) این دو مورد واقعا پاشنه اشیل من بود،خداروشکر اشکالاتم رو و باور های منفیم رو شناختم و باید هرروز روشون کار کنم تا نتایج ظاهر شن ….به امید و یاری الله یکتا🙏
خیلی از افراد به خاطر ترس ها و ایمانشان دست به تغییر نمیزنند و شهامت تغییر کردن و استفاده از توانایی هاشون رو ندارند
باید سعی کنیم ببینیم روند ما تا ۱۰ سال دیگه ما را به کجا میبره.
عذابی که ۱۰ سال دیگه میخواد وارد زندگیمون بشه باید الان احساس کرد که همون بهمون برای حرکت کردن انرژی بده
هر شرایطی که هستی باید نشانه ها را به دقت ببینی تا بتونی از الان در باورها و رفتارهایت تغییر ایجاد کنی باید آمادگی تغییر در تمام جنبه های زندگی را داشته باشید جهان داره تغییر میکنه و ما هم باید به همان نسبت تغییر کنیم در همه ابعاد زندگی هر روز باید با خودت بگی چه کار کنم که بهتر از دیروز باشم و کدام قسمت از زندگیم باید تغییری ایجاد کنم که از اوضاعم عالی بشه باید حواسمون به نشانه ها باشه خداوند داره از طریق نشانهها باهامون صحبت میکنه باید تغییر ایجاد کنیم مخصوصا در باورها و افکار مون.
سلام. خدارو شاکرم ک به پنجمین روز سفرنامه رسیدم
من خداروشکر روابط و سلامتی ام داره بهتر میشه. البته هنوز خیلی جای کار داره ولی تغیرات رو دارم میبینم ، از لحاظ مالی حسم خوبه مخصوصا از وقتی سفرنامه رو شروع کردم و باور توحیدیم داره بهتر میشه .
قدم اول و مهم ترین قدم در این راستا کار کردن روی باور هامونه هم بصورت تکرار و تکرار و تکرار اون باور ها برای خودمون هم بصوزت دیدن زیبایی ها و ادم هایی ک اون خصوصیت و باور رو دارن و تحسین کردنشون.
قدم دومم تمرکز صد در صد روی خواسته هامون ب شکل تجسم و شکرگزاری درمورد اون چون به قول استاد ۹۹ درصد تلاش ذهنی میخواد و یک درصد تلاش فیزیکی ( نه اینکه تنبل باشیم اول باید در کار مورد علاقمون حرفه ای بشیم و اونو استادانه یاددبگیریم بقیشو میسپاریم به خدا .همه کارا رو جهان برامون انجام میده)
به امید الله یکتا
🌹🌹😊
سلام خدمت استاد عزیزم 🌹
امروز نهار خانه پدر و مادرم دعوت بودم ..مادرم اومد گفت که برادرم مریض هست و رفته از سرش عکس گرفته ،،سردرد داره و دکتر گفته باید آزمایش و عکس بگیره تا ببینیم جواب چیه ،،ایشالا که هیچی نیست 🙏استاد من ۷سال پیش از روی بیکاری و نداشتن هدف ،،عزت نفس نداشتن ،،به پیشنهاد خانواده و برادرم وارد شغل برادرم شدم و اونجا مشغول به کار شدم اونموقع برادرم درآمد نسبی داشت ،،راضی بود و تونست یه ماشین پراید بخره و زندگی متاهلی خودشو اداره کنه و به چشم خانواده خوب بود خلاصه منم وارد این شغل شدم و هر چه جلوتر میرفتم سالهای بعد ،،هی اون کار واقعا از لحاظ درآمد خرابتر میشد ،دست زیاد میشد و از همه مهمتر مهمتر اینکه بشدت از لحاظ روحی و روانی آسیب میخوردیم ،همش درگیری ،همش استرس شدید ،بیخوابی ،تایم کاری بالا ،،نه عید ،نه محرم ،نه تعطیلی هر روز هر روز میبایست سر کار میبودیم و سر کله زدن با یکسری آدمهای بشدت منفی ،،دروغ میگفتیم ،قسم الکی خوردن فقط برای این که بتونیم درآمد داشته باشیم ،،جالب بود برادرم همیشه خودش میگفت اگه نون اینجا را خوردی سخت میتونی از این شغل کناره گیری کنی ،،دیگه طمع نمیزاره و از این حرفها ….
بخدا از همون روزهای اول حالم بشدت بد میشد از این شغل ،از اینهمه دروغ گفتن ،از اینکه هیچ آزادی نداشتی ،،اختیاری نداشتی ….برادرم سنی نداره به خداوندی خدا هزاران بیماری و مریضی داره یعنی یه پا تو دکتر ،یه پا سر کار ،،همیشه باید گوشیت در دسترس باشه ،،خاموش کردن ،سایلنت اصلا معنی نداره…همیشه شکایت های برادرم را میدیدم ،مریضی هاشو ..ولی به خاطر همون بیمه لعنتی ،این که سر ماه حقوق ثابتی داشتم ،،اینکه همه آدمهای بیرون همیشه مینالیدن از بیکاری و میگفتن خدا را شکر کن حقوق ثابت داری بیمه هستی …خلاصه این جریان چند سال طول کشید که منم هی ضعیفتر ،میشدم روحیه داغون ،جریان شغلی هم هی خرابتر میشد ،،یعنی اون درآمد به نسبت کمتر میشد ولی نداشتن عزت نفس نمیزاشت با دیدن این همه واقعیت منفی این شغل ،،بتونم تصمیم چند ساله خودمو اجرا کنم و از این شغل لعنتی بیرون برم …تا خدا را شکر با شما استاد عزیزم آشنا شدم با گوش دادن فایلهای رایگان قویتر شدم و با توکل به الله و خرید دوره عزت نفس ،و گرفتن قدرت از آموزه های شما ،،دقیقا ۱ماه و نیم جلوتر ،،در زمانی که حقوقم بیشتر شده بود ،تقریبا تو اون شغل راحت بودم از لحاظ رتبه کاری ،بیمه بودم و اینکه برای عید بهم عیدی خوب میدادن .خیلی با اعتماد بنفس و توکل به خدا با آرامش کامل و مهربانی از شغلم بیرون اومدم ،،و اون چرخه معیوب را برای همیشه تمام کردم ،،بیخیال بیمه ،حقوق ثابت ،درصد اضافی و این پول عیدی گرفتن ،،یعنی دقیقا زمانی،که سنگینی کار تو اون ماه دیگه کم شده بود و من خیلی راحت با کمترین تلاش میتونستم حقوق بگیرم و ۲ماه بعد عیدی و پاداش ،،تمام این خوبیهای به ظاهر خوب را کنار گذاشتم و خدا را شکر الان در سلامت کامل روحی و روانی هستم …همیشه این را میگفتم به خودم محمد یکبار برای همیشه از تو این چرخه معیوب بپر بیرون بعد یک عمر وقت داری فکر کنی ..الان بیکار هستم ولی بقرآن خدا از این تصمیمم هر روز سپاسگذارتر میشوم..آزاد آزاد ..ووقتی برادرم را میبینم دقیق از بیرون میبینم چقدر در این منجلاب خود کم بینی گیر کرده و به خداوند و قدرتهای خودش اعتماد نداره و نتیجه همش مریضی و مریضی و در آمد کم ،کم …
استاد بازم بخاطر این آگاهیها و آموزه ها از شما سپاسگذارم ..واز خداوند بهترین ها را برای شما آرزومندم🙏🙏🌹🌹🌹🌹💞💕💖
خداوند از طریق نشانه ها با ما صحبت میکنه اگه نشانه ها خبراز شادی و ثروت و سلامتی آرامش و خوشبختی نمیدن باید شروع کرد به تغییر در افکارو اعمال و رفتار هر روز باید از خودمون بپرسیم
آیا تغییری در اعمال و رفتارم جهت بهتر شدن اوضاع زندگیم داشتم ؟
تنبلی ، بی تفاوتی و بی حوصلگی باعث درجا زدن میشه اگه شرایط فعلی زندگیم الان یه مقدار خوب نیست باید بدونم اگه کاری نکنم حرکت نکنم ۱۰ سال دیگه این یه مقدار شرایط نامناسب خیلی خیلی زیاد حالمو بد میکنه فشار خیلی بالای رو باید تحمل کنم برا اینکه الان انگیزه بگیرم اون فشار ۱۰ سال آیندرو ( مستاجری و حسرتو آشفتگی….) رو الان باید حسش کنم و با باور به خودمو توانایی هام توکل و ایمان به خدا حرکت کنم افراد موفق پیشرو کسایی هستن که قبل اینکه شرایط بد بشه به پیشواز تغییر میرن همیشه آمادگی تغییر کردنو دارن و برعکس آدمای دیگه همیشه ترس از تغییر و ورود به دل ناشناخته هارو دارن ترس از لذت نبردن دارن ترس از به زحمت افتادن دارن چسبیدن به امنیتاشون بی ایمانی و نگرانی نمیزاره که هدایت بشن تغییر کردن شهامت میخواد تغییر نکردنم پوست کلفت میخواد😂
خاصیت جهان اینکه هرگز از گسترش باز نمی ایستد به قول قرآن ماجهان را آفریدم و همواره آنرا بسط و گسترش میدهیم
قانون:جهان هرگز از رشد و گسترش باز نمی ایستد و بیشترین پاداشهایش را به کسانی میبخشدکه در روند این بهبود و گسترش با جهان همراه شوند.
وقتی صحبت از تغییر کردنو گرفتن نتایج خوب میشه منظور تغییرات عمیق و ژرف درونی و ادامه داره